خاستگاه معرفتي بسيج
«اگر بر كشوري نواي دلنشين تفكر بسيجي طنينانداز شد، چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد شد».(1) بيترديد، بقاي انقلاب را ميتوان بهترين ثمره وجودي بسيج و بسيجيان دانست. بسيج ابتدا به مثابه نيرويي در مقابل قواي نظامي بيگانه و مهاجم پديد آمد، و سدّي سترگ در برابر هجوم همه جانبه آنها شد. اما با گذر زمان و تغيير اوضاع و شرايط اجتماعي و فرهنگي جامعه، كاركردها و جنبههاي مهم ديگر اين نهاد رخ نمود كه شأن و اهميتِ بيبديل آن را روشنتر ساخت. بر همين اساس امروزه، دشمنان ما، به خوبي نقشهاي كليدي بسيج را در جامعه و فرهنگ اسلامي ميشناسند، و به همين دليل در پي تضعيف و نابودي آن برآمدهاند. از اين روي شايسته و بايسته است كه ما نيز اين عطيه خداوندي را در تمام جنبههايش بازشناسيم و در پاسداشت آن بكوشيم.
1. صحيفه امام، ج 2، ص 192.
پيدايش پديده اجتماعي بسيج همچون هر پديده ديگري، علل و عواملي دارد، و اگر اين زمينهها در جامعه ما وجود نداشت، اين نهاد هرگز پديد نميآمد، و مهمتر اينكه، اگر عوامل و زمينههاي مزبور باقي بماند و جريان يابد، بسيج نيز همچنان پويا و فعال ميماند، ولي اگر علل وجودي آن به تدريج ضعيف و كمروح و رنگ شود، پويايي، و بَعد، اصلِ روح بسيج نيز كاستي ميگيرد و رفته رفته ميخشكد و از ميان ميرود.
بسيج، نيرو و فرهنگي است كه از اعتقاد به خداي جهان آفرين و نيروي بينهايت او سرچشمه ميگيرد. بسيجي آدميان را كاروانياني ميداند كه از سوي خدا ميآيند و سرانجام به سوي او باز ميگردند، و اين جهان مسيري است براي اين سلوك لايزال؛ سلوكي كه مبدأ و منتهاي آن خداست: إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعون.
آنچه بسيجي را نيرو بخشيد تا در معركه نبرد، يكتَنه در مقابل ارتشي بايستد كه همه نيروهاي اهريمني دنيا پشتيبان آن بودند، همين باور قلبي بود؛ ايمان به اينكه جهان با همه پهناوري و عظمت خود، با اراده خداوند اداره ميشود؛ هستي بيهوده آفريده نشده است، بلكه حكمت، هدف و غايتي دارد؛ و انسان نيز در اين جهان رها نشده و دست ربوبيت پروردگار بر سر اوست؛ آدمي گزافه آفريده نشده و حركت او نيز گزاف نيست و سرانجامي بيهوده نيز نخواهد داشت؛ چه، گُلِ سرسبد هستي است كه براي بوستان ابديت
آفريده و پرداخته شده است؛ و او بايد مراحل تكامل را در اين جهان بپيمايد تا به جايگاه راستين خود بار يابد: في مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر.(1)
اين باورِ راستين، از بسيجي كوهمردي ميسازد كه با تيزبيني و پرهيزگاري، از پس هر مشكلي بر ميآيد، و به بهترين وجه خود و جامعه خويش را در رسيدن به سعادت ياري ميكند. اين باور و اعتقاد بسيجي، در دوران دفاع مقدس، بيشتر در ميدان كارزار جلوهگر بود؛ اما روشن است كه اين جلوهها تنها به عرصههاي نظامي و جنگ و جهاد محدود نميشود؛ بلكه در زمينههاي بيشمار ديگري نيز امكان ظهور و بروز دارد: در ميدان فرهنگْ جلوههايي دارد؛ در عرصه سياستْ جلوههايي؛ در عرصه اقتصاد به گونههايي رخ مينمايد؛ و در عرصههاي اخلاقي و مديريت و... نيز چهرههايي ديگر از خود نشان ميدهد.
