قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

فصل سوم:

اسوه بودن پيامبر

 

 

 

 

معناي اسوه بودن پيامبر

قرآن كريم تصريح مي‌فرمايد كه پيغمبر براي شما اسوه‌ است و بايد به او تأسي كنيد: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَه حَسَنَه لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللّهَ كَثِيراً.(1)يكي از بركات وجود انبيا علیهم السلام ، به‌ويژه آنها كه افزون‌بر مقام نبوت و رسالت، مقام امامت داشتند،(2)اين است که مردم به گفتار و رفتار آنان تأسي مي‌كنند. معناي امام همين است؛ او قدم پيش مي‌گذارد و معتقدان به امامتِ او، از همه گفتارها و رفتار‌هايش الگو مي‌گيرند. در نهج‌البلاغه نيز درباره تأسي به پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله تأكيد شده است: وَلَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ‌اللَّه صلی الله علیه و آله كَافٍ لَكَ فِي الْأُسْوَه وَدَلِيلٌ لَكَ عَلَي ذَمِّ الدُّنْيَا وَعَيْبِهَا؛(3)براي الگو گرفتن، پيامبر صلی الله علیه و آله براي شما كافي است، او حجتي است بر اينكه دنيا چقدر نارسا و معيوب است. وَكَثْرَه مَخَازِيهَا وَمَسَاوِيهَا؛


1. «همانا براي شما در (سيرت) رسول خداصلی الله علیه و آله الگوي نيکويي است براي كسي كه خدا و روز قيامت را اميد مي‌برد و خدا را فراوان ياد مي‌كند» (احزاب، 21).

2 مقام امامتي که به آن اشاره شد، در اين آيه قرآن آمده است: وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا (بقره، 124).

3. نهج ‌البلاغه، خطبه 160، ص226.

و زشتي‌ها و پليدي‌هايش چقدر زياد است. إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَوُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ أَكْنَافُهَا؛ دامن دنيا، از پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله برچيده شد؛ يعني چيزي از دنيا دراختيار او قرار داده نشد. وَوُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ أَكْنَافُهَا؛ و اكناف دنيا دراختيار غير او قرار داشت. وَفُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا؛ مثل بچه‌اي كه از شير گرفته مي‌شود، پيغمبر از شير دنيا گرفته شد. وَزُوِيَ عَنْ زَخَارِفِهَا؛ و از زخارف دنيا دور گشت. فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ صلی الله علیه و آله فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَه لِمَنْ تَأَسَّي وَعَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّي؛ پس به پيامبر پاک و پاکيزه‌ات اقتدا کن. اگر كسي مي‌خواهد الگو بگيرد، بايد از پيغمبر صلی الله علیه و آله الگو بگيرد؛ و اگر مي‌خواهد به كسي انتساب يابد، بايد به پيغمبر صلی الله علیه و آله انتساب يابد. وَأَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَي اللَّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ؛ بنده‌اي نزد خدا محبوب‌تر است كه به پيغمبر صلی الله علیه و آله اقتدا كند. وَالْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ؛ و پا بر جاي پاي او بگذارد. قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً وَلَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً؛ به‌اندازه ضرورت از دنيا بهره گرفت. تعبير «قضم» را گاهي در جايي به‌كار مي‌برند كه كسي با كراهت از يك خوردني گاز بگيرد، و با دندانش يك تكه به‌اندازه ضرورت بِكَند. قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً؛ غرضي كه از دنيا داشت اين بود که به‌اندازه ضرورت، ادامه حياتش دهد. وَلَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً؛ حتي گوشه چشمي هم به دنيا نكرد. عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَي أَنْ يَقْبَلَهَا؛ جبرئيل ازطرف خداي متعال آمد، به پيغمبر صلی الله علیه و آله عرض كرد كه اين کليدهاي گنج‌هاي زمين است؛ اگر مايل باشيد، دراختيار شما خواهد بود. فرمود: من دوست دارم يك روز از نعمت خدا بهره‌مند شوم و شكر خدا كنم، و روز ديگر گرسنه باشم و احتياج خودم را به خدا درك كنم؛ به ثروت‌هاي دنيا علاقه‌اي ندارم. البته

ما بايد به‌اندازه توان خودمان، و بگونه‌اي که وضع زندگي‌مان ايجاب كند، به آن حضرت تأسي كنيم؛ زيرا وقتي الگو ارائه مي‌شود، گاهي طوري‌ است كه افراد مي‌توانند کاملاً رفتارشان را با آن تطبيق دهند، اما گاهي قله‌اي را درنظر مي‌گيرند و به‌سمت او مي‌روند و هركس به‌اندازه همت خود، هرچه بتواند پيش مي‌رود. ما قطعاً نمي‌توانيم به پيغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله يا اميرالمؤمنين علیه‌السلام اقتداي کامل كنيم؛ اما بايد آنها را همچون قله‌اي درنظر بگيريم و به‌سمت آنها حركت كنيم، و هر اندازه‌ مي‌توانيم به آنها شباهت پيدا كنيم. اميرالمؤمنين علیه السلام رفتار پيغمبر صلی الله علیه و آله را نقل مي‌كند: وَلَقَدْ كَان صلی الله علیه و آله يَأْكُلُ عَلَي الْأَرْضِ؛ روي زمين (روي خاک) مي‌نشست و همان‌جا غذا مي‌خورد. وَيَجْلِسُ جِلْسَه الْعَبْدِ؛مثل بردگان مي‌نشست؛ اين‌گونه نبود که با تبختر و تکبّر بنشيند و تكيه دهد؛ بلکه مثل برده‌اي روي زمين مي‌نشست. درباره كيفيت نشستن پيغمبر صلی الله علیه و آله در روايات آمده است كه گاهي يك زانويش را بالا مي‌آورد و روي يك پا مي‌نشست؛ گاهي پاهايش را بغل مي‌گرفت مثل كسي كه زانو بغل مي‌گيرد، و دست‌هايش را روي هم مي‌گذاشت،(1)و در احاديثي نقل كرده‌اند که مثل برده‌ (درمقابل آقاي خودش) مي‌نشست.(2)وَيَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ؛با دستش، به


1. رسول خدا سه گونه مي‌نشست: به‌حال قُرفُصا؛ به‌اين‌ترتيب که ساق‌ها را بلند مي‌كرد و دست خود را جلو ساق‌ها مي‌آورد و بر آن حلقه مي‌زد؛ و گاه بر دو زانو مي‌نشست؛ و گاه يک پا را خم مي‌كرد و پاي ديگر را روي آن مي‌گذاشت؛ و هرگز ديده نشد که چهار زانو بنشيند (محمدبن‌يعقوب الكليني، همان، ج2، ص661).

.2 امام صادق علیه السلام فرمود:رسول خداازآن‌زمان که خدااورامبعوث کردتاآن‌هنگام که قبض روح کرد،به‌حال تکيه دادن غذانخوردوهمواره همانندبرده غذامي‌خوردو به‌سان بردگان مي‌نشست. راوي گويد: پرسيدم براي چه؟ فرمود: براي فروتني دربرابر خداي عزوجل (محمدبن‌يعقوب الكليني، همان،‌ ج6، ص270).

کفش خود وصله مي‌زد. وصله زدن به كفش، ديگر در زمان ما مفهومي ندارد. در سابق كفش که مي‌خريدند، مي‌پوشيدند تا پاره مي‌شد، وقتي پاره مي‌شد به تعميركار كفش مي‌دادند و او مي‌دوخت و وصله مي‌كرد. پيغمبر صلی الله علیه و آله به‌جاي‌اينكه كفش خود را به ديگري بدهد که وصله بزند، با دست خودش وصله مي‌زد. وَيَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ؛ وقتي لباسش پاره مي‌شد، با دست خودش به آن وصله مي‌زد. ما در اين زمان، نمي‌دانيم وصله زدن به لباس چيست! وَيَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِي؛ ‌وقتي لازم مي‌شد سواره برود، مثلاً مي‌خواست راه دوري برود، سوار الاغي مي‌شد، ولي مقيد نبود كه الاغ زين داشته باشد؛ اگر برهنه بود، سوار الاغ برهنه مي‌شد. او نه‌‌تنها خودش بر الاغ برهنه سوار مي‌شد، يكي را هم پشت سر خودش سوار مي‌كرد. وَيُرْدِفُ خَلْفَهُ وَيَكُونُ السِّتْرُ عَلَي بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التَّصَاوِيرُ (اين نکته در خطبه ديگري نيز آمده است)؛ يكي از همسرانش پرده‌اي به در خانه آويخت كه نقش و تصويري روي آن بود. فَيَقُولُ يَا فُلَانَه لِإِحْدَي أَزْوَاجِهِ؛ به همسري كه آن پرده را آويخته بود مي‌گفت: يَا فُلَانَه غَيِّبِيهِ عَنِّي؛ اين پرده را از جلوي چشم من دور كن. فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيَا وَزَخَارِفَهَا؛ وقتي به اين پرده نگاهم مي‌افتد، ياد دنيا و زخارف آن مي‌افتم؛ نمي‌خواهم اينها در دل من راه پيدا کند. پس اميرالمؤمنين علیه السلام اضافه مي‌فرمايد: فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَأَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ؛ محبت دنيا را هم از دلش بيرون كرد و ياد دنيا را هم از خاطرش دور كرد؛ اصلا

نمي‌گذاشت ياد دنيا به ذهنش بيايد. وَأَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ؛ دوست داشت كه حتي زينت‌هاي دنيا جلوي چشمش هم نباشد. لِكَيْلَا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَلَا يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَلَا يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً؛ مبادا وقتي نگاهش به زينت‌هاي دنيا مي‌افتد، به اين فكر بيفتد كه از اينها براي خودش انتخاب كند، وَكَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَأَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ؛ اگر كسي چيزي را بد و زشت بشمارد و با آن دشمني داشته باشد، نه مي‌خواهد بدان نگاه كند و نه آنكه در پيش او يادي از آن بشود. اميرالمؤمنين علیه السلام مي‌فرمايد: حالا يك عاقل مي‌خواهم عقل خودش را قاضي كند و اين سؤال را به من جواب بدهد: آيا خدا که نعمت‌هاي دنيا را به پيغمبر صلی الله علیه و آله نداد و به دشمنانش داد، به پيغمبر صلی الله علیه و آله اهانت كرد و به آنهايي كه ثروت دنيا داد، خيلي احترام گذاشت؟ اگر كسي بگويد وقتي خدا نعمت‌هاي دنيا را به پيغمبر صلی الله علیه و آله نداد، به او اهانت کرد، درباره خدا دروغ بزرگي گفته است. پيغمبر صلی الله علیه و آله ، محبوب‌ترين بندگان خدا بود. آيا کسي مي‌خواهد به نزديك‌ترين دوستانش اهانت كند؟ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ؛كسي مي‌خواهم با عقل خودش فكر كند و داوري كند. أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ؛ اينكه خداوند، نعمت‌هاي خود را دراختيار پيغمبر صلی الله علیه و آله نگذاشت، اكرام پيغمبر صلی الله علیه و آله بود يا اهانت به او بود؟! فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَاللَّهِ الْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِيمِ؛ به خداي بزرگ قسم، دروغ بزرگي به خدا بسته است كسي که بگويد خدا ‌خواسته است اين‌گونه، به پيغمبرش بي‌احترامي كند. وَإِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ؛ امّا اگر كسي جواب بدهد كه نه، خدا بي‌احترامي نكرده است، فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ

وَزَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ؛ پس بايد بداند كه خدا به غير پيامبر صلی الله علیه و آله اهانت كرده است كه نعمت‌هاي دنيا را براي او گسترانده و از نزديك‌ترين مردم به خودِ او برگرفته است (و به ندادن نعمت‌هاي دنيا اکرام کرده است). در سوره فجر آمده است: فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ؛(1) آدمي اين‌‌گونه است كه وقتي خدا او را اکرام مي‌کند و به او نعمتي مي‌دهد، مي‌گويد خدا به من بسيار اكرام كرد و من در پيشگاه خدا عزيزم؛ اما اگر نعمت را از او بگيرد و روزي‌اش را تنگ كند، مي‌گويد خداوند مرا خوار کرد. كَلاّ؛ هرگز اين‌‌گونه نيست، بلکه همه اينها وسيله امتحان است. نه هر کس ثروت دارد پيش خدا عزيز است و نه آن هر كسي كه ندارد در پيشگاه خدا ذليل است. خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصاً؛ پيغمبر صلی الله علیه و آله ازدنيا رفت، درحالي‌‌كه شكمش گرسنه بود. وَوَرَدَ الْآخِرَه سَلِيماً؛ اما با سلامت وارد عالم آخرت شد. لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَي حَجَرٍ؛ سنگي روي سنگ نگذاشت؛ يعني خانه‌اي نساخت. حَتَّي مَضَي لِسَبِيلِهِ وَأَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ؛ تا پاي مرگ هم خانه‌اي نساخت. فَمَا أَعْظَمَ مِنَّه اللَّهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَقَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ؛به اينجا كه مي‌رسد، اميرالمؤمنين علیه السلام مي‌فرمايد اين چه منت و نعمت بزرگي است كه خدا به ما داده است! چگونه شكر خدا را به‌‌جا بياوريم كه چنين الگويي براي ما قرار داده است كه ما به او نگاه و به او تأسي كنيم و پا


1. «اما انسان هنگامي‌كه خدا او را بيازمايد و اكرام كند و نعمت دهد، گويد: خداوندگارم مرا اكرام كرد» (فجر، 15).

