- مقدمه
- مقدمه معاونت پژوهش
- فصلاول:دانشور ژرفانديش
- فصلدوم:راز موفقيت
- فصل سوم:مدرس وارسته
- فصلچهارم:پاسخگوي نيازهاي زمان
- فصل پنجم:آفت زدايي از بوستان فرهنگ و عقيده
- فصلششم:سدي در برابر سيل تحريفات و شبهات
- فصلهفتم:افشاي گذرگاههاي الحاد
- فصلهشتم:قاطعيت در برابر التقاط
- فصلنهم:ميهمان قدسيان
- فهرست منابع
فصل هفتم:
افشاي گذرگاههاي الحاد
خطري خزنده
با توجه به سير تاريخي انديشههاي مذهبي و فلسفي ميتوان فهميد در هر عصر، يک سلسله افکار فلسفي يا مذهبي ويژه مطرح ميشده و رواج مييافته است. ظهور يک مکتب فلسفي، يا يک عقيده ديني، يا يک تفکر فرقهاي يا تاريخي، موجب ميشد که پيروان دين و مذهب حق درصدد برآيند تا با اين جريان فکري به گونه علمي و منطقي برخورد کنند. گاه بسته به موقعيت جغرافيايي يک منطقه، اين مسائل گستردهتر و عموميتر بود. براي نمونه جايي که مسلمانان با بوداييها در تماس بودند و آميزش داشتند، چنانکه اين شرايط در هندوستان و کشورهاي جنوب شرقي و شرق آسيا وجود دارد، زمينههاي برخورد فکري مناسب با اين عقايد، مانند اسلام در مقابل مذهب بودايي(1) يا برهمايي(2) وجود داشت. همچنين در جايي ديگر که مسلمانان با مسيحيان در يک کشور يا از راه يک کشور مجاور ارتباط داشتند، تضارب فکري در محافل علمي و مدارس بيشتر بود.
1. بودايي آييني است که پيروان آن از تعاليم سيدارته گوتمه (Siddharta Gautma) يا ساکياموني يا ساکياسينها (قرن ششم و پنجم قبل از ميلاد) متابعت ميکنند و آن مبتني بر اين است که حياتْ رنج است و رنج از هوس زايد، و ترک نفس تنها وسيله رهايي از هوا و هوس است.
گرايشهاي اصلي در اخلاق بودايي منفي، سرکوبگرانه و خشن است. آيين بودا جزء اديان آسماني نميباشد و باورهاي آن با توحيد، يکتاپرستي و اعتقادات مبتني بر وحي سازگاري ندارد و در عين حال پيرواني قابل توجه، به ويژه در آسياي جنوبي، شرقي و جنوب شرقي دارد (ر.ك: رابرت. ا. هيوم، اديان زنده جهان).
2. به پيروان برهما برهمايي گويند. پيروان اين فرقه به سه رب النّوع اعتقاد دارند: برهما (خداي بزرگ)، ويشنو (محافظ) و شيوا (خرابکننده). اين آيين در آسياي جنوبي پيروان زيادي دارد و شهر مقدّس آنها بنارس است.
در کشورهاي اسلامي که اختلافات عقيدتي و مذهبي مانند شيعه و سني يا مذاهب کلامي اشعري(1) و معتزلي(2) وجود داشته، محور بحثها را همين اختلافهاي اعتقادي تشکيل ميداد و موضوع کتابهايي که در آن زمان و آن مناطق نوشته ميشد، تحقيق در اين زمينهها بوده است؛ چنانکه بيشتر مسائل کلامي در بين شيعه و سني، محاکمه بين اشعري و معتزلي است. تفکرات مادي پيشينهاي بسيار دارد و اعتقاد به روزگار و طبيعت از مدتها پيش مطرح بوده است.
از ويژگيهاي تفکر معاصر، آشکار شدن انديشههاي مارکسيستي(3) است که گونهاي
1. در حدود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم هجري، ابوالحسن اشعري (متوفي در حدود سال 330 هجري) که سالها نزد قاضي عبدالجبار معتزلي مکتب اعتزال را فراگرفته و در آن صاحبنظر شده بود، از اين مرام روي گردانيد و به مذهب اهل السنه گراييد و چون داراي نبوغ و ابتکار بود و از سويي به مکتب اعتزال مجهّز گرديده بود، همه اصول اهل السنه را بر پايه استدلال خاصي بنا نهاد و آن را به صورت يک مکتب درآورد. بدين گونه اشاعره بهوجود آمدند که کلام و تکلم را جايز ميشمارند (ر.ك: مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، ج 2).
2. نهضت معتزله در اواخر قرن اول هجري، يا اوايل قرن دوم هجري شکل گرفت. معتزله پنج مسئله را از اصول اعتزال ميشمارند:
الف) توحيد؛ يعني عدم تکثر ذات و صفات.
ب) عدل؛ يعني خداوند عادل است و ظلم نميکند.
ج) وعد و وعيد؛ يعني خداوند به بندگانش وعده پاداش اطاعت و وعيد کيفر معصيت داده است و اين دو تخلفبردار نخواهد بود.
د) منزلت بين المنزلتين؛ يعني فاسق (مرتکب گناهان کبيره) نه مؤمن است و نه کافر، فسق حالتي است بين کفر و ايمان.
ه ) امر به معروف و نهي از منکر؛ معتزله عقيده دارند راه شناخت معروف و منکر منحصر به شرع نيست و عقل در تشخيص اين اصل مؤثر است و مشروط به وجود امام نميباشد و تنها برخي مراتب آن توسط امام اجرا ميشود (ر.ك: همان).
3. مارکسيسم (Marxism) نظريهاي است در باب چگونگي تحول زندگي اجتماعي ـ تاريخي انسان و قانونهاي حاکم بر آن که کارل مارکس (1818ـ 1883م) فيلسوف و جامعهشناس آلماني و فردريش انگلس (1825ـ1895 م) آن را بنيان گذاشتند. انديشههاي مارکس در متن جنبش کارگري و سوسياليستي که در نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي به صورت يکي از مهمترين نيروهاي سياسي در غرب درآمده بود، پديدار شد.
مارکس مفاهيمي چون ديالکتيک، از خود بيگانگي، وحدت منطق و ديالکتيک و معرفت، آزادي به عنوان ضرورتي درک شده، نقش ابزارهاي توليد در تکامل بشري، تقابل بين ثروت و فقر، تعريف قانون و قانونمندي در روند تکامل را از فلسفه هگل وام گرفته است. در حقيقت مارکس واضع ماترياليسم ديالکتيک در برابر ايدهآليسم ديالکتيک هگل است؛ با اين تفاوت که مارکس به جاي عنصر ايدهآليسم هگل، عامل اقتصادي را پايه حوادث تاريخ بشر ميداند.
از نظر مارکس تاريخ بشري يک فرايند طبيعي است که ريشه در نيازهاي مادي بشر دارد و بين مناسبات اجتماعي با نيروهاي توليد ارتباط محکمي برقرار است.
مارکس سه نوع نظام مالکيت را براي سه دوره مشخص ميکند: کمون اوليه، مرحله طبقاتي (بردهداري، تمرکز قدرت، فئودالي و سرمايهداري) و کمون ثانويه که از بطن سرمايهداري پديد ميآيد. وي براي دوره انتقالي از سرمايهداري به سوسياليسم يک مرحله مياني با عنوان ديکتاتوري پرولتاريا را در نظر گرفته که طي آن طبقه کارگر با برقرار کردن ديکتاتوري خود ديگر طبقات اجتماعي را حذف ميکند و پس از برقراري نظام سوسياليستي، تمام افراد جامعه به کارگران تبديل ميشوند.
در قرن بيستم ميلادي مارکسيسم، يکي از جنبشهاي فکري و ايدئولوژيک مطرح شد. وقوع انقلابهاي کمونيستي در روسيه، چين، امريکاي مرکزي و جنوبي از اثرات مهم اين انديشههاي الحادي ميباشد (حسن عليزاده، فرهنگ علوم سياسي).
