قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

تهاجم فرهنگى

يا

زمينه تسلّط كفار بر مسلمانان

 

سخن امام راحل(قدس سره) درباره مبارزه با تهاجم فرهنگى

«اى مسلمانان جهان كه به حقيقت اسلام ايمان داريد، بپاخيزيد و در زير پرچم توحيد و در سايه تعليمات سالم مجتمع شويد و دست خيانت ابر قدرتها را، از ممالك خود و خزائن سرشار آن، كوتاه كنيد و مجد اسلامى را اعاده كنيد و دست از اختلافات و هواهاى نفسانى برداريد، كه شما داراى همه چيز هستيد. بر فرهنگ اسلام تكيه زنيد و با غرب و غربزدگى مبارزه نماييد و روى پاى خودتان بايستيد و برروشنفكران غربزده و شرق زده بتازيد و هويت خويش را دريابيد و بدانيد كه روشنفكران اجير شده بلايى بر سر ملت و مملكتشان آورده‌اند كه تا متحد نشويد و دقيقاً به اسلام راستين، تكيه ننماييد، بر شما آن خواهد گذشت كه تاكنون گذشته است. امروز زمانى است، كه ملتها بايد چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آنان را از خود باختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب، نجات دهند كه امروز، روز حركت ملتهاست»1.

هويت شرق نشينان و گستره تهاجم فرهنگى

در باب تهاجم فرهنگى، سخن، بسيار گفته شده است و در بيان اهميت و حساسيت اين پديده قرن، و نوع برخورد با آن، گفته ها و


1ـ امام خمينى(رحمه الله) ـ امام و انقلاب فرهنگى ـ صفحه 27 ـ جزوه جهاد دانشگاهى.

نظريه هاى مختلفى ابراز شده كه هر يك، اغلب ناظر به بعدى از ابعاد فرهنگ است و بنابر اين‌كه در آنها به كداميك از عناصر تشكيل دهنده فرهنگ اصالت داده شده باشد و به ميزان ارزشيابى آن عنصر، با يكديگر متفاوتند.

آنچه در اين تهاجم، مورد توجه و تأكيد انديشمندان مسلمان و مسؤولان دلسوز جامعه قرار گرفته، اساسى ترين عنصر فرهنگ ما، همانا معارف و ارزشهاى دينى‌ مى‌باشد كه به شدت، هدف هجوم دشمنان ما واقع شده است.

در جهان معاصر، هويت و شخصيت حقيقى ما شرقيان، در پرتو فرهنگ آسمانى مان رقم‌ مى‌خورد، بدان معنا كه در آن سوى كره زمين ـ اگر چه نمى‌توان به سخن دشمن زياد خوشبين بود، اما به هر منظورى كه باشد ـ شناسنامه ما را، با مباحث عرفانى و معارف الهى ترسيم‌ مى‌كنند.

امروز، اگر غرب با تكنولوژى پيشرفته‌اش شناخته‌ مى‌شود، شرق نيز با معنويت و انسانيت، اخلاق و عاطفه، و با فلسفه و حكمت و ايدئولوژى متافيزيكى‌اش هويت‌ مى‌يابد. و اين همان چيزى است كه به ذائقه دشمنان ما تلخ‌ مى‌آيد و قرنها است كه در برابر آن صف آرايى كرده اند.

استعمار فرهنگى براى قطع ريشه هاى اعتقادى، در كشورهاى اسلامى مبارزه‌ مى‌كند كه اين مبارزه، مقدمه‌اى براى از ميان بردن تفكر و بينش توحيدى در تمامى جهان است.

اگر چه مساله تهاجم در كشورما، از مدتها قبل مطرح بوده است، اما پس از پيروزى انقلاب اسلامى و نفوذ فرهنگ پوياى اسلام در عرصه هاى بين المللى، نمودى تازه يافته است و استكبار جهانى با سرمايه گزارى هاى وسيعى تلاش‌ مى‌كند تا حركت انقلاب و نفوذ فرهنگ اسلامى را متوقف

سازد و نه تنها راه صدور آن را به كشورهاى ديگر سد كند، بلكه تا آنجا كه‌ مى‌تواند، فرهنگ ماترياليستى و مبتذل خود را به صورتى گسترده تر، به كشورهاى اسلامى و شرقى، خصوصاً به كشور ما وارد كند و اين همان «تهاجم فرهنگى» است كه امروزه درباره آن سخن‌ مى‌گوييم.

از آنجا كه هر پديده‌اى داراى ويژگيها و جنبه هاى خاصى است كه شناخت صحيح آن، ارتباط مستقيم و وابستگى تامى به تشخيص آن ويژگيها دارد، از اينرو، پيش از ورود در گستره بحث تهاجم فرهنگى نيز لازم است كه ابعاد آن را به خوبى بشناسيم و عناصرش را با دقت تجزيه و بررسى كنيم. بديهى است كه لازمه مقابله با هجوم دشمن، آگاهى و احاطه به ابعاد آن است؛ پس بايد ابتدا دشمن و ماهيت او را بشناسيم و انگيزه و هدف او را بدانيم، پس از آن، زمان حمله و ناحيه نفوذ و عوامل داخلى او، و نيز ابزار و تجهيزات و شيوه ها و تاكتيك هايى را كه در اين حمله بكار خواهد برد، شناسايى كنيم. سپس با دقت، نيروهاى خودى و راههاى مقابله با تهاجم دشمن را مورد بررسى قرار دهيم. در اين صورت‌ مى‌توانيم اميدوار باشيم كه در اثر احاطه بر همه جوانب مبارزه، فريب دشمن را نخواهيم خورد و به پيروزى در برابر او دست خواهيم يافت. اكنون در بحث «تهاجم فرهنگى» نيز نخست بايد منظور از «فرهنگ» و معناى «تهاجم» روشن گردد. پس از آن، وجود چنين تهاجمى به جامعه اسلامى امروز ما نفياً و اثباتاً بررسى شود. سپس جريان و يا گروههاى مهاجم، زمان تهاجم و همچنين هدف، انگيزه و شيوه هاى آنان مورد شناسايى قرار گيرد.

در اين بحث، لازم است كه رابطه ميان فرهنگ و تكنولوژى نيز مورد بررسى واقع شود و روشن گردد كه آيا با توجه به ضرورتهاى زمان، اصولا مقابله با تهاجم فرهنگى امكان پذير است؟ و همچنين روشن شود كه

تفاوت ميان ترويج فرهنگ و جذب آن با تحميل و تهاجم فرهنگى چيست و آيا ترويج يك فرهنگ نيز در همه حال، امرى نامطلوب و ناپسند است؟

قبل از ورود به اصل موضوع، لازم است كه درباره تعدادى از اين پيش فرضها، بطور مختصر توضيح بدهيم و چهارچوب بحث را دقيقاً مشخص نماييم. البته بيان تفصيلى هر يك، در جاى مناسب خواهد آمد:

مفهوم واژه «فرهنگ» از مفاهيم بسيار پيچيده است و به رغم تعاريف بى شمارى كه درباره آن بيان شده، تاكنون تعريف روشن و جامعى از آن ارائه نشده است. با اين همه، منظور ما از آن در بحث «تهاجم فرهنگى» عبارت از مجموعه‌اى از مايه هاى فكرى و ارزشى است كه در رفتار اختيارى و اجتماعى انسان اثر‌ مى‌گذارد. اين مجموعه داراى عناصر متعددى است كه در جاى خود، مورد شرح و بررسى قرار خواهند گرفت.

كلمه «تهاجم» از واژه هايى است كه از نظر لغوى معناى مشاركت طرفينى دارند، ولى اين معنا مراد نيست و حتى در استعمالات رايج عرف نيز، به معنى هجوم يك طرفه آمده است.

اگر چنين نباشد، اعتقاد كسانى كه اساساً اصطلاح «تهاجم فرهنگى» را يك لفظ بدون مصداق‌ مى‌دانند و جريانات امروز را نشرو تبادل فرهنگى‌ مى‌پندارند، با معناى طرفينى «تهاجم» سازگارتر است؛ در حالى كه به وضوح مشاهده‌ مى‌كنيم كه فرهنگ مهاجم، يك فرهنگ سلطه جو است كه با اهداف خاصى در جهت بسط سيطره خود، برنامه ريزى و تلاش‌ مى‌كند و همانگونه كه سردمداران و انديشه گران كنونى آن اظهار كرده‌اند قصد دارد كه جهان را به «دهكده واحد جهانى» بر اساس مبانى و ارزشهاى اومانيستى مبدل سازد. بنابر اين، معنى تهاجم با غافلگيرى و تحميل توام

است و علت آنكه اين كلمه در عرف ما ارزش منفى دارد، اين است كه دشمن‌ مى‌خواهد باورها و ارزشهاى معتبر و متعالى را از جامعه ما بربايد وبه جاى آن، باورهاى نادرست و ارزشهاى منفى را بر ما تحميل كند.

درباره رابطه فرهنگ و تكنولوژى ـ همان طور كه در مقدمه اشاره كرديم ـ گرچه تاكنون رشد تكنولوژى به ميزان زيادى در بالا رفتن سلطه فرهنگى بيگانگان، تأثير داشته است اما در واقع، پذيرش آن ذاتاً‌ مى‌تواند بدون هر گونه وابستگى فرهنگى صورت گيرد. بنابراين على رغم تصور عده‌اى از دست اندركاران مسائل فرهنگى، كه نسبت به تعريف فرهنگ و ارزشيابى آن، در مغالطات لفظى و به هر حال در دام حيله هاى شيطانى گرفتار شده اند، منظور ما از مبارزه با تهاجم فرهنگى، نفى هر گونه نوگرايى و پشت پا زدن به ابزارهاى مدرن فرهنگى و نيز تجديد حيات هر گونه آداب و سنن قديمى نيست، بلكه با توجه به ارزشيابى ما از فرهنگ، هدف اصلى مقابله، در جهت حفظ و تحكيم مبانى و اركان فرهنگ جامعه، يعنى اعتقادات و ارزشهاى والاى اسلامى، شكل‌ مى‌گيرد و اين، دقيقاً همان چيزى است كه دشمنان ما، با همه سرمايه گزارى ها و امكانات و ترفندهاى خود، تلاش بىوقفه‌اى را در جهت تخريب و انهدام آن به كار‌ مى‌برند و با انواع تيرهاى زهرآگين، نسلهاى آينده را، آماج حملات پياپى خود قرار‌ مى‌دهند.

در چنين شرايطى كه تكنولوژى بويژه در بخش ارتباطات ماهواره اى، حملات رعد آساى استكبار جهانخوار را سرعت بخشيده و ديوانه وار راه خود را‌ مى‌پويد، به عنوان يك وظيفه الهى، بر فرد فرد امت اسلامى واجب است كه در يك بسيج همگانى بپاخيزند و توطئه جهانى مستكبرين را عليه اسلام و مصالح مسلمين خنثى نمايند.

از مجموع آنچه گذشت، پاسخ سؤال پايانى نيز در مورد تفاوت ترويج فرهنگ با تحميل آن به دست‌ مى‌آيد واضح است كه تلاش غرب در گسترش شبكه هاى ارتباطى و خبرى، به منظور آن است كه سليقه ها، معيارها و الگوهاى رفتارى و اخلاقى خود را در قالب فيلمها، شوهاى تلويزيونى و ديگر برنامه هاى سرگرم كننده مبتذل، در سراسر كره زمين و به تمام بشريت تحميل كند و اين نيست مگر آنكه در زير آن، اهداف شيطانى سودجويانه نهفته است. در حالى كه ترويج فرهنگ سالم، دور از هر گونه دسيسه و با پشتوانه‌اى كه از حقيقت دارد، با اهداف الهى انجام‌ مى‌شود. بنابر اين ترويج هر فرهنگى يك امر ناپسند تلقى نمى‌شود و علت اساسى مخالفت ما با فرهنگ مهاجم غرب، آثار ضدالهى و ضد معنوى آن است كه به عنوان يك بار منفى، در آن به وجود آمده است.

گذشته از اين، مغرب زمين به اعتراف مورّخان و دانشمندانش، قرنها تحت تأثير فرهنگ عظيم اسلامى بوده است، به طورى كه هنوز نيز آثار آن باقى است وحتى در تمدن كنونى خود، مديون درخشش نيروهاى خارق العاده مسلمان در بسيارى از علوم و فنون‌ مى‌باشد. زيرا جنگهاى صليبى كه موجب ارتباط نزديك اروپاييها با مسلمين شد، على رغم خسارات فراوانى كه به طرفين وارد كرد، موجب انتقال فرهنگ اسلامى و شرقى به اروپا گرديد.

گوستاولوبون در كتاب «تمدن اسلام و عرب»‌ مى‌نويسد:

«تا مدت پانصد سال، مدارس اروپا روى كتابها و مصنفات مسلمين داير بود، همانها بودند كه اروپا را از لحاظ علم و عمل و اخلاق تربيت كرده، داخل در طريق تمدن نمودند ...»

