بخش دوم
معيار جامعه صالح و فاسد
از ديدگاه قرآن كريم
مروري بر مباحث گذشته
در بخش پيشين، از صلاح، فساد و مشتقات آنها به عنوان واژههايي كليدي در قرآن نام برده شد كه فهم بسياري از مطالب قرآن متفرع بر شناخت دقيق آنها است. عدم اطلاع دقيق از معنا و مصاديق اين واژگان، منجر به سوء استفاده برخي از افراد شده است. در جهان هستي همواره در كنار اصلاح، افساد نيز مطرح ميباشد و اصولاً اصلاح در بسياري از زمينهها، مستلزم وجود افساد در جايي ديگر است. انسان نيز از اين امر مستثني نبوده و براي رسيدن به كمال، ناگزير بايد در انتخاب صلاح يا فساد آزاد گذاشته شود. در صورتي كه صلاح بر فساد غلبه داشته باشد، ميتوان اميد به نزول رحمت الهي داشت وگرنه بايد منتظر عذابهاي الهي، به ويژه عذاب استيصال بود.
جايگاه اصلاح و افساد در دعوت انبيا
انبيا الهي(سلام الله عليهم اجمعين) در مقام دعوت و ارشاد اقوام خود، مردم را به اصلاح دعوت و از افساد بر حذر ميداشتند. آنان در موارد متعددي قوم خود را خطاب قرار داده و ايشان را از افساد در روي زمين منع ميكردند. خطابهايي همچون وَلاَ تُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا؛(1) و در زمين پس
1. اعراف (7)، 56.
از اصلاح آن فساد مكنيد، و نيز وَلاَ تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِين؛(1) و در زمين به فساد سر برمداريد، گوياي اين مطلب است كه در دعوت انبيا، اصلاح و افساد نقشي اساسي داشته است. همچنين در قرآن كريم، در مقام توبيخ و نكوهش مردمي كه مورد عذاب الهي واقع شدهاند، تعبير الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ يُصْلِحُون؛(2) آنان كه در زمين فساد كرده و اصلاح نميكنند، به كار رفته است. تعبيرات مشابه ديگري نيز در قرآن كريم وجود دارد كه ذكر تمام آنها موجب اطناب كلام ميشود. اجمالاً از اينگونه آيات استفاده ميشود كه يكي از شعارهاي انبيا، دعوت به اصلاح و مبارزه با فساد بوده است. بدين منظور، شيوههاي تحقق اصلاح در جوامع توسط خود انبيا، بيان گرديده و در بسياري از جوامع نيز آنان در صدد تحقق اين آرمان برآمدهاند. از اين پس، تلاش خواهد شد تا اين شيوهها مورد بررسي قرار گيرد و بهترين روش براي تشخيص صلاح و فساد مشخص گردد تا زمينه سوء استفاده از اين مفاهيم از ميان برداشته شود.
برترين شيوه تشخيص مصاديق صلاح و فساد در عرصههاي مختلف زندگي
در برداشت عمومي از مفاهيم صلاح و فساد، صلاح مساوي با شايستگي و بيعيب بودن كارها و فساد به معناي ناشايستگي، تباهي، ناكارآمدي و نابساماني ميباشد. براساس برداشت مذكور، صلاح مساوي با خوبي و فساد برابر با بدي است؛ لذا جامعه صالح به معناي جامعه خوب و عمل صالح به معناي عمل شايسته و خوب ميباشد. مفهوم خوبي و بدي نيز از
1. بقره(2)، 60؛ اعراف(7)، 74؛ هود(11)، 85؛ شعراء(26)، 183و عنكبوت(29)، 36.
2. شعراء (26)، 152.
بديهيترين مفاهيمي است كه تمام انسانها نسبت به آن دو شناخت كافي دارند. در عين حال، تعريف همين مفهوم واضح و بديهي، بهگونهاي كه با توجه به آن تعريف، مصاديق و حد و مرزهاي آن مشخص شود، كاري بس دشوار است. از اين رو، تعريف خوبي و بدي، يكي از مباحث مهمي است كه در محافل فلسفي دنيا مطرح بوده و انديشمندان بزرگ، ساليان متمادي وقت خود را صرف اين موضوع نمودهاند. مفاهيم صلاح و فساد نيز دچار سرنوشتي همانند سرنوشت مفاهيم خوب و بد گرديده است. همگان ميپذيرند كه عمل صالح، عملي پسنديده است و جامعه بايد بدان سمت حركت نمايد و بر كسي پوشيده نيست كه فساد امر نامطلوبي است و بايد با آن به مبارزه برخاست. اما براي روشن شدن مفاهيم صلاح و فساد و شناخته شدن مصاديق هر يك از آنها، بايد تعريف روشنتري از اين دو مفهوم ارائه داد؛ تا ماهيت صلاح و فساد، به خوبي شناخته شود و از اين طريق، مصاديق خوب و بد يا شايسته و ناشايسته از هم تمييز داده شود تا افرادي نتوانند از اين تعبيرات، سوء استفاده كنند و مطالب نادرست را به جاي مطالب صحيح عرضه نمايند.
يكي از شيوههاي تشخيص شايسته يا ناشايسته بودن هر امري اين است كه مصاديق مسلم يك مفهوم، كه كسي در مورد خوب يا بد بودن آن ترديد ندارد، مورد بررسي قرار گيرد و ويژگي مشتركي كه در آنها وجود دارد، به دست آيد. بدين ترتيب، در صورتي كه از اين طريق، خصوصيتي در آن امور شناخته شود كه آنان را تحت عنوان امور شايسته يا ناشايسته قرار دهد، راز صالح يا فاسد بودن آن امور نيز مشخص ميگردد. براساس اين روش، خصوصيات هر يك از مصاديق، ناديده گرفته شده است و تنها به كشف جهات مشتركي كه آنها را در رديف
امور شايسته يا ناشايسته قرار ميدهد، اكتفا ميشود. پيش از اين، براي اين شيوه، نمونههايي ذكر گرديد؛ تفاوت ميان ميوه فاسد وميوه سالم، تفاوت ميان انسانهاي شايسته و افراد فاسد، و نيز تفاوت ميان عملي كه به خوبي و شايستگي انجام شده است با عملي كه به طور نادرست و ناشايست انجام گرفته است، از جمله مواردي بودند كه به آنها اشاره گرديد. در صورتي كه بتوان در چندين مصداق از امور طبيعي، مصنوعي و انساني، خصوصيات صلاح و فساد را شناخت، بهتر ميتوان تعريف نسبتاً قابل قبولي از اين مفاهيم به دست آورد.
