قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

 

 

گفتار چهارم

 

منشأ مشروعيت حكومت على(عليه السلام) ، انتصاب يا انتخاب؟

 

برخوردارى اميرالمؤمنين(عليه السلام)  از امتيازات تكوينى و امتيازات تشريعى

پيش از اين به گوشه‌هايى از فضايل و مناقبى كه خداى متعال به اميرالمؤمنين على(عليه السلام) عطا فرموده اشاره شد. بخشى از فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) بين دوست و دشمن و مؤمن و كافر مورد اتفاق است و كتاب‌هاى فراوانى نيز درباره آنها به رشته تحرير در آمده است؛ مثلاً «شجاعت» و «عدالت» على(عليه السلام) زبانزد خاص و عام است. در طول تاريخ، كسانى هم كه مسلمان نبوده‌اند و حتى هيچ دينى نداشته اند، شجاعت بى نظير آن حضرت را ستوده اند. هم چنين همه كسانى كه از سيره آن حضرت مطلعند، عدالت را يكى از بزرگ ترين فضايل آن حضرت برشمرده اند.1

البته اطلاع داشتن و گفتگو از اين موارد براى ما بسيار مفيد و ارزنده است و هر جا فضايل اميرالمؤمنين و اهل بيت(عليهم السلام) ذكر شود انوار و بركات الهى نازل مى‌گردد؛ اما با توجه به اين كه ما در زمانى هستيم كه انواع


1. براى نمونه، «جرج جرداق» مسيحى در كتاب صوت العدالة الانسانية حضرت امير(عليه السلام) را به عنوان مظهر عدالت انسانى معرفى كرده است.

شبهات درباره عقايد شيعه مطرح مى‌شود، اولويت با طرح فضايلى است كه با مسايل اعتقادى ما در ارتباط است و زمينه تحكيم اعتقاد ما را به امامت و مقامات تشريعى آن حضرت فراهم مى‌كند.

برخى از مواهبى كه خداى متعال به آن حضرت عطا فرموده مواهب تكوينى است؛ از جمله اين كه، آفرينش آن حضرت از نور پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود و به اين سبب، از آغاز طفوليت حقايقى را درك مى‌كرد كه ديگران قادر به درك آنها نبودند. حتى در روايتى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه ايشان فرمودند: همان‌طور كه خداى متعال مرا به معراج برد و حقايق عوالم بالا را به من ارائه داد، براى حضرت على(عليه السلام) نيز درهاى آسمان گشوده شد و آنها را مشاهده كرد.1 اينها مواهب تكوينى است كه خداى متعال به آن حضرت عطا فرموده است.

در كنار اين گونه فضايل يك سلسله امتيازات تشريعى نيز به آن حضرت اعطا شده است. اين امتيازات به دو بخش تقسيم مى‌شود:

دسته اول، امتيازاتى در زمينه احكام شرعى است و بر اساس آن، در شريعت احكامى خاص براى حضرت على(عليه السلام) اثبات شده است. در شريعت اسلام، بعضى از واجبات و محرمات، هم چنين بعضى از امور حلال، به شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا به آن حضرت به علاوه ساير معصومان(عليهم السلام) اختصاص دارد؛ براى مثال، مرد يا زنى كه غسل بر او واجب شده باشد، نبايد وارد مسجد شود، اما پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) مجاز بودند در اين حالت وارد مسجد شوند. اين يكى از امتيازاتى بود كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر سايرين داشتند. درباره اين حكم داستان مشهورى


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 16، باب 11، روايت 7.

وجود دارد و آن اين كه:

زمانى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به مدينه مهاجرت كردند، قبل از ورود به مدينه، چند روزى در محلى نزديك مدينه اقامت كرده و در آن جا مسجدى ساختند. اين مسجد همان مسجد قبا است. بعد از چندى نيز به مدينه منتقل شدند و در محلى كه اكنون حرم شريف آن حضرت است، زمينى را براى مسجد در نظر گرفتند. خانه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز در كنار مسجد و چسبيده به آن ساخته شد و در آن را به داخل مسجد باز كردند. بعد از ازدواج اميرالمؤمنين(عليه السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) خانه‌اى نيز براى ايشان در كنار آن ساخته شد. هم چنين برخى از صحابه، بعضى از عموها، پدران همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) و كسانى كه بيشتر به آن حضرت ارادت داشتند، خانه‌هاى كوچكى در اطراف اين زمين ساختند كه در آنها به داخل مسجد باز مى‌شد. پس از مدتى از جانب خداى متعال دستور داده شد براى حفظ حرمت مسجد تمامى آن درها مسدود گردد تا مبادا مرد جنب و زن حايض از آن خانه‌ها وارد مسجد شوند. پس از آن، تنها در خانه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) به مسجد باز مى‌شد و خانه‌هاى آن بزرگواران در ديگرى هم نداشت. در روايات نقل شده است كه يكى از عموهاى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) زبان به اعتراض گشود و خطاب به آن حضرت گفت: چرا اجازه ندادى كه در خانه‌هاى ما پيرمردها و محترمين و اشراف به داخل مسجد باز شود، اما چنين اجازه‌اى را به اين جوان دادى؟ اين چه تبعيضى است؟! چرا بين مسلمانان تفاوت قايل شدى؟! در حالى كه چون ما پيرمرد و محترم هستيم، بايد اين امتياز را براى ما قايل شوى! حضرت در پاسخ به اين اعتراض فرمودند: من هيچ كارى را بدون اذن و امر الهى انجام نداده‌ام و

