قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

 

 

گفتار دوم

 

على(عليه السلام)  شخصيتى متفاوت

 

شبهه در سه فضيلت اميرالمؤمنين على(عليه السلام)

بحث پيرامون شناخت شخصيت و فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. سعى داريم با طرح مباحثى در اين باره بر معرفت خود نسبت به آن بزرگوار افزوده و در ضمن برخى سؤالات و شبهاتى را هم كه درباره مسأله امامت و ولايت وجود دارد، پاسخ دهيم. در اين جا به طرح چند شبهه درباره برخى فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) و پاسخ آنها مى‌پردازيم.

1. ايمان على(عليه السلام) در كودكى و ناآگاهانه بوده است!

از جمله شبهاتى كه پيرامون شخصيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) مطرح مى‌شود اين است كه بر اساس نقل مورخان، زمانى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به رسالت مبعوث شدند، سن مبارك حضرت امير(عليه السلام) 10 يا 13 سال بيشتر نبوده است. از اين رو در آن موقعيت، ايمان آوردن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تصديق رسالت آن حضرت نمى‌توانسته از روى بصيرت و آگاهى بوده باشد. طفل ده ساله‌اى كه در دامان شخصى بزرگ شده، ممكن است به سبب رابطه عاطفى، بدون تأمل حرف‌هاى او را تصديق كند. بدين لحاظ، اين منقبت

اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه «كانَ أَوَّلُ النّاسِ اِيماناً بِرَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)» 1 فضيلت چندان مهمى نيست، چون ايمان آگاهانه و بر اساس تحقيق نبوده است!

2. على(عليه السلام) قبل از ده سالگى ـ العياذ بالله ـ كافر بوده است!

شبهه ديگر اين است كه اگر على(عليه السلام) در سن 10 يا 13 سالگى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان آورده است، پس قبل از آن كافر بوده است. از اين رو، اين مطلب كه گفته مى‌شود اميرالمؤمنين(عليه السلام) كسى بود كه «لَمْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْن»2پايه و اساسى ندارد.

3. چگونه خلافت در «يوم الانذار» به كودكى نابالغ سپرده مى‌شود؟!

نظير شبهه اول، شبهه ديگرى است كه در مورد خلافت آن حضرت مطرح مى‌شود. بر اساس روايات، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سال‌هاى اول رسالت، حضرت على(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود تعيين كردند. اين مسأله مربوط به داستان «روز انذار» است كه اهل تسنن نيز آن را نقل كرده اند. در آن روز، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در جمعى كه همه خويشان نزديك آن حضرت حضور داشتند، به حضرت على(عليه السلام) اشاره كردند و فرمودند:

هذا أَخى وَ وَصِيّى وَ خَلِيفَتى فِيكُمْ؛3 اين [على] برادر، وصىّ و جانشين من در ميان شما است.

از اين رو حتى طبق روايات اهل تسنن، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همان ابتدا خلافت ايشان را اعلام فرمود. شبهه‌اى كه طرح مى‌شود اين است كه چگونه ممكن است خلافت براى كسى ثابت شود كه به سن تكليف نرسيده است و چگونه بايد بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) از او اطاعت كرد؟!

 


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 28، باب4، روايت 16.

2. ر.ك: همان، ج 32، باب 9، روايت 333.

3. همان، ج 38، باب 65، روايت 23.

پاسخ كلى اين سه شبهه

محور تمام اين شبهات اين تصور است كه انبياى عظام، ائمه اطهار(عليهم السلام) و ديگر اولياى خدا با انسان‌هاى ديگر تفاوتى ندارند. در چنين ديدگاهى، مثلاً نزول وحى بر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مثل اين است كه كسى پيغامى را به او برساند يا نامه‌اى را براى او بياورد و امر چندان مهمى نيست! به نظر شبهه افكنان، جانشينىِ امام معصوم(عليه السلام) بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بلاتشبيه مانند جانشينى فقها بعد از ائمه(عليهم السلام) است! امام معصوم هم فقيهى است كه در نهايت از دانش و فقاهت بيشترى برخوردار است!

براى ريشه كن شدن اين شبهات، بايد به تفاوت شخصيت اين بزرگواران با انسان‌هاى عادى توجه كنيم. درست است كه آنها هم مانند ما انسان هستند، و درست است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمود:«إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ؛1 من هم بشرى مثل شما هستم»، ولى اين بزرگواران تنها در بشريت مثل ما هستند، نه در همه خصوصيات. افراد بشر ممكن است تفاوت‌هاى زيادى با يكديگر داشته باشند. اگرچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايد: «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» اما در ادامه نيز مى‌فرمايد: «يوُحى اِلَىَّ»؛ بر من وحى نازل مى‌شود. آيا بر انسان‌هاى عادى وحى نازل مى‌شود؟ انبيا بشرهايى هستند كه لياقت ديدن فرشته وحى و شنيدن پيام الهى را از او دارند؛ بلكه مقامشان بالاتر از مقام فرشتگان است:

ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى. فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى. فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى. ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى. أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى. وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى. عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى.2

 


1. كهف (18)، 110.

2. نجم (53)، 8 ـ 14.

