آيا ارتباط آگاهانه كامل با آفريدگار، عقلا ممكن است؟
طبق نتيجهاى كه از تأملات گذشته به دست آمد، ارضاى كامل خواستههاى فطرىِ انسان، تنها در سايه ارتباط كامل و آگاهانه با مبدأ هستى، امكان پذير است. امكان چنين ارتباطى را مىتوان با برهان فلسفى اثبات كرد و آن اين كه همه موجودات، پيوندى ناگسستنى با آفريدگار خود دارند و حقيقت وجودشان، عين ربط و تعلق به او است، و چون انسان مىتواند علم حضورىِ آگاهانه به حقيقت خويش پيدا كند و حقيقت او جز ربط به آفريدگار نيست، پس مىتواند ارتباط آگاهانه كامل با او پيدا كند و به عبارت ديگر، ارتباط وجودىِ كامل خود را با او بيابد و عياناً مشاهده كند.
اما علم حضورى به نفس، مورد اتفاق همه فلاسفه الهى است. هرگاه توجه انسان از ادراكات حسى و خواطر نفسانى، منصرف و به طرف ذات خويش منعطف شود، آن را با علم حضورى خواهد يافت. اين علم، در ديگر حالات هم هست، هرچند در اثر اشتغال به مدركات ديگر، توجه تفصيلى به آن نداشته باشد. و مىتوان با تقليل تعلقات مادى و تمرين خودنگرى و متمركزكردن توجه به خويش، آن را تقويت كرد و به مرتبهاى از وضوح و آگاهى رسانيد.
و اما ارتباط وجودى و وابستگىِ آفريدگار را مىتوان با اصول حكمت متعاليه، كه مرحوم صدرالمتألهين آنها را تبيين كرده است، اثبات كرد.
بدين ترتيب كه وجود، داراى مراتب طولى است، و مراتب نازل، به ترتيب، شعاعى از مرتبه عالى و معلول آن و قائم به آن هستند. عليت حقيقى به معناى ربط وجودى است نه بين دو شيئ كه هر كدام مستقلا وجود دارند؛ زيرا در اين صورت، هيچ كدام از آنها در وجود، نيازى به ديگرى نخواهند داشت. بلكه ميان يك شيئ مستقل و يك شيئ غير مستقل كه وجودش عين ربط و تعلق به علت است. پس وجود معلول نسبت به علت حقيقى، كه افاضه كننده وجود به او است، چيزى جز ربط محض و اضافه اشراقيه نيست، و اگر كسى حقيقت آن را مشاهده كند، آن را قائم به علت و پرتوى از آن خواهد يافت.
بنابراين، كسى كه به مشاهده حقيقت خويش نايل شود، خود را قائم و متعلق به آفريدگار، بلكه عين ربط و تعلق به او خواهد يافت. و چنين مشاهدهاى از مشاهده پرتوى از انوار قيّوم متعال انفكاك نخواهد داشت؛ زيرا درك ربط وجود غير مستقل، بدون درك ذى ربط و موجود مستقلى كه قيّوم آن است، امكان ندارد:
«وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ.»1
چشمهاى دل ما را به نور نظر به سوى خودت روشن كن تا چشم دلها پردههاى نور را بدرد و به معدن عظمت برسد و روحهاى ما به بارگاه قدس تو آويخته گردد.
پس مشاهده حقيقت نفس، توأم با مشاهده استقلالىِ پرتوى از نور جمال و جلال الهى است:
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ.»
1ـ مناجات شعبانيه.
و هر قدر دايره وجودىِ نفس وسيع تر و مرتبه آن كامل تر و مشاهده آن عميق تر و با توجه و تمركز بيش تر باشد، درك انوار الهى بيش تر و روشن تر خواهد بود:
«وَالْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الاَبْهَجَ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً»1
و مرا به پر بهجت ترين نور عزتت ملحق ساز تا تنها شناساى تو بوده، از غير تو روگردان شوم.
و هر قدر انسان، وابستگى و عدم استقلال خود را بهتر درك كند، توجهش به صاحب ربط و موجود اصيل و مستقل، بيش تر خواهد شد و از انوار عظمت او بيش تر بهره مند خواهد گرديد تا به حدى كه آينه تمام نما و مظهر كامل ذات پروردگار ـ جَلَّتْ عَظَمَتُه ـ گردد:
«لا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَها اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُكَ وَ خَلْقُكَ رَتْقُها وَ فَتْقُها بِيَدِكَ بِدْؤُها مِنْكَ وَعَودُها اِلَيْكَ.»2
ميان تو و آنها جدايى نيست جز اين كه ايشان بندگان و آفريدگان تواَند و تدبير آنها به دست تو است آغاز ايشان از تو است و بازگشتشان به سوى تو است.
با يافتن چنين ارتباطى، خواست حقيقت جويى و قدرت طلبىِ انسان كاملا ارضا مىشود و در اثر وصول به مطلوب حقيقى و يافتن ارتباط وجودىِ خود با او به عالى ترين لذتها نايل مىگردد، و كامل ترين مرتبه آن، هنگامى حاصل مىشود كه نفس به طور كلى از تدبير بدن فارغ بوده، نيازى به توجه به غير حق نداشته باشد، و شواغل اين جهان، توجه او را به خود جلب نكند و از استغراق در مشاهده باز ندارد:
1ـ همان.
2ـ دعاى روزهاى ماه رجب.
«وَ اَقِرَّ أَعْيُنَنا يَوْمَ لِقائِكَ بِرُؤيَتِكَ.»1
و چشمهاى ما را در روز ملاقاتت به ديدارت روشن ساز.
سادهترين راه
سادهترين راهى كه براى اعتقاد به امكان ارتباط با عالم قدس و بارگاه ربوبى وجود دارد، همان راهى است كه پروردگار متعال به وسيله فرستادگان خويش به عموم مردم نشان داده و بدين وسيله، نهايت منت را بر بندگان خويش نهاده و حجت را بر ايشان تمام كرده است:
«لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.»2
تا مردم بعد از پيامبران حجتى بر خدا نداشته باشند.
پيامبران الهى بدون استثنا، مردم را به تقرب به سوى پرودگار و ارتباط با سرچشمه علم و قدرت بى نهايت دعوت كرده اند، و رسيدن به نعمتهاى جاودانى و لذتهاى بى نهايت را و نيز هر چه را بخواهند، به ايشان وعده داده اند:
«لَهُمْ ما يَشاؤُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الُْمحْسِنِينَ.»3
هر چه بخواهند، نزد پروردگارشان دارند. اين پاداش نيكوكاران است.
