قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

بسم الله الرحمن الرحيم

نقش و موضع روحانيت نجف در مشروطيت

سخنرانى دكتر نجفى - مورخ: 26/3/79

الحمدلله رب العالمين و صلى اللّه على سيدنا و نبينا محمد و آله الطاهرين

سخن ما در مورد علماى نجف و موضع آنان در مشروطيت است. اين بحث، نياز به چند مقدمه دارد: مقدمه اوّل، اهميت اين بحث به جهت ارتباطش با مفاهيم جديدى است كه امروزه مطرح شده؛ به خصوص كتاب تنبيه الامّه و تنزيه الملة علامه نائينى يكى از مباحثى است كه از جهت نظرى و تئوريك روى آن زياد بحث مى شود و موضع اين كتاب و پيشينه تاريخى آن، در جريانات روزمره مطرح است؛ بنابراين مطرح مى شود كه گرايشات امروز، يكى به طرف مشروعه مرحوم شيخ فضل اللّه نورى و ديگرى گرايش آزادى، يعنى گرايش مشروطه علماى نجف و تنبيه الامّه است. مقدمه دوم اين است كه مطرح مى شود جريان اصلى در مشروطيت جريان مشروعه آيت اللّه شيخ فضل اللّه نورى بوده و جريان نجف، بعداً به تمام مواضع و تفكرات شيخ فضل اللّه نورى رسيده است. به نظر من هر دو نظريه، افراط و تفريط دارد. تاريخ، هيچ كدام از اين دو را تأييد نمى كند. جريان نجف و مشروعه، هر يك داراى زمينه ها، سير تاريخى و ماهيت خاص خود است؛ منتها چون مسأله اى سياسى شده و امروز سير سياسى پيدا كرده، به اين طرف رفته است.
ما دو مشروطه داريم: مشروطه اوّل و مشروطه دوم. مشروطه اوّل از سال 1124 قمرى (1285 شمسى/1906ميلادى) كه حدود كمتر از سه سال، يعنى به توپ بسته شدن مجلس شوراى ملى طول كشيد. در اين دوره، آرايش نيروهاى سياسى در ايران، آرايش خاصى است؛ يعنى چهار گروه وجود دارد: گروه اوّل، مستبدان و پادشاه كه زمان كمى مظفرالدين شاه و بيشتر محمدعلى شاه حاكم بوده است. گروه دوم مجلس و انجمن هاى سّرى، از لژهاى فراماسونرى گرفته تا مطبوعات و شخصيت هاى منورالفكر هستند. گروه سوم علماى نجف هستند كه مشروطه را از نجف تأييد مى كنند و گروه چهارم هم علماى مركز و شهرستان ها هستند كه آن ها را مشروعه خواهان مى ناميم. زمانى كه انقلاب مشروطه پيروز نشده بود سه بحث استبداد و آزادى، قانون گرايى و بى قانونى و بحث بودن يا نبودن عدالتخانه مطرح بود كه علماى مشروطه خواه و مشروعه خواه قايل شدند كه قانون از بى قانونى بهتر و عدالت از بى عدالتى بهتر است. اين دو مورد را همه قبول داشتند و نكته مجمل در مورد مفهوم عدالت بود. بحث در اين بود كه عدالت مورد نظر، عدالت تفكرات غربى باشد يا غيرغربى. موضع علماى مشروعه خواه اين بود كه مشروطه مشروعه مى خواهيم و وقتى از اصلاح امور نااميد شدند، گفتند: مشروطه اصلاً به درد نمى خورد و موضع آخر شيخ فضل اللّه نورى قبل از شهادت همين بود. از ايشان پرسيدند كه شما مشروطه را حرام كرديد؟ گفت: من حرام كردم و ابدالدهر حرام است. ايشان وقتى از اصلاح امور نااميد شد، مشروطه را هم نپذيرفت و گفت: فقط مشروعه مى خواهم؛ مشروعه غير مشروطه. اين موضع علماى مشروعه خواه بود. شيخ فضل اللّه نورى در بحث مشروطه مشروعه، مشكل اصلى را روند غربى شدن مشروطه مى ديد و با آن درگير بود و چون در همان زمان، جبهه استبداد هم با مجلس درگير بود، اين طور وانمود شد كه جبهه مشروعه خواهان و مستبدان به جهت دافعه مشتركشان يكى هستند و در تاريخ هم روى اين مسأله تبليغ فروانى كردند ؛ مخصوصاً مطبوعات آن دوره كه مى ديدند بحث شيخ فضل اللّه، استبداد، بى قانونى و بى عدالتى نيست؛ بلكه بحث اسلام و غرب و اصلاح طلب اسلامى و غربى است، به قبل از مشروطه برگشتند و گفتند: چون اين افراد با اصل مشروطه و با اصل قانون مخالفند، مستبدند و اين را هم جا انداختند.
