قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

مسؤوليت ما در عرصه فرهنگ (2)

خدا را شاكريم كه توفيق داد بار ديگر در جمع اساتيد ارجمند دانشگاه به بحث و گفتگو بپردازيم. در جلسه قبل بحثى را پيرامون مسؤوليتى كه بر دوش ماست مطرح كرديم و مطالبى به عرض شما رسيد. در آن جلسه عرض كردم براى انجام يك حركت فرهنگى ابتدا بايد يك سرى تحليل ها و شناخت هاى مقدماتى داشته باشيم، كه از جمله آنها تحليل وضعيت موجود است. گر چه همه ما فى الجمله يك احساس مسؤوليتى داريم و همين احساس است كه ما را دور هم جمع كرده و به يك حركت گروهى روى آورده ايم، اما براى درك هر چه بيشتر و بهتر اين مسؤوليت بايد تحليل روشنى از شرايط سياسى، اجتماعى انقلاب و پيشينه آن داشته باشيم تا تصويرى هر چه روشن تر از وضعيت موجود بدست آورده و بتوانيم با آگاهى بيشترى به سمت وضع مطلوب حركت كنيم. البته جا دارد كه بحثى مفصل و گسترده راجع به اين مسأله صورت گيرد، اما با توجه به محدوديت هايى كه هم براى بنده و هم براى شما وجود دارد، فرصت طرح چنين بحث گسترده‌اى در اين مجال نيست و ناچار هستيم به مروى اجمالى و در حدّ همين يك جلسه در رابطه با اين مسأله بسنده نماييم.

تصويرى از ايران قبل از بهمن 57

همه ما مى‌دانيم كه اصل حركت اين نهضت در واقع پانزده سال پيش از

پيروزى انقلاب و در سال 42 شروع شد. در طول اين پانزده سال، شرايط سختى بر ملت ايران گذشت، نابسامانى در همه ابعاد كشور وجود داشت. وضعيت نابهنجار اقتصادى، غارت بيت المال، فساد ادارى، فساد اخلاقى دربار و دستگاه هاى وابسته به دربار، رشوه خوارى بى حد و مرز، اختلاف طبقاتى غير قابل تحمل و چيزهايى از اين قبيل، مردم را واقعاً به ستوه آورده بود. در كنار آن، نفوذ عميق استعمار، به خصوص امريكا، در تمام شئون اجتماعى ديده مى‌شد؛ به طورى كه بالاترين مقام هاى كشور نيز ابزار دست امريكا بودند و عملا اين سفارت امريكا بود كه در كشور حاكم بود و تصميم مى‌گرفت. آنها ملت ما و حتى بالاترين شخصيت هاى كشور را هم تحقير مى‌كردند و در اثر اين تحقيرهاى مكرر و طولانى، كم و بيش يك احساس حقارتى هم در آحاد ملت ما بوجود آمده بود كه واقعاً فكر مى‌كردند امريكايى ها مردمى متمدن و پيشرفته، و ما مردمى عقب افتاده و كم مقدار هستيم. در كنار همه اينها مسأله مهم ديگر، سياست دين زدايى بود كه روز به روز گسترش مى‌يافت و آهنگ قوى ترى پيدا مى‌كرد؛ در اين اواخر كار به جايى رسيده بود كه ديگر پرده ها را كاملا بالا زده بودند و رسماً با همه مقدسات دينى مبارزه مى‌كردند، و با وجود چنين شرايطى بروز يك تحول گسترده، غير قابل پيش بينى نبود.

بزرگ ترين آفت دوران شاهنشاهى

اگر بخواهيم تحليلى از آن اوضاع داشته باشيم، به نظر من بزرگ ترين آفت آن دوران اين بود كه با سياست هاى استعمارى گذشته و به خصوص دوران 50، 60 ساله رژيم پهلوى، كارى كرده بودند كه توده مردم مسلمان و افراد متديّن را از صحنه سياست خارج كرده بودند. ما خيلى چيزها از آن دوران به ياد داريم،

اما شايد اين نكته‌اى را كه به آن اشاره كردم، دوستان كم تر به آن توجه داشته و يا در خاطرشان نباشد. اين مسأله يك بلاى مهمى بود كه به جان ملت ما انداخته بودند. طورى سياست گذارى كرده بودند كه كارهاى سياسى و امور اجتماعى اين كشور به دست يك عده به قول خودشان نخبگان افتاده بود؛ نخبگانى كه شايد بيش از هشتاد درصد آنها تحصيل كرده امريكا بودند و يا در ايران در دانشگاه هايى تحصيل مى‌كردند كه زير نظر امريكايى ها اداره مى‌شد. از جمله اين دانشگاه ها دانشگاه شيراز و دانشكده مديريت تهران (محل فعلى دانشگاه امام صادق) بودند. رييس دانشگاه شيراز را بايد با موافقت سفارت امريكا تعيين مى‌كردند و برنامه هايش هم از آن جا مى‌آمد. خيلى از دانشگاه هاى ديگر را هم برنامه هايش را به طور غيرمستقيم امريكايى ها تنظيم مى‌كردند. به هر حال سياست گذارى كشور عملا به دست اين نخبگانى بود كه اكثريت قاطع آنها را امريكايى ها تربيت كرده بودند. البته اصل اين سياست، كه بسيار هم حساب شده و با برنامه بود، مال انگليس هاست و امريكايى ها هم از آنها ياد گرفتند. براى اين كه بتوانند در دراز مدت، حضور خودشان را در كشورهاى تحت سلطه و اداره امور آنها ادامه دهند، سعى كردند نخبگانى را در كشور خودشان تربيت كنند و به طور غير مستقيم آنها را شستشوى مغزى داده و آنچه را خود مى‌خواهند به آنان القا كنند. نتيجه اين سياست آن بود كه توده مردم مسلمان كشور عملا هيچ نقشى براى خودشان در اداره امور كشور نمى‌ديدند. تنها جايى كه مردم ظاهراً نقشى داشتند مجلس بود، كه آن هم به اين صورت بود كه يك ليستى از نماينده ها قبلا توسط دربار و با تأييد سفارت امريكا تعيين مى‌شد و همان ها بايد از صندوق ها بيرون مى‌آمدند.

