كمال
مفهوم كمال گرچه روشن و بى نياز از تعريف است، ولى براى اين كه در پارهاى موارد، اشتباهى رخ ندهد، ناچاريم توضيحى در اين باره بدهيم:
بدون ترديد، كمال، صفتى وجودى است كه موجود به آن متصف مىشود، ولى هنگامى كه يك امر وجودى را با اشياى مختلف مىسنجيم، مىبينيم نسبت به بعضى كمال و نسبت به بعضى ديگر، نه تنها كمال نيست، بلكه احياناً موجب نقص و كاهش ارزش وجودىِ آن مىباشد. نيز برخى ديگر، اساساً استعداد واجد شدن پارهاى از كمالات را ندارند؛ مثلاً شيرين شدن براى بعضى از ميوه ها، مانند گلابى و خربزه كمال است و برعكس، كمال برخى ديگر از ميوهها در ترش بودن يا داشتن مزههاى ديگر است، و يا دانش براى انسان كمال است، ولى سنگ و چوب استعداد واجد شدن آن را ندارند.
سرّ مطلب اين است كه هر موجودى داراى حد و مرز ماهوىِ خاصى است كه با تجاوز از آن، به نوع ديگرى تبديل مىشود كه از نظر ماهيت با آن مغاير است. تغييرات ماهوى ممكن است همراه با تغيير شكل ملكولها يا كم و زيادشدن اتمهاى آنها و يا تغييرات عنصرى و درونى اتمها و يا تبديل ماده به انرژى و بالعكس باشد. و گاهى ممكن است با اين كه كميّت و كيفيت اتمها و ملكولهاى دو چيز يك سان است، ماهيت
آنها متفاوت باشد؛ چنان كه دانه مصنوعىِ گياه، فاقد خاصيت گياهى و رشد و نمو است با اين كه از نظر عناصر و شكل تركيب آنها كاملا مشابه دانه طبيعى است. در هر صورت، هر ماهيتى به حسب اقتضاى طبيعى، تنها با پارهاى از اوصاف، سنخيت دارد و استعداد پذيرش همان دسته از كمالات را خواهد داشت؛ ولى پيدايش ماهيت جديد، هميشه مستلزم از بين رفتن كمالات قبلى نيست و بسيارى از موجودات فعليتهاى متعددى را در طول يكديگر مىپذيرند و كمالات قبلى را حفظ مىكنند؛ چنان كه در نباتات، اتمها و مواد معدنى، عيناً موجود هستند وفعليت نباتى، فوق همه و در طول آنها قرار مىگيرد. و هم چنين در حيوان و انسان.
در اين گونه موجودات، كمالات پيشين ممكن است تا حدى به پيدايش كمال عالى تر كمك كنند؛ ولى چنين نيست كه پيشرفت آنها مطلقاً موجب كمال براى فعليت اخير و صورت نوعى جديد باشد، يا دست كم مزاحمتى با آن نداشته باشد، بلكه در بسيارى از موارد، رسيدن به كمالى كه مقتضاى صورت اخير مىباشد، متوقف بر محدودبودن كمالات پيشين است؛ چنان كه شاخ و برگ زياد، مزاحم ميوه دادن كافى براى درختان ميوه دار است. يا چاقى و فربهىِ زياد، مانع از رسيدن اسب تازى به كمال لايق خود، يعنى سرعت جست و خيز و دويدن است. بنابراين، كمال حقيقىِ هر موجود، عبارت است از صفت يا اوصافى كه فعليت اخيرش اقتضاى واجدشدن آنها را دارد و امور ديگر در حدى كه براى رسيدن به كمال حقيقى اش مفيد باشد، كمال مقدّمى و مقدمة الكمال خواهند بود.
سلسله كمالات
وقتى يك درخت را با يك پاره سنگ يا يك توده خاك مقايسه كنيم،
مى بينيم كه درخت، بالفعل واجد نيروهاى خاصى است كه در سنگ و خاك يافت نمىشود، و على رغم مشابهتى كه ميان اتمها و ملكولهاى آنها وجود دارد، آثارى از درخت ظاهر مىشود كه از سنگ و خاك پديد نمىآيد.
