قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

فصل پنجم:

 

 

 

آفت‌زدايي از بوستان فرهنگ و عقيده

 

 

 

 

 

خودباختگانِ غرب‌زده

در هر جامعه‌اي قشرهايي وجود دارند که از حيث فکري و علمي توانا هستند، ولي از نظر ايمان، باور و درک ديني ضعيف‌اند؛ يعني پرداختن به مسائلي همچون کارهاي علمي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي برايشان مجال تعمق در دين و تعبد و تقيد مذهبي نگذاشته است. به هر روي، گرايش‌هاي دروني، شرايط زماني و مکاني و يا علت‌هاي ديگر، مانع از توجه جدي، قوي و ژرف اين قشر به ديانت شده است و به همين دليل کمتر کوشيده‌اند پايه‌هاي اعتقادي خود را استوار کنند.

اين‌ افراد مي‌توانند در برخي مسائل فکري،‌ سياسي و علمي، مطالب را به خوبي ارزيابي و مباحث را حلاجي کنند؛ با طرف مقابل مجادله‌اي قوي داشته باشند و به قول عامه مردم مو را از ماست بکشند و نقد، رد يا دفاع کنند، ولي درباره مسائل ديني، از آنجا که کاري عميق و ريشه‌دار نکرده‌اند؛ استاد کافي نديده‌اند؛ مطالعه جهت‌دار نداشته‌اند و ‌شرايط محيطي و ويژگي‌هاي تربيتي و آموزشي برايشان مساعد نبوده،‌ يک نوع انحراف ديني پيدا کرده‌اند.

در زمان ما، نمونه روشن اينها،‌ همين روشنفکرهاي غرب‌زده‌اند. ممکن است اين افراد در مسائل علمي مانند علوم دقيقه، علوم تجربي يا علوم انساني بسيار قوي باشند، زيرا در اين رشته‌ها بررسي‌هاي بسياري داشته‌اند و کمابيش در اين عرصه‌ها سخن‌ها، نوشته‌ها و کتاب‌هايي هم از خود به يادگار نهاده‌اند؛ مي‌توانند خودي نشان دهند و بدرخشند، اما چون در برابر افکار غربي، يک نوع شيفتگي افراطي داشته‌اند، يا در فضايي

زندگي کرده‌اند که انديشه‌هاي وارداتي غربي چيره بوده است؛ زرق و برق و ظواهر اروپايي‌ها را ديده‌اند؛ توسعه و پيشرفت‌هاي علمي،‌ صنعتي و فناوري‌هاي آنان را مشاهده کرده‌ و در برابر ايشان هويت خود را از دست داده‌اند، نگرش ديني، باورهاي مذهبي و تعهد اخلاقي آنان اثر پذيرفته است. آنان به علت ضعف بنيه ديني، تصور کرده‌اند دين يک مانع و مزاحم براي رسيدن به موفقيت‌هاي علمي و به دست آوردن رفاه مادي و آسايش در زندگي فردي و اجتماعي است. به همين جهت فکر مي‌کنند بايد ديانت را به حاشيه رانده، يا حتي آن را کنار بزنند! شايد گوشه و کنار هم اين نگرش را ابراز کنند و اگر شرايط را مساعد ديده، گوش شنوايي بيابند ـ که البته چنين شرايطي کم هم نيست اين تصورات غلط را رواج دهند. اينها دين را يک دستي مي‌گيرند، يعني ‌آنچنان که ‌بايد، دين را نشناخته‌اند و در مقابل، دلباخته غرب، استکبار و دنياي کفر شده‌، پذيرفته‌اند که دستاوردهاي جهان غرب و سلطه‌گران غربي منهاي ديانت است.

از آنجا که شرايط در يک کشور اسلامي و انقلابي و سرزميني که بيشتر مردمش به دين و باورهاي خود معتقدند و عشق مي‌ورزند، براي آنان مساعد نيست و جامعه آنچه را مطرح مي‌کنند برنمي‌تابد، افکار واقعي و نگرش‌هاي دروني خود را با صراحت بر زبان نمي‌آورند و مي‌کوشند آرام‌آرام در گوشه و کنار مطالبي را مطرح کنند، تا کم‌کم زمينه‌اي براي سخنان اصلي‌شان فراهم شود. آنان از جايي که آسيب‌پذيرتر است آغاز مي‌کنند؛ نقطه ضعف‌هايي را که در کلمات برخي سخنرانان، نوشته‌ها و نشريات وجود دارد، بزرگ‌نمايي مي‌کنند و مي‌کوشند نکته‌اي را که در حاشيه‌ها و پاورقي‌ها ديده‌اند و بسيار جزئي و قابل چشم‌پوشي است، يک معضل بزرگ و خطاي نابخشودني نشان دهند، و اين‌گونه ابهت مروجان ديانت و کارشناسان مسائل اعتقادي را خرد کنند؛ زيرا مي‌دانند تا زماني که مردم به علماي ديني، مراجع تقليد و ناشران فرهنگ اهل‌بيت معتقدند و سخن، طرح و مباحث آنان را مي‌پذيرند، به آساني فريب نمي‌خورند.

همان‌گونه که امام خميني(رحمه الله) بارها فرموده‌اند، اسلام منهاي روحانيت يعني اسلام منهاي اسلام. آنان چون به دين اعتقادي ندارند، به مروجان ديانت يورش مي‌برند. پس اين سوي و آن سوي مي‌کاوند تا دستگيره‌اي بيابند و مردم را نسبت به باورهاي خود و رهبران ديني تضعيف کنند و به‌تدريج به سوي مقاصد خطرناک‌تر گام بردارند و جوّي فراهم شود که بتوانند عقايد دروني خود را بر زبان آورند. به همين دليل، اين حرکت از آغاز انقلاب تا‌کنون، بسيار آرام و حساب‌شده رو به فزوني است؛ يعني حرکتي تکاملي براي يک توطئه حساب شده، از نقطه‌اي آغاز شد و بسيار آرام، جهت‌دار و با نقشه پيش مي‌رود و هر روز برگي را ورق مي‌زند.‌ کم‌کم کار به جايي مي‌رسد ‌که در حقانيت امام و اصل ولايت فقيه ترديد روا مي‌دارند و بايد آماده بود که در اصل خدا، دين و اعتقادات نيز خدشه‌ وارد کنند.

البته اين حادثه رخ داده است، اما بسيار تدريجي و پنهان. برخي حرکت‌ها بسيار روشن و همه‌فهم است، ولي برخي، هنوز درست آشکار نشده است. ترديد روا داشتن در عقايد از ديدگاه آنان، به معناي اصطلاح رايج در فرهنگ ما، به معناي باطل شمردن چيزي است. علماي مسئول، رهبران شايسته و روحانيان آگاه بايد مراقب اين حرکت‌هاي فکري و فرهنگي باشند؛ اجازه ندهند عده‌اي با نام روشنفکر، حساب شده با مباني دين به مبارزه برخاسته، باورهاي استوار آيين اسلام و موازين شرع مقدس را چيزي شبيه افسانه و افسون تلقي کنند و چنين به جامعه القا نمايند که دوران دين‌داري به پايان رسيده و ديگر در اجتماع جايي براي مسائل اعتقادي و مقدس وجود ندارد و تنها علم يکه‌تاز ميدان زندگي است. اينها بزرگ‌ترين خطرهايي هستند که اسلام و موازين آن را تهديد مي‌کنند و عالمان ديني بايد وظيفه خود را در برابر اينها تشخيص داده، به صورت معقول، شايسته و سنجيده با اين حرکت‌هاي خطرناک برخورد کنند.