البته در بين نخبگان آن روز كشور كسانى هم بودند كه با سياست هاى جارى كشور موافق نبودند و به هر دليلى حاضر نبودند با آنها كنار بيايند و بنا را

بر مبارزه گذاشته بودند و براى خودشان تشكل هايى داشتند. يكى از اين گروه ها حزب توده بود. البته گرچه حزب توده در يك مقطعى خودش هم در واقع عامل و آلت دست استعمار شرق بود و كسانى در بين آنها بودند كه گرايش به شوروى داشتند و مى‌خواستند ايران به يك كشور سوسياليستى و يكى از اقمار شوروى تبديل شود، اما به هر حال افراد صادقى هم در ميان آنها بودند كه واقعاً براى رهايى از چنگال سلطه و استعمار انگليس و امريكا، راهى جز اين نمى‌ديدند كه خودشان را به دامن شوروى بيندازند؛ يعنى اين طور به آنها القا شده بود كه براى كشورهاى جهان سوم نظير ايران دو راه بيشتر وجود ندارد؛ يا بايد زير پرچم امريكا باشند و يا زير پرچم شوروى، تا بتوانند بر عليه ديگرى مبارزه كنند. البته اين گروه دوم زياد نبودند، ولى بالاخره كم و بيش يافت مى‌شدند. به هر حال، يك عده از نخبگان آن روز در قالب حزب توده دور هم جمع شده بودند و كار تشكيلاتى مى‌كردند. الآن هم نبايد از خطر اين حزب غفلت كرد، چون دوباره فرصت را غنيمت شمرده و مخفيانه به بازسازى خودشان پرداخته اند.

در طيفى كه گرايش چپى داشتند غير از حزب توده، گروه هاى ديگرى نيز مثل چريك هاى فدايى خلق، حزب كارگر، رستگار و انواع گروه ها و احزاب محلى در مناطقى مثل كردستان، آذربايجان، تركمنستان و خوزستان وجود داشتند كه وجه مشترك همه آنها گرايش ماركسيستى بود. البته ناگفته نگذاريم كه برخى از اينها كه اسم حزب هم داشتند در واقع ده، بيست نفر عضو بيشتر نداشتند.

در مقابل اين طيف چپ، دسته ديگرى از احزاب و گروه ها بودند كه جزو احزاب دست راستى محسوب مى‌شدند و طرفدار حكومت و رژيم بوند و به نحوى، از اقمار غرب به شمار مى‌رفتند.

 

آن چه در اين ميان جاى آن خالى بود فعاليت متديّنان بود كه با ترفندهاى مختلف آنها را از صحنه سياست به دور نگاه داشته بودند و اين طور تبليغ كرده بوند كه اصلا كسى كه مؤمن و متدين باشد در امور سياسى دخالت نمى‌كند. بنده در خاطرم هست كه آن موقع وقتى مى‌خواستند يك روحانى را متهم و بدنام كنند، مى‌گفتند آخوند سياسى است. فرهنگ را اين طور ساخته بودند كه آخوند سياسى يك فحش بود. بر اين اساس، متدينان و در رأس آنها روحانيون و علماى دينى، از ورود به صحنه سياست به شدت پرهيز مى‌كردند. تا اين كه كم كم با الگو بردارى از برخى كشورهاى اسلامى و نيز تأثير عوامل ديگر، گروه هاى كوچك سياسى در بين متدينان نيز پيدا شد؛ جمعيت مشهور فدائيان اسلام از جمله اين گروه ها بود كه البته يك گروه بسيار كوچك ولى در عين حال بسيار محكم و مصمّم بودند. نمونه ديگر، حزب ملل اسلامى بود كه بعد از كودتاى 28 مرداد بوجود آمد. آنها هم چند نفرى بيشتر نبودند كه سرانجام هم لو رفتند. در همين زمان، كه اوج فعاليت هاى سياسى مرحوم آيت الله كاشانى است، گروه مجاهدين اسلام را داريم كه مؤسس آن شمس قنات آبادى بود. سازمان مجاهدين خلق، كه ما امروز آنها را بنام گروهك منافقين مى‌شناسيم، در واقع با اقتباس از همين گروهى كه شمس مؤسس آن بود، شكل گرفت و البته همان طور كه مى‌دانيد بعداً گرايش هاى ماركسيستى پيدا كرد و در نهايت هم كه به دامان امريكا و غرب افتاد.

