قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

بخش اول

 

منشأ پيدايش اصلاح

و افساد در جهان

آفرينش

 

 

 

پيش‌گفتار

بر كسي پوشيده نيست كه هدف امام حسين(عليه السلام) از مبارزه و در نهايت شهادت، زنده ماندن دين بود. سخن گفتن در هر موضوعي از موضوعات اسلامي و كسب معرفت بيشتر نسبت به معارف، احكام، اهداف و ارزش‌هاي اسلامي، از توفيقاتي است كه به بركت خون پاك سيدالشهدا(عليه السلام) نصيب ما شده است. نبايد ترديد به خود راه داد كه در حال حاضر، هر كس كه در هر نقطه عالم، از اسلام بهره‎اي دارد، مرهون خون سيدالشهدا(عليه السلام) است، هر چند كه خود آن شخص علم به اين مطلب نداشته باشد يا پيرو مكتب آن حضرت(عليه السلام) نباشد.

سخن گفتن در باب معارف اسلامي و موضوعات مرتبط با دين، در واقع، بخشي از اهداف سيدالشهدا(عليه السلام) را محقق مي‎سازد. در ميان مسايل و موضوعات مختلف مرتبط با دين و معارف ديني، گاهي برخي از مسايل، به جهت شرايط زماني و مكاني، اهميت ويژه‎اي پيدا كرده و بحث درباره آن‌ها از اولويت بيشتري برخوردار خواهد بود. از اين رو، در هر زماني بايد تلاش نمود تا نيازهاي جامعه اسلامي با بخش‌هاي مختلف معارف دين سنجيده و شبهات، انحرافات و مغالطات، از اذهان زدوده شود. از اين طريق مي‎توان از نور پر فروغ حضرت سيد الشهدا(عليه السلام) بهره بيشتري برد.

يكي از موضوعاتي كه در حال حاضر در جامعه اسلامي ما مطرح است و در كلمات خود سيدالشهدا(عليه السلام) نيز با صراحت از آن سخن به ميان آمده است، موضوع «اصلاحات» است. تصميم بر آن است تا اين موضوع را از ديدگاه اسلام، كه همان ديدگاه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) است، بررسي كرده و مفهوم «اصلاحات» را در فرهنگ ديني، منطق قرآن و اهل بيت(عليه السلام) تبيين نماييم. پس از آن، جايگاه «اصلاحات» در حركت سيدالشهدا(عليه السلام) و ساير اوليا الهي به بحث گذاشته شده، در نهايت، تأثير آن در حركت اسلامي امام خميني(قدس سره)، كه يكي از بارزترين نمونه‎هاي پيروي از سيدالشهدا(عليه السلام) در اين دوران است، مشخص خواهد گرديد.

بدين ترتيب در پايان اين مباحث، نسبتِ آن‌چه امروزه به نام اصلاحات مطرح مي‎شود با اصلاحات از ديدگاه اسلامي مشخص شده و به اين پرسش پاسخ داده خواهد شد كه آيا منظور از اصلاحات در منطق اصلاح‎طلبان و تجديد نظرطلبان، همان اصلاحي است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، اميرالمؤمنين و سيدالشهدا(عليه السلام)، و انبيا الهي دنبال مي‎كردند يا با آن تفاوت دارد و در صورتي كه با آن متفاوت است، آيا با آن اصلاحات قابل جمع است يا خير؟ به عبارت ديگر، در اين نوشتار مشخص خواهد گرديد كه آيا از نظر اصلاح‎طلبان، اصلاحات مورد نظر انبيا الهي و ائمه اطهار(عليه السلام) تنها بخشي از كارهاي لازمي بوده است كه مي‎بايست توسط آنان انجام مي‎گرفت و بخش ديگر آن را هم اصلاح طلبان امروزي متقبل گرديده‎ و قصد كامل نمودن آن را دارند يا اين‌كه آن‌چه امروزه اصلاح‎طلبان دنبال مي‎كنند، نه تنها هيچ‎گونه سازگاري با اصلاحات مورد نظر انبيا و اوليا الهي ندارد، بلكه حتي در تضاد كامل با آن مي‎باشد و در حقيقت، آن‌چه در حال حاضر در منطق اصلاح‎طلبان، «اصلاح» ناميده مي‎شود، چيزي جز همان «افساد» نيست كه انبيا و اوليا الهي براي مبارزه با آن برخاسته‌‎اند.

اصلاح و افساد در لغت

كلمه اصلاح كه در مقابل كلمه افساد به كار برده مي‎شود، به معناي سامان بخشيدن و به صلاح آوردن مي‎باشد. معناي اين‎گونه كلمات كه به اصطلاح اديبان، از اضداد شمرده مي‎شوند، به كمك يكديگر روشن مي‎شود; همانند كلمات روز و شب كه مفهوم هر يك از آن‌ها با توجه به مفهوم ديگري شناخته مي‎شود. با مقايسه مفهوم روز، به معناي روشنايي، و مفهوم شب، به معناي تاريكي، بهتر مي‎توان مفهوم هر يك از اين كلمات را شناخت. كلماتي هم‎چون خير و شر، خوبي و بدي، و اصلاح و افساد نيز از همين قبيل كلمات شمرده مي‎شوند. بنابراين كلمات اصلاح و افساد را بايد با يكديگر مورد مقايسه قرار داد تا بتوان مفهوم روشني از آن دو به ذهن آورد.

بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه مفاهيم «صلاح» و «فساد» دو مفهوم ارزشي هستند و تعريف آن‌ها جز با توجه به مباني ارزشي هر جامعه امكان‎پذير نمي‎باشد. از اين رو، با نيكو شمردن اصلاحات و ناپسند شمردن افساد، نمي‎توان مصداق‌هاي آن‌ها را نيز مشخص نمود؛ بلكه بايد هدف‌هاي مطلوب هر جامعه‎اي را در نظر گرفت و در مسير تحقق آن اهداف حركت كرد. حركت به سوي هدف مطلوب، اصلاح شمرده مي‎شود، خواه آن حركت به تدريج و آرام و خواه به صورت جهشي و ناگهاني تحقق پذيرد؛ هر چند كه در اصطلاح، تنها به حركت نوع اول اصلاح اطلاق مي‎گردد و حركت نوع دوم انقلاب شمرده مي‎شود.

اصلاح و افساد در قرآن كريم

اشخاص آشنا با مفاهيم  قرآني بر اين باورند كه كلماتي هم‎چون اصلاح، افساد، صلاح و فساد، از كليد واژه‎هاي قرآن كريم محسوب مي‎شوند.

طرح چنين مباحثي در قرآن كريم، نقشي محوري در فهم ساير مباحثِ پيرامون آن‌ها دارد. در صورتي كه اين گونه مباحث كليدي به درستي مورد بررسي قرار گيرند، بحث‌هاي وابسته به آن‌ها نيز به خوبي جاي خود را در ميان مباحث باز خواهند كرد؛ اما در صورتي كه آن مباحث كليدي و نقش‎آفرين، مبهم باقي بمانند، سودي از بحث‌هاي ديگرِ مبتني بر آن‌ها عايد كسي نخواهد شد و حتي احتمال سوء‌ استفاده از آن‌ها نيز وجود دارد. به عنوان نمونه، كلمات «معروف» و «منكر» از ديگر واژه‎هاي كليدي قرآن هستند كه در آيات فراواني از آن‌ها بحث شده است. علاوه بر مباحث مربوط به امر به معروف و نهي از منكر، مي‎توان اين واژگان را در سطح گسترده‎اي، در مباحث ديگر نيز يافت. در برخي از آيات تأكيد شده است كه روابط زن و شوهر بايد براساس معروف باشد: وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف؛(1) و با آن‌ها به شايستگي رفتار كنيد. در برخي ديگر از آيات نيز حتي در صورت سامان نگرفتن زندگي و تصميم زن و شوهر به طلاق، بر جدا شدن براساس معروف تأكيد شده است: فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوف؛(2)پس چون عده آنان به سر رسيد [يا] به شايستگي نگاهشان داريد يا به شايستگي  از آنان جدا شويد. در بخشي ديگر از آيات قرآن كريم نيز توصيه شده است كه هنگام مشورت در زمينه شير دادن به فرزند يا از شير گرفتن او، براساس معروف با يكديگر برخورد نماييد: فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَأْتَمِرُوا بَيْنَكُم بِمَعْرُوف؛(3) و اگر براي شما [بچه] شير مي‏دهند، مزدشان را به ايشان بدهيد و به شايستگي ميان خود به مشورت پردازيد. بنابراين


1. نساء (4)، 19.

2. طلاق(65)، 2.

3. طلاق(65)، 6.

«معروف» از واژه‎هايي است كه موضوع بسياري از مباحث قرآني است و بحثهاي مختلفي پيرامون آن مطرح مي‎شود.

ويژگي اين كليد واژه‎هاي قرآني آن است كه در صورتي، كه مفهوم آن‌ها به خوبي شناخته نشود و خصوصيات آن‌ها به درستي مشخص نگردد، در موارد زيادي موجب اشتباه در فهم قرآن خواهد شد. از اين رو بايد براي مفاهيم كليدي آيات قرآن كريم، اهميت خاصي قايل شد و حدود و ثغور آن‌ها را شناخت تا تعريف درستي از آن‌ها به دست آيد و براساس آن تعاريف، مصاديق حقيقي آن‌ها شناخته شود؛ در غير اين صورت، ابهام در تعريف آن مفهوم، باعث مغالطه خواهد شد و افرادي از اين ابهام‌ها سوء استفاده نموده و با ارائه مفاهيم نادرست و غير منطقي، باعث فريب و گمراهي عده‎اي خواهند شد.

صلاح، فساد، اصلاح، افساد، مصلح و مفسد نيز از جمله كليد واژه‎هاي مهم قرآن محسوب مي‎شوند كه براي فهم صحيح قرآن بايد مفهوم آن‌ها به درستي شناخته شود. صلاح در لغت به معناي خوبي و شايستگي، فساد به معناي بدي و تباهي، اصلاح به معناي به شايستگي آوردن و كار را به طور صحيح انجام دادن، افساد به معناي كار را خراب و تباه كردن، مصلح به معناي طالب صلاح، و مفسد به معناي طالب فساد آمده است. تعريف اين واژگان در لغت كاري آسان است و نشان دادن معادل‌هاي آن‌ها در زبان فارسي نيز مشكل به نظر نمي‎رسد. ليكن آن‌چه كه از اهميت فراواني برخوردار است و نيازمند تأمل بيشتري مي‎باشد، مشخص نمودن حدود و ثغور اين مفاهيم در زبان فارسي است.

