قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

فصل چهارم

راهبردها و رويکردهاي فتنه‌گران

 

 

 

 

 

درآمد

راه‌هايي کلي براي فتنه‌گري وجود دارند، که بايد کانون توجه قرار گيرند. اين راه‌ها، جنبه راهبردي (استراتژيک) دارند. مسائلي نيز هستند که جنبة تاکتيکي و کاربردي دارند؛ يعني در وضعيت‌هاي گوناگون، دربارة اشخاص، احزاب، قشرها و جنسيت‌هاي متنوع جامعه، با يکديگر تفاوت مي‌کنند؛ خط مشي‌ها‌يي کلي که همه پي مي‌گيرند، ولي در هرزمان، دربارة هر گروهي، راه و شيوة متناسب با آن گروه را انتخاب و ابداع مي‌کنند. در اينجا چيزهايي که همه مي‌دانيم و با آنها روبه‌رو هستيم، تااندازه‌اي تدوين و تنظيم مي‌کنيم.

 

تغيير باورها و ارزش‌ها؛ دو راهبرد مهم فتنه‌گران

نقشه‌هاي شياطين براي فتنه‌سازي، به دو دستة کلي تقسيم مي‌شوند: يکي تلاش براي تغيير باورها، و دوم تلاش براي تغيير ارزش‌ها. از ابتداي تشکيل نخستين جامعة انساني، شياطين نيز درميان انسان‌ها فعال شده‌اند و اين نقشه‌ها به‌صورت‌ها‌ي گوناگون بوده است. حتي اگر هيچ دليل تاريخي معتبري نداشتيم، در قرآن مطالبي آمده که مي‌توان با استناد به آنها فهميد اين مسائل تازگي ندارند. فتنه‌گران در مسير تلاش براي تحقق راهبردهاي پيش‌گفته، از روش‌هاي گوناگون بهره مي‌گيرند و به‌تناسب اوضاع زمان و مکان، به امور ذيل مي‌پردازند.

راه‌هاي پيشبرد فتنه

اول. تحقير پيامبران خدا

در چندين آية قرآن کريم تأکيد شده است: ما هيچ پيامبري نفرستاديم مگر اينکه مردم، به‌ويژه

مترفين و نخبگان جامعه، او را تکذيب و استهزا کردند. داستان‌هاي قرآن کريم دربارة تک‌تک انبيا نيز بر همين مطلب دلالت دارند. فتنه‌گران ابتدا با استفاده از قاعده‌اي روان‌شناختي که ارتکازيِ همة انسان‌هاست، وارد شدند.(1) يکي از روش‌هايي که از ديرزمان، براي منحرف کردن مردم و محروم کردن آنان از هدايت انبيا و فتنه‌گري در جامعه استفاده شده بود، تحقير انبيا و اولياي خدا بود. مخالفان مي‌دانستند که انبيا، صرف‌نظر از مقام نبوت، افرادي محترم، پاک، شريف، امين، درستکار، راست‌گو، مهربان، و خدمتگزار ديگران هستند، و همة انسان‌ها اين‌گونه افراد را به‌طورفطري دوست مي‌دارند، و وقتي حرف‌هاي منطقي و مستدل بياورند، به‌طورطبيعي بايد پذيرفته شده، پيشرفت کنند. اما تاريخ و قرآن، عکس اين مطلب را نشان مي‌دهند. وقتي پيغمبران مبعوث مي‌شدند، فقط عده‌اي معدود به آنها ايمان مي‌آوردند و بقية مردم، آنها را تکذيب مي‌کردند. آنچه بيشتر باعث نگرويدن تودة مردم به انبيا بود، شياطيني بودند که انبيا را درميان مردم تحقير مي‌کردند؛ يعني به‌گونه‌اي با اينها رفتار مي‌کردند که کسي به آنها اعتنا نکند: وَما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن.(2) فرد محترم و وزيني را ببينيد که چند نفر دور او باشند و مسخره‌اش کنند؛ هرقدر که آن فرد متين و مؤدب باشد، اما در نظر مردم سبک مي‌شود. گاهي حتي اگر بچه‌ها کسي را مسخره کنند، در جامعه سبک مي‌شود، چه رسد به اينکه افراد بزرگ‌سال و سرشناس کسي را مسخره کنند. اين مسخره کردن، ضمائمي داشت: آنها اول، انبيا را متهم مي‌کردند به کم‌خردي، و گاهي به‌صراحت آنان را ديوانه مي‌ناميدند. گاهي به خود آنها مي‌گفتند: ما هيچ تفسيري از حرف‌هاي شما نداريم، جز اينکه ديوانه شده‌‌ايد و خدايان ما به شما غضب کرده و عقل شما را سلب کرده‌اند. وقتي پيامبران حرف‌هاي متين، زيبا و مستدل بيان مي‌کردند، به آنان ‌تهمت شاعري مي‌زدند و مي‌گفتند: اينها شاعرند و حرف‌هاي قشنگ مي‌زنند. اين بخش‌نامه‌اي بود که از پيدايش زندگي اجتماعي بشر به بعد، ميان همة اقوام اجرا مي‌شد.


‌1. مسائل روان‌شناختي، جعلي و قراردادي نيستند، بلكه در ارتکاز همة انسان‌ها‌يند كه با دسته‌بندي و تدوين، به‌صورت علم درآمده‌اند، وگرنه همة انسان‌ها، خود يک‌نوع روان‌شناسي دارند.

‌2. حجر (15)، 11: هيچ پيامبري بديشان نيامد، جز آنكه او را مسخره كردند.

قرآن مي‌فرمايد: أتَوَاصَوْا بِهِ؛(1) آيا [اين اقوام گوناگون در طول تاريخ] به همديگر سفارش کرده بودند که اين‌گونه با پيغمبران برخورد کنند؟ پيداست که اين رفتارها و شيوه‌هاي شيطاني، بسيار پرپيشينه‌اند. تنها امروز نيست که وقتي کسي کانون توجه مردم قرار مي‌گيرد، او را مسخره ‌کنند، بلکه با همة انبيا همين‌گونه رفتار کردند. بنابراين، جنبه‌اي از قضيه اين بود که انبيا را تحقير مي‌کردند تا از چشم مردم بيفتند و مردم دور آنها جمع نشوند.

دوم. تهمت زدن به پيامبران خدا

اگر مخالفان، موفق نمي‌شدند که کاملاً پيامبران را از راه و کار خود بازدارند، آنان را به رفتارهاي ناپسند و ناهنجار متهم مي‌کردند. رفتارهاي نامشروع با جنس مخالف، در همة جوامع محکوم و مردود بود، و حتي جوامعي که اين‌گونه رفتارها در آنها رواج داشت و علني بود، اين کارها را زشت و پست مي‌شمردند. برخي انبيا را به گناهاني متهم کردند تا از چشم مردم بيندازند و آن‌قدر اين مسائل عموميت يافت، ساده شد و قبح آنها ريخت، که در متن تورات فعلي که کتاب مقدس ميلياردها انسان است، به برخي انبيا نسبت رابطة نامشروع با دختران خود داده شده است. قرآن کريم در آيه‌اي به‌ويژه براي رفع اين‌‌گونه اتهام‌ها تأکيد فرموده است: لا تَکونُوا کالَّذِينَ آذَوْا مُوسَى فَبَرأهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا.(2) پيداست که زمينة اين‌گونه اتهامات، براي پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هم فراهم بوده که خداوند به مسلمانان مي‌فرمايد: شما همانند آنان نباشيد. در برخي مجامع روايي، احاديثي از برخي فرقه‌ها درباب علاقة پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) به همسر زيدبن‌حارثه آمده است که شبيه آن دربارة حضرت داوود در کتاب مقدس آمده است. به‌هر‌حال يکي از راه‌هاي دور کردن و متنفر کردن مردم از انبيا، متهم کردن انبيا به کارهاي ناروا بود. البته زشتي‌ها و زيبايي‌ها در هر جامعه‌، به‌طورکامل همانند جوامع ديگر نيستند، ولي اين‌گونه مسائل، به‌تقريب در تمام جوامع، زشت شمرده شده‌اند.


‌1. ذاريات (51)، 53: آيا يكديگر را بدان سفارش كرده بودند؟

‌2. احزاب (33)، 69: مانند آنان نباشيد كه موسي را آزار دادند [و تهمت‌هايي بدو زدند،] پس خداوند او را از آنچه گفته بودند بري دانست.

اکنون نيز براي بدنام کردن شخصيت‌هاي سياسي مهم، چنين اتهام‌هايي، مطرح مي‌شود. حتي در جوامع غربي که ارتباط مرد با زني غير از همسر خود، بسيار رايج است، وقتي بخواهند سياست‌مدارِ رقيب‌ خود را متهم کنند، چنين اتهامي به او مي‌زنند. اين امري فطري است که همه، اين کارها را زشت مي‌دانند و حتي آنها که خود مرتکب مي‌شوند، از اين نسبت ناراحت مي‌شوند؛ اما براي اينکه مردم را از انبيا دور کنند، اين اتهامات را به آنها مي‌زدند، که به‌هيچ‌رو دربارة آنها روا نبود. آنها به‌قدري پاک و منزه بودند که حتي مواظب بودند به نامحرم نگاه نکنند. اتهام نخست به اين جهت بود که مردم افکار انبيا را نپذيرند و بدانها دل‌بسته نشوند؛ اتهام دوم با اين هدف بود که مردم به رفتار آنان نيز توجه نکرده، تحت تأثير آن قرار نگيرند؛ يعني پيامبر خدا را انساني شايسته و اخلاقي ندانند. زندگي انسان يک منشأ فکري و يک منشأ رفتاري دارد. مردم، هم از انبيا فکر مي‌گرفتند، و هم سيرة عملي‌ و رفتاري. اگر پيامبران در ناحية فکر، مجنون و در ناحية رفتار، گنهکار و اهل فساد و انحراف معرفي شوند، جايي براي پيروي از آنها باقي نمي‌ماند.

 

سوم. آزردن، حبس، تبعيد و کشتن پيامبران خدا

اگر هيچ‌کدام از دو راه پيشين اثر نمي‌کرد، پيامبران را اذيت کرده، از شهر بيرون مي‌کردند، يا سرانجام مي‌کشتند: وَقَتْلِهِمُ الأنْبِيَاء بِغَيْرِ حَقًّ؛(1) فلِمَ تَقْتُلُونَ أنبِيَاء اللّهِ مِن قَبْلُ.(2) اين، رفتار مترفان و نخبگان فاسد با پيامبران، بنابر نقل قرآن بود. همة پيامبران را نکشته‌اند، ولي بيرون کردن آنها از شهر، اذيت کردن، زندان کردن، و روا داشتن انواع آزار به آنها عموميت داشته است. شياطين، در ايجاد فتنه نيز از اين الگوها استفاده مي‌کنند؛ زيرا آنان با جامعه‌اي روبه‌رو هستند که براساس مباني ديني اسلامي شکل گرفته و انقلاب ما براساس باورها و ارزش‌هاي اسلامي پديد آمده و قوام آن به همين باورها و ارزش‌هاست. اگر اين باورها و ارزش‌ها از انقلاب گرفته شوند، ديگر انقلاب اسلامي نخواهد بود.


‌1. آل عمران (3)، 181: [و اينكه آنان] پيامبران را به‌ناحق كشتند.

‌2. بقره (2)، 91: پس چرا پيش‌ازاين، پيامبران الهي را مي‌كشتيد؟

تهاجم فتنه‌گران معاصر به باورهاي اسلامي

اولين کار فتنه‌گران اين است که افکار مؤثر در پيدايش و تثبيت اين حرکت انقلابي و نظام اسلامي را متزلزل کنند. اگر فتنه‌گران بخواهند اين نظام به‌کلي ريشه‌کن شود، مي‌کوشند منشأ فکر انقلابي و تکيه‌گاه کلام امام در طول تاريخ انقلاب و پس از پيروزي آن، يعني کلمة «اسلام» را تضعيف کنند، و اگر بتوانند آن را ريشه‌کن کنند، بزرگ‌ترين آرزو و آرمان آنهاست. پس آنها مي‌کوشند تا مردم کمتر به اين‌گونه مسائل توجه کنند، و درنتيجه باورهاي ديني آنها ضعيف شوند. آنها درکنار حمله به باورهاي ديني، تلاش مي‌کنند ارزش‌هاي عملي، ارزش‌هاي اخلاقي و هنجارهاي ديني نيز کم‌رنگ، و مردم کم‌کم به گناه کشيده شوند، و پايبند عمل به دستورها و رعايت ارزش‌هاي اسلامي نباشند. اينها دو کار اصلي آنهاست؛ همان کارهايي که با انبيا مي‌کردند: اول آنان را به جنون متهم مي‌کردند و مي‌گفتند که اينها خردمند نيستند، پس فکرشان را نگيريد؛ و سپس آنان را به گناه و کج‌رَوي متهم مي‌کردند و مي‌گفتند که آنها خود به گفتار خويش عمل نمي‌کنند و پايبند نيستند،‌ پس هنجارها و ارزش‌هاي آنان را نپذيريد. فتنه‌گران نيز همين کار‌ها را مي‌کنند؛ با اين تفاوت که شکل کار در آن زمان بسيار ساده‌ بود و با شايعه‌اي که دهان‌به‌دهان مي‌گشت، به هدف خود مي‌رسيدند، اما امروز انواع و اقسام وسايل رسانه‌اي، سايت‌ها و وبلاگ‌هاي شخصي هستند، و هرکس هرچه بخواهد مي‌نويسد و ديگران بدون هزينه و به‌راحتي دريافت مي‌کنند. پس ازلحاظ رسانه‌اي، امروز به‌هيچ‌وجه قابل مقايسه با گذشته نيست. در گذشته، وقتي مي‌خواستند حرفي را در جامعه‌اي منتشر کنند، در جمعي هزارنفري نيز به اين آساني منتشر نمي‌شد. اما اکنون در ظرف چند دقيقه، همة دنيا باخبر مي‌شوند. بنابراين، ريشه و اساس کار همان‌ است، ولي شکل عوض شده و پيچيده‌تر شده است و فتنه‌گران، راه‌هاي بهتر و پيچيده‌تري پيدا کرده‌اند.

بنابراين کارهايي که براي فتنه‌جويان جنبة راهبردي دارند و امور اساسي و زيربنايي به شمار مي‌روند، تغييري نکرده، همواره ادامه دارند. اين کارها، يکي تلاش در جهت تغيير افکار مردم، و ديگري تلاش در جهت تغيير رفتار مردم؛ و به‌تعبيرديگر، يکي مبارزه با باورها، و ديگري مبارزه با

ارزش‌هاست. اين دو اصل، جنبة راهبردي (استراتژيک) دارند و آنها را در همة فتنه‌ها مي‌بينيد، به‌ويژه فتنه‌هايي که در جوامع پايبند به باورها و ارزش‌ها پديد مي‌آيند. همة جوامع، هرچند معتقد به خدا نباشند، ارزش‌ها، اصول و اعتقاداتي دارند که نسبت به آنها حساس هستند.

از روزهاي اول انقلاب تاکنون، سلسله‌تلاش‌هايي در جهت تضعيف باورها صورت گرفته که بيان فهرست آن نيز سخن را طولاني مي‌کند. اصل اعتقاد به خدا، دين، وحي، اعتقادات شيعه، امام زمان، سيدالشهدا، و به تعبيري، همه‌چيز دچار ترديد شده بود. شبهه‌سازي، کار دشواري نيست. به‌قول‌معروف، ديوانه‌اي سنگي درون چاه مي‌اندازد، اما صد نفر عاقل بايد تلاش کنند تا آن را بيرون بياورند.

 

اول. ترويج مباني فکري مکاتب فلسفي بيگانه

يکي از روش‌هاي فتنه‌گران در مبارزه با باورهاي ناب اسلامي، ترويج باورهايي است که با پذيرش آنها ازسوي مردم، ارزش‌هاي اصيل رنگ مي‌بازند و به‌ آنها توجهي نخواهد شد. براي دستيابي به اين هدف، بايد آن‌چنان کار فرهنگي در جامعه صورت گيرد که باورهاي مردم سست شوند. به اين منظور در سال‌هاي گذشته، شک‌گرايي، نسبي‌گرايي، پوچ‌گرايي، سکولاريسم، اومانيسم و مکتب‌ها‌ي فلسفي الحادي به‌صورت‌ها‌ي گوناگون در کتاب‌ها و فيلم‌ها منعکس و ترويج ‌شدند، و کسي نيز چندان متوجه اين پديده نبود. کار به جايي رسيده بود که برخي نظريه‌پردازان در بعضي از دولت‌ها‌ي گذشته، به‌نام سکولاريسم کتاب نوشتند و از آن حمايت کردند. افراد ديگري به‌صراحت گفتند که ايدئولوژي ما ليبرال‌دموکراسي است و حزب ما فقط همين را مي‌شناسد. اينها به‌معناي فراهم شدن زمينة فتنه است. اينها کار‌هايي اساسي بودند که از اول شروع شدند و همچنان ادامه يافتند و فتنه‌گران انتظار داشتند که در سال 1388 (در فتنة پس از انتخابات) به ثمر بنشينند و آنها فاتحة اسلام و جمهوري اسلامي را بخوانند. ارادة خدا و برکت خون شهدا مانع شد، وگرنه آنها چيزي کم نگذاشته بودند. سرانجام، اگر آنها نتوانستند افکار دانشمندان و بزرگان را تحريف کنند و شخصيتشان را ترور کنند، شخص آنان را ترور کردند؛ مانند آيت‌الله

مطهري که بزرگ‌ترين دانشمند دوران انقلاب بود و در اولين بهار انقلاب، اين نادانان يا مزدوران، ايشان را به شهادت رساندند و با اين کار، همة ما را از آثار علمي، قلمي و رفتاري ايشان محروم کردند.

دوم. تحقير و تضعيف عالمان دين

باورها و ارزش‌ها چگونه در جامعه رواج مي‌يابند و چگونه باقي مي‌مانند؟ اين باورها و ارزش‌ها، در کتاب‌ها و متون ديني مندرج‌اند، عالماني اينها را ياد ‌گرفته، در کلاس‌ها‌ي رسمي کلاسيک تدريس مي‌کنند يا در مجالس ديني، مساجد و حسينيه‌ها براي مردم بيان مي‌کنند. اين باورها در دل‌ها جاي‌گزين ‌شده، نفوذ مي‌کنند و جزء وجود افراد گشته، به قول امروزي‌ها نهادينه مي‌شوند. چه کسي مي‌تواند اينها را در جامعه حفظ و تقويت کند و براي نسل‌هاي بعد نگه دارد؟ عالمان دين. پس دشمن بايد از اول، عالمان دين را هدف بگيرد. تا عالمان دين هستند، هرچه دشمن بريسد، آنها پنبه مي‌کنند. دشمنان شبهه افکنند و آنها پاسخ مي‌دهند. دشمنان، ارزش‌ها را تضعيف، و آنها تقويت مي‌کنند. پس براي تضعيف باورها و ارزش‌ها، هيچ چاره‌اي جز تضعيف عالمان دين وجود ندارد. دشمنان، نخست بايد کاري کنند که موقعيت اجتماعي عالمان دين تضعيف شود. پيش‌تر، درباب چگونگي تضعيف موقعيت انبيا نکاتي بيان کرديم. امروز نيز همان روش‌ها به‌صورتي پيچيده‌تر اعمال مي‌شوند و دشمنان درصدد برمي‌آيند عالمان را از چشم مردم بيندازند. در ابتدا، انبيا مردم را به باورها و ارزش‌ها‌ي ديني دعوت مي‌کردند. سپس ائمة معصوم(عليه السلام) طبق اعتقاد شيعه چنين کاري را صورت مي‌دادند و اکنون در زمان غيبت، عالمان دين، اين وظيفه را عهده‌دار هستند.

