قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

 

 

گفتار يازدهم1

 

تقابل «غدير» و «سقيفه» در تاريخ اسلام

 

غدير، حادثه‌اى بسيار مهم و درخور توجه

مسأله غدير ابعاد مختلفى دارد كه هر كدام از آنها درخور بحث‌هاى گسترده و فراوان است. زحمت‌هاى زيادى در اين زمينه كشيده شده، بحث‌هاى فراوانى انجام گرفته و كتاب‌هاى متعددى به رشته تحرير در آمده است. در اين جا حتى نمى‌توان به فهرست كارهايى كه در اين زمينه انجام گرفته اشاره كرد. به همه عزيزان توصيه مى‌كنم كه بخشى از اوقات خود را، دست كم در ايام تعطيلى، به مطالعه اين مسايل اختصاص دهند. بزرگان ما در طول چهارده قرن، در اين زمينه زحمات فراوانى كشيدند كه ما حتى از اجمال آن زحمات هم اطلاع درستى نداريم. آنان با خون دل كتاب‌هايى را در باره اين مسأله فراهم كرده اند. گاهى سال‌ها براى پيدا كردن يك مدرك و منبع زحمت مى‌كشيدند و رنج سفرهاى طولانى را بر خود هموار مى‌كردند تا به كتابخانه يا منبع و مدركى معتبر دست رسى پيدا كنند.

 


1. اين سخنرانى در تاريخ 26/1/77 ايراد شده است.

از جمله اين تلاش ها، تأليف دو دايرة المعارف در اين زمينه است كه در نوع خود شاهكار است. يكى از آنها كتاب شريف «عبقات الانوار» تأليف مرحوم مير حامد حسين هندى است كه اخيراً خلاصه شده آن نيز در 12 جلد به نام «نفحات الازهار خلاصة على عبقات الانوار» منتشر شده است. اين بزرگوار در شرايطى كه وسايل چاپ و نشر و تجهيزات پيشرفته امروزى وجود نداشت، زحمت فراوانى كشيد تا اين كتاب را تهيه كرد. وى در هندوستان با خون دلى بسيار كتابخانه‌اى را فراهم نمود تا توانست اين كتاب عظيم را تأليف كند. تأليف اين اثر خدمتى بسيار بزرگ به تشيع و اهل بيت(عليهم السلام) و اسلام محسوب مى‌شود؛ لكن مطالعه آن، فرصت و حوصله زيادى مى‌خواهد و تلخيص آن، كار را آسان تر مى‌كند.

دايرة المعارف ديگر در اين زمينه، كتاب شريف «الغدير» است كه مرحوم علامه امينى تأليف كرده است. اين كتاب نيز با زحمات بسيار فراوانى تهيه شده است. بزرگان ما، براى پيدا شدن يك كتاب گاهى مدت‌ها زحمت مى‌كشيدند و حتى به ائمه(عليهم السلام) متوسل مى‌شدند و در اين توسلات گاهى كراماتى نيز براى آنها ظاهر مى‌شد. در جريان تأليف الغدير نيز براى علامه امينى مواردى از اين دست اتفاق افتاد. براى نمونه، علامه امينى(رحمه الله) توسلى به اميرالمؤمنين(عليه السلام) يا موسى بن جعفر(عليه السلام) داشت و حاجتش دست پيدا كردن به كتابى بود كه براى تأليف الغدير به آن نياز داشت. روزى مسافرى از آذربايجان شوروى مى‌آيد و كتابى را براى ايشان مى‌آورد و مى‌گويد در بازار پيرزنى اصرار كرده كه آن كتاب را بخرد! او نيز به احتمال اين كه شايد علامه(رحمه الله) بتواند از آن كتاب استفاده كند، آن را براى علامه آورده است. مرحوم علامه امينى وقتى نگاه مى‌كند، مى‌بيند همان كتابى است كه سال‌ها به دنبال آن بوده است!

 

كتاب الغدير نيز نسبتاً مفصل است. يكى از فضلاى بزرگوار اين كتاب را تلخيص كرده و چكيده‌اى از آن را به نام «فى رهاق الغدير» در يك جلد نوشته است. اين كار خدمتى است براى كسانى كه حوصله و فرصت خواندن تمام كتاب الغدير را ندارند، تا دست كم اين خلاصه را مطالعه كنند و به طور اجمالى ببينند بزرگان ما چه زحماتى براى اثبات حقايق دين كشيده اند، تا اين دين و مذهب به اين صورت دست ما رسيده است.