شهيد آيت‌الله مطهري از نادر عالماني بود که در بحث‌ها،‌ سخنراني‌ها و نوشته‌هاي

خويش، انديشه‌هاي چنين روشنفکراني را درباره مسائل اسلامي نقد کرد و لغزش‌هاي فکري آنان را، که بيشتر ناشي از آگاهي اندک اين قشرها از معارف اسلامي بود، آشکار ساخت. او به منزله کارشناس مسائل ديني و ديده‌بان ديانت، با دلسوزي و احساس تعهد، در واکنش به برداشت‌هاي نادرست عده‌اي، نظراتش را به شکل سنجيده و منطقي بيان کرد(1) و برداشت‌هايي را که با حقايق ديني و واقعيت‌هاي مسلم آيين اسلام تباين داشت، مردود اعلام کرد.(2)


1. شهيد مطهري ضمن آن‌که در بسياري از بيانات و يادداشت‌هاي خود از روشنفکر متدين و متعهد و گره‌گشاي مسائل فکري و فرهنگي جامعه با تحسين ياد کرده است، روشنفکر غرب‌زده را مورد انتقاد و ملامت جدي قرار داده است. کتاب‌ استاد مطهري و روشنفکران مشتمل بر مباحث منتخبي از آثار آن شهيد است که وجه مشترک آنها ارزيابي توأم با نقد نظرات افراد منورالفکر در ديدگاه‌هاي اسلامي آنان مي‌باشد و هفت بخش دارد: بخش اول انتقاد از برداشت غلط برخي روشنفکران مسلمان از معجزه ختميه است؛ در بخش دوم دو کتاب اسلام‌شناسي و از کجا آغاز کنيم دکتر علي شريعتي مورد نقد قرار گرفته‌است؛ از اشتباه‌هاي گروه فرقان اين بود که شهيد مطهري درصدد آن است که نام و ياد و آثار دکتر را از صحنه روزگار حذف کند، در حالي‌که از يادداشت‌هاي استاد برمي‌آيد که وي مي‌خواسته است با نشان دادن نقاط مثبت و منفي آثار دكتر شريعتي و جدا کردن اشتباهاتش، آثارش را براي عموم قابل استفاده کند. در بخش سوم تأثيرپذيري برخي روشنفکران مسلمان از فلسفه حسي و مخالفت آنان با تفکر و تعمق در مسائل ماوراءالطبيعي گوشزد شده و نظرات مهندس مهدي بازرگان در کتاب راه طي شده در اثبات توحيد و معاد نقد و بررسي گرديده است؛ بخش چهارم، نقد استاد شهيد بر تفکرات غلط برخي افراد چون بني‌صدر از رهبري نهضت اسلامي است؛ در پنجمين بخش نظرات استاد درباره اقبال لاهوري آمده است؛ بخش ششم بيانگر مبارزه آن متفکر متدين با تفسير مادي قرآن توسط برخي روشنفکران و گروه‌هاي روشنفکري است و در آخرين بخش استاد به انتقاد از نظر برخي افراد روشنفکر مبني بر ماديت تاريخ از نظر قرآن پرداخته است. از نظرات و نقدهاي استاد برمي‌آيد که برخوردش با روشنفکران مسلمان به گونه حذفي و خصمانه نبوده است، بلکه نقاط قوت و جنبه‌هاي مثبت کارشان را هم مدنظر قرار داده و درباره آنان و افکارشان منصفانه قضاوت کرده‌ و در يادداشتي نوشته‌ است: «اين طبقه (روشنفکران مؤمن و مسلمان) مي‌تواند حلقه ارتباط فرهنگ غربي و فرهنگ اسلامي واقع شوند، مشروط بر اينکه برنامه‌هايي که به وسيله اين طبقه اجرا مي‌شود تحت نظارت و کنترل دقيق افرادي باشد که در فرهنگ اسلامي پرورش يافته‌اند و در علوم اسلامي اعم از تفسير، فقه، اصول، کلام، فلسفه و ادبيات تخصص يافته‌اند و اگر اين نظارت به طور دقيق و جدي صورت نگيرد، زيان اين‌گونه افراد و برنامه‌هايي که اجرا مي‌کنند از سودش بسي بيشتر است». (مقدمه کتاب).

2. سخنراني درباره استاد فرزانه شهيد مرتضي مطهري؛ مصاحبه با استاد مصباح به‌مناسبت دهمين سالگرد شهادت استاد مطهري.

ملامت ملي‌گرايان و سکولارها

يکي از ثمرات اعتقاد به توحيد اين است که مؤمن بينشي يکسان به همه انسان‌ها داشته باشد؛ زيرا همه بنده خدا هستند. تفاوت‌هاي نژادي، قومي و طايفه‌اي براي اين است که زندگي اجتماعي در اين دنيا بهتر اداره شود:

يا أَيهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکم مِّن ذَکرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاکمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکرَمَکمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِير؛(1) «اي مردم ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را جماعت‌ها و قبيله‌ها کرديم تا يکديگر را بشناسيد، هر آينه گرامي‌ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست، خدا دانا و کاردان است».

پوست سفيد يا سياه و تفاوت‌هاي خون و زبان در قرآن ملاک ارزش نيست، بلکه تنها وسيله شناخت جوامع است. ملاک ارزش، برخاسته از تفکر توحيدي و پرهيزگاري است. خداي جهان يکي است و به همه بندگانش به‌‌طور يکسان مي‌نگرد، تا وضع خود را تغيير دهند. هر کس تقواي بيشتري دارد، نزد پروردگارش عزيزتر است. اما عده‌اي آمدند و گفتند: مليت هم يک ارزش مستقل است و گروهي نيز متوجه نيستند و مي‌گويند: اهلاً‌ و سهلاً، بايد به نژاد خود افتخار کنيم و به گذشته اجداد خود بباليم. بديهي است هنگامي که مسائل فرعي جزو اصول قلمداد شود رفته‌رفته مسائل اصلي و اساسي رنگ مي‌بازند.

امام خميني(رحمه الله) و شهيد مطهري در سخنان خود بارها بر قرآن، اسلام و خدا تأکيد مي‌کردند، اما ناگهان با افرادي روبه‌رو مي‌شويم که در گفته‌هاي خود بر مليت، فرهنگ باستاني و... پاي مي‌فشارند؛ ديگر نمي‌خواهند نام خدا را بر زبان جاري سازند؛ اسلام را کمتر مطرح و رفته‌رفته اصلاً آن محوريت را فراموش مي‌کنند و حرف‌هاي روشنفکر‌پسند مي‌زنند. توجيهشان هم اين است که فرهنگ جهاني امروز مسائل مذهبي


1. حجرات(49)، 13.

و اعتقاد به عالم برزخ و قيامت را برنمي‌تابد و غربي‌ها از اين حرف‌ها خوششان نمي‌آيد. در فرهنگ اسلامي گفته مي‌شود:

قُمِ اللَّيلَ إِلا قَلِيلا نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلا أَوْ زِدْ عَلَيهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلا؛(1) «شب را زنده بدار، مگر اندکي را، نيمه‌اي از آن را يا اندکي از نصف کم کن يا اندکي بر نيمه بيفزاي و قرآن را شمرده شمرده بخوان».

سحرخيزي، استغفار و عبادت، سفارش‌هاي قرآن است، نه دستورهاي من. کساني که عمر خود را نيمه‌شب‌ها در عشرتکده‌ها، تماشاخانه‌ها و... بيهوده مي‌گذرانند، به هيچ روي اهل سحرخيزي نيستند؛ نمي‌خواهند استغفار کنند؛ اصلاً اين برنامه‌هاي معنوي با طبع و ميل آنان هم‌خواني ندارد؛ تا صحبت شب اول قبر و روز حساب مي‌شود قيافه‌هايشان را در هم مي‌کشند که چرا عيش ما را منغص مي‌کنيد؟! قرآن فراوان بر ياد مرگ تأکيد مي‌کند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام)، فردي را زيرک مي‌دانند که بيشتر به ياد مرگ باشد، در حالي که اين افراد تا اسم مرگ را مي‌شنوند عصباني مي‌شوند. اين دو فرهنگ با هم سازگار نيستند؛ هنگامي که يکي پررنگ شود، ديگري رنگ مي‌بازد.

امروز در بسياري از نوشته‌ها و رسانه‌ها به اين واژه‌ها و انديشه‌هاي نهفته در معاني آنها برمي‌خوريم: ناسيوناليسم، سکولاريسم، ليبراليسم، و... و تلاش مي‌شود که مليت‌گرايي، آزادي‌خواهي، بي‌بندوباري، تفکيک دين از سياست و...، عناصر اساسي فرهنگ ما را تشکيل دهند تا با فرهنگ الحادي جهان هماهنگ شويم! و متأسفانه ديگر از آن عناصر حيات‌بخش، رشددهنده، معنوي و پوياي اسلام صحبتي نمي‌شود، در حالي که ليبراليسم با اسلام سازگاري ندارد. سکولاريسم دين را بر‌نمي‌تابد. اگر بناست دين از سياست جدا باشد، پس چرا با انگيزه مذهبي کار سياسي کرديم؟ چرا انقلاب کرديم و


1. مزمل(73)، 2 ـ 4.

