قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

بسم الله الرحمن الرحيم

ميزگرد نقش روحانيت-مورخ: 26/3/1379 هـ.ش

آقاى سخاوتى (مجرى):؛ ميزگرد نقش روحانيت در پيدايش و استمرار انقلاب اسلامى با حضور آقايان مصباح يزدى، كعبى و نجفى برگزار شده است. تا اينجا از سخنرانى آية الله مصباح و آقاى دكتر نجفى استفاده كرديم كه بسيار خوب بود و مى خواهيم از محضر عزيزان به طور كامل بهره ببريم. جناب آقاى كعبى! با توجه به اين كه گفته مى شود در بين برخى از بزرگان و سردمداران در قضيه مشروطيت اختلاف نظرهايى وجود داشته، آيا جناب عالى چنين اختلافى را قبول داريد؟ اگر اختلاف وجود داشته، در چه حدى بوده است؟ آيا اختلاف فقط در لايه هاى سطحى و رويى وجود داشته يا خيلى عميق بوده؟ مثلاً مرحوم آيت الله نائينى و مرحوم آيت الله شيخ فضل اللّه نورى در مبادى و مبانى فقهى به ويژه در قضيه حكومت اسلامى اختلافاتى داشته اند؟

آقاى كعبى:؛ بسم اللّه الرحمن الرحيم. من از سخنرانى عالمانه جناب مستطاب حضرت آية الله مصباح ـ حفظه اللّه ـ و جناب آقاى دكتر نجفى فيض بردم. در مورد زمينه ديدگاه علماى مشروطيت كه آيا واقعاً دو مبنا داشته و دو قطب متضاد بوده اند يا تشابه هاى زيادى داشته اند و تفاوت كم بوده، لازم است به تاريخچه و مفهوم مشروطيت توجه شود.
تحصن اول علما از آنجا شروع شد كه يكى از عمّال اجنبى و نيروهاى بلژيكى وزير گمركات شد. به اين قضيه اعتراضات گوناگونى شد و بحث نهضت عدالتخانه، عدالت اسلامى و معدلت اسلامى مطرح گشت؛ حتى در تحصن دوم هم كه شيخ فضل الله نورى شركت مى كنند،اصلاً نامى از واژه مشروطيت و اين كه اصلاً چه معنايى دارد، مطرح نبود. آن چه مطرح بود، بحث عدالتخواهى، عدل اسلامى، مبارزه با استبداد و ظلم حكام و مبارزه با سلطه اجنبى بود. اگر ما مسايل تاريخى را خوب مطالعه كنيم، مى بينيم كه واژه مشروطيت از تحصن سومى به وجود آمد كه در سفارت انگليس شكل گرفت و انجمن سّرى و فراماسونرها به كمك عمال سفارت انگليس آن را از پشت پرده هدايت مى كردند. در تحصن سوم مطرح شده بود كه شما چه مى خواهيد؟ ابتدا مى گفتند عدالتخانه و بعداً در زبان ها مشروطه را انداختند؛ در حالى كه خيلى ها نمى دانستند واژه مشروطه به چه معناست. بعضى ها مى گفتند: مشربه و بعضى ها مى گفتند: مشرطه. آن ها در بيانه هاى سفارت انگليس و اين بحث ها مشروطه را وارد كردند و بالاخره آن را جا انداختند. روشنفكرها و فراماسونرها و نهضت به اصطلاح طرفداران سكولاريسم، مشروطه اى را مطرح كردند با معانى و مفاهيم غربى كه به اصطلاح دو بعد داشت: يك بعدش ترجمه همان ماگناچارتر انگليس و مقيد كردن سلطنت انگليس به قانون بود و بحث مشروطه انگليس را مطرح كردند و بُعد ديگر مشروطه، يعنى مشروط به قانون كه بحث جمهوريت و انقلاب فرانسه را مطرح كردند. علماى مشروطه مى گفتند: اگر مشروطه به اين معنا باشد كه حكومت پادشاهىِ مطلق و ظلم، به قانون مقيد بشود و از دستگاه به اصطلاح ظلم حاكم، كم و باعث پيشرفت و ترقى شود، چيز خوبى است و مشروطه اى كه ما مى گوييم، قطعاً مشروط به اصطلاح مفاهيم و محدوده هاى اسلامى و قانون شرع مقدس و معدلت اسلامى است. در اين زمينه، مرحوم شيخ فضل اللّه نورى چون مسأله تحصن در سفارت انگليس مطرح شد و از حركت روشنفكرها و از پشت پرده اطلاع داشتند كه اين ها مثلاً وقتى مى گفتند آزادى، يعنى آزادى غربى، و مساوات، يعنى برابرى غربى يا مثلاً حالا كه مى گويند حقوق شهروندان و برابرى شهروندان، يعنى كه بحث اسلام و احكام اسلام مطرح نباشد يا مثلاً مى گفتند مقيد به قانون اساسى، يعنى قانون اساسى مطلق و جداى از احكام شرع، لذا در مقابلشان اين ها موضع گيرى كردند. اگر ما كتاب هاى شيخ فضل اللّه و مرحوم نائينى، سردمداران مشروطه را با دقت مطالعه و به آراى آخوند خراسانى، ملاعبدالله مازندارنى و ديگران دقت كنيم، مى بينيم كه به دليل جايگاه سنتى شان يعنى مرجع تقليد دين بودن و از موضع دين صحبت كردن، اشتراكات خيلى زيادى داشتند كه من نُه، ده اشتراك را خيلى سريع عرض مى كنم. يكى اين كه مشروعيت حكومت در عصر غيبت مربوط به مبانى ولايت عامه فقيه است و