مرزهاى جاذبه و دافعه (مدارا و خشونت) در اسلام (2)
سه نحوه پرسش در مورد جاذبه و دافعه در اسلام
در ادامه مطالب جلسه گذشته، اگر بخواهيم بحث مرزهاى جاذبه و دافعه در اسلام را به صورت گسترده ترى مطرح كنيم كه نسبتاً جامع الاطراف باشد، در اين رابطه مىتوان حداقل به سه شكل و در سه زمينه بحث كرد.
يك زمينه اين است كه بحث را به اين صورت مطرح كنيم كه اصولا مجموعه معارف اسلام، اعم از مسائل عقيدتى، اخلاقى و احكام، چه احكام فردى، چه اجتماعى، چه عبادتى، چه حقوقى، چه سياسى و...، باعث آن مىشود كه انسان در صدد جذب برخى امور و دفع پارهاى امور ديگر، اعم از مادى و معنوى بر آيد. در اين صورت، وقتى مىگوييم اسلام جاذبه دارد، يعنى مجموع معارف آن به گونهاى است كه انسان را وادار مىكند چيزهايى را به خودش جذب كند، و معناى دافعه داشتن اسلام اين است كه انسان را وادار مىكند از چيزهايى اجتناب كرده، آنها را از خود دور نمايد. اين معناى اولى است كه مىتوان براى جاذبه و دافعه در اسلام در نظر گرفت و سؤال را بر اساس آن طرح كرد. پاسخ اجمالى آن هم اين است كه از چهار فرض متصوّر، يعنى: 1ـ اسلام فقط جاذبه دارد 2ـ اسلام فقط دافعه دارد 3ـ اسلام نه جاذبه و نه دافعه دارد 4ـ اسلام، هم جاذبه و هم دافعه دارد، فرض چهارم صحيح است.
معناى دومى كه مىتوان براى جاذبه و دافعه در اسلام در نظر گرفت اين است كه بگوييم مجموع معارف اسلام به گونهاى است كه براى نوع افراد و
انسان ها جاذبه داشته و آنها را به طرف خود مىكشاند، يا به گونهاى است كه دافعه داشته و باعث دورى و فاصله گرفتن آنها از اسلام مىشود، و يا در مجموعه معارف اسلام، هم عناصرى وجود دارد كه خوشايند نوع انسان ها است و آنها را جذب مىكند و هم عناصرى وجود دارد كه نوع مردم آن را نمىپسندند و باعث دفع آنان مىگردد.
معناى سوم هم اين است كه ببينيم اسلام، چه براى دعوت غير مسلمانان به اسلام و چه براى رشد و تربيت كسانى كه مسلمان شده اند، چه روش هايى را به كار مىبندد؟ آيا فقط از روش جاذبه دار استفاده مىكند يا فقط از روش هاى دافعه دار و يا اين كه هر دو روش مشاهده مىشود؟
تكامل انسان در گرو جاذبه و دافعه
قبل از آن كه به بررسى هر يك از اين سه معنا بپردازيم، ابتدا اين سؤال را مطرح مىكنيم كه براى انسان به عنوان يك موجود متحرك و پويا كه در مسير تكامل خود هدفى را در نظر مىگيرد و براى رسيدن به آن تلاش مىكند، آيا اصولا نيروى جاذبه، بيشتر و بهتر در اين مسير به او كمك مىكند يا نيروى دافعه و يا هر دو؟
پاسخ به اين سؤال چندان مشكل نيست و با كمى تأمل و تحليل مىتوان به آن دست يافت. اگر موجوداتى را كه از نوعى حيات، اعم از حيات نباتى، حيوانى و انسانى، برخوردارند مورد بررسى قرار دهيم، مىبينيم همه آنها، هم احتياج به جاذبه و هم احتياج به دافعه دارند. اولين ويژگى هر موجود زندهاى تغذيه است. همه موجودات زنده براى رشد و ادامه حيات خود نياز به تغذيه دارند، و تغذيه بدون جذب نمىشود؛ يعنى براى تغذيه بايد موادى از خارج جذب شود و وارد بدن گردد. همچنين جذب هر چيزى براى موجود زنده مفيد
نيست، بلكه جذب برخى چيزها باعث ايجاد اختلال در فعاليت ها و رشد موجود زنده و متوقف شدن آن و يا حتى مرگ مىشود؛ پس لازم است نسبت به اين چيزها دافعه داشته و آنها را از بدن خود دور كند. بنابراين، هر موجود زندهاى براى بقاى حيات و رشد و تكامل خود، هم نياز به جاذبه و هم نياز به دافعه دارد. اين جا وقتى مىگوييم: بايد چيزهايى را جذب و چيزهايى را دفع كند، آن چه ابتدا به ذهن تبادر مىكند جذب و دفع مادى است؛ يعنى تصور مىكنيم در همه موارد، آن چه جذب يا دفع مىشود يك امر مادى و محسوس است، اما بايد توجه داشته باشيم كه از نظر معارف اسلامى، حيات انسان تنها محدود به همين حيات مادى و بيولوژيك نيست، بلكه انسان يك حيات