فصل اول
فتنه و امتحان الهي در قرآن و حديث
درآمد
يکي از کليدواژههاي قرآن کريم، نهجالبلاغه و جوامع حديثي ديگر، واژة «فتنه» و مشتقات آن است.(1) کاربردهاي قرآني «فتنه» بسيار متفاوتاند؛ چنانکه در روايات و کلمات بزرگان نيز اين واژه، در معاني گوناگوني به کار رفته است. ترتيب منطقي بحث اقتضا ميکند که نخست، از مفهوم فتنه و ماهيت آن سخن گوييم. فتنه چيست؟ موارد کاربرد آن کداماند؟ و چرا اين واژه به کار رفته است؟ پس محور اول از مبادي تصوري بحث، اين است که مفهوم فتنه روشن شود تا تصور صحيحي از آن داشته باشيم.
مفهومشناسي فتنه
کاربردهاي قرآنيِ واژة «فتنه» بسيار متفاوتاند و حکم مشترک لفظي دارند؛ ولي برخي لغتشناسان، تلاش ميکنند تا مشترکات لفظي را به يک يا دو اصل برگردانند و بگويند اصل اين معنا يک چيز است و با اضافه کردن ويژگيهايي، معناهاي دوم و سوم پديد ميآيند. دراينباره افراطوتفريطهايي هم هست، تا آنجا که برخي از آنان، مفاهيمي را که هيچ جهت اشتراکي ندارند و حتي ضدين هستند، به يک اصل برميگردانند. اين بحث، فني است و نتيجة آن نيز در بيشترِ موارد، ظني و ضعيف است. لغتشناساني مانند صاحب مقاييس اللغه و ديگران، که سعي کردهاند واژهها را به يک اصل برگردانند، در بيشترِ موارد دليل دلچسب و اطمينانبخشي ارائه نكردهاند.
1. در قرآن کريم، مادة «فتن» در حدود شصت مورد و در نهجالبلاغه در حدود هشتاد مورد به کار رفته است.
اشتراك لفظي يا معنوي
آيا ميتوان براي الفاظي که معاني گوناگون دارند، جهت اشتراکي يافت و آن معنا را به همة اين الفاظ نسبت داد؟ اگر منظور اين است که اين معاني را به يک مشترک معنوي برگردانيم و بگوييم اصل، يک معناست و آن تعدد معاني، خصوصيات مورد است، انصاف آن است که بگوييم اين کار تكلفآميزي است؛ زيرا گاهي معاني بهاندازهاي باهم تفاوت دارند که نميتوان واژه را مشترک معنوي دانست. مثل واژة «انسان» که دربين همة افراد انسان مشترک است، اما ويژگيهاي نژاد، زبان، رنگ، خصوصيات، جنسيت و مانند آنها باعث ميشود که انسان در جايي مرد باشد و در جاي ديگر زن، يکجا سياه باشد و در جاي ديگر سفيد، در جايي عرب باشد و در جاي ديگر عجم. معناي انسان بين همة اينها مشترک است. اما اگر مقصود، بررسيهايي باشد كه در زبانشناسي معمول است و لغتي را كه دراصل، معنايي داشته و بهتدريج در طول زمان تحولاتي يافته و معناي ديگري براي آن پيدا شده، كه دراصطلاح به آن «منقول» ميگويند، بررسي كرده، جهت نقل معنا را بيابند، تا ارتباطي كه بين معاني گوناگون هست کشف شود، و اين بررسي در حدي معقول و عرفپسند باشد و تکلفي در آن نباشد، مشكلي ندارد و از فروع زبانشناسي است. اكنون بهاجمال ميگوييم كه موارد استعمال واژة «فتنه» در قرآن کريم، بهگونهاي هستند که نميشود آنها را مشترک معنوي به شمار آورد. بهعنوان مثال، قرآن دربارة اموال و اولاد ميفرمايد: إِنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلادُكُمْ فِتْنَة.(1) اگر اين كاربرد را ـ به هر معنايي كه فتنه در اينجـا دارد ـ با آية ديگر مقايسه کنيم که ميفرمايد: الْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل؛(2) «فتنه، از قتل بدتر و سختتر است»، اين دو چه نسبتي باهم دارند؟ در جملة «اموال و اولاد شما فتنه است» اگر «فتنه» داراي همان معنا باشد كه در الْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل دارد، آن جمله چه معنايي دارد؟ آيا يعني اولاد شما از قتل بدتر است؟ اين معناي روشني ندارد. همچنين مشتقات «فتنه» را كه در آيات به كار رفته است ببينيد: مانند بِأيِّكُمُ الْمَفْتُون.(3) مفسران گفتهاند «مفتون» در
1. تغابن (64)، 15: همانا مالها و فرزندان شما آزموني [براي شما] است.
2. بقره (2)، 191: فتنهگري، از آدمكشي سختتر است.
3. قلم (68)، 6: كه كداميك ديوانه است.
اينجا بهمعناي مصدر است. معنايش اين است به کساني كه ـ العياذ بالله ـ به پيغمبر اکرم نسبت جنون دادند، گفته شد خوب بسنجيد ببينيد که آيا شما اولي به جنون هستيد يا او؟ پس «مفتون» در اينجا بهمعناي جنون يا مجنون است. اين چه ربطي به اموال و اولاد دارد؟ يا چه ارتباطي دارد با فتنهاي که اشد من القتل است؟ همچنين است دربارة آية ألاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا(1) و امثال آن كه موارد فراواني است. بنابراين هيچ جهت مشترک قابل قبولي بين اين كاربردها وجود ندارد. در کتابهاي لغت نيز معاني متعدد براي «فتنه» ذکر کردهاند و بسيار مشكل است كه جهت مشتركي براي اين موارد يافت شود. به اين دليل نميتوان «فتنه» را مشترک معنوي، و اينها را خصوصيات مصداق دانست. ولي درعينحال، برخي صاحبنظران به خود زحمت دادهاند تا اصل كاربردها را به يک معنا برگردانند.
مصاديق سهگانة واژهها
قاعدهاي در زبانشناسي است که ميتوان تا حد زيادي آن را پذيرفت؛ اينكه الفاظي که در هر زباني وضع ميشوند، در ابتدا براي مصاديق مادي وضع ميشوند. آدمي از روز نخست که شروع به حرف زدن ميکند، هنوز مسائل معنوي و انتزاعي را درست درک نميکند. آنچه مورد نياز اوست، همين مصاديق مادياند که در دنيا با آنها سروکار دارد. بهعنوان مثال، درباب بزرگي و کوچکي و بالا و پايين و مانند آنها، در ابتدا مفهوم علو را براي همين بالا بودن سقف نسبت به کف وضع کردند. سپس متوجه شدند معاني ديگري هستند که تعبير ديگري مناسب آنها نيست جز اينکه بگوييم آنها بلند هستند. مثل اينکه بگوييم مقام خدا عالي است يا علو دارد. اين معنايي را که براي علو معنوي تصور ميکنند، پس از تصور علو مادي است. وقتي ديدند چنين معنايي را ميخواهند، همان لفظي را که براي علو مادي وضع شده بود، انتخاب كرده، آن را تجريد ميکنند و ميگويند: علو بر دو گونه است: يکي علو حسي؛ و ديگري علو معنوي. خدا علو معنوي دارد. يا خدا بزرگ و کبير يا اکبر و عظيم و اجل و اعظم است. همة اينها را دربارة خدا به کار ميبريم.
1. توبه (9)، 49: آگاه باشيد كه آنان در فتنه فروافتادهاند.
بزرگي، نخست دربارة همين بزرگيهاي حسي وضع شده است؛ اما وقتي ميخواهيم دربارة خدا بيان کنيم، هيچچيز مناسبتر از اين نيست که از مفهوم بزرگي استفاده کنيم؛ بهاينصورت كه معناي بزرگي را توسعه دهيم، يعني واژة «بزرگي» ابتدا وضع شده بود براي بيان بزرگي اجسام نسبت به يكديگر. اكنون با توسعة معناي آن ميگوييم بزرگي همواره جسماني نيست، بلكه بزرگي معنوي نيز داريم. پس براساس اين قاعده، الفاظ ابتدا براي مصاديق مادي وضع شده و بهتدريج با تصرفاتي به مناسبتهايي، در معاني انتزاعي، اعتباري و سپس معاني معنوي فراطبيعي به کار رفتهاند؛ يعني غالباً الفاظ، نخست بهصورت مجاز با قرينه استعمال شده و سپس کمکم بهصورت منقول و داراي معناي حقيقي جديدي شدهاند.
ارتباط معاني جديد با معناي اصلي
براي اينكه بدانيم چه نسبتي ميان دو مفهوم ابتدايي و توسعهيافته وجود دارد، نميتوان فرمول خاصي ارائه كرد. در برخي موارد، آنقدر بين اين دو مفهوم فاصله ميافتد که بهزحمت ميشود جهت مشترکي بين آنها يافت. دربارة بزرگي ميتوان گفت كه بزرگي دو نوع است: بزرگي حسي و غيرحسي؛ اما درباب برخي مفاهيم معنوي نميتوان گفت كه يک مصداق مادي دارد و يک مصداق معنوي؛ زيرا آنقدر از خصوصيات مادي و نقص تنزيه شده که بهواقع، معناي ديگري شده است. اگر قاعدة پيشگفته را بپذيريم، وقتي موارد استعمال کلمة «فتنه» را ملاحظه کنيم، شايد حسيترين معنايي که براي «فتنه» در قرآن کريم به كار رفته است، در اين آيه شريفه باشد: عَلَى النَّارِ يُفْتَنُون؛(1) «[انسانهايي] روي آتش گداخته ميشوند». «فتن» در اينجا يعني داغ کردن و سوزاندن، كه مصداق حسي است و از اين حسيتر نداريم. حتي جنون در آيه بِأيِّكُمُ الْمَفْتُونُ،(2) مستقيماً محسوس نيست، بلكه از علايم به آن پي ميبريم؛ زيرا حقيقت آن، حالتي روحي و اختلالي در روح يا در مغز انسان است كه در رفتار انسان اثر ميگذارد و آنچه مستقيماً ديده
1. ذاريات (51)، 13.
2. قلم (68)، 6.
ميشود، رفتار جنونآميز است و دستكم بهاندازة داغ کردن با آتش، حسي نيست؛ زيرا آدمي با چشم ميبيند که چيزي را با آتش، داغ يا ذوب ميکنند. بهعنوان مثال، طلا را كه در آتش ذوب ميکنند، ميگويند: «فتن الذهب». ازاينجهت ميتوان گفت: اولين بار که «فتن» وضع شده، براي همين داغ کردن وضع شده است. ولي اين داغ کردن، لوازم و آثاري دارد كه بهمناسبت اين آثار و لوازمي که بر آن بار ميشود، در ابتدا بهصورت مجاز، و بعدها بهصورت منقول، در معاني ديگري بهمناسبتهايي به كار بردهاند. بنابراين واژة «فتن»، در معناي ديگري که شباهتي با داغ کردن داشته يا برخي آثار داغ کردن را داشته است، به كار رفته است.
بهطورمعمول وقتي چيزي را روي آتش داغ کنند، حرکت و تغييري در آن پيدا ميشود. به همين مناسبت، بعدها «فتن» را دربارة اضطرابها به کار بردند. اضطراب گاهي شخصي است؛ يعني شخص حالتي رواني بهنام اضطراب و دلهره دارد؛ و گاهي اضطراب اجتماعي است؛ جامعه متزلزل و مضطرب ميشود. بدينصورت، «فتنه» بهتدريج معاني جديدي پيدا کرده و ازجمله، دربارة بلاهايي که براي انسان پيش ميآيد و حال او را متغير و مضطرب ميکند، به کار رفته است. كاربرد «فتنه» دربارة امتحان نيز براي آن است كه وقتي کسي را امتحان ميكنند، حالت اضطرابي پيدا ميکند از اينكه آيا در اين امتحان قبول ميشود يا مردود؟ پس لازمة امتحان کردن، پيدايش حالت اضطراب است. بدينجهت به امتحان هم «فتنه» گفته شده است. خداوند در ادامة آية شريفة أحَسِبَ النَّاسُ أنْ يُتْرَكُوا أنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ؛(1) «آيا مردم ميپندارند که وقتي ميگويند ما ايمان آورديم، رها شده، ديگر امتحان نميشوند؟»، ميفرمايد: وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ...؛(2) «ما همة پيشينيان را امتحان کرديم، [شما را هم امتحان خواهيم کرد]». پس «فتنه» در اينجا بهمعناي امتحان است. در آية وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً؛(3) «ما همة شما را با خوبيها و بديها ميآزماييم [و مبتلا ميكنيم]»، «بلا» و «فتنه» باهم
1. عنكبوت (29)، 2.
2. عنكبوت (29)، 3.
3. انبياء (21)، 35.
استعمال شده است(1) و مقصود آن است كه بهمثابه آزمايش، شما را به خوشيها و ناخوشيها مبتلا ميکنيم. پس ميتوان چنين تصور کرد که «فتنه»، دراصل بهمعناي گداختن و داغ کردن بوده است، سپس با توجه به لازمة آن که اضطراب بوده، به اين معنا نقل شده و کمکم دربارة اضطرابهاي روحي و اضطرابها و آشوبهاي اجتماعي و مانند آن به كار رفته است. همچنين «فتنه»، دربارة فضاي آشفتهاي که در آن اعتقادات ديني دچار شک و ترديد گردد، به كار رفته است؛ زيرا اين آشفتگي نيز موجب اضطراب ميشود. آشفتگي سبب تيرگيها و ابهامهايي است که سبب ميشود کساني در دين خودشان شک کنند. اين معنا در آية وَالْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل(2) به كار رفته است. «فتنه» در اينجا بهمعناي کاري است که سبب ميشود مردم در دينشان شک كنند و مضطرب شوند و نفهمند دين حق و اعتقادات صحيح کدام است. اين كار از آدمكشي بدتر است؛ زيرا اگر مؤمني را بكشند، به بهشت ميرود و ضرري نميکند و فقط زندگي مادي را از دست ميدهد، اما وقتي دين مؤمني دستخوش فتنه شود و وسايل شک و ترديد در دينش فراهم گردد، متزلزل ميشود و از خود ميپرسد: آيا اين دين درست است يا نه؟ درنتيجه، ايمان خود را از دست ميدهد و وقتي بيايمان شد، ديگر اهل نجات نخواهد بود. بهيقين، ضرر اين كار بيش از ضرر کشتن اوست. اگر او را ميکشتند، فقط ضرر دنيايي داشت، ولي وقتي با فتنه دين او را بگيرند، ضرر ابدي دارد و بزرگتر از قتل است. پس فتنه به ملاحظات متفاوت، مصاديق متعددي دارد، ولي نميتوان گفت که مشترک معنوي است و اينها همه مصاديق يك مفهوم است.
1. آنگونه که از بررسيهاي لغتشناسانه برميآيد، در اصل و ريشة «فتنه» معناهاي سختي، آشفتگي، گرفتاري و مانند آنها نهفته است؛ اما در امتحان و بهويژه اختبار و ابتلا، ويژگيهايي که در واژة «فتنه» ملحوظ است و غالباً به ذهن متبادر ميشود، آن معاني چندان ملحوظ نيست. اينگونه الفاظ را که کم يا زياد باهم مشابهتهايي داشته، برخي از آنها در مقام استعمال امتيازاتي دارند، چه بايد ناميد؟ به همة آنها با مسامحه «مترادفات» ميگويند. اما هرکدام ويژگياي در زبان عربي دارد كه در برخي جاها صدق ميکند و در مفاهيم ديگر صدق نميکند. چيزهايي که خداي متعالي براي انسان پيش ميآورد تا انسان در سر دوراهي قرار گيرد و بايد يکي را انتخاب کند هم، اين کار خدا را ازآنجهت که منسوب به خداست، «فتنه» يا «فتون» ناميده ميشود.
2. بقره (2)، 191.
اكنون بنابر مبنايي كه بيان شد، ميتوان گفت كه فتنه چنين سيري داشته است: در ابتدا بهمعناي داغ شدن و سوزانده شدن و مانند آن بوده است، اما پس از آن به معاني ديگري مانند اضطراب، آشوب و آشفتگي آمده است و بهلحاظ لوازمي که اين آشفتگيها در اجتماع دارد، بر فتنة اجتماعي اطلاق شده است. بر اين اساس، فتنه گاهي دربارة فرد به کار ميرود و گاهي دربارة اجتماع. فتنههاي اجتماعي نيز انواعي دارد که بايد در جاي خود به بيان آنها پرداخت.
لزوم معنا كردن واژهها با توجه به فضاي سخن
بنابرآنچه گذشت، اگر ما بخواهيم فتنه را معنا کنيم، بايد ببينيم در چه موردي به کار ميرود تا معناي متناسب با مورد خودش را بهمثابه تعريف در نظر بگيريم. در قرآن، فتنه بهمعناي مطلق امتحان به کار رفته است و چيزهايي که وسيلة امتحان قرار ميگيرند، فتنه ناميده ميشوند؛ ولي آنچه اكنون در بحثها و متون اجتماعي ما درباب «فتنه» رواج دارد، فتنههاي اجتماعي است. در قرآن آمده است: أنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ.(1) آدمي بهوسيلة فرزند نيز امتحان ميشود. وقتي امر داير است ميان اينکه انسان خواستة فرزند، همسر و دوست خود، يا خواستة خدا را اجابت کند، تزاحم پيش ميآيد. پس، همة اينها وسيلة آزمايشاند. وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَة؛(2) «ما شما را با ناخوشيها و خوشيها ميآزماييم». پس هميشه ناخوشيها محل امتحان نيستند، بلكه خوشيها نيز ابزار امتحاناند. خداي متعالي يكي را با ثروت، و ديگري را با فقر امتحان ميكند. همة حوادث جهان که بهگونهاي با رفتار اختياري ما ارتباط مييابند، و زمينهاي را براي انتخاب ما فراهم ميکنند، امتحان و فتنهاند. الفاظ ديگري نيز دربارة آزمودن، در قرآن به کار رفتهاند؛ مانند «بلا»، «ابتلا»، «امتحان»، «اختبار»، «تمحيص» و حتي «ميز»: لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.(3) اما شايعترين واژهها دراينباره، دو تاست: يکي مادة «بلا» و «ابتلا» است که يک ماده هستند، اولي ثلاثي مجرد و ديگري ثلاثي مزيد از باب افتعال است؛ و دوم مادة «فتنه» است.