سلطنت امرى غصبى است. اين را همه قايلند و مرحوم نائينى در كتاب تنبيه الامه و تنزيه المله مى فرمايد: تنبيه امت به اين عنوان كه مثلاً به امت اسلامى هشدار بدهد كه راز و علل عقب ماندگى چيست؛ زيرا تحصيل كردگان غربى و متجددين مى گفتند: علت عقب ماندگى، اسلام است؛ خصوصاً در قرن هيجده و نوزده نهضت هاى قانون اساسى گرايى يا دستورگرايى در غرب راه افتاده بود و عده اى القا مى كردند كه راه نجات، پيشرفت و تمدن اين است كه ما از احكام اسلام دور شويم؛ لذا ايشان مى فرمايد: تنبيه امت، يعنى توجه به علل عقب ماندگى شرق و تمدن غرب و تنزيه المله، يعنى تنزيه شريعت. مله در اينجا يعنى شريعت و دين و اين كه آيين و قوانين اسلام كامل است و آن قدر كشش دارد كه مى توانيم بر اساس قوانين اسلامى در سايه شريعت و احكام اسلام يك تمدن اسلامى و پيشرفت و امنيت را پى ريزى كنيم. در بعد دوم، يعنى تنزيه المله مى فرمايد كه حل عملى، همين ولايت مطلقه فقيه ( ولايت عامه فقيه ) است كه ادله اش را در صفحات اول اين كتاب تنزيه المله ذكر مى كند؛ بنابراين هم شيخ فضل اللّه و هم آيت الله نائينى هر دو قايل به ولايت عامه فقيه هستند؛ منتها آيت الله نائينى مشروطه را يك مرحله گذر به سمت حكومت اسلامى مى دانستند؛ ولى شيخ فضل اللّه از لحاظ بينش سياسى به اينجا رسيده بودند كه تحصن در سفارت انگليس را انگليس از پشت پرده هدايت مى كند و سكولارها هستند كه دارند موج سوارى مى كنند و مشروطيت را به آن سمت مى كشاندند.
نقطه تشابه دوم اين بوده كه حقوق مردم ناشى از اسلام است. هم شيخ فضل اللّه و هم مرحوم نائينى و ديگر بزرگان مشروطه قايلند كه اسلام به نحو احسن حقوق ملت را تضمين كرده؛ منتها حقوق ملت را نبايد از قراردادهاى به اصطلاح نظام هاى سكولار، چه قرارداد اجتماعى يا نهضت هاى كانستيتيو شن گرايى يا قانون اساسى گرايى به دست آوريم؛ بلكه از خود شريعت حقه، بر اساس عهدنامه مالك اشتر بايد حقوق ملت و حقوق شهروندان را به دست آوريم و از عدالت اسلامى، شريعت اسلامى، هويت اسلامى و قانون اسلامى بحث مى كنند.
سوم، ظلم ستيزى و دور بودن از دستگاه دربار بود كه هيچ يك از علما اصلاً در كنار دستگاه دربار نبودند. اين طور نبود كه مثلاً به شيخ فضل اللّه و يارانش بگويند طرفداران استبداد؛ يعنى از دربار محمدعلى شاه و امثال آن ها دفاع مى كردند؛ بلكه قيدهايى در مقابل روشن فكرها داشتند.
چهارم، استعمار ستيزى و مواجه با استكبار و نهادهاى آن بود. كسى مثل آية الله نائينى در اين كتاب بيشتر عليه روسيه موضع گرفتند و شخصى مثل شيخ فضل اللّه عليه انگليس موضع گرفتند و هر دو در نفى سلطه اجنبى اتفاق داشتند.
نكته پنجم، تكيه بر حفظ بيضه اسلام و نواميس مسلمانان بود كه در عبارت هاى آقا شيخ فضل اللّه و عبارت هاى مرحوم نائينى بر آن تأكيد مى شد؛ يعنى مجتمع اسلامى، جامعه اسلامى، اصل اسلام و نواميس مسلمين، سرزمين اسلامى و مملكت اسلامى بايد حفظ شود.
ششم ضديت با سكولارهاو غربى كردن كشور به نام پيشرفت و تمدن بود كه هر دو با سكولار كردن كشور مخالف بودند و تأكيد داشتند كه قوانين بايد به موجب شريعت باشد؛ منتها مرحوم نائينى، راز پيشرفت تمدن را در دفاع مقطعى از مشروطيت و مرحوم شهيد فضل اللّه نورى تكيه بر ارزش ها و قوانين اصلاحى مى دانستند و هر دو هم موافق ارزش ها و هم موافق پيشرفت و آبادانى و تمدن بودند.
هفتم، آزادى در چهارچوب دين، و آزادى از استعمار و استبداد كه حضرت آية الله مصباح هم فرمودند.
هشتم، مساوات بر اساس احكام شرعى و نه در مقابله با احكام شرعى.
نهم، تقيد به احكام شرع در مقابل قوانين غيرشرعى؛ لذا از مجلسى كه در چهارچوب شرع، حق قانونگذارى داشته باشد، دفاع مى كردند؛ به همين جهت وقتى در فرمان مشروطيت اوّل، واژه مجلس شوراى اسلامى بود و بعداً به مجلس شوراى ملى تبديل شد، شهيد فضل اللّه نورى موضع گرفتند و در مسأله تطبيق قوانين اساسى بر احكام شرع نيز كه عده اى چيز ديگرى گفته بودند، موضع گيرى كردند. در نهايت، اصلاحات در چارچوب ديندارى، در مقابل نهضت دين پيرايى و دين زدايى غربى قرار داشت كه آن موقع تحت عنوان قانون اساسى گرايى به راه افتاده بود.

