قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

پلوراليسم دينى(2)

در ادامه بحث پلوراليسم مناسب است در اين جلسه ابتدا به بررسى انگيزه هاى عقلانى پيدايش تفكر پلوراليسم دينى بپردازيم و ببينيم صرف نظر از انگيزه هاى سياسى كه احياناً ممكن است در پشت طرح اين انديشه وجود داشته باشد، چه انگيزه‌اى باعث شده كه برخى بدون آن كه واقعاً غرض و مرضى داشته باشند با انگيزه هاى عقلانى و منطقى (لااقل در نظر خودشان) اين مسأله را طرح كنند. در تحليل اين مسأله بايد بگوييم جداى از انگيزه هاى سياسى، حداقل دو انگيزه ديگر ممكن است براى اين مسأله در نظر گرفت.

دخالت عامل روانى در پيدايش تفكر پلوراليسم

انگيزه اول يك انگيزه روانى است. توضيح اين كه:

در حال حاضر نزديك به شش ميليارد نفر در جهان زندگى مى‌كنند كه اديان و مذاهب و مرام و مسلك هاى مختلفى دارند، و گرايش آنها به يك دين و مذهب و فرقه خاص هم، از روى دشمنى و عناد با اديان ديگر و انكار حق نيست بلكه بسيارى از آنها صرفاً به اين علت كه در منطقه جغرافيايى و كشور خاصى متولد شده‌اند و يا پدر و مادرشان دين و مذهب خاصّى داشته اند، آن دين و مذهب را قبول كرده‌اند و بسيارى از آنان نيز واقعاً به دستورات و احكام دين خود پاى بند و ملتزم هستند. با چنين وضعيتى، اگر ما معتقد باشيم كه تمامى اديان دنيا غير از اسلامْ باطل و متدينان به آن ها جهنمى هستند، و در

بين مسلمانان نيز غير از فرقه شيعه اثنى عشريه تمامى مذاهب و فرق ديگر اسلامى و معتقدان به آنها بر باطل و جهنمى اند، بايد بگوييم غير از دويست ميليون نفز از مردم دنيا (آن هم به شرط ايمان و عمل صالح) بقيه، كه نزديك به پنج ميليارد و هشتصد ميليون نفرند، در گمراهى و ضلالت و اهل عذاب و جهنّمند. آيا به راستى مى‌توان چنين چيزى را پذيرفت؟ مگر آن انسان هاى بينوايى كه صرفاً به خاطر اين كه در كشورهاى مسيحى به دنيا آمده‌اند و يا پدر و مادرشان مسيحى بوده اند، آيين مسيحيت را قبول كرده و در همان مسيحيت خودشان هم بسيار مؤمن و معتقد هستند چه گناه و خطايى مرتكب شده‌اند كه بايد مستحق عذاب و آتش الهى باشند؟! اين مسأله را هم اضافه كنيد كه در ميان افرادى هم كه شيعه اثنى عشرى هستند بسيارى از آنان اهل گناهان كبيره و فسق و فجورند و لذا گرچه اعتقاداتشان حق است اما به دليل اعمال ناشايست و باطلشان آنها نيز اهل عذاب و جهنّمند. اگر واقعاً اينطور باشد پس همه جهنمى اند! به قول آن ضرب المثل معروف «على مى‌ماند و حوضش» و روز قيامت ديگر كسى باقى نخواهد ماند كه ساقى كوثر او را سيراب كند!

بدين ترتيب اين مسأله روانى كه به ذهن و روح انسان فشار مى‌آورد و او را آزار مى‌هد و پذيرش آن دشوار مى‌نمايد، سبب مى‌شود كه انسان فكر كند همه خوبند و اهل نجات؛ مسلمان و شيعه دوازده امامى حق است و دين ديگران نيز خوب و بر حق است؛ اصلا چه بسا آنها نجيب تر و پاك تر از ما و در عمل به دين خودشان راسخ تر از ما باشند. به هر حال، با پذيرش كثرت اديان بر حق و درست، انسان خود را از آن تنش روحى و اضطراب روانى مى‌رهاند.