به عبارت ديگر، مشخص نمودن ميزان و ملاك شايسته يا ناشايسته بودن يك عمل، امري بس مهم و در عين حال مشكل مي‎باشد. هم‌چنين مشخص شدن مفهوم صلاح و فساد نمي‎تواند ملاكي در دست دهد تا

افراد اصلاح‎گر يا افسادگر به درستي شناخته شوند؛ چرا كه با اين تعاريف نمي‎توان به آساني مشخص نمود كه انجام دهنده يك عمل، با كدام شيوه، هدف و انگيزه، اصلاح‎گر و با كدام شيوه، هدف و انگيزه، افسادگر قلمداد مي‎شود. ‎بنابراين، اين‎گونه مفاهيم نمي‎توانند مشخص كننده مصاديق خود باشند و لذا همواره در اين‎گونه مباحث ابهام وجود خواهد داشت و افرادي از اين وضعيت به نفع خود سوء استفاده خواهند نمود. طبيعت اين گونه مفاهيم كلي، به خصوص مفاهيم انتزاعي كه مصداق مشخص، عيني و محسوس ندارند، اين است كه در معرض ابهام و اشتباه قرار مي‎گيرند؛ برخلاف مفاهيمي هم‎چون نور و آب كه مصداق محسوس و ملموس دارند و با نشان دادن نور چراغ و آب موجود در ليوان يا نهر، مي‎توان هرگونه ابهام را برطرف نمود. در اين‎گونه موارد، مفاهيم به كمك نشان دادن مصاديق شناخته مي‎شوند و حتي ادعا شده است كه يكي از بهترين شيوه‎هاي تعريف مفاهيم، نشان دادن مصاديق آن است.

خصوصيت مفاهيم انتزاعي كه از مصاديق عيني و ملموس برخوردار نيستند، اين است كه امكان سوء استفاده از ابهام موجود در آن‌ها وجود دارد و ارائه يك تعريف صحيح از آن‌ها مشكل به نظر مي‎رسد. به عنوان نمونه، «خوبي» يكي از مفاهيم انتزاعي است كه در عالَم، مصداق محسوس و ملموس ندارد. لذا مي‎توان اين ويژگي را به موارد زيادي نسبت داد و سخن، رفتار، غذا و هر چيز ديگري را خوب دانست. از سوي ديگر نمي‎توان اين خصوصيت را براي يك مصداق مشخص نشان داد و به عنوان مثال در تعريف «خوبي» كلمه «عسل» را به كار برد، زيرا در اين صورت، ممكن است كه كسي تصور نمايد كه «خوبي» بايد همانند «عسل»، شيرين و خوردني باشد. از اين رو، ارائه تعريف مشخصي از اين‎گونه مفاهيم، مشكل بوده و زمينه سوءاستفاده افرادي را فراهم مي‎نمايد.

براي جلوگيري از مغالطات و سوء استفاده‎ها از آيات شريفه قرآن كريم، ضروري است كه راجع به مفاهيم صلاح، فساد، اصلاح، افساد، مصلح و مفسد كه نمونه‎هايي از مفاهيم انتزاعي قرآن كريم محسوب مي‎گردند، توضيحاتي داده شود. براي تحقق اين هدف، بايد با برشمردن موارد استعمال اين كلمات در آيات قرآن كريم، شناخت بيشتري از اين مفاهيم به دست آورد.

با ذكر نمونه‎هايي از زندگي روزمره انسان‌ها مي‎توان شناخت بهتري نسبت به اين مفاهيم به دست آورد. كسي كه قصد ساخت دستگاهي براي رسيدن به هدف خاصي را دارد، از مصالح و ابزار خاصي استفاده مي‎كند. به عنوان نمونه، شخصي كه تصميم به ساختن خانه‎اي دارد، اهدافي را از اين عمل خود دنبال مي‎كند. داشتن سرپناه براي ساليان طولاني، محفوظ ماندن در برابر سرما و گرما، و مواردي از اين قبيل، مي‎تواند از اهداف ساختن يك خانه باشد. در صورتي مي‎توان ادعا نمود كه اين خانه درست ساخته شده است كه اين اهداف را برآورده سازد. امّا در صورت بي‎دقتي در ساخت خانه و در نظر نگرفتن آن اهداف، خانه ساخته شده دچار نقص‌هايي خواهد گرديد كه تحقق آن اهداف را با مشكل مواجه خواهد ساخت و در اين صورت، اين عمل، عملي فاسد دانسته خواهد شد. اصلاح اين عمل به آن است كه عيوب آن ساختمان برطرف شود. معماري كه نقايص آن ساختمان را برطرف مي‎نمايد، به عنوان اصلاح‎گر شناخته مي‎شود. هرچند كه در زبان فارسي، در اين‎گونه موارد واژه اصلاح كم‌تر به كار برده مي‎شود، ليكن در زبان عربي، به وفور مي‎توان استعمال اين واژه را در اين‎گونه موارد مشاهده نمود. با مثال ديگري نيز مي‎توان كاربرد اين واژه را در زبان فارسي نشان داد. زماني كه ميوه‎اي خاصيت خود را از دست بدهد و انتظاري كه از آن مي‎رود را

برآورده نسازد، در مورد آن، تعبير «فاسد» را به كار مي‎برند. در برخي موارد، ترش شدن ميوه نشانه فاسد شدن آن است و گاهي شيرين شدن ميوه نشان مي‎دهد كه آن ميوه فاسد شده است. به عنوان نمونه، در جايي كه براي تهيه سركه، در شيشه‎اي انگور ريخته مي‎شود، انتظار مي‎رود كه پس از مدتي ترش گردد. اگر اين امر تحقق نيافت، حكم به فاسد شدن آن داده مي‎شود؛ چرا كه آن هدفي كه از ريختن سركه انتظار مي‎رفت، برآورده نگرديده است. بنابراين، براي قضاوت در مورد صحيح يا فاسد بودن عمل، بايد هدف از انجام آن عمل را در نظر گرفت؛ در صورتي كه آن هدف محقق شود، آن عمل صحيح و شايسته و در غير اين صورت، فاسد خواهد بود.


