بخش اول
منشأ پيدايش اصلاح
و افساد در جهان
آفرينش
پيشگفتار
بر كسي پوشيده نيست كه هدف امام حسين(عليه السلام) از مبارزه و در نهايت شهادت، زنده ماندن دين بود. سخن گفتن در هر موضوعي از موضوعات اسلامي و كسب معرفت بيشتر نسبت به معارف، احكام، اهداف و ارزشهاي اسلامي، از توفيقاتي است كه به بركت خون پاك سيدالشهدا(عليه السلام) نصيب ما شده است. نبايد ترديد به خود راه داد كه در حال حاضر، هر كس كه در هر نقطه عالم، از اسلام بهرهاي دارد، مرهون خون سيدالشهدا(عليه السلام) است، هر چند كه خود آن شخص علم به اين مطلب نداشته باشد يا پيرو مكتب آن حضرت(عليه السلام) نباشد.
سخن گفتن در باب معارف اسلامي و موضوعات مرتبط با دين، در واقع، بخشي از اهداف سيدالشهدا(عليه السلام) را محقق ميسازد. در ميان مسايل و موضوعات مختلف مرتبط با دين و معارف ديني، گاهي برخي از مسايل، به جهت شرايط زماني و مكاني، اهميت ويژهاي پيدا كرده و بحث درباره آنها از اولويت بيشتري برخوردار خواهد بود. از اين رو، در هر زماني بايد تلاش نمود تا نيازهاي جامعه اسلامي با بخشهاي مختلف معارف دين سنجيده و شبهات، انحرافات و مغالطات، از اذهان زدوده شود. از اين طريق ميتوان از نور پر فروغ حضرت سيد الشهدا(عليه السلام) بهره بيشتري برد.
يكي از موضوعاتي كه در حال حاضر در جامعه اسلامي ما مطرح است و در كلمات خود سيدالشهدا(عليه السلام) نيز با صراحت از آن سخن به ميان آمده است، موضوع «اصلاحات» است. تصميم بر آن است تا اين موضوع را از ديدگاه اسلام، كه همان ديدگاه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) است، بررسي كرده و مفهوم «اصلاحات» را در فرهنگ ديني، منطق قرآن و اهل بيت(عليه السلام) تبيين نماييم. پس از آن، جايگاه «اصلاحات» در حركت سيدالشهدا(عليه السلام) و ساير اوليا الهي به بحث گذاشته شده، در نهايت، تأثير آن در حركت اسلامي امام خميني(قدس سره)، كه يكي از بارزترين نمونههاي پيروي از سيدالشهدا(عليه السلام) در اين دوران است، مشخص خواهد گرديد.
بدين ترتيب در پايان اين مباحث، نسبتِ آنچه امروزه به نام اصلاحات مطرح ميشود با اصلاحات از ديدگاه اسلامي مشخص شده و به اين پرسش پاسخ داده خواهد شد كه آيا منظور از اصلاحات در منطق اصلاحطلبان و تجديد نظرطلبان، همان اصلاحي است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، اميرالمؤمنين و سيدالشهدا(عليه السلام)، و انبيا الهي دنبال ميكردند يا با آن تفاوت دارد و در صورتي كه با آن متفاوت است، آيا با آن اصلاحات قابل جمع است يا خير؟ به عبارت ديگر، در اين نوشتار مشخص خواهد گرديد كه آيا از نظر اصلاحطلبان، اصلاحات مورد نظر انبيا الهي و ائمه اطهار(عليه السلام) تنها بخشي از كارهاي لازمي بوده است كه ميبايست توسط آنان انجام ميگرفت و بخش ديگر آن را هم اصلاح طلبان امروزي متقبل گرديده و قصد كامل نمودن آن را دارند يا اينكه آنچه امروزه اصلاحطلبان دنبال ميكنند، نه تنها هيچگونه سازگاري با اصلاحات مورد نظر انبيا و اوليا الهي ندارد، بلكه حتي در تضاد كامل با آن ميباشد و در حقيقت، آنچه در حال حاضر در منطق اصلاحطلبان، «اصلاح» ناميده ميشود، چيزي جز همان «افساد» نيست كه انبيا و اوليا الهي براي مبارزه با آن برخاستهاند.
اصلاح و افساد در لغت
كلمه اصلاح كه در مقابل كلمه افساد به كار برده ميشود، به معناي سامان بخشيدن و به صلاح آوردن ميباشد. معناي اينگونه كلمات كه به اصطلاح اديبان، از اضداد شمرده ميشوند، به كمك يكديگر روشن ميشود; همانند كلمات روز و شب كه مفهوم هر يك از آنها با توجه به مفهوم ديگري شناخته ميشود. با مقايسه مفهوم روز، به معناي روشنايي، و مفهوم شب، به معناي تاريكي، بهتر ميتوان مفهوم هر يك از اين كلمات را شناخت. كلماتي همچون خير و شر، خوبي و بدي، و اصلاح و افساد نيز از همين قبيل كلمات شمرده ميشوند. بنابراين كلمات اصلاح و افساد را بايد با يكديگر مورد مقايسه قرار داد تا بتوان مفهوم روشني از آن دو به ذهن آورد.
بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه مفاهيم «صلاح» و «فساد» دو مفهوم ارزشي هستند و تعريف آنها جز با توجه به مباني ارزشي هر جامعه امكانپذير نميباشد. از اين رو، با نيكو شمردن اصلاحات و ناپسند شمردن افساد، نميتوان مصداقهاي آنها را نيز مشخص نمود؛ بلكه بايد هدفهاي مطلوب هر جامعهاي را در نظر گرفت و در مسير تحقق آن اهداف حركت كرد. حركت به سوي هدف مطلوب، اصلاح شمرده ميشود، خواه آن حركت به تدريج و آرام و خواه به صورت جهشي و ناگهاني تحقق پذيرد؛ هر چند كه در اصطلاح، تنها به حركت نوع اول اصلاح اطلاق ميگردد و حركت نوع دوم انقلاب شمرده ميشود.
اصلاح و افساد در قرآن كريم
اشخاص آشنا با مفاهيم قرآني بر اين باورند كه كلماتي همچون اصلاح، افساد، صلاح و فساد، از كليد واژههاي قرآن كريم محسوب ميشوند.
طرح چنين مباحثي در قرآن كريم، نقشي محوري در فهم ساير مباحثِ پيرامون آنها دارد. در صورتي كه اين گونه مباحث كليدي به درستي مورد بررسي قرار گيرند، بحثهاي وابسته به آنها نيز به خوبي جاي خود را در ميان مباحث باز خواهند كرد؛ اما در صورتي كه آن مباحث كليدي و نقشآفرين، مبهم باقي بمانند، سودي از بحثهاي ديگرِ مبتني بر آنها عايد كسي نخواهد شد و حتي احتمال سوء استفاده از آنها نيز وجود دارد. به عنوان نمونه، كلمات «معروف» و «منكر» از ديگر واژههاي كليدي قرآن هستند كه در آيات فراواني از آنها بحث شده است. علاوه بر مباحث مربوط به امر به معروف و نهي از منكر، ميتوان اين واژگان را در سطح گستردهاي، در مباحث ديگر نيز يافت. در برخي از آيات تأكيد شده است كه روابط زن و شوهر بايد براساس معروف باشد: وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف؛(1) و با آنها به شايستگي رفتار كنيد. در برخي ديگر از آيات نيز حتي در صورت سامان نگرفتن زندگي و تصميم زن و شوهر به طلاق، بر جدا شدن براساس معروف تأكيد شده است: فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوف؛(2)پس چون عده آنان به سر رسيد [يا] به شايستگي نگاهشان داريد يا به شايستگي از آنان جدا شويد. در بخشي ديگر از آيات قرآن كريم نيز توصيه شده است كه هنگام مشورت در زمينه شير دادن به فرزند يا از شير گرفتن او، براساس معروف با يكديگر برخورد نماييد: فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَأْتَمِرُوا بَيْنَكُم بِمَعْرُوف؛(3) و اگر براي شما [بچه] شير ميدهند، مزدشان را به ايشان بدهيد و به شايستگي ميان خود به مشورت پردازيد. بنابراين
1. نساء (4)، 19.
2. طلاق(65)، 2.
3. طلاق(65)، 6.
«معروف» از واژههايي است كه موضوع بسياري از مباحث قرآني است و بحثهاي مختلفي پيرامون آن مطرح ميشود.
ويژگي اين كليد واژههاي قرآني آن است كه در صورتي، كه مفهوم آنها به خوبي شناخته نشود و خصوصيات آنها به درستي مشخص نگردد، در موارد زيادي موجب اشتباه در فهم قرآن خواهد شد. از اين رو بايد براي مفاهيم كليدي آيات قرآن كريم، اهميت خاصي قايل شد و حدود و ثغور آنها را شناخت تا تعريف درستي از آنها به دست آيد و براساس آن تعاريف، مصاديق حقيقي آنها شناخته شود؛ در غير اين صورت، ابهام در تعريف آن مفهوم، باعث مغالطه خواهد شد و افرادي از اين ابهامها سوء استفاده نموده و با ارائه مفاهيم نادرست و غير منطقي، باعث فريب و گمراهي عدهاي خواهند شد.
صلاح، فساد، اصلاح، افساد، مصلح و مفسد نيز از جمله كليد واژههاي مهم قرآن محسوب ميشوند كه براي فهم صحيح قرآن بايد مفهوم آنها به درستي شناخته شود. صلاح در لغت به معناي خوبي و شايستگي، فساد به معناي بدي و تباهي، اصلاح به معناي به شايستگي آوردن و كار را به طور صحيح انجام دادن، افساد به معناي كار را خراب و تباه كردن، مصلح به معناي طالب صلاح، و مفسد به معناي طالب فساد آمده است. تعريف اين واژگان در لغت كاري آسان است و نشان دادن معادلهاي آنها در زبان فارسي نيز مشكل به نظر نميرسد. ليكن آنچه كه از اهميت فراواني برخوردار است و نيازمند تأمل بيشتري ميباشد، مشخص نمودن حدود و ثغور اين مفاهيم در زبان فارسي است.