شايد بسيارى از ما تصور كنيم كه تحقيق در اين مسايل ضرورتى ندارد و اين مسايل آن قدر روشن است كه احتياج به مطالعه در اطراف آن نيست. چنين تصورى نادرست و غفلت از فعاليت‌هاى دشمنان است. در همين كشور جمهورى اسلامى، كه مذهب رسمى آن تشيّع است، در بعضى از شهرهاى مرزى، اقدامات عجيبى از طرف مزدوران بعضى از بيگانگان انجام مى‌گيرد و افراد بسيارى در اثر كم اطلاعى گمراه مى‌شوند. كسانى از روحانيون كه براى تبليغ به اين گونه استان‌ها و شهرها مى‌روند بايد در اين زمينه آمادگى كامل و دلايلى روشن و قابل قبول داشته باشند. مسأله كاملا جدى است و بايد با آن آگاهانه برخورد كرده و از سطحى نگرى و ساده انگارى بپرهيزيم. در غير اين صورت ممكن است روزى چشم باز كنيم و ببينيم جمعيت فراوانى از شيعيان، بر اثر ناآگاهى مذهب خود را از دست داده اند.

 

غدير در مسلخ سقيفه!

در مورد خلافت و ولايت اميرالمؤمنين پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، خداى متعال آيات متعددى در قرآن نازل فرموده است. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز در طول

دوران زندگى خود با تمهيدات و بيان‌هاى مختلفى اين مسأله را به مردم گوشزد نمود و سعى كرد در رفتار و گفتار خود آن را در اذهان تثبيت كند. در آخرين اقدام نيز هفتاد روز قبل از رحلتش، در روز غدير آن را در بين انبوه مسلمانان اعلام كرد تا مسأله براى امت اسلامى روشن باشد و بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دچار اختلاف و پراكندگى نشوند. اما تاريخ مى‌گويد كه پس از رحلت آن حضرت، مسلمانان غير از اين عمل كردند. در بين آن مسلمانان كسانى بودند كه در ركاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در جنگ‌هاى متعدد شركت كرده و حتى مجروح نيز شده بودند. برخى از آنان خود، سرمايه زيادى را در راه ترويج اسلام صرف كرده بودند، و برخى ديگر از خانواده شهدا بودند. عجيب تر از همه آن كه، بسيارى از آنان خود در آن روز در غديرخم حاضر بودند و جريان معرفى اميرالمؤمنين(عليه السلام) را با چشم و گوش خود ديده و شنيده بودند، اما پس از هفتاد روز گويا همه را فراموش كردند! آنان زمانى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت، چنان رفتار كردند كه گويا اصلا چنين چيزى نبوده است! هنوز جنازه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) روى زمين بود كه كسانى جمع شدند تا جانشينى براى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تعيين كنند! اصل اين تفكر كه امت اسلامى بايد رهبرى داشته باشد و حتى يك روز هم مردم نبايد بدون رهبر بمانند صحيح بود، اما در اين مسأله كه چگونه بايد اين رهبر را شناخت و تعيين كرد، دچار اشتباه شدند. آنان در سقيفه جمع شدند و با يكديگر بحث كردند كه چه كسى را بايد به جاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) برگزيد.

بحث‌هاى زيادى شد و حتى گاهى گفتگوها به كشمكش و مشاجره نيز منجر شد، ولى آنچه كه صحبتى از آن نشد ـ يا دست كم در تاريخ اشاره‌اى به آن نگرديده، و اگر در مورد آن صحبت شده بود قطعاً تأثيرى در جلسه

