قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

فصل دوم:

گستره موضوعيِ دعوت انبيا

 

 

 

 

شبهه حداقلي بودن دين

امروزه درباره اين مسئله بسيار بحث مي‌شود که: دين بايد حداقلي باشد يا حداكثري؟ برخي افراد در روزنامه‌ها، مجلات و كتاب‌ها سخن خود را به‌صورت مغالطه مطرح مي‌كنند؛ مي‌گويند اگر دين همه آنچه را که بشر بدان نياز دارد بيان كرده است، به ما نشان دهيد چه دارويي براي سرطان بيان كرده است؛ همچنين ما امروز به ساختن هواپيما، موشك و انرژي اتمي احتياج داريم؛ دين در كجا اينها را بيان كرده است؟ اگر بگوييد دين، اينها را بيان نكرده است، معلوم مي‌شود دين، حداكثرِ نيازها را بيان نمي‌كند و لابد به حداقل اكتفا مي‌كند. حداقل چيست؟ آنچه عقل، علم، فلسفه، هنر و.... هيچ راهي به آن ندارد. تامادامي‌كه راه علم و استدلال عقلي و فلسفي باز است، دين حرفي ندارد. وقتي راه علم، عقل، هنر و ساير مواهب بشري بسته شد، آن‌گاه دين نظر مي‌دهد که نماز صبح دو ركعت و نماز مغرب سه ركعت است. كار دين اين است؛ اما عقل ما به اقتصاد مي‌رسد؛ زيرا ‌همه ملت‌هاي جهان اقتصادشان را اداره مي‌كنند، و دراين‌زمينه بسيار هم از ما بهترند. پس در اين حوزه چه احتياجي به دين

داريم؟ همچنين همه کشورهاي دنيا با سياست اداره مي‌شود؛ چه لزومي دارد که درپي سياست ديني باشيم؟ اين سخن سكولاريست‌هاست. آنان پرسش را از اينجا مطرح مي‌كنند كه آيا وظيفه دين، بيان حداقل نيازهاي بشر است يا بيان حداكثر؟ به‌يقين وظيفه دين، بيان حداكثر نيست؛ زيرا مي‌بينيم که دين نه ساختمان‌سازي به ما ياد مي‌دهد، نه موشك‌سازي و نه داروي سرطان و نه چيزهاي ديگر. بنابراين وظيفه دين بيان حداقل است؛ يعني آنجا كه هيچ راهي براي شناخت وجود ندارد، به دين نياز داريم. اين بيان، مبناي سكولاريسم، يعني جدا كردن دين از مسائل جدّي زندگي است، درحالي‌‌که اكثر آيات قرآن مربوط به همين امور است: مسائل خانواده، خريد و فروش، حرام و حلال، خوردني‌ها و آشاميدني‌ها و بسياري چيزهاي ديگر که در ظاهر به دنيا مربوط است و اكثر آن به مسائل اجتماعي و سياسي مربوط است. سکولاريست‌ها مي‌گويند اينها وظيفه دين نبوده است، بلکه نيازي بوده است که پيغمبر درباب آن چيزي فرموده است؛ والاّ اصل دين، فقط نماز، حج، روزه و مانند آن است. شما که شيعه هستيد، روضه‌خواني و سفره ابوالفضل و مانند آن را نيز جزء دين بدانيد! اما مسائل اقتصادي، سياسي، حكومت‌داري و مانند آن، به دين ارتباطي ندارد؛ براي اينكه دين حداكثرِ نيازها را برطرف نكرده است و معماري، مهندسي، هواپيماسازي و داروهاي بيماري‌هاي لاعلاج را بيان نكرده است. اين مغالطه‌اي است كه امروزه بسيار شايع است و برخي از تئوريسين‌هاي مسلمان و مدافع اسلام نيز مطالبي درباره آن نوشته‌اند.

پاسخ شبهه حد‌اقلي بودن دين

حضرت امير علیه السلام مي‌فرمايد: عَمَّرَ فِيكُمْ نَبِيَّهُ أَزْمَاناً حَتَّي أَكْمَلَ لَهُ وَلَكُمْ... دِينَهُ الَّذِي رَضِيَ لِنَفْسِه. خداوند آن‌قدر به پيغمبر صلی الله علیه و آله عمر داد كه دينش را كامل كند. همه مي‌دانيم که ايشان دينش را با ولايت علي علیه السلام که يك مسئله حكومتي و سياسي است، کامل کرد. معلوم است که زمامداري، به نماز و روزه ربطي نداشت. جواب شبهه اين است كه وظيفه دين، نه بيان حداکثر است. به‌معنايي كه راه آشپزي و طبابت هم به ما ياد بدهد، و نه آن اقلي‌ كه به بيان امور ويژه انسان و رابطه شخصي انسان با خدا منحصر شود؛ بلکه مسائل اجتماعي، سياسي، اقتصادي، خانوادگي و قضايي هم هست كه در سعادت و شقاوت انسان دخالت دارد و عقلا در آن اختلاف دارند؛ دين در اين امور سخن قاطع دارد. بنابراين، نه آن حداقلي است و نه آن حداكثري. پس دايره بحث در اين دو شق منحصر نيست، تا شما بگوييد اگر اين نبود، پس ديگري است و چون آشپزي ياد نداده است، پس فقط منحصر به نماز و روزه است؛ بلکه شق سومي هم دارد. اما پاسخ اين پرسش که: وظيفه دين، بيان چه اموري است؟ اين است که ما از پيش خودمان نمي‌توانيم دقيقاً حدود آن را تعيين کنيم چون نمي‌دانيم چه چيزهايي در سعادت و شقاوت ابدي ما مؤثر است. فقط مي‌دانيم آنچه را كه دين بيان نكرده است، تأثير و نقش اساسي در سعادت يا شقاوت ما نداشته است. با هواپيما‌سازي نه كسي به خدا مي‌رسد و نه از او دور مي‌شود؛ ابزاري دو دَم است؛ كافر و مؤمن هردو مي‌توانند از آن بهره‌مند شوند. البته بايد زحمت بكشند و ياد بگيرند تا از

نعمت‌هاي خدا استفاده كنند و جلوي ضررهاي آن را بگيرند. اين چيزي نيست كه بيان آن وظيفه دين باشد. اما ربا حرام است يا حلال؟ پاسخ دادن به اين سؤال، كار دين است. اگر همه عقلاي عالم نظر دهند که اقتصاد بدون ربا نمي‌چرخد، قرآن مي‌گويد دروغ مي‌گوييد: فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ؛(1) اگر نمي‌خواهيد دست از رباخواري برداريد، با خدا اعلان جنگ بدهيد. كار دين اين است. باآنکه مسئله اقتصادي است و به نماز و روزه ربطي ندارد، دين مي‌گويد اگر دست از رباخواري برنداريد، با خدا اعلان جنگ داده‌ايد. اگر قرآن نفرموده بود، نمي‌دانستيم مسئله رباخواري تا اين اندازه مهم است. بنابراين ما پيشاپيش نمي‌توانيم محدوده دين را تعيين كنيم و بدانيم كه پيغمبر بايد چه چيزهايي بگويد؛ ولي پس‌از بيان ايشان، به‌طريق إنّي كشف مي‌كنيم كه آنچه فرموده، لازم بوده است. پس نبايد توقع داشت كه دين بايد محدوده‌اش را از اول معين كند، تا گفته شود پيغمبري بايد بيايد تا اين كارها را انجام دهد. مثل اين است كه بيمار از همان ابتدا مشخصه داروهايش را معين كند، بعد به پزشک خود بگويد يكي از اين داروها را بايد بدهي! آن‌‌وقت پزشک دليل استفاده از هركدام از اين داروها را بيان کند! پزشک مي‌گويد: اگر تو مي‌داني، پس چرا پيش من آمدي؟ آن دارو كه تو بايد بخوري، هيچ‌‌كدام از اينها نيست. اصلاً درد و بيماري تو، درد و بيماري ديگري است. افراد فراواني هستند که سردرد داشته‌اند و


1. «و اگر (ربا را) رها نکنيد، بدانيد که به جنگ با خدا و رسول او پرداخته‌ايد»(بقره، 279).

پزشک براي آنان عينك تجويز کرده است؛ يعني اگر بينايي چشم خوب شود، سردرد هم خوب مي‌شود. از اين‌‌گونه بيماري‌ها در عالم فراوان است. مريض نمي‌تواند حدود بيماري و دارويش را براي پزشک تعيين كند و بگويد در اين چهارچوبه به من دوا بدهيد؛! همچنين نبايد توقع داشت كه از اول تعريف كنيم محدوده دين چيست و در چه چيزهايي بايد اظهارنظر كند، آن‌گاه سراغ انبيا برويم كه اين كار را كردند يا نكردند، يا ببينيم که اين دين درست است يا نيست. آنچه پيشاپيش مي‌توانيم بگوييم اين مطلب کلي است که دين بايد چيزهايي را که نقش اساسي در سعادت و شقاوت ابدي ما دارد بيان کند. و وقتي خدا بيان فرمود، كشف مي‌شود که چه چيزهايي اين تأثير را دارد.

استناد قايلانِ حداقلي بودن دين به تأکيد متون ديني بر اينکه هدف اصلي، عبادت خداست

گفتيم آنچه از پيروي انبيا حاصل مي‌شود، درنهايت بايد به خداشناسي و خداپرستي مربوط باشد؛چون سعادت واقعي انسان درگروخداپرستي است، و به همين مناسبت، برخي آيات قرآن، اين معنا را هدف آفرينش معرفي کرده است: وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ.(1)يكي ازمهم‌ترين شبهاتي كه اين روزها در فضاي اجتماعي و ديني كشور ما مطرح مي‌شود، با اين مسئله  ارتباط  دارد، وازآن  سوء ‌استفاده مي‌کنند. شبهه‌افکنان مي‌گويند: انبيا مبعوث شدند تا انسان‌ها را با خدا آشنا کنند و


1. «جن و انس را نيافريدم جز براي اينکه عبادت کنند» (ذاريات، 56).