به عبارت ديگر، مشخص نمودن ميزان و ملاك شايسته يا ناشايسته بودن يك عمل، امري بس مهم و در عين حال مشكل ميباشد. همچنين مشخص شدن مفهوم صلاح و فساد نميتواند ملاكي در دست دهد تا
افراد اصلاحگر يا افسادگر به درستي شناخته شوند؛ چرا كه با اين تعاريف نميتوان به آساني مشخص نمود كه انجام دهنده يك عمل، با كدام شيوه، هدف و انگيزه، اصلاحگر و با كدام شيوه، هدف و انگيزه، افسادگر قلمداد ميشود. بنابراين، اينگونه مفاهيم نميتوانند مشخص كننده مصاديق خود باشند و لذا همواره در اينگونه مباحث ابهام وجود خواهد داشت و افرادي از اين وضعيت به نفع خود سوء استفاده خواهند نمود. طبيعت اين گونه مفاهيم كلي، به خصوص مفاهيم انتزاعي كه مصداق مشخص، عيني و محسوس ندارند، اين است كه در معرض ابهام و اشتباه قرار ميگيرند؛ برخلاف مفاهيمي همچون نور و آب كه مصداق محسوس و ملموس دارند و با نشان دادن نور چراغ و آب موجود در ليوان يا نهر، ميتوان هرگونه ابهام را برطرف نمود. در اينگونه موارد، مفاهيم به كمك نشان دادن مصاديق شناخته ميشوند و حتي ادعا شده است كه يكي از بهترين شيوههاي تعريف مفاهيم، نشان دادن مصاديق آن است.
خصوصيت مفاهيم انتزاعي كه از مصاديق عيني و ملموس برخوردار نيستند، اين است كه امكان سوء استفاده از ابهام موجود در آنها وجود دارد و ارائه يك تعريف صحيح از آنها مشكل به نظر ميرسد. به عنوان نمونه، «خوبي» يكي از مفاهيم انتزاعي است كه در عالَم، مصداق محسوس و ملموس ندارد. لذا ميتوان اين ويژگي را به موارد زيادي نسبت داد و سخن، رفتار، غذا و هر چيز ديگري را خوب دانست. از سوي ديگر نميتوان اين خصوصيت را براي يك مصداق مشخص نشان داد و به عنوان مثال در تعريف «خوبي» كلمه «عسل» را به كار برد، زيرا در اين صورت، ممكن است كه كسي تصور نمايد كه «خوبي» بايد همانند «عسل»، شيرين و خوردني باشد. از اين رو، ارائه تعريف مشخصي از اينگونه مفاهيم، مشكل بوده و زمينه سوءاستفاده افرادي را فراهم مينمايد.
براي جلوگيري از مغالطات و سوء استفادهها از آيات شريفه قرآن كريم، ضروري است كه راجع به مفاهيم صلاح، فساد، اصلاح، افساد، مصلح و مفسد كه نمونههايي از مفاهيم انتزاعي قرآن كريم محسوب ميگردند، توضيحاتي داده شود. براي تحقق اين هدف، بايد با برشمردن موارد استعمال اين كلمات در آيات قرآن كريم، شناخت بيشتري از اين مفاهيم به دست آورد.
با ذكر نمونههايي از زندگي روزمره انسانها ميتوان شناخت بهتري نسبت به اين مفاهيم به دست آورد. كسي كه قصد ساخت دستگاهي براي رسيدن به هدف خاصي را دارد، از مصالح و ابزار خاصي استفاده ميكند. به عنوان نمونه، شخصي كه تصميم به ساختن خانهاي دارد، اهدافي را از اين عمل خود دنبال ميكند. داشتن سرپناه براي ساليان طولاني، محفوظ ماندن در برابر سرما و گرما، و مواردي از اين قبيل، ميتواند از اهداف ساختن يك خانه باشد. در صورتي ميتوان ادعا نمود كه اين خانه درست ساخته شده است كه اين اهداف را برآورده سازد. امّا در صورت بيدقتي در ساخت خانه و در نظر نگرفتن آن اهداف، خانه ساخته شده دچار نقصهايي خواهد گرديد كه تحقق آن اهداف را با مشكل مواجه خواهد ساخت و در اين صورت، اين عمل، عملي فاسد دانسته خواهد شد. اصلاح اين عمل به آن است كه عيوب آن ساختمان برطرف شود. معماري كه نقايص آن ساختمان را برطرف مينمايد، به عنوان اصلاحگر شناخته ميشود. هرچند كه در زبان فارسي، در اينگونه موارد واژه اصلاح كمتر به كار برده ميشود، ليكن در زبان عربي، به وفور ميتوان استعمال اين واژه را در اينگونه موارد مشاهده نمود. با مثال ديگري نيز ميتوان كاربرد اين واژه را در زبان فارسي نشان داد. زماني كه ميوهاي خاصيت خود را از دست بدهد و انتظاري كه از آن ميرود را
برآورده نسازد، در مورد آن، تعبير «فاسد» را به كار ميبرند. در برخي موارد، ترش شدن ميوه نشانه فاسد شدن آن است و گاهي شيرين شدن ميوه نشان ميدهد كه آن ميوه فاسد شده است. به عنوان نمونه، در جايي كه براي تهيه سركه، در شيشهاي انگور ريخته ميشود، انتظار ميرود كه پس از مدتي ترش گردد. اگر اين امر تحقق نيافت، حكم به فاسد شدن آن داده ميشود؛ چرا كه آن هدفي كه از ريختن سركه انتظار ميرفت، برآورده نگرديده است. بنابراين، براي قضاوت در مورد صحيح يا فاسد بودن عمل، بايد هدف از انجام آن عمل را در نظر گرفت؛ در صورتي كه آن هدف محقق شود، آن عمل صحيح و شايسته و در غير اين صورت، فاسد خواهد بود.