رابطه صلاح و فساد با هدف آفرينش

خداوند متعال از آفرينش اين جهان كه در آن صلاح و فساد وجود دارد، هدفي را دنبال مي‎كند. بحث در زمينه هدف خداوند از خلقت اين جهان، مباحث مفصلي را مي‎طلبد كه در اين نوشتار نمي‎گنجد. تنها به اجمال مي‎توان گفت آن‌چه براي همگان قابل فهم است، اين است كه در صورتي كه اين جهان خلق نمي‎گرديد، موجودات به كمال نهايي خود نمي‎رسيدند. در صورتي كه اين هدف از خلقت تحقق يابد، جهان رو به صلاح پيش مي‎رود و مصلحان نيز همان كساني هستند كه تلاش مي‎نمايند تا امور اين جهان متناسب با هدف آفرينش پيش رود. در مقابل، در صورتي كه اين هدف آفرينش محقق نگردد، جهان در حال حركت به سوي فساد خواهد بود و مفسدان نيز كساني خواهند بود كه جهان را به آن سمت سوق مي‎دهند. علاوه بر آفرينش كل جهان هستي كه هدف خاصي را دنبال مي‎نمايد، هر بخش از اين جهان نيز براي هدف خاصي

آفريده شده است. در اين‌جا نيز در صورتي كه كساني تلاش نمايند تا هر يك از آن بخش‌ها به آن هدف مشخص دست يابند، مصلح يا اصلاح‎گر دانسته مي‎شوند و در صورتي كه عمل آنان در جهت تضعيف آن اهداف باشد، مفسد ناميده خواهند شد.

انسان در آفرينش جهان نقشي اساسي دارد و به يك معنا مي‎توان گفت كه هدف اصلي از آفرينش جهان پيدايش انسان است. هيچ موجودي در اين عالَم، از توانايي، استعداد و لياقت‌هاي انسان، برخوردار نيست و لذا تنها انسان است كه مي‎تواند هدف آفرينش در اين جهان باشد. در ميان تمام موجودات اين جهان كه بشر از آن‌ها آگاهي يافته است، انسان كامل‎ترين موجود به شمار مي‎رود و در واقع، آفرينش تمام موجودات، براي فراهم نمودن زمينه استكمال و رشد انسان مي‎باشد. در زندگي خود انسان‌ها نيز صلاح و فساد راه دارد و بحث وجود شرّ كه در علم كلام، فلسفه و عقايد از آن سخن به ميان آمده است، در راستاي همين مباحث قرار دارد؛ لذا جا دارد به طور مختصر به اين بحث نيز اشاره‎اي شود.


فلسفه وجود شرّ و فساد در جهان

يكي از مباحث مبنايي علم كلام، بحث از فلسفه وجود شرور در اين جهان مي‎باشد. در اين مباحث، فلسفه پيدايش سيل، زلزله و ساير بلايايي كه زندگي را به نابودي مي‎كشاند و نيز فلسفه وجود امراض، بيماري‌ها و مرگ و مير انسان‌ها مورد بررسي قرار مي‎گيرد. اين‎گونه مباحث به تفصيل در الهيات مورد بررسي قرار گرفته و از زواياي مختلف به آن توجه شده است؛ ليكن در اين‌جا تنها اشاره‎اي به اين بحث مي‎نماييم تا برخي از شبهات موجود در اين زمينه پاسخ داده شود.

طبيعت اين عالم به گونه‎اي است كه در آن بسياري از خيرات بدون وجود شرور تحقق نمي‎يابند. به عنوان نمونه، انسان ناچار است كه براي فراهم نمودن غذاي مورد نياز بدن خود، از گياهان زمين و يا گوشت حيوانات استفاه نمايد. با برداشت گياه از زمين و ذبح حيوانات، سپس خوردن آن‌ها توسط انسان، در واقع، حيات آن‌ها خاتمه يافته و يا رشد آن‌ها متوقف مي‎گردد و بدين ترتيب، زمينه نابودي و فساد آن‌ها فراهم مي‎شود. پس آن‌چه كه براي انسان‌ها خير، صلاح و نعمت است، براي موجودات ديگر شرّ محسوب مي‎شود و بدون تحقق آن شرور، خيري عايد انسان‌ها نمي‎گردد. در حوادث ديگر جهان نيز همين مطلب صادق است. با بارش فراوان باران و جاري شدن سيل، انسان‌ها از تشنگي نجات يافته و براي خود آب ذخيره مي‎نمايند تا از قحطي و خشك‎سالي جان سالم به در برند. پس در كنار خيري كه در اثر باران حاصل مي‎شود، شرّي نيز وجود دارد كه لازمه آن خير است. حاصل آن‌كه، در اين جهان مادي، نمي‎توان خير و شر را از يكديگر تفكيك نمود و خيرها را در يك سو و شرور را در سوي ديگر قرار داد، بلكه لازمه تحقق خيرات در اين جهان، وجود شرور مي‎باشد.

