فصل دوم
عوامل، انگيزهها و اهداف فتنه
عوامل پديدآورنده فتنه
اول. خداي متعال: در فصل پيشين، بهتفصيل دربارة فتنهها و امتحانات الهي سخن گفتيم و روشن شد که يکي از پديدآورندگان فتنه، خداي متعالي است. در اينجا مروري کوتاه خواهيم کرد بر نمونههاي ديگري از فتنههاي الهي در قرآن. خداوند دربارة ناقة ثمود ميفرمايد: إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً.(1) وقتي قوم ثمود درخواست کردند که حضرت صالح ناقهاي از دل کوه برآورد، خداي متعالي فرمود: ما اين کار را انجام داده، ناقه را بيرون ميآوريم؛ ولي اين فتنه و وسيلة آزمايشي است که آشکار کند آيا ايمان ميآورند يا اينکه لجبازي کرده، عناد ميورزند. در داستان حضرت موسي(عليه السلام) که با هفتاد نفر از قومش به کوه طور رفت و آنها هلاک شدند، ايشان عرض کرد: إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِي مَن تَشَاء.(2) اين امتحان توست که آنان را هلاک کردي. خدا در اين موارد و موارد فراوان ديگر ميگويد: ما اين فتنه را قرار داديم، يا فلان چيز را فتنه قرار داديم، خواه جنبة خصوصي داشته باشد و خواه آزمايش عمومي باشد: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَّهَا.(3) لِنَبْلُوَهُم. در اينجا کلمههاي «بلا» و «ابتلا» را به کار برده است که از مرادفات «فتنه» است. گاهي خداي متعالي نعمتهايي را وسيلة آزمايش و فتنه قرار ميدهد. در سورة جن آمده است: لأسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا * لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ.(4) کساني که
1. قمر (54)، 27: راستيكه ما شتر ماده را براي آزمايش آنان ميفرستيم.
2. اعراف (7)، 155: اين نيست جز آزمايش تو، كه هر كه را بخواهي با آن گمراه ميكني، و هر كه را بخواهي با آن هدايت ميبخشي.
3. كهف (18)، 7: ما آنچه را برروي زمين است، زينتي براي آن قرار داديم.
4. جن (72)، 16ـ17.
ايمان بياورند و راه خير را برگزينند، ما به آنها آبي گوارا مينوشانيم، تا همين آب و اين نعمت گوارا را وسيلة آزمايش آنان قرار دهيم.
دوم. شيطان: در برخي موارد، فتنه به شيطان نسبت داده ميشود: يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّکمُ الشَّيْطَانُ کمَا أخْرَجَ أبَوَيْکم مِنَ الْجَنَّةِ.(1) ميفرمايد: مبادا شيطان، شما را مورد فتنه قرار دهد. اينجا فتنهکننده، شيطان است.
سوم. انسان: در برخي موارد، فتنه به انسانها نسبت داده شده است. دراينزمينه آيهاي در سورة عنکبوت و آيهاي در سورة حج آمده است. در سورة حج آمده است: وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأنَّ بِهِ وَإِنْ أصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِه.(2) در سورة عنکبوت نيز خداوند چنين فرمود: وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کعَذَابِ اللَّهِ.(3) برخي مردم هستند که وقتي اذيت و آزار ميشوند و دشواري براي آنان پيش ميآيد و کساني با آنها دشمني ميورزند، اين دشواريها را که ازناحية مردم متوجه آنها ميشود، مثل عذاب الهي تلقي ميکنند؛ يعني برايشان بسيار ناگوار است و دربرابر آن به زانو درميآيند. در اينجا فتنه به مردم نسبت داده شده است. در بسياري از جاهاي ديگر هرچند فتنه، رسماً به مردم نسبت داده نشده ولي انتساب آن به مردم روشن است؛ مانند وَالْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ.(4) پيداست آن فتنهاي که از قتل مهمتر، و گناهش بيشتر و مصيبتش دشوارتر است، فتنهاي است که مردم پديد ميآورند و اين گونه فتنهها، از قتلي که مردم بهجا بياورند، اکبر و اشدّ است.
1. اعراف (7)، 27.
2. حج (22)، 11: و برخي مردم، كسي است كه خداى را يكسويه [و با شروط خاص] مىپرستد؛ پس اگر خوبياي به او رسد، بدان آرام گيرد؛ و اگر آزمونى به او رسد، روىگردان شود.
3. عنكبوت (29)، 10: برخي مردم هستند كه ميگويد به خدا ايمان آوردم. پس زمانيكه در راه خدا آزار بيند، آزارهاي مردم را همسان عذاب خدا قرار ميدهد.
4. بقره (2)، 191.
انتساب همه فتنهها به خدا در نگاه توحيدي قرآن
چنانکه گذشت، ما سه گونه فاعل فتنه داريم: يکي خدا؛ دوم شيطان؛ و سوم مردم هستند. آيا اين موارد تفاوت دارند؟ يعني آنجا که فتنه به مردم نسبت داده شده، به خدا يا به شيطان نسبت داده نميشود يا بهگونة ديگري است؟ ما با اين آموزش قرآن آشنا هستيم که خداي متعال، در يک روش تربيتي سعي ميکند همة حوادث عالم و هر امري را که پديد ميآيد، به خود نسبت دهد. حتي بادي که ميوزد، باراني که ميبارد و گياهي که ميرويد، همه را به خود نسبت ميدهد و مثلاً ميگويد: ما باد را فرستاديم، ما ابرها را به سرزمين خشکي که آبوعلفي نداشت، رانديم. خدا ميگويد: آب را ما نازل کرديم، گياه را ما رويانديم، ما به شما روزي داديم. به اين روش تعليم، در اصطلاح «توحيد افعالي» ميگويند. يعني خدا ميخواهد از راه اين تعليمات، بندگان را متوجه کند که سررشتة کارها به دست خداست. درست است که هزاران واسطه وجود دارد؛ ولي نبايد نسبت آنها با پديدآورندة اصلي فراموش شود؛ بلکه اصل کار از آنِ اوست و وسايل ديگر، نقشهاي واسطهاي دارند و مَجرا هستند. حتي آنجا که فاعلهاي باارادهاي در کار هستند، باز خدا کار را در مرتبة بالاتري به خود نسبت ميدهد. اين روشي است که در قرآن ديده ميشود و براي مسلمانها در صدر اسلام، فرهنگ شده بود. امروز هم کمابيش در ميان مردم متدين رواج دارد. بهعنوان مثال وقتي دو تيم ورزشي براي مسابقه ميروند ميگويند: اگر خدا بخواهد، ما پيروز ميشويم، يا اگر خدا کمک کند ما برنده شويم. اين شعاعي است از معرفتي که قرآن ميخواهد به مسلمانها تعليم دهد و ايشان را بهاينصورت بار بياورد که در همهچيز به خدا توجه کنند. البته اين سخن، به آن معنا نيست که واسطهها نقشي ندارند و هيچاند؛ بلکه بايد توجه ما بيشتر به سببساز اصلي باشد. اين مطلب بارها گفته شده و در تفاسير و کتابهاي کلامي و عرفاني آمده و در قرآن نمونههاي فراواني دارد که گاهي چيزي به چند فاعل نسبت داده ميشوند. در مرحلهاي، کار را به خود خدا نسبت ميدهد، در مرحلهاي ديگر به ملايکه نسبت ميدهد، و در مرحلهاي به کسان ديگري. مثلاً در آيهاي آمده است: اللَّهُ يَتَوَفَّى الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا؛(1) هرکس مرگش فرارسد، خدا جان او را ميگيرد. پس کسي
1. زمر (39)، 42: خدا جانها را بههنگام مرگشان ميگيرد.
که قبض روح ميکند و جان را ميگيرد، خداست. در آيهاي ديگر آمده است: قُلْ يَتَوَفَّاکم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِي وُکلَ بِکمْ؛(1) بگو روح شما را ملکالموت ميگيرد، که حضرت عزرائيل باشد. و آية ديگري ميفرمايد: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا؛(2) رسولان ما روح او را ميگيرند. مقصود از «رسولان»، فرشتگاني هستند که زيردست حضرت عزرائيل و تحت فرمان او کار ميکنند. پس کار، يکجا به رسل و کارگزاران و آنها که مباشر گرفتن جان هستند نسبت داده ميشود؛ در مرحلهاي به ملکالموت؛ و سرانجام به خود خداي متعالي نسبت داده ميشود. همة اين نسبتها صحيحاند؛ زيرا ملکالموت با اجازة خدا انجام ميدهد، رسولان هم به اذن ملکالموت و دستور او انجام ميدهند. پس هر سه نسبت صحيح است.
فاعل شرور
روش تربيتي قرآن اين است که بهطورمعمول، شرور را به خود انسانها يا به موجودات ديگر يا به شيطان نسبت ميدهد: واذ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أعْمَالَهُمْ.(3) يا حضرت ايوب عرض کرد: أنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ؛(4) اين گرفتاريها را شيطان براي من فراهم کرده است. البته شرور دو حيثيت دارند وحيثيت شريت آنها در تحليلي فلسفي، به عدميات برميگردد، ولي بههرحال به خود حادثة وجودي هم شر اطلاق ميشود، و قرآن انتساب آن را به خداي متعالي نفي نميکند: قُلْ کلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ؛ بگو همگي از جانب خدا است. ولي قرآن، به بشر اين ادب را ميآموزد که همواره بديهايش را متوجه خود کند. در يک آيه بهصراحت آمده است: ما أصَابَک مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أصَابَک مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِک؛(5) هر خيري از خداست و بديها از خود تو است. اين روشي تربيتي براي بندگان است تا براي رعايت ادب عبوديت ادب بديها را به خدا
1. سجده (32)، 11.
2. انعام (6)، 61.
3. انفال (8)، 48: و چون شيطان، كارهاي آنان را برايشان زينت داد.
4. ص (38)، 41: شيطان مرا آزار و عذاب داده است.
5. نساء (4)، 79: هرچه از خوبي به تو رسد، از خداست و هرچه بدي به تو رسد، از خودِ توست.