نامش را اسلامي نهاديم؟ مگر اين کار سياسي نبود؟ بنابر اين فرض «انقلاب اسلامي» يک ترکيب ناهماهنگ و متناقض‌نماست، زيرا هم مذهبي است و هم سياسي.

اسلام و سياست تنها با جايگزيني عناصر فرهنگ غربي الحادي و التقاطي از هم تفکيک مي‌شود و با اين جدايي، روزي فرا مي‌رسد که ديگر خبري از آن اعتقادات و ارزش‌ها نيست و يا چنان رنگ مي‌بازند که گويي وجود نداشته‌اند!

عناصر فعال در اين جريان، همان عناصر فرهنگ غربي هستند؛ نه غرب به معناي جغرافيايي، بلکه به معناي فرهنگ لائيک. در اين فرهنگ افراد دين را از زندگي اجتماعي و مسائل جدي آن جدا کرده‌اند. آنان مذهب را به صورت يک سليقه شخصي از رابطه فردي انسان با خدا، آن هم يک رابطه رومانتيکي تصور مي‌کنند. اين روند با اسلام و انقلاب اسلامي هيچ سازگاري و تناسبي ندارد.

آيا بايد از اينکه عناصر فرهنگ غربي را در اثر تعامل با آنان جذب کنيم و فرهنگ خود را به اين صورت رشد دهيم ـ و در واقع به سقوط بکشانيم ـ خوشحال باشيم؟! مي‌گويند: عناصر جديدي به دين افزوديم؛ و اين، لازمه تعامل و ارتباط فرهنگ‌هاست و موجب تقويت مي‌شود. اين شادماني مانند شادي کسي است که به بدنش مادّه مسمومي تزريق کرده‌اند و چون حجمي بر بدنش افزوده‌اند احساس بزرگي مي‌کند؛ اما نمي‌داند پس از اندکي، اين سم کشنده او را از پاي در مي‌آورد. البته مقياس زمان در زندگي اجتماعي با مقياس زمان در زندگي فردي، تفاوت دارد:

وَيسْتَعْجِلُونَک بِالْعَذَابِ وَلَن يخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يوْمًا عِندَ رَبِّک کأَلْفِ سَنَه مِّمَّا تَعُدُّون؛(1) «از تو به شتاب عذاب مي‌طلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمي‌کند و يک روز از روزهاي پروردگار برابر هزار سال است از آن سال که مي‌شمريد».


1. حج(22)، 47.

رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) که عمري خون دل خورد تا تعصب‌هاي قومي عرب‌ها را براندازد، مي‌فرمايد بين عرب و عجم فرقي نيست. از همان روزهاي نخست، بلال حبشي در جايگاه وزير تبليغات و ارشاد رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) قرار گرفت. او سيمايي سياه داشت؛ عربي را به خوبي نمي‌دانست؛ حرف شين را به‌درستي تلفظ نمي‌کرد و اشهد را اسهد مي‌خواند، اما با اين حال مؤذن پيامبر (صلى الله عليه وآله)بود. عرب‌ها مي‌گفتند: با وجود اين همه موذن فصيح و خوش‌لهجه عرب، چرا بايد چنين کسي اذان بگويد؟ پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) با اين رفتار، مي‌خواست به طور عملي به آنان ثابت کند که بين سياه و سفيد و نيز عرب و عجم تفاوتي نيست.

با تأکيدهاي فراوان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر لزوم تحقق اين ارزش‌ها، افتخار به ايراني بودن و برتري‌هاي نژادي روا نيست. در انقلاب اسلامي، طوايف گوناگون فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن شرکت داشته‌اند و نقش خود را ايفا کرده‌اند. نژاد پرستي و هر تفکري که منجر به اختلاف و تفرقه شود، در اين نظام پذيرفته نيست.

اگر عناصر بيگانه به مجموعه مباني فکري و ارزشي اسلام راه يابند، کم‌کم به دليل ناسازگاري، عناصر اصلي بيرون خواهند رفت. زماني خواهد رسيد که از اسلام چيزي نمانده، جز همان نامي که رسول اکرم(صلى الله عليه وآله)، اميرمؤمنان(عليه السلام) و ائمه اطهار(عليهم السلام) پيش‌بيني کردند:

قال علي(عليه السلام): يأتي علي الناس زمان لا يبقي فيهم من القرآن الاّ رَسمهُ و من الاسلام الاّ اسمه؛(1) «حضرت علي(عليه السلام) فرمود: بر مردم روزگاري خواهد آمد که در بين آنان از قرآن چيزي جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقي نماند».


1. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 369.

قرآن به زيبايي چاپ‌ و با آواي دلنشين خوانده مي‌شود، در حالي که نه به معنايش توجه مي‌کنند و نه به دستورهايش عمل؛ زيرا بر اين باورند که تاريخ مصرف چنين عقايدي به سر آمده است. اينجاست که فرمان‌هاي خداوند درباره اجراي حدود و کيفر تبهکاران، مجازات فسادهاي اخلاقي و تازيانه زدن به خلافکاران به دست فراموشي سپرده مي‌شود. قرآن تأکيد مي‌کند مبادا تحت تأثير عواطف واقع شويد:

ولا تَأْخُذْکم بِهِمَا رَأْفَه فِي دِينِ اللَّهِ إِن کنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِر؛(1) «و اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد مباد که در حکم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحم گرديد».

عواطف نبايد مانع از اجراي حدود شود، حتي اگر مجرمانْ آبرودار باشند. کساني که امنيت اخلاقي و هويت مذهبي جامعه را مورد تهديد قرار مي‌دهند بايد به سزاي کارهاي خلافشان برسند، زيرا اين براي همه جامعه سلامتي رواني به بار مي‌آورد و آنها را به اجراي عدالت اميدوار مي‌کند. اين حرکت به ظاهر خشن مانند جراحي بيماري است که از يک دمل چرکين و غده سرطاني رنج مي‌برد و پزشک با برداشتن آن غدّه او را از يک خطر حتمي نجات مي‌دهد.

فرهنگ غربي مي‌گويد: اينها خشونت است؛ اعلاميه حقوق بشر اجازه چنين مجازاتي را نمي‌دهد زيرا اين کارها به کرامت انساني لطمه مي‌زند؛ اين رفتارهاي تند ديگر تاريخ مصرف ندارد و براي 1400 سال پيش بوده است! همان کساني که از اسلام و انقلاب اسلامي با آب و تاب حرف مي‌زنند؛ و قرآن را به خوبي مي‌خوانند و شايد بگويند ما به اين انقلاب مذهبي افتخار مي‌کنيم، هنگامي که پاي عمل به ميان آيد مي‌گويند: زمانه اجراي اين احکام به سر آمده است.


1. نور(24)، 2.

شهيد مطهري کسي بود که در برابر اين افکار وارداتي ايستاد و به جاي مليت‌پرستي، بر فرهنگ معنوي اسلام تکيه کرد. او در مقابل يورش‌هاي فرهنگي و تهاجم شديد به بنيان‌هاي اصيل شيعه و موازين قرآن و عترت، همچون صخره‌اي استوار ايستاد و همه توفان‌ها، امواج سهمناک، جزر و مدها و فرسايش‌ها را به جان خريد؛ مبادا دين و قوانين اسلامي به حاشيه رفته، فراموش شود و تنها از آن پوسته‌اي بر جاي ماند.

رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) درباره غربت اسلام و مدافعانش مي‌فرمايد:

انّ الاسلام بدا غريباً و سيعود غريباً کما بَدا فطوبي لِِِِلغربا؛(1) «اسلام در آغاز غريب بود و باز غريب خواهد شد، خوشا به‌حال غريبان».