رؤيتى كه از طريق دل براى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نسبت به فرشته وحى و يا نسبت به وجود مقدس خداوند حاصل شد، رؤيت با چشم سر نيست. در مشاهده با چشم سر ممكن است هزاران خطا پيش آيد؛ اما در رؤيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) با چشم دل خطا راه ندارد:

ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى؛ آنچه را كه چشم دل پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديد، كذب و خطا در آن راه ندارد.

البته در مورد علم پيامبر(صلى الله عليه وآله) و عصمت آن حضرت در دريافت وحى و علوم الهى، بين ما و برادران اهل تسنن چندان اختلافى وجود ندارد، اما نسبت به ائمه اطهار(عليهم السلام) و مسايل مربوط به آن بزرگواران داستان متفاوت است. امروزه نيز مطالبى كه از جانب منحرفان مطرح مى‌شود موجب گرديده در ذهن كسانى كه ايمان در دل آنها رسوخ نكرده و معارف اهل بيت(عليهم السلام) را به درستى فرا نگرفته اند، شبهه‌ها و سؤالاتى پيدا شود كه نياز به پاسخ دارد. از اين رو مناسب است از فرصتى كه در اختيار داريم استفاده كرده و در زمينه معارف اهل بيت(عليهم السلام) به مطالعه و تحقيق بپردازيم.1

در هر صورت خلاصه جواب تمام شبهات مورد اشاره اين است كه:

گرچه اين بزرگواران مانند ما انسان هستند، اما از آغاز خلقت، نورانيت


1. متأسفانه برنامه ريزى ما هم به گونه‌اى نيست كه اولويت‌ها را در مسايل به طور كامل رعايت كنيم و با توجه به نيازهاى زمان و شبهات مطرح شده، به مواردى بپردازيم كه اهميت بيشترى دارند در اين جا بايد صادقانه اعتراف كنم كه پس از حدود سى سال تحصيل و تدريس، هنگامى كه به بعضى از آيات مربوط به مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) برخورد كرده و درباره آنها مطالعه مى‌كردم، مطالب جديدى ياد مى‌گرفتم كه در طول سى سال تحصيل به گوشم نخورده بود. گنج‌هاى بى بديل در كتب روايى و تفاسير ما فراوان است و متأسفانه فرصت نمى‌كنيم به آنها بپردازيم. به همين دليل بايد فرصت‌ها را غنيمت شمرده و سعى كنيم هم معرفت خود را نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) بيشتر كنيم تا به اين طريق بر ايمانمان نيز افزوده شود، و هم بعضى از شبهاتى را كه مطرح مى‌شود پاسخ دهيم.

خاصى دارند، چشم دل آنان باز است و مسايلى را مى‌بينند كه ما نمى‌بينيم. عقل آنها از ما كامل تر است و مطالبى را مى‌فهمند كه ما از درك آنها عاجزيم. علاوه بر شواهد عينى فراوانى كه در اين زمينه وجود دارد، از برخى آثار ظاهرى نيز مى‌توان به اين حقيقت پى برد؛ از جمله اين كه حتى در شكم مادر تسبيح مى‌گفتند، و يا زمانى كه متولد مى‌شدند به سجده مى‌افتادند، و مواردى از اين قبيل.

و اما براى هر يك از شبهات مذكور پاسخ تفصيلى نيز وجود دارد كه در اين جا به ذكر آنها مى‌پردازيم.

 

نيل به مقام والاى «امامت» قبل از بلوغ!

در بين شيعيان دوازده امامى هيچ ترديد و اختلافى وجود ندارد كه بعضى از ائمه اطهار(عليهم السلام) در دوران كودكى و در حالى كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بودند، به مقام امامت نايل شدند. امامت مقامى بسيار رفيع و منيع است كه از جمله مراتب و شئون آن بر دوش گرفتن مسؤوليت مديريت جامعه و حجت بودن قول و فعل ايشان براى همه مردم است.

اما آيا ممكن است كسى كه مسؤوليت ميليون‌ها بلكه ميلياردها انسان را بر عهده مى‌گيرد خود هنوز به سن تكليف نرسيده باشد؟! آيا مى‌توان پذيرفت كه خدا مسؤوليت هدايت انسان‌ها را بر عهده كسى بگذارد كه خود او هنوز به سنّ تكليف نرسيده و به همين سبب اگر ـ العياذ بالله ـ خطا و گناهى هم از او سر بزند، مسؤوليتى متوجه او نيست؟!

براى روشن شدن اين مسأله بايد به اين نكته توجه كنيم كه مسايل مطروحه در فقه پيرامون سن تكليف پسر و دختر، مربوط به افراد عادى است و پيامبران و امامان(عليهم السلام) از اين قاعده مستثنا هستند؛ و گرنه چگونه

ممكن است كسى كه در گهواره مى‌گويد: «إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا»1 مكلف نباشد؟!