آرى دانشمندان منصف غرب، از صدور فرهنگ اسلامى به جوامع

اروپايى تمجيد نيز نموده اند؛ بنابر اين كسى كه امروز بر صدور انقلاب اسلامى ما به آن سوى مرزها، نام تهاجم‌ مى‌نهد و بدين وسيله‌ مى‌خواهد غارتگرى و سلطه فرهنگى جنايتكاران را توجيه كند و شعله خشم مسلمانان غيور را عليه روش استكبارى آنان خاموش سازد، بدون ترديد فرق پاكى را با ناپاكى قبول ندارد!

تاكنون در اين مقدمه، به نكاتى پيرامون تعريف فرهنگ و تهاجم، اثبات وجود تهاجم فرهنگى، انگيزه و هدف تهاجم و مسائل ديگرى اشاره كرديم. بايد دانست كه به اعتقاد ما، در جامعه‌اى كه اسلام به طور كامل تحقق و حاكميت يافته باشد، سلسله‌اى از شناختها و باورها و همچنين ارزشهاى اخلاقى ـ اجتماعى مورد قبول اسلام وجود دارد كه داراى يك شيوه رفتارى منسجم و هماهنگ‌ مى‌باشد. اين شناختها و ارزشها به علاوه رفتارهايى كه داراى انسجام كامل بوده و دقيقاً ناشى از همان شناختها و ارزشها‌ مى‌باشد، فرهنگ اسلامى را تشكيل‌ مى‌دهند.

چنانچه گفتيم، اين مربوط به جامعه‌اى است كه اسلام در آن بطور كامل متحقق شود، بنابر اين اگر فرهنگ برخى از جوامع اسلامى، از اين هماهنگى و انسجام رفتارى برخوردار نيست، علت آن آميختگى و ناخالصى است كه در اثر نفوذ عناصر فرهنگ بيگانه، در فرهنگ اسلامى صورت‌ مى‌گيرد و نتيجتاً اينگونه جوامع را داراى فرهنگى التقاطى‌ مى‌سازد كه اين دوگانگى، با وحدت اسلام و يكپارچگى فرهنگ اسلامى هرگز سازگار نيست.

از آنجا كه شرط اول مبارزه با تهاجم فرهنگى غرب، شناخت فرهنگ و فلسفه آن است و همچنين براى روشن‌تر شدن اين بحث، به بيان نقش تخريبى فرهنگ و فلسفه غرب و ريشه تاريخى آن‌ مى‌پردازيم.

فلسفه غرب و نقش تخريبى آن در فرهنگ جوامع اسلامى

مقدمه

پيش از شروع اين بحث، ذكر مقدمه كوتاهى لازم است: آنچه امروز در فرهنگ عصر ما، عصر انقلاب، به غرب نسبت داده‌ مى‌شود داراى يك بار منفى است ولى بايد توجه داشت منظور ما از آنچه با بار منفى به غرب نسبت‌ مى‌دهيم همان آثار ضد معنوى، ضد اسلامى و ضد الهى است كه در تمدن غرب و فرهنگ آنها بوجود آمده است. اين موضوع نه به طبيعت جغرافيايى مغرب زمين مربوط است كه هر كس در آنجا زندگى‌ مى‌كند داراى چنين فساد و انحرافى باشد و نه در تمام دوران تاريخ، فرهنگ غرب چنين بوده كه هميشه چنين فسادهايى وجود داشته باشد و نه اكنون كليّت و شمول دارد؛ ولى به دليل اينكه غالباً فسادهاى موجود در كشور ما معلول نفوذ فرهنگ استعمارى غربى است، از اينرو، به خاطر اختصار فرهنگ غربى تعبير‌ مى‌كنيم وگرنه اكنون هم در مغرب زمين عده‌اى هستند با اين فرهنگ مخالفند، همچنان كه در گذشته هم افراد بسيارى با آن مخالف بوده اند. فلسفه‌اى كه ما امروز آن را محكوم‌ مى‌كنيم، همچنين فرهنگى كه مبتنى بر اين فلسفه است ريشه در ماترياليسم دارد، اگرچه آنها خود ابراز نمى‌كنند و بدان تصريح ندارند؛ ولى حقيقت اين است كه فرهنگ و فلسفه غالب و مسلط در كشورهاى غربى حتى بر آنها كه در ظاهر مسيحى هستند و روزهاى يكشنبه به كليسا‌ مى‌روند گرايش مادى است. اين فرهنگ از چه زمانى بوجود آمده و چه مكتبهايى را به دنبال خود آورده و چه آثارى بر اين طرز تفكر مترتب است؟ خود اين بحث به يك تحليل تاريخى نيازمند است:

آنچه معروف است و كم و بيش مقرون به حقيقت اين است كه اين

بينش از دوره رنسانس بوجود آمده است. رنسانس يعنى دوره نوزايى پس از قرون وسطى كه اصحاب كليسا با دانشمندان صاحب اكتشافات و اختراعات علمى رفتارى متعصبانه داشتند. در اين دوره يك روح تنفر عمومى در مردم مغرب زمين و مسيحى مذهب نسبت به كليسا بوجود آمد. به دنبال آن، اديبان، دانشمندان و انديشمندان غربى به فكر افتادند كه از اين آئين كه به گمان آنها موجب عقب افتادگى فكرى شده بود كنار بگيرند و به دوران شكوفايى تمدن باستان غرب، يعنى دوران يونان باز گردند. البته رنسانس فلسفه خاصى نيست ولى محور آن را بازگشت به تمدن باستانى غرب در دوران پيش از تسلط كليسا كه نام آن دوران قرون وسطى است، تشكيل‌ مى‌دهد. از اين دوره است كه ادبيات به سوى مفاهيم غيردينى، مفاهيمى كه محور غيرخدايى داشت گرايش پيدا كرد. آثار ادبى و هنرى، اعم از كتابها، نقّاديها، مجسمه سازيها و امثال آن، همه به سوى ادبيات و هنرهاى يونان باستان بازگشت. از اين دوره به بعد است كه مجسمه هايى كه در اروپا ساخته‌ مى‌شود به سوى عريان نهايى حركت‌ مى‌كند؛ در اين دوره مجسمه ها عريان يا نيمه عريان نشان داده‌ مى‌شوند، حتى مجسمه هاى حضرت مريم عليها سلام با آن زمان تفاوت دارد؛ بتدريج، مجسمه ايشان هم به شكل سر برهنه ساخته شد. گرايشى به بى بندوبارى و رها شدن از قيد كليسا و زورگويى هاى آن موجب شد كه مردم غرب نسبت به دين و آثار دينى بدبين شوند. در كنار اين مسأله، در دو سه قرن اخير، بخصوص پس از جنگهاى صليبى مسيحيان با تمدن اسلامى آشنايى پيدا كردند و از كتابهاى دانشمندان و فلاسفه اسلامى بهره‌مند شدند و به دليل استفاده از آنها، فرهنگ غرب شكوفا گشت. اين شكوفائى ها ابتدا از اسپانيا و سپس از فرانسه سرچشمه گرفت. با

پيشرفتهاى علمى و صنعتى بوجود آمده و با روح تنفرى كه از دگمهاى مسيحيت و مذهب در اعماق دل مردم پيدا شده بود بتدريج به اين جهت گرايش پيدا شد كه دايره مذهب را به امورى كه با زندگى مادى ارتباطى نداشت محدود سازند. آنها از يك سو نمى‌توانستند بطور كلى مذهب را رها كنند؛ چون گرايش فطرى و يكى از نيازهاى روانى مردم بود و از سوى ديگر مذهبى كه در قرون وسطى بر جامعه حاكم بود با زندگى آنها تزاحم داشت و تعاليمى كه كليسا به نام مذهب ارائه‌ مى‌كرد با علم مخالف بود به اين دليل تصميم گرفتند تا دايره مذهب را به امور غير دنيوى، كه با زندگى مردم سر و كار ندارد محدود سازند؛ مردم فقط به كليسا بروند و در آنجا با خدا نيايش كنند، از گناهانشان استغفار نمايند و هدايايى هم به فقرا يا كشيش بدهند، اما مذهب در ساير امور زندگى هيچ جايى نداشته باشد. اين محور فكر و فرهنگ جديد غربى است، آن هم نسبت به كسانى كه به دين، مسيحيت، خدا و معنويات اعتقاد دارند. خط فكرى آنها بر اين است كه جاى دين در زندگى عادى بشر نيست، جاى دين فقط در كليساست. مسأله تفكيك دين از سياست كه بعدها، با توطئه ها و تبليغات استعمارگران در كشورهاى اسلامى و شرقى شايع شد از همين جا سرچشمه‌ مى‌گيرد. اگر روشنفكران غربزده ايران از دوران مشروطيت اين مسأله را مطرح كردند و آن را دنبال نمودند و متأسفانه موفق هم شدند كه در دوران حكومت پهلوى آن را به كرسى بنشانند و عملا دين را از سياست جدا كنند به دليل تأثير همين سياست است.

ما فرهنگ و فلسفه غربى را محكوم‌ مى‌كنيم اما نه به اين دليل كه شرقى هستيم و بايد هويت شرقى خود را حفظ كنيم و با غرب مخالفت داشته باشيم و نه به اين دليل كه آنچه از مغرب زمين‌ مى‌رسد آلوده و

نادرست است، بلكه به اين دليل كه فرهنگ انسانهاى غربى كه ما با آنها مبارزه‌ مى‌كنيم به ماديت گرايش دارد، حتى در آنجا كه نام مذهب مطرح است. بهترين تجليات فكر غربى همين مسأله تفكيك دين از سياست و قانونگذارى است. غريبان دين را از صحنه قانونگذارى در زمينه هاى اجتماعى بر كنار‌ مى‌دانند و معتقدند كه قانون‌گذارى حق مردم است نه خدا، اجراى آن را هم به دست مردم و بر طبق دلخواه آنان حق نمايندگان آنها‌ مى‌دانند نه خدا. در ساير مسائل هم چنين تفكرى وجود دارد؛ مثلاً لزومى ندارد كه اخلاق مذهبى باشد. آنها سعى كرده‌اند كه حتى اخلاق را از دين جدا كنند و بگويند كه مفاهيم اخلاقى از مفاهيم دينى حساب جداگانه‌اى دارد. اگر كسانى يك سلسله مفاهيم اخلاقى را پذيرفته‌اند و بر آن اعتبار و ارزش قايل هستند اين اعتقاد آنها ربطى به دين ندارد؛ چون ممكن است شخص بى دينى هم باشد كه كاملا به اصول اخلاقى پاى بند باشد و آنها را رعايت كند. پس منظور از فلسفه غرب، فلسفه‌اى نيست كه منسوب به يك منطقه جغرافيايى خاص باشد، بلكه آنچه مخالف با اصول و مبانى فكر اسلامى است به ماديگرى گرايش دارد، گرچه تحت پوشش اسم دين يا تفكيك دين از سياست و استقلال زندگى انسان از احكام و قوانين الهى باشد فرهنگ غربى قلمداد‌ مى‌شود. ما چنين فرهنگ و تفكرى را محكوم‌ مى‌كنيم.

بنابر اين اگر ما با فرهنگ غرب مخالفت‌ مى‌كنيم، نه به خاطر شرقى بودن و حفظ هويت شرقى خودمان است و نه به خاطر جدايى آن از نظر منطقه جغرافيايى است. همچنين، مخالفت ما بدان جهت نيست كه آنها داراى آداب و رسوم خاصى هستند كه در معاشرتهاى روزانه، مطابق آنها با يكديگر برخورد‌ مى‌كنند، يكى سلام‌ مى‌كند و ديگرى كلاهش را بر

مى دارد! و نيز ادعا نمى‌كنيم كه هر چه از مغرب زمين صادر‌ مى‌شود، كثيف و آلوده و نجس است! چنان كه در تمام دوران تاريخ نيز چنين نبوده كه همواره اينگونه فسادها در غرب وجود داشته باشد و هم اكنون نيز آنچنان كليّت و شمولى ندارد. اينها هيچ كدام در حد خودش مايه مخالفت نيست بلكه اختلاف ما مربوط به ابعادى از فرهنگ غرب است كه فساد انگيز‌ مى‌باشد و از آن جهت كه سمبل انحطاط اخلاقى و مايه سقوط انسان است با آن مخالفت شده است. در كشور ما نيز، از آن جهت كه فسادهاى موجود، عمدتا معلول نفوذ و تهاجم فرهنگ استعمارى غرب است، عناصر مسلمان بيدار و انقلاب، با آنچه به تعبير مختصر، «فرهنگ غربى» ناميده‌ مى‌شود در حال مبارزه هستند. اما به طور مسلّم، چه در گذشته و چه امروز در خود مغرب زمين نيز انسانهايى بوده و هستند كه با چنين فرهنگى سخت مخالفند.