عامل اجتماعى پيدايش تفكر پلوراليسم

عامل دومى كه احياناً سبب تقويت انديشه پلوراليسم دينى در ذهن افراد

مى شود در واقع يك عامل اجتماعى است. توضيح اين كه: ما در طول تاريخ شاهد جنگ هاى ويرانگر و خانمان سوز متعددى هستيم كه ريشه مذهبى و دينى دارند و انسان ها صرفاً به خاطر اختلاف دينى و فرقه‌اى با يكديگر درگير شده و به جنگ و قتل و غارت پرداخته اند. نمونه بسيار معروف و بارز آن، جنگ هاى صليبى است كه طىّ آن هزاران نفر از مسيحيان و مسلمانان كشته شدند و چه ويرانى ها كه به بار آمد و چه ثروت ها و نيروها و امكاناتى كه براى اداره اين جنگ ها بيهوده بر باد رفت؛ ثروت ها و نيرو و امكاناتى كه مى‌توانست در راه آبادانى و خوشبختى بشر صرف شود. همين امروز هم در يكى از كشورهاى پيشرفته، و به تعبيرى متمدن دنيا؛ يعنى انگلستان، شاهد درگيرى هاى خونين بين دو فرقه كاتوليك و پروتستان هستيم؛ و يا در هندوستان و پاكستان و برخى كشورهاى افريقايى، در آستانه قرن بيستويكم همچنان شاهد نزاع ها و جنگ هاى فرقه‌اى و مذهبى و ويرانى ها و قتل و غارت هاى حاصل از آن هستيم. در حالى كه اين مسأله به راحتى قابل حل است؛ اگر ما معتقد باشيم هم اسلام خوب است هم مسيحيت، هم پروتستان حق است هم كاتوليك، هم شيعه صراط مستقيم است هم سنّى، دست ديو زشتخوى اختلافات و جنگ هاى فرقه‌اى و مذهبى از دامان جامعه بشرى كوتاه خواهد شد. به راستى آيا سزاوار نيست كه بشر متمدن امروز به جاى برخوردهاى قهرى و خشنوت آميز بر سر عقايد و اديان، به هم زيستى و صلح و صفا روى آورده، دگماتيسم و جزم گرايى را به كنار نهاده و به همه اديان و مذاهب به ديده احترام بنگرد و اعتقادات و نظرات ديگران را نيز همچون اعتقاد خويش بر حق بداند؟ جنگ و نزاع، كار انسان هاى جاهل و غيرمتمدن است؛ انسان امروز انسانى متمدن و فهميده است!

پس به طور خلاصه اين شد كه غير از انگيزه هاى سياسى و مغرضانه،

حداقل دو انگيزه عقلايى براى پيدايش و قبول پلوراليسم وجود دارد:

يكى آن گرايش عاطفى بود كه مى‌گفت نمى‌شود همه انسان ها به جهنم بروند، و دومى هم براى جلوگيرى از جنگ و خونريزى است. اكنون سؤال اين است كه آيا راه حل اين مشكلات همين است؟ اگر بخواهيم از جنگ هاى مذهبى و اختلافات فرقه‌اى جلوگيرى كنيم تنها راه حل آن اين است كه بگوييم هه اديان درست و بر حق هستند؟ و نيز اگر بخواهيم جلوى جهنمى شدن انسان هاى بى شمارى كه هيچ گناهى ندارند و صرفاً به خاطر برخى مسائل اجتماعى و نظاير آن نتوانسته‌اند راه حق را ـ كه به نظر ما اسلام است ـ بشناسند، بگيريم، آيا تنها راه آن اين است كه بگوييم بت پرستى هندويان و سه خدايى و تثليت مسيحيان و توحيد و يكتا پرستى مسلمانان، همه درست و بر حق اند؟ آيا راه ديگرى وجود ندارد؟

ارزيابى انگيزه روانى طرح انديشه پلوراليسم

در پاسخ بايد بگوييم: اما نسبت به جهنمى بودن همه افرادى كه دينى غير از اسلام شيعى دوازده امامى را پذيرفته اند، بايد بگوييم اين مطلب صحت نداشته و اسلام چنين چيزى نمى‌گويد. درست است كه ما مى‌گوييم مذهب حق يكى است، اما كسانى را كه مى‌گوييم اهل جهنّم و عذابند افرادى هستند كه «اهل عناد» باشند؛ يعنى با آن كه حق برايشان روشن است ولى به خاطر دشمنى و ساير اغراض باطل، آن را نمى‌پذيرند. اگر كسى به هر دليلى نتوانست حق را بشناسد، حكم او با كسى كه حق را شناخته و نپذيرفته، تفاوت دارد. ريشه اين مسأله به بحث مستضعف فكرى و جاهل قاصر و جاهل مقصر،كه يك بحث فقهى، كلامى است، باز مى‌گردد، توضيح اين كه:

مستضعف، گاهى به افرادى اطلاق مى‌شود كه از نظر اجتماعى تحت سلطه

زورگويان و ستمگران هستند و از حق و حقوق خود محرومند. اما يك اصطلاح ديگر مستضعف مربوط به علم كلام است و به فردى اطلاق مى‌شود كه به خاطر ضعف شناخت، از رسيدن به راه حق و درست محروم است. ضعف شناخت نيز مى‌تواند معلول عوامل مختلفى باشد؛ مثل اين كه اصلا اسلام به او معرفى نشده و چيزى از آن نشنيده است، يا معرفى شده اما به علّت ضعف قواى شناختى از درك ادله عاجز است، يا گرچه ادلّه را مى‌فهمد اما در جامعه‌اى زندگى مى‌كند كه در مقابل اين ادلّه شبهاتى القا مى‌كنند كه نه خود او پاسخ آنها را مى‌داند و نه مى‌تواند براى حل آنها به شخص ديگرى مراجعه كند، و عوامل ديگر.

همچنين جهل به حق گاهى جهل تقصيرى است و گاهى جهل قصورى و بالطبع جاهل هم بر دو قسم است: جاهل مقصر و جاهل قاصر. جاهل مقصر به كسى اطلاق مى‌شود كه على رغم دسترسى به همه امكانات، اعم از رشد فكرى و قدرت علمى و آزادى اجتماعى و دسترسى به اطلاعات و...، سستى و تنبلى كرده و به دنبال تحقيق و مطالعه براى شناخت حق نرفته است. جاهل قاصر كسى است كه به هر دليلى امكان دسترسى به حق را نداشته و تشخيص حقيقت برايش ميسّر نبوده است.