هم چنين كسى كه در سن 5 يا 7 سالگى به امامت مى‌رسد و كلامش براى ديگران حجت و اطاعتش بر مردم واجب مى‌شود، با امامى ديگر كه در سن 60 سالگى است هيچ تفاوتى ندارد. امام(عليه السلام) يك فرد عادى نيست كه لازم باشد در مكتب و مدرسه درس بخواند و حديث بشنود، سپس اجتهاد كند و فتوا بدهد. حساب ائمه(عليهم السلام) از حساب ديگران جدا است. همان‌گونه كه خود آن بزگواران هم فرموده اند، تفاوت آنها با ديگران، با وجود اين كه همگى بشر هستند، مانند تفاوت ملكه زنبور عسل با ساير زنبورها است. اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در توصيف خود مى‌فرمايد: أنَا يَعسُوبُ المُؤمِنِينَ.2يعسوب يعنى ملكه كندو، و معناى اين فرمايش حضرت اين است كه: من ملكه كندوى مؤمنينم! يعنى همان‌گونه كه ملكه كندو در عين اين كه زنبور است با ديگر زنبورها متفاوت است، امام(عليه السلام) نيز در عين اين كه بشر است با انسان‌هاى ديگر متفاوت است.

با همه حسن و ملاحت اگر اينها بشرند *** ز آب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند

علم ايشان به گونه‌اى نبود كه نياز به آموختن از ديگران و شركت در كلاس درس داشته باشند. مگر يك كودك پنج ساله چقدر مى‌تواند حديث و روايت فرابگيرد، كه وقتى به امامت مى‌رسد به كمك آنها بتواند تمام احكام و تفاصيل آن، تمام تفاسير قرآن و پاسخ تمام شبهه‌هايى را كه درباره دين وجود دارد، بداند؟! به راستى مگر طفل پنج ساله چه اندازه توانايى و فرصت آموختن دارد؟! اگر قرار بود علم آنها از طرق عادى باشد و


1. مريم (19)، 30.

2. بحارالانوار، ج 8، باب 25، روايت 7.

مسايل را از راه تعليم و تعلم عادى بياموزند، كار مردم به سامان نمى‌رسيد و دانش آنان پاسخ گوى نيازهاى مردم نبود؛ ضمن اين كه چنين علمى حجيتى نداشت و قابل اعتماد نيز نبود. علم امام(عليه السلام) از نوع ديگر و با نورانيتى ديگر است و با جايى ديگر ارتباط دارد. كسى در پس اين پرده هست كه آنها را تأييد مى‌كند، همان‌گونه كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين گونه بود.

پيش از اين به فرازى از خطبه قاصعه اشاره كرديم كه حضرت على(عليه السلام) در آن فرمود: «پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از زمانى كه از شير گرفته شدند بزرگ ترين فرشته خدا قرين ايشان بود و ايشان را راهنمايى مى‌كرد.» بر اين اساس، در طول چهل سالى كه آن حضرت هنوز به رسالت مبعوث نگرديده و وحى بر ايشان نازل نشده بود، تحت تربيت الهى قرار داشتند. در اين مدت، خداوند آنچه را مى‌خواست به وسيله آن فرشته به ايشان الهام مى‌كرد و آن حضرت نيز همان كار را انجام مى‌داد.

 

الهام احكام الهى به انبيا(عليهم السلام) قبل از نزول شريعت

اما چگونه ممكن است پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قبل از اين كه وحى بر او نازل شود احكام خدا را بداند و به آنها عمل كند؟ براى تقريب به ذهن مى‌توان به آيه‌اى از قرآن در مورد حضرت يعقوب(عليه السلام) اشاره كرد. در قرآن آمده است كه حضرت يعقوب(عليه السلام) قبل از نزول تورات و احكام شريعت براى بنى اسرائيل، مواردى را بر خود حرام كرده بود و سايرين نيز موظف بودند به آن عمل كنند. تعبير قرآن اين است:

كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ؛1 همه خوراكى‌ها بر فرزندان اسرائيل حلال


1. آل عمران (3)، 93.

بود، جز آنچه پيش از نزول تورات، اسرائيل [=يعقوب] بر خويشتن حرام ساخته بود.

آيا اين كه حضرت يعقوب (عليه السلام) چيزهايى را بر خود حرام كرده بود، بر اساس ميل و سليقه خودش بود؟! آيا آن حضرت حكمى را از پيش خود جعل و بدعتى در دين ايجاد كرده بود؟! مگر خداوند اجازه مى‌دهد هر كسى چيزى را حلال يا حرام كند؟ اگر كسى چنين كند از وى سؤال مى‌شود كه چه كسى به او اجازه حلال يا حرام كردن چيزى را داده است:

قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ؛1 بگو آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مى‌بنديد؟

از اين رو پيامبر معصوم خدا از پيش خود چيزى را حرام نمى‌كند. به طور قطع حضرت يعقوب(عليه السلام) بر اساس الهام الهى چيزهايى را بر خود حرام مى‌شمرد. اين در حالى بود كه هنوز شريعت حضرت موسى(عليه السلام) نازل نشده بود و بلكه اصلا هنوز حضرت موسى(عليه السلام) به دنيا نيامده بود.

بنابراين ممكن است با وجود اين كه هنوز شريعتى نازل نشده، بعضى از انبيا با الهامات الهى احكام خدا و خوب و بد را بفهمند و خودشان به آنها عمل كرده و انجام آنها را به ديگران نيز توصيه كنند.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز بنا بر فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه قاصعه، از همان دوران شيرخوارگى و كودكى و قبل از نزول قرآن، احكام الهى حلال و حرام خدا را با الهام بزرگ ترين فرشته خداى متعال، درك و به آنها عمل مى‌كرد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز كه از شيرخوارگى در آغوش رسول الله(صلى الله عليه وآله) پرورش پيدا كرد، با تعاليم رسول الله9 آن احكام را مى‌دانست و به آنها عمل مى‌كرد.