اين حقيقت را به اين صورت بيان مىكنيم كه در درخت، كمال بالفعلى وجود دارد كه همان صورت نباتى و مبدأ ظهور افعال و آثار مخصوص به نباتات است.
هم چنين نباتات بالقوه داراى كمالاتى هستند كه جمادات استعداد رسيدن به آنها را ندارند؛ چنان كه نهال يك درخت ميوه دار، استعداد دارد كه خروارها ميوه شيرين به بار آورد؛ ولى چنين استعدادى در سنگ و چوب وجود ندارد.
بديهى است نبات با دارابودن فعليت و قوه مزبور، نه تنها صفات جسمانى و نيروهاى طبيعى را از دست نمىدهد، بلكه با استفاده از آنها كارهاى خود را انجام مىدهد و مسير تكاملش را مىپيمايد. پس مىتوان نتيجه گرفت كه يك موجود نباتى، براى رسيدن به كمالات خود، نيروهاى طبيعى را استخدام مىكند و البته به آنها نيازمند است؛ ولى در حدى كه بتواند براى تكامل نياز خود از آنها بهره بردارى كند.
هم چنين يك حيوان، واجد نيروهاى نباتى است به اضافه حس و حركت ارادى كه لازمه صورت حيوانىِ آن است و به همان ترتيب، نيروهاى نباتى را براى رسيدن به كمالات حيوانى استخدام مىكند، و در حدى كه براى تكامل حيوانى اش مفيد باشد، به آنها نيازمند است. هم چنين انسان، واجد نيروهاى طبيعى و نباتى و حيوانى است به اضافه نيروهايى كه از انسانيت سرچشمه مىگيرد و همه نيروهاى مادون را به
سود تكامل انسانىِ خود استخدام مىكند و از اين رو، به همه آنها در حدى كه براى رسيدن به كمالات انسانى اش مؤثر باشد، نيازمند است؛ ولى همانگونه كه شاخ و برگ زياد، براى درخت سيب، مطلقاً مفيد نيست، نمىتوان بهره بردارىِ بى قيد و شرط از نيروهاى نباتى و حيوانى را براى انسان مفيد دانست.
از اين بحث چند نتيجه مىتوان گرفت:
الف) موجودات مادى را به حسب كمالات وجودى مىتوان درجه بندى كرد و در ميان موجوداتى كه ما با آنها آشنا هستيم، جمادات در درجه نازل تر و نباتات و حيوانات به ترتيب در وسط، و انسان در درجه عالى تر قرار دارد. بديهى است در اين درجه بندى، نوع و ارزش كمال منظور است نه حجم و مقدار آن. بنابراين، گفته نشود كه اگر انسان از ديگر حيوانات كامل تر است، چرا نمىتواند به اندازه گاو بخورد و به اندازه آهو بدود و به اندازه شير بدرد؟! چنان كه در برترىِ نباتات بر جمادات گفته نمىشود كه اگر درخت بر سنگ و خاك برترى دارد، چرا يك درخت به اندازه كوه هيماليا سنگينى ندارد و چرا در درون آن، معادن طلا و نفت يافته نمىشود؟!
ب) هر موجود مادى كه داراى درجه عالى ترى از وجود باشد، واجد قواى نازل تر نيز هست تا آنها را در راه تكامل خود استخدام كند.
ج) بهره بردارى از نيروهاى نازل تر بايد در حدى باشد كه براى رسيدن به كمالات عالى تر مفيد باشد وگرنه موجب ركود و توقف سير تكامل و احياناً موجب تنزل و سقوط مىگردد.