يکي از ساده‌ترين کارهاي دشمنان اين است ‌که نقطة ضعفي از عالمان دين پيدا کنند؛ چون هيچ انساني به‌طور‌کلي از ضعف خالي نيست و در عالمان دين نيز گاهي ضعفي ديده مي‌شود. آنان عالمان را انسان‌هايي خرافه‌گرا، دورافتاده، عقب‌ماندة ذهني، بدون درک اجتماعي و بي‌خبر از مصالح، به مردم معرفي مي‌کنند. حدود هفتاد سال پيش‌، که من کودکي پنج يا شش‌ساله بودم،

روزنامه‌اي منتشر مي‌شد و هر روز نکته‌اي از مسائل ديني و به‌ويژه دربارة آخوند و روحاني مطرح مي‌کرد، مانند اينکه عکس خزينة حمامي را مي‌کشيد که آخوندي با ريش بلند و سر تراشيده، وسط خزينه، دست به زير آب برده و از آب خزينه مي‌خورد! در گذشته‌اي نه‌چندان دور، حمام‌ها خزينه‌اي بود و مرسوم بود وقتي صبح وارد خزينه مي‌شدند، مشتي آب به يکديگر تعارف مي‌کردند. ولي معلوم نيست که اين رسم چگونه پديد آمده بود. گويا منشأ آن روايتي بود که مي‌گويد: آب غسل شما بايد آن‌قدر تميز باشد که بتوانيد از آن بياشاميد، و به‌اين‌ترتيب، رسم و احترامي شده بود که صبح‌هنگام که افراد به حمام مي‌رفتند، دست مي‌کردند و مشتي آب تعارف مي‌کردند. اين روزنامه وانمود کرده بود که آخوندها هنگام ورود به خزينه، از اين آب‌هاي کثيف حمام مي‌خورند. سپس در طرف ديگر نشان داده بود که بچه‌ها و برخي افراد کثيف، چرک‌هاي بدن خود را داخل خزينه مي‌شويند، يا بچه‌اي در خزينه ادرار مي‌کند. آخوند نيز در آن‌سو، از اين آب مي‌خورد. آخوندها اصرار دارند که اين خزينه‌هاي حمام بايد باشند، ولي ادارة بهداشت مي‌گويد بايد دوش باشد، تا مردم از اين کثافت و بيماري‌ها سالم بمانند. به‌اين‌صورت‌ها، آخوندها را نزد مردم، خفيف و سبک‌مغز معرفي مي‌کردند. اين وقايع، مربوط به هفتاد سال پيش‌ است. داستاني نيز از ايام نزديک انقلاب نقل کنم. گويندة‌ روشن‌فکري، در شهري سخنراني زيبايي مي‌کرد. وقتي مي‌خواست فکاهي بگويد و مطلب را با لطيفه‌اي تمام کند، مي‌کوشيد به اسم آخوندي لطيفه بگويد. ياد دارم که در يکي از سخنراني‌ها گفت: طلبه‌اي در مدرسة مـروي ـ‌ در تهران‌‌ـ‌ درس مي‌خواند، ولي وقتي مي‌خواست حمام برود، به قم مي‌رفت؛ يعني از تهران به قم مي‌آمد و پس از حمام، به تهران برمي‌گشت. آن‌وقت‌ها که اين سخنراني ايراد مي‌شد، نرخ حمام قم دو ريال بود. کراية اتوبوس از قم تا تهران 25 ريال بود؛ يعني اگر کسي مي‌خواست مسير تهران تا قم را طي کند و برگردد، کرايه‌اش پنج تومان مي‌شد. او مي‌گفت از اين طلبه پرسيدند: چرا براي حمام رفتن به قم مي‌روي؟ او گفت: زيرا حمام قم ارزان‌تر است. گفتند: چگونه؟ پاسخ داد: من در تهران بايد پنج ريال بدهم، درحالي‌که حمام قم دو ريال است. گفتند: تو بايد کرايه بدهي و يک روز هم وقت صرف کني. او گفت: باشد، ولي حمام قم ارزان‌تر است! او تلاش مي‌کرد تا اين اندازه، طلبه

را سبک‌مغز معرفي کند و بگويد که او توانايي محاسبه ندارد، به‌گونه‌اي‌که پنج تومان خرج مي‌کند، تا دو ريال سود ببرد. اين روش از دوران مشروطيت شروع شد و در زمان‌هاي بعد ادامه يافت؛ به‌اين‌صورت که گوينده‌اي، در يکي از مراکز فرهنگي بسيار معروف سخنراني مي‌کرد و لطيفه‌هايي در جهت تضعيف روحانيت مي‌گفت. اين کار، روش شناخته‌شده‌اي بود تا مردم را از آخوند و روحاني جدا کنند. البته ما تعصبي دربارة عالمان حوزوي نداريم. خود نيز مي‌دانيم که عيب‌ها‌يي در ما هست. همه‌جا عيب هست. ما هم عيب داريم. حتي برخي عيب‌ها داريم که نبايد داشته باشيم و توقع نيست که اين عيب‌ها را داشته باشيم.

مقصود آن‌ است که دين‌شناساني که بتوانند اسلام ناب را معرفي کنند، درميان آخوندها هستند. دانشگاه هاروارد به کسي اسلام ناب ياد نمي‌دهد. اگر کسي قرآن‌شناس باشد، از همين مدرسة فيضيه و امثال آن فارغ‌التحصيل شده است. امام، آقاي مطهري و آقاي بهشتي که اسلام را مي‌شناختند، در همين حوزه‌ها تربيت شدند، زيرا اينجا مرکز و پايگاه ديني است و علماي بزرگ حضور دارند. البته اگر تخصص در رشتة خاصي بخواهيد که دانش آن در کشوري ديگر است، بايد به آنجا برويد، اما اگر کسي بخواهد علوم ديني را بهتر ياد بگيرد، بايد در قم و مانند آن درس بخواند. آنهايي که مي‌خواستند مردم را از عالِم جدا کنند، ضعف آخوندها را پيدا مي‌کردند و گاهي زير ذره‌بين ‌گذاشته، در نشريات و رسانه‌هاي ديگر به‌صورت‌ کاريکاتور ترسيم مي‌کردند، و اشعار هجو درست مي‌کردند. اين کارها حساب‌شده بودند؛ يعني براي رسيدن به آن هدف، بايد اين کارها را صورت داد. چگونه مي‌شود دين را شکست داد؟ بايد عالمان دين را شکست داد و ترور شخصيت کرد. اگر اين روش کارساز بود، کار ديگري لازم نيست و دشمنان به هدف مي‌رسند. وقتي مردم از علما جدا شدند، همه‌گونه انحرافي براي آنان ممکن است. اما اگر اين روش کارساز نبود، دشمنان به ترور فيزيکي عالمان دين روي مي‌آورند. دو ماه از انقلاب گذشته بود که علامه شهيد مطهري به شهادت رسيد. آيا هيچ شخصيت سياسي و نظامي‌اي در آن وقت، در ايران فعال‌تر از آقاي مطهري نبود؟ اين‌همه شخصيت‌ها‌ي سياسي و فرماندهان نظامي بودند. چرا سراغ آقاي مطهري رفته، ايشان را ترور کردند؟ آنان مي‌دانستند که براي پيشرفت فکر

انقلاب اسلامي، بايد امثال آقاي مطهري باشند تا اسلامي بودن نظام را تأمين کنند. فکر و باور اسلامي بايد باقي بماند و به شبهه‌ها پاسخ داده شود. اين کار هرکس نيست، بلکه چنين پهلواني مي‌خواهد. در آن زمان شايد به‌واقع کسي مثل آقاي مطهري نبود که از عهدة اين کار برآيد. پس اين راه حساب‌شده‌اي است. تصور نشود يک حادثة اتفاقي بود: کسي پيدا شد و تيري زد، و کسي هم کشته شد و تمام شد؛ بلکه اين، کاري حساب‌شده بود و درکنار آن نيز برنامه‌هايي براي تضعيف و متهم کردن ديگران بود. مانند تهمت بي‌سوادي يا کم‌عقلي يا ناآگاهي، يا چيزهاي ديگري که مردم دوست ندارند، مانند مفاسد اخلاقي و اقتصادي و امثال آنها، همه براي اين است که سرانجام، ميان مردم و روحانيان فاصله پديد آيد. امام(ره) که فرمود: «اسلام منهاي روحانيت يعني اسلام منهاي اسلام»، به عمق تلاش دشمن آگاه بود. اين فرمايش ايشان، مربوط به مباحث پيش از پيروزي انقلاب و در پاسخ کساني بود که گفتند دکتر مصدق، اقتصاد منهاي نفت را پيشنهاد کرد و ما اسلام منهاي روحانيت را پيشنهاد مي‌کنيم.(1) امام درمقابل فرمود: اسلام منهاي روحانيت، معنايش اين است که اسلام باشد منهاي اسلام.(2) اين موضع امام، نه به‌سبب علاقة ايشان به عمامة من و شما بود، و نه از‌آن‌رو که خود در صنف روحاني بود و مي‌خواست تعصب صنفي داشته باشد. امام بسيار پاک‌تر، مبراتر و فراتر از اين حرف‌ها بود. او مي‌ديد که وارد شدن ضربه به روحانيت، به‌معناي عدم امکان بهره‌گيري صحيح از علوم اهل‌بيت(عليه السلام) و معارف اسلام است؛ زيرا پس از بيرون راندن عالمان متعهد از صحنة هدايت مردم، مي‌توان هرچيزي را با آب‌ورنگ اسلامي و به‌نام اسلام قالب زد و ديگران را فريفت.

 

تهاجم به ارزش‌هاي اسلامي

راهبرد دوم، تلاش براي نابودي مباني ارزشي است. از اول انقلاب تاکنون، به‌صورت‌هاي


‌1. اكنون خوشبختانه همان‌طور كه دكتر تز اقتصاد منهاي نفت را طرح كرد... تز اسلام منهاي آخوند در جامعه تحقق يافته است. علي شريعتي، با مخاطب‌هاي آشنا، ص8.

‌2. صحيفة امام، ج8، ص44.

گوناگون تلاش شده تا مباني ارزشيِ نيروهاي انقلابي را بربايند، و امور مقدس و محترم را اندک‌اندک کم‌رنگ کنند. کم‌رنگ کردن يک ارزش، گاهي براثر ايجاد شبهه‌هاي فکري، و گاهي با برنامه‌هاي عملي است. محض نمونه، ربا يکي از خط قرمزها در جامعة اسلامي، و گناه بسيار بزرگي است که قرآن، آن را جنگ با خدا ناميده است: فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ؛(1) اگر دست از ربا برنمي‌داريد، با خدا اعلان جنگ کنيد. احاديثي نيز داريم با اين مضمون که يک درهم ربا خوردن، از چه گناهاني بدتر است.(2) کساني شبهه مي‌کنند که فلان‌کار ربا نيست و راه شرعي دارد و حيله‌هاي شرعي مطرح مي‌کنند. اين يکي از کارهاي شياطين است. حضرت امير(عليه السلام) به نقل از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به‌ويژه دربارة فتنه‌هاي آخرالزمان، نشانه‌هايي بيان مي‌فرمايد.(3) در آينده فتنه‌هاي عظيمي درميان مسلمان‌ها رخ خواهد داد. يکي اينکه فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ وَالسُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَالرِّبَا بِالْبَيْع؛ شراب را به‌نام نبيذ، و رشوه را به‌نام هديه، و ربا را به‌نام خريدوفروش حلال مي‌شمارند. رشوه را که حرام و سحت است و قرآن به‌صراحت آن را نکوهش کرده است، به‌نام هديه مي‌خورند و داراي ثواب مي‌پندارند! اين روشي است که نام چيزي را عوض کنند و به آن رنگي بزنند تا از زشتي بيفتد. شکل ديگر اين است که در عمل، آن‌قدر آن کار را صورت دهند که قبح آن از بين برود. نقش فيلم‌ها، شبکه‌هاي تلويزيوني و ماهواره‌اي و مانند آنها، شبهه کردن در مسائل فکري و نظري نيست و آنها به ارزش يا ضد ارزش بودن پديده‌ها کاري ندارند، ولي چنان عمل مي‌کنند تا جوان‌ها تحريک شده، بدانها عادت کنند. فعاليت غريزه در جوان، مثل مادة محترقه‌اي است که فقط چاشني و اشاره‌اي مي‌خواهد تا از دروديوار بر او آتش ببارد. به‌فرض به بازار مي‌رويد تا براي خود يا فرزند يا همسرتان لباس بخريد، ولي لباسي که با شئون اسلامي مناسب باشد پيدا نمي‌کنيد! مدل‌ همه


‌1. بقره (2)، 279.

‌2. وأخبرني أبي عن ابن أبي عمير عن جميل عن أبي عبد الله(عليه السلام) قال درهم من ربا أعظم عند الله من سبعين زنية بذات محرم في بيت الله الحرام، قال إن للربا سبعين جزءًا أيسره أن ينكح الرجل أمه في بيت الله الحرام (علي‌بن‌ابراهيم قمي، تفسير قمي، ج1، ص91).

‌3. نهج ‌البلاغه، خ156.

لباس‌ها، به‌صورت‌ها‌ي گوناگون، تبليغ فرهنگ غربي است. دشوار مي‌توان لباسي يافت که روي آن خطوط خارجي، نقش‌ها، حرف‌ها و شعارهاي نادرست نباشد و گاهي به‌طوررسمي، براي جسارت و توهين، در جاهاي نامناسب لباس، اسماء مقدس مي‌نويسند. روي بسياري از اين لباس‌ها، خطوط انگليسي يا علامت‌هايي بسيار بد وجود دارند که مربوط به گروه‌ها‌ي فاسدند و کساني که مي‌پوشند، از آنها خبر ندارند. در عمل به‌گونه‌اي کالاهاي تجاري مورد نياز مردم را طراحي مي‌کنند که خودبه‌خود به اينها گرفتار مي‌شوند.

اين فعاليت‌ها جنبة راهبردي (استراتژيک) دارند و از روز اول انقلاب شروع شده، ولي داراي نوسان بوده و گاهي شديد‌تر و گاهي ضعيف‌تر ادامه داشته‌اند. سوگمندانه، اختلاف‌نظرهايي در تشخيص اين مسائل وجود دارند و همة دولتمردان و مسئولان، عزم واحدي درزمينة مقابله با اين پديده‌ها ندارند. يکي آن را خوب و ديگري بد مي‌داند. يکي اشکال اقتصادي و ديگري اشکال فرهنگي مي‌کند و گاهي مطالب بسيار ظريفي مطرح‌اند که بيشترِ افراد متوجه نمي‌شوند و اگر کساني نيز توجه کنند، جرئت گفتن ندارند. در اينجا به برخي از مهم‌ترين روش‌هاي فتنه‌گران در مبارزه با ارزش‌هاي اسلامي مي‌پردازيم.

 

اول. ترويج ملي‌گرايي

از سياست‌هاي شاه مخلوع که به گمان ما براساس دستور خارجي بود و اطرافيان او در داخل آنرا تأييد مي‌کردند، ملي‌گرايي بود. او بر همين اساس، تاريخ اسلام را تغيير داد، و تاريخ 2500 ساله را تأسيس کرد، تا مليت ايراني زنده شود و اسلام تحت‌الشعاع مليت ايراني قرار گيرد. کلمه‌‌هاي «ميهن‌پرستي» و «وطن‌پرستي» و مانند آنها را، از اول به بچه‌ها‌ي سال اول ابتدايي مي‌آموختند و در کتاب‌ها مي‌نوشتند و به‌جاي اينکه شعارهاي ديني تقويت شود، بر مسائل ملي و ايراني بودن و جانم فداي ايران و سرود‌هايي مربوط به آن تأکيد مي‌شد. اين کار در زمان شاه عجيب نبود؛ زيرا اگر کسي بخواهد ارزش‌ها‌ي ديني از بين برود، بايد ارزش ديگري به‌جاي آن بگذارد. آنچه مي‌تواند جاي ارزش‌ها‌ي ديني را بگيرد، ارزش‌ها‌ي ملي است؛ اينکه پدران و گذشتگان و نياکان

ما را بزرگ کنيد، تا مردم مسائل ديني را کم‌کم از ياد ببرند يا کمتر به آنها اهميت دهند، و سرانجام به اينجا برسيم که تاريخ اسلام را نيز عوض کنيد و به‌جايش تاريخ باستاني ايران را بگذاريد و بگوييد: ما ايراني هستيم و 2500 سال سابقه داريم!

متأسفانه پس از انقلاب نيز گاهي حتي درميان افراد خوش‌نيت، چنين گرايش‌هايي، ضعيف يا قوي ديده مي‌شود؛ غافل از اينکه با ترويج تاريخ چندهزارساله، دل دشمنان را خنک کرده، اسلام و آورده‌ها‌ي آن را از ياد مردم مي‌برند.

 

دوم. ترويج آزادي مطلق

از اسلوب‌هايي که براي تضعيف مباني فکري و اعتقادي و ارزشي به کار گرفته مي‌شود، مطرح کردن ارزش‌ها‌ي به‌اصطلاح انساني است. يکي از اين ارزش‌ها آزادي است. کسي جرئت نمي‌کند که دربارة اهميت و ارزش و قداست اين شعار، ترديدي داشته باشد. ولي چنان با اين مفهوم بازي مي‌کنند و آن را توسعه مي‌دهند که حاصل آزادي، بي‌بندوباري و عمل کردن به همة خواهش‌هاي نفساني، بدون هيچ قيدوشرط است. اين شوخي نيست. امروز بزرگ‌ترين افتخار فرهنگ امريکايي همين است و آنها دراين‌زمينه، حتي مدعيِ برتري بر اروپائيان هستند؛ زيرا کاري کرده‌اند که هرکس هرگونه که بخواهد زندگي کند و تا آنجا که ممکن است، قيدو‌بندها، قانون‌ها و هنجارهاي اجتماعي شکسته شوند. من اولين بار که در برخي دانشگاه‌ها و مجامع امريکا حاضر شدم، صحنه‌هايي شگفت‌آور ‌ديدم و از خود مي‌پرسيدم که آيا اينها انسان هستند؟(1)


‌1. در امريكا از ما دعوت کرده بودند تا در کلاسي، بحثي ارائه كنيم. جناب آقاي دکتر حداد عادل نيز تشريف داشتند و سخنان ما را ترجمه مي‌کردند. صحنه‌هايي را در کلاس دانشگاه مي‌ديديم و تعجب مي‌کرديم اينجا چه دانشگاهي است؟! فرض کنيد در کلاس دانشگاه، استاد بنشيند روي ميز سيگار بکشد، دانشجو هم دستش در گردن دختر کنار دست خود باشد، شيشه‌اي آبجو هم به دستش باشد. لباس‌ها هم بي‌اندازه کوتاه است و به اين افتخار مي‌کنند. دانشگاه‌ها‌ي اروپا اين‌گونه نيست. ولي امريکايي‌ها افتخار مي‌کنند به اينکه ما اين‌قدر آزاد هستيم که هرکس هر کاري دلش مي‌خواهد مي‌کند. اين را آزادي و ماية افتخار مي‌دانند و مي‌گويند هديه‌اي است که ما براي انسان‌ها آورده‌ايم.

از يکي از وزيران ارشاد در دولت جمهوري اسلامي(1) پرسيدند: وزارت متبوع شما چه خدمتي به فرهنگ اسلامي کرده است؟ او گفت: بزرگ‌ترين خدمت ما، دادن آزادي به مردم بود. ما سعي کرديم مردم هرگونه خواستند، آزاد باشند. او مي‌گفت: ما در ايران بايد مانند برخي کشورها باشيم ـ يکي از کشـورهاي اسلامي را نام مي‌برد ـ که وقـتي شمـا در خيابان مي‌رويد، خانمي با چـادر مشکي و صورت پوشيده مي‌بينيد و کنار او نيز دخترش يا خانم ديگري، نيمه‌عريان با هفت قلم آرايش، و با يکديگر راه مي‌روند!

 

پيچيدگي روش‌ها در فتنه‌هاي معنوي

فعاليت‌هايي که براي تغيير وضعيت و روند حرکت جامعه در مسير مطلوب صورت مي‌گيرند، گاهي فقط براي اهداف مادي و دنيوي هستند و در قالب فعاليت‌هاي مادي شکل مي‌گيرند؛ گاهي نيز فراتر از اهداف مادي، اهداف معنوي منظورند. در اهداف مادي، مطلوب اين است که فتنه‌گران، قدرت را از عده‌اي سلب کرده، خود، آن را تصاحب ‌کنند يا امکاناتي که در اختيار عده‌اي است، در اختيار گرفته، خود از آن بهره‌مند شوند. اما در فتنه‌هاي معنوي، مطلوب‌ فراتر از اينهاست و اين‌گونه فتنه‌ها در هدف و روش با فتنه‌هاي مادي تفاوت دارد. يعني ممکن است هدف نهايي اين باشد که فتنه‌گران، بر امکانات مادي‌ مانند ثروت و قدرت طرف مقابل تسلط يابند، اما چون آن جامعه، جامعه‌اي ديني است، ابتدا با عقايد و باورهاي ديني مبارزه مي‌کنند تا زمينة رسيدن به اهداف فراهم گردد. در همة اينها روش‌ها و سياست‌هاي کلي‌اي، ميان همة انواع فتنه‌ها مشترک‌اند؛ ولي در نوع اخير که موضوع دين مطرح است، روش‌ها بسيار پيچيده‌تر و مشکل‌تر مي‌شوند.