پس ما در واقع سه گروه افراد داريم: 1ـ كسانى كه حق را شناخته‌اند اما به دليل لجاجت و تعصب و دشمنى و عوامل ديگر زير بار آن نمى‌روند؛ 2ـ كسانى كه حق را نمى‌شناسند اما همه گونه امكانات براى كشف آن در اختيارشان هست؛ 3ـ كسانى كه حق را نمى‌شناسند و امكان نيل به آن را هم نداشته و ندارند. از نظر معارف اسلامى آن چه مسلّم است گروه اول اهل عذاب و مخلّد در آتشند. جاهل مقصّر نيز به اندازه تقصيرى كه كرده عذاب مى‌شود اما ممكن است مخلّد در آتش و عذاب نباشد. با جاهل قاصر، كه مستضعف

فكرى هم از جمله افراد آن به شمار مى‌رود، نيز در روز قيامت معامله خاصى مى‌شود كه در بعضى روايات آمده و به هر حال اين گونه نيست كه مستقيماً و بدون هيچ گونه مقدمه‌اى او را به جهنّم ببرند. بنابراين، بين اين عقيده كه «تنها يك دين حق در جهان وجود دارد» و «جهنمى شدن اكثريت قريب به اتفاق مردم كره زمين» هيچ تلازمى وجود ندارد.

ارزيابى عامل اجتماعى طرح انديشه پلوراليسم

و اما نسبت به انگيزه دوم؛ يعنى جنگ هاى ناشى از اختلافات دينى و فرقه‌اى نيز بايد بگوييم ما هم معتقديم و قبول داريم كه پيروان اديان و مذاهب و فِرَق مختلف نبايد به خاطر اختلافات مذهبى و اعتقادى با هم درگير شوند، بلكه بايد به صورت مسالمت آميز در كنار يكديگر زندگى كنند. اما يگانه راه اين مسأله آن نيست كه قائل به حقانيت همه اديان شويم؛ بلكه راههاى ديگرى نيز وجود دارد و دين اسلام راه حل ديگرى براى اين مسأله ارائه كرده است. اولا اسلام، هم از مسلمانان و هم از پيروان ساير اديان دعوت مى‌كند كه در مورد عقايد خود با يكديگر بحث علمى و گفتگوى منطقى داشته باشند:«وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتىِ هِىَ اَحْسَنُ1؛ و با ايشان به نيكوترين روش، بحث و مجادله نما.» و ثانياً در مقام عمل نيز از نظر برخورد و رفتار مسلمانان با غير مسلمانان، آنها را به چند گروه تقسيم كرده است:

الف ـ پيروان اديان توحيدى و آسمانى: اسلام نسبت به پيروان اديانى نظير مسيحيت، يهوديت و زرتشتى كه گرچه تحريف هايى در آنها رخ داده اما اصل و ريشه صحيحى دارند، روش خاصى در پيش گرفته و با آنان بسيار مدارا مى‌كند؛ جان و مال و نواميس آنان محترم است و مى‌توانند در جامعه اسلامى


1ـ نحل / 125.

معابد و كليساهاى خود را داشته باشند و به عبادت بپردازند، ازدواج و طلاق و معاملاتشان را بر طبق احكام دين خود انجام دهند و در مقابلِ ماليات هايى نظير خمس و زكوة كه مسلمانان به دولت اسلامى مى‌پردازند اسلام براى اينان ماليات خاصى كه اصطلاحاً جزيه ناميده مى‌شود، وضع كرده و به ازاى آن از جان و مال آنها محافظت نموده و ساير خدمات اجتماعى را در اختيار آنها قرار مى‌دهد. اينان در بسيارى از حقوق، هم سنگ مسلمانان بوده و هيچ تفاوتى با آنان ندارند؛ و همه شنيده ايم كه رهبر فرزانه و عدالت گستر اسلام، حضرت على(عليه السلام)، در واكنش به ظلمى كه به يك شهروند غيرمسلمان رفته بود و سپاه معاويه خلخال از پاى يك زن غير مسلمان كشيده بودند، فرمود: اگر شخص مسلمان از غصّه اين امر بميرد جا دارد و ملامتى بر او نيست.

ب ـ كفّار معاهَد: دسته ديگرى از غيرمسلمانان هستند كه پيرو اديان توحيدى نيستند ولى بر اساس قرارداد و معاهده‌اى كه با حكومت اسلامى دارند مى‌توانند در همسايگى مسلمانان و يا حتى در داخل جامعه اسلامى و در ميان مسلمانان زندگى كنند. به اين دسته اصطلاحاً «كفار معاهَد» گفته مى‌شود. البته حقوق و شرايط و وضعيت همه آنها به يك نحو نيست بلكه بسته به نوع قراردادى كه با حكومت اسلامى دارند فرق مى‌كند؛ اما به هر حال اسلام با اين گروه از غيرمسلمانان نيز مدارا نموده و جان و مال و نواميس آنان محفوظ است.

ج ـ كفّار اهل الحرب:دسته سوم از غيرمسلمانان آنهايى هستند كه به قول معروف به هيچ صراط مستقيمى نيستند و حاضر به هيچ نوع مصالحه و انعقاد قرارداد نمى‌باشند و يا وقتى پيمان مى‌بندند آن را نقض مى‌كنند:«لَايَرْقُبُونَ فِيكُمْ اِلاًّ وَ لاذِمَّةً1؛ دربـاره شما نـه خويـشاونـدى را مـراعـات مى‌كنند و نـه


1ـ توبه / 8.