«فيها ما تَشْتَهيهِ الاَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الاَعْيُنُ.»4
در آن (بهشت) است هر چه دلها بخواهد و چشمها از آن لذت برد.
«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْيُن.»5
هيچ كس نمىداند براى ايشان چه چشم روشنى پنهان شده است.
1ـ مناجات زاهدين.
2ـ نساء/ 165.
3ـ زمر/ 34.
4ـ زخرف/ 71.
5ـ سجده/ 17.
«لَهُمْ ما يَشاؤُونَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ.»1
براى ايشان است در بهشت هر چه بخواهند و نزد ما فزونى است.
«اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى صَدَقنا وَعْدَهُ وَاَوْرَثَنَا الاَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ.»2
ستايش خداى را كه به وعده خود وفا فرمود و ما را وارث زمين قرار داد تا از بهشت، هر جا بخواهيم، جايگزين شويم.
امتياز اساسىِ دعوت آنان بر دعوت ديگر مصلحان، يادآورى همين نكته است كه اين زندگىِ محدود و زودگذر، آخرين منزل انسان نيست، بلكه مقدمهاى براى كسب سعادت ابدى و پلى براى رسيدن به جهان جاودانى است:
«بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَ اَبْقى اِنَّ هذا لَفِى الصُّحُفِ الاُولى صُحُفِ اِبْراهيمَ وَ مُوسى.»3
بلكه زندگى دنيا را مىگزينيد در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است و همين مطلب در نامههاى نخستين، نامههاى ابراهيم و موسى هست.
چنان كه علت عمده انكار كافران و رد دعوت انبيا، استبعاد همين حقيقت بوده است:
«وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُل يُنَبِّئُكُمْ اِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّق اِنَّكُمْ لَفى خَلْق جَديد أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً اَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِالاخِرَةِ فى الْعَذابِ وَالضَّلالِ الْبَعيدِ.»4
و كسانى كه كافر شدند، گفتتند: آيا راهنماييتان كنيم به مردى كه به شما خبر مىدهد، هنگامى كه كاملا متلاشى شديد در آفرينش تازهاى خواهيد بود؟ آيا بر
1ـ ق/ 35.
2ـ زمر/ 74.
3ـ اعلى/ 16 ـ 19.
4ـ سبا/ 7.
خدا دروغ بسته ياجنون دارد؟ بلكه كسانى كه ايمان به آخرت ندارند، در عذاب و گمراهىِ دورى هستند.
«زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا اَنْ لَنْ يُبْعَثُو قُلْ بَلى وَ رَبِّى لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ... يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّات تَجْرى مِنْ تَحْتِها الاَنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً ذلِكَ الْفَوزُ الْعَظيمُ وَالَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِاياتِنا اُوْلئِكَ اَصْحابُ النّارِ خالِدينَ فيها وَ بِئْسَ الْمَصيرُ.»1
كسانى كه كافر شدند، پنداشتند كه هرگز برانگيخته (زنده) نخواهند شد. بگو: آرى به خدا قسم برانگيخته خواهيد شد و خبر داده خواهيد شد به آن چه انجام داده ايد و اين بر خدا آسان است. روزى كه شما را براى روز جمع گرد آورد آن، روز مغبون كردن يكديگر است. هر كس ايمان به خدا آورد و كار شايسته كند، خدا كارهاى بدش را جبران كند و او را به بهشتهايى درآورد كه زير درختانشان نهرها جارى است و براى هميشه در آن جاويدان خواهند بود و آن است كاميابى بزرگ. و كسانى كه كفر ورزيدند و آيات ما را تكذيب كردند، آنان دوزخيانند در آن جاويدان، و بد سرمنزلى است.
«وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمّاً مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً. ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِاَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَقالُوا أَاِذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَاِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً. اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَّ اللّهَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَالاَرْضَ قادِرٌ عَلى اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ اَجَلا لا رَيْبَ فيهِ فَاَبَى الظّالِمُونَ اِلاّ كُفُوراً.»2
و ايشان را در روز قيامت به رو افتاده، كور و لال و كر محشور كنيم، جايگاهشان دوزخ است، هر چه آتشش فروكش كند، برافروختگى اش بيفزاييم. آن كيفر ايشان
1ـ تغابن/ 7 ـ 10.
2ـ اسراء/ 97 ـ 99.
است كه به آيات ما كفر ورزيدند و گفتند: آيا هنگامى كه ما خاك و استخوان شديم به آفرينش تازهاى برانگيخته خواهيم شد؟
مگر نديدند (ندانستند) خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده، توانا است كه مثل ايشان را بيافريند و براى ايشان سرآمدى قرار داده كه در آن شكى نيست؛ ولى ستمگران جز از ناسپاسى ابا دارند.
فرستادگان خدا تنها به دعوت و وعد و وعيد اكتفا نكردند، بلكه نمونههايى از آثار ارتباط با عالم ربوبى و منبع بى نهايت علم و قدرت را به اذن پروردگارشان نشان دادند تا همگان بفهمند كه تنها راه كسب علم و قدرت، توسل به اسباب محدود مادى نيست و استفاده از علوم الهى و قدرتهاى فوق طبيعى براى بشر امكان پذير است.
انبيا با دادن اخبار غيبى و كشف رازهاى پنهانى و بيان علوم و حكمت ها، بدون تحصيل و تعلّم، امكان ارتباط با عالم ربوبى و دريافت علوم غيبى و لدنى را عملا اثبات كردند:
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسْماءَ كُلَّها... .»1به آدم همه نامها را آموخت.
«وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً.»2و از نزد خود به او دانشى آموختيم.
«وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً.»3 و او را به كودكى حكم داديم.
«قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيّاً. قَالَ اِنّى عَبْدُ اللّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنى نَبِيّاً.»4
گفتند: چگونه با كودكى در گهواره سخن گوييم؟! وى گفت: من بنده خدايم كه به من كتاب داد و مرا پيامبر ساخت.
1ـ بقره/ 31.
2ـ كهف/ 65.
3ـ مريم/ 12.
4ـ مريم/ 29 ـ 30.
