قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

فصل سوم

ماهيت فتنه‌گران و چگونگي شکل‌گيري فتنه‌هاي اجتماعي

 

 

 

 

 

مقدمه

از آنچه تاکنون گذشت، پاسخ پرسش اول روشن شد. گفتيم که فتنه‌ها و فتنه‌گراني وجود دارند. اما چه کساني فتنه‌گرند و چگونه نقشه‌هاي شوم خود را اجرا خواهند کرد؟ اينها ابهام دارد، ابهامي که ويژگي فتنه است. مشکل اين است که در فتنه، از ابتدا معلوم نيست چه کساني درصدد چه کارهايي هستند، چه اهدافي را پي مي‌گيرند و چه خسارت‌هايي ممکن است براي مردم به بار آورند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي‌فرمايد: ... إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أقْبَلَتْ شَبَّهَتْ وَإِذَا أدْبَرَتْ نَبَّهَت‏...؛(1) فتنه‌ها در آغاز پيدايش، شبهه و اشتباه پديد مي‌آورند. يعني فتنه شفاف نيست و توأم با شبهه‌ها و ابهام‌هاست و مردم را به اشتباه مي‌اندازد. فتنه خود را نشان نمي‌دهد. فتنه‌گران نيز دست خود را رو نمي‌کنند و نمي‌گويند که ما درپي فتنه‌گري هستيم؛ وگرنه فتنه نخواهد بود، بلکه جنگ آشکار خواهد بود.

فتنه‌گران، ويژگي‌هاي شخصيتي‌ خاصي دارند و کارهايشان نيز ويژگي‌هايي دارد. اکنون که آنان خود را معرفي نمي‌کنند و به‌طورمعمول، فتنه با اشتباه، جهل، غفلت و تشابه پديد مي‌آيد، چه کنيم تا فتنه را بشناسيم و چگونگي فعاليت فتنه‌گران را بدانيم تا بتوانيم درمقابل آنان موضع مناسب گرفته، وظيفة خود را درست انجام دهيم؟ به عبارت ساده، چگونه فتنه را بشناسيم؟ اگر فتنه شناخته شود، فتنه‌گر نيز شناخته مي‌شود؛ گواينکه ممکن است فتنه‌گر، خود را پنهان کند. البته شناسايي عامل فتنه مشکل است. دشوار بودن شناسايي فتنه و عاملانش، نتيجة هزاران سال تجربة ابليس است. اگر ابليس، امروز هم متولد مي‌شد، براي ما بسيار خطرناک بود، چه رسد


‌1. نهج ‌البلاغه، خ93: فتنه‌ها چون روي‌ آورند، شبهه بيافرينند و چون پشت كنند و بروند، آگاهي‌ بخشند.

به اينکه از زمان حضرت آدم بوده و همة دوران‌هاي زندگي انسان‌ها را تجربه کرده و مي‌داند که چه بايد کرد. اگر خود نيز به چيزهايي آگاه نبوده، براثر تجربه آموخته است. اينکه در روايات، تا اين اندازه به موضوع فتنه‌هاي آخرالزمان پرداخته شده، به‌سبب پيچيدگي‌هاي فراوان آنهاست، و اينکه به‌آساني قابل تشخيص نيستند.

 

روش بحث دربارة فتنه‌هاي اجتماعي

دربارة اين‌گونه مسائل، با دو سبک مي‌توان بحث کرد: يکي سبک تحليلي، و ديگر سبک تاريخي. سبک تاريخي، تقريباً روشي استقرايي است، يعني اينکه انسان تعدادي از فتنه‌ها را که در تاريخ رخ داده، مطالعه کند و ببيند منشأ آنها چه بود و از کجا شروع شدند، چه کساني در آنها مداخله داشتند، چه روش‌ها‌يي را به کار گرفتند و آن فتنه‌ها سرانجام به کجا انجاميدند. اگرچه براي اينکه انسان از قضاياي تاريخي نتيجة مطلوبي بگيرد، به تحليل نياز دارد. ويژگي بحث تحليلي اين است که اگر آدمي قضيه را درست بشکافد، مي‌فهمد که چگونه بايد باشد و چه کساني ممکن است چه وضعيتي داشته باشند. البته تحليل داستان يا قضيه و واقعه، با تحليل پديده‌اي اجتماعي به‌نام فتنه تفاوت دارد.

آنچه اکنون درپي آن هستيم، به‌کار‌گيري روش تحليلي است. فتنه چگونه شکل مي‌گيرد؟ با توجه به مطالبي که در تعريف فتنه‌ها‌ي اجتماعي گذشت، فتنة اجتماعي عبارت است از حوادث پيچيده‌اي که باعث غبارآلود شدن فضاي اجتماع شده، مشکلاتي ناخواسته براي کساني پيش مي‌آورند؛ برخلاف فتنه‌ها‌ي فردي و امتحان‌ها‌ي شخصي که اين مقدمات را نمي‌طلبند و اين لوازم را نيز ندارند؛ مانند أنَّمَا أمْوَالُکمْ وأوْلاَدُکمْ فِتْنَةٌ،(1) که هر مالي در اختيار انسان باشد، وسيلة آزمايش است و ويژگي‌هاي فتنة اجتماعي را ندارد. اما فتنه‌ها‌ي اجتماعي، از نقطه‌اي شروع مي‌شوند. کساني که انگيزة ويژه‌اي دارند و درپي تحقق آن هستند، راه را در اين مي‌بينند که آشـوبي در اجتماع برپا کنند ـ مقصـود از آشـوب، فقط آشـوب فيزيکي نيسـت، بلکه پديد آوردن


‌1. انفال (8)، 28.

هـرنوع حالت ابهـام‌آميز، آشفتگي و نابساماني است ـ تا در ساية اين آشفتگـي‌ها، مقاصـد خود را تأمين کنند. آنها در اين راه کساني را به کار مي‌گيرند، آگاهانه با آنها قرارداد مي‌بندند، يا ناآگاهانه آنان را به دام مي‌اندازند تا به‌سود ايشان کار کنند. آنها نقشه مي‌کشند و آن را به‌تدريج اجرا مي‌کنند. البته طرح و نقشه‌هاي متعددي تنظيم مي‌کنند که اگر اولي موفق نبود، دومي، سومي و طرح‌هاي پس از آن را اجرا ‌کنند تا به نتيجة دلخواه برسند. در اين جريانات، کساني خواسته يا ناخواسته به دام مي‌افتند و خسارت‌هايي مي‌بينند، چه خسارت‌ها‌ي مالي و چه خسارت‌ها‌ي عرضي و آبرويي که از اولي شديدتر است و در آن، موقعيت اجتماعي فرد يا گروهي تخريب مي‌شود و ترور شخصيت صورت مي‌گيرد، يا به خسارت‌ها‌ي جاني و مرگ منتهي مي‌شود. خسارت‌هاي جاني نيز مراحلي دارند. گاهي يکي دو نفر يا گروهي کشته مي‌شوند، اما گاهي جنگ خانمان‌سوزي برپا مي‌شود که هستي ملتي را بر باد مي‌دهد. اينها مراحل گوناگون فتنه هستند.

مقوّمات فتنه، کارهايي هستند که با هدفي صورت مي‌گيرند تا جوّي آشفته و مبهم پديد آيد و در اين فضا کساني در معرض خسارت قرار گيرند و در ساية اين آشفتگي‌ها، طراحان اصلي فتنه به اهداف خود دست يابند. هدف فتنه‌گران، گاهي مال، گاه موقعيت اجتماعي و گاه تعصبات شخصي يا قومي است که راه دستيابي به آن، درگير کردن افراد با يکديگر است؛ مثل تعصبات جاهلاني که وهابي يا سلفي ناميده مي‌شوند. مؤدبانه‌ترين وصف دربارة اين گروه، جهالت و ناداني است که در ساية آن به تعصب مبتلا ‌شده‌اند و تا آنجا پيش مي‌روند که حاضرند انتحار کرده، خود را به کشتن دهند. آنها ممکن است منفعت مالي يا موقعيت اجتماعي نيابند؛ زيرا کسي که خودکشي مي‌کند، انتظار پول يا مقام ندارد، بلکه مي‌پندارد به ثواب مي‌رسد يا انتقام ‌گرفته، دلش‌ ‌خنک مي‌شود و نزد خود مي‌گويد که ما عده‌اي از دشمنان را از ميان برديم. همين خيال و پندار ‌که گروهي از مخالفان را مي‌کشد براي او بسيار ارزش دارد.

 

انواع طراحي و برنامه‌ريزي

کارهاي اجتماعي و حتي کارهاي فردي آدمي، به مقدماتي نياز دارند که بايد از پيش فراهم شوند.

