قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

 

 

گفتار سوم

 

بررسى و پاسخ چند شبهه درباره فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام)

 

خلاصه‌اى از مطالب گذشته

پيش از اين، مختصرى از فضايل اميرالمؤمنين على(عليه السلام) را بيان كرديم. در مقدمه بحث بيان شد كه اين فضايل به سه دسته تقسيم مى‌شوند. دسته اول مواهبى است كه خداى متعال به ايشان عنايت فرموده، ولى به طور مستقيم تأثيرى در اعمال و رفتار آن حضرت ندارد؛ مثل ولادت در كعبه كه موهبت خاص الهى است، ولى باعث هيچ گونه تغيير و تأثيرى در شخصيت آن حضرت نمى‌شود. دسته ديگر از فضايل، مواهب خدادادى است كه در شكل گيرى شخصيت، رفتار و منش ايشان تأثير دارد. در اين جهت، حضرت امير(عليه السلام) با ساير ائمه اطهار(عليهم السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) مشترك است. خداى متعال به اين بزرگواران صفاى روح و نورانيتى عنايت كرده است كه آنان از آغاز تولد، بلكه پيش از آن، حقايقى را مشاهده و درك مى‌كنند كه ديگران چه بسا در سن كمال عقل نيز از درك آن عاجزند. در اين باره، براى نمونه، به كلام خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه قاصعه اشاره كرديم كه مى‌فرمايند: پيش از اين كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به رسالت مبعوث

شوند، من انيس ايشان بودم و زمانى كه وحى نازل مى‌شد صداى وحى را مى‌شنيدم و حتى صداى شيطان را نيز در آن لحظه شنيدم. از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سؤال كردم اين چه صدايى است؟ حضرت فرمود: اين صداى شيطان است. سپس فرمود:

اِنَّكَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ وَ تَرى ما اَرى اِلّا اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىّ؛1 آنچه من مى‌شنوم، تو هم مى‌شنوى و آنچه من مى‌بينم تو هم مى‌بينى، جز اين كه تو پيامبر نيستى.

نورانيتى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در سن ده سالگى و يا قبل از آن داشتند و به واسطه آن مى‌توانستند صداى وحى را بشنوند يا حتى گاهى فرشته وحى را هم ببينند، امتياز خاصى است كه خداوند به ديگران عطا نكرده است. اين نورانيت در رفتار و شكل گيرى شخصيت ايشان تأثير داشته است. نظير اين موهبت در مورد انسان‌هاى معمولى، نعمت «عقل» است كه خداى متعال آن را به انسان ارزانى داشته است. سفيه و ديوانه كه از اين نعمت كم بهره يا بى بهره اند، رفتار و شخصيتشان با فرد عاقل بسيار متفاوت است.

در هر حال، اين نورانيت و امتياز خاص اميرالمؤمنين(عليه السلام) منشأ اثرهاى فراوان گرديد. عبادت‌هاى طولانى، رفتار عادلانه در مقام قضاوت و حكومت، زهد و وارستگى نسبت به امور دنيا، شجاعت در ميدان‌هاى جنگ، فداكارى‌ها و ايثارهاى بى نظير و... از آثار آن نورانيت بودند. البته همه اين اعمال بر اساس اختيار و انتخاب خود آن حضرت صورت مى‌گرفت و اين طور نبود كه حضرت تحت تأثير آن نورانيت خدادادى، در


1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).

اين رفتارها مجبور باشد؛ همان‌گونه كه موهبت «عقل» موجب نمى‌شود انسان عاقل در انجام كارهاى نيك و رفتار پسنديده مجبور باشد.

دسته سوم، فضايل اكتسابى حضرت امير(عليه السلام) است كه حضرت كاملا با اراده و اختيار خود آنها را كسب نموده اند. مواردى چون عبادت‌ها، خدمت به مردم، شركت در جنگ‌ها و ... از اين نمونه هستند.

 

فضايل غير اكتسابى، منشأ جبر؟

در مورد دسته دوم از مواهب اميرالمؤمنين و ساير معصومان(عليهم السلام) ابهام‌ها و شبهاتى وجود دارد. گفته مى‌شود، اگر خداوند متعال اين مواهب را به ما هم عطا مى‌كرد ما نيز هم چون على مى‌شديم. اگر ما نيز عصمت داشتيم، مثل پيغمبران مى‌شديم. بنابراين انبيا و ائمه(عليهم السلام) در حقيقت امتيازى بر ديگران ندارند.

فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد *** ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى‌كرد

منظور از القاى اين شبهه اين است كه بگويند، اولا اين مطالب از اساس بى پايه و افسانه است، و بر فرض كه درست باشد، برخوردارى از اين مواهب فضيلتى نيست، چرا كه امرى خارج از اختيار آنان است و اگر به ما هم عطا مى‌شد، ما نيز مثل آنها مى‌شديم. بنابراين برخوردارى از اين كرامات، افتخارى براى آنان محسوب نمى‌شود.

