قرب خدا
منظور از قرب خداى متعال، كه مطلوب نهايىِ انسان است و بايد در اثر حركت اختيارىِ خود به آن نايل گردد، كم شدن فاصله زمانى و مكانى نيست؛ زيرا پروردگار متعال، آفريننده زمان و مكان، و محيط بر همه زمانها و مكانها است و با هيچ موجودى نسبت زمانى و مكانى ندارد:
«هُوَ الاَوَّلُ وَالاخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ.»1او است اول و آخر و ظاهر و باطن.
«هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَما كُنْتُمْ.»2 هر جا باشيد او با شما است.
«فَاَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ.»3 به هر سو روى آوريد، همان جا روى خدا است.
به علاوه، كم شدن فاصله زمانى و مكانى به خودىِ خود، كمالى محسوب نمىشود. پس منظور از اين قرب چيست؟
البته خداى متعال بر همه بندگان و آفريدگان، احاطه وجودى دارد:
«اَلا اِنَّهُ بِكُلِّ شَىء مُحيطٌ.»4هان، تحقيقاً خدا بر هر چيز احاطه دارد.
و هستى و همه شؤون وجودىِ موجودات در قبضه قدرت و وابسته به اراده و مشيت او است، بلكه هستىِ هر چيز، عين ارتباط و تعلق به او است. بنابراين، او به هر چيز، از هر چيز، نزديك تر است:
1ـ حديد/ 3.
2ـ حديد/ 4.
3ـ بقره/ 115.
4ـ فصلت/ 54.
«وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»1 ما از رگ گردن به او نزديك تريم.
«وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ.»2
ما به او از شما نزديك تريم؛ ولى نمىبينيد.
اين يك قرب وجودىِ حقيقى است؛ ولى اكتسابى نيست. از اين رو، نمىتوان آن را غايت و مقصد سير تكاملىِ انسان دانست. براى قرب، معنايى مىتوان تصور كرد كه اكتسابى و قابل انطباق بر كمال نهايىِ انسان باشد و آن، قرب اعتبارى و تشريفى است؛ يعنى انسان مورد عنايت خاص الهى قرار گيرد، به طورى كه همه درخواست هايش به اجابت برسد:
«اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَيْتُهُ.»
و بندهاى كه به چنين مقامى برسد، به مطلوب خود نايل مىشود. در عرف نيز چنين استعمالى شايع است و فردى را كه مورد علاقه شخص بزرگى است، «مقرَّب» مىنامند و در قرآن شريف هم عنوان «مقربين» بر پيشروان مسير تكاملىِ انسانى، اطلاق شده است:
«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ اُوْلئِكَ الْمُقرَّبُونَ.»3ايشان مقربين هستند.
ولى بحث ما در اين جا بحث لفظى و منظور ما يافتن معناى مناسبى براى لفظ «قرب» نيست، بلكه منظور، دقت بيش ترى در هدف نهايىِ انسان است تا در پرتو آن، راه كلى و مسير اصلىِ تكامل را بشناسيم. پس بايد توجه را به حقيقتى كه وراى اين تشريف و اعتبار نهفته است، معطوف داريم.
حقيقتى كه كمال نهايىِ انسان محسوب مىشود و آن را «قرب خدا» مىناميم، مرتبهاى است از وجود، كه در آن، استعدادهاى ذاتىِ شخص با سير و حركت اختيارى خودش به فعليت مىرسد، خواه حركتى سريع و
1ـ ق/ 16.
2ـ واقعه/ 85.
3ـ واقعه/ 10 ـ 11.
برق آسا باشد (مانند بعضى از انبيا و اوليا خدا كه از نخستين لحظات دميده شدن روح در كالبد، شروع به سير تكاملى مىكردند و در اندك مدتى به كمالات بزرگى نايل مىشدند؛ چنان كه عيسى بن مريم(ع) در گهواره فرمود:
«اِنّى عَبْدُ اللّهِ آتانى الْكِتابَ وَجَعَلَنى نَبِيّاً...»1
من بنده خدايم كه به من كتاب داد و مرا پيامبر قرار داد.
و به حسب روايات شيعه، پيشوايان اهل بيت(عليهم السلام) در شكم مادر هم تسبيح خدا مىگفتند و به حال سجده متولد مىشدند، و ايشان «سابقون» هستند و خواه حركتى متوسط يا كُند باشد، مانند ديگر مؤمنان، در مقابل حركت سقوطى و سير قهقرايىِ كافران و منافقان.