کساني که به لوازم کار آگاه‌اند، از قبل طراحي و برنامه‌ريزي کرده، مقدمات را فراهم مي‌آورند تا به‌موقع از آنها استفاده کنند. گاهي نيز حوادثي رخ مي‌دهند که براي آنها فکري نشده و طرحي نبوده، ولي در عمل به انجام کار کمک کرده‌اند. فرض کنيد کشاورز، زمين را در فصلي بيل مي‌زند و علف‌هرزه‌ها را خشکانده، بيرون مي‌ريزد، سپس به زمين کود مي‌دهد، بذرافشاني و آبياري مي‌کند، تا پايان کار فرا مي‌رسد که محصول به دست مي‌آيد و او درو مي‌کند و مي‌کوبد و از آن بهره مي‌‌برد. او چيزهايي را که قابل محاسبه‌اند، در نظر مي‌گيرد و اينکه چه موقعي بايد چه کرد. گاهي نيز اتفاقاتي مي‌افتند که قابل محاسبه نيستند، و درنتيجه به‌نفع يا به‌ضرر اويند. براي نمونه، گاهي که باران را پيش‌بيني نمي‌کرده، باران آمده که بسيار سودمند بوده است، و گاهي نيز باراني مي‌آيد، سيل به راه مي‌افتد و مزرعه را آب مي‌برد. اينها اتفاقات است، اما عقلا به‌طور‌معمول براي کارهاي خود از پيش برنامه‌ريزي مي‌کنند. ما معمولاً براي شناخت اينکه آيا کاري با برنامه صورت گرفته يا اتفاقي بوده، پديده‌هايي را که پشت‌سرهم يا درکنار يکديگر رخ مي‌دهند و در يکديگر اثر مي‌گذارند و پس از مدتي نتيجه‌اي بر آنها بار مي‌شود، نشانة آن مي‌گيريم که طرحي در کار بوده است. مزرعة کشاورز را که تماشا ‌کنيم، مي‌بينيم از وقتي‌که او خاک را شخم مي‌زند تا زماني که محصول را برمي‌دارد، فرايندي دارد. چون کارهاي خودمان نيز کم‌وبيش همين‌گونه است، مطمئن مي‌شويم که براي برداشت محصول از اين مزرعه، طرحي در کار بوده است. يا فرض کنيد زميني را گودبرداري ‌کنند. شايد کساني مانند کودکان که آگاهي ندارند، تعجب ‌کنند از اينکه گودبرداري مي‌کنند. پس از مدتي پي و شالودة‌ ساختمان را مي‌ريزند و کم‌کم مراحل ساختن طي مي‌شود و گاهي چندين سال طول مي‌کشد تا بنايي ساخته ‌شود. وقتي بنا ساخته شد، همه مي‌فهمند که آن گودبرداريِ چند سال پيش، براي چه بود.

طراحي و برنامه‌ريزي و مقدمه‌چيني، با محصولي که مورد انتظار است، تناسب دارد. براي ساختماني که دست‌کم صد سال بايد سر پا بماند، طرح و برنامة ويژه‌اي لازم است؛ همان‌گونه که براي آلاچيق يا خانه‌اي که چند روز يا چند ماه مي‌خواهند در آن زندگي کنند، به‌گونة ديگري برنامه‌ريزي مي‌کنند. پس برنامه‌ريزي‌ها متناسب با اهداف در نظر گرفته شده است، هم ازلحاظ

نيرويي که صرف مي‌شود، و هم ازلحاظ زماني که به برنامه‌ريزي و فراهم کردن مقدمات اختصاص مي‌يابد. گاهي برنامه‌ها براي درازمدت و اهدافِ بسيار بزرگ‌اند و مقدمات آنها بايد از نسلي به نسل ديگر منتقل شوند. افراد يک نسل بايد مقدمه‌اي را طراحي و فراهم کنند، نسل ديگر آن طرح را تکميل کنند و نسل سوم از آن نتيجه بگيرند. در تاريخ، ازاين‌دست کارها و برنامه‌ها ديده مي‌شود، ولي بحث ما تاريخي نيست تا از آنها ياد کنيم. گاهي کساني طرحي ريخته، يا اقدامي مي‌کنند و ديگران باآنکه در عمل مشارکتي در آن ندارند، تا طراحان يا کارگزاران را به انجام آن تشويق مي‌کنند. اين‌ نيز نوعي مشارکت در اجراي برنامه است.

 

وحدت انگيزه و رضايتمندي، پيوند‌دهنده نسل‌ها

از آيات قرآن و روايات استفاده مي‌شود که همبستگي گروهها و نسل‌هاي انساني تنها منحصر به مشارکت در اجراي برنامه‌ها نيست بلکه فراتر از اين نيز هست. در قرآن کريم، به يهوديان زمان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) خطاب مي‌شود: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أنبِيَاء اللّهِ مِن قَبْلُ؛(1) [اگر شما راست مي‌گوييد که از خدا و پيغمبر اطاعت مي‌کنيد،] پس چرا پيغمبران را مي‌کشيد؟ نفرموده است: «فلم قتلتم؛ چرا پيغمبران را کشتيد»، بلکه مي‌فرمايد: چرا پيغمبران را مي‌کشيد؟ در زمان پيامبر اسلام يا پس از ايشان، پيامبراني نبودند تا آنها را بکشند، و دراصل، موضوع آن منتفي بود. پس معناي اين خطاب خدا به يهوديان چيست که مي‌گويد: پس چرا پيغمبران را مي‌کشيد؟ پاسخ اين پرسش در کلام حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمده است: إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَالسُّخْطٌ وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا.(2) حضرت مي‌فرمايد: جامع مردم و اينکه انسان‌هايي با انسان‌ها‌ي ديگر حکمي واحد مي‌يابند و با شيوه‌اي يک‌سان با آنها رفتار مي‌شود، خشنودي‌ها و رضايت‌هاي آنها، يا ناراضي بودن‌ها و ناخشنودي‌هاي آنهاست. هرچه


‌1. بقره (2)، 91.

‌2. نهج ‌البلاغه، خ201: همانا خشنودي و ناخشنودي، مردم را به‌هم مي‌پيوندد، و جز اين نيست كه ناقة قوم ثمود را يك نفر كشت، ولي خداوند همه را مشمول عذاب كرد؛ چون همه بدان راضي بودند.

موجب رضايت همگان باشد، همه را در آن کار شريک مي‌کند، و هرچه موجب ناخشنودي‌ آنان باشد، آنها را با يکديگر شريک خواهد کرد. سپس حضرت به قرآن استدلال کرده، مي‌فرمايد: وقتي حضرت صالح، قوم ثمود را دعوت کرد و ثموديان از او خواستند که معجزه‌اي بياورد و شتري را از دل کوهي بيرون آورد، آن حضرت چنين کرد و پس از آن، ازطرف خدا فرمود: اين شتر، امانتي الهي درميان شماست. مواظب باشيد کسي آن را اذيت نکند. حتي دربارة آبشخور او نيز تأکيد شد که وقتي او براي آب خوردن مي‌رود، شما مزاحمش نشويد. سپس قوم صالح جمع شدند و شتر را پي کردند و عذاب بر آنها نازل شد. در پايان سورة الشمس، اين داستان آمده است: فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا * وَلا يَخَافُ عُقْبَاهَا.(1) اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي‌فرمايد: شتر صالح را يک نفر پي کرد ـ با شمشـير دست‌وپاي آن را قطـع کـرد ـ ولـي خـدا مي‌فرمايد: قوم صالح، شـتر صالح را پي کردند، سپس خداوند همة آنها را عذاب کرد، بااينکه يک نفر پي کرده بود، چرا همه عذاب شدند؟ حضرت مي‌فرمايد: فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا؛ وقتي ساير مردم با او موافق و بدان خشنود بودند، در عذاب نيز شريک شدند. خدا آنها را در عذاب او شريک کرد به اين سبب ‌که به کار او راضي بودند. به‌گونه‌اي که اگر او شتر را پي‌نمي‌کرد، فرد ديگري مي‌‌کرد. پس اين کار قوم صالح بود که يک نفر متصدي اجراي آن شد. سپس حضرت مي‌فرمايد: هرکس به عمل قومي راضي باشد، از آنها خواهد بود. برخي از بني‌اسرائيل در هزار سال پيش پيامبري را به قتل رسانده‌اند، ولي به بني‌اسرائيلِ حاضر در زمان پيامبر خطاب مي‌شود: شما چرا چنين مي‌کنيد؟ نمي‌گويد: چرا چنين کرديد؟ مي‌گويد: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أنبِيَاء اللّهِ؛ چرا پيامبران را مي‌کشيد؟ يعني شما همانند پدران خود هستيد. اين مطلب تا آن اندازه در عرف عقلا و در بيانات ديني مطرح است که برخي از جامعه‌شناسان معتقد شده‌اند هر قومي روح ويژه‌اي دارد و آن روح به همة افراد آن قوم تعلق دارد.(2) اين واقعيتي است که


‌1. شمس (91)، 14، 15: پس شتر [(معجزة صالح)] را پي كردند و خداوند آنان را به‌سبب گناهشان درهم كوبيد و با خاك يك‌سان كرد؛ و از عاقبت مجازات آنان هراسي ندارد.

‌2. گرايشي در جامعه‌شناسي است و کتاب‌هايي نيز دربارة آن نوشته شده است. به ياد دارم كه بيش از پنجاه سال قبل، کتابي به فارسي ترجمه شده بود به‌نام روح ملت‌ها. اگرچه به عقيدة ما، اينها مقداري مبالغه است.

وقتي دل‌هاي مردمي در امري شريک‌اند، آن مردم ازلحاظ ستايش يا نکوهش و گاهي ازنظر رحمت يا عذاب نيز با يکديگر شريک مي‌باشند.

بيان اين نکته ازآن‌رو بود که وقتي مي‌گوييم پديده‌اي اجتماعي طراحي و برنامه‌ريزي شده است، به اين معنا نيست که کساني همين ديروز برنامه‌ريزي و امروز اجرا کردند. ممکن است اين برنامه پنجاه سال پيش طراحي شده باشد. همچنين وقتي مي‌گوييم کساني پديده‌اي را طراحي و اجرا کردند، لزومي ندارد خودْ آن را اجرا کرده باشند. شايد آنها طراحي کرده و سپس کساني آن طرح را عملياتي کرده باشند. يعني کساني مقدمات اجرا را فراهم کنند تا آن کار صورت گيرد. گاهي پروژه‌ها‌ي بزرگ، به ده‌ها و گاهي به صدها پروژة کوچک تقسيم مي‌شود. وقتي قرار است کاري بزرگ صورت ‌گيرد، درميان چندين شرکت تقسيم مي‌شود و هر شرکت بخشي از کار را بر عهده مي‌گيرد. هر بخش داراي طرح‌، سرمايه‌گذاري‌ و کارهاي مستقل است؛ اما همة بخش‌ها با يکديگر ارتباط دارند و يک طرح کلي ناظر بر همة آنهاست. مثل اجزاي پازل که ارتباط هرکدام از قطعات آن، به‌تنهايي مفهوم روشني ندارد، اما وقتي اجزا درکنار يکديگر با چينشي ويژه قرار مي‌گيرند، مجموعه‌اي منسجم و مرتبط را تشکيل مي‌دهند. يعني وقتي نقشة جامع آن در دست باشد و اجزا باهم جمع شوند و هرکدام در جاي ويژة خود قرار گيرد، آن‌وقت آدمي مي‌فهمد که اينها داراي طرح خاصي بوده است.

