- پيشگفتار
- انواع فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام)
- على(عليه السلام) شخصيتى متفاوت
- بررسى و پاسخ چند شبهه درباره فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام)
- منشأ مشروعيت حكومت على(عليه السلام) ، انتصاب يا انتخاب؟
- سقيفه، نقطه آغاز سكولاريزم
- سقيفه، عبرتى مهم در تاريخ اسلام
- بازشناسى عوامل مخالفت با اميرالمؤمنين(عليه السلام)
- اصول گرايى، شيوه حكومتىِ على(عليه السلام)
- رفتار و عملكرد سياسى على(عليه السلام) پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)
- نقش مردم در مشروعيت و مقبوليت حكومت اسلامى
- تقابل «غدير» و «سقيفه» در تاريخ اسلام
- علل همراهى نكردن مردم با على(عليه السلام) پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)
- بحثى پيرامون مفهوم «امامت»، «ولايت» و «ولايت فقيه»
- تفكيك ناپذيرى ولايت الهى از ولايت اهل بيت(عليهم السلام)
- استقرار حكومت و ولايت فقيه در ايران
- ولىّ فقيه و حق قانون گذارى
- حكومت ولايى و تهديدهاى پيش رو
گفتار چهاردهم1
تفكيك ناپذيرى ولايت الهى از ولايت اهل بيت(عليهم السلام)
«ولايت مدارى» خصيصه مهم «حزب الله» در قرآن
قرآن كريم در دو آيه تعبير «حزب الله» را به كار برده است. يكى از آنها آيه 56 سوره مائده است:
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ. وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ؛ ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر او است و كسانى كه ايمان آورده اند: همان كسانى كه نماز بر پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند؛ و هر كس خدا و پيامبر او و كسانى را كه ايمان آوردهاند ولىّ خود بداند (پيروز است، چرا) كه حزب خدا همان پيروزمندانند.
اين آيه شريفه در مورد انفاق معروف حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نماز در حال ركوع است. مفسران و محدثان شيعه و سنّى در مورد شأن نزول اين آيه چنين گفتهاند كه سائلى به مسجد آمد و اظهار نياز كرد، ولى كسى
1. اين سخنرانى در تاريخ 10/12/80 ايراد شده است.
به او چيزى نداد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه مشغول نماز و در حال ركوع بود، به آن سائل اشاره فرمود و انگشتر خود را به او داد. پس از اين واقعه، آيه مزبور در شأن و مقام حضرت على(عليه السلام) نازل شد. كلمه «زكات» ـ كه در اين آيه هم آمده ـ در اصطلاح قرآن كريم به زكات واجب اختصاص ندارد، بلكه اعم از انفاق واجب و مستحب است. در هر صورت، آيه در ادامه مىفرمايد: كسانى كه ولايت خدا، پيامبر و مؤمنانى را كه اوصافشان ذكر شد، بپذيرند، آنان از «حزب اللّه» هستند. بنابراين خداى متعال در اين آيه «اهل ولايت» و «حزب اللّه» را يكى قرار داده است.
دومين آيهاى كه تعبير حزب الله در آن آمده، آيه 22 سوره مجادله است:
لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند و (در عين حال) كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كردهاند ـ هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند ـ دوست بدارند. در دل اينها است كه (خدا) ايمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خود تأييد كرده است، و آنان را به بهشتهايى كه از زير (درختان) آن جوىهايى روان است در مىآورد؛ هميشه در آن جا ماندگارند؛ خدا از ايشان خشنود و آنها از او خشنودند؛ اينانند حزب اللّه، آرى، حزب خدا است كه رستگارانند.
خداوند در اين آيه نيز اوصاف «اهل ولايت» و «حزب اللّه» را ذكر نموده و
مى فرمايد: مردمى را نخواهى يافت كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشند و در عين حال با دشمنان خدا و پيامبر دوستى كنند؛ حتى اگر آن دشمنان پدرانشان، فرزندانشان، برادرانشان يا اهل فاميل و نزديكانشان باشند. آرى، اگر كسى ايمان به خدا داشته باشد، هرگز با دشمنان خدا رابطه دوستى برقرار نخواهد كرد. هيچ گاه «ايمان به خدا» با «دوستى با دشمنان خدا» جمع نمىشود. آن گاه مىفرمايد، پاداش عملكرد آنان اين است كه خداوند ايمان را در دل ايشان ثابت كرده است: كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ. پاداش ديگر آنان، تأييد به وسيله روح الهى است: وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ. «روح الهى» يكى از فرشتگان بزرگ و مقرّب درگاه الهى است. اين دو پاداش مربوط به «دنيا» است. پاداش اخروى آنان نيز وارد شدن به بهشت خداوند است: وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها. پاداش ديگر آنان كه از همه مهم تر است «رضوان اللّه» و خشنودى خداوند از آنان است: رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ . از نظر قرآن كريم بزرگ ترين پاداش الهى براى بندگان «رضوان الهى» است: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛1 و خشنودى خدا بزرگ تر است. اين است همان كام يابى بزرگ.