از آن جا كه اين شبهه مكرّر مطرح مى‌شود، مناسب است با تأمل بيشتر در مورد اين گونه فضيلت‌ها، پاسخ‌هايى منطقى براى اين گونه شبهه‌ها آماده كنيم.

پاسخ اجمالى كه براى اين شبهه ارائه مى‌شود اين است كه هر چند همه اين مواهبْ خدادادى است، ولى جبرآور نيست. امتياز اين بزرگان اين

بوده كه از مواهب الهى با «اختيار خود» كمال استفاده را كرده اند. دليل اختيارى بودن نيز نمونه‌هايى از اين مواهب است كه به كسان ديگرى ـ از جمله بلعم باعورا ـ داده شده، ولى نه تنها از آن استفاده نكردند، بلكه از آنها در راه باطل سوء استفاده نيز نمودند.

نظير اين مسأله در خود ما، نعمت «عقل» است. عقل يك موهبت خدادادى و غير اكتسابى است كه ما به كمك آن خوب و بد را از هم تشخيص مى‌دهيم. اكنون سؤال اين است كه آيا اعطاى اين موهبت از جانب خداوند به ما، موجب سلب اختيار از ما مى‌شود؟ آيا ما صرفاً به اين دليل كه خوبى و بدى را درك مى‌كنيم، حتماً كارهاى بد را ترك خواهيم كرد؟ آيا صرف درك خوبى و بدى يا حتى ميل به كارهاى خوب، به اين معنا است كه انسان مجبور به انجام آن كار است؟ آيا چون انسان به طور فطرى طالب راست گويى و درست كارى است، پس هر كس راست گو و درست كار است، مجبور است؟! آيا در مورد گناهان و كارهاى زشتى كه هيچ گاه فكر انجام آنها به ذهن انسان خطور نمى‌كند، اجبارى در كار است؟ تصور انجام بسيارى از كارهاى زشت اساساً به ذهن انسان نيز خطور نمى‌كند؛ زيرا بعضى از كارها به اندازه‌اى زشت و پليد است كه انسان از آنها متنفر است و هيچ گاه خيال انجام آنها را نيز نمى‌كند. آيا ممكن است كسى حتى تصور كند كه براى يك بار نجاست را غذاى خود قرار دهد؟! حتّى فكر آن مشمئز كننده است. حال آيا اين كه انسان هيچ گاه براى خوردن نجاست اقدام نخواهد كرد، بدين معنا است كه انسان در اين كار مجبور است؟! روشن است كه داشتن استعداد، فهم و گرايش به خير و يا تمايل به انجام گناه، هيچ كدام انسان را مجبور به انجام آن نمى‌كند. فضيلت اين است كه هر

كسى سرمايه‌هاى خدادادى را از قبيل علم، هوش، استعداد و مانند آنها را به بهترين وجه در راه تقرب به خدا و تكامل خود و خلق خدا به كار گيرد. اصل اين سرمايه‌ها خدادادى است، اما به كارگيرى آنها تحت اختيار من و شما است؛ همان‌گونه كه مى‌توانيم از آنها در راه كمال استفاده كنيم، ممكن است با استفاده غلط از آنها در سراشيبى سقوط نيز قرار گيريم.

هم چنين درست است كه طفل يك ساله با مرد بيست ساله در فهم خوب و بد برابر نيستند، اما معناى اين كلام آن نيست كه چون عقل آن مرد بيست ساله كامل تر است، پس او مجبور به انجام كارهاى خوب است. اين مطلب در مقايسه افراد عادى و افراد نابغه نيز صادق است. برخى افراد از نبوغ خاصى برخوردار هستند و در سنين كودكى مطالبى را مى‌فهمند كه بسيارى از بزرگ ترها در سن چهل سالگى هم آنها را نمى‌فهمند. اين افراد ممكن است استعدادهايى داشته باشند كه افراد عادى در سنين بالا نيز از آنها برخوردار نباشند. اما برخوردارى آنها از نبوغ و استعداد فوق العاده به معناى مجبور بودن آنها نيست. به تعبير فنى و علمى، داشتن مبادى نفسانى براى انجام كار خوب بخشى از ماجرا است، اما به كارگيرى آن قوه‌ها و استعدادها براى انجام كار خير مطلبى ديگر است. استعدادها سرمايه‌هاى خدادادى است كه من و شما هم از آن برخورداريم. مگر من و شما چه اندازه در داشتن همين مقدار از فهمى كه داريم، اختيار داشته ايم؟ اصل «فهم» عطيه‌اى خدادادى است كه به انسان داده شده، در حالى كه به حيوانات، يا دست كم به بسيارى از آنها، چنين فهمى داده نشده است؛ اما آيا چون خدا اين فهم را به ما داده است ما مجبور به انجام كارهاى خوب هستيم؟! بهره مند بودن از نعمت «فهم» و وجود اين مزيت و استعداد در انسان، زمينه اختيار را فراهم مى‌كند. اگر انسان خوب و بد را نفهمد، چگونه

مى تواند بين انجام كار خوب يا ترك آن، يكى را انتخاب كند؟ بنابراين نمى‌توان گفت، چون خدا چنين مزيتى را به كسى عطا كرده است، پس او را مجبور ساخته است.