اين بيان دربرابر ديدگاه کساني است که وجود فتنه را انکار مي‌کنند. آنان بر اين باورند که حوادثي رخ داد و کساني نامزد رياست‌جمهوري شدند و چند نفري هم در جايي سروصدايي کردند و اينها هيچ ارتباطي با يکديگر نداشت، و دراصل، هيچ ربطي به نظام و اسلام و امور ديگر ندارد. پس بيان آن‌همه سخنان براي چه بود؟ چرا به عزاداران سيدالشهدا(عليه السلام) حمله کردند؟ چرا امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را انکار کردند؟ اما کساني که بصيرند، همة اينها را مجموعة اجزاي يک پازل مي‌دانند که از مدت‌ها پيش طراحي و هرکدام در جاي خود چيده شده و سپس باهم ارتباط يافته بود. اگر کسي به هر دليل انکار و تشکيک کند، ما راه ساده‌تري داريم و آن اين

است که ما طراحي فوق انسان‌ها داريم. او جناب ابليس است. ايشان از هزاران سال پيش قسم خورده است: وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أجْمَعِينَ.(1) او نيز براساس هوش خود و نيز بنابر تجربياتي که در طول هزاران سال زندگي انسان‌ها کسب کرده، بسيار ملّاتر شده است. ابليسِ زمان فعلي، با ابليسِ زمان آدم بسيار فرق دارد. براي او، طراحي و اجراي برنامه‌اي که صد سال طول بکشد، ساده است. او که مي‌خواهد همة انسان‌ها را تا قيامت گمراه کند، طراحي برنامه‌اي که صد سال فراهم کردن مقدمات آن طول بکشد، عجيب نيست. اگر ما نتوانيم اثبات کنيم که انسان‌ها اين فتنه را طراحي و اجرا کرده‌اند، اما اين را نمي‌توان انکار کرد که جناب ابليس در اين کارها مؤثر بوده است.

 

مؤلفه‌هاي فتنه

اول: طراحان. طراحان فتنه که نخستين قدم‌ها را برمي‌دارند، عاملان اصلي فتنه به شمار مي‌آيند. آنان درپي اهدافي هستند که خواه‌ناخواه سودبخش، يا دست‌کم بازدارنده از خسارت و زيان است. يکي از مؤلفه‌هاي فتنه اين است که کساني با چنين اهدافي، از راه غبارآلود کردن فضا و گل‌آلود کردن آب، خواسته‌هاي خود را محقق مي‌کنند.

دوم: کارگزاران و مباشران. مؤلفة دوم فتنه، کساني هستند که در اين مسير به کار گرفته مي‌شوند. يا آنها را فريب مي‌دهند، يا به آنها پول مي‌دهند و مزدور هستند.

سوم: نخبگان بي‌بصيرت. مؤلفه يا عامل سوم در پيدايش يا رواج و گسترش فتنه، کساني هستند که نه نيت سوئي دارند و نه درپي هدف مادي، دنيوي و شيطاني هستند. حتي ممکن است آنها با نيت خير، و فراتر از آن، محض انجام وظيفه و تکليف شرعي خود اقدامي ‌کنند و چه‌بسا سخن حقي هم بگويند؛ يعني واقعيتي را بيان ‌کنند، اما در زمان يا مکان يا به‌شکلي بيان مي‌کنند که فتنه‌جويان از آن بهره مي‌برند. مطالب راست، در عالم فراوان است، اما همه‌چيز را همه‌جا و همه‌وقت نبايد گفت. پس گاهي برخي افراد خوب و با انگيزة درست،


‌1. ص (38)، 82.

ازروي ناداني و کم‌بصيرتي، حرفي بيجا و کاري بي‌موقع صورت مي‌دهند که در پيدايش يا گسترش فتنه نقش دارد.(1)

 

ساده‌ترين راه شناخت فتنه‌گران

ساده‌ترين راه شناختن فتنه‌ها و فتنه‌گران اين است که ما صفات کلي فتنه و فتنه‌گران را بشناسيم و با موارد مشکوک تطبيق کنيم. هرگاه موارد مشکوک، با صفات تطبيق کرد، مي‌توان تشخيص داد که فتنه يا دست‌کم احتمال فتنه هست و بايد خود را آماده کرد. اگر کسي در محيط زندگي‌ خود کساني را بشناسد که باتقواترين، فهيم‌ترين و بابصيرت‌ترين افراد در دين باشند و اعتماد به آنان بيشتر باشد، مي‌تواند با کمک‌ها و راهنمايي‌هاي آنان بسياري از چيزها را بفهمد. البته يافتن اين‌گونه افراد، آسان نيست.(2)

 

ويژگي‌هاي رواني سران فتنه

هرکدام از اين سه دسته کساني که در پيدايش يا گسترش فتنه مشارکت دارند، ويژگي رواني و شخصيتي خاصي دارند. آنان اگرچه در پيدايش و گسترش فتنه مؤثرند، همه ازلحاظ ويژگي‌هاي شخصيتي و روان‌شناختي مثل يکديگر نيستند. در اينجا نخست ويژگي سران فتنه را بيان مي‌کنيم.


‌1. غير از اين سه دسته عامل انساني که در تحقق و پيدايش فتنه مؤثر هستند، اوضاع اجتماعي و طبيعي نيز زمينه‌ساز فتنه هستند که اگر فرصتي شد و خدا توفيقي داد که بحث‌ها را بازتر و عميق‌تر مطرح کنيم، به اينها اشاره مي‌کنيم.

‌2. بايد خدا را فراوان شکر کنيم که در عصري زندگي مي‌کنيم که امام خميني(رحمة الله) را به ما معرفي کرد. بااينکه ايشان از معصومان چهارده‌گانه نيست، آن‌قدر داراي افق بالا و فکر بلند و تيزفهم بود و تقواي ممتاز و بصيرت عميق داشت که به‌واقع پيدا کردن مشابهي براي او مشکل است. شناختن چنين کسي پس از ائمة اطهار(عليه السلام)، يکي از نعمت‌هاي بسيار بزرگ است. الحمد لله الذي اکرمني بمعرفتکم ومعرفة اوليائکم. شناختن اولياي خدا و اولياي اهل‌بيت(عليه السلام) خود نعمت بسيار بزرگي است. خدا را هزاران‌هزار‌بار شکر که ما در زماني زندگي مي‌کنيم که چنين کسي را شناختيم؛ و باز هزاران‌بار خدا را شکر مي‌کنيم که پس از رحلت امام، خدا کسي را به ما شناساند که نسخة بدل اوست. پس به حمد الهي، براي شناسايي فتنه و فتنه‌‌گران راه داريم و مي‌دانيم از چه کسي تبعيت کنيم تا از فتنه‌ها مصون بمانيم.

1. برتري‌طلبي و بلندپروازي

بلند‌پروازي و برتري‌‌‌طلبي، از مهم‌ترين ويژگي‌هاي فتنه‌گران است. کساني که به زندگي ساده‌اي قانع‌اند و همتشان بيش از اين نيست که نان و آبي بخورند و زندگي آرامي داشته باشند، حوصلة درگيري ندارند و فتنه‌گر نمي‌شوند. بنابراين چندان براي جامعه هم مشکل‌ساز نيستند. موتور حرکت فتنه‌انگيزان، روح برتري‌طلبي است. قرآن دربارة فرعون مي‌فرمايد: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الأرْضِ وَجَعَلَ أهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُم... .(1) در ابتداي سورة قصص، داستان موسي(عليه السلام) و فرعون با تفصيل و تحليل ويژه‌اي بيان شده و امتياز نحوة بيان آن در اين سوره بر ديگر مواردي که اين داستان ذکر شده، اين است که در آن نکته‌ها‌ي تحليلي مطرح شده است. قرآن داستان را از اينجا شروع مي‌کند که راز ادعاي خدايي کردن فرعون و ايستادگي او دربرابر حضرت موسي(عليه السلام) و به بردگي کشيدن بني‌اسرائيل و ظلم‌ها و جنايت‌هاي بي‌شمار او، برتري‌طلبي او بود. اگر فرعون کسي بود که به زندگي ساده و راحت و اينکه درآمدي و باغي داشته باشد و وسايل عيش‌ونوشش فراهم باشد، قانع بود، ادعاي خدايي نمي‌کرد. اين ادعا ناشي از روح برتري‌طلبي او بود که مي‌خواست از همه بالاتر باشد. تا اين انگيزه در کسي نباشد، به فکر ادعاها و کارهاي بزرگ نمي‌افتد. فتنه‌ها‌ي اجتماعي، کارهاي عظيمي هستند و از هرکسي برنمي‌آيند. انسان‌ها ازلحاظ همت داشتن، باهم بسيار فرق دارند. برخي از مردم فقط درپي ارضاي تمايلات حيواني خود هستند و چيز ديگري نمي‌خواهند. قرآن مي‌فرمايد: ...إِنْ هُمْ إِلاَّ کالأنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبيلاً؛(2) اينها مثل چهارپايان، بلکه گمراه‌ترند. ذَرْهُمْ يَأْکلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ؛(3) رهايشان کن، بگذار بچرند و بخورند [و خوش باشند] و آرزو آنان را سرگرم کند؛ به‌زودي خواهند دانست. اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي‌فرمايد: ... کالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا...؛(4)


‌1. قصص (28)، 4: راستي‌كه فرعون در سرزمين [مصر] برتري‌جويي كرده، اهل آن را دچار تفرقه نمود و گروهي از آنان را به بردگي كشيد.