د) با توجه به بحث سابق، نتيجه گرفته مىشود كه كمال حقيقىِ هر موجودى عبارت است از آن چه آخرين فعليتش اقتضاى رسيدن به آن را
دارد، گو اين كه خود اين كمال، داراى مراتب مختلف باشد؛ چنان كه سيب دادن براى درخت سيب، كمال است؛ ولى داراى مراتبى مىباشد؛ اما ديگر كمالاتى كه با اين كمال، اختلاف ماهوى دارند و طبعاً در درجه نازل ترى قرار دارند، در حقيقت، كمال اين موجود به شمار نمىآيند، مگر به عنوان مقدمه و آلت.
پس كمال را مىتوان به كمال اصيل و آلى يا حقيقى و نسبى تقسيم كرد و براى كمالات اصيل نيز مراتبى قائل شد.
هـ) لازم است براى تعيين ميزان بهره بردارى از نيروهاى مادون، كمال حقيقى و اصيل را در نظر گرفت. به عبارت ديگر، اوصاف وجودىِ نازل تر را در صورتى مىتوان حتى به عنوان كمال آلى و مقدّمى براى يك چيز شناخت كه مقدمه رسيدن به كمال عالى و حقيقى باشند و از اين جا بار ديگر، لزوم شناختن كمال حقيقىِ انسان تأكيد مىگردد.
حركت استكمالى و عوامل و شرايط آن
تكامل و حركت استكمالىِ يك موجود عبارت است از تغييرات تدريجىاى كه براى آن حاصل مىشود و بر اثر آنها استعدادى كه براى رسيدن به يك صفت وجودى (كمال) دارد، به فعليت مىرسد. اين تغييرات به وسيله نيروهايى كه در سرشت موجود كمال پذير، به وديعت نهاده شده و با استفاده از شرايط و امكانات خارجى، انجام مىپذيرد.
مثلاً يك دانه گندم وقتى زير خاك قرار گرفت و آب و هوا و حرارت و نور و ديگر شرايط لازم فراهم آمد، شكافته مىشود و سپس ساقه و برگ برمى آورد و خوشه مىكند و سرانجام، در حدود هفتصد دانه از آن پديد مىآيد. تغييراتى كه از آغاز، در دانه گندم ظاهر مىشود تا به پيدايش
هفتصد دانه كامل مىانجامد، در اصطلاح، «حركت استكمالى» ناميده مىشود، و نيروهايى كه در دانه مزبور وجود دارد و به وسيله آنها مواد لازم، جذب و مواد زيان بار دفع مىگردد و اجزاى جذب شده با فعل و انفعالات خاصى به صورت دانههاى مشابهى درمى آيد، «عوامل تكامل» و آب و هوا و نور و ديگر لوازم بيرونى، «شرايط تكامل» نام گذارى مىگردد.
بديهى است شناخت ميزان تكامل و به عبارت ديگر، وسعت دايره وجود و حوزه كمالات يك موجود و هم چنين عوامل و شرايط تكامل، معمولاً با تجربه امكان پذير است، هرچند امكان شناخت، از راه ديگر را نمىتوان نفى كرد.
در اين جا سؤالهايى پيش مىآيد: آيا همه موجودات، تغيير و تحول مىپذيرند يا در ميان موجوداتى كه مىشناسيم و يا موجوداتى كه احتمالا وجود دارند و ما از آنها اطلاعى نداريم، ممكن است چيزهايى يافت شوند كه به طور كلى تغييرناپذير باشند و ابداً تغيير و تحولى در آنها روى ندهد؟ و آيا هرگونه تغييرى، چه در ذات و چه در عوارض و صفات و چه در نسبتها و اضافات، تغيير حقيقى و واقعى است يا اين كه تغيير در نسبتها را نمىتوان در شمار تغييرات حقيقى به حساب آورد؟ و آيا هرگونه تغيير حقيقى، موجب رسيدن به يك صفت كمالى مىشود يا ممكن است نتيجه يك حركت، از دست دادن برخى از صفات وجودى باشد؟ اينها همه، پرسشهايى به جا هستند؛ اما چون بحث ما اكنون بر پاسخ آنها متوقف نيست، از پاسخ آنها خوددارى مىكنيم.