شيخ فضل اللّه در يكى از لوايحى كه در حرم حضرت عبدالعظيم صادر كردند، مى گويند: من و البته عموم مسلمانان، مجلسى مى خواهيم كه اساسش بر اسلاميت باشد و برخلاف قرآن، شريعت محمدى صلى الله عليه و اله و مذهب مقدس جعفرى قانونى نگذارد؛ پس من و عموم مسلمانان يك رأى داريم. اختلاف ما با لامذهبها چه بابيه مزدكى مذهب و چه طبيعيه فرنگى مشرب است كه منكر اسلاميت و دشمن دين حنيف هستند. آنان شب و روز در تلاشند كه اين فقره را بر مسلمان ها مشتبه كنند و نگذارند مردم ملتفت و متنبه شوند كه من و آنها همگى هم رأى و همراه هستيم و اختلافى نداريم. من مى گويم مجلس مى خواهم؛ عدالت مى خواهم؛ قانون مى خواهم؛ ولى چون اين ها گفته اند علما دو گروه مستبد و مشروطه خواه هستند، به هر زبانى كه مى خواهيم به مردم بفهمانيم ما مستبد نيستيم، قبول نمى كنند. از طرف ديگر علماى مشروطه خواه در نجف هم با استبداد درگير مى شوند و چون مجلس و بعضى از انجمن هاى سّرى هم با استبداد درگير بودند، اين شبهه به وجود آمد كه علماى مشروطه خواه و آزادى خواه به جهت دافعه مشتركشان با آنان نزديك هستند؛ پس در دوره اوّل مشروطيت، چهار نيروى سياسى استبداد، سكولارها، مشروعه خواه هاو مشروطه خواهان مذهبى وجود داشتند؛ منتها اين فضا بعد از شهادت شيخ فضل اللّه نورى به هم خورد و جبهه علماى مشروعه نابود شد. اين ها ديگر نمى توانستند بحث علماى مشروعه خواه را به استبداد نسبت دهند و آن را سركوب كنند. از طرفى، منورالفكرها هم نيازى به سركوب جبهه دينى نمى ديدند؛ چون رشته كار دست خودشان افتاده بود و بعد از حركت قواى اصفهان، بختيارى، قواى ترك، فتح تهران و خروج محمدعلى شاه از ايران، جبهه استبداد ضعيف شد و از بين رفت؛ بنابراين ديگر نيازى نمى ديدند كه گروه ديگرى از علما را مطرح كنند؛ منتها مشكل جدى آنان اين بود كه براى سرنگونى جبهه علماى مشروعه خواه از علماى نجف زياد مايه گذاشته و مدام شبانه روز از آخوند خراسانى، شيخ عبداللّه مازندرانى، آقاميرزا حسين تهرانى و علماى مشروطه خواه تعريف كرده بودند و اين از مغز و فكر مردم بيرون نمى رفت. مشكل آنان اين بود كه علماى مشروطه خواه را چطور از مردم دور كنند؛ لذا از سال 1327 قمرى يعنى 1288 شمسى تا زمان رحلت آيت اللّه آخوند خراسانى(1329 قمرى) كه دو سال و نيم فاصله شد، برايشان خيلى عذاب آور بود؛ به خصوص كه مرحوم آخوند خراسانى و آقا شيخ عبدالله مازندارانى، مدام به تهران تلگراف مى زدند كه چون استبداد سابق برطرف شده، بايد آن مادّه شريفه ابديه، يعنى نظارت پنج فقيه را اجرا كنيد و چرا اجرا نمى شود؟ در اين زمان، همان مطبوعات و مجلسى كه وقتى آخوند خراسانى در نجف كمترين كارى مى كرد، در تهران منعكس مى كردند، تلگراف هاى او را اصلاً نمى خواندند و چندين ماه طول مى كشيد تا نوبت دستور كار مجلس برسد و تلگراف هاى ايشان خوانده شود. آنان توجه جدى به نجف نداشتند و چون آن را مزاحم مى ديدند، مى خواستند كارش تمام شود؛ لذا اكثر علما بلكه همه آن ها را كشتند. آخوند خراسانى در شب حركت به ايران، به طرز مشكوكى فوت شدند و شبهه مسمويت و شهادت ايشان مطرح است. سيدعبدالله بهبهانى نيز در تهران ترور شد. به ايشان گفتند: مدتى است در منزلتان با برخى از اشخاصى كه ما خوشمان نمى آيد، جلسه مى گذاريد و بايد جلساتتان را قطع كنيد؛ امّا سيدعبدالله، روحانىِ قوى و مقتدرى بود و آدمى نبود كه زير بار اين ها برود. آقاى شريف كاشانى در كتاب وقايع اتفاقيه اين مطلب را نوشته و مى گويد: من به ايشان نصحيت مى كردم كه اين جلسات، سران مشروطه را ناراحت مى كند؛ مجلستان را ترك كنيد و ايشان ترك نكرد؛ لذا ايشان را هم ترور كردند. سال هاى بعد، دو نفر ديگر از علماى آزادى خواه مشروطه كشته شدند؛ يكى رهبر مشروطه آزادى خواه اصفهان، مرحوم حاج آقا نوراللّه اصفهانى است كه در سال 1306 شمسى 1346 قمرى كشته شد و يكى هم مرحوم مدرس بود. مدرس هم هيچ يك از علماى آزادى خواه مشروطه سر سالم به گور نبردند و آن ها را بعد از علماى مشروعه خواه، چون شيخ فضل اللّه نورى، آخوند قربانعلى زنجانى و حاجى قمامى از بين بردند.
علماى دوران مشروطه به رغم اشتراكاتشان، اختلاف هايى نيز داشتند. يكى از اختلاف هاى آن ها تفاوت حساسيت ها بود. علماى مشروعه خواه، اوّل استعمار و تهاجم فرهنگى غرب را مى ديدند و بعد استبداد را؛ ولى علماى آزادى خواه نجف و علماى آزادى خواه ايران، اوّل استبداد را مى ديدند و بعد استعمار را. آنان معتقد بودند كه اگر در ايران استبداد سرنگون شود، استعمار هم سرنگون خواهد شد و بر اين موضع تا آخر يعنى تا زمان رحلت مرحوم آخوند خراسانى ماندند.
دوم اين كه، مشروعه خواهان به روند اوضاع بدبين، ولى مشروطه خواهان، خوش بين و معتقد بودند كه مى توانند بر اين موج سوار شوند. آن ها مى گفتند: موج را خودمان درست كرديم، خودمان هم كنترلش مى كنيم. علماى مشروطه خواه، به جو روشنفكرى نزديك بودند و علتش هم دافعه مشترك آنان با استبداد بود؛ ولى علماى مشروعه خواه مقدارى به جو استبداد نزديك بودند؛ مستبد نبودند و با مستبد هم كارى نداشتند.
نكته ديگر جو مطبوعاتى آن زمان بود كه اصلاً نمى گذاشت مردم فكر كنند. اين جو به قدرى تند بود و هيجانات كاذب را در مردم ايجاد مى كرد كه اين دو گروه علما نمى توانستند با راحتى با هم حرف بزنند و هر چه شيخ فضل اللّه مى گفت: ما اختلافى نداريم، به گوش مردم نمى رفت. كسروى مى گويد: وقتى در تبريز بحث مطالبه متمم قانون اساسى مطرح شد، شيخ فضل اللّه گفت: من كه قبول ندارم؛ ولى مى روم و شركت مى كنم تا از انحرافات اين ها يك درجه تخفيف بدهم. ايشان اصل متمم دوم قانون اساسى را اين گونه تصويب كرد كه در هر دوره اى بيست و پنج نفر نظارت كنند؛ ولى اين ها قانون را عوض كردند و آن را به بيست نفر تقليل دادند كه از اين بيست نفر يا با اكثريت قاطع يا به حكم قرعه پنج نفر انتخاب شوند. كسروى مى گويد: وقتى اين بحث مطرح شد، حمال هاى بازار تبريز تظاهرات كردند و گفتند: ما اين را قبول نداريم. مى گويد: عجيب است كه اين ها به نان شب خود محتاج بودند؛ ولى مى گفتند: ما اين چيزها را نمى خواهيم و قانون اساسى بايد آن طور باشد. عجيب است كه منورالفكرها اين قدر مى توانستند در مردم نفوذ كنند و هيجانات كاذب را به وجود آورند و وقتى اين هيجان ها را نمى خواستند، سركوب كنند.