1. انفال (8)، 28.
2. انبياء (21)، 35.
3. انفال (8)، 37: تا خداوند، ناپاك را از پاكيزه جدا كند.
گستره فتنه در زندگي انسان
پرسش ديگر اين است که آيا زندگي انسان در اين دنيا بيفتنه ميشود؟ فتنه بهمعناي عام آن مقصود است که شامل همة موارد امتحان ميشود، چه امتحانات فردي، چه امتحانات گروهي و اجتماعي، يعني همان معناي لغوي فتنه که تقريباً مساوي با امتحان است. آيا ممكن است زندگي انسان در اين دنيا بدون فتنه، يعني بدون امتحان سپري شود؟ امتحان نشدن، محال عقلي نيست، ولي حکمت الهي اينگونه نيست. خدا اين عالم را با وضع خاصي که دارد آفريده است. وضع زندگي ما بهگونهاي است كه خواستههاي متضادي براي ما پيدا ميشود و سر دوراهيها و چندراهيها واقع ميشويم؛ گاهي ترديد ميکنيم كه اينطرف را انتخاب کنيم يا آنطرف را؟ اين وضع زندگي که ما داريم، بدون امتحان سپري نميشود. خداوند ميفرمايد: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلا؛(1) ما مرگ و زندگي را آفريديم، تا شما را امتحان کنيم. امتحان براي تميز خوبي و بدي کار است. يعني خدا براي ارزشيابي کار، بايد زمينهاي فراهم کند كه نام آن «امتحان» است. برحسب اين آيه و دهها آية ديگر، بلا و ابتلا موارد بسيار گستردهاي دارد؛ مانند اين آيه: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ؛(2) يکي از موارد آزمايش اين است که ما زمينهاي پيش ميآوريم که معلوم شود چه کساني اهل جهاد و صبر هستند. در آية ديگري آمده است: وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ؛(3) خداوند وضعيتي پيش ميآورد كه شما امتحان شويد، تا آنچه در دل داريد ظاهر شود و جوهر وجودتان ظهور پيدا کند. خداوند، جهان را براي همين آفـريده است؛ وگرنه چون از اول ميدانست که من چقدر گناه خواهم کرد، مرا ـ العياذ بالله در جهنم ميآفريد و نيازي به پديد آوردن اين عالم نبود و کسي هم نميتوانست اعتراض كند. سرّ پيدايش اين عالم، آن است كه انسان با اختيار خود اين مسير را طي کند. آنچه سبب شده آدمي لايق مقام خلافت الهي شود، همين ويژگي است؛ وگرنه فرشتگان مقرب الهي همواره
1. ملك (67)، 2: آن كه مرگ و زندگي را آفريد، تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد.
2. محمد (47)، 31: ما شما را بهحتم ميآزماييم، تا جهادگران و شكيبايان را بشناسيم.
3. آل عمران (3)، 154: تا آنچه [از ايمان] در دلهاي شماست، [از غير آن] خالص و جدا كند.
مشغول تسبيح و تقديس خدا بودند: نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ.(1) ولي خداوند صلاح ندانست که آنها خليفة او باشند، و فرمود: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَةً؛(2) «من جانشيني را در زمين قرار خواهم داد». فرشتگان گفتند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ؛(3) اين موجودي که ميخواهي روي زمين خليفه قرار دهي، موجودي است که فساد و خونريزي خواهد کرد. خداوند فرمود: شما سرّي را که در اين کار است نميفهميد. نميتوانستند هم بفهمند؛ چون سرّ آفرينش انسان اين بود که بايد موجودي باشد که با اختيار و انتخاب خود به مقام قرب الهي، و فراتر از مقام ملايکه برسد. اما لازمة اين اختيار و انتخاب اين بود که آدمي داراي دو گونه جاذبه باشد: هم جاذبهاي که او را بهطرف گناه بکشد، و هم جاذبهاي بهسوي عبادت داشته باشد و او جهت عبادت را انتخاب، و برتري خود را ثابت کند، و روشن کند که گوهر وجودي او بهگونهاي است که پا بر خواستههاي نفساني ميگذارد، تا خدا راضي باشد. اين ويژگي در فرشتگان نبود؛ زيرا آنان گرايشي به معصيت نداشتند، يعني نميدانستند گرايش به معصيت چيست و چگونه ممكن است موجودي در درون خود گرايش به خوبي و بدي را توأمان داشته باشد. چون آنان نمونة چنين چيزي را از درون خود سراغ نداشتند، نميتوانستند حقيقت آن را دريابند. گمان ميکردند وقتي خدا موجودي را بيافريند، به او عقل ميدهد و او ميفهمد که بندگي خدا چقدر خوب است و با آن به چه مقاماتي ميرسد، و بهحتم همان را انتخاب ميکند؛ همانگونه که خود چنين ميکردند. يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لا يَفْتُرُونَ؛(4) «شبانهروز مشغول تسبيح خدا هستند و خسته هم نميشوند، [بلكه لذت ميبرند]». آنان نميتوانستند تصور کنند که موجودي ميل و جاذبه به ترک عبادت، بلکه به ضد عبادت داشته باشد و بتواند با اختيار خود، پا روي اين کشش بگذارد و به مقامي بالاتر از فرشتگان برسد و
1. بقره (2)، 30: ما همواره به ستايش تو تسبيحگوييم و تو را تقديس ميكنيم.
2. بقره (2)، 30: راستي كه من جانشيني [براي خود] در زمين قرار ميدهم.
3. بقره (2)، 30: آيا كسي را كه در زمين فساد ميكند و خون ميريزد، در زمين [خليفه] قرار ميدهي؟ فرمود: همانا من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد.
4. انبياء (21)، 20.
عبادتي بهتر از آنان انجام دهد. ازاينرو خدا به آنان فرمود: من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد. خدا در فهماندن به آنان بخل نورزيد، بلكه آنها نميتوانستند دربيابند. اگر من و شما اختيار بين خير و شر، و گناه و ثواب را ميتوانيم بفهميم، بهدليل آن است كه بهطوردايم آن را تجربه ميکنيم. اما اگر ما ميلي به گناه نداشتيم، نميفهميديم ميل به گناه چيست. پس آنچه باعث شد که انسان لياقت خلافت خدا را پيدا کند، همين ويژگي بود؛ اينكه دو گونه کشش در درون اوست و همواره در معرض امتحان است، يعني انتخاب آنچه خود ميخواهد و مردم ميپسندند، يا انتخاب آنچه خدا ميخواهد: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلا.(1)
بنابراين زندگي انسان بدون فتنه و امتحان، شدني نيست؛ اگرچه مفهوم فتنه، اندکي با امتحان فرق دارد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: شما از خدا نخواهيد که شما را مورد فتنه قرار ندهد، دعا کنيد که توفيق سربلند بيرون آمدن از امتحانات و فتنهها بيابيد و مردود نشويد. خدا امتحانهاي دشواري براي شما پيش نياورد که دربرابر آن طاقت نياوريد و رفوزه شويد. اما اينکه دعا کنيد: خدايا ما را مورد امتحان قرار نده، شدني نيست. پس براي چه شما را آفريده است؟ اصلاً آفرينش انسان در اين عالم براي اين است که امتحان شود.
مقصود از امتحان الهي
گفتيم که طبيعت زندگي در اين عالم آن است كه همواره اوضاعي پيش آيد تا آدمي بر سر دوراهيها و چندراهيها قرار گيرد و يكي را انتخاب کند. قرآن اسم اين وضعيت را «امتحان» گذاشته است.(2) گاهي در به كار بردن برخي مفاهيم و الفاظ، براي آنكه به تفاهم نزديکتر باشد،
1. ملك (67)، 2.
2. قرآن واژة «امتحان» را دربارة غير خدا نيز به كار برده است: فَامْتَحِنُوهُنَّ (ممتحنه، 10) دربارة زناني که پس از هجرت، بهعنوان مهاجر از مکه به مدينه ميآمدند و مدعي بودند كه ما مؤمن هستيم، دستور داده شد که اينها را امتحان کنيد. يا دربارة نوجوان يتيمي که بالغ شده و اموال او در دست قيّم است، وقتي ميخواهند اموالش را به او بدهند، ميفرمايد: امتحانشان کنيد آيا اينها به حد رشد رسيده و ميتوانند اموال خودشان را درست مديريت کنند يا نه؟ (نساء، 6).
از معاني حسي کمک ميگيريم. درست است ما انسانها وقتي امتحان ميکنيم، كه نميدانيم و نتيجة امتحان كردن ما آن است كه چيزي را بفهميم. خداوند نيز همين تعبيرها را به کار ميبرد. اما ميدانيم چيزي براي خدا مجهول نيست. او كنه و نهان همهچيز را ميداند و اينكه کارها به کجا خواهد کشيد. پس براي او جهلي وجود ندارد، اما وقتي ميخواهد به زبان ما حرف بزند و بگويد شما را سر دوراهيها قرار ميدهم تا همواره يکي را انتخاب کنيد و بفهميد كه چه موقعيت حساسي داريد، ميفرمايد: همواره شما را ميآزمايم، تا مجاهدان و صابران شما شناخته شوند: حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ.(1) مفاهيم ديگري نيز مانند غضب و انتقام و حتي دست خدا و پهلوي خدا نيز به كار رفته است. ميدانيم كه خدا به اين معنايي که ما ميفهميم، دست ندارد. او موجودي بسيط است و اجزايي ندارد، چه رسد به اينكه اجزاي محسوس داشته باشد. ولي وقتي خدا ميخواهد با ما سخن گويد، بايد به زبان ما حرف بزند؛ چون حقيقتي را که ميخواهد بيان کند، ما در قالب اين الفاظ ميفهميم. نامگذاري ايننوع كاربردها، تابع اصطلاحاتي است که در علوم معاني و بيان وضع کردهاند. گاهي هم اختلاف ميشود که اين تعبيرها استعاره يا تشبيه يا مجاز منقول يا مجاز مرسل است. دربارة اين نكات فني بايد در مدرسه بحث کرد. آنچه ما ميفهميم اين است كه وقتي انسان بر سر دوراهي واقع ميشود، بايد خود را نشان بدهد و رفتاري ظاهر کند که از اول، سرانجام آن را نميدانست. اين امتحان است. مثل زماني كه برگة امتحان را به فرد آزموندهنده ميدهند، و او از قبولي يا مردود شدن خود بيخبر است. همواره برگههاي امتحان در دستان ماست؛ برگههايي که با چشم و نگاه خود، يا با گوش دادن به صداها، يا با راه رفتن و ديگر كارها پر ميکنيم. اگر بخواهيم اين حقيقت مؤثر در سرنوشت خود را با لفظ بيان كنيم، بهترين لفظ، «امتحان» است و به اين سبب كه موجب دردسر براي ما ميشود، و ما را مضطرب ميکند، ميتوان آن را «بلا» يا «فتنه» ناميد. مگر فتنه آن نبود که چيزي را روي آتش، داغ کنند و مضطرب شود؟ گويا ما در وضعي قرار ميگيريم که مضطرب شده، نميدانيم چه بايد كرد، بهويژه آنجا که موضوع آنقدر ابهام داشته باشد که تشخيص وظيفه نيز مشکل ميشود.
1. محمد (47)، 31.
چنين وضعيتي، بهواقع فتنه است. يعني انسان بهطوركامل کلافه ميشود و نميفهمد كه چه بايد كرد. آنقدر هوا مهآلود و غبارآلود شده که نميتوان جاده را تشخيص داد. ولي هرچه امتحان دشوارتر باشد، نتيجهاش هم بهتر است. برخي در امور ساده قبول ميشوند، اما در امتحان سال دوم و سوم، نمره نميآورند و مردود ميشوند. دوران تحصيلي تا پايان تحصيلات تكميلي، حدود بيست سال است. اگر سالي دو بار هم آزمون باشد، چهل آزمون خواهيم داشت؛ اما امتحانهاي خدا در هر روز بيش از چهل بار است و هر لحظه در انواع امتحانات درگير ميشويم. اگر انسان به تأثير رفتارها در سرنوشت خويش توجه كند، و به اينكه ممكن است او را جهنمي يا بهشتي كند، و نداند كه نتيجة آزمون چه خواهد شد، جا دارد بسيار مضطرب باشد. اگر ما خود را به نفهمي ميزنيم و توجه نميکنيم، حرف ديگري است. انسان عاقل، بايد همواره مضطرب باشد. خوف خدا و تقوا يعني همين؛ زيرا انسان نميداند سرنوشت او چه خواهد شد و آيا از عهدة اين امتحان برميآيد و نمرة خوب ميگيرد، يا مردود ميشود. هرقدر ايمان قويتر باشد، ترس آدمي بيشتر ميشود؛ چون بيشتر درپي نمرة قبولي است. وقتي امتحانها دشوار ميشود، بر ترديد انسان نيز افزوده ميشود و از خود ميپرسد: آيا در اين امتحان دشوار، موفق خواهد شد يا نه؟ طبيعي است كه آزمونها براي افراد گوناگون تفاوت دارد. دانشآموز اول ابتدايي، امتحان سادهاي دارد. امتحان سال دوم، دشوار ميشود، و بههمينترتيب، تا برسد به امتحان ورودي دانشگاه. اگر كسي بخواهد براي رسالة دکتري نمرة خوبي بگيرد، بايد بسيار تلاش كند. او گاهي چند سال بايد معطل شود تا رسالهاش را بهگونهاي بنويسد که نمره بياورد.
اهداف امتحان الهي
امتحان، مسئلة سادهاي نيست. رمز زندگي دنياست؛ يا بهتعبيرديگر، هدف نزديک از آفرينش انسان است. خدا انسان را آفريد تا او را امتحان کند. اما پرسش اين است كه امتحان براي چيست؟ ميتوان در پاسخ گفت كه براي كسب لياقت بيشتر است. پرسش بعدي اين است كه لياقت بيشتر براي چيست؟ براي آن است كه پاداش بيشتر و والاتري نصيب او شود، و سرانجام
آن، پاداشي است که به عقل ما نميرسد؛ فقط بهصورتکلي ميگوييم به خدا نزديک شود. يعني قرب خدا، هدف نهايي خلقت است. هدف نزديک آفرينش، امتحان است؛ هدف دوم، پاداش و بهشت است؛ و هدف نهايي، رسيدن به قرب الهي است. اين اهداف بر يكديگر مترتب است و همه، هدف خلقت است. وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أمَّةً وَاحِدَةً وَلا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ... .(1) خدا انسان را براي رحمت خلق کرد؛ رحمتي که ملايکه ظرفيت دريافت آن را ندارند. ما فرشتگان را بهدرستي نميشناسيم؛ اما همين اندازه ميدانيم که آنها انگيزة معصيت و شهوت و غضب ندارند. درنتيجه، اين ابتلائات را هم نخواهند داشت. نتايجي هم که بر اين امتحانها مترتب ميشود، شامل آنها نميشود. کسي که در امتحان قبول ميشود، با كسي كه امتحان نداده مساوي نيست. او بايد امتحان دهد تا نتيجه، هم براي خودش و هم براي ديگران آشكار شود. بايد دانست كه خدا امتحاننکرده هم ميداند و نيازي به امتحان ندارد؛ بلكه او ميآزمايد تا استعدادهاي فرد آزمونشونده در يكي از دو جهت فوق و صعود، يا نزول و هبوط شکوفا شده، به فعليت برسد.
امتحان الهي و رابطة آن با علم خدا
انسانها بهطورمعمول، چيزي يا كسي را که از آن اطلاع درستي ندارند، ميآزمايند. بهعنوان مثال، دانشآموز مدرسه را امتحان ميکنند تا بدانند درس را فراگرفته است، يا چيزي از آن نميداند. البته اهداف ديگري هم بر آزمون مترتب ميشود. فرض كنيد كسي كه درس خوانده و آن را بلد است، قبول ميشود و ميتواند در کلاس بالاتر شرکت کند، يا حتي ممکن است به او جايزه بدهند.
پس اصل امتحان را در جايي به کار ميبريم که آگاه نيستيم و ميخواهيم چيزي معلوم شود. به عقيدة همة ما خداي متعال، همهچيز را خوب ميداند. حتي او ميداند موجوداتي که هنوز به
1. هود (11)، 118، 119: و اگر خداوندگار تو مىخواست، همة مردم را يك امت [و با يك آيين] قرار ميداد؛ ولى همواره اختلاف خواهند داشت، مگر كسانى كه خداوندگار تو بر آنها رحمت آورد، و براى همين آنان را آفريد... .
وجود نيامدهاند، کي به وجود ميآيند و چه سرنوشتي خواهند داشت. خداوند حتي خطورات ذهن ما را ميداند. او سرنوشتمان را ميداند ميداند. تا کي زنده هستيم و کي و چگونه و در کجا خواهيم مرد. اينها چيزهايي است که هيچکس از ناحية خودش خبر ندارد: وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأيِّ أرْضٍ تَمُوتُ.(1) کسي که اينهمه آگاهي دارد و چيزي بر او مخفي نيست، براي چه امتحان ميكند؟ همچنين دربارة بسياري از مفاهيمي که در قرآن راجع به خدا ذکر شده است، بهويژه در صفات و افعال الهي، اين پرسش مطرح ميشود. بهعنوان مثال، قرآن ميفرمايد: خدا بر کساني غضب کرد (غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم)؛(2) يا دربارة کساني، آيه ميفرمايد که خدا از اينها انتقام گرفت (فَانْتَقَمْنَا مِنْهُم)؛(3) نيز: وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ؛(4) خدا انتقامگيرنده است. در آنجا نيز اين پرسش مطرح ميشود؛ زيرا انتقام مربوط به جايي است که کسي به آدمي ضرر مالي يا جاني يا عِرضي بزند، و او درصدد برآيد که اين ضرر را جبران کند و بهطورمعمول دل خود را خنک كند: ...وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ... .(5) مؤمنين هم که قصاص و معاقبهبهمثل ميکنند، يک جهتش اين است که دلشان خنک شود. انتقام دربارة انسانها اعم از مؤمن و کافر، در چنين مواردي به کار ميرود؛ اينكه به کسي ضرري وارد شده و ناراحت شده باشد و بخواهد انتقام گيرد تا زيان خود را جبران كند و دلش خنک شود. اين جهت دربارة خدا معنا ندارد؛ زيرا خدا از حالي به حال ديگر تغيير نميکند؛ نارحت نميشود؛ و ضرري به او نميرسد. اگر همة عالم جمع شوند که بهاندازة سر سوزني به خدا ضرر بزنند، نخواهند توانست چنين كنند. انتقام گرفتن از چنين کسي که هيچ ضرري به او نميرسد، به چه معناست؟ اينكه خداوند ميفرمايد: از کفار يا از آل فرعون انتقام گرفتيم، چه معنايي دارد؟ نمونة ديگر دراينزمينه، غضب خداست. اگر به کسي ضرري برسد يا اهانتي شود، ناراحت شده، رنگش قرمز ميشود و رگهاي گردنش پر ميشود.