روش خدا‌پرستي را به بشر بياموزند؛ پس آنچه به خداپرستي مربوط نيست، از حوزه مأموريت انبيا خارج است. از‌اين‌رو اموري كه به مسائل كشورداري مربوط است، مانند مسائل اقتصادي، سياسي و اجتماعي، ربطي به انبيا و اديان ندارد و بشر بايد با عقل، فكر، تجربه و به‌گونه‌اي از توافقات، اين مسائل را حل كند. در اين‌گونه مسائل، جاي تعبد و دين نيست. اين ريشه تفكر سكولاريستي است، كه دين را از زندگي اجتماعي انسان جدا مي‌كند. به‌اجمال گفتيم که آنچه براي سعادت دنيا و آخرت انسان ضرورت دارد، در دين آمده است؛ اما مصداق كمال نهايي و هدف خلقت را خداشناسي و خداپرستي دانستيم. در اينجا ممكن است ابهامي پيش آيد که: از‌سويي شما مي‌گوييد آنچه براي انبيا ضرورت دارد، بيان امور مربوط به خداشناسي و خداپرستي است و بخش‌هايي از نهج البلاغه که بيان شد، بر همين معنا دلالت داشت؛ و ازسوي‌ديگر آنچه موجب سعادت دنيا و آخرت مي‌شود، با نماز خواندن و مانند آن حاصل نمي‌شود. سعادت دنيا به برنامه‌ريزي‌ها، سياست‌گذاري‌ها، فعاليت‌هاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي احتياج دارد و اينها به خداشناسي و خداپرستي ربطي ندارد. پس چطورازيك‌سومي‌گوييدهدف انبيااين بودكه آنچه براي سعادت دنيا و آخرت بشرضرورت داردبيان كنند،ونتيجه اطاعت ازانبيااين است كه انسان‌ها هم در زندگي دنيوي سعادتمند باشند و هم در آخرت به سعادت ابدي برسند؛ و ازسوي‌ديگر بنابر آنچه از نهج‌البلاغه استفاده مي‌شد، محوراصلي فعاليت پيامبران،خداپرستي وخداشناسي است؟ (چنان‌كه از آيه

شريفه 56 سوره ذاريات هم همين نكته استفاده مي‌شود). وجه جمع ميان اينها چيست؟

پاسخ شبهه

پاسخ اجمالي شبهه اين است كه هدف اصلي آفرينش، سعادت ابدي است و سعادت دنيا، مقدمه سعادت ابدي است. براي اينكه مسئله درست روشن شود و پاسخ شبهه از ريشه داده شود، توضيح بيشتري لازم است. بخشي از مطالب نهج البلاغه كه مربوط به پيامبر اعظم صلی الله علیه و آله است، بيان بركاتي است كه بر بعثت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مترتب شده است، و دراين‌جهت بين وضع بشر، به‌ويژه عرب پيش‌از بعثت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله ، و وضع عرب يا وضع مسلمان‌ها پس‌از بعثت مقايسه شده است، و به اين حقيقت پرداخته شده كه در ظرف مدت كوتاهي، بعثت پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله و تعاليم اسلام چه تحول عظيمي در جامعه عرب و به‌واسطه آنها در كل دنياي انسان‌ها پديد آوردند.

نمايي از جهان پيش‌از بعثت پيامبر صلی الله علیه و آله

حضرت امير در خطبه اول نهج البلاغهبا اشاره به بعثت پيغمبر صلی الله علیه و آله مي‌فرمايد: وَأَهْلُ الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَه وَأَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَه وَطَرَائِقُ مُتَشَتِّتَه بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِي اسْمِهِ أَوْ مُشِيرٍ إِلَي غَيْرِه(1)... فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَه وَأَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَه؛ وقتي پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مبعوث شدند، مردم داراي گرايش‌ها، هوس‌ها، افكار، و انديشه‌هاي بسيار


1. نهج ‌البلاغه، خطبه1، ص44.

گوناگون و پراكنده‌اي بودند. حتي آنها كه خداپرست و قايل به وجود خدا بودند، خود داراي گرايش‌هايي متنوع بودند كه عموماً انحرافي بود.مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِه؛ بعضي‌ها خدا را به خلق تشبيه مي‌كردند، و فكر مي‌كردند خدا هم موجودي شبيه انسان است و صفات انساني دارد؛ يا اوصاف و اسماي الهي را به‌‌طورناشايست بيان مي‌كردند. أَوْ مُلْحِدٍ فِي اسْمِه؛ انحرافاتي در وصف خدا پيدا كرده بودند؛ اسم‌هايي را به‌كار مي‌بردند و اوصافي درباره خدا مي‌گفتند كه شايسته مقام الوهيت نبود. أَوْ مُشِيرٍ إِلَي غَيْرِه؛ يا آنکه در عبادت و رفتار، به غير خدا توجه مي‌کردند و معبود خود را وراي الله ـ تبارك‌وتعالي‌ـ يا در مرتبه نازل‌تري مي‌جستند و چنين انحرافاتي داشتند. خدا به‌وسيله پيغمبر صلی الله علیه و آله آنها را از گمراهي و جهالت نجات داد. اين همان مسائل عقيدتي است كه اصلاح آنها، هدف اصلي پيغمبر است. حضرت در خطبه دوم مي‌فرمايد: وَالنَّاسُ فِي فِتَنٍ انْجَذَمَ فِيهَا حَبْلُ الدِّينِ وَتَزَعْزَعَتْ سَوَارِي الْيَقِين(1) ... فَالْهُدَي خَامِلٌ وَالْعَمَي شَامِلٌ عُصِيَ الرَّحْمَنُ وَنُصِرَ الشَّيْطَانُ... بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَجَاهِلُهَا مُكْرَم؛ وقتي پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مبعوث شد، اوضاع زمان اين‌‌گونه بود که رشته دين از هم گسسته بود. دست‌کم درميان مردم جزيرة‌العرب كه کانون دعوت اوليه پيغمبر بودند، دين سالمي وجود نداشت. وَتَزَعْزَعَتْ سَوَارِي الْيَقِينِ؛ پايه‌ها و ستون‌هاي يقين متزلزل شده بود؛ يعني آنچه بايد انسان مؤمن، از يقين به خدا و اعتقادات ديني داشته باشد،


1. همان، خطبه 2، ص46.

زمينه‌اش ازبين رفته بود. همه‌‌جا زمينه شك و شبهه فراهم شده بود و درنهايت، چراغ هدايت فرومرده بود و كوري و جهالت فراگير شده بود: فَالْهُدَي خَامِلٌ وَالْعَمَي شَامِل؛ در چنين وضعي، خداي متعال نافرماني مي‌شد و شيطان مورد پيروي قرار مي‌گرفت. از ويژگي‌هاي آن جامعه اين بود كه دهان دانا بسته بود: عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَجَاهِلُهَا مُكْرَم؛ به نادان‌ها احترام مي‌گذاشتند؛ ولي آنها كه علم حقيقي و معرفت صحيح داشتند، جرئت سخن گفتن نداشتند و كسي به آنها احترام نمي‌گذاشت؛ گويا دهانشان را بسته‌اند. «مُلْجَم» يعني لجام‌دار؛ مثل اسبي كه دهنه به آن مي‌زنند، به دانايان لجام زده بودند و دهانشان را بسته بودند. در خطبه بيست‌وششم مي‌فرمايد: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَأَمِيناً عَلَي التَّنْزِيلِ وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَي شَرِّ دِينٍ وَفِي شَرِّ دَارٍ؛(1)وقتي پيغمبر صلی الله علیه و آله مبعوث شد، شما (عرب‌ها) داراي بدترين دين و بدترين سرا بوديد. يعني جايگاه زندگي‌تان بدترين جايگاه، و دين و آيينتان بدترين دين و آيين بود. اعراب سنگ و چوب را مي‌تراشيدند و مي‌پرستيدند، و گاهي از خوردني‌ها مانند کشک و خرما، خدا درست مي‌كردند و وقتي‌که زياد گرسنه مي‌شدند، خدايشان را مي‌خوردند! مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَه خُشْنٍ وَحَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَتَأْكُلُونَ الْجَشِب. حضرت در اين بخش، وضع زندگي مادي مردم را بيان مي‌كند؛ اينكه از زندگي مادي هم بهره‌اي نداشتند: ميان سنگ‌هاي ناهموار و مارهاي سمّي مي‌آرميدند، از آب آلوده


1. همان، خطبه 26، ص68.

مي‌آشاميدند (آبي زلال و پاكيزه براي آشاميدن نداشتند)، و غذايشان از غذاهاي درشت و نامرغوب بود. تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَتَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُم؛ خون يكديگر را مي‌ريختيد، به خويشان رحم نمي‌كرديد، ارتباط خود را با خويشاوندان مي‌بريديد و به جنگ همديگر مي‌آمديد. الْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَه و الآثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَه؛درميان شما بت‌ها نصب شده و مورد احترام بود و گناهان، اطراف شما را فرا گرفته بود و شما در گردونه گناهان، گرفتار شده بوديد. در جاي ديگر مي‌فرمايد: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله وَلَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَلَا يَدَّعِي نُبُوَّه؛(1)وقتي پيغمبر صلی الله علیه و آله مبعوث شد، درميان عرب‌ها يك نفر باسواد كه بتواند كتاب بخواند وجود نداشت، و ادّعاي نبّوت نداشت. خيلي عجيب است؛ کسي آن‌قدر سواد نداشت كه كتابي بخواند. فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّي بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَبَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ؛ پيغمبر آن‌قدر تلاش كرد تا آنها را در جايگاه خود قرار داد و كارشان را به‌سامان رساند؛ آبرو و شخصيتي پيدا كردند. سپس به اين نکته مي‌رسيم که آنها چگونه از اين اوضاع نجات يافتند و وضعشان به كجا رسيد و به چه اوجي رسيدند. در مدت بسيار كوتاهي، با آن وسايل اندكي كه براي تبليغ وجود داشت ـ در آن روزگار ‌رسانه‌ و وسايل تبليغي و ارتباطي نبودـ و دراين‌زمينه و زمانة‌ دشوار در مدت كوتاهي چه تحول عظيمي پديد آمد. در خطبه قاصعه نيز به اين بخش پرداخته است؛ مي‌فرمايد: فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَه وَالْأَيْدِي مُخْتَلِفَه


1. همان، خطبه 33، ص77.

وَالْكَثْرَه مُتَفَرِّقَه فِي بَلَاءِ أَزْلٍ وَأَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَه وَأَصْنَامٍ مَعْبُودَه وَأَرْحَامٍ مَقْطُوعَه وَغَارَاتٍ مَشْنُونَه.(1)بخشي از اين نکات، همان مطالب پيشين است که با بيان ديگري آمده است: بت مي‌پرستيديد، دختران خود را زنده‌‌به‌‌گور مي‌كرديد، از خويشان مي‌بريديد و دائم با همديگر در جنگ و ستيز بوديد. پيش‌از بعثت پيغمبر صلی الله علیه و آله ، اوضاع عرب چنين بود.

پيامدهاي دنيوي بعثت پيامبر صلی الله علیه و آله

حالا ببينيد وقتي پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آمد، و كساني ايمان آوردند و از ايشان پيروي كردند، چه نتيجه‌اي به‌دست آمد: فَانْظُرُوا إِلَي مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ حِينَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولًا فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَجَمَعَ عَلَي دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُم. آن وضع را مقايسه كنيد با اين وضعي كه پس‌از پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله پيش آمد؛ دل‌هاي مردم باهم نزديك شد، دشمني‌ها به دوستي‌ و الفت تبديل شد. وقتي اين‌گونه شد، چه نتيجه‌اي داد؟ ... كَيْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَه عَلَيْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا؛چگونه نعمت الهي بال کرامت و عزت خودش را بر آنها گستراند و از اين ذلت و پستي و پليدي و پلشتي نجات پيدا كردند و زندگي آبرومندي يافتند. تعبير ادبي بسيار جالبي است: «نعمت، بال كرامتش را بر آنها گستراند». وَأَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِيمِهَا؛ جويبارهاي نعمت را در اطرافشان سرازير و جاري كرد. سيل نعمت در جويبارهاي كوچه‌باغ‌هايشان به‌جريان افتاد. ... فَأَصْبَحُوا فِي نِعْمَتِهَا غَرِقِينَ وَفِي خُضْرَه


1. همان، خطبه 192، ص298.