به هر حال، اين تصوير زمينه سياسى كشور و گروه هاى فعال آن در قبل از پيروزى انقلاب بود كه محدود به همين گروه هاى اندك و كم تعداد بود و توده مردم مسلمان و معتقد و دلسوز كشور، كه بيش از نود درصد جمعيت را تشكيل مى‌دادند از اين صحنه كاملا به دور بودند و راهى براى ورود آنها وجود نداشت. در بين اين نود درصد، كم نبودند افراد آگاهى كه حقيقت اوضاع و

جريانات را درك مى‌كردند و از وضعيت كشور ناراحت بودند و خون دل مى‌خوردند، اما عملا نمى‌توانستند كارى بكنند و اميدى نداشتند.

در بين معدود گروه هاى اسلامى آن زمان، كه واقعاً به اسلام علاقه داشتند و ضمن آن كه دستگاه حكومت را قبول نداشتند ولى تمايلى هم به گروه هاى چپى و ماركسيستى نشان نمى‌دادند، مى‌توان از نهضت آزادى نام برد. نهضت آزادى در واقع بچه مسلمان هايى بوند كه دور هم جمع شده بودند و شروع به كار گروهى كردند و كم كم به صورت نهضت آزادى درآمدند، كه از مؤسسان آن مى‌توان به مهندس بازرگان و دكتر يدالله سحابى اشاره كرد. مسجد دانشكده فنى دانشگاه تهران را همين مهندس بازرگان پايه ريزى كرد. همچنين اينها همان وقت مجلاتى به صورت متناوب منتشر مى‌كردند كه مثلاً يكى از آنها مجله «گنج شايگان» بود. نهضت آزادى هم مثل مجاهدين خلق اوليه، به اسلام علاقه داشتند و اهل نماز و روزه و بعضاً سحرخيزى هم بودند؛ گر چه همانند مجاهدين خلق، نهضت آزادى هم در ادامه دچار انحراف و التقاط شد، و بالاخره اين طور تشخيص دادند كه براى سلامت سياسى خودشان، به صورت يكى از ارگان هاى جبهه ملى، كه در بين نخبگان سياسى آنها را سالم تر از بقيه مى‌دانستند، فعاليت كنند. اين دورنمايى از وضعيت سياسى كشور ما پيش از پيروزى انقلاب بود.

استراتژى امام خمينى(رحمه الله) براى ايجاد تحول سياسى

در آن شرايط، مرحوم امام با آن فراست و درك و بينش بالاى سياسى كه از همان ابتدا داشت، دريافت كه اين فعاليت هاى سياسى كه توسط گروه هاى مختلفى از نخبگان صورت مى‌پذيرد، اگر هم به سرانجامى برسد در نهايت به نفع اسلام نخواهد بود؛ حتى آنهايى كه با نام اسلام كار مى‌كردند. تنها راهى كه

به نظر امام وجود داشت و مثمر ثمر بود، به صحنه كشاندن توده مردم مسلمان بود. امام معتقد بود كه اين احزاب و گروه ها نمى‌توانند يك حركت اسلامى قوى و فراگير كه به تشكيل حكومت اسلامى بينجامد، انجام دهند. البته تئورى حضرت امام، در فلسفه سياسى معاضر پذيرفته نبود و هنوز هم نيست؛ آنها معتقدند كه هر جا فعاليت سياسى به هر صورتى بخواهد انجام بگيرد و نتيجه داشته باشد حتماً بايد در قالب حزب و تشكيلات حزبى با آن فرمول ها و روابط خاص باشد، و يك چنين حركتى كه عموم آحاد مردم در آن مشاركت داشته باشند و همه احساس مسؤوليت كنند و به صورت يك پارچه حركت كنند، در نظريه هاى كلاسيك علوم سياسى جايى نداشت و ندارد. اگر امام مى‌خواست حرف خودش را به صورت يك نظريه علمى مطرح كند و درباره آن بحث و استدلال نمايد، كسى گوش به حرف ايشان نمى‌داد. امام به جاى مطرح كردن اين مطلب سياسى در قالب يك نظريه علمى، عملا آن را به كار گرفت و مصمّم شد كه توده هاى مردم را به ميدان بكشاند و اين احساس مسؤوليت را در عموم مردم به وجود آورد كه به عنوان مسلمان وظيفه دارند در امور سياسى كشورشان دخالت كنند. اين كار مانند بسيارى از كارها و انديشه هاى ديگر امام، يك انديشه ابتكارى بود و اگر امام مسيرى غير از اين را دنبال كرده بود هيچ تحول قابل اعتنايى نمى‌توانست ايجاد كند. امام با به ميدان آوردن توده عظيم مردم بود كه موفق شد اين نهضت بى سابقه را پديد آورد؛ كارى كه هيچ يك از آن گروه هاى سياسى، چه چپ، چه ملّى و چه مذهبى، به اعتراف دوست و دشمن هرگز قادر به انجام آن نبودند. اين امام بود كه با تشخيص انرژى نهفته در توده هاى عظيم ملت و با استفاده از انگيزه هاى اسلامى و دينى آنان، يك جريان هدف دار سراسرى به راه انداخت. ما هنوز فراموش نكرده ايم و خود از نزديك شاهد بوديم كه جوان هاى عاطل و باطلى

