قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل دوم

جنگ از منظر نظام تكوينى

پس از مرور مهم ترين كليد واژه‌هاى بحث، اكنون لازم است به بررسى ديدگاه قرآن درباره جنگ و ابعاد و زواياى گوناگون آن بپردازيم. اين كار را مى‌توان بر حسب ترتيب تاريخى و ترتيب نزول آيات انجام داد؛ يعنى از نخستين آيه اى كه درباره جنگ نازل شده شروع نمود و به ترتيب تاريخى، آياتى را كه يكى پس از ديگرى در اين باره نازل شده مورد بررسى قرار داد. هم چنين شيوه‌هاى گوناگون ديگرى را نيز مى‌توان در انجام اين مهم به كار برد. در اين ميان ما در اين جا شيوه منطقى خاصى را دنبال مى‌كنيم كه در آن، مسايل مبنايى يا بنيادى را كه در فهم ديگر مسايل جنگ نقش كليدى دارند به ترتيب نقش و اهميّت، مقدّم خواهيم داشت. در اين كه درك و اثبات بعضى از مسايل جنگ متوقف و منوط بر درك و اثبات پاره اى ديگر از مسايل آن است ترديدى وجود ندارد. از اين رو براى درك آسان تر مسايل جنگ، ما بايد اين ترتيب طبيعى و منطقى را رعايت كنيم.

به عبارت ديگر، در ميان انبوه مسايل مربوط به جنگ، نوعى تقدم و تأخر منطقى وجود دارد كه اگر در مطالعه و تحقيق يا در آموزش و تدريس، اين ترتيب رعايت نشود، كار، قرينِ موفقيت نخواهد گشت و نتيجه و بازده لازم و مطلوب حاصل نخواهد شد. درباره جنگ بسيارى از مسايل بنيادى

وجود دارد كه اگر قبلا تبيين نشود، پاسخ گويى به مسايل ديگر را مشكل يا ناممكن خواهد ساخت. از اين رو براى به نتيجه رسيدن مباحث لازم است اين تقدم و تأخر و ترتيب منطقى را رعايت كنيم. براى مثال، مى‌توان پرسيد، آيا جنگ خوب است يا بد؟ اگر جنگ بد است چگونه مى‌توان از آن جلوگيرى كرد؟ اگر جنگ خوب است، حد و مرز آن چيست و تا كى و كجا بايد ادامه يابد؟ براى آن كه حقوق انسان‌ها پايمال نشود چه قوانين و مقرراتى بايد بر جنگ حاكم باشد و رعايت گردد؟ اما پيش از پرداختن به پاسخ اين گونه پرسش‌ها، بايد ابتدا سؤالى اساسى‌تر را پاسخ داده باشيم كه نسبت به اين گونه پرسش‌ها تقدم دارد. آن سؤال اساسى‌تر اين است كه، اصولا چرا جنگ وجود دارد؟ اين سؤال كه از سنخ مسايل هستى شناسانه است بر همه سؤالات قبل كه به مسايل ارزشى و حقوق جنگ مربوط مى‌شد، تقدم طبيعى دارد و تا پاسخ آن داده نشود، نمى‌توان به آن سؤال‌ها پاسخى درخور و مناسب داد. از اين رو ما نيز در اين نوشته از پاسخ به اين پرسش آغاز مى‌كنيم و سپس نيز به همين ترتيب، پاسخ به پرسش‌هاى اساسى تر را مقدم مى‌داريم. بدين ترتيب پاسخ به هر سؤال و حل هر مسأله، خود راه گشاى حل بسيارى از مسايل ديگر مى‌گردد و راه را براى پاسخ گويى به سؤال‌هاى بعدى هموار مى‌كند.

تبيين فلسفى وقوع جنگ

اشاره كرديم كه اساسى‌ترين سؤالى كه پاسخ‌گويى به آن به منزله پيش‌نيازى براى پاسخ به سؤالات ديگر مربوط به جنگ است اين پرسش است كه: اصولا چرا در جهان جنگ اتفاق مى‌افتد؟ چرا خداى متعال بشر

را به گونه‌اى آفريده كه كارش به جنگ و خون ريزى بينجامد، اين همه كشتار به وجود آيد و اين همه فساد و ويرانى و خسارت دامن‌گير انسان‌ها گردد؟ آيا وقوع جنگ در نظام آفرينش و در اراده تكوينى آفريدگار جهان ملحوظ است و خداوند خواسته است كه انسان‌ها با يكديگر بجنگند؟ يا اين كه خداوند ناخواسته و بدون آن كه رضايت داشته باشد، مخلوقات خود را ستيزه‌جو و جنگ‌طلب يافته، و از اين‌رو از آفرينش انسان پشيمان شده است؟! در اين‌باره در تورات مى‌خوانيم «و خداوند ديد كه شرارت انسان در زمين بسيار است و هر تصور از خيال‌هاى دل وى دائماً محض شرارت است. و خداوند گفت انسان را كه آفريده‌ام از روى زمين محو سازم انسان و بهايم و حشرات و پرندگان هوا را، چون كه متأسف شدم از ساختن ايشان، اما نوح در نظر خداوند التفات يافت».1

آرى، بر اساس تورات فعلى ـ كه البته دست‌خوش تحريف گرديده است ـ جنگجويى انسان در اراده تكوينى خداوند ملحوظ نبوده و خداوند هنگامى كه شرارت طلبى وى را ديد از آفرينش او پشيمان و اندوهگين شد. البته بى پايگى اين سخن نيازى به شرح و توضيح ندارد.

به هر حال، اكنون بايد ديد كه در بينش اسلامى چه پاسخى براى اين پرسش بنيادى مى‌توان يافت؟ اسلام در پاسخ به اين مسأله فلسفى چه مى‌گويد؟ هدف از آفرينش انسان را چه چيز معرفى مى‌كند؟ و چرا خداى متعال، بشرِ تبهكار، خون ريز و جنگ طلب را آفريده است؟ اين فسادها و خون ريزى‌ها و جنگ طلبى‌هاى انسانى، از ديد اسلام چگونه در نظام


1. تورات، سفر پيدايش، باب ششم، آيات 5 تا 8.

احسن جاى مى‌گيرد؟ پس از پاسخ گويى به اين مسأله اساسى است كه مى‌توانيم ابعاد قانونى، حقوقى و ارزشى جنگ را مورد توجه قرار دهيم.

قرآن كريم درباره خون ريز و جنگ طلب بودن انسان مى‌فرمايد:

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِى الأَْرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛1 هنگامى‌كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى قرار مى‌دهم»، آنان (در پاسخ) گفتند: «آيا در آن جا كسى را كه فساد و خون ريزى مى‌كند قرار مى‌دهى و حال آن كه ما با حمد و ستايش تو تسبيح گوييم و تو را پاك و منزه دانيم؟» (خداى متعال) گفت: «من چيزى را مى‌دانم كه شما از آن بى خبريد».

از اين آيه به وضوح پيدا است كه فرشتگان حتى قبل از خلقت انسان، هويت و ماهيت او را مى‌شناختند و مى‌دانستند كه او جنگ طلب و خون ريز خواهد بود.2 از اين رو در قالب طرح يك سؤال، مؤدبانه به خليفه شدن وى اعتراض كردند. آنان از خداوند سؤال كردند كه چرا انسان را كه موجودى سفاك و تبهكار است جانشين خود در زمين كرده اى، در حالى كه ما به اين مقام شايسته تريم؛ چرا كه همواره به ستايش و تسبيح و تقديست مشغول، و سر به فرمان و مطيع تو هستيم؟!

خداوند در پاسخ فرشتگان به صورت اجمال فرمود: من چيزى را


1. بقره (2)، 30.

2. مفسران درباره اين كه فرشتگان چگونه فهميده بودند انسان جنگ طلب و تبهكار است ديدگاه‌هاى مختلفى ارائه كرده اند. براى آگاهى بيشتر در اين باره، علاقه مندان مى‌توانند به كتاب‌هاى تفسير، ذيل آيه مذكور مراجعه كنند.

مى‌دانم كه شما از آن بى خبريد. اين پاسخ اشاره اى بود به اين حقيقت كه در ميان همين انسان هايى كه فرشتگان آن‌ها را سركش و عصيان گر مى‌دانستند، كسانى پيدا خواهند شد كه از فرشتگان برتر و براى جانشينى خداى متعال در روى زمين شايسته ترند.

با توجه به اين آيه مى‌توان گفت، بى ترديد از ديدگاه قرآن كريم جنگ و خون ريزى، لازمه آشكار وجود انسان خاكى و زندگى اجتماعى او است و خداى متعال و فرشتگان، قبل از آفرينش انسان به اين ويژگى و خصوصيت ذاتى وى توجه داشته اند. پس نمى‌توان گفت كه خداوند متعال اين مخلوق خود را نمى‌شناخته و نمى‌دانسته است كه پديده جنگ در زندگى اجتماعى انسان‌ها رخ مى‌دهد، و پس از آفرينش انسان، به اين حقيقت تلخ پى برده و از آفرينش او پشيمان شده است.!

اكنون كه معلوم شد خدا و فرشتگان از خصوصيت و خصلت «مفسد» و «خون ريز» بودن انسان آگاه بوده اند، اين سؤال ـ كه يك سؤال فلسفى مهم است ـ پيش مى‌آيد كه، چرا خداوند انسان را طورى آفريده كه جنگ طلب باشد؟ و در سطحى كلى تر، چرا خداى متعال عالم را به گونه اى آفريده است كه صحنه اين همه فساد و فقر و غارت گرى انسان، و يا حوادث طبيعى تلخ و ناخوشايندى همانند زلزله، سيل، خشك سالى و بيمارى باشد؟ اساساً وجود شرور ـ اعم از شرور انسانى يا طبيعى ـ چه مقصودى را در جهان برمى‌آورد؟

فلاسفه و متكلمان هر يك در رشته مربوط به خود، به اين سؤال پاسخ گفته اند و پاسخ تفصيلى آن را بايد در جاى خود جستجو كرد. آن چه به اجمال در اين جا مى‌توان گفت اين است كه، وجود اين گونه شرور و مفاسد

انسانى و طبيعى، در واقع از لوازم وجود عالم طبيعت و تزاحمات مادى است. خداوند بر اساس حكمت خود عالم طبيعت را آفريده و عالم طبيعت، خواه ناخواه، با چنين شرور و مفاسدى، چون جنگ، فقر، بيمارى، سيل، زلزله و طوفان همراه خواهد بود. وجود جهان طبيعت و عالم ماده بدون وجود اين گونه شرور و فسادها امكان پذير نيست. از آن جا كه ترك آفرينش اين عالم با «فياضيت على الاطلاق» خداوند ناسازگار است، خداى متعال، چنين جهانى را آفريده است و خواه ناخواه، هنگامى كه آفريده شد، اين گونه شرور و مفاسد را نيز به همراه خواهد داشت. اما همراه بودن اين جهان با شرور و مفاسد نمى‌تواند مانع از تعلق اراده حكيمانه الهى بر آفريدن آن شود؛ زيرا با وجود همه اين شرور، در مجموع، خوبى‌ها و مصالح اين جهان بر بدى‌ها و مفاسد آن غلبه كلى و قاطع دارد. اين پاسخ اجمالى، كم و بيش مى‌تواند وجود جنگ و خون ريزى در جوامع انسانى را توجيه كند.

جنگ و اراده تكوينى خداوند

همان گونه كه اشاره كرديم، آيات قرآن به روشنى دلالت دارد بر اين كه وقوع جنگ چيزى نيست كه در نظام آفرينش الهى ملحوظ نباشد و بر خلاف خواست خداوند و خارج از تدبير او پيش آمده باشد. از جمله آياتى كه مى‌توان آن را گواهى روشن بر اين مدعا دانست اين آيه شريفه است:

تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ

اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ؛1 (از ميان) آن فرستادگان (و پيامبران خويش) بعضشان را بر بعضى ديگر برترى داديم. بعضى از ايشان كسى است كه خدا با وى سخن گفته، و (مقام) بعضى از آنان را به مراتبى برترى بخشيد، و به عيسى پسر مريم معجزات و نشانه‌هاى روشن داديم و او را به وسيله روح القدس تأييد كرديم، و اگر خدا مى‌خواست، پس از ايشان، مردم پس از آمدن (اين همه) بيّنات و معجزات (از طرف خدا) به سويشان، با هم نمى‌جنگيدند، و لكن (با اين همه) اختلاف كردند، پس برخى از ايشان مؤمن و برخى ديگر كافر شدند، و اگر خدا مى‌خواست با هم نمى‌جنگيدند و ليكن خدا هر چه را (بخواهد و) اراده كند انجام مى‌دهد.