ميوه بر روي درخت، ويژگي خاصي دارد كه بايد از ابتداي پيدايش، به تدريج به سوي آن پيش رود تا آنكه به كمال مطلوب خود نايل آيد. هر ميوهاي با آن ويژگي خاص خود شناخته ميشود و كساني كه از ميوهاي استفاده ميكنند، قصد دست يافتن به آن ويژگي خاص را دارند. به عنوان نمونه، برخي از ميوهها داراي مزهاي ترش و برخي ديگر شيرين هستند. هر كس كه ميوهاي شيرين همانند خربزه را مورد استفاده قرار ميدهد، آن ميوه را به خاطر شيرين بودنش ميخواهد و در صورتي كه مزه شيرين آن تغيير كند، آن ميوه، ميوهاي فاسد شمرده ميشود. همچنين در صورت از بين رفتن مزه ترش ميوهاي كه ترش بودن آن مطلوب است، آن ميوه فاسد محسوب ميگردد. در صورتي كه مزه ترش ميوهاي كه آن را براي تهيه ترشي فراهم نمودهاند، از بين برود، حكم به فاسد شدن آن ميوه، داده ميشود.
مثال ديگري را كه ميتوان براي بيان اين شيوه تشخيص صلاح و فساد آورد، اين است كه انسان، دارو را براي خواص طبي آن مورد استفاده قرار ميدهد. در صورتي كه يك دارو خواص طبي خود را از دست بدهد، دارويي فاسد شمرده ميشود. به عبارتي ديگر، هر يك از امور طبيعي از
ويژگيهاي ذاتي خاصي برخوردار است و داراي غايتي ميباشد كه در صورت از دست رفتن آن ويژگيهاي ذاتي و عدم دست يابي به آن غايت طبيعي، فاسد قلمداد ميگردد.
علاوه بر كاربرد صلاح و فساد در امور طبيعي، در مورد امور مصنوعي نيز چنين كاربردي مشاهده ميشود. انسان براي رسيدن به هدف خاصي، با صرف وقت، انرژي و مواد اوليه، اشيايي را ميسازد. حال اگر آن مصنوع، هدف مورد نظر سازنده آن را تأمين نمايد، اين عمل به خوبي و شايستگي انجام شده است؛ در غير اين صورت، عمل انجام شده، عملي نادرست و فاسد خواهد بود.
براساس مثالهاي مذكور، براي قضاوت نمودن در زمينه رو به صلاح يا فساد بودن يك جامعه، بايد هدف از پيدايش آن جامعه در نظر گرفته شود. در صورتي كه وضعيت آن جامعه بهگونهاي باشد كه در جهت تحقق اهداف مورد نظر در حركت بوده و ارگانها، اقشار و طبقات مختلف جامعه بهگونهاي عمل نمايند كه هدف مطلوب از مجموع جامعه تحقق پيدا كند، آن جامعه، جامعهاي صالح دانسته خواهد شد و در غير اين صورت، جامعهاي فاسد به شمار خواهد رفت. مطابق اين بيان، شايسته و صالح بودن يك جامعه به اين است كه وضعيت اين جامعه با هدفي كه براي پيدايش آن در نظر گرفته شده است، متناسب باشد. در صورتي كه وضعيت آن جامعه بهگونهاي باشد كه زمينه تحقق ضد آن هدف مطلوب را فراهم سازد، جامعهاي فاسد قلمداد خواهد شد.
هدف از آفرينش انسان و تشكيل جامعه انساني
پس از آنكه مشخص گرديد كه براي تشخيص صالح يا فاسد بودن جامعهاي، بايد هدف از پيدايش آن جامعه را در نظر داشت و وضعيت
موجود آن جامعه را با آن هدف سنجيد، بايسته است كه در اينجا به مسألهاي بنيادين و ريشهاي پرداخته شود و هدف از تشكيل جامعه انساني مورد بررسي قرار گيرد. براي پرداختن به اين موضوع ميتوان از طريق تحليلهاي عقلاني و فلسفي به نتيجه رسيد، ليكن ارائه چنين بحثي، نيازمند ذكر مقدمات مفصلي است كه موجب اطاله كلام خواهد شد. از اين رو، تكيه خود را بر روي آيات قرآن قرار خواهيم داد تا با پيمودن مسيري كوتاهتر، جامعه صالح را از جامعه فاسد تشخيص داده و نظر قرآن كريم را در اين زمينه جويا شويم. براي نايل آمدن به اين مقصود، بايد در ابتدا، هدف پيدايش انسان و تحقق جامعه انساني از ديدگاه قرآن كريم مورد بررسي قرار گيرد تا بتوان معياري براي جامعه صالح و فاسد به دست آورد.
برخي از انسانها بر اين اعتقادند كه آفرينش انسان و جامعه انساني هيچگونه هدفي را دنبال نميكند: مَا هِىَ إلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلاَّ الدَّهْر؛(1)غير از زندگاني دنياي ما [چيز ديگري] نيست؛ ميميريم و زنده ميشويم و ما را جز طبيعت هلاك نميكند. به تصور چنين افرادي، انسانها همانند علفي هستند كه روزي از زمين ميرويند و روزي ديگر، زرد و خشك شده و در نهايت از بين ميروند و هدفي از پيدايش انسان وجود ندارد. قرآن كريم با صراحت اين ديدگاه را رد نموده و حتي صاحبان اين ديدگاه را نيز مذمت مينمايد: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُون؛(2) آيا پنداشتيد شما را بيهوده آفريدهايم و به سوي ما بازگردانيده نميشويد؟ در صورتي كه هدفي از آفرينش انسان وجود نداشته باشد، خلقت انسان عبث و بيهوده و اين
1. جاثيه (45)، 24.
2. مؤمنون (23)، 115.