كارم بر اساس وحى الهى است: إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى؛1 خداى متعال به من دستور داده است كه همه درها را به جز در خانه على(عليه السلام) ببندم. در دعاى ندبه نيز مى‌خوانيم: وَ سَدَّ الأَبْوَابَ اِلاّ بَابَهُ؛ همه درها را غير از در خانه اميرالمؤمنين(عليه السلام) بست. اين امتيازى خاص براى اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود.

دسته دوم از امتيازات تشريعى امتيازاتى است كه ملازم با مسأله امامت، خلافت و جانشينى آن حضرت است. در اين زمينه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از جانب خداى متعال چندين مقام براى اميرالمؤمنين(عليه السلام) معرفى كرده است كه در ادامه بحث اين گفتار به برخى از آنها اشاره مى‌كنيم.

 

اثبات موهبت تشريعى «خلافت»، از طريق حديث منزلت

پس از هجرت به مدينه، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از طرف خداى متعال مأمور شدند كه بين مهاجران و انصار عقد اخوت ببندند؛ به اين صورت كه مهاجران و انصار دو به دو برادر و شريك زندگى يكديگر شوند، با هم كار كنند و مهاجر در خانه انصار زندگى كند، تا از اين طريق مشكلات مهاجران حل شود. بعد از اين كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بين مهاجر و انصار و ساير مؤمنان برادرى ايجاد كردند، اميرالمؤمنين(عليه السلام) بدون برادرباقى ماندند و احساس دل تنگى كردند. در اين هنگام پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حضرت على(عليه السلام) را برادر خود قرار داده و به او فرمودند:

اَما تَرْضى اَن تَكُونَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارونَ مِنْ مُوسى؛2 آيا نمى‌خواهى نسبت به من همان مقامى را داشته باشى كه هارون نسبت به موسى(عليه السلام) داشت؟

 


1. نجم (53)، 4.

2. بحارالانوار، ج 35، باب 2، روايت 12.

اين يكى از مواردى بود كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حضرت امير(عليه السلام) را به منزله برادر خود و به منزله هارون(عليه السلام) نسبت به موسى(عليه السلام) معرفى كرد.

علما و محدثان شيعه و سنى نقل كرده‌اند كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در موارد مختلفى خطاب به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: موقعيت تو نسبت به من مانند موقعيت هارون(عليه السلام) نسبت به موسى(عليه السلام) است جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؛ يعنى تمام مقام و موقعيت‌هايى كه هارون(عليه السلام) نسبت به موسى(عليه السلام) داشت، تو نيز نسبت به من دارى، فقط اين تفاوت وجود دارد كه هارون(عليه السلام) پيامبر بود، ولى من خاتم النبيين هستم و بعد از من پيغمبرى نخواهد آمد. موقعيت‌هاى هارون نسبت به موسى(عليه السلام) در اين آيات شريفه آمده است:

رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي. وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي. وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي. يَفْقَهُوا قَوْلِي. وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي. هارُونَ أَخِي. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي. وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي. كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً. وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً.1

حضرت موسى(عليه السلام) پس از آن كه از جانب خدا براى دعوت فرعون به خداپرستى مأمور شد، خطاب به خداى متعال گفت: برادرم را وزير و شريك من قرار ده، تا در اين دعوت پشتيبان من باشد.

اگر اين آيات و حديث منزلت را با هم در نظر بگيريم به اين نتيجه مى‌رسيم كه بايد آنچه حضرت موسى(عليه السلام) از خداوند براى برادرش هارون درخواست كرد و به او عطا شد، به طور كامل در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز تحقق پيدا كند؛ يعنى بايد آن حضرت، وزير و شريك پيامبر(صلى الله عليه وآله) در امر ابلاغ رسالت و همانند هارون، پيامبر باشد؛ لكن حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) از بين


1. طه (20)، 25 ـ 34.