زمانى كه شيخ فضل اللّه، اين لايحه را مطرح كرد كه پنج نفر مجتهد بايد در مجلس باشند و روزنامه صبح صادق آن را در تهران چاپ كرد، عوام را تحريك كردند؛ ريختند و وسايل روزنامه را شكستند و روزنامه در شماره 41 خود متنى را با عنوان «اعتزار»؛ نوشت كه ديروز مدير مسؤول روزنامه عجالتاً نبوده و ما اين را اشتباهاً چاپ كرديم و عذر مى خواهيم. اين ها حتى اجازه چاپ يك لايحه معمولى را نمى دادند. اين استبدادى بود كه در دوره اوّل مشروطه، عليه جريان مشروعه خواه پيش آوردند. در نشريه حبل المتين نامه اى از يك طلبه چاپ شده كه ما خدمت آقاى آخوند خراسانى بوديم و بحث نظارت فقها در مجلس مطرح شد. ايشان ناراحت شدند و گفتند: مگر مجلس دين ندارد؟! اين ها چه حرفى است؟ مردم همه ديندار هستند. نماينده ها همه مسلمان هستند. نظارت فقها چه معنايى دارد؟! و تا آخوند مى خواست مطلب را تكذيب كند، چند ماه مى گذشت و تأثير خودش را مى گذاشت. اين فضاى آن زمان بود.
عواملى هم علماى مشروطه خواه و مشروعه خواه را در دوره اوّل به هم نزديك مى كرد كه يكى از آن ها، متمم دوم قانون اساسى يا همين شوراى نگبهان امروز ما بود. مرحوم نائينى هم در تنبيه الامه مى گويد: ما مى پذيريم كه اين مطلب، حرف درستى است. يك قسمت، كار كارشناسى و تخصصى مى خواهد كه وظيفه فقهاست. آنان وكالت را نيز پذيرفتند و بعداً تنها مستمسكى كه موجب شد علما بعد از مشروطه بتوانند در نظام مشروطه وارد شوند يا نظام مشروطه را مورد سؤال قرار دهند، اجرا نشدن متمم قانون اساسى بود؛ حتى امام خمينى قدس سره هم در سال 41 و 42 وقتى مى خواهد حكومت پهلوى را مورد سؤال قرار دهد، مى گويد: مجلس شما قانونى نيست؛ چون نظارت پنج فقيه را نداريد؛ يعنى اوّل به خود قانون اساسى مشروطه استناد مى كردند و مى گفتند: مصوبات شما قانونى نيست. اين، در تمام نهضت ها و حركت هاى سياسى بعد از مشروطه وجود داشته;حتى علماى آزادى خواه مشروطه نيز به متمم دوم قانون اساسى و لايحه اى كه شيخ فضل اللّه نورى تصويب كرد، استناد مى كردند و اسمش را هم «مادّه شريفه»؛ ابديه گذاشتند.
عامل ديگر نزديكى علما به هم، مسأله حكم قصاص بود كه در روزنامه هاى آن زمان، آن را استخفاف كردند و سبك شمردند. آن ها مى گفتند: اين حكم غيرانسانى است؛ به خصوص جريده «ايران نو»؛ در شماره 121 خودش به حكم قصاص اهانت زيادى كرد. وقتى اين خبر به نجف رسيد، مرحوم آخوند خراسانى و آقا شيخ عبدالله مازندرانى گفتند: نسخه اى از اين روزنامه را براى ما بفرستيد تا حكم خدا را اعلام كنيم. چه كسى جرأت كرده راجع به احكام اسلامى چنين سخن بگويد؟
عامل ديگر هم گذشت زمان بود. گذشت زمان ديدگاه علماى مشروطه و مشروعه را به هم نزديك كرد؛ البته نمى گوييم يكى كرد. هيچ وقت يكى نشد؛ ولى آن جو حاد و جوسازى هاى شديد، مخصوصاً در نجف از بين رفت؛ البته در نوشته هاى طرفداران آقا سيد محمد كاظم يزدى و آخوند خراسانى، حتى در دهه هاى بعد هم نسبت به هم تا حدودى پرخاشگرى وجود دارد. آنان نسبت به هم تا حدودى با بدبينى مى نگريستند؛ امّا آن قدر نبود كه جناح سومى بيايد و برنده اصلى بشود.