تعهدى  را.» اسلام در مورد اين گروه مى‌گويد اگر به هيچ نحو حاضر به بحث و مناظره نيستند و به هيچ توافقى تن نمى‌دهند، با آنها بجنگيد و آنان را به زور وادار به تسليم كنيد. البته حتّى در اين جا هم نمى‌گويد آنها را بكشيد و نسلشان را از ميان برداريد، بلكه جنگ تا جايى ادامه مى‌يابد كه حاضر به تمكين گشته و سر به راه شوند و دست از فتنه جويى بردارند.

بنابراين، اسلام در رابطه با غيرمسلمانان در مرحله اول، دعوت به بحث و مناظره مى‌كند تا از طريق منطق و استدلال به حقيقت دست يابند و معلوم شود حق با كيست. و در مرحله دوم نيز در صورت عدم پذيرش اسلام از سوى فرد يا گروهى، داوطلب جنگ و نزاع با آنان نيست، بلكه دعوت به صلح و هم زيستى مسالمت آميز مى‌كند.

ذكر يك نمونه تاريخى از نحوه برخورد اسلام با غيرمسلمانان

در همين جا بد نيست اشاره‌اى داشته باشيم به داستان نصاراى نجران كه پيامبر حاضر به بحث و مناظره علمى با آنان شد و آنها در بحث مغلوب شدند اما در عين حال زير بار نرفتند و حاضر نشدند مسلمان شوند. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)از جانب خدا مأمور شد آنان را دعوت به مباهله كند و قرار شد روز بعد به نقطه مشخّصى بيايند و به يكديگر نفرين كنند تا هر كس كه بر باطل است عذاب الهى بر او فرود آيد. مسيحيان نجران ابتدا مباهله را قبول كردند اما وقتى فردا آمدند و ديدند پيامبر با عزيزترين كسانش، يعنى دخترش فاطمه و حضرت على و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) آمده، عقب نشينى كرده و حاضر به مباهله نشدند و انعقاد قرارداد و پرداخت جزيه به حكومت اسلامى را پذيرفتند.

به هر حال مى‌بينيم كه تنها راه جلوگيرى از جنگ هاى فرقه‌اى و مذهبى، بر حق دانستن تمامى اديان و مذاهب و فرق نيست بلكه راه هاى ديگرى نيز وجود دارد و اسلام خود، راه حلّى منطقى و بسيار پيشرفته در اين زمينه دارد.

 

بازگشت به بحث اصلى

اكنون بايد به اصل بحث بازگرديم و به تحليل و نقد و بررسى ادله پلوراليسم بپردازيم. ابتدا بايد تذكر دهيم كه همان طور كه قبلا نيز اشاره شد پلوراليسم در عرصه هاى مختلفى قابل طرح است كه فعلا در صدد بررسى پلوراليسم دينى هستيم و به عرصه هاى ديگر آن نظير پلوراليسم سياسى، اقتصادى و غير آنها نظر نداريم و صحت و سقم و چند و چون آنها از محل بحث ما خارج است.

گرچه در دوران معاصر، پرچمدار تفكر پلوراليسم دينى جان هيك محسوب مى‌شود و آثار متعددى در اين زمينه دارد اما در مورد تفسير پلوراليسم دينى و مراد از آن، بيان واحدى وجود ندارد و تبيين هاى مختلفى از آن شده است كه حداقل سه نحوه بيان را مى‌توان تشخيص داد.

تفسير اول از پلوراليسم دينى

بيان اول اين است كه «همه اديان آميزه هايى از حق و باطلند و حق يا باطل محض در ميان آنها وجود ندارد.» در توضيح اين بيان چنين گفته مى‌شود كه شما اگر اديان مختلف عالم را بررسى كنيد، مشاهده خواهيد كرد دينى كه سر تا پا حق يا باطل باشد نداريم. بسيارى از عناصر مشترك بين آنها وجود دارد. بسيارى از احكام، عقايد و ارزش هاى يك دين مورد تأييد دين ديگر هم هست؛ مثلاً قرآن مى‌فرمايد همان چيزهايى را كه بر بنى اسرائيل نوشتيم، براى شما هم همان ها را قرار داديم؛ از جمله در مسأله قصاص تصريح مى‌كند كه اين حكم همان است كه براى يهوديان و مسيحيان قرار داده بوديم1. همچنين شما مى‌توانيد مسائل خرافى و عقايد باطل را در همه اديان پيدا كنيد. بنابراين چه در زمينه اعتقادات، چه احكام و چه ارزش ها حق هايى در عالم


1ـ ر.ك: مائده / 45 ـ 48.

وجود دارد، ولى مجموعه آنها در يك جا جمع نيست بلكه در هر دينى بخشى از حقيقت وجود دارد. به همين دليل لزومى ندارد شما ملتزم و معتقد به يك دين خاص باشيد، بلكه مى‌توانيد هم يهودى باشيد، هم مسيحى، هم مسلمان، هم بودايى و هم...؛ به اين معنا كه به عناصر خوب هر يك از آنها معتقد و ملتزم باشيد. شما مى‌توانيد حتى در بوديسم هم، كه اعتقادى به وجود خدا ندارد، عناصر مثبتى همچون آرامش روح، تمركز، وارستگى از دنيا و امثال آنها را پيدا كنيد. البته اين بيان يك گرايش افراطى دارد كه مى‌گويد آميزه حق و باطل هر يك از اديان به حدى است كه حتى نمى‌شود گفت يكى بهتر از ديگرى است، بلكه همه آنها در يك حد هستند، و گرايش معتدل تر آن اين است كه گرچه در همه اديان، حق و باطل وجود دارد اما درصد حق و باطل در همه آنها يكسان نيست و تفاوتى از اين نظر بين آنها وجود دارد كه موجب مزيت نسبى برخى مى‌شود، ولى به هر حال مزيت مطلق وجود ندارد و همه، هم زيبايى ها و هم زشتى هايى دارند.