تمام خصوصيات، پيغمبر بودن را استثنا فرمود. پس حضرت على(عليه السلام) وزير پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ، پشتيبان او و باعث دلگرمى آن حضرت بود. بعضى از مشكلاتى را كه براى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) پيش مى‌آمد، حضرت على(عليه السلام) حل مى‌كرد. اگر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در موردى به كمك احتياج داشت، حضرت على(عليه السلام) ياور و مددكار آن حضرت بود و به هر حال نسبت به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مقام وزارت را داشت. علاوه بر اين، برادر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نيز بود. طبق روايتى كه ذكر شد و حدود بيست روايت ديگر كه از شيعه و سنى نقل شده است، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حضرت على(عليه السلام) را به عنوان برادر خود و كسى كه براى آن حضرت به منزله هارون(عليه السلام) نسبت به موسى(عليه السلام) است، معرفى كرده است.

از اين تعبير پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود «على(عليه السلام) براى من به منزله هارون است»، خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) ثابت مى‌شود؛ چرا كه يكى از مقاماتى كه حضرت هارون(عليه السلام) نسبت به حضرت موسى(عليه السلام) داشت، خلافت بود. زمانى كه حضرت موسى(عليه السلام) مى‌خواست براى چهل شب به ميقات برود، به هارون گفت: اُخْلُفْنِي فِي قَوْمِي؛1 تو جانشين من باش. از اين رو بر اساس حديث منزلت، مقام خلافت نيز براى حضرت على(عليه السلام) ثابت مى‌شود. گرچه در موارد متعدد ديگر، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين مسأله را به صراحت بيان فرموده اند.

ذكر اين موارد به اين دليل است كه متوجه باشيم، نصب حضرت على(عليه السلام) به امامت از روى بصيرت بوده است؛ مبادا تصور كنيم چون حضرت على(عليه السلام) پسر عموى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و داماد آن حضرت بود، او را جانشين خود كرد! مسأله بسيار فراتر از اينها است.

 


1. اعراف (7)، 142.

نكته ديگر اين است كه معرفى حضرت على(عليه السلام) به عنوان جانشين از طرف پيامبر(صلى الله عليه وآله) تنها معرفى «كانديدا» نبود، تا گفته شود افراد ديگر هم حق داشتند كانديداى خود را براى احراز اين مقام معرفى كنند! متأسفانه اين روزها از كسانى كه گاهى خود را اسلام شناس نيز معرفى مى‌كنند، چنين سخنانى شنيده مى‌شود. آنان مى‌گويند، آنچه پيامبر گفت، تنها در حد معرفى كانديدا بود؛ اما پس از معرفى كانديدا مردم بايد به فرد مورد نظر خود رأى بدهند تا جانشين پيغمبر(صلى الله عليه وآله) انتخاب شود!! با كمال تأسف، امروزه شاهديم كه اين حرف‌هاى سبك، بى مايه و بى ريشه، در جامعه ما، به خصوص در بين جوانان، در حال شايع شدن است. از اين رو ضرورى است كه اين مسأله را به صورت ريشه‌اى تر بررسى كنيم و ببينيم آيا واقعاً اين گونه بوده يا مسأله بسيار فراتر از اين سخنان سست و كودكانه است.

 

حديث يوم الدار، دليلى ديگر بر خلافت على(عليه السلام)  پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)

آنچه تمام محدثان، مفسران و علماى بزرگ شيعه و سنى بر آن اتفاق نظر دارند اين است كه لااقل از سال سوم بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ، در ماجراى «يوم الدار» اميرالمؤمنين(عليه السلام) به عنوان جانشين رسول خدا(صلى الله عليه وآله) معرفى شد.

ماجراى «يوم الدار» از اين قرار است كه: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از مبعوث شدن به رسالت، تا سه سال دعوت خود را آشكار نكردند و فقط در مسجد الحرام نماز مى‌خواندند و عبادت مى‌كردند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) و حضرت خديجه(عليها السلام) نيز به ايشان اقتدا مى‌كردند. هم چنين آن حضرت با كسانى كه در كنار ايشان مى‌نشستند، درباره اين كه من خداى يگانه را مى‌پرستم و به رسالت مبعوث شده ام، به گفتگو مى‌پرداختند. اما دعوت علنى، مبارزه با

بت پرستى و بدگويى به بت‌ها در كار نبود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سه سال اول بعثت خود با ملايمت و نرمى و آرامش، بدون تنش و آرام آرام، مردم را دعوت مى‌كرد و عده‌اى ـ هر چند اندك ـ نيز به آن حضرت ايمان آوردند. از سال سوم دستور داده شد كه: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ.1 از طرف خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمان داده شد كه بايد دعوت خود را به طور علنى مطرح كنى و به صورت رسمى در ميان مردم حاضر شوى، آنها را به توحيد دعوت كرده، با بت پرستى مبارزه كنى، و اين كار را بايد از خانواده و خويشان خود شروع كنى: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ.2

