قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

بسم الله الرحمن الرحيم

نقش روحانيت در پيدايش و استمرار انقلاب اسلامى

بيانات حضرت آية الله مصباح يزدى-مورخ: 26/3/79

الحمدلله رب العالمين و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين. «اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و على آبائه فى هذه الساعة و فى كل ساعة وليّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتّعه فيها طويلاً»؛

بنده با توجه به كمىِ وقت سعى مى كنم مهم ترين عرايضم را فشرده و فهرستوار عرض كنم. اوّلين نكته اى كه از بيانات پربار برادر عزيزمان جناب آقاى دكتر نجفى براى همه ما قابل توجه است اين كه ايشان در يك ساعت سخنرانى شان به فهرستى از مسايلى كه مربوط به مشروطيت است اشاره فرمودند كه اگر بگويم هر جمله آن احتياج دارد به اين كه موضوع يك تحقيق و مطالعه جدى قرار بگيرد، جا دارد و اين باعث مى شود كه برادران عزيز ما بيش تر به مسايل تاريخى توجه كنند و به آن دستور قرآن كه مى فرمايد داستان هاى پيشينيان را مطالعه كنيد و از آنها عبرت بگيريد بيش تر توجه بشود و پژوهشگران تاريخى درباره مسايل تاريخى و به خصوص تطبيقش با مسايل روز عنايت بيش ترى داشته باشند كه خيلى از حقايق با همين توجه ها روشن مى شود و از پرده ابهام بيرون مى آيد. از سخنرانى جناب دكتر نجفى لااقل بيست موضوع تحقيق به دست مى آيد و من اميدوارم كه ان شاءالله برادران نوار اين سخنرانى را مجدداً گوش كنند و جمله جمله آن را مورد بررسى قرار دهند؛ به خصوص پژوهشگران تاريخ و گروه تاريخ خودمان در اين زمينه بيش تر كار كنند.
راجع به بحث گذشته، به چند مورد به طور كلى اشاره مى كنم و اگر فرصتى بود، چند دقيقه اى به آن موضوعى كه بنا بود در موردش صحبت كنم مى پردازم.
در موضوع مشروطيت، گاه تئورى مشروطيت را بررسى مى كنيم و يك وقت راجع به جريانى تاريخى به نام مشروطيت بحث مى كنيم. گاهى خلط اين دو مبحث مشكلاتى ايجاد مى كند و بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه در بحث هاى نظرى و تئوريك اول عنوان بحث را به درستى تفسير كنيم و مفردات و تركيباتش را توضيح بدهيم كه اين تئورى چيست، تا آنوقت بتوانيم بحث و ارزشيابى كنيم كه اين تئورى با اين تعريف و با اين ويژگى ها و عناصر چه ارزشى دارد و چه حكمى درباره اش بايد داد؟ يك وقت در مورد مشروطيت از منظر يك جريان تاريخى بحث مى شود كه از كجا شروع شد؟ چه تحولاتى پيدا كرد؟ چه گروه هايى با چه انگيزه هايى وارد يا خارج شدند؟
يك بررسى تاريخى البته بايد مستند به مدارك مورد اعتماد باشد و بعد با تحليل. در همين مورد اشاره مى كنم به اين كه خودِ واژه مشروطه صفتى است كه موصوفش حذف شده است. در ابتدا مشروطه به عنوان صفتى براى سلطنت مطرح مى شد. در فلسفه سياسى نيز در بحث اقسام حكومت وقتى گفته مى شد مشروطه؛ يعنى سلطنت مشروطه در مقابل سلطنت مطلقه. بحث سر اين نبود كه سلطنت باشد يا نباشد؛ بلكه فرض بر اين بود كه سلطنتى هست و كلام در اين است كه آيا اين سلطنت مطلق باشد يا مشروط؟ همان طور كه برادر عزيزمان اشاره فرمودند، كسانى كه در آغاز به خصوص متدينان كه قاطبه مردم را تشكيل مى دادند غير از يك عده معدودِ تحصيل كرده غربى و غرب زده، بقيه مردم وقتى مى گفتند مشروطه؛ يعنى سلطنت مطلقه نباشد؛ جنبه سلبى، منظور بود؛ يعنى نفى مطلق بودن سلطنت. اين طور نباشد كه سلطان مطلق العنان باشد و هر چه مى خواهد عمل كند. حضرت امام رضوان اللّه تعالى عليه نيز وقتى مى خواستند به حكومت پهلوى و قبل از پهلوى اشاره كنند، به داستان هاى تاريخى كه در خود ايران اتفاق مى افتاد و كدخداها و خان ها مردم را تحت فشار و شكنجه قرار مى دادند، اشاراتى داشتند. منظورِ متدينان طرفدار مشروطه همين نفى مطلق بودنِ سلطنت بود؛ يعنى اين طور نباشد كه سلطان هر چه دلش مى خواهد بكند يا گماردگان سلطان در شهرها و استان ها هر چه دلشان بخواهد عمل كنند و بيش تر نگرانى علما از اين بود كه سلاطين كارهايى بر خلاف اسلام مى كردند. علاوه بر اين كه برخلاف مصالح عمومى مردم بود. احكام اسلام زير پا گذاشته مى شد و آنان خودشان را ملزم نمى ديدند احكام اسلام را رعايت كنند. در داخل دربار، مغنيات داشتند. مجالس لهو و لعب آن چنانى داشتند. سفرهاى خارجى مى رفتند و در هر كجا هر كارى دلشان مى خواست انجام مى دادند. در اموال مردم بى محابا تصرف مى كردند. به دلخواه خود اموال خالص جاتى در هر جايى تصرف مى كردند و جزء اموال دولتى و دربارى مى شد.