جاي پاي او بگذاريم. سپس ايشان اشاره مي‌كند كه من سعي مي‌كنم اين‌‌گونه باشم: وَاللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّي اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا؛ اين لباسي كه به ‌تن دارم، آن‌قدر وصله زدم كه ديگر از آن تعميركار كه لباس من را تعمير و وصله مي‌كرد خجالت مي‌كشم. وَلَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ؛ كار به جايي رسيده است كه فردي به من مي‌گويد: نمي‌خواهي اين را دور بيندازي، چقدر وصله روي وصله مي‌زني؟ اميرالمؤمنين علیه السلام ، فرمانرواي چند كشور، آن‌قدر به لباسش وصله زده‌ كه تعميركار مي‌گويد اين را رها کن، و او مي‌گويد: فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّي فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَي؛ گفتم برو پي كارت؛ به من كاري نداشته باش. ضرب‌المثلي معروف دربين اعراب هست كه مي‌گويد: كساني كه شب‌رو هستند صبحگاه شب‌روي خود را مي‌ستايند؛ شب تا صبح خستگي مي‌كشند و در تاريكي و سختي، راه طي مي‌كنند؛ اما صبح كه هوا روشن مي‌شود و به مقصد مي‌رسند، آن‌‌وقت خوش‌حال مي‌شوند و اين شب‌روي خود را ستايش مي‌كنند. اين ضرب‌المثل در کلام حضرت، به اين مطلب اشاره دارد که اکنون وقت اين نيست كه نشان دهم نتيجه اين ساده‌زيستي‌ها و زهدها چيست؟ بگذار اين دنيا بگذرد و وقت پاداش برسد، آن‌‌وقت روشن مي‌شود نتيجه زندگي من چيست و زندگي كساني كه به دنيا دل بسته‌اند به ‌کجا مي‌انجامد.

 اين نمونه‌اي از نگاه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و شاگردش، علي مرتضي علیه السلام به دنياست؛ ما چه بگوييم؟! مسئله جدي اين است كه با نگاه به قرآن، مي‌بينيم قرآن با نظر بسيار تحقيرآميزي به دنيا نگاه مي‌كند: وَمَا الْحَيه

الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ؛(1)اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيه الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَه وَتَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَالْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً.(2) تعبير اعْلَمُوا أَنَّمَا داراي تأكيد بسيار است؛ يعني دنيا فقط اينهاست: خوردن، پول جمع كردن، افتخار كردن به اين و آن، به خود باليدن و فخرفروشي. سپس مثال مي‌زند كه اينها چيست. در مقام تمثيل بخواهيم بيان بكنيم، شما سراسر دنيا را كه نگاه مي‌كنيد، مثل گياهي است كه از زمين مي‌رويد؛ اول سبز و باطراوت است و آدم خوشش مي‌آيد که به آن نگاه ‌كند؛ مانند گياهان سبزي كه اول بهار از زمين مي‌رويد. باراني مي‌بارد، و گياه سبز و خرمي از زمين مي‌رويد. أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ؛ كشاورزان که دانه‌ها را زير زمين مي‌کارند، وقتي باران مي‌آيد و زمين سبز و خرم مي‌شود، خيلي خوششان مي‌آيد. ثُمَّ يَهِيجُ؛ سپس اين گياهان كم‌كم رشد مي‌کنند و بزرگ مي‌شوند، هرچند رنگشان تغيير مي‌كند، ولي بار و ميوه مي‌دهند. سپس كم‌كم به زردي مي‌گرايند. به گندم و جو نگاه كنيد؛ پس از مدتي، وقتي دانه‌هايش رسيد، كم‌كم زرد مي‌شود: فَتَراهُ مُصْفَرًّا؛ پس‌از‌ مدتي هم اگر اينها را درو نكنند، خودشان به خار و خاشاك تبديل مي‌شوند؛ باد آنها را مي‌برد و چيزي از آنها نمي‌ماند. از آن طراوت و سبزي و خرمي، اثري نمي‌ماند. اين


1. «زندگي دنيا (چيزي) جز كالاي فريب نيست» (آل عمران، 185).

2. «بدانيد كه زندگي دنيا فقط بازيچه و سرگرمي و زينت و فخرفروشي بر يكديگر و افزودن بر دارايي‌ها و فرزندان است؛ مانند باراني كه گياه روياندنش، كشاورزان را شگفت آيد. سپس (آن گياه) پژمرده شود و آن را زرد بيني و عاقبت، خشك و خرد شود» (حديد، 20).

دنياست. اين بيان قرآن براي چيست؟ پيداست که در مقام تحقير است: وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَيه الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ؛(1) مَثَل زندگي دنيا همانند اين است كه آبي از آسمان مي‌آيد، گياهي سبز مي‌شود، طولي نمي‌كشد زرد مي‌شود، خار و خاشاك مي‌شود و بادها آن را به اطراف پراكنده مي‌كنند؛ اين زندگي دنياست. وَما هذِهِ الْحَيه الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدّارَ الْآخِرَه لَهِيَ الْحَيَوانُ.(2)غيراز ضمير فصل، انواع وسايل تأكيد در اين آيه به‌كار رفته است: «انّ»، لام تأكيد، خبر مُحلّي به الف و لام، إِنَّ الدّارَ الْآخِرَه لَهِيَ الْحَيَوانُ؛ نمي‌فرمايد «ان الدار الآخره حيوان»، بلکه مي‌فرمايد: لَهِيَ الْحَيَوان؛ تنها زندگي آخرت، زندگي است. اصلاً دنيا را دربرابر آخرت نمي‌شود زندگي ناميد. به‌همين‌علت، كافر در روز قيامت مي‌گويد: يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي؛(3)كاش براي زندگي فكري كرده بودم؛ همان كه ما آن را مرگ مي‌ناميم. آنچه در دنيا بود كه زندگي نبود؛ مرگ تدريجي بود. اين بيانات قرآن را نمي‌شود انكار كرد. اگر بر نهج‌‌البلاغه مروري كنيد، كمتر خطبه‌اي است كه درباره نکوهش دنيا مطلبي نداشته باشد. راز اين


1. «و مَثَل بزن براي آنان زندگي دنيا را كه همانند آبي است كه آن را از آسمان فرو فرستاديم. آن‌گاه گياه زمين با آن بياميخت و رشد كرد، سپس (چنان) خشك و خرد شد كه بادها آن را (به هرسو) مي‌پراكند» (كهف، 45).

2. «و اين زندگي دنيا (چيزي) جز سرگرمي و بازيچه نيست و راستي كه سراي آخرت، به‌حتم زندگي (حقيقي) است» (عنكبوت، 64).

3. «اي كاش براي زندگي خود، پيش فرستاده بودم» (فجر، 24).

نکوهش‌ها چيست؟ آيا اسلام مي‌خواهد مشتي درويش‌مآب و صوفي‌مسلك تربيت كند كه دنيا را رها کنند و گوشه‌اي بنشينند و ذكر بگويند و «هو» بكشند! برخي اين‌‌گونه مي‌گويند که دنيا را به‌کلّي رها كنيد؛ زيرا همه‌اش لهوولعب است و ارزشي ندارد؛ فقط آخرت ارزش دارد. اين سخن از ناداني آنهاست. مگر پيغمبر صلی الله علیه و آله و علي علیه السلام اين‌‌گونه بودند؟ مگر علي علیه السلام نخلستان‌هاي خرما به‌‌بار نياورده و چشمه‌ها ايجاد نكرده بود؟

مقصود از نكوهش دنيا در متون ديني

مقصود از آيات و احاديث نکوهش‌گر دنيا چيست؟ بيانات گوناگوني دراين‌زمينه هست. ازسويي مي‌دانيم هدف انبيا و تعليم قرآن و تربيت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام اين نبوده است كه مردم، دست از دنيا بکشند و در گوشه‌اي ديرنشيني كنند؛ و ازسوي‌ديگر هم اين‌گونه بيانات بسيار عجيب است و آدمي را به اين‌سمت سوق مي‌دهد که گوشه چشمي به دنيا نکند. شما بايد به پيغمبري تأسي كنيد كه گوشه چشمي به دنيا نكرد. لَمْ يُعِرْهَا طرفا؛ گوشه چشمش را به دنيا عاريه نداد؟ اميرالمؤمنين علیه السلام هم مي‌فرمايد: دنيا از آب بيني بُز نزد من زشت‌تر است.(1)آب زكامي كه از بيني بُز مي‌ريزد چه ارزشي دارد؟ ايشان در تعبير ديگر


1. ر.ك: نهج ‌البلاغه، خطبه3، ص48. اصل واژه «آنفولانزا» از «انف العنزه» است كه گفته‌اند از متن عربي گرفته شده است؛ زيرا بُز زياد زكام مي‌شود، آب بيني‌اش زياد مي‌آيد و اصل اين بيماري از بز به انسان منتقل شده است.

مي‌فرمايد: «دنيا در نظر من از استخوان خوك مرده‌اي در دست انسان مبتلا به جذام کم ارزش‌تر است»؛(1)خوك زنده چقدر جالب است كه مرده‌اش جالب باشد! گوشت آن درنزد متدينان ارزشي ندارد، تا چه رسد به استخوان خوك مرده در دست كسي كه مبتلا به جذام است! ـ خدا قسمت كسي نكند‌ـ جذامي‌ها را ديده‌ايد كه دست‌هايشان چگونه است؟ اگر فرد مبتلا به جذام، با دست جذامي و خوره‌اي، استخوان خوك مرده‌اي را بگيرد، چه‌کسي رغبت مي‌كند به آن نگاه كند؟ علي علیه السلام مي‌فرمايد دنيا در چشم من، از استخوان خوك مرده‌اي در دست انسان مبتلا به خوره، زشت‌تر است. ممکن است کساني بگويند پيغمبر و امامي كه دنيا را اين‌‌گونه مي‌بينند، آيا براي دنيا قانون وضع مي‌كنند؟ بنابراين جا دارد بگوييم شأن دين اجل از آن است كه قانوني براي دنيا داشته باشد. در حالي که يك نگاه عاريه‌اي و زيرچشمي هم به دنيا نكرده است! چگونه ميان اين دو مطلب جمع كنيم؟

به دو نكته بايد توجه داشته باشيم: يكي اينكه دنيا في‌حدنفسه، صرف‌نظر از روش، رفتار و ارتباطي كه ما با دنيا برقرار مي‌كنيم، مخلوق خداست و هيچ مخلوقي في‌حدنفسه زشت و بد نيست: الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؛(2) به‌ويژه كه در همين نهج‌البلاغه درباره دنيا فرموده است كه تجارت‌خانه اولياي خدا و مصلاي فرشتگان است. بنابراين، اين نکوهش


1. ر.ك: همان، حكمت 236، ص510؛ وَاللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ.

2. «آن‌‌كه هر چيزي را به نيكوترين وجه آفريد» (سجده، 7).

يا ستايش، تابع نظر و نوع برخورد ما به دنياست. اگر ما دنيا را به‌نظرِ ابزاري ديديم و باور كرديم كه وسيله است و به‌سبب وسيله بودن بدان رو کرديم ضرر نمي‌کنيم، اگر با اين نگاه، مالي به‌دست آوريم تا کمکي براي اطاعت خدا و كمك به بندگان خدا باشد، هيچ عيبي ندارد؛ مانند حركت کردن و ورزش کردن براي سلامتي و براي اين است كه توان بدني پيدا كنيم تا بتوانيم بيشتر عبادت خدا كنيم و به خلق خدا خدمت كنيم. گاهي چيزي را وسيله چيز ديگري قرار مي‌دهيم، دومي را براي سومي، سومي را براي چهارمي؛ ملاک اين است كه از اول، ما چه چيزي را درنظر مي‌گيريم و اين ابزارهايي كه به‌كار مي‌گيريم، براي رسيدن به كدام نقطه است؛ همان نقطه، مراد يعني کانون اراده ما خواهد بود. به‌تعبير قرآن: مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَه نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤتِهِ مِنْها وَما لَهُ فِي الْآخِرَه مِنْ نَصِيبٍ.(1)«يُرِيدُ» در اين آيه به‌معني «ارادة‌الفعل» نيست؛ زيرا متعلق آن امور دنياست؛ يعني يُحِبُّ ويجعله هدفاً له،(2)پس اگر كسي هدفش دنيا باشد، اندكي از امور و لذايذ دنيا را به او مي‌دهيم؛ اما هيچ بهره‌اي در آخرت نخواهد داشت. مقصود از اين آيه، کسي است كه غيراز دنيا هيچ هدفي ندارد. ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ؛(3)


1. «هركس هدفش كِشت و بهره سراي ديگر باشد، براي او در كشتش‌ مي‌افزاييم؛ و هركه هدفش كشت دنيا باشد، به وي از ‌آن مي‌دهيم و(لي) در آن جهان هيچ بهره‌اي ندارد» (شوري، 20).

2. «دوست دارد و آن را هدف خود قرار مي‌دهد».

3. «اين نهايتِ دانش آنهاست» (نجم، 30).

ولَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيه الدُّنْيا؛(1)او همين را مي‌خواست که به او داديم؛ ديگر درپي چيست و از که طلب دارد؟ نه به‌ياد خداست و نه به قيامت و حساب‌وكتاب، توجه دارد. به‌دنبال کسب مال است تا لباس زيبا بپوشد و از لذايذ دنيا استفاده كند؛ خدا هم به او كمك مي‌كند: كُلاًّ نُمِدُّ هؤلاءِ وَهَؤلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ.(2)خداوند مي‌فرمايد ما به اينها هم كمك مي‌كنيم. مگر دنياپرستان از نعمت‌هاي خدا استفاده نمي‌کنند و از آنها لذت نمي‌برند؟ نُؤتِهِ مِنْها.ما از نعمتهاي دنيا به ايشان مي‌دهيم. چيز ديگري هم كه نمي‌خواستند و طلبكار نيستند؛ بنابراين در آخرت بهره‌اي ندارند. مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَه عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ؛(3)آنها كه عاشق دنيا هستند، مقداري از دنيا به آنها مي‌دهيم: ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ.كساني كه دنيا مي‌خواهند، به همه خواسته‌هايشان نمي‌رسند. فرض كنيد همه اينها مي‌خواهند سلطان شوند؛ اين امر امکان ندارد. همه، زيباترين زنان عالم را مي‌خواهند؛ همه زنان که زيباترين نيستند. آنان همه اموال و زخارف را مي‌خواهند. اگر همه اموال را به کسي بدهند، به ديگري چيزي نمي‌رسد؛ زيرا دنيا محدود است. ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ؛آن اندازه كه بخواهيم و مصلحت بدانيم، به هركس بخواهيم مي‌دهيم.


1. «و چيزي نخواست جز زندگي دنيا را» (نجم، 29).

2. «همگان را (چه) اينها و (چه) آنها را از عطاي خداوندگارت مدد مي‌رسانيم» (اسراء، 20).

3. «هركس خواستار (زندگي) زودگذر است (و از آخرت روگردان) هرچه به هركه بخواهيم به‌زودي خواهيم داد و سپس جهنم را براي او قرار دهيم، درحالي‌كه نكوهيده و رانده‌شده (درون آتش) است» (اسراء، 18).