اگر بخواهيم واژة «فتنه» را در فرهنگ خود، با زبان امروز بيان کنيم، به‌تقريب مي‌توانيم از اصطلاح «جنگ نرم» استفاده کنيم که درمقابل «جنگ سخت» است. وقتي دو گروه دربرابر يکديگر قرار مي‌گيرند يا آشکارا به‌روي هم اسلحه مي‌کشند و قصد نابودي يا تسليم کردن


‌1. عطاء‌الله مهاجراني، وزير ارشاد دولت سيدمحمد خاتمي.

طرف ديگر دارند، جنگ سخت رخ داده است. اما گاهي دو طرف درگيري، از ابتدا مبارزة نظامي ندارند، بلکه با روش‌هاي گوناگون و فعاليت‌هاي تبليغاتي عمل مي‌کنند و سرانجام اگر به اهدافشان برسند، به همين بسنده مي‌کنند. اين جنگ نرم و فتنه است. البته ممکن است جنگ نرم، به جنگ سخت منتهي شود؛ ولي از اين بخش به بعد، فتنه به‌شمار نمي‌رود، بلکه جنگ سخت است.

در صدر اسلام، فتنه و حرب، هر دو بوده‌اند. در زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام) فتنه‌هايي ‌رخ داد، پيش از خلافت ظاهري ايشان، فتنة زمان عثمان بود، سپس به‌ترتيب، قضاياي جمل، صفين و نهروان پيش آمد که نخست به صورت فتنه بود ولي به جنگ منتهي شد. حيثيت فتنه‌، همان حيثيت مقدمات آن است؛ يعني فتنه‌گران فعاليتي کردند تا ميان مردم اختلاف پديد آورده، روياروي اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرار دهند.

فتنه‌هايي که فقط اهداف مادي داشته باشند، قابل بحث‌اند، اما براي ما کاربردي ندارند و چون کم‌رنگ‌تر و ضعيف‌تر از فتنه‌هاي معنوي هستند، با بحث کردن از فتنه‌هاي معنوي، آنها نيز روشن مي‌شوند. ولي اساس بحث ما دربارة فتنه‌هايي است که به دين، ايمان و نظام اسلامي ما مربوط است. بحث‌هاي ديگري که بيان شد، مقدمه‌اي براي رسيدن به اينجا بود. يعني اگر گروهي بخـواهند با جامعه‌اي که نظام سياسي ـ حکومتي مبتني‌بر دين دارد و به قول امروزي‌ها، حکومت ايدئولوژيک دارد، مقابله کرده، آن را نابود يا ضعيف سازند؛ جامعه‌اي که فقط متکي به قدرت نيست، بلکه بر اعتقادات مردم متکي است، جنگ نرم کاربرد بيشتري دارد؛ زيرا آنچه علت محدثة‌ اين نظام است، به‌واقع علت مبقية آن نيز هست و آن، چيزي جز باورهاي ديني مردم نيست. مردم از زماني‌که حرکت انقلابي خود را آغاز کردند، براساس اعتقادات ديني‌ و به‌منزلة وظيفه شرعي بود، و براي حفظ اين نظام نيز براساس وظيفة شرعي تلاش مي‌کنند و اگر پاي جنگ سخت نيز به ميان آيد، آمادة جان‌فشاني هستند. کساني که با چنين نظامي دشمني مي‌کنند، به‌طورطبيعي بايد فکر کنند که چگونه پايه‌هاي فکري و اعتقادي مردم که پشتوانة اصلي نظام هستند، سست شود. بنابراين آنها افزون بر روش‌هايي که در فتنه‌هاي دنيوي،

جنگ‌هاي نرم و انقلاب‌هاي مادي و مخملي ديگر به کار مي‌روند، بايد روش‌هايي پيچيده‌تر و گسترده‌تر به کار بندند. اوکراين و امريکا، دو کشوري هستند که هيچ‌يک چندان به مباني ديني پايبند نيستند و دين خود را از دنيا جدا مي‌دانند، و نظام حکومتي هيچ‌کدام براساس مسيحيت نيست. امريکايي‌ها مي‌خواستند اوکراين را از چنگ روسيه درآورند. آنها فعاليت‌هاي خود را در قالب جنگ نرم آغاز کردند و سرانجام، انقلابي مخملي در آنجا پديد آوردند و بدون جنگ آشکار نظامي، حکومت اوکراين را عوض کردند و چندي نيز ادامه داشت. در اين‌گونه موارد، راه دشوار نيست. فقط کافي است که مردم را به آن نظام بدبين کرده، عده‌اي را براي شورش و آشوب آماده سازند. در اينجا، بسته به اندازه‌اي که زمينه آماده باشد و فتنه‌گران سرمايه‌گذاري کنند، راهشان روشن است. اما وقتي آنها با نظامي روبه‌رو مي‌شوند که براساس دين استوار است، و تنها به قدرت مادي‌، ثروت و حتي فناوري و علم متکي نيست؛ بلکه محرک اصلي‌ِ آن وظيفة ديني است، صورت مسئله تفاوت دارد. اگرچه معناي سخن اين نيست که همة افراد چندان ايمان قوي دارند که در همة مراحل، فقط براي دين کار مي‌کنند؛ بلکه به اين معناست که عامل مؤثر و تعيين‌کننده در اين نظام، عامل ديني است. البته عوامل ديگري نيز ممکن است درکنار آن باشند و چه‌بسا ازلحاظ کميت نيز بيشتر از عامل ديني باشند، اما سرانجام، دين عامل تعيين‌کننده است و کار را به سرانجام مي‌رساند. مي‌دانيم که نظام ما اين‌گونه بود. جوانان، اوايل انقلاب را درک نکرده‌اند، ولي آن‌قدر داستان‌ها شنيده‌اند و کتاب‌ها يا فيلم‌هاي مربوط به انقلاب را خوانده و ديده‌اند که به اين نکته آگاهي دارند. کساني نيز که خود حضور داشته‌اند، ديده‌اند که مردم فقط براساس دستور نايب امام زمان(عليه السلام) فرمود: «تقيه حرام است، ولو بلغ ما بلغ». مردم نيز آمدند و تا پاي جان ايستادند و شهيد‌ها دادند، تا انقلاب پيروز شد.

مقابله با چنين نظامي، با همان روشي که مثلاً در اوکراين، گرجستان يا برخي کشورهاي ديگر صورت گرفت، ممکن نيست. دشمنان تصور مي‌کردند در اينجا نيز انقلاب مخملي با همان شيوه‌ها ممکن است. حتي آنها امتحان کرده، مقدماتي فراهم کردند؛ ولي آنها که تيزبين

و دورانديش بودند مي‌دانستند که با آن روش، در اينجا کاري از پيش نمي‌رود. بنابراين طراحان فتنه، از سال‌ها پيش زمينه‌هاي گوناگوني را بررسي و فراهم کردند تا ايمان مردم به نظام را سست کنند، آن‌هم نه فقط با يک راه، بلکه با راه‌هاي گوناگون، که در ادامه به آنها اشاره خواهيم کرد.

 

تحليلي اجمالي از جنگ نرم و تبيين راهبردهاي فتنه‌گران

فرض کنيد گروهي قصد دارند بر مردمي که معتقد و پايبند به باورها و ارزش‌هايي هستند، مسلط شوند. آنها چه کارهايي لازم است صورت دهند؟ در هر جنگي، اعم از نرم و سخت، سلسله‌فعاليت‌هاي ويژه‌اي، که در هر دو نوع جنگ مشترک‌اند، وجود دارند. در جنگ سخت و نبرد نظامي نيز چند نوع فعاليت بايد صورت گيرد: يکي از آنها برآورد نيروها و امکانات است. نخست بايد نيروهاي خود را ارزيابي و تقويت، و امکانات لازم را فراهم کرد. يعني نيروي انساني، ابزار جنگي و ساير لوازمي که براي جنگ مورد نظر لازم است، حتي تغذيه و مسائل امنيتي بايد پيش‌بيني شوند. اين کارها به جبهة خودي مربوط‌اند. ولي فعاليت‌هايي نيز بايد دربارة دشمن صورت داد. مثلاً بايد هرچه مي‌توان و ممکن است، دشمن را تضعيف کرد. اين امور کلي و عام، در همة نبردها وجود دارند؛ اما در جنگ‌هاي نرم، چون قوايي که نظامِ مبتني‌بر دين حق، به آنها متکي هستند، تنها امور مادي نيستند، مقابله به‌آساني ميسر نمي‌شود. فرض ما اين است که نيروهاي مؤمن و باورمندي هستند که حاضرند همه‌چيز خود را فدا کنند. آنها تنها به سرزمين علاقه ندارند، بلکه حاضرند سرزمين را هم بدهند، و خود و فرزندانشان را هم فدا کنند، تا دينشان باقي بماند. باور کردن اين مطلب براي دشمن مشکل است، ولي در طول اين سي سال، ناگزير باور کردند.

پس فعاليت‌هايي که در جنگ نرم بايد صورت داد، فقط اين دو نوع فعاليت ساده نيست که طرف را تضعيف و خود را تقويت کنيم، بلکه سلسله‌اي از فعاليت‌هاي گسترده و هماهنگ براي تضعيف باورها لازم‌اند. مردم ازلحاظ پايبندي به باورها، در سطوح گوناگون هستند. اکثر مردم، به

دسته‌اي از باورها قاطعانه پايبند هستند. اما اعتقاد آنها به برخي باورها، تااندازه‌اي ضعيف‌تر است. دليل اين ضعف نيز آن است که کمتر به آن باورها توجه شده و براي ترويج و تبليغ آنها کار چنداني صورت نگرفته است. در جامعة ما، اعتقاد به خدا، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)، امام زمان(عليه السلام)، سيدالشهدا(عليه السلام) ريشه‌دار است و نمي‌توان به‌سادگي با آنها بازي کرد. ولي قشرهايي در جامعة ما هستند که حتي در همين اعتقادات، ضعيف و آسيب‌پذيرند. به‌طورطبيعي آنها که جوان‌ترند، آسيب‌پذير‌ترند. کساني که در عرصه‌ها، مجالس و مناسک ديني فرصت حضور ندارند يا به‌دلايل ديگري دور مانده‌اند، آسيب‌پذيرترند. فعاليت‌هايي که در کشور ما پس از انقلاب براي تشکيک در اعتقادات ديني مردم صورت گرفت و اکنون نيز با هزينه‌هاي سنگين در حال انجام‌ است، زمينه‌سازي براي جنگ نرم است. به قدري سايت‌ها، راديوها، تلويزيون‌ها و هزاران برنامة رايانه‌اي، براي تضعيف عقايد اسلامي به‌ويژه عقايد شيعه وجود دارد که شمارش آنها سرسام‌آور است. اين هزينه‌ها و تلاش‌ها پيغمبر، اسلام، ائمة اطهار(عليه السلام)، علما و بزرگان خودداري نمي‌کنند. درنتيجه، عده‌اي نيز تحت تأثير اينها قرار مي‌گيرند. ولي از آن مهم‌تر، نسلي است که قرار است در آينده، سرنوشت اين کشور و نظام را در دست گيرند. اينها رجاله‌ها، اوباش، اراذل و عرق‌خورها نيستند. البته اوباش را هم مي‌توان از راه‌هايي تحت تأثير قرار داد و در جاهايي از آنها استفاده کرد، اما آنان که آيندة کشور را، چه در دستگاه‌هاي دولتي، چه در دستگاه‌هاي ملي اداره مي‌کنند و اقتصاد، صنعت و مديريت کشور را به دست مي‌گيرند، چه کساني هستند؟ آنها قشر جوانِ تحصيل‌کرده‌ يا دانشجويانِ در حال گذراندنِ مدارج علمي هستند که در آينده، کارهاي مهم کشور را در دست خواهند گرفت و رئيس‌جمهور، وزرا، نمايندگان مجلس، استاندارها، صنعتگران، تجار و فرهنگيان و مانند آنها از ميان همين گروه برمي‌خيزند. بنابراين بيشترين هم‌ّ دشمن، صرف قشر فرهيختة جامعه مي‌شود. اگر کسي بخواهد چنين شيطنتي بکند، چه بايد بکند؟ بخشي از فعاليت‌هايي که بايد در اين جنگ نرم صورت گيرد، اين

است که اعتقادات ديني مردم را در سطوح گوناگون تضعيف کنند. بحث کردن براي کارگر و کشاورز دربارة اينکه آيا خدايي هست يا نيست، بي‌فايده است. اينها اعتقادي پدرومادري دارند و پاي آن نيز ايستاده‌اند. داستان آن کشاورز را شنيده‌ايد که به او گفتند: اگر کسي بگويد خدا نيست، چه مي‌کني؟ بيلش را بلند کرد و گفت: با اين بيل به سر او مي‌زنم! دانشجويان و قشر فرهيختة جامعه، با مسائل فکري سروکار دارند و از همان اوايل، فعاليت بسيار گسترده‌اي براي تأثيرگذاري بر آنها آغاز شد، که اکنون مي‌توان به بررسي آنها پرداخت و ارتباط ميان اين فعاليت‌ها را مشاهده کرد. در آن زمان نه به عقل بنده و نه بالاتر از بنده، مگر افرادي بسيار اندک، مي‌رسيد که سلسله‌فعاليت‌هاي برنامه‌ريزي‌شده و هماهنگ و سازمان‌يافته در جريان است. تصور ما آن بود که کارهاي متفرقه‌اي هستند و کسي اتفاقاً در جايي اشتباهي مي‌کند.

بنابراين بخشي از کار، تضعيف عقايد است. آنها از اينکه عقايد اسلامي را سلب کرده، مردم را کافر کنند، نااميدند، ولي در ايجاد شک و تضعيف ايمان مردم، هيچ نااميد نيستند. آنها تجربه کرده‌اند و تجربة آنان مثبت بوده است در اينکه با ايجاد شبهات، اعتقادات را سست و ضعيف کنند، و فهميده‌اند که به هر اندازه در اينجا موفق شوند، سود مي‌برند.

بخش ديگري از کار دشمن، دربارة ارزش‌هاست؛ يعني چيزهايي که در عمل ما مؤثرند؛ بايدهاونبايدهاي عملي، و خوب‌وبدهاي رفتاري. اينکه چه کاري خوب و چه کاري بد است، و چه بايد کرد و چه نبايد کرد. همة اينها در هر جامعه‌اي، براساس يک نظام ارزشي است، اعم از اينکه نظام ارزشي تدوين شده و داراي مواد مشخص باشد، يا نانوشته باشد. هر جامعه‌اي، ارزش‌هايي دارد. در جامعة اسلامي، اين ارزش‌ها برخاسته از دين، و بخشي بزرگ از دين‌اند. دشمن مي‌خواهد اينها را نيز در جامعه تضعيف کند، غير از اينکه اعتقادات را سست مي‌کنند، مي‌کوشند که رفتار مردم براساس ارزش‌ها‌ي اسلامي نباشد. اين نيز بخشي از کار دشمنان است و ‌سازکار خود را مي‌طلبد.

 

گروه‌هاي هدف در تهاجم فرهنگي

گفتيم دشمنان براي مقابله با جامعة اسلامي، بايد با روح اين جامعه که اسلام است مبارزه کنند،

و مبارزه با اسلام در دو محور خلاصه مي‌شود: يکي تهاجم به باورها، و ديگري تهاجم به ارزش‌هاي اسلامي؛ و به‌تعبيرديگر بايد با فرهنگ اين دين که عبارت است از باورها و ارزش‌ها، يا عقايد و اخلاق، مبارزه کنند.(1) دشمن در تضعيف باورهاي مردم، با چند قشر گوناگون روبه‌روست: يکي قشر تحصيل‌کردة دانشگاهي يا حوزوي، که با مفاهيم عقلي و فلسفي سروکار دارند و به‌اصطلاح با بحث‌هاي دقيق فني آشنا هستند؛ و ديگري تودة مردم که با بحث‌هاي دقيق آشنا نيستند، اما استدلال‌ها‌ي ساده و همگان‌فهم را مي‌پذيرند و درمقابل، ممکن است تحت تأثير مغالطاتي از همان نوع قرار گيرند.

اول. فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي

دشمنان در مواجهه با قشر فرهيخته، شبهه‌هايي مطرح کردند که از مهم‌ترينِ آنها تشکيک در وجود خدا بود. آنان بي‌پرده و صريح گفته‌اند که نمي‌توان بر وجود خدا برهان عقلي اقامه کرد؛ و اساساً عقل در اينجا کارايي ندارد! همچنين آنها در همة براهيني که در اسلام و غير اسلام براي اثبات خدا مطرح شده، مناقشه کرده و هيچ‌يک از اين دليل‌ها را تمام ندانسته‌اند. سپس گفتند که اگر صرف‌نظر از مسائل عقلي، بپذيريم که خدايي هست و او پيغمبري هم فرستاده است، نمي‌توان پذيرفت اين قرآني که پيغمبر آورده است، کلام خدا است! آنها در استدلال بر اين سخن خود گفتند: خدا حرف نمي‌زند. پس اين کلام پيغمبر است. در مرحلة بالاتر گفتند: اگر بپذيريم که قرآن کلام خداست، از کجا معلوم که خدا راست بگويد؟ چه دليلي داريم بر اينکه خدا هرچه مي‌گويد راست باشد؟ آنها همچنين در ادلة صفات خدا و اثبات صادق بودن خدا تشکيک کرده، گفتند که صدق امري اعتباري است و حسن صدق، برهان‌پذير نيست. پس نمي‌شود دليلي بر لزوم راست‌گويي خدا اقامه کرد. آنها دربارة ساير منابع ديني نيز که بنابر عقيدة ما شيعيان، سرانجام به کلام پيغمبر يا امام معصوم منتهي مي‌شوند، گفته‌اند: ميان ما و اولياي دين، بيش از هزار و چند صد سال فاصله افتاده و از کجا معلوم که آنچه از آنها نقل


‌1. اين تعبير از مقام معظم رهبري است.

شده، کلام پيغمبر و امام معصوم باشد؟ زيرا کتاب‌ها و نسخه‌ها چنان زيرورو شده‌اند که درست و نادرست آنها روشن نيست، و به‌فرض ‌که معلوم شود آنها کلام پيامبر و امام هستند، چه دليلي بر درست بودن سخن پيامبر و امامان وجود دارد؟ آنها نيز مانند ديگران بشرند و بشر خطاکار است و به‌دليل مخدوش بودن دلايل عصمت انبيا و امامان، هيچ دليلي نداريم که انساني معصوم باشد و هيچ خطايي نکند. باوجود اين شبهات، چه چيزي از اسلام و اديان الهي ديگر باقي مي‌ماند؟ شبهة ديگر آن است که اگر فرض کنيم قرآن، کلام خداي متعالي و حديث‌ها نيز از پيغمبر(صلى الله عليه وآله)هستند، از کجا معلوم که به معناي آنها پي برده، آنها را درست بفهميم؟ زيرا معاني و قرائاتْ متعددند. آنها بحث‌هاي هرمنوتيکي و مانند آن را مطرح کردند و نتيجه اين شد که ما از دين چيزي نمي‌دانيم و هيچ دليل قطعي بر ديني بودن اين مطالب نداريم. اين سخن خيال‌بافي نيست و اسناد و مدارک آن موجود است. برخي کساني که چنين مطالبي گفته‌اند، از آن دفاع کرده و در نوشته‌هاي خود به آن تصريح کرده‌ و حتي در بحثشان با عنوان‌هايي مانند «نقدپذيري قرآن» بر اين مطلب تأکيد کرده‌اند. زماني‌که به مناسبتي به کانادا رفته بودم، فردي که همه او را مي‌شناسيد و معروف است، به کانادا آمده بود و در دانشگاه مک‌گيل سخنراني مي‌کرد. از دوستاني که در جلسة سخنراني او حضور داشتند، از موضوع بحث ايشان پرسيدم (دقت کنيد که استاد دانشگاهي از ايران رفته و خود را يکي از طرف‌داران و بلکه يکي از نظريه‌پردازان انقلاب و مدافع اسلام معرفي کرده است). آنها گفتند موضوع بحث او نفي عصمت بود و اينکه هيچ انساني معصوم نيست و مسئلة عصمت، دروغ است! در دانشگاهي مانند مک‌گيل در کانادا، چه نيازي به اين بحث است؟ شايد برخي افراد تعجب کنند و بگويند که طرح بحث کلامي عصمت، براي دانشجويان چه فايده‌اي دارد. ولي اين‌کار، کاملاً حساب‌شده است؛ زيرا اگر بخواهيم دين را کنار بگذاريم، اولين مسئله‌اي که بايد ثابت کنيم اين است که پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) خطا کرده‌اند. تا معتقد به عصمت پيامبر و امام هستيم، نمي‌توانيم بگوييم که آنها اشتباه کرده‌اند. پس بايد اين اصل را بزنند تا بتوانند شاخه‌هاي آن را بزنند و درخت دين را بخشکانند.