انديشه ماترياليستي بود. البته اين گونه تفکرات پيش از ظهور مارکسيسم در غرب پديد
آمد و پيروان زيادي داشت، اما مارکس ماترياليسم ديالکتيک را ابداع کرد. اين گونه انديشههاي الحادي که در دوران ما مطرح شد، به دليل جاذبههاي سياسي و اجتماعي و صبغة حمايت از محرومان، کشاورزان و کارگران در ميان بسياري از مردم جهان با سرعت رواج يافت. آنان افکار فلسفي خود را نيز در شعاع اين جاذبههاي دروغين رواج دادند. در ايران نيز يک موج ماديگري و مارکسيستي پديد آمد و بسياري از جوانان را در کام خود فرو برد. اين خطري بود که در آن عصر احساس شد و امثال علامه طباطبايي، استاد شهيد علامه مطهري و شهيد سيدمحمدباقر صدر، درصدد مقابله با اين امواج خطرناک برآمدند و کارهاي خوبي هم انجام دادند، ولي اثرات اين امواج ويرانگر بر جاي ماند و چنين تفکر نادرستي به طور کلي نابود نشد و هنوز ماهيت فکري آن در گوشه و کنار دنيا وجود دارد. اين تفکر امروز نيز حامياني در محافل علمي و فلسفي دارد. براي نمونه مکتب فرانکفورت در آلمان و مکاتب مشابه در چين، کره
شمالي، کوبا، شوروي سابق و حتي اروپا، پيرو مکتب مارکسيسم هستند. اما اين تفکر يک موج غالب که همه چيز را فراگيرد، يا سيل بنيانکني که فرهنگ و تفکرات اسلامي را از ريشه برکند، نيست. در عين حال نبايد اشکال گوناگون تفکرات مادي را ناديده گرفت؛ زيرا همانطور که اين انديشهها پيشينه تاريخي ممتدي دارند، باز هم ادامه خواهند يافت. اکنون حتي همراه با تفکرات ليبرال، افکار مادي مطرح ميشوند و بسياري از فلسفههاي غربي معاصر نيز با ماديگري و ماترياليسم همراه است.
همانطور که پيش از اين در سايه جاذبه مارکسيسم، افکار فلسفي مارکسيستها در بين تودههاي مردم رواج مييافت، امروز نيز پس از فروپاشي اين مکتب، در اثر غلبه سياسي کشورهاي به اصطلاح سرمايهداري، حرفهاي فلسفي آنان گسترش مييابد و ما بايد اهتمام بيشتري به دفع اين خطر داشته باشيم و درصدد پاسخگويي به شبهات آنان برآييم. البته ليبراليسم مکتبي در برابر ساير مکاتب فلسفي نيست، بلکه يک تفکر اجتماعي يا سياسي است که در زمينه اقتصاد نيز فعاليت دارد. به هر روي ليبراليسم خطري مهم است که با آن روبهروييم.
پيش از فروپاشي مارکسيسم و زوال کشورهاي کمونيستي بهويژه شوروي، افرادي به طور کامل از اين افکار متزلزل تأثير پذيرفتند؛ کمونيست شدند و اسلام و عقايد ديني را نفي کردند، ولي بسياري از افراد نيز که شايد تعدادشان کمتر نبود، عناصري از تفکر مارکسيسم را با بخشهايي از اعتقادات و تفسيرهاي مذهبي ترکيب کردند، يا کوشيدند افکار مذهبي را با گرايشهاي الحادي هماهنگ و اين دو را در ارتباط با يکديگر تفسير و تعبير کنند. آنان بدون نفي اسلام، افکار مارکسيستي را ميپذيرفتند، تا آنجا که گروههايي در ايران و برخي کشورهاي ديگر به نام مارکسيست اسلامي شناخته شدند، و اين خطر شديدتر از انکار علني دين و پذيرش مارکسيسم بود. امروز نيز همين اصل وجود دارد، يعني افکار وارداتي ملحدانه به گونهاي مرموز و نامحسوس لباس اسلامي
ميپوشند و پس از تأويل و تفسير اصول اسلامي، با افکار الحادي هماهنگ ميشوند، که اين شيوه موذيانه و منافقانه در بين مسلمانان حساسيتي برنميانگيزد.
کساني که با صراحت ميگفتند اسلام واقعيت ندارد و دروغ است بسيار کم بودند، ولي افرادي که مروج مخلوطي از عقايد وارداتي مارکسيستها و اعتقادات اسلامي بودند، اگرچه خودشان چندان
پرشمار نبودند، بر شمار چشمگيري از افراد تأثير گذاشتند. امروز هم اينچنين است و بسياري از مفاهيم فرهنگ غربي و ضد اسلامي در فرهنگ ما نفوذ کردهاند. حتي شماري از گويندگان و نويسندگان، چه بسا ناخودآگاه اين افکار را پذيرفتهاند و برخي نيز تصور ميکنند اينها هيچ تضادي با هم ندارند. اين خطري بزرگ است. شگفتآور است اگر بدانيم بسياري از مفاهيمي که گاه ما در گفتهها و نوشتههاي خود به کار ميبريم مفاهيم ارزشي اسلامي نيست، يا چيزهايي که ما ارزشمند ميدانيم و در سطح جامعه و کشور اسلامي مطرح است، ارزشهاي با اصالت اسلامي نيستند، مانند دموکراسي و آزادي؛ البته آنگونه که در فرهنگ غرب و به نام حقوق طبيعي و حقوق بشر ارائه ميشود. بسياري از ما نيز با حالت انفعالي، خودباختگي و گونهاي حقارت ميگوييم اينها همان چيزهايي است که اسلام ميگويد. برخي نيز بر اثر ضعف بينش ديني يا ايمان اندک بهگونه جدي با آنها برخورد ندارند، حتي از مواضع اسلامي خود عقبنشيني ميکنند.
در اثر همين عقبنشيني و نيز ممارست اين شياطين مُلحد در طول بيش از يک قرن، فرهنگ ما با فرهنگ غرب اختلاط يافته و واژهها و مفاهيم اين مکاتب غيراسلامي وارد فرهنگ ما شده است و ما متوجه نيستيم. در حاليکه اين واژهها نهتنها در متن فرهنگ ما وجود ندارد، بلکه با آن در تضاد است.
براي نمونه در اسلام هيچ ارزش مطلقي به نام آزادي با آن مفهومي که در غرب مطرح است وجود ندارد، بلکه ارزشي که ما در فرهنگ خود داريم بندگي خداست. البته به تعبير شهيد مطهري انبيا آمدند تا
مردم را از اسارت و بردگي يکديگر نجات دهند و به آنان گونهاي آزادي اجتماعي ببخشند، تا بهتر بتوانند در انسانيت، معرفت و معنويت رشد کنند. اما تفاوت مکتب انبيا و اين مکتبهاي غربي اين است که فرستادگان الاهي آمدهاند به مردم آزادي معنوي بدهند که آزادي مقدسي است و تنها از راه نبوت، دين، وحي، ايمان و تقوا بهدست ميآيد. انسان بايد روح خود را از اين رذالتها، جهالتها، گناهها و سرپيچي از قوانين الاهي آزاد کند و از اسارت نفس، شهوات و هواهاي نفساني بيرون آيد. کسي که آزادي معنوي دارد تنها خدا را ميپرستد: وَيضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي کانَتْ عَلَيهِم؛(1) «(اين رسول گرامي) بار گرانشان را از دوششان برميدارد و بند و زنجيرشان را ميگشايد».
انساني که برده دنيا، جاهطلبي، ثروت و زيادهخواهي است نميتواند ادعاي آزادي داشته باشد. شهيد مطهري در برابر اين ملحدان و منافقان که دم از آزادي ميزدند، نخست اصليت آن آزادي را رد کرد و سپس گونهاي آزادي معنوي را مطرح کرد که تابعي از گونه عالي آزادي است و جامعهاي که در پي آن نوع آزادي نباشد به اين آزادي نخواهد رسيد.(2) امروز يکي از پرسشهايي که در غرب بيان ميشود و برخي نويسندگان و گويندگان داخلي آن را به گونهاي مغالطهآميز مطرح ميکنند، اين است که «دين براي انسان است يا انسان براي دين؟» طبعاً پاسخ ميدهند دين براي انسان است و از اين نتيجه ميگيرند که دين بايد با انسان هماهنگ بوده، پيرو خواستههاي او باشد و هنگامي ارزش دارد که بتواند خواستههاي آدمي را تأمين کند. اما يک مسلمان واقعي ميداند که اين ادعا بيمعناست. خداوند دين را براي هدايت بشر فرستاده و هر
1. اعراف(7)، 157.