اين آيه دلالت دارد كه اگر خدا مى‌خواست، مى‌توانست بشر را به گونه اى بيافريند و حوادث زندگى او را به نحوى تنظيم كند كه به جنگ و خون ريزى دست نيازد؛ اما او نمى‌خواست انسان‌ها را به ترك قتال مجبور و به زندگى توأم با آرامش و آسايش وادار كند. خداوند متعال هدايت و به راه آمدن جبرى آدميان را نمى‌خواهد؛ كه اگر اين چنين اراده مى‌كرد حتماً همين گونه مى‌شد: لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِيعاً؛2 اگر خدا مى‌خواست همه مردم را (به صورت جبرى) هدايت مى‌كرد. چنان كه در انتهاى آيه مورد بحث نيز در خصوص قتال مى‌فرمايد: اگر خدا مى‌خواست مردم با يكديگر نمى‌جنگيدند، كه او هر چه بخواهد مى‌كند.

اين گونه آيات به روشنى دلالت دارند بر اين كه خداى متعال از گام


1. بقره (2)، 253.

2. رعد (13)، 31.

نخست، انسان را آزاد آفريده و نمى‌خواسته كه به صورت جبرى و قهرى انسان‌ها را از جنگ و ستيز با هم باز دارد؛ بلكه او را همراه با گرايشات و تمايلاتى قرار داده است كه احياناً كار به تعارض و درگيرى خواهد كشيد.

توضيح بيشتر اين كه خدا انسان را آفريده تا جانشين او در زمين باشد. اما جانشينى خداوند مقامى والا است كه براى نيل به آن، شايستگى‌هاى فراوانى لازم است، و اين شايستگى‌ها بايد با تلاش و فعاليت اختيارى خود انسان حاصل شود. بنابراين انسان‌ها براى دست يابى به چنين فضايل و كمالاتى بايد آزاد و مختار آفريده شوند. اگر انسان داراى گرايش‌هاى مختلف و انگيزه‌هاى متضاد نبود و ميل به معصيت و بدى در او وجود نمى‌داشت، كارهاى خوب او بى ارزش بود و رسيدن به كمال والاى انسانى برايش مقدور نبود. فرشتگان با اين كه گناه نمى‌كنند، و حتى انديشه عصيان و سركشى هم در ذهن آن‌ها خطور نمى‌كند، هرگز لايق مقام خلافت الهى نيستند. اين بدان علت است كه فرشتگان از اختيار و اراده آزاد بهره اى ندارند. از همين رو است كه مقام اولياى خدا، بسى بالاتر از مقام و مرتبت فرشتگان است و اطاعت فرشتگان در مقايسه با اعمال اولياى الهى قدر و منزلتى ندارد. مردان الهى، بر عكس فرشتگان، مختارند؛ ولى با وجود اين كه انگيزه معصيت و كشش به گناه دارند، دست از پا خطا نمى‌كنند و به همه احكام خداى متعال گردن مى‌نهند. انسان، در صورتى به مقام خلافت الهى نايل خواهد شد كه به اختيار خويش، دست از گناه بشويد و جز كارهاى خداپسندانه نكند. اراده الهى نيز به اين تعلق گرفته كه انسان‌ها با اختيار و اراده آزاد خود راه زندگى خويش را برگزينند نه آن كه مجبور به حركت در مسير تكوينى از پيش تعيين شده اى باشند.

همين اختيار و اراده آزاد هم هست كه زمينه تكامل انسان را فراهم مى‌آورد.

بنابراين حركت تكاملى بشر در گرو آن است كه بتواند آزادانه آن چه را مى‌خواهد انجام دهد. از سوى ديگر نيز آزادى انسان در عين آن كه زمينه كمال وى را فراهم مى‌آورد، قدرت بر ظلم و امكان بى عدالتى و تجاوز را نيز در اختيار وى خواهد گذاشت. از اين رو آزادى بشر از يك سو متعلَّق اراده تكوينى خداوند و لازمه كمال او است و از سوى ديگر، مستلزم وجود بى عدالتى ها، ظلم ها، خون ريزى‌ها و جنگ‌ها نيز هست. بسيارى از حيوانات هستند كه به دور از هر گونه ظلم و جنگ و جدال، زندگى آسوده اى دارند. اما در مورد انسان چنين نيست؛ زيرا اگر خداى متعال به صورت جبرى، امكان تجاوز و ستيز و درگيرى را از انسان مى‌گرفت، هر چند كه در چنين وضعى انسان‌ها اضطراب و دغدغه جنگ را نداشتند و آسوده تر و راحت تر زندگى مى‌كردند، ولى به كمال لايق انسانى نيز نمى‌توانستند دست يابند.

توجه به اين نكته هم لازم است كه البته اين جنگ و جدال‌ها تا آن جا كه موجب خير و صلاح انسان باشد، «اصالتاً» متعلَّق اراده خداوند است، اما آن جا كه مستلزم شرّ و فساد گردد «بالتّبَع» متعلق اراده خداوند خواهد بود. اصولا در تمام مسايل خلقت، اراده حكيمانه الهى، اولا و بالاصالة به خيرات و كمالات تعلق مى‌گيرد، اما از آن جا كه تحقق خيرات و مصالح، در مواردى توأم با پيدايش پاره اى از شرور و مفاسد است، اين گونه شرور و مفاسد نيز بالتبع، متعلَّق اراده تكوينى خداوند واقع مى‌شود. اين مطلب در روايات اسلامى، به طرزى خاص و زبانى ويژه بيان گرديده است؛ مثلاً در

برخى دعاها مى‌خوانيم: يا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ؛ اى كسى كه رحمتش بر غضب او پيشى گرفته است.

از اين عبارت مى‌توان دريافت كه هدف خداى متعال در اصل بر اين تعلق گرفته كه مردم به رحمت خدا و خير و كمال برسند، اما براى تحقق اين هدف، در مواردى نيز به ناچار بايد غضب الهى جلوه گر شود. سرِّ اين مسأله نيز همان است كه به اجمال به آن اشاره كرديم. از يك سو خير و كمال انسانى بايد با تلاش و فعاليت اختيارى و آزادانه خود انسان حاصل آيد، و لازمه دست يابى به كمال انسانى اين است كه انسان مختار باشد. اما از سوى ديگر، انسان مختار گاهى نيز از اختيار خود سوءاستفاده مى‌كند، و سوءاستفاده از اختيار، غضب الهى را در پى خواهد داشت.

پس اختيار انسان در عين آن كه در استكمال او نقش تعيين كننده دارد، مستلزم يك سلسله شرور و مفاسد نيز هست. از سوى ديگر، به طور كلى عالم طبيعت عالم تضاد و تزاحم است و در كنار خيرها و نعمت‌هاى آن، بدى‌ها و دردها و رنج هايى نيز وجود دارد. خداوند نيز به هنگام آفرينش، خود به اين نتايج فرعى و تبعى آگاهى كامل دارد. از اين رو مى‌توان گفت كه شرور و مفاسدى كه لازمه اين جهان طبيعت هستند، بالتبع و به صورت فرعى ملحوظ و مقصود آفريننده جهان بوده اند و در طرح كلى خلقت جايگاه خاص خود را دارند؛ و منظور از اراده تبعى خداوند نسبت به جنگ و همه شرور ديگر همين است كه اين‌ها گرچه شرّند، اما نعمت‌ها و خيرهاى موجود در جهان طبيعت و ماده، آن‌ها را ايجاب مى‌كند.

خلاصه اين كه، در مورد اين پرسش كه «آيا وقوع جنگ، در نظام تكوين، ملحوظ است و اراده خداوند به آن تعلق گرفته يا نه؟» پاسخ ما

مثبت است؛ و مگر ممكن است حادثه اى در جهان بدون اراده خدا تحقق پذيرد؟! البته بايد توجه داشت كه نتايج مفيد و مثبت جنگ و خيرات و بركات آن، اصالتاً و اولا، و شرور و مفاسد آن بالتّبع مورد اراده خداوند هستند. اين سخن بدان معنا است كه خداوند از روز نخست از طبيعت سفّاك و وصف فسادگرى و خون ريزى انسان آگاه بوده و مى‌دانسته كه اين موجود، زندگى اجتماعى را عرصه جنگ و بيداد خواهد كرد؛ اما به مقتضاى حكمت بالغه خويش، او را براى احراز مقام خلافت خود در روى زمين برگزيد و او را آزادى كامل داد تا با اختيار خويش، يا راه كمال پويد و از فرشتگان برتر شود، و يا با فساد و تبهكارى و عصيان، از چارپايان فروتر و پست تر گردد.

عوامل كنترل جنگ

سؤال ديگرى كه در اين جا مطرح مى‌شود و بايد به آن پاسخ گفت، به محدود بودن يا محدود نبودن آزادى انسان در خون ريزى و تباهى و جنگ مربوط مى‌شود.

آيا خداوند خواسته است كه جنگ و جدال انسان به هر جا كه برسد و هر نتيجه تلخى كه داشته باشد ـ حتى اگر موجب از بين رفتن همه انسان‌هاى صالح و برچيده شدن بساط حقّ و عدل باشد ـ هم چنان ادامه يابد؟ يا اين كه آزادى انسان و توان او را در فساد و خون ريزى، محدود به حدودى كرده و انسان قادر نيست از آن حدود تجاوز كند و وقتى به آن حدود مى‌رسد به گونه اى جلوى تبهكارى و سفّاكى او گرفته مى‌شود؟

در پاسخ بايد گفت: از قرآن كريم استفاده مى‌شود كه خداوند متعال

انسان را آزاد گذارده تا راه زندگى خود را در مسير صعود و كمال و يا در راه سقوط و هبوط برگزيند؛ لكن دامنه اين آزادى تا آن جا گسترده نيست كه بتواند غرض و هدف اصلى خداوند و حكمت او در آفرينش را پايمال كند. در اصل، دادن آزادى تكوينى به انسان براى اين بوده كه بتواند راه كمال انسانى خويش را بپويد؛ و در اين مسير اگر آزادى انسان سبب آن شود كه همه آدميان به جاى راه كمال، به سوى پستى و سقوط گرايش يابند و به كفر و شرك روى آورند، هدف آفرينش نقض خواهد شد. از اين رو حكمت الهى اقتضاى چنان آزادى بى حدّ و حصرى را ندارد كه در نهايت به تسلّط كامل مفسدان و تبهكاران بر جامعه بشرى بينجامد، به گونه اى كه اوضاع و احوال را يكسره زير سيطره خويش درآورند، راه‌هاى حق و عدل را به كلى مسدود سازند و آيين راستين الهى را نابود كنند، تا آن جا كه ديگر هيچ كس نتواند در مسير حق و عدل حركت كند و راه را از چاه تشخيص دهد.

حكمت الهى تا آن جا اقتضاى آزادى دارد كه راه براى پيروان حق باز بماند. از اين رو هرگاه فساد در جامعه اى فراگير شود و مصلحان جامعه به ضعف كلى بيفتند و خوبان در پرتگاه نابودى قرار گيرند، خداى متعال با وسايلى، از سيطره كامل كفر و شرك بر جامعه و تسلط فراگير تبهكاران بر نيكوكاران پيش گيرى خواهد كرد تا زمين و زمان بيش از اين عرصه تاخت و تاز و بيدادگرى ستم كاران و عصيان گران نشود.

اكنون سؤال اصلى در اين جا اين است كه خداوند چگونه جنگ و فساد را در چارچوب حدود نام برده كنترل مى‌كند؟ پاسخ ما به اين سؤال اين است كه خداى متعال از سه راه اين كار را انجام مى‌دهد. وسيله جلوگيرى از اين گونه اوضاع اجتماعى، و كنترل جنگ و فساد، گاه عوامل فوق طبيعى ـ

مثل برخى بلاهاى آسمانى ـ است كه قومى را به كلى از صفحه روزگار محو مى‌كند. گاه نيز اين كار به وسيله عوامل طبيعى انجام مى‌شود. راه سوم نيز استفاده از عامل انسانى است. گاهى خداوند انسان‌هاى مؤمن، نيكوكار و خداپرست را مأمور سركوب تبهكاران و كافران و منافقان مى‌كند تا با آنان بجنگند و از طغيان بيش از حدشان جلوگيرى كنند. اما به هر حال، استفاده از همه اين وسايل به گونه اى است كه در نهايت، مصالح بشرى را تأمين كند و در مجموع، زندگى انسان در جهان به بهترين وجه جريان و استمرار يابد و با بيشترين خيرات و بركات همراه باشد.

ما گاه چنين مى‌پنداريم كه، مثلاً، اگر در فلان جنگ ميان پيامبر خدا با كفار و مشركان، خداى متعال دشمنان خود را سركوب و پيامبر خدا را پيروز مى‌كرد، عالم گلستان مى‌شد و كمال بيشترى در جهان محقق مى‌شد. چنين تصوراتى از روى ساده انديشى، يك سونگرى و كم دقتى است. در اين محاسبات، ما در واقع از اين حقيقت غافليم كه وجود و بقاى همين افراد ممكن است هزاران آثار مثبت به دنبال داشته باشد. چه بسا كه نسل هايى پاك و شايسته و انسان هايى لايق از آن‌ها به وجود آيند. هم چنين خدا باوران و مؤمنان و صالحان به وسيله همين كفار و مشركان است كه در بوته آزمايش قرار مى‌گيرند و در نتيجه صبر و استقامت در مقابل سختى‌ها و رنج هايى كه از سوى آن‌ها متحمل مى‌شوند به كمال رسيده، مدارج عالى انسانيت و مقام قرب الهى را طى مى‌كنند. بنابراين اگر مفسدان، تبهكاران و منكران نمى‌بودند و مخالفت و جنگ و ستيزشان نمى‌بود، بسيارى از زمينه‌هاى آزمايش و دست يابى به كمالات و درجات بلند براى صالحان و مصلحان منتفى بود. اين مسأله اى است كه نبايد آن را از نظر دور داشت يا كم اهميت تلقى كرد.