پس از اين مقدمه، اكنون به اصل شبهه بازگرديم. شبهه اين است كه در مورد كمالات و فضايل اهل بيت(عليهم السلام) ، ائمه اطهار(عليهم السلام) يا انبيا(عليهم السلام) تنها دو حالت قابل تصور است: يا بايد گفت اين فضايل خدادادى است، كه نتيجه آن اين است كه آنان مجبور به داشتن اين فضايل هستند و برخوردارى از آنها افتخار نيست و اگر اين مزايا را به ما هم داده بودند ما نيز مثل آنها مى‌شديم! حالت ديگر اين است كه بگوييم اين فضايل اكتسابى است؛ در اين صورت چگونه مى‌توان گفت: خدا ايشان را به گونه‌اى ديگر خلق كرده و براى آنها در اصل خلقت مزايايى قرار داده است؟ چگونه مى‌توان گفت آن بزرگواران از نور آفريده شده اند، در كودكى بعضى مسايل را درك مى‌كردند، روحشان صفا داشته، قلبشان نورانى بوده و يا اين كه خداوند ملكى را براى تربيت ايشان فرستاده است؟

با توجه به مقدمه‌اى كه بيان كرديم پاسخ اين شبهه روشن مى‌شود. خدادادى بودن اين مواهب به اين معنا است كه اصل آنها خدادادى است. عقل، نورانيت، صفاى روح و علم را خدا به آنان عطا كرده است، اما اين به معناى مجبور بودن نيست. نحوه استفاده از علم و نورانيت اختيارى است. خداوند به بعضى ديگر از افراد نيز مراتبى از اين مزيت‌ها را داده است، اما آنها از اين استعدادهاى خدادادى سوء استفاده كرده اند. اعطاى مواهب از جانب خداوند بر اساس مصالح افراد است. از اين رو كسانى كه از چنين مواهبى برخوردار نيستند، به اين دليل است كه داشتن آن استعدادها به

مصلحت ايشان نيست و قدر آن را نمى‌دانند. چند نمونه از اين قبيل را نيز خداوند ذكر كرده است تا بدانيم افرادى از اين فضايل برخوردار شدند، لكن به دليل سوء استفاده از آنها، به بلاياى عظيمى مبتلا گرديدند. اعطاى اين مواهب از جانب خداوند به افرادى خاص بدون حكمت نيست. اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛1 او بهتر مى‌داند رسالت خود را به چه كسى بدهد و چه كسى لياقت آن را دارد.

بنابراين گرچه اصل اين سرمايه‌ها از خدا است، اما لازمه آن، جبر نيست؛ چرا كه به كارگيرى اين سرمايه‌ها و ذخاير و مواهب الهى، اختيارى است.

خداوند در مورد يكى از افراد قوم حضرت موسى ـ كه در روايات «بلعم باعورا» ناميده شده است ـ مى‌فرمايد: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها...؛2 ما به بعضى از بندگان كرامت‌هايى عطا كرديم، مزاياى خاصى را براى او قايل شديم و افتخاراتى به او داديم، فَانْسَلَخَ مِنْها؛ لكن از آنها عارى گشت. مى‌فرمايد «آيات» خود را به او عطا كرديم. اين تعبيرى خاص است كه مشابه آن در مورد انبيا و اوليا به كار مى‌رود. اگر قرار بود جبر در كار باشد، با همان «آيات» به او رفعت مى‌بخشيديم و او را به مقامات عالى مى‌رسانديم، وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛3 ولى او اين مواهب خدادادى را در خدمت هواى نفس خود قرار داد و از آنها سوء استفاده كرد. فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ ؛4 به سبب اين سوء استفاده، نه تنها رفعت پيدا نكرد، بلكه تا حد يك سگ تنزل يافت.

 


1. انعام (6)، 124.

2. اعراف (7)، 175.

3. همان، (176).

4. همان.

از اين رو اين گونه نيست كه اگر خدا موهبتى را به كسى داد، او مجبور به استفاده نيكو از آن باشد. نحوه استفاده از موهبت‌ها اختيارى است. اگر خدا مى‌خواست به اجبار همه انسان‌ها را هدايت كند قدرت چنين كارى را داشت:

لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِيعاً؛1 اگر خدا مى‌خواست قطعاً تمام مردم را هدايت مى‌كرد.

اما انسان آفريده شده است تا با اختيار، مسير خود را انتخاب كند. لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ؛2 اگر خدا مى‌خواست، كارى مى‌كرد كه همه مردم به اجبار ايمان بياورند؛ اما چنين ايمانى ارزش ندارد.

