قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 فصل سوم

جايگاه جنگ در نظام تشريعى

بيان چند نكته

آن‌چه تاكنون گذشت، بررسى جنگ از جهت جايگاه آن در نظام تكوين و قوانين تكوينى و علل و عوامل حاكم بر آن بود. اكنون هنگام آن رسيده تا قوانين و نظام تشريعى حاكم بر جنگ، و به طور كلى، جايگاه جنگ در نظام تشريعى را مورد بررسى قرار دهيم. اما قبل از ورود به اصل بحث لازم است چند نكته را يادآورى كنيم:

1. همه احكام شريعت، اعم از اين كه فردى باشند يا اجتماعى، ثبوتاً و در واقع، تابعى از متغيرى ديگر هستند. آن متغير عبارت است از مصالح و مفاسدى كه بر هر حكمى مترتب مى‌گردد. اگر كارى داراى مصلحت باشد، شارع مقدس به انجام آن فرمان مى‌دهد، و اگر داراى مفسده باشد، مكلّفين را از انجام آن باز مى‌دارد و از آن نهى مى‌كند. در اين ميان كارهايى نيز وجود دارند كه هم مصالح و منافع و هم مفاسد و مضارّى دارند. در اين موارد، شارع مقدس با محاسبه هر دو دسته مصالح و مفاسد، بر طبق برآيند آن‌ها حكم مى‌كند. اگر در مجموع، مصلحت آن كار بر مفسده اش بچربد به آن امر، و اگر به عكس باشد از آن نهى مى‌كند.1


1. در قرآن كريم به نمونه اى از اين گونه سنجش مصالح و مفاسد بر مى‌خوريم؛ آن جا كه با سنجش مصلحت و مفسده هر يك از دو فعل «قماربازى» و «شراب خوارى» در نهايت حكم مى‌كند كه مفسده آن دو از مصلحتشان بيشتر است و بنابراين نبايد گِرد آن‌ها گشت: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (بقره، 219)؛ از تو درباره شراب و قمار مى‌پرسند، (در پاسخشان) بگو كه در آن دو، گناهى بزرگ و سودهايى براى مردم هست و گناه آن دو از نفعشان بزرگ تر است.

در اين مقايسه، خداوند اشاره مى‌كند كه هر چند در اين دو كار هم مصلحت و هم مفسده وجود دارد، ولى، از آن جا كه مصالح آن ها، در برابر مفاسدشان ناچيز است، از ارتكاب آن‌ها منع كرده است. هم چنين در آيه اى ديگر به پليدى آن‌ها حكم مى‌كند و مى‌فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الأَْنْصابُ وَ الأَْزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده / 90)؛ اى اهل ايمان شراب و قمار و بت پرستى و تيرهاى گروبندى، همه اين‌ها پليد و از عمل شيطان است. پس، از آن‌ها اجتناب كنيد شايد رستگار شويد.

نكته ديگر در همين ارتباط اين است كه در جميع موارد فوق، اگر نيل به آن مصلحت يا دفع آن مفسده در حد لزوم باشد امر و نهى شارع نيز به صورت الزامى (وجوب و حرمت) و گرنه، به صورت غير الزامى (استحباب و كراهت) خواهد بود.

بنابراين هر كارى را كه شريعت اسلام واجب دانسته است، فقط داراى مصلحت است و يا اگر هم مفسده اى دارد، در برابر مصلحت فراوان آن، ناچيز است، آن چنان كه در مجموع، انجام آن واجب خواهد بود. هم چنين هر كارى كه در شرع حرام دانسته شده است، تنها مفسده دارد و اگر مصلحتى هم داشته باشد، در برابر مفسده فراوانى كه دارد ناچيز و غير قابل اعتنا است، به طورى كه با وجود آن مصلحت جزيى، باز هم ارتكاب آن، به سبب مفسده اقوايى كه دارد حرام خواهد بود.

در يك جمله، احكام و قوانين اسلام، اعم از احكام فردى و اجتماعى، تابع مصالح و مفاسد واقعى و نفس الامرى است؛ خواه ما از آن مصالح و مفاسدى كه منشأ اين احكام شده اند، آگاه باشيم يا نباشيم.

2. اكنون جاى اين پرسش وجود دارد كه راه پى بردن به مصالح و مفاسد مذكور چيست و چگونه مى‌توان از مصالح و مفاسدى كه در وراى احكام شرعى وجود دارند و منشأ صدور آن‌ها شده اند، آگاه شد؟

در پاسخ به اين سؤال بايد بگوييم؛ در بسيارى از موارد، اين مصالح و مفاسد از طريق وحى و قرآن كريم يا سخنان معصومين، كه مفسران حقيقى قرآنند، براى ما كشف مى‌شود. هم چنين در بسيارى از موارد ممكن است اين مصالح و مفاسد و ملاك‌هاى احكام را به كمك عقل و تجربه خود كشف كنيم؛ كه در اين حالت اگر كشف عقل، به صورت قطعى و يقينى باشد، از اين طريق حكم شرعى نيز كشف خواهد شد.

البته در بسيارى از موارد نيز ممكن است مصالح و مفاسد واقعى احكام براى ما ناشناخته و مجهول باقى بماند و از هيچ راهى قادر به كشف آن‌ها نباشيم؛ يعنى نه از طريق آيات و روايات تبيين شده باشد و نه به كمك عقل بتوانيم به آن‌ها دست پيدا كنيم.

بنابراين مصالح و مفاسدى كه ما به آن‌ها علم پيدا كرده ايم، در حقيقت تنها مى‌تواند بخشى از مجموعه مصالح و مفاسد و ملاكات احكام باشد كه در جهان واقع وجود دارد. ما هيچ گاه نمى‌توانيم ادعا كنيم كه همه مصالح و مفاسد واقعى احكام را كشف كرده ايم يا قادر به كشف همه آن‌ها هستيم؛ بلكه با توجه به پيچيدگى و ظرافتى كه در زمينه اعمال و رفتار انسان و آثار و پى آمدهاى آن ـ در همه ابعاد زندگى وى، اعم از مادى، معنوى، دنيوى، اخروى، اقتصادى، سياسى، حقوقى و... ـ وجود دارد، حتى كشف همه مصالح و مفاسد يك حكم را نيز نمى‌توانيم ادعا كنيم، تا چه رسد به همه مصالح و مفاسد همه احكام شريعت.!

يكى از علل عمده ناتوانى ما از درك مصالح و مفاسد واقعى احكام اين است كه مصالح و مفاسد احكام، منحصر در مصالح و مفاسد دنيوى نيست؛ بلكه مصالح و مفاسد اخروى و معنوى را نيز شامل مى‌شود كه تأثير آن‌ها در سرنوشت انسان به مراتب بيش از مصالح و مفاسد دنيوى است. به همين دليل هم هست كه خداى متعال به مصالح و مفاسد معنوى بيش از مصالح و مفاسد مادى عنايت و اهتمام دارد؛ چرا كه در مورد انسان اساساً ارزش اصلى به مصالح معنوى او مربوط مى‌شود و مصالح مادى جز در پرتو مصالح معنوى ارزشى ندارد. به عبارت ديگر، در نظام ارزشى اسلام، ارزش هيچ چيز معادل و هم سنگ ارزش كمال معنوى و روحى انسان ـ كه عبارت است از تقرب هر چه بيشتر به خداوند ـ نيست. ارزش كارها و فعاليت‌هاى انسان، به نقش آن‌ها در تأمين مصالح اخروى او بستگى دارد؛ يعنى ارزش آن‌ها ارزش مقيد و مشروط و مطلوبيت آن‌ها «مطلوبيت بالغير» است.

بنابراين در ارزيابى و سنجش ارزش اعمال و رفتار انسان، قبل از هر چيز بايد مصالح و مفاسد اخروى و معنوى را منظور داشت و نبايد به مصالح و مفاسد دنيوى بسنده نمود و يا آن‌ها را در اولويت قرار داد.

3. واژه جنگ يا جهاد، گرچه هم به زد و خورد ميان دو فرقه، و هم به نبرد ميان دو جامعه اطلاق مى‌شود، اما محور بحث ما در اين جا جنگ بين دو ملت و نبرد ميان دو جامعه است. هم چنين هر چند كه جهاد مظاهر و جلوه‌هاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، سياسى و نظامى دارد، ولى نظر ما در اين بحث صرفاً به جنگ نظامى است.