كمالى كه در اثر اين سير اختيارى حاصل مىشود، تابع موقعيت زمانى و مكانى و اوضاع مادى و جسمانى نيست، بلكه مربوط به روح و دل آدمى است و شرايط مادى، فقط نقش فراهم كردن زمينه سير و سلوك را به عهده دارند، وگرنه حركت كمّى و كيفىِ بدن يا انتقال از مكانى به مكان ديگر، تأثيرى در تكامل انسان ندارد، مگر اين كه به سير روحى و معنوى او كمك كند و غير مستقيم، در سير تكاملى، مؤثر باشد.
پس تكامل حقيقىِ انسان، عبارت است از سير علمى، كه روح در درون ذات خود به سوى خدا مىكند تا به مقامى برسد كه خود را عين تعلق و ارتباط به او بيابد و براى خود و هيچ موجود ديگر، استقلالى در ذات و صفات و افعال نبيند، و هيچ پيشامدى او را از اين مشاهده باز ندارد. علوم و مشاهداتى كه در اين مسير براى انسان حاصل مىشود بر مرتبه وجودى اش مىافزايد و تدريجاً جوهر ذاتش را كامل تر مىسازد.
بنابراين، هر قدر انسان نياز خود را به خدا كم تر احساس كند و در
1ـ مريم/ 30.
تدبير امور و فراهم كردن اسباب و وسايل زندگى و انجام دادن كارهاى بدنى و فكرى، خود را مستقل تر بداند، و هم چنين هر چه براى اشياى ديگر، تأثير استقلالىِ بيش ترى قائل باشد، نادان تر و ناقص تر و از خدا دورتر است، و هر قدر خود را نيازمندتر به خدا ببيند و پردههاى اسباب را بالاتر بزند و حجابهاى ظلمانى و نورانى از جلوى چشم دلش بيش تر برداشته شود، داناتر و كامل تر و به خدا نزديك تر مىشود، تا جايى كه نه تنها در افعال و تأثيرات، موحد مىگردد، بلكه براى صفات و ذوات هم استقلالى نمىبيند و آن، مقامى است كه بندگان شايسته و مخلص و دوستان برگزيده خدا به آن نايل مىشوند و ميان ايشان و معبودشان حجابى باقى نمىماند. پس قرب حقيقى به خدا اين است كه انسان بيابد كه با خدا همه چيز دارد و بى خدا هيچ.
راه قرب
همه موجودات عالم، مخلوق خداى متعال و در وجود و شؤون وجودى، نيازمند به او هستند و هيچ گونه استقلالى از خود ندارند:
«ذلِكُمْ اللّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَىْء.»1
او «الله»، پروردگار شما، آفريننده هر چيز است.
«اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِىُ الْحَميدُ.»2
شماييد نيازمندان به خدا و خدا است بى نياز ستوده.
وحقيقت وجود آن ها، عين ربط وتعلق ومحض مملوكيت وعبوديت است.
«كُلُّ شَىْء هالِكٌ اِلاّ وَجْهَهُ.»3هر چيزى فانى است جز روى او.
1ـ غافر/ 62.
2ـ فاطر/ 15.
3ـ قصص/ 88.
«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ.»1
همه چهرهها در برابر (خداى) حى قيوم (با كمال ذلت) خضوع كرد.
«اِنْ كُلُّ مَنْ فى السَّمواتِ وَالاَرْضِ اِلاّ آتِى الرَّحْمنِ عَبْداً.»2
هيچ كس در آسمانها و زمين نيست جز اين كه بندهوار به پيشگاه الهى خواهد آمد.
و افعالى كه از آنها سر مىزند، آثار وجود تعلقى و نشانه مملوكيت و فقر است، پس هر موجودى تكويناً بندگىِ خدا مىكند:
«وَلَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالاَرْضِ.»3
هر كس در آسمانها و زمين است تسليم او شد.
«وَللّهِ يَسْجُدُ ما فى السَّمواتِ وَ ما فِى الاَرْضِ.»4
و براى خدا سجده مىكند هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است.
«وَ اِنْ مِنْ شَىْء اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لكِن لا تَفْقَهُون تَسْبيحَهُمْ.»5
هيچ چيز نيست جز اين كه تسبيح و حمد او مىگويد؛ ولى شما تسبيح ايشان را درنمى يابيد.
انسان نيز از اين قاعده كلى، مستثنا نيست؛ ولى معمولاً از بندگىِ تكوينىِ خويش آگاه نيست و به عبارت ديگر، در اين جهان، طورى آفريده شده كه خود و اشياى ديگر را مستقل در وجود مىپندارد:
«بَناُهمْ بُنَيَةً عَلَى الْجَهْلِ.»6خدا آفريدگان را بر جهل بنيان كرد.