2. شهيد مطهري دو سخنراني، يکي در اول مهر 48 و دومي يک هفته در حسينه ارشاد، با عنوان «آزادي معنوي» ايراد نمود که در فصل اول کتابي به همين عنوان آمده و انتشارات صدرا به طبع آن اقدام نموده است.
دينداري بايد تسليم خدا باشد. کلمه اسلام يعني تسليم و اين ويژگي با آن آزادي به معناي هرزگي و رهايي که غرب، ماديگراها و ليبرالها مطرح ميکنند سازگاري ندارد. آن آزادي الحاد، کفر، شرک و فسق را رواج ميدهد و اين آزادي مروج تقوا، بندگي خدا و خوبيهاست.
پيرو اين اختلاطهاست که برخي به خود جرئت ميدهند به نام آزادي، در برابر دين بايستند، وگرنه چگونه امکان دارد کسي مسلمان باشد و همزمان يک آزادي مطلق را معتبر و ارزشمند بداند؟ اين خطرها خزنده است. آزادي در اسلام با عنايت به اصول اعتقادي، باورها و ارزشهاي الاهي تفسير ميشود. کسي که آزادي وارداتي را ميپذيرد ديگر نميتواند پيرو معصوم باشد؛ از قرآن و سنت متابعت کند و ولايت فقيه را بپذيرد. مطهري ريشه اين انحرافات را مييافت؛ خطر آنها را گوشزد ميکرد و نيز مرزهاي آزادي فکري، آزادي معنوي و آزادي اجتماعي را از هم تفکيک ميکرد.
ايشان تأکيد داشت معنا ندارد به يک عقيده مارکسيستي، وارداتي، ملحدانه و منافقانه اجازه جولان دهيم و بگوييم انسان آزاد است. به تعبير ايشان اين آزاديها، آزادي معنوي را آسيبپذير ميسازد و از امنيت رواني و فکري جامعه ميکاهد. محدوديتهايي که اسلام معين کرده، براي رعايت عدالت و توجه به حقوق انساني است و در واقع اسلام مصالح عالي انساني را در نظر گرفته است.
آن شهيد فرياد ميزد که اسلام جهاد و دفاع را براي نجات مظلومان لازمْ و قصاص و مجازات مجرمان را براي تأمين امنيت اخلاقي و فرهنگي جامعه واجب ميداند. ولي از نظر غربيها اينها ضد آزادي و دخالت در امور ديگران است. آنجا که آزادي فرد موجب اختلال در آزادي و سلب امنيت
ديگران ميشود بايد جلويش را گرفت. در گذشته ميخواستند اسلام را با مارکسيسم هماهنگ نشان دهند، و اکنون ميخواهند بگويند اسلام و ليبراليسم همسويند. بايد در اين عرصهها هوشيار باشيم و از شهيد
مطهري پيروي کنيم که با فراست و اسلحه معرفت و انديشه به مقابله با امواج الحاد رفت و آنها را سرکوب کرد. امروز نيز يک الحاد ديگر به ما چنگ و دندان نشان ميدهد. الحادي که با برخي مسائل مذهبي آميختهاند تا مردم را بفريبند. بزرگداشت مطهري و تکريم واقعي او بدين معناست که راهش را با گام نهادن در اين ميدان فکري ادامه دهيم. بايد افکار و ارزشهاي ديني را بازشناسيم؛ آنها را به مردم نشان دهيم و با صراحت و شجاعت بگوييم اصل اسلام معنويت، قرآن و سنت است. اين حقوق بشر دستاويز و بازيچهاي براي تأمين خواستههاي قدرتهاي بزرگ است. طبيعي است وقتي بگوييم رشد انسان با بندگي خدا امکانپذير است و آدمي در مسير بندگي به شکوفايي ميرسد، خواستههاي افرادي که غرق در تفکر مادي هستند تأمين نميشود. به همين سبب دست به دامن تهمت ميشوند و ميگويند مرتجع، ديکتاتور، فاشيست و... ولي ما نبايد بترسيم. خطرشناسان بايد همچون علامه مطهري در اين مواقع آژيرهاي خطر را به صدا درآورند، تا انسانهاي غافل آگاه و بيدار شوند. ديدهبانها بايد از مطهري درس بگيرند. وقتي موج افکار الحادي و التقاطي به سوي جامعه سرازير ميشد و ميخواست آسيبي وارد کند، وي سريع اقدام ميکرد و به مردم هشدار ميداد، زيرا با آگاهي، احساس مسئوليت و بصيرت خود پيشبيني ميکرد که اين سيلابها چه آثار وخيمي دارند.(1)
دفع امواج فرساينده
در عصر شهيد مطهري دو خطرِ فرهنگي، اسلام و مسلمين را تهديد ميکرد که يکي از سمت اردوگاه غرب بود و ديگري از طرف اردوگاه شرق. خطر مارکسيسم و کمونيسم در آن زمان بسيار جدي بود، زيرا يک جريان انحرافي کاملاً جديد بود که وارد جهان
1. جايگاه فلسفه اسلامي در بين مکاتب فلسفي کنوني جهان در گفتوگو با آيتالله مصباح يزدي، فروغ آسمان انديشه، ويژهنامه رسالت بهمناسبت پانزدهمين سالگرد شهادت استاد مطهري.
اسلام ميشد، همچنان که در سراسر جهان يک حرکت تازه بود. اين جريان جاذبههايي ويژه داشت، زيرا مارکسيستها و کمونيستها از محرومان، رنجديدگان و افراد عقبافتاده اقتصادي به ظاهر حمايت ميکردند و در شعارها، تظاهرات و ميتينگها سنگ طبقات پايين و پابرهنه را بر سر و سينه ميزدند. از سوي ديگر در کشورهاي اسلامي به دليل فشارهاي سياسي ـ اقتصادي استکبار، حاکميت رژيمهاي ضدمردمي و ديکتاتور و نيز برنامهريزيهاي نادرست، مشکلات اجتماعي و اقتصادي بسياري پديد آمده بود و از اين روي بسياري از محرومان و مستضعفان به شعارهاي مارکسيستي و کمونيستي دل بسته بودند و اميدوار بودند اينان از دشواريهايشان بکاهند. بدين روي اين مرام منحرف و مسير پر آفت با شدت و حدت بسيار رواج يافت و در ميان قشرهاي گوناگون مردم نفوذ قابل توجهي بهدست آورد. بيشتر مردم که محروم و کمدرآمد بودند، فريب شعارهاي دروغين مارکسيسم را ميخوردند و در کنارش محافل دانشگاهي و روشنفکري نيز سخت از اين تفکرات و فلسفههاي ماترياليستي ديالکتيکي تأثير پذيرفته بودند. بسياري از اساتيد مراکز علمي و دانشگاهي به طور رسمي به حمايت از اين مکتب وارداتي منحرف ميپرداختند و با صراحت در کلاسهاي درس، افکار مارکسيستي را به منزله انديشههاي علمي، معتبر، اثربخش و گرهگشا تبليغ ميکردند!
کمابيش در دبيرستانها هم اين روند همراه با گمراهي وجود داشت. اساتيد دانشگاه آن زمان کتابهايي فراوان را در تأييد و ترويج مکتب مارکسيسم نگاشتند. هنوز هم برخي اساتيد که در نظام اسلامي در دانشگاهها تدريس ميکنند داراي چنين گرايشهايي هستند و بدشان نميآيد شرايطي فراهم آيد تا خفاشصفت به پرواز درآيند و به ترويج چنين تفکري که مغاير با اسلام و ديانت است بپردازند. بهويژه شرايط در رشتههاي علوم اجتماعي مساعدتر است.