وقتى يك عاملى از طرف حاكمى به يك منطقه فرستاده مى شد، گويى مالك آن جاست و مى تواند هر گونه مى خواهد رفتار كند. اين ها بود كه مردم را به تنگ آورده بود؛ پس مردم عليه سلطنت مستبد شوريدند و نهضت مشروطيت بر پا شد. علما هم از آن جهت كه احكام اسلام و حقوق مردم كه مى بايد در سايه احكام اسلام تأمين شود، پايمال مى شد، اين حركت را تقويت و تأييد كردند بعضى بزرگواران، مثل آخوندخراسانى و مرحوم ملاعبداللّه مازندرانى و آقاميرزا حسين و آقاميرزا خليل تهرانى و كسان ديگرى هم كه به سرشناسى ايشان نبودند، و در درجه دوم، مرحوم آيت اللّه نائينى و كسان ديگرى كه شاگرد مرحوم آخوند بودند و از فضلاى معروف آن زمان به حساب مى آمدند. به هرحال در ابتدا صحبت بر سرِ مشروط بودن سلطنت بود و كسانى در اين فضا اين مسأله را مطرح كردند كه سلطنت بايد به چه چيز مشروط باشد؟ غربزدگان با استفاده از فرهنگ غربى و تجربه تاريخى اروپا كه در مقابل سلطنت استبدادى، دمكراسى ليبرال را مطرح كرده بودند، گفتند: مشروطه، يعنى سلطنت مشروط به رأى مردم، يا سلطنت مشروط به دمكراسى، و باز مسأله احكام خدا براى اين ها مطرح نبود. اين گروهى كه اسم برده شد، يا به اصطلاح امروز، ليبرال هاى آن زمان، مشروطه را تفسير كردند: يعنى سلطنتى كه مشروط به موافقت مردم است.
امّا علما كه مى گفتند مشروط؛ يعنى مشروط به احكام اسلام و نمونه اش بياناتى بود كه مراجع داشتند. علماى نجف چون از محيط ايران دور بودند، بيش تر روى جنبه تئورى قضيه فكر مى كردند كه وقتى مى گوييم سلطنت مشروط؛ يعنى سلطنت مشروط به اسلام؛ امّا علمايى كه در داخل بودند و بيش از بقيه شيخ فضل اللّه، مى ديدند كسانى دارند از اين فضا استفاده مى كنند. وقتى مى گويند سلطنت مشروطه، يعنى مطلقاً مشروط به رأى مردم. اين بود كه مثل شيخ فضل اللّه نورى و ديگران را به حركت درآورد كه اين حركت از مسيرى كه ما مى خواستيم دارد منحرف مى شود. آن چه ما مى خواستيم اين بود كه احكام اسلام در سايه مشروطيت تحقق پيدا كند و دست دشمنان از كشوراسلامى كوتاه بشود. دارد عكس قضيه مى شود. دشمنان با اياديشان دارند نفوذ پيدا مى كنند و احكام اسلام دارد به فراموشى سپرده مى شود. اين بود كه با تلاش هاى مرحوم شيخ فضل اللّه، آن مادّه شريفه ابديه گنجانيده شد كه بايد در مجلس پنج نفر از علماى طراز اول وجود داشته باشند كه اين مقررات مجلس را چك كنند؛ يعنى اين ها كأنه يك «حقِ وتويى»؛ نظير آن چه امروز ما در قانون اساسى مان به عنوان شوراى نگهبان داريم، داشته باشند؛ البته شوراى نگهبان خارج از مجلس است؛ ولى يك ارگانى از ارگان هاى قانون گذارى كشور است. آن روز شكل خامش اين بود كه در بين نمايندگان، پنج نفر از علماى طراز اول باشند. حالا اين شكل تكامل يافته اش است كه شوراى نگهبان به صورت يك ارگان خاص و مشخص درآمده است. اين خدمتى بود كه مرحوم شيخ فضل اللّه به نهضت مشروطيت كرد كه به كلى در دامن غربزدگان نيفتد و از مسير اسلام منحرف نشود و همان طور كه سلطنت شد مشروط، اما از نظر محتواى قوانين و احكام مطلق است از اسلامى بودن. مشروطه مطلقه يعنى مشروط به رأى مردم و مطلق بودن از اسلام. اين چيزى بود كه اين ها مى خواستند و آن هايى كه مخالفت مى كردند، به اين جهت بود. حالا يا روى مشروعيت تكيه مى كردند نه مشروطيت و مى گفتند: ما مشروعه مى خواهيم نه مشروطه، يا مى گفتند مشروطه مشروعه و گاهى بحث هاى ديگرى هم واقع مى شد و از اشكالاتى كه مى كردند اين بود كه شما وقتى مى گوييد مشروطه مشروعه اين مشروطه خودش صفت سلطنت است، آنوقت مى شود سلطنت مشروطه مشروعه؛ پس امضاى مشروعيت سلطنت است و اين در حالى است كه سلطنت اصلاً در اصلش مشروع نيست.