ارزيابى تفسير اول پلوراليسم دينى

در ارزيابى اين بيان اولا بايد بگوييم هر انسان منصفى با توجه به همان اطلاعات اجمالى كه راجع به اديان مختلف دارد تصديق مى‌كند كه نمى‌توان گفت ترجيحى بين اديان مختلف وجود ندارد و همه آنها مساوى اند. در برخى از اين اديان كارها و اعتقاداتى وجود دارد كه زبان و قلم از گفتن و نوشتن آن شرم دارد. آيا به راستى مى‌توان حيوان پرستى و گاو و سگ پرستى را با خداپرستى در يك رديف قرار داد؟ آيا مرام و اعتقاد آن بت پرستانى كه در هندوستان آلت تناسلى را مى‌پرستند و در برابر آن به خاك مى‌افتند و افراد عقيم براى درمان خود روى آن آب تبرك ريخته و تناول مى‌كنند، با مذهب

نجات بخش اسلام كه جامع كمالات و محاسن بى شمار است و امر به پرستش خداوند بى همتا مى‌كند، در يك حدّ و اندازه هستند؟! به هر حال به نظر ما بسيار روشن است كه سخن از يكسانى و هم سنگى همه اديان راندن و قول به تساوى ارزش و انتخاب هر يك از آنها، مطلبى است كه هيچ انسان عاقلى آن را برنمى تابد.

و ثانياً به خصوص از نظر ما كه مسلمان و معتقد به قرآن و اسلام هستيم چنين مطلبى به هيچ وجه قابل پذيرش نيست. ما نمى‌توانيم بعضى از قرآن را قبول كرده و بعض ديگر آن را انكار كنيم. انكار بعضى از قرآن، به منزله انكار جميع آن است و كسى نمى‌تواند خود را مسلمان بداند و در عين حال بعضى از قرآن را قبول نداشته باشد. قرآن در اين باره مى‌فرمايد:«اَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُروُنَ بِبَعْض فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ اِلّا خِزْىٌ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يُرَدُّونَ اِلَى اَشَدِّ الْعَذَابِ1؛ آيا به پاره‌اى از كتاب ايمان مى‌آوريد و به پاره‌اى كفر مىورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند.» و در جاى ديگر مى‌فرمايد:«كسانى كه مى‌خواهند بين خدا و پيامبرانش جدايى بيندازند و مى‌گويند به برخى ايمان مى‌آوريم و به برخى كافر مى‌شويم، اينان در حقيقت كافرانند2.» به هر حال به نظر ما مسلمانان آن چه كه به عنوان اسلام و قرآن از طرف خدا و پيامبرش به مردم ابلاغ شده، تماماً حق و درست بوده و هيچ باطل و خرافه‌اى در آن راه ندارد:«وَ اِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ؛3 و به راستى كه آن كتابى ارجمند است كه از پيش روى آن و از پشت سرش باطل به سويش نمى‌آيد.»

 


1ـ بقره / 85.

2ـ نساء / 15.

3ـ فصّلت / 41 ـ 42.

البته از اين كه بپذيريم در ساير اديان هم عناصر حقّى وجود دارد، ابايى نداريم و اين مسأله مشكلى پيش نمى‌آورد؛ مثلاً اين شعار معروف زرتشت: «گفتار نيك، پندار نيك، كردار نيك» شعار خوبى است و كسى منكر آن نيست. به خصوص اديانى مثل مسيحيت، يهوديت و زرتشتى گرى كه ريشه الهى و وحيانى دارند، گر چه به اعتقاد ما دستخوش تحريفاتى شده اند، اما همچنان اعتقادات و عناصر حق و درستى در آنها وجود دارد. ولى بايد توجه داشت كه معناى اين سخن آن نيست كه ما بپذيريم اسلام هم به مانند اديان ديگر آميزه‌اى از حق و باطل است، و بگوييم فرقى نمى‌كند كه مسلمان يا يهودى يا مسيحى يا زرتشتى باشى، بلكه همان گونه كه گذشت به اعتقاد ما آن اسلامى كه خدا توسط پيامبر نازل كرده حق مطلق است و مشتمل بر هيچ باطلى نيست.

تفسير دوم پلوراليسم دينى

بيان دومى كه از ميان كلمات و مطالب در تبيين پلوراليسم دينى استفاده مى‌شود اين است كه «همه اديان، راه هاى متعددى به سوى حقيقت واحدند.» بيان اول مى‌گفت حقايق بين اديان مختلف تقسيم شده و هر دين تنها مشتمل بر بخشى از حقيقت است، اما اين بيان مى‌گويد حقيقت يك چيز بيشتر نيست و راه هاى مختلفى براى رسيدن به آن وجود دارد كه همان اديان هستند؛ نظير اين كه براى رسيدن به شهر تهران، ورودى هاى مختلفى وجود دارد و افراد از مسيرهاى مختلف در شرق و غرب و جنوب و شمال به تهران وارد مى‌شوند. حقيقتى هم كه انسان ها طالب آن هستند يك چيز بيشتر نيست ولى از راه هاى مختلفى نظير اسلام، مسيحيت، يهوديت، بوديسم و غير آنها مى‌توان به اين حقيقت واحد رسيد.