«وَ اُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكُم.»1
به شما خبر مىدهم از آن چه مىخوريد و از آن چه در خانه هايتان ذخيره مىكنيد.
«عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ اُوتينا مِنْ كُلِّ شَىْء.»2
به ما سخن پرندگان تعليم داده شد و از هر چيز عطا گرديد.
«كُلاَّ آتَيْناً حُكْماً وَ عِلْماً.»3 به هر يك، حكمت و دانشى داديم.
بالاتر از همه، خود قرآن كريم است كه معجزه جاودانى پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)مى باشد و بر يك فرد تحصيل نكرده در يك جامعه منحط و عقب افتاده نازل شده است و از آغاز نزول، جن و انس را به آوردن يك سوره مانند آن به معارضه طلبيده و چنان كه مىدانيم، با وجود كثرت دواعى بر اين كار، چنين معارضهاى تاكنون تحقق نيافته و طبق پيشگويى صريح قرآن، هرگز نيز تحقق نخواهد يافت.
هم چنين پيامبران الهى با انجام دادن كارهاى خارق العاده و پيروزى بر نيروهاى طبيعى، امكان رهايى از قيود مادى و دست يافتن بر قدرت شكست ناپذير را عملا اثبات كرده اند.
بيرون آمدن شتر زنده از دل كوه به وسيله حضرت صالح، نجات يافتن حضرت ابراهيم از آتش عظيم نمرود، اژدهاشدن عصا، شكافته شدن دريا و جارى شدن دوازده چشمه آب از يك سنگ به وسيله حضرت موسى، شفايافتن كور مادرزاد و زنده شدن مردگان به وسيله حضرت عيسى، و رام شدن نيروهاى محسوس و نامحسوس براى حضرت سليمان(عليهم السلام)نمونههايى از كارهاى خارق العاده پيامبران است كه قرآن شريف نقل
1ـ آل عمران/ 49.
2ـ نمل/ 16.
3ـ انبياء/ 79.
مى فرمايد. جانشينان انبيا و حتى بسيارى از پيروان راستين ايشان نيز از اين گونه علوم و قدرتها بهره مند بوده اند.
در حديث قدسى آمده است:
«عَبْدى اَطِعْنى حَتّى اَجْعَلَكَ مِثْلى اَنَا اَقُولُ لِلشَّىءِ كُنْ فَيَكُونُ اَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّىءِ كُنْ فَيَكُونُ.»
بنده ام! اطاعت من كن تا تو را نمونه خود سازم، من به (هر) چيز مىگويم: «باش»، به وجود مىآيد. تو را چنين كنم كه به هر چيز بگويى: باش، به وجود آيد.
و اگر كراماتى كه به نقل صحيح و متواتر ثابت شده، جمع آورى شود، مجلدات بزرگى را تشكيل خواهد داد.
آيا با اين همه سزاوار است كسانى چشم بسته و گستاخانه وجود ماوراى طبيعت يا امكان ارتباط با آن را انكار كنند و ديگران را نيز از پيمودن راه آن باز دارند؟
حقيقت اين است كه اگر چنين معجزات و آيات بيّناتى هم نمىبود، باز سزاوار بود بشر هرچند براى آزمايش، برنامه انبيا را مورد اجرا قرار دهد و آثار عظيم آن را در سعادت مادى و معنوىِ خويش ارزيابى كند؛ زيرا اهميت مطلب به قدرى است كه هرگونه فداكارى را در راه تحقق و تحقيق آن توجيه مىكند. مخصوصاً با توجه به اين كه اجراى برنامههاى انبيا برخلاف بسيارى از برنامههاى ديگر، نه تنها مستلزم چشم پوشى از همه نعمتها و لذتهاى دنيوى نيست، بلكه ضامن آسايش و آرامش اين جهان نيز مىباشد، و در ميان پيامبران و پيروان ايشان، كسانى بودهاند كه بهره مندىِ ايشان از نعمتهاى دنيوى، بيش از دنياپرستان بوده است.
آيا اصرار عجيب همه انبيا بر اين مطلب و فداكارى بى نظير خود و جانشيان و پيروان راستينشان در راه ترويج آن، حتى احتمال صدق مدعاى ايشان را هم در دل انسان با انصاف پديد نمىآورد؟! زهى انصاف!
آيا ارزش چنين حقيقتى از ارزش كشف اسرار طبيعى و تسخير كرات آسمانى كم تر است؟! تحمل رنج و مشتقتهاى بسيار و صرف نيروهاى طبيعى و انسانىِ بى شمار براى اكتشافات علمى، قابل توجه و درخور تحسين است؛ ولى صرف مقدارى از نيروها براى ارتباط با سرچشمه بى نهايت علم و قدرت و رسيدن به سعادت و خوشبختىِ جاودانى، صحيح و منطقى نيست؟ زهى خردمندى و دورانديشى!
شواهدى از آيات و روايات
مطالبى كه از مقدمات وجدانى و عقلى استنباط كرديم، مورد تأييد كتاب و سنت است و در پارهاى موارد، به بعضى از شواهد نقلى اشاره كرديم، اينك به ذكر نمونههاى ديگرى از آيات و اخبار مىپردازيم:
قرآن شريف انسان را بالفطره خداشناس معرفى مىكند و مدعى است كه همه انسانها در نشأه يى از وجود، پروردگار خويش را عياناً مشاهده كرده و به ربوبيت او اعتراف نموده اند:
«اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى.»
و زندگىِ اين جهان، براى عمل به مقتضاى پيمان عبوديت و سنجش ميزان وفادارى ايشان به عهد و ميثاق فطرى و سرانجام، تكامل اختيارى از راه خداپرستى است:
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونِ.»1
جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه مرا پرستش كنند.
و براى اين سنجش، شرايط گوناگونى پيش مىآيد تا هر كسى راه خود را آزادانه انتخاب كند:
1ـ ذاريات/ 56.
«لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلا.»1
تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتريد.
و در راههاى تاريك و پرپيچ خم زندگى، كسانى به راه راست و بى خطر مىرسند و به سوى خدا هدايت مىشوند كه پروردگار خود را دوست بدارند و به او پناه ببرند و جوياى خشنودى او باشند:
«وَالَّذِينَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبَّاً لِلّهِ.»2
كسانى كه ايمان آوردند، محبتشان به خدا شديدتر است.
«قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ.»3
بگو: اگر خدا را دوست مىداريد، پيروى من كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد.
«يَهْدى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ بِاِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ اِلى صِراط مُسْتَقيم.»4
خدا به وسيله قرآن، كسى را كه دنبال خشنودىِ او باشد، به راههاى بى خطر راهنمايى مىكند و به اذن خويش ايشان را از تاريكىها به سوى نور بيرون مىآورد و به راهى راست رهنمون مىگردد.
«وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ اِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُروَةِ الْوُثْقى.»5
و كسى كه خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكوكار است، تحقيقاً به مطمئن ترين دستگيره، چنگ زده است.
«فَاَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فى رَحْمَة مِنْهُ وَ فَضْل وَ يَهْديهِمْ اِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقيماً.»6
1ـ هود/ 7؛ ملك/ 2.
2ـ بقره/ 165.
3ـ آل عمران/ 31.
4ـ مائده/ 16.
5ـ لقمان/ 22.
6ـ نساء/ 175.
اما كسانى كه به او ايمان آوردند و به او پناهنده شدند، پس ايشان را در رحمتى و فضلى از خود داخل خواهد كرد و به سوى خويش در راهى راست رهنمون خواهد گشت.
چنين كسانى سرانجام به جوار رحمت و مقام قرب الهى و به ديدار و وصل محبوب خويش نايل مىشوند:
«يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى اِلى رَبِّكَ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى.»1
اى شخص با اطمينان! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه تو از خدا خشنود و خدا از تو خشنود است، پس در (زمره ى) بندگانم وارد شو و به بهشتم درآى.
«فى مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر.»2
در جايگاهى راستين نزد سلطانى توانمند.
«وُجُوهٌ يُومَئِذ ناضِرَةٌ اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.»3
چهرههايى در آن روز شادابند و به سوى پروردگارشان نگران.
ولى كسانى كه دل به زينتهاى دنيا باخته و محبت ديگران را بر محبت خدا ترجيح داده اند، و اشتياقى به رحمت او ندارند، به عذاب دردناك بى پايانى مبتلا و از ديدار محبوب فطرى خويش، محروم خواهند شد.
«اِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَ نا وَ رَضُوا بِالْحَيوةِ الدُّنْيا وَاطْمأَنُّوا بِها وَالَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ اُوْلئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.»4
كسانى كه انتظار ملاقات ما را ندارند و به زندگىِ دنيا خرسندند و دل بدان بستهاند و كسانى كه ازآيات ما غافلند، ايشان جايگاهشان آتش است دراثر دست آورد خودشان.
1ـ فجر/ 27 ـ 30.
2ـ قمر/ 55.
3ـ قيامة/ 22.
4ـ يونس/ 7.
«قُلْ اِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ اَبْناؤُكُمْ وَ اِخْوانُكُمْ وَ اَزواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ اَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضُونَها اَحَبَّ اِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهاد فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِهِ.»1
بگو: اگر پدران و فرزندان و همسران و دودمانتان و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كسادىِ آن مىترسيد و مسكنهايى كه مىپسنديد، نزد شما محبوب تر است از خدا و پيامبرش و پيكار در راه او، پس منتظر باشيد تا خدا كارش را انجام دهد.
«كَلاّ اِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يُؤمَئِذ لََمحْجُوبُونَ.»2
تحقيقاً ايشان در آن روز (روز قيامت) از پروردگارشان در حجابند.
در احاديث نبوى و اخبار اهل بيت رسالت(عليهم السلام) نيز شواهد بسيارى وجود دارد كه نمونههايى از آنها را از برخى احاديث قدسى و مناجاتها و ادعيه معصومين(عليهم السلام) نقل مىكنيم:
خداوند در حديث معراج خطاب به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد:
«فَمَنْ عَمِلَ بِرضاىَ اُلْزِمُهُ ثَلاثَ خِصال: اُعَرِّفُهُ شُكْراً لا يُخالِطُهُ الْجَهْلُ، وَ ذِكْراً لا يُخالِطُهُ النِّسْيانُ، وَ مَحَبَّةً لا يُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الَْمخْلُوقينَ. فَاِذا اَحَبَّنى اَحْبَبْتُهُ وَ حَبَّبْتُهُ اِلى خَلْقى وَ اَفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِ اِلى جَلالى وَ عَظَمَتى فَلا اُخْفى عَلَيْهِ عِلْمَ خاصَّةِ خَلْقى فَاُناجيهِ فى ظُلَمِ اللَّيْلِ وَ نُورِ النَّهارِ حَتّى يَنْقَطِعَ حَديثُهُ مَعَ الَْمخْلُوقينَ وَ مُجالَسَتُهُ مَعَهُمْ وَ اُسْمِعُهُ كَلامى وَ كَلامَ مَلائِكَتى وَ اُعَرِّفُهُ سِرِّىَ الَّذى سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقى... وَلاََسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَلاََ قُومَنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ... فَتَقُولُ الُّروُحُ: اِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَيْتُ بِها عَنْ جَميع خَلْقِكَ. وَ عِزَّتِكَ وَجَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ فى اَنْ اُقَطَّعَ اِرْباً اِرْباً اَوْ اُقْتَلَ سَبْعينَ قَتْلَةً بِاَشَدِّ ما يُقْتَلُ بِهِ النَّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلىَّ ... واَفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِ وَسَمْعَهُ
1ـ توبه/ 24.
2ـ مطففين/ 15.
حَتّى يَسْمَعَ بِقَلْبِه مِنّى وَيَنْظُرَ بِقَلْبِه اِلى جَلالى وَعَظَمَتى...
يا اَحْمَدُ لَوْصَلىَّ الْعَبْدُ صَلاةَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَرْضِ وَ يَصُومَ صِيامَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى ثُمَّ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْيا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْرِياسَتِها اَوْصُبَّتِها اَوْزينَتِها لا يُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزَعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى وَ لاَُظْلِمَنَّ قَلْبَهُ حَتّى يَنْسانى وَ لا اُذيقُهُ حَلاوَةَ مَعْرِفَتى وَ عَلَيْكَ سَلامى وَ رَحْمَتى.»