آقاى سخاوتى:؛ تشكر مى كنم. پس ما به اين نتيجه مى رسيم كه در مبانى حقوقى كه به اصطلاح، خيزگاهش فقه است و در مبانى فقهى، اختلافى نيست؛ بلكه شايد اختلاف به اين دليل بوده كه مرحوم ميرزاى نائينى در به اصطلاح ممارست و مسايل عملى سياسى و برخوردهاى به اصطلاح كارى اوضاع نبوده و فقط يك تئوريسين بوده اند؛ اما آقاى شيخ فضل اللّه نورى اصلاً درگير مسايل سياسى و در وادى عمل بوده اند؛ لذا اختلاف سليقه هاى رويى و سطحى مشاهده مى شود. جناب آقاى نجفى سؤال بعدى را از خدمت شما مى پرسم. مى خواستم ببينم در بعد تشابه ها، تقابل ها و اختلاف هاى ميان نهضت مشروطه و انقلاب اسلامى مان چه نظرى داريد؟

آقاى نجفى:؛ بسم اللّه الرحمن الرحيم از تشابهات و اختلاف ها هم در سطح كلى و هم در جزئيات مى توانيم بحث كنيم. در بحث كلى بايد دقت كنيم كه عامل ديگرى نيز در بحث مشروطه و انقلاب اسلامى مهم است كه معمولاً كم تر از آن صحبت مى شود و آن مردم هستند. مرحوم شيخ فضل اللّه در اعلاميه اى كه خواندم، مى گويند: ما اصلاً با مردم مشكلى نداريم. طرف مقابل ما و مردم، بابيه، وهابيه و اين فرنگى مسلكان هستند؛ يعنى اصلاً خودش را طرف مقابل مردم نمى داند؛ البته از آن طرف هم مى گويند: اين را هم قبول داريم كه تمام آن چه را مى گوييم در گوش مردم نمى رود؛ البته بعداً نشان دادند كه با توده مردم نمى توانند ارتباط برقرار كنند. وقتى جريان مشروعه و بعد مشروطه، هر دو از بين رفت، ارتباط علما با به توده مردم نيز از بين رفت و علتش هم اين بود كه جنبه قداست، قدسى و مقدس بودن مشروطه كم كم از بين رفت. در جريان مشروطه، حتى تلگراف خانه هم مقدس است. امروز شايد براى ما مسخره باشد كه بگويند وزارت پست و تلگراف مقدس و مبارك؛ ولى آن روز، هر چيزى كه به مشروطه وصل بود، مقدس بود. ما وقتى روزنامه هاى آن موقع را نگاه مى كنيم، مى بينيم كه مثلاً انجمن مقدس ملى مطرح است. بعد اين مقدس به انجمن ملى تبديل شد و لفظ مقدس از سال 1329 به بعد به خصوص بعد از فوت آخوند از بين رفت. لفظ مقدس كه از بين رفت و فقط مردم واين ها، بدون گرايش هاى دينى ماندند، توده هاى مردم را هم از دست دادند. حضرت امام، از دوران قبل از روى كار آمدن رضاخان به تلخى ياد مى كنند و دو تحليل دارند. مى گويند: مردم مرعوب بودند يا اصلاً نمى فهميدند؛ يعنى بحث دو گانه اى را براى ورود رضاخان مطرح مى كنند و مى گويند: با مردم هم نمى شد صحبت كرد. در دوران حضرت امام بعد از سال 39 باز مردم سرد شدند؛ يعنى بعد از كودتاى بيست وهشت مرداد، روشنفكران كنار رفتند و دو نيروى اصيل روحانيت و سلطنت ماند. در سال 41 يعنى بعد از شكست نهضت ملى نفت نيز مى بينيم كه در مردم نوعى سردى هست. نقش مردم در مشروطه خيلى برجسته است. در قضيه گريبايدوف در جنگ هاى ايران و روس و تركمنچاى، مردم سفير روس را كشتند و اين شورش، يك هيجان ملى بود؛ اما سردى مردم و كنار رفتن آنان باعث شد كه ده سال بعد از تركمنچاى، قضيه بابيه پيش آمد يك مقدار توجه به روحانيت كم شد. در قصه مرحوم مجاهد مورخان نوشتند كه ايشان از زخم زبان ارازل و اوباش دق كرد. بعد بحث بابيه و شورش هاى بابيه مطرح شد كه پانزده هزار بابيه در زنجان كشته شدند. نقش مردم در انقلاب و نهضت مشروطه بسيار مهم است. مشروطه، كودتا نيست؛ يك حركت بسيار موجه و عميق مردمى است؛ يعنى در توده هاى مردم نفوذ كرده؛ فرقى هم با انقلاب اسلامى دارد و آن اين كه مردم را در كانال انقلاب مشروطه، قشر قشر كردند؛ مثلاً صنف روزنامه نگار؛ ولى در انقلاب اين طور نشد؛ بلكه يك دفعه طبقه جوان مطرح شد. علما در هر دو انقلاب به توده هاى مردم نزديك شدند؛ لذا مى بينيم كه مرحوم ميرزاى شيرازى بعد از حركت تحريم تنباكو، در نامه اى كه به وسيله ميرزاى آشتيانى براى شاه مى فرستند، لفظ ملت را به كار مى برند و مى گويند: اين تحريم تنباكو و اين قضيه دخانيات، اعلاى كلمه ملت شد؛ البته ملت در اين جا هم به معناى دين است و هم به هر حال دين يارى مى خواهد و توده هاى مردم به صحنه آمدند. مرحوم حاج ملا على كنى وقتى براى شاه نامه مى نويسد و مى گويد كه بايد قرارداد رويتر لغو شود؛ بايد فراموش خانه ملكام خان بسته بشود، آخرش نمى گويد اگر نبنديد، به مردم مى گويم بيايند حسابت را برسند؛ چون مردمى در كار نيست؛ بلكه مى گويند: بايد در قلب مباركتان اثر كند، و اگر اثر نكند، ما نمى دانيم چه كار كنيم؛ اما يك دهه بعد ميرزاى شيرازى اين را نمى گويد. مى گويد: اگر شما از عهده جواب برنمى آييد ما برمى آييم؛ يعنى مردم را طرف مى كند؛ مردمى كه نيرويشان در حركت تحريم تنباكو آزاد شده كه در مشروطه به ثمر رسيده است. ما اين نكته را در انقلاب اسلامى نيز دقيقاً مشاهده مى كنيم. پانزده خرداد و بيست و دوم بهمن 57 را مى بينيم كه پانزده سال فاصله، پس از حركت پانزده خرداد، منجر به آزاد شدن نيروهاى مردم و در نتيجه پيروزى انقلاب اسلامى شد. شباهت ديگر اين است كه مشروطه، مرحله نهضت مشروطه دارد و نظام مشروطه، و انقلاب اسلامى هم همين طور است.

آقاى سخاوتى:؛ بله، تشكر. پس تشابه ها و اختلاف هاى زيادى را مى شود عنوان كرد؛ اما از عمده تشابه ها همان نقش مردم و افتراقاتش هم قشرى شدن مردم يا طبقه اى شدن آنان است.
جناب حاج آقاى مصباح! اجازه بفرماييد سؤال بعدى را از شما بپرسم. لطفاً با توجه به اين كه عنوان اين نشست و ميزگرد، نقش روحانيت در پيدايش و استمرار انقلاب اسلامى است، بفرماييد كه اگر همه يا قشرى از روحانيت امروز ما فقط حمايت گر باشند، آيا كافى است كه قصه مشروطه تكرار نشود؟ چون الان در شهرهاى مختلف هم مى شود اين را عنوان كرد و ديد. شهرها و شهرستان هاى مختلف نكته حايز اهميتى است. شايد بعضى، فكر و نظرشان اين باشد كه همين كفايت مى كند؛ يعنى اگر همين "ايكساپورتر"؛ به قول خود غربى ها باشد، كفايت مى كند يا لازم است بيشتر از اين در جريان باشند و اگر بيشتر از اين لازم است، چقدر بايد باشد؟