عَيْشِهَا فَكِهِينَ؛ درنتيجه، غرق نعمت شدند. آن مردمي كه از آب آشاميدني بي‌بهره بودند، غرق نعمت شدند و به رفاه زندگي رسيدند. فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَي الْعَالَمِينَوَمُلُوكٌ فِي أَطْرَافِ الْأَرَضِينَ؛ همان كساني كه دائم خون همديگر را مي‌ريختند و به خويشان خود رحم نمي‌كردند و خوار و ذليل و پست‌ترين مردم عالم بودند، حالا كارشان به جايي رسيده‌ که امروز آقاي جهان شدند؛ و كساني كه ديروز مالك و سلطان اينها بودند، زيردست و ريزه‌خوار آنان گشتند. همين مردم پست، به‌بركت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و تعاليمي كه او داد و رهبري‌هايي كه فرمود، بر حاکمان ديروز امير شدند: يَمْلِكُونَ الْأُمُورَ عَلَي مَنْ كَانَ يَمْلِكُهَا عَلَيْهِمْ وَيُمْضُونَ الْأَحْكَامَ فِيمَنْ كَانَ يُمْضِيهَا فِيهِمْ. امروز كار دست اينهاست؛ همان كاري كه تا چندي پيش در دست مالکانشان بود. حالا بر كساني كه تا ديروز فرمانروا بودند، حكم مي‌رانند. اين نتيجه‌اي دنيوي است كه پس‌از بعثت پيغمبر صلی الله علیه و آله ، روزگاراني براي مردم عرب حاصل شد.

آيا پيامبران و ازجمله پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آمدند كه فقط انسان را با خدا آشنا كنند و سعادت آخرت را نصيب بشر كنند؟ ظاهر برخي بيانات همين بود و ما در توضيحاتي اين معنا را شرح كرديم؛ ولي مسئله سعادت دنيا چه مي‌شود، و بياناتي كه مي‌فرمايد خدا به‌بركت پيغمبر، اين بركات را نصيب مردم كرد، جايگاهش كجاست؟ يكي از آموزه‌هاي قرآن كريم كه به‌‌صورت‌هاي گوناگون بر آن تأكيد شده، اين است كه اطاعت از انبيا فقط براي پس‌از مرگ و عالم آخرت نيست، بلکه در اين عالم هم نتايج فراوان براي مردم دارد. شايد عام‌ترين آيه دراين‌زمينه، اين آيه

شريفه باشد كه مي‌فرمايد: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ؛(1)مردم شهرها و آبادي‌ها، ـ يعني نه‌اينكه فقط عرب باشند، نه‌‌فقط منطقه خاورميانه باشد؛ هرجا هر آبادي هست، هرجا گروهي از انسان‌ها زندگي مي‌كنند ـ اگر ايمان و تقوا داشته باشند (تقوا جاي‌گزين همان «عملوا الصالحات» است كه در جاي ديگر آمده است: آمنوا وعملوا الصالحات؛ اينجا مي‌فرمايد: آمنو واتقوا. اينکه چرا چنين عبارتي در اينجا انتخاب شده است، نكته‌هايي دارد که اکنون زمان پرداختن به آن نيست)، اگر مردم در قلب، ايمان داشته باشند و در عمل، تقوا را رعايت ‌كنند، ما درهاي رحمت را از آسمان و زمين به‌روي آنها مي‌گشاييم: لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ؛بركاتي را از    آسمان بر آنها نازل مي‌كرديم و از زمين براي آنها برمي‌آورديم، مي‌رويانديم، يا خارج مي‌كرديم. نعمت‌هاي خدا، هم از بالا ممكن است بيايد، با باران، برف، نور خورشيد و امثال آن؛ و يا نعمت‌هايي است كه از زمين زير پا مي‌آيد. ممکن است منظور، گياهاني باشد كه از زمين مي‌رويد، و از پايين رو به بالا مي‌آيد؛ يا منابع زيرزميني باشد؛ يا عبارتي كنايي باشد؛ يعني: از همه‌‌سو بر شما نعمت سرازير مي‌شد. قرآن همين مطلب را درباره يهود و نصارا ذكر كرده است: وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْره وَالْإِنْجِيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ؛(2)


1. «اگر اهل آبادي‌ها ايمان مي‌آوردند و تقوا پيشه مي‌کردند، به‌حتم برکاتي از آسمان و زمين بر آنان مي‌گشوديم» (اعراف، 96).

2. «اگر آنان (اهل كتاب) تورات و انجيل و آنچه را خدا بر آنان نازل فرموده است (قرآن) برپا مي‌داشتند (و بدان عمل مي‌كردند)، به‌يقين از بالاي سر و زير پايشان (نعمت الهي) مي‌خوردند» (مائده، 66).

اگر يهوديان و مسيحيان از كتاب خودشان، تورات و انجيل، پيروي كرده و دستورهاي پيغمبر خود را عملي كرده بودند، آنها هم مشمول رحمت‌هاي الهي بودند و نعمت‌هايي از بالا و پايين براي آنها ظاهر مي‌شد و از آن تناول مي‌كردند.

تفاوت اطاعت فردي با اطاعت جمعي

اين يك اصل است كه قرآن كريم اطاعت انبيا را فقط، موجب سعادت آخرت نمي‌داند. اما دراين‌زمينه به چند نكته بايد توجه کرد. گاهي اطاعت جنبه فردي دارد و براي هر فرد آثاري دارد که قابل بررسي است. اما گاه اطاعت را به يك جامعه و اهل‌القريه نسبت مي‌دهيم. فرد در هر اوضاعي، اگر امر خدا را اطاعت كند به سعادت مي‌رسد؛ اما نه به آن سعادتي كه ما با آن آشنا هستيم؛ يعني حتماً لازمه‌اش اين نيست كه هر فرد هرجا خدا را اطاعت بكند، روزي‌اش فراهم شود و راحت و آسايش داشته باشد؛ ولي به سعادت مي‌رسد، آرامش روح و طمأنينه مي‌يابد، به تقديرات و تدبيرات الهي راضي مي‌شود، با خدا انس مي‌گيرد، و سرانجام به سعادت ابدي مي‌رسد و به همه‌‌گونه نعمتي دست مي‌يابد:لَهُمْ ما يَشاؤنَ فِيها وَلَدَيْنا مَزِيدٌ.(1)داستان همسر فرعون را در قرآن بخوانيد: وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّهوَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ


1. «براي آنان آنچه بخواهند، در آن (سرا) وجود دارد و نزد ما بيش‌از آن است» (ق، 35).

الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.(1)او شهربانو و ملكه مملكت مصر بود كه سلطاني مثل فرعون با آن قدرت بر آن حكومت مي‌كرد. فرعون آن‌قدر تسلط داشت كه به مردم مي‌گفت همه‌‌چيز شما مال من و از بركت من است: وَهذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ؛(2)شما همه‌‌چيزتان به اين رود نيل وابسته است که از زير تخت من جريان دارد و اختيار آن به‌دست من است: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي.(3)چنين سلطاني همسري دارد که خدا مي‌فرمايد ما او را الگويي براي همه مردان و زنان عالم معرفي مي‌كنيم که همسر فرعون است. همسر فرعون چه كرد؟ بنابر آنچه در اين آيه آمده است، او دو چيز از خدا خواست: اول سعادت آخرت را خواست. در اين آيه، نكته‌هاي ظريفي است كه پايه معرفت اين خانم را نشان مي‌دهد؛ اينکه او درپي نعمت‌هاي بهشتي نيست. در آيه، تعبيري آمده است كه ظاهر آن يک امر خودماني است؛ اما عمق آن، مطلب بسيار بلندي است. مي‌گويد: خدايا، خانه‌اي (به‌زبان خودماني) پهلوي خودت در بهشت براي من بساز. خانه‌اي مي‌خواهم که کنار تو باشد؛ يعني فاصله‌اي بين من و تو نباشد و نهايت قرب به تو را داشته باشم. نمي‌گويد نعمت‌هاي بهشتي به من بده، قصرهاي چنين‌‌وچنان به من بده، نهرهاي شير و عسل به من


1. «خداوند، همسر فرعون را براي آنان که ايمان آورده‌اند مثال مي‌آورد، هنگامي‌که گفت: خدايا، درنزد خويش برايم خانه‌اي بنا کن و از فرعون و کارهايش و از گروه ستمکار نجاتم ده» (تحريم، 11).

2. «و اين جويبارها از زير (تخت) من روان مي‌شود، ‌آيا نمي‌بينيد؟» (زخرف، 51).

3. «من خداوندگارِ برتر شمايم» (نازعات، 24).

بده. مي‌گويد آرزويم اين است كه در عالم آخرت، پهلوي تو باشم. اما درخواست دوم او مربوط به همين زندگي دنياست. درباره دنيا از خدا چه خواست؟ مرا از شر فرعون و کارهايش نجات بده. دعايش هم مستجاب شد. خدا هم سعادت آخرت را به او داد، و هم از شر فرعون نجاتش داد. اما چگونه؟ آيا در دنيا كاخي راحت برايش ساخته شد که در آنجا زندگي كند و تا آخر عمر آسوده باشد؟ داستان شهادت اين خانم چنين بود که او را برروي ميزي خواباندند و با ميخ‌هاي بزرگ، بدنش را به ميز دوختند و زير شكنجه جان داد، و اين‌گونه از چنگال فرعون نجات پيدا كرد. نجات او اين بود كه فرعوني نشود و در اين دستگاه فساد، هضم و آلوده نشود. او سعادت دنياي خود را در اين مي‌دانست و براثر اطاعت خدا هردو را پيدا كرد؛ هم در دنيا سعادتمند شد، يعني آلوده نشد، و با دلي آرام با انس خدا، زير شكنجه لذت مي‌برد كه اين شكنجه‌ها را به‌خاطر خدا تحمل مي‌كند. اگر عاشقي سختي‌هايي را به‌خاطر معشوقش و جلوي چشم او تحمل كند و با زبان يا با دل بگويد که ببين، من اينها را براي تو تحمل مي‌كنم، لذت‌بخش است.