‌2. فرقان (25)، 44.

‌3. حجر (15)، 3.

‌4. نهج ‌البلاغه، نامة 45.

مثل گوسفندي که پروار مي‌بندند يا گلة گاو و گوسفندي که به چرا مي‌برند (از سپيده‌دمان تا شبانگاهان که برمي‌گردند). دام فقط در اين فکر است که علفي بخورد، به وقت خستگي استراحت کند و با تاريک شدن هوا به آغل بازگردد. اين افراد، همتي براي کار ديگري ندارند. اگر زحمتي مي‌کشند، براي آن است که چراگاهي براي چريدن بيابند. اگر با کسي رفيق مي‌شوند، مي‌خواهند او را بدوشند و اگر درپي پست و مقامي هستند هم براي کسب درآمد است. اينها به‌طورغالب، منشأ فتنه‌اي در جامعه نمي‌شوند. نه اينکه به‌هيچ‌وجه فتنه از آنان برنخيزد، بلکه فتنه‌ها‌ي مهم از آنان برنمي‌آيد. فتنه‌گران بايد همت بلندي داشته باشند. فرعون مي‌خواست چنين باشد که مردم، همان‌گونه که خدا را مي‌پرستند، او را بپرستند: ... أنَا رَبُّکمُ الأعْلى.(1) اين کار هرکسي نيست. اما فرعون همت بلندي داشت. آنها که درپي رهبري جهان و تصرف تمام جهان بودند، مانند هيتلر و امثال او، چنين بوده‌اند.

 

بلند‌همتيِ مثبت و منفي

در اينجا اين سؤال مطرح مي‌شود که اگر فتنه‌جويان همت بلند دارند و از انسان‌هاي کوتاه‌همت، فتنة مهمي برنمي‌آيد، آيا اصل بلند‌همتي خوب است يا بـد؟ اينکه مقام معظم رهبري ـ مد ظله ـ امر مي‌فرمايد که همت‌ها را مضاعف کنيم، معلوم مي‌شود که همت خوب است. بايد همت‌ها را چند برابر کنيم. پس هرچه همت بيشتر و بلند‌تر باشد بهتر است. اين از همان شبهه‌ها‌يي است که شيطان در مغالطات از آن استفاده مي‌کند و شبيه سوءاستفاده از اشتراک لفظي است. وقتي ايشان فرمود: همت‌ها را مضاعف کنيد، به ذهن کسي نرسيد که مانند هيتلر يا ديگراني که با بمب اتم، ده‌ها هزار انسان را کشتند، فکر کنيد! هيچ‌کس چنين احتمالي نداد. پيداست که مقصود از اين همت، همت در مسير مطلوب الهي و خداپسند است. چون افراد کوتاه‌همت، در مسير صحيح هم که قرار بگيرند پيشرفتي نمي‌کنند. پس اصلِ بلندهمتي بسيار خوب است، اما مهم اين است که انسان همت خود را در چه راهي به کار مي‌گيرد؛ اگر آن را در راه خوب مصرف کند،


‌1. نازعات (79)، 24: من خداوندگارِ برتر شما هستم.

بسيار خوب، و اگر در راه بد مصرف کند، بسيار بد است. همت يعني اهتمام داشتن براي انجام کاري.(1) بلند‌همتي آن است که انسان درپي چيزي بسيار خوب باشد و به اندک قانع نباشد. همت‌ها گوناگون‌اند. کساني از برخي مراتب همت برخوردارند و در هر کاري تا حدود خاصي پيشرفت مي‌کنند. آنها اگر اهل عبادت مي‌شوند، نماز و مسائل شرعي آن را ياد مي‌گيرند، و واجبات و محرمات را رعايت مي‌کنند. اين، مرتبه‌اي از همت در دين است. مرتبة بالاتر همت، آن است که برخي تنها به انجام واجبات و ترک محرمات بسنده نمي‌کنند، و درپي عمل به مستحبات و ترک مکروهات هستند. کساني نيز به مقامات عالي‌تري چشم دوخته‌اند، که تفصيل آن را بايد در جاي ديگري جست.

ايمان مراتب بسياري دارد. پيشرفت در مسير ايمان، به اندازة همت مؤمنان بستگي دارد. برخي افراد همت چنداني ندارند، و حداکثر به همين اندازه که در جهنم مخلد نباشند، دل‌خوش و قانع هستند. اما برخي چنان بلند‌همت‌اند که اگر رسيدن به حد پيغمبر و امام ممکن بود، آن را آرزو ‌کرده، براي رسيدن به آن تلاش مي‌کردند. بنابراين همت بلند خوب است، اما اينکه در چه راهي مصرف ‌شود، به دستگاه ارزشي افراد بستگي دارد. هر انساني بنابر فطرت الهي خود، طالب کمال است. خدا انساني نيافريده که کمال و سعادت را نخواهد، اما دربارة چيستي کمال، ديدگاه‌هاي افراد متفاوت‌اند، و انگيزه‌ها نيز شدت و ضعف دارند. اينها دو عامل هستند. متعلق همت اکثر مردم بلند‌همت، امور دنياست. اگر کسي کاسب بلندهمت باشد، مي‌خواهد ميلياردر شود. اما اگر فرد کوتاه‌همت باشد، مي‌گويد همين‌که زندگي خوبي داشته باشيم، کافي است و نيازي به ويلا، باغ، اتومبيل کذايي و هواپيماي شخصي نداريم. اما بلند‌همتان نه‌تنها درپي همة اينها هستند، بلکه مي‌خواهند اختيار اموال ديگران را نيز داشته باشند. آنها همت بلند را اين‌گونه به کار مي‌گيرند. اما همت بلندِ صحيح اين است که نخست کمال حقيقي را بشناسيم، تا براي رسيدن به آن تلاش کنيم. در اينجا فتواي بسياري از امثال ما و اهل دنيا، با ديدگاه قرآن تفاوت


‌1. الهم: ما هممت به في نفسك. تقول: أهمني هذا الأمر. والهمة: ما هممت به من أمر لتفعله. يقال: إنه لعظيم الهمة، وإنه لصغير الهمة (ر.ك: خليل فراهيدي، العين، ج3، ص357).

دارد. ما مي‌پنداريم زندگي و لذايذ دنيا، مقامات و پُست‌ها‌ي دنيا مانند رياست‌جمهوري، وزارت، و وکالت مجلس و امور ديگر، مقامات عالي هستند و بايد براي رسيدن به آنها همت کرد. اما قرآن مي‌فرمايد: إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ... .(1) اگر هدف شما خود اينها باشد، اينها سرگرمي و بازيچه‌اي بيش نيستند و ارزشي ندارند. پس بلند‌همتان واقعي کساني هستند که نخست، خواستني‌ها را بشناسند و بدانند که آدمي به کجا ممکن است برسد و خدا چه مقامي براي او قرار داده است که فرشتگان به آن غبطه مي‌خورند، و چگونه و با چه ابزاري مي‌توان به آن رسيد. امور دنيوي، ابزارهايي‌اند که امروز هستند و فردا نيستند: الدُّنْيَا حَلالُهَا حِسَابٌ وَحَرَامُهَا عِقَاب؛(2) دنيا حلالش حساب، و حرامش عقاب دارد. آن همتي که آدمي درپي آن ترقي کرده، به هيچ حدي از کمال قانع نشود و هرجا برسد، بخواهد به پلة بالاتر از آن صعود کند، بسيار خوب است. اگر اولياء‌الله بدانند که يک روز يا يک ساعت و حتي يک لحظه از عمرشان باقي مانده است، مي‌کوشند آن روز يا ساعت يا لحظه را بيشتر صرف عبادت و اطاعت خدا کنند تا به مقام والاتري برسند، و به کمتر از آن قانع نيستند. پس بايد در راهي که مرضي خدا و موجب کمال و سعادت فرد و جامعه است، همت‌ مضاعف داشت، نه در دنياطلبي و دنياپرستي.

مقصود از همت بلند منفي، بلندپروازي‌هاي بيجايي است که کار هرکس نيست. در هر کشور، افراد معدودي درپي رئيس شدن و خطرپذيري براي آن هستند. در کشوري مانند عراق، همه به فکر صدام شدن نيستند. افرادي اندک چنين فکري دارند و حاضرند همة زحمت‌ها را به جان خريده، خطر کنند. در بيشتر موارد، کساني که بسيار جاه‌طلب‌اند، در اوج جاه‌طلبي خود حاضرند از همة منافع و لذت‌هايشان صرف‌نظر کرده، دارايي‌هايشان را خرج کنند و حتي در مواقع لزوم، اظهار زهد و تقوا کنند، گرسنگي و رياضت بکشند و همسر خويش را طلاق دهند، تا به هدف و مطلوبشان دست يابند. اين روحيه، در همه نيست. کساني که عامل دوم يا سوم فتنه هستند، به


‌1. محمد (47)، 36: همانا زندگي دنيا، بازيچه و سرگرمي... است.

‌2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) قَالَ قِيلَ لأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام)عِظْنَا وَأَوْجِزْ فَقَالَ الدُّنْيَا حَلالُهَا حِسَابٌ وَحَرَامُهَا عِقَابٌ وَأَنَّى لَكُمْ بِالرَّوْحِ وَلَمَّا تَأَسَّوْا بِسُنَّةِ نَبِيِّكُمْ تَطْلُبُونَ مَا يُطْغِيكُمْ وَلا تَرْضَوْنَ مَا يَكْفِيكُمْ (محمدبن يعقوب كليني، الكافي، ج2، ص459).

چنين روحيه‌اي نياز ندارند و چنان کارهايي از آنها برنمي‌آيد. آنها بايد ويژگي‌هاي ديگري داشته باشند. اما در عامل اصلي فتنه، بايد اين بلندپروازي‌ها باشد تا بتواند اقدام به فتنه‌انگيزي کرده خود را براي خطرهاي آن آماده کند.