رابطه صلاح و فساد با هدف آفرينش
خداوند متعال از آفرينش اين جهان كه در آن صلاح و فساد وجود دارد، هدفي را دنبال ميكند. بحث در زمينه هدف خداوند از خلقت اين جهان، مباحث مفصلي را ميطلبد كه در اين نوشتار نميگنجد. تنها به اجمال ميتوان گفت آنچه براي همگان قابل فهم است، اين است كه در صورتي كه اين جهان خلق نميگرديد، موجودات به كمال نهايي خود نميرسيدند. در صورتي كه اين هدف از خلقت تحقق يابد، جهان رو به صلاح پيش ميرود و مصلحان نيز همان كساني هستند كه تلاش مينمايند تا امور اين جهان متناسب با هدف آفرينش پيش رود. در مقابل، در صورتي كه اين هدف آفرينش محقق نگردد، جهان در حال حركت به سوي فساد خواهد بود و مفسدان نيز كساني خواهند بود كه جهان را به آن سمت سوق ميدهند. علاوه بر آفرينش كل جهان هستي كه هدف خاصي را دنبال مينمايد، هر بخش از اين جهان نيز براي هدف خاصي
آفريده شده است. در اينجا نيز در صورتي كه كساني تلاش نمايند تا هر يك از آن بخشها به آن هدف مشخص دست يابند، مصلح يا اصلاحگر دانسته ميشوند و در صورتي كه عمل آنان در جهت تضعيف آن اهداف باشد، مفسد ناميده خواهند شد.
انسان در آفرينش جهان نقشي اساسي دارد و به يك معنا ميتوان گفت كه هدف اصلي از آفرينش جهان پيدايش انسان است. هيچ موجودي در اين عالَم، از توانايي، استعداد و لياقتهاي انسان، برخوردار نيست و لذا تنها انسان است كه ميتواند هدف آفرينش در اين جهان باشد. در ميان تمام موجودات اين جهان كه بشر از آنها آگاهي يافته است، انسان كاملترين موجود به شمار ميرود و در واقع، آفرينش تمام موجودات، براي فراهم نمودن زمينه استكمال و رشد انسان ميباشد. در زندگي خود انسانها نيز صلاح و فساد راه دارد و بحث وجود شرّ كه در علم كلام، فلسفه و عقايد از آن سخن به ميان آمده است، در راستاي همين مباحث قرار دارد؛ لذا جا دارد به طور مختصر به اين بحث نيز اشارهاي شود.
فلسفه وجود شرّ و فساد در جهان
يكي از مباحث مبنايي علم كلام، بحث از فلسفه وجود شرور در اين جهان ميباشد. در اين مباحث، فلسفه پيدايش سيل، زلزله و ساير بلايايي كه زندگي را به نابودي ميكشاند و نيز فلسفه وجود امراض، بيماريها و مرگ و مير انسانها مورد بررسي قرار ميگيرد. اينگونه مباحث به تفصيل در الهيات مورد بررسي قرار گرفته و از زواياي مختلف به آن توجه شده است؛ ليكن در اينجا تنها اشارهاي به اين بحث مينماييم تا برخي از شبهات موجود در اين زمينه پاسخ داده شود.
طبيعت اين عالم به گونهاي است كه در آن بسياري از خيرات بدون وجود شرور تحقق نمييابند. به عنوان نمونه، انسان ناچار است كه براي فراهم نمودن غذاي مورد نياز بدن خود، از گياهان زمين و يا گوشت حيوانات استفاه نمايد. با برداشت گياه از زمين و ذبح حيوانات، سپس خوردن آنها توسط انسان، در واقع، حيات آنها خاتمه يافته و يا رشد آنها متوقف ميگردد و بدين ترتيب، زمينه نابودي و فساد آنها فراهم ميشود. پس آنچه كه براي انسانها خير، صلاح و نعمت است، براي موجودات ديگر شرّ محسوب ميشود و بدون تحقق آن شرور، خيري عايد انسانها نميگردد. در حوادث ديگر جهان نيز همين مطلب صادق است. با بارش فراوان باران و جاري شدن سيل، انسانها از تشنگي نجات يافته و براي خود آب ذخيره مينمايند تا از قحطي و خشكسالي جان سالم به در برند. پس در كنار خيري كه در اثر باران حاصل ميشود، شرّي نيز وجود دارد كه لازمه آن خير است. حاصل آنكه، در اين جهان مادي، نميتوان خير و شر را از يكديگر تفكيك نمود و خيرها را در يك سو و شرور را در سوي ديگر قرار داد، بلكه لازمه تحقق خيرات در اين جهان، وجود شرور ميباشد.