اما اين كه خشنودى خدا چيست و اثر آن چگونه ظاهر مىشود و اساساً چگونه اين نعمت از همه نعمتهاى بهشتى بالاتر است، پرسشهايى است كه خارج از بحث فعلى مااست. به هر حال خداى متعال بالاترين پاداش را براى بندگان و اولياى خود «رضايت» خويش قرار داده است، و اهل ولايت مشمول چنين پاداشى هستند. اين رضايت يك «رضايت طرفينى» بين خدا و اهل ولايت است. هم خداوند از آنان راضى است و هم آنان از خداوند
1. توبه (9)، 72.
نهايت خشنودى را دارند: رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ. در نهايت مىفرمايد: اينان حزب اللّه هستند و فلاح و رستگارى براى آنان خواهد بود: أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
از مطالعه و تطبيق اين دو آيه (56 مائده و 22 مجادله) به خوبى به دست مىآيد كه اهل بيت(عليهم السلام) مصداق تام و كامل «حزب الله» هستند. بالاترين مراتب رستگارى از آنِ ايشان است و علاوه بر آن، در اين دنيا همواره مورد تأييد خداوند هستند: وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ. اگر ادعا كنيم اين گونه تأييد الهى (تأييد بِرُوح مِنْهُ) بزرگ ترين نعمت الهى در اين دنيا است، سخنى به گزاف نگفته ايم. در اين عالم نعمتهاى فراوانى وجود دارد كه همه انسانها اعمّ از مؤمن و كافر در آن شريكند؛ مثل: حيات، عقل، سلامتى، خوراك، پوشاك و مسكن. اما در اين ميان نعمتهايى نيز وجود دارد كه مختص كسانى است كه از عقل خود به درستى استفاده كنند. اگر انسانى از عقل خود به درستى استفاده كند خداوند بر نورانيت عقلش مىافزايد. نعمت هدايت در ابتدا در اختيار همگان است، اما تنها كسانى كه اهل تقوا هستند از اين نعمت استفاده مىكنند. نتيجه آن نيز اين است كه استحقاق بهره مندى از امدادها و تأييدهاى غيبى الهى را پيدا مىكنند. در اين بين، بالاترين مرتبه برخوردارى از تأييد غيبى الهى نيز اين است كه خداوند به وسيله فرشتهاى بسيار با عظمت و عالى مقدار كسى را تأييد كند. اين فرشته انسان را در مقابل شيطان و ساير عوامل انحراف حفظ نموده و نمىگذارد مغلوب شيطان واقع شود. در هر صورت، اين گروهى كه شايستگى دريافت تأييدات الهى را با مراتب مختلف آن پيدا مىكنند «حزب الله» ناميده مىشوند.
در مقابل «حزب الله»، گروه ديگرى هستند كه قرآن آنها را «حزب
الشيطان» ناميده است. تعبير «حزب الشيطان» در قرآن فقط در آيه 19 سوره مجادله آمده و قرآن قبل از آن كه در همين سوره (آيه 22) از «حزب الله» و اوصاف آنان سخن بگويد، طى چند آيه (آيات 14 تا 19) از «حزب الشيطان» و ويژگىهاى آنان سخن گفته است. «حزب الله» كسانى هستند كه خدا را به «ولايت» پذيرفتهاند و او را «ولىّ» خويش قرار داده اند. پس از پذيرش ولايت الهى نيز هنگامى كه براى ايشان پيامبرى معرفى گردد، «ولايت پيامبر» را پذيرا مىگردند. آنان هم چنين پس از ولايت پيامبر، ولايت جانشينان آن حضرت، يعنى «ولايت ائمه» را نيز مىپذيرند. در اين حالت، آخرين وظيفه خويش را به انجام رساندهاند و خداوند نيز بالاترين پاداش خود را به آنان عطا مىكند. در مقابل، «حزب الشيطان» از ولايت خدا، ولايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ولايت ائمه(عليهم السلام) بى بهرهاند و خود را تحت ولايت شيطان قرار دادهاند و او را فرمان مىبرند.
ولايت مدارى، نيازمند دو عامل مهم
بايد توجه داشت كه ولايت الهى و ولايت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين و ائمه اطهار(عليهم السلام) داراى مراتب مختلفى است و همه كسانى كه از اين ولايت برخوردارند در يك درجه نيستند. براى رسيدن به بالاترين مراتب اين ولايت به دو چيز نياز است: 1. معرفت و شناخت؛ 2. داشتن اراده قوى و التزام عملى.
در طول تاريخ اسلام تا كنون، عدهاى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را شناخته و به آن حضرت ايمان آوردهاند و آنچه در اختيار داشتهاند در راه تقويت اسلام به كار برده و در اين امر از خود كوتاهى نشان نداده اند؛ اما مشكل آنان در «شناخت جانشين پيامبر» بوده است. البته هميشه هم در اين كار مقصّر
نبوده اند، بلكه بسيارى از آنان توفيق شناخت نصيبشان نگشته است و اگر ولايت اهل بيت(عليهم السلام) براى آنان ثابت مىشد از پذيرش آن ابايى نداشتند. اينان از جهت ولايت ائمه(عليهم السلام) در استضعاف يا كمبود معرفت قرار گرفته اند.