از سويي دشمنان اسلام نيز چون از راههاي نظامي نتوانستند راه به جايي برند و شگردها و تحريمهاي سياسي و اقتصاديشان نيز كارگر نيفتاد، پيبردند كه براي شكست نظام جمهوري اسلامي، ابتدا بايد فرهنگ ديني را تضعيف كنند و زير ساختهاي اسلامي و شيعي امّت را سست و سپس ويران سازند، و تنها پس از آن است
1. قمر (54)، 55.
كه ميتوانند درباره ديگر مقاصد و مطامع خود اميد بندند كه به هدفهاي خويش دست مييابند؛ چرا كه انقلاب اسلامي، پيش از آنكه حركتي نظامي، سياسي، اقتصادي يا اجتماعي باشد، خيزشي فرهنگي است و اصولاً بُعد فرهنگي آن قبل از ديگر ابعادش در كار بوده است. چنانكه ميتوان گفت، اسلام اساساً از راه فرهنگ در جوامع رسوخ ميكند و جريان مييابد و تا زماني كه فرهنگ اسلامي در جامعهاي نفوذ نكند، آن جامعه، به معناي واقعي كلمه، اسلامي نميشود. بر همين اساس نيز آنچه امروزه دشمنان اسلام و انقلاب هدف قرار دادهاند ايمان مردم، يعني همان عصاره فرهنگ اسلام است. بنابراين اينجاست كه باز هم تفكر و فرهنگ بسيجي رخ مينمايد و ميتواند نقشي كليدي ايفا كند و امت را از اين دستْ مخاطرات نيز نجات بخشد.
بايستههاي معرفتي بسيج
آنچه موجب حيات، بقا و بالندگي هر فرد انساني يا جامعه اسلامي است، نخستْ شناخت و بينش و نگرش است، و سپس عمل. شناخت صحيح و اراده قوي، دو عاملي هستند كه حركت و بالندگي فرد و جامعه بدان وابسته است. از اين روي، ميبايد شناخت حقايقْ عميقتر و گستردهتر شود، و اراده افراد براي تحقق بخشيدن به آنها قوت گيرد؛ چه، در غير اين صورت، كساني كه فقط در جهت كسب
علم كوشيدهاند، و در عمل، گامي براي اصلاح خويش برنداشتهاند، مشكلات پرشماري براي كشور و امت اسلامي پديد آوردهاند.
با توجه به نكته فوق يك بسيجي براي رسيدن به هدف خويش و نيز رساندن جامعه به هدف والايش، ابتدا خود بايد آگاهي كسب كند، و پيش از هر چيز، به اهميت نبرد فرهنگي و درك موقعيت خطير خويش پي ببرد. او بايد دريابد كه دشمن تمام تلاش و توان خويش را براي تضعيف و سرانجام نابودي فرهنگ شيعي به كار بسته است، و با انديشيدن درباره فعاليتهاي دينستيزان داخل و خارج از كشور شگردها و نقشههاي آنان را بازشناسد.
اما رسيدن به اين آگاهي و دانايي، با نظر به نوع دشمنان امروزينِ فرهنگ ديني، شناخت فرهنگ غرب را ميطلبد.
الف. سير تمدن و فرهنگ غرب
امروزه، به اعتراف صاحبنظران برجسته غربي، امريكا و اروپا با بحرانهاي شديدي دست به گريباناند؛ بحرانهاي سياسي و اقتصادي از يك سوي، و بحرانهاي اجتماعي و فرهنگي از سوي ديگر. اما در مقابل، در اين كشورها رشد اسلامگرايي و گرايش به معنويت فزوني گرفته است، و اين امر موجب به خطر افتادن قدرت و موقعيت و منافع سران و سرمايهداران اين كشورها شده است. از اين روي، آنان به انحاي گوناگون ميكوشند تا جلوههاي دينگرايي
و اسلامخواهي مردم را از ميان بردارند. براي مثال در كشوري مانند فرانسه، كه خود را مهد آزادي و دموكراسي در دنيا ميداند، دختران با حجاب، به جرم حجاب داشتن، از مدرسه اخراج ميشوند. اين از آن روست كه با گسترش و ترويج خودجوش فرهنگ اسلام، موقعيت اين حكومتها به خطر ميافتد؛ و باز از همين روي، اين دولتها ميكوشند تا با شگردهاي گوناگون با خاستگاه امروزين فرهنگ و تمدن اسلامي و شيعي در دنيا، يعني ايران و فرهنگ شيعي آن، دشمني ورزند و آن را نابود سازند. بر اين اساس ميكوشند تا فرهنگ خود را در ايران اشاعه دهند. به اين ترتيب، ارزشهاي ديني و انقلابي، به مرور رنگ ميبازند و با تحقق اين هدف، علاقهمندان به اين آيين و فرهنگ در تمام دنيا، الگوي خود را از دست ميدهند و به وضع پيشين خود باز ميگردند.