مى گذاشت و در تاريخ نقل مى‌شد ـ اين بود كه، خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) چه كسى را تعيين كرده است! هيچ كس نگفت ماجراى هفتاد روز پيش در غدير چه بود و چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) حضرت على(عليه السلام) را بلند كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ.1 هيچ سخنى در اين باب گفته نشد. يكى گفت جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) بايد از مهاجران باشد، ديگرى گفت بايد از انصار باشد، سومى گفت بايد از قريش باشد، و در نهايت رأى گيرى شد. اما در مورد اين كه خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) چه كسى را تعيين كرد و يا لااقل تمايل داشت چه كسى جانشين او بشود، هيچ صحبتى نشد. پس از آن نيز در طول چهارده قرن، بر سر غدير آن آمد كه امروزه بسيارى از مسلمانان از داستان غدير هيچ اطلاعى ندارند و بسيارى از علماى اهل سنّت ادعا مى‌كنند كه اصلا اين ماجرا واقعيت ندارد! اين در حالى است كه بزرگانى مثل صاحب عبقات و صاحب الغدير با زحماتى كه كشيده‌اند نشان داده‌اند كه اين ماجرا از معتبرترين روايات شيعه و سنى است. اگر رواياتى را كه اين بزرگان در اين باره نقل كرده‌اند با وجود كثرت و اعتبار راويان آنها نپذيريم، معلوم نيست در مجموع احاديث شيعه و سنى چند حديث باقى مى‌ماند كه قابل قبول باشد! با اين حال برخى از علماى اهل سنّت مدعى‌اند كه «چنين ماجرايى رخ نداده است» و يا «ساختگى است و شيعه آن را درست كرده است»! اين در حالى است كه عمده روايات مربوط به غدير، از مدارك اهل سنّت نقل شده است.

در هر صورت، مسأله مهم در اين زمينه، حل اين معما است كه چگونه آن همه تمهيدات و نزول آيات در مورد مسأله ولايت بى ثمر ماند و به


1. بحارالانوار، ج 28، باب 4، روايت 1.

فراموشى سپرده شد؟! مسأله‌اى كه خداوند درباره آن، خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايد: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ.1 از نظر خداى متعال اين مسأله به اندازه‌اى مهم بود كه ابلاغ نكردن آن، حكم ترك رسالت را داشت! «اِنْ لَمْ تَفْعَلْ»، يعنى اگر اين مسأله را تبليغ نكنى، «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»، اصلا رسالت خود را تبليغ نكرده اى! روشن است كه منظور از ابلاغ رسالت، فقط رساندن همين يك پيام خاص (ابلاغ ولايت و خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) ) نيست؛ چرا كه در اين صورت معناى آيه اين مى‌شود كه، اگر اين پيام را نرسانى، همين پيام را نرسانده اى! بديهى است كه گفتن چنين مطلبى لغو و غيرحكيمانه است. از اين رو معناى آيه اين است كه، اگر اين پيام خاص (جانشينى على(عليه السلام) ) را ابلاغ نكنى، مأموريت نبوت و رسالت الهى را به انجام نرسانده‌اى و تمام زحمات 23 سال گذشته تو نيز ناديده انگاشته خواهد شد؛ يعنى اعتبار كل رسالت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اين مسأله بستگى دارد و اگر اين مطلب نباشد، اصل رسالت از بين مى‌رود. سرّ آن نيز اين است كه اگر حضرت على(عليه السلام) بعد از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نبود، تحقيقاً اسمى از اسلام باقى نمى‌ماند. گرچه اكثريت مسلمانان تا 25 سال زير بار ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نرفتند، با اين حال وجود آن حضرت(عليه السلام) و تعليمات ايشان بود كه موجب گرديد اسلام درهمين حد باقى بماند.

 

تكرار سقيفه

معماى بزرگ اين فراموشى را چگونه بايد حل كرد؟ از اين ماجرا چه درسى


1. مائده (5)، 67.

بايد بگيريم؟ آيا اين امر حادثه‌اى منحصر به فرد در تاريخ است و هيچ مشابهى نخواهد داشت؟ اصولا آيا حوادث اجتماعى منحصر به فرد است و قابل تكرار نيست؟

دست كم از نظر قرآن اين گونه نيست و حوادث تاريخى قابل تكرار است و مشابه آنها در زمان‌هاى بعد نيز ممكن است اتفاق بيفتد. اصولا فلسفه مهم ذكر جريان‌هاى تاريخى اين است كه از آنها براى زندگى امروزمان پند بگيريم، و گرنه قضيه تاريخى كه در گذشته اتفاق افتاده و خاتمه يافته است.