ريشه تاريخى فرهنگ و فلسفه جديد غرب

فلسفه‌اى كه اين فرهنگ مبتنى بر آن است، ريشه ماترياليستى دارد. اگر چه خود غربيها اين موضوع را ابراز نمى‌كنند، ولى حقيقت امر اين است كه گرايش غالب و مسلط در كشورهاى غربى، حتى در افرادى كه به اصطلاح مسيحى هستند و روزهاى يكشنبه، كليسا را ترك نمى‌كنند، گرايش مادى است. اكنون اين سؤال مطرح است كه گرايش مزبور، در يك جامعه دينى با اكثريت مسيحى آن زمان، چگونه و از كجا آغاز شد؛ و چه مكتبهايى را در عرصه تفكر به وجود آورد و چه آثار و نتايجى را بر جوامع بشرى مترتب ساخت؟

پاسخ دادن به اين پرسشها، مستلزم يك تحليل تاريخى است: يكى از

حقايقى كه تاريخ، آن را ضبط كرده است، حوادثى است كه در اواخر قرون وسطى به دست كليساى كاتوليك در اروپا آفريده شد و به طورى كه مشهور است، نهضت رنسانس كه منشاگرايش و تفكر و فرهنگ جديد است، مولود اين حوادث و شرايط ديگر اقتصادى، اجتماعى و سياسى در اروپاى آن دوران‌ مى‌باشد. در آن شرايط خفقانى كه بر جامعه حاكم بود، از انتشار نظريه ها و كشفيات علمى كه مخالف خواسته ها و آراى كليساى مسيحى بود، با شدت و خشونت جلوگيرى‌ مى‌شد.

با نگاهى به تاريخ كليسا چنين‌ مى‌خوانيم: «در سال 1543 ميلادى، كپرنيك لهستانى صريحاً اعلام كرد، اين زمين كه قبلا به نام مركز بى حركت افلاك شناخته‌ مى‌شد، علاوه بر اين‌كه به دور خود‌ مى‌چرخد، به دور خورشيد نيز گردش‌ مى‌كند، در صورتى كه از نظر تورات و هيئت قديم، اين تنها خورشيد است كه به دور زمين‌ مى‌چرخد. در تورات به وضوح‌ مى‌خوانيم كه به دستور «ژزوئه» خورشيد از حركت باز ايستاد تا او پيروزى خود را به پايان برساند.

آيا كتاب مقدس ممكن است اشتباه بگويد و خطا كند؟

مادامى كه كپرنيك زنده بود از پاسخ به سؤالات راجع به اين قسمت خوددارى‌ مى‌كرد، پس از آنكه بيست و پنج سال از مرگ او گذشت، «پيرروسو»‌ مى‌نويسد: ناگهان فرياد اعتراض از گوشه و كنار بلند شد و صداى لعنت و نفرين هواخواهان بطلميوس، با فرياد تحسين كنندگان و طرفداران كپرنيك مخلوط شد. «جوردانو برنو» پس از هشت سال زندان و شكنجه در دخمه هاى تيره انگيزيسيون به جرم دفاع از فرضيه كپرنيك و به اتهام افسونگرى روى تلى از آتش زنده سوخت. وى دوست گاليله هم بود.

مطابق نجوم قديم، هر يك از ستارگان مثل بشقابى است كه بر سقف بلورين آسمان چسبيده است و همه چيز در حركت به دور زمين است و زمين ثابت و مركز عالم است. كليسا از اين نظريه نتيجه‌ مى‌گرفت كه كاخ پاپ هم مركز زمين و خود پاپ اعظم، نگاهبان زمينيان است! بايد زمين ساكن و مركز جهان باشد تا مسند پاپ را ثابت و مركز زمين بيانگارند. در اين صورت تسلط فرهنگى، رهبرى اجتماعى و تعيين خط مشى جامعه هم قهراً مربوط به كليسا‌ مى‌گشت. همين موضوع، فاجعه بزرگى را براى كليسا به وجود آورد»1.

رفتار خشن و متعصبانه اصحاب كليسا با دانشمندان، انزجار شديدى را در عموم مردم و مسيحيان مغرب زمين نسبت به كليسا و آيين آن به وجود آورد. از آن پس دانشمندان، اديبان و انديشمندان غربى تصميم گرفتند از آيين مسيحيت كه به رغم آنان علت اصلى عقب ماندگى و انحطاط فكرى جامعه بود، كناره گيرى كنند و به دوران شكوفايى تمدن باستان غرب، يعنى عصر تمدن يونان باز گردند.

در آغاز، اينگونه مخالفتها صرفاً به شكل مقابله با عوامفريبى و تبليغات خرافى كليسا صورت‌ مى‌گرفت اما به تدريج در قالب انديشه هاى منسجمى در آمد كه به طور كلى مذهب را در جامعه به بازى‌ مى‌گرفت و به نفى كامل ديندارى انجاميد. و اين‌چنين بود كه گرايش مادى و نگرش الحادى تار و پود انديشه و فرهنگ جامعه را فراگرفت و ماهيت علم و فلسفه را دگرگون كرد و آن را به سوى انهدام ارزشها و ارضاى تمايلات حيوانى پيش برد.

البته فلسفه رنسانس، فلسفه خاصى نيست، ولى محور آن، بازگشت به


1ـ اسلام بر سر دو راهى 82 ـ 81.

تمدن غرب و در واقع به دو فلسفه (ماترياليسم كهن) و (اپيكوريسم) يعنى لذت گرايى است، بازگشت به تمدنى كه قبل از دوران تسلط كامل كليسا، يعنى پيش از قرون وسطى بر اروپا حاكم بوده است.

از اين دوره به بعد است كه ادبيات غربى، به سوى مفاهيم غير دينى گرايش پيدا‌ مى‌كند. آثار ادبى و هنرى، اعم از كتابها، تابلوهاى نقاشى و مجسمه ها، همه به سوى هنر و ادبيات يونان باستان باز‌ مى‌گردد. پس از دوره رنسانس است كه مجسمه هاى عريان در اروپا ساخته‌ مى‌شود و بيشتر تصاويرى كه از زنان نقاشى شده، نيمه عريان‌ مى‌باشد. اگر شما به موزه هاى بزرگ اروپا برويد، مشاهده‌ مى‌كنيد كه حتى تصاويرى كه بعد از رنسانس از حضرت مريم نقاشى شده، از نظر پوشش با تابلوهايى كه از دوران قبل باقى است بسيار تفاوت دارد.

رها شدن از قيد كليسا و گرايش به بى بندو بارى و فساد اخلاقى تا آنجا پيش رفت كه راسل در حدود هفتاد سالگى به عنوان يك فيلسوف اظهار كرد: لزومى ندارد كه يك زن در انحصار يك مرد باشد؛ چه عيبى دارد كه يك انسان هر گاه لازم باشد، همسرش را در اختيار مرد ديگرى قرار دهد؟!

شگفت انگيزتر از آن، سخن فرويد است كه عقيده دارد: كودك نيز پستان مادرش را از روى غريزه جنسى‌ مى‌مكد! و «نيچه»‌ مى‌گويد صفاتى مانند رأفت و رحمت و ايثارگرى، به دليل ضعف در انسان ايجاد‌ مى‌شود. هنگامى كه فردى ضعيف گرديد عاطفه پيدا‌ مى‌كند؛ اصولا انسان براى غلبه بر ضعيفان آفريده شده است!

تعداد مكتبهايى كه پس از دوره رنسانس با چنين شعارها و كلمات قصارى! در عرصه تفكر جديد پايه گزارى شدند، از اندازه خارج است. از سوى ديگر تعاليمى كه كليسا به نام مذهب ارائه‌ مى‌داد، مخالف علم و

مزاحم زندگى بود و نمى‌توانست پاسخگوى نيازهاى جامعه‌اى طوفان زده باشد. به همين جهت مذهب را به امورى كه با زندگى مردم سر و كار ندارد، محدود كردند، در حدى كه مردم به كليسا بروند، با خداى خود نيايش و از گناهان خويش استغفار كنند، هدايايى بدهند و به فقرا كمك نمايند و .... ؛ اما براى آن در امور زندگى نقش و اعتبارى قائل نشدند.

امروز انديشمندان و دست اندركاران امور اجتماعى غرب از يك سوى، نياز فطرى مردم را به دين و نقش آنرا در جلوگيرى از جنايات و تبهكاريها احساس‌ مى‌كنند و از اين جهت نمى‌خواهند كه دين بطور كلى از جامعه غربى حذف شود، ولى از سوى ديگر، مسيحيت موجود در غرب را نسبت به نيازهاى زمان ناتوان‌ مى‌بينند. لذا قلمرو دين را محدود به صومعه و كليسا‌ مى‌دانند و دايره علم و سياست و ساير امور اجتماعى را خارج از حكومت دين قلمداد‌ مى‌كنند. اين محور تفكر و فرهنگ جديد غربى و همان تز جدايى دين از سياست است كه از دوره رنسانس سرچشمه گرفته و بعدها با توطئه و تبليغات، در كشورهاى اسلامى و شرقى نيز شايع شده است و يكى از مهم ترين آثار منفى گرايش غرب به ماديت است كه مانند يك (اپيدمى) در تمام كشورهاى مسلمان عمل نموده و عليه استقلال و پيشرفتهاى اقتصادى و فرهنگى آنان نقش تعيين كننده‌اى داشته است.

در ايران نيز از دوره مشروطيت، و به ويژه در زمان حكومت پهلوى، مساله جدايى دين از سياست توسط روشنفكران غربزده مطرح گرديد و به نتايج موثرى نيز رسيد. در اين ميان حتى كسانى كه دين را‌ مى‌پذيرفتند، آن را از سياست و زندگى اجتماعى مردم جدا‌ مى‌دانستند، و عقيده داشتند كه قانون‌گذارى وظيفه مردم است و نبايد آن را به خدا نسبت داد،

همچنانكه اجراى آن نيز به دست نمايندگان مردم و به دلخواه خودشان صورت‌ مى‌گيرد.

آنان تلاش كردند كه حتى اخلاق را هم از دين جدا كرده و براى مفاهيم اخلاقى حساب جداگانه باز كنند، بطورى كه در اثر تقليد از الگوهاى غربى، اخلاق اجتماعى را در برابر اخلاق اسلامى علم كردند و تصريح نمودند كه اگر عده‌اى يك سرى مفاهيم اخلاقى را پذيرفته‌اند و براى آنها ارزش و اعتبارى قايل شده اند، اين ربطى به دين ندارد، زيرا ممكن است كه شخصى بى دين هم باشد ولى به اصول اخلاقى احترام بگذارد!

بد نيست كه در اين مقال به سخن آقاى احسان نراقى مرورى داشته باشيم:

انديشه فراماسون ها، مبتنى بر اصول (راسيوناليسم) است يعنى يك ديد منطقى و عقلانى و اعتقاد به (جهان وطنى) از يك سو و جدا كردن سياست و امور اجتماعى از دين و ايمان و رسيدن به نوعى (انديويدواليسم) يعنى اصالت فرد از سوى ديگر. اين انديشه ها كه بى ارتباط با انقلاب كبير فرانسه نبوده، زمينه و بنياد فكرى برخى از مشروطه خواهان ما را نيز تشكيل‌ مى‌داده است. در صدر مشروطيت، اشخاص زيادى با همه بلند پايگى و روشن ضميرى خود، و به رغم داعيه هاى وطن دوستى، باز، به سوى اين گونه انديشه ها متمايل و كشيده‌ مى‌شدند و راه حل نهايى را در پذيرفتن و عملى كردن چنين افكارى‌ مى‌دانستند اين گونه اشخاص كه در ميان مشروطه خواهان زياد هم بودند در سالهاى بعد به نام متجددين و منور الفكرها ناميده شدند. در آن سالها، مطبوعات وقت تنها افرادى را متجدد و منور الفكر‌ مى‌خواندند كه انديشه هاى خود را از آيين فراماسونى اخذ كرده باشند، زيرا در آن زمان،

ادراك مرام فراماسونى و پيروى از آنان، از اصول آزادى خواهى به معناى اخص آن شمرده‌ مى‌شد. مفهوم فرديت و آزادى فردى كه از دوره انقلاب كبير فرانسه شكل گرفت، نخست الهام بخش كشورهاى نزديك به فرانسه بود و سپس راه نفوذ خود را به سوى دورترين نقاط جهان و به تدريج در همه كشورهاى منتظر و آبرومند آزادى، كم و بيش ريشه گرفت».

اينها مكتبهايى بودند كه بعد از دوره رنسانس، در اثر نگرش مادى، هر يك با اهداف خاصى تأسيس شدند و چنانكه‌ مى‌دانيم هنگامى كه غرب و به خصوص استعمار انگليس به خوبى دريافت كه در كشورهاى اسلامى و به ويژه ايران با فرهنگى مواجه است كه مشركان بيگانه را تحمل نمى‌كند و مانع غارتگرى آنان‌ مى‌شود، تشكيلات فرماسونى را در جهت نابودى فرهنگ و مسخ ارزشهاى اسلامى به راه انداخت. البته اين تشكيلات منحصر به كشور ما نبود بلكه استعمارگران غربى، براى دست يابى به ذخاير جهانى، و غارت منابع دست نخورده كشورهاى مسلمان، فعاليتهاى سرّى آن را حتى در اقصى نقاط جهان، در آسيا و آفريقا به جريان انداختند.