استاد مطهري نيز تنها و مظلوم، در برابر اين امواج بر ساحل قرآن و عترت ايستاد و مقاومت کرد. آن شهيد والامقام فرياد برآورد که ما ايرانيان به لحاظ ريشه‌هاي طبيعي و نژادي به اقوام آريايي وابسته‌ايم، ولي از لحاظ تفکر، فرهنگ، سنن و نهادهاي اجتماعي به اسلام. اگر اولي را اصل بگيريم، با غرب خويشاونديم و اين وضع خسارت‌هاي ناگواري براي ما دارد، زيرا با مسلمانان جهان بيگانه مي‌شويم. به‌علاوه مشترکات نژادي به‌جاي آنکه مايه استحکام وجدان جمعي و همبستگي ملي شود، يا جدايي و تنافر به وجود مي‌آورد، يا مليتي ضعيف و ناپايدار مي‌سازد. مطهري فرياد زد اختلاف رنگ‌ها، نژادها و زبان‌ها که عده‌اي آنها را ملاک برتري،‌ امتياز و جدايي ملت‌ها از يکديگر مي‌دانستند اصالتي ندارد. آن مردمي عزيز و شريف‌اند که به سوي هدايت، رشد و تعالي، که قرآن و سنت خطوط آن را ترسيم کرده‌اند، گام بردارند.(2)


1. نهج الفصاحه، ص 125.

2. سخنراني در جمع پاسداران لشکر کرمان، (16/12/1378)؛ نيز ر. ك: مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران.

آشتي ميان علم و دين

درباره رابطه علم و دين گرايشي وجود دارد که جدايي اين دو را مطرح مي‌کند. البته اين گرايش تازگي ندارد، ولي شکل ويژه‌اش جديد است. اين جريان هم در کشور ما و هم در اروپا پيشينه‌اي کهن دارد و آغازش به «رنسانس» برمي‌گردد. همان زماني که دستگاه کشيش‌ها و پاپ‌ها در اروپا و به‌طور کلي مغرب‌زمين روياروي دانشمندان قرار گرفت. آنان بر يافته‌هاي ذهني و خيالي خود که نه پايه‌اي در علم و نه ريشه‌اي در وحي داشت، پافشاري مي‌کردند و تعصبات بيجا مي‌ورزيدند. به همين سبب کم‌کم چنين تفکري پديد آمد که اصولاً علم و دين با هم سازگار نيست و دين تنها در يک دوران خاص که هنوز علم به وجود نيامده يا رشد نکرده بود مي‌توانسته نقشي کمابيش مؤثر در اجتماع ايفا کند؛ ولي با رشد علم، به‌ويژه علوم تجربي، ديگر جايي براي دين باقي نمي‌ماند و دستگاه دين بايد جمع شود!

البته در مواردي خاص چنين تضادي بين علم و آنچه دين ناميده مي‌شد وجود داشت. يافته‌هايي که کليسا به نام دين مطرح مي‌کرد، ولي هيچ اساسي در وحي الاهي و عقل نداشت، طبعاً با علم هم سازگار نبود. پس به ناچار بايد دست به گزينش زد؛ يا بايد علم را برگزيد و آنچه به ‌نام دين و مسيحيت ناميده ‌مي‌شود، کنار گذاشت، يا برعکس.

متأسفانه ‌آنچه در مسيحيتِ تحريف شده آن روز طرح مي‌شد، به گمان برخي، در همه اديان جاري بود؛ يعني کساني پيدا شدند که مشترکاتي بين اديان، به جز اسلام ـ که به عقيده مسلمانان، آن اديانْ تحريف شده‌ هستند ـ يافتند و اينها را از مشخصات دين دانسته و گفتند: اينها با علم نمي‌سازد. بنابراين بايد ميان اين دو، يکي را برگزيد. سرانجام کساني که به هر دليل مدافع دين بودند، درصدد بر‌آمدند که نوعي آشتي بين علم و دين برقرار کنند، که اين کار در شکل‌هاي مختلفي انجام شد.

از جمله اين کارها، تفسير متون ديني بود و به جايي رسيد که زبان دين را اسطوره‌اي و افسانه‌اي تلقي کردند. بعدها که زبان‌شناسي به‌ظاهر پيشرفت کرد، زبان دين را زباني ويژه دانستند که در برخورد با آن بايد مفهوم واقعي‌اش را فهميد و نبايد گزاره‌هاي ديني را با گزاره‌هاي علمي و فلسفي اشتباه کرد، و طبعاً اين کار از دست زبان‌شناسان برمي‌آيد.

به هر روي، کوشش‌هاي مختلفي براي آشتي دادن علم، يعني علوم تجربي و دين، يعني مسيحيت، يا اديان تحريف شده ديگر که جهاتي مشترک با اين آيين داشتند، انجام مي‌گرفت و گهگاه نيز مؤثر واقع مي‌شد، ولي اين تلاش‌ها اغلب سطحي و بي‌تأثير بود. براي حل اين مسئله، اصولاً مي‌بايست دو نکته را در نظر داشت:

۱. در مسيحيت تحريف‌شده، نقطه‌ضعف‌هايي وجود داشت که با حقايق اصيل ديني و کلام وحي منافات پيدا مي‌کرد و در دين اسلام چنين چيزهايي وجود ندارد.

2. آنچه علم ناميده‌ مي‌شود، حقايق ثابت و تغييرناپذيري نيستند و اغلبْ مطالبي که به نام علم عرضه مي‌شوند فرضيه‌هايي کم‌اعتبارند که بسا در آينده‌اي نه چندان دور باطل شوند.

بنابراين براي آشتي دادن اسلام با علم مشکلي در ميان نيست، يعني در اصل بين آنها تضادي نيست که لازم باشد آن را از بين ببريم، يا کم کنيم. البته اختلافاتي بين بعضي فرضيه‌هاي ظني علوم و ظواهر برخي آيات و روايات ديده مي‌شود که قابل حل است، زيرا يا دلالت قطعي بر آن مطلب در دين وجود ندارد، يا آن مطلب علمي به طور يقيني ثابت نشده، بلکه تنها يک مطلب ظني است که مدتي در محافل علمي رواج يافته، طرفداراني پيدا مي‌کند و پس از چندي تاريخ مصرف آن پايان مي‌يابد.

بنابراين اختلافات جزئي نبايد ملاک سنجش دين و علم قرار گيرد. هر‌گاه گزاره‌اي ديني و يقيني با يک مطلب قطعي علمي اختلاف پيدا کرد، مي‌توان از تضاد علم و دين

سخن گفت، در حالي که هيچ مطلب قطعي ديني در اسلام با مباحث يقيني علم تنافي نداشته و نخواهد داشت.

اين حرکت که از دوره رنسانس در غرب آغاز شد، امروز با پشتوانه‌هاي سياسي در پي تضعيف اسلام است. بدين‌سان براي جوانان و دانشجويان مسلمان چنين مي‌نمايانند که يا بايد دين اسلام را پذيرفت، يا علم را؛ وفاداري به اين دو، به‌طور هم‌زمان امکان ندارد. طبعاً چون دانشجو، به دانسته‌هاي علمي و يافته‌هاي دانش‌هاي جديد گرايش دارد، دست‌کم درباره دين دچار ترديد و دودلي مي‌شود و اين حالت در اعماق ذهنش رسوخ مي‌کند و همين براي دشمنان اسلام کافي است تا از آن به نفع خود بهره‌برداري کنند.

اينان از آن فداکاري‌، شهادت‌طلبي و گذشت‌هايي که دين براي جوانان به ارمغان مي‌آورد مي‌هراسند. هنگامي که انسان با ايماني قوي، خدا و روز رستاخيز را باور کرده و به يقين برسد، اين دنيا را ناپايدار دانسته، براي آن جهان جاويد مي‌کوشد. ‌آن ايثارها هم محصول چنين نگرشي است. بديهي است وقتي جواني به اين مباني مسلّم شک کند، ديگر جانش را براي يک فرض مشکوک نمي‌دهد و در عرصه‌هاي ايثار و دفاع حضور نمي‌يابد.