استاد مصباح:؛ خوب است به نكته اى توجه كنيم و آن اين كه انقلاب اسلامى ايران با انقلاباتى كه در مغرب زمين، از جمله انگلستان و فرانسه و بعد در آمريكا واقع شد، تفاوتى جوهرى دارد كه همان بُعد اسلاميت آن است. آن انقلاب ها اگر نگوييم ضد دين بود، لااقل نسبت به دين اشتراطى نداشت. لا به شرط بود؛ اما انقلاب اسلامى ايران اساس و جوهرش دينى و اسلامى است و امام تأكيد داشتند كه همه چيز عنوان اسلامى داشته باشد؛ پس بى جهت نبود كه وقتى نهادهايى تشكيل مى شد، پسوند اسلامى را به طور طبيعى همراه داشت؛ مثلاً وقتى در كارخانه اى براى نظارت در كارها، يك انجمن تشكيل مى شد، مى گفتند: انجمن اسلامى كارگران. وقتى در دانشگاه انجمنى تشكيل مى شد، مى گفتند: انجمن اسلامى دانشگاه. اسم مجلس شورا، مجلس شوراى اسلامى بود و نهادهاى ديگر. اين ويژگى خاصى است كه در انقلاب اسلامى وجود دارد و در جاهاى ديگر نيست. اين اختلاف جوهرى طبعاً هم در رفتار سردمداران و هم در موضع گيرى ها، سياسگذارى هاو هم در اتخاذ تاكتيك هايشان اثر مى گذارد. در آن انقلاب ها چون يك گرايش ليبرالى منشأ حركت بود، فقط مى خواستند تسلط يك گروه، يك اقليت زورگو از سرشان رفع شود. اين مشروع ترين خواسته آنها بود؛ حالا آن گروه، كليسا ،دربار، سرمايه داران، زمين داران يا فئودال ها مى بود، تفاوتى نداشت. آن ها نفى گروه فئودال، نفى گروه حاكم دينى كليسا و نفى سلطنت و ... هدفشان بود. در واقع اگر نگوييم نفى دين جزء اهدافشان نبود، مى توان گفت كه توجهى هم به آن نداشتند؛ اما در انقلاب ايران، درست برعكس بود. توجه اصلى در تثبت دين و مبارزه با بى دينى بود. اگر انقلاب بخواهد با اين هدف خودش پيش برود و كسانى بخواهند روى اين جوهر تكيه كنند، بايد بيشتر از هر چيز، اسلامى بودن مورد توجه آنان باشد. همه چيز ديگر در سايه اسلام تحقق پيدا مى كند؛ همان طور كه بارها مى فرمودند: اقتصاد در سايه اسلام است. فرهنگ و پيشرفت هاى صنعتى و همه چيز و آن چه به همه آن ها معنا و ارزش مى بخشد، اسلام است. حال اگر ما بخواهيم اين جوهره را حفظ كنيم، بايد ببينيم كه چه قشرى بيشتر مى تواند به تثبيت اين هدف و تحقق آن كمك كند. طبعاً كسانى خواهند بود كه اسلام را بيشتر از ديگران بشناسند و آن را بيشتر باور داشته باشند؛ از اينجا است كه نقش روحانيت كاملاً روشن مى شود. اگر ما به اين انقلاب دل بسته ايم كه بايد هم دل ببنديم؛ انقلابى كه آرزوى همه انبيا و اوليا بوده و مرتبه اى از آن تحقق پيدا كرده، بايد با تمام توانمان بكوشيم تا آن را نگه داريم و بعد براى تكاملش تلاش كنيم. اگر بخواهيم اين نقش اصلى را از روحانيت بگيريم، معنايش اين است كه اسلامى بودن نظام فراموش شده. در غرب، گاهى از كليسا به عنوان حمايتگر از انقلاب ياد مى شود؛ كمااين كه در انقلاب هاى آمريكاى لاتين گاهى كليساها جنبه حامى داشتند (الهيات آزادى بخش) و كسانى كه از اين گرايش ها داشتند، روحانى بودند و از انقلاب حمايت مى كردند. اگر ما نيز به اين اكتفا كنيم، هيچ ضمانتى براى بقاى جوهر اسلاميت نخواهد بود؛ پس روحانيت به عنوان مدافع اسلام و اسلاميت نظام، بايد تلاش خود را كاملاً در صحنه و جدى انجام بدهد و در مقابل اين كه به كلى كنارش بزنند، مقاومت كند.

آقاى سخاوتى:؛ تشكر جناب حاج آقا اين طرفش خيلى خوب تبيين شد؛ اما اگر خودش را تا حد و حدودى كنار بكشد، آيا واقعاً ذنب لايغفرى را مرتكب شده يا نه؟ اگر ممكن است، يكى دو دقيقه ديگر هم در اين مورد صحبت بفرماييد.

استاد مصباح:؛ بله، طبعاً وقتى آن طرف قضيه را گفتيم، اين طرف هم روشن مى شود. گفتيم اين وظيفه بزرگ ماست كه از آن چه اهداف انبيا و اوليا بوده و خون هاى پاك شهيدان براى برقرارى همين نظام ريخته شده، محافظت كنيم و اگر كوتاهى كنيم، در مواقعى هم به خون هاى شهدايى كه در اين راه ريخته شده و هم به اهداف انبيا و اوليا خيانت كرده ايم. كسانى ممكن است به قول معروف، نصفه خالى ليوان را ببينند و به كمبودهايى كه در نظام وجود دارد، چشم بدوزند و به خرده گيرى و نق زدن بپردازند. اين بى انصافى است؛ البته ما بايد ضعف ها را ببينيم و هيچ وقت آن ها را فراموش و به وضع موجود اكتفا نكنيم؛ ولى حقيقت اين است كه اگر دستاوردهاى انقلاب را به فراموشى بسپاريم، در واقع به دستاوردهاى شهدا، علما و بزرگانمان خيانت كرده ايم و شكر الهى را به جاى نياورده ايم. كفران نعمت كرده ايم و بايد منتظر كفران نعمت و نتيجه و خسرانش باشيم.