دوم. تودة مردم

بحث‌هايي که به‌آنها اشاره شد، در مجامع عمومي مشتري ندارند؛ زيرا بايد آنها را با اصطلاحات ويژه‌اي مطرح کرد و عموم مردم با آن اصطلاحات آشنا نيستند و حوصلة‌ بحث‌هاي سنگين علمي، فلسفي و کلامي ندارند. ولي بحث‌هايي هستند که عموم مردم متوجه مي‌شوند و بسيار راحت مي‌شود از اين راه، در افکار و عقايد آنان نفوذ کرد. پس کار دوم فتنه‌گران براي تأثيرگذاري در تودة مردم، ترويج مغالطه‌هايي است که فهم آنها براي مردم آسان، و جواب‌ آنها مشکل‌ است. فهم اصل شبهه آسان است، اما جواب آن مشکل است. اين چيز تازه‌اي نيست و از ديرباز بوده و خوشبختانه در خود قرآن کريم به اين مطلب اشاره شده است: هُوَ الَّذِي أنزَلَ عَلَيْک الْکتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْکمَاتٌ هُنَّ أمُّ الْکتَابِ وأخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّکرُ إِلاَّ أولُوِا الألْبَابِ.(1) «محکم و متشابه» که گاهي در کتاب‌هاي اصولي نيز مطرح مي‌شود، اصطلاحي قرآني است و از همين آيه گرفته شده است. خداوند مي‌فرمايد: آياتي که ما نازل کرده‌ايم، دو دسته هستند: يک دسته محکمات‌اند، يک دسته متشابهات. متشابه چيزي است که در آن شبهه واقع مي‌شود، و معناي حقيقي آن با معناي ديگري اشتباه مي‌شود. در نهج‌البلاغه آمده است: وإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لأنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ؛(2) شبهه را «شبهه» «متشابه» است.


‌1. آل عمران (3)، 7: او [ (خداوند)] كسي است كه كتاب را بر تو فروفرستاد؛ بخشي از آن محكم است. آنها مرجع كتاب [ (آيات ديگر)]اند و بخشي ديگر [از آن] آيات متشابه­اند. اما آنان كه در قلب‌هايشان كژي است، آيات متشابه آن را پي‌جويي مي‌كنند تا فتنه‌انگيزي كرده، تأويل آن را بيابند و حال‌آنكه تأويل آن را جز خدا نمي‌داند، و راسخان در علم گويند ما بدان ايمان آورده­ايم، همه [آيات] ازسوي پروردگار ماست و [اين را] جز صاحبان انديشة ناب درنمي‌يابند.

‌2. نهج ‌البلاغه، خ38.

پس قرآن خود تصريح مي‌کند که دسته‌اي از آيات، متشابه هستند. درباب راز تشابه آيات، سخن فراوان است. شايد در تفسير الميزان، اين بحث را بيشتر و بهتر از ساير تفاسير مطرح شده باشد.(1) قرآن مي‌فرمايد: آن کساني که در دل، کژي‌ و زيغ(2) و انحرافي دارند، درپي آيات متشابهات مي‌روند. برخي افراد، کج‌انديش هستند و دل و فکرشان کج مي‌رود. اينها درپي آيات متشابه مي‌روند: فَأمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَة.(3) چرا کژدلان درپي متشابهات مي‌روند؟ به اين سبب که آنها فتنه‌گرند. پس قرآن، خود به ما ياد مي‌دهد يکي از راه‌هاي فتنه‌گري اين است که برخي، متون تأويل‌پذير را که قابليت بدفهمي دارند، پي مي‌گيرند، بر معناي غلط آنها تأکيد مي‌کنند و آن را ميان مردم ترويج مي‌کنند. حتي شاهد هم مي‌آورند که معناي آيه همين است و حرف ما همان حرف قرآن است. آنها عين همين حرف را دربارة روايات نيز تکرار مي‌کنند. پس از قرآن و روايات که منابع اصلي دين ما هستند، دربارة کلمات علما نيز همين شيوه را اجرا مي‌کنند. شايد آن اندازه که در اين سه دهه، فرمايش‌هاي امام تحريف شده و معناهاي عوضي براي آن ذکر کرده‌اند، در هيچ عصري واقع نشده باشد. همين کساني که در ظاهر، خود را انقلابي معرفي مي‌کنند و چه‌بسا پُست‌هاي مهمي نيز داشته‌اند، نصوص قطعيِ کلام امام را رها کرده، به يک کلمه مي‌چسبند که بتوان معناي غلطي براي آن ذکر کرد که صددرصد مخالف با منظور امام و ده‌ها کلام ديگر ايشان است.

خدا در عصر نزول قرآن مي‌فرمايد کساني هستند که فتنه‌گرند و کارشان همين است. آيا توقع داريد که پس از 1400 سال چنين چيزي نباشد؟ امروز فتنه‌گران بسيار بيشتر، پيشرفته‌تر و روشمند‌تر کار مي‌کنند. و دراصل، شاخه‌اي فلسفي به‌نام هرمنوتيک براي اين کار درست شده است که به هر لفظي هر معنا که بخواهند بچسبانند و سپس توجيه ‌کنند که معناي کلام


‌1. در جلد دوم قرآن‌شناسي، از مجموعة معارف قرآن از همين قلم نيز مطالب مبسوطي مطرح شده است.

‌2. «زيغ» اصطلاحي قرآني است كه در مواردي ذکر شده است: فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ يا: فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغ. اصل «زيغ» يعني انحراف، کج شدن و منحرف شدن از راه مستقيم.

‌3. «ابتغاء ‌الفتنه»، مفعول لاجله است؛ يعني لاجل ابتغاء الفتنه.

همين است. کار به آنجا رسيده که مي‌گويند لفظ، صرف‌نظر از مخاطب، معنايي ندارد و مخاطب، معنا را براي لفظ ايجاد مي‌کند و يا مخاطب، در تحقق معنا مشارکت دارد. معنا، امري دوبعدي است، يک پا روي ذهن گوينده و پاي ديگر هم روي ذهن شنونده دارد. يا به تعبيري که برخي از همين نويسندگان به کار برده‌اند: لفظ آبستن معنا نيست، بلکه گرسنة معناست(1) و اين مخاطب است که به لفظ معنا مي‌بخشد. هرکس هر معنايي که به لفظ داد، همان درست است و اين مسئله‌اي فلسفي شده و بزرگان فلسفه در اروپا، دربارة آن کتاب‌ها نوشته و بحث‌ها کرده‌اند و شعبه‌اي از فلسفه شده است.

 

دستاويزهاي فتنه‌گران

فتنه‌گران، در مسير شبهه‌افکني و مبارزه با باورهاي اصيل اسلامي، از ابزارهاي گوناگون سود مي‌جويند؛ خواه آيات قرآن يا احاديث معصومان يا سخن عالمان بزرگ يا فتاواي فقهي آنان يا غير آنها باشد. در ادامه، تفصيل اين نکته را باز خواهيم گفت.

 

1. استفاده ابزاري از قرآن و حديث

فتنه‌گران، گاهي براي عموم مردم با يک آية قرآن يا حديث يا فرمايش امام استدلال مي‌کنند تا مطالب خود را به ديگران بقبولانند و خود را سازگار و هماهنگ با قرآن و حديث جلوه دهند؛ يا اينکه خود مي‌گويند قرآن کلام خدا نيست و به‌طورطبيعي حجيت ذاتي ندارد و حديث پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نيز معلوم نيست از ايشان باشد و اگر به‌واقع از ايشان باشد، معلوم نيست که درست گفته باشد؛ چون معصوم نيست. اگر نوشته‌هاي سي‌سالة پس از انقلاب را که از نويسندگان پرکار منتشر شده بررسي کنيد، خواهيد ديد که چگونه به آيه و حديث استدلال کرده، از آنها براي مقاصد خود بهره مي‌گيرند. آنها افزون بر کتاب‌ها، در سخنراني‌ها و گاهي به‌نام جلسة تفسير نهج‌البلاغه و مانند آن نيز اين مطالب را مطرح مي‌کنند.


‌1. ر.ك: عبدالكريم سروش، قبض و بسط تئوريك شريعت، ص287، 394.

2. سخنان متشابه بزرگان

آنان ابتدا ارزش‌ها را اموري اعتباري مي‌دانند؛ يعني خوب بودن يا بد بودن چيزها واقعيت ندارد. ما در خارج چيزي به‌نام خوب يا چيزي به‌نام بد نداريم، بلکه خوب يا بد، حالتي رواني است که ما نسبت به رفتاري پيدا مي‌کنيم و بنابر احساسات، سوابق ذهني و آداب‌ورسوم‌ خود، مثلاً کاري را خوب مي‌دانيم. چه‌بسا خود ما پس از مدتي، همان کار را بد بدانيم. اين حالت، دليل اين است که خوب‌وبد پاية عقلاني ندارند. آنها سپس به ديدگاه برخي بزرگان که اين مفاهيم ارزشي را اعتباري دانسته، آنها را برهان‌ناپذير مي‌دانند، استناد کرده، ايشان را موافق با ديدگاه خود قلمداد مي‌کنند و مي‌گويند که بياييد و ببينيد علامه و بزرگ شما نيز همين را مي‌گويد! اينکه علامه چه گفته، در چه مقامي بوده و مقصود از ديدگاه او چيست، براي اين اشخاص اهميتي ندارد؛ زيرا وقتي قرار است به متشابهات تمسک کنيم، نيازي به فهم مطلب بزرگان نيست! مهم آن است که بگويند ارزش‌هايي که شما مطرح مي‌کنيد، ازقبيل حجاب، ولايت فقيه، آزادي و مقولات ديگر، اعتباريات‌اند و برهاني نيستند و شما نبايد درپي دليل براي آنها باشيد. با اثبات اين مطلب، ديگر چيزي از دين باقي نخواهد ‌ماند.

 

3. رفتارها و آداب متفاوت در مناطق گوناگون

ايشان اضافه مي‌کنند: ارزش‌هاي موجود در جامعه نيز از هر راهي ثابت شوند، امور متغير و نسبي هستند؛ يعني ممکن است براي برخي و در زماني خوب، و براي برخي ديگر در زماني ديگر بد باشند. مي‌توان براي اين ادعا استدلال‌هاي عرف‌پسند نيز بيان کرد. فرض کنيد بگوييم در فصل تابستان، در شهرهاي جنوب ايران به‌ويژه در شهرهاي ساحلي مثل بندرعباس و بندر بوشهر، مردم شلوار نمي‌پوشند و به‌جاي آن لنگ مي‌بندند، پس در آنجا لنگ بستن خوب است؛ زيرا اگر مردم شلوار بپوشند، اندام آنها عرق‌سوز مي‌شود. اما اگر کسي در قم با لنگ در خيابان راه برود، بد و زشت است. چگونه اين کار، آنجا زشت نيست و اينجا زشت است؟ پس معلوم مي‌شود که ارزش‌ها متغير و نسبي‌اند. يا در حمام عمومي و استخر، افراد لباس‌هاي خود را بيرون آورده، در

حد پوشش عورت، چيزي مي‌پوشند، ولي آيا در خيابان، مجالس، دانشگاه و مدرسه نيز مي‌توان مانند حمام وارد شد؟ از اين امور روشن مي‌شود که خوب‌ها و بدها نسبي هستند و امور، در جايي خوب و در جاي ديگر بدند. قضاوت آنها دربارة همة امور ارزشي، اين‌گونه است. امروز بسياري از کساني که در رأس برخي کشورهاي دنيا هستند، مانند رئيس‌جمهور، نخست‌وزير، وزير، وکيل و کساني که پست‌هاي مهمي در کشورهاي درجه‌اول دنيا دارند، با وقاحت تمام، هم‌جنس‌بازي را خوب مي‌دانند و يکي از اشکالات جمهوري اسلامي را مخالفت با هم‌جنس‌بازي مي‌دانند؛ زيرا به اعتقاد آنان، آزادي، حق بشر است. آنها مي‌گويند: چرا جمهوري اسلامي با هم‌جنس‌بازان مخالفت کرده، حق اينها را به‌رسميت نمي‌شناسد؟ همين افراد، نيم‌قرن پيش در همان کشورها، هم‌جنس‌بازي را از زشت‌ترين کارها مي‌دانستند، ولي اکنون در همان کشورها، هم‌جنس‌بازي به‌طوررسمي آزاد است و هم‌جنس‌بازان پرچم و باشگاه دارند.(1) فتنه‌گران، اينها را دليل نسبي بودن خوب و بد مي‌دانند و مي‌گويند: پس اين‌قدر سخت نگيريد! زماني در شهر قم، زن‌ها پوشيه مي‌زدند. خانم‌هايي که متدين بودند و احتياط مي‌کردند، دو تا پوشيه مي‌زدند. اکنون اگر کسي پوشيه بزند، همين مسلمان‌ها به او مي‌خندند. پس اين ارزش‌ها نسبي هستند. سپس آنها مقداري پيش‌تر آمده، مي‌گويند: اينکه ممکن است چيزي يا کاري به نظر کسي خوب، و به نظر ديگري بد باشد، هر دو محترم است؛ نه گروه نخست مي‌تواند به ديگري بگويد: شما اشتباه مي‌کنيد، و نه طرف مقابل حق دارد به آنها چنين بگويد. ادب را بايد رعايت کرد، ولي واقعيتي وجود ندارد. يا مي‌گويند مگر شما در تفسير يک آيه، چند قول از مفسران نداريد؟ مگر گاهي يک مفسر، چند احتمال را دربارة يک آيه مطرح نمي‌کند؟ و مفسري ديدگاهي را تقويت، و مفسري ديگر نظريه‌اي ديگر را تقويت نمي‌کند؟ پس همة مسائل ديني همين‌گونه‌اند. اعتقاد به خدا نيز همين‌گونه است. شما تفسيري از خدا داريد، و بت‌پرست نيز تفسيري ديگر از خدا دارد. معلوم


‌1. در وين، پايتخت اتريش، ساختمان صورتي‌رنگ و بسيار زيبايي ديدم كه پرچمي بر فراز آن افراشته بود. به برخي دوستان سفارت گفتم: اين ساختمان ويژگي خاصي دارد؟ گفتند: آري. اين، ساختمان هم‌جنس‌بازان است و شخصيت‌هاي مهم کشور، تجار، ثروتمندان، شخصيت‌هاي سياسي و مسئولان به اينجا رفت‌وآمد دارند!

نيست که تفسير شما بهتر از تفسير آن بت‌پرست باشد! آنها همچنين گفته‌اند: الطرق الي الله بعدد انفاس الخلايق؛(1) راه خدا به تعداد انسان‌ها، يا به تعداد نفس‌ها‌ي انسان‌هاست. هر انساني، براي خود راهي به خدا دارد، ديگري هم راه ديگري دارد. درنتيجه، يک صراط نيست، بلکه صراط‌ها‌ي مستقيم داريم و چه کسي گفته است که فقط يک صراط مستقيم است؟!

 

4. اختلاف و تغيير فتاواي مراجع ديني

ازجملة اين مغالطات اين است که به مقلدان مراجع تقليد مي‌گويند: شما در زمان مرجع پيشين، به فلان فتوا عمل مي‌کرديد و اگر به غير از آن عمل مي‌کرديد، عبادت شما باطل بود. اما اکنون براساس فتواي مرجعي ديگر، به‌گونة ديگر عمل مي‌کنيد. پس معلوم مي‌شود دين، نسبي است. همچنين مي‌گويند: فراتر از اين، جايي است که گاهي فتواي مجتهدي تغيير مي‌کند. مجتهد، پيش‌ازاين فتوايي داده بود و در زمان ديگر فتواي ديگري مي‌دهد. پس معلوم مي‌شود احکام دين نيز آن‌گونه قرص و محکم، و ابدي و ازلي نيستند، بلکه نسبي و شناور‌اند. گاهي اهل زيغ، آن‌قدر جرئت مي‌کنند که مي‌گويند: خود امام ابتدا شطرنج را جايز نمي‌دانست، ولي پس‌ازآن، به جواز بازي شطرنج فتوا داد. شطرنج حرام بود و حلال شد! پس ممکن است مشروبِ حرام نيز روزي حلال شود!

اينها متشابهاتي هستند که اهل زيغ، از آنها سوء‌استفاده مي‌کنند. البته ما مي‌دانيم که اختلاف فتوا بين فقها وجود دارد و هيچ اشکالي ندارد. هرکس به فتواي مرجع تقليد خود عمل کند، ثواب داشته، معذور خواهد بود. مجتهد نيز حتي آنجا که به واقع نرسيده و ناخواسته فتواي نادرستي دهد، بي‌پاداش نيست. لِلمصيبِ اَجْرانِ ولِلْمُخْطِىءِ اَجْرٌ واحد. اما آيا اين سخن، دليل نسبي بودن ارزش‌هاست؟ آيا ارزش‌هاي ثابت نداريم؟ جوابش چندان ساده نيست. آنها براي اغواي ديگران، از اين چيزها مي‌توانند درست کنند. به قول آن مثل معروف: ديوانه‌اي سنگي درون چاه


‌1. ر.ك: محمد‌باقر مجلسي، بحار الانوار، ج64، ص137. گاهي نيز به‌اين‌صورت گفته شده است: الطرق الي الله بعدد نفوس الخلايق.

مي‌اندازد که ده عاقل نمي‌توانند بيرون بياورند. سنگ انداختن و شبهه افکندن آسان است، اما حل شبهه دشوار است. انواع و اقسام راه‌ها براي شبهه کردن، به‌ويژه با پشتيباني جناب شيطان وجود دارند که مسير را براي فتنه‌گران آسان مي‌کنند. اما مبارزه کردن با آن شبهه‌ها مشکل است، به‌ويژه وقتي کساني که بايد مبارزه کرده، جواب دهند، احساس مسئوليت نکنند. در اين هنگام، شبهه‌افکنان و فتنه‌گران، ميدان را خالي ديده، يکه‌تازي مي‌کنند. سوگمندانه بايد بگوييم چنين چيزهايي وجود دارد.

 

لزوم کسب آمادگي دربرابر شبهات

شبهه‌هاي فلسفي که به برخي از آنها اشاره شد، به ذهن بعضي بزرگان هم نمي‌آيند. بزرگاني اهل علم، فضل، فقاهت و بسيار متقي و متدين هستند و ما براي آنها احترام قايل هستيم اما براي پاسخ‌دادن به اين شبهات آمادگي ندارند، زيرا شبهه‌اي فلسفي است و با ‌آن بيگانه هستند. بيش از بيست سال است که مسئلة قبض‌وبسط شريعت، مطرح شده و مقالات و کتاب‌هايي دراين‌باره نوشته ‌شده است. اگر اکنون از شما بپرسند که قبض وبسط شريعت چيست، کدام‌يک تصور روشني از آن داريد؟ متأسفانه هستند کساني که صورت مسأله‌ را نمي‌دانند تا درصدد جوابش بربيايند! ازاين‌دست مسائل فراوان‌اند و دليل وجود آنها اين است که درس‌هاي رسمي حوزه‌هاي علميه که بسيار لازم و قابل احترام‌اند، براي پاسخ‌گويي به شبهات کافي نيستند و افزون بر آنها، دروس ديگري نيز لازم‌اند.

کسي که با فلسفه آشنا نباشد، به اين شبهه‌ها با چه چيز پاسخ مي‌دهد؟ با اصل برائت و استصحاب؟ اين نيز فني است و استدلال و جواب متناسب با خود را مي‌طلبد. اگر پاسخ دادن به اين شبهات واجب است، مقدمات آن نيز واجب‌اند.(1) بايد توجه داشت که فتنه


‌1. به‌فرض اگر جبهه رفتن واجب است، آموزش نظامي نيز واجب است. کسي که آموزش نديده، در جبهه چه كاري ‌مي‌تواند صورت دهد؟ پس به همان دليلي که جهاد واجب است، آموزش نظامي نيز واجب است؛ اگرچه واجب کفايي است و هروقت جهاد واجب عيني شد، آموزش نظامي نيز واجب عيني خواهد بود.