1. لقمان (31)، 34: و كسي نميداند كه در كدام سرزمين خواهد مرد.
2. فتح (48)، 6: خداوند بر آنان خشم كرد.
3. اعراف (7)، 136: پس ما از آنان انتقام گرفتيم.
4. آل عمران (3)، 4: و خداوند، شكستناپذير و انتقامگيرنده است.
5. توبه (9)، 14، 15: تا سينة [مجروح از غصههاي] مؤمنان را شفا بخشد و خشم از دلهاي آنان ببرد.
ديگران ميگويند: غضب کرد. اما خدا اين حالات را ندارد و تحت تأثير هيچچيزي قرار نميگيرد. اگر اشکال را وسيعتر بگيريم، حتي خشنود شدن خدا نيز جاي پرسش دارد. مقصود از خوشحال شدن خدا چيست؟ كسي كه چيزي ندارد و ديگري به او ميدهد يا به او خدمتي ميكنند که نفعي برايش دارد، خوشحال ميشود و حالتي برايش پيدا ميشود که پيشتر نبود. اما حال خدا هيچگاه تغيير نميکند: لَمْ يَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا؛(1) «[خدا] هيچ حالي مقدم بر حال ديگري ندارد». دراصل، «حال» دربارة خدا معنا ندارد؛ زيرا اين امور، از اعراض و کيفيات نفسانيِ موجودات مادي است. در فرهنگ ما بسيار معروف است كه ميگوييم: ما خدا را با کار خودمان خوشحال ميکنيم. پس خوشحالي خدا چه معنايي دارد؟ در دعاي عرفه آمده است: إِلَهِي تَقَدَّسَ رِضَاكَ أنْ تَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ؛(2) «رضايت تو مقدستر از آن است که حتي علتي از ناحية خودت داشته باشد، [چه رسد به اينکه من بخواهم علت رضايت تو شوم]». يعني اگر خدا از چيزي راضي است، اينگونه نيست که خودش کاري ميکند تا راضي شود. پس خدا علت رضايت خود نميشود، چه رسد به اينکه ديگري بخواهد علت رضايت او شود. مگر ممکن است موجودي در خدا اثر گذارد؟
دقت در خداشناسي و شناخت صفات و افعال الهي، پرسشهايي را پيش ميآورد که پاسخهايشان چندان آسان نيستند. بهطورطبيعي، بحث دربارة اوصاف خداوند و راز اطلاق اين اوصاف بر او، درازدامن و گسترده است و در اين مجال نميگنجد؛ اما به گمان ما ميتوان مطلبي کليدي گفت که بهگونهاي اين اشكال را برطرف كند. ما ذات خداوند را درست درک نميکنيم و نميتوانيم درک کنيم و هيچکس و هيچ موجود ديگري نيز حقيقت صفات و افعال خدا را نميتواند درك كند. در بيان اوصاف (صفات و افعال) خدا، آنچه در قرآن آمده است، به زبان ما گفته شده است. اگر ما بخواهيم در اينها دقت کنيم، بايد لوازمي را که بهلحاظ سخن گفتن ما رعايت شده و با نقصها و حيثيتهاي امکاني همراه است، حذف كنيم. بهعنوان مثال، غضب کردن بشر اينگونه است که از حال عادي خارج ميشود، رنگ رخسارهاش تغيير كرده، عصباني ميشود و داد ميزند، و
1. نهجالبلاغه، خ65؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج54، ص285.
2. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج95، ص26؛ سيدبنطاووس الحلي، اقبال الاعمال، ص349.
اگر غضب آدمي بهطورصحيح و کنترلشده و عقلايي اجرا شود، دربارة کسي که به او غضب کرده، کاري صورت ميدهد که استحقاق آن را دارد. منظور از اينکه «خدا غضب ميکند»، با حذف اين جهات نقص به دست ميآيد؛ يعني خدا خون ندارد که به جوش بيايد، و پوستي ندارد که قرمز شود؛ ولي نتيجة اينها که عبارت است از عذاب کردن و طرد کردن فرد مغضوب، حقيقتِ فعل خداست. سرّ به كار رفتن اين تعبيرها، سخن گفتن به زبان ماست؛ يعني اگر بنا بود ما چنين حالي داشته باشيم و کاري صورت دهيم، غضب نام داشت، اما حقيقت غضب بهمعنايي که در ما هست، دربارة خدا محال است. حتي رضايت خدا نيز به اين معنا محال است. جملة إِلَهِي تَقَدَّسَ رِضَاكَ أنْ تَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْك از امام حسين(عليه السلام) است؛ کلام حکما و عرفا نيست. بنابراين اگر خدا اينها را به زبان ما نگويد، هيچچيزي از اوصاف خدا را نميفهميم. در اين موقعيت، بهترين راه درك كردن افعال و صفات خدا چيست؟ چيزي است شبيه آنچه درميان خود ما معمول است: «چون که با کودک سروکارت فتاد / پس زبان كودكي بايد گشاد». وقتي سروکار آدمي با بچه ميافتد، بايد با زبان بچه حرف بزند و چيزي بگويد كه او بفهمد. اگر بخواهيد مسائل علمي عميق را براي بچه مطرح كرده، با او حرف بزنيد، بايد به زباني بگوييد كه او بفهمد. بهعنوان نمونه، وقتي بچه دربارة ماهگرفتگي يا خورشيدگرفتگي ميپرسد، اگر بخواهيد مسائل نجومي را براي او شرح دهيد، نميفهمد. بايد بهگونهاي پاسخ گوييد که او بفهمد؛ وگرنه بايد سکوت کنيد. بايد به زباني بگوييد که او بفهمد. در اين زبان ممکن است مَجازهايي به کار ببريد، مسامحاتي در تعبير و يا تشبيههايي کنيد؛ چون او اصل آن مطلب را بهصورت عريان نميفهمد. بر همين اساس، خداوند در قرآن بسياري چيزها را با تشبيه به ما ميفهماند؛ زيرا اگر آن حقيقت را صاف و عريان بگويد، درست درک نميکنيم. اينهمه مثلهايي که دربارة امور دنيا و آخرت در قرآن آمده، براي همين است. إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ.(1) خدا ازآنرو دربارة دنيا چنين مثل ميزند و تشبيه ميکند که بهترين راهي است که ما ميتوانيم حقيقت دنيا را با آن درک کنيم. براي فهم حقيقت دنيا، تعبيري از اين بهتر و دركشدنيتر پيدا نميشود.
1. يونس (10)، 24: همانا مثل زندگي دنيا، مانند آبي است كه ما از آسمان فرود آورديم.
بنابراين بايد دانست كه هم صفات و هم افعال خداوند، به زبان ما گفته شده است. اگر به اين زبان نميگفتند، امكان بيان اوصاف خدا نبود و كاري جز سکوت محض روا نبود. حتي وقتي ميگوييم «خدا موجود است»، آنچه ما در ابتدا از «موجود» درمييابيم، وجود اشياي مادي است. فراتر از اين، مفاهيم ديگري مانند «خالق» است كه در قرآن، افزون بر كاربرد آن دربارة خدا (مانند أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ)(1) بر غير خدا نيز اطلاق شده است. مانند سخني كه دربارة حضرت عيسي(عليه السلام) فرموده است: إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي...؛(2) تو از گِل، پرندهاي را خلق ميکني. آيا وقتي اين واژه (خلق) را دربارة خدا به كار ميبريم، همان معنايي را ميفهميم که دربارة حضرت عيسي ميفهميم؟ يعني اگر چيزي را با گل درست کنند و بهصورت پرندهاي درآورند، خلق خواهد بود؟ فکر ميکنيم خدا هم گلي برداشت يا به جبرئيل گفت بردار، سپس كاري روي آن انجام داد و به آن شکلي داد؟ خالق بودن خدا، بسيار متفاوت است. خدا با يك امر ميفرمايد: كُن فَيَكُونُ.(3) افزون بر اينکه خودِ اين تعبير نيز به زبان ماست؛ وگرنه خدا به گفتن احتياج ندارد. آيا به چيزي که هنوز وجود ندارد، ميتوان خطاب كرد و او نيز پاسخ دهد: من هستم! بر اين اساس، مفسران بزرگ و اهل دقت بر اين باورند كه درباب الفاظ و مفاهيم بهكاررفته دربارة صفات و افعال خدا، در مواردي که ايهام معناي نقص دارد، بايد حيثيت نقص را تجريد کرده، خدا را از آن تنزيه کنيد. بگوييد: خلق ميکند، اما نه مثل خلق ما. بين التشبيه والتنزيه. در روايات ائمة اطهار(عليه السلام) همينگونه به ما دستور داده شده است كه وقتي صفت يا فعلي را دربارة خدا به كار ميبريم، چه در ذهن و چه در مقام وصف، بگوييم اين صفت براي خدا ثابت است، اما نه آنچنانکه در مخلوقات است.(4) يعني ما حقيقت آن صفت را درنمييابيم. ولي خدا به برخي از بندگان خود علم و معرفتي بخشيده که ما از آن بيخبريم. به اين جهت آنان را استثنا کرده و فرموده است: وصفي که آنان ميکنند، درست است. سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلاّ عِبَادَ اللَّهِ
1. مؤمنون (23)، 14: بهترين آفرينندگان.
2. مائده (5)، 110: آنگاه كه به إذن من از گل به ساختار پرندهاي ميآفريدي... .
3. بقره (2)، 117: موجود باش، پس موجود شود.
4. محمدبنيعقوب الكيني، الكافي، ج1، ص83ـ85.
الْمُخْلَصِينَ.(1) اكنون پرسش اين است كه اين بندگان مخلص كياناند؟ ما همانگونه که خدا را نميشناسيم، آن بندگان را نيز درست نميشناسيم و نميدانيم كه چه كساني هستند و به چه مقامي رسيدهاند. بهاجمال ميدانيم كه قرآن نام انبيا را در اين زمره آورده است و ما معتقديم كه چهارده معصوم، از بندگان بسيار ممتاز خدا و عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ هستند. خدا ميفرمايد: اوصافي که آنان ميگويند، درست است. اينكه چگونه ميفهمند و چه ميفهمند و به چه مقامي رسيدهاند، به فهم ما درنميآيد و هيهات که اگر صدها سال عقل خود را به کار گيريم، به کوچکترين مقامات آنها برسيم!
پس لوازم مادي يا لوازم نقص موجود در اين مفاهيم را بايد حذف کرد. خدا موجودي است كه همهجا هست، اما نه موجودي جسماني که در مکاني قرار گيرد. دَاخِلٌ فِي الأشْيَاءِ لا كَشَيْءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْءٍ وَخَارِجٌ مِنَ الأشْيَاءِ لاَ كَشَيْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْء.(2) خدا در همهجا و در همهچيز هست، اما نه مثل آبي که در کوزه است، يا حتي روحي که در بدن است. حضور خدا اينگونه نيست. ما بيش از اين نميفهميم. همهچيز به ارادة او خواهد بود. هيچجا از او خالي نيست. نميتوان گفت جايي هست که خدا آنجا نباشد. اما حقيقتِ آن را نميفهميم و نبايد انتظار داشته باشيم که با دقتهاي فلسفي يا رياضتهاي عرفاني و مانند آن، به حقيقت آن دست يابيم. ممکن است با بحثهاي عقلاني که بزرگان کردهاند، مقداري فهم رقيقتر و دقيقتر از آن به دست آيد و اشکال کمتري داشته باشد؛ اما کنه و حقيقت اين اوصاف از دسترس ما دور است و نميفهميم. در روايت از امام باقر(عليه السلام) آمده است: كلما ميزتموه بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم؛(3) «هر چيزي را در وهم و ذهن خود در دقيقترين معاني آن تصور کنيد، مخلوق و ساختة شماست و به شما بازگردانده ميشود». آن خدا نيست، بلكه مفهومي است که شما در ذهن خود ساختهايد. با اينها نميشود حقيقت خدا را شناخت. البته بدان اندازه که
1. صافات (37)، 159، 160: منزه است خداوند از آنچه [مشركان او را بدان] وصف ميكنند، جز بندگان مخلص خدا.
2. محمدبنيعقوب كليني، الكافي، ص85: درون چيزهاست، نه مانند درآمدن چيزي در چيز ديگر؛ و بيرون از چيزهاست، نه مانند چيزي كه برون از چيزي است.
3. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج66، ص292.
ممكن است، خدا آن را به برخي از بندگان خود كه بخواهد، عنايت ميكند: العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء.(1) اگر کساني به مقامات مخلصين برسند، آنوقت پردههايي كنار ميروند و آنها چيزهايي را ميبينند. آنچه ميبينند بر آنان گوارا باد! ما خبر نداريم كه چه ميبينند.
بنابراين مقصود از غضب يا انتقام خدا، بهيقين، مصداقهاي بشري و شناختهشده نزد ما نيست. آنچه لازمة ماديت و مخلوقيت است، مانند تغيير حال و تحت تأثير واقع شدن، در او راه ندارد. اگر قرار باشد در خدا تأثيري بگذاريم و در او رضايت ايجاد کنيم، آن رضايت مخلوق ماست و ما علت آن خواهيم بود. درصورتيکه او علتالعلل است و معلول هيچچيزي نيست. هيچچيزي در او اثر نميکند، بلكه او اثرگذار در همهچيز است.
تفاوت امتحان خدا با امتحان بشر
با توجه به آنچه گذشت، مقصود از «امتحان» كه به خدا نسبت ميدهيم، همان امتحاني نيست که ما ميکنيم؛ زيرا امتحان كردن ما براي روشن شدن چيزي است كه از آن خبر نداريم، درحاليكه خدا از همهچيز آگاه است. نكتة جالب دربارة امتحان الهي آن است كه خدا در برخي آيات ميفرمايد: خدا امتحان ميکند تا بداند. وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ؛(2)«ما شما را آزمايش ميکنيم تا بدانيم کداميك مجاهد [و اهل استقامت هستيد] و [در مقام انجام وظيفه]، صبر ميکنيد». «دانستن» در اينجا نيز مثل ساير صفات، بايد از جهات نقص تجريد شود. پس مقصود از اين امتحان، اين نيست که خدا نميدانست. بهاصطلاحِ بزرگان اهل معقول، اين علم از صفات فعلي، و عبارت است از مفهومي اضافي ميان عالم و معلوم. اين مفهوم اضافي يک معناي حادث است و وقتي پيدا ميشود که طرف ديگر هم موجود باشد. وقتي طرف ديگر نباشد، اضافهاي محقق نميشود، و تا آن طرف پيدا نشود، اين علم بهمعناي اضافه تحقق پيدا نميکند. علم ذاتي خدا، عين ذات اوست و هيچ تغييري نميکند و معلولِ چيزي هم نيست. اما مقصود از
1. جعفربنمحمد الصادق، مصباح الشريعه، ص16.
2. محمد (47)، 31.
حَتَّى نَعْلَم آن علم ذاتي نيست؛ بلكه علم ديگري است. خدا در قرآن علومي براي خود بيان فرموده، ازجمله علمي را که در کتاب مبين و در لوح محفوظ است، فِي كِتَابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَلا يَنْسَى.(1) تفصيل اين نکتهها را بايد در تفسير و بحثهاي کلامي و اعتقادي جستوجو كرد. در اينجا فقط به بحثي کليدي اشاره کرديم تا در همة اين موارد، هرجا ايهام نقصي در افعال يا صفات الهي هست، بايد آن را تجريد كنيم. پس آن وصف را به كار ميبريم، ولي جهت نقص را بايد حذف كنيم.
حقيقت امتحان الهي
حقيقت امتحان خدا چيست؟ هدف خداوند از خلقت انسان، اين بوده است که او با اختيار خود، مسير سعادت را طي کند. «اختيار» معاني متعددي دارد. مقصود از آن در اينجا «انتخاب کردن» است. اين معنا وقتي تحقق مييابد که دستكم دو راه باشد و يکي از آنها انتخاب شود. اما وقتي تكراهه و يکطرفه باشد، انتخاب معنا ندارد. راه موجودات ديگر، حتي فرشتگان، يکسويه است. آنها دراصل، چيزي جز عبادت خدا را دوست نميدارند و ميلشان به چيز ديگري تعلق نميگيرد. بنابراين زندگي آنها يکسويه است. حضرت امير(عليه السلام) در نهجالبلاغه، در بيان ويژگيهاي فرشتگان، نخست به عظمت آسمانها اشارهاي ميکند و سپس ميفرمايد: در آسمانها با وسعتي كه دارند، جايي نيست که بهاندازة پوستي (يا سجادهاي) باشد و خدا در آنجا مَلَکي خلق نکرده باشد.(2) عالم از مخلوقات پر شده، و خدا هرجا هرچه ميبايست، خلق کرده است. در زمين نيز آنچه ميبايست، خلق شده، و فقط جاي موجودي مانده که انتخابگر باشد، و اين مظهرِ بيشترين قدرت و ارادة الهي است. نه آنكه نقصي در قدرت خدا باشد. يعني خدا چيزي ميآفريند که بااينکه همة هستياش از اوست، مجبور نيست و ميتواند خود، راه و مسير خويشتن را انتخاب کند. شايد
1. طه (20)، 52: در كتابي كه خداوندگارم گم نميكند و فراموش نميكند.
2. وَلَيْسَ فِي أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلاّ وَعَلَيْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِد؛ «در آسمانها جاي پوستيني نيست جز آنکه فرشتهاي سجدهگر يا تلاشگر بر آن مستقر است». نهجالبلاغه، خ90.