امر با حكمت خداوند ناسازگار خواهد بود. در اينجاست كه هدف از آفرينش انسان از ديدگاه قرآن كريم مورد توجه قرار ميگيرد. در اين مجال به اختصار به اين بحث اشاره مينماييم، هرچند كه اين بحث به قدري گسترده است كه نوشتاري مفصل و مستقل را ميطلبد.
از ديدگاه قرآن كريم هدف نهايي از آفرينش انسان، بندگي خداوند است: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون؛(1)جنيان و انسان را جز براي بندگي نيافريدم. بنابراين، كمال انسان جز در سايه عبادت، بندگي و اطاعت خدا حاصل نميشود و تا زماني كه انسان به پرستش خدا نپردازد، انسان واقعي نخواهدشد. برخي از فيلسوفان جديد غرب نيز تعبيرات مشابهي در اين زمينه دارند. به عنوان نمونه، كييِركهگارد(2)، كشيشي كه ساكن آلمان بوده و داراي اصالت دانماركي ميباشد و يكي از رهبران فلسفه اگزيستانسياليسم به شمار ميرود، افراد بشر را زماني شايسته نام انسان ميداند كه با خدا ارتباط برقرار نموده باشد. به عبارت ديگر، حقيقت انسانيتِ انسان و رسيدن او به كمال، جز در سايه عبوديت خداوند حاصل نميشود و تا زماني كه اين رابطه برقرار نشود، انسان، در واقع، حيواني است كه از قدرت فكركردن، راه رفتن، خنديدن و خصوصياتي از اين قبيل برخوردار است، ليكن در حقيقت امر، انسان محسوب نميشود. در بيان دليل منحصر بودن راه نايل شدن به كمال در عبوديت خداوند، ميتوان هم از عقل و هم از تجربه كمك گرفت. در صورتي كه انسان وارد اين مسير شود و راه بندگي خدا را طي نمايد، به سرّ اين كار پي خواهد برد و به راحتي، دليل اينكه انسان در سايه بندگي خداوند، انسان
1. ذاريات (51)، 56.
2. Keirkegaard
واقعي خواهد شد و در غير اين صورت، برازنده نام چهارپايان خواهد بود، را متوجه خواهد شد.
حاصل آنكه، هدف از آفرينش انسان، شناخت خداوند و ارتباط با او از طريق عبادت و بندگي ميباشد. اگر انسان تنها ميبود و خدا را عبادت ميكرد، هدف از آفرينش او تحقق پيدا ميكرد؛ ليكن علاوه بر وجود فرد انساني، يك اجتماع انساني نيز وجود دارد كه داراي هدفي است. هدف از زندگي اجتماعي اين است كه افراد از طريق كمك به يكديگر، آسانتر به كمال مطلوب خود نايل گردند. شناخت اين هدف و تلاش براي رسيدن به اين هدف براي انسانِ تنها و منزوي مشكل خواهد بود. شخصي كه به تنهايي، در غار يا جنگلي زندگي ميكند، اوّلاً معلوم نيست كه بتواند اينگونه مسايل را درك نمايد و بر فرض كه پس از تلاش فراوان موفق به درك چنين مسايلي گردد، مدتها زمان خواهد برد تا متوجه وجود خداوند و ضرورت و كيفيت ارتباط با او گردد. چنين شخصي در صورتي كه از عقل سالمي برخوردار باشد و آن را نيز به كار گيرد، به آرامي به اين مسايل پي خواهد برد؛ اما اگر انسان در دايره اجتماع زندگي كند، زمينه تكامل او بيشتر و بهتر فراهم خواهد شد، زيرا انسان در اجتماع ميتواند از معلم و كتاب بهره گيرد و به دستورات انبيا الهي دست يابد و از اين طريق، راه و هدف را بهتر شناخته و در آن راستا حركت نمايد.
انسان ناگزير است كه براي رسيدن به هدف مذكور و فراهم ساختن زمينه همكاري در اجتماع، لوازمي را در نظر بگيرد. در صورتي كه زندگي اجتماعي انسانها به طور دائم، در معرض تهديدهاي جاني، مالي و ناموسي باشد و انسان در هيچ حالتي از امنيت برخوردار نباشد و همواره از ترور و تجاوز به جان، مال و ناموس خود در هراس باشد، هيچگاه فرصت
خودسازي پيدا نخواهد شد. از جمله شرايط برقراري روابط سالم در ميان انسانها اين است كه هر فردي در اجتماع، با خاطري آسوده به حيات خود ادامه دهد و از امنيت كامل برخوردار باشد، غذاي كافي در دسترس داشته باشد تا دچار رنج گرسنگي نگردد، نيازهاي طبيعي او برآورده شود، و روابط دوستانه و سالمي با ديگر انسانها داشته باشد. در صورت تحقق اين شرايط، انسان بهتر خواهد توانست به هدف زندگي خود كه همان پرستش خدا و ارتباط با اوست، نايل شود؛ والّا مجالي براي انسان براي خودسازي پيدا نخواهد شد.
بنابراين، دو نوع هدف را ميتوان براي آفرينش انسان و وجود جامعه انساني تصور نمود: هدف متوسط و هدف نهايي. هدف نهايي آن است كه انسانها، تبديل به افراد شايسته و خداپرست شوند. به آيه شريفه زير توجه فرماييد: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُون؛(1)خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد ـ همان گونه كه كساني را كه پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد ـ و آن ديني را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمني مبدل گرداند. اهل ايمان مرا عبادت ميكنند و چيزي را با من شريك قرار نميدهند و كساني كه پس از آن كفر ورزند، فاسق و نابكار خواهند بود. آيه فوق، به خوبي هدف از آفرينش انسان و وجود جامعه انساني را بيان نموده است.
1. نور (24)، 55.
براساس اين آيه شريفه، خداوند متعال به كساني كه ايمان دارند و كار شايسته انجام دهند، وعده داده است كه آنان را خليفه خود بر روي زمين قرار دهد و دين و آيين آنها را با ثبات و مستقر گرداند و پس از آنكه زماني را با ترس، بيم و ناامني گذراندند، ناامني كساني را كه در آن حال، ايمان خود را حفظ كرده و عمل صالح به جا آوردند، تبديل به امنيت نمايد.