اين بيان هم نظير بيان اول داراى دو گرايش افراطى و معتدل است. گرايش

افراطى معتقد است كه همه اين مسيرها از نظر كميت و كيفيت يكسانند و تفاوتى ندارند. گرايش معتدل بر اين عقيده است كه اين مسيرهاى مختلف گرچه به نقطه واحد ختم مى‌شوند ولى از نظر مسافت و دورى و نزديكى (كميت) و از نظر سر راست يا پيچ و خم دار بودن (كيفيت) با هم تفاوت هايى دارند؛ يكى طولانى تر است و يكى كوتاه تر، يكى سرراست تر است و ديگرى پيچ در پيچ؛ و مثلاً اسلام نسبت به مسيحيت، مسير سر راست و كوتاه ترى است، اما اگر كسى به مسيحيت و دستورات آن نيز معتقد بود و عمل كرد، او هم به حقيقت مى‌رسد.

براى اثبات اين بيان دوم و تقويت آن، گاهى به اشعار و تمثيل هاى شعرا و عرفا تمسك مى‌كنند؛ نظير اين شعر مرحوم شيخ بهايى كه مى‌گويد:

هر جا كه روم پرتو كاشانه تويى تو *** هر در كه زنم صاحب آن خانه تويى تو

در ميكده و دير كه جانانه تويى تو *** مقصود من از كعبه و بتخانه تويى تو

مقصود تويى، كعبه و بتخانه بهانه

 و خلاصه اگر پرده پندار دريده شود، عكس رخ يار را در همه جا، در مسجد و بتخانه و ميكده و كنشت، مى‌توان ديد و «عِبَارَاتُنَا شَتَّى و حُسْنُكَ وَاحِدٌ؛ گر چه سخن هاى ما متعدد و مختلف است اما در واقع همه توصيف يك رخ زيبا بيشتر نيست.»

ارزيابى تفسير دوم پلوراليسم دينى

آيا اين بيان قابل قبول است و مى‌توان به استناد آن، پلوراليسم دينى را

پذيرفت و گفت همه اديان، اعم از مسيحيت، زرتشتى، يهوديت، اسلام، بوديسم و...، انسان را به حقيقت و كمال و سعادت مى‌رسانند؟

پاسخ اين است كه البته در مقام تصور و ثبوت، چنين فرضى ممكن است؛ دايره‌اى را در نظر بگيريد كه شعاع هاى مختلفى از اطراف دايره به مركز آن مى‌رود و همه به يك نقطه ختم مى‌شوند؛ ولى آيا در مورد اديان موجود نيز مى‌توان اثبات كرد كه اين گونه هستند؟ با كمى دقت معلوم مى‌شود كه پاسخ منفى است.

اولين مسأله‌اى كه در اسلام مطرح است مسأله توحيد و پذيرش خداى واحد است: «قُولُوا لاَ اِلَهَ اِلاَّ اللَّهُ تُفْلِحُوا؛ بگوييد معبودى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد.» اما نظر مسيحيت در مورد همين مسأله اين است: «اِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاثَة؛ همانا خداوند متعال سومى از سه تاست»؛ يعنى سه خدا داريم؛ يكى اب، كه خداى پدر و خداى اصلى است، يكى ابن، كه خداى پسر است و يكى هم روح القدس. برخى نيز مى‌گويند خداى سوم حضرت مريم است. اين اعتقاد كه اصطلاحاً تثليث ناميده مى‌شود، اعتقادى است كه قرآن و اسلام به شدّت آن را رد كرده و با آن مقابله نموده است و معتقدان به آن را كافر دانسته است: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا اِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَثَة وَ مَا مِنْ اِلَه اِلاَّ اِلَهٌ وَاحِدٌ وَ اِنْ لمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ اَلِيمٌ؛1 كسانى كه گفتند خدا سومين از سه تاست، قطعاً كافر شده اند، و حال آن كه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست. و اگر از آن چه مى‌گويند باز نايستند، به كافران ايشان عذابى دردناك خواهد رسيد.» تعبير قرآن راجع به عقيده مسيحيان در مورد خدا و اين كه حضرت عيسى را پسر خدا مى‌دانند بسيار عجيب است: «وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَداً. لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً اِدّاً. تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الاَْرْضُ وَ


1ـ مائده / 73.

تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً؛1 و گفتند خداى رحمان فرزندى اختيار كرده است. واقعاً چيز زشتى را [بر زبان] آورديد. چيزى نمانده است كه آسمانها از اين [سخن]بشكافند و زمين چاك خورد و كوه ها به شدت فرو ريزند.» به راستى كه تعبير بسيار سنگينى است؛ اعتقاد به تثليث و اين كه عيسى پسر خداست به حدّى فاسد و ويران گر است كه از تأثير فساد آن نزديك است همه آسمان ها و زمين و كوه ها متلاشى و ويران شوند. آيا با وجود چنين تعابيرى مى‌توان گفت اعتقاد به تثليث و اعتقاد به توحيد، هر دو به حقيقت واحد مى‌رسند؟! يك مذهب (اسلام) مى‌گويد گوشت خوك، حرام و پليد است و مذهب ديگر مى‌گويد بسيار هم خوب و لذيذ است و خوردنش هيچ اشكالى ندارد. اسلام مى‌گويد مشروبات الكى، بدترين چيزها و فرآورده شيطان است، و مسيحيت مى‌گويد بعضى از شراب ها خون خداست. كشيش در مراسم عشاى ربانى تكه نانى را در ظرف شرابى مى‌زند و در دهان شما مى‌گذارد و مى‌گويد اين شراب وقتى داخل خون شما شد خون خدا مى‌شود! انسان هاى عاقل و بالغ كه جاى خود دارد، حتى كودكان هم مى‌فهمند كه اين دو دين با اين وضعيت هيچ گاه به نقطه واحدى نمى‌رسند. يكى مى‌گويد تا شراب نخورى خدايى نمى‌شوى، ديگرى مى‌گويد خوردن شراب يك كار شيطانى است؛ و ما هنوز هم مى‌گوييم اينها هر دو به حقيقت واحد رهنمون مى‌شوند!! روشن است كه سخنى است نابخردانه و به افسانه و شعر شبيه تر است تا واقعيت؛ مگر اين كه خدا و شيطان را هم يكى بگيريم و بگوييم «مقصود من از كعبه و بتخانه تويى تو!» راستى كه جاى بسى تعجب و حيرت است كه برخى با اين وجود بر «صراط هاى مستقيم» اصرار مىورزند و مى‌پندارند على رغم اين همه تعارضات و تناقضات آشكار بين اديان، همه آنها به نتيجه واحد مى‌رسند.


1ـ مريم / 88 ـ 90.

چگونه مى‌شود اسلام كه مى‌گويد «خدا هست» و بوديسم كه معتقد است «خدايى وجود ندارد» هر دو حقيقت واحد باشند؟!! چگونه مى‌شود هم على و هم معاويه، هم امام حسين و هم يزيد و شمر بن ذى الجوشن، همه بر حق باشند و دنباله روى هر كدام، صراط مستقيمى باشد كه به نقطه واحدى مى‌رسد؟!! يكى به شرق و يكى به غرب، يكى به شمال و يكى به جنوب مى‌رود و در دو مسير كاملا مقابل و دو قطب كاملا متضاد هستند، با اين حال اصرار داريم كه همه، صراط هاى مستقيم به سوى حقيقت واحدند!!

ترسم نرسى به كعبه‌اى اعرابى *** اين ره كه تو مى‌روى به تركستان است

به هر حال اين تفسير دوم از پلوراليسم دينى هم، كه بگوييم همه اديان و مذاهب ما را به يك سرمنزل مقصود واحد مى‌رسانند، البته به عنوان شعر چيز خوب و قشنگى است اما عارى از واقعيت و حقيقت بوده و بطلان آن از آفتاب روشن تر است.

تفسير سوم پلوراليسم دينى

سومين بيانى كه براى پلوراليسم دينى وجود دارد بيانى است كه در واقع مبتنى بر يك مبناى معرفت شناختى است كه بر اساس آن تمامى گزاره هاى غير حسّى و غير تجربى، بى معنا و غير قابل نفى و اثباتند. البته توضيح مفصّل اين مبنا مربوط به مباحث معرفت شناسى است، اما آن چه در اين مجال مى‌توانيم در توضيح اين مبنا بگوييم اين است كه:

در مباحث شناخت و معرفت شناسى، برخى (پوزيتيويست ها) اين طور مى‌گويند كه شناخت ها و معرفت هايى كه ما داريم به طور كلّى به دو دسته تقسيم مى‌شوند: يك دسته، معلومات و معارفى است كه قابل تجربه حسّى و

عينى است؛ مثل اين كه من مى‌گويم اين چراغ روشن است، اين قضيه قابل تجربه حسّى است؛ شما كليد را مى‌زنيد، همه جا تاريك مى‌شود و هيچ چيز ديده نمى‌شود. دوباره كليد را مى‌زنيد، همه جا روشن مى‌شود و مى‌توانيد اشياى پيرامون خود را ببينيد. يا وقتى مى‌گوييم آتش مى‌سوزاند، اين قابل تجربه حسّى است؛ شما دستتان را نزديك آتش مى‌بريد و مى‌بينيد كه مى‌سوزاند. اين دسته از قضايا و معرفت ها را كه قابل حس و تجربه‌اند مى‌شود گفت راست و دروغ، حق و باطل و درست و نادرست دارد. راه كشف آن هم همين حس و تجربه است.