خلاصه اين قسمت از بحث اين شد كه يك دسته از مواهب خدادادى اميرالمؤمنين(عليه السلام) در شخصيت ايشان تأثيرى نداشته و تنها جنبه فضل و تشريفى داشته است. اين دسته از فضايل محل بحث و اشكال نيست. دسته ديگر مواهبى هستند كه در شخصيت آن حضرت مؤثر بوده اند؛ مثل نورانيتى كه از آن برخوردار بودند و يا تربيتى كه از روز اول تولد از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دريافت كردند. خود حضرت در اين باره مى‌فرمايد: من هنوز شيرخواره بودم كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تكفل مرا به عهده گرفتند و با آب دهان خود، مرا تغذيه كردند.3 بحث و اشكال درباره اين دسته از مواهب است. در مورد اين گونه مواهب توضيح داديم كه گرچه اصل موهبت، خدادادى و غير اكتسابى است، اما استفاده از آن در اختيار خود شخص است. فضيلت حضرت على(عليه السلام) اين بود كه به بهترين وجه از اين موهبت استفاده كرد و سر سوزنى از آن را هدر نداد. ممكن نبود كسى بهتر از اين از نعمت‌هاى


1. رعد (13)، 31.

2. يونس (10)، 99.

3. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).

خدا استفاده كند. البته اعطاى آن مواهب از جانب خدا نشانه لياقت آن حضرت بود، ولى پس از اين كه خدا آن فضايل را به ايشان داد، استفاده اختيارى و صحيح از آنها بود كه درجات و مقام حضرت على(عليه السلام) را بالا برد.

 

اعطاى فضايل غير اكتسابى، اقدامى تبعيض آميز؟

سؤال ديگرى كه مطرح شده اين است كه آيا اين نوعى تبعيض نيست كه خداى متعال مقامات، فضايل و مواهبى ذاتى و غير اكتسابى را به اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ساير ائمه اطهار(عليهم السلام) عطا فرموده است؟ اساساً چرا خدا به بعضى از بندگانش نعمتى را عطا مى‌كند در حالى كه آن را به بعضى ديگر نمى‌دهد؟

براى پاسخ به اين شبهه بايد به تفاوت معنايى دو واژه «تبعيض» و «تفاوت» توجه كرد. «تبعيض» كارى ناروا و داراى ارزش منفى است، در حالى كه هر «تفاوتى» ناپسند نيست؛ براى مثال، اگر معلم در كلاس به يكى از دو شاگردى كه مانند هم بوده و به يك اندازه تلاش كرده اند، نمره بالا و به ديگرى نمره پايين بدهد، اين كار تبعيض است. يا اگر پدرى بدون دليل به يكى از فرزندان خود بيش از ديگران محبت كند، بين آنها تبعيض قايل شده و كارى ناپسند انجام داده است. يا اگر كسى كه متصدى بيت المال است و بايد تسهيلات را به صورت يكسان براى همه مردم فراهم كند، براى فاميل، رفقا و طرفداران حزبى و جناحى خود ويژگى‌هاى خاصى قايل شود، اين كار تبعيض و ناپسند است.

«تبعيض» در جايى است كه با وجود شرايط كاملا يكسان و مساوى همه افراد، براى آنها حقوق و امتيازاتى نامساوى و غير يكسان در نظر

بگيريم. اين كار از مصاديق ظلم است؛ اما هر «تفاوتى» ظلم نيست. شاگردى كه درس خوانده، در امتحان نمره عالى مى‌گيرد و شاگردى كه درس نخوانده و تنبلى كرده، نمره كم مى‌گيرد. در اين جا بين اين دو، تفاوت وجود دارد، اما هيچ كس اين تفاوت را تبعيض و ناروا نمى‌داند.

خداوند نيز در تكوينيات و اصل آفرينش، بين موجودات تمايزها و تفاوت‌هايى قايل مى‌شود. اساساً خلقت عالم بدون چنين تفاوت‌هايى امكان ندارد. آيا در ميان انسان‌ها دو نفر را مى‌شناسيد كه از تمام جهات شبيه يكديگر باشند؟ هر يك از افراد بشر ويژگى‌هاى خاص خود را دارند. وجود تمايز ميان زن و مرد و ميان انسان و ساير حيوانات امرى ضرورى و اجتناب ناپذير است. ساير حيوانات در خدمت انسان هستند و انسان از آنها به صورت‌هاى گوناگون استفاده مى‌كند، اما اين هرگز به معناى تبعيض نيست. البته همه اين تمايزها و تفاوت‌ها در عالم تكوين بر اساس علت و حكمت است. خداوندِ حكيم، ترجيحِ بلا مرجِّح نمى‌دهد؛ بلكه شرايطى موجود مى‌شود كه موجب آمادگى شخص و استعداد يافتن او براى رسيدن به كمالى مى‌گردد. اين كه چگونه اين شرايط پديد مى‌آيد و خداوند چه نظامى را در عالم برقرار كرده است كه استعدادهاى متفاوت در موجودات پديدار شده و استعداد كمالات خاصى به هر يك از موجودات عطا گرديده، بحثى مفصل را مى‌طلبد كه در اين مقال نمى‌گنجد و از موضوع بحث فعلى ما خارج است. اما به هر حال تفاوت و تمايز در تكوينيات، پايه و اساس خلقت است و اگر چنين نبود كل عالم هستى موجود نمى‌شد.