خلاصه اين كه، حكمت آفرينش اقتضا مى‌كند كه شرور و مفاسد، تا آن جا كه آثار مثبت بر آن‌ها بار مى‌شود و تا آن جا كه راه حق و عدل و صلاح و اصلاح يك باره و يك سره مسدود نشود، كم و بيش وجود داشته باشند. البته اگر ظلم و فساد چنان فراگير شود كه حق جويان و كمال خواهان راستين نتوانند راه درست زندگى را بيابند و طريق حق به كلى غير قابل شناخت شود، در اين صورت خداوند از آن پيش گيرى مى‌كند و آزادى ظلم و فساد را محدود مى‌كند.

جنگ، پديده اى اتفاقى يا نظام مند؟

سؤال ديگرى كه در اين جا قابل طرح و بررسى است اين است كه آيا پديده جنگ كه در طول تاريخ زندگى انسان وجود داشته است و هم اكنون نيز در گوشه و كنار عالم جريان دارد، تابع قانون خاصى است و در طول تاريخ بشر تاكنون، اين پديده در چارچوب همان قانون خاص روى داده و بعد از اين نيز طبق همان قانون روى خواهد داد؟ يا اين كه جنگ‌هاى گوناگون پديده هايى پراكنده، از هم گسسته و بى ارتباط با هم هستند و هر جنگى به صورت تصادفى اتفاق مى‌افتد، از هيچ قانونى تبعيت نمى‌كند و با جنگ‌هاى گذشته هيچ ارتباطى ندارد؟

اين پرسش در حقيقت به «فلسفه تاريخ» و جامعه شناسى مربوط مى‌شود. به طور كلى بحث در اين باره كه آيا پديده‌هاى انسانى و اجتماعى، همانند پديده‌هاى فيزيكى و طبيعى از قوانين خاصى پيروى مى‌كنند يا نه، از مشغله‌هاى فكرى عمده فيلسوفان علوم انسانى و اجتماعى است. ما نيز در كتاب «جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن» به مسأله قانون مندى و

نظام دارى پديده‌هاى انسانى و اجتماعى پرداخته ايم كه تكرار آن را در اين جا لازم نمى‌دانيم؛ اما تا آن جا كه به خصوص مسأله جنگ مربوط مى‌شود در اين جا سه ديدگاه را طرح مى‌كنيم.

1. پاسخ داروينيسم اجتماعى

ديدگاه نخست، نظريه اى است كه مبتنى بر فرضيه زيست شناسى معروف داروين (1882ـ1809) طبيعى دان انگليسى مى‌باشد. طبق اين فرضيه هر گياه يا حيوانى از انواع گوناگون گياهان و جانوران، براى تأمين غذا و ساير نيازمندى‌هاى خود، در مقابله با رقبا و مبارزه با عوامل ناسازگار محيط، همواره بايد در تلاش و كوشش باشد و با مرگ دست و پنجه نرم كند تا زنده بماند. اين تلاش و كوشش مداوم را در اصطلاح، «تنازع بقا» مى‌نامند، كه نتيجه آن نيز «انتخاب و بقاى اصلح» خواهد بود. «داروينيسم اجتماعى» نظريه داروين را كه به جهان زيست و طبيعت جان داران مربوط مى‌شود تعميم داده، آن را به مناسبات و ارتباطات اجتماعى بشر نيز سرايت مى‌دهد.

به موجب اين نظريه، افراد و گروه‌هاى انسانى، با ويژگى‌هاى مختلف نژادى، ملى، قومى، زبانى و فرهنگى، با هم در جنگ و ستيزند و اين امرى طبيعى است. در اين پيكار هميشگى، افراد و گروه هايى پيروز مى‌شوند كه پيشرفته تر و كامل ترند و براى بقا و ادامه حيات اجتماعى صلاحيت بيشترى دارند. اين گروه، آنان را كه ضعيف تر و ناقص ترند، يا به طور كلى از عرصه هستى حذف مى‌كنند و يا به زير سلطه و سيطره خود مى‌كشند و استثمارشان مى‌كنند. از اين ديدگاه، همان گونه كه در زيست شناسى، جانداران ضعيف تر را كه قدرت دفاعى كمترى دارند محكوم به فنا و نيستى

مى‌دانند، در حوزه جامعه‌شناسى و تاريخ نيز گروه‌ها و جوامع و افرادى كه داراى قدرت و برترى نيستند، شايستگى ماندن ندارند. ضعيف محكوم به از ميان رفتن است، مگر تن به سلطه جامعه و گروه و فرد برتر بدهد.

بنابراين جنگ ميان جوامع و گروه‌هاى انسانى پديده اى طبيعى است كه به منظور «بقاى اصلح» صورت مى‌گيرد. اين پديده طبيعى طى تحول و تطوّر خود، ناشايستگان را به ديار نيست مى‌فرستد و شايستگان را باقى مى‌گذارد. به عبارت ديگر، به گمان طرفداران اين نظريه، در جنگ نيز يك انتخاب طبيعى صورت مى‌پذيرد.

2. ديدگاه ماركس

نظريه دوم بر پايه آراى فلسفى «كارل ماركس» ساخته و پرداخته شده است. ماركس مدعى است بر اين قانون فلسفى فراگير و جهان شمول دست يافته كه، اساساً پيدايش هر پديده‌اى نتيجه تضاد ميان «نهاد» (تز)1 و «برابر نهاد» (آنتى تز)2 است. در درون هر پديده اى «نهاد» و «برابر نهاد» با هم مى‌جنگند و با جنگ ميان اين دو ضد، پديده نوى به نام «هم نهاد» (سنتز)3 پا به عالم وجود مى‌گذارد كه جامع «نهاد» و «برابر نهاد» و كامل تر از هر دوى آن‌ها است.

اين مكتب بر اين باور است كه اين اصل، يعنى اصل ديالكتيك، يك اصل گسترده فلسفى است و بر سراسر جهان حاكميت دارد و پديده‌هاى انسانى و اجتماعى را نيز در بر مى‌گيرد.


1. Thesis

2. anti - Thesis

3. synhesis

از اين رو جامعه‌شناسى ماركسيسم نيز بر اصل ديالكتيك تأكيد و حكايت از اين دارد كه در درون هر جامعه، «نهاد» و «برابر نهادى» وجود دارد. تضاد حاكم ميان اين دو ضد، كه گريزناپذير است، منجر به پيدايش هم نهادى مى‌شود كه از هر دوى آن‌ها كامل‌تر است و از اين طريق، جامعه وارد مرحله تاريخى نوينى مى‌گردد و نظام جديدى پيدا مى‌كند. بنابراين تاريخ چيزى جز جنگ طبقات اجتماعى نيست، و جنگ هم پديده اى طبيعى و قانون‌مند است و به صورت يك جريان طبيعى، در هر مقطعى بر اساس علل و عوامل خود و در چارچوب قانون كلى كه دارد تحقق خواهد يافت.

3. ديدگاه اسلام

در اين جا لازم است ضمن نقد دو ديدگاه فوق، به بيان ديدگاه اسلام مبادرت ورزيم. به نظر مى‌رسد، هر دو نظريه نام برده، هم از لحاظ علمى و هم از نظر فلسفى مردود است و با اسلام و مبانى انديشه اسلامى سازش ندارد. قانونى كه اسلام براى پديده جنگ در بينش خود تبيين مى‌كند با آن چه كه در اين دو نظريه آمده تفاوت‌هاى اساسى دارد كه به بعضى از آن‌ها اشاره مى‌كنيم:

نخست اين كه، اسلام در عين اين كه جنگ را پديده اى قانون مند مى‌داند، هيچ گاه اختيار و مسؤوليت افراد و اعضاى جامعه را نسبت به جنگ و تاريخ، انكار نمى‌كند. اين امر با آن چه در دو ديدگاه مذكور آمده، تفاوت اساسى دارد. لازمه قانون مندى مورد ادعاى اين دو ديدگاه، جبرى بودن تاريخ و نفى اختيار انسان و انكار مسؤوليت او نسبت به جنگ و ديگر

حوادث و مسايل اجتماعى است. اسلام وقوع جنگ را جبرى و خارج از قلمرو اختيار انسان‌ها نمى‌داند، بلكه معتقد است انسان‌ها مى‌توانند از وقوع جنگى جلوگيرى كنند و يا جنگى را كه شروع شده و اتفاق افتاده است، متوقف سازند. هم چنين اسلام انسان‌ها را در برابر اين پديده مسؤول مى‌داند و كسانى را كه با انگيزه‌هاى ظالمانه و براى تجاوز به حقوق ديگران آتش جنگى را بر مى‌افروزند، يا كسانى را كه در جنگى عدوانى و ظالمانه شركت مى‌كنند، و يا كسانى كه به دفاع از مظلومان برنمى‌خيزند و در پى احقاق حق آنان نمى‌روند تهديد مى‌كند كه در پيشگاه خداوند مسؤولند و مؤاخذه مى‌شوند. كوتاه سخن آن كه، هريك از طرفين جنگ، هم از اراده آزاد و اختيار برخوردار است و هم كارش ـ به تناسب اين كه انگيزه اش خوب باشد يا بد، مظلوم باشد يا ظالم، در طرف حق باشد يا باطل ـ داراى ارزش اخلاقى مثبت يا منفى خواهد بود.

دوم اين كه، مسأله قانون مندى، در هر موردى و به طور كلى، از ديد اسلام هدفدار و برخاسته از حكمت الهى است، نه به معناى صِرف، ارتباط كور و بى هدف ميان دو پديده طبيعى، كه مورد نظر ديگران است. قانون طبيعى، براى مثال، بيش از اين نمى‌گويد كه اكسيژن و هيدروژن در اوضاع و احوال خاصى و با نسبتى معيّن تركيب مى‌شوند و از تركيبشان آب فراهم مى‌آيد، يا آب در شرايط حرارتى خاصى تبديل به بخار مى‌شود و يا بخار آب در اوضاع و احوال و شرايط ويژه اى تقطير و مبدّل به آب مى‌گردد.

قانون طبيعى متضمّن اين معنا نيست كه از اين همه فعل و انفعال‌هاى گوناگون هدفى خاص مورد نظر هست يا نيست. اما در تفكر اسلامى در عين حال كه قوانين طبيعى انكار نمى‌شود، بر اين باور تأكيد

مى گردد كه همه اين فعل و انفعال‌ها و تأثير و تأثرها مقدمه است براى تحقق هدفى كه از نظام خلقت منظور بوده است؛ يعنى خداى متعال پديده‌هاى متنوّع و مختلف را چنان نظم و سامان داده است كه در مجموع، هدف از آفرينش جهان تأمين خواهد شد.

چند آموزه كلى قرآن درباره جنگ

از ديد قرآن كريم نه تنها اصل وقوع جنگ تابع اراده الهى و مقتضاى نظام حكيمانه عالم وجود است، بلكه كيفيت و چند و چون و پى آمدها و دست آوردهاى آن نيز، تابع نظام حكيمانه حاكم بر جهان به حساب مى‌آيد. در اين جا ما به بعضى از اصول حاكم بر جنگ از ديدگاه قرآن اشاره مى‌كنيم.

1. آزادى و اختيار انسان در جنگ

خداى متعال انسان را آزاد آفريده تا از طريق اراده آزاد و اختيار خود، استكمال يابد. ويژگى متكامل شدن انسان همين است كه تنها از راه اختيار خودش حاصل مى‌شود. خداوند، انسان را مانند فرشته قرار نداده كه هميشه كار خوب از او سر بزند و اصلا توان و انگيزه كار بد در او نباشد. در انسان، هم انگيزه انجام كارهاى خوب وجود دارد و هم انگيزه انجام كارهاى بد، و او قادر است بر اساس اراده خود به هر يك از اين دو نوع كار مبادرت ورزد. اكنون اين انسان با چنين ساختارى و با وجود اين انگيزه‌هاى گوناگون، اگر على رغم ميل باطنى خويش مرتكب كار بد نشد، بلكه به انجام كارهاى خوب روى آورد و انگيزه اش نيز در انجام چنين

كارهايى جز كسب رضاى خداى متعال نبود، به كمالاتى بسيار فراتر از كمالات فرشتگان دست خواهد يافت.