كسى كه به خشنودىِ من عمل كرد، سه صفت را ملازم او گردانم: شكرى را به او بياموزم كه حق ناشناسى همراهش نباشد، ذكرى را كه فراموشى نداشته باشد، و محبتى را كه محبت آفريدگان را بر محبت من برنگزيند. وقتى مرا دوست داشت، دوستش مىدارم و او را نزد بندگانم محبوب مىسازم و چشم دلش را به سوى جلال و عظمت خويش باز مىكنم و علم خاص خلقم را بر او مخفى نمىدارم، پس در تيرگىهاى شب و روشنايىِ روز، با او راز مىگويم تا گفتگويش با مردم و هم نشينى اش با ايشان قطع شود (يعنى همواره دلش با من باشد و مرا طرف گفتگوى خود بداند) و سخن خودم و سخن فرشتگانم را به او بشنوانم و سرّى را كه از مردم پنهان داشته ام، به او بشناسانم... و عقل او را غرق معرفت خود خواهم ساخت و خودم جانشين عقلش خواهم شد (يعنى چنان امور زندگى اش را تدبير كنم كه نيازى به كاربُرد عقل در آنها نداشته باشد و عقل خود را فقط در راه معرفت من به كار گيرد.)...
(هنگامى كه روح مؤمن از بدن مفارقت مىكند و در پيشگاه الهى مورد تفقد قرار مىگيرد) مىگويد: خداوندا، تو خودت را به من شناساندى، پس با معرفت تو از آفريدگانت مستغنى شدم. به عزت و جلالت سوگند! اگر خشنودىِ تو در آن بود كه پاره پاره شوم و هفتاد مرتبه به سخت ترين وجهى به قتل برسم، خشنودىِ تو را مقدم مىداشتم...
(خداى متعال او را تصديق مىفرمايد و در حق او مىگويد:) چشم و گوش دلش را باز مىكنم تا با گوش دل سخن مرا بشنود و با چشم دل به جلال و عظمت من بنگرد.
اى احمد! اگر بنده، نماز اهل آسمان و زمين را بگزارد و روزه اهل آسمان و زمين را بگيرد و همانند فرشتگان از خوراك تهى ماند و پوشاكش چون برهنگان باشد و با اين همه، در دلش ذرهاى از محبت دنيا يا علاقه به خوشنامى يا رياست يا آوازه يا زيور دنيا ببينم، در جوار قرب من نخواهد بود و محبت خودم را از دلش خواهم كند و دلش را تيره خواهم ساخت تا مرا فراموش كند و حلاوت معرفت خود را به او نخواهم چشانيد. سلام و رحمت من بر تو باد.
در حديث ديگرى مىفرمايد:
«اِنَّ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ قالَ ما يَتَقَرَّبُ اِلَىَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادى بِشَىء اَحَبُّ اِلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ. وَ اِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبَّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى يَبْصُرُبِهِ وِ لِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتى يَبْطَشُ بِها اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَيْتُهُ.»1
خداى متعال مىفرمايد: هيچ بندهاى از بندگانم به سوى من تقرب نمىجويد به چيزى كه محبوب تر باشد نزد من، از چيزهايى كه بر او واجب كرده ام. سپس با نوافل (مستحبات) تقرب مىجويد تا او را دوست بدارم. هنگامى كه او را دوست داشتم، گوش او خواهم بود كه با آن مىشنود، و چشمى كه با آن مىبيند، و زبانى كه با آن سخن مىگويد و دستى كه با آن مىگيرد. اگر مرا بخواند، اجابت كنم و اگر درخواستى نمايد، عطا كنم.
و در حديث ديگرى مىفرمايد:
«يَاْبْنَ آدَمَ اَنَا غَنِىٌّ لا اَفْتِقِرُ اَطِعْنى فى ما اَمْرَتُكَ اَجْعَلْكَ غَنِيَّاً لا تَفْتَقِرُ. يا ابْنَ آدَمَ اَنَا
1ـ اصول كافى، ج 2، ص 352. (وسائل. كافى. محاسن برقى.)
حَىٌّ لا اَمُوتُ اَطِعْنى فى ما اَمَرْتُكَ اَجْعَلْكَ حَيَّاً لا تَمُوتُ. يَا ابْنَ آدَمَ اَنَا اَقُولُ لِلْشَىء كُنْ فَيَكُونُ اَطِعْنى فى ما اَمَرْتُكَ اَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشىءِ كُنْ فَيَكُونُ.»1
اى فرزند آدم! من بى نيازى هستم كه نيازمند نمىشوم، مرا در آن چه امر كرده ام، اطاعت كن تا تو را بى نيازى كنم كه نيازمند نشوى.اى فرزند آدم! من زندهاى هستم كه نمىميرم، مرا در آن چه امر كردهام اطاعت كن تا تو را زندهاى سازم كه نميرى.اى فرزند آدم! من به هر چه خواهم مىگويم: «باش»، پس مىشود، مرا در آن چه امر كردهام اطاعت كن تا تو را چنين سازم كه به هر چه بخواهى، بگويى: «باش»، پس بشود.
امير مؤمنان(عليه السلام) در مناجات ماه شعبان به خداوند عرض مىكند:
«وَ هِمَّتى فى رَوْحِ نَجاحِ اَسْمائِكَ وَ مَحَلِّ قُدْسِكَ... اِلهى هَبْ لى كَمالِ الاِنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجَبَ النَّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَتَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ... وَاَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجَ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً...»
0همت مرا در آسايشى قرار ده كه از نيل به اسماى تو و بارگاه قدس توحاصل مىشود... بارالها! به من نهايت انقطاع به خودت را ببخش، و چشم دلمان را به نور نظر به سوى خودت روشن كن تا چشم دلها پردههاى نور را بدرد و به معدن عظمت برسد و روح ما به بارگاه قدست آويخته گردد... و مرا به پربهجت ترين نور عزتت ملحق ساز تا تنها شناساى تو شوم و از غير تو روگردان گردم.
و در دعاى كميل به پيشگاه بلند خداوند عرض مىكند:
«فَهَبْنى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ وَهَبْنى صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى كَرامَتِكَ.»
بارالها! گيرم بر عذاب تو صبر كردم، چگونه بر فراق تو صبر كنم؟ و گيرم بر حرارت
1ـ ابن فهد، عدة الداعى، ص 91.