اين روايت را، هم شيعه و هم سنّى نقل كرده‌اند و مضمون آن در قرآن نيز آمده است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: هر جايى كه بنى اسرائيل قدم گذاشتند شما نيز قدم خواهيد گذاشت، همان راهى را كه آنها رفتند شما نيز خواهيد رفت؛

حَتّى لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبّ لَدَخَلْتُمُوهُ؛1 اگر بنى اسرائيل داخل لانه سوسمارى شده باشند شما نيز داخل آن مى‌شويد!

اين هم كه قرآن در موارد متعددى داستان بنى اسرائيل را ذكر مى‌كند به اين دليل است كه مشابه آن براى ما نيز اتفاق خواهد افتاد. از اين رو ما بايد مراقب باشيم اشتباه آنها را مرتكب نشويم. اگر در بنى اسرائيل سامرى پيدا شد و آنها را فريب داد، بدانيم در امت اسلامى هم سامرى ديگرى خواهد بود و بلكه هر عصرى سامرى خاص خود را خواهد داشت. ساير داستان‌هاى بنى اسرائيل نيز به همين ترتيب است. داستان غدير را نيز اگر


1. بحارالانوار، ج 51، باب 2، روايت 24.

امروزه نقل مى‌كنيم براى اين است كه مراقب باشيم مشابه داستان غدير ممكن است در اين زمان براى ما نيز اتفاق بيفتد. بايد مراقب باشيم كه اشتباه مسلمانان صدر اول را در اطاعت نكردن از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تكرار نكنيم. حوادث تاريخى قابل تكرار است و مشابه هر يك از آنها ممكن است اتفاق بيفتد.

به راستى چگونه كسانى كه حاضر بودند جان خويش را بر كف گرفته با پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به جنگ بروند، چنين از فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، مبنى بر خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از خود، سرپيچى كردند؟ بسيارى از افرادى كه در سقيفه جمع شدند و براى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جانشين تعيين كردند همان كسانى بودند كه در بدر و حنين و جنگ‌هاى ديگر شركت داشتند. هنوز آثار جراحات جنگ در بدن بسيارى از آنها مشاهده مى‌شد. اينان چگونه فراموش كردند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) چه كسى را به عنوان جانشين خود معرفى كرد؟! و چرا كسانى كه اين گفته پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به خاطر داشتند با ماجراى سقيفه مخالفت نكردند؟

آيا اين جريان براى ما قابل تكرار نيست؟ آيا در زمان ما اگر كسانى چند سال به جبهه جنگ رفتند، اشتباه نمى‌كنند و خطرى آنها را تهديد نمى‌كند؟ آيا ديگر در تشخيص راه دچار غفلت و هوا و هوس نمى‌شوند و فريب دجال‌ها و سامرى‌ها را نمى‌خورند؟ قرآن مى‌فرمايد اين گونه نيست، بلكه ممكن است فريب بخورند: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ؛1 گمان مى‌كنيد به بهشت مى‌رويد و داستان گذشتگان براى شما پيش نمى‌آيد؟ همان مشكلاتى كه براى گذشتگان بود، مشابه آن نيز


1. بقره (2)، 214.

بايد براى شما پيش بيايد. بايد امتحان شويد؛ خدا دست از امتحان برنداشته است. امتحانى كه براى امت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بعد از وفات حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) پيش آمد، مشابه آن براى ملت انقلابى مسلمان ايران، بعد از رحلت امام(قدس سره) خواهد بود. همان خطرى كه مسلمانان را بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تهديد مى‌كرد، ما مسلمانان انقلابى را بعد از وفات امام(قدس سره) تهديد مى‌كند. اگر آن روز مردمى فراموش كردند كه چه كسى لياقت دارد بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به جاى او بنشيند، و به جاى عمل بر طبق حكم خدا، طبق نظر و سليقه و رأى خود عمل كردند، اين خطر ما را نيز تهديد مى‌كند. آن روز كسانى گفتند على(عليه السلام) هنوز جوان است، فعلا پيرمردها هستند، بعداً نوبت على(عليه السلام) هم مى‌رسد. در آن زمان اين منطق عده‌اى بود؛ امروز هم ممكن است كسانى چنين منطقى داشته باشند. مراقب باشيم و از تاريخ پند بگيريم. ببينيم آنچه موجب سقوط مسلمانان شد چه بود؟ چه مطلبى موجب شد مسأله ولايت فراموش شود؟