اصولا اعتراض‌هايى از اين قبيل كه فرق گذاشتن ميان موجودات، و از جمله انسان‌ها، موجب تضييع حقوق آنها است، و يا اين كه چرا يك نفر

مرد و ديگرى زن خلق شده است، بى جا و بى مبنا است؛ چون هيچ موجودى در اصلِ وجود، حقى بر خدا ندارد. هيچ كس حق ندارد بگويد من مى‌خواستم مرد يا زن باشم. انسان قبل از خلقت چيزى نبود كه بتواند ادعاى حق كند. اگر حقى براى انسان باشد بعد از آفرينش است.

آرى، پس از آفرينش اگر دو نفر از هر جهت به صورت مساوى كارهاى نيك انجام دادند و در عين حال، خدا ميان آن دو فرق بگذارد و يكى را به بهشت و ديگرى را به جهنم ببرد، اين تمايز ظلم است و خداوند هرگز چنين نخواهد كرد:

أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ؛1 آيا پرهيزكاران را چون پليدكاران قرار خواهيم داد؟

به هر حال آنچه در اصل آفرينش مسلّم است اين است كه هيچ موجودى حقى بر خدا ندارد. خداوند از سر لطف و كرم و بر اساس حكمت و مصلحت، به هر موجود، حظّى از وجود را عطا فرموده است. اساساً تمايز در عالم تكوين مصداق ظلم نيست. البته اگر در خلقت عالم كارى بر خلاف حكمت و مصلحت انجام شود جاى سؤال دارد؛ اما خداوند هرگز بر خلاف حكمت و مصلحت عمل نمى‌كند. از اين رو تمايزاتى كه در خلقت موجودات به چشم مى‌خورد، كاملا مطابق مصلحت و بر اساس حكمت است و نمى‌توان گفت خداوند بين موجودات تبعيض قايل شده است.

بنابراين در عالم آفرينش، موجودات با هم تفاوت دارند و خداوند متعال به هر موجود ويژگى‌هاى خاصى را اعطا مى‌كند، اما با اين كار حق موجودى تضييع نمى‌شود؛ چون هيچ يك از موجودات، قبل از خلقت حقى بر خدا ندارند و تمامى آنچه در عالم تكوين واقع مى‌شود تنها بر اساس اقتضاى


1. ص (38)، 28.

ذات، حكمت و مصلحت الهى است. پس از خلقت نيز خداوند، خود بر اساس سنّتش حقوقى را براى موجودات و بندگان در نظر مى‌گيرد؛ نظير آن جا كه مى‌فرمايد:

كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ؛1 يارى كردن مؤمنان بر ما فرض است.

يا آن جا كه مى‌فرمايد:

كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛2 رحمت را بر خويشتن واجب گردانيده است.

يا، مثلاً سنّت الهى بر اين قرار گرفته كه بندگان نيكوكار حق پيدا مى‌كنند كه از خداى متعال پاداش دريافت دارند.

بنابراين تفاوت و تمايزى كه خداوند بين حضرت على(عليه السلام) و ساير بندگان قايل شده است، مانند تفاوتى است كه بين يك فرد عادى با يك انسان نابغه وجود دارد. مراتب فهم و استعدادهاى اين دو با يكديگر تفاوت دارد، اما اين امر بر اساس مصلحت است و نه ظلم است و نه خلاف حكمت. اگر اين مزيت در رفتار اختيارى مؤثر باشد، در اين صورت زمينه پيدايش حق فراهم مى‌شود و اگر انسان از اين موهبت خدادادى به طور شايسته استفاده كند، حق دريافت پاداش نيك را از خداوند دارد. در اين حال اگر بين او و ساير بندگانى كه همانند او از مواهب الهى به خوبى استفاده كرده‌اند تفاوتى مشاهده شود، مى‌توان ادعا كرد كه خداوند بين آنها تبعيض قايل شده است؛ اما هرگز چنين مسأله‌اى واقع نخواهد شد.

پس بين وجود مقدس اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ساير ائمه اطهار(عليهم السلام) از يك سو و بقيه انسان‌ها از سوى ديگر، به طور تكوينى تفاوت‌هايى وجود دارد،


1. روم (30)، 47.

2. انعام (6)، 12.

اما اين تفاوت‌ها، خلاف عدالت نيست؛ زيرا از نظر تكوينى براى آن بزرگواران شرايطى حاصل شده كه استعداد چنين كمالى را پيدا كرده‌اند و خداوند مواهب خود را به آنها عطا فرموده است. البته چگونگى حصول اين شرايط و استعدادها بحثى مفصّل و پيچيده نياز دارد كه در جاى خود بايد به آن پرداخته شود.