بي‌ترديد دست‌هايي پشت پرده‌ است که چنين حرکت‌هايي را تشديد مي‌کند و چه بسا افرادي هم بدون آگاهي از نقشه‌هاي دشمنان، در حال بازي در اين ميدان هستند. به هر حال مستکبران مي‌کوشند حرکت مسلمانان را در جهت بيداري اسلامي، احياي هويت معنوي و بازگشت به ايمان متوقف، يا دست‌کم از شدت هيجان و فراگيري آن کم کنند.(1)


1. مصاحبه با استاد مصباح به‌مناسبت فرارسيدن دهمين سالگرد شهادت آيت‌الله مطهري.

شهيد آيت‌الله مطهري براي اينکه چنين ترديدهايي را از ذهن‌ها بزدايد و نقشه‌هاي مخالفان را درباره تعاليم حيات‌بخش اسلام کم‌رنگ و خنثي کند، نخست ضرورت علم‌آموزي را در فرهنگ اسلامي مورد توجه قرار داد. سپس تقسيم علوم را به دو رشته ديني و غير ديني نادرست خواند، و افزود جامعيت اسلام اقتضا مي‌کند هر علم سودمندي را که براي جامعه اسلامي ضروري است به دست آوريم. او يادآوري کرد علوم قطعي که از حالت نظري، فرضيه‌ و نظريه‌هاي مقدماتي به مباحث کاربردي رسيده‌اند با اسلام هيچ‌گونه تضادي ندارند، ولي علم به‌تنهايي نمي‌تواند ضامن سعادت جامعه باشد. جامعه هم‌زمان به اين دو بال نياز دارد و ايمانِ بدون علم وبال است. آن شهيد فرياد زد اگر مي‌خواهيم ديني درست داشته باشيم و عدالت در ميان ما حکم براند بايد با علم، ايمان، شناخت و آگاهي مردم را افزايش دهيم. مسلمانان بايد همگي بيدار شده براي رهايي از نابودي، ناداني و عقب‌ماندگي، جهادي مقدس را آغاز کنند که هم نيازمند دانش‌آموزي و توليد علم‌ است و هم محتاج رشد اخلاقي، تربيتي و معنوي.

آن متفکر فرزانه، تصريح کرد علم و ايمان دو رکن از ارکان انسانيت است، ولي تعاليم تحريفي اربابان کليسا، علم و دين را در برابر هم قرار داد و همين برداشت سبب شد که تاريخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخير به عصر ايمان و علم تقسيم کنند. در صورتي که تاريخ تمدن اسلامي به دو دوره شکوفايي علم و ايمان و نابودي هم‌زمان اين دو تقسيم شده است. او سفارش مي‌کرد مسلمانان کورکورانه تضاد علم و ايمان را امري مسلّم تلقي نکنند.

به اعتقاد شهيد مطهري علم‌گرايي محض، ويژه انسان ناتوان است و انساني که با اين شرايط تربيت مي‌شود دچار کمبود‌هايي است و بايد ايماني در کار باشد که عشق، اميد و حرارت به‌ وجود آورد و درون را به سوي هدفي عالي رهنمون شود. پس علم و دين نه‌تنها نقض‌کننده يکديگر نيستند، بلکه مکمل و متمم هم مي­باشند. جدايي اين دو،

خسارت‌هايي جبران‌ناپذير به بار مي‌آورد؛ ايمان بدون علم و شناخت از جهل، خرافات و جمود به دست مي‌آيد و علم هم وقتي از ايمان و ديانت فاصله بگيرد، تيغي است در کف زنگي مست و چراغ در دست دزد براي گزيده‌تر بردن کالا.

عالم و جاهل بي‌ايمان از نظر رفتار با هم تفاوتي ندارند. جايي که ايمان بدون علم حضور داشته است، کوشش‌هاي بشردوستانه صرف اموري شده که نتايج خوبي به بار نياورده و گاهي منشأ تعصب‌ها و کشمکش‌هاي زيانبار شده است. همچنين وقتي علم يکه‌تاز ميدان باشد و براي ايمان و ديانت جايي نگذارد، مانند بسياري از جوامع امروز، همه توانايي علوم، فناوري‌ها و توسعه‌هاي صنعتي و تکنولوژي صرف خودخواهي‌ها، فزون‌طلبي‌ها، برتري‌جويي‌ها، استثمارها، اسارت مردم، نيرنگ‌ها و توطئه‌ها مي‌شود. برخي دانشمندان مي‌گويند همه مشکلات بشر با سرانگشت علم باز مي‌شود؛ اما تجربه خلاف آن را ثابت کرده است. شهيد مطهري با اين توضيحات مي‌افزايد امروز ديگر متفکري نيست که نياز انسان را به ايمان انکار کند. علم هميشه ثابت باقي نمي‌ماند و گاهي در بنيادهاي خود شک مي‌کند که البته همين باعث گسترش آن مي‌‌شود؛ اما در تعاليم ديني که از کانون وحي گرفته شده است امکان چنين ترديد و خطا‌هايي وجود ندارد و بنيان‌هاي مذهبي، جاودانه تغييرناپذير، مقدس و يقيني هستند. به‌علاوه علم نتوانسته به بسياري از پرسش‌ها پاسخ دهد و در زمينه پيدايش جهان هستي و غايت جهان به بن‌بست مي‌رسد.

برنتافتن برداشت‌هاي سطحي

تحليل اينکه چه کساني مي‌توانند در برابر اسلام واقعي قد علم کنند و سنگي فرا راه پويندگان اسلام واقعي باشند، نيازمند بحث‌هايي گسترده است؛ ولي به طور خلاصه بايد دانست که مردم از نظر عمق تفکر با يکديگر بسيار تفاوت دارند. اين تفاوت، کمابيش

در قشرهاي گوناگون ظهور مي‌کند. حتي در دانشگاه مي‌توان کساني را ديد که با آنکه داراي مدارک عالي علمي هستند يا سال‌هايي را با درس و بحث و تحقيق گذرانيده‌اند، از نظر ژرفاي فکري و تبيين برهاني مسائل در سطحي نازل جاي دارند و با روحيه‌اي تقليدي و طوطي‌وار، هر چه اعم از کتاب، نوشته، سخنراني و مطالب نشريات به آنها القا مي‌شود ياد گرفته، ارائه مي‌دهند؛ در حالي که خودشان اهل تحقيق و تعمق نيستند.

برعکس افرادي برجسته‌ را مي‌توان ديد که خودشان اهل کاوش‌اند؛ تحقيق مي‌کنند؛ صاحب‌نظرند؛ تنها ‌به خواندن کتاب يا تقليد از درس و مطالب استاد بسنده نمي‌کنند و اين توانايي را در خود به ‌وجود آورده‌اند که درباره مسائل مورد علاقه خويش پژوهش نمايند. البته اين افراد بسيار نادرند. گروهي هم در وضع متوسط و بينابين جاي مي‌گيرند؛ بدين معنا که نه چندان اهل عمق‌نگري و کاوش‌اند و نه چندان سطحي‌نگر. در ميان قشرهاي مردم و حتي‌ در بين خواص و علما نيز اين سطوح گوناگون تعمق ديده مي‌شود.

البته اين مسئله تازگي ندارد. از صدر اسلام افراد سطحي‌نگري بوده‌اند که انديشه ژرفي نداشته‌اند. شايد در عرصه اخلاق، رفتار و اعمال صالح بسيار جدي و با همت بوده‌، ذوق و تعصب داشته‌اند؛ اما از نظر فکر و درک مسائل ضعيف بوده‌اند. نمونه بارز چنين اشخاصي خوارج هستند. آنان در عبادت، اغلب بسيار قوي بودند؛ شب زنده‌داري مي‌کردند؛ حافظ قرآن بودند و پيشاني و زانوهايشان از شدت برنامه‌هاي عبادي پينه بسته بود؛ ولي از نظر خرد و تفکر در سطحي پايين قرار داشتند.

شهيد مطهري با توجه به منابع تاريخي و روايي، سيماي آنان را به خوبي ترسيم کرده است و تأکيد مي‌کند اينان نه بصيرتي در دين داشتند و نه ژرفايي در عمل. آنان اساساً منکر بصيرت بودند و اعتقاد داشتند تکليف شرعي امري کاملاً تعبدي است و بايد آن را چشم‌بسته انجام داد. جالب توجه آنکه اين گروهِ اهل جمود، از نظر خلافت

و رهبري مانند متجددهاي امروز، انديشه‌اي دموکرات‌مآبانه داشتند و مي‌گفتند خلافت بايد با انتخاب آزاد صورت گيرد؛ و با اين ديدگاه هم در برابر شيعه و هم در برابر اهل سنت قرار گرفتند.