آقاى سخاوتى:؛ تشكر مى كنم. جناب آقاى كعبى! اگر اجازه بدهيد ما باز از محضر شما استفاده كنيم. لطفاً بفرماييد كه آيا ملاك مشروعيت در منظر فقهى هر دو بزرگوار، يعنى آقاى مرحوم نائينى و شيخ فضل اللّه يكى بود يا تفاوت داشت؟ مثلاً آيا يكى "مردم"؛ را ملاك مشروعيت براى نظام حكومت اسلامى مى دانست و ديگرى "خدا"؛ را؟

آقاى كعبى:؛ من گمان مى كنم كه به اين نكته اشاره كردم. عرض كردم هر دو بزرگوار در كتاب ها و نوشته هايشان مدافع ولايت عامه فقيه بودند و مشروعيت اصلى را از خود خدا، حكومت انبيا و امامان و در عصر غيبت، از آنِ فقيه جامع الشرايط مى دانستند. در اين جا نكته اى را خواستم اضافه كنم كه خصوصاً در سال هاى اخير، عده اى در مقابل اسلاميت و جمهوريت نظام، بيشتر سعى مى كنند جمهوريت را پر رنگ كنند و از اسلاميت آن بكاهند؛ به گونه اى كه حتى مثلاً مقاله اى نوشته شده كه جمهوريت، ضامن اسلاميت نظام و اصل، جمهوريت است و اين كه جمهورى گفته مى شود، مثل جمهورى هاى همه جاى دنيا است؛ در حالى كه حضرت امام تأكيد دارند جمهورى، شكل حكومت را تشكيل مى دهد و اسلامى، يعنى محتواى آن كه قوانين الهى است حالا جمهورى مهم است يا اسلامى؟ حضرت امام بارها فرمودند كه دشمنان از جمهورى نمى ترسند، از اسلامى بودن نظام مى ترسند و در جايى با تصريح هاى خيلى روشن مى فرمايند كه اسلاميت، ضامن جمهوريت است نه بالعكس. حضرت امام در فرمايشاتشان با لحن هاى خيلى تند به كسانى كه دم از استقلال، آزادى و جمهوريت و امثال اين ها مى زنند، اما در صحبت هايشان يك كلمه هم از خدا خبرى نيست اشاره مى كنند و مى فرمايند: ملت ما تابع سيدالشهداء شد. او خونش را براى چه داد؟ حكومت مى خواست؟استقلال مى خواست؟ آزادى مى خواست؟ او خدا را مى خواست. اسلام را مى خواست و بعد اشاره مى كنند كه قانون اسلام، مسبب آزادى ها و دموكراسى حقيقى است و استقلال كشور را تضمين مى كند.

آقاى سخاوتى:؛ اگر اجازه بدهيد از آقاى نجفى بپرسيم كه در مشروطه چه گونه بود؟ آيا چنين چيزى، يعنى بحث جمهوريت و اسلاميت در قضيه مشروطيت هم بود و اگر بود، چه قالبى داشت؟ لطفاً اگر ممكن است قياسى بشود.

آقاى نجفى:؛ مشروطيت هيچ وقت لااقل از طرف علما در مقابل اسلام مطرح نشد. اساس سلطنت را نمى پذيرفتند؛ از طرفى هم نمى گفتند كه غير اسلامى است. حداقل آن اين بود كه در مقابل استبداد قرار داشت؛ البته بحث جمهوريت در تاريخ ايران حتى در رسايل علماى دوره مشروطه كم تر مطرح شده؛ زيرا مى ترسيدند كه اگر اين لفظ را مطرح كنند، چون در آن زمان بابيه، افكار ضد سلطنت داشتند، متهم شوند كه اين ها تحت تأثير بابيه هستند؛ حتى امام هم در كشف الاسرار صريحاً موضع نمى گيرند و نمى خواهند با سلطنت درگير شوند؛ ولى بحث سلطنت را مطرح مى كنند و به طور ظريف، ريشه آن را مى زنند. امام از واژه جمهورى استفاده نمى كنند، زيرا اگر مى خواستند با اساس سلطنت مقابله كنند، اصلاً در مردم آمادگى نبود؛ براى همين هم امام مثل برخى از علماى مشروطه در اين فضا قرار مى گيرند كه بحث مى كنند اگر آمديم يك سلطانى خوب بود و عادل بود، باز هم شما مشكل داريد؟ امام اين را تقريباً در كشف الاسرار طرح كردند و در سخنان علماى مشروطه هم هست كه مى گويند هيچ تضمينى نيست بچه او خوب باشد؛ پسر او خوب باشد و وليعهد خوب باشد. بعد هم مى گويند ما لطفى نمى خواهيم و حق مى خواهيم و اين از باب لطف مى شود. ما در تاريخ ايران از جنبه ارزش بحث جمهورى يا سلطنت، دو تا مثال خيلى خوب داريم: يكى قيام تحريم تنباكو كه سلطنت در ايران شكست؛ زيرا در پى فتواى ميرزا به نام مهدويت، زن هاى تهران در خيابان هاى شهر عليه شاه شعار مى دادند و در عرض چند روز، با محتواى قدسى، امامت، سلطنت با آن قداست پايين ريخت. نظريه سلطنت بعد از سياست نامه خواجه نظام الملك طوسى در عصر سلجوقى، نُه قرن در ايران دوام داشته و اصلاً چيز مقدسى بوده و شكستن آن در ايران قاجار خيلى مهم است؛ البته يك موردى هم داريم كه جمهورى با سلطنت درافتاده و جمهورى به زمين خورده است؛ يعنى قضيه جمهورى قلابى رضاخان كه مدرس و ديگران طرف سلطنت هستند و شايد جزء معدود ايرادهايى كه امام به مرحوم مدرس دارند، يكى همين است كه مى گويند اگر مخالفت هم نمى كرد، طورى نمى شد؛ چون رضاخان بعد سلطان شد و سلطنت در ايران چيز جاافتاده اى بود. اين قالب سلطنت در ايران بوده و امام، خيلى وقت صرف كردند تا قالب سلطنت را در ايران شكستند و جمهورى را راه انداختند؛ سلطنتى كه در ايران يك نظريه خيلى قديمى بود؛ پس در مقابله سلطنت و جمهورى، جمهورى زمين مى خورد؛ اما از نظر مردم شناسى و افكار عمومى نكته مهمى است. وقتى بحث امامت و سلطنت مى شود، سلطنت زمين مى خورد. ما مى بينيم كه در انقلاب اسلامى هم ولايت فقيه و لفظ ولايت سلطنت را به زمين زد. علت اين كه در مشروطه، سلطنت اسلامى مطرح است و حتى مرحوم نائينى هم بحث جمهورى را مطرح نمى كنند و سلطنت مقيده عادله، دستوريه، شورويه را مطرح مى كنند، عدم آمادگى افكار مردم است. در علماى مشروطه فقط يك نفر لفظ جمهورى را به كار برده؛ آن هم به جهت اين كه حكومت و كار اجرايى مى كرده و مى ديده كه قالب سلطنت قالبى نيست كه بتواند افكارش اين ها را اجرا كنند و صريحاً هم مى گويد كه اصلاً ما اساسش را نمى توانيم مشروع كنيم. علت اين كه بعداً امام و ديگران به جمهورى رسيدند، شكسته شدن اين قالب بود كه وقت زيادى گرفت ويك علتش، آزاد شدن توده هاى مردم بود كه مشروطه، آنان را آزاد كرد؛ به گونه اى كه رضاخان مستبد هم نتوانست مجلس را كنار بزند و اين نشان مى دهد كه نقش توده هاى مردم را نتوانستند منكر شوند. علت اين كه علماى مشروطه نتوانستند جمهورى را مطرح كنند، اين بود كه نقش مردم در قانون اساسى نهادى نشده بود.

