قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جهت يابىِ اميال فطرى

انسان داراى غرايز و احساسات و عواطف و اميال و انگيزه‌ها و كيفيات نفسانى و فعاليت‌ها و انفعالات روانى زيادى است كه كم و بيش مورد بحث فلاسفه و روان شناسان و روانكاوان واقع شده و نظرات گوناگونى درباره شناخت حقيقت، و دسته بندى و تشخيص اصيل از غير اصيل، و كيفيت پيدايش و رشد، و ارتباط آن‌ها با اعضاى بدن و مخصوصاً سلسله اعصاب و مغز و غدد ابراز شده است، و نقل و نقد آن‌ها با اسلوب اين بحث سازگار نيست.

ما در اين جا بدون اين كه مكتب فلسفى يا روان شناسى و روانكاوىِ خاصى را تأييد يا رد كنيم، به تأمل درباره تعدادى از اصيل ترين اميال فطرى كه به نظرمان مى‌رسد، مى‌پردازيم و مى‌كوشيم مظاهر گوناگون و سير تكاملىِ آن‌ها و تلاش‌هايى را كه انسان براى ارضاى آن‌ها در شرايط و فصول مختلف زندگى انجام مى‌دهد، بررسى كنيم. شايد بتوانيم بدين وسيله، راهى براى شناختن كمال حقيقى و هدف نهايىِ انسان بجوييم؛ زيرا اميال فطرى، اصيل ترين نيروهايى هستند كه دست آفرينش در نهاد آدمى به وديعت نهاده است تا به اقتضاى آن‌ها به حركت و جنبش و تلاش و كوشش بپردازد، و با استفاده از نيروهاى طبيعى و اكتسابى و امكانات خارجى، مسير خود را به سوى كمال و سعادت بپيمايد. پس جهت يا

جهاتى كه اين اميال مشخص مى‌سازند، مى‌تواند هم چون عقربه قطب نما ما را به هدف و مسير نهايىِ آن‌ها رهنمون گردد. بنابراين، جا دارد با دقت و صبر و حوصله، آن‌ها را مطالعه و در آن‌ها تأمل كنيم و با اجتناب از پيشداورى و قضاوت‌هاى عجولانه بكوشيم نتيجه صحيح و قاطعى از تأملات خود بگيريم تا كليد گنج سعادت را به دست آوريم.

ادراك و مراتب آن

در انسان يك ميل فطرى براى دانستن و آگاه شدن و احاطه يافتن بر حقايق هستى وجود دارد. اين ميل از همان اوان كودكى بروز مى‌كند و تا پايان زندگى از انسان سلب نمى‌شود. پرسش‌هاى پى در پىِ كودكان نشانه وجود اين خواست فطرى است، و هر قدر استعداد طفل بيش تر باشد، پرسش‌هاى او وسيع تر و عميق تر است، و هر قدر بر اطلاعات و معلومات او افزوده گردد، مجهولات بيش ترى در برابرش نمايان و مسائل جديدى براى او مطرح مى‌شود.

پس جهت ميل نيروهاى اداراكى، كه ابزارهايى براى اشباع اين خواست فطرى هستند، به سوى احاطه علمىِ كامل و همه جانبه بر جهان هستى است، و دايره اين خواست به قدرى وسيع است كه هيچ موجودى از آن خارج نمى‌ماند. اينك به بررسىِ سير علمىِ انسان از نقطه آغاز مى‌پردازيم و قدم به قدم آن را دنبال مى‌كنيم تا ببينيم به كجا منتهى مى‌شود.

آگاه شدن انسان از جهان به وسيله حواس ظاهرى و ارتباط اندام‌هاى بدن با اشيائى كه در پيرامون او قرار گرفته است، شروع مى‌شود، و هر يك از اندام‌هاى حسى با فعل و انفعالات خاصى، آثارى از نور و صوت و

حرارت و بوى و مزه و مانند آن‌ها را به اعصاب و سپس به مغز منتقل مى‌كند، و بدين وسيله، انسان از اين گونه كيفيات و خصوصياتى كه مربوط به ظواهر اشياى مادى و در شعاع معيّنى در پيرامون او قرار گرفته است، آگاه مى‌شود.