بنابر آنچه گفته آمد، تئوري مطرحِ امروز، تئوري جنگ تمدنها و فرهنگهاست. امروزه جنگ ميان بلوك غرب و شرق پايان گرفته، و اروپا و امريكا، يكپارچه عليه دين و معنويت، و به ويژه تمدن و فرهنگ اسلامي، همداستان شدهاند. در اين جنگِ فراگير، تمدن و فرهنگ شيعي بيش از همه آماج تهاجمهاي دينستيزان قرار گرفته است؛ به گونهاي كه امروزه آشكارا از اين تخاصم سخن ميگويند، و جريانهاي مشخصي را كه رهبران آنها طرفداران و شيفتگان غرباند، در داخل كشور حمايت ميكنند.
ب. مقابله با تهاجم فرهنگي
پس از روشن شدن رويكرد كلان فرهنگي غرب، و شناخت دشمنان و نقشههاي آنان، تشخيص وظيفه كار دشواري نيست. در اين مقام مؤلفهها و عناصري را بايد بررسي كرد كه در اين تهاجم، هدف قرار گرفتهاند.
نسبيت و شكگرايي در معرفت ديني
جريان فرهنگي غربگرايانهاي كه از سوي پارهاي روشنفكران در كشور پديد آمده است، مؤلفهها و عناصر سازندهاي دارد كه هر يك به گونهاي با فرهنگ ديني و شيعي سر ستيز دارد. يكي از اين مؤلفهها «نسبيت معرفت ديني» است.
بايد دانست در باب مسأله شناخت، نظريات گوناگوني وجود دارد. در روزگاران باستان پارهاي متفكران بر آن بودهاند كه آدمي در هيچ موردي به معرفت يقيني و واقعي نميرسد و معرفت مطلق و كامل براي انسان ممكن نيست، و كساني كه گمان ميكنند معرفت ثابت و يقيني دارند، اگر با دقت منطقي و فلسفي در اين باره بينديشند درمييابند كه خطا كردهاند. اين انديشمندان، كه سوفيست نام داشتند، همه معارف بشري را مشكوك و نسبي شمردند.
بنابر اين گرايش، وقتي هيچ معرفتي ثابت و يقيني نيست، معرفت به اسلام و نصوص وحياني و رواييِ آن نيز ثابت نخواهد
بود و هيچ كس نميتواند مدعي شناختِ درستِ آنها شود. بر اين اساس شناخت هر كس براي خودش خوب و درست است و هيچ كس نميتواند معرفت ديگري را درباره دين اشتباه بخواند.
گروهي ديگر معتقدند فيالجمله معرفتهاي يقيني و ثابتي داريم كه برخي بديهي و برخي قابل اثبات عقلانياند؛ اما پارهاي معرفتها، كه نقلي و مستند به اسناد تاريخياند ثابت و يقينآور نيستند. افزون بر اين، بر فرض كه راهي براي پي بردن به وثاقت معارف نقلي و اصالت اسناد تاريخي وجود داشته باشد، فهم ثابت و مطلق مفاد آنها ناممكن است و معناهاي متعدّد و متغيّري از آنها ميتوان دريافت؛ چرا كه زبان و واژهها و اصطلاحات آن درگذر تاريخ مدام در حال تغيير و تحول است. چه بسا لفظي در يك زمان براي قومي معنايي داشته و پس از مدتي معناهايي ديگر يافته است. بر اين اساس، نميتوان اطمينان يافت كه لفظهاي به كار رفته در متنهاي تاريخي، قطعاً در كدام معنا به كار رفته است، و چه بسا معناي اصلي با آنچه امروزه از آن ميفهمند تفاوت داشته باشد. از اين طريق، به هيچ روي نميتوان اطمينان يافت كه مفاد اين متون چيست.