آقاى سخاوتى:؛ تشكر و خيلى ممنون. در كتاب تشيع و مشروطيت اين طور عنوان شده كه آزادى مطرح شده از سوى مرحوم آية الله نائينى در كتاب تنبيه الامه در واقع فريبى از قضيه دمكراسى براى ايشان بوده و اصلاً آزادى، تساوى و برابرى مطرح شده در آن جا همان زيربناهاى دمكراسى است و شيخ فضل الله رحمة الله عليه زودتر متوجه اين نكته شدند؛ لذا عَلَم مخالفت را در مقابل اين آزادى برافراشتند و آن را محكم كردند؛ ولى مرحوم نائينى نفى نمى كرد. سؤالى كه مطرح مى شود اين است كه آيا اين اختلاف زيربنايى بوده؟

آقاى كعبى:؛ من به پاسخ اين سؤال خواهم پرداخت و گمان مى كنم كه به ويژه در اين مقطع از زمان بسيار مهم است؛ چون اينها جمهوريت را نسبت به مشروطيت در فرآيند عرفى و سكولار كردن حكومت مى دانند و اين كه بر جمهوريت در مقابل اسلاميت تأكيد و سعى مى كنند بين اين دو حالت تضادى ايجاد بشود، براى غلبه جمهوريت بر اسلاميت است، آنان در نوشته ها تأكيد مى كنند كه جمهورى مورد نظر امام، همان جمهورى در همه جاى جهان است؛ امّا حضرت امام مى فرمايد: جمهورى شكل است و در تعارض شكل و محتوا، محتوا مهم است. حضرت امام در مصاحبه با خبرنگاران فيگارو 22/5/57 در پاسخ به اين سؤال كه چرا رژيم ايران را مى خواهيد جانشين رژيم شاه كنيد تا همان مشروطه به اصطلاح كذايى از استبداد رضاخانى سردرآورد؟ مى فرمايد: اين شكل حقوقى رژيم نيست كه اهميت دارد. يك جا فرمود جمهورى شكل است و در اين جا مى فرمايد: اين شكل حقوقى رژيم نيست كه اهميت دارد؛ بلكه محتواى آن اهميت دارد. طبيعتاً مى توان يك جمهورى اسلامى را در نظر گرفت و اين بدان جهت است كه گمان مى كنيم شناخت اصيل اسلام ما را به جامعه اى سرشار از استعدادها، تقواى انسانى و عدالت اجتماعى راهنمايى مى كند.
در يك مقطع از زمان كه خيلى ها تأكيد مى كردند واژه دمكراتيك بر جمهورى اسلامى اضافه بشود و مى خواستند جمهورى را در مقابل اسلاميت هماهنگ كنند، حضرت امام (صحيفه نور، جلد 4 ص 262) فرمود: دشمن هاى ما از جمهورى نمى ترسند، از اسلام مى ترسند. از جمهورى صدمه نديده اند، از اسلام صدمه ديده اند. آن كه تو دهنى به آن ها زد، جمهورى نبود؛ جمهورى دمكراتيك هم نبود، جمهورى اسلامى بود. در جاى ديگرى در همين مورد مى فرمايد: اگر اشخاصى باشند كه صددرصد ملى به خيال شما يا به خيال خودشان هستند. اگر اشخاصى باشند كه دم از آزادى مى زنند دم از استقلال مى زنند؛ لكن در نوشته هايشان از خدا خبرى نيست؛ از اسلام خبرى نيست، اين ها همان طور كه شيطان از بسم اللّه مى ترسد، اين ها از اسلام مى ترسند. (صحيفه نور، جلد 4 ص 262) مى بينيم كه حضرت امام، ثقل نظام مقدس اسلامى را بر محور اسلاميت قرار مى دهند و جمهوريت را شكل مى دانند و شكل هم در مقابل به اصطلاح محتوا مهم نيست و اگر دايم است به اين كه كدام يك به نفع ديگرى بايد باشد، اسلاميت، ضامن استقلال، آزادى و جمهوريت نظام است؛ نه عكس قضيه، و اين در فرمايشات حضرت امام كاملاً روشن است؛ اما در مورد آية الله نائينى كه جمله اى در مورد آزادى از ايشان نقل فرموديد، صريحاً در تنبيه الامه مى فرمايد: تمام منازعات و مشاجرات واقعه فى مابين هر ملت با حكومت تمليكيه خودش، براى تبديل نحوه سلطنت غاصبه جائره است؛ نه از براى رفع يد از احكام دين و مقتضيات مذهب. اين كه ما بحث مى كنيم از آزادى نه اينكه رفع يد بشود از احكام دين و مقتضيات مذهب. بعد در يك فراز ديگر مى فرمايد: هر ملتى خواه متدين به دين و ملتزم به شريعتى باشد و خواه اصلاً به صانع عالم باور نداشته باشد، در پى تخلص از اين رقيت و آزادى از اين اسارات است؛ نه خروج از رتبه عبوديت الهيه و رفع التزام به احكام شريعت و كتابى كه از آن پيروى مى كند. در جاهاى ديگر، مثلاً در رساله انصافيه ملاّ عبدالرسول كاشانى كه مقدمه اش را ملاّ حبيب اللّه كاشانى از علماى بزرگ مشروطيت مى نويسد، آورده اند كه آزادى را حدى است وگرنه منجر به تعدى، يعنى عدم آزادى ديگران مى شود. آزادى مجامع، مركب از احرار بايد باشد، نه اشرار و مذاكره آن ها از مليت ]در اين جا يعنى مذهب[ و حرمت و وجوب و كراهت و فساد، و صحت عملى يا عبادتى نيست؛ چه واضع اين احكام را جز خداوند نمى دانيم؛ پس علماى مشروطيت آزادى را در چارچوب پيشرفت و ترقى مى دانستند و آن را در مقابل احكام اسلام قرار نمى دادند.