آن روز كسانى بودند كه با اميرالمؤمنين(عليه السلام) مسأله و كينه شخصى داشتند، يا نسبت به آن حضرت حسادت مى‌ورزيدند، و يا مى‌گفتند، چگونه مى‌شود ما تابع او باشيم؟ مى‌گفتند اگر او قريشى است ما هم قريشى هستيم، اگر به قريشى بودن است، نسبت ما به هاشم نزديك تر از او است، پس چرا تابع او شويم؟! كسانى نيز علت مخالفتشان اين بود كه مى‌دانستند اگر حضرت على(عليه السلام) در رأس حكومت قرار بگيرد، منافع آنها تأمين نمى‌شود؛ از اين رو گفتند، خوب است با كسى بيعت كنيم كه مطمئن باشيم با وجود او منافع ما بهتر تأمين مى‌شود و سهم بيشترى از بيت المال مسلمين به ما اختصاص داده خواهد شد و پول و منفعت بيشترى به ما

خواهد رسيد! آيا اين خطرها براى ما نيست و ما از آنها مصون هستيم؟ آيا حب و بغض‌ها و هوا و هوس‌ها در تصميمات و قضاوت‌هاى ما دخالتى ندارد؟ تاريخ ثابت كرده است كه اكثريت قريب به اتفاق ما مصون از اشتباه نيستيم. در بين ما بسيار كم هستند كسانى كه پيرو واقعى معصوم و در درجات بسيار عالى ايمان و تقوا باشند. كدام يك از ما معصوم هستيم؟ كدام يك مى‌توانيم ادعا كنيم كه تحت تأثير هواى نفس واقع نمى‌شويم؟ كدام يك مى‌توانيم بگوييم، آن گاه كه رأى مى‌دهيم فقط مصلحت اسلام را در نظر داريم؟ آيا به راستى ما هنگامى كه شخصى را براى مقامى تعيين مى‌كنيم و به كسى رأى مى‌دهيم فقط مصلحت اسلام را در نظر مى‌گيريم؟ آيا اين گونه است كه به مصلحت شخص، حزب، صنف و يا به مسايلى نظير سن، مرد يا زن بودن، جوان يا پير بودن، روحانى يا غير روحانى بودن افراد نگاه نمى‌كنيم و تنها ملاكمان اين است كه مصالح اسلام چه اقتضايى دارد؟

 

غدير و سقيفه، عبرت‌هايى بزرگ براى ما

توجه به مسأله غدير و خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) براى اين است كه هشيار شويم و ببينيم گذشتگان چرا و چگونه فريب خوردند، تا از آن پند بگيريم و سعى كنيم ما ديگر آن فريب را نخوريم. آن روز اين مسأله كه على(عليه السلام) خليفه باشد يا كسى ديگر، چندان مسأله مهمى به نظر نمى‌آمد. مگر پهنه حكومت اسلام چه اندازه وسعت داشت و جمعيت مسلمانان چقدر بود؟ مگرچه مقدار ثروت در اختيار مسلمانان بود و پايتخت اسلام، شهر مدينه، چقدر جمعيت داشت؟ به جز چند خانه خشت و گلى و چند درخت خرما چه چيز ديگرى داشت؟ آيا غير از اين بود؟ هر كس جانشين پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى‌شد،

مگرچه عايدش مى‌گرديد؟ اندك درآمدى حاصل از زكات در اختيار او قرار مى‌گرفت كه بين فقرا تقسيم كند!

در آن زمان شايد بسيارى از آن مردم فكر نمى‌كردند كه چه انحراف بزرگى را در اسلام و تاريخ پايه گذارى مى‌كنند. گمان مى‌كردند با مسأله‌اى ساده روبرو هستند و با خود مى‌گفتند، چون ابوبكر و عمر، پدر همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) هستند، احترامشان بيشتر است! فعلا اينها حكومت كنند، بعد از چندى نوبت به على(عليه السلام) هم خواهد رسيد!