 

زهد حضرت امير(عليه السلام) نمونه‌اي از بلند‌همتي مثبت

اگر در امور دنيا نيز بلند‌همتي خوب است، بدان جهت است که ابزاري براي ترويج دين، تقرب به خدا و حفظ عزت اسلامي دربرابر دشمنان و کفار باشد، نه اينکه خودْ مطلوب باشد. اگر خود آن امور هدف قرار گيرند، لهو و لعب‌اند و ارزشي ندارند. اگر امور دنيا ارزش داشتند، اميرالمؤمنين(عليه السلام) آن‌گونه زندگي نمي‌کرد. ما هنوز تصور روشني از زندگي علي(عليه السلام) نداريم. کسي که در مقام امپراتوري کشورهاي اسلامي اسـت ـ به‌استثناي شام که تحت نفوذ امويان بود ـ از مصر و حجاز و يمن تا ايران دست‌کم چند کشور بزرگ اسلامي تحت سيطرة او بود، که آن زمان مهم‌ترين کشورهاي دنيا بودند. بااين‌همه، ايشان در تابستان هم يک پارچة پشمينه بر دوش مي‌انداختند، کفش‌هايشان از ليف خرما، و پيشاني ايشان مثل زانوي شتر، پينه‌بسته بود. با چنين قيافه‌اي، بالاي سنگي مي‌ايستاد و شمشير‌به‌دست، خطبه مي‌خواند. خطبه‌ها‌ي نهج‌البلاغه اين‌گونه ايراد شده‌اند؛ با همين قيافه و کفش و لباس پشمينه! منبر منبت‌کاري‌شده و لباس حرير و ديبا و شمشير مرصع در کار نبود! چنين کسي، سحرگاهان که همه در خواب‌اند، زارزار مي‌گريست و دنيا را چنين مخاطب قرار مي‌داد: ... غُرِّي غَيْرِي لا حَاجَةَ لِي فِيک قَدْ طَلَّقْتُک ثَلَاثاً لا رَجْعَةَ فِيهَا...؛(1) [تو آمده‌اي من را فريب دهي؟ من فريب تو را نمي‌خورم.] برو ديگري را فريب بده. به‌يقين تو را سه‌طلاق گفته‌ام که بازگشتي در آن نيست. اگر دنيا خواستني بود، ايشان درپي آن مي‌رفت. ولي اگر دنيا وسيله‌اي براي احياي دين حق و نزديک کردن مردم به خدا و گرفتن حق مظلوم از ظالم باشد، لحظه‌اي از آن، ثواب برترين عبادت‌ها را دارد.

نتيجه اينکه ازيک‌سو، برتري‌طلبي نکوهش شده است: تِلْک الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذين


‌1. نهج ‌البلاغه، حكمت 77.

لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الأرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ؛(1) اين سراي آخرت را ما براي کساني قرار داديم که درپي برتري‌طلبي و فساد نباشند، و پايان کار از آنِ تقواپيشگان است. لا يُريدُونَ عُلُوًّا نکره در سياق نفي است؛ يعني هيچ‌نوع برتري‌ را نخواسته باشند. در حديثي در ذيل اين آيه آمده است که اگر کسي دوست داشته باشد بند کفش او بهتر از بند کفش دوستش باشد، مرتبه‌اي از علو دارد.(2) مگر چه ارزشي دارد که فکر خود را در اين صرف کني که کفش و لباسم بهتر و زيباتر باشد و خانه‌ام چنان باشد؟ پس همت مضاعف در آنچه موجب کمال انسان و خواست خداست و انسان را به خدا نزديک مي‌کند، سودمند است. «مضاعف» کردن هم بدين معنا نيست که همت را دو برابر کنيم؛ زيرا هرچه همت بيشتر شود، کم است. البته با اين شرط که علو في الارض و برتري‌جويي دنيوي نباشد. پس همت بلند درصورتي خوب است که متعلَّق آن، امري پسنديده باشد.

 

2. هوشمنديِ فوق‌العاده

پديد آوردن فتنه در جامعه، کار هرکس نيست. گاهي کسي هدفي دارد که به‌آساني به دست نمي‌آيد و از راه مشروع و صحيح به آن نمي‌رسد. اين فرد درپي راه ميان‌بري است که بتواند با زحمت کمتر، زودتر به اهداف شوم خود برسد. بنابراين شرط نخست اين است که او داراي هوشي بيش از حد متعارف باشد. اشخاص کودن نمي‌توانند در جامعه فتنه‌گري کنند. فتنه‌گر بايد آدمي باهوش باشد. طراحان و آغازگران فتنه‌هاي عالَم؛ چه درزمينة اعتقادات، چه درزمينة رفتارها و چه درباب مسائل سياسي و اقتصادي، کساني بودند که هوشي برتر داشتند. فتنه‌انگيزي، يعني طراحي و اجراي فتنه، کار هرکس نيست. انسان‌هاي ساده‌لوح، خود به‌طورمستقيم فتنه‌‌گر نيستند و از آنها چنين کاري برنمي‌آيد؛ اگرچه ممکن است ابزار و آلت دست ديگران شوند.


‌1. قصص (28)، 83.

‌2.روى أبو سلام الأعرج عن أمير المؤمنين أيضا قال إن الرجل ليعجبه شراك نعله فيدخل في هذه الآية «تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ» الآية (فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان، ج7، ص420).

البته هوش اقسامي دارد. برخي روان‌شناسان گفته‌اند هشت نوع هوش داريم. هوش مورد بحث در اينجا، هوشي است که براي شيطنت، کارهاي ضدارزش و ايجاد اختلال در جامعه به کار مي‌رود و به تعبير بهتر، هوش برخي افراد دراين‌زمينه پرورش يافته است. من مصاديقي از هوشمندان کشور را مي‌شناسم که غير از هوش ذاتي، تحصيلات عالي داشته، سال‌ها در برخي کشـورها ـ که مي‌دانم کجا و چه رشته‌اي ـ به اين منظور درس خوانده‌اند. برخي از آنان، پيش‌تر در کشور پُست‌هاي مهمي داشتند، از پست خود صرف‌نظر کرده، چند سال در خارج از کشور درس خوانده‌اند و دکترا گرفتند تا بتوانند فتنه‌اي پديد آورند. پس طراح فتنه، هم هوش ذاتي مي‌خواهد و هم به پرورش نياز دارد تا مايه‌هاي هوشي‌اش شکوفا گردد. مجاري هوش بسيار متفاوت‌اند. برخي افراد، حافظة قوي دارند، برخي بسيار عميق فکر مي‌کنند، برخي افراد هوش ارتباطي دارند، يعني زود مي‌توانند با ديگران ارتباط برقرار کنند. کساني هستند که اگر يک ساعت با ديگري بنشينند نمي‌دانند چه بگويند و چگونه با طرف مقابل ارتباط برقرار کنند و فقط به سکوت مي‌گذرانند، نه سکوت عمدي، بلکه نمي‌دانند چه بايد گفت. درمقابل، کساني هستند که در همان لحظة اول، باب صحبت را باز مي‌کنند و به‌محض شناختن روحية طرف، وارد آن ميدان مي‌شوند و داد سخن مي‌دهند و او را جذب مي‌کنند. طراحان حوادث اجتماعي نيز هوشي ويژه دارند. آنها به‌ويژه اگر درس طراحي فتنه‌گري را خوانده و تمرين نيز کرده باشند، خود، شيطان مجسم هستند. در بحث‌هاي گذشته اشاره کرديم که استاد همة آنان جناب ابليس است که هم هوش سرشار، و هم تجربة چندهزارساله دارد و همة اينها بايد پيش ايشان لنگ بيندازند و شاگردي کنند!

 

3. نفاق و دورويي

سومين ويژگي شخصيتي اين‌گونه افراد، نفاق و چند‌چهرگي و فيلم بازي کردن است. برخي افراد چنين هنري دارند که مي‌توانند با هرکس به‌مقتضاي روحيه او برخورد کنند؛ به‌ويژه با استفاده از هوش ارتباطي خود، در هر موقعيتي و به‌اقتضاي زمان و مکان، با قيافه‌اي ظاهر مي‌شوند. در

اوضاعي که لازم است عالمي متقي و زاهد باشند، بسيار سريع اسبابش را مي‌توانند فراهم کنند و به‌اين‌صورت ظاهر شوند. آنها که ساده هستند، ريشي مي‌گذارند و تسبيحي و انگشتري دارند، و آنها که شيطان‌ترند، بهتر بلدند اين نقش‌ها را بازي کنند و چندچهره باشند. آنان در جايي چهرة مذهبي به خود مي‌گيرند و در جايي ديگر، خوش‌گذران و لاابالي هستند. در يک‌جا رقاص و بازيگرند و در جاي ديگر مثل مجاهدان يا پارسايان ظاهر مي‌شوند. آنها قيافه‌هاي گوناگون دارند. کساني که مي‌خواهند فتنه‌گري کنند، به‌ويژه بايد اين هنر را داشته باشند تا بتوانند مخفي‌کاري کنند؛ يعني خودشان را لو ندهند، بلکه حتي نعل وارونه بزنند و بگويند: مواظب باشيد، کساني ممکن است فتنه‌گري کنند و چنين‌وچنان باشند. آنان خود، عامل اصلي فتنه هستند، ولي براي فريب دادن ديگران فرافکني مي‌کنند و نقش بازي مي‌کنند. مانند دزدي که به ديگران دربارة خطر دزدي هشدار مي‌دهد، درحالي‌که خود، دزد است و براي غافل کردن صاحبان اموال چنين شگردي به کار مي‌بندد. دورويي، يا چند‌چهر‌گي و نفاق، هنري است که همگان ندارند. شايد برخي از بازيگران را ديده باشيد که دو نقش بازي مي‌کنند؛ هم حرف مي‌زنند و هم جواب مي‌دهند، به‌ويژه کساني که بازي‌هاي عروسکي مي‌کنند. اين هنر است که کسي بتواند به‌سرعت، لهجه‌، قيافه‌ و نقش خود را عوض کند و به‌گونه‌اي ديگر صحبت کند. محض نمونه، هم حرف بچگانه، و هم حرفي که بايد بزرگ‌ترها جوابش را بدهند، هر دو را خود بگويد. اين هنر است که کسي چند‌کاره و همه‌فن‌حريف باشد. اين افراد به‌سبب تواناييِ پنهان‌کاري، اغلب شناخته نمي‌شوند و شايد در پايان کار، و پس از اتمام فتنه، وقتي به مقاصد خود رسيدند يا شکست خوردند، روشن ‌شود که از اول چگونه بوده‌اند.