نسبت ندهند. حضرت ابراهيم(عليه السلام) نيز که دربرابر نمرود ميخواست خدا را معرفي کند، گفت: وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ؛(1) او به من غذا ميخوراند و آب مينوشاند. ايشان نميگويد: مرا به مرض مبتلا ميکند، و بيماري را به خدا نسبت نميدهد. اين نکتهاي تربيتي است که انسان دربرابر خدا و در مقام عبوديت، بديها را از خودش ببيند. اما فتنه، هرچند دربارة خيرات نيز استعمال ميشود؛ اما در بيشتر موارد دربارة شر به کار ميرود. پس نسبت فتنههاي خير به خدا مشکلي نخواهد داشت؛ ولي بهطورمعمول در بيشتر موارد، جهات ابهام، آشفتگي، درگيري و گرفتاري در فتنه ملحوظ ميشوند و اينها را به غير خدا نسبت ميدهند. اما با ديد توحيدي، همة اينها انتساب به خداي متعالي خواهند داشت، و آنجا که خدا فتنه را به انسانها نسبت ميدهد، براي توجه دادن به نقش انسان در پيدايش فتنهها و مسئوليت وي در مورد آنهاست. همچنين در اين موارد، نسبت فتنه با شيطان نفي نميشود؛ مثل نسبت فريفتن به شيطان، در بسياري از گناهاني که از انسان سر ميزند؛ چنانکه در اين آيه ميفرمايد: يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّکمُ الشَّيْطَانُ کمَا أَخْرَجَ أبَوَيْکم مِّنَ الْجَنَّةِ.(2) جالب است که آيه، بيرون کردن آدم و حوا از بهشت را به شيطان نسبت ميدهد، و ميفرمايد: او بود که پدر و مادر شما را از بهشت بيرون کرد. يعني وسوسة او باعث شد که شما از بهشت بيرون برويد. پس به همان اندازه که عاملي تأثير دارد ميتوان کار را به آن هم نسبت داد، و چون گناه غالباً براثر وسوسههاي شيطان صورت ميگيرد، ميشود آن را به شيطان نيز نسبت داد. زيرا وسوسة او در پيدايش فعل، مؤثر است. اما اين بدان معنا نيست که ما مقصر نيستيم. اندازة نقش ما و نقش شيطان در معصيت، مطلبي است که در خودِ آيات به آن توجه شده است. قرآن ميفرمايد: شيطان بر هيچکس تسلط ندارد؛ يعني نميتواند کسي را به معصيت مجبور کند، مگر آنکه کسي خود را در اختيار شيطان قرار دهد. يعني زمام اختيارش را به دست شيطان بسپارد. دراينصورت، شيطان بر او سوار شده، هرجا که بخواهد ميبرد. إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِه
1. شعراء (26)، 79ـ80: او به من غذا ميخوراند و آب ميدهد و هرگاه كه بيمار شوم، شفا ميدهد.
2. اعراف (7)، 27.
مُشْرِکونَ.(1) آيه ميفرمايد تسلط او بر کساني است که او را به ولايت خود ميپذيرند. ترجمة خودماني عبارت اين است که طوق بندگي او را به گردن مياندازند، زمام کارشان را به دست او ميدهند، يا به تعبير خودمانيتر، افسارشان را به دست او ميدهند. دراينصورت، مثل حيواني که افسارش به دست راکب باشد، شيطان بر او سوار ميشود، نه اينکه شيطان بهزور سوار شود، بلکه آنان در آغازْ خودشان زير بار شيطان رفته، تسليم و منقاد او ميشوند. بدينترتيب، فتنههايي که موجب گمراهي و مردود شدن ميشوند، همه را ميتوان به شيطان نيز نسبت داد. يعني شيطان به انسان کمک ميکند تا راه بد را انتخاب کرده، هوسهاي نفساني را غالب کند، غرايز حيوانياش را ارضا کند، به عواقب گناه ننگرد و عقل خود را زير پا بگذارد. پس بهدليل آنکه شيطان در انجام گناه کمک ميکند، گناه به او نيز نسبت داده ميشود.
در نگاه توحيدي، مجموع اين عالم به خدا نسبت داد ميشود که شامل انسان، با آن غرايز و فطرت الهي ميشود و با عقلي که به او داده شده و عواملي که انسان را بهسوي خير دعوت ميکنند مثل انبيا، و عواملي که انسان را بهسوي شر ميخوانند، مانند شيطان انس و جن. اينهمه دستگاهي است که خدا برقرار کرده است و ميتوان در مرحلة عاليتري، با نگاه توحيدي به خدا نسبت داد. خداست که انسان را ميآزمايد و وسيلة پيروزي يا شکست در آزمايش را فراهم ميکند: إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِي مَن تَشَاء.(2) بنابراين، اضلال نيز به خدا نسبت داده ميشود؛ زيرا شيطان وسيلة اضلال است و شيطان را خدا آفريده و قدرت گمراه کردن به او داده است. پس همة اين نسبتها صحيح است و هيچيک ديگري را نفي نميکند.(3) در اينجا بيشتر، فتنههاي اجتماعي مورد نظر است که عامل مباشر آنها، انسانها هستند. ولي اين بدان معنا نيست که شيطان مقصر نيست؛ زيرا در هر گناه و رفتار غلطي، شيطان نقشي دارد، هرچند
1نحل (16)، 100: همانا سيطرة شيطان بر كساني است كه سرپرستيِ او را بپذيرند و نيز آنان كه او را شريك خدا در اطاعت قرار دهند.
2. اعراف (7)، 155.
3. در مواردي كه فاعلهاي انساني در پيدايش فتنهها مؤثرند، بحثهاي تفسيري اخلاقي مطرحاند و بسيار خوب است در جاي خود به آنها بپردازيم.
نقش تقويتکننده و تزيينکننده باشد. شايد بتوان گفت که نقش اصلي شيطان، زيبا جلوه دادن گناه در نظر انسان است. او چنان وانمود ميکند که انسان خيال کند کاري، بيش از آنچه واقعيت دارد، لذت بخش است. وَاذ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أعْمَالَهُمْ.(1) بنابراين شيطان هم در گناهان نقش دارد، اما نقش اصلي از آنِ انسان است که مؤاخذه خواهد شد و بايد دربرابر کاري که انجام داده پاسخگو باشد. درست است که شيطان در فريفتن آدمي نقش داشته، ولي نقش او بهگونهاي نبوده که از انسان سلب اختيار و مسئوليت کند. خداوند ميفرمايد: وَمَا کانَ لَهُ عَلَيْهِم مِّن سُلْطَانٍ؛(2) شيطان بر ايشان تسلطي نداشت. قرآن داستان درگيري و بحث کردن دوزخيان با يکديگر را چنين نقل کرده که وقتي همه در جهنم قرار گرفتند، هريک گناه و تقصير خود را به گردن ديگري مياندازد. اينيکي به ديگري ميگويد: تقصير تو بود، و او ميگويد: تقصير تو بود؛ تاآنکه مستضعفان به سراغ مستکبران ميروند و ميگويند: شما بوديد که ما را به اين کار واداشتيد. آنها نيز خود را تبرئه ميکنند. سرانجام، همه به سراغ شيطان ميروند و ميگويند: تو بودي که ما را گمراه کردي. او هم ميگويد: وَعَدتُّکمْ فَأخْلَفْتُکمْ و مَا کانَ لِيَ عَلَيْکم مِّن سُلْطَانٍ؛(3) من تسلطي بر شما نداشتم. کار من فقط اين بود که به شما وعده ميدادم و به وعدة خود عمل نميکردم. پس وسوسهها و اغواگريها و تزيينات شيطان، سبب معذور بودن و تبرئة ما نخواهند شد، و آنجا که پاي عامل انساني در کار باشد مسئول مستقيمْ انساني است که مرتکب آن شده است هرچند عوامل ديگري نيز در آن مؤثر باشند.
مکلف بودن آدمي دربرابر فتنهها
در فتنههاي انساني که سرانجام به امتحان خدا برميگردند، هرچه واقع شود و هر حادثهاي رخ دهد، انسانهاي ديگر دربارة آن تکليفي دارند. آنها نخست بايد خود را بپايند که در فتنه واقع
1. انفال (8)، 48.
2. سبأ (34)، 21.
3. ابراهيم (14)، 22: شما را وعده دادم و برخلاف آن عمل كردم و تسلطي بر شما نداشتم.
نشوند؛ يعني فريب بخورند و خودْ عامل فتنه نشوند. سپس براي خاموش کردن آن تلاش کرده، گمراهان را نجات دهند. معناي امتحان همين است، و انسان درمقابل فتنه وظيفهاي دارد که بايد آن را انجام دهد. حوادث انساني که مصداق فتنة الهي هستند به يک معنا فتنة شيطان نيز هستند، چون او در اغواگري و وسوسه نقش واسطه دارد. در برخي موارد، آنچه ماية فتنه ميشود اموري است که سبب دشمني ميان مؤمنان ميشود؛ زيرا فتنه شامل درگيريها، خصومتها، دشمنيها و حقدها و کينههاست، تا آنجا که انسان را به گناه واميدارد و سرانجام به شرک و کفر ميکشاند. همة اينها مصاديق فتنه هستند و مراتبي دارند. فتنهاي که باعث ايجاد دشمني ميان مؤمنان ميشود، يک مرتبه از فتنه است. ومبتلا شدن کساني به گناهان حقد و کينه و سوءظن و دشمني با مؤمنان فتنهاي است که براثر اختلاف و به جان هم افتادن، عزت کساني در دنيا مخدوش ميشود. و اين خودْ امتحاني است که آشکار ميکند آيا مؤمنان در چنين شرايطي وظيفة خود را انجام ميدهند يا نه؟
نقش مال و مقام و شهوت، در پديد آمدن فتنهها
وسيلة امتحان در بخشي از افعال انساني، بهطورمستقيم ديني نيست و گاهي امري دنيوي، منشأ فتنه ميشود. مانند بيشترِ اختلافاتي که ميان گروههايي از انسانها پديد ميآيند و در سه محور اصلي مال، مقام و شهوت جاي دارند. اگر بسياري از گرفتاريها، جنگها، کشتارها و فتنههايي که در روستاها و شهرهاي جهان در طول تاريخ واقع شده را بهخوبي ريشهيابي کنيم، روشن ميشود که فتنهگران درپي تصرف اموال ديگران يا کسب مقام و سيادت بر ديگران و يا مسائل جنسي بودهاند. منشأ بسياري از جنگهاي بزرگ رقابت در روابط جنسي بوده است. و جامع اين سه محور، حب دنياست و آنچه بهطورمستقيم وسيلة فتنه و آزمايش قرار ميگيرد، مال و جاه و شهوت است. امتحان الهي بودن اين امور نيز ازآنجهت است که امرونهي الهي به موارد آنها تعلق ميگيرد و نتيجة آن موجب ثواب و عقاب اخروي ميشود.