4. به هنگام تحليل و توجيه پديده «جنگ» و «جهاد» به مسأله اى برمى‌خوريم كه معمولاً در هر جنگى، كم و بيش، اتفاق مى‌افتد و آن،

مسأله «كشتن انسان» است. از اين رو به جا است كه نخست به اين مسأله بپردازيم. در اين جا نخست توضيحى درباره قتل به طور مطلق، در نظام تشريعى و سيستم حقوقى اسلام، مى‌آوريم و سپس به مسأله اصلى كه همان حادثه قتل در جنگ و قتال گروهى است مى‌پردازيم. روشن شدن اين موضوع، ما را در بررسى مسايل تشريعى مربوط به جنگ كمك خواهد كرد.

درباره اين مسأله، گرايشى در ميان بسيارى از فلاسفه و علماى حقوق و ديگر انديشمندان وجود دارد مبنى بر اين كه، انسان از هر طبقه اى كه باشد و هر عملى كه مرتكب شده باشد و در هر شرايط و اوضاع و احوالى كه زندگى كند، داراى حرمت، كرامت و قداستى است كه بايد پاس داشته شود و رعايت گردد. بر اين اساس، هيچ انسانى را نمى‌توان به مجازات سنگين و خشن و از همه بدتر، به مرگ محكوم كرد.

اين گرايش كه برخاسته از ديدگاه انسان مدارانه و به اصطلاح، «اومانيستى»1 است، احكام و قوانين جزايى و كيفرى بسيارى از كشورهاى جهان را تحت تأثير قرار داده است و يكى از آثار عمده آن، اين است كه در بعضى كشورها مجازات اعدام به كلى ممنوع شده است.

اما در دين مقدّس اسلام، چنين گرايشى وجود ندارد. در نظام ارزشى اسلام، و از جمله در سيستم حقوقى آن، همه احكام و قوانين تشريعى مبتنى بر مصالح و مفاسد تكوينى و واقعى است، نه بر پايه احساسات و عواطف. اگر در جايى مصالح واقعى بشر اقتضا كند كه فرد يا گروهى از ميان برود، قتل آن فرد يا گروه ـ هر چند از نظر عاطفى حادثه اى تلخ و ناگوار


1. humanistic

است ـ به عنوان كيفر و براى مجازات فرد يا گروه متجاوز، امرى جايز و يا حتى لازم و اجتناب ناپذير خواهد بود.

مواردى كه اسلام مجازات اعدام را تجويز كرده است، مى‌توان به دو دسته تقسيم كرد: دسته نخست مواردى را در بر مى‌گيرد كه در آن‌ها دادگاه حكم به اعدام مى‌دهد و اين حكم بايد به وسيله دستگاه رسمى حكومت اجرا شود. دسته دوم، مواردى است كه در آن‌ها نيازى به حكم دادگاه نيست و خود افراد مى‌توانند به چنين كارى مبادرت ورزند.

دسته اول نيز خود به دو بخش كوچك تر قابل تقسيم است: يكى موارد مربوط به قصاص نفس و دوم، موارد مربوط به اجراى حدود.

قصاص در جايى است كه كسى به دست شخصى ديگر، به ناحق كشته شود. اگر بازماندگان مقتول (و به اصطلاح، اولياى دم) از دستگاه‌هاى مربوط خواستار قصاص شوند، دادگاه، پس از اثبات جنايت، حكم به قصاص و قتل قاتل مى‌دهد و دستگاه رسمى مأمور اجراى حكم دادگاه خواهد شد. بنابراين اجراى قصاص، پس از اثبات جرم در دادگاه شرعى، متوقف بر درخواست اولياى دم است.

در مورد حدود نيز، اگر كسى مرتكب بعضى از گناهان بزرگ شود كه به حقوق عمومى جامعه آسيب مى‌رساند ـ هر چند كه به حقوق خصوصى هيچ فرد خاصى تجاوز نكرده باشد ـ در برخى موارد حاكم شرع از باب «حد شرعى» او را محكوم به اعدام خواهد كرد. به طور كلى حدود از اين جهت كه بايد بر اساس حكم دادگاه اثبات و توسط دستگاه رسمى حكومت به اجرا درآيند، با قصاص مشتركند. اما يك تفاوت اساسى نيز با قصاص دارند؛ تفاوت در اين است كه قصاص مربوط به حوزه «حقوق خصوصى»

است، ولى حدود در قلمرو «حقوق عمومى» قرار مى‌گيرد. از اين رو براى اجراى قصاص حتماً بايد «شاكى خصوصى» وجود داشته باشد، اما براى اجراى حدود نيازى به شاكى خصوصى نيست و حكومت خود به عنوان «مدعى العموم» وارد صحنه شده و متجاوزان به حقوق عمومى را مجازات مى‌كند.

و اما دسته دوم ـ يعنى مواردى كه در آن‌ها براى كشتن فرد نيازى به حكم دادگاه و اجراى حكم توسط دستگاه رسمى حكومتى نيست ـ شامل مواردى مى‌شود كه انسان مورد حمله واقع مى‌شود و در صدد دفاع در برابر دشمن متجاوز بر مى‌آيد. در چنين جايى انسان شرعاً حق دارد تا مرز كشتن و كشته شدن ايستادگى و از خود و حريم خويش دفاع نمايد.

در هر موردى كه به مال، جان يا ناموس يك مسلمان قصد تجاوز داشته باشند ـ مثلاً، كسى بخواهد اموال وى را بدزدد، يا به زور غصب كند، يا قصد كشتن او را داشته باشد و يا عِرض و ناموس او را دست خوش تعدّى و تجاوز قرار دهد ـ شخص مورد تجاوز حق دارد از خود و ناموس و مال خود دفاع كند هر چند كه دفاع او به كشته شدن خودش يا قتل شخص متجاوز پايان يابد.

هم چنين اگر مسلمانى شاهد و ناظر توهين به مقدّسات دينى باشد و ببيند كسى به خداى متعال، يا انبيا و پيامبران، يا چهارده معصوم، يا قرآن، يا كعبه و... اهانت مى‌كند، طبق فتواى بسيارى از فقها حق دارد شخصاً فرد اهانت كننده را به قتل برساند؛ هر چند كه بعضى ديگر از فقها در اين مورد احتياط مى‌كنند كه بدون رجوع به دادگاه شرعى دست به اين كار نزند.

به هر صورت، اجمالا مى‌توان گفت: مواردى هست كه در آن‌ها نياز و يا

فرصتى براى رجوع به محاكم شرعى نيست و شخص مى‌تواند خود رأساً و مستقلا اقدام به دفاع از خود كند هر چند به قتل خودش يا شخص متجاوز بينجامد.

در هر حال، ترديدى نيست كه اسلام اين نظريه را كه قتل هيچ انسانى در هيچ اوضاع و احوالى جايز نيست، رد مى‌كند. از ديدگاه اسلام در مواردى كه مصالح ـ اعم از فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى ـ ايجاب كند، مجازات اعدام جايز و بلكه لازم است. البته در اجرا، گاهى اين امر متوقف به طرح شكايت در دادگاه‌ها و صدور رأى شرعى و قانونى است و گاهى نيز نيازى به حكم دادگاه نيست و شخص خود رأساً حق اقدام دارد.

آن چه در اين باره لازم است به آن توجه كنيم اين است كه در بسيارى از موارد ما صرفاً با تكيه بر عقل و علم خود نمى‌توانيم به حكمت احكام الهى پى ببريم. ما حتى در مورد يك حكم از احكام شرعى نيز شايد نتوانيم ادعا كنيم كه به تمام مصالح و مفاسدى كه موجب انشاى آن گرديده واقف هستيم: وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً؛1 به شما (انسان ها) از دانش جز اندكى داده نشده است. انسان با آگاهى قليلى كه دارد گاه چنين مى‌پندارد كه يك كار فقط مصلحت دارد و مفسده اى در آن نيست و يا اگر هست بسيار ناچيز است و در برابر مصلحت فراوان آن نبايد به اين مفسده ناچيز توجه كرد، و بر اين اساس، انجام آن كار را واجب يا دست كم، جايز مى‌شمرد؛ در حالى كه واقعيت چيز ديگرى است. گاهى نيز درمورد يك كار چنين مى‌پندارد كه فقط مفسده دارد و هيچ مصلحتى در آن نيست و يا اگر مصلحتى دارد در برابر مفسده آن ناچيز است و نبايد به آن اعتنا كرد، و از


1. اسراء (17)، 85.

اين رو نتيجه مى‌گيرد كه آن كار بايد ممنوع باشد و تحريم گردد؛ حال آن كه همان كار مصلحتى بسيار بزرگ تر از مفسده آن دارد كه انسان به سبب محدوديت علم خود از آن غفلت كرده است.