آتشت صبر كردم، اما چگونه از نگاه به سوى جلال و شكوهت صبر كنم؟
و از آن حضرت روايت شده كه فرمود:
«ما رَأَيْتُ شَيْئاً اِلاّ وَرَأَيْتُ اللّهَ قَبْلَهُ.»
هيچ چيز را نديدم جز آن كه خدا را پيش از آن ديدم.
و در جواب كسى كه از او سؤال كرد: «هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟» (آيا پروردگارت را ديده اى؟) فرمود: «اَفَاَعْبُدُ مالااَرَى» (آيا عبادت مىكنم كسى را كه نمىبينم؟).
حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) در دعاى عرفه به خداوند عرض مىكند:
«اِلهى عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الاثارِ وَ تَنَقُّلاتِ الاَطْوارِ اَنَّ مُرادَكَ مِنّى اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَىَّ فى كُلِّ شَىء حَتّى لا اَجْهَلَكَ فى شَىء ... اِلهى تَرَدُّدى فى الاثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنى عَلَيْكَ بِخِدْمَة تُوصِلُنى اِلَيْكَ. كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَيْكَ؟! اَلِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمَظْهَرُ لَكَ!؟ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَليل يَدُلُّ عَلَيْكَ؟ وَ مَتى بَعُدتَ حَتّى تَكُونَ الاثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ اِلَيْكَ؟ عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيباً.
اِلهى اَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلَى الاثارِ فَارْجِعْنى اِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الاَنْوارِ وَهِدايَةِ الاِسْتِبْصارِ حَتّى اَرْجَعَ اِلَيْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُ اِلَيْكَ مِنْها مَصُونَ السِّرِ عَنِ النَّظَرِ اِلَيْها، وَ مَرْفُوعَ الهِمَّةِ عَنِ الاِعْتِمادِ عَلَيْها...
اِلهى عَلِّمْنى مِنْ عِلْمِكَ الَْمخْزُونِ، وَ صُنّى بِسَتْرِكَ الْمَصُونِ. اِلهى حَقِّقْنى بَحَقائِقِ اَهْلِ الْقُرْبِ، وَ اَسْلُكَ بى مَسْلَكَ اَهْلِ الْجَذْبِ. اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبيرِكَ عَنْ تَدْبيرى، وَ بِاخْتِيارِكَ عَنْ اِخْتِيارى... اَنْتَ الَّذى اَشْرَقْتَ الاَنْوارَ فى قُلُوبِ اَوْلِيائِكَ حَتّى عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ، وَ اَزَلْتَ الاَغْيارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ وَ لَمْ يَلْجَاؤا اِلى غَيْرِكَ. اَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَيْثُ اَوْحَشْتَهُمُ العَوالِمُ، وَ اَنْتَ الَّذى هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبانَتْ لَهُمْ الْمَعالِمُ. ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ؟! وَ مَاالَّذى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟! لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِىَ دُونِكَ بَدَلا، وَلَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغى عَنْكَ مُتَحَوِّلا...
«اِلهى اُطْلُبْنى بِرَحْمَتِكَ حَتّى اَصِلَ اِلَيْكَ وَاجْذِبْنى بِمَنِّكَ حَتّى اَقْبَلَ عَلَيْكَ... تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَىء فَما جَهْلَكَ شَىءٌ وَ اَنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فى كُلِّ شَىء فَرأَيْتُكَ ظاهِراً فى كلِّ شَىء وَ اَنْتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَىء...»
بارالها! به وسيله گوناگونىِ آثار (تو در جهان هستى) و دگرگونىهاى حالات و اطوار، دانستم كه مقصودت اين است كه در هر چيز، خودت را به من بشناسانى تا در هيچ چيز، جاهل به تو نباشم... خدايا! رفت و آمد و سرو كار داشتن با آثار، موجب دورىِ ديدار است. پس توفيق خدمتى به من عطا كن كه مرا به تو رساند. چگونه چيزى را كه در هستى اش نيازمند به تو است، دليل بر وجود تو قرار مىدهند؟ مگر غير تو ظهورى دارد كه تو ندارى تا او موجب ظهور تو گردد؟! كى غايب بودهاى كه نيازمند به دليل باشى؟ و كى دور بودهاى كه آثارت (ديگران را) به تو رسانند؟! كور باد چشمى كه تو را مراقب نبيند و زيانمند سوداى بندهاى كه بهرهاى از محبت خودت به او نداده اى. خدايا! امر كردهاى به رجوع به آثار، پس مرا با پوشش انوار و راهنمايىِ بينش قلبى، به سوى خود باز گردان تا مانند لحظه دخول، چنان باز گردم كه سرّ دلم از نظر به سوى آثار، و اعتماد بر آنها مصون باشد... خدايا! مرا از علم مخزونت تعليم ده، و با پرده مصونت محفوظ دار. مرا به حقايق اهل قرب متحقق ساز و در راه اهل جذب (و كسانى كه به سوى خودت مىكشانيشان) رهبرى فرماى. مرا با تدبير و اختيار خودت از تدبير و اختيار خويش مستغنى ساز... تويى كه در دلهاى دوستانت نورها تابيدى تا تو را به وحدانيت شناختند و تويى كه اغيار را از دلهاى شيفتگانت زدودى تا جز تو كسى را دوست ندارند و به ديگرى پناه نبرند. تويى مونس آنان آن جا كه همه چيز، ايشان را به وحشت اندازد و تويى راهنماى ايشان آن جا كه نشانهها برايشان آشكار گردد. آن كس كه تو را از دست داده، چه چيزى يافته است؟ و آن كس كه تو را يافته، چه چيزى را از دست داده است؟ هر كس به جاى تو ديگرى را
پسندد، حقاً نوميد شده است و هر كس از درگاه تو روگردان شود، سخت زيان كرده است... معبودا! مرا به رحمت خويش طلب كن تا به تو برسم و به فضل خويش جذب نماى تا روى (دل) به سوى تو آورم... تو خود را به هر چيز شناسانده اى. پس چيزى به تو جاهل نيست و تويى كه در هر چيز، خود را به من شناساندى. پس تو را در هر چيز هويدا ديدم و تويى كه بر هر چيز هويدايى.
و حضرت امام زين العابدين(عليه السلام) در مناجات خائفين به خداوند عرض مىكند:
«وَ لا تَحْجُبْ مُشْتاقيكَ عَنِ النَّظَرِ اِلى جَميلِ رُؤْيَتِكَ.»