پس موضوع امتحان، در ابتدا مسائل دنيوي است. سخن بر سر اين نيست که اين مال از آن
من است و بايد در تصرف من باشد، يا من بايد رئيس باشم و ديگران به حرف من گوش کنند. اين انگيزه عرض عريض و طيف وسيعي از مراتب مقامپرستي را شامل ميشود. مقام فقط اين نيست که کسي سلطنت بخواهد و با سلطان ديگر دعوا کند. مراتب سادهاي از آن نيز در اجتماعات کوچک هست. در روستاي کوچکي که پنج يا ده خانوار هستند، کسي ميخواهد کدخدا باشد. حتي در درون خانوادة هفت يا هشتنفري ممکن است يکي از بچهها بگويد: هرچه من ميگويم، ديگران بايد گوش کنند. مقامپرستي، و برتريطلبي، از همين جا شروع ميشود، تا ميرسد به آنجا که فرد بگويد: أنَا رَبُّکمُ الأعْلَى. آزمايش الهي درنهايت براي اين است که آشکار شود آيا فرد در اين موقعيتها رفتار خداپسند دارد يا نه؟ و براي تحقق اين آزمون، بايد مقدمات و اسبابي فراهم شود تا هرکس در موقعيتي قرار گيرد که اين تکليفها متوجه او شود.
امور ديني، ابزاري براي فتنههاي اجتماعي
بخشي از اين امتحانات يا فتنههاي اجتماعي و انساني، چيزهايي هستند که بهطورمستقيم به دين مربوط ميشوند، و دراصل، آنچه موضوع اختلاف و ابزار فتنه ميشود، خودِ دين است. امروز شما نمونههايي از آن را در ميان طرفداران دو مذهب ميبينيد به اين شکل که يک گروه ادعا ميکند مذهب من حق است و ديگري ادعا ميکند که مذهب من صحيح است. در اينجا بحث بر سر اين نيست که چه کسي رئيس باشد، اگرچه در ادامه، شيطان همة اينها را باهم مخلوط ميکند؛ آغاز قصه از اينجاست که آيا اين مذهب حق است يا آن مذهب؟ کساني ميگويند اهل اين مذهب مشرکاند و خونشان حلال است و هرکس آنان را بکشد، به بهشت ميرود. اکنون کساني در دنيا هستند که دربارة اهل مذهب مخالفشان چنين اعتقادي دارند. اين نيز نوعي فتنه است؛ فتنهاي که بهطورمستقيم مربوط به دين، و بسيار مهلک و خطرناک است و هيچکس از درگيري در اين فتنه و کمک کردن به آن معذور نيست. اين فتنهاي است که از کشتن بدتر است. اگر کسي را بکشند بهتر از اين است که او را گمراه کنند و دينش را از او بگيرند؛ زيرا با کشتن فرد، چند روز زندگي دنيا را از او گرفتهاند و چهبسا پس از اين دنيا به بهشت برود و
آمرزيده شود. اما وقتي دين او را ميگيرند، سعادت جاوداني را از او گرفتهاند، و اين از کشتن بدتر است. دراينباره دو تعبير در قرآن آمده است: يکي: والْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل(1) و ديگري: وَالْفِتْنَةُ أکبَرُ مِنَ الْقَتْلِ.(2) در آية ديگر نيز چنين آمده است: وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکونَ فِتْنَةٌ وَيَکونَ الدِّينُ کلُّهُ لِلّه.(3)
اين مهمترين فتنهاي است که بسيار بيّن است و بهطورمستقيم با سعادت و شقاوت انسان سروکار دارد و هيچکس در آن معذور نيست. يعني پايههاي دين حق آنقدر روشن است که اگر کسي اصل دين و ضروريات آن را انکار کند، از او پذيرفته نميشود. مگر اينکه بهواقع در وضعيتي قرار گرفته باشد که قاصر باشد. مثلاً فاقد عقل باشد يا محتواي وحي را نشنيده باشد يا در اوضاع و احوالي واقع شده باشد که بههيچرو احتمال خلاف مذهب خود را ندهد؛ وگرنه براي کسي که در اجتماع متمدني زندگي ميکند، افتادن در دام فتنة دين، مساوي با شرک و کفر است. به همين جهت، در بسياري از روايات و تفاسير، «فتنه» در قرآن، به شرک يا کفر تفسير شده است و هيچکس در اين فتنه معذور نيست و اين خطرناکترينِ فتنههاست.
فتنههاي بزرگ معمولاً مقدمات فراواني دارند و براي هريک از اينها بايد اسباب و مقدمات زيادي حاصل شود تا زمينة فتنهاي عمومي و فراگير فراهم شود. ممکن است در هر يک از اين مراحل کساني فريب بخورند و باآنکه سوءنيتي ندارند در دام بيفتند. شيطان نيز اسبابي فراهم ميکند تا عدة ديگري دچار فتنه و گمراه شوند و به راه حق نرسند، و بالاترين آرزوي شيطان اين است که انسانها هرچه بيشتر گمراه شوند.
فاعل فتنه کيست؟
پيشتر گفتيم که قرآن کريم، گاهي ايجاد و فاعليت فتنه را به خداي متعالي نسبت داده است
.1بقره (2)، 191.
2. بقره (2)، 217.
3. بقره (2)، 193.
مانند اين آيات: إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُک(1) يا: إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَة(2) يا: لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ.(3) در برخي آيات، فاعل فتنه شيطان معرفي شده است: يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّکمُ الشَّيْطَانُ.(4) در بسياري از آيات، فتنه به انسانها نسبت داده شده است. حتي قرآن در موردي، فتنه را به خودِ افراد نسبت داده و فرموده است: شما خود موجب فتنه براي خويشتن شديد. در گزارشي که قرآن کريم از گفتگوي منافقان با مؤمنان در روز قيامت ميدهد ميفرمايد: منافقان ميبينند که مؤمنان با نورانيتي که دارند بهراحتي از صراط عبور ميکنند ولي منافقان در تاريکي هستند و جلوي پايشان را نميبينند و نميدانند کجا بروند. بسياري از اين مؤمنان، که از دوستان و همسايگاناند و با يکديگر آشنا هستند، به آنان ميگويند: انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءکمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا؛(5) به ما نگاهي کنيد تا نور شما به ما هم بتابد و ما از نورتان استفاده کنيم. و اضافه ميکنند: مگر ما در دنيا با هم نبوديم؟ آنان جواب ميدهند: بله شما در ظاهر همراه ما بوديد. وَلَکنَّکمْ فَتَنتُمْ أنفُسَکمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکمُ الأمَانِيُّ حَتَّى جَاء أمْرُ اللَّهِ وَغَرَّکم بِاللَّهِ الْغَرُورُ.(6) اين آيه فتنه را به خود انسانها نسبت داده و ميگويد شما خود موجب فتنة خود شديد.
انتساب امور بهظاهر تصادفي به خداي متعال
بههرروي در قرآن، فتنه بهمثابه امري اتفاقي يا امري که فاعل جبري يا فاعل طبيعي داشته باشد، مطرح نشده است. نه فقط در قرآن، بلکه در نهجالبلاغه و احاديث ديگر نيز چنين چيزي
1. اعراف (7)، 155.
2. قمر (54)، 27.
3. طه (20)، 131؛ جن (72)، 17.
4. اعراف (7)، 27.
5. حديد (57)، 13: به ما مهلت دهيد ـ به شما برسـيم ـ تا از نور شما برگيريم. [به آنان] گفته شود به پشت سر خود [(دنيا)] برگرديد و روشنايى بجوييد.
6. حديد (57)، 14: ليكن شما خود را گرفتار بلا و فتنه [(نفاق)] كرديد و به انتظار [نابودي دين و اهل ايمان] نشستيد و در شك و دودلي بهسر برديد و آرزوها شما را فريب داد، فرمان خدا [(مرگ)] بيامد و آن حيلهگر [(شيطان)] شما را به [عفو و رحمت] خدا فريب داد.
نيامده است. بايد توجه داشت که بسياري از چيزهايي که ما اتفاقي يا طبيعي دانسته، عاملي ارادي را در آن مؤثر نميدانيم، خداوند آنها را به خود نسبت ميدهد. و مشمول ارادة خودش معرفي ميکند. خداوند وزش باد، بارش باران، رويش گياه، رشد و ميوه دادن آن، همه را به خود نسبت ميدهد. بسياري از امور بهظاهر اتفاقي، از ديدگاه قرآن منسوب به خداست. و بهطور کلي هيچچيز، از اراده و اذن و مشيت خدا خالي نيست. در ملک خدا، کسي بياذن او تصرفي نميکند. حتي خدا فتنههايي را که در عالم رخ ميدهد و موجب کشتارها و ستمها ميشود، از خود نفي نميکند. فراتر از آن، کارهاي شيطان را ميتوان بهنحوي به خدا نسبت داد؛ زيرا خداوند شيطان را خلق کرده و به او اجازه داده که ديگران را اغوا کند. اين جزء تدبيرهايي است که بر نظام عالم حاکم است. چنين نيست که شيطان بدون ارادة خدا پديد آمده باشد، يا بياذن خدا بتواند در عالم تصرف کند. وجود شيطان همانند وجود فرشتگان و انبيا و عقل است، تا زمينة انتخاب و اختيار فراهم شود.
راز فتنههاي الهي
فاعل فتنه هرکه باشد، خدا يا شيطان يا انسان، فاعل ارادي است. پرسش اين است: چرا فاعلهاي ارادي، فتنه ميکنند؟ چون هر فاعل ارادي، کار خود را براي هدفي صورت ميدهد. برخلاف کارهاي طبيعي که هدف ارادي ندارند؛ اگرچه به يک معنا غايت دارند. اما اگر فاعلي شعور و اراده داشته باشد و کاري را با اراده صورت دهد، بهحتم هدفي دارد. بنابراين بايد پرسيد: چرا خدا در عالم فتنه ايجاد ميکند؟ چرا اجازه ميدهد که شيطان فتنهگري کند؟ چرا به انسانهايي که از شياطين انس و از ياران ابليس هستند، اجازة فتنهگري ميدهد؟ پيشتر اشاره کرديم که اين اجازه، براي آزمايش انسانهاست تا زمينة آزمايش آنها فراهم شود. انسان تنها موجودي است که با اختيار کامل به کاري ميپردازد و براي اينکه زمينة انتخاب او فراهم شود، بايد دو عامل، دو طرف مختلف و دو جاذبه از راست و چپ وجود داشته باشند؛ يکي او را به اينسو، و ديگري به آنسو بکشد. انسان در نقطة صفر ايستاده، تا خود چه چيزي اراده کند و
کدام را ترجيح دهد. دستکم تا دو عامل از دو سو نباشد (حتي گاهي چند عامل از چند سو) زمينة انتخاب آزاد بهطورکلي فراهم نميشود. پس لازم است ازيکطرف عقل، راهنماييهاي انبيا و کمکهاي فرشتگان خدا باشد. فرشتگان همواره براي مؤمنان دعا و طلب رحمت ميکنند. در اوصاف حاملان عرش آمده است: وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَک.(1) فرشتگان همواره براي مؤمنان دعا و طلب رحمت ميکنند. دربرابر اين عوامل، عاملي از آنسو بايد باشد تا تعادل حاصل شود و زمينة انتخاب فراهم آيد و انسان بتواند بهسوي فرشتگان يا بهسوي شياطين برود. بنابراين امتحان، يعني فراهم کردن زمينههايي که آدمي سر دوراهي واقع شود و ناگزير، يکي را انتخاب کند.