جامعهاي كه اين ويژگيها در آن تحقق يافته و امنيت در همه ابعاد بر آن حكمفرما باشد، شرايط اوليه در آن فراهم گرديده و اهداف مياني در آن جامه عمل به خود پوشيده است. پس از فراهم شدن اين مقدمات، زمينه رسيدن چنين جامعهاي به هدف نهايي نيز فراهم ميگردد؛ آن هدف نهايي نيز چيزي جز عبادت خداوند متعال بر روي زمين نيست. جامعه ايدهآل از نظر قرآن، جامعهاي است كه نيازهاي اوليه افراد را تأمين نمايد و امنيت را براي آنان به ارمغان آورد تا در سايه اين اطمينان خاطر، بتوان خدا را پرستش نمود و به سوي او حركت كرد تا عاقبت به او رسيد: وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَي؛(1) و همانا پايان [كار] به سوي پروردگار توست.
از بيان مطالب پيشين ميتوان به اين نتيجه دست يافت كه خداوند متعال، هدف اصلي جامعه را ايجاد زمينه خداپرستي در سطحي وسيع ميداند. نميتوان ترديد نمود كه خداپرستي همراه با ترس و هراس و در زير شكنجه نيز امكانپذير است و فردي همچون عمار، عليرغم شهادت پدر و مادرش، سميه و ياسر(سلام الله عليهما)، در زير شكنجه، دست از دين خود بر نداشت. بسياري از افراد با ايمان، براي تحقق عبوديت خداوند، از جان خود گذشتند و در حالي كه نام خدا را بر زبان جاري مينمودند، در
1. نجم (53)، 42.
زير شكنجههاي دژخيمان، جان به جان آفرين تسليم كردند و حاضر به دست برداشتن از ارزشهاي الهي نگرديدند. امّا بايد توجه داشت كه اين شيوه با هدف اجتماعي اسلام سازگار نيست و آن جامعهاي كه در آن، تنها عدهاي معدود خدا را پرستش نمايند، از نظر اسلام، جامعهاي ايدهآل نيست، بلكه بايد علاوه بر افراد، جامعه نيز خداپرست باشد. بنابراين، جامعهاي مطلوب اسلام خواهد بود كه در آن نيازهاي طبيعي افراد برطرف شود، امنيت بر آن حكمفرما باشد، زمينه معرفت افراد آن نسبت به دين حق فراهم گردد و در سايه اين امكانات، انسانها به پرستش خداوند پرداخته، تنها هدف آنها در زندگي رسيدن به قرب الهي باشد.
حاصل آنكه، بر اساس آموزههاي قرآن كريم، هدف نهايي از تشكيل زندگي اجتماعي انسان، فراهم شدن زمينه مناسب براي عبادت خداوند است. ولي براي دستيابي به اين هدف، اهداف متوسطي نيز از جمله تأمين امنيت جامعه و برآورده شدن نيازهاي ضروري همه مردم وجود دارد. اين موارد، از اهداف اوليهاي محسوب ميگردد كه مقدمهاي براي تبديل شدن انسانها به انسان واقعي است. اين قبيل امور براي حيوانات هم وجود دارد و خواب، خوراك و امنيت براي حيوانات نيز مطلوب است. انسان شدنِ انسان به امري است كه وراي اهداف مشترك بين انسان و حيوان است و انسان، زماني وارد مرحله انسانيت ميشود؛ كه از خواب، خوراك، تأمين نيازهاي مادي و حتي امنيت اجتماعي فراتر رفته و در پي ارتباط با خداوند برآيد.
جامعه صالح از ديدگاه اسلام
براي بررسي جامعه صالح از ديدگاه اسلام، بايد خطراتي را كه تهديدي براي دستيابي به اهداف متوسط شمرده ميشوند، يادآور گرديم، چرا كه
با شناسايي اين خطرات ميتوان زمينه را براي دستيابي به هدف نهايي فراهم ساخت. اين خطرات غالباً به چهار امر تعلق ميگيرند:
الف) برخي از خطرات منجر به تهديد اصل جان شخص ميشود. در صورتي كه زندگي انسانها بهگونهاي باشد كه همواره از جان خود بيمناك بوده و در هر لحظه منتظر خطري باشند، اين زندگي ارزشي نخواهد داشت. بنابراين، تأمين جاني افراد، به عنوان يكي از اهداف زندگي اجتماعي قرار داده شده است.
ب) برخي از خطرات نيز باعث از بين رفتن امنيت مالي ميشود. هر انساني براي اداره زندگي اجتماعي خود و فراهم ساختن خوراك، پوشاك، مسكن و حوايج ضروري زندگي مادي خود به اموالي نياز دارد. اما گاهي خطراتي باعث تهديد نمودن مال حلالي ميشود كه افراد با رنج و زحمت به دست آوردهاند. گاهي دزدي از ديوار بالا رفته و مال انسان را به سرقت ميبرد و گاهي نيز افرادي حق اشخاص ديگر را غصب مينمايند. از ديدگاه اسلام، غصب اموال نيز نوعي سرقت محسوب ميگردد؛ عدم پرداخت حق فردي افراد، عدم پرداخت خمس و زكات، استفاده از اموال بيت المال در مصارف شخصي يا در غير مواردي كه براي آن مقرر شده است، گرفتن رشوه در ادارات و مواردي از اين قبيل، در واقع نوعي سرقت محسوب ميگردد كه ناامني مالي را در پي دارد. در هر صورت، عدم وجود امنيت مالي، نگراني دائم را بر انسان حكمفرما ميكند، او را از رسيدن به هدف اصلي باز ميدارد و در حركت او به سوي كمال وقفه ايجاد مينمايد. بنابراين، براي تحقق زمينههاي عبادت خداوند متعال در جامعه بايد اموال انسانها از امنيت برخوردار گردد تا در هنگام عبادت، مشغلههاي مادي، ذهن انسان را به خود مشغول نسازد.