مشتاقان را از تماشاى ديدار زيبايت محجوب مدار.
و در مناجات راغبين است كه:
«اَسْأَلُكَ بِسُبُحاتِ وَجْهِكَ وَ بِاَنْوارِ قُدْسِكَ، وَ اَبْتَهِلُ اِلَيْكَ بِعَواطِفَ رَحْمَتِكَ وَ لَطائِفَ بِرِّكَ اَنْ تُحَقِّقَ ظَنّى بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزيلِ اِكْرامِكَ وَ جَميلِ اِنْعامِكَ فى الْقُرْبى مِنْكَ وَالزُّلْفى لَدَيْكَ وَالَّتمَتُّعِ بِالنَّظَرِ اِلَيْكَ.»
از تو مسئلت مىكنم به حق تجليات رويت و انوار قدست، و با زارى از تو مىخواهم به عواطف رحمتت و لطايف احسانت، كه گمان مرا درباره آن چه از تو آرزومندم، تحقق بخشى: درباره اكرام فراوان و انعام زيبايت، درباره تقرب و نزديكى به تو و بهره مند شدن از ديدار تو.
و در مناجات مريدين است:
«اِلهى فَاسْلُكْ بِناسُبُلَ الْوُصُولِ اِلَيْكَ وَ سَيِّرنا فى اَقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفُودِ عَلَيْكَ... فَاَنْتَ لا غَيْرُكَ مُرادى، وَ لَكَ لا لِسِواكَ سَهَرى، وَ سُهادى، وَ لِقاؤُكَ قُرَّةُ عَيْنى؛ وَ وَصْلُكَ مُنى نَفْسى، وَ اِلَيْكَ شَوقى، وَ فى مَحَبَّتِكَ وَلَهى، وَ اِلى هَواكَ صَبابَتى، وَ رِضاكَ بُغْيَتى، وَ رُؤْيَتُكَ حاجَتى، وَ جَوارُكَ طَلَبى، وَ قُرْبُكَ غايَةُ سُؤْلى... يا نَعيمى وَ جَنَّتى يا دُنْياىَ وَ آخِرَتى.»
بارالها! ما را در راه وصول به خودت رهبرى فرماى. و در نزديك ترين راهها براى ورود بر خودت رهسپار ساز. تويى (نه غير تو) مقصود من، و براى تو است نه براى غير تو بيدارى و شب زنده دارى ام، و لقاى تو نور چشم من است، و وصل تو آرزوى دلم، و در محبت تو است شيفتگى ام، و در هواى تو است دلدادگى ام، و خشنودى تو است مقصودم، و ديدار تو است مطلوبم، و قرب تو است نهايت خواسته هايم ...اى بهشت و نعمت من!اى دنيا و آخرت من!
و در مناجات محبين آمده است:
«اِلهى فَاجْعَلْنا مِمَّنِ اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ... وَ مَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ اِلى وَجْهِكَ، وَحَبَوتَهُ بِرِضاكَ، وَاَعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِكَ وَقِلاكَ، وَ بَوَّأتَهُ مَقْعَدَ الصِّدْقِ فى جِوارِكَ... وَاجْتَبَيْتَهُ لِمُشاهِدَتِكَ... وَامْنُنْ بِالنَّظَرِ اِلَيْكَ عَلَىَّ.»
معبودا! ما را از كسانى قرار ده كه براى قرب و ولايت خود برگزيدهاى و براى محبت و دوستىِ خودت خالص كردهاى و مشتاق لقا و راضى به قضاى خودت ساخته اى، و نظر به روى خودت را به ايشان ارزانى داشته، به رضاى خودت بر ايشان منت نهاده اى، و از هجران و دورىات درامان داشتهاى و در جايگاه راستين، در جوار خودت جايگزين كردهاى و براى مشاهده (جمالت) انتخاب فرموده اى... و بر من به ديدارت منت بنه.
و در مناجات متوسلين است:
«وَ اَقْرَرْتَ اَعْيُنَهُمْ بِالنَّظَرِ اِلَيْكَ يَوْمَ لِقائِكَ، وَ اَوْرَثْتَهُمْ مَنازِلَ الصِّدْقِ فى جَوارِكَ.»
(و مرا از كسانى قرار ده) كه در روز ملاقاتت چشم هايشان را به نگاه به سوى خودت روشن كردهاى و ايشان را در جوار خود وارث منزلهاى راستين ساخته اى.
و در مناجات مفتقرين است:
«وَغُلَّتى لايُبَرِّدُها اِلاّ وَصْلُكَ، وَلَوْعَتى لايُطْفيها اِلاّ لِقاُؤكَ، وَ شَوْقى اِلَيْكَ لايَبُلُّهُ اِلاَّ
النَّظَرُ الى وَجْهِكَ، وَقَرارى لايَقِرُّدُونَ دُنُوّى مِنْكَ... وَ غَمّى لا يُزيلُهُ اِلا قُرْبُكَ.»
و سوز سينهام را جز وصال تو خنك نمىكند و آتش دلم را جز لقاى تو فرو نمىنشاند و اشتياقم را جز نظر به روى تو سيراب نمىسازد و جز به نزديكى به تو آرام نمىگيرد... و غم و اندوهم را جز قرب تو زايل نمىكند.
و در مناجات عارفين است:
«وَ قَرَّتْ بِالنَّظَرِ اِلى مَحْبُوبِهِمْ اَعْيُنُهُمْ... وَ ما اَطْيَبَ طَعْمُ حُبِّكَ؛ وَ ما اَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِكَ! فَاَعِذْنا مِنْ طَرْدِكَ وَ اِبْعادِكَ.»
(مرا از كسانى قرار ده) كه چشم هايشان به ديدار محبوبشان روشن شده است... محبت تو چه خوش طعم است و نوشانوش قربت چه گوارا است، پس ما را از راندن و دوركردن پناه ده.
و در مناجات ذاكرين است:
«اِلهى بِكَ هامَتِ الْقُلُوبُ الْوالِهَةُ، وَ عَلى مَعْرِفَتِكَ جُمَعَتِ الْعُقُولُ الْمُتِبايِنَةُ، فَلا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ اِلاّ بِذِكْراكَ، وَ لا تَسْكُنُ النُّفُوسُ اِلاّ عِنْدَ رُؤْياكَ... وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ راحَة بِغَيْرِ اُنْسِكَ، وَ مِنْ كُلِّ سُرُور بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْل بِغَيْرِ طاعَتِكَ.»