گرايش سومي نيز در اين خصوص هست كه شبههاي قويتر را فراميافكند: متون و اسناد تاريخي و معارف نقلي نيز بر دو دستهاند: يك دسته، متونياند كه در صدد بيان واقعيتي عيني و خارجياند و زبانشان واقعنماست. اسناد تاريخي لشكركشيهاي پادشاهان گذشته،
نظير كورش و داريوش، از اين جمله است. اگر شواهد و قرايني در دست باشد كه اين اطلاعات تحريف نشده و براي درك معناي آنها، متدهاي پژوهش تاريخي به كار رفته باشد، ميتوان به مفاد آنها پيبرد. اما سلسله متوني، از جمله نصوص ديني، وجود دارند كه زبان آنها اساساً واقعنما نيست، بلكه بيشتر شبيه اسطورهها و افسانههاست.
طرفداران ديدگاه مزبور معتقدند اين متون و اين زبانها، اصولاً مربوط به دورههايي از حيات بشرند كه هنوز فلسفه شكل نگرفته و فكر آدمي قوام لازم را نيافته بوده است، و از همين روي، بشر براي توجيه و تفسير پديدههاي پيرامون خويش به خلق افسانهها و اسطورهها ميپرداخته است. ايشان معتقدند همانگونه كه بقاياي اساطير و افسانهها هنوز در فرهنگهاي جوامع وجود دارد، متون ديني نيز، كه از همين قبيلاند، همچنان برجاي ماندهاند. در نتيجه مقولاتي نظير بهشت و جهنم، ثواب و عقاب، و صراط و قيامت، جملگي افسانه يا اسطورهاند، و البته افسانه نيز به كلي بيفايده نيست و گاه مطالب مهم و آموزندهاي در بر دارد، ولي همواره بايد توجه داشت که اين زبان واقعنما نيست و از امري عيني و خارجي حكايت نميكند.
بنابراين معارف ديني يقينآور و ثابت نيستند؛ زيرا افزون بر اينكه بايد اعتبار سند آنها را ثابت كنيم و نيز روشن سازيم كه اين واژهها در زمان پديدآمدنشان به چه معنايي به كار ميرفتهاند، و امروزه ممكن است هر كسي آن را به گونهاي خاص خود بفهمد،
اساساً زبان آنها، زبان اسطورهها و افسانههاست. در نتيجه، چون زباني واقعنما و مشير به امري خارجي و عيني نيست، در تفسير آن، نظرهاي مختلفي وجود دارد، و به طور قطع نميتوان تفسير خاصي از آنها را بر ديگر تفسيرها ترجيح داد. بر اين اساس، هر كس بر مبناي سوابق ذهني خويش ميتواند از آموزههاي ديني، تفسيري خاص خود داشته باشد.
اما اگر واقعاً همه معرفتهاي انسان و به خصوص معارف نقلي و تاريخي و بالاخص معارف ديني او شكبردار و نيز نسبي و غير مطلق باشد، چه وضعيتي روي ميدهد؟ نتيجه چنين باوري اين خواهد بود كه احكام و ارزشهاي اسلام، جملگي نسبي و متغيرند و در نتيجه احكام و ارزشهاي امروزينِ دين متفاوت است با آنچه چهارده قرن پيش و در زمان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مطرح بوده است. سرانجامِ چنين نگرشي نيز عقيده به نسبيت در عقايد و شك در آنهاست. بر اين اساس، اسلام براي هر فردي، مجموعه احتمالاتي خواهد بود كه او بِدانها رسيده و باور يافته است، و فهم مشترك مردم از اين احتمالات، دين اسلام را تشكيل خواهد داد!!
امروزه در دنيا، اين يكي از مهمترين شگردهاي ويران ساختن بنياد ايمان است، و براي رسيدن به اين مقصود هيچ راهي كوتاهتر و هموارتر از آن وجود ندارد كه اين شبهات را در فيلمها و نمايشنامهها نمايش دهند يا روزنامه و مقالات و كتابهاي علمي
و فلسفي درج كنند، يا در قالب مطالب درسي در دانشگاهها مطرح سازند؛ به ويژه وقتي اين مباحث با اشعار نغز و عبارات زيبا و دلپذير در آميزد. بدين ترتيب، اين حركت فرهنگي، به گونهاي خزنده، رفتهرفته بنياد دين، انقلاب و بسيج را سست و چه بسا ويران ميسازد. بسيج اساساً زماني مفهوم پيدا ميكند كه جمع پرشماري معتقد باشند ديني هست و اين دين حقايقي اصيل و ثابت و ارزشهايي معتبر و جهان شمول دارد، و همچنين پايهها و اصول و فروع آن قابل شناختن و دفاع است. تا زماني كه ايمان به توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد، و ثواب و عقاب، و بهشت و دوزخ و... در جان كساني رسوخ نكرده و نهادينه نشده باشد، بسيج شكل نميگيرد.