ج) برخي از خطرات نيز ناموس انسان را با تهديد روبهرو ميسازد. اگرچه در بعضي از فرهنگها و جوامع اصلاً بحث ناموس مطرح نميباشد، ليكن انسان به طور فطري نسبت به ناموس خود غيرت دارد و اگر از اين جهت آسودگي نداشته باشد و دائماً نگران تجاوز به ناموس خود باشد، نميتواند در زندگي راحتي برخوردار گردد و آنگونه كه شايسته است به عبادت خداوند بپردازد. بنابراين، امنيت ناموسي نيز يكي از اموري است كه بايد در جامعه تحقق پيدا كند تا زمينه پرستش خداوند فراهم گردد.
د) برخي از خطرات نيز آبرو و حيثيت انسان را تهديد مينمايد. هر شخصي در جامعه از حيثيت و آبرويي برخوردار است كه در صورت مورد تهديد قرار گرفتن آن، ذهن شخص را به خود مشغول نموده و از عبادت خداوند غافل ميسازد. در صورتي كه آبروي فردي در معرض تهديد قرار گيرد و بدون دليل به او ناسزا گفته شود، مورد غيبت واقع شود، به او اتهام ناروا زده شود و يا در روزنامهها، نشريات و رسانههاي ديگر به او اهانت شود، موجبات نگراني او را فراهم خواهد ساخت و چنين شخصي نخواهد توانست آنگونه كه بايد، به پرستش خداوند بپردازد. بنابراين، امنيتِ آبرو و حيثيت نيز در فراهم ساختن عبوديت خداوند در جامعه از اهميت خاصي برخوردار است.
از نظر اسلام، جامعهاي ايدهآل خواهد بود كه در مرحله اول، اين چهار امنيت بر آن حكمفرما باشد؛ بهگونهاي كه فقر در آن جامعه ريشهكن گردد، اموال اشخاص مورد احترام واقع شود و هر شخصي به حقوق مالي خود دست يابد، جان انسان در معرض تهديد قرار داده نشود، به ناموس او تجاوز نشود و حيثيت اجتماعي او هم محفوظ بماند. پس از تحقق اين موارد، نوبت به هدف نهايي خواهد رسيد كه براساس آن، انسان بايد در
جهت پرستش خداوند تلاش نموده و براي كسب رضاي الهي و تقرب به او گام بردارد.
حاصل آنكه، براي بررسي نمودن صالح يا فاسد بودن يك جامعه، بايد آن را با معيارهاي ذكر شده سنجيد و آن را مورد ارزيابي قرار داد. در صورتي كه معيارهاي مذكور در جامعهاي مو به مو پياده شود، آن جامعه، جامعهاي مطلوب و صالح خواهد بود و در صورتي كه يكي از اين چهار امنيت در آن برقرار نباشد، آن جامعه، جامعهاي معيوب و رو به فساد خواهد بود. در نهايت، اگر آن هدف نهايي نيز به فراموشي سپرده شود، اين مصيبت، بسيار بزرگتر و براي جامعه ويرانگر خواهد بود.
ذكر نمونههايي از جوامع فاسد از زبان قرآن
قرآن كريم براي معرفي جوامع فاسد، به ذكر نمونههايي از اقوام پيشين پرداخته و با معرفي آن جوامع، برخي از فسادهاي آنان را نيز يادآور شده است. حكايت قوم حضرت شعيب(علي نبينا و آله و عليه السلام)، يكي از مواردي است كه در قرآن كريم بارها از آن ياد شده است. حضرت شعيب در شهري به نام مدين، كه از تمدني ديرين برخوردار بود، زندگي ميكرد. يكي از مفاسدي كه اين قوم در آن گرفتار آمده بود، پول پرستي بود. افراد اين قوم كه از تمكن مالي برخوردار بودند، از هر روشي براي سوء استفاده مالي بهره ميبردند. كمفروشي در آن جامعه به شدت رونق داشت و عادت آنان بر اين قرار گرفته بود كه در زمان خريد جنس، بيشتر تحويل گرفته و در زمان فروش، كمتر تحويل دهند. اين عمل در ميان آنان بسيار شايع شده بود و به طور طبع، فروشندگان و تجّار كه اقتصاد اين جامعه به دست آنان اداره ميشد، بيشتر از ديگران از اين روش استفاده ميكردند.
حضرت شعيب به ارشاد و نصيحت افراد اين قوم پرداخت و به آنان امر فرمود: وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَزِنُواْ بِالقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيم؛(1) و چون پيمانه ميكنيد، پيمانه را تمام دهيد و با ترازوي درست بسنجيد. همچنين آن حضرت بارها آنان را مورد خطاب قرار ميداد: وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِين؛(2) و از ارزش اموال مردم مكاهيد و در زمين سر به فساد بر مداريد. از اين تعابير استفاده ميشود كه اين قبيل اعمال، موجب فساد شده و مرتكبين چنين اعمالي نيز اهل فساد شمرده ميشوند.
چندين سال، حضرت شعيب با دلسوزي، نصيحت و موعظه خود را ادامه داد. امّا آنان در جواب آن حضرت اظهار ميداشتند: يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِى أَمْوَالِنَا مَا نَشَاؤُا إِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيد؛(3) اي شعيب، آيا نماز تو، به تو دستور ميدهد كه آنچه را پدران ما ميپرستيدهاند، رها كنيم يا در اموال خود به ميل خود تصرف نكنيم؛ راستي كه تو بردبارفرزانهاي. از اين فراز از آيات استفاده ميشود كه ويژگي بارز آن حضرت در ميان قوم خود اين بوده كه وي اهل عبادت بوده است و مردم نيز با ديدگان خود مشاهده مينمودند كه آن حضرت، وقت زيادي را به نماز و عبادت خداوند اختصاص ميدهد. بر خلاف آن حضرت، مردم آن قوم اهتمام چنداني نسبت به عبادت خداوند و نماز نداشتند و معمولاً هم بتپرست و مشرك باقي مانده بودند.
آن حضرت در عين حال كه مردم قوم خود را به توحيد دعوت ميكرد، در كنار آن، در مورد فساد مالي نيز آنان را نصيحت مينمود.
1. اسراء (17)، 35.
2. شعراء (26)، 183.
3. هود (11)، 87.