 اين درباره سعادت فردي بود. ما هيچ‌‌جا آيه‌اي نداريم که اگر فردي خدا را اطاعت کرد، حتماً به همه نعمت‌هاي دنيوي مي‌رسد؛ بله، به سعادت به‌معناي آرامش روحي، لذت قلبي و معنوي مي‌رسد؛ اما آنجا كه پاي جامعه در كار است، قرآن مي‌گويد اهل اين شهر و اين مجموعه اگر خداپرست شدند، خداوند بركات مادي هم برايشان نازل مي‌كند. يعني آنجا كه فردي درميان جامعه‌اي زندگي مي‌كند، اگر نعمت‌هاي مادي به او

نمي‌رسد، به‌سبب آن است که ديگران مانع هستند، و فساد آنها نمي‌گذارد آن نعمت‌ها به او برسد، ولي او استحقاق اينها را دارد؛ اما خدا براي او در آخرت ذخيره مي‌كند، در دنيا هم به او لذت باطني و آرامش روحي مي‌دهد. اما آنجا كه پاي جمع در کار است، قرآن مي‌گويد اگر جمعي، اهل شهر يا كشوري خداپرست شدند، نعمت‌هاي مادي هم از بالا و پايين برايشان سرازير مي‌كنيم: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَاتَّقَوْا. نمي‌فرمايد لو أن أحدا، بلکه اهل القري فرموده است. پس حساب اين دو طاعت فردي و جمعي متفاوت است. هر دو مورد، نعمت خداست؛ اما شكل نعمت تفاوت مي‌كند. نعمت‌هايي كه همراه نعمت‌هاي اجتماعي عمومي باشد، به جايي مربوط است كه جامعه‌اي صالح باشد. البته اين فرض كه در جامعه‌اي حتي يك فرد فاسد هم نباشد، فرض نادري است. شايد درطول تاريخ بشر نتوان چنين جامعه‌اي را نشان داد. ان‌شاءالله در زمان ظهور ولي عصر ـ ارواحنا فداه‌ـ چنين جامعه‌اي تحقق پيدا كند. آن‌‌وقت هم دقيقاً نمي‌دانيم چگونه مي‌شود؛ اما منظور اين است آنجا كه اين جامعه به‌منزله يك واحد اجتماعي، صالح باشد (به‌‌طورطبيعي‌ صالح نسبي) به همان اندازه‌اي كه اين جامعه به‌سمت خدا برود، از بركات زمين و آسمان، بيشتر استفاده مي‌كند. بسته به اينکه مرتبه اطاعت چه اندازه، و كميت افرادشان چه مقدار باشد؛ اما حكم كلي اين است كه اگر جامعه‌اي خداپرست شد، به‌بركت اطاعت از دستورهاي خدا كه انبيا ابلاغ مي‌کنند، به سعادت همين دنيا نيز مي‌رسد. پس انبيا موجب سعادت دنيوي بشر هم هستند.

رابطه سعادت دنيا و سعادت آخرت

آيا سعادت دنيا و سعادت آخرت، درعرض يکديگر هستند و دوهدف به‌شمار مي‌آيند؟ آيا قرآن و نهج البلاغهاين‌گونه به ما يادمي‌دهند كه شما درپي دو هدف درعرض يکديگر باشيد: يكي خوشي دنيا، و ديگري خوشي آخرت؟ يا آنکه دستور اصلي چيز ديگرياست؟ بينش قرآني درباره دنيا و آخرت چنين نيست كه اينها دو خانه درعرض يکديگر هستند که تقدم و تأخر زماني دارند، مثل اينكه کسي در دو شهر، دو خانه داشته باشد، هم در اين شهر زندگي راحت دارد و هم در آن شهر. آيا رابطه دنيا و آخرت، مثل دو خانه در دو شهر است كه ازهم جدا و منفك هستند و تأثير و تأثري ميان آن‌دو نيست، اوليت و ثانويت، يا تقدم و تأخر، يا اصالت و فرعيتي ندارند و به اصطلاح، درعرض يکديگر هستند؟ يا آنکه مطلب به‌گونه ديگري است؟ قرآن، رابطه دنيا و آخرت را رابطه مقدمه و نتيجه مي‌داند؛ اصالت را براي آخرت قايل است و دنيا را وسيله مي‌داند: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيه لِيَبْلُوَكُم(1)وَمَا الْحَيه الدُّنْيا فِي الْآخِرَه إِلاّ مَتاعٌ؛(2)دنيا ابزار و وسيله‌اي است كه شما از آن استفاده كنيد تا به هدف برسيد. ماهيت دنيا، ماهيت ابزاري است و اگر انسان اين نکته را درنيابد و به ‌دنيا اصالت دهد، نمي‌تواند به‌‌طوركامل از دنيا بهره ببرد. به‌اندازه‌اي‌كه اين بينش او خطا باشد، در استفاده‌هاي او از دنيا خلل وارد مي‌شود و گاهي به‌كلي محروم مي‌شود.


1. «آن‌‌كه مرگ و زندگي را بيافريد، تا شما را بيازمايد» (ملك، 2).

2. «زندگي دنيا دربرابر آخرت، چيزي نيست جز متاعي (اندك)» (رعد، 26).

همه نکوهش‌‌هاي دنيا به‌اين‌سبب است كه کسي به دنيا اصالت دهد. اگر زندگي دنيا براي ما اصيل باشد، يعني عمق دلمان را كه وارسي مي‌كنيم، مي‌بينيم درپي لذت دنيا هستيم؛ ولي چون معتقديم آخرتي هم هست، مي‌گوييم ان‌شاءالله خدا در آخرت ما را ببخشد. دو ركعت نماز هم مي‌خوانيم تا در آخرت راحت باشيم، يا دست توسلي به امام حسين علیه السلام مي‌زنيم تا آنجا شفاعت كند؛ اما در عمقِ دل، بيشتر به دنيا بسته‌ايم؛ صبح كه از خواب بلند مي‌شويم به فكر نيستيم كه كاري كنيم تا آخرتمان آباد شود. حالا هركسي دل خود را وارسي كند. بنده، خود را مي‌شناسم و مي‌دانم که توجهم به دنياست. شما خود، دل خود را وارسي كنيد؛ صبح براي چه از خواب برمي‌خيزيد؟ وقتي سر ميز صبحانه مي‌نشينيد، براي چه مي‌نشينيد؟ وقتي بيرون مي‌رويد يا براي كلاس مي‌رويد كه تدريس يا تحصيل کنيد يا در بازار و كارخانه يا هرجاي ديگر كار كنيد، درپي چه مي‌گرديد؟ آيا به اين فكر هستيم که مزدي بگيريم و زندگي را توسعه دهيم، يا آنکه صبح كه بلند مي‌شويم، اول سجده مي‌كنيم كه: خدايا من را زنده كردي؛ بعد هم از خدا مي‌خواهيم كه به ما توفيق بدهد اين عمري كه امروز به ما داده است، در راه او و كاري كه او دوست بدارد صرف كنيم، نه آنکه تنبلي کنيم و بگوييم من دنياخواه نيستم، بلکه درپي آخرت هستم، فقط ذكر مي‌گويم! ببين خدا چه دوست دارد و از تو چه مي‌خواهد. همه مؤمنان در شبانه‌روز و ماه و سال، مقداري از عمرشان را براي رضاي خدا صرف مي‌کنند. ماه رمضان كه مي‌آيد، از اول اذان صبح كه دهانشان را مي‌بندند، براي راحت و شادي نيست؛ فقط براي اطاعت

خداست. نمي‌توان به خدا مؤمن بود و هيچ كاري براي خدا نکرد؛ اما فرق مؤمنان اين است كه چه اندازه و به چه درجه‌اي براي خدا کار مي‌کنند. خوش به ‌حال آنان كه از اول صبح كه از خواب بلند مي‌شوند تا آخرين نفسي كه مي‌كشند و به‌خواب مي‌روند، به‌ياد خدا هستند. رِجالٌ لاتُلْهِيهِمْ تِجارَه وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ؛(1)هر كاري که مي‌كنند، فقط براي رضاي خداست. بدآمد و خوشامد ديگران و تعريف و تشويق، با ناسزاگويي و بي‌اعتنايي ديگران براي آنان مساوي است. خدا چنين انسان‌هايي مي‌خواهد. اگرچه اينها آرماني‌اند، ما اين‌‌گونه نمي‌شويم؛ ولي بايد سعي كنيم تا ساعات و لحظات بيشتري را در زندگي براي خدا كار كنيم. اگر حرف مي‌زنيم يا مي‌شنويم يا كارِ دستي يا كارِ فكري مي‌كنيم، براي رضايت خدا بكنيم. گاهي فردي زحمت مي‌كشد و درس مي‌خواند و ساليان متمادي كتاب مي‌نويسد و سخنراني مي‌كند؛ اما پاي حساب كه مي‌رود، مي‌بيند چيزي از او نمي‌خرند؛ زيرا همه آنها براي هوس، شهرت، پول، رياست، عنوان و مقام بود. واي بر ما! چنين دنيايي نه مطلوب است و نه با آن به سعادت مي‌رسيم. اين همان دنيايي است كه خدا مي‌فرمايد نگاه نكن به مال و امكاناتي كه ما به گروه‌هايي از مردم داده‌ايم.(2)برخي خيال مي‌كنند اينها خيلي پيش خدا محترم هستند؛ فَلا


1. «مرداني كه نه تجارت و نه معامله‌اي، آنان را از ياد خدا سرگرم نمي‌كند» (نور، 37).

2. اين تعبير در دو آيه زير آمده است: لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ (حجر، 88)؛ وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَه الْحَيَه الدُّنيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَي. (طه، 131).

تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَيه الدُّنْيا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ.(1) آيا اين سعادت است كه هرچه دنياي بيشتري به او مي‌دهند، بر گناهش افزوده مي‌شود و حساب بيشتر و عذاب افزون‌تر دارد؟ بله، ممكن است لذت‌هاي زودگذر در آن بيشتر باشد، كه آن هم اغلب همراه با دل‌نگراني‌ها و اضطراب‌هاي بيشتر است. افرادي كه ثروت فراوان ندارند، از آن اضطراب‌ها هم خبر ندارند؛ ولي آنها كه ثروت‌هاي كلان دارند، شب بايد با چند قرص خواب‌آور به‌خواب روند و فكر و خيال مال‌التجاره‌ها و چك و سفته‌ها آنان را راحت نمي‌گذارد؛ افزون‌بر مشکلات ديگري که در زندگي دارند و اگر دنياي بي‌اضطرابي هم داشته باشند، درمقابل آن، بدبختي آخرت خواهند داشت: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَه عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً.(2) هر کس زندگي شتابان دنيا را بخواهد به هر کس و به هر اندازه که بخواهيم مي‌دهيم سپس براي او جهنّم را قرار مي‌دهيم که نکوهيده و سرشکسته دچار آتش آن مي‌شود.

معرفت‌ الله؛ هدف نهايي پيامبران

حاصل جواب اين شد كه اطاعت از انبيا، موجب سعادت دنيا نيز هست،


1. «اموال و فرزندان اينان، تو را به‌شگفت نياورد. همانا خدا مي‌خواهد آنان را به اين وسيله، در دنيا عذاب كند و درحالي‌كه كافرند، جانشان برون آيد» (توبه، 55).

2. «هر كس خواستار (زندگي) زودگذر است (و از آخرت روگردان) هرچه به هركه بخواهيم، به‌زودي خواهيم داد و سپس جهنم را براي او قرار دهيم، درحالي‌كه نكوهيده و رانده‌شده (درون آتش) است» (اسراء، 18).