عده ديگرى نيز در عامل اول (شناخت) مشكلى نداشتهاند و مشكل آنان در عامل دوم بوده است. آنان در عمل از خود كوتاهى و تقصير نشان داده و وظيفه عملى خود را به جا نياورده اند.
در سوى ديگر نيز كسانى كه همه مراحل معرفت، اعم از معرفت خدا، معرفت رسول خدا و معرفت جانشينان پيامبر را به دست آورند و در مقام عمل نيز دستورات آنان را به كار بندند و از امتحان سرفراز و پيروز بيرون آيند، مصداق «حزب اللّه» بوده و فلاح مطلق براى چنين افرادى است: أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.1
بنابراين انسان براى درآمدن در زمره «حزب الله» و «اهل ولايت» نيازمند دو توفيق از ناحيه خداوند است: يكى توفيق در كسب معرفت و شناخت، و ديگرى توفيق عمل به معرفت كسب شده. يكى از امتحانهاى دشوار الهى نيز در «مقام عمل» آن گاه ظاهر مىشود كه منافع و لذتهاى زندگى دنيايىِ يك شخص با اعتقاداتش هم خوانى و هم سويى نداشته باشد؛ به عبارت ديگر، چنان چه بخواهد بر طبق اعتقاداتش عمل كند، مجبور باشد از بعضى لذتها و خوشىها صرف نظر كند. در چنين جايى زمينه امتحان براى او فراهم مىشود: آيا منفعت و لذت خويش را مقدم بدارد يا بدان چه ايمان آورده ملتزم شود؟! آيا اگر چنين امتحانى براى ما پيش بيايد، به پيمان و بيعتى كه با اولياى خدا بسته ايم وفادار خواهيم ماند؟!
1. مجادله (58)، 22.
تأملى در مفهوم «ولايت»
مطلبى كه مناسب است در اين جا كمى درباره آن تأمل كنيم اين است كه اصولا منظور از ولايت خدا، ولايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ولايت ائمه معصومين(عليهم السلام) چيست؟ براى پاسخ به اين سؤال ابتدا بايد يادآور شويم كه معمولاً همه واژههاى يك زبان عيناً به زبان ديگر قابل ترجمه نيست. كسانى كه با زبان شناسى و زبانهاى مختلف آشنا هستند و يا دستى در ترجمه دارند به اين مطلب واقفند. براى مثال، گاه در ترجمه يك لغت از زبانى به زبان ديگر نمىتوان يك كلمه كه به طور دقيق آن واژه را به زبان ديگر برگرداند پيدا كرد و بايد از دو يا چند كلمه كمك گرفت. يكى از واژههايى كه در برگردان از فارسى به عربى چنين مشكلى دارد واژه «ولايت» است.
«ولايت» را گاه به «دوستى» ترجمه مىكنند. اگر اين معنا را بگيريم، اهل ولايت كسانى هستند كه اهل بيت(عليهم السلام) را دوست مىدارند. گاهى نيز «ولايت» را به «اطاعت» معنا مىكنند. طبق اين معنا، اهل ولايت يعنى كسانى كه از اهل بيت(عليهم السلام) اطاعت مىكنند. گاه نيز اين كلمه را به «نصرت»، «سرپرستى» و... معنا مىكنند.
قرآن كريم در موارد متعددى اين كلمه را به كار برده است؛ مثلاً مىفرمايد: ولىّ شما تنها خدا و پيامبر او است و كسانى كه ايمان آورده اند، همان كسانى كه نماز به پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند... .1 مصداق اين «ولىّ»، حضرت امير(عليه السلام) و پس از آن، ائمه معصومين(عليهم السلام) هستند. اكنون اين پرسش مطرح است كه «ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) » و «ولايت ائمه(عليهم السلام) » به چه معنايى است؟
1. مائده (5) آيه 55ـ56.
اگر ولايت را در اين قبيل آيات به معناى «دوست داشتن» بگيريم، در عالم اسلام افرادى كه از اين ولايت محروم باشند بسيار كم هستند؛ حتى مىتوان گفت امروزه ديگر اثرى از چنين افراد و گروههايى وجود ندارد و نسل آنان منقرض شده است. در زمانهاى گذشته عدهاى به عنوان «ناصبى» يا «خارجى» با اهل بيت(عليهم السلام) سر آشتى نداشتند و با آنان دشمنى مىورزيدند. به هر حال، در مورد چنين كسانى بايد در اصل ايمانشان نسبت به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) شك كرد. با توجه به توصيهها و سفارشاتى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره اهل بيت(عليهم السلام) فرموده است، به طور طبيعى همه افرادى كه به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ايمان دارند، بايستى اهل بيت: را نيز دوست داشته باشند.