درمشروطه دوم، آرايش نيروهاى سياسى به هم خورده، دو جريان نجف و منورالفكر ايران مى مانند كه حاكميت پيدا مى كنند. مجلس دوم را به دست مى گيرند و چندان مايل نيستند متمم دوم قانون اساسى اجرا شود. كم كم منكرات رواج پيدا مى كند. مطبوعات، حرف هاى خودشان را مطرح مى كنند و مانعى در كار نيست. حالا نه حكومت خيلى مزاحمشان است؛ چون از خودشان است و نه كسى مثل شيخ فضل اللّه در مركز وجود دارد و نه عالم نافذ الكلمه اى هست. فقط نجف مانده كه به سبب تبليغات قبلى هنوز حكم نافذى دارد. نجف شروع كرد به نامه نگارى كه بايد متمم دوم قانون اساسى اجرا شود و ما نمى توانيم از آن بگذريم؛ ولى آنان محل نمى گذاشتند. نكته قابل توجه اين كه مرحوم آيت الله نائينى در جريان علماى آزادى خواه نجف، فقط «يكى»؛ از تئورى پردازان است. اگر بخواهيم از نظر فلسفه سياسى در مورد شرايط مشروطه بحث كنيم، نبايد تنها منبعمان، تنبيه الامه باشد. تنبيه الامه كتاب نجف در فضاى مشروطه اوّل است و يا مربوط به زمانى هست كه مشروطه اوّل نابود شده و نجف مى خواهد از آن دفاع كند؛ با توجه به آن چهار نيرو كه قبلاً ذكر كرديم نه با دو نيرويى كه الان مى خواهيم بگوييم. تنبيه الامه انعكاس جريان نجف در پايان مشروطه اوّل است و در مشروطه دوم اصلاً وجود ندارد. مسأله ديگر اين كه تمام ماجراى علماى آزادى خواه، به مرحوم نائينى ختم نمى شود. ما از نظر تاريخى دو مرحله را بايد براى نجف تصوير كنيم و حتى به مرحله سومى هم مى توانيم قايل بشويم؛ يعنى بعد از فوت آخوند خراسانى كه ارتباط جريان آزادى خواه نجف با ايران قطع مى شود و فقط در عراق مى ماند و استقلال عراق را مى گيرد. بعد نيزكه عثمانى از هم پاشيده مى شود و جنبش هاى ناسيوناليست عرب و ناسيوناليست ترك در نجف مجتمع مى شوند، حساب خودش را جدا مى كند و فقط به انگلستان مشغول مى شود و ميرزاى شيرازى دوم و مرحوم شيخ الشريعه اصفهانى عليه انگلستان مبارزه مى كنند؛ بنابراين، جريان نجف، يكى تنبيه الامه را دارد و رسايلى از مرحوم آقا شيخ محمد اسماعيل محلاتى كه رساله هايى در دفاع از مشروطه نوشته اند و علماى اصفهان، تهران و شهرهاى ديگر كه اين ها هم در مورد آزادى، قانون اساسى و نظام مدنى مطلب نوشته اند و نيز مطبوعات و رسايلى يا به اصطلاح امروز، فصلنامه هايى كه جريان مشروطه دوم نجف را به خوبى منعكس كرده اند كه همه اين ها را بايد در كنار تنبيه الامه بگذاريم و بعد مسايل راتحليل كنيم. يكى از اين مجله ها به نام «القرى»؛ است كه يك شماره از آن بيشتر چاپ نشده و شصت صفحه است و همه اش بحث حكومت الهى، قوانين الهى و لزوم احتياج انسان به قانون الهى است. در همين جا بين نجف و مشروطه خواه هاى تهران، مشروطه خواه هاى ايران و حاكميت سكولار و غربى مشروطه زاويه ايجاد شده كه اين مجله به خاطر شرارتى كه در مطبوعات عثمانى حاكم بوده بسته مى شود و به جاى آن مجله ديگرى به نام «درة النجف»؛ كه هشت جزء و چيزى حدود سيصد صفحه است. هر دو ماه يك بار چاپ مى شود كه رسايل نجف را انعكاس مى دهد. وقتى آن را ورق مى زنيد، گويا داريد از كوچه هاى نجف حركت مى كنيد. اين مجله مى نويسد كه در كجا چه خبر است. چه كسى به خانه كى رفته، و چه كرده، كجا مدرسه هست و كجا نيست. درة النجف همه وقايع را نوشته و تعابير، اصطلاحات و واژه هايى را كه به كار برده كه با مطبوعات تهران خيلى فاصله دارد. نشريه سوم هم جريده اى هفتگى به نام «نجف»؛ است كه شايد هفتاد هشتاد شماره آن چاپ شده است. حالت مذهبى نجف بعد از فوت آخوند خراسانى كم رنگ تر شده؛ يعنى تا قبل از آن، فضايى كاملاً مذهبى شريعت خواهانه و مهاجم نسبت به ايران وجود داشت و بعد از رحلت آخوند، تقريباً تدافعى شد. مجله ديگرى هم به نام «العلم»؛ از مرحوم شهرستانى از شاگردان آخوند خراسانى است كه در آن زمان به زبان عربى چاپ مى شد و شايد جزو اولين مطبوعات علمى ـ سياسى حوزه شيعه در جهان عرب باشد.
اگر ما بخواهيم مشخصه هاى جريان آزادى خواه نجف را بگوييم كه شايد براى امروز هم مفيد باشد، بايد بگوييم كه جريان آزادى خواه نجف در بحث آزادى، نظام مدنى و حكومت از واژه هايى استفاده مى كرد كه اسلامى بود. در تنبيه الامه و رسايل علماى آزادى خواه، از اصطلاح ها، واژه ها و اصول ليبراليسم غرب استفاده نمى شد. آزادى و نظام مدنى را تأييد مى كردند؛ ولى فرهنگ واژه اى آنان، فرهنگى اسلامى بود؛ حتى وقتى مى خواستند مخالفان خودشان را دشنام بدهند، از لفظ ديكتاتور استفاده نمى كردند و مثلاً مى گفتند: فراعنه امت يا خبيثه ملعونه و از واژه هايى مانند فالانژ و فاشيست استفاده نمى كردند؛ يعنى فرهنگ يك فرهنگ اسلامى بود. نكته ديگر در مورد نجف اين است كه جريان اصلاح طلبى نجف، دنبال جريانى بود كه از تنباكو شروع شد؛ يعنى يك جريان مقدس و آنان با مفاهيم مقدس كار داشتند. آنان مشروطه و مجلس را مقدس مى ديدند و براى حفظ اين قداست تلاش مى كردند؛ يعنى نمى خواستند انقلاب قداست هاى خودش را از دست بدهد و روى اين نكته خيلى تأكيد داشتند.
نكته ديگر اين كه در نجف، مشروطه را به انقلاب نمى شناختند؛ بلكه مطبوعات نجف مى گفتند: نهضت مشروطه، و لفظ را در ايران فرقه دمكرات باب كرد. انقلاب، بر خلاف مفهومِ مثبتى كه امروز دارد، براى آن ها مفهوم مثبت نداشت؛ به همين جهت، اين لفظ انقلاب را در نوشته هايشان خيلى كم به كار مى بردند. در آن زمان در ايران دو فرقه بود: اعتداليون و انقلابيون كه همان دمكرات ها بودند و مشروطه را با عنوان انقلاب مشروطه ذكر مى كردند؛ ولى جرايد نجف با اين عمل مخالف بودند و مى گفتند: لفظ انقلاب از فرنگ آمده و ما نمى دانيم چيست و بيشتر، نهضت مشروطه را به كار مى بردند؛ البته در خطاب هاى بعدى گفتند: انقلاب مشروطه و اين لفظ جا افتاد و به لفظ مثبتى هم تبديل شد. جريان اصلاح طلبى و آزادى خواه نجف برايش مهم است كه اصلاح طلبى و آزادى خواهى خود را در چهارچوب اسلام و مقدسات مطرح كند و از اين هم نمى خواهد عدول كند.