 


1. يونس (10)، 59.

ايمان حضرت على(عليه السلام)  قبل از رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)

سؤال ديگر اين است كه آيا حضرت على(عليه السلام) قبل از ايمان به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در سن 10 سالگى، كافر بوده است يا مؤمن؟ در پاسخ بايد گفت، اگر منظور ايمان به رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است، آن حضرت هنوز به رسالت مبعوث نشده بود و چنين ايمانى موضوع نداشت؛ اما در اين دوران حضرت امير(عليه السلام) به خداوند كافر نبود. در روايتى نيز نقل شده است كه حضرت على(عليه السلام) قبل از اين كه به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ايمان بياورد، كافر نبوده است.1 پس از بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز آن حضرت در همان روز اولِ رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ايشان ايمان آورد و رسالت حضرتش را تصديق كرد.

از اين رو قبل از بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) حضرت على(عليه السلام) به خدا ايمان داشت و او را عبادت مى‌كرد؛ البته نه عبادت به شكل خاصى كه بعد از
نزول اسلام دستور داده شد، ولى هم چون خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر خدا كرنش مى‌كرد و خاضع بود. طى آن سال‌ها حضرت على(عليه السلام) مؤمن به خدا و موحّد بود، لكن هنوز رسالت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) موضوعيت نداشت كه آن را تصديق كند. تصديق رسالت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از همان زمانى بود كه وحى بر ايشان نازل شد.

بنابراين، اين سخن كه حضرت على(عليه السلام) لحظه‌اى مشرك نبود و «لَمْ يُشْرِكْ بِاللّهِ طَرْفَةَ عَيْن»2، سخنى صحيح و حق است. آن حضرت هيچ گاه كفر نورزيد و هميشه مؤمن و موحّد بود، و بى دليل نبود كه در خانه خدا متولد شد.

 


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 32، باب 9، روايت 333.

2. همان.

دلالت قرآن بر تفاوت اميرالمؤمنين(عليه السلام)  با ديگران

شيعيان به راحتى مى‌پذيرند كه ذوات مقدس ائمه اطهار(عليهم السلام) و هم چنين حضرت زهرا(عليها السلام) با ديگران تفاوت زيادى دارند. خداى متعال اين وجودهاى پاك، نورانى و ملكوتى را در ميان ما قرار داده است تا از علوم و راهنمايى‌هاى ايشان استفاده كنيم. لكن برخى به دليل ضعف معرفت، گمان مى‌كنند كه آنها نيز انسان‌هايى مانند ما هستند، يا حداكثر يك گام از ما جلوترند! آنان توجه ندارند كه ما هر چه تلاش كنيم به پايين ترين مراتب مقام و عظمت آن بزرگواران نخواهيم رسيد.

به هر حال، ممكن است در مورد ائمه(عليهم السلام) بسيارى از مطالبى را كه ما به آنها استناد مى‌كنيم و ترديدى در آنها نداريم، براى برادران اهل تسنن محل تأمل باشد. البته شايد بسيارى از آنها مقصر هم نباشند، چون در شرايطى زندگى كرده‌اند كه غير از اين براى آنها باور كردنى نيست. اما سخن در اين است كه در مقام بحث و استدلال، آيا دلايل روشن و قانع كننده‌اى وجود دارد كه بر اساس آن بتوان حساب حضرت على(عليه السلام) را از ديگران جدا كرد؟ بهترين دليل براى بحث با اهل سنّت، كه بتواند مورد پذيرش آنها قرار بگيرد، در درجه اول آيات قرآن است؛ آيا مى‌توانيم به آيه‌اى از قرآن استناد كنيم كه حضرت على(عليه السلام) شخصيتى متفاوت و ممتاز از ديگران دارد؟

بسيارى از علماى شيعه و نيز علماى اهل سنّت كتاب‌هاى فراوانى در زمينه آياتى كه در شأن اميرالمؤمنين(عليه السلام) نازل شده است تأليف كرده اند. يكى از اين آثار كتاب «شواهد التنزيل» است كه عالم به نام سنى، «حافظ حسكانى نيشابورى حنفى» آن را تأليف كرده است. تمام اين كتاب قطور كه حدود 700 صفحه است، درباره آياتى است كه در شأن اميرالمؤمنين(عليه السلام) و

اهل بيت(عليهم السلام) نازل شده و روايات مربوط به هر آيه را ذيل آن آورده است. علماى ديگرى از اهل تسنن نيز چنين كارى را انجام داده‌اند و با تأليف كتاب‌هاى متعددى، آيات و روايات مربوط به اميرالمؤمنين(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) را جمع آورى و پيرامون آنها بحث كرده اند. حتى گاهى اين كار سبب شده كه ديگران در سنّى بودن آنان ترديد روا داشته و بگويند كه آنها احتمالا شيعه بوده اند.