همين امر نشان ميدهد كه عدم تحقق اهداف اوليه موجب ميشود تا جامعهاي به سوي فساد گام بردارد و به توحيد واقعي دست نيابد. جامعه صالح، جامعهاي است كه امنيت اوليه در آن تأمين شده، افراد براي رسيدن به حق خود اطمينان داشته باشند. زماني كه هر يك از افراد جامعه بدانند كه اموالشان در معرض چپاول ديگران بوده و مورد سوء استفاده قرار ميگيرد، آنان نيز به فكر فريب ديگران خواهند افتاد و ديگر چنين جامعهاي روي امنيت مالي را نخواهد ديد. به عنوان نمونه، كسي كه هم اين كه تا وارد ادارهاي ميشود، از او رشوه طلب ميكنند، در آينده، خودِ او نيز تبديل به يك رشوهگير خواهد شد. بدين طريق، به تدريج رشوهگيري در ميان مردم رواج پيدا ميكند و در جامعه امنيت مالي به خطر خواهد افتاد.
حضرت شعيب ساليان زيادي تلاش نمود تا مردم قوم خود را از اينگونه اعمال برحذر دارد. از اين رو، به آنان يادآوري ميفرمود كه داد و ستد سالم و اَداي حقوق مردم به نفع خود آنهاست و هر چند ممكن است كه افرادي از طريق سوء استفادههاي مالي از حقوق ديگران، اموالي را جمعآوري نمايند، ليكن در نهايت، اين كار به انجام نخواهد رسيد و دود آن ظلمها به چشم خودشان خواهد رفت: وَزِنُواْ بِالقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلا؛(1) و چون پيمانه ميكنيد، پيمانه را تمام دهيد و با ترازوي درست بسنجيد كه اين بهتر و خوش فرجامتر است. اين سخنان نصيحتگونه حضرت شعيب به مذاق آنان خوش نيامد و حتي كار به آنجا كشيد كه آن حضرت را مورد تهديد قرار داده، اظهار داشتند: يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِّمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا
1. اسراء (17)، 35.
أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيز؛(1) اي شعيب بسياري از آنچه را كه ميگويي نميفهميم و واقعا تو را در ميان خود ضعيف ميبينيم و اگر عشيره تو نبود، قطعا سنگسارت ميكرديم و تو بر ما پيروز نيستي. خواسته آنان از حضرت شعيب اين بود كه دخالتي در كار آنان ننمايد و آنان از آزادي اقتصادي بهرهمند باشند. ولي آن حضرت فرياد برميآورد كه اين آزادي، جامعه را به فساد ميكشاند و پيامدهاي آن، وبال گردن خود آنان خواهد شد.
يكي ديگر از مصاديق فساد، كه در قرآن نيز از آن ياد شده است، فسادي است كه گريبانگير قوم حضرت لوط(علي نبينا و آله و عليه السلام) شده بود. در هر جامعهاي، در صورتي كه ارتباطات جنسي سالم، فطري و خداپسندانه برقرار نباشد، آن جامعه، روي آسايش و خوشي را به خود نخواهد ديد. از همين رو خداوند متعال، راه مشروع و صحيحي را براي ارضاي غريزه جنسي و برقراري روابط سالم ميان مرد و زن پيشنهاد كرده است و تأكيد مينمايد كه تنها بايد از همين طريق بين زن و مرد ارتباط برقرار شود. تأكيد فراوان خداوند بر اين مطلب نشان ميدهد كه سعادت انسان در سايه زندگي خانوادگي تأمين ميشود. در روابط بين زن و شوهر نيز بايد مهر و محبت، حاكم باشد؛ در غير اين صورت، آرامش خانوادگي، امنيت زندگي زناشويي و نيز زمينه اعتماد بين آنان از بين خواهد رفت.
قوم حضرت لوط از جمله كساني بودند كه از اين مسير صحيح منحرف شده و به روابط نامشروع، از جمله همجنسبازي، روي آوردند. حضرت لوط به قوم خود نهيب ميزند كه در اين جهان هستي، كسي قبل از آنان مرتكب چنين اعمال زشتي نگشته است: إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَه مَا
1. هود (11)، 91.
سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍٍ مِّنَ الْعَالَمِين؛(1) شما به كار زشتي ميپردازيد كه هيچ يك از مردم زمين در آن [كار] بر شما پيشي نگرفته است. آن حضرت تا جايي كه در توان داشت مردم را نصيحت ميكرد و به آنان هشدار ميداد كه در صورت تداوم اين اعمال شنيع، جامعه به فساد كشيده خواهد شد و عذاب الهي بر آنان فرود خواهد آمد. ولي آنان در جواب آن حضرت، او را به تمسخر ميگرفتند و از او طلب عذاب ميكردند: فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَن قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِين؛(2) و[لي] پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند اگر راست ميگويي عذاب خدا را براي ما بياور. كار اين قوم به جايي رسيد كه فساد به درون خانواده خود حضرت لوط نيز سرايت نمود و همسر آن حضرت به يكي از دلاّلان اين عمل ناپسند تبديل شده بود.
هنگامي كه فرشتگان بر حضرت ابراهيم(علي نبينا و آله و عليه السلام) نازل شدند، آن حضرت را از مأموريت خود براي نابودي شهر لوط خبر دادند: وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُو أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَه إِنَّ أَهْلَهَا كَانُوا ظَالِمِين؛(3) و چون فرستادگان ما براي ابراهيم مژده آوردند گفتند ما اهل اين شهر را هلاك خواهيم كرد زيرا مردمش ستمكار بودهاند. حضرت ابراهيم تلاش زيادي كرد تا در صورت امكان از نزول عذاب و نابودي آنها جلوگيري شود. اما در نهايت فرشتگان، اين قضاي الهي را غير قابل تغيير دانسته و عرضه داشتند: يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاء أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُود؛(4) اي ابراهيم از اين [چون و
1. عنكبوت (29)، 28.
2. عنكبوت (29)، 29.
3. عنكبوت (29)، 31.
4. هود (11)، 76.
چرا] روي برتاب كه فرمان پروردگارت آمده و براي آنان عذابي كه بيبازگشت است، خواهد آمد.