بنابراين خداوند ضمانت نکرده است آنها كه درپي دنيا هستند، به همه خواسته‌هايشان برسند، ولي عذاب اخروي براي آنان كه هدفشان فقط دنياست قطعي است زيرا در راه رسيدن به مقصدشان از هيچ کار بدي خودداري نکردند.

درمقابل اين گروه، دسته ديگري درپي آخرت‌اند: وَمَنْ أَرادَ الْآخِرَه وَسَعي لَها سَعْيَها وَهُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً.(1) اکنون ما جزو کدام گروه هستيم؟ آيا از صبح كه بيدار مي‌شويم، فقط به فكر بندگي خدا هستيم و جز اطاعت خدا و رضايت او هيچ‌‌چيز نمي‌خواهيم؟ اگر درميان مردم، كساني چنين باشند بسيار مطلوب است؛ اما معمولاً اين‌‌گونه نيستيم. البته خدا و قيامت را فراموش نكرده‌ايم؛ يادي از خدا و كتاب مي‌کنيم، نماز مي‌خوانيم و روزه مي‌گيريم، توسلات و توبه‌هايي كه مي‌كنيم و اشك‌هايي كه مي‌ريزيم، نشان مي‌دهد که غافل محض نيستيم. مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَه، مقصود کسي است که هدف و مراد او فقط همين زندگي دنيا باشد. پس درواقع دسته سومي وجود دارد؟ چرا قرآن دو دسته معرفي كرده است؟ در جايي مي‌گويد: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَه،مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا و در جاي ديگر مي‌گويد: مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَه؛ مَنْ أَرادَ الْآخِرَه وَسَعي لَها سَعْيَها. اين، نوع تربيت قرآن است که دو قطب را مشخص مي‌كند، مثل قطب كفر و قطب ايمان، تا مردم اين


1. «و آن‌كه هدفش آخرت است و براي آن مي‌كوشد و باايمان است، پس آنان هستند كه تلاششان پاس داشته خواهد شد» (اسراء، 19).

قطب‌ها و قله‌ها را بشناسند و ببينند سمت‌وسويشان به كدام طرف است؛ زيرا راهيان، افت‌وخيز دارند و گاهي به اين‌سو و گاهي به آن‌سو تمايل پيدا مي‌كنند: خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً.(1) تكليف اينها چيست؟ اينها گاهي به‌ياد آخرت مي‌افتند و دوست دارند كه در آخرت حور و قصور و مقامات داشته باشند، دست‌کم غذاي بهشتي و لحم طيري داشته باشند؛ ولي حريف نفس خود نيستند كه به‌‌طوركلي لذت‌هاي دنيا را رها کنند و از آن چشم‌پوشي کنند. اينها چه‌كاره هستند؟ يك پاسخ، اين است كه شما خودت به دلت نگاه كن، ببين بيشتر به كدام قطب توجه داري. اگر ازلحاظ كميت حساب كنيم، گاهي بيشترين توجه فرد به دنياست. شكم، لباس، مسكن، مركب، همسر، فرزند، آبرو، مقام و شهرت در يک‌سو، رضايت خدا نيز در سويي‌ديگر است. اما كميت‌ها ملاك اصلي و نهائي نيست؛ قرآن معيار ديگري براي ما مشخص كرده است. بايد ببينيم دل‌بستگي‌ به كدام‌سو بيشتر است، و به‌‌قول‌معروف، اينها از مقولات كيفي است، نه كمّي. نمي‌توان گفت من چند کيلو به دنيا علاقه دارم و چند کيلو به آخرت. پس از كجا بايد دانست که علاقه فرد به دنيا بيشتر است يا به آخرت؟ برخي کارهاي دنيا ضرر اساسي به آخرت نمي‌زند؛ مانند ترك مستحبات و انجام مكروهات. وقتي شخصي نماز شب نمي‌خواند يا نماز خود را در اول وقت نمي‌خواند، مستحبي را ترك كرده است؛ ولي اين موجب عذاب نمي‌شود و به‌كلي آخرت او را نمي‌سوزاند؛ يا آنكه


1. «كارهاي نيك و بدي را به‌هم آميختند» (توبه، 102).

شخص گناهان كوچكي دارد: الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاثْمِ وَالْفَوَاحِشَ الاّ اللَّمَمَ؛(1) لغزش‌هاي كوچكي كه اتفاق مي‌افتد و زودگذر است و بر آن اصرار نمي‌كند. گاهي اين‌‌گونه است. اما گاهي فرد دل‌بستگي‌هايي دارد و به گناه عادت كرده است كه مانع از انجام صحيح وظايف واجب است. اين خطرناك است؛ زيرا ترك مستحب يا انجام مكروه يا گناه كوچك هرچند ناشي‌از حب دنياست؛ ولي ضرر اساسي به آخرت نمي‌زند. اما اگر آدمي آن‌چنان به اين لذت‌ها دل‌بسته باشد كه به تكليف واجب اعتنا نكند، بسيار خطرناک است: قُلْ إِنْ كانَ آباؤكُمْ وَأَبْناؤكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَه تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ.(2)بايد محبت‌ها را سنجيد؛ آيا محبت دنيا بيشتر است يا محبت آخرت؟ دنيا چيست؟ پدر، مادر، همسر، فرزند، برادر، خواهر و فاميل و رونق كسب‌وكار بازار وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها؛ خانه‌ها و كاخ‌هاي زيبا؛ اينها دنياست. اگر شخصي اينها را بيشتر از خدا و پيغمبر و جهاد در راه خدا دوست بدارد، دنياطلب است. اگر در جايي ميان رضايت خدا با


1. «آنان كه از گناهان بزرگ و برون از حد مي‌پرهيزند، جز لغزش‌هاي خرد و كوچك» (نجم، 32).

2. «بگو اگر پدرانتان و فرزندان و برادران و همسران و بستگانتان و دارايي‌هايي كه اندوخته‌ايد و (كالاي) تجارتي كه از كسادي آن مي‌ترسيد و مسكن‌‌هايي كه خوشايندتان است درنزد شما دوست‌داشتني‌تر از خدا و پيامبر و پيكار در راه خداست، پس منتظر بمانيد تا خدا امر (عذاب) خود را بياورد» (توبه، 24).

رضايت همسر يا يكي از دوستان، تعارض شود، كدام را فداي ديگري مي‌كند؟ اگر علاقه به امور دنيا، از محبت خدا و پيغمبر و انجام تكاليف تا جانبازي در راه خدا بيشتر بود، اين فرد از دنياپرستان است. فَتَرَبَّصُوا حَتّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ. تهديد بسيار بزرگي است که «منتظر عقوبت خدا باشيد». پس قرآن ازيك‌سو قله‌اي را براي عظمت و كمال انسان معرفي مي‌كند؛ اين قله، همان مقام انبيا و اولياي خداست، که هدفشان رضوان من الله و قرب خداست: رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً؛(1)فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ.(2) ما اينها را درست نمي‌فهميم؛ فقط مي‌فهميم كه بسيار در اوج است. اين، قله را نشان مي‌دهد؛ درمقابل، حضيض و نقطه پستي را هم نشان مي‌دهد که در اعماق جهنم است. اين نيز ازآنِ كساني است كه همه‌‌چيز را فداي شهوت و هوس مي‌كنند. سپس مي‌گويد خودت را بسنج که به كدام نقطه نزديك‌تري، و در چه حالي هستي. هيچ‌‌كس نمي‌خواهد بگويد درحال بدي هستم؛ ولي امتحان و تكليف واجب پيش مي‌آيد؛ اگر تکليف را فداي هوس کرد، در گروه دنياپرستان است و اگر دنيا را کنار زد و به تکليف عمل کرد، در گروه آخرت‌طلبان است. اين حد نصاب است و کمترين مرتبه‌اي است كه فرد بايد به آخرت علاقه داشته باشد و از علاقه خود به دنيا بکاهد و اوج، نقطه‌اي است كه پيغمبر صلی الله علیه و آله به آن رسيده بود و مي‌گفت اسم دنيا را نزد من نبريد، و نقاشي


1. «خدايا درنزد خويش برايم خانه‌اي بنا کن» (تحريم، 11).

2. «در نشيمن‌گاه راستين، نزد فرمانروايي قدرتمند» (قمر، 55).

روي پرده خانه خود را تحمل نمي‌کرد. مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَأَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ.(1) ديگران بايد اين اوج را درنظر بگيرند و به‌سمت آن حركت كنند.

روش اقتدا به پيامبر صلی الله علیه و آله

حضرت امير علیه السلام در خطابه‌اي، لزوم الگوگيري از پيامبر اعظم صلی الله علیه و آله را مطرح مي‌فرمود: فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَر صلی الله علیه و آله ،(2) و نيز فرمود كه محبوب‌ترين بندگان نزد خدا، كسي است كه به پيامبر صلی الله علیه و آله تأسي كند؛ سپس اوصافي از پيغمبر صلی الله علیه و آله را كه بايد به آن تأسي شود ذكر فرمود؛ ازقبيل اينكه بر خاك مي‌نشست؛ مانند بردگان، متواضعانه مي‌نشست؛ گاهي سوار الاغ برهنه مي‌شد و كسي را هم پشت سر خود سوار مي‌كرد؛ و كفش و لباسش را به‌دست خود وصله مي‌كرد. وقتي اميرالمؤمنين علیه السلام سفارش مي‌فرمايد كه ما به پيغمبر صلی الله علیه و آله تأسي كنيم، درباره خود هم مي‌فرمايد من آن‌چنان به پيغمبر صلی الله علیه و آله تأسي كردم كه لباسم را از بس وصله زدم، ديگر خجالت مي‌كشم به تعميرکار بدهم، و به من مي‌گويند ديگر اين لباس را دور بينداز: أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ.

اکنون براي تأسي به پيغمبر صلی الله علیه و آله چه بايد کرد؟ در اينجا ممكن است گاهي برداشت‌هاي نامناسبي شود. آيا بايد در خانه يا در خيابان لباس وصله‌دار بپوشيم و خود، لباسمان را با دست وصله بزنيم؟ آيا اين‌‌گونه


1. كسي كه چيزي را دشمن دارد، دوست ندارد كه بدان نگاه كند و پيش او نام برده شود.

2. نهج ‌البلاغه، خطبه 160، ص226.

بايد تأسي كرد؟ يا بايد الاغي پيدا كنيم و برهنه و بي‌پالان بر آن سوار شويم، و كسي را هم‌رديف خود سوار كنيم تا به پيغمبر صلی الله علیه و آله تأسي شود؟ يا مطلب چيز ديگري است؟ اوايل انقلاب بسيار شايع شده بود كه الگوي مردها علي علیه السلام است و الگوهاي خانم‌ها حضرت زهرا عليهاالسلام است. آنها كه مي‌گفتند الگوي ما حضرت زهرا عليهاالسلام است، آيا مقصود آن بود كه بايد چادرهايشان را با ليف خرما وصله بزنند، تا از حضرت زهرا عليهاالسلام الگو بگيرند؟ يا بايد پارچه كرباسي به تن كنند تا به حضرت زهرا عليهاالسلام شباهت بيابند؟ ممكن است برخي اشخاصي كه فكر عميق ندارند، بگويند معنا ندارد خانم‌ها لباس كرباسي بپوشند و چادرشان را با ليف خرما وصله بزنند؛ پس نمي‌توان حضرت زهرا عليهاالسلام را الگو قرار داد؛ و خانم ديگري هم بگويد الگوي ما اوشين (هنرپيشه ژاپني) است.(1)

پرهيز از تکلف و رعايت روش متعارف در زندگي؛ جان‌مايه اقتدا به پيامبر صلی الله علیه و آله

حقيقت اين است كه گاهي الگو قرار دادن در قالب كار است، و گاهي در محتواست. زماني خانه‌هاي عموم مردم، از خشت و گل بود و هنوز در بعضي بخش‌هاي ايران خانه‌هاي كاهگِلي وجود دارد. در آن‌زمان اگر


1. در يكي از برنامه‌هاي صداوسيما با خانمي مصاحبه‌اي ‌كرده بودند و او گفته بود الگوي ما خانم اوشين (هنرپيشه ژاپني) است. امام خمينيرحمۀ الله بسيار ناراحت شده و بي‌درنگ به رئيس سازمان نامه نوشتند كه اگر تهيه‌کنندگان اين برنامه، آگاهانه اين برنامه را تهيه و پخش کرده‌اند، حكم ارتداد دارد، نامه 9/11/1367. پس‌ازآن، افرادي به ايشان التماس كردند كه اشتباهي شده و مقصودي نداشته‌اند و عذرخواهي كردند و درنهايت، ايشان در پاسخ به نامه رئيس قوه قضائيه وقت نوشتند: «عفو نمودم»، نامه 12/11/1367 (ر.ک: صحيفه امام، ج21، ص251).

خانه‌اي را سفيد مي‌كردند، آن خانه، طاغوتي به‌شمار مي‌رفت. پرده‌اي هم كه مي‌انداختند از كرباس و يا چيزي شبيه آن بود؛ يعني چيز ارزان‌قيمتي بود. زماني‌که من بچه بودم، وقتي از بُرد يماني نام مي‌بردند، خيال مي‌كردم پارچه فاخري است. جزيه‌اي كه در صدر اسلام معين مي‌كردند، چند پارچه بُرد يماني بود. ما گمان مي‌كرديم مانند طاقه‌هاي ترمه است. بعد‌ها در سفر مكه تصميم گرفتيم براي عمل به استحباب، از بُرد يماني كفن تهيه کنيم؛ ديديم پارچه زبر و ارزان‌قيمتي است. ولي در آن‌زمان يكي از پارچه‌هاي زينتي بوده است. همچنين اگر اتاقي را سفيد مي‌كردند طاغوتي حساب مي‌شد، يا اگر پارچه‌اي نقش داشت، خيلي استثنايي بود و انسان را به‌ياد زخارف دنيا مي‌انداخت. چيزي كه عادي و همه‌جايي باشد و دائم در‌معرض ديد قرار گيرد، جلب‌‌توجه نمي‌كند. اگر همه‌‌جا پرده كرباسي ساده باشد، وقتي در جايي پرده منقوش و تزيين‌شده باشد جلب‌‌توجه مي‌كند. اينكه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمودند اين پرده را از جلوي چشمم بردار، ازآن‌رو بود که اين پرده استثنايي بود و جلب‌‌توجه مي‌كرد. ايشان فرمود وقتي اين پرده جلوي چشم من است، مرا به‌ياد زخارف دنيا مي‌اندازد. اما اگر چيزي باشد كه در خانه هر فقير و انسان متوسطي باشد، آدمي را به‌ياد زخارف دنيا نمي‌اندازد و جلب‌‌توجه نمي‌كند.