بسيجي به شناخت امام از دين يقين دارد و شناخت فقيهان پرهيزگار را نيز به منزله دينشناسان ميپذيرد و با تكيه بر اين يقين و اطمينان، با اعتقاد و ايماني خللناپذير به انجام تكاليف خود همت ميگمارد. او خود چنين باوري دارد و مبارزه با شبهات دينستيزانه را نيز جزو تكليفهاي ديني و وظايف اساسي خود ميشمارد. بسيجي پس از رسيدن به اين شناختها بايد وظيفه اساسي ديگر خويش، يعني تنوير اذهان عموم و فرهنگسازي در اين زمينه را نيز بر عهده گيرد و اين شناختها را به ديگران هم منتقل سازد.
ج. ولايت فقيه و نسبت آن با ديکتاتوري
از ديگر شناختهاي مورد نياز يك بسيجي، آگاهي در باب ولايت فقيه و مقوله حكومت اسلامي و نيز شبهاتي است كه در اين زمينه ترويج ميشود. براي مثال، يكي از اين شبههها ديكتاتوري خواندن سيستم حكومتي ولايت فقيه است.
پس از پيروزي انقلاب، دشمنان اسلام و نيز برخي افراد ناآگاه، تبليغات دامنگيري را بر ضد شيوه حكومتداري اسلام و ولايت فقيه سامان دادند، و اين حكومت را ضد آزادي قلمداد كردند. در نگره اين افرادْ حكومت ولايت فقيه همان حكومت فاشيستي و ديكتاتوري است. به همين مناسبت قدري به اين موضوع ميپردازيم.
يكي از خاستگاههاي حكومت، تأمين مصالح اجتماعي و جلوگيري از هرج و مرج است. بر اين اساس، اراده برتري بايد باشد تا اراده ديگران ذيل آن قرار گيرد، و در موارد اختلاف، و در نتيجه هرج و مرجها، با قدرت در كار شود و به اصلاح اوضاع بپردازد. اما اراده برتر كدام است و چگونه شكل ميگيرد؟ در پاسخ به اين پرسش خاستگاههاي چندي مطرح شده است. نخست «قدرت» است كه اراده برتر را شكل ميدهد: هر كه قويتر است در رأس قرار ميگيرد؛ و اين قدرت، خود، گونههاي مختلفي يافته است؛ يعني گاه قدرت فيزيكي و بدني موجب برتريِ آن اراده
است، گاه قدرت حاصل از علم و تكنولوژي و گاه پول و سرمايه، و در نهايت نيز تبليغات و نفوذ در ديگران.
گزينه ديگر اين است كه اراده برتر از آنِ كسي است كه به مصالح زندگي انسان و مردم علم بيشتري داشته باشد. اما از آنجا كه ممكن است چنين فردي مصالح فردي و شخصي خود را بر مصالح عموم ترجيح دهد، گزينه سومي نيز مطرح شده است: افزون بر علم به مصالح مردم، حكمت عملي و تقوا نيز لازم است. پس اگر حكيمان وارستهاي باشند، آنان براي آنكه در رأس حكومت قرار گيرند از هر كس شايستهترند؛ زيرا هم مصالح جامعه را بهتر ميشناسند و هم تقوا و وارستگيشان مانع از آن ميشود كه منافع خود را بر ديگران مقدّم بدارند.
اما در كنار اين دو نظريه، نظريه ديگري وجود دارد كه بر جهانبيني عميقتر و فراگيرتري بنيان گرفته است. در اين نظريه افزون بر تأمين امنيت جامعه و منافع و مصالح اجتماعي انسانها، منافع و مصالح واقعي انسان كه در زندگي ابدي او حاصل ميآيد نيز در نظر گرفته و تأمين ميشود. در اين گونه حكومت، انسان هم در دنيا آسوده زندگي ميكند و هم در عين حال فرجام خوشي خواهد داشت و به سعادت ابدي ميرسد.