بنابراين مقتضاى حكمت الهى اين است كه بشر در امور فردى و اجتماعى دستش باز باشد و بتواند كارهايش را بر اساس اراده و خواست خود انجام دهد؛ اگر خواست اطاعت خدا كند و اگر خواست راه معصيت در پيش گيرد. تنها در اين صورت است كه «گزينش» و «انتخاب» معنا پيدا مى‌كند. اگر بشر توان طى كردن راه‌هاى گوناگون و دست زدن به انجام كارهاى مختلف را نداشته باشد، سخن از گزينش و انتخاب، بى معنا است.

به هر حال، اين مرحله از حكمت الهى كه مقتضى آزادى اراده و عمل آدمى است ـ حتى در دست زدن به كارهايى كه بر خلاف مصالح فردى خود او يا مصالح اجتماعى هم نوعان او است ـ اقتضا دارد كه انسان‌ها حتى بتوانند بر ضد همديگر لشكركشى كنند و به قتل و كشتار هم بپردازند؛ چرا كه اگر نتوانند، اختيار و آزادى آنان زير سؤال خواهد رفت.

2. تقسيم نسبى قدرت و سلطه

آن چه گفتيم يكى از ابعاد حكمت الهى بود، ولى بايد توجه داشت كه حكمت الهى فقط مقتضى مختار بودن انسان و قدرت وى بر جنگ و خون ريزى نيست؛ بلكه علاوه برآن اقتضا دارد كه هيچ گاه قدرت، چنان در دست يك فرد يا يك گروه متمركز نشود كه ساير افراد يا گروه‌ها توان رويارويى و ايستادگى در برابر آن فرد يا گروه را به كلى از دست بدهند. اگر غير از اين باشد و يك فرد يا گروه بر ديگر افراد يا گروه‌ها تسلط كامل يابد و آنان را به بردگى كشيده، زمينه گزينش و اختيار را از آنان سلب كند، اين

امر با اقتضاى حكمت الهى مخالف است؛ همان حكمتى كه گفتيم در مرحله نخست اختيار انسان را ايجاب مى‌كند.

بنابراين بر اساس حكمت الهى لازم است تقسيم قدرت در جامعه آن چنان باشد كه همواره هر فرد يا گروه، كم و بيش، بتواند به حق يا باطل، روياروى هر فرد يا گروه ديگر بايستد و با او مخالفت كند. خداوند متعال در قرآن در آخر داستان طالوت و جالوت مى‌فرمايد:

وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ الأَْرْضُ وَ لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْل عَلَى الْعالَمِينَ؛1 اگر نبود اين (حقيقت) كه خداوند بعض مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع مى‌كند، زمين فاسد و تباه مى‌شد، ولى خداوند بر جهانيان فضل و بخشش دارد.

اين آيه هر چند كه در ذيل داستان طالوت و جالوت آمده است، ولى مسلّماً در مقام بيان واقعيت و حقيقتى كلى است. از كليّت و اطلاق اين آيه مى‌توان استفاده كرد كه خداى متعال چنين اراده كرده كه هرگز در طول تاريخ، فرد يا گروه خاصى چنان قوى پنجه و نيرومند نشود كه قدرت را از ديگران صد در صد سلب كند و آنان نتوانند هيچ مقاومتى از خود نشان دهند؛ چرا كه اگر جز اين باشد لازمه اش اين است كه آن ديگران توان استكمال اختيارى را از دست بدهند، و در اين صورت، غرض از خلقت عالم و آدم نقض خواهد شد.

بنابراين حاصل و خلاصه مرحله دوم از حكمت الهى ـ پس از آن كه در مرحله نخست روشن شد كه انسان‌ها قدرت و آزادى عمل دارند و مى‌توانند با يكديگر معارضه كرده و از نيروهاى خويش بر عليه يكديگر


1. بقره (2)، 251.

استفاده كنند ـ ايجاب مى‌كند كه قدرت و تسلط يك فرد و گروه به گونه اى نباشد كه قدرت و اختيار از گروه‌ها و افراد ديگر سلب شود، به گونه اى كه از تكامل اختيارى و انسانى خويش محروم شوند؛ زيرا اين عارضه براى بشر خسارت بار است و به تعبير قرآن، به تباهى و فساد زمين مى‌انجامد و با هدف عالى خلقت سازش ندارد.

آن چه را كه در اين جا به عنوان يك قانون قرآنى و سنّت الهى مطرح كرديم؛ در جريان زندگى بشر نيز عملا تأييد مى‌شود. با مطالعه تاريخ زندگى انسان مى‌توان دريافت كه در هيچ يك از مقاطع تاريخى، يك قدرت واحد برتر و متمركز وجود نداشته كه همه افراد، گروه‌ها و اقوام مختلف جهان را به زير سلطه خود كشيده باشد، به شكلى كه خود را ناگزير از اطاعت مطلق از آن قدرت ديده باشند. در همه مقاطع تاريخ، دست كم، دو قدرت تقريباً متوازن، در برابر هم وجود داشته اند و ساير قدرت‌ها نيز تابع و تحت الحمايه يكى از آن ها، و بعضاً نيز مستقل از هر دو بوده اند.

3. جلوگيرى از سلطه مطلق باطل

در مرحله سوم، حكمت الهى ايجاب مى‌كند كه توزيع قدرت ميان افراد و گروه‌هاى مختلف چنان باشد كه راه حق و حقيقت يك سره مسدود نشود. اگر افراد و گروه‌هاى قدرت مند همگى اهل باطل و كسانى باشند كه صرفاً بر سر مسايل مادى و دنيوى با هم رقابت مى‌كنند، باز هم براى اهل حق مجالى نمى‌ماند؛ به ويژه اگر به شكلى تقسيم بندى و بلوك بندى شود كه هر بخشى از جهان به يكى از دو قدرت تعلق داشته باشد و هر يك از دو قدرت برتر به اين تقسيم راضى باشد. در اين صورت، نتيجه اين گونه

قدرت و تسلط نسبت به اهل حق، همان نتيجه تمركز قدرت خواهد بود كه قدرت و اختيار، و مترتب بر آن، تكامل اختيارى، از اهل حق سلب خواهد شد.

از اين رو حكمت الهى در مرحله سوم اين اقتضا را دارد كه همه قدرت مندان، اهل باطل نباشند و توزيع قدرت به نحوى باشد كه طرفداران و پيروان حق نيز بتوانند حيات فردى و اجتماعى و راه و روش زندگى حق جويانه خود را حفظ كنند و سير تكاملى خود را استمرار بخشند. گاه ممكن است چنين فرصتى براى اهل حق، با نزاع و درگيرى دائمى اهل باطل با يكديگر حاصل آيد. در اين زمان كه اهل باطل به يكديگر مشغول مى‌شوند، براى اهل حق فرصتى پيش مى‌آيد كه نفسى بكشند و تجديد قوا نمايند. از اين رو است كه يكى از دعاهاى اهل حق اين است كه:

اَللّهُمَّ اشْغَلِ الظّالِمينَ بِالظّالِمينَ وَ اجْعَلنا بَيْنَهمْ سالِمينَ غانِمينَ؛ خداوندا ستم كاران را به يكديگر مشغول ساز و ما را (در پرتو سرگرم شدن آنان به يكديگر) سالم نگهدار و پيروز گردان.

اين فرصت براى اهل حق ممكن است از راه ديگرى نيز حاصل شود؛ و آن از طريق دست يافتن اهل حق به قدرتى هم ارز و مساوى با قدرت اهل باطل است. در اين صورت نيز آنان با آزادى از سيطره اهل باطل، مى‌توانند زندگى انسانى و آزادانه داشته باشند و راه و روش درست و منظم و صحيحى بر زندگى خود حاكم كنند.

اين قانون كه در مرحله سوم حكمت الهى مطرح كرديم، جزئى تر از قانون دوم است. قانون دوم اين بود كه حكمت الهى اقتضاى توزيع قدرت و عدم تمركز آن در دست يك فرد يا گروه را دارد. از اين رو ناظر به اصل

مسأله توزيع قدرت بود. اما اين قانون به بيان يكى از ويژگى‌ها و خصوصيات توزيع قدرت نظر دارد. اين قانون از اين آيه قرآن كريم استفاده مى‌شود:

الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ؛1 آنان كه به ناحق از خانه هاشان بيرون رانده شدند و گناهى نداشتند جز آن كه مى‌گفتند پروردگار ما خدا است؛ و اگر خداى متعال برخى از مردم را به وسيله برخى ديگر دفع نمى‌كرد، ديْرها و كنشت‌ها و نمازخانه‌ها و مسجدها كه نام خداى متعال در آن‌ها بسيار ياد مى‌شود، ويران مى‌شد.

اين آيه شريفه به وضوح نشان مى‌دهد كه اگر بعضى از انسان‌ها در مقابل بعضى ديگر قيام نمى‌كردند و مانع توسعه طلبى و فساد و ويران گرى آن‌ها نمى‌شدند، معابد و پرستش گاه‌هاى سراسر زمين ويران مى‌شد؛ چرا كه قدرت‌هاى برترى طلب و مفسده جو، اگر در برابر خود مقاومتى نيابند، از هيچ چيز فروگذار نمى‌كنند تا همه انسان‌ها را به زير سلطه خود درآورند. اين قدرت مندان سلطه طلب و تبهكار، اهل حق را آزاد نمى‌گذارند تا پى كار خود باشند و زندگى مستقلى داشته باشند؛ بلكه پيوسته در تلاشند تا آنان را به اطاعت و بردگى خود وادار كنند.

خداوند متعال براى آن كه كار خداپرستان به اين جا نكشد و اهل حق لگدكوب و پايمال برترى طلبان مفسده جو نشوند، چنين مقرّر فرموده كه تقسيم قدرت چنان صورت پذيرد كه راهى پيش اهل حق باز باشد و يا


1. حج (22)، 40.

سهمى از قدرت هم به طرفداران و پيروان حق برسد؛ چرا كه اصولا خداوند، جهان و هر چه را كه در آن است براى آنان آفريده است.

كوتاه سخن آن كه، جنگ‌ها چنان وقوع مى‌يابد كه هيچ گاه راهيان راه حق و ره پويان كوى دوست كه طالب سير به سوى حقند و مى‌خواهند در مسير خدا حركت كنند، طريق خود را به كلى مسدود نبينند. البته باز ماندن اين راه ممكن است با تكليف و الزام مردم به دفاع صورت پذيرد و با جديّت و تلاش و جهاد ميسور گردد.

4. جنگ و عذاب استيصال

در مرحله چهارم، حكمت الهى چهارمين قانون تكوينى حاكم بر جنگ‌ها را ايجاب مى‌كند. هنگامى كه قومى كاملا در فساد غوطهور شود، سنت الهى بر اين است كه عذاب خداوند بر آن قوم نازل مى‌گردد و آن را از صفحه روزگار محو مى‌گرداند. اين نوع عذاب «عذاب استيصال» ناميده مى‌شود. يكى از انواع عذاب استيصال اين است كه خداوند چنين قومى را، به دست مؤمنان و صالحان زمين از ميان بردارد. توضيح اين كه: گاهى ممكن است مردمى با داشتن قدرت و اختيار، در مسير شرك و كفر و فساد و ظلم و طغيان تا آن جا به پيش بتازند كه هيچ اميدى به بازگشت آن‌ها نماند و در زير پاگذاشتن حق و عدل از هيچ كارى مضايقه نكنند. چنين مردمى طبعاً موجبات زحمت و درد سر ديگران، به ويژه حق جويان و عدالت طلبان را هم فراهم مى‌آورند. در چنين وضعى اراده خداوند بر نابودى آنان قرار مى‌گيرد. حكمت الهى چنين اقتضا مى‌كند كه اگر همه يا اكثريت قريب به اتفاق افراد يك جامعه تا بدين حد سقوط كردند و از

انسانيت دور شدند، آن جامعه را يك سره از عرصه هستى براندازد و به اصطلاح به «عذاب استيصال» گرفتار كند. عذاب استيصال گاهى در شكل بلاهاى آسمانى و حوادث طبيعى سهمگين جلوه گر مى‌شود؛ نظير صاعقه آسمانى كه بر قوم ثمود نازل شد. خداوند در قرآن در اين باره مى‌فرمايد:

وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ * وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ؛1 و اما قوم ثمود را، پس آنان را هدايت كرديم، ولى آنان (گمراهى و) نابينايى را بر هدايت برگزيدند. پس صاعقه عذاب آنان را به (علامت مجازات) آن چه كرده بودند، درگرفت، و كسانى راكه ايمان آورده و تقوا پيشه خود كرده بودند، نجات داديم.