به هر روي در آن زمان، اين وضع خطري جدي تلقي ميشد. انتشار افکار
مارکسيستي در محافل روشنفکري دانشگاهي مانند سرايت يک ويروس خطرناک بود و هر لحظه به تکثير سرطاني خود ميپرداخت. کساني که بتوانند پاسخي دندانشکن به شبهات و امواج آنان بدهند و جلوي اين پيشرفت سيلآسا و بنيانکن را بگيرند، کمتر در دانشگاه ديده ميشدند.(1)
پس از سال 1332 به تدريج اين افکار الحادي در کشور نفوذ يافت و روشنفکران و فارغالتحصيلهاي دانشگاه با مکاتب فلسفي مادي آشنا شدند. دانشجويان از راه مباحثي که مواد درسي دانشگاه بود، يا آنچه در دانشگاههاي خارج ميآموختند، يا در اثر مطالعه کتابهايي که ترجمه يا به زبانهاي ديگر روانه بازار ميشد، با اين مکاتب خو ميگرفتند. اما در برابر اين امواج فرساينده، رنجآور و آلوده در حوزه حکمت و فلسفه اسلامي کاري چشمگير و درخور توجه که بتواند اين موج را در هم بشکند ديده نميشد. پس به تدريج دو گونه فلسفه بهوجود آمد: يکي شرقي و اسلامي و ديگري غربي. مکاتب اروپايي در برخي نقاط دنيا از جمله ايران طرفداراني داشت و در دانشکدههاي جهان مورد بررسي قرار ميگرفت. کمکم اين فکر در برخي اذهان شکل گرفت که شايد فلسفه اسلامي توان ايستادگي در برابر فلسفههاي غربي و الحادي را ندارد. دانشجويان و تحصيلکردهها تصور ميکردند ديگر دوران فلسفه اسلامي گذشته و اکنون نوبت اين مکاتب وارداتي جديد غربي است، در صورتي که اتقان و استحکام مباحث فلسفه اسلامي به مراتب بيشتر از فلسفه غربي بود. آنچه بايد انجام ميشد يک بحث تطبيقي و مقارنهاي بود که طي آن موضع فلسفه اسلامي در برابر مکاتب اروپايي تبيين و حقانيت فلسفه اسلامي و برتري آن بر اين افکار غربي و الحادي ثابت شود. ولي در حوزهها چنين کاري نشده بود و کسي هم وارد شدن به اين عرصه را در ذهن
1. گفتوگو با استاد مصباح يزدي به مناسبت دهمين سالگرد شهادت آيتالله مطهري، ارديبهشت 1368.
خويش نميپرورانيد. انجام اين کار گونهاي شجاعت، فداکاري و توانايي علمي فوقالعاده را ميطلبيد که افرادي با اين ويژگيها از نوادر روزگار بودند.(1)
اينجا بود که علامه طباطبايي و آيتالله مطهري آستين بالا زدند تا جلوي اين تهاجم را بگيرند.
احساس خطر
پس از شهريور 1320 کتابهاي زيادي در دفاع از ماترياليسم و مارکسيسم منتشر شد و برخي کوشيدند ديدگاههاي اين تفکرات ديالکتيکي و انحرافي را براي خوانندگان تبيين کنند. شخصي به نام تقي اراني(2) در اين زمينهها جزوات و کتابهايي نوشت. او قلم
1. سخنراني به مناسبت فرارسيدن سالگرد شهادت شهيد مطهري و معرفي کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم.
2. تقي فرزند ابوالفتح در سال 1281 شمسي در يک خانواده کارمند در تبريز به دنيا آمد؛ در تهران بزرگ شد و در دارالفنون و دانشکده پزشکي تحصيل کرد. وي در برلين نيز به تحصيلات ادامه داد و در سال 1924 ميلادي دکتراي شيمي گرفت. او مدرس دانشگاه برلين در منطق و بيان عربي بود و در ايران نيز مدتي درس ميداد و مدتي رياست تعليمات وزارت صناعت را عهدهدار بود. رسالهاي درباره ناصرخسرو، رباعيهاي خيام، بدايع سعدي، اصول شيمي (چهار جلدي)، پسيکولوژي و چند کتاب ديگر از آثار اوست. وي مقالاتي نيز در مجلات آلمان و ايران در مباحث مادي و مارکسيستي انتشار داده است.
تقي اراني وقتي در سال 1309 به تهران بازگشت ضمن تدريس در دانشکده فني با گروهي روشنفکر چپگرا که غالباً در اروپا تحصيل کرده بودند، جلسات پنهاني تشکيل داد و سه سال بعد نشريه دنيا را تأسيس کرد که نخستين نشريهاي بود که در ايران به بحث درباره اصول مکتب مارکس ميپرداخت. اراني در اين مدت نيروهاي فکري و سياسي زيادي را به دور خود جمع کرد و به فعاليتهايش شدت بخشيد.
اعتصاب دانشگاه تهران در سال 1316 شمسي سبب شد که دولت رضاخان اراني و همکارانش را بازداشت کند و انتشار نشريه دنيا متوقف شد و در آبان سال بعد او و بسياري از يارانش که بعداً به گروه پنجاه و سه نفر موسوم شدند به اتهام تخلف از قانون در تبليغ مسلک اشتراکي و کمونيسم محاکمه شدند. اراني که رهبر آنان بود، به ده سال زندان محکوم شد و شانزده ماه بعد در سي و هشت سالگي به ظاهر و برحسب اعلام عوامل دولت رضاخان براثر بيماري تيفوس، ولي بر اثر تزريق آمپول هوا توسط پزشک احمدي کشته شد. اراني از نخستين مروجان تفکر مادي و مارکسيسم در ايران و رهبر حزب کمونيسم در قالب پنجاه و سه نفر ميباشد (اقتباس از: فرهنگ رجال و مشاهير تاريخ معاصر ايران، ج 1 و نيز عليرضا اميني، تحولات سياسي و اجتماعي ايران در دوره پهلوي).
خوبي داشت و در عالم مطبوعات و نشريات و رسانههاي جمعي شهرتي بهدست آورده بود. در ايرانِ آن زمان بيشتر کساني که با انتشارات، جرايد و کتاب آشنايي داشتند، تقي اراني را ميشناختند. او نظريهپرداز مارکسيسم بود و در رشته خود مهارت داشت و کتابهايي هم در موضوعاتي ويژه مينگاشت؛ براي نمونه عرفان و اصول مادي کتابي بود که در آن کوشيده بود رابطه عرفان با اصول مادي را روشن کند. پس از او نيز ساير سران حزب توده و برخي از مارکسيستها در اين زمينه فعال بودند و براي ترويج ماديگري و الحاد روزنامههاي فراوان و مجلات گوناگون منتشر ميکردند.
يکي از سياستهاي مارکسيستها اين بود که در هر کشوري وارد ميشدند، عدهاي از اهل ذوق، صاحبان قلم، اديبان و داستاننويسان را شکار و ادبيات آن سرزمين را قبضه ميکردند. در ايران و برخي کشورهاي عربي، امريکاي لاتين و نقاط ديگر مارکسيستها بهترين نويسندگان بودند. آنان توجه ويژهاي داشتند که اعضا، حاميان و ناشرانِ افکار مادي را خوشقلم بارآورند و اديب تربيت کنند و سبکهاي ادبي ويژهاي را گسترش دهند. در ايران نيز همينگونه بود. بهترين رمانها و داستانها در آن زمان از آنِ مارکسيستها بود. زماني که من به مدرسه ميرفتم، گاه از دوستانم ميخواستم کتابي براي تقويت درس انشا و ادبيات معرفي کنند و آنان نيز برخي آثار ادبي را برايم ميآوردند. وقتي مطالعه ميکردم، متوجه ميشدم که انديشههاي مادي و مارکسيستي در آنها موج ميزند، اما ادبيات و سبک نثرشان بسيار جذاب و شيوا بود و نويسنده از ظرافتهايي دلانگيز بهره برده بود.