در مورد مجازات اعدام نيز بسيارى از مصالح و مفاسد وجود دارد كه از ديد انسان به دور مى‌ماند و از آن‌ها بى خبر است، در صورتى كه خداى متعال با علم كامل و بى انتهاى خويش بر آن‌ها احاطه دارد. ممكن است براى بسيارى از ما قابل فهم و هضم نباشد كه چرا اگر كسى به مقدسات دينى مسلمانان توهين كرد محكوم به اعدام مى‌شود، يا چرا اگر كسى سه بار ـ يا طبق فتواى برخى از علما، دوبار ـ آشكار روزه بخورد و حد بر او جارى گردد، بار چهارم ـ يا بار سوم ـ محكوم به اعدام مى‌شود. يا چرا مرتد فطرى اگر مرد باشد حكمش اعدام است، و يا چرا مرتد ملى در صورت خوددارى از توبه اعدام مى‌شود.

شايد بسيارى از حدود شرعى ـ نظير؛ حد زناكار، هم جنس باز، شراب خوار، دزد، محارب و... ـ كه در بعضى موارد به حد اعدام نيز مى‌رسد، براى ما توجيه پذير نباشد. اين امر در واقع به سبب محدوديت ادراكات و ناچيز بودن معلومات ما است كه مفاسد اجتماعى بزرگ اين گونه كارها را درك نمى‌كنيم، و از اين رو شايد حتى نسبت به اجراى حدود بر مرتكبان اين اعمال، احساس ناخوش آيندى داشته باشيم. اما خداى متعال كه از مفاسد اين اعمال و زيان‌هاى بزرگ اجتماعى آن‌ها آگاه است، مى‌داند كه براى حفظ مصالح اجتماعى اجراى اين حدود لازم است، هر چند به مصدوم يا معدوم شدن فرد مجرم بينجامد.

جنگ و حفظ حرمت جان انسان

روشن شد كه در يك جامعه، گاهى يك «فرد» به مجازات اعدام محكوم مى‌شود تا مصالح كل جامعه اى كه وى عضوى از آن است در معرض تهديد قرار نگيرد. به همين منوال، در سطح بين المللى نيز گاهى يك «جامعه» از جاده حق و عدالت به كلى منحرف مى‌شود و غرق در ظلم و فساد و تباهى مى‌گردد، و يا روحيه تجاوز و تعدّى به ساير ملت‌ها و جوامع در آن پديد مى‌آيد. در اين حالت، چنين جامعه اى به شكست و نابودى محكوم مى‌شود تا كلّ بشريّت و دُوَل و ملل دنيا احساس آرامش كنند و با در امان ماندن از تجاوز و تعدّى، از خير و سعادت و كمال راستين خود محروم نگردند.

از اين جا است كه جوامع اسلامى ـ البته نه جوامع به ظاهر و به اسم اسلامى، بلكه به واقع و در عمل اسلامى ـ كه خود بر اساس حق و عدالت برقرار و پابرجايند، وظيفه دارند كه با چنين جامعه خطاكار، فاسد و متجاوزى به جنگ برخيزند تا او را از تجاوز باز دارند و به راه راست باز آرند، يا آن را در هم بشكنند و جامعه اى سالم جايگزين آن كنند.

بدين ترتيب روشن مى‌شود كه جنگ هميشه و در همه جا ارزش منفى ندارد. ملتى كه براى دفاع از خود در برابر متجاوز مى‌جنگد مسلّماً وضع او با وضع متجاوز فرق مى‌كند. طرفى كه انگيزه اش ظلم و زورگويى به ديگران است با طرف ديگرى كه انگيزه اش مبارزه با ظلم و جنگ با ستم گران و دفاع از مظلومان است، هيچ گاه جنگشان ارزش يكسان ندارد؛ بلكه كار يك طرف بالاترين ارزش مثبت و كار طرف ديگر، بالاترين ارزش منفى را دارد.

آرى، آن چه كه به شدّت هرچه تمام تر، تقبيح و مجازات مى‌شود «قتل نفس محترمه» يا «نفس زكيّه» است؛ يعنى كشتن كسى كه نه انسانى را كشته و نه فسادى در زمين كرده است. خداوند در اين باره مى‌فرمايد:

مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِي الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً؛1 هر آن كس كه انسانى را بكشد كه (بى گناه است و) نه كسى را كشته و نه در زمين فساد و تباهى كرده باشد، چنان است كه همه مردم را كشته باشد.

در آيه اى ديگر مى‌فرمايد:

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً؛2 هر آن كس كه مؤمنى را به عمد بكشد، جزاى او جهنّم است كه در آن جاودان بماند و خداى متعال بر او خشم آورد و لعنتش كند و برايش عذابى بزرگ فراهم آورد.

اما اگر كسى ديگرى را به حق و به حكم اسلام بكشد، مرتكب جرم نشده است؛ براى مثال، ورثه مقتول و اولياى دم حق دارند قاتل وى را به عنوان قصاص به قتل برسانند، يا جامعه، حق دارد كسى را كه مرتكب جرم بزرگى شده و به حدود جامعه تجاوز كرده و بر مصالح مادى يا معنوى مردم ضربه سنگينى وارد آورده، به اعدام محكوم كند. از همين جا مى‌توان دريافت كه جنگ با جامعه اى كه در جهت خلاف مصالح مادى يا معنوى جامعه بشرى گام برمى‌دارد و خوى فساد و تباهى و تجاوزگرى دارد، بى اشكال خواهد بود.


1. مائده (5)، 22.

2. نساء (4)، 93.

اكنون درمى يابيم كه تجزيه و تحليل پديده جنگ بر پايه ارزش‌هاى مادى و فرهنگ مادى گراى غرب، تحليلى ناقص و نارسا است. بر اساس توضيحات مذكور، كشتن انسان و قتل نفس را نمى‌توان هميشه امرى مردود و ناصواب دانست، بلكه اين كار در مواردى عين عدالت و صواب است. از همين جا نيز راه براى موجه ساختن جنگ و جهاد فى سبيل الله باز مى‌شود. از اين دريچه مى‌توان به مسأله جنگ با روشن بينى بيشترى نگريست. بر اين اساس، تشريع جنگ در نظام حقوقى اسلام، براى رسيدن جامعه بشرى است به كمال لايق خود كه فقط از راه خداپرستى حاصل مى‌شود.

بديهى است كه جنگ، نتايج بسيار ناخوش آيندى در پى دارد كه معلوم همگان است؛ لكن با كمى دقت، مى‌توان دريافت كه برخى از جنگ‌ها داراى چنان پى آمدهاى مطلوبى است كه در مجموع، مصالحش بر مفاسد آن فزونى چشم گير دارد و طبعاً چنين جنگ هايى داراى ارزش مثبت خواهند بود.

البته درك اين كه كدام جنگ مصداق چنين جنگ هايى و داراى ارزش مثبت است و كدام جنگ داراى ارزش منفى، چندان آسان نيست. در پاره اى از جنگ‌ها تشخيص اين مسأله با استفاده از عقل محدود بشرى امكان پذير است، ولى در برخى موارد، اين كار از عهده عقل آدمى بر نمى‌آيد و احصاى كليه متغيرهاى دخيل و تعيين ميزان دخالت آن‌ها و سنجش مصالح و مفاسد مربوط به يك جنگ امرى به غايت دشوار و گاهى ناممكن است. از اين رو در اين زمينه بايد گوش به فرمان خداى متعال بود؛ چرا كه او عالم به همه امور است و تمامى مصالح و مفاسد

جنگ‌ها را مى‌داند و ارزش گذارى و سنجش كمّى و كيفى آن‌ها براى او ميسور است و به مقتضاى برآيند آن‌ها حكم به جواز يا حرمت جنگ مى‌دهد.

جنگ در اديان قبل از اسلام

از مطالعه قرآن كريم به دست مى‌آيد كه جنگ مشروع و برحق ـ كه آن را «جهاد» مى‌ناميم ـ در همه اديان توحيدى وجود داشته و تشريع آن اختصاصى به دين اسلام ندارد. در يكى از اين آيات مى‌خوانيم:

وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الصّابِرِينَ. وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ. فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ؛1 بسا پيامبران كه خداپرستان (و خدادوستان) بسيارى همراه ايشان (با دشمنان) كارزار و جهاد كردند و (هيچ گاه) از جهت آن چه (كه از مصايب و مشكلات) به آنان رسيد، سست و ناتوان نشدند و ضعف از خود نشان ندادند و خداوند شكيبايان را دوست مى‌دارد؛ و گفتارشان (در چنان وضعى) جز اين نبود كه پرورردگارا ! گناهان، و زياده روى مان در كارمان را بر ما ببخشاى و گام هايمان را استوار دار و ما را در برابر كافران يارى كن. پس خداى متعال پاداش دنيوى و پاداش نيك اخروى به آنان داد و خدا نيكوكاران را دوست مى‌دارد.