بنابراين رفتارهاي پيغمبر صلی الله علیه و آله مانند سوار شدن بر الاغ بي‌پالان و بي‌زين عجيب نبود؛ مردم فقير عرب نمونه‌هايي از اين چيزها داشتند. ايشان هم مقيد نبود كه الاغ حتماً زين داشته باشد، و بر الاغ بي‌پالان هم سوار مي‌شد. محتواي اين کار، تواضع و اهل تكلف نبودن است؛ ولي قالب آن،

سوار الاغ بي‌زين شدن بوده است. قالب را گرفتن نه‌‌تنها تأسي نيست، بلكه شبهه حرمت دارد؛ مانند لباس شهرت که خود جلب‌‌توجه مي‌كند. امروز لباس وصله‌دار در جامعه پيدا نمي‌شود. ولي آن‌زمان، همه مردم لباس وصله‌دار مي‌پوشيدند. امتياز پيغمبر صلی الله علیه و آله اين بود كه مقيد نبود تعميركار به لباس او وصله بزند، بلکه خود وصله مي‌زد. پيش‌تر، پينه‌دوزي شغل بود؛ ولي اکنون الحمدلله سطح زندگي مردم بالا رفته است و پينه‌دوزي وجود ندارد. كفش را شش ماه يا يك سال مي‌پوشند و کنار مي‌نهند، ولي پيش‌ازاين، وقتي كفش پاره مي‌شد، به آن وصله مي‌زدند. امتياز پيغمبر صلی الله علیه و آله اين بود كه مقيد نبود تعميركار، كفش ايشان را تعمير كند، بلکه خود، آن را مي‌دوخت؛ اهل تكلف نبود.

نمونه‌هايي از انحراف در الگوگيري از پيامبر صلی الله علیه و آله

وقتي گفته مي‌شود به پيغمبر صلی الله علیه و آله تأسي كنيد، منظور آن نيست که عين آن قالب را تکرار کنيد. شايد عين آن قالب، اگر شبهه شهرت نداشته باشد، دست‌کم مذموم باشد، و در برخي مصاديق، لباس شهرت شمرده ‌شود؛ زيرا جلب‌‌توجه مي‌کند. اگر كسي به‌گونه‌اي در جامعه لباس بپوشد و رفتار كند كه چشم‌ها را به خود متوجه کند، بنابر روايات، مغضوب است.(1) مثال ساده‌تر از اين بحث، تحت‌الحنک عمامه است. مستحب است نمازگزار تحت‌الحنك بيندازد. درباب عمامه بستن پيغمبر صلی الله علیه و آله بر سر اميرالمؤمنين علیه السلام ، در روايات آمده است که يک گوشه‌اش افتاده بود،


1. براي ديدن اين احاديث، ر.ك: محمدبن‌يعقوب الكليني، الكافي، ج6، ص444، 445؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج76، ص314 به بعد.

تحت‌الحنك داشت؛ يعني زير چانه‌اش مي‌آمد. فقها فتوا مي‌دهند كه مستحب است نمازگزار تحت‌الحنك بيندازد. برخي عالمان اخبارگرا مقيد بودند هميشه تحت‌الحنك بيندازند؛ عمامه‌ را به‌گونه‌اي مي‌بستند که تحت‌الحنك آن آويزان بود. آنان مي‌گفتند كه اين کار، سنت پيغمبر صلی الله علیه وآله است؛ زيرا وقتي ايشان عمامه بر سر علي علیه السلام بست، گوشه‌اي از آن را براي تحت‌الحنك آويزان كرد.(1)

ولي باآنکه تحت‌الحنك مستحب است، فقها مي‌گفتند اگر تحت‌الحنك انداختن در غير نماز، باعث جلب‌توجه و انگشت‌نما شدن و شهرت شود، حرام است. اين کار في‌حدنفسه مستحب است؛ اما اکنون که هيچ‌‌كس تحت‌الحنک نمي‌اندازد و معمول نيست، برخي گفته‌اند به‌دليل جلب‌‌توجه کردن و انگشت‌نما شدن، نه‌‌تنها مستحب نيست، بلكه شبهه حرمت دارد. منظور اين است كه هر روايتي را به‌سادگي نمي‌توان تفسير کرد؛ بلکه فهم روايت، فقاهت و تفكر لازم دارد. بنابراين در تأسي بايد روح كار را درک و از آن تقليد کنيم. روح کار پيامبر صلی الله علیه و آله زهد، بي‌اعتنايي به دنيا، ساده زيستن و بي‌تكلف بودن است. اينكه آدمي براي خود چنان شأني قايل باشد كه بايد سوار خودرو گران‌قيمت شود، اين نمونه تكلف است. امروز خودرو به‌جاي الاغ است. همچنين اگر كسي بخواهد به پيغمبر صلی الله علیه و آله تأسي كند، بايد مقيد نباشد جلو خودرو يا عقب آن


1. ر.ك: محمدبن‌يعقوب الكليني، الكافي، ج6، ص461. تحت‌الحنك (قسمتي از عمامه که زير گلو مي‌اندازند) در صدر اسلام چگونه بوده و اينكه بايد طرف راست باشد يا چپ، از جلو بيندازند يا از پشت سر، بحث‌هايي دارد كه در اينجا مجال بيان آن نيست.

بنشيند؛ اينکه شخص اصرار کند که بايد خودرو دربست باشد يا خودم مالک خودرو باشم، يا اينکه براي جابه‌جايي نبايد خودرو عادي باشد، بلکه بايد بنز بياورند تا سوار شوم، مصاديق تكلف است. سنت پيغمبر صلی الله علیه و آله اين است؛ اگر خودرويي باشد كه بتواند فرد را به مقصد برساند، هرچه مي‌خواهد باشد، حتي اگر قراضه باشد، نبايد تفاوتي براي او داشته باشد. اگر فرد مي‌خواهد به ايشان تأسي كند، بايد به‌جاي سوار شدن الاغ برهنه، حاضر باشد بر خودروي قراضه هم سوار شود. به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه خارج از متعارف بودن و به‌زبان فرهنگ انقلابي، طاغوتي بودن، نسبي است؛ چيزي كه از حد متعارف جامعه فراتر باشد، مذموم است.

يكي از عالمان بزرگ، كه پُست مهمي هم در كشور دارند مي‌فرمودند يكي از كادوهايي كه براي ازدواج ما آورده بودند، پنكه برقي کوچکي به‌نام كادكا بود. آن‌زمان هنوز مرسوم نبود كه در خانه‌ها پنكه باشد و تازه باب شده بود. آقاي بزرگواري كه يکي از مراجع بود، براي ديدار به منزل ما آمدند. ما اين پنكه را جلوي آقا گذاشتيم تا خنك شوند. ايشان نگاهي كردند و گفتند با بادبزن دستي هم مي‌شود باد زد! يعني تعريض كرد كه تو چرا پنكه خريدي؟ در آن‌زمان، داشتن پنكه، خارج از متعارف بود و نوع طلبه‌ها نداشتند. شايد پيرمردها يادشان باشد؛ در قم همه خانه‌ها و ديوارها خشت و گِلي و كاهگلي و آجري بود. حتي منزل مرحوم آيت‌الله بروجردي (رحمه الله) ، كاهگلي بود. آن زمان اگر طلبه‌اي ديوار خانه‌اش را سنگ مي‌كرد، طاغوتي حساب مي‌شد؛ اما اکنون برعکس است؛ ديواري كه خانه‌اش کاهگلي باشد يافت نمي‌شود. اکنون اگر كسي بگويد خانه‌ام بايد

خشت و گلي باشد، انگشت‌نما و نقض غرض خواهد شد. آنچه متعارف است و عموم مردم به آن عمل مي‌كنند اشكالي ندارد و مطلوب است؛ ولي از سطح عموم مردم بالاتر رفتن، طاغوتي است؛ همان كه اميرالمؤمنين علیه السلام از آن اجتناب مي‌كرد و پيغمبر صلی الله علیه و آله مي‌فرمود وقتي اين‌‌گونه باشد، مرا به‌ياد زخارف دنيا مي‌اندازد. بنابراين تأسي در محتواي كار است، نه در قالب؛ زيرا قالب به‌دليل تفاوت اوضاع زمين و زمان و محيط و اقليم‌ها تفاوت مي‌كند و خصوصيتي ندارد.

نكته ديگر اينكه وقتي پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آن‌قدر از دنيا بيزار بود كه دوست نداشت زخارف دنيا را ببيند يا حرفش را بشنود و اميرالمؤمنين علیه السلام از رفتار پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل مي‌فرمايد كه: قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً وَلَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً؛ يعني ازسرِ ضرورت، گازي به متاع دنيا مي‌زد و بدان ‌اعتنايي نمي‌كرد؛ مانند آدم گرسنه‌اي که از گرسنگي به ضعف افتاده باشد، و تكه‌نان خشكي را به‌گونه‌اي گاز مي‌زند و نگاه نمي‌كند كه چه بود، پيامبر صلی الله علیه و آله گوشه چشمي هم به دنيا نمي‌كرد؛ آيا مقصود آن است كه پيغمبر صلی الله علیه و آله چشم‌هايش را مي‌بست و راه مي‌رفت؟ يا مقصود آن است که بطور کلّي از مقوله زينت دنيا استفاده‌اي نمي‌كرد؟ سيره پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله نشان مي‌دهد كه اين‌‌گونه نبود. ايشان هرگاه مي‌خواست نزد مردم بيايد، به سروصورتش شانه مي‌زد، خود را مي‌آراست و اگر آينه نبود، در ظرف آب نگاه مي‌كرد تا آراسته باشد،(1)و مي‌کوشيد لباسش هميشه تميز باشد.


1. پيامبر با نگاه در آينه، موي سرش را منظم مي‌کرد و شانه مي‌زد و بسا در آب مي‌نگريست و موي سرش را مي‌آراست. راستي که ايشان خود را براي ياران خود مي‌آراست، چه رسد به آرايش براي همسرش. زماني عايشه ايشان را ديد که در ظرف آب نگاه مي‌کند تا موي سر خود را بيارايد و آن‌هنگام براي ديدار اصحاب مي‌رفت،‌ به ايشان عرض کرد: پدر و مادرم به‌فدايت، در ظرف آب مي‌نگري و موي سر را منظم مي‌کني، درحالي‌‌که تو پيامبري و برترين آفريدگان خدا؟ فرمود: خداي تعالي دوست ‌دارد بنده‌اش که براي ديدار برادرانش بيرون مي‌رود، خود را براي آنان آماده کند و بيارايد (محمدباقر مجلسي، بحار الأنوار، ج16، ص249).

در شرح حال پيغمبر صلی الله علیه و آله آمده است كه مخارج عطر پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله بيش‌از خرج خوراک ايشان بود.(1) اگر چشم نبايد دنيا را ببيند، شامه نيز نبايد بوي خوش را استشمام کند؛ زيرا از زخارف دنياست! پس مقصود از لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً چيست؟ مگر قرآن نمي‌فرمايد كه: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَه اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ،(2) و فراتر از آن مي‌فرمايد: خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ؛(3) وقتي مي‌خواهيد به مسجد و اجتماع مؤمنان برويد زينت كنيد، لباس زيبا بپوشيد، تميز و معطر باشيد، به موهايتان شانه و حتي روغن بزنيد؛ زيرا يكي از مستحبات، روغن زدن به موي سر است.(4) پس اين فرمايش حضرت امير علیه السلام : لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً با اين مستحبات چگونه مي‌سازد؟!


1. عطر از سنت‌هاي پيامبران است (محمدبن‌يعقوب كليني، كافي، ج6، ص511). امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان بود که بيش‌از مقداري كه در خوراکي خرج مي‌كرد، براي بوي خوش مي‌پرداخت (همان). آنچه در بوي خوش خرج کني اسراف نيست (همان). امام حسين علیه السلام فرمود: فاطمهعليهاالسلام خود را به چهارصدوهشتاد درهم به علي علیه‌السلام تزويج کرد. پيامبر صلی الله علیه و آله به علي علیه السلام فرمود: دو ثلث اين مبلغ را براي عطر قرار بده و ثلث ديگر را براي لباس. حضرت امير علیه السلام با ايشان ازدواج کرد، درحالي‌‌كه ايشان فرشي جز پوستين (گوسفند) قرباني رسول خدا و بالشتي چرمي که با ليف خرما پر شده بود، نداشت (روضه الواعظين، ج1، ص146).

2. «بگو چه‌کسي زيب و زيور خدا را كه براي بندگانش آفريده، حرام كرده است؟» (اعراف، 32).

3. «در هر مسجدي زينت و آرايش خود را برگيريد و خود را بياراييد» (اعراف، 31).

4. پيامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله روغن رادوست مي‌داشت­وژوليدگي راناخوش؛ومي‌فرمود:روغن زدن،غم را مي‌زدايد.ايشان همواره ازانواع روغن‌هااستفاده مي‌کردوبه‌هنگام­روغن‌‌­زدن(به بدن)از سر وریش شروع مي‌کردومي‌فرمود:سربايدپيش‌ازريش روغن زده شود.ايشان هميشه روغن بنفشه به خود مي‌زد و مي‌فرمود: بنفشه بهترين روغن است. نيز ايشان در روغن زدن، از ابروها آغاز مي‌کرد، سپس شارب را، و آن‌گاه درون بيني مي‌كرد و مي‌بوييد. سپس سر را روغن مي‌زد. ابروها را براي در امان ماندن از سردرد روغن مي‌زد و روغني که به شارب مي‌زد غيراز روغن ريش بود (محمدباقر مجلسي، بحار الأنوار، ج16، ص248).