يعنى وجود خود را وابسته به خدا نمىيابد و هم چنين كمالات خود را
1ـ طه/ 111.
2ـ مريم/ 93.
3ـ آل عمران/ 83.
4ـ نحل/ 49.
5ـ اسراء/ 44.
6ـ بحارالانوار، ج 3، ص 15، ح 2.
از آنِ خود مىبيند و خود را در انجام كارها مستقل مىشمارد. و اين استقلال در وجود و آثار وجودى را براى موجودات ديگر نيز قايل مىشود و پيوسته مىكوشد كه دايره وجودىِ خود را توسعه دهد و كمالات بيش ترى را واجد شود و قدرت بر كارهاى زيادترى پيدا كند و پايه استقلال خود را محكم تر سازد. در ميان ادراكات و ميلهاى آگاهانه او چيزى كه با اين «استقلال پندارى» منافات داشته باشد، وجود ندارد. البته ادراكى ناآگانه فطرى به نيازمندىِ ذاتى و عدم استقلال وجودىِ خويش دارد؛ ولى غلبه جنبه مادى و حيوانى، مانع از اين مىشود كه آن درك فطرى، به سرحد آگاهى برسد، مگر در شرايط استثنايى.
بشر پس از رسيدن به رشد عقلانى مىتواند از راه فعاليتهاى ذهنى و استدلالهاى عقلى، كم و بيش از فقر وجودىِ خويش آگاه شود و به وجود آفريدگار جهان پى ببرد و تدريجاً با تكامل عقل و ورزيدگى در استدلال، آگاهىِ بيش ترى از نيازمندىهاى ريشهاى و عدم استقلال ذاتىِ خود كسب كند تا اين كه در نهايتِ سير عقلانى، به عين ربط خود، علم حصولى پيدا كند؛ ولى اين سير ذهنى، خود به خود، نتيجه شهودى به بار نمىآورد، و تسلط غرايز و احساسات و كشش اميال و عواطف، غالباً جايى براى ظهور و تجلّىِ معرفت فطرى باقى نمىگذارد، مگر اين كه انسان تصميم بگيرد جلوى طغيان آنها را بگيرد تا قدرى به خويش آيد و راهى در اعماق روان خود باز كند و يك سير معنوى را به سوى حق آغاز كند؛ يعنى دل خويش را متوجه خدا سازد و با ادامه و تقويت توجهات قلبى، معرفت فطرى را صيقل دهد و خود را به خدا نزديك كند.
در چنين حالى است كه سير تكاملىِ انسان به سوى مقصد حقيقى و مقصود فطرى آغاز مىشود؛ يعنى با اختيار و انتخاب آزاد، تلاشى آگاهانه براى يافتن ارتباط خود با خدا انجام مىدهد و به نياز و عجز و ذلت، و
سرانجام، به فقر و فقدان ذاتىِ خود اعتراف كند و مملوكات خدا را كه به ناحق به خود و ديگران نسبت مىداد، به مالك حقيقى اش برمى گرداند و رداى كبرياى الهى را مسترد مىدارد:
«اِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولا.»1 همانا او (انسان) ستمگر و نادان بود.
و اين سير، هم چنان ادامه مىيابد تا «عبد خالص» گردد.
بنابراين، مىتوان گفت كه كمال نهايىِ انسان، بنده خالص شدن يا مشاهده فقر ذاتى و كامل خويشتن است و راه رسيدن به آن، بندگى كردن و طالب خشنودىِ او بودن است؛ يعنى خواست خدا را جاى خواست خود نهادن:
«اِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَعْلى.»2جز به خاطر جستجوى روى پروردگار برترين.
پس مسير اصلىِ تكاملى و صراط مستقيم انسانيت و راه صحيح قرب به خدا، بندگى كردن و الغاى استقلالهاى پندارى و اعتراف به نياز كامل و همه جانبه خويش است:
«وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ لِيَعبُدُونِ.»3
جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه مرا پرستش كنند.
«وَ اَنِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ.»4 و مرا پرستش كنيد، اين است راه راست.
و تلاش و كوششى را مىتوان در راه قرب به خدا و در مسير تكامل حقيقى و به عبارت ديگر، تلاش و كوشش انسانى به شمار آورد كه داراى رنگ بندگى و پرستش حق معبود باشد و هيچ كار و فعاليتى را جز عبادت خدا نمىتوان موجب كمال حقيقى دانست.
1ـ احزاب/ 72.
2ـ ليل/ 20.
3ـ ذاريات/ 56.
4ـ يس/ 61.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org