پس خداوند بهمنظور امتحان کردن انسانها، فتنه ايجاد ميکند. هميشه خدا اين فتنهها را داشته، و تا آخر نيز خواهد داشت. أحَسِبَ النَّاسُ أن يُتْرَکوا أن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ.(2) اما چرا خداوند به ديگران اجازه ميدهد که فتنه کنند؟ پاسخ همان است: براي امتحان کردن مردم.
راز فتنهگري شيطان
صرفنظر از اين تدبير عام الهي، که سنتي حاکم بر آفرينش انسان و زندگي انسان در اين دنياست در مورد فتنههايي که به شيطان نسبت داده ميشود اين سؤال پيش ميآيد که: شيطان چرا فتنه ميکند؟ ازنظر قرآن، شيطان، موجودي ذيشعور و مکلف است و سالها عبادت خدا کرده است. خود او با امر به سجده دربرابر حضرت آدم، امتحان شد و پس از اينکه از فرمان خدا سرپيچيد و در اين امتحان مردود شد، اکنون عامل فتنه کردن براي ديگران شده است: لأُغْوِيَنَّهُمْ أجْمَعِينَ.(3) خدا به او مهلت داده که در اين عالم، زمينة گمراهي ديگران را فراهم کند. درمقابلِ عامل هدايتي که شامل عقل و انبيا و کمکهاي فرشتگان است، شيطان در طرف مقابل قرار ميگيرد. و همانگونه
1. غافر (40)، 7: و براي آنان كه ايمان آوردند آمرزش ميخواهند. [ميگويند:] خداوندگارا رحمت و دانش تو، همهچيز را دربر گرفته است. پس آنان را كه بهسوي تو بازگشته، از راه تو پيروي ميكنند بيامرز.
2. عنكبوت (29)، 2.
3. حجر (15)، 39؛ ص (38)، 82.
که انبيا، اوصيا و ياراني داشتند و تربيتشدگان انبيا، در ادامة راه انبيا به آنها کمک ميکردند، شيطان نيز تربيتشدگان خود را به کار ميگيرد. قرآن از شياطين انس ياد ميکند. هرچند آنها انسان هستند، وقتي جزو دارودستة ابليس شدند، آنها نيز شيطان ميشوند و درپي اغواي ديگران برميآيند. راز اغواگري شيطان روشن است. او بهدليل خودبزرگبيني و تکبري که دربرابر حضرت آدم داشت، بر او سجده نکرد؛ زيرا خاک (به قول ابليس) از آتش پستتر است. او درپي تمرّد از سجده بر آدم، مطرود درگاه الهي شد. به همين دليل شيطان قصد دارد انتقام خود را از فرزندان آدم بگيرد و تمام آنان را گمراه کند. اين ديدگاه در قرآن آمده و بسيار روشن است.
راز فتنهگري انسان
اکنون ميبينيم انگيزة انسانها از فتنهگري چيست؟ آدمي در سرشت خود، با انسانهاي ديگر دشمني ندارد. پس چرا انسانهاي شيطان صفت ديگران را اغوا ميکنند؟ چرا آدمي درپي فتنه است؟ فتنههايي که موجب گرفتاريهاي دنيا و و يا سرانجام، موجب گمراهي و عذاب اخروي ميشود. در اينجا دو عامل وجود دارد، و يا بهتعبيرديگر، آدميان فتنهگر دو دسته هستند: يک دسته کسانياند که طوق بندگي ابليس را به گردن انداختهاند و مرکب ابليس شدهاند: إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِکونَ.(1) از اين آية قرآن استفاده ميشود که انسانهايي هستند که به اختيار خود، زمام امرشان را به دست شيطان ميدهند. شايد براي ما تعجبآور باشد که چگونه يک انسان، افسارش را به دست شيطان ميدهد. شايد نمونههاي اين حالت را در زندگي خود ديده باشيم. چهبسا امثال بنده، چنين کرده باشند. گاهي عواملي باعث ميشود که کسي خود را در اختيار ديگري قرار دهد. نمونههاي کوچک آن که بسيار رخ ميدهد، در محبتهاي افراطي ديده ميشود. کسي آنچنان کر و کور ميشود و خود را در اختيار محبوبش قرار ميدهد تا آنجا که ميگويد: هرچه تو ميگويي، همان خوب است. کدام راه صحيح است؟ آن راهي که او ميگويد. چه رفتاري خوب است؟ آن رفتاري که او صورت ميدهد. چه لباسي خوب است؟ آن لباسي که او
1. نحل (16)، 100.
ميپوشد. شيطان نيز جاذبههايي دارد. وقتي کساني اين جاذبهها را ببينند، بهسوي او خواهند رفت. آنها خودِ شيطان را نميبينند، اما دست شيطان و ابزارها و جاذبههاي او را ميبينند. نمونة کوچک آن که همه ميتوانيم درست درک کنيم، جاذبههاي اعتياد در شکلهاي گوناگون دود، مسکرات و اينترنت است.(1) يعني آدم به اختيار خود افسارش را به دست ديگري ازقبيل مواد مخدر، مسکرات و فيلم ميدهد. شنيدهام افرادي ميگويند که اگر در شب فيلمي را تماشا نکنيم، خوابمان نميبرد. اين همان است که کساني اختيار خود را به دست ديگران دادهاند. گويا ديگر اختيار از آنها سلب ميشود. اينها ولايت شيطان را پذيرفته و اختيار خود را به دست شيطان دادهاند. البته شيطان را نميبينند ولي او ايشان را ميبيند: إِنَّهُ يَرَاکمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ؛(2) کساني که اينچنين نوکر شيطان و ابزار دست او شدهاند، گويا ديگر اختياري از خود ندارند. کساني که دچار اعتيادهاي شَديد ميشوند، گاهي حاضر ميشوند هر کاري بکنند و همهچيزِ خود را در اختيار ديگري قرار دهند تا مواد به دست بياورند! افرادي که اينگونه شدند، گويا ديگر اختياري ندارند و اعتياد برايشان طبيعت ثانوي شده است. برخي افراد نيز به همين صورت، عادت کردهاند که ديگران را اغوا کنند. ما مثال اعتياد به مواد را بهدليل آنکه نمونههاي فراواني از آن را ديده و شنيدهايم، بهراحتي ميپذيريم. اما درست درک نکردهايم که فريفتن و گمراه کردن ديگران نيز گونهاي اعتياد است. برخي افراد، طبيعت شيطاني پيدا کردهاند و همواره درپي فريبکاري و اغواي ديگران هستند. اينها ملحق به ابليس و به تعبير قرآن «شياطين الانس» هستند. دستة ديگري هستند که به اين حد نرسيدهاند؛ يعني از شيطان تبعيت ميکنند، اما نه بدان صورت که گويا اختيار از آنها سلب شده باشد. «گويا» که ميگوييم، به اين جهت که هيچکدام از اين امور، جبر مطلق نيست. اختيار و اراده ضعيف ميشود، ولي چنين نيست که بهطورکلي اراده سلب شود و بهاجبار کاري صورت گيرد. اگر جبر شد، تکليفي نيز نخواهد بود.
1. بهتازگي ميگويند اينترنت نيز اعتيادآور است و در برخي کشورهاي اروپايي، بيمارستانهايي براي معتادهاي اينترنت ساخته شده است. من خود پروفسوري امريکايي ميشناختم كه به ايران آمده بود و گفتند كه يازده ساعت پشت کامپيوتر نشسته بود و بلند نميشد!
2. اعراف (7)، 27: راستيكه شيطان و دارودستهاش شما را ميبينند، بهگونهايكه شما آنان را نميبينيد.
اين دستة دوم که هنوز به اغواگري معتاد نشدهاند تا از عوامل ابليس باشند و شيطان انسي شوند، گاهي از شيطان تبعيت ميکنند و در برخي مسيرها درپي او ميروند. اين دسته، گاهي ممکن است موجب فتنه براي ديگران شوند. برخلاف کساني که عادت گمراه کردن ديگران، طبيعت ثانويِ ايشان شده است، و بهقول معروف: نيش عقرب نه از ره کين است / اقتضاي طبيعتش اين است. اما آنها که به اين حد نرسيدهاند، گاهي ديگران را به فتنه مياندازند و فتنه ميآفرينند و گاهي نيز کارهاي خوبي صورت ميدهند و حتي به ديگران کمک کرده، دستشان را ميگيرند و از جايي نجات ميدهند، ولي گاهي نيز کارهاي عجيبوغريبي ميکنند. اينها عوامل گوناگون رواني دارند که شمارش آنها مشکل است.
حسد، مهمترين انگيزة فتنهگري
بنابر آنچه از قرآن، تجربههاي عملي و موارد تأييدشده در روانشناسي به دست ميآيد، مهمترين عامل فتنهگري حسد است. در قرآن کريم، چند داستان دربارة حسد آمده که بسيار عجيب است. جاي پرسش است که قرآن اين داستانها را براي چه نقل کرده است.
حسد قابيل به هابيل
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ ابْنَيْ آدَمَ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا؛(1) داستان فرزندان آدم را براي مردم نقل کن. دو فرزند بلافصل حضرت آدم، هابيل و قابيل، قرباني کردند. از اين آيه به دست ميآيد که در زمان حضرت آدم که پيامبر بوده، مناسک عبادي ازقبيل نماز و قرباني وجود داشته است. براساس برخي احاديث، نشانة قبولي قرباني آن بود که آتشي ميآمد و آن را ميسوزاند. وقتي شخص ميگفت: خدايا من اين را براي تو قرباني کردم؛ اگر آتشي پديد ميآمد و آن را ميسوزاند، معلوم ميشد خدا آن قرباني را پذيرفته، و اگر چنين نميشد، معلوم ميشد خدا قرباني را قبول نکرده است. اين دو برادر، يعني هابيل و قابيل، قرباني کردند و قربانيِ يکي قبول شد و قرباني ديگري قبول نشد. آن که
1. مائده (5)، 27: بر آنان داستان دو فرزند آدم[(عليه السلام)] را برخوان كه هر دو براي تقرب به خدا، چيزي را پيشكش كردند.