گاه مقصود از دنيا، موجوداتي است كه در اين عالم جسماني هست. روشن است که اين‌ موجودات، مبغوض نيست. حاشا كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دشمن مخلوقات خدا باشد. مبغوض بودن دنيا، ازآن‌جهت است كه انسان را از آخرت غافل کند، از ياد خدا بازدارد. اما اگر در باغچه يا باغي، گل‌هايي كاشتيد که هروقت نگاهتان به اين گل‌هاي زيبا مي‌افتد، افزون‌براينكه نشاطي مي‌يابيد، ياد خدا مي‌کنيد و زبان به ذکر و تحميد خدا مي‌گشاييد و از خود مي‌پرسيد او چگونه از اين خاك كثيف و آلوده و از كود متعفن، چنين گل‌هاي معطر و زيبا و رنگارنگي را پديد آورده است، اين شيوه نه فقط انسان را از خدا و آخرت غافل نكرده، بلكه سبب يادكرد خدا و آخرت شده است. در اوايل جواني که در مدرسه حجتيه زندگي مي‌كرديم، آقاي بزرگواري‌ـ خدا درجات او را عالي كندـ براي ديدن فرزندش که از طلاب مدرسه بود، به مدرسه مي‌آمد. روزي ديدم او مدتي كنار باغچه مدرسه حجتيه نشسته است. تعجب كردم چگونه ايشان که آقاي بسيار محترمي بود، كنار باغچه نشسته است. کنجكاو شدم که چه مي‌كند؟ آرام به نزديكش رفتم، ديدم گلي را به دست گرفته و بدان خيره شده است و اشك از چشمانش مي‌ريزد. سبحان‌ الله! اين خاك تيره و اين رنگ‌آميزي‌هاي زيبا و اين بوي معطر! مبهوت شده بود. اين‌‌گونه تماشاي زينت‌هاي دنيا و ياد‌کرد خدا و درک

حكمت‌هاي او چه عيبي دارد؟ پس دنياي مبغوض که نبايد گوشه چشمي به آن داشت، دنيايي است كه هدف باشد و اصالت داشته باشد و انسان با نگاه به آن، خود دنيا را بخواهد؛ نه اينكه با ديدن آن به‌ياد خدا بيفتد يا براي رسيدن به سعادت آخرت، كسب رضاي خدا، انجام تكليف، و خدمت به خلق خدا، از آن استفاده كند. اين دنيا مذموم و مبغوض نيست. پيامبر صلی الله علیه و آله ، خود، به زينت كردن دستور مي‌داد، و به‌‌‌ويژه درباره همسران خود رعايت مي‌كرد، و كسي را كه از همسر خود كناره گرفته بود بسيار توبيخ كرد.(1)

پس منظور از اعتنا نکردن به دنيا، بي‌اعتنايي به دنياي مبغوض و «دارالغرور» است که قرآن درباره آن مي‌فرمايد: فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيه الدُّنْيا.(2)بنابراين مقصود از دنياي نكوهيده، دنيايي است كه انسان را از آخرت غافل كند؛ ولي دنيايي كه انسان را به‌ياد آخرت و خدا مي‌اندازد، حيثيت دنيوي ندارد، بلکه اخروي است. به‌بيان‌ديگر، پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله به همه مخلوقات خدا اهتمام داشت و همه را دوست مي‌داشت، ازآن‌جهت كه


1. از امام صادق† نقل شده است که فرمود: همسر عثمان‌بن‌مظعون، خدمت پيامبرصلی الله علیه و آله رسيد و گفت: اي رسول خدا، عثمان روزها روزه و شب‌ها به نماز مشغول است. پيامبر خداصلی الله علیه و آله به‌حال غضب، کفش‌هاي خود را برداشتند و بيرون آمدند تا به عثمان رسيدند که مشغول نماز بود. عثمان با ديدن پيامبر، دست از نماز کشيد و حضرت به او فرمودند: خداوند تعالي، مرا به رهبانيت نفرستاده، ولي به آيين راستين آسان و نرم برانگيخته است. من نماز مي‌خوانم و روزه مي‌گيرم و با همسرم مي‌آميزم؛ پس هرکس طبيعت و سرشت مرا دوست دارد بايد به روش من برود و نکاح (و همسرداري) بخشي از روش و سيره من است (محمدبن‌يعقوب الكليني، الكافي، ج5، ص494).

2. «زندگي دنيا شما را نفريبد» (لقمان، 33).

نشانه محبوب هستند و او را به‌ياد خدا مي‌اندازند، و ازآن‌جهت كه در راه انجام‌‌وظيفه و كسب رضاي خدا از آنها استفاده كند. اگر چيزي مبغوض بود، از آن حيثيتي مبغوض بود كه ممکن است انسان را غافل كند. در آيات قرآن نيز وقتي درباره «الحيه الدنيا» يا چيزي شبيه اين، صحبت شده است، لسان مذمت و نكوهش به‌‌کار رفته است. بنابراين دنيا دو حيثيت دارد: يكي، حيثيتي كه محبوب خداست، داراي حكمت‌ها و اسرار است، «متجر اولياء الله» است، «مسجد ملايكه الله» است، و اگر اين دنيا نباشد آدمي به بهشت نمي‌رسد. بهشت را براثر اعمالي به انسان مي‌دهند كه در اين دنيا انجام مي‌دهد. اگر آدمي از زندگي دنيا چشم بپوشد و نه زن بگيرد، نه فرزند داشته باشد، نه خانه بسازد، و نه كسب‌وكاري ‌کند؛ تكاليفي كه درباره اينها دارد ترك مي‌شود؛ و آن‌گاه پاداشي ندارد و به او بهشت نمي‌دهند. درصد بالايي از تكاليف ما (شايد بيش‌از نود درصد) بدون ممارست با امور دنيا انجام نمي‌شود. شما وسيله‌اي مي‌خواهيد كه شما را به مقصد برساند. اگر اسبي است كه زين مرصع دارد، يا الاغ برهنه هست، نبايد براي شما تفاوتي داشته باشد. اگر نگاه به دنيا به‌شکل وسيله‌اي باشد كه آدم را به آخرت برساند و رضايت خدا را كسب كند، ديگر حيثيت دنيايي‌اش مطرح نيست، و هدف، آخرت و مراد آدمي خداست؛ يُرِيدُ الْعاجِلَه نيست. وصف چنين كسي «يريد الاخره» و «يريد الله» و «يريد وجه الله» است.

راز فراواني جهات منفي دنيا در متون ديني

اکنون که دنيا دو حيثيت خوب و بد دارد، چرا هرچه در قرآن درباره دنيا بيان شده، همه شامل نکوهش و حيثيت بد دنياست؟ عيب مي ‌جمله

بگفتي هنرش نيز بگو. چرا باوجود جهات مثبت دنيا، در قرآن و نهج‌البلاغه از آن تعريف نشده است؟ درست است كه قرآن، از دنيا تعريف نکرده است؛ اما نعمت‌هاي موجود در دنيا را بسيار تكرارکرده است؛ مانند آب‌هاي جاري، ميوه‌ها؛ و حتي اسب و استر رابراي سواري و زينت انسان‌ها مي‌داند. فراتر از اين، آيه‌اي است كه شايد كمتر كسي بدان توجه كند: وَلَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ؛(1) از نعمت‌هاي خدا اين است كه وقتي گوسفندان را براي چرا به صحرا مي‌بريد و برمي‌گردانيد، براي شما زيبايي دربر دارد. در چند آيه نيز وقتي خداوند اوصاف موجودات دنيوي را بيان مي‌كند، مي‌فرمايد: وَزِينَةً وَيَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ.(2) پس قرآن خوبي‌هاي دنيا را ذكر كرده است. كلمه دنيا را دو گونه معنا كرده‌اند: يكي به‌معناي «نزديك» است درمقابل آخرت، كه پسين است، و دنيا پيشين و نزديک است؛ و ديگري از ماده «دنائت» است؛ افعل تفضيل از «دنأ» گرفته شده است، نه از «دنو»؛ بنابراين دنيا يعني پست‌تر.(3) وقتي مي‌گويند «الحياة‌الدنيا» يعني حيات پست‌تر. اين خودْ بار منفي دارد و جاي تعريف ندارد. اما خداوند؛ نعمت‌هاي دنيا را كه جهات مثبت دارد، مكرر ذكر فرموده است، و راز آن را ايجاد انگيزه شکرگزاري مي‌داند: لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون؛ بايد از آن


1. «براي شما در آن (چارپايان) زيبايي است وقتي‌كه (صبحگاهان) آنها را به چرا مي‌بريد و زماني‌كه (شباهنگام) آنها را به آغل بازمي‌گردانيد» (نحل، 6).

2. «و براي زينت و آرايش و آنچه نمي‌دانيد، مي‌آفريند» (نحل، 8).

3. ر.ک: اسماعيل جوهري، الصحاح، ج6، ص2341؛ احمدبن‌فارس، ‌معجم مقاييس اللغه، ج2، ص303.

استفاده كنيد تا انگيزه شكر در شما پديد آيد. اگر کسي همواره در اتاق خنكي نشسته باشد و به‌وقت تشنگي، آب و شربت براي او فراهم باشد و از آن استفاده كند، هيچ‌‌گاه قدر آب خنك را در بياباني گرم نمي‌داند، و قدر چشمه آبي را كه خدا در بيابان جاري كرده است نمي‌داند؛ زيرا اينجا هرچه آب لوله‌كشي و يخچال و شربت به‌ليمو مي‌خواهد، همه فراهم است. کسي ارزش آب خنكي را كه خدا در چشمه‌ها آفريده است مي‌داند، كه در بياباني گرم تشنه‌ شده باشد و ناگهان به چشمه‌اي برسد، كفي از اين آب بر‌گيرد و بياشامد؛ آن‌گاه خيال مي‌كند حياتي دوباره به او دادند و مي‌گويد: الحمدلله، عجب آب گوارايي بود! تا کسي از نعمتي استفاده نكند، انگيزه شكر در او پيدا نمي‌شود. اگر كسي به همسر احساس نياز نكند، معيوب است؛ چون هيچ‌‌وقت مقصود خداوند را از اين آيه نمي‌فهمد: ومن آياته أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها(1)و اصلاً مزه‌اش را نمي‌چشد و درك نمي‌كند. کسي که به‌کلي شامه ندارد، بوي گل را درك نمي‌كند، بوي عطر را احساس نمي‌کند و نمي‌فهمد عطر چه لذتي دارد و خدا چه نعمتي آفريده است. وقتي آدمي شامه قوي داشته باشد و احساس نياز كند، در جايي که هواي متعفني هست، اگر عطري يا دسته‌گلي به او بدهند، اهميت اين نعمت خدا را درک مي‌کند. اگر در صحراي منا در فصل تابستان حبه‌اي هندوانه به حاجي بدهند، خواهد گفت اين هندوانه عجب نعمتي است. خدا اين


1. «و از نشانه‌هاي خدا آن است كه براي شما از جنس خودتان همسراني آفريد، تا بدان‌ها آرامش يابيد» (روم، 21).

نعمت‌ها را مي‌شمارد و مي‌گويد ما اينها را به تو داديم لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛ تا نچشيد و مزه‌اش را درك نكنيد، انگيزه شكر پيدا نمي‌كنيد. كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا،(1) استفاده كنيد تا انگيزه شكر بيابيد. ببينيد خدا چه چيزهايي برايتان آفريده است. استفاده از نعمت، دنياگرايي نيست؛ وقتي دنياگرايي است كه انسان چنان به اين لذت‌هاي دنيا وابسته شود كه ديگر به‌ياد آخرت، خدا، قبر و قيامت نيفتد و تمام هدفش، استفاده از همه لذايذ دنيا باشد. اگر کسي عطر بزند و خود را خوش‌بو ‌كند تا وقتي به نماز جمعه مي‌رود بوي بد ندهد و مردم ناراحت نشوند، نه‌‌فقط دنياخواهي نيست، بلکه آخرت‌‌طلبي است؛ و حتي بسيار ثواب دارد. دو ركعت نماز با عطر، از هفتاد ركعت نماز بي‌عطر ثوابش بيشتر است.(2) اين امر، دنيا‌گرايي نيست و اين فرد درپي ثواب آخرت مي‌رود. اما اگر او چنان به لذت‌ها و شهوات دنيا وابسته شود كه به وقت نماز توجهي نکند تا قضا ‌شود، اين مصداق دنياگرايي است. اما اگر انسان از نعمت‌هاي دنيا استفاده کند تا شكر خدا را به‌‌جا بياورد و معرفتش به حكمت‌هاي الهي بيشتر شود، کارش مصداق دنياگرايي نيست و نکوهيده و مبغوض به‌شمار نمي‌رود.

 بنابراين پاسخ اول به آن پرسش، اين است که قرآن نعمت‌هاي دنيا را برشمرده و از آن تعريف كرده است. پاسخ دوم به اين پرسش، که متمم پاسخ اول است، اين است که: انسان به‌‌طورطبيعي به‌گونه‌اي آفريده


1. «بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد» (اعراف، 31).

2. دو رکعت نمازي که شخص عطرزده بخواند، ‌برتر از هفتاد رکعتي است که غير عطر‌زده مي‌خواند (محمدبن‌علي الصدوق،‌ ثواب الاعمال، ص40).

شده است كه در ابتدا، فقط لذت‌هاي مادي را درك مي‌کند. از ابتدا كه بچه متولد مي‌شود، احساس گرسنگي مي‌كند و بايد به سينه مادر بچسبد؛ چيز ديگري درك نمي‌كند. وقتي بزرگ‌تر مي‌شود، مزه بازي و اسباب‌بازي را درك مي‌كند. كم‌كم بزرگ‌تر مي‌شود و تااندازه‌اي‌ـ به‌گفته روان‌شناسان‌ـ داراي فكر تجريدي مي‌شود تا بتوان به او گفت كه خدا و قيامتي هست و نمازي و حسابي‌وكتابي در کار است و آرام‌آرام توجيه شود و به‌سمت معنويات و ارزش‌ها سوق داده شود؛ وگرنه به‌‌طورطبيعي همه چيز‌هاي اطراف، ما را به دنيا دعوت مي‌كند. همه نيازهاي طبيعي به دنيا دعوت مي‌كند؛ هم ديدن زخارف دنيا و سبز و سرخ‌هاي گوناگون عالم، كه امروز در بهترين شكلش ظهور پيدا كرده است، خودبه‌خود آدمي را به دنيا دعوت مي‌كند. به انسان در چنين اوضاعي سفارش نمي‌كنند که برو از نعمت‌هاي دنيا استفاده كن، دنيا چيزهاي خوب هم دارد! او خودش مي‌رود و به هل دادن نياز ندارد؛ وظيفه مربي اين است كه انسان را مهار كند تا زياده‌روي نكند. به نکوهش‌هاي دنيا در سراسر قرآن و نهج‌البلاغه بنگريد؛ هرجا سخن از «الحيه الدنيا» است، با بار معنايي منفي و مذمت بيان شده است؛ اما حتّي ما شيعيان، هم كه سال‌هاست با قرآن و سنت سروكار داريم، از چيزهاي كوچك دنيا هم نمي‌توانيم بگذريم. اگر خيلي هنر كنيم، ازسرِ حرام‌ها بگذريم. پس نياز است كه بشر را از دنيا بترسانند، زشتي‌ها و عيب‌ها و لغزشگاه‌هايش را بيان کنند تا حواس خود را جمع كنيم. والاّ اگر حتي به من مي‌گفتند دنيا هم خوب است و هم بد، مي‌گفتم حالا ما فعلاً از خوبي‌هايش استفاده

مي‌كنيم و وقتي پير شديم كنار مي‌گذاريم؛ و جالب آنکه هرچه آدم پيرتر مي‌شود، حريص‌تر مي‌شود!