ولي سعادت دنيا، درباره فرد و جامعه تفاوت دارد. سعادت جامعه مطيع خدا که از نعمت‌هاي دنيوي بي‌شماري هم استفاده مي‌كند، سعادت مقدمي است؛ يعني وسيله‌اي است براي اينكه از اين نعمت‌ها بيشتر استفاده كند تا به سعادت افزون‌تري در آخرت برسد. خداوند، بر درجات امام خميني (رحمه الله) بيفزايد که فرمود: هدف انبيا حتي اجراي عدالت هم نيست، اين هم وسيله است؛ بااينكه قرآن مي‌فرمايد: لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ.(1)ايشان فرمود: هدف معرفت الله است. عجل الله تعالي فرج الشرف يعني سعادت دنيا و اجراي عدالت، هدف متوسط است و شناخت خدا هدف نهايي است. آنچه سعادت حقيقي مي‌آفريند، فقط معرفت و عبادت الله است. امور ديگر، هرقدر مطلوب است، به‌اين‌سبب است كه زمينه انجام عبادت‌هاي بيشتر و بالاتر را فراهم مي‌كند. اگر عدالت در دنيا مطلوب است، براي اين است كه فكر انسان‌ها مشغول ظلم‌ها نباشد، زندگي آرامي داشته باشند و بتوانند به عبادت خدا بپردازند. وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئا؛(3) خدا به كساني كه عمل صالح داشته باشند


1. «تا آنكه مردم به قسط و عدل برخيزند» (حديد، 25).

2. «عمده نظر كتاب الهي و انبياي عظام، بر توسعه معرفت است. تمام كارهايي كه آنها مي‌كردند، براي اينكه معرفت الله را به‌معناي واقعي توسعه بدهند؛ جنگ‌ها براي اين است، صلح‌ها براي اين است، عدالت اجتماعي غايتش براي اين است» (ر.ك: صحيفه امام‌Š، ج19، ص115؛ سخنراني در جمع مسئولان نظام، 20/09/1363).

3. «خدابه كساني ازشما كه ايمان آوردندوكارهاي نيكوكردند،وعده­داده­است كه به‌حتم، آنان را در زمين جانشين كند؛ همان‌‌گونه‌كه كساني را كه پيش‌از ايشان بودند جانشين كرد، و دينشان را كه برايشان پسنديده است براي آنان پابرجا كند و به‌حتم، ترس آنان را به ايمني بدل سازد تا مرا بپرستند و چيزي را شريك من قرار ندهند» (نور، 55).

(كه البته مصداق اتمش، اصحاب ولي عصر عجل الله تعالي فرج الشرف هستند) وعده داده است كه در همين دنيا به آنان قدرت و مكنت دهد و ناامني‌ها را از جامعه آنان برطرف كند. همه اينها، (فراواني نعمت‌ها، برطرف شدن ناامني‌ها، خوف و ترس‌ها) براي چيست؟ براي اينكه مردم خداپرستي كنند. همه اينها مطلوب است، ولي ازآن‌جهت مطلوب است كه مقدمه‌اي براي پرستش خدا باشد؛ و خداپرستي ازنظر كميت (افراد پرستنده) و هم ازنظر كيفيت (مرتبه شناخت و عبادت) ارتقا پيدا كند. پس هدف اصلي، معرفت ‌الله است و هدف‌هاي ديگر، هدف‌هاي متوسط است.

 شبهه ناسازگاري هدف بودن سعادت دنيا با نكوهش دنيا در مكتب انبيا

در ذيل اين مباحث، سؤالي مطرح است که اگر سعادت دنيا و آخرت درگرو پيروي از انبياست، و انبيا نيز هدف خلقت را خداپرستي دانسته‌اند، خداپرستي چندان به سعادت دنيا كاري ندارد؛ برخي از كساني که در دنيا زندگي مي‌كنند خدا را نمي‌شناسند و نمي‌پرستند و زندگي خوبي هم دارند؛ پس چگونه سعادت دنيا و آخرت درگرو پيروي از انبياست؟ اين سؤال به ذهن بسياري از اشخاص، به‌ويژه جوان‌هايي كه تازه به فکر دراين‌زمينه‌ها پرداخته‌اند، مي‌آيد. توضيحاتي دراين‌باب آورديم؛ ولي دامنه اين سؤال آن‌قدر گسترده است و ذهن افراد با اين مسئله چنان درگير است كه نياز به توضيح بيشتري دارد.

از‌سويي مي‌گوييم انبيا باعث مي‌شوند كه انسان در دنيا هم سعادتمند باشد. پس سعادت دنيا براي ما خيلي ارزشمند است كه آن را جزء هدف انبيا مي‌دانيم. ازسوي‌ديگر، مي‌بينيم در قرآن و روايات، دنيا بسيار تحقير شده است تاآنجاکه در مذمت دنيا و دوست داشتن دنيا، روايات فراواني آمده است. اگر دنيا دوست‌داشتني نيست و اهميتي ندارد، پس اين چه منتي است كه بگوييم سعادت دنياي شما را تأمين مي‌کنيم، و اگر سعادت دنيا را مي‌خواهيد بايد از انبيا پيروي كنيد. اگر مي‌گوييد درپي دنيا نرويد، پس چگونه راه سعادت دنيا را در پيروي از انبيا مي‌دانيد؟ اين تعابير كه مي‌گويد به دنيا بي‌اعتنا باشيد و بدان اهميت ندهيد، يعني فقط توجه شما به آخرت باشد و سعادت آخرت در سايه تعاليم انبياست، بدين ترتيب، زمينه تفكر انحرافي سكولاريسم فراهم مي‏‌شود که معتقد است توجه دين فقط به آخرت است و دنيا را به خود مردم واگذار كرده است. بنابراين تلاش‌هايي كه در دنيا درزمينه علم، اقتصاد، سياست، حقوق، جنگ، صلح و مسائل ديگر انجام مي‌گيرد، همه مربوط به دنياست و كاري به دين ندارد؛ چون توجه دين فقط به آخرت است. اگر به‌ياد داشته باشيد، يكي از سياست‌مداران در اوايل انقلاب، به امام خميني (رحمه الله) عرض كرده بود كه سياست، عبارت از حقه‌بازي و نيرنگ است؛ اين را براي ما بگذاريد و روحانيت خود را به كارهاي سياسي آلوده نكنيد. اين سخن درظاهر، كلام خيرخواهانه‌اي است. امام خميني (رحمه الله) هم به‌فرمايش مرحوم مدرس باور داشت كه: «سياست ما عين ديانت ماست و ديانت ما عين سياست ما». بنابراين ما نمي‌توانيم به سياست دنيا بي‌اعتنا باشيم. همه موجوديت

اين انقلاب در همين مسير سياست است. همان زمان، برخي ديگر در نوشته‌ها مطرح مي‌کردند و هنوز هم گوشه‌وكنار مي‌نويسند كه دنيا اهميتي ندارد و انبيا به‌همين‌دليل، قوانين و مقرراتي براي دنيا نياوردند؛ مگراينكه چيزي را به‌اضطرار گفته‌اند تا نياز آن زمان رفع شود؛ وگرنه اصل هدف آنان، وراي دنياست و ما نبايد رفع نيازهاي دنيوي را از دين و از انبيا بخواهيم! اينها مغالطاتي است كه دراين‌زمينه‌ انجام مي‌گيرد. پس جا دارد در تبيين اين مغالطات بکوشيم. به‌همين‌سبب ‌كه زمينه اين شبهه روشن‌تر شود، ابتدا شبهه را با عبارتي از نهج‌البلاغه تقويت مي‌کنيم و آن گاه در مقام پاسخ برمي‌آييم.

اميرالمؤمنين علیه السلام در يكي از خطبه‌ها در وصف پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مي‌فرمايند: قَدْ حَقَّرَ الدُّنْيَا وَصَغَّرَهَا وَأَهْوَنَ بِهَا وَهَوَّنَهَا وَعَلِمَ أَنَّ اللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اخْتِيَاراً وَبَسَطَهَا لِغَيْرِهِ احْتِقَاراً فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَأَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ وَأَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ لِكَيْلَا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً أَوْ يَرْجُوَ فِيهَا مَقَاماً؛(1) پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دنيا را بسيار تحقير كرد و كوچك شمرد؛ هم دنيا را اهانت كرد و هم آن را خوار شمرد و دانست اينکه خدا دنيا را دراختيار او نگذاشته، حسن انتخابي ازجانب خدا بوده است. (خدا به پيغمبر صلی الله علیه و آله ، چندان مال دنيا نداد. ايشان زندگي حقيرانه و زير متوسط داشت) و اينكه دنيا را براي ديگران گسترش داد و دشمنان پيغمبر صلی الله علیه و آله بهره فراواني از دنيا يافتند، براي آن بود که خدا براي دنيا ارزشي قايل نبود.


1. نهج ‌البلاغه، خطبه 109، ص162.

روايتي داريم كه اگر خدا كمترين ارزشي براي دنيا قايل بود، جرعه آبي به دشمنانش نمي‌نوشانيد.(1)اينكه اين‌‌همه نعمت‌هاي دنيا دراختيار كفار قرار مي‌گيرد، براي آن است كه براي خدا اهميتي ندارد. اگر دنيا ارزش واقعي و اصيل داشت، يك جرعه آب را هم به كفار نمي‌داد. به‌‌هرحال، اميرالمؤمنين علیه السلام درباره پيغمبر صلی الله علیه و آله مي‌فرمايد كه پيغمبر صلی الله علیه و آله دانست اينكه خدا دنيا را دراختيار او قرار نداده است، به‌اين‌سبب بوده كه به‌نفع او بوده است؛ و ديگران که از دنيا بيشتر بهره‌مند شدند، براي آن بود که خدا به دنيا اعتنايي نداشته و دراختيار آنها قرار داده است.

چون پيغمبر اکرم صلی الله علیه و آله اين را دانست، فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ؛ اصلاً دل را از دنيا برگرداند و توجهي به دنيا نداشت. وَأَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ؛ ياد دنيا را از خاطر خود برد. او آن‌قدر به دنيا بي‌توجه بود كه اصلاً يادي از آن نمي‌كرد. وَأَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ؛ دوست داشت حتي زينت‌هاي دنيا جلوي چشم او نباشد.

حضرت امير علیه السلام در خطبه ديگري اين نکته را مفصل‌تر بيان كرده است: زماني پرده نقش‌داري در خانه پيامبر صلی الله علیه و آله آويخته بود. حضرت به همسرش فرمود اين را جمع كن؛ زيرا وقتي نگاهم به نقش‌‌هاي پرده مي‌افتد، توجهم مصروف به دنيا مي‌شود و دوست ندارم در دلم ياد دنيا


1. يَا أَبَا ذَرٍّ وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ الدُّنْيَا كَانَتْ تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ جَنَاحَ بَعُوضَه أَوْ ذُبَابٍ مَا سَقَي الْكَافِرَ مِنْهَا شَرْبَه مِنْ مَاء؛ «اي ابوذر قسم به آن‌‌كه جان محمد به‌دست اوست، اگر دنيا به‌اندازه بال پشه‌ يا مگسي درنزد خدا ارزش داشت، جرعه آبي از آن به كافر نمي‌نوشاند» (محمدباقر مجلسي، بحارالأنوار، ج 74، ص82).