موجودات ديگري هم باشند كه ما نميدانيم. آنچه در قرآن آمده، فقط انسان و جن است. جن، در مقولة تکليف با انسان شريک است. يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ.(1) ولي اينكه موجودي در کرات و عالمهاي ديگر هست يا نه، ما خبر نداريم. آنچه ميدانيم اين است كه درميان موجودات، انسان و جن مکلفاند و راهشان را با انتخاب خود طي ميکنند، ولي با توجه به برخي قراين، انسان اشرف از جن است؛ زيرا انسان خليفة خداست و خليفة خدا درميان جن وجود ندارد. چنين موجودي قدمبهقدم بايد راههاي متعدد، پيش رو داشته باشد تا انتخاب کند، و هرچه زمينة انتخاب بيشتر باشد، زمينة تکامل او بيشتر است؛ زيرا تا انتخاب نکند، به کمال نميرسد. کمال او در چيزي است که انتخاب ميکند، بهشرط آنكه درست انتخاب کند. اما اگر كاري جبري يا اتفاقي باشد، کمالي براي او نميآورد. بنابراين بايد زمينههاي گوناگوني باشد تا انتخاب معنا داشته باشد، و همة تدبيرهاي اين عالم، براي همين نكته است. آنقدر داستان خلقت عجيب است که اگر كسي دقت کند، نزديك است كه از حيرت مدهوش شود! خدا در هر لحظه، چقدر اسباب امتحان براي چه کساني آفريده، که همه براي يكديگر وسيلة امتحان هستند. اگر كسي درست فکر کند، عقل از سرش ميپرد. خدا چه تابلوي عجيبي از آغاز تا پايان خلقت ترسيم کرده، که همة اينها بايد بهوسيلة يكديگر امتحان شوند. قرآن كريم فقط به کليات اينها اشاره كرده است.
چگونگي امتحان الهي
قرآن كريم دربارة چگونگي امتحان خداوند، در برخي آيات فرموده: هرچه روي زمين است، مانند گياهان، جانوران، حشرات، ماهيها، و موجودات ديگر را داراي جاذبههايي قرار داديم تا شما را با آنها بيازماييم. إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أيُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلًا.(2) بر اين اساس، هر چيزي که براي بشر جاذبهاي دارد و توجه او را به خود جلب کند، از خوردنيها، آشاميدنيها و
1. انعام (6)، 130: اي گروه جن و آدمي.
2. كهف (18)، 7: ما آنچه را برروي زمين است، زينتي براي آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كداميك نيككردارترند.
پوشيدنيها، تا ساير چيزهايي که انسان از تماشاي آنها لذت ميبرد، حتي اگر کششي اندك داشته باشد که او را به خود جلب کند، وسيلة آزمايش است. عجيبتر اينكه خود انسانها، وسيلة آزمايش يكديگر هستند: لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ(1). وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُم.(2) تعبيرات گوناگوني در آيات آمده و چند آيه به اين مضمون هست: ما شماها را وسيلة آزمايش يكديگر قرار داديم. برخي انسانها براي برخي ديگر جاذبهاي دارند كه وسيلة آزمايش آنها ميشود. اگر حتي برعكس، موجب نفرت شوند، بازهم آزمايشي ديگر است؛ اينكه انسان درمقابل کسي که از او نفرت دارد، چه عکسالعملي نشان ميدهد. خداوند وسايلي اعم از طبيعي، جغرافيايي و غيره، و زمينههايي فراهم آورده است. شايد عوامل ارثي و ژنتيک نيز مؤثر باشند. او خود ميداند كه چه عواملي لازم است تا حادثهاي در عالم رخ دهد. براساس آيهاي كه گذشت، قرآن ميفرمايد: بعضيها که مرفهاند و زندگي بهتري دارند، وسيلة آزمايش برخي ديگر هستند. فقيران براي ثروتمندان وسيلة آزمايش هستند در اينكه آيا توانگران، وظيفة خود را دربارة آنان انجام ميدهند يا نه؟ آيا به آنها فخر ميفروشند يا نه؟ تکبر ميکنند يا نه؟ ثروتمندان نيز براي فقيران وسيلة آزمايش هستند. برخي از آنان درمقابل ثروتمندان كرنش ميکنند؛ زيرا طمعي در مال آنها دارند. برخي ديگر به آنان حسد ميورزند. برخي نيز سعي ميکنند از اموالشان اقتناص کنند، در اينکه بهصورت مشروع يا نامشروع بگيرند. اينها وسيلههاي آزمايش هستند. گاهي کسي زيباست. قيافة زيباي او براي ديگران و براي خود او آزمايش است. اگر كسي زشت است، براي ديگران و براي خود او آزمايش است. زيبايي يوسف(عليه السلام) براي خود او نيز آزمايش بود. اگر اين زيبايي را نداشت، به داستان زليخا مبتلا نميشد، تا آشكار شود آيا در آن وضعيت خود را حفظ ميکند يا نه. پس وسيلة آزمايش وي، جمال خود او بود؛ در عين اينكه اين زيبايي براي زليخا، زنان مصر و برادران او نيز آزمايش بود. يک تير است و صدها نشان! خدا با يک تير، صدها نشان ميزند. اين، زيباييِ اين جهان است. عجب دستگاهي است! چقدر حکمت در هر جزئي از اجزاي اين عالم وجود دارد!
1. محمد (47)، 4: تا بعضي از شما را به بعضي ديگر بيازمايد.
2. انعام (6)، 165: و بعضي از شما را بر بعضي ديگر، پايههايي بالا برد تا در آنچه به شما داد، شما را بيازمايد.
سبب امتحان الهي آن نيست که خدا نميداند، بلكه انسان موجودي است که بايد انتخاب کند، و براي انتخاب كردن بايد زمينههايي فراهم شود. يعني همواره انسان سر چندراهيها قرار گيرد تا يکي را انتخاب کند. انسان در نگاه كردن، شنيدن، سخن گفتن و ساير اموري كه هر لحظه با آن روبهروست، همواره آزمايش ميشود. بنابراين هرچه روي زمين است، وسيلة امتحان است. نهتنها بديها، بلاها و مرضها موجب آزمايش هستند، بلكه نعمتها نيز وسيلة آزمايش هستند. وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَة(1) و وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ.(2) وقتي خدا آن مُلک را به سليمان مرحمت فرمود و در يک چشم بر هم زدن، تخت بلقيس را از يمن به مركز حكومت او در شامات آوردند، او درمقابل چنين چيزي که برايش اتفاق افتاد، چيزي که در عالم نظير نداشته يا بسيار کم اتفاق ميافتد، فرمود: قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأشْكُرُ أمْ أكْفُرُ؛(3) «اين فضل خداست، تا مرا بيازمايد آيا شکر اين نعمت را بهجا ميآورم، يا کفران ميکنم».
پس همة نعمتها و بلاها، وسيلة آزمايشاند و به يک معنا تمام جهان، آزمايشگاه انسان است. ما با ورود به اين جهان، وارد آزمايشگاه ميشويم؛ اگرچه در ابتدا نميتوانيم آزمايش بدهيم و هنوز تکليف نداريم و چند سالي بايد بگذرد تا به سن تکليف برسيم و زمينههاي آزمايش فراهم شود و قدرت شركت در آزمون پيدا کنيم. از اين زمان، آزمايشها شروع ميشود و تا لب گور و آخرين نفس همواره ادامه مييابد تا زمينههايي براي انتخاب ما فراهم گردد. گفتن، شنيدن، نگاه کردن، فکر کردن و حتي تصور ذهني، صحنههاي آزمايش هستند. إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم.(4) ممکن است در ذهن خود گماني ببريد که گناه باشد. انسان حق ندارد دربارة هر چيزي به دلخواه خود فکر کند. بيجهت نبايد دربارة مؤمن سوءظن داشت. حتي ذهن و درون انسان هم جاي آزمايش است. آگاهان توجه دارند که در هر حالي، دهها و صدها آزمايش براي آدمي وجود دارد و همه، نعمت خدايند که اگر نباشند، رشد و تكاملي پيدا نميشود. اگر انسان کار خوب کرد، يک قدم بالا
1.انبياء (21)، 35: و شما را به بدي و خوبي ميآزماييم؛ آزمودني.
2. اعراف (7)، 168: و آنها را با خوبيها و بديها آزموديم.
3. نمل (27)، 40: گفت اين از فضل خداوندگار من است تا مرا بيازمايد كه سپاس ميگزارم، يا ناسپاسي ميكنم.
4. حجرات (49)، 12: راستي كه بعضي گمانها گناه است.
ميرود، وگرنه همان جا ميماند. گاهي هم انسان مردود شده، يک قدم به عقب برميگردد. اينکه خداوند زمينة رشد ما را فراهم کرده، خود چه نعمت عظيمي است! اگر اين آزمايشها نبود، همان نطفهاي بوديم که در ابتدا بوديم. هَلْ أتَى عَلَى الإنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا * إِنَّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ.(1) خدا ميفرمايد: ما انسان را با اين ويژگيها که مجموعهاي از عوامل و گرايشها و جاذبههاي گوناگون است، خلق کرديم، تا او را آزمايش کنيم. پس هدف از آفرينش بشر در اين جهان، آزمايش اوست. ولي از قرآن استفاده ميشود كه آزمون، هدف نهايي نيست؛ زيرا آزمايش ميکنند تا آدمـي خود را به کمال برسـاند و ـ به تعبير فلسفي ـ استعدادهاي خود را به فعليت برساند. آنچه انسان قرار است بشود و ميتواند بشود، تحقق يابد، استعدادهايش به فعليت برسند، و بالقوهها بالفعل گردند. قرآن نام اين را «آزمايش» گذاشته است.
درميان اين آزمايشها، چيزهايي که اهميت بيشتري دارند طبعاً گرفتاري و درگيري و ابهام بيشتري خواهند داشت. به اينگونه موارد، افزون بر «ابتلاء» و امثال آن، «فتنه» نيز اطلاق ميشود. فتنه، آزمايشي حساس، کارساز و نقطة عطف است و بهطورکلي اهميت بيشتري دارد. پس فتنه و آزمايش، ازلحاظ مصداق، عام و خاص هستند. هر فتنهاي آزمايش است، اما شايد هر آزمايشي را نتوان فتنه ناميد. اين برحسب استظهار است.
حوزههاي آزمايش در قرآن
با توضيحي که گذشت، هرچيز و هرکس ممكن است وسيلة آزمايش باشد. يعني با هرکس كه بهگونهاي رابطة دور يا نزديک داشته باشيم، وسيلة آزمايش ما خواهد بود. ولي قرآن، بر برخي آزمايشها تأكيد كرده است. اين تأكيد ازآنروست که ما دربارة آنها بيشتر مواظب باشيم. گاهي با آوردن «ن» تأکيد ثقيله همراه با قسم، بر آن تأكيد كرده است. به عنوان نمونه بيان آزمايش باتعبير وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ، غير از «نبتليکم» است. در جملة ولنبلونکم، لام قسم و نون تأکيد ثقيله،
1. انسان (76)، 1، 2: بهيقين روزگارى بر آدمى گذشت كه چيزى يادكردنى نبود. ما آدمى را از نطفهاى آميخته آفريديم؛ او را مىآزماييم.
بيانگر حتمي بودن آزمايش است. در يك نگاه، حوزههاي آزمايش را ميتوان به اين صورتْ دستهبندي كرد:
اول: امور مادي. بخشي از موارد آزمايشي كه قرآن بيان كرده، مربوط به امور مادي است، مانند: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ.(1) خوف و ناامني، گـرسنگي ـ در برخـي جاها تشنگي هم استفاده ميشـود ـ از دسـت دادن زن و فـرزند، ازآنجـمله هستند. براساس برخي احاديث، منظور از «ثمرات» فرزندان هستند.(2) از بين رفتن اموال و داراييها با آتشسوزي يا غرق شدن در دريا يا خشکسالي، همگي وسايل آزمايشاند. پس بخشي از اين امتحانات كه فراواناند و مكرر در قرآن بيان شدهاند، به امور مادي مربوط ميشوند.
دوم: امور فكري و عقيدتي. برخي آزمونها دربارة امور فکري و عقيدتي است. وسواسها و القائات شياطين، وسيلة آزمايش است. ِليَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً.(3) قرآن به اين بُعد توجه ويژه کرده است. بنابراين همة شبهات و تشكيكهايي كه براي تضعيف عقايد ديني القا ميشوند و مطالبي که بهطوردائم از رسانههاي خارجي و سايتهاي اينترنتي منتشر ميگردند، همه در اين بخش قرار ميگيرند. اينها فتنههاي ديني، فکري و اعتقادي هستند. ظاهراً مقصود از «فتنه» در آية الْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل(4) همين امور است. در آية وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَة(5) نيز فتنه به همين معناست؛
سوم: فتنههاي اجتماعي. برخي فتنهها به امور اجتماعي مربوط هستند. حتي وجود خود پيغمبران، براي ديگران فتنه و آزمايش است. لِيَقُولُوا أهَؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنَا.(6) خدا چوپاني را بهسوي فرعون ميفرستد كه بگويد: من پيامبرم و بايد از من اطاعت کني! او پوزخند زد و گفت
1. بقره (2)، 155: بهحتم شما را ميآزماييم به چيزي از ترس و گرسنگي و كاسته شدن از داراييها و جانها و ميوهها.
2. محمدبنيعقوب كليني، الكافي، ج3، ص218؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج79، ص119.
3. حج (22)، 53: تا آنچه را شيطان القا ميكند، ابزار آزموني قرار دهد... .
4بقره (2)، 191.
5. بقره (2)، 193: با آنان پيكار كنيد تا فتنهاي نماند.
6. انعام (6)، 53: تا [كافران] بگويند: آيا خداوند، اينان را از ميان ما نعمت [هدايت] بخشيده است؟
كه چرا فرد ديگري نفرستاده و تو چوپان فقير تهيدست را فرستاده است؟ در زمان پيغمبر نيز ميگفتند:لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ؛(1) اگر خدا ميخواست پيغمبر بفرستد، چرا شخص بزرگي را نفرستاد؟ منظورشان از «بزرگي»، ثروتمندي و دارا بودن موقعيت اجتماعي مهم بود. ميگفتند چرا جوان يتيمي را که از كودكي يتيم شده، براي دعوت آنان ميفرستد. خدا بر اينها منت گذاشت و از ميان همه، او را انتخاب کرد. ولي آنها درمقابل، مسخره ميکردند. اين مورد و نظاير آن، از امتحانهاي خداوند است. فتنههاي اجتماعي که موجب گمراهي انسانهاي فراواني شده و گاه نسلهايي را هدف قرار دادهاند و گاهي دامنة آنها تا روز قيامت باقي ميماند، مصداق امتحانها و فتنههاي عظيم هستند و مراحل گوناگوني از شدت و ضعف و عظمت دارند که ما بايد به آنها توجه داشته باشيم تا در اين امتحانها موفق شويم. آنچه براي يك دانشآموز مهم است، آن است که پاسخ پرسشهاي درسي را بهدرستي بدهد، و اين امر چنان ذهن او را مشغول ميكند كه گاهي گرسنگي و تشنگي را هم از ياد ميبرد. وقتي همة عالم جاي امتحان است و همة پديدههاي زندگي ابزار آزمايش است ما بايد چگونه به آنها بنگريم و چه دغدغهاي نسبت به آنها داشته باشيم؟! دستكم بايد بهاندازة ضرورت که بتوانيم امتحان دهيم، آنها را بشناسيم، و دربارة هرچيز ازآنجهت که متعلق تكليف است بينديشيم، اگرچه خداي متعالي از لطف خود، در اينها هم لذتهايي قرار داده تا براي ما جاذبه داشته باشد؛ زيرا هميشه عقل به کار نيست. اگر گرسنگي نباشد، كسي به فکر غذا خوردن نميافتد، تنبلي ميكند و مريض ميشود و چهبسا جانش به خطر افتد. بنابراين از لطف خداست که لذت غذا خوردن و ساير لذتها را براي انسان آفريده تا به آنسو جذب شود. اما جذب شدن، هدف نيست، بلكه مقدمه است تا امتحان شويم، و در عالم ابدي رحمتي را دريافت کنيم که هيچ موجودي لياقت دريافت آن رحمت را ندارد. آن رحمت ويژة کساني است که در اين عالم، خوب امتحان دادهاند. پس هدف نهايي آنجاست و امتحان، هدفي متوسط است. مقصود اصلي، رسيدن به پاداش الهي است. وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ.(2) آيا چيز ديگري فراتر از آن هست يا نه؟ به عقل ما
1. زخرف (43)، 31: چرا قرآن بر بزرگفردي از اين دو شهر فرود نيامده است؟
2. توبه (9)، 72: و خشنودي خداوند، بزرگتر است.
نميرسد. ولي ميدانيم چيزي است که ملايکه هم لياقت درک آن را ندارند، و خدا آن را براي انسان مقدر فرموده بهشرط آنکه از عهدة امتحان الهي در اين دنيا برآيد.
انتساب همة امتحانها به خداوند
در مواردي که قرآن از فتنه و ابتلا بحث کرده، روح همة آنها اين است که خداي متعال زمينهاي فراهم ميآورد تا افراد بر سر دوراهيها و چندراهيها قرار گيرند و يک راه را انتخاب کنند. حقيقت امتحان، فتنه، ابتلا و هدف از آفرينش انسان در اين عالم همين است. بنابراين امتحانکنندة حقيقي خداست و امتحانشونده، انسان است. اما موارد امتحان برحسب تعبيرهاي قرآن کريم تفاوت دارند. در دستهاي از آيات، خداي متعالي امتحان کردن را به خود نسبت داده است و در دستة ديگر، آن را به انسانها نسبت داده است (انسانها فتنه ايجاد کردند). ولي هدف كلي از همة آنها اين است که زمينة انتخاب انسانها فراهم شود تا با اختيار خود، استعدادهايشان را شکوفا کنند و راه نهايي را برگزينند.
آزمودن انسانها با امور تكويني و تشريعي
چنانكه گفته شد در يك نگاه کلي، آيات فتنه، ابتلا و امتحان به دو دسته تقسيم ميشوند. آيات دستة اول، يعني ابتلائاتي که خدا به خود نسبت ميدهد، نيز به دو دسته تقسيم ميشوند: يک دسته دربارة امور تکويني هستند. يعني خدا چيزهايي را ايجاد کرده يا داراي وصفي قرار داده است تا انسانها بهوسيلة آنها آزمايش شوند؛ دسته دوم، آياتي هستند که خدا دستورهايي داده است كه وسيلة آزمايش هستند. يعني تشريع احكام براي اين است كه انسانها آزمايش شوند كه آيا دستورات خدا را عمل ميكنند يا نه. پس آيات بيانگر آزمايش با امور تكويني نيز بر دو دسته هستند: يک دسته آياتي هستند که بهطورکلي بر اين اصل دلالت دارند كه همة چيزها وسيلة امتحان و آزمايشاند، دستة دوم، آياتي هستند كه موارد خاصي را بيان ميفرمايند. اين دو دسته، نسبت به يكديگر عام و خاص هستند، و دستهبندي جزئي اينها نتيجة علمي دربر ندارد.