البته بايد اين نكته را نيز مورد توجه قرار داد كه آفريدگار اين جهان، حكيم است و در صورتي اين عمل حكيمانه خواهد بود كه خيرات جهان از شرور آن بيشتر باشد. خداوند متعال، اين جهان را بهگونهاي آفريده است كه همواره خيرات آن بر شرور غلبه داشته باشد. به عنوان مثال، در بدن انسان اندامهاي متعددي وجود دارد. هر يك از اين اندامها ممكن است متحمل صدها آفت شود. مثلاً انواع مختلفي از امراض براي چشم وجود دارد، ليكن تعداد كساني كه در اين جهان از چشمان سالم برخوردارند، بسيار بيشتر از تعداد كساني است كه دچار يكي از امراض
چشم گرديدهاند. بنابراين خيرات چشم بسيار بيشتر از شرور آن ميباشد. در ساير اندامهاي بدن نيز اين حقيقت صادق است و تعداد كساني كه از سلامت اين اندامها برخوردارند، بيش از تعداد كساني است كه از ناراحتيهاي جسمي در رنجند. در مورد انسان نيز همين امر صادق بوده و تعداد كساني كه شرارت در وجود آنان رخنه كرده است، كمتر از كساني است كه به سمت خيرات گرايش دارند.
حاصل آنكه، انسان موجودي است كه علاوه بر خيرات، شروري هم در او وجود دارد و حتي ميتوان ادعا نمود كه شرور انسان محسوس و خيرات او بسيار نامحسوس و معنوي است. در اثبات اين ادعا ميتوان به آياتي از قرآن كريم تمسك جست. در بسياري از آيات قرآن كريم، انسان با صفات زشت خود معرفي شده است. آياتي همچون إِنَّ الإنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّار؛(1) قطعا انسان ستمپيشه ناسپاس است، إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُور؛(2) قطعاً انسان نوميد و ناسپاس خواهد بود، و آيات مشابه ديگري كه در قرآن به وفور يافت ميشود، به بيان صفات ناپسند انسانها پرداخته است. تعداد اين آيات در قرآن به قدري زياد است كه برخي، به غلط، پنداشتهاند طبيعت انسان بر شرّ قرار گرفته است.
تحقق شرور در انسان از اموري بوده است كه حتي در هنگام آفرينش انسان نيز فرشتگان از آن اطلاع داشتهاند و لذا از خلقت چنين موجودي در شگفت بودند. براساس آيات شريفه قرآن كريم، قبل از خلقت حضرت آدم(علي نبينا و آله و عليه السلام)، در آن زمان كه خداوند متعال به فرشتگان وحي فرمود: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَه؛(3)من در زمين جانشيني خواهم
1. ابراهيم (14)، 34
2. هود (11)، 10.
3. بقره (2)، 30.
گماشت، آنان كه از ماهيت انسان آگاه بوده و ميدانستند كه در صورت آفرينش انسان، فساد بر روي زمين به وجود خواهد آمد، از خداوند سؤال كردند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك؛(1) آيا بر زمين كسي را ميگماري كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد و حال آنكه ما با ستايش تو، [تو را] تنزيه ميكنيم و به تقديست ميپردازيم. از اين فراز از آيه شريفه ميتوان پيبرد كه اولين دانسته فرشتگان از انسان اين بوده است كه چنين موجودي اهل فساد خواهد بود. در واقع، فرشتگان، تنها صفت بارز انسان را فسادگري و خونريز بودن او ميدانستند. از اين رو، در شگفت بودند كه چگونه ممكن است از ميان موجوداتي كه به فساد دست زده، خونريزي به راه مياندازند، كساني اين لياقت را پيدا كنند كه به مقام خليفه خدا بودن در زمين نايل گردند. از آنجا كه فرشتگان در آن شرايط توان درك حقيقت را نداشتند، خداوند به طور اجمال به آنان پاسخ داد: إنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛(1) من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد. معناي اين كلام خداوند اين است كه اگر چه اين فسادها از انسان سر خواهد زد، اما در وجود همين انسان صلاحي نهفته است كه فرشتگان از آن اطلاعي نداشتند. همين صلاح بر تمام فسادهاي انسان رجحان داشته و خلقت او را حكيمانه ميسازد.
به هر حال، آن مطلبي كه خداوند متعال نسبت به آن آگاه بود و فرشتگان نيز آن را پذيرفتند، اين بود كه خيري در نهان انسان وجود دارد كه بر تمامي اين شرور غلبه مييابد. علت اينكه فرشتگان نسبت به خلقت انسان در تعجب فرو رفتند، علم آنان به فسادگري انسان و عدم اطلاع آنان از خيري بود كه در آفرينش انسان نهفته است. همين آيه
1. بقره (2)، 30.
2. بقره (2)، 30.
نشان ميدهد كه فساد در وجود انسان امري بارز، چشمگير، محسوس و ملموس است و بايد تلاش خود را براي شناسايي خوبيهاي انسان به كار برد؛ چرا كه اين امور محسوس و ملموس نميباشد و براي ديدن آنها چشم تيزبيني لازم است.