به هر حال سمّى كه اروپاى دوره رنسانس بسان اژدهايى وحشى و خطرناك از خود ترشح نمود، به تمام جهان سرايت كرد و فرهنگ همه جوامع را مسموم ساخت و به جرأت‌ مى‌توان ادعا نمود كه هيچ يك از كشورهاى آسيايى و آفريقايى، از تأثير خرد كننده آن، جان سالم به در نبرده است.

تمام اين مسايل، قسمتى از نتايج تأسف بارگرايش غرب به ماديگرى است، بنابر اين اگر ما فكر و فلسفه غربى را محكوم‌ مى‌كنيم هيچ دليلى به جز گرايش آن به ماديت و نفى معنويت ندارد. حتى اگر در پوشش

شعارهاى رنگارنگى مانند تفكيك دين از سياست و بالا بردن رونق اقتصادى و رفاه اجتماعى مطرح شود.

روح برترى طلبى غرب

هنگامى كه نظريات برخى از متفكران غربى را بررسى‌ مى‌كرديم، سخن (نيچه) را نقل نموديم، او عقيده داشت كه اساساً آدمى براى غلبه بر ضعيفان آفريده شده و خوى سلطه جويى در طبيعت او وجود دارد.

ترديدى وجود ندارد كه همواره افرادى در جهان بوده و هستند كه به خاطر داشتن خوى برترى طلبى و كبر فروشى به ديگران، هيچ‌گاه حقوق انسانها را محترم نمى‌شمارند و براى خواسته هاى ديگران هيچ حقى قايل نيستند و حتى با توسل به هر نوع دروغ و نيرنگ، ارزشهاى اسلامى را زير پا‌ مى‌گذارند.

آنها چه بسا براى پيشبرد اهداف خود، در زير لواى حقوق بشر، به دروغ، شعار آزادى، دموكراسى و صلح طلبى را فرياد كنند. اما هرگز نبايد فريبشان را خورد زيرا روح مستكبر و تجاوزگر آنان، هيچ مرزى را نمى‌شناسد و هيچ قانونى را ـ حتى اگر خودش وضع كرده باشد ـ معتبر نمى‌داند! اينان تا زمانى كه وجود انسانهاى سربلند و با شرافت ديگرى را در كنار خود احساس كنند، خوى تجاوز و سلطه جويى آرامشان نمى‌گذارد، فقط هنگامى آسوده خاطرند كه تمام قدرتمندان در چنگال آنها اسير باشند و نتوانند در مقابلشان عرض اندام كنند، آنگاه قهقهه مستانه را سر خواهند داد.

اين منش استكبارى است و ما با چنين خوى و منشى سرجنگ داريم و معتقديم كه حقوق انسانى با قانون جنگل تأمين نمى‌شود، بلكه بايد

قوانين و مقررات انسانى بر زندگى بشر حاكم باشد تا همه انسانها به حقوق حقه خود دست يابند.

اما با كمال تأسف بايد گفت كه عده‌اى از نويسندگان و به اصطلاح انديشمندان غربى، جدول تجاوز را ترسيم كرده‌اند و نه تنها با تئوريهاى خود بر جنايات استعمارگران صحه گذارده‌اند بلكه آنان را در ارتكاب فجايع بى شمارى عليه مظلومان عالم، تحريك و حمايت كرده اند.

اگر تاريخ غرب را خصوصاً پس از دوره رنسانس مورد مطالعه و بررسى قرار دهيم، در‌ مى‌يابيم كه يكى از ويژگيهاى فرهنگ غربى، اصالت دادن به قدرت است كه بدبختانه اكنون در روح تفكر و فرهنگ آن رسوخ كرده است. اين طرز تفكر كه بر اساس سلطه جويى و بهره بردارى از دسترنج زير دستان بنا شده و ناشى از همان بينش ماد گرايانه است، امروزه بر سراسر جهان غرب حكمفرماست و آثار مخرب آن در تمام فعاليتهاى مستكبرين ديده‌ مى‌شود.

از سوى ديگر، غربيان براى اثبات برترى خود بر ديگر ملتها، در مقام تحريف تاريخ بر آمدند و تلاش كردند كه اروپا را سرچشمه تمدن بشرى قلمداد كنند!

آنها به منظور پرهيز از اعتراف به عظمت تمدنهاى غير اروپايى، بعضاً حتى در آموزشهاى رسمى مدارس بعد از دوره رنسانس، بخشهاى ديگر تاريخ جهان، از جمله اسلام را حذف كرده و گاهى صد سال تمدن و فرهنگ اسلامى را در عبارت (سده هاى يورشهاى خاوريان وحشى) خلاصه‌ مى‌كردند! ... متأسفانه بسيارى از نويستدگان اروپايى، عليرغم واقعيتهاى فوق الذكر همواره مردم مشرق زمين را تحقير كرده‌اند و آنها را نسل و نژادى فروتر و پايين‌تر از اروپاييان قلمداد كرده اند.

پيشروان فلسفه و انديشه عصر روشنگرى اروپا با اينگونه تفاوت گذاردن ميان خاور و باختر، باختر را ذاتاً برتر و خاور را ذاتاً فروتر خواندن و بديهاى باختر را خوب جلوه دادن و خوبيهاى خاور را بد و بديهاى آن را بدتر قلمداد كردن، تاريخ را سخت واژگون ساختند.

لردكرومر كه پس از اشغال نظامى مصر توسط انگليسيان در سال 1300 ـ 1882 به مصر رفت و تا سال 1325 ـ 1903 فرمانرواى آن كشور بود .... در مقاله‌اى كه تحت عنوان خاور و باختر پراكنده ساخت، زشتى هايى مانند خودكامگى بردگى و بيرحمى را از ويژگيهاى خاور زمينيان دانست.

اينكه در دايرة المعارف سى جلدى بريتانيا چاپ 1977 (1356 خورشيدى)‌ مى‌خوانيم كه جامعه هاى آسيايى داراى صفات و رفتارى هستند كه يكصد و هشتاد درجه با صفات و رفتار جامعه هاى باخترى تفاوت دارد، درست در همين راستا قابل فهم است.

ادوارد سعيد پژوهشگر عرب، در اين زمينه‌ مى‌آورد كه اروپاييان درباره خاور زمين نوشتند كه انسان خاور زمينى خردستيز، فاسد، كودك منش و «متفاوت» است و از اين روى، انسان اروپايى خردگرا، پاكدامن و «طبيعى»‌ مى‌باشد. پيام روشن‌تر اينگونه نوشته ها آن است كه اصولا اروپاييان با ويژگيهاى پسنديده‌اى كه در سرشت خويش دارند، از بقيه جهانيان برترند و از همين روست كه بايد بر جهان چيره شوند و مردم جهان را به بردگى و استثمار كشند.

گونه هاى مختلف تهاجم يا زمينه هاى تسلط كفار بر مسلمين

به طور كلى‌ مى‌توان زمينه هاى تسلط كافران را بر مسلمين، در

موارد چهارگانه زير خلاصه كرد سلطه نظامى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى.

1ـ سلطه نظامى

يكى از عادى ترين و متعارف ترين راههايى كه از دير باز براى غلبه بر ديگران مورد استفاده قرار‌ مى‌گرفته، حملات نظامى است و اسلام از همان ابتداى پيدايش، در جنگهايى كه بر مسلمانان تحميل‌ مى‌شد، با آن روبرو بوده است. سلطه نظامى يك پديده تازه نيست بلكه در همه ادوار تاريخ، نمونه هايى داشته است. دشمنان اسلام نيز كه تعاليم دينى را نمى‌پذيرفتند و از طرفى نمى‌توانستند پيشرفتهايى سريع مسلمين را تحمل كنند، جنگ را بر آنان تحميل‌ مى‌كردند تا شايد ضمن شكست دادن آنها در جبهه نظامى، بر مقدّراتشان تسلط يابند.

نمونه هايى از اين تهاجمات را‌ مى‌توان در جنگهاى صليبى عليه مسلمانان مشاهده كرد كه بر اساس كينه توزى و با استفاده از ضعف و تفرقه مسلمين آغاز شد. صليبيان كه در دوران تاريك قرون وسطى عظمت فرهنگ اسلامى را در آندلس و در قلب اروپا تحمل نمى‌كردند، با تحريك كليسا، بارها به سرزمين مسلمانان حمله كردند و جنايات فراوانى را مرتكب شدند.

اسلام در مقابل حملات نظامى كفار، احكام دفاع را براى ما مقرر فرموده است كه در كتب فقهى بحثهاى مبسوطى پيرامون آن انجام گرفته و جاى هيچ ترديدى هم در آن نيست. اما تسلط كفار بر مسلمانها، منحصر به زمينه نظامى نيست. اين شيوه در زمانهايى رايج بود كه بشر براى تجاوز به منافع ديگران، تنها از قدرت سرنيزه استفاده‌ مى‌كرد و اوضاع زندگى

انسان، شيوه هاى بهترى براى بهره بردارى از منافع ديگران پديد آمد كه ديگر نيازى به جنگ افروزى و تحمل سختيها نبود.

2ـ سلطه سياسى

يكى از آن شيوه ها، تسلط سياسى است، در اين روش، دشمن به جاى لشكر كشى و جنگ و خونريزى تلاش‌ مى‌كند كه با انجام توطئه هايى، صحنه سياسى را در يك كشور به نفع خود تغيير دهد، و براى اين كار، عناصرى را از ميان افراد خودشان برمى گزيند و با استفاده از نقاط ضعف آنان در وجودشان ايجاد شيفتگى و وابستگى‌ مى‌كند و اگر بتواند آنها را با دادن وعده هاى رياست و حمايت، رسماً مزدور خود‌ مى‌سازد و بدين وسيله كم كم بر اركان حكومت و همه شؤون آن كشور تسلط پيدا‌ مى‌كند. اين عناصر، ممكن است افرادى را در سطح رئيس يك دولت تا سطوح پايين‌تر شامل گردد.

اين همان تسلط سياسى است كه در نهايت اهداف اقتصادى را نيز در بر‌ مى‌گيرد و غالباً با سلطه اقتصادى توأم است. يكى از نمونه هاى بارز اين عملكرد، استيلاى غرب بر كشور اسلامى ما پس از انقلاب مشروطيت‌ مى‌باشد. هنگامى كه استعمارگران غربى پيروزى انقلاب را در پرتو رهبرى و حمايت همه جانبه علماى بزرگ شيعه حتمى ديدند، مبارزه عميق و وسيعى را عليه اسلام آغاز كردند. آن ها عناصر خود باخته‌اى را كه تحصيل كرده و دست پرورده غرب و فريفته مظاهر تمدن جديد بودند، جهت مسخ ارزشهاى اسلامى در نهضت مشروطه وارد كردند و با حمايتهاى مالى و سياسى، آنها را تا سطح بالاى حكومت ارتقا دادند. اينان سپس رهبران مذهبى را كه مخالف حضور عناصر ضد دينى در رأس مسائل كشور بودند،

سركوب كرده و به انزوا كشاندند و زمينه تسلط كامل سياسى بيگانگان را فراهم ساختند.

3ـ سلطه اقتصادى

قسم سوم از تسلط كافران بر مسلمين، سلطه اقتصادى است. در اين شيوه دشمن كوشش‌ مى‌كند كه اقتصاد مسلمانها را تحت كنترل خود در آورد تا از فعاليتهاى اقتصادى، منابع زيرزمينى و معادن آنها به نفع خويش بهره بردارى كند. براى اين كار الگوى مصرف را متناسب با منافع خود تغيير‌ مى‌دهد و به وسيله تبليغات و برنامه ريزى، روح مصرف گرايى را در جامعه مسلمانان تقويت‌ مى‌نمايد. آنگاه با پرداخت سوبسيدهاى كلان و صدور كالاهاى ارزان به كشور مورد نظر، كارخانجات داخلى آن كشور را به ورشكستگى‌ مى‌كشاند و با هر توطئه‌اى از پيشرفت صنايع آن كشور جلوگيرى‌ مى‌كند تا بازار مسلمانها را در انحصار كالاهاى خود در آورد و سرانجام بتواند شريان اقتصادى آنان را كاملا در اختيار بگيرد.

4ـ سلطه فرهنگى

در ميان شيوه هاى استعمارى و سلطه گرى، آنچه از همه خطرناك‌تر و در عين حال مخفى تر‌ مى‌باشد، سلطه فرهنگى است. خطرى كه در اين زمينه جبهه اسلامى ما را تهديد‌ مى‌كند، به خاطر گستردگى جبهه تهاجم، پيچيدگى آن و صدماتى است كه از نظر معنوى به روح او وارد‌ مى‌كند و افكار و عقايد و ارزشها را در درون وى به نابودى‌ مى‌كشد و حيات معنوى‌اش را مختل‌ مى‌سازد.