ولى ادراك حسى، از چند جهت نارسا و براى اشباع حس كنجكاوى و غريزه حقيقت جويىِ انسان غير كافى است؛ زيرا اولا به كيفيات معيّنى از ظواهر و اعراض اشياى محسوس تعلق مى‌گيرد نه به همه آن‌ها و نه به ذات و جوهر آن‌ها و نه به اشياى غير محسوس. ثانياً شعاع كشف آن‌ها محدود و مقيد به شرايط خاصى است؛ مثلاً چشم انوارى را مى‌تواند ببيند كه طول موج آن‌ها از 4% ميكرون كم تر و از 8% ميكرون بيش تر نباشد و از اين رو، انوار ماوراى بنفش و مادون قرمز براى ما قابل رؤيت نيستند.

و هم چنين گوش صداهايى را مى‌تواند بشنود كه فركانس آن بين 30 تا 16000 ارتعاش در ثانيه باشد، و هم چنين ديگر ادراكات حسى، داراى شرايط معيّنى هستند. و ثالثاً بقاى آن‌ها از نظر زمان بسيار كوتاه است و مثلاً چشم و گوش، اثر نور و صوت را تنها يك ثانيه مى‌تواند در خود حفظ كنند و تقريباً هم زمان با قطع ارتباط اندام‌هاى حسى با خارج، راه آگاهىِ ما مسدود مى‌شود. موضوع خطاهاى حسى هم داستان ديگرى دارد كه نارسايىِ ادراكات حسى را بيش تر روشن مى‌سازد.

ولى راه آگاهى و شناسايى، منحصر به اندام‌هاى حسى نيست؛ مثلاً در انسان نيروى ديگرى وجود دارد كه مى‌تواند پس از قطع ارتباط بدن با جهان ماده، آثارى را كه از آن دريافت داشته به شكل ويژه‌اى حفظ كند و در موقع لزوم به خاطر آورده در صفحه ذهن منعكس سازد، و هم چنين قوه ديگرى هست كه مفهوم‌هاى كلى را درك مى‌كند و ذهن را براى

ساختن تصديقات و قضايا آماده مى‌سازد، و تفكر و استنتاجات ذهنى را اعم از تجربى و غير تجربى ميسر مى‌كند.

انسان به وسيله اين قواى درونى مى‌تواند دايره آگاهىِ خود را توسعه دهد، و از تجربيات و ادراكات فطرى و بديهى، نتيجه گيرى‌هايى به عمل آورد. پيشرفت فلسفه و علوم و صنايع، مرهون همين نيروهاى باطنى و عقلانى است. با اين تفاوت كه آن چه در علوم ديگر (غير از فلسفه) مورد نظر است، شناختن خواص و آثار موجودات براى بهره بردارىِ بيش تر از آن‌ها در راه بهزيستى است؛ ولى منظور اصلى در فلسفه، شناختن ماهيات اشيا و روابط علّى و معلولى آن‌ها است. و شناختن كامل يك موجود، بدون شناخت علل وجودىِ آن ميسر نيست: «ذَواتُ الاَسْبابِ لا تُعْرَفُ اِلاّ بِاَسْبابِها.» (اين قاعده را شيخ الرئيس در برهان شفاء مبسوطاً بيان كرده است). و چون سلسله عقل، منتهى به ذات مقدس حق تعالى مى‌شود، مى‌توان نتيجه گرفت كه سير عقلانىِ انسان، منتهى به خداشناسى مى‌شود.

بسيارى از فلاسفه پنداشته‌اند كه تكامل علمىِ انسان به همين جا خاتمه مى‌يابد و از اين رو، كمال انسان يا به تعبير دقيق تر، كمال علمىِ انسان را منحصر به آگاهىِ همه جانبه ذهن از جهان هستى دانسته اند؛ ولى تأمل بيش تر درخواست‌هاى فطرى نشان مى‌دهد كه غريزه حقيقت جويىِ انسان به اين حد از آگاهى قانع نمى‌شود و خواستار آگاهىِ عينى و درك حضورى و شهودى حقايق هستى است، و چنين دركى به وسيله مفاهيم ذهنى و بحث‌هاى فلسفى حاصل نمى‌شود.