معنوى هم دارد كه مربوط به روح اوست؛ يعنى يك حيات و رشد و تكاملى است كه مربوط به جسم انسان است و يك حيات و رشد و تكاملى هم هست كه مربوط به روح انسان است. قرآن كريم مىفرمايد: «يَا اَيُّهَا الَّذِينَ اَمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ؛1اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبر، شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مىبخشد، آنان را اجابت كنيد.» مسلّماً مخاطبان اين آيه كه خداوند آنان را مورد خطاب قرار داده و مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد» حيات حيوانى دارند و سخنان پيامبر را مىشنوند، پس چرا باز «خدا و پيامبر، آنان را به چيزى فرا مىخوانند كه به آنان حيات مىبخشد؟» قطعاً اين حيات، حيات مادى و جسمانى نيست و حيات ديگرى مقصود است. در جاى ديگر مىفرمايد: «وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَ مَا يَنْبَغِى لَهُ اِنْ هُوَ اِلاَّ ذِكْرٌ وقُرْاَنٌ مُبينٌ. لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيّاً؛2 و [ما] به او شعر نياموختيم و درخور وى نيست؛ اين [سخن] جز
1ـ انفال / 24.
2ـ يس / 69 ـ 70.
اندرز و قرآنى روشن نيست. تا هر كه را زنده است بيم دهد.» اين كه قرآن كسى را هدايت مىكند كه «زنده» باشد، آيا به معناى همين حيات مادى و جسمانى است؟ اگر اين باشد، اين نوع حيات را كه همه انسان ها دارند؛ پس قرآن بايد همه آنها را هدايت كند، حال آن كه مىبينيم و مىدانيم قرآن امثال ابوجهل ها و ابولهب ها را على رغم اين كه زنده ظاهرى و جسمانى هستند، هدايت نمىكند. پس معلوم مىشود حيات ديگرى منظور قرآن است. «زنده دلى» و «حيات روحى» است كه گوش شنوا به فرد مىدهد تا بتواند كلام خدا را شنيده و هدايت گردد: «فَاِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى؛1 و در حقيقت، تو مردگان را شنوا نمىگردانى»؛ مقصود از مردگان در اين آيه نيز «مرده دلان» و آنانى هستند كه جسمشان زنده است و حيات دارد، اما روحشان مرده است.
علامت حيات دل و روح چيست؟ علامتش حالت «خشيت» است: «اِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ؛ تو، تنها كسانى را كه از پروردگار خودشان در نهان مىترسند هشدار مىدهى.» علامت حيات دل اين است كه وقتى او را توجه مىدهند كه تو خداى آفرينندهاى دارى و او بر تو حقى دارد و تو را براى هدفى آفريده و برايت مسؤوليتى قرار داده، دلش تكان مىخورد و بى تفاوت نمىماند. نتيجه خشيت و نفوذ ايمان در دل هم اين است كه: «يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ2؛ از رحمت خويش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه به [بركت] آن راه سپريد.» اين نور، نور حسّى و مادى نيست، بلكه همان نورى است كه مربوط به حيات دل و روح است؛ حياتى كه قرآن در موارد متعدد و به طرق مختلف به آن اشاره مىكند: فَاِنَّهَا لاَ تَعْمَى الاَْبْصَارُ وَ لَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ؛3 در حقيقت،
1ـ روم / 52.
2ـ حديد / 28.
3ـ حج / 46.
چشم ها كور نيست ليكن دل هايى كه در سينه هاست كور است.» چشم مادى و جسمانى حيات دارد و مىبيند، اما بينايى روح و باطن وجود ندارد. قلب صنوبرى كه داخل سينه است، مىطپد و زنده است اما قلب ديگرى هم هست كه اشكال از اوست: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً؛1 سپس دل هاى شما بعد از آن سخت گرديد، همانند سنگ، يا سخت تر از آن.» آن قلبْ مانند سنگ، سخت و غير قابل نفوذ و بلكه جامدتر از آن شده است: «وَ اِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهَارُ وَ اِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ؛2 از برخى سنگ ها جوى هايى بيرون مىزند، و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود.»