پيدا شود: أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ لِكَيْلَا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً؛ تا در اين مقام برنيايد كه از دنيا لباسي فاخر و زينتي براي خودش انتخاب كند؛ أَوْ يَرْجُوَ فِيهَا مَقَاماً؛ يا اميدي داشته باشد كه در دنيا اقامت گزيند.

امثال اينها هم در احاديث، فراوان است. ازاين‌رو شبهه‌افكنان مغالطه مي‌کنند و مي‌گويند چگونه کسي که اعتنايي به دنيا نداشت، براي دنيا قانون وضع مي‌كند؟ آيا بايد توقع داشت چنين کسي امور دنياي ما را اصلاح كند؟ اينها كار دين نيست؛ دين درپي آخرت است و كاري به دنيا ندارد. پس كار دنيا را به خود ما واگذار كرده‌اند. ما بايد با عقل خود، قانون وضع کنيم و اجرا كنيم. احكام اقتصادي، سياسي و چيزهاي ديگر را بايد خود درست كنيم؛ زيرا اين امور به دين ربطي ندارد. اين همان تفكر سكولاريسم است.

پاسخ شبهه

وقتي درباره دنيا حرف مي‌زنيم و آن را مذمت و يا از آن تعريف مي‌كنيم يا مقايسه و ارزش‌گذاري مي‌كنيم، مي‌توانيم در چند مقام و موقعيت درباره دنيا حرف بزنيم. اصولاً ارزش‌گذاري، امري است كه با فكر و بينشِ ارزش‌گذار رابطه دارد. وقتي بخواهيم بگوييم چيزي چقدر مي‌ارزد يا ارزشش از فلان چيز بيشتر يا كمتر است، بايد بدان شناخت داشته باشيم. فرض كنيد دانه جواهري در دست ناداني باشد، که هيچ ارزشي براي آن قايل نيست و حاضر است آن را با يك بستني معاوضه كند؛ اما كسي كه جواهرشناس است و مي‌داند چقدر قيمت دارد، حاضر نمي‌شود آن را با صدها و هزارها دلار معامله كند؛ چون قيمت آن را مي‌داند.

گاهي مي‌خواهيم بگوييم چيزي في‌حدنفسه چه فايده‌اي دارد، صرف‌نظر از اينكه چه‌كسي مي‌خواهد از آن استفاده كند. اما گاهي مي‌گوييم اين‌چيز باارزش است براي كسي كه از اين زاويه به آن نگاه كند، و اگر كسي از زاويه ديگري به آن نگاه كند، ارزش ديگري مي‌يابد. اين مقدمه را به‌خاطر بسپاريد كه ارزش‌گذاري‌ها، از زوايا و ديدهاي گوناگون، تفاوت دارد.

 نكته ديگر آنکه ارزش‌گذاري‌هايي كه براي اشيا مي‌كنيم، معمولاً به‌سبب تأثير و فايده‌اي است كه براي رسيدن به چيز ديگري دارد. مثلاً وقتي جنسي را از بازار مي‌خريم و براي آن ارزشي قايل هستيم، درباره آن مي‌انديشيم كه از اين جنس چه فايده‌اي براي ما دارد؛ يا چه فايده معنوي از آن مي‌بريم. جهتي را درنظر مي‌گيريم و مي‌گوييم در مقايسه با آن، ارزش دارد. اين ارزش‌ها همه، ارزش‌هاي ابزاري است؛ يعني وسيله‌اي است براي رسيدن به چيزي ديگر، تاجايي‌كه خود آن شي‌ء براي ما ارزش داشته باشد. مثلاً ما كار مي‌كنيم براي اينكه پول بگيريم؛ و پول مي‌گيريم تا بتوانيم با آن جنس بخريم، غذا بخوريم، خانه بخريم. غذا خوردن براي چيست؟ براي اينكه لذت ببريم و سير شويم، يا سلامت خود را حفظ كنيم. اينها دو گونه ارزش است. سلامت را براي چه مي‌خواهيم؟ براي اينكه زندگي راحت و عمر طولاني داشته باشيم. زندگي و عمر طولاني براي چيست؟ معمولاً به اينجا يا حتي مرحله پيش‌ازاين كه مي‌رسيم، براي بسياري از اشخاصْ سؤال قطع مي‌شود، ولي اگر كساني ژرف‌بين تر باشند و بيشتر فكر كنند، مي‌گويند اگر گرسنه بمانيم مريض مي‌شويم و اگر مريض شويم درد مي‌كشيم و

عمرمان كوتاه مي‌شود؛ بنابراين خودِ زندگي، مقصدي اصيل براي ماست؛ البته زندگي توأم با لذت و خوشي، نه آن زندگي كه همراه درد و رنج باشد. اما كساني هستند که از اين هم بالاتر فكر مي‌كنند؛ مي‌گويندما اصلاً عمر را براي چه مي‌خواهيم؟ براي آنکه زنده باشيم تاكارهاي خوب و عبادت انجام دهيم و به خلق خدا خدمت كنيم، تا در آخرت به ما ثواب دهند و حيات ابدي داشته باشيم. وقتي اين سير به زندگي و سعادت ابدي رسيد، ديگر سؤالشان پايان مي‌يابد، زيرا آن ابدي است و ديگر پس‌ازآن چيزي نيست و همواره باقي است و غايت و هدفي وراي آن نمي‌خواهد. اما كساني هستند كه كلاسشان از اين هم بالاتر است؛ مي‌گويند من آنجا را مي‌خواهم، چون جايي است كه خدا مي‌پسندد. اگر خدا مي‌گفت دنيا بهتر است، من دنيا را مي‌خواستم؛ حتي اگر او مي‌گفت جهنم را دوست بدارم، من جهنم را ترجيح مي‌دادم. البتّه اين گونه سخن گفتن كارِ من و امثال بنده نيست. امام زين‌العابدين علیه السلام مي‌گويد خدايا اگر هفتاد بار كشته شوم، بدنم تكه‌تكه شود و دوباره من را زنده كني، اگر رضاي تو در اين است كه من هفتاد بار كشته شوم، من رضاي تو را ترجيح مي‌دهم. اين بسيار كلاس بالايي است. ولي صرف‌نظر از اين‌گونه اشخاص، امثال ما اگر خيلي كشش داشته باشيم، به‌دنبال بهشت و سعادت ابدي و حور و قصور هستيم: فَواكِهَ مِمّا يَشْتَهُونَ(1) و لَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ.(2)


1. «ميوه‌هايي از آنچه دلخواهشان است» (مرسلات، 42).

2. «و گوشت پرندگاني از آنچه دلخواهشان است» (واقعه، 21).

پس ما چيزي را هدف اصلي قرار مي‌دهيم و ديگر امور را مقدمه براي رسيدن به آن مي‌شماريم، كار مي‌كنيم تا پول بگيريم، يا درس مي‌خوانيم تا مدرك بگيريم، مدرك مي‌گيريم تا كار پيدا كنيم، كار پيدا كنيم تا پول بگيريم. هركدام براي ديگري مقدمه است و درنهايت، بايد به يك ارزش ذاتي برسيم. مردم با يك ديد كلي، دو دسته هستند: دسته اول، هدف اصلي خود را در همين دنيا مي‌دانند؛ يعني نتيجه تلاش‌هاي خود را همين‌جا مي‌خواهند ببرند: شكم سير، زندگي راحت، خانه فاخر، همسر زيبا و خودرو مجلل. بيشتر از اين چيزي نمي‌خواهند! اين دنياطلبي است. دنياطلبي يعني هرچه انسان تلاش مي‌كند و ارزش‌گذاري‌هايي كه مي‌كند و كاري را براي كاري ديگر مقدمه قرار مي‌دهد و کار دوم را مقدمه براي كار سوم، و کار سوم را مقدمه براي كار چهارم قرار مي‌دهد، سرانجام چيزي را كه درنهايت مي‌خواهد، براي همين جهان است؛ آنچه مي‌خواهد پول، همسر، شهوت، مقام، شهرت، محبوبيت پيش مردم، عنوان و احترام است. اين مصداق دنياطلبي است. اگر انسان‌هايي باشند كه پس‌از‌اينها به هيچ‌‌چيز فكر نكنند، به‌‌طورطبيعي وقتي به آنها بگويند خدا چنين گفته است، در پاسخ مي‌گويند: براي خودش گفته است. اگر به آنها بگويند روز قيامت و بهشت و جهنمي در کار است، خواهند گفت: آنچه مي‌خواهيم همين‌جاست. حتي حاضر نيستند درباره راست يا دروغ بودن جهان ديگر فکر کنند. آن‌قدر ذهنشان مشغول لذت‌هاي دنياست، که مي‌گويند اين فكرها را براي فيلسوف‌ها بگذار؛ ما اهل فكر نيستيم، ما اهل عمليم! اما دسته دوم مردم، يا خود

فطرت بيداري دارند يا براثر تعاليم انبيا و يا مربيان صالح به اين فكر افتاده‌اند كه: آيا راستي پس‌از اين دنيا خبر ديگري هم هست؟ غيراز اين دوست‌داشتني‌هاي دنيا و ديدني‌ها و شنيدني‌ها و ساير چيزهاي آن، ممكن است چيزي باشد که لذتش از اينها بيشتر باشد؟ سپس آنها تحقيق‌ و باور كردند كه چيزهايي وجود دارد كه يك لحظه‌اش، به عمر صد ساله اين دنيا مي‌ارزد. حتي كساني بالاتر از اين، باور كرده‌اند كه ارتباط با خدا آن‌چنان لذتي در همين دنيا براي انسان ايجاد مي‌كند كه اگر همه لذات دنيا را در يك ظرف قرار دهند و لذت مناجات خدا را در ظرفي ديگر، دومي را بهتر مي‌دانند. من از يكي از بزرگان شنيدم (و معتقدم او چشيده بود و راست مي‌گفت) که مي‌فرمود اگر سلاطين عالم مي‌دانستند كه نماز مي‌تواند چه لذتي براي انسان ايجاد كند، دست از سلطنتشان مي‌كشيدند و نماز را ياد مي‌گرفتند و مي‌خواندند. تازه اين لذتي است كه در اين دنيا براي انسان پيدا مي‌شود. آنها كه جام شراب از دست محبوب سرمدي مي‌نوشند و سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا(1)چگونه‌اند؟ از يكي از بزرگان (‌مرحوم حاج شيخ غلامرضا يزدي(2)) شنيدم كه بر منبر، حديثي


1. «و خداوندگارشان نوشيدني پاكيزه (يا پاك‌كننده‌اي) بدانان مي‌نوشاند» (انسان، 21).