كار اين قوم حتي به آنجا رسيد كه در زماني كه فرشتگان به صورت جوانان زيبايي وارد خانه حضرت لوط شدند، مردم تصور كردند كه طعمه خوبي براي اهداف پليد آنان پيدا شده و لذا اطراف خانه آن حضرت گرد آمدند. حضرت لوط نزد ايشان آمد و از آنان خواست تا براي حفظ آبروي او از اين كار خودداري نمايند. آن حضرت به آنان وعده داد كه در صورت اطاعت امر او در اين زمينه، دختران خود را به ازدواج آنان درآورد: وَجَاءهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُواْ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَـؤُلاء بَنَاتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِى ضَيْفِى أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَّشِيد؛(1)و قوم او شتابان به سويش آمدند، در حالي كه پيش از آن كارهاي زشت ميكردند. [لوط] گفت: اي قوم من، اينان دختران منند، آنان براي شما پاكيزهترند؛ پس از خدا بترسيد و مرا در مورد مهمانانم رسوا مسازيد. آيا در ميان شما آدمي فهميده پيدا نميشود!؟اما آنان اين خواسته را نيز رد كرده، اظهار داشتند: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيد؛(2) تو خوب ميداني كه ما را به دخترانت حاجتي نيست و تو خوب ميداني كه ما چه ميخواهيم. تا اينكه آن حضرت از هدايت آنان مأيوس گرديد؛ لذا دست به دعا برداشته و خطاب به خداوند عرضه داشت: رَبِّ انصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِين؛(3)پروردگارا مرا بر قوم فسادكار غالب گردان.
1. هود (11)، 78.
2. هود (11)، 79.
3. عنكبوت(29)، 30.
يكي ديگر از فسادهايي كه در ميان برخي از پيشينيان رايج بود و قرآن كريم نيز از آن ياد كرده است، كشتن افراد بيگناه است. اين عمل، بارها، توسط قوم بني اسرائيل انجام گرفته است. آنان در زماني كه به قدرت ميرسيدند، دشمنان خود را كشته يا دست به ترور آنها ميزدند و گاهي به بهانههايي واهي، آنان را، به ناحق، محكوم به اعدام ميكردند. برخي از پيامبران الهي نيز، به ناحق، به دست بني اسرائيل كشته شدند: فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بَآيَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ أنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقًّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْف؛(1)پس به [سزاي] پيمانشكنيشان و انكارشان نسبت به آيات خدا و كشتار ناحق انبيا و گفتارشان كه دلهاي ما در غلاف است [لعنتشان كرديم]. قرآن كريم در مورد اين قوم نيز، به سبب انجام اين گونه اعمال، تعبير افساد به كار برده است: وَقَضَيْنَا إِلَي بَنِى إِسْرَائِيلَ فِى الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِى الأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا؛(2) و دركتاب آسماني[شان] به فرزندان اسرائيل خبر داديم كه قطعا دو بار در زمين فساد خواهيد كرد.
حاصل آنكه، هر يك از اين اقوام كه گرفتار عذاب الهي گشتند، مبتلا به فساد شده بودند. قوم حضرت شعيب درگير فساد مالي، قوم حضرت لوط درگير فساد جنسي، و قوم بني اسرائيل درگير فساد تجاوز به جان بيگناهان بود. تجاوز به هريك از حقوق مشروع افراد، كه ميتوان نام حقوق طبيعي را براي آنها قرار داد، نوعي فساد محسوب ميگردد. تنها در صورتي زمينه براي تحقق اصلاح واقعي در يك جامعه فراهم خواهد شد كه اين حقوق، در آن جامعه، به درستي تأمين شود؛ زيرا با تأمين اين حقوق، زمينه پرستش خداوند فراهم گشته و پس از سير به سوي خدا، افرادي تبديل به بندگان صالح خدا خواهند شد و اين
1. نساء (4)، 155.
2. اسراء (17)، 4.
شايستگي را پيدا خواهند كرد كه از جانب خدا بر روي زمين حكومت نمايند: وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُون؛(1) و در حقيقت در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد. بدين ترتيب، وعده الهي مبني بر جانشيني بندگان صالح خدا در زمين و استقرار يافتن دين حق محقق خواهد شد و امنيت واقعي به ارمغان خواهد آمد: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئًا؛(2) خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتما آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد؛ همان گونه كه كساني را كه پيش از آنان بودند، جانشين [خود] قرار داد و آن ديني را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمني مبدل گرداند [تا] مرا عبادت كنند و چيزي را با من شريك نگردانند.
دينداري و بيديني، معيار واقعي جامعه صالح و فاسد
از مجموع مباحث گذشته ميتوان به اين نتيجه رسيد كه انسان بودن انسان، به اين است كه پس از تأمين تمام نيازهاي طبيعي خود در زندگي اجتماعي، به دنبال ارتباط با خداوند متعال باشد. با تأمين نيازهاي طبيعي و محفوظ ماندن جان، مال، آبرو و ناموس افراد، در واقع، آنان حيوانات خوبي خواهند بود و آن جامعه نيز جامعه عادلي محسوب خواهد گرديد.
1. انبيا (21)، 105.
2. نور (24)، 55.
چنين محيطي همانند كندوي عسلي است كه اعضاي آن، مواد طيب و طاهر را تناول نموده و با ذخيره كردن عسل، به ديگران خدمت مينمايند و با يكديگر هم جنگ و نزاعي ندارند و محيط آنان، محيطي سالم، امن و آرام ميباشد. جامعهاي كه اين شرايط در آن برقرار باشد، جامعه حيواني خوبي است، ليكن انسان شدن انسان به اين است كه با خدا ارتباط پيدا كند، به مقام جانشيني خداوند در روي زمين دست يابد، و در مسير خلافت الهي قدم بردارد.
براي سنجش هر جامعهاي بايد اين شرايط را در آن جامعه مورد ارزيابي قرار داد. در صورتي كه نيازهاي طبيعي انسان در آن جامعه تأمين شده باشد، آن جامعه، جامعه حيواني خوبي خواهد بود و در صورتي كه در مرحله بعد، به مسأله ارتباط با خداوند اهميت داده شود، آن جامعه، جامعهاي صالح خواهد بود و در غير اين صورت آن جامعه، فاسد شمرده خواهد شد. در قرآن كريم نيز ميتوان آياتي را نشان داد كه افراد بيدين را افرادي فاسد معرفي نموده است. آيه شريفه وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَـكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِين؛(1) و اگر خداوند برخي از مردم را به وسيله برخي ديگر دفع نميكرد، قطعاً زمين تباه ميگرديد؛ ولي خداوند نسبت به جهانيان تفضل دارد، يكي از آياتي است كه ميتوان براي اثبات اين مطلب بدان تمسك جست. مطابق اين آيه شريفه، در صورت فقدان دفاع و قانون جهاد در اسلام، زمين به فساد كشيده ميشود. اين آيه به همين اندازه اكتفا كرده است و از چگونگي فساد زمين سخني به ميان نياورده است.