البته بايد اين نكته را نيز مورد توجه قرار داد كه آفريدگار اين جهان، حكيم است و در صورتي اين عمل حكيمانه خواهد بود كه خيرات جهان از شرور آن بيشتر باشد. خداوند متعال، اين جهان را به‎گونه‎اي آفريده است كه همواره خيرات آن بر شرور غلبه داشته باشد. به عنوان مثال، در بدن انسان اندام‌هاي متعددي وجود دارد. هر يك از اين اندام‌ها ممكن است متحمل صدها آفت شود. مثلاً انواع مختلفي از امراض براي چشم وجود دارد، ليكن تعداد كساني كه در اين جهان از چشمان سالم برخوردارند، بسيار بيشتر از تعداد كساني است كه دچار يكي از امراض

چشم گرديده‎اند. بنابراين خيرات چشم بسيار بيشتر از شرور آن مي‎باشد. در ساير اندام‌هاي بدن نيز اين حقيقت صادق است و تعداد كساني كه از سلامت اين اندام‌ها برخوردارند، بيش از تعداد كساني است كه از ناراحتي‌هاي جسمي در رنجند. در مورد انسان نيز همين امر صادق بوده و تعداد كساني كه شرارت در وجود آنان رخنه كرده است، كم‌تر از كساني است كه به سمت خيرات گرايش دارند.

حاصل آن‌كه، انسان موجودي است كه علاوه بر خيرات، شروري هم در او وجود دارد و حتي مي‎توان ادعا نمود كه شرور انسان محسوس و خيرات او بسيار نامحسوس و معنوي است. در اثبات اين ادعا مي‎توان به آياتي از قرآن كريم تمسك جست. در بسياري از آيات قرآن كريم، انسان با صفات زشت خود معرفي شده است. آياتي هم‎چون إِنَّ الإنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّار؛(1) قطعا انسان ستم‏پيشه ناسپاس است، إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُور؛(2) قطعاً انسان نوميد و ناسپاس خواهد بود، و آيات مشابه ديگري كه در قرآن به وفور يافت مي‎شود، به بيان صفات ناپسند انسان‌ها پرداخته ‎است. تعداد اين آيات در قرآن به قدري زياد است كه برخي، به غلط، پنداشته‎اند طبيعت انسان بر شرّ قرار گرفته است.

تحقق شرور در انسان از اموري بوده است كه حتي در هنگام آفرينش انسان نيز فرشتگان از آن اطلاع داشته‎اند و لذا از خلقت چنين موجودي در شگفت بودند. براساس آيات شريفه قرآن كريم، قبل از خلقت حضرت آدم(علي نبينا و آله و عليه السلام)، در آن زمان كه خداوند متعال به فرشتگان وحي فرمود: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَه؛(3)من در زمين جانشيني خواهم


1. ابراهيم (14)، 34

2. هود (11)، 10.

3. بقره (2)، 30.

گماشت، آنان كه از ماهيت انسان آگاه بوده و مي‎دانستند كه در صورت آفرينش انسان، فساد بر روي زمين به وجود خواهد آمد، از خداوند سؤال كردند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك؛(1) آيا بر زمين كسي را مي‏گماري كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد و حال آن‌كه ما با ستايش تو، [تو را] تنزيه مي‏كنيم و به تقديست مي‏پردازيم. از اين فراز از آيه شريفه مي‎توان پي‌برد كه اولين دانسته فرشتگان از انسان اين بوده است كه چنين موجودي اهل فساد خواهد بود. در واقع، فرشتگان، تنها صفت بارز انسان را فسادگري و خون‎ريز بودن او مي‎دانستند. از اين رو، در شگفت بودند كه چگونه ممكن است از ميان موجوداتي كه به فساد دست زده، خون‎ريزي به راه مي‎اندازند، كساني اين لياقت را پيدا ‎كنند كه به مقام خليفه خدا بودن در زمين نايل ‎گردند. از آن‌جا كه فرشتگان در آن شرايط توان درك حقيقت را نداشتند، خداوند به طور اجمال به آنان پاسخ داد: إنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛(1) من چيزي مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد. معناي اين كلام خداوند اين است كه اگر چه اين فسادها از انسان سر خواهد زد، اما در وجود همين انسان صلاحي نهفته است كه فرشتگان از آن اطلاعي نداشتند. همين صلاح بر تمام فسادهاي انسان رجحان داشته و خلقت او را حكيمانه مي‎سازد.

به هر حال، آن مطلبي كه خداوند متعال نسبت به آن آگاه بود و فرشتگان نيز آن را پذيرفتند، اين بود كه خيري در نهان انسان وجود دارد كه بر تمامي اين شرور غلبه مي‎يابد. علت اين‌كه فرشتگان نسبت به خلقت انسان در تعجب فرو رفتند، علم آنان به فسادگري انسان و عدم اطلاع آنان از خيري بود كه در آفرينش انسان نهفته است. همين آيه


1. بقره (2)، 30.

2. بقره (2)، 30.

نشان مي‎دهد كه فساد در وجود انسان امري بارز، چشم‎گير، محسوس و ملموس است و بايد تلاش خود را براي شناسايي خوبي‌هاي انسان به كار برد؛ چرا كه اين امور محسوس و ملموس نمي‎باشد و براي ديدن آن‌ها چشم تيزبيني لازم است.