2. آيت‌الله حاج شيخ غلامرضا يزدي (فقيه خراساني) از عالمان بزرگ و پارساي شهر يزد، به سال1295 قمري در مشهد متولد شد. از سال 1309 در مشهد شروع به تحصيل علوم اسلامي نمود. سپس در سال 1314 به اصفهان رفت و از استادان بنام آن ديار، مانند مرحوم آخوند محمد كاشي و ميرزا جهانگيرخان قشقايي و آقا نجفي اصفهاني و سيدمحمدباقر درچه‌اي بهره برد. در سال 1319 به نجف هجرت كرد. از اساتيد مشهور آن روزگار استفاده كرد و در سال 1324 به‌همراه استادش، آيت‌الله محمدباقر اصطهباناتي به ايران بازگشت و در يزد، ديار نياكان خود، سكني گزيد و تا پايان عمر به تدريس و تأليف و ارشاد مردم پرداخت و در سال 1378 قمري در 83 سالگي دعوت حق را لبيك گفت. از آثار قلمي ايشان، مفتاح علوم القرآن، سي بحث در اصول دين و ترجمه نماز است. آيت‌الله العظمي بهجت در وصف ايشان فرموده است: ... ايشان مفتاح علوم قرآن دارند كه كتاب جالبي است. معلوم نيست از اين كارخانه، ديگر چنين قماش‌هايي درمي‌آيد يا نه؟ خدا بهتر مي‌داند، اما خوشا به سعادت آقاي حاج شيخ غلامرضا. ما كجا و اينها كجا! براي آشنايي بيشتر با زيست‌نامه اين بزرگ‌مرد رباني، ر.ك: تنديس پارسايي، به‌كوشش ميرزا محمد كاظميني، انتشارات تشيع، قم، 1378.

نقل مي‌كرد. ايشان مي‌فرمود: اولياي خدا در بهشت، آن‌چنان از تجلي الهي مدهوش مي‌شوند که سال‌ها در همان حال مي‌مانند بگو نه اي که، همسران بهشتي آنان نزد خدا شكايت مي‌كنند كه خدايا او به ما اعتنايي ندارد و بيهوش اينجا افتاده است. من خود آن حديث را نديده‌ام؛ اما ايشان مرد بزرگي بود. و بيهوده سخن نمي‌گفت. چنين چيزهايي هم هست.

گاهي مي‌خواهيم دنيا را حساب كنيم؛ يعني خوردني‌ها، نوشيدني‌ها، هوا، نور و ساير چيزهايي كه در اين عالم هست، صرف‌نظر از اينکه من استفاده مي‌كنم يا نه؛ اين مواهب في‌حدنفسه چه فايده‌هايي ممکن است داشته باشد؟ يكي از فايده‌هايي كه ممکن است داشته باشد اين است كه كساني، همه اينها را در راه بندگي خدا و اطاعت خدا استفاده كنند. درمقابل هر لحظه‌ و هر نفسي كه مي‌كشند، براي آنان در آخرت ثوابي قرار داده مي‌شود؛ بله براثر همين كاري كه در دنيا انجام مي‌دهند، زباني كه مي‌جنبانند، گوشي كه فرا مي‌دهند و چشمي كه به قرآن كريم يا به صورت عالم يا ولي خدا مي‌اندازند، سخني كه مي‌گويند، كاري كه مي‌كنند، شمشيري كه در راه خدا مي‌زنند، پولي كه در راه خدا خرج

مي‌كنند؛ اينها همه‌اش از دنياست؛ پول دنيا، شمشير دنيا، ديدن صفحات قرآن كه در دنياست، ديدن انسان‌هاي شايسته‌اي كه در دنيا هستند؛ اينها همه متعلق دنياست. اميرالمؤمنين علیه السلام به آن كسي كه مذمت دنيا مي‌كرد، فرمود تو چه مي‌گويي؟ دنيا تجارت‌خانه اولياي خداست.(1) اگر اين دنيا نبود كه اولياي خدا به اين مقام‌ها نمي‌رسيدند. سخن بر سر ايننيست كه چه‌كسي، چگونه و با چه نيتي از اين استفاده مي‌كند؛ سخن در اين است كه چه استفاده‌اي مي‌شود كرد؟ اگر با اين نظر نگاه كنيم، با اينكه عمر دنياي ما سال‌هاي محدودي است، شصت يا هفتاد يا صد سال است، مي‌تواند بي‌نهايت ارزش داشته باشد؛ زيرا با همين عمر محدود، سعادت بي‌نهايت كسب مي‌شود. ارزش هرچيزي به نتيجه آنست. پس، از اين ديدگاه، دنيا هيچ عيبي ندارد و بسيار عالي است.چه از اين بهتر كه انسان چيز محدودي داشته باشد و بتواند نتايج مطلوب ابدي از آن بگيرد؟ چه ارزشي از اين بيشتر تصور مي‌شود؟ بنابراين، در پاسخ اين سؤال که دنيا چه فايده‌اي دارد، بايد گفت: بي‌نهايت فايده دارد. پس ارزش دنيا بي‌نهايت است؛ ازاين‌لحاظ انسان بايد مواظب باشد تا يك لحظه از آن را هم مفت ازدست ندهد؛ زيرا بسيار ارزش دارد. از اين ديدگاه، دنيا هيچ عيبي ندارد و بسيار زيباست: الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ.(2)


1. ر.ك: نهج ‌البلاغه، حكمت131، ص492.

2. «آن‌‌كه هرچيزي را به نيكوترين وجه آفريد» (سجده، 7).

اما گاهي مي‌بينيم كساني با اين نعمت‌هاي دنيا آن‌چنان فريفته مي‌شوند كه ديگر به ماوراي دنيا نمي‌انديشند و يادشان مي‌رود چيز ديگري هم هست؛ و حتي حاضر نيستند دربارة‌ آن فكر كنند، يا اگر فكر كردند، و باور هم كردند آن‌چنان غفلت مي‌كنند كه انگار نمي‌دانند. دنيا براي چنين افرادي چه حكمي دارد؟ بايد گفت: وَمَا الْحَيه الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ.(1) اين دنيا، ابزاري است كه انسان را از حقايق اصيل و از هدف اصلي بازمي‌دارد؛ گول مي‌زند. ارزش دنيا به اين بود كه ما از آن استفاده كنيم تا به سعادت ابدي برسيم؛ ولي به‌کلي آن هدف را از ياد برديم. مثل اينكه كسي قلمي خريده است كه با آن چيزي ‌بنويسد؛ اما همواره سعي مي‌كند اين قلم را تزيين كند، بشويد و جواهرنشان كند. ممكن است با قلم ني معمولي، کسي خوش‌نويسي كند و تابلويي بنويسد که ميليون‌ها تومان قيمت پيدا كند؛ ولي اگر شما قلم طلا بسازيد و به جواهر يا به الماس مرصع کنيد، خط شما را بهتر نمي‌كند. بنابراين نيازي به تزيين قلم نيست. قلم براي نوشتن است؛ براي تزيين و جواهرنشان كردن نيست. جواهرات هرجا باشد، ارزش خودش را دارد؛ ولي قلم براي نوشتن است، يا اتومبيل براي سوار شدن است. اگر شما اتومبيل را از جواهرات بسازيد و تزيين کنيد، تأثيري در اتومبيل بودن ندارد. ارزش اتومبيل به اين است كه انسان را سالم و راحت به‌مقصد برساند؛ اما اگر همواره با يك دستمال، يا با حوله و آب و صابون، آن را بشوييد و گردگيري‌اش كنيد و شبانه‌روز فقط اتومبيل تميز کنيد، چه ارزشي دارد؟ مگر اتومبيل


1. «زندگي دنيا (چيزي) جز كالاي فريب نيست» (آل عمران، 185).

براي همين است؟ اتومبيل براي اين است كه انسان سوار شود و با آن راه بپيمايد؛ تو كه اينجا ايستاده‌اي! اين حماقت و غرور يعني فريب خوردن است. از اين زاويه كه نگاه كنيم، اين مخلوقي كه خدا به‌نام دنيا آفريده است، با اين وسايلي كه در آن هست، مي‌تواند مَتاعُ الْغُرُور باشد؛ يعني انسان را فريب دهد تا فراموش كند که براي چه آفريده شده است و به كجا بايد برود. گاهي نيز انسان با عقل خود ارزش آخرت را درك مي‌کند و بدان اعتقاد دارد؛ اما در مقام مقايسه ارزش دنيا و آخرت، قضاوت صحيحي ندارد. برخي خيال مي‌كنند مقصود از اين دعاي قرآني: رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَه وَفِي الْآخِرَه حَسَنَه(1) اين است که دو شهر است که نام يكي دنيا و نام ديگري آخرت است؛ انسان به همان اندازه‌اي كه براي آخرتش كار مي‌كند، براي دنيا هم بايد كار كند. به‌نظر شما اين چگونه قضاوتي است؟ قضاوت نادرستي است؛ زيرا در اين خانه، حداكثر شصت يا هفتاد تا صد سال هستيد. اما آن خانه‌اي كه مي‌خواهيد در آن بي‌نهايت زندگي كنيد كجا، و اين كجا؟ اگر ارزش مساوي براي آن‌دو قايل شويد، ناداني است؛ وَالْآخِرَه خَيْرٌ وَأَبْقي.(2)هم كميت و هم كيفيت آخرت، قابل مقايسه با دنيا نيست. اگر همه لذت‌هاي دنيا را جمع كنيد، به‌پايه يك لحظه لذتي كه اولياي خدا در بهشت دارند نمي‌رسد. آن روايت را ملاحظه فرماييد كه فرمود اگر قطره‌اي از شربت‌هايي كه به اهل‌ بهشت مي‌دهند در دنيا بيفتد، تمام دنيا معطر مي‌شود، همه مزبله‌ها و جاهاي گنديده ازبين مي‌رود و عطر آن تمام دنيا را فرا مي‌گيرد؛ و اگر


1. «خداوندگارا، در دنيا به ما خوبي عطا كن و در آخرت خوبي بده» (بقره، 202).

2. «و (زندگي) آخرت بهتر و پايدارتر است» (اعلي، 17).