1. بقره (2)، 251.
اما آيه ديگري وجود دارد كه به تفسير اين آيه پرداخته است و چگونگي به وجود آمدن فساد را تشريح كرده است. در اين آيه شريفه، خداوند متعال تصريح ميفرمايد: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِىٌّ عَزيزٌ؛(1) به كساني كه جنگ بر آنان تحميل شده رخصت [جهاد] داده شده است؛ چرا كه مورد ظلم قرار گرفتهاند و البته خدا بر پيروزي آنان سخت تواناست، همان كساني كه به ناحق از خانههايشان بيرون رانده شدند [آنها گناهي نداشتند] جز اينكه ميگفتند پروردگار ما خداست و اگر خدا بعضي از مردم را با بعض ديگر دفع نميكرد صومعهها و كليساها و كنيسهها و مساجدي كه نام خدا در آنها بسيار برده ميشود، سخت ويران ميشد و قطعا خدا به كسي كه [دين] او را ياري ميكند، ياري ميدهد؛ چرا كه خدا سخت نيرومند شكستناپذير است. براساس اين آيه شريفه در صورت فقدان دفاع در جامعه، پرستشگاههاي خدا در روي زمين ويران ميشود، در حالي كه آيه قبل تأكيد داشت كه ترك دفاع، زمينه فساد را فراهم ميسازد. با تأمل در اين آيات ميتوان به اين نتيجه رسيد كه اين دو آيه مطالب متضادي را بيان نميكنند، بلكه حتي اگر نتوان گفت كه منظور از فساد در آيه پيشين دقيقاً همان چيزي است كه در آيه اخير آمده است، حداكثر ميتوان اين ادعا را مطرح ساخت كه اين آيه به بيان يكي از مصاديق فسادي پرداخته كه در آيه پيشين، سخن از آن به ميان آمده است.
1. حج (22)، 39 و40.
به عبارت ديگر، فلسفه وضع قانون جهاد و دفاع اين است كه پرستشگاههاي خداوند در روي زمين آباد بماند و مردم با مشاهده پرستشگاهها به ياد خدا افتاده و مشغول عبادت شوند. در صورت عدم وجود قانوني براي دفاع، زمينه تسلط ظالمين فراهم ميشود كه از ويران نمودن پرستشگاههاي خداوند و از بين بردن شعائر الهي در جامعه ابائي ندارند. در آن صورت توجه افراد به پرستش خداوند كاهش يافته و به تدريج، شعائر ديني كمرنگتر ميشود. در صورت مسلط شدن ظالمين، مساجد به اماكني همچون محل جمعآوري فقرا، توزيع مواد مخدر و فرهنگسرايي تبديل خواهد شد كه جز ترويج فحشا و منكرات، كاري ديگر از آن ساخته نيست و در آنجا، از طريق آموزش موسيقي و رقاصي، به تبليغ اعمال شيطاني پرداخته خواهد شد.
حاصل آنكه، اين آيه شريفه در صدد بيان مصداق فساد بوده و ويراني پرستشگاهها، فراموش كردن ياد خدا و دور شدن مردم از عبادت را به عنوان بزگترين مصداق فساد معرفي كرده است. رويگردان كردن مردم از دين خود، بالاترين فسادي است كه هر شخصي ميتواند مرتكب آن شود: وَالْفِتْنَه أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا؛(1) و فتنه [=شرك] از كشتار بزرگتر است و آنان پيوسته با شما ميجنگند تا اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند. اين آيه شريفه تأكيد ميكند كه افرادي كه با مسلمانان در جنگ بوده و هر روز در صدد انجام توطئه و براندازي نظام اسلامي هستند، تنها به دنبال چپاول و غارت اموال، منابع زير زميني و نفت اين كشور نيستند، بلكه آنان تا آن زمان كه مسلمانان دست از دين خود برندارند، به جنگ ادامه
1. بقره (2)، 217.
خواهند داد. البته اينان قدرت بر انجام اين كار را نخواهند داشت و نه خداوند و نه بندگان شايسته خدا اجازه تسلط ظالمين را بر جامعه اسلامي نخواهند داد.
بنابراين، فساد در دين از اهميت فوق العادهاي برخوردار است و از آنجا كه تمامي اهداف قبلي، اهداف مقدمي است، لذا تمام فسادهاي قبلي نيز جنبه مقدمي دارد. تأمين امنيت جان، مال و ناموس افراد و در واقع، تأمين حقوق افراد، مقدمهاي براي پرستش خداوند است. در صورتي كه در جامعهاي خداپرستي در معرض خطر قرار گيرد و شرايط بهگونهاي شود كه روز به روز مساجد خلوتتر شود و فرهنگسراها و سينماهايي كه در آنها فيلمهاي مبتذل نمايش داده ميشود، رونق پيدا كند، آن جامعه رو به صلاح نخواهد بود، بلكه اين قبيل امور نشان دهنده آن است كه آن جامعه مسير خود را گم كرده است. كساني كه ادعاي اصلاحطلبي دارند، بايد با اينگونه مفاسد مبارزه كنند تا عذاب الهي بر آن جامعه نازل نشود: فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّه يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأرضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَكَانُواْ مُجْرِمِينَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُون؛(1) پس چرا از نسلهاي پيش از شما خردمنداني نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين باز دارند جز اندكي از كساني كه از ميان آنان نجاتشان داديم. و كساني كه ستم كردند به دنبال ناز و نعمتي كه در آن بودند، رفتند و آنان بزهكار بودند. و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است كه شهرهايي را كه مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاك كند.
1. هود (11)، 116 و 117.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org