به هر حال خود علماى اهل تسنن از ابن عباس نقل كرده‌اند كه 300 آيه در شأن اميرالمؤمنين(عليه السلام) نازل شده است. هم چنين از «مجاهد» كه يكى از بزرگان، علما و مفسران اهل سنّت در قرن اول است، نقل شده است كه 70 آيه در شأن اميرالمؤمنين على(عليه السلام) نازل شده است كه هيچ كس در آن آيات با آن حضرت شريك نيست. در مورد برخى از آن 300 آيه ممكن است گفته شود كه مصداق اكمل و اتمّ آن اميرالمؤمنين(عليه السلام) است، ولى اختصاصى به آن حضرت ندارد؛ اما در مورد اين هفتاد آيه مجاهد مى‌گويد: هفتاد آيه در قرآن نازل شده كه مخصوص شخص اميرالمؤمنين(عليه السلام) است؛ «لَمْ يُشَارِكْهُ فِيهِ أَحَدٌ».

ما بايد قدر و ارزش بزرگان و گذشتگان خود را بيشتر بدانيم. اين بزرگان زحمات فراوانى را متحمل شدند تا ما افتخار شيعه شدن را يافتيم. ما بايد ارزش زحمات آنها را دانسته و اعتقادات خود را تقويت كنيم و اين امانت را به درستى در اختيار نسل آينده قرار دهيم. يكى از علماى بزرگ شيعه مرحوم «سيد هاشم بحرانى» صاحب «تفسير برهان» است. وى در زمينه فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) كتابى به نام «غاية المرام فى حجة الخصام» با حجمى در حدود 750 صفحه در قطع رحلى نوشته است. اين كتاب مشتمل بر حدود 450 باب است. ايشان در اين كتاب ابتكارى به خرج داده است كه

بنده مانند آن را در جاى ديگر نديده ام. هر يك از ابواب اين كتاب در دو بخش است: بخش اول شامل رواياتى است كه اهل تسنن نقل كرده‌اند و بخش دوم مربوط به رواياتى است كه از علماى شيعه نقل شده است. در بعضى از ابواب تعداد رواياتى كه اهل تسنن نقل كرده‌اند بيش از رواياتى است كه از طريق شيعه نقل شده است. حتى در برخى موارد روايات منقول از اهل تسنن دو برابر رواياتى است كه علماى شيعه نقل كرده اند. مرحوم «سيد هاشم بحرانى» با اين ابتكار به صورت ضمنى مقايسه‌اى بين تعداد روايات منقول از شيعه و سنى در شأن حضرت امير(عليه السلام) انجام داده است ـ خداوند او را مهمان حضرت على(عليه السلام) قرار دهد. در اين قسمت چند نمونه از آياتى را كه در شأن اميرالمؤمنين(عليه السلام) نازل شده است مرور مى‌كنيم.

 

1. على(عليه السلام)  شاهد رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)

آيا در قرآن آيه‌اى دال بر اين مطلب وجود دارد كه در ميان امت اسلامى كسى نزول وحى بر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را درك كرده است؟ آيا تا به حال به چنين آيه‌اى برخورد كرده ايد؟ چند آيه از قرآن درباره كسى است كه بر رسالت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در كنار گواهى خدا، شهادت مى‌دهد. در يكى از اين آيات به اين مطلب نيز اشاره دارد كه اين شاهد، دنباله رو و تالى تلو پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است:

أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ؛1 آيا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجتى روشن است و شاهدى از [خويشان [وى پيرو او است [دروغ مى‌بافد]؟

آيه فوق يكى از آياتى است كه در «غاية المرام» مرحوم بحرانى ـ كه ذكر آن گذشت   ـ نيز نقل شده و از مواردى است كه تعداد روايات اهل


1. هود (11)، 17.

سنّت در ذيل آن بيش از روايات شيعه است. در اين آيه از كسى سخن گفته مى‌شود كه از طرف خدا داراى بيّنه و دليل روشن است؛ خدا براى او راه روشنى قرار داده و او به آن راه مسلط است و به دنبال وى كسى مى‌آيد كه شاهد او و از خود او است؛وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، تالى و دنباله رو او است. به عبارت ديگر اشاره دارد به اين كه بعد از پيامبر، ولايت امر به او مى‌رسد. البته فعلا در اين جا نمى‌خواهيم با اين آيه بر امامت استدلال كنيم.

در ذيل اين آيه 23 روايت از طرق اهل سنّت نقل شده، مبنى بر اين كه «شاهد» مورد اشاره در اين آيه اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام) است، و اين در حالى است كه از طريق شيعه 11 روايت به اين مضمون نقل شده است. البته در مورد اين كه چرا تعداد روايات شيعه كمتر است، مى‌توان احتمالاتى از قبيل تقيه نمودن شيعيان و يا از بين رفتن و سوزانده شدن متون اصلى روايى شيعه در عصرهاى پيشين را مطرح كرد.

اما چرا در اين آيه نفرموده است «يتلوه اخوه» يا «يتلوه ابن عمه» و يا «يتلوه رجلٌ منه» بلكه مى‌فرمايد «يتلوه شاهدٌ منه»؟ چرا مى‌گويد كسى كه از خانواده او است شاهد رسالت است؟!

نبايد تصور كرد كه اين شهادت از قبيل شهادتى است كه من و شما بر زبان جارى مى‌كنيم و مى‌گوييم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه(صلى الله عليه وآله)» ؛ چرا كه چنين شهادتى اختصاص به يك نفر ندارد تا آيه بفرمايد «يتلوه شاهدٌ»، و آن شاهد هم از خود او و داراى قرابت و ارتباط نزديك با او و «مِنْهُ» باشد. از اين رو شهادت مورد اشاره در اين آيه قطعاً با شهادتى كه من و شما بر زبان جارى مى‌كنيم تفاوت دارد. اين شهادت بايد شهادت كسى باشد كه گفت: من «ريح النبوة» را استشمام مى‌كردم،1 صداى وحى را مى‌شنيدم و


1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).