اين اشكالى بود كه با حذف مشروعه درست نمى شد. وقتى فقط گفتيم مشروطه، ديگر هم سلطنت از مشروعيت خارج مى شود و هم احكام اسلام احيا نمى شود. اشكال وارد بود؛ ولى راه حلش اين نبود كه قيد مشروعيت را حذف كنيم. به هر حال، اگر بخواهيم بحث را از نظر تئورى بررسى كنيم، ابتدا بايد مفهوم تئورى مشروعيت را روشن كنيم. سلطنت مشروط به احكام اسلام يك تز است؛ ولى حكومت مشروط به احكام اسلام طرح ديگرى است و سلطنت مشروط به رأى مردم نيز دو شكل دارد. اگر از ميان اين چهار گزينه نظر اسلام را جويا شويم، روشن است كه اسلام نمى تواند بپذيرد سلطنت يا حكومتى از قيد اسلام آزاد باشد ولو هزار شرط ديگر داشته باشد، امّا قيد اسلام نداشته باشد. اسلام چنين چيزى را هم نمى تواند بپذيرد؛ مگر بر اساس تفكر سكولار؛ يعنى بگوييم اصلاً اسلام كارى به حكومت ندارد. آنوقت مى شود گفت كه حكومتى مى تواند مشروع و قانونى باشد ولو اين كه كارى با احكام اسلام ندارد و مخالف احكام سياسى اجتماعى اسلام هم باشد و اين بدان جهت است كه اين ها اصلاً براى اسلام قايل به احكام سياسى ـ اجتماعى نيستند. در گرايش سكولار تفكيك بين دين و دنيا، تفكيك بين دين و مسايل سياسى ـ اجتماعى معنايش اين است كه اصلاً اسلام به مسايل سياسى و اجتماعى ربطى ندارد؛ كما اين كه امروز در كتاب هايى كه به نام جمهوريت نوشته مى شود يا مقالاتى كه در حمايت از جمهوريت نوشته مى شود، صريحاً گفته مى شود كه اصلاً دين را بايد كاملاً از مسايل حكومت جدا كرد و جمهورى اسلامى مورد نظر ما بر جمهوريت تكيه دارد و قيد اسلاميتش ضعيف مى شود و عملاً اگر كار دست آنها بيفتد، حذف خواهند كرد.
اين چيز تازه اى نيست. اين چيزى است كه در نهضت مشروطيت هم وجود داشت، امروز هم وجود دارد. آن ها همان تربيت يافتگان فرهنگ غربى بودند، اين ها هم همان ها هستند. اگر ما به حركت اخير روحانيت به رهبرى حضرت امام ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ دقت كنيم و فرمايشات و سخنرانى هاى ايشان از آغاز نهضت تا به آخر را مورد دقت قرار دهيم، نكته هايى براى ما قابل توجه است كه براى آينده و تشخيص وظيفه روحانيت در استمرار اين انقلاب بايد از آن استفاده كنيم. توجه داريد كه موضوع بحث بنده مربوط به نقش روحانيت در استمرار انقلاب بوده است. امام خمينى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ در حركت سياسى خود كه فرعى از يك اوج گيرى روحانى و معنوى و اسلامى ايشان بود، به هيچ وجه از رشد معنوى و رشد اسلامى شان دور نشدند. اين حركت به عنوان وظيفه اى اسلامى شروع شد و انجام گرفت و تا آخر ادامه پيدا كرد. ايشان در اين حركت با مشكلاتى مواجه بود. اين مشكلات يك مقدارى موروث از نهضت مشروطيت بود.