نتيجه آنكه، در آفرينش انسان، علاوه بر صلاح و خير، فساد و شرّ نيز ملحوظ بوده است و فرشتگان نيز به خوبي آگاه بودند كه اين موجودي كه در آستانه آفرينش است، فسادهايي را به همراه خواهد آورد. بنابراين وجود فساد در زندگي انسان در اين جهان اجتناب ناپذير است؛ در غير اين صورت خداوند متعال در جواب فرشتگان، ادعاي آنان مبني بر فسادگر بودن انسان را رد ميكرد، نه آنكه خبر از وجود يك راز در آفرينش انسان دهد كه فرشتگان از آن اطلاعي نداشتند.
نقش عقل و وحي در اصلاح جامعه
ترديدي نيست كه در تمام موجودات سواي انسان، وجود هر حُسن و عيبي تكويني است و در اختيار خود آن موجود نميباشد. به عنوان نمونه مار، اختياري در كُشنده بودن يا كُشنده نبودن زهر خود ندارد، بلكه به طور تكويني، زهر او كشنده آفريده شده است. همچنين باراني كه موجب روييدن گل و گياه و خرمي زمين ميشود، از خود اختياري ندارد، بلكه خداوند باران را ميباراند و از اين طريق زمين را زنده كرده و گلهاي زيبا و معطر در آن ميروياند. امّا انسان با موجودات ديگر تفاوت اساسي دارد، از قدرت اختيار برخوردار ميباشد و در انجام كارهايي كه به صلاح بوده يا موجب فساد ميگردد، مخيّر است. اصولاً بدون وجود اختيار، نميتوان توجيهي براي خلقت انسان جستجو كرد و اساس آفرينش انسان بر همين عنصر استوار است.
بنابراين، از يك سو بايد اين موجود بهگونهاي باشد كه هم بتواند اصلاح كند و هم قدرت بر افساد داشته باشد. از سوي ديگر، بايد صلاح بر فساد غلبه داشته باشد تا خلقت چنين موجودي حكيمانه در نظر گرفته شود. در اينجا نيز آثار حكمت الهي به صورت چشمگيرتري مشاهده ميشود؛ چرا كه خداوند بهگونهاي انسان را تدبير ميكند كه از سويي داراي اختيار باشد و از ديگر سو، شرور و فسادهاي او بر صلاح او غالب نگردد. براي تحقق اين امر، خداوند متعال عاملي قوي به نام عقل در درون خود انسان قرار داده است. اين عامل نيرومند، تأثير زيادي در تعيين جهت انسان براي تبديل شدن به يك موجود شايسته دارد. عقل يكي از بزرگترين نعمتهاي الهي است كه براي سوق دادن انسان به سوي صلاح، در وجود انسان قرار داده شده است.
امّا نبايد از اين مطلب نيز غفلت نمود كه براي حركت به سوي صلاح، عقل به تنهايي كفايت نميكند، زيرا در انسانهاي متعارف، عقل قادر به تشخيص تمام خوبيها و بديها نيست. بدين جهت، خداوند متعال عامل ديگري به نام وحي را براي تكميل نقش عقل، در خارج از وجود هر انساني بنيان نهاد. بدين ترتيب، خداوند متعال علاوه بر اين كه به وسيله عقل، انسانها را نسبت به خوب يا بد بودن عملي راهنمايي ميكند، از طريق ارسال پيامبران الهي و وحي به آنها، بشر را در مواردي كه عقل او توان تشخيص صلاح و فساد را ندارد، ياري ميبخشد.
دو عامل عقل و وحي، با كمك يكديگر به انسان راه صحيح را نشان داده و او را در مبارزه با شرور ياري ميرسانند. امّا وجود اين دو عامل مانع از اختيار انسان در پيمودن مسير خود نميشود و انسان در هر لحظه ميتواند، علي رغم ارشادات عقل و راهنماييهاي انبيا، لجاجت به خرج داده و در مسير خلاف آنها حركت نمايد. افراد زيادي را ميتوان برشمرد
كه علي رغم نهي عقل و وحي، دست به اقدامات زشت و ناپسندي زدهاند و وجود اين دو عامل، آنان را از اينگونه اعمال باز نداشته است. وضعيت در جايي خطرناك خواهد شد كه به قدري فساد دامنگير افراد شود كه هم فساد خود شخص بر صلاحش غلبه پيدا كند و هم در اجتماع، افراد مفسد بر افراد مصلح فايق آيند و زمينه اصلاح را در جامعه از بين ببرند. چنين فرضي دور از واقعيت نيست و در طول تاريخ نيز مواردي وجود داشته است كه انسانها به قدري لجاجت به خرج داده و به افساد روي آوردند كه نه تنها وجود خود ايشان خير چشمگيري نداشته و شرّ آنها بر خيرشان غالب آمده است، بلكه همين افراد زمينه فساد ديگران را هم فراهم نمودهاند و از رشد روز افزون آنها جلوگيري كردهاند.