بدين‌ترتيب، فتنه‌گر بايد از قدرت پنهان‌کاري و فريب‌کاري ويژه‌اي برخوردار باشد؛ زيرا اگر از همان ابتدا خود را لو بدهد و بگويد که من درپي فريب‌کاري و به خطر انداختن منافع و مصالح شما هستم تا شما را تسليم دشمن کنم، کسي به حرف او گوش نخواهد داد. او بايد قدرت فريب‌کاري و پنهان‌کاري داشته باشد، بتواند چهره عوض کند و در هرجاي با قيافه‌اي ظاهر شود، تا مخاطبان، او را بپسندند و بپذيرند. او در جايي بايد قيافة مقدسان را به خود بگيرد، محب

اهل‌بيت شود، روضه بخواند و گريه کند تا مردم بگويند: عجب انسان خوب و قابل قبولي است. در محيطي ديگر، او بايد روشن‌فکر و نوگرا شود. اگر در محيطي است که همه، به اصطلاح، روشن‌فکرمآب هستند و با دين چندان سروکاري ندارند و او مي‌خواهد بر آنها اثر گذارد، و رأي جمع کند، آنجا بايد قيافة روشن‌فکري بگيرد، حرف‌هايي بزند که براي آنان خوشايند باشد، و به‌گونه‌اي رفتار کند که آنها بپسندند. در جوّي سياسي، او بايد سياست‌بافي کند، در جايي بايد عرفان‌بافي کند، در جايي ديگر بايد فلسفه‌بافي کند، يا فقيهانه سخن گويد. اگر يک نفر نتواند همة اين نقش‌ها را بازي کند، فتنه‌گران مي‌کوشند حلقه يا گروهي تشکيل دهند و براي هر کاري فرد مناسبي را به کار گيرند، تا همه‌جا بتوانند طعمه‌ها‌يشان را پيدا کنند. اگر فتنه‌ها را بررسي کنيد، به درستيِ اين سخن پي خواهيد برد. ازجمله فتنه‌هايي که همه مي‌شناسند، چگونگي پيدايش مذاهب گوناگون درميان مردم است. اگر تاريخ فرقه‌ها‌ي مذهبي در ايران را پيگيري کنيد، روشن خواهد شد که پديد‌آورندگان اين فتنه‌ها به‌طورغالب، افراد باسواد، موجه و مورد قبول جامعه، زاهدمنش، فهيم و بسيار ممتاز بوده‌اند. اگر برخي از آنها چنين نبودند، آلت دست کسان ديگري بودند که از پشت پرده آنها را مي‌چرخاندند. آنها در واقع، عروسک خيمه‌شب‌بازي بودند. اگر گاهي افرادي کم‌فهم، بدعت‌گذار شده‌اند، معلوم مي‌شود که آلت دست ديگران بوده و افرادي اينها را چرخانده‌اند. پديدآورندگان برخي فرقه‌ها در ايران، اشخاص به‌ظاهر مقدس، زاهد، حتي منعزل، منزوي، گوشه‌نشين، و گاه داراي کتاب‌ها‌ي عميق علمي بوده‌اند، اما منشأ پيدايش مذهبي انحرافي و خرافي شده‌اند و مردم زيادي را فريب داده‌اند.

فتنة مذهبي از کسي برمي‌آيد که امتياز مذهبي داشته باشد. فتنه‌ها‌ي سياسي نيز از کساني که در اين جنبه‌ها صاحب امتيازند، سر مي‌زند. اين قاعدة کلي است و نيازي به استدلال ندارد. پس فتنه‌گران افرادي هستند که بهرة هوشي و فهم آنان، از حد متوسط هوش و فهم افراد جامعه بيشتر است و قدرت فراواني در پنهان‌کاري‌ و قيافه عوض کردن (نفاق) دارند. آنها مي‌توانند در هرجاي، خود را به‌صورتي جلوه دهند و قلوب عده‌اي را جذب کنند. اين هنر بزرگ آنهاست، و کار هرکس نيست.

علاقه‌مندي به دنيا؛ ويژگي‌ کارگزاران و مباشران فتنه

گروه دوم يا عاملان مياني که در فتنه مؤثرند، نه به بلندپروازي نياز دارند و نه به هوش سرشار، و نه لزومي دارد چندان پنهان‌کاري کنند و نفاق ورزند، بلکه بيشترِ آنان در بند اهداف مادي و لذايذ حيواني هستند. البته گاهي عوامل ديگري نيز بدان ضميمه مي‌شود، اما براي ايفاي نقش خود، آنها بايد پول‌پرست و درپي منافع مادي باشند. آنها در نهان‌خانة دل، درپي رونق بخشيدن به زندگي هستند، که تاکنون از راه ديگري بدان نرسيده‌اند، ولي اکنون که زمينه‌اي فراهم شده، با تعريف و تمجيد يا نکوهش کسي يا چيزي در سخنراني يا مقاله و کتاب، به مال مقصود خود که با انواع عنوان‌ها دريافت مي‌کنند، دست مي‌يابند. ويژگي‌اي که لازم است آنها داشته باشند، علاقه‌مندي به لذات دنيا و پول است. شرط ديگري براي آنان ضرورت ندارد؛ چون در مقايسه با سران فتنه، سطح توقع پايين‌تر و همت پست‌تري دارند. آنها در عمل نيز کارهاي کم‌ارزشي مي‌کنند که هيچ وجهة اخلاقي و ارزشي ندارد، مگر اينکه بخواهند چيزي به آنها ضميمه‌ کنند تا بيشتر مؤثر باشند.

سه ويژگي عناصر مزدور بيگانه

فتنه‌گران، ويژگي‌ها‌ي شخصيتي افراد را شناسايي مي‌کنند. اگر کسي روحية جاه‌طلبي داشته باشد، طعمة خوبي براي آنهاست. براي اينکه آنها او را به مقامي برسانند، قرارها و شرط‌هايي مي‌گذارند. او عاشق آن مقام است و هرچه از او بخواهند، انجام خواهد داد. دستة اول از عناصر مزدور فتنه‌گران، چنين کساني هستند.

دستة دوم، کساني‌اند که بسيار پول‌پرست هستند و دستة سوم، کساني‌اند که شهوت‌پرست هستند. سران فتنه، اين افراد را به کارهاي گوناگون مي‌گمارند.

 

شکار دانشجويان کشورهاي جهان سوم ازسوي فتنه‌گران بين‌المللي

يکي از شگردهاي کشورهاي سلطه‌گر مانند امريکا و شيطان‌هاي کوچک‌تر از او، که انديشه‌ها‌ي استعماري دارند، اين است که دانشجويان کشورهاي جهان سوم را که در غرب تحصيل مي‌کنند،

شناسايي کرده، با کشف روحيات و ويژگي‌هاي آنان، پرونده‌اي برايشان تشکيل مي‌دهند. اما براي کساني که يکي از ويژگي‌هاي سه‌گانه را که ذکر شد داشـته باشند ـ و اگر هر سه را داشته باشند بسيار بهـتر اسـت‌‌ ـ ‌‌، پروندة ويژه تشکيل مي‌دهند و به آنها کمک کـرده، تربيتشان مي‌کنند تا در فرصتي مناسب از آنان استفاده کنند. گفتيم يکي از آن ويژگي‌ها، جاه‌طلبي است. نمونه‌اي از اين افراد، ابوالحسن بني‌صدر بود.(1) او ازجمله کساني بود که از زمان ورود به فرانسه، شناسايي شدند و پرونده برايشان تشکيل شد و مشخص بود چه روحياتي دارند. آنها چنين افرادي را ذخيره مي‌کنند تا در فرصت مناسب، به آنان نقشي بسپارند؛ از رياست‌جمهوري تا نخست‌وزيري و وکالت مجلس و وزارت و غير آن. افراد ديگري نيز هستند که اگر نام ببريم، شايد متهم به غيبت کردن شويم. در يکي از سفرهايم به امريکا، يکي از ايرانيان مقيم آنجا، ما را به بازديد برخي دانشگاه‌ها‌ برد ـ در همة سفرها نمي‌شد به همة آن شهرها برويم؛ فقط حق داشتيم در حوزة قضايي نيويورک به‌منزلة مهمان سازمان ملل سفر کنيم. در آن سفر، ما را براي سخنراني در دانشگاهي دعوت کرده بودند و فرصتي شد از چند دانشگاه ديگر ازجمله دانشگاه «ييل» و «کلمبيا» بازديد کنيم. يکي از ايراني‌هايي که دورة دکتري مي‌گذراند، ما را به زميني بسيار وسيع، مشجر، زيبا و گل‌کاري‌شده برد. در لابه‌لاي درخت‌ها، ساختماني به شکل مکعب بود، که در ظاهر هيچ‌جاي آن در و پنجره و راه ورودي نداشت. آن آقا مي‌گفت تمام کساني که پُست‌ها‌ي درجه‌اول امريکا را احراز مي‌کنند، از دوران دانشجويي در اين ساختمان پرونده دارند و افراد معدودي در اين ساختمان آمدو‌شد دارند و افراد عادي راه ورود به آن را نمي‌دانند. افراد مربوط هم بسيار محرمانه براي رسيدگي به اسناد مي‌آيند، آن‌هم از راه‌هايي که کسي نمي‌شناسد. شايد هم از راه‌ها‌ي زيرزميني وارد مي‌شوند. مقصود آن است ‌که طراحان فتنه، براي پرورش فتنه‌گر، سال‌ها مقدمه‌چيني مي‌کنند.