نكته اساسي ديگري كه در اين شيوه حكومتداري مطرح است اينكه هيچ انساني حق ندارد ارادهاش را بر ديگران تحميل كند. اين
اراده برتر از ناحيه خود انسانها پديد نميآيد؛ زيرا همه انسانها از آن جهت كه بنده خداوندند يكساناند. اين اراده برتر، اراده خداست، و اوست كه ميتواند كسي يا كساني را به جانشيني خود برگزيند، و اراده آنان را بر اراده ديگران برتري بخشد. بنابر اين اصل، كسي كه قرار است متصدي حكومت باشد بايد از سوي خداوند مأذون باشد. به اين ترتيب حكومتها را ميتوان به دو دسته الهي و بشري تقسيم كرد. در حكومت الهي چهار عنصر كليدي مطرح است: تأمين امنيت، تأمين منافع مادي و دنيايي، تأمين مصالح معنوي و اخروي، و اذن از جانب خداوند. اما در حكومتهاي بشري حداكثر دو عنصر از عناصر فوق به چشم ميخورد: تأمين امنيت و تأمين منافع دنيايي اجتماعي.
اكنون با فرض عالم آخرت و حيات پس از مرگ و تأثير و بستگي زندگي پس از مرگ به اعمال و افكار زندگي دنيوي، نميتوان مسأله حكومت را از مصالح معنوي انسان جدا دانست. همچنين در اين زندگي ما بايد چنان عمل كنيم كه خداوند راضي باشد تا به سعادت ابدي برسيم. به اين ترتيب هر يك از افكار و اعمال ما در سعادت يا شقاوت جاويدانِ ما تأثيرگذار است.
بنابر آنچه گذشت، هر فرد مسلمان، بايد همه اعمال و رفتار خود را در چارچوب قوانيني تنظيم و محدود كند كه رعايت آنها به سعادت دنيا و آخرت او ميانجامد و بياعتنايي يا مخالفت با آنها
وي را گرفتار شقاوت ميسازد؛ قوانيني كه از طريق پيامبرِ برگزيده خداوند و امامان معصوم، از جانب خداوند ابلاغ شده است.
اكنون با توجه به مفهوم ديكتاتور بايد ديد ولايت فقيه چه نسبتي با حكومت ديكتاتوري دارد.
«ديكتاتور» در ادبيات سياسي به كسي ميگويند كه قانون را از خود ديكته ميكند؛ كسي كه ميگويد قانون همان است كه من ميخواهم و دستور ميدهم. ديكتاتور در فضاي مورد بحث ما، يعني جامعه اسلامي، كه وجود خدا و شرع، پذيرفته شده است، كسي است كه ميگويد من خدا و دين را ميپذيرم، اما قانون همان است كه من ميگويم و ميخواهم، چه موافق اسلام باشد و چه نباشد؛ در قبال مردم نيز همين طور، يعني مردم بخواهند يا نخواهند، قانون همين است و بس!
بر اين اساس، ديكتاتوري با تقيد به ارزشها و قوانين و چارچوبهاي از پيش تعيينشده سازگاري ندارد، چه اين چارچوبها را خدا تعيين كرده باشد چه مردم. او با اين هر دو كاري ندارد و فقط خواست خودش را در نظر ميگيرد. او همچنين خود، مجري قانون است؛ چراكه زورمند و زورمدار است. ديكتاتور همچنين خود را در مقام قضا نيز صاحب حق ميداند، و در موضع داوري نيز اعمال قدرت ميكند.