لزوم اقتداي فراگير به سنت نبوي و پرهيز از الگوگيري تك‌بعدي

گاه در نهج‌البلاغه، به كساني اشاره شده است كه به‌‌طورکامل به پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله تأسي مي‌كردند، و نمونه‌هايي از رفتار آنها بيان شده است تا مشوقي براي ديگران باشد، و همچنين به كساني كه نقطه مقابل آنان قرار گرفتند، اشاراتي شده است. در اوايل بعثت كه مسلمانان روزگار دشواري مي‌گذراندند و زير فشار و شكنجه‌هاي گوناگون بودند، آنها كه ايمان مي‌آوردند، ايمانشان جدي‌تر بود و با توجه به پستي‌ها، ذلت‌ها و فسادهاي دوران جاهليت، قدر تعاليم اسلام را بهتر مي‌دانستند و مي‌کوشيدند بيشتر و بهتر عمل كنند. اکنون هم گاه در گوشه‌وكنار دنيا، تازه‌مسلمان‌ها که از آلودگي‌ها و فسادهاي محيط خود آزرده هستند، پس‌از پذيرش اسلام، بيشتر از ديگران دستورهاي اسلام را رعايت مي‌كنند. خانم‌هايي كه در اروپا مسلمان مي‌شوند، از بسياري از خانم‌هاي ما احکام را بيشتر رعايت مي‌كنند. بنده از نزديك ديدم كساني كه تازه مسلمان مي‌شوند ـ و شايد اکنون برخي از آنان در قم باشندـ مقيدند كه سيره و سنت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله را به‌طور دقيق بشناسند و تاآنجاكه مي‌توانند به آن عمل كنند. آنها کارهايي مي‌كنند كه برخي حوزويان، با سابقه پنجاه يا شصت سال حضور در حوزه علميه، به آن عمل نمي‌كنند يا توجه ندارند يا قدرش را نمي‌دانند؛ اما آنها كه تازه به اسلام گرويده‌اند، قدر اين‌ آموزه‌ها را بهتر مي‌دانند. در صدر اسلام هم به‌ويژه درميان آنها كه در

زمان فشار فراوان کفار به مسلمان‌ها ايمان آورده بودند، افرادي بودند كه مي‌خواستند رفتارشان سرتاپا خداپسند باشد. بدين‌جهت، گاه اميرالمؤمنين علیه السلام از آنها نزد نسل دوم مسلمان‌ها ياد مي‌کند. ايشان مي‌گويد درميان نسل اول، چنين كساني بودند؛ چطور درميان شما يافت نمي‌شود يا كم يافت مي‌شود؟ ايشان با اين بيان، آنان را ترغيب و تشويق مي‌كنند تا به رعايت احكام شرعي و سيره و سنت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله اهتمام داشته باشند.

در اينجا دو نکته هست: يکي اينکه در صدر اسلام اين‌گونه افراد بيشتر بودند و اميرالمؤمنين آنها را به رخ اصحاب خود مي‌كشد، و مي‌گويد چرا دربين شما اين‌‌گونه افراد نيستند. ايشان مي‌فرمايد که در زمان پيغمبر صلی الله علیه و آله چنين افرادي بودند؛ اما اکنون شما اين‌‌گونه نيستيد. نكته ديگر اينکه گاه كساني در مقام تبعيت از سنت پيغمبر صلی الله علیه و آله ، فقط گوشه‌اي از سنت‌ها و يك جنبه آن را مي‌بينند. فرض كنيد كساني اهتمام آن حضرت به ذكر و عبادت و تهجد را مي‌بينند و براي تبعيت، فقط همين سنت‌هاي پيغمبر صلی الله علیه و آله را عملي مي‌كنند، به‌ويژه وقتي چنين افرادي اين آيات شريفه خطاب به پيغمبر صلی الله علیه و آله را مي‌شنوند: قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً؛(1) شب را به عبادت به‌پا خيز، مگر اندكي که استراحت کني. نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً؛(2)نصف ساعات شب را به عبادت بپرداز يا اندكي از آن کم کن. أَوْ زِدْ عَلَيْهِ؛(3) يا بيش از نصف شب بيدار باش. سوره مزّمّل از سوره‌هايي است كه در


1. «شب را جز اندكي (به عبادت) برخيز» (مزمل، 2).

2. «نيمي از آن (شب) يا اندكي از آن (نيمه) كم كن (تا ثلث آن باشد) (مزمل، 3).

3. «يا بر آن (نيمه) بيفزا (تا به‌اندازه دو ثلث شود)» (مزمل، 4).

اوايل بعثت نازل شده است و در آن، خدا به پيغمبرˆ صلی الله علیه و آله مي‌گويد حدود نيمي از شب را به عبادت بپرداز. مسلمانان هم حاضر بودند و ياد مي‌گرفتند و مي‌خواستند عمل كنند. به اين شيوه در همين سوره آمده است كه: إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْني مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِوَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطائِفَه مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ؛(1) خدا مي‌داند كه تو نزديك دو ثلث شب را به عبادت اشتغال داري. در اين کار، تنها خودت نيستي؛ کارِ گروهي از كساني كه با تو هستند و عده‌اي از مسلمان‌هايي كه به تو ايمان آورده‌اند نيز همين‌ است. اين نکته در خودِ قرآن آمده است و ما نبايد در تاريخ دنبال آن بگرديم و ببينيم اين گروه كه بودند و چه كردند. در نهج‌البلاغه هم در مواردي، به مسلمانان صدر اول اشاره شده است که اين‌‌گونه بودند، با توجه به اين‌گونه تأکيدات ممکن است کساني تنها اين‌دسته از سنت‌ها و عبادت‌ها را ياد بگيرند و به آن عمل كنند، اما از دستورهاي ديگر غفلت کنند و آنها را فراموش ‌كنند، به عنوان مثال: ممکن است کسي عالِم مقدسِ اهل عبادت و تهجد باشد امّا از همسايه خبر نداشته و با خويشان و نزديکان ارتباطي ندارد، زماني هم که جهاد لازم شود، چندان جدي نمي‌گيرد، و مي‌گويد حالا عبادت كنيم، مي‌ترسم اگر به جهاد بروم نتوانم در جبهه عبادت‌هايم را انجام دهم؛ چنين کسي يك‌سويه بـه سيره پيغمبر صلی الله علیه و آله مي‌نگـرد. كسـاني كه مي‌خواهـند بـه پيغمبر


1. «خداوندگارت مي‌داند كه تو نزديك به دوسوم شب را و نيمي از آن را و يك‌سوم از آن را (براي عبادت) به‌پا مي‌خيزي؛ و گروهي از آنان كه با تو هستند (نيز چنين مي‌كنند)» (مزمل، 20).

تأسي كنند، بايد مجموع زندگي پيغمبر صلی الله علیه و آله را در نظر بگيرند و در همه جنبه‌ها به او تأسي كنند. اما وقتي نمي‌توانند صد‌در‌صد پيروي كنند، به هر اندازه که مي‌توانند تأسي کنند. البته اين کار بايد هماهنگ، و با رعايت عدالت و كمك به ضعفا و مشاركت در مسائل اجتماعي‌ـ ‌سياسي باشد و در همه جنبه‌ها، هماهنگ پيش برود؛ نه اينكه افراد يك بُعد را بگيرند و باقي ابعاد را فراموش كنند. شايد بهترين مثال و تشبيه براي اين‌‌گونه رفتار، افراد كوتاه‌قدي باشند که سر بزرگي دارند؛ همه قد آنان نيم‌متر يا يك‌متر نمي‌شود، اما كله بزرگي دارند؛ يا مانند برخي که دست و پايشان خيلي دراز است، و باقي بدنشان عادي است. اين نبودِ تعادل بدني، مجسم‌كننده کسي است كه يك جنبه از رفتار پيغمبر صلی الله علیه و آله را ديده و با تأسي به همان جنبه، رشد مي‌كند؛ اما اعضاي ديگرش، با آن نامتناسب و ناهماهنگ است. وقتي کسي بخواهد به پيغمبر صلی الله علیه و آله تأسي كند، بايد همه سنت پيغمبر صلی الله علیه و آله را ببيند و به هر درجه‌اي كه مي‌تواند، هماهنگ پيش برود. اگر يك درجه پيش مي‌رود، همان درجه را در همه سنت‌ها ملاحظه كند؛ نه اينكه در يك جنبه ده درجه پيش رود، در يك جنبه زير صفر باشد. اين كار درستي نيست و سبب مي‌شود اختلاف روش‌ها و فرقه‌ها و مانند آن پديد آيد؛ برخي گرايش‌هاي انزواطلبانه داشته باشند و برخي به‌گونه ديگر عمل کنند. اگر قرار است به سنت پيغمبر صلی الله علیه و آله تأسي كنيد، بايد مجموع سنت‌ها را ياد گرفت و هماهنگ پيش رفت.

 در اينجا دو نمونه از فرمايشات اميرالمؤمنين علیه السلام را نقل مي‌کنم؛ يکي درباره كساني كه سنت پيغمبر صلی الله علیه و آله را در عبادت رعايت مي‌كردند؛ و

ديگري درباره تأسي كردن به پيغمبر صلی الله علیه و آله در مسائل اجتماعي، مانند جهاد و کارزار با دشمنان؛ تا روشن شود اصحاب پيامبر صلی الله علیه و آله تا چه اندازه جديت داشتند. گويا اين بخش خطبه، به ايامي مربوط بوده است كه ايشان تازه به عراق تشريف آورده بودند. در رواياتي كه در شرح اين خطبه آمده است، گفته‌اند روزي اميرالمؤمنين علیه السلام در عراق نماز صبح را خواندند و پس‌از نماز صبح، رو به طرف مردم کردند و به قيافه‌هاي نمازگزاران نگاه كردند و اين مطالب را بيان كردند: لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله فَمَا أَرَي أَحَداً يُشْبِهُهُمْ مِنْكُمْ.(1)پيداست كه نسل دوم اسلام بودند يا كساني بودند كه پيش‌تر در عراق مسلمان شده بودند، ولي به‌خدمت پيغمبر صلی الله علیه و آله نرسيده بودند. ايشان مي‌فرمايد من اصحاب پيغمبر صلی الله علیه و آله را ديدم و با آنها معاشرت داشتم؛ شما مثل و شبيه آنها نيستيد. اين سخن باعث تعجب است كه چگونه علي علیه السلام به مسلمان‌هايي كه پشت سر آن حضرت نماز مي‌خواندند و چه‌‌بسا سحرگاه هم نافله شب را خوانده باشند، مي‌فرمايد شما شبيه اصحاب پيغمبر نيستيد! مگر آنها چگونه بودند؟ لَقَدْ كَانُوا يُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً. پيداست اصحاب خاص پيغمبر صلی الله علیه و آله ، مقصودِ اين کلام هستند؛ زيرا درميان اصحاب پيغمبر صلی الله علیه و آله ، اشخاص ضعيف‌‌الايمان، بلكه منافق هم بودند. منظور حضرت در اينجا آن اصحاب خاص بوده است كه خوب ياد گرفته بودند. مي‌گويد اينها كه ما ديديم، اصحاب خاص پيغمبر صلی الله علیه و آله ، با موهاي ژوليده و صورت زرد و خاك‌آلود صبح مي‌کردند. اصحاب


1. نهج ‌البلاغه، خطبه 97، ص143.

پيغمبر صلی الله علیه و آله ، هنگام صبح اين‌‌گونه بودند، بعدْ صورتشان را مي‌شستند، حمام مي‌رفتند، موهايشان را شانه مي‌کردند، عطر مي‌زدند و به سر روغن مي‌زدند. سحرگاه موهاي سرشان ژوليده، صورتشان خاك‌آلوده و رنگ‌هايشان زرد شده بود. وَقَدْ بَاتُوا سُجَّداً وَقِيَاماً؛ شب را تا صبح با سجده و نماز گذرانده بودند. يُرَاوِحُونَ بَيْنَ جِبَاهِهِمْ وَخُدُودِهِمْ؛ وقتي به سجده مي‌افتادند ـ مثل اين نبود كه هنوز سر به زمين نرسيده، مهلت نمي‌دهيم استقرار پيدا كندـ آن‌قدر سجده‌شان را طول مي‌دادند و سرشان روي سجده بود، براي رفع خستگي گونه راست صورت را مي‌گذاشتند تا آن‌قـدر خسته مي‌شدند، سپس گونه چپ صـورت را مي‌گذاشتند. بين

گونه‌ها و پيشاني سجده‌هاي طولاني مي‌کردند. يَقِفُونَ عَلَي مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ؛ وقتي ياد قيامت مي‌افتادند، مثل كسي بودند که روي پاره آتشي ايستاده است و مي‌سوزد و نمي‌تواند استقرار يابد. وقتي از معاد و بهشت و جهنم و حساب‌وكتاب صحبت مي‌شد، آرام نمي‌گرفتند. كَأَنَّ بَيْنَ أَعْيُنِهِمْ رُكَبَ الْمِعْزَي مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ؛ از‌بس سجده كرده بودند، پيشاني‌هايشان مثل زانوي بز پينه داشت. إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ أَعْيُنُهُمْ حَتَّي تَبُلَّ جُيُوبَهُمْ؛ به‌هنگام ياد خدا، حالت لرزشي در آنان پديد مي‌آمد و اشك از چشمانشان جاري مي‌شد، به‌گونه‌اي‌كه گريبانشان را خيس مي‌کرد. مؤمنان هميشه به‌ياد خدا هستند؛ اما وقتي آيه قرآن تلاوت مي‌شود، توجه بيشتري به صفات الهي دارند و شوك تازه‌اي در آنها ايجاد مي‌كند. قرآن مي‌فرمايد: إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَت

قُلُوبُهُمْ.(1) وَمَادُوا كَمَا يَمِيدُ الشَّجَرُ يَوْمَ الرِّيحِ الْعَاصِفِ؛ روزي كه تندباد مي‌وزد و هوا طوفاني مي‌شود، شاخه‌هاي درخت چگونه مي‌لرزد؟ اين‌‌گونه بدنشان مي‌لرزيد: خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ وَرَجَاءً لِلثَّوَابِ. پيداست که گريه، فقط گريه خوف نيست، گريه شوق و رجا هم هست و انواع ديگري هم دارد. اين سيمايي از اصحاب ويژه پيغمبر صلی الله علیه و آله بود که اميرالمؤمنين علیه السلام صبحگاهي پس‌از نماز براي اصحاب خود ترسيم كردند. فرمودند اصحاب پيغمبر صلی الله علیه و آله اين‌‌گونه بودند؛ شما چرا مثل آنها نيستيد؟ كساني در تاريخ بودند و شايد اکنون هم در گوشه‌وكنار، فرقه‌هايي باشند که به عبادات و ذكر و زهد و مانند آن بسيار اهميت مي‌دهند؛ اينها استناد به سنت پيغمبر صلی الله علیه و آله مي‌کنند؛ ولي سنت پيغمبر صلی الله علیه و آله فقط اين نبود؛ مجموعي از اعمال بود كه همه وظايف فردي، خانوادگي، اجتماعي، سياسي و فعاليت‌هاي اقتصادي، را دربر مي‌گرفت. بايد اين مجموعه را درنظر گرفت و هركس به‌اندازه همت خود، يك قدم، دو قدم، سه قدم، هزار قدم، بلکه هرچه مي‌تواند پيش رود؛ اما مجموع را پيش ببرد، نه آنكه تک‌بعدي ‌باشد.