آقاى سخاوتى:؛ مرحوم نائينى در مورد اين آزادى چه نظرى داشت؟ آيا فرمايش ايشان درباره آزادى چيز ديگرى بود؟.

آقاى كعبى:؛ قبلاً همين مفاهيم دوپهلو و به اصطلاح مشتبه و مبهم را خيلى به كار مى بردند و وقتى بحث مشروطيت داشتند يا آزادى ها يا واژه كانستيتيوشن يا قانون اساسى را براى علمامطرح مى كردند، سعى داشتند كه حالت ابهام و عدم شفافيت داشته باشد؛ البته علما در جايشان موضع گرفتند؛ مثلاً آية الله نائينى در تنبيه الامه مى فرمايد: مجلس شورا و حرّيت را مطرح مى كنيم، تمامى آن ها بايد در چارچوب اسلام و مراقبت علما و مجتهدان و مسؤول آحاد ملت باشد. يا مثلاً شيخ اسماعيل محلاتى در شرح التوضيح مقام مشروطيت و آزادى خواهى در بيست محرم 1327 به نقل از واقعيات اتفاقيه، به اشاره آخوند خراسانى مى نويسد: مراد از حريت در ممالك مشروطه نه خودسرى مطلق و رهايى نوع خلق است در هر چه بخواهند؛ بلكه مراد از حريت، آزادى عامه خلق است از هر گونه تحكم و زور و بى حسابى و زورگويى كه هيچ شخص باقوتى ولو كه پادشاه باشد، نتواند به سبب قوه خود برقوه هيچ ضعيفى ولو كه اضعف باشد، تحكمى كند و حريت به اين معنا از مستقلات عقليه و از ضروريات مذهب اسلام است. همه مردم در ممالك، حريت دارند و از هر گونه تعدى خلاص و آزادند؛ مگر آن چه مقتضيات قانون باشد. مملكت ايران هم مطابق مذهب خود بايست در قانون اساسى ملى، جميع موازين اسلامى را در عهده بشناسد و تأكيد بكند كه اين كه آزادى مى گويند، در چهارچوب ضروريات مذهب شيعه است.

آقاى سخاوتى:؛ تشكر مى كنم. جناب آقاى دكتر نجفى! اخيراً مى بينيم كه بعضى ها مثلاً كتاب تنبيه الامه را به هم ديگر هديه مى دهند و روى آن تأكيد مى كنند. آيا مرحوم نائينى بر همان اعتقادات باقى ماند؟

آقاى دكتر نجفى:؛ مدركى وجود ندارد كه مرحوم نائينى بعداً نظرشان را عوض كردند و قضاياى رضاخان بعداً نشان داد كه نظريات ايشان تغييرى نكرده است. آنان اوّل در رضاخان نور اميدى مى ديدند. علتش هم اين بود كه پايشان روى بيل رفته بود و مى خواستند يك جور قصه موفق بشود منتها وقتى رضاخان ماهيت خودش را نشان داد، به سكوتى رسيدند. در اين هم كه مرحوم نائينى كتاب خودشان را جمع كردند، شكى نيست؛ حتى گاهى يك سكه طلا مى داده و يك نسخه كتاب را مى خريده است. مرحوم استاد مطهرى به عنوان يك كارشناس معقتدند كه جو عوام زده نجف باعث شد كه مرحوم نائينى كتاب را جمع كند. به نظر من تنبيه الامه، مثل خيلى از كتاب هايى كه خودمان در اوّل انقلاب، در يك جو هيجانى تند نوشتيم، پاسخ دينى در آن فضا بود؛ ولى وقتى مقدارى هيجانات فروكش كرد و يك سرى بلاها بر سر مشروطه آمد و شيخ فضل الله، بالاى دار رفت، مرحوم نائينى كتاب را جمع مى كند؛ مانند شعارهاى اوّل انقلاب كه گاهى خيلى تند و احساسى بود؛ امّا حالا كه مى خواهيم آن ها را بيان كنيم، سعى مى كنيم معقول تر باشد و جنبه احساسى اش را كم و عقلانيتش را بيشتر مى كنيم. كتاب مرحوم نائينى هم در يك فضاى احساسى در مشروطه اوّل نوشته شده؛ ولى به اعتقاد من، نظر ايشان عوض نشده؛ منتهاچون هيچ مدركى وجود ندارد، مى گوييم كه اين كتاب پاسخ به آن زمان است. وقتى مشروطه به زمين خورد، چون ايشان نظريه پرداز بوده و آن زمان چيزى نبوده كه بخواهد بپذيرد، عوض نمى كند كه ردش كند؛ بلكه جمعش مى كند. به نظر من، كسانى كه امروز دم از جمهورى مى زنند، جمهورى راهم قبول ندارند؛ زيرا در جمهورى، تفكيك قواى مقننه، قضاييه و مجريه پيش بينى شده است؛ پس اين چه شعارى است كه مى گويند: مجلس بايد با دولت هماهنگ باشد و اصلاً دولتى باشد. اين زشت ترين نوع شعار است. ديكتاتورترين نظام ها و فاسدترين نظام ها هم يك فيگور ضد دولتى براى خودشان در مجلس نگه مى دارند. اگر كسى به جمهورى اعتقاد داشته باشد، بايد به استقلال مجلس نيز اعتقاد داشته باشد و نبايد بگويد: ارزش آن جايى است كه مجلس با دولت هماهنگ و در خدمت قوه مجريه باشد. اين بدترين نوع ديكتاتورى است. كسى كه به جمهورى ولو غيراسلامى هم اعتقاد قوى داشته باشد، هيچ وقت مجلس و دولت را يكى تصوير نمى كند.
اين ها هيچ وقت نمى توانند به جمهورى به طور عميق اعتقاد داشته باشند؛ همان طور كه به گواهى تاريخ ايران، به مشروطه و آزادى هم نتوانستند وفادار باشند، علتش هم اين است كه وقتى مقدسات كنار رفت و توده مردم كنار رفتند، فقط با اين نام جلو آمدند؛ البته بايد تصحيح كنيم كه اين ها دربست هم مريد اين حرف ها نيستند. اين طرف هم دربست نيست. نظر ما اين است كه وقتى ميرازى شيرازى از اعلاى كلمه ملت صحبت مى كنند و زمانى كه ملكوم خان در قانون از ملت صحبت مى كند كجا و سخنان اين ها كجا. ما ملت واقعى، جمهورى واقعى و اصلاح طلبى واقعى را قبول داريم؛ پس زود عقب نشينى نكنيم و به ميدان بياييم؛ حتى ملى گراهاى واقعى هم ما هستيم.