 

تكاليف بيشتر و سخت تر براى برخورداران از مواهب تكوينى

در اين بحث توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه اگر كسى از مواهب بيشترى برخوردار گرديد، تكاليف او نيز با ديگران متفاوت خواهد شد. به همان ميزان كه خدا به كسى فهم و كمالات بيشترى عطا مى‌فرمايد، تكاليف سنگين ترى نيز بر عهده او مى‌گذارد. از اين رو تكليف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) با ما برابر نيست. تكليف اين بزرگواران بسيار سخت تر از ساير انسان‌ها است. و بر فرض محال، در صورت تخلف، مجازات آنان بسيار سنگين تر خواهد بود. براى نمونه، خداوند در قرآن كريم در جايى خطاب به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايد:

لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً. إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً.1

بر اساس آنچه در برخى روايات در شأن نزول اين آيات آمده است، اهل طايف قانع شده بودند كه مسلمان شده و تابع پيامبر(صلى الله عليه وآله) شوند و در جنگ‌ها ايشان را يارى و به دستورهاى آن حضرت عمل كنند. آنان در مقابل يكى، دو تقاضا داشتند؛ از جمله اين كه در نماز از سجده كردن معاف


1. اسراء (17)، 74 ـ 75.

باشند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزديك بود به اين پيشنهاد تمايل نشان دهد.1 خداوند در آيه مذكور، در اين مورد مى‌فرمايد: اگر اندكى تمايل به ايشان نشان داده بودى، در دنيا تو را دو برابر عذاب كرده و در آخرت نيز تو را دو برابر عذاب مى‌كرديم و هيچ كس به فرياد تو نمى‌رسيد!

اين در حالى است كه چنين سخت گيرى و شدتى براى انسان‌هاى عادى وجود ندارد. هم چنين برخى عبادت‌ها ـ نظير نماز شب ـ بر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) واجب بود، ولى بر ديگران واجب نبود و نيست.

از اين رو هر چند ممكن است كسى به طور تكوينى داراى مزايايى باشد، اما در مقابلِ امتيازاتى از قبيل فهم، شعور، عقل و نورانيت بيشترى كه خدا به او داده، تكليف او نيز بيشتر خواهد بود.

بنابراين در مورد امتيازات تكوينى كه خداى متعال به پيامبر، اميرالمؤمنين و ائمه معصومين(عليهم السلام) عنايت كرده، بايد به دو نكته توجه داشت: نكته اول اين كه، گرچه اين فضايل غير اكتسابى است، اما عمل به لوازم آن اختيارى و ارادى است؛ و نكته دوم اين كه، به تناسب مواهبى كه خداوند به اين بزرگواران عنايت فرموده است، تكليف آنها نيز نسبت به افراد عادى بسيار سخت تر است.

برخوردار بودن از چنين مواهبى لوازمى دارد كه فرد بايد بدان عمل كند و در غير اين صورت به خشم و قهر الهى گرفتار خواهد شد. اين گونه نيست كه خداوند به فرد يا افرادى تكويناً امتيازاتى بدهد، ولى تكليف آنها را مساوى ديگران قرار دهد. هر چه رتبه فرد از نظر تكوينى و در اصل خلقت بالاتر باشد درجه مسؤوليت و تكليف او نيز بيشتر خواهد بود. شايد


1. براى آگاهى بيشتر در اين باره، ر.ك: بحارالانوار، ج 17، باب 15، ص 52.

همين تكليف و مسؤوليت بسيار سنگين بود كه موجب مى‌شد آن بزرگواران آن گونه به درگاه خداى متعال تضرع و زارى داشته باشند. آرى، گريه‌ها و ناله‌هاى آن چنانى على(عليه السلام) در نخلستان‌هاى مدينه و كوفه بى جهت نبود. آن حضرت به سنگينى بار مسؤوليت خود كاملا واقف بود و از همين رو بود كه هر شب تا به صبح عبادت مى‌كرد و در مناجات هايش عرضه مى‌داشت: آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّريِقِ؛1 آه كه توشه على(عليه السلام) كم است و راه طولانى است!

حتى به حسب موقعيت‌هاى اجتماعى و نعمت‌هايى از قبيل آن كه نصيب افراد مى‌شود، تكليف آنها نيز سنگين تر مى‌گردد؛ هم چنان كه قرآن در مورد همسران پيامبر مى‌فرمايد:

يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَة مُبَيِّنَة يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً. وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً؛2

همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) به حسب موقعيت اجتماعى خود تكاليف خاصى بر عهده داشتند. اگرچه خود آنها از لحاظ ذاتى و تكوينى تفاوتى با ديگران نداشتند، اما از آن جا كه همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شده و در جامعه موقعيتى به دست آورده بودند، خدا به ايشان مى‌فرمايد: به لحاظ اين موقعيت، شما مانند ديگران نيستيد. اگر تقوا داشته باشيد، به شما دو برابر پاداش مى‌دهم و اگر هم گناه كنيد، دو برابر عذاب مى‌شويد. چون مردم شما را الگوى خود مى‌دانند و از رفتار خوب و بد شما تبعيت مى‌كنند، از اين رو رسيدن به اين موقعيت باعث مى‌شود كه تكليف شما سنگين تر شود.