يا مثل باد ويران گر و به اصطلاح قرآن «ريح صرصر» كه قوم عاد را درنورديد و خداوند درباره آنان مى‌فرمايد:

فَأَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الأَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ. فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيّام نَحِسات لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الاْخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ؛2 اما قوم عاد در زمين به ناحق تكبّر و سركشى كردند و با غرور گفتند، چه كسى از ما نيرومندتر است؟ آيا نمى‌دانستند خدا كه آنان را خلق كرده از ايشان نيرومندتر است؟ و آنان آيات و نشانه‌هاى ما را انكار مى‌كردند. ما هم بر هلاك آن قوم در روزهايى شوم باد تندى فرستاديم تا در دنيا عذاب ذلت و خوارى را بر ايشان بچشانيم و محققاً خوارى و خذلان عذاب آخرت بيشتر است و آنان را هيچ كس يارى نخواهد كرد.


1. فصّلت (41)، 17 ـ 18.

2. همان، 15 ـ 16.

هم چنين سيل كه بلايى براى قوم سبأ شد از مصاديق عذاب استيصال بود. اين قوم در نعمت به سر مى‌بردند و باغ‌هاى سرسبزى داشتند؛ ولى از خدا اعراض نموده و شكر نعمت‌هاى الهى را به جا نياوردند. از اين رو گرفتار عذاب الهى شدند و سيلى ويران گر براى هلاكشان فرستاده شد و باغ‌هاى سرسبزشان به باغ هايى كه حاصلى تلخ و بدطعم داشت مبدّل گرديد.1

نمونه ديگر عذاب استيصال عذابى بود كه برقوم نوح نازل شد. خداوند پيغمبر خود نوح را براى هدايت ايشان فرستاد و آن حضرت 950 سال به هدايت و ارشاد ايشان همّت گمارد. اما آنان به راه نيامدند و بر طغيان و ستم گرى خود افزودند. خداوند نيز سرانجام طوفانى سهمگين فرستاد و آنان را هلاك نمود.2

هم چنين خداوند قوم فرعون را كه طغيان نمودند، پس از ظلم و ستم فراوانى كه بر بنى اسرائيل روا داشتند، هنگامى كه در تعقيب حضرت موسى و پيروانش بودند در دريا غرق نمود.3

اما عذاب استيصال همان طور كه مى‌تواند به صورت عذاب‌ها و بلاهاى طبيعى زمينى و آسمانى جلوه گر شود، گاهى نيز ممكن است به صورت «جنگ» و به دست انسان انجام پذيرد و گروهى از انسان‌هاى مؤمن و صالح، در جنگ برقومى طاغى و ياغى پيروز شوند و منشأ شكست و نابودى آن‌ها گردند. چنان كه خداوند در اين باره مى‌فرمايد:

وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ؛4 سپاهيان آسمان‌ها و زمين، از آنِ خداوند و به فرمان او هستند.


1. ر.ك: سبأ (34)، 15 ـ 17.

2. ر.ك: عنكبوت (29)، 14.

3. ر.ك: اعراف (7)، 136.

4. فتح (48)، 4 و 7.

آرى، صاعقه، صيحه، باد، باران، سيل و طوفان، همگى سپاهيان خداوند و در اختيار و به فرمان او هستند و چون بخواهد قومى را به هلاكت برساند آن‌ها را گسيل مى‌دارد؛ اما علاوه بر آن‌ها بخشى از سپاهيان الهى نيز نيروهاى انسانى هستند كه گاهى ابزار خداوند براى عذاب انسان‌هاى فاسد و مفسد قرار مى‌گيرند. خداوند متعال نظام زندگى اجتماعى بشر را چنان ترتيب داده كه اگر قومى استحقاق عذاب استيصال پيدا كردند، گاهى از طريق برافروختن جنگ بر عليه آنان، و به دست گروهى از مؤمنان و بندگان صالح و شايسته خود، هلاك و نابودشان مى‌گرداند. اين مطلب را مى‌توان از برخى آيات قرآن، از جمله اين آيه شريفه، استفاده كرد:

قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنِينَ. وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛1 با مشركان و كافران بجنگيد كه خدا (مى‌خواهد) با دستان شما عذابشان كند و خوارشان سازد و شما را بر آنان پيروز و غالب گرداند و (از اين طريق) سينه مؤمنان را شفا بخشد (و دل هاشان را آرام سازد) و خشم آن‌ها و كينه اى را كه از كفار در دل دارند فرو نشاند، و خداوند توبه هر كه را بخواهد مى‌پذيرد، و خداوند دانا و فرزانه است.

در ادامه اشاره خواهيم كرد كه چرا خداى متعال مستحقان عذاب استيصال را هميشه به وسيله عذاب‌هاى آسمانى و طبيعى نابود نمى‌سازد و در بعضى موارد مؤمنان را به جنگ با آنان وامى‌دارد و از اين طريق هلاكشان مى‌سازد.


1. توبه (9)، 14 ـ 15.

درهمين زمينه در آيه اى ديگر چنين مى‌خوانيم:

قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذاب مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا؛1 (اى پيامبر) بگو آيا جز يكى از دو نيكى را براى ما انتظار مى‌بريد، ولى ما انتظار داريم كه خداوند عذابى از نزد خود بر شما فرو بارد يا به دست ما شما را عذاب كند.

منطق قوى و خدشه ناپذير مؤمنان اين است كه ما در جنگ با مشركان، كافران، ظالمان و مفسدان شكست نداريم؛ زيرا يا كشته مى‌شويم و به بهشت مى‌رويم؛ و اين خود پيروزى بزرگى است، و يا دشمنان خدا و اسلام و مسلمانان را به زانو در مى‌آوريم كه اين هم پيروزى بزرگ ديگرى خواهد بود. از اين رو جنگ، در هر صورت به نفع ما خواهد بود. اما دشمن طغيان گر كه اميدى به هدايت او نيست، گرفتار عذاب الهى مى‌شود. اين عذاب به اقتضاى حكمت بالغه خداوند متعال، توسط پديده‌هاى طبيعى آسمانى يا زمينى و يا عوامل انسانى به ايشان مى‌رسد.

در اين آيه تعبير «بِاَيْدينا» شاهد بحث ما است. اين جمله حكايت از آن دارد كه گاهى جنگ مؤمنان با غير مؤمنان در واقع، صورتى از عذاب استيصال است كه خداوند به دست مؤمنان و مجاهدان مسلمان، بر طغيان گران و كسانى كه استحقاق عذاب دارند فرو مى‌بارد. بنابراين، اين گونه جنگ‌ها در طرح اوليه نظام خلقت محفوظ است و جاى خود را دارد؛ يعنى عده اى از گردن كشان و طاغيان، بايد در جنگ هايى كه به پيروزى مؤمنان مى‌انجامد نابود شوند و به كيفر برسند. چنين جنگ هايى


1. همان، 52.

در واقع، عذاب الهى است كه به دست مؤمنان و افراد صالح و شايسته بر افراد نابكار نازل مى‌شود.

اين قانون را هم چنين از اين آيه شريفه نيز مى‌توان استفاده كرد:

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى؛1 و شما آنان را نكشتيد، بلكه خدا آنان را كشت. و هنگامى كه (ريگ به سوى آنان) افكندى، تو نيفكندى، بلكه خدا بود افكند.

اين آيات ضمن اشاره به «توحيد افعالى» و ولايت الهى بر مؤمنين عموماً و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) خصوصاً، اين نكته را نيز افاده مى‌كند كه كشته شدن كافران به دست مؤمنان، در واقع همان عذاب الهى است، كه وقتى ظلم و فساد كافران بالا گرفت و راهى جز نابودى در پيش رو نداشتند، خواه ناخواه به دست مؤمنان اجرا مى‌شود و آنان به هلاكت مى‌رسند. به عبارت ديگر، اين نوع جنگ صورتى از عذاب استيصال است.

5. نقش هشداردهى جنگ

پنجمين قانون تكوينى حاكم بر جنگ اين است كه جنگ گاهى براى تأديب و گوش مالى آن گروه از مؤمنانى كه دچار لغزش هايى شده اند به وجود مى‌آيد. اين جنگ ممكن است از سوى كفّار باشد و ممكن هم هست به دست مؤمنان ديگر صورت پذيرد؛ اما در هر صورت با جنگ استيصال تفاوت اساسى دارد. چنين جنگى براى نابودى اين مؤمنان طرح ريزى نشده، بلكه براى هشيار كردن و بيدارى و هدايت و به خود آمدن آنان است


1. انفال (8)، 17.

كه چنين جنگى برافروخته شده است. اين جنگ زمينه آزار و پريشانى آنان را فراهم مى‌آورد تا از غفلت به در آيند.

بسيارى از مؤمنان و دين داران قصد عناد با خداى متعال و استكبار بر او را ندارند، ولى تحت تأثير هواها و تمايلات نفسانى و القائات شيطانى از راه حق منحرف شده و به ظلم و فساد گراييده اند. اينان منكر خدا و دشمن دين او نيستند ولى كمابيش تحت تأثير هواها و تمايلات نفسانى از دستورات دين منحرف شده، به احكام و مقررات آن، چنان كه بايد و شايد عمل نمى‌كنند. خداى متعال چنين مؤمنان گناه كارى را به كلى نابود نمى‌كند، بلكه به صورت محدود و موقت آنان را گرفتار بلا و مصيبت و سختى و تنگنا خواهد كرد تا به خود آيند و از بدكردارى‌ها و زشت كارى‌هاى خود دست بردارند. البته چنين عقوبتى به دست مؤمنان خالص بر اين مؤمنان آلوده و ناقص وارد نمى‌شود؛ زيرا مؤمنان پاك هيچ گاه در پى آزار و ريختن خون آلودگان نيستند. از اين رو اجراى عقوبت بر چنين افرادى يا به دست مؤمنان ديگرى چون خود آنان ناقص و آلوده، و يا به دست كفار و غير مؤمنان خواهد بود. آنان با كينه توزى و دشمنى و اذيت و آزار نسبت به آن مؤمنان و مسلمانان گرفتار هوا و هوس، ناخواسته زمينه توبه و انابه و بازگشت آنان را فراهم خواهند كرد.

جنگ‌هاى داخلى را كه گاهى ميان گروه هايى از مسلمانان شعلهور مى‌شود، مى‌توان نمونه هايى از جنگ هشداردهنده دانست. هدف اين جنگ‌ها در نظام خلقت اين است كه هر دو گروه درگير جنگ تأديب و گوش مالى شوند و در نهايت به راه آيند. خداوند در قرآن مجيد در اين زمينه مى‌فرمايد:

قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ؛1 بگو او مى‌تواند عذابى از بالاى سر شما يا از زير پاى شما بر شما فرود آورد يا (با ايجاد اختلاف و تفرقه) شما را فرقه فرقه كند و (به جان هم بيندازد تا) سختى (و رنج عذاب از سوى) بعضى را بر بعضى ديگر از شما بچشاند. ببين چگونه آيات خدا را تغيير مى‌دهيم و در آن تصرّف مى‌كنيم، باشد كه آن‌ها بفهمند.

برخى عذاب‌ها و گرفتارى‌هاى بنى اسرائيل، نمونه اى است از همين جنگ‌هاى تأديبى كه خداى متعال آنان را بدان مبتلا كرده است. قرآن حكايت دارد كه بر اساس تقدير حتمى خداوند، بنى اسرائيل دوبار در زمين به فساد و تبهكارى و برترى جويى مى‌پردازند و در هر بار چون فساد و برترى طلبى شان از حد مى‌گذرد، خداوند قومى را بر آنان مسلط مى‌سازد كه دمار از روزگارشان برمى‌آورند:

وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الأَْرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً. فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْس شَدِيد فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً. ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوال وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الاْخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّة وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً. عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً؛2


1. انعام (6)، 65.

2. اسراء (17)، 4 ـ 8.

و در كتاب تورات به بنى اسرائيل خبر داديم كه، دوبار در زمين فساد وخون ريزى مى‌كنيد و قطعاً به سركشى بسيار بزرگى برخواهيد خاست. پس بار اول كه سر برسد بعضى از بندگان خود را كه بسيار سخت و جنگجو هستند بر عليه شما برمى‌انگيزيم تا آن جا كه به جستجوى درون خانه‌ها پردازند (و خانه به خانه شما را تعقيب كنند). اين يك وعده حتمى بود كه به انجام رسيد و پس (از آن) دولت شما را بازگردانديم، شما را بر آنان تسلط داديم و به مال‌ها و فرزندان كمك كرديم و افراد شما را فزون تر ساختيم. اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى هم كنيد به خود كرده ايد. پس چون هنگامى كه برترى طلبى و تبهكارى ديگر رسيد، باز همان‌ها آمدند تا چهره‌هاى شما را كريه و بد منظر سازند و به اين مسجد (بيت المقدس) داخل شوند، چنان كه بار اول داخل شدند، و هر چه را كه بر آن دست يافتند به طور كامل نابود سازند. اميد است كه پروردگارتان بر شما رحمت آورد و اگر به بدى و تباهى بازگرديد ما نيز (براى تنبيه شما) بازمى گرديم و جهنم را قرار داديم تا زندانى براى كافران باشد.