جامعه فسادگر و عذاب استيصال
تاريخ به كرات شاهد غوطهور شدن اكثريت افراد جامعه در فساد و در نتيجه عذاب الهي بوده است. يكي از اين جريانات در زمان حضرت نوح(علي نبينا و آله و عليه السلام) اتفاق افتاده است. اين پيامبر بزرگ خدا، قريب به هزار سال، مردم را به سوي خدا دعوت و آنان را هدايت و نصيحت نمود،(1) ليكن در پايان، به جز عدهاي اندك، كس ديگري به او ايمان نياورد. كار به آنجا رسيد كه آن حضرت دستان خود را به دعا برداشته، از خداوند، نابودي آن قوم كافر را طلب نمود: وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَ لاَ يَلِدُوا إِلاَّ فَاجِرًا كَفَّارًا؛(2) و نوح گفت پروردگارا هيچ كس از كافران را بر روي زمين مگذار؛ چرا كه اگر تو آنان را باقي گذاري بندگانت را گمراه ميكنند و جز
1. عنكبوت (29)، 14.
2. نوح (71)، 26 و 27.
پليدكار ناسپاس نزايند. مطابق اين آيات شريفه، آن پيامبر عظيمالشأن اميد خود به اصلاح اين قوم را از دست داده بود و حتي از آن هراس داشت كه اينان فرزندان خود را نيز به فساد كشانند. نوع فسادي كه دامنگير آن قوم شده بود، مشخص نيست، ليكن آن حضرت قطعاً در مناجات خود آن قوم كافر را نفرين كرد و خداوند نيز در پي درخواست آن حضرت، به وسيله طوفان، نابودي آن قوم را رقم زد. استجابت درخواست حضرت نوح(علي نبينا و آله و عليه السلام) از سوي خداوند، خود شاهدي بر صحت گفتار آن حضرت مبني بر غوطهور شدن آن قوم در فساد است.
نظير اين واقعه، درباره قوم عاد، ثمود، شعيب و لوط نيز اتفاق افتاده است. در سوره هود در ابتدا، داستان هر يك از اين اقوام ذكر گرديده، سپس در زمينه عاقبت فراگير شدن فساد در جامعه و نزول عذاب الهي آمده است: فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّه يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَكَانُواْ مُجْرِمِين؛(1)پس چرا از نسلهاي پيش از شما خردمنداني نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين باز دارند جز اندكي از كساني كه از ميان آنان نجاتشان داديم. و كساني كه ستم كردند به دنبال ناز و نعمتي كه در آن بودند رفتند و آنان بزهكار بودند. قرآن كريم، پس از بيان عذابهاي الهي كه اقوام پيشين بدان گرفتار آمدهاند، آن اقوام را به جهت بيتفاوتي در دنبال نمودن خيرهاي پايدار مورد مؤاخذه قرار داده است. آنان در پي خوشيهاي زود گذر بودند و لذا خوشيهاي آنان دوامي نياورد و گرفتار عذاب الهي گرديدند.
تعبير «أُوْلُواْ بَقِيَّه» كه در اين آيه مورد استفاده قرار گرفته است، به كساني اطلاق ميشود كه به دنبال امور پايدار هستند. براساس اين آيه
1. هود (11)، 116.
شريفه، علت مؤاخذه گذشتگان و فرود آمدن عذاب الهي به سوي آنان، اين است كه در ميان آنان كسي وجود نداشت كه اهل خيرات ماندگار باشد. ويژگي كساني كه به دنبال امور پايدار هستند، اين است كه در صورت رواج فساد در ميان قوم خود، درصدد جلوگيري از آن بر ميآيند. علت نزول عذاب الهي بر اقوام پيشين آن بود كه در ميان آنان، افرادي كه تصميم به جلوگيري از فساد داشته باشند، بسيار كم بود و تنها همان تعداد اندك توانستند خود را از عذاب الهي نجات دهند. به اينگونه عذابها، عذاب استيصال اطلاق شده است. عذاب استيصال، عذابي الهي است كه منجر به ريشهكن شدن يك جامعه يا جمعيتي گشته، با نابودي اكثريت قريب به اتفاق افراد، هويت اجتماعي خاص آن جامعه را از بين ميبرد.
اين آيات به خوبي گوياي اين مطلب است كه در هر زماني اين امكان وجود دارد كه فساد ترويج يابد و دامنه وسيعي از جامعه را در برگيرد، امّا در صورتي كه كساني از اهل اصلاح به قدر كافي وجود داشته باشند كه بتوانند براي ايجاد حالت تعادل و عدم غلبه فساد بر صلاح، جلوي مفاسد را بگيرند، خداوند افراد آن جامعه را گرفتار عذاب استيصال نمينمايد، زيرا هدف آفرينش از خلقت تحقق يافته و خيرات بر شرور غلبه پيدا كرده است. ليكن اگر كار به آنجا ختم شود كه ديگر اميدي به خير و صلاح آن جامعه وجود نداشته باشد، بهگونهاي كه نهتنها خود افراد در فساد غوطهور شوند، بلكه به اندازهاي محيط فاسد شود كه فرزندان آنان نيز از شرّ فساد در امان نمانند، در اين صورت، خداوند عذاب استيصال خود را بر آنان نازل ميفرمايد.