به هر روي در آن دوران، افکار مارکسيستي از انديشههاي فلسفي و ماترياليسم ديالکتيک تا افکار اعتقادي ـ اجتماعي سوسياليستي بسيار رواج داشت. بهترين ادبيات آن عصر ويژه اينان بود. استادان دانشگاهي که بهترين کرسيها را بهويژه در علوم اجتماعي و انساني و مباحث اقتصادي اشغال کرده بودند، اين افکار را گسترش
ميدادند. از سوي ديگر در حوزه علميه و محافل مذهبي سدي عظيم که بتواند جلوي اين سيلاب را بگيرد، يا قلهاي که چنين توفانهايي را خنثا کند وجود نداشت. آنچه در مراکز فراگيري علوم اسلامي و حوزهها رواج داشت فقه و اصول بود و اين علوم نيز در عرصههايي ديگر پاسخگو بود، نه در اين قلمرو. مرحوم شهيد مطهري از اندک افراد پيشگامي بود که چنين خطري را احساس کرد و کوشيد در خدمت علامه طباطبايي آن بحثهاي فلسفي را مطرح کند. آنان جلساتي را در روزهاي پنجشنبه و جمعه تشکيل دادند. شبها بحث ميکردند و روزها مينوشتند. استاد متن را تنظيم ميکرد و شاگرد برجستهاش پاورقيها را تدارک ميديد که نتيجه آن کتاب سترگ اصول فلسفه و روش رئاليسم است.
اين حرکت در برخي کشورهاي ديگر و از سوي متفکراني برجسته چون شهيد سيدمحمدباقر صدر،(1) شيوهاي بسيار کاربردي و مؤثر بود و آن شهيد نيز با تأثيرپذيري از علامه طباطبايي و شهيد مطهري به نگارش کتابهايي پرداخت که بتواند اين امواج کشنده را خنثا يا دستکم اثرش را کمرنگ کند.(2)
زماني که جوانان کتابهاي مارکسيستها را با آن جاذبههاي ادبي ميخواندند بيشک از قلم آنان اثر ميپذيرفتند. اين روند موج گستردهاي داشت و اگر به اين منوال
1. شهيد سيدمحمدباقر صدر، در 25 ذيقعده 1353ه . ق در کاظمين به دنيا آمد؛ از پنج سالگي به مدرسه رفت و تا يازده سالگي مقطع ابتدايي را به پايان رسانيد. در اين ايام خلاقيت و هوش او شگفتي اطرافيان و همشاگرديها را برانگيخت. وي تحصيلات علوم ديني را با فراگيري کتاب معالم الاصول نزد برادرش آغاز کرد و ديگر کتابهاي سطح را در مدتي کوتاه خواند. استادانش در فقه و اصول و دروس خارج آيتالله خويي و دائياش آيتالله شيخ محمدرضا آل ياسين بودند. وي اسفار ملاصدرا را نزد صدرا بادکوبهاي آموخت و در ضمن حکمت غربي را به نقد کشانيد.
و در طول سي سال تدريس و تعليم شاگرداني محقق، متفکر و مبارز تربيت کرد. در سال 1377 هجري قمري حزب دعوت اسلامي را براساس مباني اسلامي بنيان نهاد و در ضمن با جماعه العلما که يک تشکل علمي عالي بود همکاري گستردهاي داشت. دوران مرجعيت وي پس از رحلت آيتالله حکيم يعني از سال 1390 هجري آغاز شد.
2. سخنراني به مناسبت شهادت آيتالله مطهري در جمع طلاب مدرسه معصوميه، (10/2/1379).
پيش ميرفت، اگر نه همه جوانان، بسياري از آنان ملحد و منکر دين خدا ميشدند. کسي که براي مبارزه کمر همت بست و جلوي اين موج خروشان و ويرانگر ايستاد، استاد شهيد مرتضي مطهري بود. او به استادش علامه طباطبايي پيشنهاد کرد در اين زمينه بحثي جدي را آغاز و در بيانات آموزشي و نوشتههاي علمي و فلسفي، ماترياليسم ديالکتيک را عالمانه و حکيمانه نقد کند. استاد نيز پذيرفت و ضمن تدوين اصول فلسفه اسلامي با روشي جديد و نگارشي نو، جذاب و خوشفهم، فلسفه غربي و مادي را نقد و رد کرد.(1)
کتابي پُر برگ و بار
کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم در پنج جلد و مشتمل بر چهارده مقاله تنظيم شده است. شش مقالهاش مربوط به تعريف فلسفه و مباحث شناختشناسي يا به اصطلاح اپيستمولوژي است و ديگر مقالات به هستيشناسي و مباحث فلسفه اولي پرداخته که مقاله چهاردهم درباره خداشناسي است. هر جلدِ اين اثر از دو بخش متمايز تشکيل ميشود. يکي متن کتاب که مرحوم علامه طباطبايي(رحمه الله) آن را نگاشته و بخش ديگر مقدمه و پاورقيهايي که مرحوم استاد شهيد مرتضي مطهري نوشته است. آنچه با اين اثر ارتباط بيشتري دارد و شايد کمتر درباره آن صحبت شده است، معرفي کوتاه فلسفه اسلامي از سه و نيم قرن پيش تاکنون است که متأسفانه هنوز آنچنان که بايد در جهان معرفي نشده است. قهراً از سوي قشر جوان و تحصيلکردههاي جديد خودمان که معمولاً آگاهيهاي آنان در اين عرصهها رنگ اروپايي دارد و متکي به منابع غربي است، توجهي که ميبايست به فلسفه اسلامي نشده است.
1. سخنراني در جمع استادان و دانشجويان دانشگاه شيراز.
اين فلسفه را ـکه موسوم به حکمت متعاليه ميباشد ـ صدراي شيرازي مشهور به ملاصدرا در قرن يازدهم هجري بنيان نهاد و از آن پس محور همه تعليمات فلسفي در ايران، تحقيقاتي بود که اين دانشمند در مسائل مهم فلسفي به عمل آورده بود.
از سوي ديگر در فلسفه جديد اروپا مسائلي جديد مطرح شده که کمتر مورد توجه قُدما بوده است. از زمان دکارت(1) تا عصر حاضر مکاتب فلسفي گوناگون پديد آمد و هر دسته از متفکران پيرو مکتبي خاص شدند. برخي حکمت عقلاني را مورد توجه قرار ميدادند و عدهاي به فلسفه از ديدگاه علوم تجربي مينگريستند. در مجموع تحقيق در نظام کلي عالم و توضيح سراپاي هستي، چه در اروپاي قرون وسطا و چه در دوره جديد، پيشرفت چشمگيري حاصل نشد و يک سيستم قوي و قانعکننده که فلسفه را از پراکندگي برهاند، بهوجود نيامد و همين مسئله موجب پيدايش شيوههاي ضد و نقيض در اروپا شد. اما فيلسوفان مسلمان که بيشتر تلاش خود را در اين راه صرف کردند، از عهده اين کار برآمدند و فلسفه يونان را که شامل دويست مسأله بود پيش بردند و به هفتصد مسأله رسانيدند و ابتکارات و خلاقيتهاي ديگري بهوجود آوردند. اينها مطالبي است که در اين سلسله مقالات با سندها و ادله استوار براي خوانندگان روشن شده است.
نکته ديگر اينکه موج فلسفه اروپا مدتها پيش به ايران رسيده بود؛ آثار فلسفي متعددي از زبانهاي بيگانه به فارسي ترجمه شده و در اختيار علاقهمندان قرار گرفته بود. اما آنچه تا پيش از تأليف اين اثر، به عنوان فلسفه اسلامي نشر يافته بود، مطالبي آميخته با فرضيههاي طبيعي و فلکي کهن بود که پيشرفت علوم طبيعي و کيهاني جديد ضعف يا نادرستي آنها را ثابت کرده بود و اختلاط آنها با مباحث اصيل فلسفه زمينه
1. دکارت (Rene Deacartes) فيلسوف، رياضيدان و فيزيکدان فرانسوي (1596ـ1650) پس از آنکه تحصيلات را در فلسفه و رياضيات گذرانيد، به پاريس آمد و در دانشگاه به تدريس پرداخت. قواعدي براي رهبري فکر، بحث درباره روش، تفکرات مابعدالطبيعي، اصول فلسفه و بحث درباره عواطف روح، از آثار او هستند.