امروز دشمنان اسلام و بشريت براى انجام مقصود خويش، با استفاده

از همه ابزارها و شيوه ها و با به كارگيرى برترين تكنولوژيها و جديدترين روشهاى علمى، به جبهه‌اى به وسعت قلبهاى معتقد و سالم و دين باور در سراسر جهان اسلام مورد هجوم ناجوانمردانه خويش قرار داده اند. ديگر مسأله آمدن بيگانه به داخل يك خاك مطرح نيست بلكه سخن از بيگانه شدن از خويش و از درون پوسيدن است.

رهبر فقيد مسلمين جهان حضرت امام خمينى(قدس سره) فرمود:

ما از حصر اقتصادى نمى‌ترسيم. ما از دخالت نظامى نمى‌ترسيم، آن چيزى كه ما را‌ مى‌ترساند وابستگى فرهنگى است. استقلال و موجوديت هر جامعه از استقلال فرهنگ آن نشأت‌ مى‌گيرد و ساده انديشى است كه گمان شود با وابستگى فرهنگى استقلال در ابعاد ديگر يا يكى از آنها امكان پذير است ... بى جهت و من باب اتفاق نيست كه هدف اصلى استعمار گران كه در رأس تمام اهداف آنان است، هجوم به فرهنگ جوامع زير سلطه است.

آرى، هنگامى كه ابر جنايتكاران در عرصه سياسى مجبور شدند ناباورانه در مقابل سياست نه شرقى و نه غربى ميهن اسلامى ما تسليم شوند و زمانى كه در جبهه نظامى در برابر حماسه هاى فرزندان با ايمان و دلاور امت اسلامى دچار يأس و خفت و زبونى شدند و انگاه كه توطئه ها، فشارها و تحريمهاى اقتصادى را چندان موثر نيافتند، بلكه به عكس، آن را در روند رشد و توسعه، و شكوفايى استعدادهاى مردمى، داراى نتايج غير منتظره ديدند، سرانجام ناگزير به حيله نهايى خود يعنى هجوم فرهنگى متوسل شدند و به گفته رهبر معظم انقلاب، عقبه نظام را هدف قرار دادند.

اينجاست كه با توجه به ظرافت و اهميت موضوع و با عنايت به گستره

جبهه تهاجم و ارقام كلانى كه از سوى دشمنان اسلام در زمينه اخير سرمايه‌گذارى شده است،‌ مى‌توان به ميزان هشيارى لازم و تلاش بىوقفه و همه جانبه در جلوگيرى از آلودگيهاى حاصله از سمپاشيها آنان پى برد. گرچه متاسفانه بايد گفت كه تاكنون پيرامون سه قسم اخير، از نظر مبانى فكرى و نظرى، در كشور ما كار علمى و تحقيقى چشمگيرى انجام نشده است و فقط به اقتضاى شرايط زمان، متخصصين علوم نظامى، در طول مدت جنگ تحميلى، تا حدودى درباره مسائل نظامى و ابعاد مختلف آن، به تحقيق و تأليف پرداخته‌اند كه نتايج قابل ملاحظه‌اى نيز به دنبال داشته است.

لذا بر دانشمندان و محققان اسلامى لازم است كه در زمينه مبارزه سياسى، اقتصادى و فرهنگى با دشمنان اسلام تلاشهاى عالمانه و محققانه‌اى انجام دهند.

نكته‌اى كه در اين بحث، قابل بررسى و تعمق‌ مى‌باشد، ارتباط متقابل و تأثير فزاينده‌اى است كه به نحوى در ميان هر يك از شيوه هاى فوق الذكر با ساير اقسام آن وجود دارد. به عنوان مثال، تحكيم يك رابطه سلطه جويانه اقتصادى، و حتى تثبيت يك موقعيت جديد كه با هجوم نظامى به دست آمده است، بدون تلاش فرهنگى و تأثير در انعطاف فرهنگ طرف مقابل تقريباً امرى غير ممكن است، همچنانكه تسلط سياسى، غالباً اهداف اقتصادى را دنبال‌ مى‌كند و در نهايت، با سلطه اقتصادى نيز هماغوش است.

نتيجه مهمى كه در اينجا به دست‌ مى‌آيد مربوط به اهميت نقش فريبنده ترفندها و تلاشهاى فرهنگى در دوام بخشيدن به روند سلطه است. «اسپنسر» فيلسوف معروف انگليسى‌ مى‌گويد:

«اخلاق و آداب و زبان و تمدن خودتان را به اقوام و مستملكات خود بياموزيد و آنان را به حال خودشان واگذاريد كه «هميشه» از آن شما خواهند بود!»1.

معناى اين سخن آن است كه بدون ترديد، تسلط فرهنگى پيش در آمد سلطه دائمى است چنانكه ما در تاريخ كشورمان، نمونه هاى آن را در تسلط سلجوقيان، مغولان و تيموريان مشاهده كرده ايم. اينها اگر چه در ابتداى هجوم وحشيانه خود، با قدرت شمشير بر اوضاع سرزمين ما مسلط شدند، اما پس از استقرار حكومت خود، تلاش‌ مى‌كردند كه با استفاده از وزراى دانشمند و مشاوران دور انديش، به هر نحو ممكن در فرهنگ مردم نفوذ كرده و آنها را تا حد امكان به خويشتن متمايل سازند! پس‌ مى‌توان نتيجه گرفت كه به هر ميزانى كه يك جمعيت يا حكومتى در ميان فرهنگ يك ملت نفوذ پيدا كند، به همان اندازه، سلطه خويش را بر آنان بيمه كرده است و توان خود را در استثمار و بهره كشى از آنها بالاتر برده است. اين تجربه‌اى است كه دولتهاى استعمارگر غربى، به خوبى آنرا آموخته‌اند و به نتايج موثر آن دست يافته اند.

اصل عدم استيلاى كفار بر مسلمين

يكى از حقايق مسلم در بينش اسلامى اين است كه خداوند متعال به مسلمانان با ايمان اجازه نمى‌دهد كه زير بار ذلت مشركان، كفار و منافقان بروند. اين يك اصل اسلامى ريشه دار است و كسانى كه كم و بيش با مكتب اسلام و اصول و مبانى اين دين مقدس، آشنايى دارند، از اين حقيقت آگاهند.


1ـ اسلام بر سر دو راهى پاورقى صفحه 23.

درباره اين اصل، چه از نظر فقهى ـ بر اساس آيه‌اى كه در قرآن كريم آمده است1 و چه از نظر مبانى علمى، بحثهاى فراوانى وجود دارد كه در آنها نتايجى كه مطابق شرايط خاص هر زمان بر اين اصل متفرّع‌ مى‌شود، مورد تحقيق و بررسى قرار گرفته است.

تحليلى درباره اين اصل

بدون شك، يكى از عوامل سازنده شخصيت، كه در رفتارهاى فردى و اجتماعى انسان تأثير بسيارى‌ مى‌گذارد، محيط زندگى و تربيتى او‌ مى‌باشد. به همين جهت، روان شناسان و استادان علوم تربيتى، بر سالم‌سازى محيط زندگى خانوادگى و تحصيلى آن براى افراد در سنين مختلف تأكيد بسيارى كرده اند.

واضح است كه در يك محيط خانوادگى آرام و سالم، فرزندان شايسته‌اى تربيت‌ مى‌شوند. همچنين در يك محيط آموزش سالم و متناسب، دانش آموزان لايق و آينده سازان ارزشمندى پرورش‌ مى‌يابند. هر محيطى از افراد، اشياء و نمودهايى تشكيل‌ مى‌شود، عناصر محيطى، رابطه ميان آن ها، چگونگى برخورد افراد يك محيط اجتماعى با يكديگر و برداشتهايى كه آنها از مسايل اجتماعى دارند، همه در شمار عوامل محيطى به حساب‌ مى‌آيند و براى سلامت محيط، بايد مورد توجه و مراقبت قرار گيرند.

بنابر اين كسى كه‌ مى‌خواهد جامعه‌اى را اصلاح كند و افراد آن را در پرتو انوار شريعت اسلامى كه متضمن تكامل انسانها‌ مى‌باشد به سوى سعادت جاويدان رهبرى نمايد، بايد در گام نخست، تلاش كند كه محيط


1ـ لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا (سوره نساء 141).

اجتماعى مناسبى را براى رشد افراد آن جامعه در جهت تكامل دينى فراهم سازد.

طبق اين حقيقت كه جامعه و شرايط اجتماعى تأثير بسزايى در ساختار شخصيت افراد دارد، مربيان و مصلحان پيوسته در تلاشند تا محيط سالم و متناسبى براى رشد افراد فراهم شود، چه در محيط كوچك خانواده يا مدرسه و چه در محيط بزرگ اجتماع و در سطح بين المللى. اگر پدر خانواده بخواهد فرزندان شايسته‌اى تربيت كند، بايد سعى كند محيط خانواده محيط مناسبى باشد، مربى دبستان يا دبيرستان نيز اگر بخواهد دانش آموزان شايسته‌اى تربيت شوند، بايد سعى كند محيط اجتماعى دبستان و دبيرستان، محيط مناسبى باشد.

محيط از افراد، اشيا و نمودها تشكيل‌ مى‌شود؛ اما آنچه داراى اهميت است، كيفيت برخورد با يكديگر است كه جزو عوامل محيطى به حساب‌ مى‌آيد. طبعاً كسى كه‌ مى‌خواهد جامعه‌اى را اصلاح و آن را به شاهراه سعادت، همان راه و شريعتى كه خداى متعال براى تكامل انسانها قرار داده است هدايت كند و مردم را به سعادت برساند، بايد تلاش كند كه محيط اجتماعى مناسبى براى رشد افراد در جهت تكامل دينى فراهم شود.

يكى از مسائل مهمى كه بايد در اين زمينه مراعات شود، مهيا ساختن محيط اجتماعى براى رشد اشخاص مسلمان، به گونه‌اى است كه همه افراد جامعه در آن احساس شخصيت و سرافرازى كنند، زيرا از مهم ترين عوامل زبونى و پستى و شكست انسان در زندگى، احساس حقارت است.

فضاى جامعه اسلامى بايد به گونه‌اى باشد كه همه مظاهر زندگى اجتماعى، دليل و شاهد شخصيت و منزلت و سربلندى مسلمانان باشد،

به طورى كه جوانان و فرزندان ما حتى از دوران كودكى اين معنى را ادراك كنند، يعنى با تمام وجود احساس كنند كه اسلام مساوى با سربلندى و افتخار است. البته اين وظيفه رهبر جامعه است كه با تقويت روح ايمان و ايجاد روحيه سلحشورى در مردم و بالا بردن توان نظامى و دفاعى جامعه، به اين هدف و آرزو كه هيچ قدرت مخالفى، جرات كمترين تجاوز و تعرضى را به مرزهاى مسلمين نداشته باشد، جامه عمل بپوشاند، و اجازه ندهد كه آنها تحت هيچ شرايطى تحقير بشوند، زيرا در چنين جامعه‌اى اوضاع براى رشد و ترقى انسان مساعد نيست. پس يكى از ادله لزوم حفظ عزّت و سيادت، براى جامعه اسلامى اين است كه رشد و بالندگى افراد آن در هر زمينه اى، در سايه همان احساس عزت و عظمت، امكان پذير است و بر عكس يك جامعه سرخورده كه خود را تحت سيطره و بهره كشى كافران احساس كند، به تدريج شخصيت و هويت اسلامى و منش انسانى خود را از دست‌ مى‌دهد و زمينه زبونى و پستى‌اش در نسلهاى آينده فراهم‌ مى‌گردد.

اين در مورد رابطه فرد با جامعه است. اما همين رابطه در سطح بين المللى براى جوامع اسلامى نيز مطرح است. به اين معنا كه اگر در سطح جهانى افتخار و عظمت و عزت و سيادت، براى جامعه هاى مسلمان پذيرفته شود، طبعاً زمينه بالندگى آنها فراهم خواهد شد و در نتيجه جوامع ديگر نيز به اسلام گرايش و رغبت پيدا خواهند كرد. در صورتى كه اگر جوامع مسلمان در روابط بين المللى با مسائل جهانى به گونه‌اى برخورد كنند كه موجبات ذلت و تحقيرشان فراهم گردد، خداى نخواسته شكست اسلام را در سطح جهانى به دنبال خواهد داشت.

بنابراين، اگر در جامعه اجازه داده شود كه كسانى به اسلام هجوم بياورند و مسلمانها در آن جامعه احساس حقارت كنند اين جامعه محيط

مساعدى براى رشد انسان نيست. بلكه هر قدر محيط اجتماعى دلالت بر سربلندى و افتخار اسلام و مسلمانان داشته باشد، زمينه براى رشد افراد به سوى اسلام و رسيدن به حقايق آن فراهم خواهد بود.