1. آل عمران (3)، 146 ـ 148.

آيات مذكور بر اين حقيقت دلالت دارد كه پيش از بعثت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و در شرايع قبل از اسلام، بسيارى از گروه‌ها و اقوام مؤمن بوده اند كه به فرماندهى پيامبران خدا با كفار، مشركان، مفسدان و دشمنان خداى متعال جنگيده اند و در جنگ، كمال صلابت، قوّت، شجاعت و استقامت را نشان داده و در برابر دشمن هيچ گونه ذلّت و تسليم پذيرى را تحمل نكرده اند. آنان پيوسته، نياز خويش را به درگاه بى نياز برده اند، در برابر او، صورت به خاك ساييده اند و پس از استغفار از گناهان و خطاها و افراط و تفريط‌هاى خود، از خداى متعال پايدارى در برابر دشمن و نصرت و پيروزى خويش بر دشمن را درخواست كرده اند. خداى متعال نيز خواسته آنان را اجابت فرموده، آنان را نصرت عطا كرده و بر دشمن پيروزشان ساخته است؛ علاوه بر آن كه در آخرت نيز پاداشى نيكو به آنان عطا خواهد فرمود.

واژه «كأيّن» كه در آغاز اين آيات آمده، در زبان و ادبيات عرب دلالت بر فزونى و فراوانى دارد. از اين رو از اين تعبير فهميده مى‌شود كه انبيا و پيروانشان در طول تاريخ درگير جنگ‌هاى بسيارى بوده اند. در هر صورت، اين آيه به روشنى بر اين مطلب دلالت دارد كه پيش از اسلام، جنگ و جهاد در اديان آسمانى سابق نيز تشريع گرديده و وجود داشته است.

از مجموع آياتى كه در زمينه جهاد وارد شده است به دست مى‌آيد كه برخى از اين جنگ‌ها جهاد ابتدايى و برخى جنگ دفاعى بوده است. هم چنين بر اساس اين آيات، قوم مكلف به جهاد، در پاره اى موارد از پيامبر و فرمانده خود اطاعت و در پاره اى موارد نيز عصيان و سرپيچى كرده است. در ادامه بحث به پاره اى از اين موارد اشاره مى‌كنيم.

جنگ بنى اسرائيل براى تصرف فلسطين

در بعضى از آيات قرآن كريم آمده است كه حضرت موسى(عليه السلام) بنا به فرمان خداى متعال بنى اسرائيل را به جهاد فراخواند، اما آنان از اطاعت اين فرمان سر باز زدند.

پس از آن كه فرعون از قبول دعوت حضرت موسى(عليه السلام) روى برتافت و در نتيجه سرپيچى و ظلم و فساد، در دريا غرق شد و به هلاكت رسيد، حضرت موسى(عليه السلام) بنى اسرائيل را، كه از اسارت و ستم فرعونيان رهانيده بود، از مصر به سوى شام و فلسطين حركت داد. در آن زمان در فلسطين مردمى كافر زندگى مى‌كردند و قومى نيرومند و جنگجويانى كارآزموده و قوى بودند. حضرت موسى(عليه السلام) به بنى اسرائيل فرمود، خداوند اين سرزمين را براى شما در نظر گرفته، اما براى وارد شدن و استقرار در آن مى‌بايد با كافرانى كه اينك آن را در اختيار دارند، بجنگيد. بنى اسرائيل كه در اثر سال‌ها ارعاب و تحقير فرعون و فرعونيان به انسان هايى ترسو و بى دل و كم جرأت تبديل شده بودند و نيز به سبب عافيت خواهى و راحت طلبى، از پذيرش اين امر خوددارى كردند. آنان به حضرت موسى(عليه السلام)گفتند: تو و خدايت برويد كافران را از شهر بيرون و آن را فتح كنيد تا بعد ما وارد آن شويم! در اثر اين نافرمانى خداوند آنان را چهل سال در بيابان‌ها سرگردان كرد. شرح اين ماجرا در سوره مائده چنين آمده است:

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ. يا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ. قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً

جَبّارِينَ وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ. قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. قالُوا يا مُوسى إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ. قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ. قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَْرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ؛1

و (ياد كن) زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من نعمت خداى متعال بر خود را ياد آوريد كه در ميان شما پيامبرانى را برانگيخت و شما را به ملك و سلطنت رسانيد و به شما چيزى داد كه به هيچ كس از جهانيان نداده بود. اى قوم من، به اين سرزمين پاك2 كه خداى متعال برايتان مقرر فرموده است در آييد و به آن پشت مكنيد كه زيان خواهيد ديد. گفتند: اى موسى در آن جا مردمى زورمندند و تا از آن جا بيرون نروند ما هرگز وارد آن نمى‌شويم. پس اگر از آن جا بيرون بروند ما وارد خواهيم شد. دو مرد (از زمره) كسانى كه (از خدا) مى‌ترسيدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: از آن دروازه بر ايشان (بتازيد و) وارد شويد؛ كه اگر از آن، درآمديد قطعاً پيروز خواهيد شد، و اگر مؤمنيد به خدا توكل كنيد. گفتند: اى موسى تا وقتى آنان در آن (شهر)ند ما هرگز پاى در آن ننهيم. تو و پروردگارت برو(يد) و جنگ كنيد كه ما همين جا مى‌نشينيم.


1. مائده (5)، 20 ـ 26.

2. عنوان «الارض المقدسة» در آيه شريفه، به فلسطين، طور و سرزمين‌هاى پيرامون آن و سرتاسر شام و شهر اريحا تفسير شده است .

(موسى(عليه السلام)) گفت: پروردگارا من جز اختيار شخص خود و برادرم را ندارم؛ پس ميان ما و اين قوم نافرمان جدايى بينداز. (خدا به موسى) فرمود: (ورود به) آن (سرزمين) چهل سال بر ايشان حرام شد (كه) در بيابان سرگردان خواهند بود. پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.

بدين سان، بنى اسرائيل به عقوبت تخلّف از حكم جهاد، مدت چهل سال ـ از زمان خروج از كشور مصر تا زمان وفات حضرت موسى(عليه السلام) ـ در بيابانى سرگردان ماندند؛ ولى، بعد از رحلت حضرت موسى(عليه السلام) با فرماندهى جانشين آن حضرت، يوشع بن نون، سرزمين مذكور را فتح كردند و دوران سرگردانى و آوارگى آنان به آخر رسيد.

جنگ طالوت و جالوت

آيات 246 تا 251 سوره بقره، كه شرح داستان «طالوت» و «جالوت» است، نمونه اى ديگر از تشريع و تجويز جهاد در اديان قبل از اسلام را حكايت مى‌كند. پس از آن كه بنى اسرائيل به فرماندهى يوشع بن نون، بلاد فلسطين را فتح و در آن سكونت كردند ـ كه شرح آن در قسمت قبلى گذشت ـ تقريباً، تا بيش از 350 سال پادشاهى نداشتند كه بر آنان حكومت كند و تدبير زندگى و اداره شؤون اجتماعى آنان از طريق «قضات» انجام مى‌گرفت.

در اين مدت، بنى اسرائيل غالباً با همسايگانشان، نظير عمالقه، اعراب، اهل مدين، فلسطينيان و آراميان، در حال زد و خورد بودند، كه اين زد و خوردها گاهى با پيروزى بنى اسرائيل و گاهى نيز با شكست آنان همراه بود.

در اواسط قرن چهارم، بنى اسرائيل با فلسطينيان وارد جنگ شدند و به سختى از آنان شكست خوردند و آواره و درمانده شدند. پس از اين شكست سنگين و احساس ذلّت بود كه بنى اسرائيل بزرگان خود را به نزد پيامبر آن عصر بنى اسرائيل، كه در عين حال قاضى آنان نيز بود، فرستادند و از وى درخواست كردند كه پادشاهى بر آنان منصوب كند تا با فرماندهى او در راه خداى متعال بجنگند و دشمنان خود را كه مدت زيادى بر بنى اسرائيل تاخت و تاز كرده و آنان را ضعيف و زبون ساخته اند سركوب كنند.

اين پيامبر ـ كه در روايات و كتب تاريخى با نام سموئيل (شموئيل ـ صمويل) از او ياد شده ـ از آن جا كه از خصوصيات اخلاقى، روحى و عادات و رفتار بنى اسرائيل آگاهى كامل داشت، بسيار نگران بود از اين كه اگر بر آنان اميرى نصب شود و جهادى مقرّر گردد، از رفتن به جهاد و اطاعت فرمان وى سرپيچى كنند و گرفتار عذاب الهى شوند. از اين رو، نگرانى خود را با بنى اسرائيل در ميان گذاشت و به آنان گفت: مى‌ترسم كه اگر جنگ بر شما مقرّر شود از آن روى برتابيد؟!!