همان طور كه اجمالاً همه شما مى دانيد و از فرمايشات جناب آقاى دكتر نجفى هم استفاده كرديم، بعد از اين تحولاتى كه در جريان مشروطيت پيدا شد يك حالت دلسردى و سرخوردگى در روحانيت پديد آمد و شايد براى بعضى ها پشيمانى پيدا شده بود و نمونه اش را در همان نامه مرحوم شيخ عبداللّه مازندرانى ملاحظه فرموديد. اين باعث شد بسيارى از علمايى كه در گوشه و كنار و در حاشيه بودند و در متن فعاليت هاى سياسى نبودند حالا چه موافق چه مخالف، اين نتيجه سلبى را گرفتند كه ديگر حركتى مقدس تر، روشن تر و قوى تر از نهضت مشروطيتى كه به دست شخصيت هايى مثل مرحوم آخوندى كه مرجع بزرگ عالم تشيع بود و اين همه علما و بزرگان شاگردان مكتب او بودند صورت نمى گيرد. يك چنين كسى سردمدار اين نهضت بود. مرحوم شيخ عبداللّه مازندرانى، مرحوم ميرزا خليل تهرانى و ديگران با اين قوت و قدرتى كه شروع كردند آخرش به اين جا انجاميد و امثال تقى زاده يا كسان ديگرى آمدند مسير را منحرف كردند. ما هر كارى بكنيم ديگر بهتر از آنها نمى شود و آخرش اين غرب زده ها كلاه سرمان مى گذارند. اين چيزى بود كه به خصوص در دوران پهلوى در بين روحانيان رواج پيدا كرد و خيلى كم پيدا مى شد كسى كه تحت تأثير اين جريان واقع نشده باشد؛ يعنى حالت نااميدى از حركت هاى سياسى، بلكه اين را يك نوع روشن فكرى مى دانستند؛ يعنى علماى بزرگى مى گفتند ما بايد از اين تاريخ درس بگيريم و بفهميم كه اگر كسانى ديگر وارد اين حركت هاى سياسى بشوند، اين ها فريب خورده اند و هوشيارى و چيز فهمى و فراست به اين است كه ديگر وارد نشويد و اين را نشانه روشن فكرى عالِم مى دانستند كه گول نخورد و دوباره وارد اين جريانات سياسى نشود و خلاصه از او سوء استفاده نكنند. حالا سن همه آقايان اقتضا نمى كند؛ ولى از علمايى كه قبل از انقلاب حضرت امام ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ و نهضت روحانيت در اين مسايل صحبت مى كردند، شايد نادر پيدا مى شد كه بر خلاف اين فكر كنند و سخنى بگويند. حالا شما در نظر بگيريد كه حضرت امام مى خواهد يك حركت سياسى اسلامى را شروع كند؛ آن هم در چنين جوى كه در روحانيت وجود دارد و آن ها همه مى گويند: باز هم آخوند ديگرى بناست حركتى شروع كند و دوباره فريب اين سياست بازان را بخورد و نتيجه اى جز اين كه ما يك عده كشته و شهيد تحويل بدهيم و بالاخره كار به دست همين غرب زده ها بيفتد نخواهيم داشت.