اما كسانى كه اين چنين ساده انگارانه به مسأله نگاه مى‌كردند، جاى اين بود كه فكر كنند، مگر خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) متوجه نبود كه پدر همسرش عايشه مسن تر از دامادش است؟ چرا او را تعيين نكرد؟ چه سرّى در اين بود كه روز غدير، آن انبوه جمعيت را در آفتاب نگه دارد و آن همه اهتمام و مقدمه چينى درباره اين مسأله داشته باشد و از مردم اقرار بگيرد؟ پيامبر آن روز فرمود:

أَلَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِن أَنْفُسِهِم؛1 آيا من نسبت به مؤمنان سزاوارتر از خود آنها نيستم؟

آيا من وظيفه پيامبرى را خوب و درست انجام دادم يا خير؟ آيا مرا قبول داريد و اطاعت مرا لازم مى‌دانيد؟ اين همه مقدمه چينى براى چه بود؟ چرا مسلمانان صدر اسلام اصلا به اين مطالب فكر نكردند؟

در ماجراى سقيفه، چند نفر كه به خيال خود خيلى زرنگ، فرصت طلب و موقع شناس بودند و راه فريب دادن مردم و تبليغات را خوب مى‌دانستند، جلو افتادند و برخى از مردم از روى سادگى و كم تجربگى و ضعف شناخت،


1. بحارالانوار، ج 28، باب 3، روايت 3.

و عده‌اى نيز براى هوا و هوس، به دنبال آنها به راه افتادند و با اين كار آنها مسير اسلام عوض شد.

بايد بدانيم شبيه اين جريانات در آينده زندگى ما نيز محتمل است. ما تافته جدا بافته نيستيم و از عرش نازل نشده ايم! جبهه رفته هايمان از كسانى كه در جنگ احد و بدر شركت كردند بالاتر نيستند. اكثريت جامعه ما مثل اكثريت آنها است. انقلابيون ما نيز از كسانى كه صدر اسلام به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ايمان آوردند، چندان محكم تر نيستند. مگر پدر عايشه، همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، از جمله كسانى نبود كه همان اوايل به آن حضرت ايمان آورد؟ بعضى از اصحاب سقيفه از «سابقينِ مهاجرين» و برخى از آنها از «اصحاب رضوان» و «عشره مُبشّره» و جزو بيست نفر اولى بودند كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان آوردند. اما همين افراد مسير انقلاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به انحراف كشاندند و از پيش خود براى آن حضرت جانشين تعيين كردند و اسمى از على(عليه السلام) نبردند!

اين وقايع براى ما آموزنده است. فكر نكنيم هر كسى محاسنش سفيد بود يا در اسلام سابقه بيشترى داشت حتماً بهتر از ديگران مى‌فهمد. نبايد تصور كنيم كه هر چه منافع شخصى ما، و يا گروه و حزب و صنف ما را تأمين مى‌كند حتماً به نفع اسلام است. بايد با ديد وسيع نگاه كنيم. مبادا همان‌گونه كه در صدر اسلام اين چنين شد، ما نيز با سرنوشت ميليون‌ها انسان كه بعد از ما خواهند آمد، بازى كنيم. كارهاى ما علاوه بر اين كه بر سرنوشت نسل حاضر اثر مى‌گذارد، در زندگى و سرنوشت نسل آينده نيز تأثيرگذار خواهد بود. كسانى كه اين انقلاب را به وجود آوردند و جان خود را

فدا كردند، در هزاران سال آينده تاريخ اثر گذاشتند و تاريخ ايران را عوض كردند. خداوند بر علوّ درجاتشان بيفزايد. ما نيز مى‌توانيم با رفتار خود مسير تاريخ را در جهت مثبت يا منفى تغيير دهيم. بايد به رفتارها و مسؤوليت‌هاى خود كاملا توجه داشته باشيم و سعى كنيم در كارهايمان تنها رضاى خدا را در نظر بگيريم و با تشخيص درست وظيفه، به آن عمل كنيم.

اينها بخشى از مسايلى است كه بايد از داستان غدير و ساير داستان‌ها استفاده كنيم. گرچه همه حوادث تاريخى داراى پندهاى آموزنده است، لكن ماجراى غدير يكى از بزرگ ترين اين وقايع و درخور توجه ويژه است.