چگونه شکل مي‌گيرد، و در چه زمينه‌ها و بسترهايي رشد مي‌کند. تصور نشود همة دانشجويان، که بچه‌هاي بسيار خوب و متديني نيز هستند، به‌اندازة طلبه‌ها از مسائل شرعي، فقهي و کلامي آگاهي دارند. زيرا طلبه‌ها ساليان فراوان در حوزه‌ها درس خوانده و با اين مباحث سروکار داشته‌اند. وقتي آنان مثل دانشجويان علوم ديني آگاهي ندارند، زودتر تحت تأثير شبهات واقع مي‌شوند. وقتي شبهه قوي باشد، افراد تحصيل‌کرده نيز تحت تأثير قرار مي‌گيرند. و ديگران به‌طريق‌اولي متأثر خواهند شد. مسئول پاسخ‌گويي کيست؟ در حديثي آمده است که خدا تحصيل علم را بر متعلمين واجب نکرد، مگر زماني‌که تعليم علم را بر علما واجب کرد.(1)

عالمان بايد با زحمت، علوم را بياموزند و به ديگران بياموزانند، يا حاصل آموخته‌ها را به‌صورت خلاصه و مختصر در اختيار آنان قرار دهند.(2) اما اگر عالمان دين حرکت نکنند، چه کسي مسئول اين کار است؟

 

5. اختلاف‌افکني فتنه‌گران و بهره‌گيري از اختلافات

يکي از روش‌هايي که فتنه‌گران به کار مي‌برند و سابقة بسيار طولاني در تاريخ دارد، سوءاستفاده از زمينه‌ها‌ي اختلاف ميان مردم است. حتي اگر اختلافي ميان مردم نباشد، آنها ايجاد اختلاف مي‌کنند و به‌اين‌وسيله، قدرت مردم را دربرابر خود تضعيف مي‌کنند. وقتي نيروها، اعم از نيروهاي فکري، عاطفي، علمي و هر نيروي ديگري که جامعه در اختيار دارد، پراکنده و متفرق شدند و هرکدام در سويي به کار گرفته شدند، دشمن به‌خوبي بر آنها مسلط مي‌شود. اما اگر نيروها در يک جهت متمرکز باشند، تسلط بر چنين نيروي متمرکزي بسيار دشوار است. بنابراين دشمن درزمينة اختلاف‌افکني ميان مردم تلاش مي‌کند. مسئلة اتحاد و


‌1. رُوِيَ عَنْ عَلِي أَنَّهُ قَالَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْجُهَّالِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ يُعَلِّمُوا (محمد‌باقر مجلسي، بحار الانوار، ج2، ص78).

‌2. به تعبير جناب حجت‌الاسلام والمسلمين قرائتي، بايد مطالب را به‌صورت ساندويچي در اختيار ديگراني كه فرصت كافي ندارند، قرار دهيم.

اتفاق، به استدلال نياز ندارد.(1) در آياتي از قرآن نيز به اين مطلب پرداخته شده است؛ ازجمله: إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَکانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ في‏ شَيْ‏ء...،(2) يا: وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُکمْ؛(3) وقتي روياروي يکديگر قرار گرفته، باهم به نزاع و کشمکش مي‌پردازيد، شکست خورده، بي‌آبرو مي‌شويد و درنتيجه، قدرت شما از بين مي‌رود. قرآن اختلافات ميان مردم را نکوهش کرده، آن را موجب سقوط مي‌داند. در نهج‌البلاغه نيز نظير اين مطالب هست و به‌طور‌کلي در منابع اسلامي، اين مسائل روشن‌اند و احتياج به توضيح‌ نياز ندارند. آنچه براي ما اهميت دارد، فهم چگونگيِ پديد آمدن اختلاف و بهره‌گيري دشمن از آن است تا بتوانيم از آن پيشگيري کنيم و اگر اختلافي پديد آمد، راه اختلاف‌زدايي را بشناسيم و از گسترش آن جلوگيري کنيم.

 

راز پيدايش اختلاف

مقصود از اختلاف، اختلاف در افکار و رفتار انسان‌هاست؛ وگرنه اختلاف در شکل و قيافه و مانند آنها، لازمة آفرينش است. آيا ممکن است در جامعه‌اي، همة مردم يک‌سان بينديشند و سليقه و رفتار‌ي همگون داشته باشند؟ شايد به‌طورعادي، محال باشد که مردم جامعه‌اي هرچند کوچک، در هيچ‌چيزي اختلاف‌نظر نداشته باشند. تجربه نيز همين را نشان مي‌دهد. حتي همة اعضاي يک خانوادة کوچک شامل پدر، مادر و چند فرزند، يک‌سان فکر نمي‌کنند و


‌1. معروف است كه پدري هنگام مرگ، فرزندان خود را فراخواند و چوبي به دست آنها داد و گفت: بشکنيد. آنها چوب‌ها را شکستند. سپس پدر چندين چوب دركنار هم قرار داد ‌و تقاضا كرد كه آنها بشكنند و آنان از شكستن آنها فروماندند. آن‌گاه پدر گفت: اين را به شما نشان دادم که بدانيد، تا جدا از يکديگر هستيد، دشمن بر شما چيره مي‌شود، اما اگر باهم متحد باشيد، مثل اين چوب‌ها خواهيد بود که اگر يك دسته روي هم گذاشته شود، به‌راحتي شکسته نمي‌شود. در کتاب‌ها‌ي درسي ابتدايي هم اين مثال‌ها بود و همه با اشعار سعدي و ديگران دراين‌باره آشنا هستيم که اتحاد و اتفاق بسيار كارساز، و اختلاف فرصت‌سوز و ويرانگر است. مانند: مورچگان گر بكنند اتحاد / شير ژيان را بدرانند پوست.

‌2. انعام (6)، 159: آنان كه در دين خود اختلاف كرده، گروه‌گروه شده‌اند، تو با آنان نسبتي نداري.

‌3. انفال (8)، 46: با يكديگر كشمكش مكنيد؛ كه ناتوان شده، ابهت شما از بين خواهد رفت.

سليقه يگانه‌اي ندارند. به‌طورعادي نمي‌توان از اين اختلافات دور شد و اگر به‌فرض، چنين چيزي واقع شود، شايد مطلوب نباشد؛ زيرا رشد فرهنگ جامعه و تمدن بشر، در ساية فعاليت‌ها‌ي گوناگوني است که صورت مي‌گيرند و باهم تأثير و تأثر دارند و به‌اين‌ترتيب، رشد فکري، صنعتي، رفاهي، اقتصادي و علمي براي بشر پيش مي‌آيد. اگر همه يک‌سان فکر کرده، يک سليقه داشتند و درپي يک کار بودند، کارهاي ديگر بر زمين مي‌ماند و کسي عهده‌دار آنها نمي‌شد. پس چنين اتحادي مطلوب نيست. اکنون که نمي‌توان جلوي همة اختلافات را گرفت، آيا صحيح است که همه در انتخاب مسير زندگي و پيشرفت، رها شوند و هيچ تلاشي براي ايجاد وحدت فکري و رفتاري نکنيم؟ بودن اختلاف، طبيعي است و افرادي که با يکديگر اختلاف‌نظر دارند، کم‌کم رفتارها، اعتقادات و دين‌ آنها نيز باهم اختلاف مي‌يابد و حتي گاهي با يکديگر درگير مي‌شوند. اين طبيعي است، اما آيا نبايد براي کم کردن فاصله‌ها و رفع اختلاف‌ها کوشيد و بايد چنان عنان اختلاف را رها کرد تا درست نقطة مقابل فرض اول شکل گيرد؟ فرض اول اين بود که تلاش کنيم هيچ اختلافي پديد نيايد. آن فرض، ممکن نبود. آيا رواست که در نقطة مقابل اين فرض، اختلاف‌ها را رها کرده، از هيچ اختلافي جلوگيري نکنيم؟

عقلا مي‌دانند که اگر برخي اختلافات پديد آيند، رها شوند و براي جلوگيري از آنها اقدامي نشود، جامعه، تمدن و اخلاق باقي نخواهند ماند؛ زيرا اگر قرار باشد هرکس به دلخواه خود عمل کند و هيچ ضابطه‌اي مقبول دو طرف نباشد، هرج‌ومرج، فساد و ازهم‌گسيختگي در جامعه پديد خواهد آمد. پس رها کردن اختلافات به‌اين‌صورت، درست نيست. افزون بر اينکه هر جامعه، دشمني دارد که ممکن است از اين اختلاف سوءاستفاده کرده، درپي نابودي جامعه باشد. بنابراين بايد درپي راهي براي کاستن از اختلافات بود تا بتوان دربرابر دشمن، نفوذ‌ناپذير شد. ازاين‌رو بايد به بررسي عوامل اختلاف و شناخت حوزه‌هاي مهم اختلاف‌ناپذير پرداخت، و دانست که در چه چيزهايي بايد وحدت داشت، در چه چيزهايي اختلاف رواست، و راز پيدايش اختلاف در افکار، رفتارها و منش‌هاي افراد چيست.

بايسته‌ها و محور وحدت

آنچه ضرورت دارد اين است که در امور اساسي اختلاف نشود؛ يعني حقايق، اعتقادات و رفتارهاي حق که براي سعادت انسان ضرورت دارند، نبايد دستخوش اختلاف گردند. بايد تلاش کرد که همگان حق را شناخته، به آن ملتزم شوند و اختلافي در آن پديد نيايد. اما اگر در امور ديگر اختلافاتي پديد آيد، چندان خطرناک نيست و به‌طور‌کلي نمي‌توان از آنها پرهيز کرد. بدين‌ترتيب، حوزة‌ بايستة رفع اختلاف، دينِ حق است که شامل حقايق، باورها و ارزش‌ها‌ي حقي است که بايد به آنها پايبند بود. از آنجا که به اعتقاد ما، دين حق همواره يکي است، اگر در حوزة دين اختلافي پديد آيد، يا يکي از دو طرف دعوا و اختلاف، باطل و ديگري حق است؛ يا آنکه هر دو باطل‌اند. بنابراين هرگز دين حق متعدد نيست و دربرابر خودِ دين، حقي نخواهد بود: فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال.(1) وقتي حقي را داشتيم، پس‌ازآن هرچه باشد، ضلالت خواهد بود.

در اين زمان که برخي آن را جاهليت قرن بيستم و بيست‌ويکم ناميده‌اند، کساني معتقد شده‌اند که حق و باطل تابع سليقه‌ها‌ و خواسته‌ها‌ي مردم‌اند و بنابراين دين حقي نيز وجود ندارد، بلکه همة دين‌ها پسنديده و نيکويند. حتي در ميان مسلمانان و مدعيان دفاع از اسلام، کساني پيدا شده‌اند که صراط‌ها‌ي مستقيم را باور دارند و ميان مذهبي با مذهب ديگر و ديني با دين ديگر، اختلاف مهمي نمي‌بينند. مي‌گويند که مسيحيت يا يهوديت يا اسلام يا دين ديگر، هرکدام را بپذيري تفاوتي ندارد. اين را پلوراليسم يا کثرت‌گرايي ديني ناميده‌اند و براساس آن، همة اديان را صحيح مي‌پندارند.

اين مطلب، بحثي مستقل مي‌طلبد و ما و ديگران، در جاي خود دربارة آن سخن گفته‌ايم. مفروض ما در اينجا اين است که دينِ حق، يکي است. اگر کساني حرف داشته باشند، جداگانه بايد دربارة آن بحث کرد.

آنچه ما بر آن اصرار فراوان داريم آن است که دينِ حق، يکي است و در آن اختلافي نيست. اختلاف در سليقه‌ها و رفتارها، ضرر چنداني نمي‌زند و حتي گاهي مفيد است، اما اختلاف در دين،


‌1.يونس (10)، 32.

انسان را به عذاب ابد کشانده، سعادت دنيا و آخرت را از او مي‌گيرد. دين، پاره‌اي مسائل اساسي دارد که ارکان دين بوده، قوام دين به آنهاست. در اينها نبايد اختلاف باشد. ولي ممکن است گاهي مسائل فرعي و جزئي، محل اختلاف باشند که راهي براي رفع کليِ آنها وجود نداشته باشد؛ مثل اختلاف فتاواي مراجع تقليد دربارة تسبيحات اربعة نماز و اينکه آيا سه مرتبه بايد خواند يا يک مرتبه کافي است. فقها هزار سال در اين زمينه‌ها بحث کرده‌اند و هنوز نيز برخي مي‌گويند سه مرتبه تسبيحات لازم است و برخي فتوا مي‌دهند يک مرتبه کافي است.

از اين اختلاف‌ها گريزي نيست و راز عمدة آن اين است که ما به امام معصوم دسترسي نداريم. ولي در قطعيات و ضروريات دين نبايد اختلاف شود؛ زيرا اگر کسي آنها را انکار کند، ديگر تابع آن دين نخواهد بود. اما چرا در ضروريات دين اختلاف مي‌شود؟(1) در قرآن و روايات، پاسخ اين پرسش براي معتقدان به دين آمده است. آيات بسياري دراين‌زمينه وارد شده که اين آيه، نمونه‌اي از آنهاست: شَهِدَ اللّهُ أنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکةُ وأوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَکيمُ * إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْکتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيا بَينَهُمْ.(2) مفهوم اين جمله: «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أوْتُواْ الْکتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيا بَينَهُم» مکرر در قرآن بيان شده است. يکي از آموزه‌هاي جامعه‌شناختي قرآن اين است که اختلاف در دين، فقط‌وفقط براثر برتري‌طلبي، خودخواهي و عبور از حق است؛ يعني براثر سوءرفتار افراد ستمگر، اختلاف در دين پيش آمده است، وگرنه خدا پيامبران را فرستاده و حجت را تمام کرده است. پس اصل اختلاف در دين، براثر جهل و ناداني نيست، بلکه آنها که اختلاف پديد مي‌آورند. خودْ اهل علم هستند. اينان به اين سبب که به ديگران بزرگي فروخته، بر


‌1. دراين‌باره، بحثي علمي لازم است و روان‌شناسان اجتماعي و جامعه‌شناسان بايد بحث کنند.

‌2. آل عمران (3)، 18،19: خداوند كه همواره عدل و داد را برپا داشته، گواهى داد كه جز او خدايى نيست و فرشتگان و دانشمندان نيز. جز او خدايى نيست، شكست‌ناپذير و حكيم است. همانا دين [صحيح] در پيشگاه خدا اسلام است؛ و كسانى كه كتاب [آسماني] بدانان داده‏اند، اختلاف نكردند [و اديان و فرق مختلف پديد نياوردند] مگر پس از آنكه دانش و آگاهى بديشان آمده بود، [و اختلاف آنان] ازروى ستم و بدخواهى ميان خويش [بود] و هركه به آيات خدا كافر شود، پس خدا به‌سرعت حسابرسي مي‌كند.

آنها برتري بورزند و براي خود پست و مقام و پرستيژي قايل شوند و مغازه‌اي باز کنند، فرقه‌ها و مذهب‌ها و دين‌ها را ساخته‌اند. اگر انگيزة «بغيا بينهم» نبود، برحسب اين معادلات، اختلافي در دين پديد نمي‌آمد. يادکرد اين نکته، بايسته است که انگيزة برتري‌طلبي، فقط در مسائل ديني نيست، بلکه در نهاد آدمي اين غريزة‌ شيطاني هست که اگر تربيت نشود، رشد يافته، به فسادهاي فراواني منتهي مي‌شود. اين نکته در کودکان نيز مشاهده مي‌شود که يکي مي‌خواهد بر ديگري برتري داشته باشد. مثلاً اسباب‌بازي را فقط براي خود مي‌خواهد و مايل است کودک ديگر نداشته باشد، يا آنکه نوع بهتر را براي خود مي‌خواهد. کودک به‌طورطبيعي اسباب‌بازي خود را به ديگري نمي‌دهد، مگر آنکه در محيطي تربيت شده باشد که اين کار را به‌منزلة ارزش پذيرفته باشد؛ وگرنه ابتدا ديگري را کنار زده، نوع بهتر را براي خود برمي‌دارد. بلکه مي‌کوشد همه را در اختيار خود بگيرد. اين روحية برتري‌طلبي، اساس بسياري از مفاسد است. قرآن مي‌فرمايد: تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يريدُونَ عُلُوًّا فِي الأرْضِ وَلا فَسَادًا.(1) سعادت ابدي از آنِ کساني است که درپي برتري‌ بر ديگران نيستند. روح برتري‌طلبي، باعث عذاب ابد و ابتلا به انحرافات ديني و فساد، کفر و شرک است. قرآن در آية ديگر، به روحية برتري‌طلبي فرعون اشاره کرده، آن را منشأ فسادهاي او مي‌داند. يعني آن چيزي که فرعون را فرعون کرد و درمقابل موسي واداشت و باعث شد او ادعاي خدايي کند، همين روحيه بود:إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الأرْضِ؛(2)فرعون علوّ پيدا کرد و درصدد برتري بر ديگران برآمد. در ذيل اين آيات، آن‌قدر در روايات اهل‌بيت(عليه السلام) سفارش شده که به فکر برتري‌ بر ديگران نباشيد، تا جايي که روايتي مي‌فرمايد: اگر کسي بخواهد بند کفش او بهتر از بند کفش ديگران باشد، مرتبه‌اي از علوّ است. يعني چرا در مقام مقايسه با ديگري، درپي برتري بر او هستي؟ نياز خود را برطرف کن و درپي کمالي باش که در آن هيچ نزاعي نيست و هرچه پيش بروي، هيچ مزاحمتي با ديگران پديد نمي‌آيد. چرا انسان دربارة چيزهاي جزئي‌ چشم‌وهم‌چشمي ‌کند و بخواهد از ديگري بهتر باشد؟ در لباس، کتاب، خانه،


‌1. قصص (28)، 83: آن سراي آخرت را براي كساني قرار مي‌دهيم كه درپي برتري و فسادانگيزي در زمين نباشند.

‌2. همان، 4.

خودرو و ديگر امور، تا رياست و پست و مقام. وقتي پيش‌تر برويد، فتنه‌ها سر برمي‌آورد. روحية برتري‌طلبي، به‌گونه‌اي جزء غرايز انسان است و بايد با عقل و تربيت ديني اصلاح و تعديل شود. روحية علوّ بر ديگران، بيشتر با حسد توأم است. به‌فرض اگر مردم به عالمي احترام کنند، ولي او رقيبي داشته باشد که اين احترامِ افزون‌تر را ببيند، از خود خواهد پرسيد: چرا به من، مانند او احترام نمي‌کنند؟ بنابراين ممکن است او در مقام بغي برآيد و کاري ‌کند که از او بالاتر به شمار آيد و به او بيشتر احترام بگذارند؛ يعني از احترام افزون‌تر مردم به رقيب خود ناراحت مي‌شود. داستان حضرت يوسف(عليه السلام) را دوباره مرور و دقت کنيد که چرا برادران يوسف، او را در چاه انداختند و حتي يکي از آنها، پيشنهاد کشتن او را مطرح کرد: ليوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا؛(1) چون پدر، يوسف را بيشتر دوست مي‌دارد. چه کنيم؟ اقْتُلُواْ يوسُفَ؛ يوسف را بکشيد. آنان فرزندان پيغمبر خدا بودند، ولي وقتي ديدند که پدر به دو تن از برادران بيشتر علاقه دارد، به همين راحتي براي ناپديد کردن او اقدام کردند. اين پديده به برادران يوسف اختصاص ندارد، بلکه در ذات همة ما هست که دوست داريم از همتا، همدرس و همکار خود برتر باشيم و ديگران به ما بيشتر توجه کنند؛ مگر اينکه خدا کمک کند و خود را در مکتب اهل‌بيت(عليه السلام) تربيت و اصلاح کرده باشيم. وگرنه طبع اوليِ آدمي همين است. قرآن مي‌فرمايد: اختلاف در دين از آنجا پديد آمد که عالمان دين، براي اينکه بر اقران خود برتري يابند، اختلاف کردند. اين مطلب به عالمان اختصاص ندارد و قشرهاي ديگر مردم نيز در برتري‌طلبي همين‌گونه‌اند. محض نمونه، تاجري با تاجر ديگر رقابت دارد، و دوست دارد منافعي که ديگري مي‌برد، در اختيار او قرار گيرد. تبليغات کالاها براي چيست؟ براي اينکه کالاي اين بنگاه، بهتر فروخته شود و از ديگري نخرند تا رقيب ضرر کرده، ورشکست شود! او درپي سود خود است و به فکر ديگري نيست. تاجري که به فکر رقيب خود بوده، راضي به ضرر کردن او نباشد، بسيار کمياب است. آدمي در ذات خود، به فکر ديگري نيست. خودخواهي به‌ويژه در اين زمانه (2) فراگير است و کسي به فکر


‌1. يوسف (12)، 8.