آقاى سخاوتى:؛ از آقاى نجفى تشكر مى كنم. شما به نكته جالبى اشاره فرموديد؛ زيرا همان كسانى كه قانون اساسى و امثال ذلك را از طريق ميثاق ملى و اين چيزها مى پذيرفتند، چه قبل و چه الان، همين ها فاصله شان دارد بيشتر مى شود و ارزش ها را مورد سؤال قرار مى دهند. جناب آقاى كعبى! نظر شما چيست؟

آقاى كعبى:؛ بله، نكته اين است كه مثل دكتر نجفى معتقدم اين ها در عمل به جمهوريت پايبند نيستند؛ اما از نظر تئوريك ديدگاه هايى را مطرح مى كنند و گاهى هم به امام نسبت مى دهند كه اين بايد تبيين شود. ما هيچ تقابلى بين دفاع از حقوق ملت و پايبندى به ولايت فقيه نمى بينيم؛ منتها حرفمان اين است كه حقوق ملت از دل احكام اسلام مى جوشد و علماى دين، بر اساس احكام شرع مقدس پاسدار حقوق ملت هستند؛ نه در مقابل ملت. بايد بدانيم كه شكل يك نظام در قالب جمهورى بر محتوا و اسلامى بودن ترجيح پيدا نكند؛ در حالى كه آن ها مقاله نوشته اند و در مباحث تئوريكشان هست كه مثلاً جمهوريت اصل بشود و بايد فرآيند عرفى كردن حكومت را براى قدسى زدايى تعقيب كنيم و جمهوريت ضامن اسلاميت است؛ در مقابل از فرمايشات حضرت امام بر مى آيد كه اسلاميت نظام، ضامن آزادى، استقلال، جمهورى و مردمى بودن حكومت دينى است.

آقاى سخاوتى:؛ جناب آقاى مصباح! اخيراً از گوشه و كنار و حتى برخى از مجامع فرهنگى و دانشگاه ها به گوش مى رسد كه چرا به مردم براى دين فشار مى آوريد؟ دين براى مردم است و هر كس به اندازه ظرفش از آن بهره خواهد برد. نكته ديگر اين كه عرفى بودن دين به چه معناست؟ آيا واقعاً سوءاستفاده اى در اين مورد وجود دارد؟

استاد مصباح:؛ در جمله هايى كه جناب عالى به عنوان سؤال مطرح كرديد، مسائلى مطرح مى شود كه هر كدامش احتياج به يك سمينار مخصوص دارد. اجمالاً با ترسيمى كه از قطب خداپرستى و خودپرستى كردم، مى توانيم به اين سؤال يك جواب اجمالى بدهيم؛ يعنى كسانى كه كاملاً به قطب خداپرستى نزديكند، پرستش و اطاعت خدا را در تمام شئون زندگى مى بينند و ديگر جايى براى اعمال نظر خودشان در مقابل خدا نمى بينند و سرتا پاى زندگى چه در مسايل فردى و چه اجتماعى عبادت خدا مى شود؛ در مقابل، كسانى عكسش را مى بينند. امروز كسانى را مى بينيم كه با تظاهر به نام اسلام و احياناً نظام اسلامى، همان تفكر سكولار و كنار زدن دين از مسايل جدى زندگى را مطرح مى كنند و معتقدند كه اصلاً در زندگى اجتماعى و سياسى انسان جايى براى دين وجود ندارد؛ بنابراين مى گويند: چرا دين را در همه چيز وارد مى كنيد؟ بگذاريد جاى خودش را داشته باشد و جايش همان مسجد است؛ پس بگذاريد مردم آزاد باشند. آزاد باشند، يعنى دين را كنار بزنيد و از برنامه زندگى مردم حذف كنيد و گاهى براى ترقيقش مى گويند: دين اقلّى، يعنى حداقل امور را براى دين واگذاريد و مردم در بقيه اش آزاد باشند؛ در مقابلش اين است كه دين در همه چيز قطب دارد. قانون دارد. ارزش هايى كلى دارد كه بر همه چيز سايه مى اندازد. ما هيچ حركت و سكونى چه فردى، چه اجتماعى، چه خانوادگى و چه بين المللى نداريم كه از احكام اسلام و ارزش هاى اسلام خالى باشد. همه چيز رنگ ارزش هاى اسلامى را دارد؛ بنابراين نمى شود دين را از مسايل زندگى انسان كنار زد و گفت: مردم در بقيه امور آزادند؛ چون دين شامل همه چيز مى شود و ديگر بقيه اى نمى ماند. كسانى كه چنين تصورى دارند، يا دين را واقعاً نشناخته اند يا چنين شعارهايى را براى فريب مردم متدين مطرح مى كنند. اين، دينى است كه ما مى شناختيم. امام مى شناخت و بيان مى فرمود و نصوص ما و بزرگان دين شناس ما بيان مى فرمودند. بله، در كيفيت اجراى برنامه هاى اجرايى، چون شرايط زمان و مكان فرق مى كند، از علوم، تجربيات بشرى، صنايع و ساير مسايل استفاده مى شود. اين در روش هاى اجرايى است؛ وگرنه در اصل ارزش ها و احكام كلى اسلام براى همه اعصار و امصار، دين حاكم است و جايى براى شانه خالى كردن از احكام دين وجود ندارد.

آقاى سخاوتى:؛ از جناب عالى و جناب آقاى دكتر نجفى و جناب آقاى كعبى و همه شركت كنندگان عزيز تشكر مى كنيم. از اين كه نتوانستيم همه سؤال ها را مطرح كنيم، عذر مى خواهيم؛ البته از اين سؤال ها استفاده خواهيم كرد. جزوه اى هم در مورد مشروطيت موجود است كه عزيزان مى توانند از آن استفاده كنند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org