 نمونه ديگري از كلام اميرالمؤمنين علیه السلام در وصف اصحاب خاص پيغمبر صلی الله علیه و آله ، در‌زمينه مسائل اجتماعي و جهاد وجود دارد. اين بخش را اميرالمؤمنين علیه السلام در قضيه صفين، پس‌از جريان حكميت يا در خلال آن جريان، فرموده‌اند. زماني‌که داستان حكميت در پيش آمد سال‌هاي


1. «مؤمنان فقط كساني هستند كه وقتي خدا ياد ‌شود، دل‌هاشان (از خوف او) بلرزد» (انفال، 2).

پي‌در‌پي دو جنگ رُخ داده بود: يکي جنگ جمل و پس‌ازآن جنگ صفين. حدود صدهزار نفر از مسلمانان يا بيشتر، كشته شده بودند. صدهزار نفر در جنگ تن‌به‌تن كشته شدند و طبعاً بقيه، بسيار خسته شده بودند. وقتي با حيله عمروعاص قرآن‌ها را بر سر نيزه كردند، بسياري مسلمانان بهانه‌اي پيدا كردند و گفتند با قرآن نمي‌جنگيم و قرآن حاكم بين ما و شما باشد؛ و در آنجا فريب خوردند. گويا(1)اين كلام را اميرالمؤمنين علیه السلام در آن موقعيت براي اصحاب خود بيان فرمودند: وَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ‌اللَّه صلی‌الله علیه و آله نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا وَإِخْوَانَنَا؛(2) در زمان پيغمبر صلی الله علیه و آله وقتي وظيفه جهاد داشتيم، نگاه نمي‌كرديم كه طرف ما چه‌كسي است؛ ممكن بود پدر يا فرزند يا برادرمان باشد. اين حرف‌ها مطرح نبود. صحبت كفر و ايمان بود. وقتي دستور مي‌رسيد با كفاري كه مهاجم هستند بجنگيد، ديگر نگاه نمي‌كرديم كه طرفمان چه‌کسي است؛ آيا جزء باند و حزب و قوم ماست يا نيست. با او مي‌جنگيديم، هرچند پدر يا پسر يا برادر بود. مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً؛ پدركشي و برادركشي، بر ايمان ما مي‌افزود. وَمُضِيّاً عَلَي اللَّقَمِ وَصَبْراً عَلَي مَضَضِ الْأَلَمِ؛ ما به دستور عمل مي‌كرديم. دستور بود بجنگيد، ما مي‌رفتيم و فكر ديگري نمي‌كرديم. وَجِدّاً فِي جِهَادِ الْعَدُو. سپس اميرالمؤمنين علیه السلام اين صحنه‌ را مجسم مي‌كند که: وقتي با دشمن درگير مي‌شديم، گاه در جنگ تن‌به‌تن، دو نفر با


1. سيد رضي در ابتداي اين خطبه به اين نكته اشاره كرده است.

2. نهج‌ البلاغه، خطبه 56، ص91.

همديگر حالت كُشتي پيدا مي‌كردند؛ يكي مؤمن و ديگري كافر، پدري با پسر، برادري با برادر؛ و هريك سعي مي‌كرد تا ديگري را به‌زمين بزند و در فرصتي او را به‌قتل برساند. گاهي مؤمن بر كافر مسلط مي‌شد و او را مي‌كشت و گاهي كافر بر مؤمن مسلط مي‌شد و مؤمن را مي‌كشت. ما مأمور بوديم برويم بجنگيم؛ مي‌رفتيم و نگاه نمي‌كرديم كه طرف ما کيست؛ با او درگير مي‌شديم، گاهي غالب و گاهي هم مغلوب مي‌شديم. وَلَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَالْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا يَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَيْنِ؛ مثل زماني كه دو قهرمان باهم كشتي مي‌گيرند، چطور هركدام مواظب‌اند ببينند طرف مقابل چه غفلتي پيدا مي‌كند تا از فرصت استفاده كنند؛ اين‌‌گونه، يكي ازطرف ما و يكي ازطرف كفار باهم كشتي مي‌گرفتند؛ مواظب بودند ببينند چگونه مي‌شود طرف مقابل را به‌زمين زد. يَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَيُّهُمَا يَسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ؛ تلاش مي‌كردند فرصتي پيدا كنند تا جام مرگ را به‌طرف مقابل بنوشانند. تعبيري ادبي است؛ يك مؤمن با يك كافر باهم درگيرند و هركدام مواظب‌اند فرصتي بيابند تا جام مرگ را به حريف خود بنوشانند. فَمَرَّه لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَمَرَّه لِعَدُوِّنَا مِنَّا؛ گاهي ما موفق مي‌شديم دشمن را بكشيم؛ گاهي هم دشمن، ما را مي‌كشت. اين وضع ما در مقام اطاعت امر پيغمبر صلی الله علیه و آله در ميدان جهاد بود. فقط اين نبود كه شب تا صبح به عبادت بپردازيم و درحال سجده و گريه باشيم؛ بلکه جهاد هم بود. فَلَمَّا رَأَي اللَّهُ صِدْقَنَا؛ وقتي خدا ديد که ما در عهد و پيمانِ جانبازي در راه او راست مي‌گوييم رِجالٌ صَدَقُوا ما

عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ؛(1)به وعده‌اي كه با خدا بستند عمل كردند و در عمل صادق بودند) به پيغمبر صلی الله علیه و آله ايمان آورديم و با او بيعت كرديم و گفتيم جان و مالمان دراختيار شماست و پايداري کرديم، أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَأَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ؛در چنين وقتي بود كه خدا ذلت و خواري را بر دشمن، و پيروزي را بر ما مسلمانان نازل کرد؛ چون حاضر شديم بجنگيم تا كشته شويم. ديگر هيچ ملاحظه‌اي نداشتيم، و فقط اطاعت امر خدا مطرح بود. حَتَّي اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِياً جِرَانَهُ وَمُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ؛ اين‌‌گونه شد كه اسلام کم‌کم سامان گرفت و استقرار يافت و خيمه‌اش سر پا شد و قوام گرفت. وَلَعَمْرِي لَوْ كُنَّا نَأْتِي مَا أَتَيْتُمْ؛به جانم سوگند اگر ما هم روح سازش داشتيم، راحت‌طلب بوديم و فقط درپي ذكر و ورد بوديم كه به جان آدمي لطمه‌اي نمي‌زند.(2)اگر ما هم مثل شما رفتار مي‌كرديم مَا قَامَ لِلدِّينِ


1. «مرداني كه در آنچه بر آن با خدا پيمان بسته بودند، صادقانه عمل كردند»(احزاب، 23).

2. عبادت و شب‌خيزي سلامت هم مي‌آورد: وَعَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ‌عِيسَي عَنِ الْقَاسِمِ‌بْنِ‌يَحْيَي عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِي‌بَصِيرٍ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ† قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيِّ‌بْنِ‌أَبِي‌طَالِبٍ† قَالَ قِيَامُ اللَّيْلِ مَصَحَّه الْبَدَنِ وَرِضَا الرَّبِّ وَ تَمَسُّكٌ بِأَخْلَاقِ النَّبِيِّينَ وَتَعَرُّضٌ لِرَحْمَتِه؛ «اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود: نماز شب سبب سلامتي تن و خشنودي خدا و چنگ زدن به اخلاق پيامبران و خود را درمعرض رحمت الهي درآوردن است» (محمدبن‌حسن الطوسي، تهذيب الاحكام، ج2، ص121).

در روايت است که اگر فردي نماز شب بخواند، قيافه‌اش زيبا و روزي‌اش فراوان مي‌شود: وَعَنْهُ عَنْ أَبِي‌زُهَيْرٍ رَفَعَهُ إِلَي أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ† قَالَ صَلَه اللَّيْلِ تُبَيِّضُ الْوَجْهَ وَصَلَه اللَّيْلِ تُطَيِّبُ الرِّيحَ وَ صَلَه اللَّيْلِ تَجْلِبُ الرِّزْقَ؛ امام صادق علیه السلام فرمود: نماز شب، روي را سپيد و بوي (بدن) را خوش و روزي را جلب مي‌كند» (محمدبن‌حسن الطوسي، همان، ص120).

نماز شب خواندن عيبي ندارد و مي‌توان تحمل كرد؛ اما در جهاد، پاي جان درميان است، تير و شمشير و كشته شدن شوخي نيست. كساني بودند که وقتي به اينجا مي‌رسيدند، عقب مي‌نشستند. در مقام ذكر و ورد و دعا و توسل و گريه مسلمان خوبي بودند؛ اما وقتي پاي فداكاري و جنگ مي‌شد، عقب‌نشيني مي‌كردند.

عَمُودٌ؛ خيمه دين سر پا نمي‌شد و عمودي براي اين خيمه يافت نمي‌گرديد. وَلَا اخْضَرَّ لِلْإِيمَانِ عُودٌ؛ و شاخه ايمان هرگز سرسبز و خرم نمي‌شد و مي‌خشكيد و كم‌كم ازبين مي‌رفت. اگر شاخة‌ ايمان، سرسبز و خرم مانده است، به‌سبب آن فداكاري‌هايي است كه ما مسلمانان زمان پيغمبر صلی الله علیه و آله مي‌كرديم. اگر بنا بود مانند شما خسته شويم و دست از جنگ بكشيم و فقط درپي راحت‌طلبي برويم، هيچ‌‌وقت اسلام رواج نمي‌يافت بلکه فاتحه آن يك‌باره خوانده شده بود. وَايْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَلَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً. پس حضرت قسم مي‌خورَد با اين وضعي كه شما داريد، با اين روحيه راحت‌طلبي كه شما داريد، به‌جاي شير، خون خواهيد نوشيد و سرانجام، ندامت و دشمني به‌بار خواهيد آورد. اينكه اميرالمؤمنين علیه السلام مي‌فرمايد: كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ، مقصود ايشان همه اصحاب رسول‌الله نيست و به‌‌طورطبيعي اصحاب ويژه آن حضرت را مي‌فرمايد که در مقام عبادت، آن‌چنان بودند كه صبحگاهان ازبس عبادت و سجده كرده بودند، صورتشان خاك‌آلود بود. بايد توجه داشت که مسجد پيغمبر صلی الله علیه و آله در آن‌زمان، قالي فرش ابريشمي نداشت و معمولاً همه روي خاك سجده مي‌کردند، روي خاك نماز مي‌خواندند و در سجده هم سر را روي خاك مي‌گذاشتند، نه روي فرش ترمه و قالي ابريشم! بنابراين وقتي صبح مي‌شد، صورتي كه شب تا صبح روي خاك بوده و با اشك خيس شده،

خاك‌آلود مي‌شود. آن وضع عبادتشان بود و اين هم وضع جهاد و جان‌فشاني‌شان. اين سنت پيغمبر صلی الله علیه و آله است. اگر كسي مي‌خواهد به رفتار پيغمبر صلی الله علیه و آله تأسي كند، بايد همه جوانب سنت پيغمبر صلی الله علیه و آله را ببيند؛ در مقام عبادت تنبلي نكند که براي خواندن دو ركعت نافله، جانش بالا بيايد. موقع نماز، هنوز سلام نگفته، به اين‌طرف و آن‌طرف بنگرد، انگار در قفس بوده است و الان درِ قفس باز شده است و مي‌خواهد پرواز كند! آنها از نماز سير نمي‌شدند، من و شما سالي دو يا سه شب احيا مي‌گيريم؛ بنده خودم را عرض مي‌كنم، از اين شب‌ها مقداري را که خواب و چرتي هستيم منها كنيد، اگر از اول تا پايان شب خيلي بانشاط احيا ‌بگيريم چه مي‌كنيم؟ دعاي ابوحمزه و دعاي جوشن كبير و چند صفحه قرآن مي‌خوانيم، قرآن به سر مي‌گيريم، و بالاخره منتظريم تا سحري بخوريم و بخوابيم. اما اصحاب خاص پيامبر صلی الله علیه و آله هر شبشان اين بود. إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْني مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ.تنها تو نيستي: وَطائِفَه مِنَ الَّذِينَ مَعَك. قرآن از اوصاف اينها نقل مي‌كند، که واقعاً براي ما قابل فهم نيست. من خودم را مي‌گويم، خوش‌ به حال شما اگر مصداق اين اوصاف هستيد. قرآن مي‌فرمايد: إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيًّا؛(1)وقتي آيات قرآن بر آنان تلاوت مي‌شود، به‌حال سجده روي زمين مي‌افتند، درحالي‌‌كه صدايشان از گريه بلند است. اين چه


1. «وقتي آيات خداي رحمان بر آنها خوانده شود، به‌حال سجده و گريه بر زمين مي‌افتند» (مريم، 58).