نتيجه آن‌كه، در آفرينش انسان، علاوه بر صلاح و خير، فساد و شرّ نيز ملحوظ بوده است و فرشتگان نيز به خوبي آگاه بودند كه اين موجودي كه در آستانه آفرينش است، فسادهايي را به همراه خواهد آورد. بنابراين وجود فساد در زندگي انسان در اين جهان اجتناب ناپذير است؛ در غير اين صورت خداوند متعال در جواب فرشتگان، ادعاي آنان مبني بر فسادگر بودن انسان را رد مي‎كرد، نه آن‌كه خبر از وجود يك راز در آفرينش انسان دهد كه فرشتگان از آن اطلاعي نداشتند.

 

نقش عقل و وحي در اصلاح جامعه

ترديدي نيست كه در تمام موجودات سواي انسان، وجود هر حُسن و عيبي تكويني است و در اختيار خود آن موجود نمي‎باشد. به عنوان نمونه مار، اختياري در كُشنده بودن يا كُشنده نبودن زهر خود ندارد، بلكه به طور تكويني، زهر او كشنده آفريده شده است. هم‌چنين باراني كه موجب روييدن گل و گياه و خرمي زمين مي‎شود، از خود اختياري ندارد، بلكه خداوند باران را مي‎باراند و از اين طريق زمين را زنده كرده و گل‌هاي زيبا و معطر در آن مي‎روياند. امّا انسان با موجودات ديگر تفاوت اساسي دارد، از قدرت اختيار برخوردار مي‎باشد و در انجام كارهايي كه به صلاح بوده يا موجب فساد مي‎گردد، مخيّر است. اصولاً بدون وجود اختيار، نمي‎توان توجيهي براي خلقت انسان جستجو كرد و اساس آفرينش انسان بر همين عنصر استوار است.

بنابراين، از يك سو بايد اين موجود به‎گونه‎اي باشد كه هم بتواند اصلاح كند و هم قدرت بر افساد داشته باشد. از سوي ديگر، بايد صلاح بر فساد غلبه داشته باشد تا خلقت چنين موجودي حكيمانه در نظر گرفته شود. در اين‌جا نيز آثار حكمت الهي به صورت چشم‎گيرتري مشاهده مي‎شود؛ چرا كه خداوند به‎گونه‎اي انسان را تدبير مي‎كند كه از سويي داراي اختيار باشد و از ديگر سو، شرور و فسادهاي او بر صلاح او غالب نگردد. براي تحقق اين امر، خداوند متعال عاملي قوي به نام عقل در درون خود انسان قرار داده است. اين عامل نيرومند، تأثير زيادي در تعيين جهت انسان براي تبديل شدن به يك موجود شايسته دارد. عقل يكي از بزرگترين نعمت‌هاي الهي است كه براي سوق دادن انسان به سوي صلاح، در وجود انسان قرار داده شده است.

امّا نبايد از اين مطلب نيز غفلت نمود كه براي حركت به سوي صلاح، عقل به تنهايي كفايت نمي‎كند، زيرا در انسان‌هاي متعارف، عقل قادر به تشخيص تمام خوبي‌ها و بدي‌ها نيست. بدين جهت، خداوند متعال عامل ديگري به نام وحي را براي تكميل نقش عقل، در خارج از وجود هر انساني بنيان نهاد. بدين ترتيب، خداوند متعال علاوه بر اين كه به وسيله عقل، انسان‌ها را نسبت به خوب يا بد بودن عملي راهنمايي مي‎كند، از طريق ارسال پيامبران الهي و وحي به آن‌ها، بشر را در مواردي كه عقل او توان تشخيص صلاح و فساد را ندارد، ياري مي‎بخشد.

دو عامل عقل و وحي، با كمك يكديگر به انسان راه صحيح را نشان داده و او را در مبارزه با شرور ياري مي‎رسانند. امّا وجود اين دو عامل مانع از اختيار انسان در پيمودن مسير خود نمي‎شود و انسان در هر لحظه مي‎تواند، علي رغم ارشادات عقل و راهنمايي‌هاي انبيا، لجاجت به خرج داده و در مسير خلاف آن‌ها حركت نمايد. افراد زيادي را مي‎توان برشمرد

كه علي رغم نهي عقل و وحي، دست به اقدامات زشت و ناپسندي زده‎اند و وجود اين دو عامل، آنان را از اين‎گونه اعمال باز نداشته است. وضعيت در جايي خطرناك خواهد شد كه به قدري فساد دامن‎گير افراد شود كه هم فساد خود شخص بر صلاحش غلبه پيدا كند و هم در اجتماع، افراد مفسد بر افراد مصلح فايق آيند و زمينه اصلاح را در جامعه از بين ببرند. چنين فرضي دور از واقعيت نيست و در طول تاريخ نيز مواردي وجود داشته است كه انسان‌ها به قدري لجاجت به خرج داده و به افساد روي آوردند كه نه تنها وجود خود ايشان خير چشم‎گيري نداشته و شرّ آن‌ها بر خيرشان غالب آمده است، بلكه همين افراد زمينه فساد ديگران را هم فراهم نموده‎اند و از رشد روز افزون آن‌ها جلوگيري كرده‎اند.