روايات متعددى از شيعه و سنى نقل شده است كه پس از نزول اين آيات، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: «غذايى فراهم كن و فاميل‌هاى نزديك را به ميهمانى دعوت كن». چهار نفر از عموهاى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) همراه با عموزاده‌ها و اقوام نزديك آن حضرت دعوت شدند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: «غذايى از يك ران گوسفند و قدحى شربت فراهم و تمام آنها را دعوت كن». در آن زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام) نوجوانى سيزده ساله بودند و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از همان زمان كارهاى خود را به كمك اميرالمؤمنين(عليه السلام) انجام مى‌دادند. حضرت على(عليه السلام) مى‌فرمايد، من به امر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از يك ران گوسفند آبگوشتى تهيه و قدحى شربت نيز آماده نمودم و همه فاميل را كه حدود چهل نفر بودند، دعوت كردم. در آن زمان معمولاً اين مقدار غذا، خوراك يك نفر بود و هر يك از آن ميهمانان مى‌توانست يك ران گوسفند را همراه با قدحى شربت تناول كند. با اين


1. حجر (15)، 94.

2. شعراء (26)، 214.

همه، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند اين چهل نفر را دعوت كن تا بيايند و از اين غذا تناول كنند. در هر صورت اميرالمؤمنين(عليه السلام) آن غذا را تهيه كرد و عموها، عموزاده‌ها و اقوام را براى ميهمانى به خانه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دعوت نمود. آنها نيز آمدند و زمانى كه موقع غذا خوردن شد، مشاهده كردند كه تنها يك ظرف غذا و يك قدح شربت در سفره است. با تعجب به يكديگر نگاه كردند. اما هنگامى كه شروع به خوردن كردند، هر مقدار كه خوردند غذا تمام نشد. سرانجام همه آنها تا جايى كه مى‌توانستند از آن غذا خورده و سير شدند، اما غذا كم نيامد! بعد از خوردن غذا از آن شربت نيز آشاميدند، ولى شربت نيز تمام نشد! ابولهب با ديدن اين جريان گفت: برادرزاده من عجب سحرى كرد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين حرف ناراحت شدند، اما سخنى به زبان نياوردند و ميهمانان رفتند.

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مجدداً به حضرت على(عليه السلام) دستور دادند كه همان غذا را آماده كن و آنها را دعوت كن. روز بعد نيز حضرت على(عليه السلام) همان غذا را تهيه و آنها را دعوت كردند و ماجرا به همان صورت تكرار شد. اين بار بعد از تمام شدن غذا، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطلب خود را با آنان در ميان گذاشتند. در روايات اين گونه نقل شده است كه آن حضرت فرمودند: «آيا تاكنون كسى از من دروغى شنيده و يا خيانتى ديده است؟» و پس از بيان برخى مقدمات فرمودند: «خدا مرا به رسالت مبعوث كرده است تا شما را به پرستش خداى يگانه دعوت كنم. اولين كسى كه مرا تصديق كند، وزير، برادر، وصى و خليفه من خواهد بود.» افراد حاضر در آن مجلس با تعجب به يكديگر نگاه كردند؛ اما هيچ يك از آنها به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان نياورد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه در آن زمان سيزده ساله بودند، برخاسته و گفتند: يا

رسول الله(صلى الله عليه وآله) ! من شهادت مى‌دهم كه شما رسول خدا هستى و آنچه فرموديد حق است. طبق برخى نقل‌ها پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا سه بار دعوت خود را تكرار كردند و در هر بار تنها اميرالمؤمنين(عليه السلام) حاضر به پذيرش دعوت آن حضرت شد. از اين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به حاضران فرمودند:

اِنّ هذا أَخى و وصيّى و وزيرى و خَليفَتى فيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ و أَطيعُوا؛1 اين برادر من، وصى من، وزير من و خليفه من در ميان شما است؛ پس سخن او را پذيرفته و از او اطاعت كنيد. فَقامَ الْقَومُ يَضْحَكُونَ؛ آنها برخاستند و در حالى كه مى‌خنديدند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مسخره مى‌كردند.

به ابوطالب گفتند: كار به جايى رسيده است كه تو بايد مطيع فرزند سيزده ساله خودت باشى، او امير و تو هم فرمان بردار و تابع او باشى! سپس مجلس را با خنده و تمسخر ترك كردند.

اين روايت را علماى اهل تسنن با سند متواتر نقل كرده اند. در روايت ديگرى به همين مضمون، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در ادامه سخن خود، در مورد حضرت على(عليه السلام) مى‌فرمايد: يَكُونُ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى(عليه السلام) .2

مؤلف كتاب «شواهد التنزيل» كه يكى از علماى اهل تسنن است،3مى گويد: من حديث منزلت را با پنج هزار سند نقل كرده ام. هم چنين عده زيادى از علماى اهل تسنن شهادت داده‌اند كه اين حديث، از جمله اخبار متواتر است. يكى از علماى اهل تسنن كتابى درباره اخبار متواتر به نام


1. بحارالانوار، ج 18، باب 1، روايت 27.

2. همان، ج 18، باب 1، روايت 41.