نكته ديگر اين كه اين ها هم قبول داشتند ايران عقب افتاده است و در اين مورد با سكولارها اشتراك داشتند؛ ولى در علل اين عقب ماندگى و سيرى كه به اين عقب ماندگى منجر شده بود، اختلاف داشتند. آنان، وضعيت ايران را اين طور تحليل مى كردند كه تا زمان صفويه استقلالى نداشته و از زمان صفويه، ايران استقلال خودش را به دست مى آورد؛ ولى جنگ فرقه اى در آن آغاز شده است. جنگ فرقه اى با آمدن سلسله قاجاريه تمام شده؛ چون قزلباش ها هفت ايل بودند و با خودشان درگيرى هاى زيادى داشتند و زمانى كه يكى از اين هفت ايل يعنى قاجارها برنده شدند، جنگ فرقه اى تمام شد و ايران به آرامش رسيد؛ منتها چيزى كه از اوّل سلطنت قاجاريه تا مشروطه ادامه داشت، ظلم حكّام بود. آنان، روى اين نكته خيلى حساس بودند و مى گفتند: مشكل ما و سد محكمى كه جلو اجراى احكام اسلام را گرفته، ظلم حكّام است. يك تفاوت جدى بين جريان آزادى خواه نجف و جريانات امروز اين است كه نگاه آن ها به استبداد يك نگاه شرقى و اسلامى بود؛ در حالى كه از نگاه مطبوعات مشروطه و برخى مطبوعات امروز، رنگ بومى ندارد و يك چيز وارداتى است. مطبوعات مشروطه وقتى مى خواستند مبارزه با استبداد را مطرح كنند، ژاندارك و دانتون را مطرح مى كردند كه فضايى غربى و فضاى انقلاب فرانسه را داشت و اصلاً با فضاى ايران مأنوس نبوده؛ مثل امروز كه فضاى نامأنوسى را ترسيم مى كنند. با نگاه به رسايل علماى آزادى خواه نجف و علماى آزادى خواه ايران، استبداد را واقعاً ملموس مى بينيم. استبدادى كه آن ها مى گفتند، استبداد سلاطين بود. تعبير رساله مقيم مسافر از رساله هاى مشروطه چنين است: وقتى بناى كشور بر استبداد شد، چه بسا كه ظلم استبداد كدخداى ده، از استبداد سلطان بيشتر است و نمونه هاى زيادى را از استبداد آن زمان نقل مى كند؛ مثلاً مى نويسد: يكى از وزراى خائن، مرغ زنده اى را جلو پادشاه آورد و پرهايش را كند و مرغ بى حال شد و گفت: با رعيت بايد همين كار را بكنيم تا جرأت نفس كشيدن نداشته باشند. نمونه ديگر اين كه حضرت والا در بالكُن خانه شان نشسته بودند و ديدند دو تا گاو خوش رنگ دارند عبور مى كنند. ايشان گفتند: من اين ها را مى خواهم. قيمت كردند ديدند قيمت اين دو تا گاو زيباى قهوه اى رنگ شصت تومان است. به مباشران گفتند كه تا غروب آفتاب بايد شصت تومان براى من جور كنيد. مباشران ديدند در آن اطراف همه دهات خراب است؛ لذا سراغ حاجى ابراهيم نامى را گرفتند كه از سفر مكه برگشته بود و هنوز پول داشت. وارد خانه حاجى شدند و با كتك از او هفتاد تومان پول خواستند تا ده تومان هم براى خودشان باشد. حاجى مى گويد: چرا؟ مى گويند: تو چند روز قبل كه از بازار رد مى شدى، به خاله حضرت والا حرف ناجور زدى. حاجى مى گويد: بابا من كه همين امروز از سفر حج برگشته ام؛ گذشته از اين، خاله حضرت والا نود سال بيشتر سن دارد و مورد ندارد كه من چيزى به ايشان بگويم. گفتند: حضرت والا فعلاً ناراحت و غضبناكند و بايد پول را بدهى. خلاصه هفتاد تومان از حاجى بيچاره گرفتند. ده تومان را خودشان برداشتند و شصت تومان را هم براى پادشاه بردند. حضرت والا پرسيدند: چطور اين پول را جور كرديد؟ و وقتى قصه را شنيدند، فرمان دادند فراش را كتك زيادى زدند و گفتند: اى بى انصاف ها! آيا جرم اهانت به خاله ما هفتاد تومان است؟ بايد سيصد تومان مى گرفتيد. در پى اين سخن، مباشران، پيش آن حاجى بيچاره مى روند و زندگى اش را كلاً از بين مى برند. در همين رساله نوشته شده كه سلاطين به يك قمار شب و خمار روز، درياى خزر را بخشيدند و گفتند: يك قاشق آب گنديده چه قابلى داشت!