 


1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، حكمت 77.

2. احزاب (33)، 30 ـ 31.

و بر همين اساس است كه فرموده اند:

«يُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِدٌ؛1 هفتاد گناه از جاهل (عامى) آمرزيده مى‌شود قبل از آن كه يك گناه از عالم بخشيده شود.

كار نيكو و پسنديده اگر از عالم سر بزند ثواب بيشترى دارد، هم چنان كه كار بد و گناه او نيز عذاب بيشترى را در پى خواهد داشت.

هر كس به مقتضاى مواهبى كه خدا به او داده است، اگر به درستى از آنها استفاده كند، پاداش خواهد گرفت، هم چنان كه اگر از آن مواهب سوءاستفاده كند، گناهش به همان نسبت خواهد بود. اين دو (ميزان برخوردارى فرد از مواهب تكوينى، و درجه ثواب و عقاب او) با يكديگر متعادل هستند؛ و اين جا است كه عدل و حق موضوعيت پيدا مى‌كند. پيش از آن كه از كسى رفتار اختيارى صادر شود، بحثى از عدل و ظلم نيست، بلكه در آن مقام تنها حكمت خدا است كه سارى و جارى است و او هر چه صلاح بداند به هر يك از موجودات خواهد داد.

بنابراين برخوردارى اميرالمؤمنين(عليه السلام) از امتيازات و مواهب تكوينى بيشتر، موجب تبعيض و ظلم نيست، بلكه تفاوت و تمايزى است كه لازمه خلقت است. خداوند بر ما منّت گذاشته كه چنين گوهرهايى را در ميان ما انسان‌ها قرار داده است؛ هم چنان كه در زيارت جامعه كبيره خطاب به ائمه اطهار(عليهم السلام) عرض مى‌كنيم:

شما انوارى بوديد كه در اطراف عرش الهى حلقه زده بوديد و در آن جا خدا را عبادت مى‌كرديد؛ خداوند بر ما منّت گذاشت و شما را به اين عالم آورد:

 


1. بحارالانوار، ج 2، باب 9، روايت 5.

خَلَقَكُمُ اللهُ اَنْواراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ حَتّى مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فى بيُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.

 

راز نيامدن نام حضرت على (عليه السلام)  در قرآن

در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) پرسش ديگرى كه بسيار مطرح مى‌شود اين است كه چرا نام آن حضرت در قرآن نيامده است؟ چرا با وجود اين كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) تا به اين اندازه مورد احترام است، نام او با صراحت در قرآن ذكر نشده است؟ اين يكى از سؤالاتى است كه در طول تاريخ بارها به وسيله برخى از شياطين مطرح شده و علما و بزرگان ما نيز در كتاب‌هاى خود ـ از جمله حضرت امام(قدس سره) در كتاب «كشف الاسرار» كه در پاسخ كتاب «اسرار هزار ساله» كسروى مرتد نوشته‌اند ـ به مناسبت‌هاى مختلف آن را پاسخ داده اند. اين سؤال دو پاسخ كلى دارد:

پاسخ اول مربوط به اين نكته است كه در تشريع احكام الهى و بيان مسايل مربوط به شريعت، تنظيم و جريان كلى امور همواره با اين حكمت همراه است كه زمينه آزمايش افراد فراهم شود و انسان‌ها با استفاده از اراده و اختيار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهى الهى ـ كه در نهايت به تكامل آنها منجر مى‌شود ـ گام بردارند. مثلاً خداوند مى‌توانست از ابتدا به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بگويد كه به طرف كعبه نماز بخواند، اما ابتدا بيت المقدس را قبله قرار مى‌دهد و آن گاه پس از مدتى آن را تغيير مى‌دهد. در تبيين فلسفه اين كار، خداى متعال در قرآن كريم مى‌فرمايد:

وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ؛1

 


1. بقره (2)، 143.

يعنى اين آزمايشى الهى بود تا از طريق آن، مؤمنان واقعى و كسانى كه تابع محض اوامر خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) هستند، شناخته شوند و مشخص شود كه چه كسانى تسليم امر و نهى خداوند هستند و چه كسانى قلباً ايمان نياورده و به دنبال بهانه گيرى اند. كسانى كه ايمان واقعى ندارند در اين امر تشكيك كرده و مى‌گويند: چگونه ممكن است حكم خداوند متعال عوض شود؟! پس تكليف نمازهاى قبلى كه به جانب بيت المقدس خوانديم چيست؟! اگر آنها درست بود، پس آيا نمازهاى فعلى كه به سمت كعبه مى‌خوانيم باطل است؟! و سخنانى از اين قبيل. خداى متعال مى‌فرمايد، هدف از اين كاراين بود كه معلوم شود چه كسانى ايمان واقعى دارند.