حالا ببينيد امام با چه قدرت و تدبيرى بايد اين موج را بشكند و اين تفكر را تقويت كند كه ما يك وظيفه شرعىِ الهى داريم و نمى شود با اين تفسيرهايى كه حالا از يك تجربه تاريخى گرفتيم، دست از وظايف شرعى مان برداريم. برعكس ما بايد از آن تجربه استفاده كنيم و مواظب باشيم كه ديگر گول نخوريم. حركت را طورى شروع و تدبير و رهبرى كنيم كه كار دست آنها نيفتد. امام به خوبى پيش بينى مى كرد كه چنين عناصرى وجود دارند و چنين تلاش هايى خواهند كرد كه از خون شهدا به نفع خود بهره بردارى كنند؛ لذاست كه اين همه در وصيت نامه شان، در منشور روحانيت و در جاهاى ديگر تأكيد كرده اند كه نگذاريد كار به دست نااهلان و ليبرال ها بيفتد و حتى گاهى از بعضى گروه ها اسم مى بردند كه اين ها ضررشان از منافقان بيشتر است؛ نگذاريد كار دست اين ها بيفتد. ايشان معتقد بودند كه ما بايد از تجربه مشروطيت استفاده كنيم. روحانيت مى بايد بسيار فعال وارد ميدان شود و مبانى فكرى اسلامى بايد روشن بشود و افكار اسلامى چنان در مردم تقويت شود كه ديگر جايى براى سوءاستفاده غرب زده ها باقى نماند و انصافاً امام بالاترين نقش را در اين زمينه داشت. به نظر من يكى از مهم ترين كارهايى كه امام كرد و متأسفانه قدرش شناخته نمى شود همين است: مبارزه با اين تفكر نااميدانه اى كه در مورد فعاليت هاى سياسى بر روحانيت و بر متدينين حاكم بود؛ البته خدا كمك كرد و يك شرايطى پيش آمد كه مردم ديدند دينشان چگونه در خطر است و ديگر نمى توانند ساكت بنشينند و اين بود كه به هرحال اين تفكر هم تدريجاً عوض شد و اكثر روحانيان و به خصوص مراجع بزرگ، حركت امام را تأييد كردند.
ما نيز بايد عبرت بگيريم و متوجه باشيم كه احتمال دارد چنين جوى براى روحانيت آينده پيش بيايد؛ يعنى خداى ناكرده، باز غرب زده ها بتوانند در ارگان هاى حكومتى و در مراكز تصميم گيرى نفوذ پيدا كنند و از همان ابزارهايى كه آن زمان به كار گرفتند، دوباره استفاده كنند و باز روحانيت منزوى بشود و بار ديگر باز همان تجربه تكرار شود كه روحانيت نمى تواند نقش خودش را در صحنه سياسى ايفا كند و گول و فريب ديگران را خواهد خورد يا اگر هم گول نخورد آنها بزور او را از صحنه خارج خواهند كرد. اين خطرى است كه مى تواند در آينده تهديد كننده باشد. البته خطرش يك در هزار است؛ اما خطر را نبايد هيچ گاه دست كم گرفت. نكته دوم كه باز در فرمايشات جناب آقاى دكتر نجفى بود و من براى بحث خودم از آن استفاده مى كنم اين است كه وظيفه روحانيت در استمرار انقلاب چيست؟ ابزارهايى كه غرب زده ها براى رسيدن به اهداف خودشان استفاده كردند كدام است؟
ابزارى كه در دست غرب زده ها بود مطبوعات بود. متأسفانه فرصتى نبود كه در اين زمينه بحث بشود كه اصلاً اين مطبوعات چگونه بهوجود آمد و چه كسانى اين ها را به كار گرفتند و توسعه دادند. مطابق شرايط آن روز و آن روزنامه هاى كثيرالانتشارى كه در دست رس مردم قرار مى گرفت از چه زمينه فكرى مايه مى گرفت و از چه گروه هايى پشتيبانى مى شد و نهايتاً همان ها بودند كه حكومت پهلوى را تقويت كردند و بعد اين حكومت استبدادى را كه در بعضى مراحل از حكومت استبدادى قاجار هم سختگيرتر و بى رحمتر بود، مشروطه خواندند. آن نكته اى كه من مى خواهم استفاده كنم، اين است كه اگر آن روز روحانيت توانسته بود مطبوعات يا حداقل بخشى از آن را در دست بگيرد، به اين زودى مسير مشروطيت منحرف نمى شد و اسلام كنار زده نمى شد. عملاً كار مطبوعات افتاد در دست كسانى كه تفكرات غربى داشتند و با اسلام سروكارى نداشتند و اگر يك ته مانده اعتقاد دينى هم داشتند، يك دين سكولار بود، دينى كه فقط مربوط به مسايل شخصى بود و كارى به مسايل سياسى و اجتماعى نداشت.
روحانيت بايد از اين جا درس بگيرد و سعى كند در آينده كه هنوز هم دير نشده، از مطبوعات استفاده كند. ما بايد خودمان را آماده كنيم كه از اين ابزارها و ابزارهاى جديدتر مانند اينترنت به نفع اهداف اسلام ناب محمدى و مبارزه با كج فكرى ها و كج انديشى ها و انحرافات دينى استفاده كنيم. اگر اين فرصت را از دست بدهيم و نتوانيم نويسندگان و متخصصان خوبى در امر انواع رسانه ها تربيت كنيم باز اين خطر وجود خواهد داشت كه داستان سوء استفاده از مشروطيت تكرار بشود.