قربانياش قبول نشد، به برادر ديگر گفت: لأقْتُلَنَّک. نون تأکيد ثقيله و لام قسم، به گفتة اديبان، در جواب قسم است، يعني: سوگند که تو را بهحتم خواهم کشت؛ زيرا قرباني تو قبول شده و قرباني من قبول نشده است. قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ؛ او گفت: جز اين نيست که خداوند از تقواپيشگان ميپذيرد. تقصير من نيست که قرباني تو قبول نشده است. تو هم تقوا داشته باش تا خدا قرباني تو را بپذيرد. ولي او کينة برادر را به دل گرفت و حسد ورزيد و سرانجام، برادرش را کشت. اين اولين داستاني است که از آدميان در قرآن نقل شده و موضوع آن حسد است. يعني اي انسان، ممکن است چيزي درون تو پديد آيد که اينهمه فساد بر آن مترتب شود؛ گناهي به اين رسوايي که هيچ توجيه عقلي ندارد. البته قرآن، کتاب رمان و قصه و تاريخ نيست، بلکه کتاب هدايت است. قرآن اينها را ميگويد تا ما بفهميم حسد چقدر ممکن است خطرناک باشد.
حسد برادران يوسف
داستان حضرت يوسف(عليه السلام) نمونة ديگري از اين مطلب است. إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وأخُوهُ أحَبُّ إِلَى أبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أبَانَا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ.(1) يعقوب پيغمبر خدا، فرزند اسحاق و نوة حضرت ابراهيم است؛ همان که خدا دربارة او فرمود: وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً؛(2) ايشان دوازده پسر دارد که همه از نوادگان حضرت ابراهيم هستند و درواقع بخش مهمي از نسل حضرت ابراهيم، با وجود آنان گسترش يافت. اين پيامبرزادگان ديدند که برادر کوچک، پيش پدر عزيزتر است. آنها باهم نشستند و گفتند: پدر، يوسف و برادرش، بنيامين، (که از يک مادر بودند) را بيشتر از ما دوست ميدارد. اين درست نيست: إِنَّ أبَانَا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِين. پدر ما بهسبب اينکه آن دو برادر کوچکتر را بيشتردوست ميدارد، در گمراهيِ آشکاري است. چه کنيم تا پدر را از اين گمراهي درآوريم و اين فتنه را برداريم و يا صورت مسئله را پاک کنيم؟ اقْتُلُواْ يُوسُفَ او اطْرَحُوهُ أرْضًا يَخْلُ لَکمْ وَجْهُ أبِيکم
1. يوسف (12)، 8: [يادآور] هنگاميكه گفتند: بهحتم يوسف و برادرش نزد پدر، از ما محبوبترند؛ درحاليكه ما گروهي نيرومنديم [و پدر به ما نياز دارد]. راستيكه پدر ما [دراينباره] در خطايي آشكار است.
2. انبياء (21)، 72: و يعقوب را [بهمثابه] عطايي به او داديم.
وَتَکونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ.(1) يکي از آنان گفت: راهحل اين است که يوسف را بکشيد، تا ديگر يوسفي نباشد که پدر، او را دوست بدارد، يا او را به سرزميني بفرستيد که از پدر دور باشد و دست پدر به او نرسد. يوسف را بکشيم و بعد آدمهاي حسابي و خوبي باشيم. عجب راه خوبي! قرآن چرا اين احسنالقصص را نقل ميکند؟ اينهمه قرآن به اين داستان اهميت داده است تا بدانيم درون من و شما نيز ممکن است چنين چيزي باشد. زمينة آن هست و ممکن است گاهي به فعليت برسد. آدمي برادر خود را که بايد ماية افتخارش باشد، به اين سبب که تااندازهاي از خودش بهتر است و پدر، او را بيشتر دوست ميدارد ميکشد! عامل اين حرکت چيزي جز حسد نيست.
نقش حسد مخالفان اهلبيت در به شهادت رساندن آنان
قرآن دربارة پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و دستگاه نبوت و امامت ميفرمايد: أمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ.(2) اين آيه ممکن است اشاره باشد به اينکه بزرگترين عامل به شهادت رسيدن اهلبيت(عليه السلام) حسد بود. پس يکي از عوامل فتنهانگيزي برخي انسانها که نوکر شيطان نيز نيستند، حسدورزي به ديگران است. آنها که نوکر شيطان شده و تقريباً بياختيار شدهاند، طبيعتشان شيطاني است. اما آنها که هنوز به آن حد نرسيدهاند و گاهي کارهاي ناصواب ميکنند، مانند برادران يوسف که اهل نماز و عبادت، سرشناس و محترم و نوههاي حضرت ابراهيم بودند،از حسدورزي به اين دام ميافتند. بنابراين اگر بگوييم بزرگترين عامل فساد در طول تاريخ انسانها حسد بوده، سخن گزافي نگفتهايم.
شبهه شر بودن فتنة الهي
نکتهاي که شايد کمتر بر آن تأکيد شده، اين است که نسبت دادن فتنه به خدا، شيطان و
1. يوسف (12)، 9: يوسف را بكشيد يا به سرزميني [دور] بيفكنيد كه [دراينصورت] پدر فقط به شما توجه خواهد كرد و پس از او مردماني صالح خواهيد بود.
2. نساء (4)، 54: آيا به مردم رشك ميبريد بهسبب آنكه خداي به آنان فضل و برتري داده است؟
انسانها، بهمعناي تقسيم فتنهها نيست. منظور اين نيست که برخي فتنهها کار خدا، برخي کار شيطان، و برخي کار انساناند. همة فتنهها به يک معنا با خدا نيز نسبت دارند. بنابر توحيد افعالي، آنچه در عالم رخ ميدهد، در سطح عاليتر، به خداي متعالي نسبت داده ميشود. اما اين نسبت، موجب پيدايش دو شبهه خواهد شد: اول، آنکه سبب ميشود برخي شرور به خدا نسبت داده شوند بااينکه وَالْخَيْرُ فِي يَدَيْک وَالشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْک؛(1) و ديگر، آنکه وقتي خدا بهوسيلة شيطان کاري صورت ميدهد شيطان مأمور خدا به حساب ميآيد. بنابراين شيطان بايد از خدا طلبکار باشد و بگويد: من براي نقشه و تدبيري که شما داريد، تلاش کردهام و نبايد مؤاخذه شوم!
پاسخ شبهه
پاسخ اين شبهه را با مثالي آغاز ميکنم. فرض کنيد شما بايد با شخصي ملاقات کنيد تا او به شما کمک مالي، يا فکري کند، ولي او در شهر ديگري زندگي ميکند. بايد سفر کنيد تا آنجا او را ببينيد و اين کار براي شما دشوار است. صبح با قصد و ارادة خويش از خانه بيرون ميآييد. اتوبوس که سوار ميشويد، ميبينيد رفيقي که در شهر ديگر بود و با او کار داشتيد، کنار شما نشسته است. ميبايست مدتي، در راه باشيد، تحمل دشواري کنيد، يا چند روز معطل شويد و سفر کنيد تا او را ببينيد، اما به همين راحتي او را ملاقات ميکنيد! ميگوييم اين ملاقات اتفاقي بود. اما از منظر توحيدي، اين ملاقات اتفاقي نيست؛ جبري هم در کار نيست. شما با نيت و ارادة خود از خانه بيرون آمديد و کسي شما را مجبور نکرد. همچنين با ارادة خود سوار خودرو شديد. رفيقتان نيز مجبور نبود و براي کار خودش بيرون آمده بود، و شما به يکديگر رسيديد. آموزة ديني اين است که همة اين حوادث، تدبيري فوقاني دارد. يعني تدبيري الهي، فوق تدبير شما و رفيقتان هست که شما بايد همديگر را اينگونه ملاقات کنيد. شما کار خودتان را کرديد، او هم کار خودش را کرد؛ اما چيزي که خواستة شما و چهبسا خواستة او نيز بود و چه بسا احتمالش را هم نميداديد، عملي شد. ما عادت کردهايم که بگوييم اينها اتفاق يا
1. محمدبنيعقوب كليني، الكافي، ج3، ص310: همة خوبي در دست توست و بدي به تو راهي ندارد.
تصادف است. اما در بينش ديني، هيچچيزي در عالم، تصادفي نيست. همة اينها تحت تدبير ارادة قاهري است که همة عالم را اداره ميکند.
مثال سادهتري عرض کنم. معلمي ميخواهد دانشآموزي را امتحان کند. او ميداند که آن دانشآموز در روز و ساعت معيني به کلاس ميآيد. معلم ترتيبي ميدهد که با آمدن دانشآموز به کلاس، با فردي برخورد کند يا با سؤال يا مشکلي روبهرو شود. يا پدري که ميخواهد فرزندش را امتحان کند، بهگونهاي مقدمات را تنظيم ميکند که زمينة امتحان فراهم شود. پس فرزند با ارادة خود ميآيد، ولي پدر هدفي فوقاني دارد که با همان کار اختياريِ فرزند و مقدماتي که ترتيب داده شده، آن هدف تأمين ميشود.
اينها مثالهاي سادهاي است، اما آموزة ديني و قرآني ما اين است که همة انسانها، با تمام کثراتي که دارند و همة عوامل ديگري که ما اصلاً از وجودشان خبر نداريم (مثل فرشتگان و جنيان) و تأثير و تأثرات متقابلي که ميان اينها و عوامل طبيعي هست و ما به يکي از صدها از اين عوامل آگاهي نداريم، همگي در جاي خود تأثير ميکنند؛ زيرا نقشهاي فوقاني هست که اينها را با يکديگر تنظيم ميکند. کسي ميتواند چنين کند که علمش نامتناهي است. انسان وقتي بخواهد دو چيز را باهم تنظيم کند، بايد بسيار فکر کند. اما خدا نيازي به فکر کردن ندارد؛ زيرا علم او نامتناهي و محيط بر همهچيز است. در يک کلام، از آغاز تا پايان خلقت ـ اگر آغاز و پاياني قابل فهم ما داشته باشد ـ هرچند براي خدا تقدم و تأخر ندارد. او همه را ميداند و ارادة او بر همة اينها حاکم است. اين مطلب با افق فهم ما فاصله دارد؛ اما قرآن اينگونه نشان ميدهد.
هماهنگي اراده خدا با اراده بندگان خاص
از لحن بعضي از آيات چنين برميآيد که گويا ارادة انسان با ارادة خدا در هم آميخته و متحد شده است، از جمله در داستان خضر در سورة کهف آمده است. فَأرَدْنا أنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَکاةً وأقْرَبَ رُحْما؛(1) ما خواستيم که خداوندگار آن دو [پدر و مادر] فرزندي بهتر از او را ازنظر
1. كهف (18)، 81.