تصورات و مفاهيم ذهنى، هر قدر وسيع و روشن باشند، نمى‌توانند حقايق عينى را به ما نشان دهند، و فرق بين آن‌ها با خود حقايق خارجى را مى‌توان به فرق بين مفهوم گرسنگى با حقيقت وجدانىِ آن قياس كرد.

مفهومى كه از گرسنگى داريم، آن حالتى است كه هنگام نياز بدن به غذا براى انسان حاصل مى‌شود؛ ولى اگر كسى چنين حالتى را در خود احساس نكرده باشد، هيچ گاه نمى‌تواند از اين راه، مفهوم آن را بيابد.

هم چنين فلسفه براى حقايق هستى، از خدا تا ماده، تنها مى‌تواند اين چنين مفاهيمى را به ما بدهد؛ ولى شناختن و يافتن حقايق عينى با اين گونه مفاهيم تفاوت بسيارى دارد و آن چه عطش حقيقت جويىِ ما را كاملا سيراب مى‌كند، علم حضورى و درك شهودىِ حقايق عينى است كه ملازم با درك مقومات وارتباطات وجودىِ آن‌ها مى‌باشد. و چنان چه همه موجودات امكانى به صورت تعلقات و ارتباطاتى با قيّوم متعال مشاهده شوند، در حقيقت، همه معلومات عينى برمى گردد به علم به يك حقيقت مستقل و اصيل و پرتوها و اظلال يا مظاهر و جلوه گاه‌هاى او.

قدرت و مظاهر آن

از اميال فطرىِ انسان، ميل به قدرت و توانايى بر انجام كار و تصرف در موجودات ديگر است. اين ميل نيز از همان اوان طفوليت بروز مى‌كند و تا پايان زندگى هم چنان ادامه دارد، البته با تفاوت‌هايى كه به حسب اختلاف سنين و فصول زندگى و شرايط خارجى در متعلقات آن حاصل مى‌شود. جنب و جوش و حركت دادن مداوم دست و پا در نوزادان سالم و جست و خيزهاى خستگى ناپذير كودكان نشانه اين خواست فطرى است. و تدريجاً دايره قدرت طلبىِ انسان وسعت يافته، شعاع آن به سوى بى نهايت امتداد مى‌يابد.

انجام كار و اِعمال نيرو و بسط قدرت در ابتدا به وسيله اعصاب حركتى و عضلات بدن و تنها به اتكاى نيروهاى طبيعى صورت مى‌گيرد، و همين

حركات پى در پى، كه طفل به حكم غريزه انجام مى‌دهد، به افزايش نيروى بدنى اش كمك مى‌كند. رفته رفته عضلات او قوى تر و براى انجام كارهاى بزرگ تر و سنگين تر آماده تر مى‌شود تا هنگامى كه به سر حد جوانى و اوج قدرت بدنى برسد. از آن پس، دوران ركود و توقف و سپس دوران ضعف و پيرى فرا مى‌رسد، و تدريجاً نيروهاى بدنى تحليل مى‌رود؛ ولى عطش قدرت طلبى هيچ گاه در درون آدمى فرو نمى‌نشيند.

انسان براى توسعه قدرت خود، به نيروهاى طبيعى اكتفا نمى‌كند و مى‌كوشد به كمك علوم و صنايع، ابزارهاى بهترى براى تصرف در جهان و تسخير كائنات بيابد. نياز به تذكر ندارد كه اكتشافات و اختراعات علمى، مخصوصاً در اعصار اخير، چه كمك‌هاى شايانى به ارضاى اين خواست فطرى كرده‌اند و بعداً نيز خواهند كرد.

انسان حتى از استخدام نيروهاى هم نوعان خود نيز دريغ نمى‌ورزد و تا آن جا كه شرايط و امكانات اجازه بدهد، از ديگران نيز به سود خود بهره بردارى مى‌كند. كوشش براى به دست آوردن موقعيت‌هاى اجتماعى و اعتبارى در سطح ملى، و برترى جويى‌هاى ملت‌ها در سطح بين المللى نيز از مظاهر اين خواست است كه گاهى به صورت صحيح و معقول و زمانى به صورت تجاوز به حقوق ديگران در شكل‌هاى مختلف استعمار و استثمار ظالمانه نمودار مى‌گردد.