به هر حال آيات فراوانى در قرآن وجود دارد كه به روشنى از آنها استفاده مىشود قرآن، چشم و گوش و قلب و حياتى غير از چشم و گوش و قلب و حيات جسمانى براى انسان قائل است، و همان طور كه حيات جسم و رشد و تكامل آن مبتنى بر جذب و دفع است، حيات روح هم متوقف بر اين است كه چيزهايى را جذب و چيزهايى را دفع كند. همان طور كه چيزهايى وجود دارند كه بر حيات جسمانى انسان اثر دارند و براى آن مفيد و يا مضرند، عواملى هم وجود دارند كه در حيات روحانى انسان مؤثرند و براى آن مفيد يا مضر هستند. همان طور كه حيات جسمانى داراى مراتبى است و نقص و كمال و شدت و ضعف دارد، حيات روحانى هم امرى مقول به تشكيك و داراى مراتب است. اولين مرتبه حيات روحانى اين است كه انسان در مقابل دعوت اوليه انبيا به ايمان و توحيد، اثرپذير بوده و بتواند آن را جذب كند. البته بعد در اثر هدايت انبيا و عمل كردن به تعاليم و دستورات آنان، روحْ هر چه كامل تر شده و به
1ـ بقره / 74.
2ـ بقره / 74.
مراتب عالى ترى از حيات روحى دست مىيابد. همين جاست كه بحث تزكيه و تهذيب نفس مطرح مىشود.
تزكيه نفس = جذب و دفع هاى لازم براى تكامل روح
بحث تزكيه در واقع همان بحث جذب و دفع هاى مربوط به روح است. يك درخت براى آن كه خوب رشد كند، ضمن آن كه موادى را از هوا و خاك جذب مىكند، بايد هرس هم بشود و آفات و سموم گياهى مضر هم از آن دور شوند. در مورد انسان هم بايد نظير چنين عملياتى صورت بگيرد و كارى كنيم كه روح صيقل پيدا كند. مقدمه اين كار هم آن است كه انسان نسبت به آن چه براى حيات روحش مفيد است و بايد آنها را جذب كند و نيز نسبت به آن چه براى روحش مضر است و بايد آنها را دفع نمايد، آگاهى پيدا كرده و آنها را بشناسد. بنابراين، گام اول شناخت و معرفت و بيرون آمدن از غفلت و جهالت است. انسان بايد بداند روح او به گونهاى است كه: «بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»1 غذاى روح، ذكر و ياد خداست و بين حيات دل و ياد خدا رابطه وجود دارد. همين قلب به گونهاى است كه اگر از آن محافظت نكرده و آفات و سموم را از آن دور نكند چنان فاسد مىشود كه از خدا بيزار مىشود: «اِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلوُبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ؛2 و چون خدا به تنهايى ياد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر مىگردد.» با اين كه خداشناسى و خداطلبى، فطرى انسان است و طبيعت اولى ما به گونهاى خلق شده كه خدا دوست و خدا آشناست، اما سموم آن چنان آن را منحرف و آلوده كرده كه وقتى نام خدا را مىبرند ناراحت مىشود. همان طور كه طبيعت اولى جسم انسان
1ـ رعد / 28.
2ـ زمر / 45.
طورى است كه وقتى دود وارد حلق و ريهاش مىشود ناراحت شده و با واكنش طبيعى سرفه، آن را پس مىزند، اما با سيگار كشيدن، بلايى بر سر اين جسم مىآورد كه اين بار اگر دود وارد حلق و ريهاش نكند آرام نمىشود! و حتى بالاتر، گاهى سيگار هم كشيده و كاملا اشباع است ولى همين كه پاكت سيگارش تمام شده و سيگار در خانه ندارد خوابش نمىبرد! همان دود تلخى كه خلاف فطرت اوليهاش بود و ناراحتش مىكرد، اكنون مزاج آن چنان منحرف شده كه همان دود همه زندگى اوست و چنان وابستگى به آن پيدا كرده كه شب بدون آن خوابش نمىبرد.
از جمله چيزهايى كه در حيات معنوى انسان مؤثرند، محبت خدا، محبت دوستان خدا و محبت دوستان دوستان خداست، كه بايد در جذب آنها تلاش كند. بر عكس، نسبت به گناه و شيطان و محبت دشمنان خدا و دين بايد دافعه داشت و آنها را از دل دور كرد. براى حيات معنوى انسان، نه تنها گناه بلكه فكر و ياد گناه نيز مضر است و مؤمن اگر بخواهد ايمانش هر چه كامل تر و روحش هر چه متعالى تر شود، نبايد خيال گناه نيز در ذهنش خطور كند. شايد اين حرف ها در زمان ما و با اوضاع و احوالى كه حاكم بر جامعه ماست شبيه افسانه باشد و تصور آن هم براى ما مشكل آيد تا چه رسد بخواهيم آن را تصديق كنيم، ولى به هر حال اين واقعيتى است كه وجود دارد. گر چه من شخصاً به برخى از اين داستان هايى كه نقل مىكنند اعتقاد ندارم و معمولاً عادتم اين نيست كه بخواهم بحث هايم را با داستان اثبات كنم، ولى گاهى براى تقريب مطلب به ذهن، ذكر برخى داستان ها خالى از فايده نيست، لذا يكى از داستان هايى را كه در اين رابطه نقل كردهاند در اين جا ذكر مىكنم.