در هر صورت، امروزه به سختى مىتوان مسلمانى را يافت كه ولايت به معناى دوستى اهل بيت(عليهم السلام) را نداشته باشد. بنده با مسلمانان كشورهاى مختلف تماس و معاشرت داشتهام و از نزديك ديدهام كه همه آنان به اهل بيت(عليهم السلام) علاقه دارند. برخى از اين مسلمانان كه از برادران اهل تسنن هستند، در مقام محبت و اظهار دوستى حتى از ما شيعيان پيشى مىگيرند. يك بار به اتفاق متولى آستانه حضرت معصومه(عليها السلام) به كشور مالزى سفر كرده بوديم. در يكى از روزها صبحانه را مهمان يك روحانى سنّى مذهب از اهل مصر بوديم. در مجلس ما مهمان ديگرى از اهل مصر نيز حضور داشت. مهمان مصرى قصيدهاى در مدح اهل بيت(عليهم السلام) خواند كه بنده و متولى آستانه حضرت معصومه(عليها السلام) هر دو به گريه افتاديم. آرى، يك سنّى مذهب در يك كشور غريب، در مدح حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) شعرى آن چنان زيبا و عالى مىسرايد كه انسان را تحت تأثير قرار مىدهد! در همين سفر به يكى از شيوخ اهل سنّت كه اهل مصر بود و
از طرف «رابطة العالم الاسلامى» ـ وابسته به عربستان ـ در محلى به كار فرهنگى و تبليغى مشغول بود، گفتم: گويا شما به اهل بيت(عليهم السلام) علاقه داشته و آنان را دوست مىداريد؟ در پاسخ گفت: چه مىگويى؟! صحبت از دوستى مىكنى! نَحْنُ مَفْتُونُونَ بِاَهْلِ الْبَيْتِ؛ ما شيفته و شيداى اهل بيت(عليهم السلام) هستيم!
بنابراين اگر «ولايت» به معناى «دوستى» باشد به زحمت مىتوان كسى را يافت كه ادعاى اسلام داشته باشد و در عين حال اهل بيت پيغمبر را دوست نداشته باشد. البته در صدر اسلام منافقانى يافت مىشدند كه در ظاهر به پيامبر(صلى الله عليه وآله) اظهار علاقه مىكردند، ولى در واقع به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ايمان نداشتند و به همين دليل نيز رابطه آنان با اهل بيت پيامبر خوب نبود.
به هر حال، در مسأله ولايت، امرى بالاتر و فراتر از دوست داشتن اهل بيت(عليهم السلام) مطرح است و مقصود از ولايت اهل بيت(عليهم السلام) تنها اظهار محبت و دوست داشتن آنها نيست.
«غدير»، ترجمانى گويا از «ولايت»
شايد بهترين و بارزترين چيزى كه مىتواند مقصود از ولايت اميرالمؤمنين و اهل بيت(عليهم السلام) را روشن كند «حديث غدير» است. داستان غدير به طور متواتر از بزرگان اسلام، اعم از شيعه و سنّى نقل شده است. عدهاى عمر خويش را در راه تبيين اين مسأله صرف كرده اند. يكى از آن افراد در عصر ما علامه امينى رضوان الله عليه است. كتاب شريف «الغدير» كه حاصل عمر آن بزرگوار محسوب مىشود دايرة المعارفى بزرگ و جامع، درباره حديث غدير و ماجراى فراموش نشدنى غدير خم است. مرحوم علامه امينى اين كتاب را در چندين جلد به نگارش در آورده كه متأسفانه هنوز جلدهاى آخر آن به
چاپ نرسيده است. آن مرحوم براى تأليف اين مجموعه ارزشمند زحمات زيادى كشيد و خون دل فراوان خورد كه در اين جا مجال ذكر آن نيست. در هر صورت، «مسأله غدير» مسألهاى بسيار مهم و از هر حيث درخور توجه و تأمل است.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيش از عزيمت براى آخرين حج خويش، كه به «حجة الوداع» معروف گشت، دستور داد اعلام كنند همه مسلمانان و كسانى كه مىتوانند، از همه نقاط سرزمين اسلامى، براى فراگرفتن مناسك حج عازم مكه شوند. به همين دليل در آن سال پرجمعيت ترين اجتماع مسلمانان در آن روزگار، اعمال حج را به همراه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به جاى آوردند. اعمال حج به پايان رسيد و مسلمانان براى عزيمت به شهر و ديار خود از مكه خارج شدند. هنگامى كه به محلى رسيدند كه راه كاروانها از يكديگر جدا مىشد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور دادند كه همه توقف كنند و بارها را بر زمين بگذارند. طبق آنچه در روايات اسلامى آمده، دليل اين كار پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز اين بود كه جبرئيل نازل شد و از سوى پروردگار متعال پيام مهمى آورد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىبايست آن را در همان جا به مردم اعلام كند. نزديك ظهر بود و آفتاب به شدت مىتابيد. آن حضرت دستور دادند كسانى كه جلوتر رفتهاند بازگردند و هم چنين صبر كردند تا كسانى كه هنوز نرسيده بودند به آنان ملحق شوند. پيام مهمى در كار است كه بايد همه مسلمانان حضور داشته باشند.