يك قطره از زقوم جهنم در دنيا بيفتد، هر موجود زنده‌اي از گند آن هلاك مي‌شود. اين، فرق آنها ازلحاظ كيفيت است. كميت آخرت نيز از دو جهت (كميت زماني و كميت مكاني)، قابل بررسي است. درباب کميت مکاني، اين آيه مي‌فرمايد: جَنَّه عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالْأَرْضُ؛(1) گستره بهشتي كه به مؤمنان مي‌دهند، به‌اندازه گستره همه آسمان‌هاست. ازنظر کميت زماني نيز بي‌نهايت است: خالِدِينَ فِيها أَبَدا.(2) هر عددي بنويسي و هرچه كنار آن صفر بگذاري، همچنان محدود است و تمام مي‌شود؛ ولي آخرت، ابدي است. آيا اين‌دو را مي‌شود با‌هم مقايسه كرد؟ وَالْآخِرَه خَيْرٌ وَأَبْقي. هم كيفيت آخرت بهتر است و هم دوام و ماندگاري‌ آن بيشتر است. آيا صحيح است که انسان از آخرت صرف‌نظر كند و بگويد نان و پنيري به ما مي‌دهند و از تصدق سر يک كسي شفاعتمان مي‌كنند و جايي در طويله بهشت خواهيم داشت؟ اما تمام همّ او در اين باشد که زندگي دنيوي آباد شود، و همواره خانه و خودرو را عوض كند؛ اينها چقدر ارزش دارد، بااينكه چند سالي بيشتر دوام نمي‌آورد؟ ارزش اينها چه نسبتي با ارزش جهان ابدي و نعمتهاي بي‌پايان آن دارد؟ انسان چگونه بايد نيروهاي خود را براي اين‌دو تقسيم کند؟ از اين عمر هفتاد يا صد ساله، چند سال را صرف دنيا و چند سال را صرف آخرت كنيم؟ پيغمبر صلی الله علیه و آله كه ارزش اين‌دو را درك مي‌كند، اهميت آخرت را آن‌چنان مي‌داند که حتي براي ما مؤمنان قابل تصور نيست. درك او با درك ما، از


1. «بهشتي كه پهناي آن (به‌اندازه) آسمان‌ها و زمين است» (آل ‌عمران، 133).

2. «براي هميشه در آن جاويدان‌اند» (نساء، 57).

زمين تا آسمان فرق دارد. تفاوت دنيا و آخرت چنان براي ايشان واضح است که نامتناهي را درمقابل متناهي مي‌بيند و اساساً باهم قابل مقايسه نيستند. نمي‌توان گفت دنيا چند ميليونيم آخرت مي‌ارزد؛ اصلاً اين‌دو هيچ نسبتي ندارند؛ در اين مقايسه، دنيا به‌اندازه يك سنگ‌ريزه دربرابر بياباني كه تا چشم كار مي‌كند وسعت دارد، نمي‌ارزد؛ به‌اندازه قطره‌اي دربرابر يك اقيانوس نمي‌ارزد. اقيانوس كبير چند قطره آب دارد؟ يك قطره آب دربرابر آن چقدر مي‌ارزد؟ نسبت دنيا و آخرت، از نسبت يك قطره آب با اقيانوس كبير، كمتر است. زيرا قطره و اقيانوس، هردو محدود است و نسبت ميان دو مقدار متناهي است؛ اما متناهي و نامتناهي نسبتي باهم ندارند. چنين است كه اصلاً پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله نمي‌خواهد به دنيا توجه كند. يك پرده نقش‌دار جلوي در خانه‌اش آويزان كرده‌اند، وقتي آن را مي‌بيند مي‌گويد اين را از جلوي چشم من بردار؛ همين اندازه حاضر نيستم ذهنم مشغول به دنيا باشد. اما او با عبادتي كه مي‌كند، از دنيا و نعمتهاي آن حداكثر استفاده را مي‌برد؛ از چشم، گوش، دست، پا، بدن؛ مگر اينها دنيا نيست؟ او مي‌داند از دنيا چگونه استفاده كند، فريب دنيا را نخورد و به آن دل نبندد، و به‌گونه‌اي نباشد كه دنيا او را از آخرت غافل كند: رجال لا تُلْهِيهِمْ تِجارَه وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّه؛(1) از الطاف الهي به اولياي خود، آن است که در همين دنيا هم آنها را از لذت‌هاي دنيا محروم نكرده است. اگر انسان به اين لذت‌ها جهت الهي بدهد، ثواب آخرتي هم دارد. نمي‌گويد لذت‌هاي دنيا را به‌كلي فراموش


1. نور (23)، 37.

كنيد؛ بلکه مي‌توانيد از کارهايي هم که براي ثواب اخروي انجام مي‌دهيد لذت ببريد! اگر مؤمن غمگيني را ديدي و كلمه‌اي گفتي يا حركت خداپسندي انجام دادي يا به او كمك مالي كردي كه غم از دلش برود، براي خودت هم لذت دارد و درمقابل اين كار، خدا آن‌چنان پاداشي به تو مي‌دهد كه حساب آن از شماره بيرون است. سحري خوردن باعث لذت بردن آدمي و سيري اوست؛ و درعين‌‌حال، کاري مستحب است و ثواب دارد. ازدواج كردن، حتي شوخي كردن با همسر، مستحب است. اين‌گونه نيست كه وقتي کسي مي‌خواهد خدايي شود و زندگي مطلوبي داشته باشد، بايد از همه لذت‌هاي دنيا صرف‌نظر كند؛ بلکه بايد لذت‌ها را به‌گونه‌اي جهت دهد كه درجهت سعادت آخرت قرار گيرد، اما براي رهايي از دل‌بستگي، بايد به لذت‌هاي دنيا كمتر توجه کرد تا مبادا به غفلت دچار شويم. دين آمده است كه دنياي ما را هم سامان دهد، اگر دنيا سامان نيابد، سعادت آخرت هم حاصل نمي‌شود. زيرا هر نعمتي در آخرت هست، پاداش اعمالي است كه در دنيا انجام مي‌دهيم. پس دنياي ما بايد سامان گيرد، تا آخرتي داشته باشيم. سامان گرفتن دنيا قانون مي‌خواهد؛ از خوردني‌ها و آشاميدني‌ها گرفته، تا اداره مملكت و روابط بين‌الملل، قانون مي‌طلبد. اگر اينها به‌گونه‌اي تنظيم شود كه موجب سعادت آخرت براي خود شخص و انسان‌هاي ديگر باشد، بهترين استفاده ازدنياحاصل مي‌شود، اما اگر امور دنيا به‌گونه‌اي تنظيم شود  كه به آخرت فرد يا جامعه لطمه وارد ‌کند، اين همان دنياطلبي خواهد بود. آنها كه دنياطلب هستند، اراده‌شان به دنيا منحصر شده و توجه آنان بر دنيا متمركز شده است: إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ

وَنَحْيا؛(1)فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّي عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيه الدُّنْيا.(2) اگر كساني اين‌‌گونه شدند، خدا نتيجه كارهايشان را، در اين دنيا به آنها مي‌دهد و نتيجه زحمت‌هاي خود را در دنيا مي‌برند؛ اما در آخرت به عذاب الهي مبتلا مي‌شوند: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَه عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً.(3) اين دنياي مذموم است.

 پس دنيا في‌حدنفسه، صرف‌نظر از رفتار ما و ارتباطي كه ما با آن داريم، ارزشمند است؛ نعمت‌هاي عظيم و سرمايه گران‌بهايي است كه مي‌شود با آن، سعادت ابدي را كسب كرد. اولياي خدا هر نگاهي به آسمان، زمين، گياه، دريا، جويبار و نعمت‌هاي ديگر مي‌كنند، دلشان پر از شور و هيجان مي‌شود و دربرابر عظمت و قدرت و جلال و جمال الهي كه در اين عالم تجلي مي‌كند به‌کرنش مي‌افتند. اکنون سؤال اين است که آيا ارتباط ما با دنيا، براي ما خوب است يا بد؟ پاسخ اين سؤال به اين امر بستگي دارد که ما با چه ديدي به دنيا نگاه كنيم. اميرالمؤمنين علیه السلام چه تعبير زيبايي در نهج البلاغهدارد؛ مي‌فرمايد بعضي‌ها هستند كه دنيا را


1. «سراي ديگري جز همين زندگي دنيا وجود ندارد. مي‌ميريم و زنده مي‌شويم» (مؤمنون، 37).

2. «پس اعراض كن از آن‌‌كه از ذكر ما روي‌گردان است و جز زندگي دنيا نمي‌طلبد» (نجم، 29).

3. «هركس خواستار (زندگي) زودگذر است (و از آخرت روگردان) هرچه به هركه بخواهيم به‌زودي خواهيم داد و سپس جهنم را براي او قرار دهيم، درحالي‌‌كه نكوهيده و رانده‌شده (درون آتش) است» (اسراء، 18).

ابزار بينش قرار مي‌دهند؛ ولي بعضي‌ها هستند كه نگاه خود را بر دنيا متمركز مي‌كنند. به‌عنوان مثال، اگر عينك به چشم من نباشد، درست نمي‌بينم؛ بنابراين اين عينك را وسيله بهتر ديدن قرار مي‌دهم. اما گاهي به خود عينك نگاه مي‌كنم. وقتي به عينك نگاه مي‌كنم چيز ديگري نمي‌بينم. مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ؛(1) اگر نظرتان را بر دنيا متمركز کنيد، دنيا شما را كور مي‌كند؛ چيز ديگري نمي‌بينيد؛ آنچه بايد از حقيقت دنيا و عاقبت آن و زيبايي‌هاي الهي ببينيد، نخواهيد ديد. اما اگر كسي نگاهش به دنيا را نگاه ابزاري كند و دنيا را وسيله ديدن حقايق قرار دهد؛ از دنيا عبرت بگيرد؛ اگر زيبايي‌ها را مي‌بيند، زيبايي آفريننده‌اش را ببيند و سر دربرابر عظمت او به خاك بسايد ارزشمند است. وقتي امام (رحمه الله) به‌هنگام سحر بلند مي‌شد، به آسمان نگاه مي‌كرد و ستارگان را مي‌ديد، اين آيه را مي‌خواند: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الالْبَابِ.(2)نقل شده است که ايشان براي وضو گرفتن، دست خود را در ظرف آب گذاشته بود. وقتي اين آيه را خواند، آن‌چنان اشك از چشمانش جاري شد و به فكر فرورفت، که مدت‌ها دستش در آب مانده بود و بيرون نمي‌آورد تا وضو بگيرد؛ آن‌چنان از تماشاي اين عالم، عظمت خدا برايش مجسم مي‌شد که ديگر توجهي نمي‌كرد که كجا هست و چه‌ كار مي‌كند.


1. «كسي كه به دنيا چشم بدوزد، دنيا او را نابينا مي‌كند» (نهج ‌البلاغه، خطبه 82، ص106).

2. «راستي كه در آفرينش آسمان‌ها و زمين، و آمدوشد شب و روز، نشانه‌هايي براي خردمندان است» (آل عمران، 190). مستحب است هنگام نگاه كردن به آسمان در وقت سحر، اين آيه و آيه بعداز آن تلاوت شود.

اگر انسان اين‌‌گونه به دنيا نگاه كند، دنيا بسيار خوب است؛ اما اگر به‌محض‌اينكه چيزي براي‌ انسان جاذبه داشته باشد، چشم او را بگيرد و ديگر همه‌‌چيز را فراموش كند، دنيا انسان را كور مي‌كند و «مَتاعُ الْغُرُور» خواهد بود. اين، دنياي مذموم است و براي اينكه انسان آن‌چنان شيفته دنيا نباشد، بايد حتي‌المقدور کمتر به لذت‌هاي دنيا و چيزهايي كه موجب لذت مي‌شود توجه کند، تا فريفته آنها نشود.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org