پس بايد اسلام در جامعه عزيز باشد و در سايه آن مسلمانان عزت و سيادت داشته باشند. افراد بايد احساس عزت و عظمت كنند. اين يكى از دلايلى است كه اسلام اجازه نمى‌دهد كه كفار در محيط اسلامى تسلط داشته باشند و مسلمانان خود را تحت سيطره و تسلط كفار احساس كنند؛ چون اگر چنين احساسى پيدا شود يكى از زمينه هاى زبونى و پستى براى نسل آينده مسلمانان فراهم‌ مى‌شود. در حاليكه اگر احساس عزّت و سربلندى بيشتر باشد، زمينه بهترى براى رشد جوانان اسلامى فراهم خواهد بود. چنين رابطه‌اى در سطح بين المللى نيز براى جوامع اسلامى مطرح است. همان رابطه‌اى كه يك فرد با جامعه دارد، جامعه نيز با جهان دارد. اگر در سطح بين المللى براى جوامع اسلامى افتخار، عظمت، سيادت و عزت پذيرفته شد، زمينه رشد جوامع اسلامى فراهم‌ مى‌شود و جوامع ديگر نيز به اسلام علاقه‌مند خواهند شد. اما اگر رفتار بين المللى به گونه‌اى باشد كه موجب تحقير اسلام و مسلمانان گردد، يكى از عوامل شكست جوامع اسلامى فراهم خواهد شد.

از اينرو به دو دليل، اصل عدم استيلاى كفار و سيادت مسلمانان، در اسلام پذيرفته شده است:

1ـ اينكه افراد جامعه با احساس سربلندى و با كمال آرامش به رشد همه جانبه خود ادامه دهند و در زندگى فردى به تعاليم حياتبخش آن مكتبى كه در كنف حمايت آن، احساس عزت و سربلندى‌ مى‌كنند گرايش

بيشترى پيدا كنند.

2ـ اينكه جوامع اسلامى در اثر بالندگى و پيشرفت، نزد ملتهاى ديگر سرافراز و مفتخر باشند و بدين وسيله حركت جهانى اسلام، كه متوقف بر سربلندى و ترقيات جوامع اسلامى است، تحقق يابد.

اشاره‌اى به دليل فقهى اصل ياد شده

قبل از هر چيز لازم است كه به يك سرى قواعد كلى در فقه اسلامى اشاره كنيم كه مانند گنج بزرگى در ابواب مختلف مورد استفاده قرار‌ مى‌گيرد. به عنوان نمونه، مرحوم شيخ انصارى «رضوان الله تعالى عليه» در كتاب مكاسب ـ از بيش از شش هزار آيه‌اى كه در قرآن وجود دارد ـ در ذيل آيه كريمه «يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود»1 كه بخشى از يك آيه است، به اندازه يك كتاب بحث كرده است، و شايد اگر فرصت‌ مى‌يافت،‌ مى‌توانست تمام ابواب عقود را از همين كلام كوتاه خدا استنباط كند و كتاب ديگرى را نيز تأليف نمايد!

اين به بركت وسعت و عمق آيات كريمه قرآن است كه در موارد متعددى،‌ مى‌توان از آنها بهره هاى علمى و معنوى فراوانى برد. كسانى كه با مباحث فقهى آشنايى دارند،‌ مى‌دانند كه در سراسر اين كتاب عظيم، كه يكى از افتخارات فقه شيعه است، تنها از چند آيه و روايت چه استفاده هاى پرارزشى شده كه اگر آنها را از «مكاسب» مرحوم شيخ انصارى برداريم ساختار كتاب عوض‌ مى‌شود! و اگر ديگران نيز دقتهايى را كه ايشان در فهم «اوفوا بالعقود» كرده‌اند در بسيارى از آيات و رويات ديگر ـ و از جمله در آيه شريفه مورد بحث «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ للكافرين على المؤمنين


1ـ مائده / 1.

سبيلا1 ـ انجام بدهند، فقه ما بسيار غنى تر‌ مى‌شود. در آيه مذكور جاى بحث است كه آيا اين «جعل» جعل تكوينى است يا تشريعى، اگر جعل تشريعى است چه برداشتهايى‌ مى‌توان از آن كرد و اگر جعل تكوينى است، بر اساس اينكه اراده حكيمانه الهى به عزت اسلام و مسلمين تعلق گرفته است، در مقام عمل چه احكامى را از آن‌ مى‌توان استنباط كرد. البته در اين زمينه بحثهاى وسيعى هست، كه در اين جا مجال طرح آنها نيست و چنانچه در گنجهاى گرانبهاى قرآن و روايت تعمق بيشترى بشود، دريچه هاى تازه‌اى از انوار معارف الهى در همه مسائل فردى و اجتماعى، به ويژه در زمينه هاى بسيارى كه امروزه مطرح است، به روى انسان گشوده خواهد شد.

اجمالا‌ مى‌توان از آيه شريفه استفاده كرد كه خداى متعال به هيچ وجه اجازه نمى‌دهد كه كافر بر مسلمان تسلط پيدا كند. اين مطلب، هم در زمينه هاى فردى و هم در زمينه هاى اجتماعى مطرح شده و تا سطح بين المللى نيز قابل تعميم است.

نگاهى به تاريخ مبارزات مسلمين عليه سلطه ها

در طول تاريخ اسلام و تشيع، مبارزات بسيارى از سوى مسلمانان عليه سلطه اجانب در ابعاد مختلف آن، وجود داشته است كه بررسى آنها ـ در عين حال كه حوصله و فراغت بسيارى‌ مى‌طلبد ـ مفيد است. البته در اين زمينه تلاشهايى انجام شده و ثمره آن تلاشها و تحقيقات، به چاپ نيز رسيده است، اما از نظر كمى و كيفى در حد مطلوب نيست و لازم است كه انواع جهاد و مبارزاتى كه از صدر اسلام توسط مسلمانان، در زمينه مسائل


1ـ نساء / 141.

نظامى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى عليه كافران و سلطه گران صورت گرفته است، از نظر تاريخى مورد تحليل و بررسى قرار گيرد.

الف) مبارزه عليه سلطه اقتصادى

يكى از مبارزاتى كه در زمانهاى اخير، به وسيله مراجع عظيم الشان شيعه، عليه سلطه اقتصادى استعمارگران غربى انجام گرفت و راه نفوذ كافران را به كشور اسلامى ما بست، فتواى تاريخى مرحوم ميرزاى شيرازى ـ رضوان اللّه عليه ـ بوده در اين قرارداد، امتياز تنباكوى سراسر ايران، به مدت پنج سال در انحصار يك شركت انگليسى قرار گرفت.

هنگامى كه پس از انعقاد قرار داد، انگلستان عملا فعاليت خود را در ايران آغاز كرد، هجوم فرنگيان به ايران به بهانه كارمندان كمپانى تنباكو، چنان گستاخانه و مغرورانه بود كه به زودى موجب نفرت و عكس العمل عمومى مسلمانان شد. اين فرنگيان چنان از وابستگى خود به كمپانى تنباكو و پشتيبانى حكومت، دلگرم و مغرور شده بودند كه در برخورد خود با توده مردم مسلمان سخت بى پروايى و خشونت‌ مى‌كردند و باعث جريحه دار شدن احساسات مذهبى و ملى مردم‌ مى‌شدند ... رفتار عموم فرنگيان و به خصوص انگليسيان و رفتار خود كمپانى و ماموران آن در ايران نشان‌ مى‌دهد كه به راستى انگليس با به دست آوردن امتياز تنباكو، براى ايران هم همچون هند، خواب سلطه مطلقه و سرنوشت استعمارى را‌ مى‌ديده اند.

زمانى كه نتايج اوليه قرار داد مزبور و طيف گسترده حضور خارجيان در كشور و رفتار متكبرانه آنان با مردم به اطلاع مرحوم ميرزاى شيرازى رسيد، ايشان با بينش دقيق خود و فراستى كه از نور خدا مايه‌ مى‌گرفت، دريافت كه اين قرار داد، باعث تسلط اقتصادى كفار بر مسلمين‌ مى‌شود و

ذلت آنان را در پى دارد و خداى متعال نيز از اين امر راضى و خوشنود نخواهد بود.

بنابر اين ابتدا در تاريخ ذيحجه سال 1308 قمرى، ضمن ارسال تلگراف براى ناصرالدين شاه اين خطر را گوشزد كرد، اما وقتى بى توجهى شاه را ديد، حكم تاريخى تحريم تنباكو را طى اين عبارت صادر فرمود:

بسم اللّه الرحمن الرحيم ـ اليوم استعمال تنباكو و توتون، باىّ نحو كان حرام و در حكم محاربه با امام زمان ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ است.

البته فرمان آن مرجع بزرگ، فتوا نبود، بلكه يك حكم ولايتى بود اما به طور طبيعى، هر حكمى مبتنى بر يك فتواى كلى است. اين نمونه بارزى از مبارزه فقهاى اسلامى، عليه سلطه اقتصادى بيگانگان است. اكنون بايد ببينيم كه بحث كوتاه كردن دست اجانب و مبارزه عليه تسلط اقتصادى آنها، مبتنى بر چه مقدماتى است و دامنه آن تا چه اندازه‌ مى‌تواند تعميم پيدا كند. اينها يك سرى مسائلى است كه بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد.

ب) مبارزه ديگرى كه توسط زعماى عاليقدر شيعه، در جهت حفظ سيادت و عزت مسلمانان صورت گرفت، حركت جهادى علماى عراق، عليه تسلط سياسى انگلسات بر اين كشور، در زمان معاصر بود كه به وسيله مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى ـ رضوان الله عليه ـ رهبرى‌ مى‌شد.

در آن هنگام كه دولت كافر انگليس‌ مى‌رفت كه بر كشور اسلامى عراق چنگ بياندازد و تسلط سياسى خود را بر مسلمانان آنجا مستحكم سازد، فقهاى اسلامى، عليه آن دولت استعمارگر اعلان جنگ دادند، و آن مرجع بزرگ، فتواى جهاد را تحت عنوان وجوب جنگ عليه سلطه انگليس بر مردم عراق صادر كرد.

ج) در كشور اسلامى خودمان نيز، از زمانى كه حركت روحانيت به رهبرى امام راحل ـ رضوان اللّه عليه ـ آغاز شد، نمونه هاى بسيار چشمگير و روشنى از اين نوع مبارزه ها داشته ايم.

از جمله، زمانى كه در رژيم سابق، دستور شركت مردم در رفراندوم براى اجراى مواد شش گانه شاهنشاهى از طرف دولت صادر شد، مراجعى همچون مرحوم آية الله العظمى سيد احمد خوانسارى ـ رضوان الله عليه ـ فتوا دادند كه «شركت در اين رفراندم، در حكم محاربه با امام زمان (عج) است».

دليل اصلى چنين مخالفتها و مبارزاتى كه در اوج اختناق با رژيم جبار شاهنشاهى انجام‌ مى‌گرفت، چيزى جز آن نبود كه مراجع عظام و پرچمدار اين مبارزات، حضرت امام خمينى ـ رفع الله درجاتهم ـ با روشن ضميرى و بينش الهى خاص خويش، در‌ مى‌يافتند كه علاوه بر اينكه چنين رفراندمى به نفع سلطه آمريكاى جنايتكار است و راه نفوذ بيگانه را به داخل كشور اسلامى هموار‌ مى‌كند، صدها مفسده ديگر نيز بر آن مترتب‌ مى‌شود.

اگر چه دليل وابستگى رژيم شاهنشاهى به آمريكا، هر نوع مخالفتى كه با آن‌ مى‌شد، در حقيقت مبارزه با رژيم جنايتكار آمريكا بود، اما برخى از فريادها، مستقيماً و بدون واسطه بر سر آمريكا فرود‌ مى‌آمد كه اين صلابت از ويژگيهاى مبارزه امام راحل(قدس سره) عليه استكبار جهانى بود.

از جمله، قيام ايشان عليه قانون «كاپيتولاسيون» بود كه در چهارم آبان ماه سال آغاز گرديد و در سيزدهم آبان همان سال منجر به دستگيرى مجدد و تبعيد ايشان به تركيه شد. همچنين، حركت شجاعانه‌اى را كه دانشجويان مسلمان، با الهام از بيانات و رهنمودهاى آن امام راحل، در

تصرف لانه جاسوسى آمريكا انجام دادند، و در واقع نقطه عطفى در تاريخ مبارزات ملت مسلمان ايران عليه آمريكا به وجود آمد،‌ مى‌توان يك نوع مبارزه صريح و يك فرياد كوبنده عليه ابر قدرت جنايتكار غرب دانست.

اينها بخشى از مبارزات مسلمين عليه كفر جهانى است كه در صحنه هاى گوناگون و با روشهاى متنوع صورت گرفته و هر يك داراى فرايند خاصى‌ مى‌باشد و نشان دهنده مبارزه جدى و آشتى ناپذير اسلام با كفر است. همه ما كم و بيش، با مبارزه به روش نظامى آشنا هستيم، يا لااقل صحنه هايى از مبارزه مسلحانه انقلابيون را مشاهده كرده ايم، اما فقط عده كمى از افراد، با روش مبارزه سياسى، اقتصادى و فرهنگى آشنايى دارند. اينجاست كه رسالت ما در برابر نسل آينده، در بررسى و تنظيم روشهاى مبارزاتى، بر اساس مطالعات اسلامى و تحقيقات علمى، در همه زمينه ها آشكار‌ مى‌شود.