رشد و کمال و رعايت خويشاوندي براي آنان جايگزين کند. يعني فرزند صالحي به آن پدر دهد. و نيز در فراز ديگري از داستان آمده است: گنجي که زير ديوار در حال خراب شدن بود، از آنِ دو يتيم بود و خدا خواست که محفوظ بماند تا آنان بالغ شوند و آن را استخراج کنند: فَأرَادَ رَبُّک أنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا کنزَهُمَا.(1) معناي اين تعبيرها اين نيست که درجايي ارادة بنده است و ارادة خدا نيست، و در جاي ديگري ارادة خداست، وبنده هيچکاره است. کارها را حضرت خضر صورت ميداد و ميدانست که نتيجه چه ميشود. اما ميتوان اين کارها را، هم به خضر، و هم به خدا نسبت داد. و شايد اين نسبت دوگانه نکتة معرفتي عميقي داشته باشد؛ و آن اينکه اين ولي خدا، بهحدي رسيده بود که از خود ارادة استقلالي نداشت و هيچوقت خودبهخود، چيزي نميخواست. در روايات نيز نظير اينگونه امور داريم، ازجمله در روايت قرب نافله: ...وَإِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أحْبَبْتُهُ کنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَلِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أجَبْتُهُ وَإِنْ سَألَنِي أعْطَيْتُه...؛(2) بنده بهتدريج با نوافل و کارهاي مستحبي که براي رضاي من صورت ميدهد، به جايي ميرسد که او را دوست ميدارم. وقتي او را دوست داشتم، من گوش او خواهم بود که با آن ميشنود، و چشم او هستم که با آن ميبيند، و زبان او هستم که با آن سخن ميگويد، و دست او هستم که با آن کار ميکند. اگر مرا بخواند، پاسخش خواهم داد و اگر از من چيزي بخواهد، به او عطا خواهم کرد. کسي که کاملاً خود را در مقام بندگي قرار ميدهد و ارادة خود را ازروي اختيار، تابع خدا ميکند، به جايي ميرسد که خدا به او لطف ميکند و تعبير روايت دست و چشم و گوش او ميشود. بزرگان، دربارة اين حديث مطالب مفصلي بيان کردهاند.(3) بههرحال اين اندازه ميتوان فهميد که اين مقامي عالي است؛ اينکه بنده به جايي برسد که خدا بگويد: من چشم و گوش و دست تو هستم و شايد نکتة تفاوت تعبير حضرت خضر که جايي ميگويد: «اراد ربک»، و در جايي ديگر
1. كهف (18)، 82.
2. محمدبنيعقوب كليني، الكافي، ج3، ص352.
3. ازجمله شيخ بهايي و امام خميني اين حديث را در چهل حديث خود شرح كردهاند.
ميگويد: «اردنا» اين باشد که او دراصل، از خود ارادهاي ندارد. او آنچنان تابع ارادة خدا شده که خدا بهجاي او تصميم ميگيرد. اين گونه مضامين در دعاي عرفه و بهويژه در ذيل آن ديده ميشود: إِلَهِي أَغْنِنِي بِتَدْبِيرِک لِي عَنْ تَدْبِيرِي وَبِاخْتِيَارِک عَنِ اخْتِيَارِي؛(1) خدايا مرا با تدبير کردنت، از تدبير خودم بينياز کن و با اختيار خودت، از اختيار و انتخاب کردنم بينياز کن. اين جمله يعني نيازي به فکر کردن براي انتخاب اين يا آن کار نداشته باشم. خداوند با برخي بندگان خود چنين رابطهاي دارد. اين دربارة اولياي خداست که ارادة آنان در ارادة خدا فاني ميشود، و خود خواستهاي ندارند. دربارة اهلبيت(عليه السلام) آمده است: ان قلوبنا اوعية مشية الله؛ دلهاي ما ظرف خواست خداست. آنچه خدا ميخواهد، در دل ما ظاهر ميشود. يعني وقتي ما چيزي ميخواهيم، در واقع، اين خواست خداست که در ما ظاهر شده است و خودمان خواستة مستقلي نداريم.
بينش کليتري نيز هست، بهاينصورت که کارهاي همگان، حتي عاصيان و مذنبان و حتي کارهايي که عوامل طبيعي ميکنند، به خدا انتساب دارد؛ زيرا وجود آنها و آثارشان، همه در اختيار خداست و هرکس هرچه دارد (وجود، فکر و قدرت، اعم از مادي، فکري و تدبير) همه را خدا به او داده است. با اين توضيح، روشن ميشود که چگونه قرآن فتنه را در جايي به خدا نسبت داده و در جاي ديگر، همان را به شيطان و سپس به انسان نسبت داده است، و اين بدان معنا نيست که وقتي فتنه به انسان نسبت داده شده، خدا هيچکاره است؛ خدا در پيدايش فتنهها مؤثر است(2) و هر فتنهاي که به خدا نسبت داده شده، ازآنجهت به خدا نسبت داده شده که خدا آن کار را تدبير کرده تا انسانها آزمايش شوند. حيثيت انتساب به خداي متعال، چنين است، و تفاوت ندارد که چيزي خوشايند يا ناخوشايند باشد، بلا بهمعناي مصيبتها، گرفتاريها و بيماريها باشد يا نعمت
1. سيدبنطاووس، اقبال الاعمال، ص349.
2. فتنههايي که به خدا نسبت داده ميشوند، همه مربوط به کارهاي دشوار، گرفتاريها و شرور نيستند: وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَة. مواد برخي امتحانهاي خدا چيزهاي بسيار خوب و خوشايندند. آنها نيز وسايل امتحان هستند. حضرت سليمان که خدا چنان ملکي به او داد، گفت: هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي؛ اين سلطنت را [كه بينظير بود] خدا به من داد تا مرا آزمايش کند. يعني اين نعمت و قدرت نيز وسيلة آزمايش است و ازآنجهتي که به خدا انتساب دارد، مصداق آزمايش ميشود.
و سلامت باشد، قدرت يا ضعف باشد، غنا يا فقر باشد؛ همة اينها آزمايش الهي هستند. وقتي اين امور به شيطان نسبت داده ميشوند، ازآنجهت است که وسوسة او در پيدايش اين پديدهها تأثير دارد؛ البته اين امر منافات ندارد با اينکه درعينحال سنت آزمايش الهي فوق اين رخدادها حاکم باشد. يعني همين وسوسة شيطان، يکي از مصاديق شروري است که خدا انسان را با آنها ميآزمايد. همچنين فتنههايي که انسانها برپا ميکنند و شروري که از انسانها پديد ميآيند، ازآنجهت که موجب آزمايشاند و کساني ميتوانند براثر اين آزمايشها به مراتب بسيار عالي برسند، خيرند و امتحانهايي هستند که به خدا نسبت دارند. ولي ازآنجهت که کساني ازروي قصد سوء و براي ضرر زدن به ديگران، آشوب و نابساماني پديد ميآورند، اين کارها به انسانها نسبت داده ميشوند و نکوهش ميگردند.
هدف خداوند از فتنه
هدف فتنهاي که به خدا نسبت داده ميشود آزمايش است: لِيَبْلُوَکمْ أيُّکمْ أحْسَنُ عَمَلاً.(1) خدا ميخواهد همة انسانها به عاليترين کمالي که براي مخلوق، ممکن است، برسند. يعني خدا رحمتهايي دارد که کسي نميتواند درک کند، مگر اينکه با اختيار خود دربرابر خداي متعالي تسليم محض باشد. اگر کسي چنين کرد، قدرت درک آن رحمت را مييابد، مثال سادهاي که تااندازهاي اين مطلب را به ذهن نزديک ميکند، اين است که اگر شخص بزرگي در موقعيتي ويژه، هديهاي به کسي دهد يا احترام خاصي براي او قايل شود، اگر آن فرد معرفت داشته باشد، ممکن است از افتخاري که نصيب او شده، سرمست گردد. تصور کنيد که خدمت مقام معظم رهبري شرفياب شدهايد. اگر ايشان از ميان همه، يک نفر را که شما باشيد، صدا بزنند و بگويند: آقاي فلان، من با شما کاري داشتم و دوست دارم شما را ببينم، شما در پوست خود نميگنجيد. اما اگر همين جمله را به بچهاي بگويند چندان لذتي نميبرد و ويژگي آن را نميفهمد. اشاره يا حتي لبخندي، براي کسي که مزهاش را درک کند و به آن معرفت داشته
1. هود (11)، 7؛ ملك (67)، 2.
باشد، بسيار لذت دارد. اما کسي که به سرّ آن پي نبرده، هيچ لذتي نميبرد. خداي متعالي رحمتهايي دارد که تا آدمي معرفت لازم را نداشته باشد، نميتواند آنها را درک کند. اينکه خداوند فرمود: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ،(1) براي آن است که اين راه را بپيماييد تا لياقت درک آن رحمت را کسب کنيد، وگرنه خدا بخيل نيست. حتي ملايکه نيز آن رحمت ويژه را درک نميکنند، و درک آن مخصوص اولياي خداست. انسان دراصل به اين منظور که لياقت درک رحمت ويژه را کسب کند، خلق شده است: وَلِذَلِک خَلَقَهُمْ.(2) انسان براي درک اين رحمت، ناگزير، بايد اختيار داشته باشد و لازمة اختيار اين است که برخي هم به سوء اختيار خود بلغزند. در اصطلاح اهل معقول، وجود عاصيان و منحرفان، «مقصود بالعرض» است، و «مقصود بالذات» خلقت، خوبان است. درميان مقصودهاي بالذات، خوبترينها اصالت بيشتري دارند. بنابراين ميتوان نتيجه گرفت که عالم خلقت با تمام عظمتش، براي چهارده نور پاک خلق شده است. آنها مقصود اصلي، و ديگران طفيلي هستند: لَوْلاک لَمَا خَلَقْتُ الأفْلاک... .(3) در حديث کسا آمده است که اگر شما منظور نبوديد، زمين گسترده و آسمان افراشته را نميآفريدم. فرض کنيد کسي که از معدن الماسي استخراج ميکند، سرمايهگذاري ميکند، زمين را تا اعماق آن ميکاود و شايد تا چند کيلومتر پيش برود. مقصود او از همة اين کارها اين است که مقدار کمي الماس بهدست بياورد، البته زغال سنگي که در اين کاوش به دست ميآيد نيز قابل استفاده است؛ ولي مقصود اصلي، الماس است.
چون خداي متعالي ميخواهد انسان را به مرتبهاي برساند که هيچ مخلوق ديگري نميتواند به آن برسد، براي هدايت او برنامههايي قرار داده است. حتي عزيزترينِ انسانها بايد در راه هدايت مردم به شهادت برسند. کسي که فدا ميشود ضرر نميکند، اما همينکه از نعمتهاي مادي او کم ميشود براي آن است که ديگران بهرهاي برده، هدايت شوند. پس تشريعات الهي و
1. ذاريات (51)، 56: و جن و انسان را نيافريدم جز براي آنكه مرا عبادت كنند.