حركت علمى و غير علمى
در مثال دانه گياهى، تغييراتى كه موجب مىشود يك دانه به چندين دانه
مشابه تبديل شود، مرهون ادراك و تشخيص علمى نيست. هم چنين است تغييراتى كه در يك تخم مرغ روى مىدهد تا آن جا كه منتهى به پيدايش جوجه گردد، با اين فرق كه حركت استكمالىِ جوجه تا رسيدن به يك مرغ كامل، در گرو ادراكاتى است كه اگر جوجه فاقد آنها باشد، نمىتواند به كمال لايق خودش برسد. فرضاً اگر جوجه، احساس گرسنگى و تشنگى و سرما و گرما نمىكرد و يا دانه و آب را از سنگ و چوپ تشخيص نمىداد و يا آب سرد و آتش براى او يك سان مىبود، نه تنها رشد و نموى برايش حاصل نمىشد، بلكه ابداً قادر به ادامه زندگى نبود. از اين جا نتيجه مىگيريم كه حركات استكمالى را به دو نوع كلى، ادراكى و طبيعى، يا علمى و غير علمى، مىتوان تقسيم كرد.
ادراك غريزى و غير غريزى
ادراكى كه شرط پارهاى از حركات استكمالى است، گاهى به طور طبيعى و فطرى وجود دارد، گو اين كه خود موجود، از آن كاملا آگاه نيست؛ مانند ادراكات غريزىِ حيوانات، و گاهى تدريجاً و با آموختن حاصل مىشود و طبعاً مورد آگاهى كامل است؛ مانند علوم اكتسابىِ انسان.
در اين جا نيز سؤالهايى پيش مىآيد كه بايد در جاى ديگر پاسخ داده شود؛ از قبيل اين كه آيا نباتات فاقد همه انواع ادراكاتند يا ممكن است در برخى از آنها نوعى ادراك وجود داشته باشد؟ و آيا همه ادراكات حيوانات، غريزى است يا برخى از آنها بهرهاى از ادراكات اكتسابى نيز دارند؟ و به فرض وجود ادراك اكتسابى در حيوان، آيا ميان آن با ادراكات اكتسابىِ انسانى، تفاوت ذاتى وجود دارد يا نه؟
حركت اختيارى و غير اختيارى
حركت تكاملى گاهى به محض اجتماع شرايط لازم براى موجودى كه واجد نيروى كافى براى تكامل ويژهاى است، خود به خود و بدون اراده حاصل مىشود، و گاهى متوقف بر اِعمال اراده و اختيار است؛ چنان كه ما آشكارا در مورد فعاليتهاى اختيارى خودمان در مىيابيم و به طور وضوح ميان آنها با افعال طبيعى و غير ارادى فرق مىگذاريم.
بديهى است در حركات اختيارى، ميزان پيشرفت و تكامل، بستگى به اراده و اختيار موجود متحرك دارد. به عبارت ديگر، نرسيدن به كمال مطلوب، تنها معلول نقص نيروهاى ذاتى يا عدم مساعدت شرايط و امكانات خارجى نيست، بلكه به اراده و اختيار خود شخص نيز بستگى دارد. و چون اختيار و انتخاب، بدون علم و آگاهى امكان ندارد، حسن انتخاب، بستگى به علم و تشخيص صحيح دارد، و هر قدر دايره معلومات، وسيع تر و امكان كسب دانشهاى يقينى، بيش تر باشد، امكان بهره بردارى صحيح از آنها براى تكاملات اختيارى، بيش تر خواهد بود؛ چنان كه هر قدر ميدان علم وسيع تر و شرايط بيرونى، گوناگون تر باشد، اعمال اختيارى، آزادانه تر انجام خواهد گرفت.
از اين جا دليل روشنى براى لزوم شناختن هدف و شناختن مسير صحيح آن به دست مىآيد؛ زيرا چنان كه اشاره كرديم، اختيار متوقف بر علم و آگاهى است و تكامل انسان و يا دست كم، بخشى از تكامل انسان، اختيارى مىباشد. البته درباره پيدايش اراده و عواملى كه در آن مؤثر است، گفتگو خواهيم كرد. ان شاءالله.