بنى اسرائيل در پاسخ گفتند:

وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا؛1هيچ نگران مباش! ما كه از شهر و ديار خود بيرون رانده شده ايم و از فرزندان خود دور مانده ايم، چرا نجنگيم؟2

و بدين ترتيب بيش از پيش بر خواسته خود اصرار ورزيدند.


1. بقره (2)، 246.

2. اين پاسخ بنى اسرائيل نشان مى‌دهد كه دشمنان، سرزمين و شهرهاى آنان را تسخير كرده بودند و فرزندانشان را به اسارت نزد خود نگه داشته و خود بنى اسرائيل را از شهر و ديار و خانمانشان بيرون و آواره دشت و بيابان كرده بودند.

پس از اصرار فراوان بنى اسرائيل و تكرار اين خواسته خود، پيامبر خدا، به امر پروردگار، طالوت را به فرماندهى آنان منصوب كرد. اما اكثر بنى اسرائيل، و از جمله همانان كه بيش از ديگران به جنگ با دشمن اصرار مى‌كردند و انگيزه جنگيدن در آن‌ها قوى تر بود و بيشتر شعار مى‌دادند، هنگامى كه مسأله شركت در جنگ جدّى شد و فرماندهى جنگ مشخص گرديد، شروع به طفره رفتن و بهانه جويى كردند! آنان ابتدا درباره فرماندهى طالوت و صلاحيّت وى چون و چرا كردند كه او چه مزيّتى بر ما دارد و چرا او بايد فرمانده ما باشد؟! او را مال و ثروتى نيست و ما به فرماندهى شايسته تريم: قالُوا أَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ.1

سپس در ضمن حركت و بين راه رسيدن تا جبهه دشمن، به استثناى تعداد اندكى، همگى از فرمان وى در مورد ننوشيدن از آب نهرى سرپيچى كردند. در آخر نيز هنگامى كه به دشمن خود نزديك شده بودند، بهانه آوردند كه ما را طاقت رويارويى با دشمنى چون جالوت و سپاهيان وى نيست: قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ.2

در هر حال، ميان طالوت و جالوت جنگ در گرفت و جالوت به دست حضرت داود(عليه السلام) كه از سربازان شجاع و پايدار طالوت بود، كشته شد. با كشته شدن طاغوت زمان شيرازه لشكر دشمن از هم گسست و جنگ با شكست كافران و پيروزى بنى اسرائيل و جبهه حق پرستان پايان گرفت.

حضرت داود(عليه السلام) پس از اين جريان و نيز در پى حوادثى ديگر، سرانجام


1. بقره(2)، 247.

2. همان، 249.

به مقام حكومت و پادشاهى بنى اسرائيل نايل آمد. پس از درگذشت آن حضرت نيز رياست دولت حق و عدل به فرزندش حضرت سليمان(عليه السلام)انتقال يافت، كه به ويژه در زمان وى، قدرت و شكوه حكومت حق به كمال خود رسيد.

حضرت سليمان و جهاد

از آن جا كه حكومت حضرت سليمان(عليه السلام) ويژگى‌هاى خاصى دارد و در نوع خود بى نظير است، بى مناسبت نيست كه در اين جا ابتدا برخى از اين ويژگى‌ها را كه در قرآن كريم آمده است مرور كنيم.

حضرت سليمان(عليه السلام) از درگاه خداى متعال درخواست مى‌كرد كه:

رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَد مِنْ بَعْدِى إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ؛1 پروردگارا مرا ببخشاى و سلطنتى عطا فرماى كه پس از من هيچ كس ديگرى شايسته دست يابى به آن نباشد، كه بى گمان تو بسيار بخشنده اى.

در پاسخ اين درخواست، خداى متعال سلطنتى به آن حضرت عطا فرمود كه ويژگى هايى اعجاب انگيز داشت. در سوره انبيا در اين باره مى‌خوانيم:

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِى بِأَمْرِهِ إِلى الأَْرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ كُنّا بِكُلِّ شَيْء عالِمِينَ. وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنّا لَهُمْ حافِظِينَ؛2 و تندباد را مسخر سليمان كرديم تا به فرمان وى به سراسر آن سرزمينى كه در آن


1. ص (38)، 35.

2. انبياء (21)، 81 ـ 82.

بركت (و نعمت)قرار داديم، جارى شود و ما به همه چيز داناييم. و بعضى از شياطين را (مسخّر وى كرديم) كه براى او غواصى و كارهايى غير از آن مى‌كردند و ما مراقب (حال) آن‌ها بوديم.

هم چنين در سوره مباركه نمل، حدود 30 آيه (آيات 16 تا 144) به ذكر داستان حضرت سليمان(عليه السلام) اختصاص داده شده، كه ما در اين جا براى رعايت اختصار فقط ترجمه آن را مى‌آوريم:

و سليمان وارث سلطنت داود شد و گفت: اى مردم ! ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند و اين همان فضل و بخشش آشكار است.

و سپاهيان سليمان، از جن و انس و پرندگان كه دسته دسته شده بودند، در ركاب او حاضر شدند (و حركت كردند) تا اين كه به وادى مورچگان رسيدند. (سليمان شنيد كه) مورچه اى گفت: اى مورچگان داخل لانه‌هاى خود شويد تا سليمان و لشكريان وى ندانسته شما را پايمال نكنند. پس (سليمان) از اين گفتار وى بخنديد و گفت: پروردگارا به من توفيقى عطا فرماى تا شكر نعمت تو را، كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى، به جاى آورم و كارهاى نيكى كنم كه تو را خشنود سازد و مرا به رحمت خود در زمره بندگان شايسته ات داخل كن.

و (در اين هنگام، سليمان) جوياى (حال) پرندگان (كه بخشى از سپاه وى بودند) شد و گفت: چرا هدهد را نمى‌بينم؟ آيا در جمع حاضر نيست؟ او را به سختى كيفر دهم يا سرش را مى‌برم مگر آن كه (براى غيبت خود) عذرى موجه و دليلى روشن براى من بياورد. چيزى نگذشته بود كه (هدهد آمد) و گفت: من از چيزى آگاهى يافته ام كه تو از آن بى خبرى و از

«سبا» خبرى قطعى آورده ام. من (در آن جا) زنى را يافتم كه بر ايشان سلطنت مى‌كرد و هر چيزى (كه مى‌خواست) در اختيار وى بود و تخت (سلطنتى) بزرگى داشت. ديدم او و رعيتش غير خدا را مى‌پرستيدند و در برابر خورشيد سجده مى‌كردند و شيطان اين كردار زشتشان را در نظرشان زيبا جلوه داده و آنان را از راه راست بازداشته بود، پس (در نتيجه) آنان هدايت نمى‌شوند. (آرى، شيطان چنين كرده بود) تا خدا را ـ كه هر پنهان را در آسمان‌ها و زمين آشكار كند و آن چه را كه پنهان مى‌داريد و آن چه را آشكار مى‌كنيد، مى‌داند ـ سجده نكنند؛ خداى يكتا كه جز او خدايى وجود ندارد (و) صاحب عرش عظيم است. (سليمان در پاسخ هدهد به او) گفت: به زودى خواهيم ديد كه راست گفته اى يا از دروغ گويان بوده اى. (اينك) اين نامه مرا ببر و به سويشان بيفكن سپس از ايشان روى برتاب، پس ببين چه پاسخ مى‌دهند. (ملكه سبا با خواندن نامه اى كه هدهد بر او افكنده بود، رو به رجال و درباريان خويش كرده) گفت: اى سران (و بزرگان) نامه اى ارجمند براى من آمده كه از طرف سليمان است و (در آن) چنين (نوشته) است: به نام خداوند بخشنده مهربان؛ بر من برترى مجوييد و تسليم امر من شويد. (سپس) گفت: اى سران (و بزرگان) درباره اين كار من نظر دهيد كه من (تا به حال) درباره هيچ كارى جز با حضور (و هم فكرى) شما تصميم نگرفته ام. (آنان در پاسخ وى) گفتند: ما نيرومند و داراى مردانى قوى و كارآزموده هستيم و اختيار در دست تو است، پس بينديش تا چه فرمان مى‌دهى. (ملكه) گفت: پادشاهان چون به شهرى درآيند تباهش سازند و عزيزانش را ذليل و خوار كنند و (به رسم و عادت هميشگى)

اين چنين مى‌كنند. و (حال) من هديه اى به سوى ايشان مى‌فرستم؛ تا ببينم فرستادگانم با چه (پاسخى از طرف سليمان) بازمى گردند. و چون (فرستاده بلقيس) به حضور سليمان رسيد (سليمان) گفت: آيا مى‌خواهيد مرا با مال دنيا كمك كنيد؟ آن چه را كه خدا به من داده، از آن چه به شما داده بهتر است، بلكه شما به هديه خود دل خوش كرده ايد. به سوى آنان باز گرد (و بدانيد)كه لشكرى به سويشان مى‌فرستيم كه در برابر آن تاب نياورند و آنان را با ذلّت و حقارت از آن جا بيرون خواهيم كرد.