2. هود (11)، 119: و براي همين [ (رسيدن به رحمت الهي)] آنان را آفريد.
.3 محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج16، ص405: اگر وجود تو نبود، جهان هستي را نميآفريدم.
امور تکويني که زمينههاي اطاعت يا عصيان را فراهم ميکنند، همگي آزمايش الهي و خيرند. چه خيري برتر از اينکه چيزي مقدمة صعود آدمي به عاليترين خير ممکن براي مخلوق قرار گيرد؟ ولي نيل به اين هدف، لوازم و ريزشهايي دارد. وقتي نجار در و پنجره ميسازد، بخشي از چوبها بهصورت خاکارّه ريزش ميکند. خاکارّه بيفايده نيست؛ اما ميان درّي که قيمتي است، با خاکارّهاي که سرانجام براي سوخت يا چيزهايي مانند آن مصرف ميشود، تفاوت فراوان است. پس هدف خداوند از فتنه، بسيار مقدس و عالي است. يعني همان هدف خلقت است؛ اينکه انسانها آزمايش شوند تا زمينة رشد و تکامل آنان فراهم آيد.
هدف شيطان از فتنهگري
گفتيم که هدف شيطان از فتنهگري، ارضاي بغض و کينهاي است که از آدم به دل دارد و درپي انتقامجويي از فرزندان آدم است. او انسانهاي فريبخورده را به کار ميگيرد تا زمينة گمراهي ديگران را فراهم سازد. براي اين کار، شيطان وسوسه و تزيين ميکند و وعدههاي دروغين ميدهد. اما همة اين کارها در چارچوب اختيار است و هيچ جبري در کار نيست؛(1) پس وجود شيطان در اصل عالم خلقت، براساس تدبير الهي است. و امکان وسوسهگري او، جزء تدبير ربوبي است؛ اگر راه انسان يکطرفه و همانند راه ملايکه ميبود، امتيازي برايشان نداشت. پس وسوسه کردن و فريب دادن، کار شيطان است و وسوسة او ناشي از حقد و کينه و دشمني با حضرت آدم است، ولي اين سخن بدان معنا نيست که در اينجا امتحان وجود ندارد؛ بلکه امتحان در سطحي بالاتر و تدبيري فراگيرتر است و جزئي از طرح و نقشة آفرينش به شمار ميآيد. از سوي ديگر، انسانهايي که هدف وسوسة شيطان قرار ميگيرند، کارهاي بدي ميکنند و مشکلاتي ميآفرينند، ولي در کار خود مجبور نيستند. شيطان براي ارتکاب به آنان کمک ميکند، اما او نميتواند کسي را مجبور کند. او سلطنت و اجباري نسبت به بندگان خدا ندارد و فقط وسوسه و تقويت ميکند. او کار بد را بسيار خوب، زيبا و لذتبخش جلوه ميدهد، ولي اين جبر نيست. پس
1. حجر (15)، 39؛ ص (38)، 82: سوگند كه همة آنان را فريب داده، گمراه خواهم كرد.
کار شيطان که اغواي بندگان است، با انگيزة خود او انجام ميگيرد و نتيجهاي که از آن حاصل ميشود، زمينة انتخاب و اختيار را براي انسانها فراهم ميسازد، و بدين ترتيب هدف آفرينش الهي که آزمايش انسانهاست تحقق مييابد.
هدف انسان از فتنهگري
فتنهگري آدمي، به يک معنا به يکي از دو چيز بازميگردد: اول منفعتطلبي؛ و دوم انتقامجويي. انسان فتنهگر يا درپي نفعي است، که جز با فتنه دربارة ديگران حاصل نميشود؛ يعني ديگران را در گرفتاري مياندازد تا خود نفعي ببرد. همان مثل معروف که ميگويد آب را گلآلود ميکنند تا از آن ماهي بگيرند. آب که گلآلود ميشود، کساني صدمه ميبينند، اما او ميخواهد ماهي بگيرد؛ بنابراين به ديگران ضرر ميزند و اسباب زحمت آنها را فراهم ميکند، تا به مقصد خويش برسد. نمونههاي روشن ايننوع فتنهگري، کارهاي استعمارگران است. آنان در نقشههايي که براي کشورهاي ديگر ميکشند، درپي تسلط بر منابع ديگران هستند؛ اسباب زحمت آنها شده، اختلاف ميآفرينند؛ آنها را به جان هم مياندازند و مشکلاتي پديد ميآورند تا بتوانند ماهيِ خود را بگيرند. برخي ديگر بهواسطة کينههايي که از ديگران به دل دارند، درپي انتقام برميآيند و اگر مثلاً در جايي شکست خورده و از دست ديگري رنجيده باشند، براي انتقامگيري فتنه بر پا ميکنند. گاهي انگيزههاي ديگري نيز هست که بهگونهاي به منفعتطلبي يا انتقامجويي برميگردد؛ مثل حسد بردن به ديگران. کسي که به ديگري حسد ميورزد، بيجهت درپي ضرر زدن به او برميآيد. ديگر به فکر اين نيست که وقتي طرف ضرر کند، چه نفعي به او ميرسد؟ اگر شخص مورد حسد مريض يا مبتلي به مصيبتي شود، دل حسود خنک ميشود. پس او ضرر ديگران را ميخواهد تا اندکي لذت برده، دلش خنک شود. بنابراين همة انگيزههاي فتنهگري آدمي به منفعتطلبي يا ضرر زدن به ديگران برميگردد. يکي را بالاصاله و ديگري را بالتبع ميخواهد.
اينها انگيزههاي انسانها در فتنهگري است، ولي هيچکدام از اينها، نه با وسوسة شيطان
ناسازگار است، و نه با نسبت دادن فتنه به خداوند منافات دارد. همة کارهايي که با انگيزههاي خاص خودشان انجام ميگيرند در يک نظام کلي قرار ميگيرند تا هدف کلي الهي تحقق يابد و همگان بهوسيلة يکديگر آزمايش شوند: وَجَعَلْنَا بَعْضَکمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً؛(1) و برخي را وسيلة آزمايش برخي ديگر قرار داديم؛ لِّيَبْلُوَ بَعْضَکم بِبَعْضٍ؛(2) تا برخي را بهوسيلة برخي ديگر آزمايش کنيم. بايد اين تقابلها، تعاملها، تأثيروتأثرها و درپي آنها مشکلات، دشواريها و گرفتاريها پديد آيند تا زمينههاي امتحان فراهم گردند. کل اين عالم، از آغاز که انسان متولد ميشود تا پايان، مشمول اين قاعده است. خوش به حال آنان که بفهمند حقيقت اين عالم چيست و اينجا جاي دل بستن نيست. برگة امتحاني که به انسان ميدهند، اگر بسيار شکيل و با کاغذ خوب باشد، و حتي قلم خوبي براي نگارش به آزمونشونده دهند، ابزار و اسباب امتحان است و زمان بهسرعت پايان ميپذيرد. امتحان زندگي، هفتاد يا هشتاد سال طول ميکشد، ولي ماهيت آن امتحان است. آنچه مهم است، اوضاع پس از امتحان است که عمري ابدي خواهد بود. درنتيجه، اين امتحان بسيار سرنوشتساز است؛ زيرا قبولي در آن مساوي با بينهايت رحمت؛ و مردودي در آن مساوي با بينهايت عذاب خداوند است: اعْلَمُوا أنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَکمْ وَتَکاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَالأوْلادِ... وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ.(3) خوشي و ناخوشيهاي ابد، آنجاست. اينجا همة چيزها وسايل آزمايشاند. اگر سر جلسة امتحان، آب خنک يا آبميوهاي ميدهند، براي اين است که شما فرصت يابيد و بتوانيد امتحان دهيد؛ وگرنه اين جلسة امتحاني است که سالياني طول ميکشد و درمقابلِ عمر بينهايت، چيزي نيست.
فتنهپذيري و فتنهگريزي
فتنه يکي از مصاديق امتحان است. امتحان نيز سنت عام الهي و تعطيلناپذير است و هميشه
1. فرقان (25)، 20.
2. محمد (47)، 4.
3. حديد (57)، 20: بدانيد كه زندگي دنيا بازيچه و سرگرمي و زيور و وسيلة فخرفروشي بر يكديگر و فزوني در مال و اولاد است... و در آخرت، عذاب سخت و [يا] آمرزشي ازجانب خدا.
بهصورتهاي گوناگون واقع خواهد شد. با توجه به اين مقدمات، اين پرسش مطرح ميشود: آيا وقتي چيزي از سنتهاي الهي است يا بهتعبيرديگر تقدير الهي است، بايد دربرابر آن تسليم شد و واکنشي انجام نداد؟ اينگونه سخنان را از بسياري کسان که معرفت عميق به معارف اسلامي ندارند، همواره ميشنويد. آنها ميگويند فتنههاي آخرالزمان است و کاري نميتوان کرد. احاديث نيز پيشبيني کرده و گفتهاند که در آخرالزمان چنين چيزهايي واقع ميشوند و کاري از دست ما ساخته نيست. وقتي مثلاً گفته ميشود که چرا وضع خانوادة شما چنين است و چرا فرزندان خود را اينگونه تربيت ميکنيد، پاسخ ميدهند که مقتضاي آخرالزمان است و بايد آن را پذيرفت. درواقع با اين منطق ميخواهند خود را تبرئه کنند.
پاسخ اين پرسش روشن است، ولي براي اينکه ابهامي نماند، اضافه ميکنيم: گاهي واسطة امتحانها و فتنههاي الهي، شيطان است و آنچه موجب گمراهي انسان ميشود، بهنحوي به ابليس و دارودستة او انتساب دارد. خدا ابليس را آفريده و به او قدرت داده است تا انسانها را وسوسه کند. پس وجود شيطان، وسيلهاي براي آزمايش انسانهاست. ابليس نيز بهصورتهاي گوناگون، وسوسهها کرده، مشکلاتي پديد ميآورد. اکنون با توجه به اينکه هدف خدا آزمايش مردم است و شيطان را نيز براي اجراي اين نقش درميان انسانها، آفريده است، آيا ميتوان گفت که شيطان تقصيري ندارد و نبايد هدف رجم و لعن قرار گيرد؛ زيرا خدا او را آفريده است تا وسوسه کند، و او هم به کاري مشغول است که براي آن آفريده شده است، و اين مقتضاي تدبير و حکمت الهي است که چنين اسبابي باشند تا انواع آزمايشها براي انسانها تحقق پيدا کنند: لِيَبْلُوَکمْ أيُّکمْ أحْسَنُ عَمَلاً.(1) پس ديگر چه جاي لعن و نفرين بر شيطان است؟ مگر او به انجام وظيفهاش مشغول نيست؟
شبيه اين پرسش دربارة عوامل ديگر فتنه نيز مطرح ميشود. وقتي خدا خواسته است اين فتنهها واقع شوند، ديگر چه جاي نکوهش و لعنِ اسباب و عوامل آنهاست؟ اگر بنياسرائيل بايد در غياب حضرت موسي(عليه السلام) آزموده شوند، اينکه سامري گوساله بسازد و مردم را به پرستش آن
1. ملك (67)، 2؛ هود (11)، 7.