ازجمله آياتي که بهطورکلي ميفرمايد: ما همة انسانها را امتحان ميکنيم، اين آيه است: أحَسِبَ النَّاسُ أنْ يُتْرَكُوا أنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ * َلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ...؛(1) مردم گمان نکنند همين که گفتند ايمان آورديم، ما آنها را رها ميکنيم و از آنها ميپذيريم. اينها بايد امتحان شوند. پيشينيان را امتحان کرديم، اينها را نيز امتحان خواهيم کرد. پسازاين نيز هرکس بيايد، امتحان خواهد شد. اين اصل کلي است. اما آيه از وسيلة امتحان بحثي نميکند؛ بلكه بهطورکلي ميفرمايد: امتحان براي همه صورت خواهد گرفت. برخي آيات، همة پديدههاي زمين را وسيلة امتحان دانسته است: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أيُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلاً؛(2) هرچيزي که شما روي زمين ببينيد که جاذبهاي دارد، توجهتان را به خود جلب ميکند، زينت و زيوري است و جهت خوشايندي دارد، وسيلة آزمايش است در اينكه چگونه رفتار خواهيد كرد. آيا انسان، خوبي و بدي و حلال و حرام را رعايت ميکند يا شيفتة زر و زيور دنيا ميشود؟ آيا دستورهاي خدا دربارة اينها را اجرا ميکند يا نه و چه كساني بهتر اجرا ميكنند؟ يعني امتحانشدگان داراي مراتب گوناگوني هستند تا بهترينها شناخته شوند. لِنَبْلُوَهُمْ أيُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلاً.
مال و اولاد، طبيعيترين وسايل آزمايش
برخي آيات، نعمتهاي مختلفي را وسايل آزمون دانسته است؛ مانند داراييها و فرزندان، كه در اين دو آيه آمده است: وَاعْلَمُواْ أنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلاَدُكُمْ فِتْنَة(3) يا إِنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ؛(4) اموال شما و فرزندانتان، وسايل آزمايش هستند. درميان اموري که انسان به آنها وابستگي پيدا ميکند، اين دو چيز طبيعيتر هستند. شايد هيچجاي دنيا انساني پيدا نشود که به اموال دنيا تعلق خاطري نداشته باشد و مال يا فرزند نخواهد و لازمة فرزند داشتن اين است که همسري برگزيند.
1. عنكبوت (29)، 2، 3.
2. كهف (18)، 7.
3. انفال (8)، 28: بدانيد كه همانا داراييها و فرزندان شما آزموني [براي شما] است.
4. تغابن (64)، 15.
پس بهطورکلي، دو چيز موجب ميشود بيشترِ انسانها به دنيا دلبستگي پيدا كنند و اين چيزها نقش مهمي در رفتار انسانها دارند: يکي اموال و ديگري فرزندان. آنان که فرزند دارند، ميدانند خدا چه علاقة خاصي بين آنان و فرزندانشان قرار ميدهد؛ بهويژه مادرها حاضر ميشوند حتي جان خود را فداي فرزندشان کنند. فرض کنيد هنگاميكه بچهاي درون استخر بيفتد يا در دريا مشرف به غرق شدن باشد، پدر يا مادر او خود را به آب ميزند تا نجاتش دهد و چهبسا خود در همين راه هلاک شود. دلبستگي انسان به فرزند، با هيچچيز قابل مقايسه نيست. همينگونه است مالي که آدمي کسب ميکند، بهويژه آنچه براي به دست آوردنش زحمت کشيده باشد. خداي متعالي توجه ما را به اسباب امتحان بودن آنها جلب کرده است تا نشان دهد كه خود اينها اصالت ندارند. اگر خدا اينها را زينت دنيا و داراي جاذبه قرار داد، حکمتهايي دارد و مهمترينِ آنها اين است که شما با آنها امتحان شويد.
آية 155 سورة بقره كه پيشتر به آنها اشاره كرديم هم شامل مال و فرزند نيز ميشود؛ اما بر امور خاصي تکيه کرده است. وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِِنَ الأمْوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ.(1) در اين آيه، جانها، مالها و ميوهها را نام برده است و در برخي تفاسير، «ثمرات» به فرزندان تفسير شده است. بهطوركلي فقر و غنا، وسيلههاي آزمايشاند و خداوند در هر دو مورد ميگويد: «ما مبتلا ميکنيم» كه بهمعناي امتحان است. در زبان فارسي، «مبتلا کردن» را فقط دربارة سختيها به كار ميبريم، اما در اصطلاح قرآني، هر امتحاني اعم از راحت و سختي «ابتلا» ناميده شده است. خداوند در مقام گله از انسان ميفرمايد: فَأمَّا الإنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أكْرَمَنِ * وَأمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أهَانَنِ؛(2) اگر خدا آدمي را بيازمايد به اينكه او را در جامعه محترم کند و مورد اکرام قرار گيرد و نعمتهايي به او دهد، ميگويد بله خدا مرا احترام کرده و گرامي داشته است. اما اگر او
1. بقره (2)، 155.
2. فجر (89)، 15، 16: اما انسان وقتي خداوندگارش او را بيازمايد و اكرام كرده، نعمت بخشد، گويد خداوندگارم مرا اكرام كرده؛ ولي وقتي او را بيازمايد و روزيِ او را تنگ گيرد، گويد خداوندگارم مرا خوار كرده است.
را به فقر امتحان كند و روزيِ او را تنگ و کم کند، از ياد ميبرد که هر دوي اينها امتحان بود و ميگويد خدا مرا خوار کرده و به من اهانت کرده است. درصورتيکه هر دو وسيلة امتحان هستند و هيچيك از اينها دراصل، نه ملاک اکرام است و نه ملاك اهانت. قرآن سپس بر اين نكته تاكيد ميكند که علت مبتلا شدن به فقر و تنگي روزي ازناحية خودتان است، و هنگامي كه به يتيمان و بينوايان كمك نميكنيد خودتان مبتلي به گرفتاري و تنگدستي ميشويد و در واقع ابزار امتحانتان تغيير ميكند.
دربارة امتحان بهوسيلة فراواني نعمت نيز آياتي در قرآن آمده است. تعبير رساتر درميان اين آيات، خطاب به خود پيغمبر اکرم است: وَلا تَمُدَّنَّ عَينَيک إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ.(1) تعبيرلا تَمُدَّنَّ عَينَيک در اين آيه بسيار معنادار است. زمانيكه انسان بهصورت عادي به چيزي مينگرد، ميگويند: «نظر اليه»؛ ولي گاهي به چيزي خيره ميشود، گردن ميکشد تا خوب نگاه و تماشا کند. دراينصورت به آن «چشم دوختن» ميگويند. خداوند در اين آيه ميفرمايد: به اين نعمتها و متاعهايي که به گروههايي از مردم داديم چشم ندوز، يعني به اينها اهميت نده. اينها کالاها و زخارف دنياست كه به آنان داديم، تا ايشان را مورد فتنه و آزمايش قرار دهيم. به چيزي که وسيلة آزمايش افراد است، نبايد حسرت خورد. اگر بهفرض، در آزموني ورقه يا تعداد سؤال بيشتري به دانشآموزي بدهند، براي آن است كه در کلاس بالاتري بوده و درس بيشتري خوانده است؛ پس بهطورطبيعي سؤالاتش بيشتر است و ورقة امتحاني بزرگتري دارد. وجود چنين چيزي در دست او حسرت ندارد. ثروت، گونهاي از اوراق امتحاني است و فقر نيز گونة ديگري از آن. هر دو را بايد به چشم امتحان نگاه كرد. لذتهايي كه كسي در اين زندگي دارد، نبايد ماية حسرت ديگران باشد و بگويند: چرا ما چنين نعمتي نداريم؟ و چقدر خدا آنها را دوست ميدارد! زيرا نعمت داشتن، بهمعناي دوستي خدا با آنان نيست؛ بلکه گاهي نشانة نبود دوستي است. در آيهاي آمده است:
1. طه (20)، 131: و ديده مدوز [و خيره مشو] به آنچه گروههايى از آنان را از آرايش زندگى دنيا بهرهمند كردهايم، تا آنان را بدان بيازماييم.
إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أن يُعَذِّبَهُم بِهَا؛(1) ما اين نعمتها را به آنها داديم تا وسيلهاي عذاب آنها شوند. پس نعمتهايي که در دست کافران و فاسقان است، نبايد ماية حسرت شما شود؛ زيرا اينها وسايل آزمايش هستند. طبيعت اين عالم و همة کالاهاي آن، اين است که وسيلة آزمايش است. ما بهاشتباه ميپنداريم که اينها مطلوب اصيلاند و بايد به آنها دل بست. درحاليكه اين امور اصالت ندارند و لذتهاي آنها نيز وسيلة سنجش ماست. اختلاف سطح زندگي افراد نيز براي آزمودن آنان است.
گروههاي ثروتمند و فقير
راه امتحان ديگر اين است که درميان جامعه به تقدير الهي قشري برخوردار و قشري محروم پديد ميآيند. عدهاي اموال فراوان، قصرها و کاخها و چيزهاي ديگر دارند و عدهاي ديگر، به نان شب محتاجاند. راز و حکمت اين برخورداري و آن محروميت چيست؟ اگرچه اين بدان معنا نيست که خود آنها نقشي در کارشان نداشتهاند، بلكه زمينهاي برايشان فراهم شده و توانستهاند مالي به دست بياورند و ثروتي بيندوزند، و گروه ديگر چنين زمينهاي نداشتهاند و درنتيجه، چنين وضعي پديد آمده که در همة جوامع کموبيش همينگونه است. آرمان و آرزوي مارکسيستها اين بود که روزگاري بيايد که همه ازنظر مالي يكسان شوند. آنها مدعي بودند چنين آرزويي محقق خواهد شد، ولي پس از هفتاد سال حكومت نتوانستند در اين راه پيشرفت کنند. در طول تاريخ، هميشه چنين بوده که گروهي از مردم ثروتي بيشتر از ديگران داشتهاند. اين کمي يا زيادي ثروت نيز در طيف گستردهاي ميگنجد. گاهي کساني مثل قارون بودند که کليدهاي گنجهاي او را اشخاص بسيار نيرومند ميبايست حمل کنند: ... مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أولِي الْقُوَّةِ.(2) کليد انبارهاي ثروت و گنجهايش آنقدر سنگين بود که يک نفر نميتوانست آنها را بکشد. خود آن اموال كه
1. توبه (9)، 85: همانا خدا ميخواهد كه آنان را به آن [نعمتها] عذاب كند.
2. قصص (28)، 76: ...كه بردن كليدهاي آن [گنجها] بر گروهي نيرومند سخت ميآمد.
قابل محاسبه نبود. اين مرتبهاي از ثروت بود. کساني هم بودند و اكنون نيز هستند که به نان شب محتاج بودند و هستند.
حكمت اين تفاوت چيست؟ چرا خدا چنين مقدر فرموده که انسانها تا اين اندازه در برخورداري از حظوظ دنيا و بهرهمنديها باهم متفاوت باشند؟ در چند آيه به اين مطلب پاسخ داده شده است. وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أمَّةً وَاحِدَةً وَلَـکن لِّيبْلُوَکمْ فِي مَآ آتَاکم؛(1) اگر خدا ميخواست، ميتوانست همة شما را يکسان قرار دهد. همه يک نوع غذا داشته باشيد، لباسهايتان مثل يكديگر باشد، خانههايتان همانند باشد، همهچيز يکنواخت باشد. ولي خدا اين را نخواسته و زمينههايي را فراهم کرده است که اختلافاتي در ثروتها پديد آيد. اين اختلاف دهشها براي اين است که شما آزمايش شويد. آيا آنان که ثروت بيشتري دارند، حق ديگران را ميدهند؟ آيا آنان که ثروت کمتري دارند، به فقر خود يا به آنچه حق آنان است قانع هستند يا به مال ديگران دستدرازي ميکنند؟ آيا به تقديرات خدا راضي هستند يا از خدا گلهمندند و در اعماق دل شکوه ميكنند که چرا اينگونه امتحان ميدهيم؟ درميان بندگان خدا، کساني هستند که برخورداري از همة ثروتهاي دنيا، با محتاج بودن به لقمهاي نان، براي آنان تفاوتي ندارد. البته تصور حال آنها براي ما بسيار مشکل است، ولي خداوند زمينة رشد آدمي را آنقدر گسترده قرار داده که همين انساني که گاهي براثر دلبستگيها به امور مادي، چنان پست ميشود که براي پولي مختصر يا کالايي اندك، حاضر است تملق بگويد و خود را ذليل كند و نزد اينوآن گردن کج کند، ممکن است آنچنان اوج بگيرد که اگر همة ثروتهاي دنيا را در کفهاي قرار دهند و او را هم در کفة ديگر بگذارند که دستش از همة اينها خالي است، براي او تفاوتي نميکند؛ زيرا او باور کرده که همة اينها وسيلة آزمايش است، و کار خدا حکيمانه است؛ او بدون حکمت کاري نميکند. اگر ثروتمند يا فقير باشم، درهرصورت ميتوانم بندگي خدا کنم و به مقامي برسم که فرشتگان مقرب خدا خادم
1. مائده (5)، 48: اگر خداوند ميخواست، شما را گروهي يكسان قرار ميداد، ولي [چنين نكرد] تا شما را در آنچه داده، بيازمايد.
من شوند. خداوند آدمي را براي آن مقام خلق کرده است، نه براي طلا و نقره يا سنگ و آهني که روي هم سوار کند. باور او اين است که خدا حكيم است و هر دو را برايش عزيز ميداند. ميگويد: خدا بهتر از من ميداند كه چه چيز براي من خوب است. او در هر دو حال شکر ميکند. انسانها ميتوانند به چنين معرفتي دست يابند.
تفكيك دو نوع آزمايش: تقدير روزيها و لزوم تلاش آدمي براي كسب حلال
آنچه گذشت، با انجام وظيفة آدمي در کسب روزي حلال و کار كردن او منافاتي ندارد؛ زيرا آن نيز نوعي آزمايش است كه آيا به دستورهاي خدا عمل ميکند يا نه. بنابراين، اين دو را بايد از يكديگر تفکيک کرد. ما موظفيم درپي مال و ثروت برويم، کار کنيم، زحمت بکشيم و عرق بريزيم، ولي اگر به هر دليلي، از نعمتي محروم شديم و روزهايي گرسنگي کشيديم يا سراسر عمرمان با فقر گذشت، بايد به تقدير خدا راضي باشيم. اين دو مسئلة متفاوت است. انسانها بسياري اوقات، در اينگونه موارد خلطها و اشتباهاتي ميکنند؛ چنانكه درباب توکل خلط ميكنند و خيال ميکنند معناي توكل اين است که انسان در خانه بنشيند و به كسبوكار نپردازد، تا خدا روزي او را بدهد! توکل، حالت قلبي بنده است و کار کردن، وظيفة شرعي اوست. آدمي بايد بهعنوان وظيفة شرعي كار كند؛ ولي بايد باور قلبي او اين باشد که خدا روزياش را ميدهد. نظير اين مطلب، در مراجعه به پزشك و مداوا کردن بيمار و توکل کردن بر خدا جاري است. ما باور داريم كه وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ.(1) هرکس مريض ميشود، خدا شفايش ميدهد، اگر بهصلاح او باشد. شفا به دست خداست؛ اما بيمار وظيفه دارد نزد پزشك برود و از دارويي كه تجويز ميكند استفاده كند. گاهي فرد بايد ثروت فراواني را براي درمان خود خرج کند، ولي درعينحال بايد باور قلبياش اين باشد كه فقط خدا شفا ميدهد. اگر او مصلحت بداند، شفا ميدهد؛ پس بايد بر خدا توکل، و به وظيفه نيز عمل كرد. اين دو مسئله، در بسياري موارد با يكديگر خلط ميشوند. پس اينكه خدا، هم
1. شعراء (26)، 80: و هرگاه بيمار شوم، او مرا شفا ميدهد.
وسعت روزي و هم فقر را وسيلة آزمايش قرار داده، بدين معنا نيست که فقير تنبلي کرده، در خانه بنشيند و بگويد خدا چنين براي من خواسته و اين وسيلة آزمايش است. اين فقر، آزمايش است، اما درپي كار رفتن نيز آزمايشي ديگر است؛ يعني ازقبيل دستة دوم آزمايشهاست که با افعال تشريعي صورت ميگيرد. تمام تکاليف الهي وسايل آزمايش هستند، تا معلوم شود چه كسي بهتر عمل ميکند؛ چه در حوزة عبادت، چه در حوزة امور شخصي و چه دربارة امور خانواده يا امور جامعه. همة اينها آزمايش هستند. جالب است كه خداوند موارد ويژهاي مانند حرمت صيد و شکار را دربارة کساني که در حرم (در مسجدالحرام و يا اطراف مسجدالحرام تا محدودة حرم) هستند يا در حال احرام هستند، بهمثابه آزمايش مطرح فرموده است: لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ.(1) ميفرمايد: ما گاهي شکاري ميفرستيم كه دست شما به آن ميرسد، يا اگر نيزه بيندازيد به او ميخورد. اين وسيلة آزمايش است كه آيا صيد ميکنيد يا نه. نظير اين مطلب دربارة اصحاب سبت آمده است. خدا به آنها دستور داده بود که روز شنبه، ماهي صيد نکنند. روز شنبه، ماهيها به ساحل ميآمدند. إِذْ تَأتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَيوْمَ لاَ يسْبِتُونَ لاَ تَأتِيهِمْ.(2) روزهاي شنبه، دستهدسته ماهيها کنار ساحل ميآمدند و بسيار آسان ميشد آنها را صيد کرد. اما روزهاي ديگر اينگونه نبود؛ ماهيها کمتر پيدا ميشدند و صيد با زحمت فراوان همراه بود. خدا فرموده بود در روز شنبه، كه ماهيهاي فراوان ميآمدند، صيد نکنيد. اين امتحان بود كه آيا به دستور خدا عمل ميکنند، يا ميگويند اقتصاد از مسائل اصلي است و اگر پول نداشته باشيم همهچيز بر باد است! بنياسرائيل بهانه آورده، گفتند ما روز شنبه صيد نميکنيم، اما حوضچههايي در ساحل دريا درست كردند. روز شنبه كه ماهيها وارد حوضچهها ميشدند، ورودي آنها را ميبستند و روز يکشنبه صيد ميکردند! به همين دليل
1. مائده (5)، 94: بهحتم، خدا شما را به چيزي از صيد ميآزمايد كه در دسترس و تيررس شماست.