جامعه فسادگر و عذاب استيصال

تاريخ به كرات شاهد غوطه‌ور شدن اكثريت افراد جامعه در فساد و در نتيجه عذاب الهي بوده است. يكي از اين جريانات در زمان حضرت نوح(علي نبينا و آله و عليه السلام) اتفاق افتاده است. اين پيامبر بزرگ خدا، قريب به هزار سال، مردم را به سوي خدا دعوت و آنان را هدايت و نصيحت نمود،(1) ليكن در پايان، به جز عده‎اي اندك، كس ديگري به او ايمان نياورد. كار به آن‌جا رسيد كه آن حضرت دستان خود را به دعا برداشته، از خداوند، نابودي آن قوم كافر را طلب نمود: وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَ لاَ يَلِدُوا إِلاَّ فَاجِرًا كَفَّارًا؛(2) و نوح گفت پروردگارا هيچ كس از كافران را بر روي زمين مگذار؛ چرا كه اگر تو آنان را باقي گذاري بندگانت را گمراه مي‏كنند و جز


1. عنكبوت (29)، 14.

2. نوح (71)، 26 و 27.

پليدكار ناسپاس نزايند. مطابق اين آيات شريفه، آن پيامبر عظيم‎الشأن اميد خود به اصلاح اين قوم را از دست داده بود و حتي از آن هراس داشت كه اينان فرزندان خود را نيز به فساد كشانند. نوع فسادي كه دامن‎گير آن قوم شده بود، مشخص نيست، ليكن آن حضرت قطعاً در مناجات خود آن قوم كافر را نفرين كرد و خداوند نيز در پي درخواست آن حضرت، به وسيله طوفان، نابودي آن قوم را رقم زد. استجابت درخواست حضرت نوح(علي نبينا و آله و عليه السلام) از سوي خداوند، خود شاهدي بر صحت گفتار آن حضرت مبني بر غوطه‎ور شدن آن قوم در فساد است.

نظير اين واقعه، درباره قوم عاد، ثمود، شعيب و لوط نيز اتفاق افتاده است. در سوره هود در ابتدا، داستان هر يك از اين اقوام ذكر گرديده، سپس در زمينه عاقبت فرا‎گير شدن فساد در جامعه و نزول عذاب الهي آمده است: فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّه يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَكَانُواْ مُجْرِمِين؛(1)پس چرا از نسل‌‌هاي پيش از شما خردمنداني نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين باز دارند جز اندكي از كساني كه از ميان آنان نجاتشان داديم. و كساني كه ستم كردند به دنبال ناز و نعمتي كه در آن بودند رفتند و آنان بزهكار بودند. قرآن كريم، پس از بيان عذاب‌هاي الهي كه اقوام پيشين بدان گرفتار آمده‎اند، آن اقوام را به جهت بي‎تفاوتي در دنبال نمودن خيرهاي پايدار مورد مؤاخذه قرار داده است. آنان در پي خوشي‌هاي زود گذر بودند و لذا خوشي‌هاي آنان دوامي نياورد و گرفتار عذاب الهي گرديدند.

تعبير «أُوْلُواْ بَقِيَّه» كه در اين آيه مورد استفاده قرار گرفته است، به كساني اطلاق مي‎شود كه به دنبال امور پايدار هستند. براساس اين آيه


1. هود (11)، 116.

شريفه، علت مؤاخذه گذشتگان و فرود آمدن عذاب الهي به سوي آنان، اين است كه در ميان آنان كسي وجود نداشت كه اهل خيرات ماندگار باشد. ويژگي كساني كه به دنبال امور پايدار هستند، اين است كه در صورت رواج فساد در ميان قوم خود، درصدد جلوگيري از آن بر مي‎آيند. علت نزول عذاب الهي بر اقوام پيشين آن بود كه در ميان آنان، افرادي كه تصميم به جلوگيري از فساد داشته باشند، بسيار كم بود و تنها همان تعداد اندك توانستند خود را از عذاب الهي نجات دهند. به اين‎گونه عذاب‌ها، عذاب استيصال ‎اطلاق شده است. عذاب استيصال، عذابي الهي است كه منجر به ريشه‎كن شدن يك جامعه يا جمعيتي گشته، با نابودي اكثريت قريب به اتفاق افراد، هويت اجتماعي خاص آن جامعه را از بين مي‎برد.

اين آيات به خوبي گوياي اين مطلب است كه در هر زماني اين امكان وجود دارد كه فساد ترويج يابد و دامنه وسيعي از جامعه را در برگيرد، امّا در صورتي كه كساني از اهل اصلاح به قدر كافي وجود داشته باشند كه بتوانند براي ايجاد حالت تعادل و عدم غلبه فساد بر صلاح، جلوي مفاسد را بگيرند، خداوند افراد آن جامعه را گرفتار عذاب استيصال نمي‎نمايد، زيرا هدف آفرينش از خلقت تحقق يافته و خيرات بر شرور غلبه پيدا كرده است. ليكن اگر كار به آن‌جا ختم شود كه ديگر اميدي به خير و صلاح آن جامعه وجود نداشته باشد، به‎گونه‎اي كه نه‎تنها خود افراد در فساد غوطه‎ور شوند، بلكه به اندازه‎اي محيط فاسد شود كه فرزندان آنان نيز از شرّ فساد در امان نمانند، در اين صورت، خداوند عذاب استيصال خود را بر آنان نازل مي‎فرمايد.