يك نمونه عالى از جذب و دفع روحى
داستانى است مربوط به سيدمرتضى و سيدرضى كه مشهور است. سيدمرتضى
و سيدرضى برادرند. سيدرضى همان كسى است كه نهج البلاغه را گردآورى كرده و سيدمرتضى هم از علماى طراز اول و بسيار بزرگ ماست. وقتى اين دو برادر مىخواستند براى اولين بار نزد استادشان شيخ مفيد بروند، مرحوم شيخ، شب قبلش در عالم خواب ديد كه حضرت زهرا(عليها السلام) دست امام حسن و امام حسين را كه كودك هستند گرفته و نزد شيخ آورده، مىفرمايد: «يَا شَيْخُ عَلِّمْهُمَا الْفِقْهَ؛اى شيخ به اين دو، فقه بياموز!» شيخ از خواب بيدار شد. تعجب كرد؛ يعنى چه؟ مرا چه رسد كه به امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) چيزى بياموزم. صبح كه رفت براى طلبه ها و شاگردانش درس بگويد، ديد خانمى آمد، دست دو پسر بچه را گرفته، رو كرد به شيخ و گفت: «يَا شَيْخُ عَلِّمْهُمَا الْفِقْهَ». اين دو پسر، همان سيدمرتضى و سيدرضى بودند. به هر حال غرضم اين قصه است كه مىگويند يك روز اين دو برادر مىخواستند دو نفرى نماز بخوانند. مستحب است كه امام جماعت افضل از مأموم باشد و اين دو برادر هر دو آن قدر مقامشان عالى است كه نه تنها واجبات و محرمات را عمل مىكنند، بلكه مقيدند مستحبات و مكروهات را نيز رعايت كنند. سيدمرتضى مىخواهد به آن مستحب عمل كند و از طرفى هم نمىخواهد صريحاً به برادرش بگويد من از تو افضلم، پس من بايد امام جماعت شوم تا ثواب بيشترى نصيب هر دو نفر شود، لذا خواست به كنايه مطلب را بفهماند و گفت: خوب است كسى از ما دو نفر امامت كند كه تا به حال هيچ گناهى از او سر نزده باشد؛ خواست تلويحاً اشاره كند كه من از روزى كه به تكليف رسيدهام تا به حال هيچ گناهى نكرده ام، پس من اولى هستم كه امام جماعت باشم. سيدرضى فرمود: خوب است كسى از ما دو نفر امامت كند كه تا به حال خيال گناه هم نكرده باشد! كنايه از اين كه من از روزى كه به تكليف رسيدهام حتى فكر گناه هم نكرده ام.
به هر حال، اين داستان چقدر واقعيت داشته باشد مهم نيست. مهم اين
است كه اين يك واقعيت است كه درجات عالى ايمان آن است كه حتى فكر گناه هم به ذهن انسان خطور نكند: «يَا اَيُّهَآ الَّذِينَ اَمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ؛1اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد كه پارهاى از گمان ها گناه است.» مؤمن بايد حتى نسبت به گمان بد هم دافعه داشته باشد و آن را از خود براند. خيال گناه و مجسّم كردن بعضى صحنه ها ممكن است آرام آرام انسان را وسوسه كند و به گناه بكشاند. مؤمن بايد در همه حال به ياد خدا باشد: «اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلىَ جُنُوبِهِمْ؛2 آنان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مىكنند.» به پهلو خوابيده ايد و چشم هايتان را نيز بر هم گذاشته ايد كه بخوابيد، در آن حال هم به ياد خدا باشيد و سعى كنيد با ذكر خدا خوابتان ببرد تا روحتان به هنگام خواب، به عرش الهى پرواز و در ملكوت سير كند. كسانى هم هستند كه هنگام خواب، افكار ديگرى به ذهنشان مىآيد و آنها را آلوده مىكند و هنگامى كه به خواب مىروند در عالم شياطين سير مىكنند و خواب گناه مىبينند.
اينها تأثير و تأثراتى است كه در عرصه حيات معنوى انسان وجود دارد. انسان همان طور كه در عرصه حيات مادى و حيوانى براى اين كه بدنش رشد كند و سالم بماند، بايد غذاى خوب و سالم بخورد و از غذاهاى مسموم و چيزهايى كه برايش ضرر دارد پرهيز كند، در عرصه حيات روحى و انسانى هم بايد چيزهايى را كه براى روحش مفيد است جذب كند و آنهايى را كه مسموم و مضر است دفع كند.