از آنجا كه وجود انسان با فساد و خونريزي عجين شده است و فرشتگان نيز حتي قبل از خلقت انسان از اين موضوع مطلع بودهاند، لذا نبايد زماني را انتظار كشيد كه انسان مرتكب هيچ شرّي نگردد و در
جامعه از فساد خبري نباشد. حتي با تحقق جامعه ايدهآل در زمان ظهور حضرت ولي عصر [عجل الله تعالي فرجه الشريف]، فساد از ميان انسانها ريشهكن نخواهد شد، بلكه گناهي كه جنبه اجتماعي داشته و مشهود و محسوس باشد، رواج نخواهد داشت و در صورت ارتكاب گناه در اجتماع، شخص به سرعت مجازات خواهد شد. چه بسا ممكن است افرادي در همان زمان در خانههاي خود به گناه مشغول باشند و دست از فساد و شرارت برندارند. بنابراين تا زماني كه انسان در روي اين كره خاكي وجود دارد، زمينه گناه و فساد نيز وجود خواهد داشت، ليكن در هر زماني بايد كساني وجود داشته باشند كه با ياري خداوند متعال و با استفاده از تعاليم انبيا و عقل، هم خود به صلاح روي آورند و صلاحشان بر فسادشان غلبه يابد و هم از گسترش فساد در جامعه جلوگيري نمايند. در صورتي جامعه به جانب صلاح رفته و از عذابهاي الهي مصون خواهد ماند كه چنين افرادي در جامعه حضور فعال داشته باشند؛ چرا كه عذاب نمودن جامعهاي كه مردمان مصلح در آن حضور دارند، خلاف حكمت الهي ميباشد: وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُون؛(1) و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است كه شهرهايي را كه مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاك كند. نه تنها خداوند، جوامعي را كه در آنها مصلحين به اندازه كافي وجود داشته باشند، هرگز عذاب نميكند، بلكه به خاطر وجود همان افراد صالح بركات خود را بر آنها نازل ميفرمايد.
اولين گام در شناخت صلاح و فساد جامعه
بعد از آنكه ضرورت حركت به سوي اصلاح و جلوگيري از فساد، با توجه به آيات قرآن كريم مشخص گرديد، بايد صلاح و فساد را شناخت و
1. هود (11)، 117
اصلاحطلبان واقعي را از مدعيان اصلاحطلبي تمييز داد و به ويژگيهاي هر يك از آنها پي برد. براي رسيدن به اين هدف ناگزير بايد اصلاح حقيقي را با توجه به آيات شريفه قرآن كريم تعريف نمود و وجه تمايز آن را از فساد و شر مشخص نمود. همچنين بايد در جستجوي پاسخ اين سؤال بود كه كساني كه مستحق عذاب استيصال گشته و نابود گرديدند، چگونه فساد بر آنان چيره گرديد و زمينه عذاب الهي برايشان فراهم شد. چگونگي جلوگيري از فساد و عذاب مترتب بر آن، از جمله مواردي است كه بايد بدان پرداخت. در اين صورت، فرمايش امام حسين(عليه السلام) در بيان هدف آن حضرت از مبارزه، به خوبي قابل درك خواهد بود. آن حضرت در بيان علت قيام خود، با صراحت فرمود: وإنّما خَرجتُ لِطََلَبِ الإِصلاحِ فِي اُمَّه جَدِّي صلي الله عليه وآله؛(1) همانا به منظور اصلاح در امت جدم، [براي قيام]خارج شدم. براساس اين فرمايش گهربار، هدف از قيام سيدالشهدا(عليه السلام) اصلاح امت اسلامي بود. بايد ويژگيهاي اين اصلاحطلب واقعي را شناخت و اهداف او را شناخت.
تنها كساني ميتوانند خود را تابع مكتب امام حسين(عليه السلام) بدانند كه در جلوگيري از گسترش فساد و انجام اصلاحات در جامعه، نهايت تلاش خود را به كار گيرند. براي رسيدن به اين هدف بايد قدرت خود را به درستي ارزيابي نموده و راه استفاده صحيح از اين قدرت خدادادي را آموخت. در غير اين صورت، فساد در جامعه رواج خواهد يافت و با گسترش فساد، زمينه نزول بلايا و مصيبتها، بيش از پيش، فراهم خواهد شد: مَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَه فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ؛(2) و هر [گونه] مصيبتي به شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست و [خدا] از
1. المجلسي، محمد باقر؛ بحار الانوار؛ چ 2، بيروت: مؤسسه الوفاء ، 1403ق؛ ج44 ، باب ما جري عليه بعد بيعه الناس ليزيد الي شهادته، روايت2؛ ص329.
2. شوري (42)، 30.
بسياري درميگذرد. براساس اين آيه شريفه، خداوند به سبب گناهان افراد يك جامعه، عذاب را بر آنان نازل ميفرمايد، هر چند كه گاهي بر آنان منت گذاشته و از عذابهاي متناسب با گناهان خودداري ميورزد، چرا كه اگر عذاب الهي متناسب با گناهان افراد باشد، هيچ جنبندهاي بر روي زمين باقي نخواهد ماند: وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّه؛(1) و اگر خدا مردم را به [سزاي] آنچه انجام دادهاند مؤاخذه ميكرد، هيچ جنبندهاي را بر پشت زمين باقي نميگذاشت.
1. فاطر (35)، 45.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org