نكته سومى كه مى خواهم عرض بكنم و با آن نكته اول بى ارتباط نيست، سوء استفاده از حربه مغالطات لفظى در رسانه ها و سخنرانى ها بود؛ مثلاً ببينيد همين كلمه مشروطه در ابتدا به چه عنوان مطرح شد و در جريان اين حركتِ «اجتماعى ـ سياسى»؛ مفهوم واژه تغيير كرد. ابتدا مشروطه قيدى بود براى سلطنت؛ يعنى سلطنت، مطلق نباشد و اختيار تام در دست سلطان نباشد. بعد قيدى به مشروطه اضافه شد كه سلطان مطلق نباشد و مشروط باشد به آراء و خواست مردم و يك قيد ضمنى در آن اشراب شد و آن مطلق بودن از دين بود؛ يعنى مشروط به خواست مردم؛ امّا مطلق از دين. اين ها بارى بود كه بر اين كلمه اضافه شد. وقتى در آن زمان مشروطه را در مقابل مشروعه قرار مى دادند، اين بارها را داشت. ديگر مشروطه فقط به معنى سلطنتِ مقيد به خواست مردم نبود؛ بلكه ملاك اين شد كه هر چه مردم مى خواهند؛ چه در قانون، چه در اجرا، چه در روش ها و چه در ارزش ها. ملاك همين است كه مردم هر چه مى خواهند؛ همان طور كه در غرب است؛ يعنى مشروطيت مساوى شد با ليبراليسم؛ مثلاً وقتى آن ها مى گفتند شيخ فضل اللّه مخالف مشروطه است؛ يعنى مخالف ليبراليسم است. در اثر كثرت استعمال، مفهوم ليبراليسم در مشروطيت اشراب شده بود. آن قدر اين لفظ را مساوى با ليبراليسم به كار بردند تا عملاً وقتى گفته مى شد مشروطيت، چنين معنا مى داد كه هر چه مردم رأى بدهند، و همين باعث نگرانى علماى نجف شد و قبل از همه، مرحوم شيخ فضل اللّه متوجه شد كه اين دارد اسلام را حذف مى كند مى خواستيم اسلام زنده شود تا جلو ظلم سلاطين و پايمال كردن احكام الهى گرفته شود، حالا برعكس شده است و زمينه اى فراهم شده كه از طرفى ديگر احكام اسلام پايمال مى شود.
اين بازى با الفاظ است. عين همين مسأله درباره آزادى وجود دارد. آن روز هم تكيه كلام بزرگانى چون ميرزاى نائينى يا ديگران همين بود كه اين اختناق، اين فشار، اين ظلم ها بايد برداشته شود. مردم آزاد بشوند؛ يعنى مردم از ظلم و بى رحمى هاى حكومتِ مستبد و از تصرفات و دخالت هاى همسايه شمالى و غربى آزاد بشوند. آزادى وقتى گفته مى شد يك متعلقى داشت و آن آزادى از ظلم، آزادى از حكام ظلم، آزادى از استبداد و استعمار بود؛ نه آزادى از دين؛ اما غرب زده ها با آن مايه فرهنگى غربى كه داشتند مرادشان آزادى در مقابل دين بود. آن جا مفهوم آزادى چنين معنايى داشت؛ يعنى آزادى از دين. وقتى مرحوم ميرزاى نائينى و ديگران صحبت از آزادى مى كردند و اين را به عنوان واژه مقدسى مطرح مى كردند؛ يعنى آزادى از استعمار و استبداد؛ اما آن ها وقتى استعمال مى كردند، منظورشان آزادى از دين بود. آن ها خودشان عامل استعمار بودند؛ ولى مى گفتند آزادى از استعمار و از دين.
اين بازى با الفاظ از قديم ترين ايام تمدن بشر وجود داشته. امروز هم همين قصه درباره الفاظ تسامح، تساهل، خشونت، مدارا و اصلاحات به صورت بسيار شديدترى تكرار مى شود و مقام معظم رهبرى در يك سخنرانىِ مفصل بحث شان را روى همين دو كلمه متمركز كردند كه منظورتان كدام خشونت است؟ همان خشونتى كه در قانون وجود دارد و خلاف خواست تبهكاران است؟ اين خشونت قانونى است كه كسى نمى تواند با آن مخالفت كند. هر كس قانون را قبول دارد، خشونتش را هم قبول دارد. اگر خشونت غيرقانونى را مى گوييد كه هيچ كس آن را قبول ندارد. ايشان در زمينه اصلاحات گفتند: اصلاً انقلاب براى اين اصلاحات بهوجود آمده است. اصلاحات مفاسد اجتماعى كه طبق نظام ارزشى اسلامى و انسانى، مفسده هستند. مبارزه با رشوه خوارى، دزدى، زير پا گذاشتن قانون و مبارزه با برقرارى روابط به جاى ضوابط، بايد اين ها را اصلاح كرد. اصلاً انقلاب براى همين اصلاحات بهوجود آمد. اگر منظور از اصلاحات، اصلاح اين امور است كه اين چيز تازه اى نيست. هدف اصل انقلاب بوده است؛ اما اصلاحاتى كه شما مى گوييد و امريكايى ها و رسانه هاى خارجى تأييد مى كنند، دين زدايى است و آن ها اصلاح را دين زدايى مى دانند. الان هم متأسفانه گروه ها و افرادى هستند كه در نوشته هايشان اصلاحات را مساوى با دين زدايى مى دانند. اگر اين اصلاحات را مى گوييد هيچ مسلمانى نمى تواند بپذيرد.