بدبيني نسبت به فلسفه اسلامي را فراهم ميکرد. کتاب اصول فلسفه با روشي جديد نوشته شد. اين کتاب حاوي مهمترين مسائل فلسفي است که حتيالامکان با زباني ساده و قابل فهم براي غيرمتخصصان بيان شده است.(1)
در اين کتاب ضمن اينکه پژوهشهاي پرمايه هزار ساله حکماي اسلامي مورد استفاده قرار گرفته، به آرا، تفکرات و نتايج تحقيقات مشاهير فلسفه اروپا توجهي شايسته شده است. به علاوه، در اين نوشتار مطالبي آمده که در فلسفه اسلامي و اروپايي بيسابقه است. مقاله پنجم و ششم داراي اين ويژگي هستند. مطالب به گونهاي است که نيازهاي فکري معاصر را در نظر داشته و اذهان کنجکاو را قانع ميکند. نشريات روزافزون فلسفي اخير و توجه جوانان تحصيلکرده به آثار فلسفي اروپا خود بيانگر اين روح کنجکاو است.
علامه طباطبايي يک انجمن بحث و انتقاد فلسفي، مرکب از فضلا و در رأس آنها شهيد مطهري را پايهگذاري کرد و در طول هر هفته مباحثي را ترتيب ميداد. در جلسات اين محفل علمي که دو شب در هفته انجام ميشد، هر کس نظر اصلاحي، تکميلي يا انتقادي داشت، بيان ميکرد.
اين روش، اقدام اساسي در قلمرو حکمت بود که فلسفه ايران را وارد مرحلهاي جديد ميکرد. طلاب علوم ديني و دانشجوياني که اطلاعاتشان منحصر به برخي کتابهاي معمولي بود با مطالعه اين اثر، هم دامنه اطلاعات خود را گسترش دادند و هم براهين فلسفي را ريشهايتر و محکمتر فراگرفتند. آنان راههاي مغالطه مخالفان را به خوبي ياد گرفتند و براي دفاع از مباني حکمت اسلامي قويتر شدند.
از سوي ديگر کتابهايي بسيار با عنوان ماترياليسم ديالکتيک در ايران منتشر ميشد
1. گفتوگو با آيتالله مصباح، درباره معرفي کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم.
و مارکسيستها چنان راه مبالغه را ميپيمودند که ماديگري را محصول علوم معرفي، و با صراحت ادعا ميکردند يا بايد تابع حکمت الاهي باشيم؛ وجود خدا را بپذيريم و منکر تمام علوم، صنايع، اختراعات و فناوريها شويم، يا بايد اينها را بپذيريم و از حکمت الاهي دوري کرده، به آن پشت پا بزنيم.
يکي از فرازهاي مهم کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم اين است که خواننده مشتاقش پي به اين حقيقت مسلم ميبرد که ماترياليسم ديالکتيک و تمام اصول آن بر خلاف ادعاي حاميانش، گونهاي از تحريفات و دريافتهاي نادرست شخصي است که برخي با سليقه خود آن را مطرح کردهاند. پاورقيهاي مفصل علمي، مستند و دقيق شهيد مطهري به گونة چشمگيري بر ارزش کتاب افزوده و آن را براي علاقهمندان خواندنيتر و فهمپذيرتر کرده است. مطهري براي افشاي انحرافات مارکسيسم و اثبات بيپايگي ماترياليسم ديالکتيک، ادله فراوان عقلي و برهاني آورده و در جاهايي که عقايد مارکسيستها و ماديگرايان را به نقد ميکشد، به نوشتههاي تقي اراني استناد کرده است.
بديهي است اگر اين پاورقيها نبود، مباحث فلسفي کتاب با آن دشواري ذاتياش، براي عموم مردم ديرفهم ميشد. بنابراين لازم بود اين موضوعات تبيين شوند، تا شعاع استفادهشان بيشتر و گستردهتر شود و در مجامع دانشگاهي، تحقيقاتي و حوزوي در دسترس مشتاقان قرار گيرد، تا مردم با هر سطحي از معلومات، بهتر بتوانند از اين کتاب استفاده کنند.(1)
برکات کتاب
پيشتر درباره انگيزه نوشتن اين کتاب اشاراتي شد. در درجه نخست درگيري بحثهاي
1. ر.ك: اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، مقدمه شهيد مطهري.
تطبيقي بين فلسفه اسلامي و غربي و نيز نقادي مارکسيسم مطرح بود. در واقع اين کتاب پاسخي دندانشکن به کتابها و آثاري بود که درباره ماترياليسم انتشار مييافت. بهويژه مجله دنيا که افکار نظري مارکسيسم را با جنبههاي فلسفي بيان ميکرد و دکتر اراني در آنجا مقالاتي مينوشت که از نظر اهميت فکري در جهان مارکسيسم و کشورهاي کمونيستي و حاميان ماترياليسم اهميتي بسزا داشت. نقش مرحوم مطهري در تهيه اين کتاب بسيار زياد بود و زحمت نگارش دوسوم اين کتاب بر عهده ايشان بود. اما براي روشن شدن آثاري که اين نوشتار بر تفکر معاصر داشته و در آينده هم خواهد داشت، به ناچار بايد ابتدا درباره مسير تفکر فلسفي در ايران و ساير نقاط جهان اسلام، پيش از نگارش اين کتاب سخن گفت.
پس از اينکه فلسفه با علل و عواملي گوناگون وارد جهان اسلام شد، بيشتر مطالبي که به نام فلسفه در بين مسلمانها گسترش يافت، افکار ارسطو، نوافلاطونيان و قدماي يونان ـ که شيخ اشراق به آنها اهميت زيادي ميدادـ بود. بدين ترتيب دو مکتب فلسفي در جهان اسلام رواج يافت. ابتدا مکتب مشاييان(1) بود که چهرههاي برجستهاش فارابي و ابنسينا بودند و ديگري مکتب اشراقي بود که پس از شيخ اشراق، هم در کشور ما و هم در جهان اسلام مطرح شد. اشراقيان بيشتر تلاش خود را صرف فلسفه افلاطون و فلاسفه قديم ميکردند. اين جريان ادامه داشت تا اينکه صدرالمتالهين در قرن يازدهم
1. فلسفه اسلامي در نخستين مرحله خود که به شکل يک نظام فلسفي توسط ابونصر فارابي تأسيس شد، سرشتي کاملاً استدلالي داشت. فارابي و پس از او شيخالرئيس ابوعلي سينا که فلسفه اسلامي را گسترش زيادي داد، براي آراي ارسطو اعتبار بيشتري قائل بودند و از آنجا که ارسطو در مباحث فلسفي بيش از هر چيز بر قياس بُرهاني تکيه داشت، لذا فلسفه اسلامي شکل استدلالي به خود گرفت و نبوغ استدلالي ابنسينا، اين شيوه از تفکر فلسفي را با ظريفترين موشکافيها آراسته کرد که به حکمت مشاء معروف شد.
اين حکمت توسط ابنسينا به اوج کمال و قدرت خويش رسيد و پس از وي به همت پيروانش چون بهمنيار، جوزجاني و ابوالعباس لوکري گسترش يافت. افرادي که اين نوع تفکر را ترويج نمودند به مشائيين موسوم بودند.
هجري اين افکار مشايي و اشراقي را به نقد کشيد. او علاوه بر مطالبي که در اين دو مکتب مطرح شده بود، از مسائل عرفاني نيز بهره جست و با استفاده از متون ديني، تربيت اسلامي و آشنايي با قرآن کريم و روايات ائمه(عليهم السلام) يک مکتب فلسفي جديد بنيان نهاد و آن را حکمت متعاليه ناميد. از قرن يازدهم هجري و پس از صدرالمتألهين تا قرن معاصر، روند حرکت فلسفي در ايران يکنواخت و بدون ابتکار و طرح مسائل جديد بود و نگرشهاي نوين و پژوهشهاي متناسب با نيازهاي عصر بهگونه شايسته مطرح نميشد. بيشتر فعاليتهاي فلسفي، توضيح حرفهاي صدرالمتألهين و تنظيم همين مطالب بود. در طول اين مدت که فلسفه به اين شکل در کشورهاي اسلامي پيشرفت ميکرد، ارتباط فلسفه اسلامي با حکمت غربي قطع بود.