را كه سر كوچه و خيابان ها پرسه مى‌زدند، امام آن چنان متحول و هدفمند كرد كه در جريان انقلاب مى‌آمدند وسط خيابان، سينه اشان را سپر مى‌كردند و به سربازان رژيم شاه مى‌گفتند: بزن! امام با بيدار كردن حس مسؤوليت دينى در مردم، و با نيت خالصى كه داشت، كارى كرد كه بجاى روابط محدود و خشك حزبى، يك رابطه عميق عاطفى با مردم ايجاد كرد و مردم به ايشان عشق مىوزيدند و پروانهوار گرد شمع وجودش مى‌چرخيدند. اين رهبرى بى همتاى امام بود و ما همچنان آثار اين پيوند عميق عاطفى را مى‌بينيم كه حتى پس از سال ها از رحلت ايشان هنوز هم وقتى نام ايشان برده مى‌شود با احترام و تكريم خاصى همراه است.

به هر حال حركت امام حركتى خارج از فرمول ها و چارچوب هاى رايج سياسى بود. آن زمان كه تظاهرات خيابانى مردم در سال 56 شروع شد حتى خوش بين ترين افراد هم فكر نمى‌كردند كه اين حركت در كم تر از بيست سال نتيجه بدهد و به پيروزى بينجامد. اين افراد كه مى‌گويم، منظورم كسانى نظير شهيد دكتر بهشتى است، كه آدم هاى سطحى و فاقد تحليل سياسى نبودند، اما حتى كسى مثل ايشان هم قبل از پيروزى انقلاب و در واخر دوران نهضت فكر مى‌كرد كه ما بايد بيست سال ديگر منتظر باشيم. اما همه ديديم كه حركت امام در طول يك سال و اندى نتيجه داد و انقلاب پيروز شد؛ چيزى كه خود بنده، شخصاً، آن روز باور نمى‌كردم و اگر هم كسى مى‌گفت، برايم به خواب و خيال شبيه بود. بنده كه سهل است، خيلى بزرگ تر از بنده هم تصورشان همين بود. به هر صورت، اگر بگوييم پيروزى انقلاب اسلامى ايران در سال 57 يك اعجاز الهى بود، تصور مى‌كنم سخنى گزاف نباشد.

بعد از پيروزى انقلاب، غير از گروهك هاى مفسدى كه ديگر جايى براى ايشان در ميان ملت باقى نمانده بود و خود با انجام برخى حركت هاى بى

منطق و مزوّرانه و ترورهاى كور باعث حذف خودشان شدند و از كشور فرار كردند، ساير گروه ها باقى ماندند. گروه هايى مثل حزب توده، چريك هاى فدايى خلق، پان ايرانيست ها، جبهه ملّى و نهضت آزادى، همچنان بعد از پيروزى انقلاب فعاليت داشتند و كسى به آنها تعرضى نداشت و جان و مالشان محفوظ بود.

تا اين قسمت از مطالب را تقريباً شما مى‌دانستيد و حرف خيلى تازه‌اى نداشت و صرفاً مرورى بود بر مسائل و جريانات قبل از پيروزى انقلاب، و بيشتر جنبه مقدّمى داشت. بحث اصلى ما كه من روى آن تأكيد دارم و مايلم شما عزيزان بيشتر توجه كنيد از اين قسمت به بعد است.

ميزان باور مسؤولان نظام اسلامى به انديشه ها و ارزش هاى اصيل اسلام

پس از پيروزى انقلاب، طبيعتاً بحث مديريت كشور و تشكيل دولت مطرح شد. اولين دولتى كه تشكيل شد دولت موقت به رياست مهندس بازرگان بود و بعد از آن هم افراد و دولت هاى ديگرى سركار آمدند. جداى از نقص ها و اشكالات طبيعى كه ناشى از كم تجربگى و تازه كار بودن دولتمردان و وضعيت خاص روزها و سال هاى اول هر انقلاب و حكومتى است، مطلبى كه اين جا وجود دارد اين سؤال است كه آيا اعضاى اين كابينه ها و كارگزاران آنها، همه مثل امام فكر مى‌كردند؟ آيا همه آنها نقش دين در جامعه را همان چيزى مى‌دانستند كه امام مى‌دانست؟

در ميان تصميم گيرندگان و سياست گذاران رده بالاى كشور در آن زمان، كسانى مثل شهيد بهشتى، شهيد مطهرى، شهيد باهنر و تعدادى ديگر وجود داشتند كه سال ها زير دست امام تربيت شده بودند و با افكار و نظرات ايشان كاملا آشنايى داشتند، علاوه بر آن كه خودشان هم مايه هاى خوبى داشتند و با

مطالعات عميق و گسترده در معارف و منابع اسلام، شناخت خوبى از اسلام و مبانى و احكام آن بدست آورده بودند. اين قبيل افراد فكر و راه امام را مى‌شناختند و به آن اعتقاد و باور داشتند و واقعاً همان چيزى را مى‌خواستند كه امام به دنبال آن بود. اما شما نگاه كنيد كه اينها چند سال دوام آوردند. در همان يكى، دو سال ابتداى انقلاب اكثر اين افراد را از ما گرفتند. ابتدا ترور مرحوم مطهرى و بعد هم واقعه هفتم تير و هشتم شهريور و قضاياى ديگر، كه طىّ آنها اكثر افرادى را كه انديشه ها و مبانى امام را خوب شناخته و آن را باور داشتند و در پست هاى مهم سياسى و برنامه ريزى كشور ايفاى نقش مى‌كردند، از دست داديم. دشمن با مطالعاتى كه داشت، قبل از آن كه ما اين شخصيت ها و چهره ها را به خوبى بشناسيم، شناسايى كرد و از دست ما گرفت.