1ـ حجرات / 12.
2ـ آل عمران / 191.
تفسير آيه «فلينظر الانسان الى طعامه»
قرآن كريم مىفرمايد: «فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسَانُ اِلَى طَعَامِهِ؛1 پس انسان بايد به خواراك خود بنگرد.» البته ظاهر اين آيه با توجه به قرينه آيات قبل و بعد آن، مربوط به غداى مادى و غذاى جسم است، چون صحبت از اين است كهاى انسان بينديش اين غذا از كجا پديد آمده، ما چگونه آب را از آسمان نازل كرديم و گياه را رويانديم و گياه چگونه خوراك گوسفندان شد و تو از گوشت اين گوسفند استفاده مىكنى. اين نعمتى است كه خدا به اين صورت براى تو فراهم كرده است. خلاصه، آيات در چنين مقامى است و روى اين حساب، ظاهر «طعام» در اين آيه، غذاى مادى است، اما در ذيل اين آيه شريفه روايتى وارد شده كه در واقع به منزله تأويل و معناى بطن آيه است و مىفرمايد معناى آيه اين است كه: «فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسَانُ اِلىَ عِلْمِهِ مِمَّنْ يَتَّخِذُ؛ انسان بايد علمش را مراقب باشد كه از چه كسى آن را مىگيرد.» علم، غذاى روح است و در مصرف آن بايد دقت هاى لازم را اعمال كرد؛ يعنى همان طور كه اگر گاهى بخواهيد از بيرون غذا تهيه كنيد، سؤال مىكنيد و به دنبال آن رستورانى مىگرديد كه بيشتر بهداشت را رعايت مىكند و غذايش بهتر و با كيفيت تر است، علم هم غذاى روح شماست، نمىشود آن را از هر جا و هر كسى گرفت، بايد ببينيد اين استادى كه مىخواهيد علمتان را از او بگيريد آيا از بهداشت روحى لازم برخوردار است؟ به هر علمى، در هر قالبى كه عرضه شود، چه كتاب، چه سخنرانى، چه كلاس درس و...، اعتماد نكنيد، ببينيد اين علم از كانال چه كسى عبور مىكند، چون تأثير علم بر روح و جان شما كم تر از تأثير غذا بر بدن شما نيست؛ همان طور كه مراقبيد غذاى جسمتان بهداشتى باشد و ميوه و سبزى را ضدعفونى مىكنيد و مىخوريد، علم را هم كه غذاى روح شماست مراقب
1ـ عبس / 24.
باشيد آلوده و فاسد نباشد، اين جا هم جاذبه و دافعه داشته باشيد.
ما بايد از چيزهايى كه موجب تضعيف ايمان، باورها و ارزش هاى ما مىشود و آنها را فاسد مىكند پرهيز كنيم و به سراغ آنها نرويم، مگر آن كه به جايى رسيده باشيم كه در برابر آنها مصونيت پيدا كرده باشيم. همان طور كه با تزريق واكسن، بدنمان را در مقابل برخى بيمارى ها واكسينه كرده و كارى مىكنيم كه آن ميكروب و ويروس ديگر بر بدن ما اثرى ندارد، با تقويت بنيه علمى و فراگيرى دانش هاى خاص، ممكن است روحمان را هم نسبت به برخى افكار فاسد و شبهات انحرافى واكسينه كنيم تا آن شبهه و فكر غلط در ما اثرى نكند. اگر كسى به اين درجه از مصونيت و رشد علمى رسيده باشد، البته اشكالى ندارد مطالبى را كه القاى شبهه مىكنند بخواند يا بشنود، اما تا مادامى كه به اين حد نرسيده بايد از اين گونه مطالب دورى كند: «اِذَا سَمِعْتُمْ اَيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِى حَدِيث غَيْرِهِ اِنَّكُمْ اِذاً مِثْلُهُمْ؛1 هر گاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مىگيرد، با آنان منشينيد تا به سخنى غير از آن در آيند، چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود.» نگوييد ما مؤمنيم و خدا و پيامبر و قرآن را قبول داريم و حرف آنها در ما اثرى نمىكند. تا مادامى كه واكسينه نشده ايد بيم آن هست كه اگر رفتيد در جلسات آنها شركت كرديد و حرف هايشان را شنيديد، كم كم اين ويروس فكرى در شما هم اثر كند و ايمان و اعتقادتان را بگيرد: «وَ اِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى اَيَاتِنَا فَاَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِى حَديِث غَيْرهِ؛2و چون بينى كسانى [به قصد تخطئه] در آيات ما فرو مىروند از ايشان روى بر تاب تا در سخنى غير از آن در آيند.» دستور خدا، كه پزشك روح
1ـ نساء / 140.