فرشته وحى را مى‌ديدم، و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در مورد او فرمود: اِنَّكَ تَسْمَعُ ما أَسْمَعُ وَ تَرى ما أَرى.1

هم چنين اگر مقصود از شهادت در اين آيه «ايمان» باشد، اين اشكال پيش مى‌آيد كه غير از اميرالمؤمنين(عليه السلام) مؤمنان ديگرى نيز بودند. حتى اگر ابتداى رسالت را هم در نظر بگيريم غير از اميرالمؤمنين(عليه السلام) حضرت خديجه(عليها السلام) هم بود. از اين رو اگر مقصود ايمان بود، كلمه شاهد را به صورت جمع (شاهدان) مى‌آورد نه به صورت مفرد(شاهد).

بدين روى بايد بگوييم منظور از شهادت در اين آيه شهادتى است كه مبتنى بر «درك عينى» باشد. براى آن كه مشخص شود چه كسى قادر بر اداى چنين شهادتى است، مى‌فرمايد اين شاهد از خود او است: «شاهِدٌ مِنْهُ». كسانى كه از اقوام، خانواده ها، قبيله و عشيره ديگرى هستند «شاهدٌ منه» بر آنها اطلاق نمى‌شود. هم چنين از اهل بيت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نيز كسى ادعا نكرده است كه اين شاهد من هستم؛ هيچ كس غير از حضرت على بن ابى طالب(عليه السلام) چنين ادعايى نكرده است. در هيچ روايتى نيز نقل نشده كه منظور از اين شاهد كه از اهل بيت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است، كسى غير از حضرت على(عليه السلام) باشد. از اين رو مراد از «شاهد منه» در اين آيه قطعاً اميرالمؤمنين على(عليه السلام) است و اين فضيلت تنها اختصاص به آن حضرت دارد.

 

2. حضرت على(عليه السلام)  حامل علم الكتاب

در آيه‌اى ديگر مى‌فرمايد:

قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ؛2 بگو:


1. همان.

2. رعد (13)، 43.

كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد.

خداى متعال براى دلدارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايد: از اين كه گروهى تو را تكذيب كرده و رسالت تو را قبول نمى‌كنند، نگران مباش؛ خدا شهادت مى‌دهد كه تو رسول او هستى و يك نفر ديگر نيز بر رسالت تو شاهد است. اين شاهد چه كسى مى‌تواند باشد كه شهادت او در كنار شهادت خدا بر رسالت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) موجب آرامش خاطر حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) گردد؟ مى‌فرمايد او كسى است كه «عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ». در آيه پيشين فرمود «يتلوه شاهد منه»، آن شاهد از خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و از اهل بيت او است و در اين آيه براى معرفى كسى كه شاهد بر رسالت است مى‌فرمايد: آن شاهد داراى «علم الكتاب» است.

در تفسير اين آيه و بيان مقصود از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» حديثى از امام صادق(عليه السلام) وارد شده است كه خلاصه آن چنين است:

امام(عليه السلام) به راوى مى‌فرمايد: آن كسى كه تخت بلقيس را در يك چشم بر هم زدن از «سبا» براى سليمان آورد چه علمى داشت؟ راوى در جواب امام(عليه السلام) گفت: اَلَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الِكتابِ؛ كسى كه بهره‌اى (اندك) از علم كتاب داشت. امام(عليه السلام) فرمود: آيا مى‌دانى كسى كه علمى از كتاب داشته باشد با آن كس كه علم تمام كتاب را داشته باشد چه تفاوتى دارد؟ او به كمك علم ناچيزى كه از كتاب داشت، توانست در يك چشم بر هم زدن، تخت بلقيس را از يمن به فلسطين بياورد. سليمان قبل از آن كه چشمش را بر هم زند تخت بلقيس را در آن جا حاضر ديد. اين قدرت در سايه علم ناچيزى بود كه آن شخص از كتاب داشت. امام صادق(عليه السلام) فرمود: علمى كه

«آصف بن برخيا» داشت نسبت به آن علمى كه نزد ما است مانند قطره‌اى است در مقابل دريا. او يك قطره از آن دريا را داشت و چنان قدرتى را پيدا كرد، وَ عِنْدَنا وَ اللّهِ عِلْمُ الْكِتابِ كُلُّهُ؛1 به خدا قسم علم تمام كتاب نزد ما است. كتابى كه يك قطره از علمش آن قدرت را به «آصف بن برخيا» بخشيد، به كسى كه تمام علم آن را داشته باشد چه قدرت و عظمتى مى‌بخشد؟! و طبق اين فرمايش امام صادق(عليه السلام) امامان معصوم(عليهم السلام) و در صدر آنها اميرالمؤمنين على(عليه السلام) كسانى هستند كه علم تمام كتاب نزد ايشان است.

آرى، چون حضرت على(عليه السلام) كسى بود كه «علم همه كتاب» نزد او بود، از اين رو هنگامى كه بر صدق گفتار پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شهادت بدهد، مى‌توان شهادت او را در كنار شهادت خدا آورد: كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ.2

در ذيل اين آيه، علماى اهل تسنن نيز چندين حديث آورده‌اند كه منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» على بن ابى طالب(عليه السلام) است.