از اين افرادى كه نام آنها را بردم و چند نفر معدود ديگر كه بگذريم، همه كسانى كه بعد از جريان هشتم شهريور و دولت شهيد باهنر روى كار آمدند و در پست هاى كليدى و رده هاى اوليه مديريت كشور قرار گرفتند، نه تا اين حد تفكر امام را شناخته بودند و نه از نظر روحى و مايه هاى معنوى آن چنان ساخته شده بوند و با درجات مختلف، كم و بيش متأثر از فرهنگ و تعليمات غربى بودند و از فرهنگ و معارف اسلامى فاصله داشتند و اين فاصله روز به روز و در هر دولتى نسبت به دولت و مسؤولان قبلى بيشتر مى‌شد. اما تا زمانى كه خود حضرت امام حيات داشتند در اثر آن عظمت روحى و سيطره معنوى و ملكوتى كه داشتند و بر همه كشور سايه انداخته بود، افراد كم تر منويات قلبى خودشان را اظهار مى‌كردند و حتى كسانى كه مخالفت هاى اصولى و عميق با راه و تفكر و مبانى امام و اسلام داشتند اصلا زمينه را براى طرح مخالفت خود مساعد نمى‌ديدند و عملا نمى‌توانستد عرض اندامى بكنند و حرفى براى گفتن نداشتند. به هر حال بعد از رحلت امام، طبيعتاً زمينه براى فاصله و دورى از

تفكر و راه امام بيشتر مى‌شود، چون آن مربى ديگر نيست و آن سيطره روحى و معنوى وجود ندارد. امام شخصيتى است كه نزديك به هشتاد سال در كوره حوادث تلخ و شيرين سياسى، اجتماعى آبديده شده و با مجاهدت هاى نفسانى و روحى، خود را ساخته و يك تجربه گران بهاى مبارزاتى 30 ساله را به همراه دارد. بنابراين كسى بعد از ا مام، هر چقدر هم كه خود ساخته و با تجربه و شايسته باشد اما بالاخره امام نمى‌شود، و اين خود عاملى است كه به همراه عوامل مختلف ديگرى كه طبيعتاً وجود دارد و فعلا مجال پرداختن به آنها نيست، دست به دست هم داده و باعث مى‌گردد كه ارزش ها و تفكر اسلامى به تدريج و روز به روز كم رنگ تر شود و ما وظيفه داريم كه با تعيين استراتژى ها و راه كارهاى مناسب جلوى اين پديده را بگيريم.

برنامه ريزى دشمنان انقلاب براى كم رنگ كردن ارزش هاى اسلامى

علاوه بر عواملى كه مربوط به طبيعت و ماهيت چنين حركت هايى است، عوامل خارجى هم در اين كم رنگ شدن مهم و مؤثرند. اگر روزها و سال هاى اول انقلاب، امريكايى ها و ساير سياستمداران و دولت هاى غربى و شرقى تصور مى‌كردند كه اين انقلاب هم انقلابى است مثل ساير انقلاب هاى دوران معاصر كه تأثيرات چندان پايدار و گسترده‌اى نخواهد داشت، اما امروز پس از بيست سال از پيروزى انقلاب و تحولات جهانى كه ايجاد كرده، ديگر باور كرده‌اند كه اسلام مكتبى سازنده و مترقى است كه پتانسيل هاى فراوان و نيرومندى براى مديريت جامعه و جهان دارد. آنان امروز خطر را كاملا احساس كرده و آن را بسيار جدى و اصولى تلقى كرده‌اند و به همين دليل هم با استفاده از بودجه هاى كلان و برنامه ريزى هاى گسترده، به مقابله با اين حركت برخاسته و در صدد خنثى سازى اثرات و بعد هم محو كامل آن هستند. امروز

تحليل گران آنها نقاط ضعف و قوت انقلاب ما و رخنه هايى را كه مى‌توان از طريق آنها به درون اين سد نفوذ كرد، شناسايى نموده و با برنامه ها و فعاليت هايى كه بعضاً در تصور ما هم نمى‌گنجد به تضعيف بنيان هاى آن مشغولند. البته كشف برخى از اين نقاط و برنامه ريزى در رابطه با آنها كار چندان دشوارى هم نيست. در يك تحليل نه چندان پيچيده مى‌توان تشخيص داد كه موتور محرك افعال و حركت هاى انسان را دو مقوله، يكى شناخت ها و ديگرى گرايش هاى او تشكيل مى‌دهد. بنابراين چنان چه بخواهيم مسير حركت انسان را تغيير دهيم كافى است كه در تغيير شناخت ها و گرايش هاى او تلاش كنيم. به همين دليل، دشمنان اسلام و اين ملت سعى مى‌كنند از يك سو اعتقادات و باورهاى دينى مردم را تضعيف كنند و از سوى ديگر در تلاشند با جايگزين كردن و تبليغ ارزش هاى غربى و مادى، سمت و سوى گرايش هاى جامعه را تغيير دهند. اين استراتژى، يعنى تلاش در جهت تغيير شناخت ها و گرايش ها، بويژه در نسل جوان بسيار كارساز است، زيرا اين نسل از نظر اعتقادى و مبانى فكرى هنوز آن چنان ريشه دار و عميق نشده و بيشتر بر اساس ديده ها و شنيده ها، به يك سرى مسائل معتقد است اما پشتوانه تحقيقى و استدلالى محكمى ندارد. از نظر گرايش ها نيز سنين جوانى اقتضائات خاصى دارد و بحرانى ترين مرحله زندگى انسان از لحاظ طوفان غرايز مختلف به شمار مى‌رود. جوان طبيعتاً گرايش و توجه خاصى به انواع مظاهر مادى زندگى دارد.