دعوت کند،(1) چه مشکلي دارد؟ يا نمونة ديگر، گروهي از بنياسرائيل که در کوه طور براي ديدن خدا رفته بودند و ايمان آوردن خود را مشروط به ديدن آشکار خداوند کرده بودند و پس از تجلي الهي و سخن گفتن خدا با حضرت موسي(عليه السلام) قالب تهي کردند. حضرت موسي عرض کرد: ِانْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِي مَن تَشَاء؛(2) اين جز آزمايش تو نيست؛ عدهاي را گمراه و عدهاي را هدايت ميکني. آيا اين وسيلة آزمايش، جاي نکوهش دارد؟ پس درپي فراهم آمدن اسباب آزمايش، برخي کسان از امتحان سرفراز بيرون ميآيند، و برخي مردود و گمراه ميشوند. اگر اينها اسباب آزمايشاند، نبايد آنان را مؤاخذه و نکوهش کرد. براي تقويت شبهه، ميتوان چنين تشبيهي به کار برد: مقرر شده که در مرکزي آموزشي، امتحاني برگزار گردد. عدهاي به طرح سؤالات پرداخته، آنها را در اختيار فراگيران قرار ميدهند. بنابراين آنان عاملان امتحان هستند. اکنون اگر کسي مردود شد، طراحان سؤال را مقصر نميداند؛ زيرا کار آنان تهية سؤال بوده و نبايد بهسبب آن مؤاخذه شوند. کسي هم آنان را توبيخ نميکند. کارهاي خداوند نيز همينگونه است. وقتي خدا کساني را اسباب و عاملان آزمايش قرار ميدهد، نبايد مؤاخذه شوند. پس چگونه ميتوان ابليس را که وسيلهاي براي آزمايش بندگان خداست، مؤاخذه کرد و گفت که چرا مردم را گمراه کرده است؟
نادرستيِ مقايسة آزمون الهي با آزمونهاي انساني
همة اين شبههها، از مقايسة نادرست آزمايشهاي انساني با آزمايشهاي الهي پديد ميآيد. ما در آزمايشهاي انساني ميبينيم که وقتي رئيس دبيرستان، کسي را معين ميکند تا پرسشهاي آزمون را طرح، و در جلسة امتحان توزيع کند، بايد از او تشکر کند؛ زيرا پرسشها را طرح کرده و به امتحانشوندگان داده و مواظبت کرده تا جوابها را بگيرد. اين فرد مسئوليت ديگري ندارد و
1. سامري، گوسالهاي از طلا ساخت كه صدايي ميکرد. لَهُ خُوَارٌ؛ و سپس به مردم گفت: اين خداي شما و خداي موسي است (هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى). بنياسرائيل هم درمقابل اين گوساله به خاک افتادند و سجده کردند و آن را خداي خود دانستند! ر.ك: طه (20)، 88..
2. اعراف (7)، 155.
بايد از او تشکر کرد. درحاليکه اين آزمايش، با عامل امتحان بودن ابليس تفاوت دارد. تفاوت اين دو در اين است که در بيان افعال الهي، چيزهايي که به خدا نسبت داده ميشوند، درعينحال به ديگري نيز نسبت داده ميشوند. هم ميگوييم: فِتْنَتُک، هم ميگوييم: لاَ يَفْتِنَنَّکمُ الشَّيْطَان، هم ميگوييم: فتنه اين است که برخي مردم را وسايل آزمايش برخي ديگر قرار ميدهيم: لِّيَبْلُوَ بَعْضَکم بِبَعْض. يک فعل ممکن است سه عامل داشته باشد و به سه فاعل نسبت داده شود: هم به انساني که موجب گمراهي شده است، هم به شيطاني که آن انسان را وسوسه کرده است، و هم به خدايي که ابليس را آفريده و زمينة وسوسه را فراهم کرده است. هر سه فاعل وجود دارند. پيشتر، مطرح شد که نبايد اين نسبت را محدود به يکي از اين عوامل کرد؛ زيرا هرکدام از اين فاعلهاي مختار، جايگاه ويژة خود را دارد. انسان فتنهگر، در حوزة کاري خود تکليفي دارد. صرفنظر از هرچيز ديگر، اين شخص وظيفه دارد درستکار باشد، دروغ نگويد و تزوير و حقهبازي نکند. اگر او تکاليف خود را درست انجام داد ثواب ميبرد، و اگر مردم را وسوسه کرد، فريب داد و فسادانگيزي کرد، مؤاخذه ميشود. پس نسبت اين کارها به اين فرد، در سطح معيّني حقيقت دارد؛ زيرا او با ارادة خود آن کار را صورت داده و دربرابر کار خود مسئول است. اما ميتوان به اين مسئله با نگاه عميقتري نگريست، بهاينصورت که سبب فسادانگيزي و اغواگري اين شخص، عامل ديگري بود که به او کمک کرد. آن عامل، شيطان بود که او را وسوسه کرد. او نيز وسوسة شيطان را پذيرفت و به اغواي ديگران اقدام کرد. اما چون با اختيار خود پذيرفت، مسئوليت دارد؛ زيرا شيطان او را به اين کار مجبور نميکرد و او ميتوانست نپذيرد. شيطان فقط او را تقويت و کار را براي او تزيين کرد، هيجان و وسوسه ايجاد کرد و گفت که اين کار لذت فراوان دارد. پس به همين اندازه نيز ميتوان اين کار را به شيطان نسبت داد. فرض اين است که شيطان از جن است و همانند بشر، مکلف است. خدا در مقام تشريع فرموده بود که اين کارها را نکن. ولي او با اختيار خود عصيان کرد و به اغواي بندگان خدا پرداخت. پس شيطان درباب کار خود مسئول است. خداي متعالي ميداند که شيطان در اينجا وسوسه ميکند و اين شخص نيز وسوسة او را ميپذيرد، يا در معرض پذيرش آن قرار ميگيرد. او که بر اينها احاطه دارد، طرحي فوق طرح
ابليس و آن انسان فتنهگر در نظر گرفته است. بنابر اين مفروضات، خدا طرحي کلي و تدبيري کلان دارد و آن اين است که بايد انساني و ابليسي باشند و برخي انسانها در اثر سوء اختيارشان تحت تأثير ابليس قرار گيرند و جزو شياطين انس شوند. اگر اين تدبير باشد، درآنصورت همه، امتحاني فراگير خواهند داشت. بدون اينکه جبري در کار باشد، همة مکلفان امتحان ميشوند؛ پس اين کار بهجهت آن تدبير فوقاني و اينکه فراهم شدن اسباب و وسايل به خواست خداست، به خدا نسبت داده ميشود، ولي خدا هيچکدام از آنها را مجبور نکرده است.
نتيجه اينکه هرکدام از اين عاملهايي که فعل به آنها نسبت داده ميشود، در حد اختيار خود مسئوليت دارند، ولي اين مسئوليت مانع از آن نيست که با فعل اختياري خود، براي امتحان ديگري زمينهسازي کنند. اين پاسخ کلي است که شيطان، عامل اين امتحان است، اما چون خدا ميدانسته که او انگيزة اغواگري دارد، او را وسيلة آزمايش قرار داده است. يعني خدا مقدمات را بهگونهاي ترتيب داده که او بتواند کساني را اغوا کند. اما نه خدا او را به اين اغواگري مجبور کرده، و نه او کسي را بهاجبار اغوا ميکند. جبري در کار نيست، اما سه اختيار در سه سطح وجود دارد. انساني که با ارادة خود اين کار را صورت ميدهد، مسئوليت دارد. اما شيطان کمککارش بود. ولي کمک يا تزيين يا وسوسههايي که شيطان کرد، اختيار را از او سلب نکرد. او بازهم ميتوانست مقاومت کند. فرد به همان اندازه که ميتوانست و اختيار داشت، مسئول است. اگر فرض ميشد اين شخص هيچ اختياري ندارد، هيچ مسئوليتي نيز نداشت. مسئوليت، تابع اختيار و قدرت انسان است. هرجا قدرت هست، مسئوليت نيز هست، و قدرت در اين سه سطح، وجود دارد: شيطان قدرت دارد که انساني را اغوا کند، آن انسان نيز قدرت دارد که با اختيار خود نوکر شيطان شود و طوق بندگي او را به گردن اندازد. کساني که معتاد ميشوند، کسي آنان را مجبور نميکند معتاد شوند. پس به همان اندازهاي که شخص ميفهمد و اختيار دارد، مسئول است. شيطان او را وسوسه ميکند، ولي آن وسوسه بهگونهاي نيست که او را مجبور کرده، اختيار را از او بگيرد. پس به همان اندازه که فرد اختيار دارد، مسئوليت نيز دارد. بنابراين شيطان بااينکه عامل امتحان است، مسلوبالاختيار نيست. معاف هم نيست. چون گناه و مخالفت امر خدا ميکند، معذب خواهد بود.
بهعبارتديگر، بايد حساب تکوين را از تشريع جدا کرد. هرجا تشريع و قانون الهي، يعني امرونهي خدا باشد، درپي آن، ثواب يا عقاب هم هست. خدا به شيطان فرمود: بايد بر آدم سجده کني و نبايد بندگان خدا را گمراه کني. اين تشريع است. ولي در تکوين، شيطان نقش خود را ايفا، و کساني را نيز گمراه ميکند. و از اين جهت، مورد لعن الهي قرار ميگيرد. شيطان اراده کرد که پس از شش هزار سال عبادت خدا، ديگر از خدا اطاعت نکند. او شش هزار سال خدا را عبادت کرد و هرگز با او مخالفت نکرد، سپس بهواسطة حسد بردن به حضرت آدم و تکبر خود، چنين خواست که ديگر از خدا اطاعت نکند. او درقبال اين نافرماني مسئول بود و نتيجة نافرمانياش اين است که عدهاي از بندگان خدا گمراه شوند. اما آنها که گمراه ميشوند، مجبور نيستند. آنها به دلخواه خود از او پيروي ميکنند. بنابراين تا آنجا که هريک از اين فاعلها، در حوزة عمل خود اختيار دارند، مسئوليت دارند، و منافاتي ندارد که فاعلي در طول اين فاعلها باشد تا اين فعل به او نيز منتسب شود. اما بهدليل اينکه چنين انتسابي، اختيار را از فاعل نميگيرد، مسئوليت را نيز از او نميگيرد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org