2. Individualism.

ديگري نيست. حتي فرزند به فکر پدر نيست و به وقت پيري و بيماري، از او سراغي نمي‌گيرد و او را به خانة سالمندان مي‌فرستد!

پس منشأ اختلاف در دين، و اينکه هر روز فرقه و دين جديدي پديد مي‌آورند يا بت‌ جديدي مي‌سازند، کسب منافع مادي و برتري‌طلبي است. اما گاهي اين عالمان، خودْ فتنه‌گر نيستند، بلکه کساني ديگر فتنه‌گرند و اينها را آلت دست قرار مي‌دهند؛ يعني از اختلافات آنان سوءاستفاده کرده، به آن دامن مي‌زنند و آن را تشديد مي‌کنند. آنها تلاش مي‌کنند تا افراد را درمقابل يکديگر قرار دهند و به جان هم بيندازند تا نتيجة مطلوب خود را بگيرند. پس دو دسته از مردم، به‌سوي اختلاف رفته، از آن بهره مي‌گيرند: يک دسته، کساني که خود عامل اختلاف‌اند و بيشتر براثر برتري‌طلبي‌ها و خودگزيني‌ها‌ و رياست‌طلبي‌ها درپي امتيازند و ديگران را نفي مي‌کنند. دستة ديگر، کساني هستند که خود اهل اختلاف نيستند، ولي درپي اختلافات عالمان يا اقوام يا گروه‌هاي گوناگون هستند تا اين اختلافات را تشديد کرده، نيروهاي دو طرف را تضعيف کنند، و برايند نيروهايي که درمقابل قرار مي‌گيرند، براثر اصطکاک صفر گردد. شايد يکي قوي‌تر باشد و تااندازه‌اي غالب شود، ولي سرانجام، نتيجة اختلاف به‌نفع دشمن است. اگر حقيقت اختلاف اين است، وظيفة ما چيست و بايد چه کنيم؟

نخست، بايد تلاش کنيم که خود، عامل اختلاف نباشيم. براي اينکه عامل اختلاف نباشيم، بايد خوي برتري‌طلبي و حسد را در وجود خود ريشه‌کن کنيم. تا اين آفت در درون ما هست، در جايي خود را نشان خواهد داد. يعني اگر امروز ميداني ندارد، وقتي ميدان يافت، نمايان مي‌شود، هرچند در هشتادسالگي و سنين بالاتر باشد. بايد کوشيد که اين خوي شيطاني برطرف شود و خودْ عامل فساد (اختلاف) نگرديم؛ زيرا چنان‌که گذشت، خاستگاه اغلب خون‌ريزي‌ها،‌ فسادها و انحرافات ديني و‌ اخلاقي، حسدورزي است.

دوم، بايد درپي حل اختلاف باشيم و از تبديل آن به خصومت و تنازع جلوگيري کنيم. اختلاف، خواسته يا ناخواسته و کم يا زياد پيش خواهد آمد. بايد کساني که اهل ايجاد اختلاف نيستند و درپي اصلاح‌اند، راهي براي رفع اختلاف بيابند تا از گسترش آن جلوگيري کنند.

به‌ويژه بايد از پيدايش اختلاف در اصول پرهيز گردد. تجربة سال‌هاي گذشته نشان داد که عامل اختلاف در برخي مسائل اصولي دين، کساني بودند که خود اهل عمل به بعضي از وظايف شرعي بودند! سالياني پيش، دربارة يکي از ارکان فتنه و فساد، به آقاي بزرگي گفته بودند که جناب ايشان چنين اعتقادات فاسدي دارد و دربارة وحي و نبوت، چنين‌وچنان گفته است. او در پاسخ گفته بود: اين حرف‌ها چيست؟ ايشان چند روز پيش نزد من آمد و خمس دارايي خود را پرداخت کرد. به ديگري گفتند: آقا اين شخص چنين حرفي مي‌زند. در پاسخ گفته بود: او هرگز اهل اين حرف‌ها نيست. پدر ايشان آن‌قدر در محلة ما محترم بود که مردم به سر او قسم مي‌خوردند. آيا ممکن است پسر او تا اين اندازه فاسد باشد؟ اينها معيارهاي ما براي شناخت اشخاص و حق و باطل است! چه رابطه‌ و ملازمه‌اي ميان خوبي يا بدي پدر با پسر وجود دارد؟ مگر هر پدر خوبي، پسر خوبي دارد؟ يا مگر هرگاه پدر بد بود، به‌حتم پسر نيز بد مي‌شود؟ يا اگر کسي پولي براي خمس يا زکات و مانند آن پرداخت کرد، نشان درستي افکار و عقايد و نيات و انگيزه‌هاي اوست؟ يکي از راه‌هاي نفاق و فريب‌کاري همين است که فردي، براي تظاهر به دين‌داري نزد عالمي رود و وجوهاتي تقديم کند؛ زيرا آن عالم که نمي‌تواند از نماز شب او مطلع شود و اگر مدعي اقامة نماز شب باشد از او نمي‌پذيرد، ولي وقتي وجوهات دهد، آن عالم چنان پاک و خوش‌نفس است که طرف مقابل را همانند خود، پاک و بي‌ريا مي‌پندارد و فريب مي‌خورد. پس لازم است ابتدا خود اشخاص را بشناسيم، نه از راه پدر يا بستگان ديگر؛ و دوم آنکه آنان را با وضع فعلي‌ بشناسيم. ممکن است کسي اول کافر باشد، و سپس مسلمان شده باشد؛ مانند صحابه‌اي که نخست کافر بودند و سپس به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان آوردند. آيا مي‌توان گفت که آنها، پس از ايمان نيز کافرند؟ ملاک، حال فعلي افراد است. بايد ديد که آن فرد، اکنون کافر است يا مسلمان. همچنين کسي را که زماني مسلمان بود، نمي‌توان همواره مسلمان دانست و گفت چون پارسال مسلمان بوده، پس به‌حتم امسال نيز اعتقادي درست دارد. بايد اعتقاد فعلي او را معيار دانست. پس يک راه مبارزه با اختلاف آن است که خود را اصلاح کنيم؛ و راه ديگر آنکه تلاش کنيم واقعيت افراد را شناخته، از ظاهر

آراسته آنان، فريب نخوريم. نبايد بي‌جهت پيش‌داوري کنيم و ديگران را فقط به‌سبب گذشتة‌ آنها خوب يا بد بدانيم، بلکه بايد ملاکمان وضع فعلي آنان باشد. در قضاوت يا رأي دادن و مانند آن، بدون تحقيق کاري نکنيم.

 

راه کم‌کردن اختلافات

چه کنيم که اختلافات کمتر شوند؟ شيطان، در ابتدا بسياري از اختلافات جزئي را براثر سوءظن‌ پديد مي‌آورد. گاهي براثر نقل نادرست دو نفر، انسان به فردي بدبين مي‌شود و تا آخر با او ميانة خوبي ندارد؛ زيرا شنيده است که او حرف نامناسبي زده يا رفتار غلطي انجام داده است. بايد تلاش کرد که به اين نقل‌ها اعتماد نشود. قرآن مي‌گويد:إِن جَاءکمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَينُوا أن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ.(1)‌اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج‌البلاغه مي‌فرمايد: بين حق و باطل، چهار انگشت فاصله است.(2) هرچه ديدي بپذير، اما هرچه شنيدي باور نکن،‌ بلکه تحقيق کن. همه مي‌گويند! همه چه کساني هستند؟ گاهي دو يا سه نفر بيشتر نيستند. اين دو يا سه نفر نيز چيزي شنيده و خود نديده‌اند و چه‌بسا همة حرف‌ها به نقل يک نفر برگردد که او نيز اشتباه شنيده است. همة اينها با اين فرض است که سوءنيّتي در کار نباشد. بنابراين نبايد بي‌جهت کسي را متهم کرد. گاهي براثر همين نقل‌هاي نادرست، اختلاف عجيبي ميان افراد پديد مي‌آيد؛ افزون بر اينکه در فهم بسياري از حرف‌ها اختلاف است. گاهي کسي قصد ديگري داشته و در محلي،‌ به‌مناسبتي چيزي گفته که از آن سوءبرداشت شده است. بايد دربارة مقصود او تحقيق کرد. پس تا آنجا که اين اختلافات جزئي‌اند، با همين کارها قابل حل‌اند. بايد تلاش کنيم وحدت را حفظ، و افراد را به يکديگر نزديک کنيم، مگر آنکه اختلاف در اساس دين باشد.


‌1. حجرات (49)، 6: اگر فاسقي براي شما خبري آورد، بررسي كنيد تا مبادا [براساس آن] گروهي را ازروي ناداني [و به‌اشتباه] هدف قرار داده، از كردة خويش پشيمان گرديد.

‌2. أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلا أَرْبَعُ أَصَابِعَ. فسئل(عليه السلام) عن معنى قوله هذا فجمع أصابعه ووضعها بين أذنه وعينه ثم قالالْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَيْتُ (نهج ‌البلاغه، خ141).

نقش رهبري در حل اختلاف

اگر به‌طورجدي فهميديم که کساني با اساس دين مشکل دارند، نبايد آن را سهل بگيريم و بايد جدي برخورد کنيم. اما در مسائلي که به‌طورطبيعي اختلاف پيش مي‌آيد؛ نبايد از اين پديده تا آنجا که مورد نياز نيست، جلوگيري کنيم. اختلافِ‌سليقه‌‌ها و رفتارها در مسائل اجتماعي، آشکارا درست يا نادرست نيست، به‌گونه‌اي‌که هرکس به‌سرعت بفهمد که اين يا آن رفتار، حق است. گاهي دو نفر مسئول که هر دو صادق، متدين و متعهد هستند، باهم اختلاف‌نظر دارند؛ مانند دو پزشک متخصص که دربارة بيماري نظر‌هاي متفاوتي دارند. اينها اموري عادي‌اند و در اين‌گونه موارد، تا آنجا که لازم نيست، نبايد از اعمالِ‌سليقة‌ افراد جلوگيري کرد. اما اگر امري با رفتار ما اصطکاک دارد، به‌گونه‌اي‌که ما بايد اظهار نظر کنيم و خود نمي‌دانيم چه بايد بکنيم و فرض آن است که همة اينها در حوزه‌اي رخ داده‌اند که با دين ارتباط دارد، در چنين مواردي بايد به رهبر ديني مراجعه کرد. در اينجا نقش رهبري در جامعة اسلامي روشن مي‌شود. وحدت جامعة اسلامي، به محـوريت رهبر آن است. اگر همه با اختلافاتي که دارند ـ و اختلاف داشتن به‌معناي خـائن بودن نيست، بلکه درک افـراد، متفاوت اسـت ـ بخـواهند نظر خود را اعمـال کنند، مصالح جامعة اسلامي از دست خواهد رفت. بايد وحدت رويه‌اي پديد آيد و محوري باشد. بايد معياري براي رفتارهاي اجتماعي، که هم بعد اجتماعي و هم بعد ديني دارند، جست. فراموش نکنيد که همة اين بحث‌ها بر سر اختلاف در دين يا امور مربوط به دين است. بنابراين تنها راهي که مي‌تواند جامعه را به صلاح هدايت کند و از اختلافات خانمان‌برانداز نجات بخشد، اتحاد حول محور رهبري است. اگرچه شناخت و انتخاب رهبر، در جاي خود مسئله‌اي مهم است. فرض اين است که رهبر، صالح‌ترين فردي است که براي اين کار شناسايي و انتخاب شده است. آيا اگر ما از او جدا شده، برخلاف او رفتار کنيم، به‌نفع جامعة اسلامي خواهد بود؟! به کدام دليل، ديگران بهتر از او مي‌فهمند؟ وقتي کسي سي سال سابقه در مسائل سياسي و اجتماعي دارد، در شناخت همة ابعاد مسائل جامعه بر همه اولويت دارد، هوش و فراست او بيشتر است، تدبير و تجربة کاري بيشتري دارد، و در عمل نيز نشان داده که کمتر از ديگران خطا دارد، باوجود اين احوال، سراغ

ديگران رفتن، صلاح جامعة اسلامي را تأمين نمي‌کند. بنابراين شيطان مي‌خواهد ما را دچار اختلاف و پراکندگي کند، تا دشمن را بر ما مسلط کند.

بنابراين يکي از روش‌هاي دشمنان براي ايجاد فتنه، دامن زدن به اختلافات است. ما بايد بکوشيم هرچه ممکن است، از راه‌ها‌ي گوناگون جلوي اين اختلافات را بگيريم. در آنجا که خواه‌ناخواه اختلافات پديد مي‌آيند و بايد مسيري انتخاب کنيم، معيار را رهبري قرار دهيم که از قبل، صلاحيت او محرز شده است.

 

نکوهش اختلاف‌افکنان در قرآن

در چندين آيه به‌صورت‌هاي بسيار تند، اختلاف‌افکنان در دين نکوهش شده‌اند. حتي آيه‌اي مي‌فرمايد: وَلا تَکونُوا مِنَ الْمُشْرِکينَ * مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ...؛(1) «از مشرکان نباشيد، از آنان که در دين خود اختلاف کردند...». شرک در اين آيه، شرک در خالقيت نيست، بلکه شرک در ربوبيت تشريعي، يعني شرک در قانون‌گذاري است. کساني که درمقابل قانون خدا، قانوني وضع کرده، مسير دين خدا را منحرف کنند، در ربوبيت تشريعي مشرک‌اند. به همين جهت در حديث آمده است: فَإِذَا حَکمَ بِحُکمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکمِ اللَّهِ وَعَلَيْنَا رَد والرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَهُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْک بِاللَّه؛‏(2) «اگر براساس حکم ما حکمي کرد، کسي که حکم و سخن آنان (عالمان و راويان سخنان اهل‌بيت) را نپذيرد و رد کند، حکم خدا را سبک شمرده و سخن ما را رد کرده است، و آن ‌که سخنان ما را رد کند، همانند کسي است که سخن خدا را رد کند و آن در اندازه، همانند شرک به خداست». مشرکان در تشريع، کساني هستند که در دين اختلاف پديد مي‌آورند، بدعت‌هايي مطرح کرده، چيزهايي از دين حذف مي‌کنند. از سوي ديگر، خداي متعالي بر مسلمان‌ها منت مي‌گذارد و مي‌فرمايد: ما پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله)


‌1. روم (30)، 31، 32.

‌2. محمد‌بن‌يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص67.

مي‌فرمايد: هُوَ الَّذِيَ أيَّدَک بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ * وأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مَّا أَلَّفَتْ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَـکنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَکيمٌ؛(1) «او کسي است که تو را به ياري خود و به مؤمنان تأييد کرد و در دل‌هاي ايشان الفت پديد آورد. اگر همة دارايي‌هاي زمين را خرج مي‌کردي، نمي‌توانستي در دل‌هاشان الفت افکني، ولي خدا ميان آنان الفت ايجاد کرد. همانا او عزيز و حکيم است». شايد اين تأييد، مصداق امدادهاي غيبي باشد. امداد به‌وسيلة مؤمنين، در زماني است که آنان باهم متحد باشند و دل‌هايشان يکي باشد. همچنين آيه مي‌فرمايد: خدا اين الفت را پديد آورد. سپس مي‌فرمايد: اگر تو تمام اموال روي زمين را صرف مي‌کردي تا چنين الفتي ميان مسلمان‌ها به وجود آوري، ممکن نبود. اين نعمتي الهي است که خدا در ساية ايمان به خدا و پيغمبر، دل‌هاي مؤمنان را با يکديگر مهربان مي‌کند. با هيچ عامل ديگري، اين مهرباني پديد نمي‌آيد. خداوند در آية ديگر مي‌فرمايد: وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْکمْ إِذْ کنتُمْ أَعْدَاءً فَألَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکمْ فَأصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأنقَذَکم مِّنْهَا؛(2) «به ريسمان الهي چنگ زنيد و متفرق نشويد و نعمت الهي دربارة خود را به ياد آوريد که شما دشمن يکديگر بوديد، پس ميان دل‌هاي شما الفت ايجاد کرد و با نعمت الهي، برادر يکديگر گشتيد و در پرتگاه گودالي از آتش بوديد و خدا شما را از آن نجات بخشيد». يکي از راه‌هاي جلوگيري از اختلافات و درنتيجه، جلوگيري از فتنه‌هايي که به‌وسيلة شياطين انس و جن پديد مي‌آيند، وحدت، هماهنگي، محبت و صميميت درميان مؤمنان است. در نقطة مقابل، بايد از آنچه موجب کدورت و کينه‌توزي ميان مؤمنان مي‌شود، جلوگيري کرد. اين مطلب به توضيح و بحث نياز ندارد.

ولي آياتي از قرآن، وحدت و ائتلاف با همه را تجويز نمي‌کنند؛ يعني درحالي‌که وحدت را نعمت بزرگ دانسته، در مواردي آن‌قدر محکم برخورد مي‌کنند که انسان در شگفت مي‌ماند از اينکه خداي رحمان و رحيم، به پيامبر رئوف و مهربان خود چنيندستورهاي کوبنده‌اي داده


‌1. انفال (8)، 62، 63.

‌2. آل عمران (3)، 103.

است. در سورة توبه آمده که وقتي دستور جهاد داده شد، عده‌اي از مسلمان‌ها بهانه آوردند و گفتند: اکنون وقت شدت گرماست و اگر در اين فصل به جنگ برويم، شکست مي‌خوريم. صبر کنيد مقداري از شدت گرما کاسته شود. خداوند بلافاصله مي‌فرمايد: قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا؛(1) اگر شما از گرما مي‌ترسيد، بگو گرماي آتش جهنم، بسيار دشوارتر از اين است. آيات سپس مي‌فرمايند که اينها سرانجام نيامدند و در جهاد شرکت نکردند و بهانه آوردند؛ ولي پس‌ازاين ممکن است طايفه‌اي از اينها بيايند اجازه بگيرند که با تو به جهاد بيايند. اين صحنه را تصور کنيد. در آن دوراني که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله)در مدينه با آن دشواري‌‌ها مواجه بودند و به‌ويژه به نيرو براي جهاد احتياج داشتند، عده‌اي بهانه آورده، تنبلي کردند و به جهاد نرفتند. خدا پيشاپيش به پيغمبر مي‌گويد: بعضي از اينها ممکن است فردا بيايند و از تو عذرخواهي کنند و اجازه بگيرند که در جهاد شرکت کنند.قُل لَّن تَخْرُجُواْ مَعِيَ أَبَدًا؛(2) «[به آنان] بگو: شما هرگز با من به جهاد نخواهيد آمد». شما که نخست بهانه آورديد، اکنون نيز درپي کار خود برويد. احتياجي به شما نيست! اين برخورد دربارة سياست و مديريت جامعه، بسيار عجيب است؛ اينکه عده‌اي ازروي تنبلي و بهانه‌تراشي در جنگ شرکت نکردند اکنون از شرکت آنان در جنگ جلوگيري شود! البته مسئله به اينجا ختم نمي‌شود. قرآن مي‌فرمايد: وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ؛(3) اگر يکي از بازماندگان از شرکت در جهاد، بميرد، هرگز بر او نماز ميت نخوان و بر سر قبر او [براي طلب رحمت از خدا] حاضر مشو. اينها در ظاهر کافر نبودند و درپي کسب اجازه براي شرکت در جهاد بودند. خدا مي‌فرمايد: اينها را قبول نکن، اينها صادق نيستند. سپس مي‌فرمايد: ممکن است آنان براي عذرخواهي، بگويند ما اشتباه کرديم و شما ببخشيد، قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکمْ قَدْ نَبَّأنَا اللَّهُ مِنْ أخْبارِکم؛ «بگو نمي‌خواهد عذرخواهي کنيد. ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد. خداوند ما را از اخبار


‌1. توبه (9)، 81.

‌2. همان، 83.