2. اعراف (7)، 163: آنگاه كه ماهيان آنان در روز شنبة آنان [كه صيد حرام بود] آشكارا [به ساحل] بهسوي آنان ميآمدند و روزي كه شنبه [و صيد حرام] نبود، نميآمدند.
خدا آنها را مسخ کرد و بهصورت ميمون درآمدند. برخي کارها و حيلههاي شرعي ما نيز از همين قبيل است. گرفتاريهايي هم که درپي آنها ميآيد، بهسبب همينهاست. گراني، خشکسالي، زلزله، سيل و چيزهايي مانند آنها، ناشي از كارهاي نارواي خود ماست.
مصاديقي ويژه از امتحانات الهي1
گاهي در قرآن، چيزهايي جزئي، فتنه ناميده شده که انسان در شگفت ميماند. در سورة مدثر آمده است موکلين دوزخ، نوزده نفر هستند: عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ.(2) سپس ميفرمايد: وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً؛(3) اينکه ما ميگوييم شمار كارگزاران جهنم نوزده نفر است، امتحاني براي مردم است. چون در کتابهاي آسماني پيشين، اين مطلب آمده بود. بيان اين عده به اين سبب است كه مؤمنان اهل کتاب، يقين داشته باشند که اين مطلب صحيحي است و ايمان بياورند. اما آنها که ريگي به کفش دارند، ميگويند عدد نوزده چه خصوصيتي دارد؟ چرا بيشتر يا كمتر نشد؟ پس خود همين که ميگوييم شمار موکلينِ دوزخْ نوزده نفرند، امتحان الهي است. بنابراين همواره بايد هوشيار بود و توجه داشت كه همة پديدهها براي ما امتحان است و مبادا در امتحان مردود شويم.
امتحان پيامبران و اولياي خدا
خدا امتحانهاي ويژهاي براي پيغمبران قرار ميدهد. همة مردم امتحان ميشوند و کسي
1. چنانكه پيشتر گذشت، در قرآن مواردي براي فتنه و امتحان بيان شده که قطعي است و بهيقين واقع خواهد شد. بخشي از اين موارد عام است و براي همه وجود دارد؛ مانند امتحان با مال و فرزند: أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَة؛ اموال و فرزندان شما وسيلههاي امتحان هستند. بخش ديگري از امتحانات، ويژة برخي افراد است. در اين موارد نيز امتحان قطعي و تغييرناپذير است و خواهناخواه واقع خواهد شد؛ مانند امتحاناتي که براي حضرت ابراهيم(عليه السلام) اتفاق افتاد: وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُن. برخي آيات نيز کيفيت بعثت انبيا را وسيلة امتحان مردم معرفي فرموده است. از مصاديق ديگر امتحان، همة جاذبههاي زمين و جهاني است كه ما در آن زندگي ميکنيم. اينها امتحاناتي است که خداي متعالي قرار داده است. امتحانکننده و فاعل فتنه، خداست.
2. مدثر (74)، 30: بر آن [دوزخ] نوزده [فرشته] گماشتهاند.
3. مدثر (74)، 31: و ما اين تعداد را قرار نداديم جز براي آزموني....
استثنا نميشود اما مهمترين امتحاني که قرآن ذکر کرده و شايد در طول تاريخ بشر، چنين امتحاني کمنظير باشد، امتحان حضرت ابراهيم(عليه السلام) است. امتحانهاي ايشان، داستانهاي مفصلي دارد ازقبيل در آتش افتادن، فرمان ذبح اسماعيل و دشواريهاي ديگري که در عالم بينظير است. اينکه کسي را با منجنيق در آتش بيندازند، منحصر به ايشان است. دستكم در قرآن و تاريخ نيامده است که آتش عظيمي که نتوان نزديک آن شد فراهم بياورند و براي آنكه کسي را در آن بيندازند، از منجنيق استفاده كنند. در آتش افتادن و صبر کردن ايشان، بسيار جالب است. در فاصلهاي که ايشان از منجنيق بهسمت آتش پرتاب ميشد، جبرئيل آمد و گفت: هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَة؛ اي ابراهيم، کاري با ما داري تا کمک کنيم؟ گفت: اما اليک فلا؛ حاجت به تو نه. از تو چيزي نميخواهم. جبرئيل گفت: پس از خدا بخواه. گفت: او خودش ميبيند و به درخواست نيازي ندارد. حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ بِحَالِي.(1) گفتن اين جمله آسان است. انسان نميتواند در سردردي ساده صبر کند. ايشان قرار است در چنين آتشي بيفتد اما از جبرئيل نيز حاجت نميخواهد! راستي اگر همة عالم خلق شده بود براي اينکه يک ابراهيم در آن پيدا بشود، ارزش داشت! پس از آنكه ابراهيم پيرمردي شده و همسرش نيز نازاست، در اواخر يک قرن زندگي (در حدود صدسالگي) خدا فرزندي به او داده؛ آنهم فرزندي که در عالم بينظير است. اگر ما اوصاف حضرت علي اکبر(عليه السلام) را نميدانستيم، شايد اعتقادمان اين بود که فرزندي به زيبايي و کمال حضرت اسماعيل يافت نشده است. در جواني اسماعيل، از خداوند دستور ميرسد که بايد او را سر ببري! او هيچ تعلل و ترديدي نميكند. تا ابراهيم دانست كه چنين وظيفهاي دارد، بهسرعت آماده شد. اين امتحانات، مقدمه بود تا حضرت ابراهيم به مقام امامت برسد. وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ
1. أَمَرَ نُمْرُودُ بِجَمْعِ الْحَطَبِ فِي سَوَادِ الْكُوفَةِ عِنْدَ نَهْرِ كُوثَى مِنْ قَرْيَةِ قُطْنَانَا وَأَوْقَدَ النَّارَ فَعَجَزُوا عَنْ رَمْيِ إِبْرَاهِيمَ فَعَمِلَ لَهُمْ إِبْلِيسُ الْمَنْجَنِيقَ فَرُمِيَ بِهِ فَتَلَقَّاهُ جَبْرَئِيلُ فِي الْهَوَاءِ فَقَالَ هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَةٍ فَقَالَ أَمَّا إِلَيْكَ فَلا حَسْبِيَ اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ فَاسْتَقْبَلَهُ مِيكَائِيلُ فَقَالَ إِنْ أَرَدْتَ أَخْمَدْتُ النَّارَ فَإِنَّ خَزَائِنَ الْأَمْطَارِ وَالْمِيَاهِ بِيَدِي فَقَالَ لا أُرِيدُ وَأَتَاهُ مَلَكُ الرِّيحِ فَقَالَ لَوْ شِئْتَ طَيَّرْتُ النَّارَ قَالَ لا أُرِيدُ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ فَاسْأَلِ اللَّهَ فَقَالَ حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ بِحَالِي (محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج68، ص155، 156).
إِنِّي جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا.(1) اگر ما بفهميم که حضرت ابراهيم با همة اين کمالات، بايد درمقابل سيدالشهدا(عليه السلام) زانو بزند، جا دارد که همة اين عالم فداي حسين باشد. اكنون اگر کسي به ساحت اباعبدالله جسارت کند زمينة امتحاني را فراهم ميكند كه شامل من و شما هم ميشود؛ تا درمقابل آن چه عکسالعملي نشان دهيم؟ آيا بهسبب برخي اغراض سياسي و رياست و مانند آن سکوت ميکنيم و به اين اندازه هم به خودمان زحمت نميدهيم که محکوم کنيم و بگوييم کار بدي کردند؟! ببينيد آدمي از کجا به کجا ميرسد. آن ابراهيم است و اين سيدالشهدا(عليه السلام)؛ و ما حاضر نيستيم بهسبب اغراض دنيايي خود، توهينکننده به سيدالشهدا(عليه السلام) را محكوم كنيم. ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
درمقابل اين امتحانها، خداوند نعمتهايي نيز به برخي پيغمبران داده كه به هيچکس نداده است. برحسب ظاهر آية شريفة هَبْ لِي مُلْكًا لا يَنبَغِي لأحَدٍ مِّنْ بَعْدِي،(2) سلطنتي که خداوند به سليمان داد، ظاهراً نظيري نداشته است. جن، انس، وحش، طير و همهچيز در اختيار او بود. يکي از مواردي که بخش كوچكي از اظهار لوازم سلطنت او بود، آوردن تخت عظيم بلقيس از يمن به منطقة شامات بود. وقتي گفتند بلقيس تخت عظيمي دارد، گفت: چه کسي ميتواند تخت او را بياورد؟ قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأشْكُرُ أمْ أكْفُرُ؛(3) کسي که خدا علمي [اندك] به او داده بود گفت: قبل از اينکه پلك چشمت به هم بخورد، آن را ميآورم». سپس قرآن نميفرمايد كه او رفت و آورد، بلكه ميفرمايد: فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ. پس از اين سخن، سليمان مشاهده كرد كه تخت بلقيس دربرابر اوست. يعني (آصف) عمل کرد و فرصتي نگذشت؛ تا چشم
1.بقره (2)، 124: و [ياد آر] آن هنگام كه ابراهيم را خداوندگارش با فرمانهايي بيازمود، پس او آنها را انجام داد، گفت: راستي كه تو را پيشواي مردم قرار خواهم داد.
2. ص (38)، 35: به من سلطنتي بده كه پس از من براي كسي روا نباشد.
3. نمل (27)، 40: آن كه اندكي از علم كتاب نزد او بود، گفت: من آن را به نزد تو ميآورم، پيش از آنكه پلك چشمت را بر هم زني و چون [سليمان] آن را در نزد خود نهاده ديد، گفت: اين از فضل خداوندگار من است تا مرا بيازمايد، كه او را سپاس ميگزارم يا ناسپاسي ميكنم.
به هم بزند، چنين كرد. آيا آدمي ميتواند چنين قدرتي داشته باشد؟ قرآن ميگويد انسان ميتواند براثر بندگي خدا چنين شود. وقتي سليمان اين نعمت را از خدا ديد، گفت: اين نعمت خداست كه به من داده و فضلي است تا مرا آزمايش کند، كه آيا شکر اين نعمت را بهجا ميآورم، يا کفران نعمت ميکنم؟ چنين نعمتي که اينگونه کسان را در اختيار من قرار داده، وسيلة آزمايش است. اگر آتش نمرود، وسيلة آزمايش است، احضار تخت بلقيس در يک چشم به هم زدن نيز وسيلة آزمايش است.
تاريخچهاي از امتحانات الهي در نهجالبلاغه
در خطبة قاصعه که بزرگترين خطبة نهجالبلاغه است، نكاتي بسيار زيبا و منظم دربارة امتحانات الهي در عالم خلقت بيان شده است كه تاريخچهاي از امتحانات الهي به شمار ميآيد.(1)
امير مؤمنان(عليه السلام) ابتدا ميفرمايد که وقتي خداي متعالي حضرت آدم را خلق کرد، فرشتگان و ابليس را بهوسيلة حضرت آدم امتحان کرد. گويا اولين امتحان در عالم خلقت، امتحان فرشتگان و ابليس بهوسيلة حضرت آدم بود. يعني خداي متعالي به فرشتگان، و ابليس كه در صف آنها قرار داشت امر فرمود: قَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ؛ همه درمقابل او به خاک بيفتيد. فرشتگان سجده كردند. آيا آنان تمام فرشتگان بودند يا فقط فرشتگان ارضي بودند، يعني آنها که موکل در زمين بودند؟ در برخي روايات آمده است که دستهاي از فرشتگان، چنان در جلال و جمال الهي مستغرق هستند که اصلاً خبردار نشدند که خدا انسان و آدمي آفريده است. بههرحال قدر متيقن اين است كه همة فرشتگان ارضي كه موکل به اين عالم بودند، بيچونوچرا به سجده افتادند. درميان اينها، فقط ابليس بود که از جنس فرشتگان نبود و از فراوانيِ عبادت، بسيار شبيه آنها شده بود. حضرت در همين خطبه ميفرمايد: قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةٍ لا يُدْرَى أ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أمْ مِنْ سِنِي الآخِرَة؛ ابليس پيش از خلقت حضرت آدم، شش هزار سال عبادت خدا کرده بود. سپس ايشان ميفرمايد: معلوم نيست اين سالها که ميگوييم، از سالهاي دنيايي و 365 روزه است كه شما ميشناسيد، يا سال آخرتي که هر روزش
1. نهج البلاغه، خ192.
هزار سال است: ِانَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَألْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّون.(1) اگر همين سالي باشد که ما ميشناسيم ( با 365 روز و هر روز 24 ساعت)، شيطان شش هزار سال پيش از آنكه آدم خلق شود، به عبادت خدا مشغول بود. گويا ملايکه ميپنداشتند كه شيطان هم از آنهاست. به همين سبب وقتي به فرشتگان خطاب شد که بر آدم سجده کنيد، ابليس نيز مکلف به سجده شد و بااينکه از جن بود و فرشته نبود، در اين خطاب جمعي، مخاطب خداوند شد.
تناسب امتحان و ممتحن
در اولين امتحاني که در اين عالم رخ داد، همة ملايکه قبول شدند و ابليس مردود شد. لَمْ أكُن لِأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون.(2) ابليس مدعي بود كه من از آدم شريفتر هستم، و چون از آتش خلق شدهام، پس اصل خلقت من از او شريفتر است؛ بنابراين دربرابر او خضوع نميکنم. اميرالمؤمنين(عليه السلام) سپس ميفرمايند: وَلَوْ أرَادَ اللَّهُ أنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ الأبْصَارَ ضِيَاؤُهُ وَيَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَطِيبٍ يَأخُذُ الأنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَل؛ «اگر خدا ميخواست آدم را از نوري بيافريند که تابش آن چشمها را ميربايد و منظرة آن عقلها را مبهوت ميكند و از عطري که تمام نفسها را به خودش مشغول ميكند و همه ميخواهند او را ببويند، بهيقين چنين ميكرد». اگر آدم اينگونه خلق شده بود، ابليس نيز دربرابر او سجده ميکرد. همچنين براي ملايکه بسيار ساده بود به چنين موجودي که اينهمه شکوه و عظمت دارد و زيبا و دوستداشتني است، سجده کنند. سجدة ملايکه ازآنجهت ارزشمند بود که آنها نگفتند: ما کجا و موجودي خاکي کجا؟ چون فرمان خداوند بود، آنان اطاعت كردند. اما ابليس تكبر كرد و گفت: أنَا خَيْرٌ مِّنْه؛ من از او برترم. ولي اگر خدا آدم را از چنين نوري خلق کرده بود، ابليس نيز تسليم ميشد؛ ولي دراينصورت امتحاني تحقق نمييافت.
پس بسياري از اموري که در اين عالم بر ما مجهول هستند، حکمتهايي دارند، ولي ما
1. حج (22)، 47: بهيقين روزي در نزد خداوندگار توست، همسان هزار سال از سالهايي كه شما برميشماريد.
2. حجر (15)، 33: من آن نيستم كه براي بشري كه او را از سفالي پديد آورده، از گلي بدبو آفريدهاي، سجده كنم.
خبر نداريم كه چرا چنيناند و حتي گاهي در دل و گاهي به زبان، به آنها اعتراض ميکنيم. خداوند حکمتهايي دارد که ميداند آدم را اينچنين از خاک بيافريند، تا فرشتگان و ابليس درمقابل او امتحان شوند به اينكه آيا حاضرند درمقابل موجودي خاکي، به خاک بيفتند يا نه؟ وَلَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأعْنَاقُ خَاضِعَة؛ اگر خدا آدم را آنچنان آفريده بود، همة گردنها دربرابر او خاضع ميشوند. وَلَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلَائِكَة؛ آنوقت امتحان ملايکه نيز بسيار آسان بود؛ ديگر نمرة بالايي نميخواست و آزمون سادهاي بود. پرسش چهار عمل اصلي از كسي كه دورة متوسطه را گذرانده، امتحاني به شمار نميآيد، امتحان وقتي معنادار است که متناسب با آزمونشونده، دشوار باشد.
امتحان با امور ناشناخته
خدا خلق خود را با چيزهايي که از اصل آن بيخبرند، امتحان ميکند. اگر پاسخ امتحان معلوم باشد، امتحان نخواهد بود. مانند امتحاني است که پاسخ پرسش نيز دركنار آن نوشته شده باشد. وَلَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ أصْلَه تَمْيِيزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَنَفْياً لِلاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَإِبْعَاداً لِلْخُيَلاءِ مِنْهُم. حکمت ابتلاي امتحانشوندگان به مجهولات، آن است كه ازسويي آزمايش شوند و مرتبة اطاعت آنان معلوم شود، و از سوي ديگر، وقتي اطاعت کردند، روح استکبار، تکبر و خودبزرگبيني از آنها سلب شود. زيرا خودبزرگبيني، در هيچ کاري مطلوب نيست. براي از بين بردن روح استکبار در بندگان، خداوند وسايلي قرار داده تا دماغ آنان به خاک ماليده شود. در سجدة نماز، مستحب است که بيني را به خاک بماليم.