معبودا! دلهاى شيفته، شيداى تو شده اند. خردهاى مختلف بر معرفت تو گرد آمده اند. پس دلها جز به ياد تو آرام نگيرد و روانها جز به ديدار تو آرامش نپذيرد... و استغفار مىكنم از هر لذتى جز ياد تو، و از هر راحتى جز انس به تو و از هر شادى جز قرب تو و از هر كارى جز طاعت تو.
و در مناجات زاهدين است:
«وَاغْرِسْ فى اَفْئِدَتِنا اَشْجارَ مَحَبَّتِكَ وَاتْمِمْ لَنا اَنْوارَ مَعْرِفَتِكَ... وَاقْرِرْ اَعْيُنَنا يَوْمَ لِقائِكَ بِرُؤْيَتِكَ.»
در دلهاى ما درختان محبت خودت را غرس فرماى و انوار معرفتت را براى ما كامل ساز... و روز ملاقاتت چشمان ما را به ديدارت روشن فرما.
نتيجه گيرى از بحثهاى گذشته
تلاشهاى زندگى در زمينههاى گوناگون علمى و عملى و فردى و اجتماعى، در صورتى تلاشهاى انسانى خواهد بود كه در جهت رسيدن به كمال حقيقىِ انسان انجام گيرد. به عبارت ديگر، اين حركتها و جنبشها كه ناچار داراى جهت خواهد بود، در صورتى از فعاليتهاى انسان از آن نظر كه انسان است، به شمار مىروند، كه به سوى كمال انسانى جهت گيرى شده باشند. و جهت انسانى بخشيدن به آنها در صورتى امكان پذير است كه نقطه نهايىِ سير تكاملىِ بشر شناخته شود؛ زيرا حركت استكمالىِ او، حركت علمى و ارادى است و نياز به شناختن هدف و مسير دارد. و شناختن هدف، به معناى يافتن و ادراك وجدانى و شهودى، قبل از رسيدن به آن ممكن نيست. پس ناچار به صورت ايده و تصور ذهنى خواهد بود. و هر قدر اين شناخت، روشن تر و آگاهانه تر باشد، امكان تكامل ارادى و اختيارى بيش تر است.
سير تكاملى بشر، بدون شك، به كمك نيروهاى درونى و انگيزههاى روانى كه در نهاد او قرار داده شده، انجام مىگيرد. بنابراين، جهت يابىِ اميال فطرى، بهترين راه براى شناختن مقصد نهايى و كمال حقيقىِ انسان است و نتيجه تأمل در جهتى كه هر يك از اين اميال نشان مىدهند، اين است كه همه آنها انسان را به سوى بى نهايت سوق مىدهند و تأمين خواستههاى آنها به طور موقت و محدود، بشر را كاملا اقناع نمىكند. ارضاى كامل آنها جز با ارتباط با سرچشمه علم و قدرت و پيوستن به معدن جمال و كمال بى نهايت، امكان پذير نيست. تنها در مقام قرب الهى و تعلق به نور عظمت ربانى است كه انسان حقيقت خود و همه عوالم هستى را قائم به ذات اقدس الهى مشاهده مىكند:
«وَ اَفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِه اِلى جَلالى وَ عَظَمَتى فَلا اُخْفى عَلَيْهِ عِلْمَ خاصَّةِ خَلْقى.»
و ميل حقيقت جويىِ او اشباع مىگردد. هم چنين به نفوذ قدرت بى نهايت الهى از مجراى اراده خويش پى مىبرد و هر چه را بخواهد، به اذن پروردگار ايجاد مىكند:
«اَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلْشَّىءِ كُنْ فَيَكُونُ.»
و ميل به قدرت شكست ناپذير داشتن وى ارضا مىشود. و در اين مقام است كه به وصال محبوبى كه داراى جمال و كمال نامتناهى است، نايل مىشود و خود را در آغوش لطف و عنايت بى پايان او مشاهده مىكند و همه نيازهايش به دست وى مرتفع مىگردد. راستى چه لذت بخش است رفع نيازى كه به دست معشوق و توأم با لطف و محبت بى اندازه او انجام گيرد:
«فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ...»
و در اين حال، جز به وصل او به چيزى نمىپردازد و جز رضايت او به چيزى نمىانديشد:
«فَاَنْتَ لا غَيْرُكَ مُرادى» «وَ وَصْلُكَ مُنى نَفْسى... وَ رِضاكَ بُغْيَتى.» «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ اَكْبَرُ.»
و الى الابد ميان او و محبوبش جدايى نمىافتد و به فراق و هجران وى دچار نمىگردد.
«ثُمَّ اَرْفَعُ الْحُجُبَ بَيْنى وَ بَيْنَهُ فَاُنْعِمُهُ بِكَلامى وَاُلَذِذُهُ بِالنَّظَرِ اِلَىَّ.» «وَ اَعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِكَ وَ قَلاكَ.»
و سرانجام، در اين مقام است كه وجود خود را در حالى كه واجد كمال نهايى و قائم به اضافه كننده هستى است، مشاهده مىكند و به عالى ترين لذت نايل مىشود. و چون در اين مشاهده، براى خود، استقلالى نمىبيند، حب ذاتش نيز استقلال خود را از دست مىدهد و محبت اصيل
مستقل به آفريدگار تعلق مىگيرد و به جاى اين كه خدا را براى خود بخواهد، خود را براى خدا خواهد خواست، بلكه ديگر توجهى به خودش هم نخواهد داشت و يك سره غرق جمال محبوب خواهد گشت:
«وَلاََسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَ لاََقُومَنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ.»
بنابراين، مطلوب حقيقى و محبوب ذاتىِ انسان، پروردگار متعال و كمال حقيقىِ انسان در ارتباط و قرب به او است و ديگر كمالات مادى و معنوى بايد در راه رسيدن به اين كمال، مورد بهره بردارى قرار گيرند. همه نيروها بايد در راه رسيدن به اين هدف بسيج شوند و هر قدمى كه در غير اين راه بردارد، او را از مقصد دور مىكند و هر نيرويى كه در غير راه رضاى الهى صرف كند، به زيانش تمام مىشود:
«وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ راحَة بِغَيْرِ اُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُور بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْل بِغَيْرِ طاعَتِكَ.»
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org