آيا مىتوان گفت اين همه تشريفات براى اين نكته بود كه آن حضرت بفرمايند: على را دوست بداريد؟! مگر پيش از اين آيات متعددى درباره محبت اهل بيت وارد نشده بود؟ مگر آن حضرت بارها در طول زندگى خويش درباره مودت و محبت به اميرالمؤمنين(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) سفارش
نفرموده بود؟! اساساً چه احتياجى بود كه در آخرين سال حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در آن آفتاب سوزان و آن اجتماع بسيار عظيم به مردم پيام محبت داده شود؟!
به اجماع شيعه و سنّى، در آن روز اين آيه شريفه نازل شد:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ؛1اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن؛ و اگر نكنى رسالت الهى را ابلاغ نكرده اى، و خدا تو را از گزند مردم نگاه مىدارد. آرى، خدا گروه كافران را هدايت نمىكند.
خدا به پيامبرش مىفرمايد: اگر اين پيام را به مردم نرسانى، اصل رسالت خويش را ابلاغ ننموده اى: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ؛ و در ابلاغ اين پيام از مردم نترس، خدا تو را محافظت مىفرمايد: وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ. آيا گفتن اين سخن كه: «على را دوست بداريد» آن قدر خطرساز بود كه براى اقدام به آن بايد حفاظت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طرف خداوند تضمين شود؟!
از اين رو بايد گفت كه مسأله غدير فراتر از محبت و مودت است. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن روز مسأله «ولايت» را مطرح كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىُّ مَوْلاهُ. اكنون سؤال اين است كه معناى اين ولايت چيست؟
ريشه لغوى ولايت
«ولايت» از ماده «ول ى» بوده و آن در هنگامى است كه دو چيز در كنار هم يا پشت سر هم به گونهاى قرار گيرند كه مانعى بين آنها نباشد؛ براى مثال گفته مىشود: هذا العدد يلى عدداً آخر؛ يعنى: اين عدد دنبال عدد ديگر
1. مائده (5)، 67.
است؛ مانند عدد سه كه دنبال عدد دو است. براى توضيح آن مىتوان از واژههاى «ارتباط»، «پيوند» و «اتصال» استفاده كرد كه البته هيچ كدام معادل دقيقى براى اين كلمه نيستند.
هر گاه اين واژه در مورد دو موجود ذى شعور، مانند دو انسان، به كار رود، بدان معنا است كه يك رابطه قوى بين آن دو وجود دارد كه تمام شؤون وجودى ايشان را فرا گرفته است. رابطهاى كه در اين حالت بين دو انسان وجود دارد با رابطهاى كه بين دو جسم وجود دارد متفاوت است. به ديگر سخن، ماده «ول ى» معناى عامّى دارد كه هر گاه در مورد انسان به عنوان يك موجود ذى شعور به كار رود، بايد شؤونات انسانى را در پيوند دو انسان مدّنظر قرار داد. پيوند مورد نظر پيوندى است كه دو انسان را چنان به هم نزديك مىكند كه هيچ مانعى بين آن دو باقى نمىماند.
شؤون اصلى انسان را مىتوان سه چيز دانست: 1. شناخت (بينش) 2. عواطف و ميلها (گرايش) 3. كُنش، كه حاصل جمع و برآيند دو مورد قبل، يعنى بينش و گرايش است. هرگاه ماده «ول ى» در مورد دو انسان به كار رود بدان معنى است كه آنها تا بدان حد به يكديگر نزديك شدهاند كه در امور سه گانه فوق يكى گشته اند؛ يعنى شناختها و معرفتهاى ايشان شبيه هم است، عواطف و احساسات آنها به هم آميخته و همديگر را دوست دارند، و در نهايت رفتارشان نيز مشابه هم است. مفهوم حقيقى ولايت بيان گر چنين رابطهاى است.
بنابراين رابطه ولايت، رابطهاى طرفينى است و دو طرف نسبت به يكديگر داراى تأثير و تأثر هستند. طبيعى است وقتى دو دوست فكرشان يكى و عواطف آنها مشترك شد، در عمل و رفتار يكديگر اثر مىگذارند. هم اين در او اثر مىگذارد و هم او در اين مؤثر است:
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض؛1 و مردان و زنان با ايمان، اولياى يكديگرند.
هم اين مؤمن ولىّ آن مؤمن است و هم آن مؤمن، ولىّ اين مؤمن است و هر دو در يكديگر اثر مىگذارند. البته موجود ذى شعور تنها به انسان اختصاص ندارد و گاه ممكن است اين رابطه بين «انسان» و «خدا» به وجود بيايد.
تبيين رابطه ولايت بين «خدا» و «انسان»
درمواردى كه رابطه «ولايت» بين «انسان» و «خدا» برقرار مىشود، آيا اين رابطه بدان معنا است كه خدا در ما اثر مىگذارد و ما نيز در خدا اثرگذار هستيم؟! پاسخ روشن است: مسلّماً در اين حالت، تعامل و تفاعل در ميان نيست، بلكه تأثيرگذارى تنها از جانب خدا است. رابطه ولايت بين انسان و خدا بدين معنى است كه شناخت انسان، شناخت خدايى، محبتش محبت خدايى و رفتارش رفتار خدايى مىشود. چنين انسانى خدا را بيش از همه دوست دارد:
وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ؛2 كسانى كه ايمان آوردهاند به خدا محبت بيشترى دارند.