3. عبيدالله بن عبدالله بن احمد، معروف به حاكم حسكانى.

«الدرر المتنافرة فى الاخبار المتواترة» نوشته و در آن اخبارى را كه به تواتر از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است، جمع آورى كرده است. يكى از روايات متواترى كه در اين كتاب نقل شده، حديث منزلت است. در هر حال بنا بر نقل شيعه و سنى، شكى نيست كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خطاب به حضرت امير(عليه السلام) فرموده است: أنْتَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى(عليه السلام) اِلاّ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى.1

بنابراين در آغاز دعوت علنى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ، همراه با اعلان رسالت، خلافت حضرت على(عليه السلام) نيز اعلام شد و اين گونه نبود كه اين امر در سال آخر زندگى پيامبر(عليه السلام) و در روز غدير تعيين شود. از همان روزى كه دعوت علنى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شروع شد، خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز اعلام گرديد. به علاوه، خلافت آن حضرت در روايات متعدد و متواتر بيان شده، كه فقط يكى از آنها «حديث منزلت» است كه به گفته حاكم حسكانى ـ صاحب كتاب «شواهد التنزيل» ـ با پنج هزار سند نقل شده است؛ از اين رو مطلبى نيست كه به سادگى قابل انكار باشد.

 

روش دموكراتيك در تعيين على(عليه السلام) براى خلافت؟!

متأسفانه امروزه برخى از كسانى كه مدعى تحقيق، نوانديشى و روشن فكرى هستند، تحقيق در مسايل مختلف را با شيوه مناسب آن دنبال نمى‌كنند. از جمله، آنان زمانى كه با اين مسأله مواجه مى‌شوند كه آيا پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حضرت على(عليه السلام) را به عنوان جانشين تعيين كرد يا نه، مى‌گويند، اسلام با دموكراسى مخالف نبوده و نمى‌تواند باشد؛ چون دموكراسى اصلى


1. بحارالانوار، ج 21، باب 27، روايت 5.

است كه بر همه مسايل حاكم است! پس به طور قطع پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر خلاف دموكراسى عمل نكرده است. از اين رو نمى‌توان گفت آن حضرت، على(عليه السلام) را به خلافت تعيين كرده است، زيرا چنين كارى خلاف دموكراسى است! رواياتى هم كه در اين زمينه وارد شده، در نهايت به معناى «كانديداتورى» حضرت على(عليه السلام) براى خلافت از جانب پيامبر(صلى الله عليه وآله) است! در غير اين صورت عمل پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديكتاتورى خواهد بود! آنان چنين وانمود مى‌كنند كه در باب حكومت يا بايد روش ديكتاتورى پيشه كرد و اراده و خواست يك نفر را محور و ملاك عمل قرار داد، و يا بايد با مراجعه به آراى مردم، خواست و اراده عمومى را ملاك دانست و حاكم كرد. اين افراد راه سومى غير از اين دو راه را متصور نمى‌دانند. از اين رو اين گونه نتيجه مى‌گيرند كه هيچ گاه نمى‌توان پذيرفت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ديكتاتور بوده است و به طور قطع اين سخن قابل قبول نيست؛ پس بايد بپذيريم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطابق قواعد دموكراسى عمل كرده است!

به تعبير ديگر، اينان مى‌گويند حكومت اسلامى اگر حكومت ديكتاتورى نباشد، ناچار بايد دموكراتيك باشد؛ چون راه سومى وجود ندارد. از اين رو بايد مردم جانشين پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را تعيين كنند! حتى حكومت شخص پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را نيز مردم بايد تعيين كنند! البته رسالت منصبى دينى است كه با امور عبادى و فردى اشخاص در ارتباط است و چندان مشكل نيست كه بپذيريم رأى مردم در آن دخالت ندارد. اما امر حكومت مسأله مهمى است و نمى‌توان پذيرفت كه خدا كسى را براى حكومت بر مردم تعيين كند! حاكم را بايد مردم تعيين كنند و تا زمانى كه مردم رأى ندهند، كسى حق حكومت ندارد!

 

متأسفانه گاهى حتى بعضى از كسانى كه در لباس شريف روحانيت هستند، اين سخنان سخيف را مطرح مى‌كنند. اينان براى برهانى كردن سخن خود مى‌گويند: خدا انسان را آزاد آفريده است، از اين رو اراده انسان‌ها را محدود نمى‌كند. چون خدا انسان را آزاد آفريده است پس نبايد براى مردم حاكم تعيين كند و مردم در اين زمينه بايد با اختيار خود تصميم بگيرند!