اصولاً فلسفه از راه کشورهاي اسلامي به اروپا وارد شد. با اينکه زادگاه و پرورشگاه فلسفه يونان بود، در قرون وسطا تفکر فلسفي دچار توقف و جمود شده و حتي افکار ارسطو و افلاطون در اروپا بهدرستي ناشناخته بود؛ تا اينکه کتابهاي ابنرشد و ابنسينا در اندلس رواج يافت و از آنجا وارد اروپا شد. در واقع اروپا پس از عصر ايستايي قرون وسطا، از راه افکار فيلسوفان مسلمان با افکار يونان باستان آشنا شد. ولي پس از رنسانس تا زمان معاصر ارتباط روشني بين مجامع فلسفي اروپا و محافل فلسفي شرق و اسلام وجود نداشت. در اروپا حرکت فلسفي روندي ويژه يافته و در اثر رواج تجربهگرايي و حسگرايي، مکاتب فلسفي جديدي پيدا شده بود. البته به جاي آنکه يک مسير مستقيم و روال مداوم در فلسفه به وجود آيد، افکاري پراکنده در محافل فلسفي مطرح ميشد که بسيار با هم متناقض و متفاوت بود و هيچ يک استحکام و اتقان کافي را نداشت. همه اين مشربهاي فلسفي، از مادي و الحادي تا آنها که از فلسفه الاهي دم ميزدند، بدون اينکه از افکار حکماي اسلامي آگاه باشند، راه خود را ميپيمودند. از سوي ديگر در شرق اسلامي نيز فلسفه سنتي بدون توجه به افکار فلسفي غربي به مسير
طبيعي خودش ادامه ميداد. اين روند براي فلسفه به منزله يک علم و مجموعهاي از افکار و انديشهها زيانبخش بود؛ زيرا وقتي برخورد صحيح و منطقي بين مکاتب و نظريات مختلف وجود نداشته باشد، فلسفه رشد کافي نخواهد يافت. بنابراين در شرق اسلامي به دليل نبود ارتباط با افکار حکماي غربي، يک حالت جمود ديده ميشد و فيلسوفان غربي نيز از افکار درخشان ملاصدرا و شاگردان و نشردهندگان انديشه وي محروم بودند. اما در قرن اخير به سبب رفت و آمد بسيار دانشجويان کشورهاي اسلامي به کشورهاي اروپايي، آشناييهايي غيرمستقيم، پراکنده و ناقص با مکاتب غربي پيدا شد. بهويژه پس از اينکه ماترياليسم ديالکتيک به منزله يک فلسفه علمي مطرح شد و شعار طرفداري از علوم و استفاده از کاوشهاي علمي را براي پيريزي فلسفه و تبيين مباني فلسفي بيان کرد، در کشورهاي اسلامي حامياني بهدست آورد.
اين روند، نيازي پايهاي را براي بحثهاي تطبيقي و تبيين موضع مستحکم و استوار فلسفه اسلامي در برابر ديگر مکاتب فلسفي پديد آورد تا جلوي اين توهم که روزگار حکمت اسلامي سپري شده و اکنون نوبت فلسفه جديد است گرفته شود. علامه طباطبايي و شهيد مطهري در پاسخ به اين ضرورت دست به کار شدند. ايشان ضمن تبيين فلسفه اسلامي و نقادي فلسفههاي وارداتي مفاهيم فلسفي را به گونهاي بيان کردند که قشرهاي گوناگون مردم با آن آشنا شوند، زيرا افکار غربي در ذهن توده مردم رسوخ يافته بود و مارکسيستها با عبارات ادبي زيبا و نثرهاي جذاب، خوراکهايي مسموم عرضه کرده بودند. اين کار بسيار سخت بود، زيرا مباحث فلسفه دشوار و ديرفهم است و تنها عدهاي خاص، ممتاز و نمونه ميتوانند از اين سفره حکيمانه استفاده کنند. اما چارهاي نبود؛ فلسفه بايد گسترش مييافت، تا مسائل فلسفي از چهارچوب و مدار اختصاصي و محافل ويژهاش خارج شود و در دسترس فرهنگيان، دانشجويان و تحصيلکردههاي جوان قرار گيرد و آنان نيز بتوانند مضامين آن را، با
فلسفههاي ديگر مقايسه کنند و دريابند که حناي آن مکاتب وارداتي در برابر حکمت اسلامي رنگي ندارد.
بديهي است اگر اين کتاب با زبان علمي اسلامي، يعني عربي نگاشته و مباحثش در قالب واژههاي ويژه فلسفي تدوين ميشد، فراگيران نميتوانستند از آن چنين استفاده گستردهاي بکنند. بنابراين نويسندگان کوشيدند کتاب به زبان فارسي باشد؛ از اصطلاحات فهمپذيرتر استفاده شود و نيز نثر کتاب ساده و رسا باشد. بدين روي ميتوان ويژگيهاي کتاب را در محورهاي زير خلاصه کرد:
الف) عرضه مباحث در قالب جديد و متناسب با مقتضيات زمان؛
ب) پاسخگويي به اشکالاتي که فلسفههاي غربي و مادي مطرح ميکردند؛
ج) ارائه مباحثي جديد از سوي مرحوم علامه، همکاران و شاگردانش، بهويژه شهيد مطهري که فلسفه سنتي را غني و پربار ميکرد؛
د) سادگي، رواني و فهمپذير بودن براي همه علاقهمندان.
با نشر اين اثر، فضلايي بسيار، با افکار غربي آشنا شدند؛ توان نقادي در برابر فلسفههاي اروپايي بهدست آوردند؛ توانستند به شبهات و پرسشها به درستي پاسخ دهند و نيز به معارف غني اسلامي پي برده، هويت علمي خود را باز يابند.
اين برکات، پيشرفتها و روشنگريها، مرهون زحمات اين دو متفکر بزرگوار شيعي است و چنين نهال ناب و پرباري بهدست چنين بزرگاني پرورش يافت. اميدواريم در آينده، اين حرکت سترگ تداوم يابد، و سرعتش افزايش يابد. خوشبختانه به برکت پيروزي انقلاب اسلامي، امکان فعاليتهاي علمي و فرهنگي در کنار کوششهاي سياسي و اقتصادي فراهم شده و رو به گسترش است و پژوهندگاني تلاشگر در اين عرصهها گامهايي سودمند برداشته و آثاري ارزشمند عرضه کردهاند.(1)
1. سخنراني به مناسبت فرا رسيدن سالگرد شهادت آيتالله مطهري با عنوان «معرفي آثار آن شهيد».
استمرار روشنگريها
شهيد مطهري براي مبارزه با افکار الحادي، به توضيحات و پاورقيها در کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم بسنده نکرد و در پژوهشها و تأليفاتي ديگر و نيز برنامههاي آموزشي و تبليغي به افشاي اين مسير باطل و نقد افکار مادي پرداخت.(1)
آن شهيد براي خنثاسازي تفکرات مارکسيستي فعاليتهايي را نيز در دانشگاه آغاز کرد و در مجامع علمي و آموزشي، ضمن تبيين مسائل اساسي اسلام و روشن ساختن ابعاد فرهنگ اسلامي، ضعفها و نارساييهاي مکاتب بشري، بهويژه ماترياليسم را بازگفت. وي با ورودش به دانشگاه توانست افکار اسلامي را در آنجا گسترش دهد و با شبهات الحادي مبارزه کند.
آن شهيد در آذرماه 1350 مديريت گروه فلسفه و حکمت اسلامي دانشکده الاهيات دانشگاه تهران را پذيرفت. کساني ديگر نيز عضو اين گروه بودند و هدف از تشکيل آن،
1. شهيد مطهري علاوه بر پاورقيهاي مفصل كه بر کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم نگاشته و مارکسيسم و ماترياليسم ديالکتيک را نقد کرده است، در منابع ذيل اين شيوه را ادامه داده است:
الف) نقدي بر مارکسيسم: که فراهم آمده از حدود چهل و پنج جلسه بحث و بررسي پيرامون فلسفه مارکسيسم است و در يک جمع خصوصي ايراد شده است. اين کتاب به دو بخش کلي تقسيم ميگردد که در بخش اول ديدگاهها و فلسفه مارکسيسم معرفي و تشريح گرديده و در بخش دوم بررسي و نقد آن انجام شده است.