 

رعايت مصالح اسلام و جامعه اسلامى، تنها عامل در موضع گيرى‌هاى على(عليه السلام)

مسأله ديگر در همين زمينه اين است كه پس از انحراف خلافت از مسير اصلى خود، اميرالمؤمنين(عليه السلام) چگونه رفتار كرد؟ گاهى تعبير بعضى از ما شيعيان اين است كه على(عليه السلام) قهر كرد و در خانه نشست، يا اين كه على(عليه السلام) 25 سال خانه نشين شد. اين گونه تعابير درست نيست. اگر مى‌گوييم خانه نشين شد، مقصود اين است كه حق خلافت آن حضرت را غصب كردند، اما چنين نبود كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در كارهاى مسلمانان دخالت نكند و قهر كرده، در خانه بنشيند و بگويد، يا همه آنچه كه اسلام گفته، بايد باشد، يا هيچ چيز اسلام نباشد. به عكس، على(عليه السلام) در متن مسايل اجتماعى حضور داشت و خلفا در هر مسأله‌اى كه به مشكل برخورد مى‌كردند به سراغ آن حضرت مى‌آمدند. اهل تسنن در كتب معتبر روايى، در قضاياى متعددى از خليفه اول و دوم اين مضمون را نقل كرده‌اند كه اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) نبود

آنان در اداره امور حكومت در مى‌ماندند. خود اهل سنّت از خليفه دوم نقل كرده‌اند كه گفت:

لا اَبْقانِىَ اللّهُ لِمُعْضَلَة لَيْسَ لَها ابوالحَسَن؛1 خدا مرا نگه ندارد در مشكلى كه على(عليه السلام) نباشد.

هم چنين نقل شده كه خليفه دوم بارها گفت:

لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَكَ عُمَر،2 اگر على(عليه السلام) نبود عمر هلاك مى‌شد.

بسيارى از اوقات، خلفا در مسايل جنگى با حضرت مشورت و طبق نظر ايشان عمل مى‌كردند. اگر على(عليه السلام) از حكومت و جامعه قهر كرده بود، پس اين روايات چيست؟

بنابراين بايد به اين نكته توجه كرد كه حضرت على(عليه السلام) نفرمود، حال كه خلافت مرا نپذيرفتيد من هم با شما كارى ندارم! آن حضرت(عليه السلام) مصلحت اسلام را رعايت مى‌كرد، نه آن كه قهر كند و بگويد حال كه خلافت من نشد پس هيچ! شعار «يا همه يا هيچ»، در مكتب اهل بيت(عليهم السلام) در چنين مواردى پذيرفتنى نيست. اگر زمانى ممكن نشد تمام احكام اسلام اجرا شود، آيا بايد قهر كنيم و برويم در خانه بنشينيم، يا بايد سعى كنيم به همان اندازه كه امكان دارد احكام اسلام را اجرا كنيم؟ رويّه درست اين است كه اگر نود درصد ممكن است احكام اسلام پياده شود، به اندازه همان نود درصد، اگر نشد، هشتاد درصد، و خلاصه هر مقدار كه ممكن است، بايد همان را عمل كنيم، نه آن كه كناره بگيريم و هيچ اهتمامى به اجراى احكام اسلام نداشته باشيم. اگر چنين سيره‌اى از سوى ائمه(عليهم السلام) در پيش گرفته مى‌شد، اسمى از اسلام باقى نمى‌ماند. ظلمى كه به اميرالمؤمنين(عليه السلام) شد در


1 و2. ر.ك: بحارالانوار، ج 40، باب 93، روايت 54.

تاريخ بى سابقه بود، اما عكس العمل آن حضرت اين نبود كه قهر كند و كنار برود. در هر موردى بايد مصلحت اسلام سنجيده شود. طبق برخى روايات، در داستان فدك وقتى حضرت زهرا(عليها السلام) به خانه برگشتند به اميرالمؤمنين(عليه السلام) عرض كردند كه چرا كمك نمى‌كنى تا حق خود را بگيرم. حضرت(عليه السلام) فرمود: اگر مى‌خواهى صداى اذان بلند باشد، بايد تحمّل كنى؛1يعنى اگر مى‌خواهى اسلام باقى بماند و در همين حدى كه الآن هست به اسلام عمل شود، بايد صبر پيشه كنى. اين مسأله (رعايت و تقدم مصالح اسلام و جامعه اسلامى در همه امور) يكى از درس‌هاى بزرگى است كه بايد از مكتب غدير و اميرالمؤمنين(عليه السلام) بياموزيم.

 

 


1. ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 113.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org