به هر روي اين انشعاب در اسلام از آنجا پديد آمد که چنين افرادي ظاهر را مي‌ديدند؛ نگاه تيزبيني نداشتند و به هر واقعه‌اي برمي‌خوردند، آن را درست مي‌پنداشتند؛ زيرا به عمق قضيه کاري نداشتند.

مردي از اصحاب اميرالمؤمنين(عليه السلام) در جنگ جمل سخت دچار ترديد شد. از سويي حضرت علي(عليه السلام) و شخصيت‌هاي برجسته‌اي را که در رکابش مي‌جنگيدند مشاهده مي‌کرد و از سوي ديگر، در طرف مقابلْ عايشه همسر رسول اکرم(صلى الله عليه وآله)، و طلحه و زبير را مي‌ديد. عايشه بر حسب آيه قرآن چون همسر پيامبر است، مادر امت اسلامي محسوب مي‌شود.(1) طلحه از پيشتازان خوش‌سابقه و سلحشور صدر اسلام در چندين غزوه بود. زبير نيز خدمات ارزنده‌اي‌ داشت و حتي در روز سقيفه از جمله کساني بود که به دليل اعتراض به آن حرکت، در خانه حضرت علي(عليه السلام) متحصن شد. آن مرد بصري با حيرتي بسيار به محضر اميرمؤمنان(عليه السلام) شرفياب شد و گفت: آيا امکان دارد اين سه نفر بر باطل باشند؟ علي(عليه السلام) در پاسخ، سخني استوار دارد.(2) آن حضرت فرمود: سرت کلاه رفته و حقيقت بر تو اشتباه شده است. حق و باطل را نمي‌توان با ميزان قدر و شخصيت افراد شناخت و درست نيست افراد را مقياس سنجش حق و باطل قرار دهي، بلکه اين حق و باطل است که بايد مقياس اشخاص و کارنامه آنان باشد.(3)


1. «و أزواجه أمّهاتهم»، احزاب (33)، 6.

2. دکتر طه حسين دانشمند و مورخ مصري مي‌گويد: «پس از اينکه وحي قطع شد و نداي آسماني خاموش گشت، سخني محکم‌تر از اين کلام شنيده نشده است» (علي و بنوه، ص 40).

3. روضه الواعظين، ص 31.

شهيد مطهري پس از اشاره به اين مقاطع تاريخي و نمونه‌هاي عبرت‌انگيز، مي‌افزايد افرادي فراوان در جامعه هستند که شعار تشيع سر مي‌دهند، اما روحشان با اين مذهب مغايرت دارد. اينان با اينکه شايد برجستگي‌ها و امتيازاتي روشن داشته باشند، ولي جنبه‌هاي تاريک روحشان چنان فراوان است که نه‌تنها از صف شيعيان جدا مي‌شوند، بلکه در صف مخالفان اهل‌بيت و پيروان آنان قرار مي‌گيرند. خوارجْ مبارز و فداکار بودند؛ عبادت مي‌کردند و به احکام اسلامي و ظواهر شرعي پايبند بودند، اما يکي از شگفتي‌هاي سيره حضرت علي(عليه السلام) اين است که با اقدامي شجاعانه با اين مقدس مآب‌هاي مغرور و متحجر به نبرد برخاست و به روي اين افراد ظاهر الصلاح و عبادت پيشه شمشير کشيد. اگر ما آنجا بوديم و آن چهره‌هاي حق‌به‌جانب را مي‌ديديم، بي‌شک احساساتمان برمي‌انگيخت و مي‌گفتيم کشيدن تيغ بر اين عابدان شب و شيران روز روا نيست؛ اما امام شيعيان، حضرت علي(عليه السلام)، افتخار مي‌کند که در اين نبرد چشم فتنه را درآورد. در حالي که هيچ کس جرئت چنين کاري را نداشت، زيرا موج تاريکي و ترديد بالا گرفته بود.(1) ايشان خوارج را همچون سگ هار، خطرناک قلمداد مي‌کند. يعني آنان همچون سگي هستند که حامل بيماري مُسري است و از شدت ديوانگي به هر کس مي‌رسد گازش مي‌گيرد و همه را مبتلا مي‌کند.

شهيد مطهري پس از اين تحليل‌هاي ارزنده فرياد مي‌زند واي به حال مسلمانان اگر گروهي مقدس، منجمد، نادان و بي‌خبر، پا را در يک کفش کرده، به جان اين و آن بيفتند و بگويند حق همان است که ما تشخيص داده‌ايم. کدام روح نيرومندي است که آستين بالا زده، در برابر اينان بايستد و به مردم ثابت کند چنين قشرهايي کج‌فهم هستند؟ وقتي گروهي جهالت و عبادت را با هم همراه ‌سازند، جداسازي‌اش


1. ر.ك: نهج البلاغه، فرازي از خطبه 92.

بسيار سخت است. از ديدگاه اسلام چنين زهد و تقوايي بي‌ارزش است و حتي اين عابدانِ نادان آلت دست دشمنان زيرک و مانعي بزرگ براي رشد جامعه اسلامي‌ مي‌شوند.(1)

اسلامْ تنگ‌نظري و کوتاه‌فکري را برنمي‌تابد و چقدر خطرناک است که اين کوتاه‌انديشي تبديل به يک عقيده ديني شود. البته برخي نيز بسيار شگفت‌انگيز، دور‌انديش و عميق بوده‌اند، اما طبعاً بسياري از مردم بين اين دو حالت قرار دارند؛ نه چندان ساده‌‌انديش، سطحي‌نگر، کج‌سليقه و کج‌فهم‌اند و نه از آن ژرف‌نگري برخوردارند. اگر تاريخ علماي اسلام و مشاهيرِ فرقه‌ها و مذاهب را بررسي کنيم، همين اختلافات را بين آنان مي‌بينيم. اين ظاهربيني و سطحي‌نگري در مسائل اعتقادي، کلامي، فقهي و نيز ديدگاه‌هاي اجتماعي همواره وجود داشته است و پيش‌بيني مي‌شود که در آينده نيز کمابيش وجود داشته باشد. براي نمونه، در مسائل کلامي عده‌اي ـ بيشتر از متکلمين اهل تسنن و به‌ندرت از شيعيان ـ بودند که تنها به ظواهر آيات و روايات بسنده مي‌کردند و به خودشان اجازه نمي‌دادند در‌ آنها دقت کافي به خرج بدهند. براي مثال، اوصافي را بر حسب آنچه از ظاهر کلام استفاده مي‌شد براي خداوند اثبات مي‌کردند و ديگر به خود زحمت نمي‌دادند قرائن را يافته، ببينند که آيا حقيقت اين کلام در لفظ است يا در معناي مجازي و کنائي‌اش. اين‌ گروه را در علم کلام «حشويه»(2) مي‌نامند.

طوايف و فِرقَ ديگري‌ نيز در مسائل گوناگون از اينان پيروي مي‌کردند؛ مانند


1. ر.ك: مرتضي مطهري، جاذبه و دافعه حضرت علي(عليه السلام).

2. حشويه به گروهي از اهل حديث اطلاق مي‌شود که به تشبيه و تجسيم گرايش داشتند. برخي گفته‌اند چون آنان به جسم قائل بوده‌اند، ايشان را محشو (توپُر) گفته‌اند و عده‌اي يادآور شده‌اند چون اينها در مجلس درس حسن بصري سخنان نادرست مي‌گفتند، وي دستور داد به حاشيه مجلس بروند. آنان در نقل احاديث و عمل به آن هيچ ضابطه‌اي را شرط نمي‌دانستند و در نتيجه مطالب زايد را وارد کلام اسلامي کردند.

فرقه‌هاي «مجسّمه» و «مشبّهه»(1) که بسيار سطحي‌نگر بودند. براي نمونه ايشان حرکت از آسمان به زمين و مانند آن را به پروردگار نسبت مي‌دادند و به استناد برخي ظواهر ـ که بي‌ترديد معناي ظاهري‌شان مورد نظر نبود، و قرائني براي اثبات معناي مجازي‌شان وجود داشت ـ به اثبات نظريه سطحي‌نگرانه خودشان مي‌پرداختند.