اما بايد بگوييم اين سخنان مغالطه‌اى بيش نيست و نكته اين جا است كه بين «آزادى تكوينى» و «آزادى حقوقى و تشريعى» خلط شده است. اين تعبير كه «خدا انسان را آزاد آفريده است» به اين معنى است كه انسان از نظر تكوينى مجبور نيست و مى‌تواند امرى را بپذيرد و يا آن را رد كند. اساساً انسانيت انسان به مختار بودن او است و آنچه موجب فضيلت انسان بر ملايكه مى‌شود اين است كه انسان مى‌تواند در سير اختيارى به مقامى برسد كه ملايكه نمى‌توانند به آن دست پيدا كنند. اين مطلب حق است و ما نيز قبول داريم كه خدا انسان را آزاد آفريده است؛ اما آزاد بودن انسان به اين معنا نيست كه تمام امور، اعم از وضع قانون و تعيين حاكم و ساير مسايل در اختيار او است. اگر اين گونه باشد، پس نقش خدا كه انسان را آفريده، چيست؟ آيا خدا پس از آفرينش انسان، او را رها كرده و از دايره قدرت و تسلط خود خارج كرده است؟! اين امر با خدايىِ ذات بارى تعالى منافات دارد. اگر موجودى مخلوق خدا باشد، تا زمانى كه موجود است، مخلوق خدا و در محدوده قدرت او است و خداوند نمى‌تواند بنده‌اى را از «بندگى» خود خارج كند. اين امر محال است و قدرت خدا به محالات تعلق نمى‌گيرد. البته بحث مبسوط اين مسأله مربوط به علم كلام است و اين مطلب در آن جا ثابت مى‌شود.

 

خدا انسان را آزاد آفريده است تا پس از آن كه راه خوب و بد به او نشان داده شد، با اختيار و مسؤوليت خود، هر يك را كه خواست انتخاب كند. اگر راه خوب را انتخاب كرد، در مقابل اين حسن انتخاب پاداش مى‌گيرد و سعادت مند شده و به بهشت مى‌رود، و اگر راه بد را انتخاب كرد كيفر او جهنم خواهد بود و يا حتى در مواردى در همين دنيا عذاب مى‌شود. از اين رو اين كه خدا انسان را آزاد آفريده است، بدين معنى نيست كه هيچ قانونى براى او قرار ندهد، يا حاكمى براى او تعيين نكند. بلى، انسان آزاد است تا حكمى را كه از جانب خدا وضع شده است قبول كند يا بر خلاف آن عمل نمايد؛ به تعبير ديگر خدا را اطاعت و يا او را معصيت كند. آزادى انسان به اين معنا نيست كه او به دلخواه خود هر چه را خواست، اطاعت و هر چه را خواست معصيت به شمار آورد! حلال و حرام در اختيار خدا است:

وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ؛1

شما حق نداريد از پيش خود بگوييد اين حلال است و آن حرام، اين كار افترا بستن بر خدا است. حلال و حرام را بايد خدا تعيين كند. قانون را يا بايد او رأساً و شخصاً تعيين كند و يا كسى كه از طرف او مأذون است؛ مانند پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ، ائمه اطهار(عليه السلام) و يا ولىّ فقيه كه در زمان غيبت اختياراتى در اين زمينه دارد.

پس آزادى تكوينى انسان به اين معنا نيست كه او حق وضع قانون و تعيين امام دارد. مقام امامت و خلافت از روز اول براى حضرت على(عليه السلام) ثابت بود. اولين دليل اثباتى آن هم ماجراى يوم الدار بود كه پيغمبر


1. نحل (16)، 116.

اكرم(صلى الله عليه وآله) آن حضرت را براى خلافت معرفى كرد. بعد از آن نيز بارها با بيانات و قراين مختلف، و در نهايت در روز غدير، در حجة الوداع، هفتاد روز قبل از وفات، اين مسأله را به صراحت مطرح فرمود.

بنابراين مسأله خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) تابع رأى مردم نيست، بلكه منصبى است كه خداوند براى آن حضرت تعيين كرده است و كسى به جز حضرت على(عليه السلام) لياقت چنين مقامى را ندارد. كسى كه از روز اولِ تولدش در دامان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) پرورش يافته، خوراكش از آب دهان مبارك پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بوده و پيامبر(صلى الله عليه وآله) غذا را در دهان خود مى‌جويد و در دهان او مى‌گذاشت. كسى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود، مى‌بينى آنچه را من مى‌بينم و مى‌شنوى آنچه را من مى‌شنوم. كسى كه با همان تربيتى كه خداى متعال نسبت به پيغمبر اكرم داشت، پرورش يافته بود. شخصيتى كه از روز اول، خدا پرست و موحد بود و در دامان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هر روز علمى از آن حضرت مى‌آموخت و آنچه را پيغمبر(صلى الله عليه وآله) قبل از بعثت، از آن فرشته بزرگ خدا دريافت كرده بود، به او منتقل مى‌كرد. كسى كه هنگام نزول وحى نيز شاهد دريافت وحى بود و اولين نفرى بود كه به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ايمان آورد. چه كسى مى‌تواند از شخصيتى با اين همه فضايل، براى مقام خلافت و جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) شايسته تر باشد؟

 