در نقل اين دو رويداد تاريخى كه در اين آيات به آن‌ها اشاره شده، در روايات و كتب تاريخ، كمابيش، اختلاف نظر به چشم مى‌خورد. از اين رو نمى‌توان درباره آن‌ها نظر قطعى داد؛ لكن بيشتر روايات حكايت از اين دارند كه بار اول «بخت النصر» شاه بابل (605 ـ 526 قبل از ميلاد) بر فلسطين ـ كه در آيه بالا با عنوان «الارض» از آن ياد شده ـ لشكر كشيد و اورشليم را به تصرّف درآورد و با ده هزار اسير يهودى ـ كه پادشاه يهوديان نيز در ميانشان بود ـ به سرزمين خويش بازگشت. اما چون يهوديان باقى

مانده در فلسطين از نو بر شاه بابل شوريدند، بخت النصر بر آن شد كه مسأله يهوديان را يك بار و براى هميشه حل كند. از اين رو دوباره اورشليم را تسخير كرد و آن را به آتش كشيد. او هيكل سليمان را ويران و تقريباً تمام ساكنان شهر را اسير كرد و با خود به بابل برد. يهوديان در بابل ماندند تا زمانى كه «كورش» به آن جا حمله كرد و آن را به تصرف درآورد. او آنان را آزاد گذاشت تا به سرزمين خود بازگردند. وى هم چنين سيم و زرى را كه «بخت النصر» از معبد اورشليم به غارت برده بود به جاى اول خود بازگردانيد. به هر حال معمولاً اين اسارت و تبعيد بنى اسرائيل را، كه در قرن ششم قبل از ميلاد روى داد و بيش از نيم قرن دوام يافت، اولين مورد از دو مجازات مذكور در آيه شريفه دانسته اند.

در مورد دومين مجازات اين چنينىِ بنى اسرائيل نيز نقل‌هاى مختلفى شده است. طبق برخى نقل ها، اين بار نيز قومى كافر بر بنى اسرائيل حمله آوردند و آنان را به رنج و محنت فراوان در افكندند.

نكته جالب توجه اين است كه خداى متعال، سرانجام بنى اسرائيل را تهديد مى‌كند كه اگر دوباره به فساد و برترى طلبى روى آورند مجدداً آن‌ها را گرفتار عذاب و جنگ و ناامنى خواهد كرد و با تعبير «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» به آنان هشدار مى‌دهد.

حاصل آن كه، تأديب و گوش مالى افراد سست ايمان و بدكردار نيز يكى ديگر از قوانين تكوينى حاكم بر وقوع جنگ‌ها است؛ هر چند كه اين قانون از ديدگاه فلسفه تاريخ و جامعه شناسى مادّى نگر امروز هرگز شناخته شده و قابل تبيين و توجيه نيست.

6. سودمندى جنگ براى جهادگران

ششمين قانون جنگ اين است كه جهاد فى سبيل الله، در كنار آلام و رنج ها، فوايد و منافعى نيز دارد و مجاهدان در مجموع از اين كار سود مى‌برند. خداوند در اين زمينه مى‌فرمايد:

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛1 بر شما اقدام به جهاد مقرّر شده است و آن براى شما ناخوش آيند است؛ [ولى] ممكن است كه شما چيزى را ناخوش داريد در حالى كه آن چيز برايتان خوب است و ممكن است چيزى را خوب بدانيد در حالى كه برايتان بد باشد، و خدا مى‌داند و شما نمى‌دانيد.

نخستين جمله اين آيه، بيان گر قانونى تشريعى درباره جنگ است كه فعلا موضوع بحث ما نيست. بحث ما در اين جا درباره بقيه آيه است كه بيان گر يك قانون تكوينى مربوط به جنگ است. در اين آيه، جمله: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ» مى‌رساند كه جنگ چون كشته شدن، ضرب و جرح و مصدوميت، اسارت، آوارگى، خانه به دوشى، داغ ديدن، ويرانى، قحطى و ده‌ها مصيبت ديگر در پى دارد، پديده اى تلخ و رنج آور است و مطبوع انسان نيست. اما جمله بعد، يعنى جمله «عَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» اشاره به اين حقيقت دارد كه جنگ، على رغم همه مشكلات و مصايبى كه به بار مى‌آورد، در كنار آن‌ها فوايد و آثار مثبت فراوانى نيز به همراه دارد كه نبايد از آن‌ها غفلت ورزيد و همان‌ها نيز مى‌توانند وجود جنگ را در جهان توجيه كنند. در اين جا مناسب است به بعضى از آثار


1. بقره (2)، 216.

مثبت جنگ اشاره اى داشته باشيم:

ـ ايجاد روحيه فعاليت و جلوگيرى از رخوت: از جمله نتايج جهاد در راه خداى متعال اين است كه مردم را از سستى و تنبلى مى‌رهاند و آنان را فعال، با نشاط و پر تحرك مى‌سازد. انسان، به طور طبيعى، اگر مدت زيادى در رفاه، آسايش و امنيت به سر برد، به تدريج به سستى، كسالت و بى حالى عادت مى‌كند و از تحرك و فعاليت باز مى‌ايستد و از سوى ديگر، روح مقاومت و سلحشورى در او ضعيف خواهد شد. جنگ اين سستى‌ها و تنبلى‌ها و كسالت‌ها را از افراد دور مى‌كند و از آن جا كه اعضاى جامعه در وضعيت جنگى همه چيز خود را در خطر احساس مى‌كنند، بسيارى از نيروهاى خفته در آن‌ها بيدار خواهد شد. جنگ به انسان‌ها روح سلحشورى، مبارزه طلبى و هم آوردجويى مى‌بخشد و صلابت و استقامت و تحرّك ايشان را بالا مى‌برد.

اگر به اين حقيقت توجه كنيم كه يك جامعه سست و تن پرور طعمه اى خوب و شكارى بى دردسر براى برخى از افراد قدرت طلب و تبهكار است، به آسانى تصديق خواهيم كرد كه ثمره مذكور يكى از نتايج مثبت مهم جنگ براى جامعه خواهد بود. جنگ از اين جهت حكم واكسن را دارد كه به بدن انسان آماده باش مى‌دهد و نيروهاى داخلى را در برابر حمله و هجوم ويروس‌ها و ميكروب‌ها بسيج مى‌كند.

دانشمندان علوم زيستى مى‌گويند، در حال عادى و به هنگام امنيت و آرامش، بخش كوچكى از نيروهاى انسان فعال هستند و در مواقع تهديد و خطر، نيروى انسان چندين برابر مى‌شود. شايد از برخى آيات قرآن نيز بتوان اين مطلب را استنباط كرد؛ نظير اين آيه كه مى‌فرمايد:

إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ؛1 اگر از شما بيست كس با صبر و استقامت باشند بر دويست كس پيروز خواهند شد.

شايد يكى از علل و توجيهات اين امر، حقيقت علمى مذكور باشد؛ يعنى از آن جا كه مؤمنان در صدر اسلام در اقليت بودند و دشمن از هر سو آنان را احاطه كرده بود، از اين رو تحت تأثير احساس تهديد بالا، به طور طبيعى مكانيزم‌هاى زيستى آن‌ها نيروى فوق العاده اى را براى مقابله با تهديدات و خطرها در آنان ايجاد مى‌كرد.

ـ ايجاد احساس نياز و كمبود: نتيجه عمده ديگر جهاد اين است كه توجه و حساسيت جامعه را نسبت به كمبودها و نيازمندى‌هاى موجود خود برمى‌انگيزد و اين توجه، جنبش و تكاپوى اعضاى جامعه را براى رفع كمبودها و تأمين نيارمندى‌ها به دنبال خواهد داشت. اگر در تلاش‌ها و فعاليت‌هاى فردى و اجتماعى انسان دقت كنيم، درمى يابيم كه عموماً، انسان‌ها پس از احساس كمبود و نياز خويش، و صرفاً براى برطرف ساختن آن، به تلاش و فعاليت مى‌پردازند. حتى خوردن و آشاميدن كه كارهايى لذت بخش براى انسان هستند، تنها زمانى صورت مى‌پذيرند كه انسان احساس گرسنگى يا تشنگى بكند. يا، اين كه، انسان هنگامى به فكر معالجه بيمارى و مراجعه به پزشك مى‌افتد كه احساس درد داشته باشد.

در هر حال به طور كلى، در هر موردى، انسان پس از آن به فكر اقدام خواهد افتاد كه به نقص و نياز و كمبود خود توجه پيدا كرده باشد. درد گرچه براى انسان ناخوش آيند و نامطبوع است، اما از آن جا كه احساس درد به


1. انفال (8)، 65.

منزله اخطارى است كه وجود يك نوع بيمارى را در انسان اعلام مى‌كند و او را به مراقبت بيشتر و معالجه خويش وامى‌دارد؛ از اين رو بايد گفت، درد نيز به نوبه خود، در واقع، وجودش براى انسان خير است و آثار مثبت به دنبال دارد.

وقتى كه يك ملت به هر علتى به جنگ با بيگانگان و دشمنان خود اقدام مى‌كند ـ كه طبعاً آن هم، طبق قاعده كلى فوق، به دنبال زنده شدن احساس «نياز به جنگ» در افراد خواهد بود ـ به تدريج به بسيارى از كمبودها و نادارى‌هاى خود پى مى‌برد و با درك نقاط ضعف خود، با تمام توان براى رفع آن‌ها تلاش خواهد كرد. اگر تاريخ پيدايش اكتشافات و اختراعات و فنون و صنايع را ورق بزنيم، مى‌بينيم كه درصد قابل توجهى از آن‌ها در زمان وقوع جنگ‌ها به وجود آمده و رشد كرده است.

ـ ترويج اسلام و مسلمين: نتيجه ديگر جنگ اين است كه مؤمنان مجاهد و ايثارگر به سبب كوشش ها، ايثارها و فداكارى هايى كه از خود نشان مى‌دهند ـ به ويژه اگر در جنگ با دشمن خود پيروز شوند ـ شهرت پيدا مى‌كنند و مردم دنيا نسبت به آنان و دين و آيين و اهداف و عقايد ايشان حساسيت و شناخت بيشترى پيدا خواهند كرد. اين امر به نوبه خود سبب مى‌شود تا مردم دنيا انگيزه‌هاى انسانى و الهى مؤمنان را براى اداره و شركت در جنگ و پرداخت هزينه‌ها و تحمل خسارت‌هاى آن مورد توجه قرار دهند و اين خود روح اسلام خواهى و خداپرستى را در مردم دنيا برمى‌انگيزد؛ يعنى هم آن مؤمنانى كه مورد تاخت و تاز قدرت‌ها قرار گرفته اند در بين مردم دنيا موفقيتى ممتاز و درخشان كسب مى‌كنند و هم وسيله تبليغ دين حق فراهم مى‌شود.

ما نتايج مذكور و بسيارى ديگر از ثمرات مثبتى را كه نام نبرديم، در جنگ تحميلى حكومت بعث عراق بر عليه كشورمان مشاهده كرديم و اين جنگ على رغم صدمات آن، ره آوردهاى مثبت فراوانى نيز براى ملت ما در پى داشت. در آغاز جنگ، رهبر بزرگ انقلاب، امام خمينى(رحمه الله)، فرمودند، اين جنگ اگر چه بر ما تحميل شده است ولى براى ما نعمتى الهى است. آن روزها شايد مردم ما بيشتر تحت تأثير ايمان و ارادتى كه به حضرت امام داشتند اين سخن ايشان را تلقى به قبول كردند، اما با گذشت زمان و استمرار جنگ، به تدريج صحّت اين مدّعا را به وضوح مشاهده كردند. سستى و كسالتى كه ده‌ها سال بود دامن گير ملت ما شده بود و مردم ايران را در برابر دشمنان خود زمين گير و زبون ساخته بود، به يك باره برطرف شد و نشاط و فعاليت همه جانبه، و روحيه مقاومت، سلحشورى، شجاعت و شهادت طلبى جاى آن را گرفت. با پيدايش چنين روحيه اى بود كه مردم به فكر افتادند تا به هر طريق ممكن، رشته‌هاى وابستگى به بيگانگان را قطع كنند و با كسب استقلال همه جانبه، از لحاظ‌هاى گوناگون، اعم از نظامى، علمى، صنعتى و... خود را از ديگران بى نياز سازند. پيدايش اين روحيه در مردم ما نتايج چشم گيرى را براى جامعه و كشور در پى داشته و موجب گرديده كه ايران اسلامى به قدرتى عظيم در صحنه سياست جهانى و بين الملل تبديل شود.

استعمارگران شرق و غرب امروزه تصريح مى‌كنند كه بنيادگرايى ـ كه منظورشان همان اسلام اصيل است ـ قدرت آنان را به شدت تهديد مى‌كند. آمار و گزارش‌ها حاكى است كه گرايش به اسلام در بين ملل مختلف دنيا روز به روز در حال گسترش است و ملت‌هاى مسلمان نيز

تحرك جديدى يافته اند و به توسعه و تعميق عقايد و معارف اسلامى در جوامع خود روى آورده اند، و خلاصه اين كه اسلام خواهى با سرعتى بالا گسترش مى‌يابد. قطعاً يكى از عوامل مهم اين امر را بايد انقلاب اسلامى ملت ايران و مقاومت و شكست ناپذيرى اين ملت در جنگ تحميلى دانست؛ جنگى كه در آن، در واقع همه دنيا يك طرف و ملت مسلمان ما در طرف ديگر بود، اما خداوند پيروزى را از آنِ ملت مسلمان ايران كرد.