در اين جا نيز سؤالى پيش مىآيد كه آيا غير از انسان موجودات مختار ديگرى وجود دارند؟ و بر فرض وجود، آيا در ميان آنها كامل تر از انسان يافت مىشود يا نه؟
ولى روشن است كه پاسخ مثبت يا منفى به اين گونه سؤالها تأثيرى در بحث مورد نظر ندارد.
شناختن كمال پيش از يافتن آن
بديهى است شناختن كمال حقيقىِ انسان، به معناى درك وجدانى و علم شهودى، تنها براى كسانى ميسر است كه خودشان به آن نايل شده باشند. ولى چون رسيدن به كمالات اختيارى، متوقف بر علم و آگاهى است، لازم است اين گونه كمالات قبلا به گونهاى شناخته شوند تا مورد علاقه و اراده قرار گيرند و با انتخاب و اختيار به دست آيند. و اگر راه شناختن آنها منحصر به يافتن بود، هرگز تحصيل آنها امكان نداشت. پس شناختى كه قبلا لازم است، از قبيل معرفت شهودى نيست، بلكه همان شناخت ذهنى و به اصطلاح، علم حصولى است كه از راه برهان و استنتاج از مقدمات عقلى و يا استنباط از اصول مسلّم نقلى به دست مىآيد. و اساساً اين بحث براى پژوهشگرانى است كه در صدد شناختن كمال و يافتن راهى براى رسيدن به آن هستند، و كسى كه به كمال حقيقى نايل شده باشد، ديگر نيازى به اين گونه بحثها ندارد.
بنابراين، توقع اين كه ما حقيقت كمال انسانى را قبل از رسيدن به آن، چنان بشناسيم كه مدركات وجدانىِ خويش را مىشناسيم، كاملا بى جا است، و چارهاى جز اين نداريم كه از راه استدلال، به آن، معرفتى ذهنى نه شهودى پيدا كنيم و مشخصاتش را به كمك عقل و نقل تعيين نماييم. البته مىكوشيم كه مقدمات استدلال را از ساده ترين و روشن ترين معلومات يقينى و وجدانى انتخاب كنيم تا هم نتيجه، روشن تر و اطمينان بخش تر و هم فايده، همگانى تر باشد؛ ولى ضمناً به پارهاى از ادله نقلى يا براهين پيچيده تر عقلى نيز اشاره مىكنيم.
آيا كمال حقيقىِ انسان را مىتوان با تجربه شناخت؟
ممكن است كسى چنين بينديشد كه همانگونه كه كمال يك درخت يا يك حيوان را مىتوان از راه تجربه و آزمايش شناخت، نيز ممكن است در مورد انسان به كمك تجارب و آزمايشهاى علمى، اين مسأله را حل كرد. يعنى مىتوان افراد بسيارى را در زمانها و مكانهاى مختلف، بررسى كرد و ديد كه به چه كمالاتى نايل مىشوند و آخرين حد آنها چيست؟ و به همين وسيله مىتوان شرايط تكامل و راه وصول به كمال نهايى را نيز باز شناخت.
ولى با اندكى تأمل روشن مىشود كه مطلب در مورد انسان، به اين سادگى نيست؛ زيرا اولا انواع نباتات و حيوانات از نظر كمالات وجودى، در درجه نازل ترى از انسان قرار دارند و از اين رو، عموم انسانها مىتوانند كمالات آنها را بشناسند و بررسى كنند؛ ولى افرادى از انسان كه به كمالات حقيقى نايل نشده باشند، نمىتوانند درك كنند كه سنخ اين كمالات چيست و چه كسانى واجد آن هستند، و از اين لحاظ، نظير كودكانى هستند كه بخواهند كمال ويژه افراد بالغ را بيازمايند، بلكه تنها نخبگانى كه دست كم به مراتب اوليه كمال حقيقى انسان نايل شده اند، مىتوانند در اين بررسى سهيم باشند.