بنابراين در رابطه ولايت بين خدا و انسان، خدا از انسان تأثير نمىپذيرد، و اساساً خداوند تحت تأثير هيچ موجودى واقع نمىشود. البته در اين جا نيز ولايتْ طرفينى است. هم گفته مىشود:
1. توبه (9)، 71.
2. بقره (2)، 165.
اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا؛1 و هم گفته مىشود: اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيًّا وَلِىُّ اللّه، و يا: أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ؛2 آگاه باشيد كه بر اولياى خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مىشوند.
اما با وجودى كه در اين جا نيز ولايت، طرفينى است، تأثير تنها از يك طرف است. به ديگر سخن، رابطه اتصال و پيوند دوطرفى است، هم انسان به خدا و هم خدا به انسان نزديك است؛ ولى تأثير و تأثر، طرفينى نيست.
علاوه بر دو فرد انسان، يا خدا و انسان، رابطه ولايت گاهى نيز بين «فرد» و «جامعه» برقرار مىشود:
النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛3 پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر (و نزديك تر) است.
در اين جا يك طرف رابطه ولايت، شخص «پيامبر» و طرف ديگر آن «امت اسلامى» است. گاهى از اين ولايت به «ولاية النبى على الأُمة» تعبير مىشود. به طور كلى هر گاه «ولايت امر» گفته مىشود، ارتباط مجموعهاى از انسانها با «ولىّ امر» منظور است. بنابراين «ولىّ امر مسلمين» كسى است كه داراى ارتباط نزديك و محكم با مردمى است كه در امور اجتماعى و سياسى، بدون هيچ فاصلهاى پشت سر او حركت مىكنند و از او اثر مىپذيرند.
پذيرفتن ولايت پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) ، لازمه پذيرش ولايت الهى
ولايت در اصل تنها براى خدا است: اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا.4 اما ممكن است
1. همان، 257.
2. يونس (10)، 62.
3. احزاب (33)، 6.
4. بقره (2)، 257.
خداوند خود براى افراد ديگرى نيز جعل ولايت كند؛ چنان كه اين كار را در مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) انجام داده است:
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ؛1 ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر او است و كسانى كه ايمان آورده اند: همان كسانى كه نماز بر پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند.
خداوند پس از خويش كه ولايت ذاتى و اصيل بر انسانها دارد، بالاترين مرتبه ولايت را براى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) قرار داده است. او بالاترين انسانى است كه مؤمنان بايد رابطه ولايت با او برقرار كنند. آنان چون پيامبر(صلى الله عليه وآله) را «ولىّ» خود قرار مىدهند، از اين رو شناخت و معرفت خويش را تابع او مىسازند و دينشان را از او فرا مىگيرند:
كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛2 همانطور كه در ميان شما، فرستادهاى از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك گرداند، و به شما كتاب و حكمت مىآموزد و آنچه را نمىدانستيد به شما ياد مىدهد.
البته اين تبعيت و دنباله روى بر اساس محبت است و مؤمنان بالاترين رابطه محبت را با پيامبر(صلى الله عليه وآله) برقرار مىسازند.
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛3 بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد
1. مائده (5)، 55.
2. بقره (2)، 151.
3. آل عمران (3)، 31.
تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را بر شما ببخشايد و خداوند آمرزنده مهربان است.
اگر در دوست داشتن خدا صادق هستيد بايد تابع من (پيامبر) باشيد؛ چون من نماينده خدا بوده و بيان كننده خواستههاى خداوند از شما هستم.
اگر كسى ديگرى را دوست داشته باشد، در پى آن است كه بداند محبوبش از او چه مىخواهد تا آن را انجام دهد. از اين رو اين آيه نيز مىفرمايد، اگر خدا را دوست داريد بايد در پى خواست خداوند و پيروى از آن باشيد. خواست خدا را هم پيامبر براى شما بيان مىكند. از اين رو اگر واقعاً به خداوند محبت راستين داريد، بايد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اطاعت كنيد. دليل اين امر نيز آن است كه شما به طور مستقيم با خدا مرتبط نيستيد و خواستههاى او را دريافت نمىكنيد؛ بنابراين نمىدانيد محبوبتان از شما چه مىخواهد:
وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ؛1 و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند، ولى خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد برمى گزيند.
شما خود در آن مرتبه از وجود و كمال نيستيد كه بتوانيد به طور مستقيم با خدا رابطه داشته باشيد، ولى خداوند كسانى را انتخاب كرده كه آنان اين لياقت را دارند و از طريق آنان خواسته هايش را به شما مىرساند. اكنون كه خواستههاى خداوند از طريق پيامبر به شما رسيد، اگر در دوست داشتن خدا ثابت قدم هستيد، از تعاليم پيامبر تبعيت كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد.
آيا براى عاشق چيزى مطلوب تر از اين وجود دارد كه معشوقش او را دوست داشته باشد؟! آيا چيزى براى او خوش آيندتر از اين هست كه بداند
1. همان، 179.