اهميت تلاش و مبارزه فرهنگى در زمان حاضر

اكنون كه استكبار جهانى از انقلاب اسلامى ما سيلى خورده و به نقش عظيم مسلمين در معادلات جهانى پى برده است، ما شاهد ايجاد اختلال در جوامع اسلامى، رذالت كافران در ضديت با اسلام و نسل كشى مسلمانان در سرزمينهايى چون بوسنى و هرزگوين، خليج فارس، فلسطين، لبنان و الجزاير بوده و هستيم. بنابر اين شكى نيست كه همه ما بايد از برادران مسلمان خود در اين كشورها و ساير نقاط مسلمان نشين جهان، كه درحال مبارزه و جنگ با دشمنان اسلامند، پشتيبانى كنيم. و نيز ترديدى وجود ندارد كه براى حفظ عزت و سيادت مسلمانان كه يك واجب شرعى است، وظيفه داريم در روابط بين المللى، از مواضع سياسى

كشورهاى مسلمان حمايت كنيم. همچنان كه لازم است تا حد امكان، همبستگى خود را با ملتهاى اسلامى تحكيم بخشيده، و در زمينه هاى مسائل اقتصادى با آنها همكارى نمائيم.

ولى انچه از اهميت بيشترى برخوردار است و متاسفانه تاكنون در بسيارى از موارد، با غفلت همراه بوده است، مبارزه فرهنگى است. زيرا همانطورى كه در بحثهاى گذشته اشاره شد، تهاجم فرهنگى بر خلاف شيوه هاى تهاجم نظامى و اقتصادى، يك جريان كاملا ملموس نيست كه بتوان در برابر آن واكنش دفعى نشان داد، بلكه داراى طبيعت پيچيده‌اى است كه از تلاشها و تجربه هاى فراوان دشمنان اسلام، طى مدتهاى طولانى سود جسته و با آنها عجين شده است. به همين جهت، اين شيوه، خطرناك ترين نوع هجوم است كه اگر با موفقيت همراه باشد، دشمن به همه اهداف خود رسيده است، و ديگر نيازى به مبارزه نظامى هم نخواهد داشت.

و بايد اعتراف كرد كه با تاسف فراوان، تلاش دشمنان اسلام در اين زمينه تا اندازه‌اى موفق نيز بوده است و امروز ديگر هجوم فرهنگى به شكلى نيست كه بتوان درها را به روى آن بست، زيرا تكنولوژى جديد، درها را شكسته و فرهنگ مهاجم، چون مهمان ناخوانده‌اى به اندرونى سركشيده است!

در طليعه پيروزى انقلاب اسلامى، امام راحل ـ رضوان الله عليه ـ فرمود:

«راس همه اصلاحات، اصلاح فرهنگ و نجات جوانهاى ما از اين وابستگى به غرب است...

ما الان در همه چيز يك نوع وابستگى داريم كه بالاتر از همه وابستگى

افكار است. اين وابستگى سرمنشأ همه وابستگى هاست كه ما داريم. اگر ما وابستگى فرهنگ داشته باشيم، دنبالش وابستگى اقتصادى هم هست، وابستگى اجتماعى و سياسى هم هست، همه اينها هست».(7/8/58)

و نيز فرمود: «اگر فرهنگ جامعه‌اى وابسته و مرتزق از فرهنگ مخالف باشد، ناچار ديگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرايش پيدا‌ مى‌كند و بالاخره در آن مستهلك‌ مى‌شود و موجوديت خود را در تمام ابعاد از دست‌ مى‌دهد. استقلال و موجوديت هر جامعه از استقلال فرهنگى آن نشأت‌ مى‌گيرد ...».

آن بزرگ مرد‌ مى‌دانست كه اگر ملتى فرهنگ كفر را بپذيرد، ايدئولوژى و عقايد كفر آميز را نيز خواهد پذيرفت و يا لااقل در اعتقادات دينى خود سست خواهد شد، و اين همان هدفى است كه كافران در هجوم فرهنگى بر مسلمين دنبال‌ مى‌كنند. آنها با صراحت گفته‌اند كه هدفشان از تبليغاتى كه در كشورهاى اسلامى انجام‌ مى‌دهند، ترويج مسيحيت به اميد مسيحى شدن مسلمانها نيست، بلكه كمال آرزويشان اين است كه نسبت به اعتقادات و باورهاى دينى، در قلب جوانان مسلمان شك و ترديد ايجاد كنند تا عقايدشان ضعيف و ايمانشان به كفر ستيزى و خدا جويى سست گردد، آنگاه كاملا از هويت مذهبى و ملى و آرمان خواهى خود دست بردارند و رفتارهاى غربى را در همه شؤون زندگى، الگوى خود قرار دهند. واضح است كه در اين صورت، دشمن سلطه گر خود را در قله پيروزى احساس‌ مى‌كند، چرا كه حتى سربازان حريف را نيز به اردوى خود آورده و با اهداف خويش همداستان كرده است.

هم اكنون، دشمنان اسلام با اعزام تعداد بسيار از مبلغين مسيحى به سراسر جهان و به خصوص مبلغينى كه در كشورهاى آفريقايى مستقر

نموده‌اند فعاليتهاى شديد را عليه اسلام انجام‌ مى‌دهند. تخصيص ارقام نجومى بودجه هايى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران و به ويژه در سالهاى اخير، از يك سو توسط استعمارگران غربى براى مبارزه با اسلام، و از سوى ديگر به وسيله دست نشاندگان آنها در كشورهاى اسلامى مانند عربستان تحت عنوان وهابيت، براى مبارزه با تشيع هزينه‌ مى‌شود، و ارقام بالاى مبلغينى كه از هر يك از اين دو جبهه، با اسلام واقعى و باورهاى دينى مردم جهان مبارزه‌ مى‌كنند، رسالت اسلامى و انسانى ما را بسيار سنگين‌ مى‌كند.

بايد بدانيم كه اسلام و قرآن فقط براى ما و چند كشور ديگر نازل نشده است، بلكه همه مردم در سراسر جهان به عنوان بندگان خدا به اين رحمت بى پايان الهى حق دارند و اين فرمان خدا است كه حاملان امانت الهى، بايد آن را به اهلش برسانند. (ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها)1هيأتهاى مسيحى، در كشورهاى جهان سوم، شيوه هاى مختلفى را جهت انجام مأموريتهاى محوله به كار‌ مى‌گيرند.

از جمله در برخى از كشورهاى آفريقايى مانند سنگال، بر طبق قراردادى كه با خانواده هاى تهيدست منعقد‌ مى‌شود، در ازاى توزيع كمكهاى مختصر مالى و جنسى از طرف اين هياتها به مردم، آنها موظفند كه كودكان خود را به مدارس تبشيرى بفرستند.

التبه مروجين مسيحى و مبلغين اعزامى به كشورهاى اسلامى، براى پرهيز از تحريك احساسات و عواطف دينى مسلمانان در انجام كارهاى خلاف اسلام خويش، حتى الامكان سعى دارند از عمليات غير مستقيم و فعاليتهاى محرمانه و مخفيانه استفاده كنند و به همين جهت است كه


1ـ نساء / 61.

بيشتر از راههاى فرهنگى، سياحت و جهانگردى، تجارت و سرمايه گذارى، شرق‌شناسى و زبان شناسى، تخصص در امور باستان و به عنوان مشاور فنى و مربى ورزشى و تحت دهها عنوان ديگر، به فعاليت وانجام ماموريتهاى خود‌ مى‌پردازند1.

در كشور آفريقايى كنيا ـ على رغم فعاليت شديد هفتاد فرقه مسيحى كه فقط يكى از آنها كه متعلق به ايرلند‌ مى‌باشد داراى كليسايى است كه شش هزار مبلغ مسيحى را تجهيز‌ مى‌كند ـ مردمى زندگى‌ مى‌كنند كه به گفته وزير اطلاعات آن كشور، آماده پذيرش اسلام هستند، چه بسا اين مردم همان كسانى باشند كه خداوند آنها را به عنوان «اهل امانت» معرفى فرموده است!

اين دولت مردى كه خود مسيحى و عضو يك كابينه مسيحى است، در سفرى كه به ايران داشت، آمادگى كشور متبوعش را جهت پذيرش مبلغان اسلامى اعلام كرد. مسلّم است كه اگر در كشور او زمينه‌اى براى گرايشهاى اسلامى نباشد و يا در مردم، نسبت به پذيرش دين اسلام تعصبى وجود داشته باشد، او هرگز به خود اجازه چنين اظهاراتى را نمى‌دهد.

بنابر اين، با وجود تبليغات وسيعى كه از طرف مسيحيت عليه اسلام صورت‌ مى‌گيرد و با وجود كارشكنى ها و دشمنى هايى كه وهابيون عليه تشيع‌ مى‌كنند و نيز با توجه به غير قابل مقايسه بودن نيروى انسانى و بودجه هاى تبليغى ما با نيروها و بودجه هاى كلانى كه از طرف واتيكان هزينه‌ مى‌شود، به طورى كه حتى بودجه و امكانات يكى از كليساهايى كه در آنجا اداره‌ مى‌شود، با تمام بودجه اختصاصى كشور عربستان در آنجا قابل مقايسه نيست با همه اين تفاصيل بايد اميدوار بود و تا حد قدرت در


1ـ رجوع شود به كتاب «اين همه تبليغات چرا؟».

امر تبليغ اسلام و اعزام مبلغ به كشورها بايد كوشش كرد و اتفاقاً از آنجا كه همواره حقيقت پيروز‌ مى‌شود، فعاليتهاى بسيار ساده و اندكى كه در آنجا براى معرفى چهره تشيع انجام‌ مى‌گيرد، خوشبختانه، بازده بسيار چشمگيرى دارد. اين نشانگر آن است كه امكان تبليغ اسلام در اينگونه كشورها، تا حد زيادى وجود دارد و لازم است كه به عنوان يك واجب شرعى، براى دفاع از حريم تشيع و ترويج اسلام واقعى در اين مناطق، سرمايه‌گذارى بيشترى در جهت انجام مقدمات كار و آموزش زبانهاى خارجى صورت گيرد.

از جمله فعاليتهايى كه‌ مى‌توان در همين راستا انجام داد، ايجاد ارتباط مداوم با مراكز اسلامى، در ديگر كشورهاى مسلمان است. از اين طريق ضمن مبادله اطلاعات لازم در مورد ميزان جمعيت مسلمان و شيعه، نوع فعاليتها و تلاشهاى مذهبى و ارزيابى نيازهاى فرهنگى و تبليغى هر كشور،‌ مى‌توان برخى از احتياجات دينى و نيازهاى تبليغى آنان را از قبيل كتابها و مجلات مذهبى تأمين كرد.

به هر حال بايد دانست كه پويايى و جاودانگى هر چه بيشتر انقلاب اسلامى نيز در پرتو تلاش خستگى ناپذير ما در تمامى صحنه هاى علمى، هنرى، فرهنگى و پاسخگويى مناسب به نيازهاى همه جانبه مسلمانان در داخل و خارج كشور ميسر است.

اينها مسائلى است كه در بعد تبليغات خارجى مطرح است، اما در داخل كشور نيز موفقيتهاى دشمن روبه افزايش‌ مى‌باشد و فرهنگ اسلامى در حال تضعيف است.متأسفانه در اثر تلاشهاى ضد دينى و ترويج فرهنگ بيگانه، رسوبات اين فرهنگ، بر رفتار عده‌اى از جوانان هموطن ما اثر گذاشته و التزام به رعايت احكام شرعى را نسبت به اوايل پيروزى

انقلاب، كمرنگ‌تر ساخته و حتى در مواردى، ارزشها را در سطح جامعه به شدت دگرگون كرده است.

آيا فروش و استعمال مواد مخدر، توليد و مصرف مشروبات الكلى، پخش فيلمهاى ويدئويى فوق ابتذال و ديگر مسائل مفسده انگيز در كشور جمهورى اسلامى ايران، اين «ام القراى اسلام» هنوز زنگ خطر را براى بيدارى برخى از دست اندركاران مسائل فرهنگى به صدا در نياورده است؟

آيا هشدارهاى مكرر و تعبيرات مختلف رهبر معظم جمهورى اسلامى در اين باره، كافى نيست؟

مسلّم است كه در ميان دو ديدگاه موجود كه يكى تبادل فرهنگى و ديگرى آنچه به تعبير ايشان «شبيخون فرهنگى» ناميده شده است، به اندازه‌اى فاصله وجود دارد كه يك دايره مثلثاتى را طى‌ مى‌كند ولى اهميت موضوع از همه اينها فراتر است. افسوس كه همواره آنچه را كه «ميرزاى شيرازى» در استعمال تنباكو‌ مى‌بيند تنباكو فروشان نمى‌بينند، به همين خاطر است كه او ارتكاب چنين كارى را درحكم اعلان جنگ با حضرت بقية الله (عج)‌ مى‌شمارد!