ثانياً كمال هر يك از انواع نبات و حيوان، داراى مرز مشخص و محدودى است كه به آسانى مىتوان آزمود وشناخت، و در ميان افراد يك نوع، در طول قرنها تفاوتى از نظر نوع كمال و حد نهايى آن مشاهده نمىشود. بدين رو، با بررسىِ تعدادى از آنها مىتوان اطمينان پيدا كرد كه كمال نوعىِ آنها همان است كه تاكنون شناخته شده است؛ مثلاً كمال درخت سيب در اين است كه ميوهاى داراى طعم و رنگ و بوى ويژه و به
اندازهاى معيّن بدهد، يا كمال زنبور عسل در اين است كه با نظام خاصى زندگى كند و مايع شيرين و معطرى به نام عسل تهيه كند. البته ممكن است سيب و عسل، داراى خواص و منافعى باشند كه هنوز هم بشر كاملا به آنها پى نبرده باشد، ولى اين فوايد هر چه باشد، از آن سيب و عسلى است كه اين درخت واين حيوان در طول قرنها همواره آنها را به بار آورده و تهيه كرده اند.
اما وقتى به انسان، اين موجود عجيب و اسرارآميز مىنگريم، مىبينيم على رغم كوچكى نسبىِ حجم و تشابهى كه در بسيارى از امور مادى با ديگر حيوانات دارد، داراى ويژگىهايى است كه او را كاملا مشخص و ممتاز مىسازد. اين انسان است كه هر روز پرده ديگرى از روى اسرار وجودش برداشته مىشود و پرده نوينى از هنرهاى خويش را نمايش مىدهد، و اين انسان است كه از آغاز پيدايش تاكنون لحظهاى از جنبش و دگرگونى باز نايستاده است، و مظاهر مختلف علوم و صنايعش را هر روز در صحنه گيتى، بيش تر جلوه گر مىسازد. تازه اين پيشرفتهاى چشمگير و خيره كننده، همه، ميوههاى مادىِ اين درخت حيرت انگيز است، ولى شناخت ميوههاى معنوى اش به اين سهولت ميسر نيست. و چه بسا عجايب روحى و معنوى اش از شگفتىهاى مادى، بيش تر باشد؛ چنان كه راه پيمايان جهان معنا، مطالبى را اظهار مىدارند كه درخور فهم ديگران نيست، و اعمالى را انجام مىدهند كه با قوانين مادى، قابل توجيه و تعليل نمىباشد، و هيچ راهى براى انكار آنها وجود ندارد. با اين همه، آيا مىتوان گفت كه شناختن مرزهاى وجودىِ انسان، از همان راهى كه در آن كمالات نبات و حيوان شناخته مىشود، كاملا عملى است؟
ثالثاً آن چه مستقيماً آزمايش مىشود، چيزهايى است كه قابل درك
حسى باشد؛ ولى كمالات روحى و فضايل معنوى را نمىتوان بلاواسطه تجربه كرد و ميزان آنها را سنجيد و اگر آثار بسيارى از آنها تا حدودى قابل تجربه باشد، بارى، شناختن مبدأ نفسانى كه اين آثار از آن سرچشمه مىگيرد و ارزيابىِ كمال آن، قابل تجربه نيست.
با توجه به نكات فوق، جاى تعجب نيست كه ميان فلاسفه و دانشمندان نيز بر سر تشخيص كمال حقيقىِ انسان، اختلاف وجود داشته باشد.
آراى فلاسفه درباره كمال انسان
با توجه به اختلافهايى كه فيلسوفان و انديشمندان، در جهان بينى دارند، طبيعى است كه درباره انسان نيز نظرهاى مختلفى ابراز كنند؛ ولى بررسى همه اين نظرها و ارتباط آنها با «ايسم ها» فايده مهمى در بر ندارد. و به همين دليل، تنها به ذكر چند نظر اساسى اكتفا مىكنيم.