 

3. مقام حضرت على(عليه السلام)  در آيه «مباهله»

يكى از مهم ترين و روشن ترين آياتى كه بيان كننده فضيلت و مقام والاى حضرت على(عليه السلام) مى‌باشد آيه مباهله است. اين آيه آن حضرت را عِدل و هم سنگ پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار مى‌دهد. خلاصه داستان مباهله از اين قرار است:

زمانى كه دعوت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در تمام جزيرة العرب گسترش پيدا كرد، آن حضرت با آياتى كه خطابش به اهل كتاب (يهود و نصارى) بود آنها


1. اصول كافى، ج 1، ص 257، روايت 3، باب أنه لم يجمع القرآن كله الا الائمه(عليهم السلام) .

2. رعد (13)، 43.

را به ايمان دعوت كرد؛ آياتى با اين مضمون كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) پيش از اين براى شما معرفى شده است و شما او را به خوبى مى‌شناسيد (يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ)1 و او همان كسى است كه حضرت موسى و حضرت عيسى بشارت ظهور او را داده‌اند ( وَ مُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ)2. نجران يكى از مناطق جنوب جزيرة العرب و از پايگاه‌هاى اهل كتاب بود و در آن جا علما و دانشمندان مسيحى فراوانى زندگى مى‌كردند. هنگامى كه اين خبر منتشر شد و به نجران رسيد، گروهى از علماى نجران براى بحث و مناظره با پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه آمدند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنان را به حضور پذيرفت و مناظره آغاز شد:

نجرانيان پرسيدند: شما پسر چه كسى هستى؟

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: من پسر عبدالله هستم.

پس از آن دوباره در مورد پدران چند نفر از پيشينيان سؤال كردند و حضرت پاسخ آنها را دادند. سپس گفتند: عيسى پسر چه كسى بود؟

چون حضرت عيسى(عليه السلام) پدر نداشت، آنها منتظر بودند كه حضرت در جواب اين سؤال هم چون خود آنان بگويد عيسى پسر خدا بود. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تأملى كرد و بلافاصله آيه‌اى به اين مضمون نازل شد كه حضرت عيسى(عليه السلام) مِثل حضرت آدم(عليه السلام) است: إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ.3 اگر هر انسانى بايد پدر داشته باشد، پس حضرت آدم نيز بايد پدر داشته باشد. اگر حضرت عيسى مادر داشت، حضرت آدم كه هيچ يك از پدر و مادر را


1. بقره (2)، 146: او را مى‌شناسند همان‌گونه كه پسران خود را مى‌شناسند.

2. صف (61)، 6: و به فرستاده‌اى كه پس از من مى‌آيد و نام او «احمد» است بشارت مى‌دهم.

3. آل عمران (3)، 59.

نداشت؛ اما خداوند حضرت آدم را بدون اين كه پدر و مادرى در آفرينش او مؤثر باشند خلق كرد:إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ.

با اين پاسخ علماى نجران در بحث محكوم شدند؛ اما با اين حال حاضر به پذيرش اسلام نشدند و گفتند مباهله مى‌كنيم. مباهله مراسمى بود كه در اديان سابق نيز شناخته شده بود. زمانى كه دو طرف بحث نمى‌توانستند يكديگر را قانع كنند، مقابل هم مى‌ايستادند و به اين صورت نفرين مى‌كردند: «خدايا! هر يك از ما را كه بر باطل هستيم با عذاب خود هلاك كن!»

آنها پيشنهاد مباهله را مطرح كرده و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نيز پذيرفتند و قرار شد چند روز بعد، پس از اين كه دو يا سه روز روزه گرفتند، براى مباهله حاضر شوند. پس از اين كه پيامبر اين پيشنهاد را پذيرفتند اين آيه نازل شد:

فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ؛1 پس بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خودهامان و خودهاتان را فراخوانيم؛ سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم.

هنگام مباهله، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همراه با اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، فاطمه زهرا(عليها السلام) و امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) آمدند. با وجود اين كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چندين همسر داشتند ـ و در آيه نيز تعبير «نِساءَنا» آمده است ـ ولى هيچ يك از آنها را با خود نياوردند، و فقط على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين: را با خود همراه كردند. اسقف نجران هنگامى كه از دور چهره‌هاى نورانى آن بزرگواران را ديد به نصارى گفت:

 


1. همان، 61.

من چهره كسانى را مى‌بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جا بكند، خداوند دعاى آنها را مستجاب خواهد كرد. با چنين كسانى مباهله نكنيد كه آتشى نازل خواهد شد و همه شما در آن خواهيد سوخت و تا روز قيامت هيچ نصرانى‌اى در عالم باقى نخواهد ماند؛ پس برگرديد و از اين مباهله صرف نظر كنيد!