2ـ انعام / 68.
من و شماست، و دارويى كه تجويز مىكند اين است كه قبل از ايجاد مصونيت به وسيله تزريق واكسن دانش و شناخت لازم، در جلسهاى كه شبهات فكرى القا مىكنند شركت نكيد، روزنامه و مقاله و كتابى را كه مقدسات را مورد تمسخر و اهانت قرار داده، در مبانى دينى تشكيك مىكند، نخوانيد. اگر برويم و بخوانيم چه مىشود؟ پاسخ قرآن اين است: «اِنّكُمْ اِذاً مِثْلُهُمْ اِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْكَافِريِنَ وَ الْمُنَافِقينَ فِى جَهَنَّمَ جَمِعاً؛ در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند، كافران و منافقان را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.» اگر توصيه ما را نپذيريد و آن را آويزه گوش خود قرار ندهيد، و با اين گونه افراد نشست و برخاست كنيد شما هم به تدريج به جرگه اهانت كنندگان به مقدسات و تضعيف كنندگان ارزش ها و باورهاى دينى خواهيد پيوست و سر از جهنّم در خواهيد آورد.
همان طور كه اگر كسى بيمارى مسرى داشته باشد از او كناره گيرى مىكنيد تا بيمارى او به شما منتقل نشود، بايد از افراد و جلسات و مطالبى هم كه ناقل و حامل بيمارى فكرى هستند، دورى كنيد، مگر آن كه مجهز به لوازم و تجهيزات ايمنى و ضد ميكروب باشيد، كه در اين صورت نه تنها نبايد كناره گيرى كنيد، بلكه بايد تلاش كنيد بيمارى آنها را هم درمان كرده و نجاتشان دهيد؛ نظير كارى كه پزشكان و پرستاران با استفاده از وسايل و سيستم هاى محافظ و استريل، براى نجات جان بيماران جسمى انجام مىدهند. البته گر چه پزشك وظيفه دارد كه به بيمار نزديك شده و با او ارتباط برقرار كند، اما اين كار را با كمال احتياط و رعايت مراقبت هاى لازم انجام مىدهد و ديگران كه به علت عدم برخوردارى از دانش و تجهيزات لازم نه تنها كارى از دستشان بر نمىآيد بلكه در صورت نزديك شدن به بيمار، خود نيز بيمار مىشوند، به هيچ وجه نبايد با او تماس بگيرند. روح و فكر و قلب افراد
هم ممكن است مبتلا به بيمارى خطرناكِ واگيردارى باشد كه در صورت عدم مراقبت هاى لازم، احتمال سرايت بيمارى آنها به ما وجود دارد.
بيمارى و سلامت روح
نشانه سلامت كامل روح اين است كه به خدا علاقه دارد، از ذكر و ياد خدا لذت مىبرد و به هر چيز و هر كس كه به نحوى در راستاى اطاعت و فرمان او حركت مىكند، عشق مىورزد. نشانه بيمارى و عدم سلامت روح هم اين است كه وقتى صحبت از نماز و دعا و بحث ها و محافل دينى مىشود حوصله آنها را ندارد و با اكراه و بى ميلى با آنها برخورد مىكند. اگر كسى كه چند ساعت است غذا نخورده، گرسنه نيست و غذاى خوب و خوشمزه، اشتهاى او را تحريك نمىكند، اين مسأله علامت بيمارى و عدم سلامت مزاج است.
بايد بدانيم و مراقب باشيم كه قلب هم بيمارهايى دارد: «فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»1 و اگر بيمارى در قلب پيدا شود و معالجه نكنيم، بيمارى پيشرفت مىكند: «فَزَادهُمُ اللَّهُ مَرَضاً»2 و اگر جلوى پيشرفت آن را نگيريم و در قلب ريشه بدواند، از كنترل خارج مىشود و ديگر هيچ اميدى به بهبود و بازگشتمان نخواهد بود؛ نظير كسى كه در يك سراشيبى بسيارتند قرار گرفته و نمىتواند جلوى دويدن خود را بگيرد: «طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ اَبْصَارِهِمْ اُولَئِكَ هُمُ الْغافِلوُنَ؛3 خدا بر دل ها و گوش و ديدگانشان مهر نهاده و آنان خود غافلند.»
گاهى در حالى كه بيماريمان تبديل به سرطان و لاعلاج شده، خودمان همچنان غافليم و چه بسا بسيار هم خوشحاليم و فكر مىكنيم روز به روز در
1 و 2ـ بقره / 10.
3ـ نحل / 108.