حضرت امير(عليه السلام) در بخش ديگري از اين خطبه، به بيان امتحان خداي متعالي از فقرا و اغنيا ميپردازد. خدا به کساني زندگي مرفه، ثروت و وسايل خوشي و راحتي داده، و کساني را به فقر و تهيدستي مبتلا كرده است. شما نگاهتان را به ثروتها يا به تهيدستيها ندوزيد و به آنها اهميت ندهيد؛ زيرا آنها ملاک ارزش انسانها در نزد خدا نيستند، بلكه وسايل امتحان هستند. سپس حضرت به آيهاي از قرآن استدلال ميکند: أيَحْسَبُونَ أنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ * نُسَارِع
لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لا يَشْعُرُونَ؛(1) آيا چنين ميپندارند که وقتي مال و ثروت و فرزندان بسياري به آنها ميدهيم، نشانة دوستي خدا با آنان و خير و خوبي براي آنهاست؟ آري اينها هيچ اصالتي ندارند و وسايل آزمايش هستند. نه اين است كه چون ما آنها را دوست داشتيم اين ثروت را به آنها داديم، گاهي همين نعمتها باعث ميشود که بر عذاب آنان افزوده شود. پس اهميت ندهيد به اينكه شما در نعمت و رفاه هستيد و آنان در فقر زندگي ميکنند؛ بلكه فقط به فکر انجام وظايف خود دربرابر خداوند باشيد. فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِينَ فِي أنْفُسِهِمْ بِأوْلِيَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي أعْيُنِهِم. خدا بندگان خودبزرگبين را با اولياي خود که به نظر آنها مستضعفاند، امتحان ميکند. اولياي خدا در چشم آنها، انسانهاي ناتوان و ضعيفاند، ولي خدا چنين خواسته كه آنان را با اين فقرا امتحان کند. در اينسو نيز فقرا را از راه ديگري، بهوسيلة اغنيا امتحان ميکند که آيا احکام شرعي را دربارة آنها رعايت ميکنند يا نه؟ بسياري هستند که به وظايف واجب خود دربرابر اغنيا عمل نميكنند؛ آنان را نهي از منکر نميکنند، عيبها را به آنها تذکر نميدهند و براي اينکه بتوانند از ثروت يا موقعيت آنها استفاده کنند، به آنها احترام ميگذارند. امتحان آنان در اين است که آيا بهسبب ثروت به كسي احترام ميگذارند يا بهسبب دين؟ و آيا بر فقر خود صبر ميکنند يا در اموالي که حق تصرف ندارند، دستاندازي ميکنند؟
بخش ديگر اين خطبه، دربارة امتحان خداي متعالي از مردم بهوسيلة انبياست. بيشتر انبيا از طبقات پايين اجتماع و فقير بودند، و موقعيت اجتماعي و شکوه و عظمتي نداشتند. همين امر، ماية امتحان براي مردم شد. در اينجا چند عبارت مفصل زيبا و جالب آمده كه براي اختصار، فقط به يك جمله اشاره ميكنيم. لَوْكَانَتِ الأنْبِيَاءُ أهْلَ قُوَّةٍ لا تُرَام؛ اگر انبيا از مردمي آنچنان نيرومند بودند که کسي طمع در توان آنها نميکرد، لَكَانَ ذَلِكَ أهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِي الاِعْتِبَارِ وأبْعَدَ لَهُمْ فِي الاِسْتِكْبَار؛ باعث ميشد که مردم بسيار راحت براي آنها اهميت قايل شده، حرف آنها را بشنوند، به آنها اعتنا کنند و دربرابر آنها تكبر نورزند و بزرگي نفروشند. قرآن
1. مؤمنون (23)، 55، 56: آيا [كافران] مىپندارند كه آنچه از مال و فرزند به آنان مىدهيم، براى آنها در [دادن] خوبيها شتاب مىكنيم؟ بلكه نمىفهمند.
درباره پيغمبر اکرم(صلي الله علیه و آله) سخن مخالفان را گزارش كرده که ميگفتند اگر خدا ميخواست پيامبري بفرستد، چرا يکي از بزرگان اين دو شهر را نفرستاد: لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ.(1) منظور آنان از «رجل عظيم»، فرد ثروتمند و صاحب قدرت بود. چرا جواني را که از كودكي يتيم بوده، به پيامبري برگزيده است؟ حضرت در اينجا اشاره ميفرمايد كه بيشتر انبيا همينگونه بودند تا مردم امتحان شوند. اگر انبيا صاحبان قدرت و عظمت و سلطنت بودند، ديگران راحت تسليم آنها ميشدند و امتحاني پديد نميآمد. وَلَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أرَادَ أنْ يَكُونَ الاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ... أمُوراً لَهُ خَاصَّةً لا تَشُوبُهَا مِنْ غَيْرِهَا شَائِبَة. اين عبارت، براي اهل دقت و معرفت، بسيار عالي است. حضرت ميفرمايد: خدا چنين خواسته که پيروي از انبيا، به خود او اختصاص يابد؛ يعني انگيزة مردم در پيروي از انبيا، فقط خدا باشد، و هيچ شائبهاي مانند چشمداشت به ثروت و قدرت آنان در زندگي، در نيت مردم نباشد. اين نكته براي ما بسيار آموزنده است که در انگيزة خود در پيروي از اسلام و اهلبيت(عليه السلام) تأمل كنيم. آيا انگيزة ما فقط اين است که خدا فرمان داده، يا به اين سبب است که دركنار آن منافعي داريم؟ خداوند براي آنكه شائبهاي درميان نباشد، چنين خواسته است که پيروي از پيغمبران، فقط بهخاطر خود او باشد. وَكُلَّمَا كَانَتِ الْبَلْوَى وَالاخْتِبَارُ أعْظَمَ كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَالْجَزَاءُ أجْزَل؛ هرچه امتحان دشوارتر باشد، پاداش آن بيشتر خواهد بود. اين عبارت، بيانگر قاعدهاي کلي و بسيار روشن است، طبعاً برخي امتحانها آسانتر و برخي دشوارتر است. امتحانهاي ساده که پاسخ آنها آساناند، پاداش چنداني ندارند. اين امتحان فقط براي کساني که در همان حد هستند ارزش دارد. امتحان کلاس اول، براي کلاس اوليها اهميت دارد، ولي براي گروههاي برتر ارزشي ندارد. هرچه امتحان دشوارتر باشد، نتيجه و پاداشي که در ساية امتحان به دست ميآيد، اهميت بيشتري دارد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم امتحان داشت، اما آنچه او در ساية امتحان به دست ميآورد، از همة آنچه ما در عالم ميشناسيم، ارزشمندتر بود. در واقع، در عقل ما نميگنجد كه خدا براثر عملكردن پيامبر به وظايف خويش، چه پاداشي به او داد. امتحانات پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)، از امتحانات ابراهيم(عليه السلام) نيز فراتر بود. اهميت
1. زخرف (43)، 31.
امتحانات حضرت ابراهيم(عليه السلام) را کموبيش ميتوان فهميد، اما امتحانات بسيار دقيقي هم هست كه كساني حتي صورت مسئله را هم نميفهمند! براي مثال، ابراهيم، در آتش افتادن را با رضايت و رغبت پذيرفت، ولي امتحان مهمتر، پيشنهاد كمك جبرئيل به او بود: هل لک من حاجة؛ کاري با ما داري؟ ابراهيم ميان زمين و هوا، در فضايي است که او را از منجنيق پرت کردهاند تا داخل آتش بيفتد. در اين فاصله، جبرئيل به او پيشنهاد كمك داد. ايشان فرمود: اما اليک فلا؛ به تو احتياجي ندارم. اين آزمون، از سوختن در آتش و حتي از ذبح فرزند نيز مهمتر است؛ اينكه در چنين حالي، انسان فقط به خدا اميد داشته باشد و به هيچکس ديگري اعتماد نكند. چنين امتحاناتي، براي پيغمبر اسلام فراوان بود.
امتحان مردم با سفر پرمشقت حج در سرزمين بيآبوعلف
بخش ديگر اين خطبه، بيان تاريخچهاي از امتحانات الهي است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) از هر بخش نمونهاي انتخاب كرده و ازجمله فرمودهاند: از زمان حضرت آدم تا آخرين فرد انسان كه روي زمين خواهد بود، خداوند همه را به وسيلهاي امتحان کرده و خواهد كرد كه براي همه مشترک است و آن اينکه سنگهايي را در بياباني بيآبوعلف قرار داده و سنگ سياهي نيز در آنجا گذارده و سپس از همگان ـ از حضرت آدم(عليه السلام) تا همة کساني که روي اين زمين زندگي ميکنند ـ خـواسته است كه بر گرد آنها طواف كنند و به سنگ سياه احترام بگذارند؛ سنگي که به تعبير اميرالمؤمنين(عليه السلام) نه ميبيند، نه ميشنود، نه نفعي براي کسي دارد و نه ميتواند به كسي ضرري برساند. اگر صورت معنوي يا برزخي و ملکوتياش تأثيري دارد و ميشنود، موضوع ديگري است، اما آنچه مردم ميبينند سنگ است كه بايد گرد آن طواف کنند. مهمترين عبادتي كه همة مسلمانها با آن آزمايش ميشوند، همين حج است که بايد به حجرالاسود احترام گذاشت. يعني سنگي سياه، وسيلة امتحان است. أ لا تَرَوْنَ أنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الأوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَم(عليه السلام) إِلَى الآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ...لا تَضُرُّ وَلا تَنْفَعُ وَلا تُبْصِرُ وَلا تَسْمَعُ . خداوند، حضرت آدم تا آخرين انساني را که روي اين زمين زندگي کنند، با اين سنگ آزموده است؛ سنگي که هيچ نفع و ضرري از آن سراغ ندارند؛ نه ميبيند و نه ميشنود،
بلكه فقط براي اطاعت خدا بايد بروند و آنجا را دور بزنند. سپس حضرت ادامه ميدهد: ولَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ الْحَرَامَ وَمَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّاتٍ وأَنْهَار... لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاء؛ اگر خدا خانة خود را در جايي قرار ميداد كه داراي باغهاي زيبا، درختهاي پرميوه، نهرهاي جاري و منظرههاي چشمنواز برروي تپه يا قطعهاي زمين حاصلخيز پردرخت و پرآب بود، امتحانْ آسان، و مزد آن نيز کم ميشد. آنگاه ارزش جزاي اين امتحان نيز بسيار اندك و حقير ميشد؛ چون درآنصورت ديگر امتحاني نبود و دلخواه همه بود. مگر مردم جهان، پولهاي کلان خرج نميکنند كه چند روزي در نقاط خوشآبوهواي عالم تفريح کنند؟ اگر خانة خدا نيز چنين جايي بود، مردم از همة عالم هجوم ميآوردند و پولهايشان را خرج ميکردند تا چند روز در آنجا خوشگذراني کنند. امتحان اين است که بايد در سرزمين خشك مکه و در آن وضعي که از فراوانيِ جمعيت پديد ميآيد، حضور يافت. آنان که رفتهاند، ميدانند که در آن ازدحام جمعيت، بهويژه در روز برگشتن از مِنا چه خبر است. در اين اوضاع معلوم ميشود چه کسي به اين سفر تن ميدهد و عاشقانه ميرود.(1) امتحان اين است که آيا حاضرند براي خدا، در جايي که مناظر ديدني نيست و فقط سنگها و بيابان خشک است، بهزحمت و با صرف هزينة گزاف بيايند؟ اما اگر برفرض، خانة خدا داراي باغها و مناظر زيبا بود، اين سفر امتحان نبود، بلکه همه اشتياق رفتن و تماشا کردن داشتند.
امتحان مؤمنان پيشين با حاکمان بيدادگر
حضرت امير(عليه السلام) در بخش ديگري از خطبة قاصعه، دربارة امتحان مؤمنان پيشين ميفرمايد:
1. در يکي از سفرهاي حج، خانوادهاي اتريشي را ديدم كه از منا پياده برميگشتند. آن راه هم راه بسيار شلوغي بود و روي جاده، لجن بسياري ريخته بود. اينها هم پرورشيافته در آبوهوا و محيط تميز كشوري اروپايي بودند. آنان با آن وضع، عاشقانه در اين مسير حرکت ميکردند. همچنين يکي از همسفران ما، عشق عجيبي به حرم الهي داشت بهگونهايكه هنگام بازگشت از سفر حج در فرودگاه، قسم خورد که اگر الان به من اجازه دهند، حاضرم از همين جا سوار شوم و دوباره برگردم. اين عشقي الهي است كه خدا در دل مردمان باايمان قرار داده است. فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِم.
تَدَبَّرُوا أحْوَالَ الْمَاضِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ قَبْلَکمْ کيْفَ کانُوا فِي حَالِ التَّمْحِيصِ وَالْبَلاءِ أ لَمْ يَکونُوا أثْقَلَ الْخَلائِقِ أعْبَاءً وأجْهَدَ الْعِبَادِ بَلاءً وأضْيَقَ أهْلِ الدُّنْيَا حَالا؛ تاريخچة مؤمنان پيش از خود را مطالعه کنيد. اکثر مؤمنان در گذشته، کساني بودند که با گرفتاري زندگي کردند و زندگي مرفه، آرام و آسودهاي نداشتند. آيا بار آنان از همه سنگينتر نبود و تنگدستتر از ديگران نبودند؟ حضرت سپس بنياسرائيل در چنگال فرعونيان را مثال ميزند. باآنکه آنان فرزندان پيامبران بودند، فرعونيان از آنان بيگاري کشيده، همانند بردگان با آنها رفتار ميکردند: اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِيداً. ايشان سپس اشاره ميکنند که اگر افراد در اين امتحانات قبول شوند، در همين دنيا پاداشهايي ميبينند، اگرچه جاي پاداش حقيقي آخرت است، و پاداش برخي امتحانات فقط در آخرت است: فَإِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسَابَ وَإِنَّ غَداً حِسَابٌ وَلا عَمَل.(1) ولي خدا ازسر لطف خود، به برخي کارهاي خوب، در همين جا تااندازهاي پاداش ميدهد. حضرت ميفرمايد: حَتَّى إِذَا رأى اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَى الأذَى فِي مَحَبَّتِهِ وَالاحْتِمَالَ لِلْمَکرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَايِقِ الْبَلاءِ فَرَجاً فَأبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَکانَ الذُّل. وقتي خدا ديد بنياسرائيل در چنگال فرعونيان هستند و صبر جدي دارند، يعني امتحان خوبي پس دادند، بر بلاي خدا صبر کرده، دست از دين خود بر نداشتند و فرعوني و بتپرست نشدند، بلکه آنها که معرفت بيشتري داشتند، بهسبب محبت خدا، و کساني ديگر، از خوف خدا، بر فقر و گرفتاري و بردگي، صبري واقعي و جدي کردند، خدا فرجي از آن سختيها برايشان قرار داد و خواري آنان را به عزت تبديل کرد. کار به جايي رسيد که فرعونيان غرق شدند و آنان نجات يافتند.
حکمت اعلام آزمون ازسوي خداوند
اکنون اين سؤال مطرح ميشود که راز و حکمت اينکه خداوند اعلام کرده که ما انواع و اقسام امتحانات براي بشر داريم چيست؟ حکمت کلي آن، کسب آمادگي است. وقتي معلم اعلام
1. محمدبنيعقوب كليني، الكافي، ج8، ص58. راستي كه امروز [در دنيا جاي] كار است و نه محاسبه، و راستي كه فردا [در جهان آخرت جاي] حساب است نه كار.
ميکند که فلان روز امتحان است، به اين معناست که به دانشآموزان يا دانشجويان هشدار ميدهد که خود را براي پاسخ دادن آماده کنند تا در امتحان مردود نشوند. خدا از نهايت لطف خود، هم امتحان را قرار داده تا وسيلة تکامل شود؛ زيرا اگر امتحان نبود، خوب و بد از يکديگر شناخته نميشد و کسي مستحق پاداش نبود، و هم اعلام برگزاري کرده که خودْ لطفي ديگر است. بيان مصاديق امتحان و اينکه خداوند با چه چيزهايي ما را امتحان ميکند، لطف سوم است. بنابراين هم امتحان کردن، رحمت است، هم اعلام امتحان، و هم اشاره به اينکه سؤالات امتحاني از چه قبيل هستند. البته اگر عين سؤال را بگويند و اشاره کنند که فردا فلان ساعت با فلان کار شما را آزمايش ميکنيم، امتحان جدي نخواهد بود. امتحان بايد تااندازهاي مجهول و مبهم باشد. بنابراين بهطورکلي بيان شده که امتحاناتي در پيش خواهيد داشت و موارد آن نيز مال و مقام و فرزند و همسر و موارد بيانشدة ديگر در قرآن خواهد بود.
پس فايدة اعلام برگزاري امتحانات الهي اين است که ما آمادگي کسب کنيم تا هنگام پاسخ دادن موفق شويم. يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّکمُ الشَّيْطَانُ کمَا أخْرَجَ أبَوَيْکم مِنَ الْجَنَّةِ.(1) قرآن در اينجا فتنه را به شيطان نسبت داده، به اين سبب که وسيلة امتحان، شيطان است. مبادا شيطان شما را فريب داده، هدف فتنه قرار دهد آنچنانکه پدر و مادرتان را با وسوسه، از بهشت بيرون کرد. او به آدم گفت: هَلْ أدُلُّک عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْک لا يَبْلَى.(2) سپس براي آنان قسم خورد که من خير شما را ميخواهم: وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَکمَا لَمِنَ النَّاصِحِين(3) و به اين وسيله، آدم و حوا را فريب داد.(4) آنچه در اينجا بايد بدانيم همين است که شيطان، انسان را فريب ميدهد. خدا هشدار ميدهد: مواظب باشيد شيطاني که پدر و مادرتان را فريب داد، شما را نفريبد.
1. اعراف (7)، 27: اي فرزندان آدم، شيطان شما را نفريبد آنگونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند.
2. طه (20)، 120: آيا تو را به درخت جاودانگي و سلطنتي پايدار راهنمايي كنم؟
3. اعراف (7)، 21: و آن دو را سوگند داد كه من براي شما دلسوز و خيرخواه هستم.
4. اين داستان در چه عالمي بوده و او چگونه آنان را فريب داد و آيا در آن عالم تکليف بود يا نبود؟ اينها بحثهايي است که بزرگان در تفاسير و كتب ديگر بيان كردهاند و اكنون درپي بيان آنها نيستيم.