(سپس سليمان رو به اطرافيان خود كرد و) گفت: اى سران، كدام يك از شما تخت او را ـ قبل از آن كه براى تسليم به سوى من آيند ـ نزد من مى‌آورد؟ عفريتى از جنيان گفت: من آن را قبل از آن كه از جاى خود برخيزى برايت حاضر مى‌كنم و بر اين كار نيرومند و مورد اعتماد هستم. كسى كه دانشى از كتاب نزد او بود، گفت: من پيش از آن كه چشمت را بر هم زنى آن را برايت مى‌آورم. پس چون (سليمان) آن (تخت) را نزد خود يافت، گفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمتش را به جاى مى‌آورم يا كفران مى‌كنم، و هر كه سپاس گزارد، تنها به سود خويش سپاس مى‌گزارد، و هر كه كفران كند، بى گمان پروردگار من بى نياز و كريم است. (سپس) سليمان گفت: تخت (بلقيس) را تغيير شكل دهيد تا ببينيم آيا مى‌تواند آن را بشناسد يا نه؟ پس هنگامى‌كه (بلقيس) آمد (از وى) پرسيدند: آيا تخت تو همين گونه است؟ گفت: گويا همين است و پيش از اين، ما آگاه شده و تسليم امر خدا گشته بوديم. و آن چه (بلقيس) غير از خدا مى‌پرستيد مانع (ايمان) او شده بود و از فرقه كافران به شمار مى‌آمد.

(آن گاه) به او گفته شد: در ساحت اين قصر داخل شو. وى چون آن را مشاهده كرد (از بس صفا و درخشش داشت) پنداشت كه بركه آبى است و جامه از ساق پا بر گرفت. (سليمان) گفت: اين قصرى است مفروش از آبگينه صاف. (بلقيس كه از آن دستگاه با عظمت سلطنت و نبوت سليمان به حيرت آمده بود)گفت: پروردگارا من سخت بر خود ستم كردم و (اينك) با (رسول تو) سليمان، تسليم فرمان پروردگار عالميان گرديدم.

هم چنين، غير از آيات مذكور، در سوره «سَبَأ»، آيات 12 تا 14 نيز مطالبى درباره حضرت سليمان(عليه السلام)و خصوصيات حكومت ايشان بيان شده است.

در هر صورت، آيات سوره نمل كه در اين جا ترجمه آن را آورديم، در حكايت از زندگى و حكومت حضرت سليمان(عليه السلام)، سخن را با توصيفى از ارتش و سپاهيان جنگجوى آن حضرت آغاز مى‌كند؛ سپاهى با تركيبى بى نظير و ويژگى هايى استثنايى:

وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ؛1و سپاهيان سليمان، از جن و انس و پرندگان، در حالى كه دسته دسته شده بودند، در ركاب او حاضر شدند.

چنين امرى طبعاً، نشان از مقدمه چينى و آمادگى جنگى آن سپاه است كه به نوبه خود نشانه مشروع و مجاز بودن جنگ براى حضرت سليمان(عليه السلام)و پيروان آن حضرت مى‌باشد.

اين آيات به ويژه از اين جهت اهميت دارد كه تنها مجاز بودن مبهم و


1. نمل (27)، 17.

كلى جنگ را مطرح نساخته، بلكه صريحاً از جهاد ابتدايى سخن گفته است. هنگامى‌كه هدهد خبرى را از سبا و كفر و خورشيدپرستى اهل آن جا مى‌آورد، نخستين كار سليمان اين است كه با فرستادن نامه اى به اين قوم، كه در منطقه اى بسيار دور از فلسطين بودند و به حضرت سليمان(عليه السلام) كارى نداشتند، آنان را از كفر و خورشيدپرستى بر حذر مى‌دارد و دعوتشان مى‌كند كه تسليم پيغمبر خدا و دين و آيين الهى شوند:

إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ.1

سپس با پس فرستادن هديه بلقيس، به وى پيغام مى‌دهد كه فريفته هديه او نخواهد شد و به زودى سپاهى گران به سوى آن‌ها گسيل خواهد داشت كه توان مقاومت در برابر آن نداشته باشند:

فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُود لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ؛2 پس لشكرى به سويشان مى‌فرستيم كه در برابر آن تاب نياورند و آنان را با ذلت و حقارت از آن جا بيرون خواهيم كرد.

اين تهديد به جنگ در حالى است كه آنان كارى به حكومت حضرت سليمان(عليه السلام) نداشتند و به زندگى خود مشغول بودند، و اصولا حضرت سليمان(عليه السلام) از وجود آن‌ها و شهر و ديار و حكومت آن‌ها بى خبر بود. و از طريق هدهد از وجود آن‌ها و كيش و آيينشان خبردار شد. واضح است كه چنين جنگى ـ كه اگر بلقيس و مردم سبا به سوى سليمان نمى‌آمدند و


1. همان، 30 ـ 31.

2. همان، 37.

تسليم دين خدا نمى‌شدند، بنا به وعده حضرت سليمان حتماً اتفاق مى‌افتاد ـ جهاد ابتدايى است. بنابراين علاوه بر جهاد دفاعى، جهاد ابتدايى نيز براى حضرت سليمان مجاز و مشروع بوده است؛ چرا كه اگر مجاز نبود، حضرت سليمان(عليه السلام) كه پيامبر خدا و معصوم است، به چنين جنگى تهديد نمى‌كرد.

اهل سبا نه تنها هرگز به قلمرو حكومت سليمان هجوم نكرده بودند ـ و قرائن نشان مى‌دهد كه هيچ گاه انديشه جنگ با سليمان را در سر نداشتنند ـ بلكه حتى پس از دريافت نامه آمرانه حضرت سليمان(عليه السلام) باز هم از خود انعطاف نشان دادند و به علامت صلح و سازش و براى دعوت به هم زيستى مسالمت آميز، هديه اى گران بها نيز براى آن حضرت فرستادند. آرى، آنان حتى پس از تهديد شدن به جنگى سخت از سوى حضرت سليمان(عليه السلام)، حاضر بودند براى پيش گيرى از شعلهور شدن آتش جنگ باج هم بپردازند؛ ولى هدف آن حضرت، اين بود كه آنان را از كفر و بت پرستى به سوى خداپرستى و توحيد و زندگى خدا گونه بكشاند. اين امر نشان مى‌دهد كه در شرايع الهى قبل از اسلام نيز علاوه بر جهاد دفاعى، جهاد ابتدايى نيز مشروع بوده است؛ چنان كه اين مطلب از داستان بنى اسرائيل و فتح «ارض مقدسه» هم استفاده مى‌شود.

جنگ ايران و روم

در مورد جنگ‌هاى پيش از اسلام، گذشته از سه داستان قرآنى مذكور كه به جهاد رهايى بخش انبياى الهى مربوط مى‌شود، در قرآن كريم به جنگ

ديگرى نيز اشاره شده كه ربطى به جنگ‌هاى رهايى بخش انبيا ندارد. اين جنگ، جنگ ميان ايران و روم، دو ابرقدرت آن دوران است كه در آيات يكم تا ششم سوره روم به آن اشاره شده است:

الم. غُلِبَتِ الرُّومُ. فِي أَدْنَى الأَْرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ. فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلّهِ الأَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْرِ اللّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ. وَعْدَ اللّهِ لا يُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛ روميان از ايرانيان شكست خوردند، (در جنگى كه) در نزديك ترين سرزمين (نسبت به مسلمانان ميان روم و ايران اتفاق افتاد) و روميان پس از اين شكست به زودى (در جنگ ديگرى بر ايرانيان) پيروز خواهند شد. (آن هم با فاصله اى كم) در چند سال آينده، و همه امور چه از قبل و چه در بعد به دست خدا است و در آن روز مؤمنان به يارى خداوند شاد مى‌شوند، (كه) او هر كه را بخواهد نصرت دهد و او است كه مقتدر و مهربان است. اين وعده خدا است و او هرگز خلف وعده نكند، هر چند بيشتر مردم (اين امر را) نمى‌دانند.