اما دسته ديگر از قضايا و شناخت هاى ما آنهايى هستند كه قابل حس و تجربه نيستند. اين گروه از گزاره ها را كه قابل نفى و اثبات عينى و تجربى نيستند، يا مى‌گويند اصلا بى معناست و يا مى‌گويند صدق و كذب در آن راه ندارد و از اين نظر نمى‌توان قضاوتى در مورد آنها كرد. پوزيتويست هاى افراطى مى‌گويند اين نوع گزاره ها اصلا بى معنا هستند و مثل اين مى‌ماند كه بگوييم «نور اين چراغ، ترش مزه است!» يا بگوييم «نور اين چراغ، پادشاه انگلستان است!»؛ همچنان كه اين دو گزاره بى معنا و مفهوم هستند، تمامى گزاره هاى غير حسى و غير تجربى نيز همين حكم را دارند. گزاره هاى دينى از همين سنخ هستند. گزاره هايى نظير اين كه «خدا هست»، «خدا يكى است»، «خدا سه تاست»، «خدا نيست»، سخنانى بى معنا و مفهومند كه دعوا كردن بر سر راست و دروغ و حق و باطل آنها بيهوده است و هيچ تفاوتى ندارد كه شما كدام يك را بگوييد. چه بگوييد «خدا يكى است» و چه بگوييد «خدا سه تاست» هر دو گزاره از نظر ارزش كاملا يكسانند، چون در واقع اصلا ارزش و معنا و مفهومى ندارند. هيچ كدام نه لباس تن مى‌شود و نه غذاى شكم و نه هيچ گرهى از هيچ يك از مشكلات زندگى ما باز مى‌كند!

 

اما پوزيتويست هايى كه تا حدودى معتدل تر هستند، نسبت به گزاره هاى غير حسّى و غير تجربى، و به اصطلاح ماوارى طبيعى، مى‌گويند البته اين گزاره ها بى معنا نيستند، ولى به هر حال چون از دسترس حس و تجربه بشر خارجند لذا نه مى‌توانيم آنها را نفى كنيم و نه مى‌توانيم اثبات كنيم. نتيجه اين گرايش، نوعى شكاكيت و نسبيت است؛ يعنى در برابر گزاره هاى غير حسى و غير تجربى، و از جمله گزاره هاى دينى، يا مى‌گوييم حق و باطل آن را نمى‌دانيم، و يا مى‌گوييم حق و باطل و راست و دروغ بودن آنها نسبت به زمانها و افراد و جوامع مختلف تفاوت مى‌كند، و همه آنها هم حقند و هم باطل، هم راستند و هم دروغ؛ بستگى دارد نسبت به چه كسى و چه زمانى و چه جامعه و چه محيطى آنها را بسنجيم.

گاهى نيز گفته مى‌شود كه مفاهيم ارزشى و چيزهايى كه مربوط به خوب و بد و بايد و نبايدها هستند، صدق و كذب و حق و باطل در آنها راه ندارد. گزاره هايى از قبيل «بايد به عدالت رفتار كرد»، «نبايد ظلم كرد»، «راست گفتن خوب است» و «دروغ گفتن بد است»، از مقوله احساس و سليقه و عواطف و از اين قبيل است و مانند دوست داشتن رنگ مى‌ماند كه گرچه امرى معنى دار است اما پايه و اساس برهانى و استدلالى ندارد.

به هر حال بر طبق اين تفسير سوم از پلوراليسم دينى، اختلاف اديان و گزاره هاى دينى، يا از قبيل اختلاف رنگ سبز و زرد است كه نمى‌توان به طور مطلق گفت يكى زشت و ديگرى زيباست، بلكه بايد گفت هر دو خوب و زيبا هستند، و يا اين است كه بالاخره چون واقع و نفس الامر آنها براى ما معلوم نيست و فعلا بر ردّ و قبول هيچ يك نمى‌توانيم برهانى اقامه كنيم، بنابراين نبايد بر سر آنها دعوا كنيم؛ همه مثل هم هستند و تفاوتى نمى‌كند كه به كداميك معتقد و ملتزم باشيم.

 

ارزيابى تفسير سوم پلوراليسم دينى

براى بررسى اين تفسير از پلوراليسم دينى، چاره‌اى جز اين نيست كه مبناى معرفت شناختى آن را مورد بحث و دقت قرار دهيم. براى اين منظور، ابتدا بايد توجه كنيم كه در مقوله معرفت شناسى، ما با اين سؤالات مواجهيم:

1ـ آيا، همان گونه كه پوزيتويست هاى افراطى ادعا مى‌كنند، گزاره هايى كه از يك واقعيت حسى و تجربى حكايت نمى‌كنند، بى معنا هستند؟

2ـ آيا گزاره هايى كه مشتمل بر مفاهيم ارزشى هستند و بايد و نبايد و خوب و بد را مطرح مى‌كنند، متصف به صدق و كذب نمى‌شوند و حق و باطل در مورد آنها مطرح نيست؟

3ـ آيا به طور عموم، هر معرفتى، چه در زمينه بايدها و نبايدها و چه در زمينه هست ها و نيست ها، نسبى است و هيچ گزاره مطلق و ثابت و يقينى نداريم؟ يا اين گونه نيست و ما مى‌توانيم هم در زمينه هست ها و هم در زمينه بايدها يقينياتى داشته باشيم؟

4ـ در خصوص معرفت دينى، آيا معرفت دينى يقينى و ثابت و مطلق داريم؟ يا همه معرفت هاى دينى تابع برداشت و به اصطلاح، قرائت هاى ماست؟ اين بحث، همان بحث هرمنوتيك و تفسير هرمنوتيكى متون دينى است.

براى بررسى صحت و سقم تبيين سوم از پلوراليسيم دينى، بايد پاسخ سؤالات فوق روشن شود، كه ان شاء الله در بحث آينده به آن خواهيم پرداخت.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org