آيا تاكنون هيچ يك از ما، اين سوال را از خود پرسيده است كه علت آنكه روزانه، ميليونها پاكت رنگارنگ سيگار، با انواع تصاوير و ماركهاى گوناگون خارجى بدون هيچ ممنوعيتى به جامعه اسلامى ما تزريق‌ مى‌شود چيست؟ و چرا اغلب اين سيگارها با وجود زرق و برق و جذابيت بيشترشان نسبت به مشابه داخلى ارزان‌تر و تا نصف قيمت به فروش‌ مى‌رسند، در حالى كه بهاى ساير اجناس غربى چند برابر است؟ ديگر آنكه چگونه و با چه سرمايه اى، اين كالاى مضر تا سقف انبوه و اشباع جامعه به داخل كشور سرازير‌ مى‌شود و چرا تعداد فروشگاههاى آن در داخل، از

تعداد نانوايى ها بيشتر است؟! و خلاصه در رأس اين هرم چه دستهاى خبيثى در كار است و از اين هم فرآورده هايى كه دود‌ مى‌شود و محيط را نيز آلوده‌ مى‌سازد، منافع چه كسانى تضمين شده است؟!

چرا در داخل اين همه پاكتهاى زيبا، نوارهاى درسى و كتابهاى مفيد علمى براى ما ارسال نمى‌شود و چرا به جاى اينهمه سيگارهاى خفه كننده ـ كه سلامت نسل آينده را به خطر انداخته است ـ فيلمهاى ارزشمند علمى و كاستهاى دروس تحقيقى كه توان فنى و تكنولوژى را افزايش بدهد، به داخل كشور ما سرازيز نمى‌شود؟!

بايد يك بار ديگر همه اين سوالات را در مورد انواع مواد مخدر، مشروبات الكلى و فيلمهاى مبتذل ويدئويى تكرار كرد و چاره‌اى دردمندانه انديشيد، كه در غير اين صورت دير يا زود، ترشحات زهر آگين آن، دامان برخى از پاك ترين فرزندان اين مرز و بوم را نيز فرا خواهد گرفت، اگر تاكنون از ميان آنها قربانيان فراوانى را نگرفته باشد جوانانى كه با عقايدى سالم وارد اجتماع و حتى وارد دانشگاهها‌ مى‌شوند و سرانجام با اعتقادى سست و ايمانى ضعيف باز‌ مى‌گردند و در چنگال مشكلات فراوان، تحمل و اعتماد به نفس را از دست‌ مى‌دهند و ناگهان به دامن آلودگيها پناه‌ مى‌برند.

وقت آن است كه ميرزاى شيرازى ديگرى به پا خيزد و بار ديگر در اين برهه از زمان با فتوايى تازه علم مبارزه و جهاد با كفر جهانى را بر دوش گيرد.

وقت آن است كه همه اقشار جامعه بپاخيزند وفرياد آن مرجع كفر ستيز را كه امروز در گلوى رهبر بيدار انقلاب ما طنين افكنده است به گوش جان بشنوند و همگى در يك بسيج عمومى و يك حركت رعد آساى

سراسرى ـ آنچنان كه پشت غارتگران جهانى را يك بار ديگر بلرزاند و بشكند ـ شركت كنند و با ترك عادتهاى زشت و زدودن زنگارهاى پليد شرك و شك و بى ايمانى، موجبات استحكام و تقويت دوباره اعتقادات دينى و ترويج ارزشهاى اسلامى را با ايجاد مجالس مذهبى و محافل دينى در سراسر كشور فراهم سازند و در اين جهاد مقدس، به وسيله تقويت روحيه خدا جويى، هرگز از ملامت كج انديشان و روبه صفتان نهراسند و با ايثار جان، شجاعانه عليه بى عدالتى هاى اجتماعى و به باد رفتن انسانها مبارزه كنند.

مجدداً تاكيد‌ مى‌كنيم كه انجام اين امر مهم، فقط به همت عموم مردم مسلمان و مشاركت سراسرى آنان امكان پذير است. يكى از دامهاى دشمن القاى اين فكر است كه «وظيفه ما در برابر اسلام و انقلاب به پايان رسيده است و اكنون ديگر نوبت كار دولت است» در حالى كه اين اشتباه بزرگى است و اگر ملت براى انقلاب و پيروزى جنگ، از مال و جان جوانهاى خود مايه گذاشته است، مسؤوليت حفظ اين خونها و دستاوردهاى انقلاب، هنوز به پايان نرسيده است وانگهى در اسلام دولت و ملت از يكديگر جدا نيستند و اعضاى يك دولت نيز به تنهايى نمى‌توانند، با كنار رفتن مردم از صحنه هاى مختلف، مشكلات عظيم كشور را سامان بدهند.

شيوه صحيح مبارزه با فرهنگ بيگانه

در مبارزه با فرهنگ بيگانه، هميشه عنصر بيگانه از كشورهاى غربى يا شرقى وارد نمى‌شود؛ چه بسا، عناصر بيگانه از اسلام در داخل كشور و جامعه خودى وجود داشته باشد و ميراث و آداب و رسوم نسلهاى قبل از

اسلام به عنوان اسلام وارد فرهنگ كشور شده باشد و هيچ ارتباطى با اسلام نداشته باشد.

ابتدا بايد فرهنگ اسلامى را بشناسيم و بفهميم كه فرهنگ واقعى چيست و آنچه را غير اسلامى يا ضد اسلامى است، از آن جدا كنيم تا بدانيم كه با چه بايد مبارزه كنيم و ناخواسته به عناصر اصلى فرهنگ اسلام ضربه نزنيم.

گاهى ممكن است شيوه و ابزار مبارزه با فرهنگ بيگانه نادرست باشد و از اين ابزار به نتيجه مطلوب نرسيم و در عمل، به دشمن كمك كنيم.

در دو سه قرن اخير، نمونه هايى وجود داشته كه برخى به نام مبارزه با غرب زدگى به ترويج فرهنگ غرب كمك كرده اند، خواسته‌اند با سلاحى كه دشمن به دست آنها داد به جنگ با او بروند. در حالى كه، به نفع دشمن عمل كرده اند.

بازسازى فرهنگى

در شرايط كنونى جامعه ما بيش از حد نيازمند فعاليت هاى فرهنگى است. عليرغم منافع غنى فرهنگى، بزرگترين كمبود انقلاب ما كمبود فرهنگى است. متأسفانه عوامل گوناگونى چه پيش از انقلاب و چه پس از آن موجب شده‌اند كه حركت فرهنگى لازم در جامعه ما به وجود نيايد. شايد بهترين عامل آن پس از انقلاب وقوع جنگ تحميلى بود كه ضرورتاً تمام توان و نيروى فعال جامعه ما را به سوى خود متوجه ساخت، ولى اكنون كه دوران جنگ سپرى شده و بسيارى از فتنه هاى داخلى كه در ابتداى پيروزى انقلاب چنگ و دندان نشان‌ مى‌دادند نابود گرديده است،

موقع آن رسيده كه به چيزى بپردازيم كه از روز اول پيروزى بايد بدان‌ مى‌پرداختيم و آن مسئله بازسازى فرهنگى است.

هر چند جامعه ما در تمامى زمينه ها كمبود و نارسائى دارد، در زمينه اقتصادى، فرهنگى، نظامى ...... صنعتى، ادارى و غيره و در تمام آنها احتياج به بازسازى هست، ولى آنچه بيش از هر چيز بايد مورد توجه واقع شود كمبود فرهنگى و بازسازى فرهنگى است. هر كس در هر نهادى به اندازه توانش بايد به اين بازسازى كمك كند. كمبود و بازسازى فرهنگى مسئله‌اى است كه تنها در انقلاب ما نقش مهمّى را ايفا‌ مى‌كند، در حركت انبياء الهى نيز اين مسئله در رأس همه امور بوده. و به يقين‌ مى‌توان گفت حركت انبياء در طول تاريخ بشر بيش از هر چيز صبغه فرهنگى و الهى داشته است، سر و كارش با عقل و دل و فكر و انديشه مردم بوده است، و ساير مسائل از قبيل مسائل اقتصادى، روابط اجتماعى و غير ذلك نقش ابزار يا مقدمه را داشته اند. خط اصلى حركت انبياء خط فرهنگى است، و اين انقلاب هم كه دنباله حركت انبياء و ائمه اطهار سلام الله عليهم‌ مى‌باشد، بر همين اساس بنا شده است. امروز ما موظف‌ايم كه مردم خود را از نظر فكرى تغذيه كرده بينش هاى صحيح اسلامى را به آنها ارائه دهيم و ارزش هاى اسلامى را ترويج نموده زنده كنيم، بنابراين اساس تبليغ، در اين دوره بازسازى و نيز در دوره هاى آنى‌ مى‌بايست بر تبيين حقايق اسلام و ترويج ارزشهاى آن، و در يك كلام بر پايه بازسازى و ارائه فرهنگ اصيل اسلامى استوار گردد.

عرصه فرهنگ و سلاح فرهنگى

عرصه فرهنگ عرصه فكر و انديشه است، عرصه اعتقاد و گرايش است،

عرصه جلوه گرى انواع مكاتب حق و باطل است، بنابراين بازسازى فرهنگى نيز به معناى مبارزه با انديشه هاى باطل، برداشت هاى نادرست، گرايش هاى شيطانى، روش هاى غلط و مكاتب انحرافى و جايگزينى حق و صواب است. پيدا است كه چنين مبارزه اى، با زور سلاحهاى سرد و گرم و بكارگيرى تكنولوژى پيشرفته و بسيج نيروهاى فيزيكى ميسر نيست. اگر مردم دنيا دست به دست هم دهند و مدرن ترين تكنولوژى را بكار گيرند تا يك فكر غلط را از ذهن يك فرد بزدايند نخواهند توانست. اين مبارزه سلاح ديگرى نياز دارد. در اين عرصه تنها سلاح مؤثر علم است، فقط با منطق صحيح است كه‌ مى‌توان غلط را نابود ساخت، نه با زور و يا شعار. البته شعار و زور نيز هر يك در جاى خود مؤثر است و بايد از آن استفاده نمود اما ميدان انديشه و فرهنگ، ميدان منطق و علم است، عقل بايد تجلى كند، فكر بايد بكار افتد، حقايق بايد روشن شود تا دشمن فرهنگى مغلوب گردد. پس بايد با سلاح منطق و استدلال، با سلاح تفكر و تحقيق، با سلاح دانش و علم مجهز شويم تا بتوانيم در دنياى انديشه هاى متضاد و مكاتب متقابل، حق را از باطل، سره را از ناسره جدا نموده هر يك را به جاى خود نشانيم. اين وظيفه ماست، اين نبرد اگر چه مثل نبرد نظامى درگيرى مشهود و محسوسى ندارد، انسان تماشاگر صحنه‌اى كه هزاران كشته و زخمى در آن باشد نيست، ولى اهميت آن به مراتب بيش از نبردهاى نظامى است، و آثار مطلوب يا نامطلوب آن در دراز مدت گسترده‌تر عميق‌تر از آثار نبردهاى نظامى است. بايد اعتراف كرد كه اين حقيقت در گذشته آنچنان كه‌ مى‌بايست شناخته نشده و هم اكنون نيز آن‌گونه كه در خور و شايسته آن است مورد توجه نيست.

در مبارزه نظامى معمولاً دشمن كاملا شناخته‌ مى‌شود قيافه و جهت

گيرى‌اش مشخص است. انسان‌ مى‌بيند گلوله و بمب و موشك از چه سوئى‌ مى‌آيد و چه سوئى را هدف قرار‌ مى‌دهد. به راحتى نوع سلاح بكار رفته را‌ مى‌توان تشخيص داد، اما در مبارزه فرهنگى اين گونه نيست. نه دشمن به راحتى قابل شناخت است و نه عرصه مورد هجوم وى و مزارع سلاح بكار رفته. چه بسا در زير ماسك دلسوزى براى اسلام سالها و شايد قرنها فعاليت كند و زير پوشش آن، ضربه هاى كارى بر پيكر آن وارد سازد. چنان وانمود كند كه از دلسوختگان اسلام و دلباختگان اين مكتب است، حتى كارهاى به ظاهر خوب و رياكارى هاى نسبتاً چشمگيرى نيز در اين زمينه انجام دهد ولى در لابلاى همين كارها زهر خود را به پيكر اين فرهنگ تزريق نمايد به طورى كه اكثر مردم و گاهى همه آنها جز نوادرى نفهمند كه اين خوراك فرهنگى حاوى چه زهر خطرناكى است، و چه بسا چهره پر فريب و رياى دشمن آن قدر زيركانه گريم شده باشد كه مردم آن را به عنوان كسى كه لياقت رهبرى فرهنگى دارد بپذيرند.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org