‌1. برخي افراد آن‌قدر از غيبت احتراز مي‌کنند که اگر انسان بگويد: ابوالحسن بني‌صدر، رئيس‌جمهور معزول و فراري، جاه‌طلب بود مي‌گويند: چرا غيبت کردي!. مدت‌ها پيش از اين، در سخنراني‌اي گفتم كه وقتي معاويه آمده بود از سيدالشهدا(عليه السلام) براي يزيد بيعت بگيرد، حضرت فرمود: من با اين پسر تو که شراب‌خوار است و اهل فسق و فجور است، به‌منزلة خليفة مسلمين بيعت کنم؟ معاويه گفت: ولي يزيد دربارة شما اين‌طور صحبت نمي‌کند. يعني يزيد مقدس‌تر از شماست و شما داريد غيبت مي‌کنيد!

ساده‌لوحي؛ ويژگي عاملان تأييد و ترويج فتنه

گروه سوم، نه آن صفات زشت شيطاني در گمراه کردن مردم را دارند، و نه پول‌پرست هستند. مشکل آنان اين است که فهم و درک کافي ندارند. آنها خوب نمي‌فهمند و درست تشخيص نمي‌دهند. اين‌‌گونه عناصر را، هم در زندگي روزمره‌، هم در تاريخ اسلام، و هم در تاريخ معاصر خود سراغ داريم. ممکن است آنها انسان‌هاي خوب و حتي عالم و باتقوايي بوده، در زندگي خود اهل زهد و ساده‌زيستي باشند؛ درپي شهوات نباشند و گذشت‌ و حتي مجاهدت‌ کنند، ولي به‌دليل سادگي و کم‌فهمي، ابزار دست ديگران قرار گيرند. برخي از آنان چه‌بسا به‌قصد قربت کاري انجام داده، حرفي زده يا قدمي برداشته‌اند، و به خيال خود وظيفة شرعي آنان بوده است، ولي در محاسبات بعد معلوم مي‌شود که يکي از عوامل مؤثر در پيشرفت فتنه بوده‌اند. حساب اينکه آنان چه اندازه در پيشگاه الهي معاقب‌اند، با خداست. ما درپي تحليل پديده‌اي اجتماعي هستيم. ممکن است برخي از آنان درواقع نيز به‌سبب همان کم‌فهمي‌ و سادگي، معاقب نباشند. شايد هم خدا آنها را ببخشد. اکنون درپي تعيين تکليف شرعي براي کسي نيستيم، بلکه پديده‌اي اجتماعي را تحليل مي‌کنيم و مي‌پردازيم به اينکه چه عواملي ممکن است در پيدايش آن مؤثر باشند. گاهي فردي، باتقوا، متدين و عالم است اما دچار سادگي است. معناي سادگي روشن است. ممکن است در زندگي شخصي نيز گاهي کودکي از چنين فردي کلاهبرداري کند.(1) کساني هستند که به‌واقع رگ سادگي دارند. هيچ عيب و تقصير عمدي نيز ندارند، ولي به‌سبب همين سادگي، در زندگي از ديگران فريب مي‌خورند. شايد ابوموسي اشعري اين‌گونه بوده است. معروف است که در پايان جنگ صفين، در قضية تحکيم، ابوموسي اشعري از عمروعاص فريب خورد، بااينکه شايد قصد ضرر زدن به اميرالمؤمنين(عليه السلام) يا به اسلام يا به حکومت اسلامي نداشت، بلکه براثر سادگي فريب خورده بود. براي اينکه ما در مواجهه با فتنه و فتنه‌گران، موضع و وظيفة‌ خود را بشناسيم، توجه به اين مصاديق، کمک مي‌کند تا ما کمتر در دام بيفتيم، يا فراتر از آن، بتوانيم وظيفة ديگر، يعني


‌1. يكي از استادان دانشگاه مي‌گفت: من توانايي خريدن مقداري سيب‌زميني از بازار ندارم؛ زيرا ديگران از من كلاهبرداري مي‌كنند. او عاِلم و درس‌خوانده و بسيار باهوش بود، و اكنون نيز زنده است.

ارشاد و نجات ديگران را نيز به عهده بگيريم. اما اگر فکر کنيم هرکس فهم و هوش فراوان و خوبي دارد، هيچ‌وقت فتنه‌گر نمي‌شود، به‌زودي فريب خواهيم خورد. اگر فتنه‌گر چنين فهمي نداشته باشد، نمي‌تواند طراح فتنه باشد. معروف است که معاويه، هوش فراوني داشت و در آن زمان معروف بود که معاويه داهية عرب است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) درمقابل اين حرف مشهور موضع گرفت و فرمود: وَاللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأدْهَى مِنِّي؛(1) به خدا سوگند، معاويه از من باهوش‌تر نيست. من مانع دارم؛ زيرا تقوا جلوي مرا گرفته است. مقصود اين است که طراح اين فتنه بايد داهية عرب باشد تا بتواند درمقابل اميرالمؤمنين(عليه السلام) چنين نقشي بازي کند، که سال‌ها مردم فکر کنند علي اهل نماز نيست! اين‌گونه تبليغ و به ملتي اين‌گونه تلقين دادن، کار هرکس نيست و توانايي بسياري مي‌خواهد. پس اگر کسي بسيار باهوش است، نمي‌توان گفت که او اهل فتنه نيست، برعکس بايد دربارة او حساس‌تر باشيم؛ همان‌گونه که نمي‌توان هر باهوشي را فتنه‌گر دانست. اين شمشيري دولبه است. هوش ممکن است در مسيري صحيح به کار افتد و فتنه‌ها را خاموش کند. خاموش‌کنندة فتنه، اصلاح‌طلب به‌معناي واقعي و اسلامي است. او نيز بايد هوش سرشار و همت بلند داشته باشد، ولي نفاق، چندچهرگي، و فيلم بازي کردن، کار شيطان است. انسان مؤمن و صالح، هرگز چنين شيطنتهايي نمي‌کند.

صريح بودن حضرت علي(عليه السلام) در امور حکومتي

زندگي اميرالمؤمنين(عليه السلام) را ببينيد که تا چه حد، صاف و شفاف بود. اگر ايشان به کسي اعتراض داشت، بسيار صريح و پوست‌کنده به او مي‌گفت. چيزهايي که ما حتي نمونه‌ها‌ي کوچک آن را نمي‌توانيم در جامعة خود اجرا کنيم. اگر کارگزار ايشان در گرفتن اموال خراجيه يا صرف کردن آن، خطا يا کار ناموجه ديگري مي‌کرد، ايشان به او هشدار مي‌داد. داستان عثمان‌بن‌حنيف که وکيل حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و استاندار بصره بود، شاهد اين مطلب است. علي(عليه السلام)ايشان را


‌1. نهج ‌البلاغه، خ200. واللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَلَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَيَفْجُرُ وَلَوْ لا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ كُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ وَلَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَكُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ وَلِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَة....

تعيين کرده و از خوبان بوده است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نامه‌اي به او نوشت: شنيده‌ام تو در مهماني‌اي شرکت کرده‌اي که انواع غذاها بوده و فقرا بر سر آن سفره نبودند.(1) ظاهراً کار حرامي هم نبوده، اما در شأن استاندار حضرت نبوده است. اين نامه نيز مخفيانه نبود، بلکه منتشر شد و پس از 1400 سال به دست ما رسيده است. گاهي نيز ايشان به‌صورت حضوري افراد را توبيخ مي‌کرد و بسيار صاف و شفاف رفتار مي‌کرد و اهل ملاحظه‌کاري نبود. هم زندگيِ خود ايشان شفاف بود و هيچ نقطة پنهان و مبهمي در آن نبود، و هم در برخورد با ديگران بسيار صريح بود. به همين دليل او را تحمل نمي‌کردند. بنابراين سومين صفتي که براي فتنه‌گران بيان کرديم، مخصوص فتنه‌گران و شياطين است. اما دو صفت ديگر، داشتن همت بلند و هوش سرشار، مشترک ميان خوبان و بدان است و بستگي دارد به اين‌که چگونه از آن استفاده شود.

لزوم تيزبيني و پرهيز از ساده‌انگاري در شناخت فتنه‌ها

بنابراين چنين نيست که همة فتنه‌ها را به‌سادگي بتوان شناخت و خاستگاه‌ها، عوامل پشت‌پرده و کساني را که به‌صورت‌ها‌ي گوناگون در آن دخيل‌اند، شناسايي کرد. اينها را ازآن‌رو مي‌گويم که از سطحي‌نگري و ساده‌انگاري پرهيز کنيم. ايمان ما اقتضا مي‌کند که بي‌جهت به کسي بدبين نباشيم؛ اما ايمان، اقتضاي تيزبيني نيز دارد: اتَّقُوا فَرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَجَل.(2) همان‌گونه که مقام معظم رهبري، همواره بر بصيرت تأکيد مي‌کنند؛ زيرا ساده‌انديشي و خوش‌بيني، در برخي موارد مشکل‌آفرين است. البته سوءظن، گناه بزرگي است: إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ.(3) اما اينکه انسان احتمال دهد کسي در معرض خطري است و اين باعث دقت و جمع کردن حواس خود او باشد و دربارة آن شخص قضاوتي نکند، مانعي ندارد. حتي او


‌1. همان، نامة 45.

‌2. محمد‌بن‌يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص218: از تيزبيني مؤمن برحذر باشيد؛ زيرا او با نور الهي مي‌بيند.