در همين رسايل مى نوشتند كه ما سلطنت قبلى را مى پذيرفتيم؛ چون شوكت اسلام و ثغور كشور را حفظ مى كرد و سلطنت جديدى كه در ايران به وجود آمده، اين را هم ندارد و پاى اجانب را به مملكت باز كرده است. علماى آزادى خواه، اشكالى به علماى مشروعه خواه داشتند و مى گفتند: ما مشروطه مشروعه را قبول نداريم. علتش هم اين است كه اساس سلطنت هيچ وقت مشروع نمى شود. چطور شما مى گوييد: مشروطه، مشروعه است؟ اگر بگوييد مشروطه، مشروعه است، بايد سلطنت را هم مشروع بدانيد؛ در حالى كه ما هيچ وقت سلطنت را مشروع نمى دانيم. آن ها مى گفتند: اگر ما مشروطه را قبول داريم، به جهت سلطنتش نيست؛ بلكه براى مجلس است؛ چون مجلس، ظلم را كم مى كند و ما اين مشروطه را اسلامى مى دانيم. اين هم يكى از ايرادهايى بود كه به علماى مشروعه خواه داشتند. وقتى آدم اين رسايل رامى خواند، واقعاً با فضاى استبداد ايران آشنا مى شود. استبدادى كه مخصوصاً از دوره رضاخان به بعد، منورالفكرها براى ما ترسيم كردند، استبداد نيست؛ زيرا رنگ بومى ندارد و از تاريخ ايران بيگانه است. بدتر اين كه بعضى ها حملات مرحوم نائينى را به استبداد و حكومت مطلقه، با ولايت فقيه تطبيق مى كنند. مرحوم نائينى، در پايان شكست دوره اوّل مى خواست مشروطه را تبيين كند و اين كتاب را در آن زمان نوشت. آن الفاظ و واژه ها چه ربطى به انقلاب اسلامى دارد؟
نكته مهم ديگر، بحث آزادى است كه بين آزادى خواهان نجف و كسانى كه امروز اين واژه را بر زبان مى رانند تفاوت جدى وجود دارد. مقصود آنان از آزادى، آزادى از بند استبداد و استعمار و هجوم كشورهاى صليبى به جهان اسلام بود؛ يعنى آنان وقتى از آزادى صحبت مى كردند، استبداد و استعمار را يكى به حساب مى آوردند و براى خلاصى از شّر استعمار و قراردادهاى استعمارى از لفظ آزادى استفاده مى كردند. دقيقاً مثل همان لفظ آزادى كه ما قبل از پيروزى انقلاب براى رهايى از استبداد و استعمار خارجى از آن استفاده مى كرديم؛ امّا امروزه، بعضى مفهوم آزادى را در مقابل حكومت دينى مطرح مى كنند كه اصلاً با آن چه علماى نجف اراده مى كردند، سازگارى ندارد. شخصى به نام ميرزا على آقاى شيرازى كه پنج تا روزنامه و مجله را در كربلا و نجف به نام انتباه، حقايق، عبرت و روزنامه مظفرى را در بوشهر چاپ كرده كه به گفته اهل فن، ارزش روزنامه هاى ايشان از حبل المتين بيشتر است، آزادى خواه ضد انگليس و ضد استعمار است. او هم با استبداد دوره قاجار و هم با استبداد خارجى جنگيده است؛ ولى وقتى مى خواهد وارد ايران شود، كنسول انگلستان اجازه نمى دهد و مى گويد: ما مشروطه را قبول داريم؛ ولى اين ها را قبول نداريم. اين ها نبايد به ايران بيايند و اين شخص تا آخر عمر نتوانست به ايران بيايد و در كربلا فوت و همان جا هم دفن شد؛ البته به همين جهت كه انگلستان نگذاشته بود وارد ايران شود، عليه انگلستان به نام آزادى عليه استعمار روزنامه چاپ مى كرد؛ پس فضاى آزادى خواه نجف، يك فضاى ضد استعمارى و ضد استبدادى است و شاهد مثال زنده ما ثورة العشرين عراق است كه يك دهه بعد از رحلت آخوند خراسانى در اواخر جنگ جهانى اوّل، همين جريان آزادى خواه نجف، جريان كاملاً ضد استعمارى در عراق را رهبرى مى كند. وقتى در مشروطه دوم به جريان نجف نگاه مى كنيم، مى بينيم كه حزب اتحاد ترقى تركيه، تركان جوانِ سكولار ترك، آزادى خواه هاى ترك، آزادى خواه هاى ايران و آزادى خواهان عرب در نجف مجتمع مى شوند و نجف محور مراكز اسلامى مى شود؛ ولى مقدارى كه مى گذرد، زاويه پيدا مى كند و همين حزب اتحاد ترقى طاقت نمى آورد در نجف بماند و زود كنار مى رود؛ زيرا جنبه ضد استعمارى و دينى نجف خودش را در كنار جنبه استبدادى نشان دادپس استبدادى كه نجف با آن مبارزه مى كرد، يك استبداد مشخص بومى و كاملاً تاريخى ايرانى بود و با اين استبدادى كه امروز گفته مى شود و فضايى فرهنگى دارد، اصلاً فرق مى كرد.
نكته ديگر اين كه علماى آزادى خواه نجف، اسير مفاهيم ليبراليسم غرب نبودند. درست است كه از قبل در نجف فضا ى خاصى بود و تأثيرهم داشت؛ اما آنان اسير آن فضا نبودند. خيلى در چهارچوب اين نبودند كه خودشان را با فضاى ليبراليسم تطبيق دهند؛ بلكه به راحتى پايه هايش را مورد سؤال قرار مى دهند و به طور جدى با سكولارهاى ايران از نظر تئوريك و با فضاى ليبرال تفكر غربى از نظر عملى درگير مى شدند و آن ها را مورد نقد قرار مى دادند.