افزايش طلبىِ قدرت در اين حد هم متوقف نمى‌شود و حتى نيروهاى نامحسوس و ماوراى طبيعى را هم در بر مى‌گيرد. شعب مختلف علوم غريبه و تسخير جن و ارواح و انواع رياضات نفسانى، همه روشنگر اين حقيقت هستند كه انسان چه تلاش‌هاى عجيبى براى توسعه توانايى نموده و چه كوشش‌هاى شگفت انگيزى مبذول داشته است.

ولى آيا با فرض تسخير نيروهاى محسوس و نامحسوس، توانايىِ انسان به سرحد كمال مى‌رسد و خواست قدرت طلبىِ او كاملا اشباع مى‌شود؟ آيا اين نيروها هر قدر وسيع و متنوع باشند، سرانجام، محدود و مورد مزاحمت نيروهاى مشابه و محكوم نيروهاى عالى ترى نيستند و با وجود اين محدوديت‌ها چگونه مى‌توانند خواست بى نهايت انسان را ارضا نمايند؟

واضح است كه اين عطش فطرى، جز به وسيله دست يافتن به يك منبع بى نهايت قدرت فرو نمى‌نشيند و تلاش انسان‌هاى بلند همت، بدون آن پايان نمى‌پذيرد.

عشق و پرستش

در انسان يك ميل فطرىِ ديگرى وجود دارد كه از سنخ ميل به دانستن و توانستن يا آگاهى و تصرف در جهان نيست، بلكه ميل به جذب و انجذاب و پيوستن وجودى و ادراكى است. و چون اين ميل، چنان كه بايد و شايد براى روان شناسان و روانكاوان شناخته نشده و در اطراف آن، بحث و تحقيق كافى انجام نگرفته است، تبيين و توضيح آن دشوار مى‌باشد.

هر كس در درون خود مى‌يابد كه به چيزى يا كسى علاقه دارد و گويى همواره روان او را مانند يك مغناطيس نيرومند به سوى خود مى‌كشاند. اين جذب و كشش، مراتب و آثار مختلفى دارد و اختلاف مراتب، به حدى است كه موجب ترديد در وحدت ماهوىِ آن‌ها مى‌شود.

روشن ترين تجلىِ محبت فطرى، در مادر وجود دارد و نشانه اش اين است كه از ديدن و در آغوش گرفتن و نوازش كردن و پرستارىِ طفل خود

لذت مى‌برد. محبت مادرى از شكوهمندترين تجليات محبت فطرى است و مظاهر آن، همواره مورد توصيف و ستايش نويسندگان وشاعران بوده است و هم چنين محبت پدر به فرزند.

مشابه اين محبت، ميان فرزند و والدين و خواهر و برادر و ديگر افراد خانواده، كه رشته طبيعىِ ويژه‌اى ايشان را به هم مى‌پيوندد، وجود دارد. تجلىِ ديگرى كه از آن در ميان همه هم نوعان مشاهده مى‌شود كه رابطه كلىِ انسانيت ايشان را به هم پيوسته است و هر قدر روابط انسانىِ ديگرى به آن ضميمه شود، مانند رابطه هم شهرى و همسايگى و هم سنى و همسرى و هم كيشى و هم مسلكى و ...، بر شدت آن مى‌افزايد.

تجلىِ ديگرى از محبت در علاقه انسان به اشيايى است كه در زندگىِ مادى از آن‌ها بهره مند مى‌شود و از راه دخالتى كه در تأمين نيازمندى‌هاى زندگى مى‌توانند داشته باشند، با آن‌ها ارتباط پيدا مى‌كند؛ مانند علاقه به مال و ثروت و لباس و مسكن.

تجلىِ ديگرى از محبت در انسان، به جمال و اشياى جميل و مخصوصاً انسان‌هاى زيبا نمودار مى‌گردد؛ يعنى به اشيايى كه حس زيبادوستىِ انسان را ارضا و با روان او ارتباط پيدا مى‌كنند.