ببينيد الفاظ چقدر كش دار است و مى تواند معانى متضادى را حمل كند. از وظايف روحانيت در اين عصر اين است كه اين مفاهيم را تعريف كند. آزادى را تعريف كنيم و روشن كنيم كدام معنايش صحيح هست و كدام معنايش صحيح نيست: عقلاً و منطقاً كدام درست است و از ديدگاه اسلام كدام درست است و كدام غلط؟ اصلاحات يعنى چه؟ اصلاح يعنى رفع مفاسد؟ فساد را چه مى دانيد؟ وجود دين را فساد مى دانيد؟ احكام حجاب را فساد مى دانيد؟ حدود الهى را فساد مى دانيد؟ بله كسانى هستند كه اين ها را فساد مى دانند: «اِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الاَرْضِ قالُوا إنّما نَحْنُ مُصْلِحُون»؛ اما اگر فساد را فساد مى دانيد، بر طبق نظام ارزشى اسلام كه همه اش خلاصه مى شود در مخالفت با دين، چون دين به خاطر اصلاح آمده و شعار انبيا «اِن اريد الاّ الأصلاح ما استطعت»؛ بود. سيدالشهدا هم براى اصلاح قيام كرد: «اُريدُ الاصلاحَ فى اُمّة جَدّى». اصلاً هدف دين اصلاح است؛ اما كلام اين است كه صلاح و فساد كجاست؟ اصلاح و افساد كدام است؟ مصداقش چيست و آن را چگونه تعريف مى كنيد؟ آن چه از آن سوء استفاده مى شود، ابهام و كشدارى مفاهيم است. براى اين كه ما خودمان در اين دام ها نيفتيم، ابتدا بايد براى خودمان تعريف كنيم و بعد مردم را روشن كنيم كه اين واژه ها چه معنايى دارد و چگونه كسانى ممكن است از آن سوءاستفاده كنند.
شيخ فضل اللّه نورى را به اعدام محكوم كردند و همان طور كه در تاريخ آمده، بسيارى از شخصيت ها، عموم مردم و حتى فرزندش براى به دار كشيدن او كف زدند. كسى كه براى مشروطيت و مبارزه با استبداد قيام كرده بود، در عمل ديد استبداد قاجارى بر اين «استبداد اجتماعىِ غربى»؛ شرف دارد.
امروز هم نمونه هايى از آن را ملاحظه مى فرماييد: به نام آزادى، به نام «چند صدايى»، به نام جامعه مدنى، هر صدايى كه بر خلاف خواست آنها بلند شود، آن را به هزار جور تهمت و افترا و ترور شخصيت و، اگر دستشان برسد، ترور اشخاص محكوم و خفه مى كنند و حالا ما كه نمى دانيم خيلى از قتل هاى زنجيره اى به دست چه كسانى انجام شده است و ان شاءاللّه به زودى مشخص شود و معلوم بشود آن كسانى كه پيراهن عثمان را مطرح كردند، خودشان قاتل عثمان بودند. به هر حال، ما بايد از اين ها درس عبرت بگيريم و در دام اين مغالطات لفظى نيفتيم و ديگران را هم روشن كنيم تا در اين دام ها نيفتند و نهايتاً ضرورتِ توجه به اين كه تمام حركت هاى اجتماعى، در طول تاريخ، ميان دو قطبِ خداپرستى و بت پرستى نوسان دارد. در مقطع كوتاه تاريخ خودمان نيز اين حركت ها گاهى به طرف اين قطب تمايل دارد گاهى به آن طرف، و گاه به ندرت اتفاق مى افتد كه در نقطه صفر قرار مى گيرد؛ نه تمايل به اين طرف دارد و نه تمايل به آن طرف. صحبت بر سر اين است كه آيا آدميزاد بنده است؟ و بايد بندگى خدا كند تا به قرب الهى و كمال نهايى خودش برسد؟ يا نه خودش خداست، «أَفَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَويهُ.»؛ من هر چه خودم مى خواهم بايد بشود يا هر چه خدا بخواهد؟ يكى از اين دوتاست. گاهى در مواردى با هم توافق پيدا مى كند. آن كه من دلم مى خواهد، خدا هم مى خواهد و اكثر اوقات توافق پيدا نمى كند؛ چون آدم زيادت طلب است و حد و مرز نمى شناسد. خوردنى ها و پوشيدنى ها و مسايل بسيارى پيش مى آيد كه حد و مرزى ندارند؛ امّا خدا براى هر چيزى حدى تعيين كرده: «قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىء قدراً»؛ «كُل شَىء عنده بمقدار»، و قانون يعنى همين، يعنى تعيين حدود، يعنى محدود كردن خواست ها و مبارزه با آزادى مطلق. اگر اصالت با خواست خداست، لازمه اش محدود شدن خواست هاى ما است و اين كه خواست ها در چارچوب ارزش هاى كلى اسلام قرار گيرد؛ به همين دليل كسانى صاف و بى پرده و گستاخانه مى گويند ما خدا سرمان نمى شود. زمانى دوران تكليف بشر بود؛ امّا حالا ما تكليف را كنار مى گذاريم و دنبال حقمان هستيم. حقمان را بايد از خدا بگيريم؛ البته خدايى كه آن ها مى گويند، يعنى خداى موهوم، چون به وجود خدا معتقد نيستند. آن ها معتقدند: تكليف مربوط به دوران بردگى بود كه در جامعه عبد و مولايى وجود داشت. آنوقت مى گفتند: انسان عبد و خدا مولا است. دوران بردگى به پايان رسيده است. مى گويند: مفاهيم دينى هم تابع مفاهيم اجتماعى است. آن روزى كه برده دارى رواج داشت، در دين هم مفهوم عبوديت و مولويت شكل گرفت و وقتى نظام برده دارى پايان يافت، اين مفاهيم نيز از دين حذف مى شود!
كسانى كه در قطب خداپرستى قرار دارند از سرتاپاى كلامشان، رفتارشان و منششان بندگى و خداپرستى مى بارد. كلمات امام را ببينيد؛ همه اش اسلام، خدا و دين است. كسانى هم، به عكس، عارشان مى آيد كه در سخنانشان يك كلمه اسم خدا را بياورند؛ «و اذا ذكراللّه وحده اشمأزّت قلوب الذين لايؤمنون بالاخرة». بقيه مردم نيز بين اين قطب ها در نوسانند. گاهى به اين نزديك مى شوند گاهى به آن. من و شما هم مى بايد خود را با همين معيار بسنجيم. ببينيم انگيزه ما در حركت ها خواست خودمان است يا خواست خدا؟ صبح كه از خواب بلند مى شويم، مى گوييم چون خدا خواسته بلند مى شويم يا چون دلم مى خواست؟ درس مى روم چون خدا خواسته يا خودم خواستم؟ سخنرانى مى كنم چون خدا خواسته يا خودم مى خواهم؟ موضعگيرى سياسى مى كنم چون خدا خواسته يا خودم مى خواهم؟ هر اندازه كه انگيزه ها خدايى تر باشد به قطب انبيا نزديك تريم و هر چه انگيزه ها نفسانى تر باشد به قطب شيطان نزديك تر شده ايم. از اين دو حال خارج نيست. حركت هاى سياسى هم با همين معيار سنجيده مى شود. احزاب و گروه ها هم با همين معيار ارزيابى مى شوند. كسانى علناً و صريحاً مى گويند: ما خدا سرمان نمى شود و كسانى منافقانه اسمى از خدا و دين و گاهى حتى قانون اساسى و ولايت فقيه مى برند؛ ولى در دلشان سر سوزنى نه به خدا ايمان دارند نه به قيامت، چه رسد به ولايت فقيه و قانون اساسى. ابزار تحقق خواسته هايشان اين است كه به يك صورتى خواست خودشان را به عنوان خواست اجتماعى مطرح كنند و با پول و تبليغات به اسم خواست مردم خواست خودشان را حاكم كنند. اگر چشم باز كنيد، نمونه هايش را فراوان مى بينيد. در طول تاريخ بوده، امروز هم هست. ما بايد سعى كنيم اين كفه خداپرستى را تقويت كنيم. اول در خودمان، و بعد در جامعه. ديگر بيش تر وقت شما را نگيرم.

والسلام عليكم و رحمة اللّه

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org