ب) مسئله شناخت: حاوي مجموعهاي مشتمل بر ده جلسه سخنراني شهيد مطهري است که در محرم سال 1397 هجري برابر آذر و ديماه سال 1356 شمسي در کانون توحيد تهران ايراد نموده است.
ج) علل گرايش به ماديگري: هسته اولي اين کتاب دو سخنراني در همين موضوع در سالهاي 1348 و49 بود که بنا به دعوت انجمن اسلامي دانشجويان دانشسراي عالي در آن محل ايراد شد و شهيد مطهري آن دو سخنراني را با توضيحات و اضافاتي آماده کرد و در سال 1350 به طبع رسانيد. در سال 1352 اين كتاب تجديد چاپ شد و مطالبي بر طبع نخست افزوده گشت. اين کتاب نيز در نقد انديشههاي مادي در موضوع خداشناسي و ريشهيابي گرايش به افکار الحادي به رشته نگارش در آمده است.
همچنين شهيد مطهري در آثار ديگرش همچون يادداشتها، (جلد هفتم)، نظري به نظام اقتصادي اسلام، تکامل اجتماعي انسان، جامعه و تاريخ و کتاب حق و باطل، ابطال انديشههاي مارکسيستي را پي گرفته است (گلي زواره).
بسط و احياي انديشههاي فلسفه الاهي و گسترش معارف اسلامي بود. بنابراين کساني که در اين گروه عضو بودند، ميبايست به انديشههاي فلسفي و معارف اسلامي تعهد و تسلط کامل ميداشتند، اما عضويت کسي مانند اميرحسين آريانپور،(1) نظريهپرداز مارکسيستها در اين گروه، توجيهي نداشت جز آنکه رژيم پهلوي با تحميل وي به گروه فلسفه و حکمت اسلامي، ميخواست تضاد ميان اسلام و مارکسيسم را افزايش دهد و با فرستادن وي به دانشکده الاهيات، مانع تبليغات و پيشرفت فعاليت استاد مطهري شود. اگر فرستادن آريانپور به اين دانشکده، دليل موافقت و همکاري نامبرده با دستگاه ستم نباشد، دستکم اين موضوع مسلم است که مارکسيستها آلت دست شاه بودند. رفتهرفته کارشکنيهاي آريانپور به جايي رسيد که شهيد مطهري در خرداد 1354، در ظاهر به دليل خستگي و در باطن به دليل رفتارهاي اين مارکسيست، از سمت مديريت گروه فلسفه و حکمت اسلامي استعفا کرد، اما از تلاش براي افشاي طرز فکري که مارکسيستها به تبليغ و نشر آن ميپرداختند هرگز خسته نشد.
البته مطهري به آزادي فکر، بيان و قلم اعتقاد داشت و حتي از آن حمايت ميکرد، اما معتقد بود آزادي انديشه با فريبکاري تفاوت دارد و کسي نبايد به نام آزادي به اغوا و فريبکاري بپردازد. اميرحسين آريانپور که مارکسيست بود، با نقشه ساواک از دانشکده ادبيات به دانشکده الاهيات منتقل شد و با اينکه دکتراي فلسفه نداشت، به گروه فلسفه و حکمت اسلامي آمد. او فريبکارانه، در لابهلاي درس، براي مارکسيسم
1. اميرحسين آريانپور در سال 1303 شمسي به دنيا آمد. او تحصيلات خود را تا دکتراي ادبيات فارسي ادامه داد، و نيز دکتراي علوم آموزشي را كسب كرد. او مدتي دانشيار دانشگاه و استاد در رشتههاي علوم اداري، فلسفه و تاريخ تمدن بود.
تأليف و ترجمه چند اثر فلسفي، ادبي، اجتماعي، آموزشي و روانشناسي از آثار اوست. کتابهاي زمينه جامعهشناسي و پژوهش از مهمترين تأليفاتش ميباشد. از ديگر آثار قلمي او ميتوان فرويديسم، درباره هنر و ترجمه بخشهايي از جلد اول و دوم تاريخ تمدن ويل دورانت را نام بُرد.
تبليغ ميکرد و به رد و انکار اصول اسلامي ميپرداخت. برخورد استاد مطهري با وي بسيار منصفانه و عالمانه و نشانهاي بارز از روحيه آزادگي و حقيقتجويي آن استاد گرانمايه بود. استاد، خود اين قضيه را چنين شرح ميدهد:
چند سال قبل در دانشکده الاهيات، يکي از استادها که ماترياليست بود، بهطور مرتب سر کلاسها تبليغات مارکسيستي و ضد اسلامي ميکرد. دانشجويان به اين عمل اعتراض کردند و کمکم نوعي تشنج در دانشکده ايجاد شد. من نامهاي به طور رسمي به دانشکده نوشتم که عين اين نامه را در حال حاضر در اختيار دارم و توضيح دادم که به عقيده من لازم است در همينجا که دانشکده الاهيات است، يک کرسي ماترياليسم ديالکتيک تأسيس شود و استادي هم که وارد اين مسائل باشد و به اين فلسفه معتقد باشد، تدريس اين درس را عهدهدار گردد. اين طريق صحيح برخورد با مسئله است و من با آن موافقم، اما اين که فردي پنهاني و به صورت اغوا و اغفال بخواهد دانشجويان ساده و کممطالعه را تحت تأثير قرار دهد و برايشان تبليغ کند، اين قابل قبول نيست.
بعدْ من به همان شخص هم چند بار پيشنهاد کردم که شما به عوض آنکه حرفهايت را با چند دانشجوي بياطلاع در ميان بگذاري، آنها را با من در ميان بگذار و اگر هم مايل باشي ميتوانيم اين کار را در حضور دانشجويان انجام دهيم و حتي اگر لازم باشد جمعيت بيشتري حضور داشته باشند، ميشود از اساتيد و دانشجويان دانشگاهها دعوت کرد و در يک مجمع عمومي چند هزار نفري ما دو نفر حرفهايمان را مطرح ميکنيم و به اصطلاح نوعي مناظره داشته باشيم. حتي به او گفتم با اينکه من حاضر نيستم به هيچ قيمتي در راديو (زمان شاه) صحبت کنم و يا در تلويزيون حاضر شوم، ولي براي اين کار حاضرم...(1)
1. مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، ص 63ـ 65.
اما آريانپور زير بار اين پيشنهاد نرفت و برخوردهاي منافقانه و فريبکارانه خود را ادامه داد و تا آنجا پيش رفت که در کلاس درس و در دانشکده الاهيات، براي دانشجوي مسلمان آگاهي که به سخنان او درباره دين و خدا اعتراض کرده بود چاقو کشيد. روش غيرعلمي و دور از منطق آريانپور موجب اعتراض شماري بسيار از دانشجويان و حتي استاداني چون شهيد مفتح شد و سرانجام مطهري براي اعتراض به اين روش مذموم از دانشکده خارج شد.(1)
مقام معظم رهبري، حضرت آيتالله خامنهاي (مدظلهالعالي) فرمودهاند:
جريان آريانپور اين بود که او ـ يک فرد معتقد به مارکسيسم ـ در دانشکده الاهيات مدرس بود و اين جزء شگفتيهاي آن زمان بود که در دانشکده الاهيات و علوم اسلامي يک کسي تدريس ميکند که اصلاً اسلام را مطلقاً قبول ندارد.
مرحوم مطهري ميگفت که من بارها با آريانپور راجع به مسائل اسلامي صحبت کردم. آريانپور ميگفت: آقا! بيخود ميگويند، من معتقد به مسائل اسلامي هستم! ايشان مقابل آقاي مطهري که ميرسيدند با قاطعيت و جرئت ميگفتند که خلاف ميگويند که من همان وقتها اين را به بعضي از شاگردان آريانپور گفتم. اينها از تعجب شاخ درميآوردند که چطور اين آدمي که اينطور ضد اسلام در کلاس است، پيش آقاي مطهري که ميرسد آنطوري صحبت ميکند...(2)
1. غلامرضا گلي زواره، شهيد مفتح و تکبير وحدت، ص 157؛ سرگذشتهاي ويژه از زندگي شهيد مطهري، ج 1، ص 75 ـ 76 .
2. همان، ص 74ـ75.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org