مشابه آن علاقه‌اى است كه به جمال‌هاى معنوى تعلق مى‌گيرد؛ مانند زيبايىِ مفاهيم وتشبيهات و استعارات و كنايات و زيبايىِ الفاظ و تركيبات نظم و نثر، كه مورد علاقه شاعران و خوش طبعان واقع مى‌شود، يا كمال و جمال روحى و اخلاقى، كه مورد ستايش روان شناسان و علماى اخلاق مى‌باشد؛ يا زيبايىِ عقلانى، مانند زيبايىِ نظام هستى، كه مورد اعجاب حكيمان و فيلسوفان قرار مى‌گيرد و يا زيبايىِ وجودى كه با شهود عرفانى درك مى‌شود و بر حسب اين درك، هستى مساوى با زيبايى است:

«الَّذى اَحْسَنَ كُلَّ شَىء خَلَقَهُ.»1 آن كس كه نيكو ساخت هر چه را آفريد.

و هر چه مرتبه وجود، قوى تر باشد، جمال آن بيش تر و مشاهده آن لذت بخش تر است.

به عبارت ديگر، هر موجودى به اندازه ظرفيت خود، پرتوى از نور جمال احدى را نمودار مى‌سازد و هر قدر كامل تر باشد، تجليات بيش ترى از آن را منعكس مى‌كند.

به طور كلى براى محبت، از نظر شدت و ضعف، سه مرتبه مى‌توان قائل شد:

اول، مرتبه ضعيف كه مقتضىِ نزديك شدن به محبوب در شرايط عادى است؛ ولى هيچ نوع فداكارى و از خودگذشتگى، در آن وجود ندارد.

دوم، مرتبه متوسط كه علاوه بر خواست نزديك شدن، مقتضىِ فداكارى در راه او است؛ ولى تا حدى كه با منافع كلى و مصالح اساسىِ شخصى مزاحمت نداشته باشد.

سوم، مرتبه شيفتگى و خودباختگى كه از هيچ نوع فداكارى در راه محبوب دريغ نمى‌دارد و كمال لذت خود را در تبعيت از او، در اراده و صفات و اطوار، بلكه در تعلق وجودى و به تعبير ديگر، در فناى خود نسبت به او مى‌داند و نشانه آن، لذت بردن از اظهار خضوع و كرنش در برابر او است. نشانه ديگرش اين است كه خواست او را بر همه چيز و همه كس، بدون قيد و شرط مقدم مى‌دارد.

بديهى است هر قدر محبت به چيزى شديدتر باشد، لذتى كه از وصول به آن حاصل مى‌شود، بيش تر خواهد بود؛ ولى از سوى ديگر،


1ـ سجده/ 7.

كمال لذت، بستگى به مرتبه مطلوبيت و ارزش وجودىِ محبوب نيز دارد پس اگر كسى شديدترين محبت را به ارزنده ترين موجودات پيدا كند و ارزش وجودىِ او را درك نمايد، با وصول به او به عالى ترين لذت‌ها نائل خواهد گشت، و در صورتى كه اين وصول، مقيد به زمان و مكان و شرايط محدودكننده ديگرى نباشد، بلكه همه وقت و در همه جا ميسر باشد، اين خواست فطرى به طور كامل ارضا مى‌شود و كمبودى براى آن باقى نمى‌ماند.

بنابراين، جهت اين ميل فطرى، در بى نهايت، به سوى عشقى است هستى سوز، به معشوقى بى نهايت زيبا و بى نهايت كامل كه شديدترين رابطه وجودى را با انسان داشته باشد و انسان بتواند وجود خود را قائم به او و فانىِ در او و متعلق و مرتبط به او مشاهده كند و بدين وسيله، به وصول حقيقى نايل گردد و هيچ عاملى او را از محبوبش جدا نسازد.

عشق به موجودى كه واجد اين شرايط نباشد، نمى‌تواند اين خواست را به طور كامل ارضا كند و هميشه توأم با ناكامى و شكست و فراق و هجران و... خواهد بود.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org