البته غرب اين استراتژى را نه فقط در رابطه با ملت هاى مسلمان و جهان سوم بلكه در مورد مردم خويش نيز استفاده مى‌كند و اكثر جوان هاى غربى را به سكس و مسائل جنسى، مشروبات الكلى، مدهاى كيف و كفش و لباس و مو و چهره‌اى كه هر روز تغيير مى‌كنند، ورزش، سينما و هنرپيشگان و چيزهاى

ديگرى از اين قبيل سرگرم كرده است. در اين ميان فقط تعداد معدودى از افرادى را كه استعداد خوبى دارند شناسايى كرده و در مراكز علمى و تحقيقاتى جذب مى‌كنند و با سرمايه گذارى روى آنها، از نبوغ و دانش و تفكر آنها در جهت پيشرفت در عرصه هاى مخلتف استفاده مى‌كنند.

حال در كشورى كه قانون اساسى آن بر محور اسلام تدوين شده و اصلى مترقى چون «ولايت فقيه» در آن وجود دارد، كشورى كه ارزش هاى اسلامى در آن حاكم است و در رأس آن فقيهى اسلام شناس و وارسته و در عالى ترين سطوح و مراتب تقوا و ارزش هاى الهى و انسانى قرار دارد، چه بايد كرد تا آن اهداف استعمارى دشمن تحقق يابد؟ پاسخ روشن است: بايد از طرق مختلف فرهنگى نظير كلاس، مدرسه، دانشگاه، مطبوعات، فيلم، سينما، راديو، تلويزيون، كتاب، ورزش و نظاير آنها وارد شد. تأثير اين روش ها در تغيير شناخت ها و گرايش ها كاملا به اثبات رسيده و غير قابل انكار است. شما شايد خاطرتان هست آن مصاحبه راديويى را كه وقتى خبرنگار از آن خانم سؤال مى‌كند الگوى شما كيست؟ پاسخ مى‌دهد: اوشين. مرحوم امام به صدا و سيما زنگ مى‌زند و ضمن اعتراض به پخش اين برنامه، مى‌گويد اين خانم در معرض ارتداد است. ملاحظه مى‌كنيد كه در كشور فاطمه و على، در زمان حيات خود امام، مى‌شود كارى كرد كه الگوى زن شيعه ايرانى نه زينب و زهرا، بلكه اوشين باشد! مهم هم همان قدم اول است، سد كه شكسته شد بقيه راه هموار مى‌شود.

نفوذ دشمن در دستگاه هاى اجرايى و برنامه ريزى كشور

برنامه مهم ديگر دشمن در جهت تضعيف باورها و ارزش ها اين است كه با نفوذ در دستگاه سياست گذارى كشور، كسانى را سر كار بياورند كه اعتقادات و

مبانى فكرى و ارزشى آنها تا حدودى از امام فاصله گرفته باشد و تحت تأثير فرهنگ و ارزش ها و افكار غربى باشند. براى اين كه سد را بشكنند، با نفوذ مستقيم و غير مستقيم در چند روزنامه، شروع مى‌كنند به حمله به اسلام و ارزش هاى اسلامى و اين كه احكام اسلام را زير سؤال ببرند، به مقدسات توهين كنند، چهره معتقدان و طرفداران و عاملان به ارزش هاى اسلامى را مخدوش كنند، به جاى تأكيد بر ارزش هاى اسلامى و دينى، ارزش هاى ملّى و ناسيوناليستى را مطرح و تبيلغ كنند و ده ها مورد ديگر كه امروز شاهد آن هستيم. در همه اين قسمت ها هم كم كم جلو مى‌آيند و اين طور نيست كه يك دفعه حرف آخر را بزنند و مقصد نهايى خود را مطرح كنند.

اما اگر روزنامه ها بخواهند اين مطالب را بنويسند مشكل قانونى دارند. براى اين كه مشكل قانونى حل شود و آزادى مطبوعات مورد نظر آنها به وجود آيد، بايد قانون تغيير كند. براى تغيير قانون گام اول اين است كه، به اصطلاح خودشان، ميانه روها حاكم شوند. ابتدا نمى‌شود گفت اسلام بى اسلام؛ بايد كسانى را پيدا كرد كه تا حدودى انعطاف پذير بوده و خيلى تعصّبى نباشند و حاضر شوند در برخى مسائل اسلامى كمى كوتاه بيايند. براى حاكميت ميانه روها بايد ضعف هاى مسؤولين متدين اجرايى گذشته را ـ كه بسيارى از آنها مقتضاى جوان بودن انقلاب و انبوه مشكلات اين مرحله است ـ بزرگ كرد و با استفاده از آنها پايگاه مردمى آن مسؤولان را تضعيف نمود تا راه براى به ميدان آمدن نيروهايى كه تا حدودى از غيظ و غبارهاى نيروهاى ارزشى فاصله دارند و كم و بيش حاضر به برخى سازش ها و مصالحه ها هستند، هموار شود. در اين ميان به هيچ وجه نبايد از دانشگاه و دانشگاهيان غافل شد، چون اينها به هر حال قشر مؤثر جامعه و مديران آينده كشور هستند، روى اينها بايد حساب جداگانه‌اى باز كرد و برنامه هاى ويژه‌اى براى آنها در نظر گرفت. خلاصه اين