روش تحقيق در انتصابى يا انتخابى بودن خلافت على(عليه السلام)

متأسفانه در طول تاريخ هميشه كسانى سعى كرده‌اند اين حقيقت را كه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را به جانشينى و خلافت بعد از خود نصب كرد، كتمان كنند. البته از دشمن، در كتمان اين حقايق تعجبى نيست. هم چنين

گفته‌هاى كسانى كه جاهل و به دور از معارف اسلام و اهل بيت(عليهم السلام) هستند چندان جاى تعجب ندارد. تعجب از كسانى است كه خود را شيعه مى‌دانند و چند صباحى نيز در حوزه درس خوانده‌اند و با وجود دلايل متعدد و بسيار روشن بر فضايل حضرت على(عليه السلام) اين حقايق را ناديده مى‌گيرند! اگر اين افراد به راستى در صدد تحقيق در اين باره هستند، چرا ابتدايى ترين مسايل تحقيق را ناديده مى‌گيرند؟ هر محققى مى‌داند و همه كسانى كه درباره روش تحقيق در علوم بحث كرده اند، متفق‌اند كه هر رشته از معارف، روش تحقيق خاصى دارد و با يك روش نمى‌توان در تمام علوم به تحقيق پرداخت.

در علومى مانند حساب، هندسه، منطق و علومى از اين قبيل، تنها با كمك عقل مى‌توان تحقيق كرد. اصطلاحاً مى‌گويند «متد تحقيق» در اين مسايل، متد تحليلى است و استفاده از ابزارهاى تجربى در اين علوم، تنها براى توضيح صورت مسأله يا تأييد مطلبى است كه به كمك عقل اثبات شده است. روش تحقيق در دسته ديگرى از علوم مانند طب، روش تجربى است. براى كشف داروى يك بيمارى، هر اندازه كه يك فيلسوف از قواى تحليل خود كمك بگيرد، به نتيجه نخواهد رسيد. در فيزيك، شيمى و ساير علوم تجربى نيز از روش تجربى استفاده مى‌شود. در دسته ديگرى از علوم، هيچ يك از دو روش تحليلى و تجربى كاربرد ندارد؛ مثلاً براى اين كه بدانيم شهرى به نام «مسكو» در دنيا وجود دارد يا نه، و اگر وجود دارد، در كجا است، آيا هيچ يك از اين دو روش مفيد خواهد بود؟ براى اثبات وجود پادشاهى به نام «كورش» در ايران، از كدام يك از اين دو روش مى‌توان استفاده كرد؟ آيا عقل يا تجربه مى‌توانند ثابت كنند كه كسى به نام

«اسكندر» به ايران حمله كرده يا نه؟ اگر اين دو متد قادر به ارائه پاسخ اين سؤالات نيستند، چگونه مى‌توان براى آنها پاسخى يافت؟ براى اين قبيل علوم، روش سومى به نام «روش نقلى» به كار مى‌رود كه در آن، تنها مراجعه به اسناد، مدارك، نقل قول‌ها و شواهد معتبر مفيد خواهد بود.

اكنون با در نظر گرفتن سه روش مذكور، زمانى كه مى‌خواهيم بررسى كنيم كه آيا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حضرت على(عليه السلام) را براى جانشينى خود معيّن كرده است يا نه، آيا مى‌توانيم از روش عقلى استفاده كنيم و با كمك تحليل عقلى به نتيجه برسيم؟! آيا مى‌توانيم از طريق تجربه و حس پاسخى براى اين سؤال بيابيم؟! روشن است كه هيچ يك از عقل و تجربه نمى‌توانند براى يافتن پاسخ اين سؤال ما را يارى كنند. اثبات اين مسأله جز با روش نقلى ممكن نيست و تمام علماى عالم، اعم از مسلمان و غير مسلمان، روش تحقيق در اين قبيل مسايل را روش نقلى ـ تاريخى مى‌دانند. حال اگر كسى بگويد من مى‌خواهم درباره جانشينى حضرت على(عليه السلام) پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) با استفاده از روش عقلى تحقيق كنم، آيا اين سخن نزد عقلاى عالم قابل قبول است؟! روشن است كه اثبات اين قضيه تاريخى، راهى جز مراجعه به اسناد و مدارك تاريخى ندارد.

نظير اين قبيل مسايل تاريخى در عالم به وفور يافت مى‌شود؛ براى نمونه مى‌توان به مسايل انتخابات اخير آمريكا اشاره كرد. در اين انتخابات اختلافى بين حزب دموكرات و حزب جمهورى خواه به وجود آمد و رسوايى بزرگى در مهد دموكراسى عالم به پا شد و خودشان گفتند در آراى مردم خيانت شده است؛ شبيه آنچه كه چندى پيش در كشور ما نيز در انتخابات مجلس ششم اتفاق افتاد ـ چون كسانى كه در اين جا مسبِّب اين مسأله

بودند، از آمريكا نسخه بردارى مى‌كنند. به هر حال مقصودم اين است كه ما از تمام اين مسايل اطلاع يافته ايم؛ اما آيا خودمان شاهد عينى اين مسايل بوده ايم؟ آيا با كمك عقل و تحليل ذهنى به چنين نتيجه‌اى رسيده ايم؟ روشن است كه راه معلوم شدن اين قضايا بر ما «نقل» بوده است.