از اين رو در بيان مسايل مربوط به شريعت اگر تمام مطالب شفاف و بدون ابهام مطرح شود، در بسيارى از موارد حكمت امتحان تحقق پيدا نمى‌كند. طبيعت امتحان همين است كه بايد با اندكى ابهام توأم باشد و اگر تمام مسايل روشن و واضح باشد امتحان معنا پيدا نمى‌كند. در مورد خلافت و ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز حكمت امتحان اقتضا كرده تا اين مسأله كاملا صاف و بدون هيچ پيرايه نباشد، و اگر در آيات مربوط به اميرالمؤمنين(عليه السلام) نام آن حضرت صريحاً ذكر مى‌شد با اين حكمت منافات داشت.

پاسخ دوم ـ كه حضرت امام(قدس سره) نيز در كتاب كشف الاسرار مطرح فرموده‌اند و ظاهراً آن را مناسب تر مى‌دانندـ اين است كه اگر نام مبارك اميرالمؤمنين(عليه السلام) با صراحت در قرآن آمده بود، منافقانى كه تصميم به قتل پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) گرفته بودند تا پس از آن حضرت به رياست برسند، براى نيل به مقصود خود در قرآن دست كارى مى‌كردند؛ و روشن است كه دست كارى و تحريف قرآن چه لطمه جبران ناپذيرى بر پيكر اسلام وارد مى‌ساخت.

 

پاسخ ديگرى نيز به اين صورت مى‌توان ارائه كرد كه قرآن همواره كليات مسايل را بيان مى‌فرمايد و تفسير و تفصيل احكام را بر عهده پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى‌گذارد. در اين مورد از ائمه اطهار(عليهم السلام) سؤال شد كه چرا اسم اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ائمه(عليهم السلام) در قرآن نيامده است؟ و يا چرا در آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا»1 «الذين آمنوا» معرفى نشده اند؟ يا اين كه چرا در آيه «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»2 «اولى الامر» مشخصاً معرفى نشده اند؟ و يا در مورد نماز چرا تعداد نمازهاى واجب و تعداد ركعات آنها بيان نشده است؟ هم چنين چرا در آيات مربوط به زكات موارد و مقدار آن بيان نشده است؟ ائمه اطهار(عليهم السلام) در پاسخ به اين سؤالات فرموده اند: تفسير جزئيات احكام به عهده پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) گذاشته شده است؛ قرآن مى‌فرمايد:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛3 ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا تو براى مردم تفصيل آن را بيان كنى.

بنابراين همان‌طور كه خداوند در قرآن فرمود، نماز بخوانيد، اما تعداد ركعات آن را مشخص نكرد؛ به همان صورت فرمود، از اولى الامر اطاعت كنيد، اما آنها را معرفى نكرد تا مردم از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بپرسند و آن حضرت اين مسأله را تبيين كند.

پس به طور خلاصه، در پاسخ اين سؤال كه چرا قرآن جزئيات احكام را بيان نفرموده، مى‌توان اين گونه پاسخ داد كه اولا براى اين است كه زمينه


1. مائده (5)، 55.

2. نساء (4)، 59.

3. نحل (16)، 44.

امتحان فراهم باشد تا مؤمنان واقعى شناخته شوند؛ و ثانياً براى اين كه مردم در مورد تفاصيل آنها از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) سؤال كنند و بدين طريق جايگاه آنان در تبيين جزئيات احكام، براى مردم روشن شود.

به طور كلى در بسيارى از موارد، دليل پيدايش اين گونه سؤالات اين است كه ما گمان مى‌كنيم خداوند مانند يك مصلح اجتماعى مى‌خواهد از هر طريق ممكن، جامعه به سر و سامان برسد و نظم و آرامش در آن حكم فرما باشد و مردم با آسودگى زندگى كنند. بر اساس اين تصور، اگر در موردى ببينيم كه اين گونه نشده است، چنين نتيجه مى‌گيريم كه ـ العياذ بالله ـ اشكالى در كار خداوند پيدا شده است! حال آن كه خداوند هيچ گاه چنين اراده‌اى نداشته و ندارد كه مردم به هر صورت ممكن ايمان بياورند و مؤمن شوند. اگر چنين اراده‌اى داشت قطعاً قادر بود شرايط را به گونه‌اى فراهم كند كه همه مردم ايمان بياورند: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً.1 ايمان امرى اختيارى است و مردم بايد بر اساس انتخاب و اختيار خود ايمان بياورند. در آيه ديگر مى‌فرمايد: لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِيعاً؛2 اگر خدا مى‌خواست، همه را با اجبار هدايت مى‌كرد. اما خداوند اين گونه نخواسته است؛ انسان بايد با اختيار خود مسير هدايت را طى كند و كمال انسان در گرو اختيار و انتخاب آگاهانه او است. انسان بايد گام نهادن در مسير كمال را خود اراده كند، در پى شناخت آن برآيد و در اين جهت، حسن انتخاب داشته باشد تا با اراده و اختيار خود به مقصود برسد.

 

 


1. يونس (10)، 99.

2. رعد (13)، 31.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org