در اين آيات چنين آورده است كه روميان در نزديك ترين سرزمين نسبت به حجاز، از ايرانيان شكست خوردند. در عين حال خبر مى‌دهد كه روميان پس از اين شكست به زودى و در طى چند سال آينده بر دشمن خود، ايران پيروز خواهند شد و در آن روز مؤمنان از يارى خداى متعال شادمان مى‌شوند.

در اين آيات خداوند از دو امر غيبى خبر مى‌دهد:

نخست، از پيروزى روميان بر ايرانيان، در جنگ ديگرى كه در چندين

سال بعد اتفاق خواهد افتاد. اين در واقع خبرى غيبى و يك پيش گويى است كه خداوند قبل از اتفاق اين حادثه، مسلمانان را از آن آگاه مى‌كند. به گواهى تاريخ در كمتر از ده سال از تاريخ نزول اين آيه، روم در جنگ ديگرى بر ايران پيروز شد.

پيش گويى و خبر غيبى دوم در مورد شادمانى مؤمنان و مسلمانان به هنگام غلبه روميان بر ايرانيان است: وَ يَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. در مورد اين موضوع اين سؤال مطرح مى‌شود كه چرا در آن روز ـ روز پيروزى روم بر ايران ـ مؤمنان شاد مى‌شوند؟ مفسران براى شادمانى مؤمنان در اين روز دو علت ذكر كرده اند:

يكى اين كه، چون روميان، مسيحى و موحد و اهل كتاب، و ايرانيان در آن زمان مشرك بودند، از اين رو مسلمانان از پيروزى خداپرستان و پيروان توحيد بر مشركان خوشحال گرديدند.

دوم اين كه، به نقل تاريخ و روايات، وقوع جنگ بدر تقريباً در همان مقطع تاريخى است كه روم بر ايران پيروز شد. همان طور كه مى‌دانيم، در كمال ناباورى، در اين جنگ، مسلمانان با همه ضعف و ناتوانى ظاهرى و نداشتن سلاح و تجهيزات و امكانات مالى، بر مشركان قريش كه تا دندان مسلح بودند پيروز شدند. اين پيروزى به شدت سبب خوشحالى و بالا رفتن روحيه مسلمانان و در هم شكستن روحيه دشمن شد.

بر اين اساس مى‌توان گفت: جمله: «وَ يَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ» در اين آيات، خبر غيبى ديگرى است كه خداوند مسلمانان را از آن آگاه و آنان را بدان بشارت داده است.

البته در طول تاريخ صدها و هزاران جنگ به وقوع پيوسته، اما از آن جا كه قرآن كريم كتاب تاريخ نيست، از اين جنگ‌ها سخنى به ميان نياورده است. ذكر اين چهار جنگ نيز به منظور اشاره به يك سلسله نكات تربيتى است كه مى‌تواند در زندگى مؤمنان و مسلمانان تأثير مثبت داشته باشد.

جهاد در اسلام

اكنون زمان آن است كه به بيان كيفيت تشريع جهاد در دين مقدس اسلام بپردازيم:

مسلمانان تا آن هنگام كه در شهر مكه به سر مى‌بردند، نتوانستند يك جامعه متشكل و مستقل اسلامى پديد آورند. تعدادشان كم بود، قدرت اقتصادى و اجتماعى چندانى نداشتند و به طور كلى، در بين مشركان در اقليت بودند. در اين دوران مسلمانان با انواع و اقسام شكنجه‌هاى جسمى و روحى مشركان مواجه بودند و نيرو و امكانات كافى براى دفاع از خويش در اختيار نداشتند.

از اين رو پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به فرمان خداى متعال، نخست، گروهى از مسلمانان را به رياست جعفر بن ابى طالب، به حبشه فرستاد و پس از چند سال خود آن حضرت نيز به همراه گروه كثيرى از بقيه مسلمانان، به سوى يثرب ـ كه بعدها مدينة النبى نام گرفت ـ مهاجرت كردند. تا اين تاريخ و پيش از مهاجرت به مدينه، مسلمانان هنوز موظف به جنگ با دشمن نبودند.

پيش از نزول قانون جهاد، مسلمانان غيور و پرشور از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)تقاضا مى‌كردند كه به مسلمانان رخصت دهد تا با مشركان و كفّار مكه و

غير مكه كه اين‌چنين صحنه زندگى را بر مسلمانان تنگ كرده و سبب آوارگى و شكنجه و عذاب آنان شده اند، برخورد نظامى كنند و قدرت و صولت آن‌ها را در هم بشكنند و مسلمانانى را كه زير فشار شكنجه‌هاى جسمى و روحى آنان گرفتار شده اند، رهايى بخشند.

اما در آن زمان، مصالح اسلام و مسلمين ايجاب مى‌كرد كه درگير جنگ نشوند؛ چرا كه تعدادشان هنوز اندك بود، از جهت اقتصادى بسيار فقير بودند و اموالشان توسط مشركان مصادره و غصب شده بود، امكانات نظامى‌شان ناچيز بود و سلاح و سرباز قابل ملاحظه اى در اختيار نداشتند. از اين رو پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به ايشان اجازه جنگ نمى‌داد.

در واقع، در چنين اوضاع و احوال نامساعد و شرايط سختى كه مسلمان‌ها داشتند، اجازه جنگ به مسلمانان، به منزله تجويز خودكشى آنان بود. به همين جهت با وجود درخواست و اصرار فراوان مسلمانان، تا زمانى كه آمادگى لازم را پيدا نكردند، اجازه جنگ با دشمن به آنان داده نشد. در اين دوران مسلمانان بايستى به خودسازى مى‌پرداختند و مقدمات تأسيس و تشكيل يك جامعه اسلامى زنده و منسجم را فراهم آورند تا پس از آن با فراهم كردن سلاح و بسيج نيروها و امكانات خود بتوانند با طرح و برنامه به عمليات نظامى دست بزنند و حقوق از دست رفته خود را از دشمن باز ستانند.

البته بر اساس آيات قرآن كريم پس از صدور اجازه و فرمان جنگ با مشركان، گروهى از همانان كه تا پيش از آن شعار جنگ سر داده بودند و بر اين امر اصرار داشتند، از فرمان جهاد سرپيچى كردند و از جنگ امتناع ورزيدند. خداى متعال درباره اينان مى‌فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَل قَرِيب قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً. أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوج مُشَيَّدَة؛1 (اى پيامبر) مگر آن كسان را نديدى كه (گرايش به درگيرى با دشمن داشتند و) به آنان گفته مى‌شد از زد و خورد دست بكشيد و (به جاى آن) نماز را به پا داريد و زكات بدهيد، پس هنگامى كه پيكار بر آنان مقرر شد ناگهان گروهى از آنان از (جنگ با) مردم ترسيدند مانند ترس از خدا يا ترسى سخت تر. و گفتند: پروردگارا چرا بر ما پيكار مقرر داشتى؟ اى كاش ما را مدت ديگرى مهلت مى‌دادى. (به ايشان) بگو: بهره دنيا اندك است و آخرت براى كسى كه پرهيزكار باشد بهتر (از دنيا) است و به اندازه رشته شكاف هسته خرمايى ستم نخواهيد ديد. هر كجا باشيد مرگ شما را فرا مى‌گيرد هر چند كه در برج‌هاى استوار باشيد.

جمله «كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ » در اين آيه، كه به مسلمانان فرمان داده تا از جنگ و پيكار دست بدارند و به خودسازى بپردازند، دلالت دارد بر اين كه جهاد هميشه و در همه جا داراى ارزش مثبت نيست؛ بلكه ارزش آن، بسته به شرايط گوناگون مسلمانان و مصالح مختلفى كه در زندگى و جامعه آنان مطرح است، متفاوت و متغير خواهد بود. در اوضاع و احوال خاصى كه مسلمانان در مكه داشتند و نيز در شرايط ويژه اى كه در آغاز ورود به مدينه


1. نساء (4)، 77 ـ 78.

بر آن‌ها حاكم بود، مصلحت ايجاب نمى‌كرد كه حكم جهاد داده شود. در آن شرايط خاص، آنان سلاح و سرباز كافى نداشتند و در نتيجه، جنگ به شكست سريع آنان مى‌انجاميد و جامعه اسلامى متلاشى و اسلام ريشه كن مى‌شد. از اين رو اجازه جهاد، تا زمانى كه مسلمانان كمابيش آمادگى لازم را پيدا كردند به تأخير افتاد.