7. جنگ وسيله آزمايش و پيشرفت

هفتمين قانون تكوينى جنگ اين است كه مؤمنان و موحدان، با تحمل تلخى‌ها و سختى‌هاى جنگ، كمال معنوى و روحى پيدا مى‌كنند؛ و اين از ديگر آثار مثبت جنگ است كه موجب مى‌شود خداوند بر اساس اراده حكيمانه خود آن را در نظام تكوينى و تشريعى زندگى انسان جاى دهد. حتى مى‌توان گفت، جنگ يكى از مهم ترين عرصه هايى است كه مى‌تواند انسان را به هدف اصلى آفرينش او و كمال نهايى اش نزديك كند. توضيح اين كه هدف اصلى از آفرينش انسان، دست يابى او به كمالات معنوى و روحى و هر چه بالاتر رفتن در مسير «قرب الى الله» است. اگر كسى بخواهد در جهت «قرب الى الله» به سير و سلوك بپردازد، تنها زمانى به مقصود مى‌رسد كه از ناملايمات و سختى‌ها و رنج‌ها استقبال كند و مشكلات و محروميت‌هاى فراوانى را به جان بخرد. رسيدن به كمال معنوى و رشد روحى تنها در صورتى امكان پذير است كه انسان بر روى هواى نفس خود پاى بگذارد و با تبعيت محض از خواسته‌ها و فرامين الهى، در اين راه صبر و استقامت پيشه نمايد. انسانى مى‌تواند به درجات

عالى كمال دست يابد كه در طوفان غرايز و تمايلات نفسانى، اسير خواسته‌هاى نفس نگردد و تنها آن چه را كه مرضىّ خداى متعال است اختيار كند، گرچه صددرصد مخالف خواسته نفس خودش باشد.

راز گرفتار آمدن مؤمنان و صالحان به بلاها و مصيبت‌هاى دنيوى نيز چيزى جز رشد و كمال آن‌ها نيست. خداى متعال مى‌توانست مصايب و مشكلاتى از قبيل: فقر، بيمارى، ناامنى، گرسنگى و... را براى انسان‌هاى مؤمن و نيكوكار پيش نياورد؛ اما خداوند از سر لطف و رحمت چنين نكرده و اراده فرموده تا مؤمنان و صالحان با تحمل سختى ها، رنج‌ها و ناملايمات، به كمال شايسته خود برسند و هر چه بيشتر از رحمت الهى و نعمت‌ها و مواهب او برخوردار گردند. پيش آمد جنگ در زندگى حق پرستان و موحدان نيز در همين راستا است.

جنگ با توجه به مصايب و مشكلات و سختى‌هاى متعددى كه به همراه دارد ميدان خوبى براى آب ديده شدن انسان‌ها و بيرون رفتن از ناخالصى‌ها است. جنگ عرصه اى بسيار مناسب است براى آن كه انسان‌هاى مؤمن مورد ابتلائات مختلف الهى قرار گيرند و با موفقيت و پيروزى در آن‌ها مراتب كمال و «قرب الى الله» را يكى پس از ديگرى پيموده، لياقت نيل به عالى ترين آن‌ها را پيدا كنند. مؤمنان با خويشتن دارى و صبر و استقامتى كه در عرصه جنگ از خود نشان مى‌دهند، با گداخته شدن در كوران حوادث آن، گوهر وجودى خويش را صاف تر و خالص تر مى‌كنند. خداى متعال در اين باره مى‌فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ

تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ؛1 محققاً آنان كه گفتند پروردگار و صاحب اختيار ما خدا است و در اين گفته خود پايدارى و استقامت كردند، فرشتگان بر ايشان نازل شوند كه هيچ نترسيد و غمگين مباشيد و بشارت باد شما را به همان بهشتى كه از قبل وعده داده شده ايد.

اين آيه شريفه، با جمله «ثُمَّ اسْتَقامُوا» ضمن اشاره به سختى‌هاى راه و مشكلاتى كه در پيش راه سالك هست، به مؤمنان بشارت مى‌دهد كه اگر سختى‌ها را با پايدارى و استقامت خود تحمّل و با آن‌ها مبارزه كنند، در نهايت به بهشت و سعادت جاودان دست خواهند يافت.

از اين رو است كه قرآن كريم در آيات متعدد، وقوع جنگ و پى آمدها و ويرانى‌ها و سختى‌هاى حاصل از آن را بر اساس اراده حكيمانه الهى، و وسيله امتحان و آزمايش انسان‌ها قلمداد مى‌كند. خداوند متعال جنگ و پى آمدهاى آن را پيش مى‌آورد تا استعدادهاى انسان‌ها شكوفا شود و مردم در كوران آن، كمالات بالقوّه خود را فعليت بخشند و مراتب بى نهايت كمالات انسانى را يكى پس از ديگرى درنوردند و به قله‌هاى رفيع و منيع كمال حقيقى انسان صعود كنند.

خداوند به وسيله جنگ، مؤمنان را مى‌آزمايد تا معلوم شود تا كجا حاضرند در راه رضاى خدا و عمل به تكليف شرعى، سختى‌ها و ناگوارى‌ها را تحمل كنند:

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْء مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْص مِنَ الأَْمْوالِ وَ الأَْنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ. الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ


1. فصلت (41)، 30.

قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛1 به يقين شما را به چيزى از (قبيل) ترس و گرسنگى و كاهش دارايى‌ها و (از دست دادن) جان‌ها و (خراب شدن) ميوه‌ها مى‌آزماييم و (اى پيامبر) شكيبايان را نويد ده؛ آنان كه چون به حادثه سخت و ناگوارى گرفتار شوند، صبر پيشه خود كنند و گويند ما آفريده خداى متعال هستيم و ما به سوى او بازمى گرديم. اينان مورد رحمت و لطف خدايند و هم آنان هستند كه هدايت يافته اند.

اين آيات شريفه مربوط به جهاد است و خداى متعال در آن‌ها مؤمنان را از نظر روحى و روانى براى شركت در جنگ آماده مى‌سازد؛ البته نه با تبليغات بى ارزش و دور از حقيقت، بلكه با بيان يك سلسله حقايق، واقعيات و ارزش‌هاى انسانى. اساساً سنّت و راه و رسم شارع مقدس اسلام هرگز اين نيست كه انسان‌ها را ـ اعم از آن كه مؤمن باشند يا نباشند ـ با فريب و نيرنگ به سوى هدفى كه خود مى‌خواهد بكشاند. در اين جا نيز خداى متعال ضمن اشاره به مشكلاتى كه معمولاً با جنگ همراه است ـ مانند: ناامنى، كمبود و گرانى مواد غذايى، زيان‌هاى اقتصادى و مالى، قتل و كشتار، نقص عضو، اسارت و... ـ همه آن‌ها را اسباب امتحان و زمينه ساز آزمايش مؤمنان و وسايل تحصيل كمالات معنوى براى آنان معرفى مى‌كند و به آن دسته از مؤمنان كه صبر و استقامت پيشه كنند وعده رستگارى مى‌دهد.

اين مؤمنان صابر كسانى هستند كه به مبدأ و معاد اعتقاد و ايمان كامل


1. بقره (2)، 155 ـ 157.

دارند؛ و ما در ادامه توضيح خواهيم داد كه يكى از عوامل پيروزى مؤمنان بر دشمنانشان همين خداشناسى و معرفت توحيدى آنان است. اعتقاد و ايمان جامعه مسلمان، رمز پيروزى آنان بر دشمن و سرفراز بيرون آمدن از بوته آزمايش است. سود سرشارى كه صابران از جنگ مى‌برند، همان لطف، رحمت و هدايت يافتگى است كه خداوند در انتهاى آيات مذكور از آن خبر داده و فرموده است كه ايشان مشمول رحمت و درود از سوى پروردگارشان خواهند بود (أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ).

حاصل آن كه خداوند در اين آيات، جنگ را وسيله آزمايش انسان‌ها و پيشرفت و تكامل مؤمنان مى‌داند و كسانى را كه به دشمن پشت و ميدان نبرد را خالى نمى‌كنند اين گونه معرفى مى‌كند كه به درجات عاليه كمال دست يافته، مشمول عنايات و الطاف خاص حق متعال و واصل به مقصود خواهند بود.

در آيه اى ديگر درباره جنگ چنين مى‌خوانيم:

إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الأَْيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمِينَ. وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ. أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّابِرِينَ. وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ؛1 اگر به شما آسيبى رسيده است به دشمنان شما نيز مثل آن آسيب رسيده است. اين روزگار (و احوالات مختلف را)ميان مردم مى‌گردانيم (و قدرت و دولت را در ميانشان جابه جا مى‌كنيم) تا مقام اهل ايمان معلوم شود و


1. آل عمران (3)، 140 ـ 143.

خداوند متعال اهل ايمان را بنماياند و از شما گواهانى بگيرد كه خداى متعال ستم گران را دوست نمى‌دارد، و تا آن كه اهل ايمان را از هر عيب پاك و پيراسته سازد و كافران را سركوب كند. آيا پنداشته ايد كه وارد بهشت مى‌شويد در حالى كه خداى متعال هنوز كسانى از شما را كه جنگ كرده باشند و شكيبايان را معلوم نكرده است؟ شما بوديد كه قبل از مرگ آرزوى مرگ (در ميدان جنگ) داشتيد و اكنون كه با آن درگير شده ايد با نگرانى بدان مى‌نگريد.

در اين آيات چند نكته مورد توجه قرار گرفته كه در اين جا به مناسبت، به برخى از آن‌ها اشاره مى‌كنيم:

نخست و قبل از هر چيز، اشاره شده است به اين كه دولت‌ها و قدرت‌ها در دست فرد يا گروه خاصى متمركز نمى‌مانند؛ بلكه علاوه بر اين كه در يك عصر در بين افراد و گروه‌هاى مختلف و متعدد تقسيم خواهد شد، در طول تاريخ نيز در ميان افراد و گروه‌هاى مختلف دست به دست مى‌شود. پيش از اين نيز اشاره كرديم كه اراده الهى بر اين تعلق گرفته است كه هيچ قدرتى به صورت ابدى در اختيار يك فرد، گروه، قوم و نژاد خاص قرار نگيرد؛ بلكه حكمت خدا اقتضا داشته كه قدرت‌ها دست به دست شود و گاهى در دست اين و گاهى در دست آن باشد. اين حقيقتى است كه در طرح كلى خلقت و تدبير خداى متعال براى زندگى اجتماعى بشر، لحاظ و گنجانده شده است.    دومين نكته مورد اشاره در آيات مذكور اين است كه، در مواقعى كه دست به دست شدن قدرت به وسيله جنگ و زد و خورد حاصل مى‌شود، گاهى آن جنگ وسيله اى است براى امتحان مؤمنان، تا خداى متعال كسانى را كه واقعاً ايمان آورده اند، بشناسد و از ميان آنان گواهانى برگيرد.

خلاصه آن كه، خداى متعال در پيش آوردن جنگ اهدافى دارد و يكى از آن اهداف اين است كه مؤمنان در گيرودار جنگ آزموده شوند. اين نكته كه در آيه اول آمده، در آيه بعد نيز به زبانى ديگر مورد تأكيد قرار گرفته است؛ آن جا كه مى‌فرمايد: وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا. «تمحيص» كه در اين آيه مطرح شده، به معناى پيراستن از عيب و نقص است. اين پيراستن مى‌تواند به معناى اجتماعى باشد و مى‌تواند مفهوم فردى داشته باشد. تمحيص در بعد اجتماعىْ آن جا معنا پيدا مى‌كند كه در يك جامعه اسلامى همه افراد، كما بيش، ظواهر شرعى را رعايت كنند، ولى بسيارى از آنان مبتلا به آلودگى‌ها و ناخالصى هايى باشند. در اين ميان، جنگ وسيله بسيار مناسبى است براى آن كه معلوم شود چه كسانى واقعاً مسلم و موحدند و در هر اوضاع و احوالى رضوان الهى را بر همه چيز مقدم مى‌دارند، و چه كسانى از اسلام و توحيد حقيقى بى بهره اند و روح كفر و شرك و ظلم و عصيان در اعماق نفس آن‌ها وجود دارد. جنگ، با دقت هر چه تمام تر، صفوف عاشقان صادق را از صفوف مدعيان كاذب جدا مى‌كند: لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ؛ تا خداى متعال پليد را از پاك جدا سازد.