نكته ديگر بحث مشروعيت و مقبوليت است كه در رسايل آزادى خواه نجف، بحث مشروعيت را كمتر داريم. اين نكته مهمى است كه به مردم اصالت مى دهند. به مشاركت اصالت مى دهند؛ ولى اصلاً از مشروعيت بحث نمى شود. بحث از مقبوليت است. مرحوم نائينى در آخر تنبيه الامه خواب مرحوم ميرزا حسين تهرانى را نقل مى كند و مى گويد: قرار بود دو فصل ديگر راجع به حكومت دينى و فقها به اين كتاب اضافه كنم؛ ولى به جهت خوابى كه ايشان ديدند و مسأله حضرت امام زمام عليه السلام صرف نظر كردم. آن ها مشروطه و آزادى را در مقابل استبداد مى ديدند (حكومت قدر مقدور) و نه در مقابل حكومت دينى. از اين جا به نكته ظريف ديگرى مى رسيم كه جامعه مدنى و حكومت علماى آزادى خواه و طرح حكومت آزادى خواهانه از نظر تاريخى و تئوريك مربوط به صد سال قبل از تاريخ ايران و مرحله اى قبل از حكومت دينى است؛ بنابر اين طرح جامعه مدنى و حكومت نظام قدر مقدور بعد از حكومت دينى اشتباه است؛ يعنى اصلاً با فضاى تنبيه الامه سازگارى ندارد. فضاى تنبيه الامه، حكومتِ قدر مقدور بين استبداد و حكومت دينى است؛ نه بعد از حكومت دينى؛ در صورتى كه الان سخن تنبيه الامه و علماى آزادى خواه، يعنى بحث جامعه مدنى، پس از حكومت دينى مطرح مى شود. تنبيه الامه، حكومت دينى و اسلامى را مطلوب و حد نهايى خودش مى داند؛ پس چطور ممكن است بحث جامعه مدنى را بعد از حكومت دينى مطرح كند؟ اين فضاى تنبيه الامه نيست. نكته مهم ديگرى كه در رسايل نجف به طور خيلى جدى مطرح است، اين است كه خودشان را از موج جهانى استعمار و منافع غرب خودشان را دور نگه مى داشتند و كاملاً در مقابل آن بودند؛ شاهد مثال اين كه وقتى عثمانى ها، همان عثمانى هاى مستبد با ايتاليا، آلمان و انگلستان درگير شدند، علماى نجف طرف عثمانى ها را گرفتند و در مقابل غربى ها ايستادند؛ يعنى منافع جهان اسلام را در نظر گرفتند؛ امّا متأسفانه آزادى خواهان امروز منافع خودشان را با كشورهاى غربى يكى مى بينند و اين براى جبهه آزادى خواهى امروز ما خيلى خطرناك است. اگر بخواهيم از نجف درس بگيريم، بزرگ ترين درس اين است كه آن ها در تمام رسايل، دغدغه اى ضد غربى و ضد اروپايى داشتند. مرحوم نائينى در صفحه 83 كتاب تنبيه الامه مى نويسد: اين سيل عظيم بناى تمدن بشرى كه از بلاد غرب به سمت ممالك اسلامى سرازير است، اگر ماها رؤساى اسلام از آن جلوگيرى نكنيم و تمدن اسلام را كاملاً به موقع اجرا نگذاريم، اساس مسلمانى تدريجاً از آثار آن سيل عظيم، محو و نابوده مى شود. ايشان با صراحت از سيلى كه از تمدن غرب به ما هجوم آورده، ياد مى كند و مى گويد: بايد جلوِ اين سيل را بگيريم.
نكته ديگر اين كه وقتى ما مى خواهيم نسبت خودمان را با تاريخ غرب (تاريخ جديد غرب) بسنجيم، از رنسانس شروع مى كنيم و بر اساس تفكيك دوران قرون وسطى جلو مى آييم؛ امّا آنان وقتى مى خواستند با غرب تعاملى پيدا كنند و غرب را تحليل كنند، از نقطه اى شروع مى كردند كه براى غربى ها تحقيرآميز است؛ يعنى جنگ هاى صليبى. آنان ماهيت غرب را هنوز صليبى مى دانستند؛ البته اين طرز تفكر در كنار حسنى كه داشت، ايراد هم داشت؛ زيرا غربى كه بعد از رنسانس پيش آمد، ديگر صليبى نبود و خودشان هم متوجه شدند كه اين غرب ديگر صليبى نيست. مسيحى هم نيست؛ بلكه سكولار شده و اصلاً دين ندارد؛ منتها چون مى خواستند ارتباط و گفتمان خودشان را با مردم حفظ كنند، صليبى بودن و گره تاريخ اسلام و مسيحيت را كه در يك زمان به جنگ رسيده بودند، به رخ مى كشيدند و حمله كشورهاى غربى را حمله نصارا و رسوخ نصارا به كشورهاى اسلامى مى دانستند و اين نكته در اعلاميه هاى مرحوم آخوند و كتاب هاى علماى آزادى خواه بود كه مثلاً مى گفتند: اگر ما از مشروطه دفاع نكنيم، مساجدمان به كليسا و كنيسه، اذانمان به ناقوس و جمعه مان به يك شنبه تبديل خواهد شد.
نكته ديگر اين كه از نظر نجف، مشروطه، احياى ميراث گذشته بود و آزادى ما را به سنت گذشته خودمان وصل مى كرد؛ در صورتى كه از نظر تفكر سكولار و تفكرى كه در مركز داشت حاكم مى شد و در مشروطه دوم كم كم همه چيز را در بر مى گرفت، حمله به مباحث گذشته و ميراث گذشته بود. مرحوم آقا شيخ عبدالله مازندرانى، نفر دوم نجف و مرجع آزادى خواه، نامه اى براى يكى از تجّار در تبريز نوشته و وضع نجف را اين گونه تشريح مى كند: در قلع شجره خبيثه استبداد و استوار داشتن اساس قويم مشروطيت، يك دسته مواد فاسده مملكت هم به اغراض ديگر داخل و با ما مساعد بودند. ماها به غرض حفظ بيضه اسلام و صيانت مذهب، سد ابواب تعدى و فعال ما يشاء و حاكم ما يريد بودن ظالمين در نفوذ و اعراض و اموال مسلمين و اجراى احكام مذهبيه و حذف نواميس دينيه، و آن ها به اغراض فاسده ديگر. نكته جالب در سخن مرحوم مازندرانى اين است كه مى گويد: بعضى مقدسين، مقدسين خالى الغرض از مشروطه هم به واسطه دخول همين مواد فساد در مشروطه خواهان و از روى عدم تميز اين دو امر از هم ديگر، به وادى مخالفت افتادند. اين نكته مهم است كه يك مرجع نجف مى گويد كه علت مخالفت مشروعه خواهان با ما ورود اين اشخاص در بين ما بود. اين ها فاسد بودند. غرض هم داشتند و خودشان را به ما نزديك كردند. چون نتوانستند متدينين خالى الغرض تميز بدهند، با ما ما مخالف شدند و غرضشان (آن آدم هاى فاسد) هم مثل ما نبود. بعد مى گويد: مادامى كه اداره