زمانى كه تمام رسانه‌هاى خبرى دنيا، اختلافات موجود در انتخابات آمريكا را نقل مى‌كنند، به استناد اخبار رسانه ها، صحت اين خبر براى همه ثابت مى‌شود و كسى نسبت به آن ترديد نخواهد كرد؛ چون نمى‌توان پذيرفت كه تمام كسانى كه اين اخبار را نقل مى‌كنند، با يكديگر توطئه كرده‌اند تا چنين دروغى را بسازند. چنين خبرى را «خبر متواتر» مى‌گويند. گاهى، يقينى كه از اين اخبار حاصل مى‌شود، از يقينى كه به واسطه حس حاصل مى‌شود، بالاتر است. در بعضى موارد ممكن است حس خطا كرده و چشم يا گوش اشتباه كند؛ ولى در اخبار متواتر هيچ خطايى راه ندارد.

به هر حال راه تحقيق در مورد اين قبيل مسايل، بررسى اخبار، اسناد و مدارك است و با استفاده از همين روش، چنين يقينى حاصل شده است. اين «اخبار» قطع آور است و جاى هيچ شك و شبهه‌اى را براى هيچ عاقلى باقى نمى‌گذارد.

زمانى كه يك دانشمند سنّى حديث منزلت را با پنج هزار سند نقل مى‌كند، كدام عاقلى است كه در صحت اين حديث شك كند و بگويد دروغ است؟! علاوه بر اين كه صدها نفر از علما، محدثان و بزرگان آنها نيز سخنانى نظير اين را گفته اند.

اگر در اين زمينه بخواهيم تحقيق كنيم، آيا جز مراجعه به اسناد و مدارك راه ديگرى داريم؟ اسناد و مدارك نيز حاكى از اين است كه خود

علماى اهل تسنن در كتابى كه پيرامون اخبار متواتر نوشته‌اند تصريح كرده‌اند كه يكى از اخبارى كه به طور قطع متواتر است، حديث منزلت (اَنْتَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى) است. اين از متواترترين رواياتى است كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است. با اين وجود اگر كسى در مورد آن شك كند، چه قضاوتى در مورد او خواهيد كرد؟ آيا ترديد در صحت حديث منزلت شبيه ترديد در صحت ماجراى اختلاف در انتخابات آمريكا نيست؟ اگر كسى ادعا كرد تمام اخبارى كه درباره تخلف در انتخابات آمريكا گفته مى‌شود دروغ است، شما به او چه خواهيد گفت؟

اين احاديث با چنين اسناد و تأييداتى كه از خود علماى اهل تسنن دارد، قابل انكار نيست. تمام اين احاديث نيز شاهد بر اين است كه از آغاز رسالت، اميرالمؤمنين(عليه السلام) به عنوان خليفه و جانشين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) معرفى شد. تنها شبهه‌اى كه ممكن است مطرح شود اين است كه كسى بگويد: شايد پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از پيش خود اين كار را انجام داده و انتخاب على(عليه السلام) سليقه شخصى خودش بوده است. در پاسخ اين شبهه نيز بايد بگوييم دلايل متعددى در دست داريم كه در چنين مواردى پيامبر جز به دستور وحى حركت نمى‌كند. در داستان «سدّ الابواب» خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: من از پيش خودم كارى را انجام نمى‌دهم؛ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى؛1 اين كار، دستور خدا است و من از پيش خودم نمى‌توانم سخنى بگويم.

در نهايت نيز براى آن كه در اين مسأله (جانشينى و خلافت على(عليه السلام) پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) ) كوچك ترين شبهه‌اى باقى نماند، داستان غدير اتفاق


1. نجم (53)، 4.

افتاد. همان‌گونه كه همه مى‌دانيم، در آن روز اين آيه نازل شد كه:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ؛1‌اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن؛ و اگر نكنى پيامش را نرسانده اى، و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى‌دارد.

درباره ماجراى غدير نيز كتاب‌هاى فراوانى نوشته شده است. خداوند درجات علامه امينى را عالى تر بفرمايد كه عمرى را براى بحث درباره اين حديث شريف ـ كه يكى از بزرگ ترين سندهاى حقانيت شيعه است ـ صرف كرد و دايرة المعارف عظيم «الغدير» را فراهم كرد. از خداوند مسألت داريم كه به ما هم توفيق استفاده از دست آوردهاى اين بزرگان را عنايت فرمايد.

 

 

 

 


1. مائده (5)، 67.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org