حال پيشرفت بوده و به قله كمال نزديك تر مىشويم: «هَلْ نُنَبِّؤُكُمْ بِاْلاَخْسَرِينَ اَعْمَالا. اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً؛1آيا شما را از زيان كارترين مردم آگاه گردانيم. [آنان] كسانىاند كه كوششان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مىپندارند كه كار خوب انجام مىدهند.»
روح ما نياز به جذب و دفع دارد و انتخاب اين كه چه چيز جذب و چه چيز كنار زده شود نيز به خود ما واگذار شده است. ما مىتوانيم مثل سيگارى ها و معتادان به مواد مخدر، دود و سم را به روحمان تزريق كنيم و مىتوانيم هم مانند كوه نوردان و ورزشكاران، زمينه استنشاق هواى پاك و تازه را براى قلب و روحمان فراهم نماييم: «مَنْ كَانَ يُريدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَالَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلَيهَا مَذْمُوماً مَدْحُوراً. وَ مَنْ اَرَادَ الاَْخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَآ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاوُلَئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً. كُلاًّ نُمِدُّ هَؤُلاَءِ وَ هَؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛2 هر كس خواهان [دنياى]زودگذر است، به زودى هر كه را خواهيم [نصيبى] از آن مىدهيم، آن گاه جهنم را كه در آن خوار و رانده خواهد شد، براى او مقرر مىكنيم. و هر كس خواهان آخرت است و نهايت كوشش را براى آن بكند و مؤمن باشد، آنانند كه تلاش آنها مورد حق شناسى واقع خواهد شد. هر دو [دسته:]اينان و آنان را از عطاى پروردگارت مدد مىبخشيم و عطاى پروردگارت [از كسى] منع نشده است.» آنان كه طالب زندگى و لذت زودگذر دنيا هستند و به چيزى جز آن نمىانديشند طبعاً براى رسيدن به آن تلاش مىكنند، اما به همه خواسته هايشان هم نمىرسند، چون اصلا خواسته هاى انسان حد و مرز ندارد و هر مرتبهاى را
1ـ كهف 4 ـ 103.
2ـ اسراء / 18 ـ 20.
كه به او بدهى، سراغ مرتبه بالاتر را مىگيرد. به هر حال، خدا به اين گروه كمك مىكند كه به برخى از خواسته هايشان برسند، ولى سرانجامشان عذاب و خوارى جهنم خواهد بود. گروهى نيز هستند كه طالب آخرت و نعمت ها و لذت هاى آن هستند. تعبير قرآن در مورد اين گروه، قابل دقت است، مىفرمايد: كسانى هستند كه اولا: «اَرَادَ الاَْخِرَةَ» خواهان آخرت هستند، ولى نه خواستنى كه حاضر نباشند براى رسيدن به آن هيچ هزينهاى بپردازند، بلكه «وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا» از صرف تلاش و هزينه متناسب با اين خواست هم فروگذار نمىكنند، ولى باز هم كافى نيست؛ ثالثاً: «وَ هُوَ مُؤمِنٌ» بايد چاشنى ايمان را هم به عمل و تلاش خود اضافه كند. اينچنين افرادى نه تنها به خواسته هايشان مىرسند، بلكه علاوه بر آن ما هم از آنان تشكر مىكنيم: «كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً»؛ البته تشكر خدا چيست، خداى متعال خود بهتر مىداند.
آن چه در اين آيه مهم و جالب توجه است اين است كه مىفرمايد: «كُلاًّ نُمِدُّ هَؤُلاَءِ وَ هَؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ» ما هر دو گروه را براى رسيدن به خواسته هايشان كمك مىكنيم و ابزار و وسايل لازم را برايشان فراهم مىآوريم؛ يعنى انتخاب نوع موادى كه جذب يا دفع مىشود با خود شماست و انتخاب شما هر چه باشد، خوب يا بد تفاوتى نمىكند، براى نيل به آن از امداد ما برخوردار مىشويد. در اين زمينه، سنت ديگرى هم وجود دارد: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثَالِهَا وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزىَ اِلاَّمِثْلَهَا؛1 هر كس كار نيكى بياورد، ده برابر آن [پاداش]خواهد داشت، و هر كس كار بدى بياورد، جز مانند آن جزا نيابد.» آنان كه مواد فاسد و مسموم را انتخاب مىكنند به هر اندازه كه خود آن ماده قدرت تخريب دارد، آن را مؤثر قرار مىدهيم، ولى تأثير مواد انتخابى خوب و مرغوب را تا ده برابر افزايش مىدهيم.
1ـ انعام / 160.