آزمون بنياسرائيل، هشداري به ديگران
بنياسرائيل، پس از نجات از فرعونيان به موسي(عليه السلام) گفتند که اگر ميخواهي باور کنيم که تو واقعاً پيغمبر خدا هستي، با خدا مناجات ميکني و دستورهاي او را ميآوري، بايد او را ببينيم: لَن نُّؤْمِنَ لَک حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً؛(1) ما تو را تصديق نميکنيم مگر اينکه خدا را آشکارا ببينيم. حضرت موسي(عليه السلام) هرچه آنها را نصيحت کرد که اين حرفها را نزنيد، ناسپاسي نکنيد، خدا شما را از چنگال فرعونيان نجات داد، پس شکر خدا را بهجا بياوريد و اطاعت خدا کنيد، گفتند نه، ما بايد خدا را ببينيم. ايشان با الهام الهي، هفتاد نفر از بنياسرائيل را براي رفتن به کوه طور انتخاب کرد: وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً،(2) فَأخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ.(3) پس صاعقهاي آنان را فراگرفت و همه هلاک شدند.(4) حضرت موسي(عليه السلام) متحير ماند که برگردم به بنياسرائيل چه بگويم، درحاليکه آنان خواهند گفت بهعوض نشان دادن خدا، آنان را کشتي! قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أهْلَکتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِيَّايَ؛(5) «خدايا، اگر ميخواستي، پيشازاين، هم مرا و هم اينها را هلاک ميکردي». اين جمله نشان ميدهد که چقدر در فشار واقع شده بود که چه جوابي به بنياسرائيلِ بهانهگير بدهد. خدا منت گذاشت و دوباره آنان را زنده کرد: ثُمَّ بَعَثْنَاکم مِّن بَعْدِ مَوْتِکمْ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ.(6)
مقصود از بيان اين داستان، اين جمله بود که حضرت در مناجات با خدا عرض ميکند: إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِي مَن تَشَاء؛(7) «اين نيست جز امتحاني ازجانب تو. با اين امتحان، هرکس را بخواهي گمراه، و هرکه را بخواهي هدايت خواهي کرد». يعني اگر کساني هدايت و يا گمراه شوند، با اذن و مشيت توست. دامنة فتنه و امتحان، اينهمه گسترده است و
1. بقره (2)، 55: تا خدا را آشكارا نبينيم، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد.
2. اعراف (7)، 155: و موسي هفتاد مرد از قوم خود برگزيد.
3. نساء (4)، 153: پس صاعقه آنان را فراگرفت [و هلاك شدند].
4. در اينكه آيا اين حالت براثر تجلي خدا يا بهمثابه عقوبت بود، دو احتمال هست.
5. اعراف (7)، 155.
6. بقره (2)، 56: سپس شما را پس از مرگتان برانگيخت، باشد كه سپاس بگزاريد.
7. اعراف (7)، 155.
شامل موارد گوناگون ميشود. خداي متعالي بر ما منت ميگذارد که هشدار ميدهد حواستان را جمع کنيد، اين دنيايي که شما عمري در آن زندگي ميکنيد، در مقايسه با عمر آخرت، از يک چشم به هم زدن کمتر است. هفتاد يا صد سالي که براي شما بسيار طولاني است، وقتي آن را با بينهايت بسنجيد، چيزي به شمار نميآيد. عمر آخرت، بينهايت است. اگر فرض کنيد که عمر شما هزار سال هم باشد، متناهي است و با نامتناهي هيچ نسبتي ندارد؛ درنتيجه، از يک چشم به هم زدن نسبت به همة عمر انسان کمتر است. يک چشم به هم زدن نيز، کسري از ثانيه است و يک هزارم ثانيه هم، با يک عمر هزارساله نسبتي دارد. شما ميتوانيد کسري را بنويسيد که صورت آن 1 و مخرج آن 1000، ضرب در 365، ضرب در 24 ساعت و هر ساعتي ضرب در 60 دقيقه و هر دقيقه ضرب در 60 ثانيه باشد. پس نسبتي دارند؛ اما همة عمر دنيا در مقايسه با آخرت، مانند عدد يک است با مخرج بينهايت؛ نتيجه چه ميشود؟ يعني اين دو هيچ نسبتي ندارند. خدا بهصورتهاي گوناگون، اين امتحان را بيان ميکند. مسئلة فقر و ثروت، امتحان است. بعثت انبيا و رفتن انبيا، امتحان است. آيا پس از رفتن آنان، ايمان خود را حفظ ميکنيد يا به کفر و جاهليت برميگرديد؟ أفَإِن مَّاتَ أوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِکمْ؟(1) بههرحال حقيقت اين عالم، مجموعهاي از امتحاناتي است که خدا متصدي آن است و گريزي از آن نيست، و فقط بايد خود را براي پاسخگويي به اين امتحانات آماده کنيم.
فتنههاي دستساز بشر
دستهاي ديگر از فتنهها، به دست انسانها پديدار ميشوند و خداوند بهطورمستقيم، آنها را اعمال و ايجاد نميکند. اين دسته، بهطورعمده فتنههاي اجتماعي هستند. در اين موارد، افزون بر اينکه امتحانات الهي خواهند بود؛ زيرا ما نيز دربارة آنها وظيفهاي داريم و بايد به وظيفة خود عمل کنيم، بايد تلاش کنيم تا فتنه ما را فرانگيرد و ناخواسته به فتنه کشانده نشويم؛ زيرا ايننوع فتنه، عواقب بسيار دشوارتري دارد. در فتنههاي نوع اول، انسان تکاليفي دارد که بايد درقبال فرزند يا
1. آل عمران (3)، 144: اگر [پيامبر] مرد يا كشته شد، به عقب [و گذشتة جاهلي خويش] برميگرديد؟
مال يا غير آن انجام دهد. فرض کنيد مال را بايد از راه حلال به دست بياورد و در راه حلال صرف کند، فرزند را بايد درست تربيت کند، نان حلال به او بدهد. همة اينها روشن هستند و اگر ابهامهايي بوده، انبيا و اوليا آنها را بيان کرده و راه حق را به ما نشان دادهاند. اما فتنههاي دستساز آدميان، بسيار پيچيدهترند و تشخيص حق و باطل در آنها بسيار مشکل است. در اين امتحانات، نخـست انسان بايد بکـوشد حتيالمقدور درگير نشـود ـ يعـني در فتنه فـرو نـرود. اگر اوضاعي پديد آمد که انسان گيج شد و نفهميد که از کدام سو برود، در اين اوضاع بايد حواس خود را جمع کند تا عامل دست شيطان و فتنهگران نگردد. گاهي مسائل بهاندازهاي پيچيده، مبهم و شبيه کلافهاي سردرگُم است که نميتوان براي باز کردن گرهها، از جايي شروع کرد. بنابراين از اول هشدار ميدهند که چنين چيزهايي در کار است، حواس خود را جمع کنيد تا ناخودآگاه عامل فتنه نشويد. شياطين شما را به کارهايي واميدارند که نتايج آنها براي شما روشن نيست، و به جايي خواهيد رسيد که بر سر خود ميزنيد و نميدانيد چه بايد کرد. بيان اين مطالب، افزون بر اينکه هشداري است تا انسان را براي امتحان آماده کند، بيدارباشي براي پيشگيري از وقوع فتنه است تا آدمي بهواسطة فتنه، گمراه نشود. هم در قرآن کريم به اين مطلب اشاراتي شده و هم بهتفصيل در فرمايشهاي اميرالمؤمنين و ساير ائمة اطهار(عليه السلام) آمده است. در متون ديني مکرّراً به فتنهها، ابتلائات، امتحانها و فتنههاي آخرالزمان اشاره شده است، اما به زيبايي و وسعت مجموعهاي که در نهجالبلاغه آمده، نيست، که مرحوم سيد رضي? گزينش کرده است.
فتنههاي پيش از ظهور پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)
نهجالبلاغه از فتنههاي پيش از ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز ياد کرده است. حضرت امير(عليه السلام) ميفرمايد: وقتيکه خداوند پيغمبر را مبعوث فرمود، مردم درگير فتنههاي عجيبي بودند که انْجَذَمَ فِيهَا حَبْلُ الدِّينِ وَتَزَعْزَعَتْ سَوَارِي الْيَقِين؛ فتنهها باعث شده بودند که رشتة دين گسسته شود و پايههاي يقين منهدم گردد. وقتي رشتة دين گسسته شود، مردمْ گمراه، بيدين و مشرک ميشوند. وقتي زمينههايي براي يقين وجود ندارد، مردم حداقل به شک
ميافتند، شبههها و شکوک اطرافشان را ميگيرد و راه برونرفت از اين شبههها را نميدانند. وقتي پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مبعوث شد، مردم عالم در چنين حالي بودند؛ رشتة دين گسسته بود و عوامل يقين منهدم و متزلزل شده بود. به آساني نميشد راه صحيح را يافت و به حق يقين ورزيد.
سختافزارها و نرمافزارهاي شيطان در فتنهگري
حضرت امير(عليه السلام) به فتنههاي فراوان زمان خود نيز اشاره ميکند و عامل آنها را شيطان معرفي ميکند. «شيطان فرياد کشيده و سوارهنظامها و پيادهنظامهاي خود را فراخوانده و دربرابر شما صفآرايي کرده است». اين تعبيري ادبي است؛ ولي هر مجاز و استعارهاي، مبتنيبر حقايقي است. بايد حقيقتي باشد که اين تشبيهات و استعارهها بر آن دلالت ميکند. معلوم ميشود که به زبان روز، شيطان درميان آدميان، هم سوارهنظام و هم پيادهنظام دارد؛ هم سختافزار و هم نرمافزار دارد؛ هم جنگ نظامي و هم جنگ نرم ميکند. او اين هر دو راه را دارد: هم فتنههاي نظامي برپا ميکند و کساني را به جان هم مياندازد تا بهروي يکديگر اسلحه بکشند؛ و هم کارهاي نرمافزاري دارد و فتنههاي نرم را هدايت ميکند. در زمان صدر اسلام، کمتر از سي سال از وفات پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) گذشته بود که اين فتنهها به دست شيطان و به رهبريِ او پا گرفت. اميرالمؤمنين(عليه السلام) با اشاره به آنها، بهصورتهاي گوناگون هشدار داده است. ايشان، هم از مردم گله ميکند، و هم مينالد و دربارة عاقبت آنان نگران است که به کجا خواهد انجاميد. ايشان ميفرمايد: ألا وَإِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَاسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَرَجِلَه.(1) «خيل» بهمعناي سوارهنظام و «رجِل» بهمعناي پيادهنظام است. يعني شيطان گروه خود را جمع کرده و سوارهنظام و پيادهنظام و همة زيرمجموعة دستگاه خود را فراخوانده است؛ چه آنها که نظامي و مسلّح هستند، و چه کساني که با وسوسه و شبهات، مردم را منحرف ميکنند، همه درمقابل شما صفآرايي کردهاند.
1. نهج البلاغه، خ10.
بصيرت علوي در رفع فتنه اصحاب جمل
شما فضاي آن روز را تصور کنيد که انديشيدن دربارة آن براي روزگار ما نيز مفيد است. تصور کنيد: پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفتهاند. مدتي است يکي از پدرزنهاي پيغمبر بهجاي ايشان نشسته و چند سال هم حکومت کرده و سپس از دنيا رفته است. آنگاه يکي ديگر از پدرزنهاي پيغمبر، جانشين دوم ايشان شده است. اکثر مردم مسلمان که سالها پاي درس پيغمبر بوده و در رکاب ايشان جنگيدهاند، با آن دو بيعت کرده و آنان را به جانشيني پيغمبر پذيرفتهاند. تا نوبت به خليفه سوم رسيده که دو تا از دخترها يا دخترخواندههاي پيغمبر را گرفته است. ايشان هم سالها حکومت کرد و کار او به جايي رسيد که تمام مردم از بلاد گوناگون اسلامي شوريدند و او را به قتل رساندند. سپس مردم به درِ خانة علي(عليه السلام) آمده، فشار آوردند که شما بايد خلافت را بپذيريد. و سرانجام به تعبيري که خود ايشان ميفرمايند، آنقدر فشار آوردند که نزديک بود امام حسن و امام حسين(عليه السلام)، که آنموقع بزرگسال بودند، زير دستوپاي مردم له شوند. بدينترتيب، ايشان حکومت را قبول کردند. ديري نگذشت که دو نفـر از نزديکترين افـراد به ايشان ـ طلحه و زبير که پيش از همه با حضـرت بيعت کردند(1) ـ مخالفت آغـاز کـردند و گفتند که شمـا با ديکتاتوري رفتار کرده، با ما مشورت نميکنيد. ما به شما رأي داديم که در کارتان شريک باشيم. ما در کشور اسلامي، صاحب مقام و موقعيتي هستيم. حضرت فرمود: کارهايي که ميکنم، طبق فرمان خدا و سنت پيغمبر است. در اطاعت خدا و پيغمبر، نيازي به مشورت با شما ندارم.(2) براساس کتاب خدا و سنت رسول خدا، با مردم بيعت کردم و گفتم درصورتي خلافت را ميپذيرم که طبق قرآن و سنت پيغمبر عمل کنم و چيز ديگري از من نخواهيد. شما بر اين اساس با من بيعت کرديد. من جايي برخلاف قرآن و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) عمل نکردهام که مرا مؤاخذه کنيد. در چنين فضايي، حضرت ميفرمايد: امروز فتنه بازگشته است. مثل زمان پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) که اين فتنه بود و مردم در جاهليت بهسر ميبردند، امروز فتنه دوباره برگشته و شما اسلام را فراموش کرديد. چون اينها
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج30، ص17.
2. ر.ك: نهج البلاغه، خ205.
توقع داشتند که با آنها مشورت شود و از مردم نظرخواهي شود. حضرت ميفرمايد: من به اشتباه نيفتادم؛ شماييد که اشتباه ميکنيد. حق و باطل براي شما مخلوط شده و نميتوانيد حق را از باطل تشخيص دهيد.
اکنون با اين زمينة ذهني، در عبارت حضرت دقت کنيد: إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي؛ من بصيرت خود را با خود دارم. مَا لَبَسْتُ عَلَى نَفْسِي وَلا لُبِسَ عَلَي؛(1) نه خودم بهعمد کار را بر خود مشتبه کردم که نفسم مرا گول بزند به اينکه چيزي را که ميدانم باطل است، حق جلوه دهم؛ و نه کسي توانسته است امر را بر من مشتبه کند. من بابصيرتم، ميبينم که چه ميکنم و ميدانم چه بايد کرد. در طول قريب به پنج سال حکومت علي(عليه السلام)، ببينيد چه جرياناتي پيش آمد. جنگهاي جمل، صفين و نهروان، مهمترين مشکلات علي(عليه السلام) بودند. در جنگ جمل، آمدند به او گفتند که ما ميدانيم تو داماد پيغمبر هستي و ايشان تو را دوست ميداشت. تو آدم خوبي هستي و به اسلام خدمت کردي، اما درمقابل تو، زبير و طلحه و همسر پيغمبر هستند. از کجا معلوم است که تو درست ميگويي؟ شايد امر بر تو مشتبه شده است! اينکه حضرت ميگويد: إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي بسيار پرمعناست. يعني شما اهل بصيرت نيستيد. من اشتباه نميکنم. من ميفهمم که چه ميکنم.
نقش بصيرت علوي در بيرون آوردن چشم فتنه در نبرد نهروان
در جنگ صفين، بهصورت ديگري فتنهگري رخ داد. مزدوران معاويه، قرآن را سر نيزه کردند و کار به حکميت کشيد. باز همينهايي که از شاگردان حضرت بوده، سالها با او ارتباط داشتند، شمشير کشيده، گفتند يا بايد حکميت را قبول کني، يا تو را ميکشيم. وقتي حضرت فرياد ميزند: إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي بايد فهميد که ايشان چه خون دلي ميخورد. حضرت ميفرمايد: من ميفهمم چه بايد کرد. امر براي شما مشتبه شده است. سپس همين اصحاب که در جنگ صفين در رکاب علي(عليه السلام) بودند، در جنگ نهروان بهروي او شمشير کشيدند، و ايشان تا آنجا ايستاد که چهار هزار نفر از اصحاب خود را که پيشتر در جنگ صفين از يارانش بودند، از دم شمشير گذراند! بسياري
1. همان.
از مردم تعجب ميکردند از اينکه اينها نمازخوان، روزهگير و حافظ قرآن هستند و از فراوانيِ سجده، پينه بر پيشاني دارند، پس چگونه علي(عليه السلام) جرئت ميکند اينها را بکشد. همان کسي که براي گرية طفل يتيم ناله ميکرد و براي اينکه خلخالي از پاي زني ذمي کشيده بودند، گفت: اگر مسلمان دق کند و بميرد جا دارد، همين علي شمشير ميکشد و چهار هزار نفر از مسلمانان نمازخوان را که تا ديروز به حمايت از او شمشير ميزدند، از دم تيغ ميگذراند. اين کار، قدرت و بصيرتِ بسيار ميخواهد. به همين سبب ايشان فرمود: إِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ وَلَمْ يَکنْ لِيَجْتَرِيءَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي؛(1) من چشم فتنه را درآوردم و غير از من، کسي جرئت اين کار را نميکرد. علي(عليه السلام) شوخي نميکند و گزافه نميگويد. يعني هيچکس جرئت اين کار را نداشت. فتنه اينگونه است. کار به جايي ميرسد که نزديکترين افراد به ايشان و باهوشترين انسانها کم ميآورند. کسي مثل علي(عليه السلام) بايد باشد که مؤيد من عندالله است و ميتواند بفهمد در اينجا چه بايد کرد، و چشم فتنه را دربياورد. والاّ اگر اين جريان ادامه يافته بود، معلوم نبود امروز من و شما چيزي از اسلام بدانيم. اگر خوارج حاکم شده بودند، علي(عليه السلام) را زودتر از نوزدهم رمضان ضربت زده بودند، و معلوم نبود چه چيزي از اسلام باقي ميماند. آنها که ميخواستند با ذهن و فکر و سليقة خود جامعه را اداره کنند، براي اسلام چه ميگذاشتند؟ حضرت آنان را قلعوقمع کرد تا روال سالم اسلام برقرار شود. البته امتحان هميشه هست و کساني نيز در اين امتحانها مردود خواهند شد؛ اما اينها بزرگترين مانعي بودند که ديگران بهراحتي از آنان فريب ميخوردند. اگر کافر يا منافقي ميآمد مخالفت ميکرد، مخالفت کردن با او مشکل نبود. همه فريب او را نميخوردند. آنها با پينههاي پيشاني، حفظ قرآن، شبزندهداريها، مناجاتها و عبادتها، مردم را فريب ميدادند. بسياري از خودشان هم نميفهميدند. قضاوت دست خداست و روز قيامت، او به حساب همه خواهد رسيد. اما در ظاهر، بسياري از اينها از سرانشان که مشتي شياطين بودند، فريب خوردند و به دام جهالت افتادند.
1. همان، خ93.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org