در اين ميان، همان گونه كه اشاره كرديم، نكته جالب توجه اين است كه گروهى از كسانى كه با اصرار خواستار مقابله و پيكار با دشمن بودند، زمانى كه فرمان جهاد صادر شد، اعتراض كردند كه براى جنگ با دشمن هنوز زود است و مى‌بايست مهلت بيشترى به ما داده مى‌شد و از خداى متعال خواستند كه اين حكم را به تأخير اندازد! در پاسخ، خداوند درباره آنان چنين قضاوت مى‌كند كه از مردم بيشتر مى‌ترسند تا از خدا؛ زيرا آماده نيستند به جنگ با دشمنان خود بشتابند لكن از مخالفت با فرمان خداى متعال باكى ندارند. مؤمن راستين كه خداى متعال را عليم و حكيم و عادل مى‌داند، كسى است كه كاملا تسليم خداوند باشد. او آن گاه كه فرمان خوددارى از جنگ مى‌رسد، نسبت به جنگ شتاب و اصرار نمى‌كند و زمانى هم كه حكم جهاد داده مى‌شود، در اجراى آن مسامحه و سهل انگارى نمى‌ورزد.

تشريع جهاد

سرانجام، پس از پشت سرگذاردن دوران خودسازى، خداوند با نازل كردن آيات 38 تا 41 سوره حج بر پيامبر اسلام، حكم جهاد را بيان كرد و به مسلمانان رخصت داد تا با دشمنان كينه توز خود، كه در آن مقطع عمدتاً

كفار و مشركان قريش بودند، مقابله كنند و وارد جنگ شوند. متن آيات چنين است:

إِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّان كَفُور. أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ. الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ. الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الأَْرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الاُْمُورِ؛ خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند (در برابر مكر و شرّ دشمن) دفاع مى‌كند و خدا هيچ خيانت كار ناسپاس را دوست نمى‌دارد. به كسانى كه مورد حمله دشمن قرار گرفته اند اجازه (جنگيدن) داده شد، بدين علت كه آنان مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر يارى كردنشان توانا است. همان كسانى كه به ناحق از خانه هايشان بيرون رانده شدند. (آنان گناهى نداشتند) جز آن كه مى‌گفتند: پروردگار و صاحب اختيار ما خداى يكتا است؛ و اگر خداوند بعضى از مردم را با بعض ديگر دفع نمى‌كرد، صومعه‌ها و كنشت‌ها و مساجدى كه در آن‌ها نماز و ذكر خدا بسيار مى‌شود، ويران مى‌گرديد، و قطعاً خدا به كسى كه او را يارى مى‌كند، يارى مى‌دهد، كه خدا نيرومند و شكست ناپذير است. همان كسانى كه اگر در زمين به آنان اقتدار دهيم نماز را به پا مى‌دارند، زكات مى‌دهند، امر به معروف و نهى از منكر مى‌كنند و عاقبت هر كارى به دست خدا است.

در اين آيات به آن گروه از مسلمانان كه مورد ستم قرار مى‌گيرند و

حقوق آنان از جانب ديگران پايمال و تضييع مى‌گردد، رخصت جنگيدن و دفاع از خويش داده شده است. بى شك اين آيات از اين رو به مسلمانان اجازه جنگ مى‌دهد كه از سوى دشمن خود مورد ظلم و تعدى واقع شده اند و دشمن به آن‌ها حمله كرده، آنان را از خانه و شهر خود بيرون رانده و آرامش و امنيتشان را سلب كرده است. بنابراين آهنگ اين آيات، آهنگ دفاع، و حداكثر، آهنگ قصاص است و متعرض جهاد ابتدايى نيست.

تفاوت دفاع و قصاص

در اين جا خالى از فايده نيست به تفاوت «دفاع » و «قصاص» اشاره اى داشته باشيم. در بيان اين تفاوت بايد بگوييم: اگر كسى در مقابل شخص ديگرى كه تصميم دارد به مال، يا جان، يا آبرو و ناموس و يا نسبت به مقدّسات دينى و مذهبى او تجاوز كند، بكوشد تا با هر وسيله اى كه ممكن است وى را از اين كار باز دارد، در اصطلاح به اين كار «دفاع» گفته مى‌شود. بنابراين دفاع به معنى جلوگيرى از تجاوز متجاوز است.

اما اگر شخص متجاوز در تجاوز خود موفق شود، در اين گونه موارد آن كس كه حقش پايمال شده، مى‌تواند مقابله به مثل كند و نسبت به متجاوز همان كارى را بكند كه او با وى كرده است. اين عمل در اصطلاح «قصاص» ناميده مى‌شود.

آن چه را كه در مورد اشخاص گفتيم، در مورد كشورها نيز صادق است. فرض كنيد كه كشور «الف» بخشى از سرزمين كشور «ب» را غصب كرده و كشور «ب» به هر علتى قادر نيست زمين‌هاى غصب شده خود را از كشور «الف» باز پس گيرد، اما مى‌تواند بخشى از سرزمين كشور «الف» را به

تصرف خود در آورد؛ در اين صورت، شرع مقدس به كشور «ب» اجازه داده است كه آن قسمت از زمين‌هاى كشور «الف» را، به جاى زمين‌هاى از دست رفته خود، به عنوان قصاص و مقابله به مثل متصرف گردد.

محدوده قصاص در جنگ

دايره «قصاص» در جنگ بسيار وسيع است و حتى نقض موافقت نامه‌ها و احكام و مقررات جنگى بين المللى، يا دست كم، پذيرفته شده از سوى دو طرف متخاصم و در حال جنگ را نيز شامل مى‌شود. بدين ترتيب اگر يكى از دو طرف جنگ، يكى از اين گونه مقررات جنگى را نسبت به طرف ديگر رعايت نكرد، طرف مقابل هم حق دارد كه همان حكم را نسبت به خصم خود رعايت نكند. اصل تشريع اين حكم به صدر اسلام باز مى‌گردد. توضيح اين كه:

در زمان ظهور دين مقدس اسلام، در ميان اقوام و قبايل عرب يك سلسله آيين‌هاى جنگى معمول و از طرف همه پذيرفته شده و مورد احترام بود و اسلام نيز پاره اى از آن‌ها را پذيرفت. از جمله اين آيين ها، يكى حرمت جنگ و لزوم توقف آن در ماه‌هاى حرام، و ديگرى، حرمت اقدام به جنگ در حول و حوش و پيرامون مسجد الحرام بود. از اين رو مسلمان‌ها غير از جنبه پذيرش عمومى و عرفى، از جهت دينى نيز خود را ملزم به رعايت اين گونه سنّت‌ها و قوانين مى‌ديدند. اما از آن سو، كفّار و مشركان گاهى حرمت شكنى مى‌كردند و اين احكام و مقررات را زير پا مى‌گذاشتند. آنان حتى گاهى از پاى بندى مسلمين سوءاستفاده مى‌كردند و حمله به

مسلمان‌ها را در ماه‌هاى حرام يا در مسجد الحرام و اطراف آن انجام مى‌دادند، تا دست مسلمان‌ها بسته باشد و نتوانند از خود دفاع كنند.

اين شيطنت‌ها و سوءاستفاده‌ها سبب نگرانى مسلمانان مى‌شد و در انديشه فرو مى‌رفتند كه اگر دشمنان در حرم يا ماه‌هاى حرام به آنان حمله كنند تكليفشان چيست؟ خداوند متعال كه نگرانى مسلمان‌ها را مى‌دانست، به آنان اجازه داد كه در اين گونه موارد، اگر دشمن حرمت شكنى كرد و دست به حمله زد، آنان نيز مقابله به مثل كنند و به عنوان «قصاص» احكام و مقررات نام برده را نسبت به مشركان و كفار رعايت نكنند. خداوند در اين زمينه مى‌فرمايد:

الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ؛1 ماه حرام به ماه حرام (مقابله به مثل مى‌شود) و در (هتك) حرمت‌ها قصاص است. پس هر كس بر شما تعدّى كرد، همان طور كه او به شما تعدّى كرده است شما هم به او تعدّى كنيد و از خدا پروا بداريد و بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است.

در جاى ديگرى نيز در اين باره مى‌فرمايد:

وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ؛2 نزديك مسجد الحرام با آنان (كفار و مشركان) كارزار مكنيد مگر آن كه آن‌ها در آن جا با شما


1. بقره (2)، 194.

2. همان، 191.

كارزار كنند. پس هر گاه با شما جنگيدند آنان را بكشيد كه اين كيفر و مجازات كافران است.

حاصل آن كه «قصاص» مفهومى گسترده تر از موارد مربوط به حقوق داخلى دارد و در روابط بين الملل، مثل جنگ، صلح و عقود و پيمان‌هاى بين المللى نيز معتبر است و مصداق دارد.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org