كه، اين يك سناريوى مفصل و بسيار حساب شده‌اى است كه دشمن در صدد است پرده هاى آن را يكى پس از ديگرى به اجرا در بياورد. در اين سناريو، شما افراد بيگانه و يا كسانى كه دشمنى آنها با اسلام و انقلاب، واضح و آشكار باشد خيلى كم مى‌بينيد. اكثر نقش ها را بايد افرادى از داخل و كسانى كه اعتقادى به اسلام ـ هر چند در ظاهر ـ دارند، بازى كنند؛ يعنى لازم نيست يك نفر از آمريكا و سازمان جاسوسى سيا بيايد، بلكه شما مى‌بينيد يك وزير يا معاون وزيرى است كه اهل نماز و روزه است، زيارت كربلا و حج و سوريه هم مى‌رود، احياناً وجوهات شرعى‌اش را هم مى‌دهد و حتى گاهى حافظ قرآن هم هست، ولى موضع گيرى هايش صد و هشتاد درجه با امام متفاوت است. حتى گاهى مى‌بينيد كسى است كه چند سال پيش موضعش با آن چه فعلا معتقد است صد و هشتاد درجه فرق مى‌كرده؛ مثلاً كسى است كه خودش در تسخير لانه جاسوسى امريكا سهيم بوده و نقش اساسى در آن ماجرا داشته، اما امروز خودش آن عمل را محكوم مى‌كند و در كشورهاى غربى در يك برنامه تلويزيونى با همان جاسوس دست مى‌دهد و سر يك ميز مى‌نشيند و كلّى با هم گرم مى‌گيرند و خوش و بش مى‌كنند! همان كسى كه خودش دو، سه سال قبل اعتراض مى‌كرد كه چرا يكى از نمايندگان مجلس در سفر به انگلستان بعضى حرف ها را زده و او را متهم به امريكايى بودن مى‌كرد، امروز خودش پيشنهاد مذاكره و ارتباط با امريكا را مى‌دهد و در مورد شعار مرگ بر امريكا و كسانى كه اين شعار را مى‌دهند، مى‌گويد اينها مشتى اوباش هستند! امروز كسانى را مى‌بينيم كه در زمان جنگ، خودشان شايد بيش از ديگران طرفدار ادامه جنگ بوده اند، اما امروز جزو منتقدين جنگ شده اند. البته حقيقت اين است كه بسيارى از اين افراد كه در اوايل انقلاب آن شعارهاى تند را مى‌دادند، خيلى روى اعتقاد قلبى نبود و بيشتر تحت تأثير جوّ و احساسات و شورى كه داشتند

آن شعارها را تكرار مى‌كردند. اين گونه افراد امروز به اصطلاح تحت تأثير يك استدلال هايى واقع شده و به تصور خودشان از وادى احساسات پا به مرحله عقلانيت گذاشته و مى‌گويند آن حرف ها و حركت هاى اولمان اشتباه بود. همين جا به مناسبت اشاره مى‌كنم كه با اين حساب، صرف اين كه كسانى سابقه انقلابى داشته و در زمان حيات امام، از ياران و حاميان ايشان بوده اند، دليل نمى‌شود كه ما امروز در بست تسليم عقايد و نظرات و افكار آنها بشويم، چرا كه مى‌بينيم برخى از ياران ديرين امام، امروز نسبت به برخى از اصول اساسى تفكر امام ترديد روا داشته و آنها را صحيح نمى‌دانند. البته افراد و مواردى هم وجود دارند كه تفاوت آنها با ما بيشتر در حد اختلاف سليقه است و اختلاف سليقه نبايد باعث شود كه ما كسانى را به كلّى از جمع ياران انقلاب طرد كرده و آنها را عمّال بيگانه بناميم و دست به رويارويى سياسى با آنها بزنيم.

خلاصه و نتيجه بحث

به هر حال اگر بخواهيم يك جمع بندى از مطالب جلسه قبل و اين جلسه داشته باشيم نتيجه اين است كه:

در ابتداى انقلاب، عامل شناخت و تفكر كم تر نقش داشت و عمده عاملى كه باعث مى‌شد مردم به دنبال امام حركت كنند و انقلاب را به وجود آورده و آن را حفظ كنند احساسات و عواطف دينى آنها بود، و البته اين هنر بزرگ امام بود كه توانست اين احساسات را جهت دهى و رهبرى كرده و از آن بهره بردارى مناسب را بنمايد، اما ادامه حركت انقلاب در گرو كارهاى فكرى و فرهنگى هر چه بيشتر است.امروز اين تصور اشتباه است كه فكر كنيم همچنان مى‌توانيم با تكيه بر احساسات دينى مردم و سينه زدن و حسين حسين گفتن، انقلاب را حفظ كرده و كارها را به پيش ببريم. اصولا آن امام بود كه با عظمت روحى و شخصيت عرفانى و ملكوتى كه داشت، مى‌توانست آن گونه بر دل ها