معشوقش از وى راضى و خشنود است؟! براى عاشق، ديدن لبخند معشوق و جلب رضايت او بسيار شيرين است. حال اگر اين معشوق خداى متعال باشد، رضايت او بالاترين ارزش است:
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛1 و خشنودى خدا بزرگ تر است. اين است همان كام يابى بزرگ.
به هر حال، لازمه پذيرش ولايت الهى آن است كه شناخت خود را از خدا دريافت كنيد؛ و محبت او را به دل داشته باشيد. هر گاه چنين رابطه معرفت و محبتى با خدا برقرار كرديد، طبيعتاً رفتارتان بايد تابع اراده او باشد. اين همان «ولاية اللّه» است. مرتبه نازل اين ولايت در رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تحقق پيدا مىكند. پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز اين ولايت در حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) متجلى است. آن حضرت در آيه شريفه 55 سوره مائده به «الذين آمنوا...» معرّفى شده است. بنا به گفته محدثان و مفسران شيعه و سنّى، اين آيه در شأن حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نازل گشته است. پس از آن حضرت نيز ساير ائمه اطهار(عليهم السلام) با ادله خاص مشمول اين ولايت هستند.
بنابراين ترديدى نيست كه هر كس واقعاً ايمان داشته و تحت ولايت الهى در آمده باشد، بايد از «ولايت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)» بهره مند باشد و با تمام وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) را دوست بدارد و از دستورات آن حضرت پيروى كند.
ولايت در اسلام، منحصر به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)
مسلمانان و كسانى كه از «ولايت رسول الله(صلى الله عليه وآله)» برخوردار شده اند، در اين كه بايد شناختهاى دينى خود را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دريافت كنند اختلافى ندارند. اختلاف در اين است كه پس از آن حضرت سخن چه كسى حجت است و
1. توبه (9)، 72.
براى شناخت هايمان بايد به چه كسى رجوع كنيم. اكثر مسلمانان معتقدند كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسى كه بتواند به ما به طور مستقيم شناخت صحيح و يقينى بدهد وجود ندارد! بنابراين سخن هيچ كس حجت نيست و ما حجتى غير از قرآن كه كلام خدا است نداريم! در مقابل، گروهى ديگر معتقدند كه ادله متعددى وجود دارد كه تكليف مسلمانان را پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روشن كرده است؛ نظير اين آيه: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ؛1
و هم چنين حديث معروف ثقلين: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللّهِ وَ عِتْرَتِى... .2
در اين حديث، عترت پيامبر، عِدل و هم سنگ كتاب خدا معرفى شده اند. از اين رو از آن استفاده مىشود كه اعتبار سخن آنان همانند كلام خدا مىباشد. به همين دليل هم هست كه ما شيعيان به خاندان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همانند خود آن حضرت عشق مىورزيم؛ چه اين كه ائمه اطهار(عليهم السلام) همانند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در نزد خدا داراى قرب و منزلت هستند.
ولايت الهى كه ابتدا در رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تحقق يافته، پس از آن حضرت در كسى جلوه گر مىشود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) منزلت او را نسبت به خود، مانند منزلت هارون(عليه السلام) به موسى(عليه السلام) دانسته است؛ يعنى آن كسى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به او فرمود:
أنْتَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى إلاّ أنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى؛3 تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست.
1. مائده (51)، 55.
2. بحار الانوار، ج 23، باب 7، روايت 69.
3. همان، ج 21، باب 27، روايت 5.
بر اساس اسناد و مدارك معتبرى كه شيعه و سنّى نقل كرده اند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين حديث را خطاب به اميرالمؤمنين على(عليه السلام) فرموده است. بر اساس اين حديث، همانگونه كه حضرت هارون(عليه السلام) جانشين حضرت موسى(عليه السلام) بود، حضرت على(عليه السلام) نيز جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و تفاوت آنها فقط در «نبوت» و «امامت» است. از اين رو اهل بيت(عليهم السلام) عِدل رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به شمار مىروند.
بدين ترتيب اگر كسى در پذيرش «ولايت خدا» صادق باشد، لازمه آن، پيروى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و پذيرش ولايت آن حضرت است. هم چنين، اگر كسى در پذيرش «ولايت رسول خدا» صادق باشد، لازمه اش پذيرش «ولايت ائمه اطهار(عليهم السلام)» و پيروى از آنان است؛ چرا كه آنان جانشينان آن حضرت و اطاعتشان به منزله اطاعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است. تبيين اين نكته براى مردم، بسيار ضرورى است؛ چرا كه فقط در اين حالت دين مردم كامل گشته و اعتقادات آنان از نقص و كمبود در امان خواهد بود. هم چنان كه در روايات فراوان و متعدد وارد شده، دين بدون پذيرش ولايت پيامبر و ائمه(عليهم السلام) دين كاملى نخواهد بود.1
پس از كسب «معرفت و شناخت» نسبت به ائمه اطهار(عليهم السلام) ، در مرحله بعد نوبت به «عمل» مىرسد. لازم است در مقام عمل نيز معصومان(عليهم السلام) را الگوى خويش قرار داده، از آنان پيروى كنيم. براى مسلمانان فرماندهاى وجود دارد كه بايد فرمان او را اطاعت و به دنبال او حركت كنند؛ يعنى همان چيزى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در روز غدير بدان توصيه كرد: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. اين همان چيزى است كه بر اساس آن، دين كامل گرديد: الْيَوْمَ
1. برخى از اين روايات را در گفتارهاى پيشين همين كتاب ذكر كرديم.
أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً.1 اهميت اين مسأله به حدى بود كه جا داشت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن تشريفات را در غدير فراهم سازد. آن حضرت دست كم هفتاد هزار نفر را در صحراى خشك و در زير آفتاب سوزان نگاه داشتند تا پيام ولايت به آنان ابلاغ گردد. آيه قرآن نازل شد كه اگر اين پيام را به مردم نرسانى رسالت تو ناتمام و دين ناقص است.
پر واضح است كه صِرف دوست داشتن على(عليه السلام) چندان اهميت نداشت كه آن همه تشريفات براى آن فراهم گردد و يا بر اساس آن، دين كامل گردد. اين دوستىاى است كه بايد با پيروى عملى از آن بزرگوار و فرمان بردارى از آن حضرت همراه باشد. اين دوستى هيچ گاه با دوستى دشمنان خدا و رسول سازگارى ندارد:
لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛2 قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند و (در عين حال) كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كردهاند ـ هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند ـ دوست بدارند. در دل اينها است كه (خدا) ايمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خويش تأييد كرده است، و آنان را به بهشتهايى كه از زير [درختان] آن جوىها
1. مائده (5)، 3.
2. مجادله (58)، 22.
روان است در مىآورد؛ هميشه در آن جا ماندگارند؛ خدا از ايشان خشنود و آنها از او خشنودند؛ اينانند حزب خدا. آرى، حزب خدا است كه رستگارانند.
در اين آيه خدا به پيامبرش مىفرمايد: نمىتوانى مردمى را پيدا كنى كه ايمان به خدا و قيامت داشته باشند و در عين حال با دشمنان خدا دوستى داشته باشند! امكان ندارد كسانى كه در قلب و دل خويش به دشمنان خدا احساس تمايل مىكنند و مخفيانه با آنان سر و سرّى دارند، ايمان به خدا و قيامت داشته باشند. گرچه خودشان قَسَم ياد مىكنند كه ايمان داريم، ولى قرآن مىفرمايد دروغ مىگويد:
إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ؛1 چون منافقان نزد تو آيند، گويند: «گواهى مىدهيم كه تو واقعاً پيامبر خدايى.» و خدا [هم ] مىداند كه تو واقعاً پيامبر او هستى، و خدا گواهى مىدهد كه منافقان سخت دروغ گويند.
منافقان ادعا مىكنند كه جز اراده خير، صلاح و اصلاحات، قصد ديگرى نداريم! ولى قرآن مىگويد: خدا شهادت مىدهد كه اين عده دروغ مىگويند. آنان جز منافع مادى خويش، چيزى ديگر را انتظار ندارند. آنان مىترسند كه دشمنان مسلط شوند و آن گاه كلاهشان پس معركه باشد؛ از اين رو از هم اينك براى ارباب خوش رقصى مىكنند:
فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْر مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى
1. منافقون (63)، 1.
ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ؛1 مىبينى كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، در دوستى با آنان شتاب مىورزند. مىگويند: «مى ترسيم به ما حادثه ناگوارى برسد.» اميد است خدا از جانب خود فتح يا امر ديگرى را پيش آورد تا از آنچه در دل خود نهفته داشتهاند پشيمان گردند.
منافقان مىگويند: شايد حادثهاى پيش آيد و مصيبتى به ما رسد و آن گاه سرمان بى كلاه بماند! اما خداوند مىفرمايد: باشد كه خدا ورق را برگرداند و آن تهديدات عليه خود دشمنان تحقق يابد و مكر الهى طومار آنان را در هم بپيچد. در آن روز كسانى كه با دشمنان خدا رابطه برقرار كرده و با آنان هم نوايى مىكنند سخت پشيمان مىگردند. با عنايت الهى، دير نيست آن روزى كه آمريكا رسوا شود و هيمنه ابرقدرتى اش در هم بشكند. در آن روز كسانى كه تا پيش از آن دم از اين مىزدند كه چارهاى جز ارتباط با آمريكا نداريم، نخواهند توانست از خجالت سر بلند كنند و چارهاى ندارند جز اين كه به اشتباه خود اعتراف كرده و رابطه با آمريكا را نفى كنند.
مؤمنان به خدا و قيامت، با دشمنان خدا دشمناند و هرگز با آنان رابطه دوستى برقرار نمىكنند. اينان همان «حزب اللّه»اند كه داراى ولايت حقيقى هستند و در نهايت، پيروزى و رستگارى از آنان خواهد بود:
وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ؛2و هر كس خدا و پيامبر او و كسانى را كه ايمان آوردهاند ولىّ خود بداند (پيروز است، چرا كه) حزب خدا تنها پيروزمندانند.
1. مائده (5)، 52.
2. همان، 56.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org