در نهايت نيز علماى نجران حاضر به مباهله با پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشدند و دادن جزيه را پيشنهاد كردند.1

در مورد آيه شريفه مباهله يكى از مباحث اين است كه بر اساس آنچه در آيه آمده، پيامبر(صلى الله عليه وآله) بايد همراه با زنان و فرزندان خود در مباهله شركت مى‌كرد. حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) به جز حسن و حسين(عليهما السلام) فرزند ديگرى نداشت، بنابراين همراه آوردن آن دو بزرگوار مطابق آيه بود؛ اما چرا با وجود اين كه در آيه تعبير «نسائنا» ذكر شده، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هيچ يك از همسرانش را نياورد و به جاى آنها دختر خود را آورد؟ هم چنين در آيه علاوه بر «ابنائنا» و «نسائنا»، «انفسنا» نيز ذكر شده است، اما چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) علاوه بر خودشان حضرت على(عليه السلام) را نيز با خود آوردند؟ اگر منظور از «انفسنا» شخص پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است، آوردن حضرت على(عليه السلام) چه دليلى داشت؟ اگر مقصود آيه اين است كه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) همراه با همسران و فرزندانش در مباهله شركت كند، چرا آن حضرت نه تنها هيچ يك از همسران خود را نياورد، بلكه حضرت على(عليه السلام) و حضرت فاطمه(عليها السلام) و فرزندان آن دو بزرگوار را براى مباهله آورد؟

 


1. در مورد داستان مباهله پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با نمايندگان مسيحيان نجران روايات متعددى وارد شده است. اين روايات گرچه همگى در نقل اصل اين قضيه مشتركند اما برخى جزئيات اين داستان را متفاوت ذكر كرده اند. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه، براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 21، باب 32.

روايات فراوانى به اين مضمون نقل شده است كه اين بزرگواران كسانى بودند كه دعاى آنها به اجابت مى‌رسيد و اگر آنها دعا مى‌كردند، اهل باطل نابود مى‌شدند و فرد ديگرى صلاحيت اين كار (حضور در اين مباهله) را نداشت. در اين ميان، حضرت على(عليه السلام) مصداق «انفسنا» است؛ يعنى فقط حضرت على(عليه السلام) است كه به منزله جان و نفس پيامبر(صلى الله عليه وآله) است. اين فضيلت كه احدى با اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آن شريك نبوده و نيست، بالاترين مقامى است كه پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌توان براى كسى تصور كرد.

از يكى از علماى بزرگ اهل تسنن سؤال شد كدام يك از صحابه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) افضل از ديگران بودند؟ او در جواب، چند نفر از صحابه و خلفا را نام برد بدون اين كه از حضرت على(عليه السلام) يادى كند. به او گفتند چرا نامى از حضرت على(عليه السلام) نياوردى؟ پاسخ داد: شما از صحابه سؤال كرديد، نه از خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ؛ على(عليه السلام) «نفس النبى» و جان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود؛ و در ادامه براى شاهد سخن خود آيه مباهله را تلاوت كرد.

كسى كه به منزله جان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است، همان كسى است كه نور او و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) يكى است. علماى شيعه و سنّى روايات زيادى را با اين مضمون نقل كرده‌اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) از نور واحدند.1

مناسب است در اين جا و در پايان اين بحث، از يكى از علماى معاصر كه در زمينه اشاعه فرهنگ شيعه خدمت بزرگى انجام داده، ياد كنيم. اين بزرگوار مرحوم آقاى «فيروزآبادى(قدس سره)» است كه كتابى را به نام «فضايل الخمسه فى صحاح السته» در سه جلد تأليف كرده است. آن مرحوم در اين


1. براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 15، باب 1، روايت 12؛ ج 16، باب 6، روايت 34؛ ج 25، باب 1، روايت 5 و مناقب (ابن مغازلى)، ص 88 و 130.

كتاب ابتدا فضايل اهل بيت(عليهم السلام) را از صحاح اهل تسنن نقل كرده و سپس از ساير كتب نيز مطالبى را به آن افزوده است. از جمله مطالبى كه ايشان در كتاب خود از صحاح ـ كه معتبرترين كتاب‌هاى روايى اهل تسنن است ـ نقل كرده، رواياتى با اين مضمون است كه خداوند پيش از خلق حضرت آدم(عليه السلام) ، نور پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) را آفريد.

 

خلاصه بحث

در اين جلسه پيرامون بعضى از باورهاى شيعه در مورد ائمه اطهار(عليهم السلام) بحث كرديم. اشاره شد كه آن بزرگواران با مردم عادى تفاوت‌هايى دارند؛ آنها در كودكى به امامت مى‌رسند، در شيرخوارگى علم مى‌آموزند، بلكه حتى پيش از تولد، تسبيح خدا را مى‌گويند. اين در حالى است كه در مورد ما انسان‌هاى عادى بايد مدت زيادى از عمرمان بگذرد تا به تدريج بفهميم خدايى هست و بايد او را تسبيح كرد. از اين رو ظرفيت‌هاى وجودى آن بزرگواران با ما متفاوت است. گرچه آنها نيز بشر هستند، اما بين آنها و ساير انسان‌ها فاصله بسيار است. در اين بحث بيشتر از ادله مورد قبول برادران اهل تسنن استفاده كرديم. با استدلال به آياتى از قرآن و تأييد و تفسير آنها با رواياتى كه از طرق اهل سنّت نقل شده است، به سه فضيلت از فضايل آن حضرت اشاره كرديم. دريافتيم كه حضرت على(عليه السلام) جان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ، شاهد رسالت و داراى تمام علمى است كه آصف برخيا به كمك گوشه‌اى بسيار ناچيز از آن توانست آن كار عظيم و بى نظير را انجام دهد.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org