حكومت كند و احساسات و عواطف مردم را به دنبال خود بكشاند و چنين چيزى، اگر هم بخواهيم، براى ما ميسر نيست. ما بايد به دنبال اين باشيم كه اسلام را بهتر بشناسيم و بشناسانيم. خيلى از افراد كه امروز در فكر و عملشان انحرافات و اشتباهاتى دارند واقعاً قصد و غرضى در كارشان نيست و ضعف هايشان ناشى از عدم شناخت است. اينها افرادى هستند كه در دوران دانشگاهشان اگر خيلى مسلمان بوده‌اند نهايت اين بوده كه يك نمازى مى‌خوانده و روزه‌اى مى‌گرفته اند، اما فرصتى براى اين كه مبانى اسلام را بررسى كنند و بشناسند، نداشته‌اند و بعد هم كه در مسير كارهاى اجرايى و مديريتى كشور افتاده اند، به كارهاى خودشان هم نمى‌رسند تا چه رسد به اين كه بخواهند در مبانى اسلام تحقيق كنند. اكنون بايد فكرى كرد كه اينها اسلام را بهتر بشناسند و اين، جاى تعارف هم ندارد. نبايد تصور كنيم كه اين آموزش ها فقط براى دانش آموزان دبيرستان يا دانشجويان سال اول و دوم دانشگاه است، بلكه سطوح مختلف جامعه ما به آن نياز مبرم دارند. البته به وزير و معاون وزير نمى‌شود گفت سر كلاس بيا و درس بخوان، ولى مى‌شود كارى كرد كه غيرمستقيم به گوش آنها برسد و به طريقى با اين بحث ها آشنا شوند. گذشته از كسانى كه در حال حاضر مسؤوليت سياست گذارى و امور اجرايى كشور را در دست دارند، بايد به فكر افرادى باشيم كه در آينده اين پست ها را اشغال خواهند كرد؛ يعنى همين دانش آموزان و دانشجويانى كه امروز در مدارس و دانشگاه ها هستند. براى مديران و مسؤولان آينده بايد از همين امروز به فكر باشيم و برنامه ريزى كنيم. بد نيست در اين جا به مناسبت، نمونه‌اى را ذكر كنم:

از رييس جمهور يك كشور بزرگ اسلامى، كه جمعيت آن از ما بيشتر است پرسيده بودند چطور شد كه شما اين طور به دامان امريكا افتاديد؟ گفته بود امريكا دو هزار نفر از شخصيت ها و نخبگان كشور ما را در دوره هاى مختلف بورسيه كرده و از بين اين بورسيه ها، در هر دوره سياسى، هميشه چهل نفرشان

مسؤولين رده بالاى كشور هستند و اين بورسيه همچنان ادامه دارد. شما از كشورى كه دو هزار نفر از عالى ترين رده هاى سياست گذارى آن در دامان امريكا پرورش يافته‌اند چه توقعى داريد؟

امريكا اين سياست را پنجاه سال پيش طراحى كرده و امروز ثمره‌اش را مى‌گيرد. من و شما اگر بخواهيم پنجاه سال آينده در اين كشور اسلام حاكم باشد، بايد از امروز برنامه ريزى كنيم و روى نيروهاى مديريتى آينده، كار فكرى و فرهنگى انجام دهيم. اين كه بنشينيم تا بلايى نازل شود و بعد تازه به فكر چاره بيفتيم، عقلايى و منطقى نيست.

پس اين كه وقت شما اساتيد محترم را با اين بحث ها مى‌گيريم به خاطر احساس نياز و از جهت اين است كه در ميان همين دانشجويانى كه زير دست شما هستند، مديران آينده كشور، از رييس جمهورى و وزير گرفته تا معاون وزير و نماينده مجلس و مدير كل تربيت مى‌شوند. بنابراين اگر شما خودتان نسبت به اسلام و مبانى آن بينش عميق و آگاهى خوبى داشته باشيد، مى‌توانيد آن را به دانشجو هم منتقل كنيد. اما اگر دانشجو از شما سؤال كرد و نتوانستيد او را قانع كنيد، مى‌گويد وقتى استادِ با سابقه دانشگاه نتواند جواب بدهد پس معلوم مى‌شود اين مسأله جواب ندارد. اگر بعد هم با يك روحانى مثل بنده تماس بگيرد و او هم جوابى نداشته باشد، ديگر برايش قطعى مى‌شود كه هيچ پاسخى وجود ندارد و اين حرف هايى كه از خدا و پيغمبر و اسلام و مسلمانى مى‌زنند پايه و اساسى ندارد.

نتيجه نهايى اين است كه بنده به عنوان روحانى و شما به عنوان استاد دانشگاه به لحاظ نقش مهمى كه مى‌توانيم در فرهنگ سازى و تربيت نسل آينده اين كشور داشته باشيم، مسؤوليتمان بسيار بيشتر و بزرگ تر از ديگران است و بايد با گسترش و تقويت دانش و شناختمان از اسلام و مبانى آن، به انجام رسالت خطير خود همت گماريم.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org