استبدادى سابق، طرف بود، اين اختلاف مقصد بين ما و آن آدم هاى مغرض بروزى نداشت و پس از انهدام آن اداره ملعونه، تباين مقصد علنى شد. ماها ايستاديم تا اساس را صحيح و شالوده را بر قوايح مذهبى كه ابدالدهر خلل ناپذير است استوار داريم. آن ها هم در مقام تحصيل مراودات خودشان به تمام قوا برآمدند. هر چه التماس كرديم كه اِن لم يكن دينٌ و كنتم لا تخافون المعاد، اگر واقعاً مشروطه خواه و وطن خواهيد مشروطيت ايران جز بر اساس مذهب ممكن نيست استوار و پايدار بماند، به خرج آنان نرفت. وجود قشون همسايه را هم در مملكت، اسباب كار خود دانسته، اسباب بقا را فراهم و به كمال سرعت و فعاليت در مقام اجراى مقاصد خود برآمدند. من همين جا نقدى به مسايل روز مى زنم كه چرا بايد در برخى از جبهه هاى آزادى خواهان ما مسأله اجانب اين قدر جدى باشد؟ چرا براى بقاى آن، مسأله برلين و مسايلى از اين قبيل مطرح مى شود؟ در مشروطه هم وجود قشون بيگانه در كشور برايشان مهم بوده است. مرحوم مازندارانى به عنوان يك عالم آزادى خواه مى گويد: اين ها دلشان مى خواهد اجنبى در كشورشان باشد. اين به نفعشان است. ايشان ادامه مى دهد كه مانع پيشرفت مقاصدشان را فى الحقيقه ما دو نفر يعنى حجة الاسلام آقاى آخوند و حقير (يعنى شيخ عبدالله) منحصر دانستند از انجمن سرى تهران، بعضى مطالب طرح و نشر شد و جلوگيرى كرديم؛ لهذا انجمن سرى مذكور كه در مركز همه بلاد شعبه دارد و بهائيه هم محققاً در آن انجمن عضويت دارند و هكذا ارامنه و يك دسته ديگر از مسلمان صورتانِ غير مقيد به احكام اسلام كه از مسلك فاسده فرنگيان تقليد كرده اند؛ پس شد بهائيه، ارامنه، مسلمانْ صورتان غير مقيد كه از مسلك فاسده فرنگيان تقليد كردند ]كه ما امروز به خصوص آن دسته آخرى ها را داريم، امّا دو دسته قبلى نيستند.[ از انجمن مذكور، به شعبه اى كه در نجف اشرف و غيره دارند رأى درآمده كه نفوذ ما دو نفر تا حالا كه استبداد در مقابل بود، نافع، از اين به بعد، مضر است ]بايد از قطار اصلاحات پياده بشويد.[ بايد در سلب اين نفوذ بكوشند و مجالس سّريه خبر داريم در نجف منعقد گرديده. اشخاص عوامى كه به صورت طلبه محسوب مى شوند، در اين شعبه داخل و به همين اغراض در نجف اقامت دارند. اين گونه اشخاص طريق سلب نفوذ را به نشر اكاذيب دانسته، چه كاغذ پراكنى ها كه به اطراف كردند و در جرايد درج مى كنند. يكى نيست بپرسد كه چگونه اعتماد به اين نوكشيده ها از اعتماد به خود ماها بيشتر شده؟ ]ما خودمان انقلاب كرده ايم اعتماد حالا به اين ها بيشتر از ما شده.[ بعد مى گويد: حالا كه مطلب بالا گرفته، مكاتيب غير اسباب عاديه به دست آمده بر جانمان هم خائف و چه ابتلاها داريم. اين را يك عالم آزادى خواه غير از شيخ فضل اللّه مى گويد. وى مى افزايد: از طرف ديگر متصل به اصلاح خرابى مركز مشغول، يك سلمه را اگر سد كنيم، هزار خرابى از جاى ديگر پديد. واقعاً خسته شده ايم، بر جان خودمان هم خائفيم. يك چيزى درآمده جديداً كه تقى زاده را تكفير كرديم. اولاً تفكير نبوده. هر كس نسبت تفكير داده، كذب محض است. ما حكم به فساد مسلك سياسى و منافات مسلكش با اسلاميت مملكت داده ايم. خداوند شر او و امثال او را از اين مملكت و ملت فلك زده رفع نمايد. آخوند خراسانى در اعلاميه اى مى گويد: بابا راحت كنيد ما را برويد به سوى معبودتان در پاريس. به عشاق پاريس ملحق شويد و اين ملت فلك زده و بدبخت را رها كنيد. مرحوم مازندرانى مى گويد: به نظر ما استبداد قبلى استبداد فردى بود؛ ولى استبداد شما در مجلس و در حاكميت، استبداد مركبه است و اين استبداد مركبه بدتر از استبداد فردى شما است. مطبوعات آن دوران، بحث اختلاط دختر و پسر را مطرح كردند؛ ولى در مكاتيب نجف با صراحت آمده است كه نگاه ما به طايفه نسيان با نگاه غربى ها فرق مى كند. در كاريكاتورهاى دوره مشروطه هست كه در پشت يك پرده مثلاً چند تا خانم با چادر و روبند هستند و آقايى هم با عمامه آمده با چوب توى سر اين ها مى زند و يك آدم سيبيلوى مثلاً كلاه جديد هم آمده و مى گويد: شما ديگر آزاد شديد. از پرده بيرون بياييد. علماى نجف، روى اين مسايل اعتراضات خيلى شديدى داشتند. در مورد تفاسيرى كه منورالفكرها از آيات قرآن مى كردند و آن ها را با علوم روز تطبيق مى دادند نيز خيلى حساسيت نشان مى دادند. آن ها از اين اختلاط شديداً رنج مى بردند و مى خواستند فضاى اصلاح طلبى و آزادى خواهى خودشان را در ذيل تمدن و تفكر اسلامى ببرند و از اين فضاى غربى جدا شوند؛ موفق نشدند و علتش هم اين بود كه مرحوم آقاميرزا حسين تهرانى، آخوند خراسانى و آقا شيخ عبدالله مازندرانى فوت شدند و علمايى كه در مشروطه ايران نافذ الكلمه بودند از بين رفتند و ارتباط جريان مشروطه نجف با ايران كاملاً قطع شد و ايران به دست احزاب اعتدال دمكرات افتاد و آن ها ده سالى مشغول زد و خورد با همديگر شدند و بعد از اين كه نجف از بين رفت، شعبه شعبه شدند و اين تا قرارداد وثوق الدوله ادامه داشت و بعد هم ديدند كه با اين حزب بازى و فرقه بازى نمى توانند آن سكولاريسم را به طور كامل در ايران اجرا كنند، به حاكميت سردار سپه منجر شد و تقريباً همه زير علم رضاخان قرار گرفتند و هيچ حركتى هم براى آزادى انجام ندادند و مروج آن فرهنگ شدند.

والسلام عليكم و رحمة اللّه

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org