در مسائل فقهي در بين جوامع عامه (اهل تسنن)، گرايشي ظاهري وجود داشته، که به ظاهر روايات فراوان استناد مي‌کردند و نيز در ميان شيعيان اخباري‌‌گري مطرح است. اينها نمونه‌هايي از سطحي‌نگري در مسائل ديني و اعتقادي، چه در زمينه کلام و چه در فقه و فروعات ديني است. طبعاً هنگامي که اينها با مباحث اجتماعي بياميزد و در اين قلمرو با ديدي سطحي و کم‌عمق همراه شود، ديد فقهي و کلامي خدشه‌دار شده، آثاري بسيار نامطلوب برجاي مي‌ماند. به همين سبب علماي با بصيرت، اهل فراست و ژرف نگر، همچون ديده‌باني براي اعتقادات و پاسداري براي سنگرهاي نظري، بايد بکوشند با تدبيري نيکو جلوي اين انحرافات ساده‌انگارانه را بگيرند. آنان بايد بدون ايجاد تنش در جامعه، با روشي مطلوب، افکار را به سوي مسيري درست جهت داده، از افتادن مردم در چنين دره‌ها و دام‌هاي انحرافي عقيدتي، فقهي و فکري جلوگيري کنند. اين طبيعي است که در هر مکتب فکري درست، کساني با مسائلِ اصلي، ساده و سطحي برخورد کرده، به عمق مطالب نرسند؛ ولي اينان مي‌توانند براي کساني که مي‌خواهند به حقيقت مکتب برسند، زحماتي بيافرينند. در اين روزگار نيز کمابيش اين مسائل بوده و هست. امام راحل(رحمه الله) بارها از چنين افرادي ناليده و آنان را به صورت‌هايي مناسب، با


1. برخي افراد، از آيات قرآن که صفات خداوند را ترسيم نموده‌اند، ‌چنين برداشت کرده‌اند كه نوعي تشبيه و تجسيم براي حق‌تعالي وجود دارد. اين افراد به ظاهر آيات متشابه تمسک نموده و دچار چنين خطايي شده‌اند. حتي برخي از آنان به تشبيه در ذات خدا گرائيده و گرفتار تجسيم آشکار گرديده‌اند، آنگاه براي رهايي از پيامدهاي عقيده باطل خود گفته‌اند كه البته جسم بودن خداوند همچون ساير اجسام نمي‌باشد (علي رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب کلامي، ص 383 ـ 385).

ويژگي‌هايشان براي مردم معرفي کرده‌اند، تا مردم چنين کساني را بشناسند و آگاه باشند که در دام نيفتند.(1)

شهيد آيت‌الله مطهري(رحمه الله) نيز با چنين افرادي برخورد داشت، زيرا هر کس بخواهد به منزله مصلح اجتماعي، رهبر ديني و ديده‌بان اعتقادي به عرصه‌هاي فرهنگي، تبليغي و اجتماعي گام نهد، خواه ناخواه با اين گونه افراد روبه‌رو مي‌شود. البته اين قشرهاي منجمد و متحجر، گروهي منحرف‌اند و براي رشد و بالندگي جامعه اسلامي و اسلام واقعي و راستين بسيار خطرناک. شهيد مطهري، اين خطرها را يادآور شده و هشدار مي‌دهد اگرچه علي(عليه السلام) را عبدالرحمن بن ملجم مرادي به شهادت رسانيد، ولي عامل اين حادثه ناگوار، جمود و خشک‌مغزي بود. خطر جمود را نبايد دست‌کم گرفت، زيرا کسي که عقيده‌اي متحجر دارد، از آنْ دفاع، و به طرف مقابل به گونه‌اي غير‌اصولي حمله مي‌کند. اين روش براي اسلام بسيار آسيب‌زاست و بدبيني و نفرت به‌ ‌وجود‌ مي‌آورد. با نگاهي به انديشه‌هاي استاد مطهري مي‌توان فهميد قشري‌گري، ويژگي‌هايي دارد که با آنها افراد اهل انجماد فکري و کلامي را مي‌شناسيم. از جمله اين ويژگي‌ها مي‌توان به موارد زير اشاره کرد:

۱. گذشته‌گرايي، مخالفت با نو‌آوري و پويايي، تعصب خشک و انعطاف‌ناپذيري؛

۲. بي‌اعتنايي يا نداشتن تحمل در برابر افکار ديگران؛ به رسميت نشناختن تفاوت‌هاي فکري قشرهاي جامعه و انتقاد ناپذيري؛


1. امام خميني(رحمه الله) درباره افراد مقدس‌نما و اهل جمود چنين فرموده است: «امروز جامعه مسلمين طوري شده که مقدسين ساختگي جلو نفوذ اسلام و مسلمين را مي‌گيرند و به اسم اسلام به اسلام صدمه مي‌زنند... اينها هستند که اگر يک نفر پيدا بشود بگويد بياييد زنده باشيد، بياييد نگذاريد ما زير پرچم ديگران زندگي کنيم... مخالفت مي‌کنند... اين جماعت را ابتدا بايد نصيحت و بيدار کرد؛‌ هرگاه بعد از تذکر و ارشاد و نصيحت‌هاي مکرر بيدار نشده و به انجام وظايف برنخاستند معلوم مي‌شود تصورشان از غفلت نيست، بلکه درد ديگري دارند، آن وقت حسابشان طور ديگري است. (امام خميني، ولايت فقيه، ‌ص 132ـ 133).

۳. شکل‌گرايي، ظاهربيني و برداشت سطحي؛

۴. بي‌اعتنايي به بنيان‌هاي عقلي و پرهيز از تعقل و تدبر؛

۵. دوري جستن از دستاوردهاي علمي و رشد معرفتي جامعه، و تنبلي فکري؛

۶. راحت‌طلبي در داوري‌ها، متهم ساختن بي‌جا و قضاوت‌هاي کليشه‌اي، ‌تخيلي و موهوم؛

۷. عوام‌زدگي، نداشتن شناخت عميق و روحيه علمي، شخصيت‌زدگي، ستيزه‌جويي در بحث‌ها و دوري از جدال احسن؛

۸ . خشونت به جاي قاطعيت، مغالطه‌گرايي، غلو، افراط‌گري و اعتقاد به خرافات،‌ امور خيالي و غيرواقعي.(1)

ظاهر‌گرايي ديني، آفت جامعه اسلامي

آيا کافي است ما نيز مانند برخي بگوييم: چون صرفيين چنين کردند، ما هم چنين مي‌کنيم؟ آيا با اين نوع رفتار، پاسخ خدا را داده‌ايم؟ بايد با هوشياري بيشتر، خطرهايي را که در کمين عقايد، ارزش‌ها، احکام و نظام اسلامي است شناسايي کنيم. بالاترين خطرها کدام است؟ دقت کنيد! اين جمله را يادداشت کنيد؛ اگر باور کرديد، پيگيري وگر‌نه روي آن فکر کنيد.

«شديدترين خطرهايي که دين و جامعه اسلامي را تهديد مي‌کند، انحرافاتي است که به‌نام دين انجام مي‌شود و کساني با لباس ديانت ‌آنها را مطرح مي‌کنند». اگر يک کافر ملحدي سخني عليه دين بگويد، تأثير چنداني ندارد، زيرا مردم مي‌دانند چنين کسي دشمن ديانت و مخالف اسلام است؛ اما اگر کسي با عنوان طرفدار دين، به‌ويژه اگر لباس ديني


1. ر.ك: مرتضي مطهري، تعليم و تربيت اسلامي، ص 51، 54 و 284؛ همو، ده گفتار، ص 202 و 206؛ همو، امدادهاي غيبي در زندگي بشر، ص 70؛ همو، مجموعه آثار، ج 3، ص 334 ـ 335.