‌3. حجرات (49)، 12.

بايد مواظب باشد که آن شخص چه مي‌کند تا در دامش نيفتد و به اسلام و نظام اسلامي ضرر نزند. اين دورانديشي و احتياط، از ويژگي‌هاي مؤمن است. تصور نشود که مؤمن همه‌جا بايد سر را به زير بيندازد و بگويد: ان‌شاء‌الله خير است. همين‌گونه شد که علي(عليه السلام) را خانه‌نشين کردند، يا ابوموسي اشعري حَکَم شد و به‌نفع عمرو‌بن‌عاص قضاوت کرد. در طول تاريخ، از اين ساده‌انديشي‌ها بسيار خسارت‌ ديده‌ايم. مؤمن بايد باهوش باشد؛ هوشي که بتواند با آن حق و باطل را تشخيص دهد و شياطين را شناسايي کند.

لزوم عبرت گرفتن از فتنه‌هاي بيان‌شده در قرآن و حديث

گاهي خوش‌‌بيني‌ها‌ي مفرط باعث مي‌شود که فريب بخوريم و در دام شياطين بيفتيم. بيان فتنه‌هايي که در تاريخ رخ داده، از‌آن‌روست که ما در زندگي آينده از آن استفاده کنيم. آيا قرآن که قضاياي تاريخي فراواني بيان مي‌کند، فقط به اين دليل است که کتاب تاريخ و افسانه باشد و خواننده، در وقت بيکاري، براي سرگرمي آنها را بخواند؟ آيا قصه‌ها‌ي قرآن مثل داستان حسين کرد است، يا مثل افسانه‌ها و رمان‌هايي است که براي سرگرمي مي‌نويسند؟ قرآن پس از بيان داستان‌ها مي‌فرمايد: إِنَّ فِي ذَلِک لَعِبْرَةً لأُوْلِي الأبْصَارِ؛(1) همانا در اين، عبرتي براي صاحبان بصيرت است. فَاعْتَبِرُوا يَا أولِي الأبْصَارِ؛(2) اي صاحبان بينش، عبرت گيريد. اگر چشم نداريد و نابينا هستيد، بايد به حال شما تأسف خورد. قرآن براي قصه‌گويي و سرگرم کردن مردم نيامده است، بلکه مقصود خداوند از بيان داستان‌ها، عبرت‌آموزي مردم است: وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ ابْنَيْ آدَمَ؛(3) و داستان دو فرزند آدم را بر آنها برخوان. وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا؛(4) و برخوان بر آنان (بني‌اسرائيل) داستان آن ‌که آيات خود را به او داده بوديم، پس خود را از آنها بيرون آورد. قضايايي که اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج‌البلاغه بيان مي‌فرمايد، و فراتر از آن،


‌1. آل عمران (3)، 13

‌2. حشر (59)، 2.

‌3. مائده (5)، 27.

‌4. اعراف (7)، 175.

پيشگـويي‌ها يا پيش‌بيني‌هايي که مي‌فـرمايد، اينهـا ـ العياذ بالله ـ مثل سخن رمال‌ها و امثال فوکوياما نيست که پيش‌بيني صد سال ديگر مي‌کنند و مي‌گويند چه خواهد شد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) که مي‌فرمايد در آينده چنين‌وچنان خواهد شد، براي اين‌ است که من و شما متوجه باشيم ممکن است چنين چيزي در زمان ما رخ دهد و بايد حواس خود را جمع کنيم. اين کار، ابزارْ قرار دادن داستان‌ها‌ي تاريخ نيست، بلکه عبرت گرفتن از داستان‌ها‌ي تاريخي است. فايدة اصليِ تاريخ، عبرت‌آموزي است. اگر از حوادث تاريخي عبرت گرفتيم و گفتيم: مواظب باشيد مثل ابوموسي اشعري نشويد، نبايد گفت که شما از تاريخ، استفادة ابزاري کرديد! تاريخ براي اين است که عبرت بگيريم و براي زندگي حال و آينده‌مان درس بگيريم، تا مواظب باشيم در دام ديگران نيفتيم، به‌ويژه آنکه قرآن تأکيد کرده است: قضاياي گذشتگان، براي شما نيز رخ خواهد افتاد. آيا اين تأکيد نيز فقط پيشگويي و غيب‌گويي است؟ أمْ حَسِبْتُمْ أن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِکم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ؛(1) خيال مي‌کنيد شما همين‌که گفتيد مؤمن هستيم و نمازي و عبادتي کرديد، بهشتي هستيد؟ تا پيش از آنکه داستان پيشينيان براي شما تکرار شود، به بهشت مي‌رويد؟ «أمْ حَسِبْتُم» استفهام انکاري است؛ يعني نه، اين‌گونه نيست، و براي شما نيز همين داستان‌ها رخ خواهد افتاد. در ذيل همين آيه آمده است که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: آنچه براي بني‌اسرائيل اتفاق افتاد، براي شما نيز اتفاق خواهد افتاد: حَتَّى أن لَوْ کانَ مَنْ قَبْلَکمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه.(2) بنابراين بايد از داستان‌ها‌ي تاريخي و به‌ويژه از تاريخ معاصر عبرت بگيريم، تا دوباره چشم‌بسته قضية ديروز را، فردا تکرار نکنيم. اگر چنين نکرديم، دليل نجابت نيست، بلکه دليل کم‌فهمي، بي‌شعوري و حماقت است. عاقل بايد پند بگيرد.

يکي از عالمان پارساي يزد، مرحوم آقاي حاج‌شيخ‌غلامرضا يزدي (فقيه خراساني)، مرد بسيار


‌1. بقره (2)، 214: آيا گمان مي‌بريد كه به بهشت خواهيد رفت و حال‌آنكه سرگذشت آنان كه پيش از شما بودند، برايتان محقق نشده كه مصيبت‌ها و محنت‌ها بدانان رسيد و به اضطراب افتادند؟

‌2. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج9، ص248: تا آنجا كه اگر پيشينيانِ شما به سوراخ سوسماري درآمده باشند، شما نيز وارد مي‌شويد.

بزرگي بود(1) که ما مقامات ايشان را به‌درستي درک نمي‌کرديم. يکي از ويژگي‌هاي ايشان اين بود که تا اواخر عمر منبر مي‌رفت و منبرهاي ايشان، همه‌ آموزنده بود. شکل منبر و سخن گفتن ايشان، با ديگران فرق داشت. ايشان روزي در مسجد گوهرشاد، چنين نقل کرده بود که در شبي باراني، به منزل يکي از اهالي يزد دعوت شده بود. آن زمان هنوز ماشين و تاکسي نبود و کساني که نياز به وسيلة سواري داشتند با الاغ رفت‌وآمد مي‌کردند. ايشان سوار الاغ، در حال عبور از کوچه‌اي بوده، که پاي الاغ فرو مي‌رود، و ايشان را به زمين مي‌زند. تمام لباس و عمامة وي پر از گل مي‌شود و در زير باران، متحير مي‌ماند که چه کند. همسايه‌ها متوجه مي‌شوند و ايشان را به منزل مي‌برند تا لباس عوض کرده، سروصورتي بگيرد که بتواند به مهماني رود. ايشان گفته بود سال بعد نيز به همان‌ جا دعوت شدم؛ سوار همان الاغ بودم. وقتي به وسط کوچه رسيدم، الاغ ايستاد. هرچه سعي کردم حرکت کند، حرکت نکرد. پياده شدم تا راز ايستادن الاغ را بفهمم. ناگهان يادم آمد که سال گذشته در همين نقطه، پاي الاغ به گل فرو رفته و زمين خورده و مرا به زمين زده است! آن الاغ، ديگر از اينجا عبور نمي‌کند! ايشان فرموده بود: سعي کنيد از اين الاغ کمتر نباشيد. ما امروز از سوراخ ماري گزيده مي‌شويم، فردا دوباره سراغ همان مي‌رويم. اين نجابت نيست، بلکه حماقت است. بنابراين بايد داستان فتنه‌ها را بخوانيم و تحليل کنيم، تا دوباره به موارد مشابه آنها مبتلا نشويم.


‌1. آيت‌‌الله‌حاج‌شيخ‌غلامرضا يزدي (فقيه خراساني) از عالمان بزرگ و پارساي شهر يزد، در سال 1295 قمري در مشهد متولد شد. وي از سال 1309، در مشهد تحصيل علوم اسلامي را آغاز نمود و سپس در سال 1314 به اصفهان رفت و از استادان بنام آن ديار، مانند مرحوم آخوند‌محمد كاشي و ميرزاجهانگير‌خان قشقايي و آقا‌نجفي اصفهاني و سيدمحمدباقر درچه‌اي بهره برد. ايشان در سال 1319 به نجف هجرت كرد و از استادان مشهور آن روزگار استفاده كرد و در سال 1324 به‌همراه استادش، آيت‌الله‌محمد‌باقر اصطهباناتي به ايران بازگشت و در يزد، ديار نياكان خود، سكني گزيد و تا پايان عمر، به تدريس و تأليف و ارشاد مردم پرداخت و در سال 1378 قمري در 83 سالگي، دعوت حق را لبيك گفت. از آثار قلمي ايشان، مفتاح علوم القرآن، سي بحث در اصول دين و ترجمة نماز است. آيت‌الله‌العظمي‌بهجت در وصف ايشان فرموده است: ...‌ايشان مفتاح علوم القرآن دارند كه كتاب جالبي است. معلوم نيست از اين كارخانه، ديگر چنين قماش‌هايي درمي‌آيد يا نه. خدا بهتر مي‌داند، اما خوشا به سعادت آقاي حاج‌شيخ‌غلامرضا. ما كجا و اينها كجا!

براي آشنايي بيشتر با زيست‌نامة اين بزرگ‌مرد رباني، ر.ك: تنديس پارسايي، به‌كوشش ميرزامحمد كاظميني، قم، تشيع، 1378.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org