1. كمال انسان در برخوردارى هر چه بيش تر از لذايذ مادى است و براى رسيدن به آن بايد با ابزار علم و تكنيك از منابع و ثروتهاى طبيعى استفاده كرد تا زندگىِ مرفه تر و لذت بخش ترى فراهم آيد. اين نظريه مبتنى بر اصالت ماده و اصالت لذت و اصالت فرد است.
2. كمال انسان در برخوردارىِ دسته جمعى از مواهب طبيعى است، و براى رسيدن به آن بايد در راه رفاه همه طبقات اجتماع كوشيد. تفاوت اين نظر با نظر سابق اين است كه نظر دوم مبتنى بر اصالت اجتماع مىباشد.
3. كمال انسان در ترقيات معنوى و روحانى است كه از راه رياضتها و مبارزه با لذايذ مادى حاصل مىشود. اين نظريه درست در نقطه مقابل نظرهاى قبلى قرار گرفته است.
4. كمال انسان در ترقىِ عقلانى است كه از راه علم و فلسفه حاصل مىشود.
5. كمال انسان در رشد عقلانى و اخلاقى است كه از راه تحصيل علوم و كسب ملكات فاضله به دست مىآيد.
دو نظريه اخير نيز مانند نظريه سوم با اصالت ماده منافات دارند، با اين تفاوت كه در نظريه سوم، بدن به عنوان دشمنى كه بايد با آن دست و پنجه نرم كرد و با پيروزى بر آن به كمال انسانى نايل شد، شناخته شده؛ ولى در دو نظريه اخير به عنوان ابزارى كه بايد از آن براى رسيدن به كمال بهره بردارى كرد. و فرق ميان نظريه چهارم و پنجم روشن است؛ اما گاهى نظريه پنجم به عنوان مفسر نظريه چهارم بيان مىشود.
بديهى است هر يك از نظريههاى فوق و هم چنين نظريههاى ديگرى كه در اين جا از آنها ياد نشد، مبتنى بر اصول فلسفىِ خاصى است كه قبلا بايد بررسى شود، و دنبال كردن آنها مستلزم يك سلسله بحثهاى فلسفىِ عميق است كه با روش اين بحث سازگار نيست؛ زيرا چنان كه در مقدمه اشاره كرديم، اسلوب اين بحث، استفاده از روشن ترين معلومات وجدانى و يقينى و اجتناب از استدلالهاى پيچيدهاى است كه احتياج به مقدمات بسيار دارد، تا هم فايده اش بيش تر باشد؛ يعنى افرادى كه چندان آشنايى با مسائل فلسفى و استدلالهاى نقلى ندارند، بتوانند بهره مند شوند، و هم در پيچ و خمهاى استدلالها كه طبعاً گرايش به مكتب فلسفىِ خاص و مسلك معيّنى پيدا مىشود، با واكنش طرفداران مكتبهاى فلسفىِ ديگر و تعصبات مخالفان مواجه نشويم.
به علاوه، تا امكان راه ميان بر و سر راست وجود داشته باشد، پيمودن راههاى پيچيده و پر دردسر وجهى نخواهد داشت. از اين رو، براى
شناختن كمال حقيقىِ انسان مىكوشيم كه نقطه ثقل استدلال را بر پايههاى فلسفى معيّنى كه تنها در بعضى از مكتبها پذيرفته شده يا آراى كلامىِ معيّنى كه تنها براى گروه ويژهاى قابل قبول است، قرار ندهيم، بلكه بحث را از ساده ترين و روشن ترين معلومات خود درباره انسان آغاز مىكنيم. بديهى است كه لازمه آغازكردن از چنين مقدماتى اين نيست كه در طول مسير، استدلال و استنتاج برخوردى با پارهاى از نظريات فلسفى روى ندهد و نتيجه بحث هم مورد قبول همه مكتبها و مذهبها باشد. و اساساً داشتن چنين انتظارى در حكم انتظار توافق آراى متناقض است كه بالضرورة محال مىباشد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org