بر تنش باشد، عليه مباني فکري، اعتقادي و ارزشي کار کند؛ سخني بگويد يا رفتاري نشان دهد، خطرش هزاران بار بيشتر از خطر کفار است. اين همان آفت کشنده‌اي است که مولا اميرمؤمنان(عليه السلام) در سراسر نهج ‌البلاغه از آن ناليده است. ما بايد هوشيار باشيم و آن روزنه‌هايي که شيطان از آنها وارد مي‌شود و ايمان جوانان ما را هدف قرار مي‌دهد بشناسيم و بدانيم اين روزنه‌ها را چه کساني مي‌گشايند. انحرافات ديني را دشمنان آغاز نمي‌کنند و اگر هم بخواهند انحرافي در ديانت پديد آورند، کسي به حرفشان گوش نمي‌دهد. طبق نص قرآن کريم، انحرافات ديني را اغلب علما آغاز مي‌کنند:

وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَينَاتُ بَغْيا بَينَهُم؛(1) «ولي جز کساني که کتاب بر آنها نازل شده و حجت‌ها آشکار گشته بود، از روي حسدي که نسبت به هم‌ مي‌ورزيدند در آن اختلاف نکردند».

إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْکتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيا بَينَهُم؛(2) «هر آينه دين نزد خدا اسلام است و اهل کتاب راه خلاف نرفتند، مگر از آن پس که به حقانيت دين آگاه شدند و نيز از روي حسد (اين مسير را پيش گرفتند)».

وَمَا تَفَرَّقُوا إِلا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْيا بَينَهُم؛(3) «از روي حسد و عداوت فرقه فرقه نشدند، مگر از آن پس که به دانش دست يافتند».

وَآتَينَاهُم بَينَاتٍ مِّنَ الأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْيا بَينَهُم؛(4) «و آنها را درباره آن، دلايلي روشن داديم و در آن از روي حسد و کينه اختلاف نکردند، مگر آن‌گاه که دانش يافتند».


1. بقره(2)، 213.

2. آل عمران(3)، 19.

3. شوري(42)، 14.

4. جاثيه(45)، 17.

بايد از اين خطرها آگاه باشيم وخود را براي پاسخ‌گويي، به هر قيمت ممکن آماده کنيم. حد پاياني اين کار شهادت، و آن نيز افتخار ماست. اميرالمؤمنين(عليه السلام) درخطبه‌اي که نوف بکالي نقل کرده، مي‌فرمايد:

ما ضَرَّ اِخوانَنَا الّذين سُفِکَت دِماءهم ـ و هم بصفّين ـ ألاّ يکونوا اليوم احياء يسيغوُنَ الغُصص وَ يشرَبُونَ الرَّنق! قَد ـ والله ـ لَقواللهَ فَوَفّاهُم أُجورَهُم و أحَلَّهُم دارَ الأمنِ بَعدَ خَوفِهم. أَينَ اخوانِي الّذين رَکَبوا الطّريق و تضوا عَلَي الحَقَّ؟ أينَ عَمّار و أينَ ابنُ التّهيان و أينَ ذوالشهادتين؟ و اَينَ نظرائهم من اخوانهم الّذين تعاقدوا علي المنيه و اُبرد برؤوسهم الي الفجره؛(1) «آري! آن دسته از برادرني که در جنگ صفين خونشان ريخت هيچ زياني نکرده‌اند،‌ که امروز وجود ندارند تا خوراکشان غم و غصه و نوشيدني آنان خونابه دل باشد. به خدا سوگند آنها خدا را ملاقات کردند و پاداش آنها را داد و پس از دوران خوف آنان را در سراي امن خويش جايگزين فرمود. کجايند برادراني که به راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟ کجاست عمّار؟ کجاست پسر تيهان؟(2) و کجاست ذوالشهادتين؟(3) و کجايند همانند آنان از برادرانشان که پيمان جانبازي بستند و سرهايشان را براي ستمگران فرستادند؟» سپس امام دست به محاسن مبارک خويش گرفته، مدتي گريست و به بيانات خود ادامه داد.

شهيد آيت الله مطهري نه‌تنها زيان نکرد، بلکه با شهادت به آرزوي ديرينه خود رسيد. زيان براي ماست که اين شخصيت ارزشمند را از دست داديم، و تا مدت‌ها جانشيني براي او نخواهيم يافت. بايد گوشه‌هايي از کارهايي که ايشان يا امثالش انجام


1. نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲، بند هفتم (تذکر الشهداء من الاصحاب).

2. مالک بن تهيان انصاري از بزرگان اصحاب امام بود که در غزوه بدر حضوري فعال داشت و در جنگ صفين به شهادت رسيد.

3. خذيمه بن ثابت انصاري که رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) به او لقب ذوالشهادتين داد، شهادتش به جاي شهادت دو نفر به حساب ‌آمد.

دادند، دنبال کرده، خطرش را به جان بخريم و ‌در راه ترويج دين نه از دشمنان بترسيم، نه از ظاهرسازان. کساني که به ظواهر و مسائل سطحي بسنده مي‌کردند نمي‌توانستند حرکت عميق و ريشه‌اي مطهري را تحمل کنند و بدين جهت، او را با سرزنش‌هاي خود مي‌آزردند. مطهري نيز تاب ظاهرگرايي آنان را نداشت و بدين سبب تنها بود. اما او از راهش دست برنداشت و هنگامي که وظيفه‌اش را بازشناخت، پيش رفت، تا در تاريکي‌هايي که اين خودي‌هاي نادان به ‌وجود آورده بودند، چراغ‌هايي را روشن کند. او تنها به دادن شعار بسنده نکرد و به ميدان عمل گام نهاد. مطهري از اينکه محافل و مراسمي گسترش مي‌يابد که در آنها دوستي بدون شناخت نسبت به دين و معصومين ترويج مي‌شود، ناراحت بود. وي نوحه‌خوانان غوغاگري را که در اين مجالس فرياد مي‌زدند و گهگاه تحريفات، بدعت‌ها، خرافات و مسائل متضاد با سيره و سخن ائمه(عليهم السلام) مطرح مي‌کردند، نمونه کساني مي‌دانست که در سوره حجرات از آنها ياد شده است. همانان که با فرياد و نعره رسول خدا را مخاطب قرار داده، جملاتي عوامانه بر زبان جاري مي‌ساختند. خداوند اين افراد را از چنين روشي نهي کرده، زيرا بي‌ادبي مقدمه‌اي براي از بين بردن اعمال است. قرآن اعتراض مي‌کند که چرا اينان با عباراتي سخيف، لحني نامناسب و نامأنوس به گفت‌وگو با رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) مي‌پردازند.

نبايد فراموش کرد، همين ظاهرگرايي‌ و پرهيز از ژرفابخشي به فرهنگ مذهبي و معنوي است که برخي جوامع را به انحراف کشانده است. ظاهرگرايي بني‌اسرائيل موجب شد آنان گوساله سامري را هم‌سنگ معجزات نبي خدا تلقي کنند و همان‌گونه که با اژدها شدن عصايي به موسي ايمان آوردند، با در آمدن صدايي از حلقوم گوساله، به طريقه سامري دل بستند. جنبه مهم خيانت اهل کوفه به حضرت علي(عليه السلام) و بهانه‌جويي در ياري آن حضرت و فرزندانش امام حسن و امام حسين(عليه السلام)، همين سطحي‌نگري‌ها،‌ توجه به احساسات و ترويج مسائلي به دور از معرفت بود. در تبيين شخصيت‌ها بايد

کوشيد انگيزه‌ها، اهداف، ‌جهت‌گيري‌هاي ديني و سياسي اصل قرار گيرد، نه شکل کارها. شهيد مطهري، به اين امور توجه داشت و مي‌کوشيد جامعه را از انجماد فکري و کلامي بپيرايد و در اين راه، وظيفه‌اش را انجام داد و از هيچ چيز نهراسيد. اگرچه احترام کردن و شعار دادن نيکوست و ثواب دارد، ولي اين کجا و آن کجا.(1)


1. اقتباس از سخنراني در مدرسه مروي تهران، (12/2/1386)؛ سخنراني در جمع اساتيد مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، (13/2/1386)؛ سخنراني به‌مناسبت فرارسيدن بيستمين سالگرد شهادت آيت‌الله مطهري، کرمان (16/2/1378)؛ سخنراني در دانشکده تربيت معلم قم، (11/2/1372).

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org