بنابراين ديكتاتور كسي است كه هر سه قوه مقننه، مجريه و قضائيه را در يد سلطه خويش ميگيرد. اما بايد پرسيد كدام يك از
ويژگيهاي حكومت ديكتاتوري در ولايت فقيه يافت ميشود، و اين دو شيوه حكومتداري چه نسبتي با يكديگر دارند؟
نخست بايد توجه داشت كه ولايت فقيه پيشفرضي دارد كه اساساً با مبناي ديكتاتوري ناسازگار است: قوانين اصلي بايد از سوي خداوند وضع و ابلاغ شود؛ چراكه او رب العالمين است. از آنجا كه عالم همه مِلك اوست و آفرينشِ همه چيزْ كار اوست، و نيز از سوي ديگر، پرورش و تدبير عالم نيز در دست اوست، و امر و نهي و بايد و نبايد نيز از آنِ هموست. افزون بر اين، در حقيقت اوست كه مصالح مردم را بهتر از آنها ميداند و منافعي نيز از انسانها نصيب او نميشود تا بخواهد منافع خودش را بر مصالح مردم مقدم بدارد. بر اين اساس او بهتر از هر كسي ميتواند براي مردم قانون وضع كند؛ چون هستي همه موجودات از اوست، و مالك همه اوست؛ علم بينهايت دارد و مصالح همه مردم را بهتر از هر كسي ميشناسد؛ منافعي ندارد كه در پي منفعت و سود خويش باشد و از همگان بينياز است. بنابر اين پيشفرض، در سيستم ولايت فقيه در بُعد قانونگذاري، ديكتاتوري مفهومي ندارد؛ زيرا قوانين از پيش، و به تشريع خداوند، وضع شدهاند و هرگونه تغيير در قانون خدا شرك است و بدعت. بدين ترتيب، با توجه به اينكه عدالت يكي از شرايط لازم ولي فقيه است اگر او بخواهد قانون خدا را تغيير دهد مرتكب شرك و بدعت شده، كه اين دو، گناه كبيرهاند و ارتكاب آن
خروج از دايره عدالت است و در اين صورت ولي فقيه خود به خود از ولايت ميافتد و از مقام خود ساقط ميگردد.
در بُعد اجرا نيز اسلام درباره زمانه رسولاللَّه(صلى الله عليه وآله) و همچنين پس از ايشان چارچوب مشخصي دارد. خداوند در قرآن به صراحت مردم را به پيروي از فرمانهاي رسول و اوليالامر دستور داده است: أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُم... .(1) در تفسير اوليالامر نيز با كمك قراين و شواهد قرآني و نيز به تصريح خود پيامبر، دوازده امام شيعه مصداق مييابند و در دوران غيبت نيز اين امر مسكوت نهاده نشده است و زمام حكومت به فقيه واجد شرايط سپرده شده است، و امروزه نيز ولي فقيه است كه با اذني كه از جانب خداوند دارد، حكم و قوه اجرايي را به فردي كه بر اساس قانون اساسي كشور اسلامي و با رأي مردم برگزيده شده است، تنفيذ ميكند.
نكته ديگري كه ميتوان آن را نقطه مشترك بين همه حكومتهاي دنيا و نيز ولايت فقيه دانست به تصميمگيري در موقعيتهاي حساس باز ميگردد. در ديگر حكومتها راهكارهاي گوناگوني وجود دارد كه در مواقع و بحرانهاي حساس، كه ميان قواي سهگانه مقننه، مجريه و قضائيه ـ يا دو قوه از اين ميان ـ اختلاف رأي پيش
1. نساء (4)، 61.
ميآيد، و يا در موارد ديگر، بايد كسي وارد عمل شود و تصميمگيري نهايي را انجام دهد. بر اين اساس در سيستم ولايت فقيه زماني كه همه راهكارهاي موجود آزموده شد و تمام مجاري مرسوم، نظير شوراي نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت نظام و...، پيموده شد، ولي فقيه وارد ميدان ميشود و بحران را پايان ميدهد؛ ولي به هر روي اين تصميمگيري نيز، در چارچوب شرع و قوانين دين خواهد بود. به اين ترتيب سيستم ولايت فقيه با حكومت ديكتاتوري بيش از هر سيستم ديگري فاصله دارد.
به هر روي، اين شبهه و ديگر شبهات درباره ولايت فقيه نيز از جمله شگردهاي دينستيزاني است كه اسلام را سدّ راه زيادهخواهي، قدرتطلبي و دنيادوستي خود مييابند. آنان به خوبي دريافتهاند كه با محوريت وليّ فقيه در جامعه اسلامي و جايگاهي كه دين براي وي قائل است، در ميان شيعيان چنان وحدتي پديد ميآيد كه هيچ قدرتي توان تهديد و شكست صفوف آنان را نخواهد داشت. بر اين اساس، بر هر بسيجي فرض است كه با شناخت درست و كافي مقام ولايت و پاسداشت آن، در حفظ كيان اسلام بكوشد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org