‌3. همان، 84

شما آگاه فرموده است». شما مي‌دانيد نماز ميت خواندن براي هر مسلماني، واجب کفايي است. وقتي مسلمان بميرد، کمترين کاري که بايد براي او صورت دهند، خواندن نماز ميت است. خدا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مي‌گويد: بر مردة اينها نماز نخوان؛ سپس مي‌فرمايد: وَلَيَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ؛(1)قسم مي‌خورند که ما قصد سوئي نداشتيم، اشتباه کرده، عذرخواهي مي‌کنيم. خدا شهادت مي‌دهد که آنان دروغ مي‌گويند. يعني عذرخواهي آنان نيز ظاهري است و ازروي پشيماني نيست. پس مقصود از اين‌همه دستور دربارة وحدت، الفت، صميميت، و گذشت و اغماض چيست؟ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا ألا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَکمْ؛(2) هنگامي‌که کساني اشتباه و سپس عذرخواهي کردند، عذرشان را بپذيريد. اما خداوند در اين آيات به‌صراحت مي‌گويد: آنان عذرخواهي مي‌کنند و نبايد بپذيري، و به اينها بگو شما هرگز لياقت جهاد نخواهيد داشت و اگر بميريد، نماز ميت براي شما نمي‌خوانم و بر سر قبر شما حاضر نمي‌شوم. چگونه اين فرمان، با آن روح رحمت، عفو و گذشتي که اسلام دارد قابل جمع است؟ به‌ويژه آنکه پيامبر، مظهر اتمّ رحمت و مهرباني است و شايد در عالم، هيچ انساني تا اين حد داراي محبت، مهرباني و دل‌سوزي پديد نيامده و نيايد. اما خدا مي‌گويد: حتي بر مردة آنان نماز ميت مگزار؛ زيرا از شرکت در جهاد تخلف کردند. پس اينجا آدمي مي‌فهمد که درميان جمعيت مسلمان‌ها که در ظاهر حتي نماز مي‌خوانند اگرچه با کسالت باشد (وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کسَالَى(3) ‌چنين افرادي هستند که قرآن آنها را طرد کرده، آنان را از جامعة اسلامي نمي‌داند: إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَکانُواْ شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ؛(4) اينها که در دين خود اختلاف کرده، قصد ايجاد فرقه و گروه و حزب داشتند، با تو هيچ ارتباطي ندارند.


‌1. همان، 107.

‌2. نور (24)، 22: بايد عفو و گذشت كنند. آيا دوست نمي‌داريد كه خدا شما را بيامرزد؟

‌3. توبه (9)، 54: و جز در حال كسالت، به نماز نمي‌آيند.

‌4. انعام (6)، 159.

بنيان‌گذاران مسجد ضرار

گروه ديگري که قرآن برخورد تندي با آنها مي‌کند، سازندگان مسجد ضرار هستند: وَالَّذِينَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ.(1) عده‌اي از منافقان، در خارج از مدينه با برخي دشمنان اسلام سروسرّي داشتند و روابط پنهاني برقرار کردند. آنان براي ايجاد اختلاف در جامعة اسلامي، دوري راه خود تا مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بهانه کردند و گفتند که ما به‌موقع به نماز نمي‌رسيم؛ بنابراين در محلة خود مسجدي ساختند و از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز دعوت کردند مسجد را افتتاح کند. امروز اگر در جامعه‌اي مانند شهر قم يا تهران يا جاي ديگر، عده‌اي مسلمان ظاهرالصلاح، با پول خود زمين بخرند و مسجدي بسازند، همه به آنان آفرين مي‌گويند. ولي خداوند دربارة آن مسجد فرمود: اين مسجد براي ضرر زدن به مسلمان‌هاست. «ضرار» يعني ضرر زدن به غير، و به اين مسجد «ضرار» مي‌گويند؛ زيرا آن را براي ضربه زدن به مرکزيت اسلام ساخته بودند. يعني مرکز ديگري پديد آورده بودند تا وحدت مسلمان‌ها را از بين برده، آنان را پراکنده کنند. فردا که اينها در مسجد خود نماز بخوانند، به مسجد پيامبر نخواهند آمد و براي خود تصميماتي مي‌گيرند. خداي متعالي نقشة‌ اينها را فاش کرد و فرمود: اين مسجد را براي ضرر زدن به مسلمانان احداث کردند. اين کار ناشي از کفر است و آنان به پيامبر ايمان واقعي ندارند؛ بنابراين درپي بهانه‌اي هستند تا از اطاعت او خارج شده، براي خود دستگاهي درست کنند و به‌اين‌وسيله ميان مسلمان‌ها تفرقه ايجاد کرده، پايگاهي براي کساني که پيش‌تر با خدا و پيامبر جنگيده‌اند فراهم آورند. اين آيه به کساني اشاره دارد که پيش‌تر با پيامبر(صلى الله عليه وآله) جنگيدند و شکست خوردند. آنان اکنون در مقام جنگ نيستند، ولي پيش‌تر اهل جنگ بودند و تارومار شدند و اکنون موقعيتي ندارند. بانيان اين مسجد، قصد دارند آن را پايگاه دشمنان پيامبر کنند. «ارصاد» يعني رصد کردن و کمينگاه ساختن. يعني آنان‌ درصددند کمينگاهي براي کساني بسازند که پيش‌تر با خدا و پيغمبر جنگيده‌اند. خداوند سپس مي‌فرمايد: هرگز به اين


‌1. توبه (9)، 107: و آنان [(منافقان)] كه مسجدي ساختند براي ضرر زدن و كفر و اختلاف‌افكني ميان مؤمنان و كمينگاهي براي كساني كه پيش‌تر با خدا و فرستادة او جنگيده بودند.

مسجد پا نگذار: لاَ تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ.(1) پيامبر دستور داد آن مسجد را خراب کنند. اگر ما آن زمان بوديم، چه قضاوتي مي‌کرديم؟ شايد مي‌گفتيم: آيا خانة خدا را خراب مي‌کنند؟! آنها مسجد درست کردند که نماز بخوانند، چه‌بسا اگر ما بوديم، به آنها احترام مي‌کرديم بابت اينکه از پول خود مسجدي درست کرده‌اند. اما خدا به‌صراحت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مي‌فرمايد: اين مسجد را خراب کن و هرگز در اين مسجد پا نگذار!سزاوارتر آن است در آن مسجدي که از روز اول براساس تقوا پايه‌ريزي شده نماز بگزاري، نه در مسجدي که براساس ايجاد تفرقه و ضرر زدن به مرکزيت اسلام ساخته شده است.

ممکن است برخي سياست‌مداران بگويند: خوب بود پيامبر در آن مسجد نمازي مي‌خواند و دستي بر سروگوش آنان مي‌کشيد و بعد هم فردي مورد اعتماد را جانشين خود در آنجا قرار مي‌داد. چه نيازي به خراب کردن مسجد بود؟ آيا اين کار با روح رأفت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) سازگار است؟ سرّ اين کار چيست؟ مسئله اين است که درميان مردم، اختلافاتي به‌صورت طبيعي پيش مي‌آيند، و گاهي هم شيطان کمک‌هايي مي‌کند. اختلافات قومي، نژادي و استاني، نمونه‌اي از اين‌گونه اختلاف‌اند. کساني درصدد برمي‌آيند که پان‌ترکيسم يا پان‌عربيسم و مانند آنها درست کنند. گاهي اينها محض گرايش‌هاي ساده‌اي است که پشتوانه و نقشه‌اي براي تضعيف دولت مرکزي نيست، بلکه اشتباهاتي است که مي‌توان عاملان آنها را هدايت کرد تا از کينه‌توزي و دشمني بپرهيزند و با يکديگر با محبت برخورد کنند. اما گاهي کساني، با نقشه، ازروي علم و عمد، و براي تضعيف يا براندازي دولت اسلامي طرحي دارند. دربرابر آنان چه بايد کرد؟ قرآن کساني را که ازروي تنبلي به جهاد نرفتند، طرد کرد و آن تعبيرهاي تند را دربارة آنان بيان فرمود، بااينکه آنها درپي براندازي دولت اسلامي نبودند. اکنون اگر کسي نقشه‌‌اي دارد و با دوستاني در بيرون از مرزهاي کشور در ارتباط بوده، درپي تضعيف دولت مرکزي يا براندازي نظام اسلامي است و


‌1. توبه (9)، 108: هرگز در آن [مسجد] نماز مگزار. سوگند كه مسجدي كه از روز نخست براساس تقوا پايه‌گذاري شده، سزاوارتر است كه در آن نماز بگزاري. در آن مسجد، مرداني هستند كه دوست دارند پاكيزه شوند.

قراين و شواهدي بر عمدي بودن رفتار او در دست باشد، سازش با چنين کساني محبت نيست، بلکه حماقت است! آيا با کسي که تا سرحد براندازي دشمني کرده، هرآنچه در توان داشته به کار گرفته، با هر دولت سلطه‌گر خارجي که ممکن بوده همدست ‌شده و از آنها پول گرفته و آنها نيز براي او تبليغات کردند، و سرانجام شکست خورده است، بايد با مهرباني و برادري برخورد کرد؟ چرا آن زمان که عزاداران سيدالشهدا(عليه السلام) را در خيابان هدف گرفته، نمازگزاران روز عاشورا را مي‌زدند و مي‌کشتند، احساس برادري نکرديد؟ اکنون که همة راه‌ها را به روي خود بسته مي‌بينند، دم زدن از برادري، چيزي جز حيله و فريب نيست. اسلام به اتحاد دعوت کرده و بسيار بر آن اصرار ورزيده‌ است، اما اتحاد با کساني که با اساس اسلام و نظام اسلامي موافق باشند. اگر آنها اشتباهي نيز مرتکب شدند، بايد اغماض کرد و ناديده گرفت تا وحدت جامعة اسلامي خدشه‌دار نشود و قدرت و عزت کشور اسلامي محفوظ بماند، و دشمنان به‌سبب اختلافات،‌ در شما طمع نکنند. جاي حفظ وحدت، تأليف قلوب، گذشت و محبت اينجاست. اما کسي که شمشير را از رو بسته و اکنون سرش به سنگ خورده و هيچ راه ديگري براي او نمانده است، بين دو امر مردد است: سقوط محض و بيرون رفتن از صحنه؛ يا عذرخواهي از مردم تا به‌اين‌وسيله آنان را فريب داده، راهي براي بقاي خود بجويد! آيا مي‌توان اين عذر‌خواهي را پذيرفت؟ عذرتراشان نزد پيامبر آمده، گفتند: إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَانًا وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ.(1) ما قصد سوئي نداشتيم و گفتيم جنگ در هواي خنک، بهتر است و زودتر پيروز مي‌شويد. خدا مي‌فرمايد: دروغ مي‌گويند. اينها قصد تقويت دولت اسلامي نداشتند، چه رسد به آنها که دراصل با بيگانگان بندوبَست کردند و براي براندازي نظام اسلامي کوشيدند. ببينيد خداوند چقدر خواسته بندگان مؤمن‌ او باهوش و بافراست باشند. خداوند نمي‌خواهد مؤمن، احمق و ابله و فريب‌خور باشد که اگر دشمني آمد، روي خوشي به او نشان داد، لبخندي زد و عذري خواست، از او فريب بخورد. آيا بايد بار ديگر زمينه را فراهم کرد تا آنان فتنه‌گري کنند؟ درآن‌صورت چه کسي پاسخ‌گو خواهد بود؟ در احاديث آمده است که مؤمن، از سوراخ حشرات دو بار گزيده نمي‌شود؛ يعني اگر يک بار از لانة عقرب يا زنبور


‌1. توبه (9)، 107: ما جز نيكي نمي‌خواستيم! و خدا گواهي مي‌دهد كه آنان دروغ مي‌گويند.

يا موجود ديگري گزيده شد، ديگر هيچ‌وقت از آن لانه غافل نشده، از آن‌سو تهديد نمي‌شود: لا يُلْسَعُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَيْنِ؛(1) «مؤمن، از يک سوراخ دو بار گزيده نمي‌شود». او يک بار که گزيده شد، ديگر عبرت مي‌گيرد. از اول انقلاب تاکنون چند بار گزيده شده‌ايم؟ آيا بازهم ما را فريب دهند و بگويند که ما غرض سوئي نداشتيم و بايد با يکديگر برادر باشيم؟ آيا کفر و ايمان برادر مي‌شوند؟ قرآن کفر را دربارة همين نمازخوان‌ها نيز به کار برده و فرموده است: مسجدي که ساختند، کفر و تفرقه‌افکني ميان مؤمنان است. اين کار، کافرانه است. خدا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مي‌فرمايد: با مؤمنان متحد باشيد، نه با کافران و کفرپيشگان. در اين اوضاع بايد مواظب بود و از حماقت دوري کرد تا دوباره و سه‌باره فريب نخوريم. اگر آنها دوباره مسلط ‌شوند، همان اوضاع را با تجربه و آمادگي بيشتري پديد مي‌آورند.

پس نبايد اين دو مسئله را با يکديگر اشتباه کنيم. حفظ وحدت و جلوگيري از تفرقه در دين، امري است که در بيشترِ تعبيرات قرآن به کار رفته است: أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ.(2) بيشترِ کساني که اختلاف پديد مي‌آورند، سراغ دين مي‌روند تا گوشه‌کنار آن را بزنند و بدعتي بسازند؛ چيزي از آن را کم‌رنگ کنند و بگويند: اين حکم در زمان کنوني قابل اجرا نيست و به هزار سال پيش مربوط است! يا در مفاهيم دين تشکيک کرده، بگويند: اين يک قرائت است و قرائت ديگري نيز داريم! اگر بااينکه بارها آزموده‌ايم، بازهم چشم خود را به‌روي واقعيت‌ها ببنديم و بگوييم نجابت به خرج مي‌دهيم و گذشت مي‌کنيم، کار ناروايي کرده‌ايم؛ زيرا اين گذشت نيست، بلکه حماقت و بي‌شعوري است. مؤمن بايد باهوش باشد و وقتي دشمن را شناخت، به سرعت او را نپذيرد: لاَ تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا. آيه نمي‌فرمايد اگر اصلاح شدند، در مسجد آنان نماز بگزار، بلکه فرموده است: هرگز در اين مسجد اقامة نماز مکن. خداوند دربارة برجاي‌نشستگان از جهاد که تکذيب خدا و پيامبر و نماز نيز نکردند، مي‌فرمايد: وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا؛ اگر يکي از اينها مُرد، هرگز بر او نماز ميت نخوان. مي‌گوييد: او اکنون مرده است و دشمني با آدم


‌1. محمدبن‌علي‌بن‌بابويه (شيخ صدوق)، من لا يحضره الفقيه، ج4، ص378.

‌2. شورا (42)، 13: دين را برپا داريد و در آن اختلاف نكنيد.

مرده، نارواست؛ برويم نمازي بخوانيم و برايش استغفار کنيم! خداوند به اين کار نيز راضي نيست. شايد حکمت اين نهي آن است که ديگران عبرت بگيرند و بفهمند که اگر کساني با مسلمانان دشمني کنند، از آنها نخواهند گذشت و پس از مرگ نيز برايشان طلب رحمت نمي‌کنند. ما در بسياري از موارد، اين مفاهيم را با يکديگر اشتباه مي‌کنيم. وحدت، رحمت، مهرباني و رأفت، با هوشياري، فراست و بصيرت تفاوت دارد. مؤمن بايد بصيرت داشته باشد و باهوش باشد: الْمُؤْمِنُ کيِّسٌ فَطِنٌ حَذِر.(1) نبايد درمقابل اين افراد شيطان‌صفت که همواره در فکر فريفتن ديگران هستند، سريع تسليم شد و حق را به آنان داد؛ بلکه بايد با قاطعيت ايستاد و گفت: هيچ‌وقت شما را نمي‌پذيريم و با شما هيچ رابطه‌اي برقرار نخواهيم کرد: لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ؛ ديگر ارتباطي با تو نداشته، بيگانة محض‌اند. اين کار براي آن است که از فتنه‌‌گري مجدد آنان جلوگيري کند و نيز ديگران را از هرنوع فتنه‌گري بازدارد. اگر به اينها گذشت روا شود، معارضان و مخالفان ديگر نيز خواهند گفت: ما هم درپي مقصد خود مي‌رويم و براي تضعيف يا براندازي تلاش مي‌کنيم؛ اگر موفق شديم، که به آرزوي خود رسيده‌ايم، و اگر شکست خورديم، از آنان عذرخواهي مي‌کنيم! پس اين‌همه سخت‌گيري، جنبة بازدارندگي دارد. اگر عذر اين گروه پذيرفته نشد و رابطه با آنان برقرار نگشت، ديگران طمع نخواهند کرد.

يک‌پارچگي تلاش‌هاي مستمر ضدانقلاب

اگر حوادث پديد‌آمده از اوايل انقلاب تاکنون را درکنار يکديگر قرار دهيد، خواهيد ديد که همگي داراي يک هدف، و در واقع اجزاي يک فتنه‌اند. آنچه يقيني است، اين است که اصل فتنه از طرف جناب ابليس، و به منظور گمراه کردن مردم و مبارزه با اسلام است. شاگردان ابليس نيز به نص قرآن، دشمن دين مردم بوده، فقط دشمن جان و مال آنان نيستند: وَلَن تَرْضَى عَنک الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم(2) وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَکمْ حَتَّىَ يَرُدُّوکمْ عَن دِينِکمْ إِن


‌1. محمد‌باقر مجلسي، بحار الانوار، ج64، ص307: مؤمن بسيار زيرك و تيزهوش و محتاط است.

‌2. بقره (2)، 120: يهود و نصاري از تو خشنود نخواهند شد مگر آنكه از آيين آنان پيروي كني.

اسْتَطَاعُوا.(1) آيه مي‌فرمايد: مبارزة دشمنان شما با شما ادامه خواهد يافت، و يک روز و دو روز نيست، بلکه آنها همواره با شما خواهند جنگيد. هدف آنها اين است که اگر بتوانند، شما را از دينتان برگردانند. پس شگفت نيست که طرح‌هايي برنامه‌ريزي شود تا مردم گمراه شوند و دست از انقلاب اسلامي‌ بردارند. کوتاه‌مدت يا بلند‌مدت بودن برنامه‌ها چندان مهم نيست؛ زيرا هدف که نابود کردن نظام اسلامي است، آن‌قدر براي دشمنان اسلام، مهم است که اگر مقدمات آن دهها سال هم طول بکشد، مهم نيست. آنها بايد مقدمات را فراهم کنند و هزينة اين طرح‌ها را در مقياس ميليارد دلار خواهند پرداخت.

اکنون حوادث گوناگون پس از پيروزي انقلاب را مرور کنيد و آنها را به‌صورت يک مجموعه و پازل ببينيد. ازيک‌طرف، از همان اوايل، شک‌گرايي را در دانشگاه‌ها ترويج کردند و گفتند که انسان، از اصل نمي‌تواند معرفت يقيني به دست آورد. اعتقاد ما اين است که دربارة خدا، پيامبر و عالم آخرت بايد معرفت يقيني کسب کنيم. قرآن نيز مي‌گويد: وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون(2) وَفِي الأرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ.(3) محور اين آيات، يقين است. اما آنها دربرابر اين حقايق مي‌گويند که اينها خيالي بيش نيست، و مگر ممکن است کسي دربارة چيزي يقين کند؛ اين شدني نيست. آنها در مقاله‌ها، سخنراني‌ها، بحث‌ها و کلاس‌ها‌ي دانشگاه، اين موضوع را بسيار ترويج کرده و مي‌کنند و دانشجويان را اين‌گونه بار مي‌آورند که شک‌گرايي را افتخار بدانند. مي‌گفتند: عقل آدمي هنگامي کامل مي‌‌شود که بفهمد نمي‌توان دربارة چيزي يقين به دست آورد، و تا زماني که بپندارد مي‌توان به چيزي يقين ورزيد، هنوز جاهل است و چيزي از فلسفه نمي‌فهمد. اين بحث، مهره‌اي از آن مجموعة کلي بود.

بحث ديگر آنها، به معرفت ديني مربوط است. يکي از شاخه‌ها‌ي معرفت، معرفت ديني، و شامل اين بحث است که چگونه دين را بشناسيم. اگر از امثال بنده بپرسند، خواهيم گفت که ما


‌1. بقره (2)، 217: و آنان همواره با شما نبرد خواهند كرد، تا شما را از دينتان بازگردانند، اگر بتوانند.

‌2. بقره (2)، 4: و به سراي آخرت يقين دارند.

‌3. ذاريات (51)، 20: و در زمين، نشانه‌هايي است براي آنان كه يقين دارند.