خلاصه بحث
حاصل بحث ما در اين جلسه اين شد كه انسان علاوه بر بعد جسمانى، حياتى هم در بعد روحانى و معنوى دارد و نظير بعد جسمانى، در حيات معنوى هم نياز به جاذبه و دافعه دارد؛ يعنى هم نياز به قوهاى دارد كه به كمك آن عناصرى نظير ايمان، محبت خدا و علم نافع را، كه به حال دل و قلبش مفيدند و انسانيت او را رشد داده و تقويت مىنمايند، جذب كند و هم نياز به قوهاى دارد كه به وسيله آن، چيزهايى نظير شيطان، گناه و محبت دشمنان خدا و دينش را، كه براى حيات معنوى او مضر هستند، از روح خود دور نمايد.
البته فراموش نكنيم كه بحث اصلى ما، همچنان كه در ابتداى اين جلسه اشاره شد، بحث جاذبه و دافعه در اسلام بود، كه گفتيم به سه شكل مىتوان آن را مطرح كرد: يكى اين كه مجموعه محتواى اسلام، چه در بخش عقايد، چه احكام و چه اخلاق، آيا به گونهاى است كه فقط انسان را وادار به جذب چيزهايى مىكند يا فقط وادار به دفع چيزهايى مىكند و يا هر دو قسم آن وجود دارد؟ دوم اين كه آيا مجموعه محتواى اسلام به گونهاى است كه براى نوع انسان ها جاذبه دارد يا دافعه يا هر دو؟ و سوم اين كه آيا اسلام براى دعوت افراد به اسلام و تربيت آنها ، از روش هاى جذبى استفاده مىكند يا از روش هاى دفعى يا هر دو؟ آن چه در اين جلسه گفتيم در واقع مقدمهاى براى ورود به بحث بود و سه سؤال اوليه ما همچنان باقى است كه ان شاء الله در جلسه آينده بايد به بحث از آنها بپردازيم.
پرسش و پاسخ
پرسش: در مورد جسم اين مسأله وجود دارد كه ظرفيت مشخصى براى جذب غذا دارد كه اگر بيش از آن ظرفيت خاص غذا بخورد برايش ضرر داشته و
حالت دافعه پيدا مىكند. آيا در مورد روح و غذاى روح هم چنين محدوديتى وجود دارد؟
پاسخ: سؤال مهمى است و ارتباطى هم با يكى از مكاتب معروف در فلسفه اخلاق، به نام «مكتب اعتدال» پيدا مىكند. طرفداران اين مكتب معتقدند كه در باب فضايل اخلاقى، ملاك فضيلت، اعتدال است و افراط و تفريط مضر است. طبيعتاً اين سؤال پيش مىآيد كه برخى چيزها، حد خاصى ندارد و هر چه بيشتر باشد بهتر است؛ مثل محبت خدا، عبادت، علم و بسيارى چيزهاى ديگر. آيا اعتدال در اين قبيل موارد چه معنايى دارد؟ سؤالى هم كه اين جا مطرح شده تقريباً نظير همين سؤال است و پاسخ آن هم اين است كه: درست است كه كسب فضايل، حد و مرز نمىشناسد اما مسأله اين جاست كه انسان در دنيا نيرو و ظرفيت محدودى دارد و اگر بخواهد تمام نيرو و توان خود را فقط صرف يك بخش بكند از ساير بخشها باز مىماند. ما اگر فقط به عبادت بپردازيم و در فكر غذا و استراحت و سلامتى بدنمان نباشيم، مريض مىشويم و توان عبادت را هم از دست مىدهيم؛ يعنى هم عبادتمان مختل و هم جسممان بيمار مىشود. يا اين كه مثلاً اراده خداوند به بقاى نسل انسان تعلق گرفته و اين مسأله نيز متوقف بر تشكيل خانواده و روابط زناشويى و تربيت فرزند و خلاصه، اداره يك خانواده و تأمين نيازهاى آن است كه طبيعتاً بسيارى از نيروها و اوقاتمان را بايد صرف آن كنيم. اگر انسان فقط به فكر رشد معنوى و اخلاقى خودش باشد و هيچ اهتمامى به خانواده و زن و فرزند نداشته باشد، نسل انسان منقرض و يا فاسد مىشود. يا مثلاً اگر كسى بخواهد در جبهه و جنگ حضور داشته باشد زياد نمىتواند به عبادات مصطلح و مستحبات بپردازد. بنابراين چون انسان در اين دنيا وظايف متعددى دارد و نيروها و توانش نيز محدود است، بايد نيروى خود را بين آنها تقسيم كند و به هر
بخشى، به اندازه لازم و به طورى كه مزاحم با ساير بخش ها نباشد، بپردازد. البته انسان مىتواند كارى كند كه سراسر زندگيش، از نماز و قرآن گرفته تا خوردن و خوابيدن و عادى ترين كارهاى روزمره، عبادت باشد و لحظه به لحظه در نردبان قرب به خدا بالاتر برود.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org