تمحيص جنبه فردى نيز دارد. ممكن است مسلمانى اصل را داشته باشد، ولى ايمان وى با برخى از نقص‌ها و ضعف ها، مثل: لذت پرستى، راحت طلبى، تنبلى، جاه طلبى، ظلم و فساد همراه باشد. براى آن كه اين آلودگى‌ها از روح و روان و نفس انسان پاك شود و ريشه اين وابستگى‌ها در قلب آدمى بخشكد، بايد شرايط و اوضاع و احوالى فراهم شود كه توجه درونى فرد را به سوى ديگرى معطوف دارد. تا زمانى كه زندگى بشر روند آرام و عادى دارد و شخص از انواع نعمت‌ها و مواهب الهى بهره مى‌برد،

معمولاً اميال حيوانى، نفسانى و شيطانى در انسان قوّت مى‌گيرند و فرصت پيدا مى‌كنند تا به هر سو كه بخواهند آزادانه بتازند و انسان را به اين سو و آن سو بكشانند.

بدون شك، اگر كار بدين منوال پيش رود، كم كم ايمان و معنويت انسان ضعيف و در نهايت نابود مى‌شود. ناملايمات و مشكلاتى كه در زندگى فردى و اجتماعى انسان پيش مى‌آيد، روال معمول زندگى وى را بر هم مى‌زند و زمينه را براى خلوص و پاكى انسان فراهم مى‌آورد، كه اين نتيجه اى بسيار مطلوب در زندگى انسان خواهد بود. جنگ يكى از اين ناملايمات و حوادث تلخ است كه انسان را در شرايط خودسازى بسيار مشكل و در عين حال بسيار مفيدى قرار مى‌دهد.

در جنگ چون پاىِ جانْ بازى در ميان است و انسان مجبور مى‌شود كه از مال و زن و فرزند و ساير تعلقات دنيوى دل بكند، زمينه مناسبى فراهم مى‌شود تا به هر چه غير خدا است پشت پا بزند و دل را يك سره متوجه او گرداند. جنگ مى‌تواند هر چه را كه با ايمان خالص انسان سازش ندارد از باطن انسان بزدايد، روح و روان او را صفا و جلا دهد و معنويات او را به كمال برساند؛ و اين همان «تمحيص» و پيرايش فردى براى انسان خواهد بود.

حاصل آن كه، يكى از نتايج عمده و ارزش مند جنگ اين است كه زمينه بسيار مناسبى فراهم مى‌كند تا آنان كه استعداد كمال پذيرى فراوان دارند، در كوران جنگ به خودسازى بپردازند و در مراحل مختلف جنگ، وابستگى‌ها و آلودگى‌هاى گوناگون را از خود دور سازند و درنتيجه، به كمالات روحى و معنوى هر چه بيشتر نايل آيند.

ما اين معنا را در طول مدت جنگ تحميلى به تجربه دريافتيم. همه ما شاهد بوديم كه بسيارى از نوجوانان و جوانانى كه در نظام طاغوتى گذشته به مفاسد اخلاقى عديده گرفتار مى‌شدند ـ و در بسيارى از موارد بالفعل به آن‌ها گرفتار بودند ـ طى اين جنگ، به خداى متعال و كمالات راستين روى آوردند و بسيارى از آن‌ها يك شبه، ره صد ساله پيمودند؛ تا آن جا كه به عنوان اسوه و الگويى براى موحدان و عارفان مطرح گشتند. آنان هم خود از بندگان شايسته خدا شدند و هم ديگران را به صلاح آوردند. اگر اين جنگ پيش نيامده بود، از اين همه صالحان مصلح خبرى نبود.

از اين رو جنگ على رغم همه سختى ها، دشوارى ها، ضايعات و تلفاتى كه در پى دارد، اگر جز همين يك فايده را نداشته باشد ـ كه مؤمنان، صالحان و مجاهدان فى سبيل الله را اين همه ارتقا و تعالى معنوى و روحى مى‌بخشد؛ و البته مادى گرايان از درك اين فايده عاجزند ـ نعمت و موهبتى است كه از دست و زبان هيچ كس بر نمى‌آيد كه از عهده شكرش به در آيد. از ديدگاه اسلام، هدف آفرينش عالم و آدم، تقرب هر چه بيشتر انسان‌ها به درگاه خداى متعال است، و جنگ بهترين وسيله اى است كه مى‌تواند مقدمات اين تقرب و كسب مقام و موقعيت بالاتر انسان در پيشگاه خداوند را فراهم آورد.

8. پيروزى نهايى حق

هشتمين قانون تكوينى و سنت الهى حاكم بر جنگ اين است كه در تاريخ زندگى انسان و مبارزات و پيكارهاى انسانى، سرانجام پيروزى نهايى از آن حق و حقيقت خواهد بود و حق پرستان بر تمامى جهان مستولى خواهند

شد. براى توضيح اين قانون اشاره به دو مقدمه لازم است:

مقدمه نخست آن كه: چنان كه پيش از اين نيز اشاره كرديم، آزادى انسان در رفتار و سلوك فردى و اجتماعى اش، و اختيار او در پيمودن راه خير يا شر، مورد اراده و مشيت و مقتضاى حكمت بالغه الهى است. خداوند قدرت و توان حركت در هر يك از اين دو طريق را در اختيار انسان گذاشته است. اراده الهى چنين است كه هم كسانى كه در راه بهشت گام مى‌زنند ميل و قدرت حركت در مسير جهنم را داشته باشند، و هم كسانى كه راه جهنم را مى‌پويند، بتوانند در راه بهشت نيز گام بردارند. اين امر موجب مى‌شود تا هر دو گروه، آزادانه در راه مقصد انتخاب شده خود طىِّ طريق كنند. آياتى از قرآن مجيد هم كه دلالت دارد بر اين كه خداى متعال هم كسانى را كه راه خير را برگزيده اند يارى مى‌كند و هم كسانى را كه راه شرّ را انتخاب كرده اند، در واقع به همين معنا است؛ از جمله اين آيه شريفه:

مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً. وَ مَنْ أَرادَ الاْخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً. كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛1 آن كس كه با سعى و كوشش خود متاع فانى دنيا را طالب است، به زودى هر كه را خواهيم (نصيبى) از آن مى‌دهيم، سپس دوزخ را نصيب او مى‌كنيم تا در حالى كه مورد نكوهش و طرد قرار گرفته است بدان در آيد؛ و كسانى كه طالب آخرت باشند و براى آن به قدر طاقت بكوشند، مشروط به اين كه ايمان داشته باشند، از سعى و تلاش آن‌ها قدردانى مى‌شود. ما به هر دو گروه، دنياطلب


1. اسراء (17)، 18 ـ 20.

و آخرت جو، به لطف خود مدد خواهيم كرد، كه از لطف و عطاى پروردگار تو هيچ كس محروم نخواهد بود.

مقدمه دوم: چنان كه در مباحث قبلى، به مناسبت، خاطرنشان كرديم، در خلقت عالم آن چه اصالتاً و بالذّات مطلوب است، تحقق خير و كمال است، اما در كنار خيرات و كمالات، برخى از شرور و نقص‌ها نيز ـ كه در جريان كلى، از لوازم آن مقصودهاى اصلى هستند ـ به تبع آن‌ها مطلوبند و به اصطلاح، مقصود بالعرض هستند. از جمله، در مورد انسان، خداوند متعال انسان‌ها را نيافريده تا با سوءاستفاده از اختيار خود جهنّمى شوند، بلكه خواسته تا با حسن استفاده از اختيار خود به بهشت در آيند. از اين رو جهنمى شدن و سقوط انسان‌ها خارج از اراده خداوند نيست؛ ولى اين وضع تبعاً و بالعرض ملحوظ و مراد خداوند است نه اصالتاً و بالذات.

اكنون پس از ذكر دو مقدمه مذكور بايد بگوييم، از آن جا كه اراده خداى متعال در اصل بر خير و سعادت و رشد و كمال انسان و بهشتى شدن وى است، زندگى فردى و اجتماعى انسان چنان تدبير و تقدير شده است كه كسانى كه در طريق خير و كمال گام مى‌زنند و راه بهشت را بر مى‌گزينند بيشتر مورد امداد الهى قرار مى‌گيرند و سرانجام نيز همين‌ها به پيروزى قطعى و نهايى دست خواهند يافت. خداى متعال، هم مؤمنان، صالحان و مجاهدان راه خدا را، و هم مخالفان و دشمنان آنان را آزادى اراده و عمل مى‌دهد و به هر دو گروه زمينه فعاليت مى‌بخشد و هر دو را با اسباب و وسايل و عِدّه و عُدّه مجهز مى‌سازد؛ لكن به گروه نخست كه در راه خدا مجاهده و پيكار مى‌كنند عنايتى خاص دارد و ضمن تأييد و نصرت آنان، در نهايت آن‌ها را به پيروزى مى‌رساند. البته اين پيروزى بى حساب و كتاب

نيست و ضوابط و شرايط خاص خود را دارد، اما در هر حال، پيروزى نهايى اهل حق، چيزى است كه حكمت خداى متعال در جنگ آن را ايجاب مى‌كند. در اين باره آيات متعددى در قرآن وجود دارد كه در اين جا به برخى از آن‌ها اشاره مى‌كنيم:

در يك آيه مى‌فرمايد:

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الأَْعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛1 سستى مكنيد و اندوهگين مشويد كه شما برتريد اگر (به راستى) مؤمن باشيد.

در آيه ديگرى مى‌فرمايد:

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ؛2 بلكه، به وسيله حق بر باطل ضربه وارد كنيم تا باطل را در هم بشكند و باطل يك باره نابود شود.

در آيه اى ديگر چنين مى‌خوانيم:

إِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّان كَفُور. أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ. الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ؛3 محققاً خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع خواهد كرد و محققاً خداوند هيچ خيانت كار كفرانورز را دوست نمى‌دارد. خداوند به كسانى كه مورد هجوم قرار گرفته اند اجازه


1. آل عمران (3)، 139.

2. انبيا (21)، 18.

3. حج (22)، 38 ـ 40.

جنگيدن داده؛ چرا كه آنان مورد ستم قرار گرفته اند و خداوند بر يارى و كمك آنان قادر و توانا است. آن كسانى كه از خانه هاشان به ناحق رانده شدند (و گناهى نداشتند) جز آن كه مى‌گفتند پروردگار ما خدا است. و اگر اين (سنّت) نبود كه خداوند بعضى مردم را با بعضى ديگر از مردم دفع مى‌كند، عبادت گاه‌ها و صومعه‌ها و كليساها و مسجدهايى كه نام خدا در آن‌ها بسيار ياد مى‌شود ويران مى‌گرديد و خداوند حتماً كسانى را كه او را يارى مى‌كنند يارى خواهد كرد، كه خداوند قوى و مقتدر است.

در آيه اى ديگر آمده است:

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ. إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ. وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ؛1 سخن ما درباره بندگان فرستاده ما از قبل (چنين) رفته است كه محققاً آنان، همانان يارى شدگان هستند و محققاً سپاه ما، همان چيره شوندگانند.

خداوند در اين آيات پيروزى پيامبران خدا را به عنوان يك تقدير حتمى و قضاى آسمانى مطرح كرده و چنان بر آن تأكيد نموده است كه شايد امكان تأكيد بيش از آن وجود ندارد؛ تأكيد با ادوات مختلفى مثل: «انّ»، «جمله اسميّه»، «لام تأكيد» و «ضمير فصل» كه به طور مكرر استفاده شده است.

نيز در آيه اى ديگر در مورد اين تقدير حتمى مى‌خوانيم:

كَتَبَ اللّهُ لاََغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ؛2 خداوند متعال مقرر داشته است كه به يقين من و فرستادگانم پيروز خواهيم شد. همانا خداوند نيرومند و مقتدر است.

 


1. صافات (37)، 171 ـ 173.

2. مجادله (58)، 21.

نيز در سه آيه ديگر، خداوند وعده پيروزى نهايى دين اسلام و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر ديگر اديان را داده و چنين فرموده است:

هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ؛1 او كسى است كه رسول خود را همراه با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه اديان پيروز كند.

از اين سه آيه، در انتهاى دو آيه2 با جمله «وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» و در انتهاى يك آيه3 نيز با جمله «وَ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً» بر اين حقيقت، بيش از پيش تأكيد شده است.

از مجموع اين آيات چنين استفاده مى‌شود كه سرانجام، جنگ و ستيزهايى كه ميان اهل حق و اهل باطل در مى‌گيرد به پيروزى نهايى اهل حق و حقيقت مى‌انجامد و عاقبت، دين اسلام و پيروان راستين آن پيروز خواهند شد. به اعتقاد شيعيان، پيروزى نهايى و كامل دين اسلام به دست حضرت ولىّ عصر، امام زمان، عجل الله تعالى فرجه الشريف، تحقق خواهد يافت و در پايان تاريخ، سرتاسر جهان زير پرچم حق و عدالت آن حضرت قرار خواهد گرفت.


1. توبه (9)، 33؛ فتح (48)، 28 و صف (61)، 9.

2. توبه (9)، 33 و صف (61)، 9.

3. فتح (48)، 28.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org