بايد برخي مسائل دين را با عقل، و برخي ديگر را با وحي بشناسيم. خدا و پيامبر را بايد با عقل بشناسيم. وقتي خدا، پيامبر و کلام خدا ثابت شدند، به وحي تمسک مي‌کنيم. اين راه ساده‌اي است که همه مي‌دانيم. آنها از همين جا شروع کردند و گفتند: آيا مي‌شود خدا را اثبات کرد؟ پس براهين توحيد را بررسي کرده، سرانجام گفتند که هيچ‌کدام از اين‌ برهان‌ها تام نيست و دراصل، نمي‌توان بر وجود خدا دليل عقلي اقامه کرد. گفتند: اين‌ برهان‌ها ظنياتي هستند که فلاسفه به هم بافته‌اند. برهان صديقين و مانند آن هيچ‌کدام اساس متقني ندارد، و به‌فرض که خدا ثابت شود، ما کاري با خدا نداريم. او در آسمان‌ها و عرش، براي خود خدايي کند، ما هم بايد به فکر خود باشيم(!) اينکه بگوييم بايد دين و احکام را از خدا ياد بگيريم درست نيست؛ زيرا خدا ما را آفريده و به ما عقل داده تا با عقل خود کار کنيم. دراصل، خدا به مردم چيزي نگفته است. دليل عقلي داريم که محال است خدا کلامي به بشر القا کند. وحي، تخيلي عرفاني است، و جز اين نيست که کسي دچار حالاتي مي‌شود و خيال مي‌کند خدا با او حرف زده است. اينها واقعيت ندارند. پس قرآن، ممکن نيست کلام خدا باشد. اين‌‌گونه سخنان نيز جزئي ديگر از اين مجموعه (پازل) است که بايد درکنار بقية اجزاي آن قرار گيرد. آنها سپس مي‌گويند: اکنون اگر فرض کنيم قرآن کلام خدا باشد، مگر همة گفته‌هاي خدا راست است؟ دليلي نداريم که هرچه خدا فرموده راست باشد و استدلال عقلي بر صادق بودن خدا، تمام نيست. درنتيجه، اين مسئله از مصاديق حسن و قبح عقلي است و اينها از قضاياي مشهوره و آراي محموده هستند و دراصل، برهان‌پذير نيستند. بنابراين هيچ دليلي نداريم که خدا راست مي‌گويد؛ افزون بر اينکه خودِ ما نيز مي‌گوييم که در برخي موارد، گفتن دروغ مصلحت‌آميز، عيبي ندارد. شايد خدا هم دروغ مصلحت‌آميز گفته است! اين سخنان، خيال‌بافي نيستند. اسناد موجود نشان مي‌دهند برخي استادان، از همان اوايل انقلاب در کلاس درس دانشکدة الهيات اين سخنان را مطرح و درکنار آن، عصمت پيامبر و امام را انکار کردند. به باور آنها، عصمت دروغي است که برخي شيعيان ساخته‌اند، و چه کسي گفته که انسان معصوم وجود دارد؟ هر انساني اعم از پيامبر و غير پيامبر، جايزالخطاست. آنان براي اثبات معصوم نبودن انبيا، به ادلة عقلي و نقلي استناد کرده‌اند، ازجمله اينکه به نص قرآن، پيامبر

مأمور به استغفار بوده است. اين استغفار براي چه بوده است؟ بنابراين معلوم مي‌شود پيامبر معصوم نيست! اين‌ مطلب نيز جزئي ديگر از اين مجموعه (پازل) است.

 

ارتباط شبهات با يکديگر

شما هرچه از اسلام و احکام اسلام بخواهيد بگوييد، سرانجامش به اينجا مي‌رسد که خدا يا پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرموده است. اگر سخني از خداوند باشد، اولين اشکال آنها اين است که خدا حرف نمي‌زند، و دوم آنکه اگر سخن بگويد، معلوم نيست که راست بگويد. همچنين مي‌گويند که پيامبر نيز معصوم نيست و معلوم نيست مطالبي که گفته، درست و خالي از خطا باشد. وعلي الاسلام السلام! باوجود اين چند شبهه، چه چيزي از اسلام مي‌ماند؟ اگر بگوييد: بايد به فتواي مراجع تقليد عمل کرد، خواهند گفت: پيامبر و امام، معصوم نيستند و خطا در انديشة آنان راه دارد؛ افراد ديگر که به‌طريق‌اولي چنين‌اند و سخن آنان هيچ حجيتي ندارد. بااين‌وصف، چيزي از دين باقي نخواهد ماند. هرچه دراين‌زمينه پيشرفت شود، پاية انقلاب، اسلام و نظام اسلامي سست‌تر خواهد شد. روزبه‌روز با سخنراني‌ها، مقالات و نوآوري‌هاي علمي و فلسفي، و مطالبي که در روزنامه‌ها، سايت‌ها و ماهواره‌ها منتشر مي‌شوند، صدها و هزارها مطلب از اين‌گونه مقولات مطرح مي‌شوند.

درکنار شبهه‌افکني در باورهاي مردم، حمله به ارزش‌‌هاي مورد قبول نيز بخشي از تلاش‌هاي فتنه‌گران است. بسياري از اين ارزش‌ها از ضروريات اسلام، و برخي از آنها، حتي از ضروريات عقل بشرند. آنان با هدف تضعيف يا محو اين ارزش‌ها، کوشيدند ارزش‌هاي کاذبي پديد آورند؛ و براي اينکه در جامعة اسلامي، حرف‌هاي باطل رواج يابند و پذيرفته شوند، آنها را با آب‌ورنگ ديني به کار بردند، به‌گونه‌اي‌که اصطلاحات ديني در آنها به کار رود، و به قرآن و حديث و کلام بزرگان استدلال گردد تا مردم از آن حرف‌ها وحشت نکنند. يکي از اولين ارزش‌هايي که آنها مطرح کردند، اين بود که مردم دنيا دين‌ها‌ي گوناگون دارند و مشغول زندگي هستند. اگر تلاش کنيم فقط يک دين باشد و همة دين‌ها‌ي ديگر باطل باشند، عملي و ممکن نخواهد بود. گفتند: شما ببينيد افرادي از دو مذهب شيعه و سني، سال‌هاي طولاني درکنار يکديگر در يک روستا يا

يک شهر زندگي کردند و نتوانستند براي هم اثبات کنند که فقط اين يا آن مذهب درست است. اين واقعيت، نشانة آن است که خدا نخواسته همگان يک دين يا يک مذهب داشته باشند. سپس به اين سخن استدلال مي‌کنند: الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق.(1) عارفان گفته‌اند که به تعداد نفس‌ها يا به تعداد نفوس آفريدگان (به تعداد انسان‌ها) راه‌هايي به‌سوي خدا هستند. يکي شيعه، ديگري سني، يکي يهودي، و ديگري مسيحي است و همة اينها راه‌هايي به‌سوي خداوندند. بر همين اساس، فلسفة جديدي در مسائل سياسي گوناگون پديد آمد، که در ادامه، مسائل ديني را نيز دربر گرفت. در پلوراليسم ديني يا کثرت‌گرايي ديني، به همين مبحث مي‌پردازند. يکي از دگرانديشان، در اين زمينه مقاله‌اي نوشت که به نام «صراط‌ها‌ي مستقيم» معروف شد. او در آن مقاله نتيجه گرفت که ما نه يک صراط مستقيم، بلکه صراط‌هاي مستقيم داريم. اين‌گونه افراد، براي اينکه اتباع اديان مختلف با يکديگر جنگ و نزاع نکنند و بتوانند درکنار هم قرار گيرند، ارزش تساهل و تسامح (تولرانس) را مطرح کردند و گفتند: دربارة يهودي بودن يا مسيحي بودن يا مسلمان بودن افراد سخت‌گيري نکنيد؛ بلکه بياييد با يکديگر به‌طور مسالمت‌آميز زندگي کنيد. آنچه براي اين تفکر ضرر دارد، غيرت و تعصب ديني است. آنها که دين‌دارترند و دربارة دين خود غيرت و تعصب بيشتري دارند و اگر کسي به بزرگان دين آنان بد بگويد، ناراحت مي‌شوند و حتي حاضرند جان خود را فدا کنند تا به مقدسات ديني‌ آنان توهين نشود، غيرتمند هستند و اين غيرت ديني، با مقاصد فتنه‌گران ناسازگار است. آنها دربرابر اين غيرت، ارزش کاذب تساهل و تسامح را مطرح کردند تا با آن مقابله گردد. پس از تشکيل دولت اصلاحات، از من براي سفر به برخي کشورهاي امريکاي جنوبي دعوت شد و اولين سفر خارجيِ وزير ارشاد آن دولت نيز سفري به کلمبيا بود که يکي از کشورهاي امريکاي جنوبي است. در آن زمان بنده در کلمبيا بودم و ايشان در کنفرانسي که نمايندگان کشورهاي گوناگون تشکيل داده بودند و موضوع آن تساهل و تسامح (تولرانس) بود، شرکت کرد. تعبير خودماني‌ «تولرانس»، بي‌غيرتي و نداشتن حساسيت است. اين طرح، درست دربرابر کاري بود که امام خميني(ره) درمقابل


‌1. محمد‌باقر مجلسي، بحار الانوار، ج64، ص137.

سلمان رشدي(1) کافر کرد. ايشان دربرابر توهين آن نويسندة مرتد فرمود که او خونش حلال است، و تا اين حد حساسيت نشان داد. در آن زمان برخي نهادهاي رسمي کشور مانند بنياد 15 خرداد، براي ترور رشدي سرمايه‌گذاري کردند(2) و هنوز نيز گاهي اظهار مي‌کنند. اينها ديدند اگر کسي به دين جسارت کند و با او اين‌گونه برخورد کنند، کاري از پيش نمي‌رود. بنابراين گفتند بايد اين غيرت را شکست تا مردم بي‌خيال شوند. آنها در ادامه، سياست توهين کردن و کاريکاتور کشيدن و جسارت کردن و تشکيک در مقدسات، در سراسر جهان را در پيش گرفتند. اين سياست بر همين اساس بود که حساسيت مردم از بين برود؛ زيرا هنگامي‌که يک بار يا دو بار فحش دادند، مردم ناراحت مي‌شوند؛ اما وقتي مردم توهين‌هاي مکرر بشنوند، عادت کرده، حساسيتشان از بين مي‌رود. روزي که سلمان رشدي آن حرف را زد، خون همة مردم به جوش آمد، اما اکنون بدتر از آن را مي‌گويند و مردم مي‌شنوند و به‌آساني از کنار آن مي‌گذرند؛ زيرا اکنون به آن عادت کرده‌اند. اين جزئي از آن پازل است. جالب است که اين تلاش‌ها، همراه با استناد به منابع ديني صورت مي‌گيرند.(3)

درکنار اين مسئله، اومانيسم را مطرح کردند که خود، تاريخچه‌اي بيش از پنج يا شش قرن دارد. اومانيسم، از چند قرن پيش تاکنون در اروپا رواج داشته و تأثيرات عظيمي در فرهنگ و رفتار اروپايي‌ها گذاشته است و اکنون موج آن به ما نيز رسيده است. اصل مسئله اين بود که پس از


‌1. بسمه تعالى. إنا للَّه وانا اليه راجعون. به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مى‏رسانم مؤلف كتاب آيات شيطانى كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن، تنظيم و چاپ و منتشر شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواى آن، محكوم به اعدام مى‏باشند. از مسلمانان غيور مى‏خواهم تا در هر نقطه كه آنان را يافتند، سريعاً آنها را اعدام نمايند تا ديگر كسى جرئت نكند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هركس در اين راه كشته شود، شهيد است ان‌شاء‌اللَّه. ضمناً اگر كسى دسترسى به مؤلف كتاب دارد، ولى خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفى نمايد تا به جزاى اعمالش برسد. والسلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته. روح الله الموسوى الخمينى (صحيفة امام، ج21، ص263).

‌2. ر.ك: روزنامة جمهوري اسلامي، 20/7/77، مصاحبه با حجت‌الاسلام والمسلمين حسن صانعي.

‌3. بنده آن روز كه در کلمبيا بودم، نطق وزير ارشاد دولت اصلاحات در آن كنفرانس را در سفارت جمهوري اسلامي مطالعه كردم. وي به حديث بعثت بالشريعة السهلة السمحة استدلال کرده بود كه پيغمبر اکرم فرمود: شريعت من سهله و سمحه است. «سهله و سمحه» همان است که تساهل و تسامح از آن مشتق مي‌شود و اينها از يک ماده هستند. پس گفتند خود پيغمبر فرموده که ما اهل تساهل و تسامح هستيم!

دوران رواج مسيحيت که آن را «دوران قرون وسطي» مي‌نامند، روشن‌فکران اروپايي به فکر افتادند که «انسان» را به‌جاي «خدا» بگذارند. آنها اين انديشه را در ادبيات (اشعار، تئاترها و رمان‌ها‌) و کتاب‌ها‌ي فلسفي‌ ترويج کردند. گفتند: به‌جاي اينکه مرتب بگوييم خدا در آسمان‌هاست و خدا چنين‌وچنان کرد و به او توجه داشته باشيم، بايد به انسان توجه کنيم و به اصالت انسان بينديشيم. «اومانيسم» که تلفظ انگليسي آن «هيومنيسم» است، به‌معناي انسان‌مداري است.(1) اين باور را نمي‌توان در کشوري اسلامي، آشکارا ترويج کرد و گفت که خدا را برداريد و به‌جاي او انسان بگذاريد. بنابراين آنها گفتند: مقصود از کرامت انسان که در قرآن آمده، همين انسان‌مداري است. قرآن مي‌فرمايد: وَلَقَدْ کرَّمْنَا بَنِي آدَمَ.(2) گفتند پس قرآن نيز براي انسان کرامت قايل است و به هيچ انساني به‌هيچ‌وجه نبايد بي‌احترامي شود. «کرامت» به‌معناي ارجمندي و احترام است و بنابراين بايد هر قانون ناسازگار با کرامت انسان، لغو گردد. اعدام و کشتن انسان‌ها نيز بي‌احترامي به آنهاست؛ پس بايد مجازات اعدام به‌کلي لغو شود. همچنين مجازات‌هايي مانند تازيانه زدن و دست بريدن و مانند آنها قابل قبول نيست و به‌اين‌ترتيب بايد کلية احکام کيفري اسلام لغو شود. در سال‌هاي اولية پيروزي انقلاب، زماني‌که لايحة قصاص مطرح شد و اينکه بايد در جمهوري اسلامي قانون قصاص را اعمال کنيم، جبهة ملي با پشتوانة حقوق‌دانان وابسته به خود و نهضت آزادي، در بيانيه‌اي اعلام کرد که اين لايحة قصاص، غيرانساني است و ما بايد کرامت انسان و حقوق بشر را بپذيريم.

به‌اين‌ترتيب اومانيسم، کرامت انسان، حقوق بشر و مانند اينها، مفاهيم و ارزش‌هايي هستند که درمقابل اسلام رواج داده شده‌اند. بسياري افراد، غافل بودند؛ اما امام مسئله را فهميد و فرمود: جبهة ملي از امروز محکوم به ارتداد است.(3) معناي اين حکم آن بود که همسران آنها بر آنها حرام


1.Humanism.

‌2. اسراء (17)، 70: ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم.

‌3. صحيفة امام، ج14، ص462. براي آگاهي بيش‌تر از اين حركت ضد اسلامي كه در هماهنگي با منافقين و ديگر مخالفان اسلام انجام شد ر.ك: سازمان مجاهدين خلق، پيدايي تا فرجام، جمعي از پژوهشگران، ج2، ص552ـ556. تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي بازرگاني، 1384ش.

است و دارايي‌هاي آنان به وارثان مسلمان ايشان منتقل مي‌شوند. امام(رحمه الله) عقب‌نشيني کردند و بسياري از آنها به فرانسه، انگلستان و امريکا فرار کردند و هنوز برنگشته‌اند. ولي نقشة آنان درست بود و بعد هم به‌گونة کم‌رنگ‌تري دوام يافت. اگر بررسي کنيد، خواهيد ديد حتي کساني که عمامه به سر داشته، نسبتي با بيوت برخي مراجع داشتند، در احکام کيفري اسلام ترديد کردند و خوبان آنها گفتند که اين احکام، امروزه اجرا‌شدني نيستند، ولي برخي ديگر به‌طوررسمي نوشتند که قوانين کيفري، براي بازدارندگي‌اند و اگر کاري کنيم که دزدي نشود، ديگر به بريدن دست دزد نيازي نيست. دزدان، بيشتر به‌سبب فقر و گرفتاري دست به دزدي مي‌زنند. اگر زندگي آنان تأمين شود، مسئله حل خواهد شد. اين‌ بخشي از کارهايي بود که بايد درکنار کارهاي ديگر قرار مي‌گرفت تا زمينه به‌گونه‌اي فراهم شود که روزي به‌طورعلني، وجود امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را انکار کنند، عليه سيدالشهدا(عليه السلام) حرف بزنند و به عزاداران سيدالشهدا(عليه السلام) حمله کنند. اين مقدمات، آسان فراهم نمي‌شوند. اين مقدمات بايد از سي سال پيش‌، آرام‌آرام و به‌صورت‌ها‌ي گوناگون فراهم، و با يکديگر جفت‌وجور مي‌شدند تا در مقطعي به نتيجه برسند. آنان به بهانة انتخابات، تلاش کردند به آنچه مي‌خواستند، برسند. بعضي‌ها شعار انتخاباتي خود را تغيير قانون اساسي و حذف شوراي نگهبان قرار دادند. حذف شوراي نگهبان، به‌معناي حذف نهادي است که اسلامي بودنِ قوانين را تضمين مي‌کند. درپي آن، شعار جمهوري ايراني به‌جاي جمهوري اسلامي مطرح شد. گفتند که همة مردم ايران مسلمان نيستند؛ يهودي و مسيحي نيز داريم و ما دربرابر همه مسئوليت‌ داريم؛ پس چرا شعار اسلامي بدهيم؟! اين رشته سر دراز دارد. مسائل فراواني دست به دست يکديگر دادند، و تأثير و تأثراتي ميان افکار و ارزش‌ها رخ دادند. سپس رواج مظاهر فساد مانند فساد اداري و فساد اخلاقي و فساد جنسي، و وارد کردن کالاهاي مبتذل و تبليغاتي و غير آن را به يکديگر ضميمه کنيد. آن‌گاه جا دارد که احتمال دهيم و بلکه يقين کنيم که شيطان يا گروهي از شياطين، آنها را برنامه‌ريزي کرده‌اند. اگر شياطين انس طراحي نکرده باشند، به‌طور‌قطع شيطان جنّ دخيل بوده‌اند و هرکدام از اينها، بخشي و پروژه‌اي را بر عهده‌ گرفته‌اند. چنان‌که گفتيم، پروژه‌ها‌ي عظيم به پروژه‌ها‌ي کوچک تقسيم مي‌شوند و

هرکس مسئوليتي قبول مي‌کند. سپس بخش‌هاي گوناگون را باهم جفت‌وجور مي‌کنند تا آن هدف نهايي تأمين شود. به‌يقين جناب ابليس چنين کاري را بر عهده دارد، و شواهدي وجود دارند بر اينکه درميان انسان‌ها نيز کساني هستند که نقش ابليس را به‌خوبي ايفا کنند.

بايد دانست که در زندگي اجتماعي انسان و به‌ويژه پس از نهضت حضرت امام(ره) و پيروزي انقلاب اسلامي، دشمناني هستند که مي‌خواهند چنين فتنه‌هايي پديد آورند تا اسلام از بين برود. نبايد تصور کرد با خنثي شدن مرحله‌اي از فتنه، توطئه‌اي در کار نيست: أحَسِبَ النَّاسُ أن يُتْرَکوا أن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ.(1) فتنه‌ها نه‌تنها از بين نمي‌روند، بلکه هر روز پيچيده‌تر مي‌شوند. نه ابليس مرده است و نه شياطين انس و جن از بين رفته‌اند. به‌ويژه کساني که دل‌هايشان با يکديگر يکي است، همواره وجود دارند و محتمل است ‌که در آينده فتنه‌ها ادامه يابند، و حتي فتنه‌ها‌ي دشوار‌تر و پيچيده‌تري پديد آيند که امروز نمي‌توانيم آنها را تصور کنيم. بنابراين مطالعة فتنه‌ها به اين منظور است که عبرت گرفته، از مبتلا شدن به دام فتنه‌گران برهيم.


‌1. عنكبوت (29)، 2.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org