از آن‌جا كه وجود انسان با فساد و خون‎ريزي عجين شده است و فرشتگان نيز حتي قبل از خلقت انسان از اين موضوع مطلع بوده‎اند، لذا نبايد زماني را انتظار كشيد كه انسان مرتكب هيچ شرّي نگردد و در

جامعه از فساد خبري نباشد. حتي با تحقق جامعه ايده‎آل در زمان ظهور حضرت ولي عصر [عجل الله تعالي فرجه الشريف]، فساد از ميان انسان‌ها ريشه‌كن نخواهد شد، بلكه گناهي كه جنبه اجتماعي داشته و مشهود و محسوس باشد، رواج نخواهد داشت و در صورت ارتكاب گناه در اجتماع، شخص به سرعت مجازات خواهد شد. چه بسا ممكن است افرادي در همان زمان در خانه‎هاي خود به گناه مشغول باشند و دست از فساد و شرارت برندارند. بنابراين تا زماني كه انسان در روي اين كره خاكي وجود دارد، زمينه گناه و فساد نيز وجود خواهد داشت، ليكن در هر زماني بايد كساني وجود داشته باشند كه با ياري خداوند متعال و با استفاده از تعاليم انبيا و عقل، هم خود به صلاح روي آورند و صلاحشان بر فسادشان غلبه يابد و هم از گسترش فساد در جامعه جلوگيري نمايند. در صورتي جامعه به جانب صلاح رفته و از عذاب‌هاي الهي مصون خواهد ماند كه چنين افرادي در جامعه حضور فعال داشته باشند؛ چرا كه عذاب نمودن جامعه‎اي كه مردمان مصلح در آن حضور دارند، خلاف حكمت الهي مي‎باشد: وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُون؛(1) و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است كه شهرهايي را كه مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاك كند. نه تنها خداوند، جوامعي را كه در آن‌ها مصلحين به اندازه كافي وجود داشته باشند، هرگز عذاب نمي‎كند، بلكه به خاطر وجود همان افراد صالح بركات خود را بر آن‌ها نازل مي‎فرمايد.

اولين گام در شناخت صلاح و فساد جامعه

بعد از آن‌كه ضرورت حركت به سوي اصلاح و جلوگيري از فساد، با توجه به آيات قرآن كريم مشخص گرديد، بايد صلاح و فساد را شناخت و


1. هود (11)، 117

اصلاح‎طلبان واقعي را از مدعيان اصلاح‎طلبي تمييز داد و به ويژگي‌هاي هر يك از آن‌ها پي برد. براي رسيدن به اين هدف ناگزير بايد اصلاح حقيقي را با توجه به آيات شريفه قرآن كريم تعريف نمود و وجه تمايز آن را از فساد و شر مشخص نمود. هم‌چنين بايد در جستجوي پاسخ اين سؤال بود كه كساني كه مستحق عذاب استيصال گشته و نابود گرديدند، چگونه فساد بر آنان چيره گرديد و زمينه عذاب الهي برايشان فراهم شد. چگونگي جلوگيري از فساد و عذاب مترتب بر آن، از جمله مواردي است كه بايد بدان پرداخت. در اين صورت، فرمايش امام حسين(عليه السلام) در بيان هدف آن حضرت از مبارزه، به خوبي قابل درك خواهد بود. آن حضرت در بيان علت قيام خود، با صراحت فرمود: وإنّما خَرجتُ لِطََلَبِ الإِصلاحِ فِي اُمَّه جَدِّي صلي الله عليه وآله؛(1) همانا به منظور اصلاح در امت جدم،  [براي قيام]خارج شدم. براساس اين فرمايش گهربار، هدف از قيام سيدالشهدا(عليه السلام) اصلاح امت اسلامي بود. بايد ويژگي‌هاي اين اصلاح‎طلب واقعي را شناخت و اهداف او را شناخت.

تنها كساني مي‎توانند خود را تابع مكتب امام حسين(عليه السلام) بدانند كه در جلوگيري از گسترش فساد و انجام اصلاحات در جامعه، نهايت تلاش خود را به كار گيرند. براي رسيدن به اين هدف بايد قدرت خود را به درستي ارزيابي نموده و راه استفاده صحيح از اين قدرت خدادادي را آموخت. در غير اين صورت، فساد در جامعه رواج خواهد يافت و با گسترش فساد، زمينه نزول بلايا و مصيبت‌ها، بيش از پيش، فراهم خواهد شد: مَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَه فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ؛(2) و هر [گونه] مصيبتي به شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست و [خدا] از


1. المجلسي، محمد باقر؛ بحار الانوار؛ چ 2، بيروت: مؤسسه الوفاء ، 1403ق؛ ج44 ، باب ما جري عليه بعد بيعه الناس ليزيد الي شهادته، روايت2؛ ص329.

2. شوري (42)، 30.

بسياري درميگذرد. براساس اين آيه شريفه، خداوند به سبب گناهان افراد يك جامعه، عذاب را بر آنان نازل مي‎فرمايد، هر چند كه گاهي بر آنان منت گذاشته و از عذاب‌هاي متناسب با گناهان خودداري مي‎ورزد، چرا كه اگر عذاب الهي متناسب با گناهان افراد باشد، هيچ جنبنده‎اي بر روي زمين باقي نخواهد ماند: وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّه؛(1) و اگر خدا مردم را به [سزاي] آن‌چه انجام داده‏اند مؤاخذه مي‏كرد، هيچ جنبنده‏اي را بر پشت زمين باقي نمي‏گذاشت.


1. فاطر (35)، 45.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org