حالي است؟ مگر قرآن خواندن، به‌سجده افتادن و گريه كردن و ناله كردن دارد؟ ما كه كسي را نديديم اين‌‌گونه باشد؛ پس اينها که بودند؟ وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً.(1) من درطول هفتادوچند سال عمرم يادم نمي‌آيد که به‌اندازه پنج انگشت دست، نمونه اين‌‌گونه افراد را ديده باشم. يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً. قرآن براي چه کساني فرموده است؟ اين سنت پيغمبر صلی الله علیه و آله را چه کسي بايد تبعيت كند؟ ما چه اندازه از آن تبعيت مي‌كنيم؟ آيا اوصافي كه در قرآن براي منافقان آمده است، درباره ما صادق نيست؟ ما از آن دستورها و تربيت اسلام و از آن روحي كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در جامعه اسلامي دميد، خيلي دوريم. پيامبر صلی الله علیه و آله ، خود، مجسمه اسلام بود و شاگردي مثل علي علیه السلام را تربيت كرد، و اصحابي كه علي علیه السلام از آنها اين‌‌گونه ياد مي‌كند. ما ادعا داريم كه شيعه علي علیه السلام هستيم و به خود بسيار مي‌باليم كه شب‌هاي احيا را توانستيم احيا بگيريم؛ اما آنها هرشب، نيمي از شب يا دو ثلث شب را بيدار بودند: يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْني مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ. سپس خدا مي‌فرمايد كه ما اين كارها را براي شما واجب نكرديم. البته تهجد بر پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله واجب بود. عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضي وَآخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ فَاقْرَؤا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ؛(2)


1. «به‌روي چانه بر زمين مي‌افتند و مي‌گريند و اين بر فروتني آنان مي‌افزايد»(اسراء، 109).

2. «خدا مي‌داند كه برخي از شما بيمار خواهيد شد و برخي ديگر به مسافرت مي‌روند؛ پس هرچه ممكن شود قرآن بخوانيد» (مزمل، 20).

خدا مي‌داند كه شما هميشه آن‌‌گونه سلامت نداريد كه هرشب بتوانيد اين‌‌همه عبادت کنيد و قرآن بخوانيد. عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضي؛ برخي از شما ممكن است مريض باشند، وآخرون يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ؛ يا در بيابان‌ها در مسير سفر هستند و نمي‌توانند عبادت كنند. فَاقْرَؤا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ؛ پس بدان اندازه كه مي‌توانيد قرآن بخوانيد. اين قرائت قرآن، قرآني بود كه مسلمانان در اول اسلام در نمازشان مي‌خواندند؛ گاهي سوره بقره را در نماز مي‌خواندند. فَاقْرَؤا ما تَيَسَّرَ مِنْه صحبت از نماز شب و قيام شبانه و در اين سياق است. مي‌گويد اگر نمي‌توانيد سوره‌هاي بزرگ را در نماز شب قرائت كنيد، هراندازه كه برايتان ميسر است بخوانيد. خداوند به‌فضل خود، اين قرائت را بر ما واجب نكرده است؛ ولي تشويق مي‌كند هراندازه‌ مي‌توانيد اين كار را انجام دهيد.

 ما واقعاً اين سنت‌هاي پيغمبر صلی الله علیه و آله را چقدر ياد گرفته‌ايم و به آن عمل مي‌كنيم؟ متأسفانه روز‌به‌روز وضعيتي فراهم مي‌شود كه توفيق همان عبادت‌هاي مختصر نيز كم مي‌شود. كم‌كم فرهنگ عمومي چنين شده است که تا ساعت دوازده و گاهي بيشتر، به تماشاي تلويزيون و گاهي رايانه، و چيزهاي ديگري که ان‌شاءالله حلال است مي‌گذرد؛ زندگي بايد شاد باشد! كسي كه بعداز ساعت دوازده يا ديرتر از آن مي‌خوابد،  آيا مي‌تواند سحر بلند شود و نماز شب بخواند؟ اگر نماز صبح قضا نشود، خيلي بايد خشنود بود. زماني، مردم پس‌از نماز عشا مي‌خوابيدند. سنت پيغمبر صلی الله علیه و آله اين‌‌گونه بود؛ نماز مغرب را در مسجد مي‌خواندند و به خانه‌ها مي‌رفتند و شام مي‌خوردند؛ دوباره برمي‌گشتند

نماز عشا را در مسجد مي‌خواندند و سپس مي‌خوابيدند. آنان مي‌توانستند پيش‌از نيمه‌شب هم بيدار شوند و تا صبح عبادت کنند؛ اما ما كه تا پس‌از نيمه‌شب به تماشاي فيلم و کارهاي ديگر مشغول هستيم، چگونه مي‌توانيم؟ از ما كه نسل قديم هستيم گذشته است، ولي جوان‌هايي كه در اين دوره سر كار مي‌آيند، چه اندازه به احكام اسلام و سنت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله پايبند خواهند بود؟ الحمدلله خداي متعال به‌بركت عنايات آقا ولي‌عصر عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف عشق و علاقه ويژه به معنويت را در نسل جديد ما پديد آورده است، كه قابل محاسبه نيست. عنايت الهي است كه براي جبران عوامل فسادي كه از در و ديوار مي‌بارد، اين گرايش معنوي در دل‌ها سر مي‌زند. مجالس احيا و عبادت‌ها را ببينيد؛ چگونه همين جوان‌ها با همان قيافه‌هاي کذايي حاضر مي‌شوند! اين عنايت خداست و روي اسباب عادي نيست؛ از درس‌هاي مدرسه و معلمان و دبيران و مجالس وعظي كه بنده واعظش باشم نيست؛ اسباب ظاهري ندارد؛ يك روح معنوي و خداداد است که در اين جامعه دميده شده است، تا مقداري با آن فسادها مقابله كند.

شکايت حضرت امير درباره روي‌گرداني مردم از سنت نبوي

چنان‌كه درآغاز گفتيم، نهج‌البلاغه گلچيني از فرمايش‌هاي اميرالمؤمنين علیه السلام است. در همين گلچين، مطالبي هست كه وقتي انسان دقت ‌كند، بهت‌زده مي‌شود. اميرالمؤمنين علیه السلام شخصيتي بود كه از روز نخستِ دعوت علني پيغمبر صلی الله علیه و آله ، به مردم شناسانده شد. پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اولين كسي كه به من ايمان بياورد، جانشين من خواهد بود! در آن‌هنگام، هيچ‌‌كس جز علي علیه السلام

ايمان نياورد.(1) ايشان درطول تاريخ زندگي پيغمبر صلی الله علیه و آله ، مشكل‌گشاي مسلمانان بود؛ جانشين پيغمبر صلی الله علیه و آله در بسياري از امور بود؛ وقتي پيغمبر صلی الله علیه و آله به جهاد مي‌رفتند، اگر علي علیه السلام در نبرد حضور نداشت، او در مدينه جانشين پيغمبر صلی الله علیه و آله بود. رفتاري كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله با ايشان داشت، كاملاً نشان مي‌داد كه وي چه موقعيتي نسبت‌به پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دارد. بااينكه كسي مانند ايشان درميان مردم بود و كسان ديگري از اصحاب خوب پيغمبر صلی الله علیه و آله حضور داشتند، در فاصله كوتاهي، كمتر از سه دهه، آن‌چنان وضع عجيبي پديد آمد كه وقتي اميرالمؤمنين علیه السلام درباره آن‌زمان صحبت مي‌كند، انسان خيال مي‌كند از زماني سخن مي‌گويد كه قرن‌ها با بعثت پيغمبر صلی الله علیه و آله فاصله داشته و تحولات عظيمي در جامعه پديد آمده است و مردم، زمان پيغمبر صلی الله علیه و آله و دستورهاي ايشان را فراموش كرده‌اند. گاهي حضرت به‌گونه‌اي صحبت مي‌كند که تعجب انسان را برمي‌انگيزد كه در آن‌زمان، با گذشت کمتر از بيست‌‌و‌چند سال، چه شده بود كه علي علیه السلام اين‌‌گونه از مردم گله مي‌كند، و فسادها را تشريح مي‌كند. به‌هرحال بايد با اوضاع صدر اسلام آشنا شد و ديد که چگونه بوده است، تا بتوان از آن درس عبرت گرفت؛ زيرا چنين چيزهايي براي نسل‌هاي بعد هم ممكن است پديد آيد، و اين انحرافات مختص صدر اسلام نيست. آنان بااينكه پيغمبر صلی الله علیه و آله و علي علیه السلام را داشتند، و سال‌ها پاي منبر پيغمبر صلی الله علیه و آله و علي علیه السلام بودند، اين‌‌گونه شدند؛ ما هم بايد مواظب باشيم تا به اين آسيب‌ها مبتلا نشويم.


1. ر.ك: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج18، ص178.

از موضوعاتي كه اميرالمؤمنين علیه السلام بسيار از آن گله مي‌كند، موضوع اختلاف مردم است. دو دهه از وفات پيغمبر صلی الله علیه و آله گذشته، يا 25 ‌سال گذشته، يا اگر اين خطبه مربوط به اواخر دوران اميرالمؤمنين علیه السلام باشد نزديك به سي سال گذشته است، ايشان از اختلاف فرقه‌هايي كه در مردم پيدا شده مي‌نالد که هركدام شيوه‌اي براي خود اتخاذ كرده‌اند و همه از اسلام منحرف شده‌اند. فَيَا عَجَباً وَمَا لِيَ لَاأَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَي اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا؛(1)شگفتا و چگونه من تعجب نكنم از اينكه اين فرقه‌هاي گوناگون پديد آمدند؛ همه هم براي دين و آيين خود استدلال مي‏‌کنند. لَا يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيٍّ وَلَا يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ؛ ولي نه از پيغمبري پيروي مي‌كنند و نه به جانشين پيغمبري اقتدا مي‌كنند. لَا يُؤمِنُونَ بِغَيْبٍ وَلَا يَعِفُّونَ عَنْ عَيْبٍ؛ ايمان (واقعي) به غيب ندارند، از هيچ عيبي هم احتراز نمي‌كنند و پاك‌دامن نيستند. يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ؛ در کارهايي كه حكم روشني ندارد و شبهه‌ناك است، راحت وارد مي‌شوند. وَيَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ؛ مسيرشان مسير شهوت‌هاست و به دلخواه‌ها حرکت مي‌کنند. الْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا وَالْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا؛خوبي، آن چيزي‌ است كه آنها خوب مي‌دانند و بدي، آن چيزي است كه آنها بد مي‌دانند؛ يعني ملاك خوبي و بدي و معروف و منكر، سليقه‌هاي شخصي آنان است؛ هركس هرچه را خوب مي‌داند، مي‌گويد معروف است، همان كار را بايد كرد؛ امر به همان معروفي هم مي‌كند كه خودش دوست دارد؛


1. نهج البلاغه، خطبه 88، ص121.

و به هرچيز كه خوشش نمي‌آيد مي‌گويد منكر است و از آن نهي مي‌كند تا ديگران هم انجام ندهند. مَفْزَعُهُمْ فِي الْمُعْضِلَاتِ إِلَي أَنْفُسِهِمْ؛در مشكلات، پيش رو سراغ خدا و پيغمبر نمي‌روند، آن‌‌گونه‌كه قرآن دستور داده است: فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ،(1)بلكه وقتي معضلاتي پيش مي‌آيد، به خود مراجعه مي‌کنند: وَتَعْوِيلُهُمْ فِي الْمُهِمَّاتِ عَلَي آرَائِهِمْ؛ در كارهاي مهمي كه پيش مي‌آيد، به رأي خود اتكا مي‌كنند. كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ؛ گويا هريك از اينها امام خود است، و وظيفه خود نمي‌داند از كسي كه كلامش حجت است پيروي كند. به هرچه به‌نظرشان مي‌رسد، عمل مي‌كنند؛ گويا هركس خودش امام خويش است.(2)خود‌رهبري، اساسِ ليبراليسم است و اين همان چيزي است كه امروز هم بسياري از سياست‌مداران ما آن را پيگيري مي‌كنند؛ گاه اسم آن را هم مي‌آورند، ولي برخي نام نمي‌برند، حضرت در جاي ديگر مي‌فرمايد: أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَي إِتْمَامِهِ؛(3) آيا خدا دين ناقصي فرستاده و از مردم كمك خواسته است كه آن را كامل كنند؟ كساني كه هرروز قانوني مي‌آورند و رأي مي‌دهند و مردم را


1. «پس اگر درباره چيزي به‌كشمكش برخاستيد، آن را به خدا و فرستاده او برگردانيد (و حكمش را از خدا و رسول بخواهيد)» (نساء، 59).

2. پيش‌از پيروزي انقلاب، ابوالحسن بني‌صدر كتابي نوشته بود (تعميم امامت و مبارزه با سانسور) و در آن تعريف جديدي از اصول خمسه اعتقادي كرده بود؛ ازجمله اصل چهارم از اصول خمسه، يعني امامت را كه از خصوصيات شيعه هست، به خودرهبري معنا کرده بود؛ يعني هركس رهبر خود است، كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ.

3. نهج ‌البلاغه، خطبه 18، ص61.

به روش جديدي دعوت مي‌كنند، فكر مي‌كنند كه خدا دينش را ناقص نازل كرده و از آنها درخواست كرده است كه اي بندگان عزيز من، به من كمك كنيد، من نتوانستم ديني از اين بهتر بياورم، شما نقص‌هايش را كامل كنيد. أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ؛ يا نه، اصلاً اينها شريك خدا هستند؟ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَعَلَيْهِ أَنْ يَرْضَي؛ آنها بايد بگويند و خدا هم بايد بپذيرد. ما رأي مي‌دهيم قانون اين باشد، و ما به هرچه رأي داديم شرع هم بايد آن را بپذيرد! به گمان ايشان معناي اين جمله؛ كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ اين است که هر چه به اصطلاح عقلاي مردم گفتند همان حكم دين خواهد شد، چون كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ، اين سخن و فکر تازه‌اي نيست. حضرت علي علیه السلام در صدر اسلام از همين تفکر مي‌ناليد. آيا خدا دين تام و کاملي نازل كرده بود، اما پيغمبر صلی الله علیه و آله به‌درستي بيان نكرده بود؟ اين شق ديگر مسئله است که علي علیه السلام بيان مي‌كند. يك احتمال اين بود كه: آيا خدا بلد نبود دين كامل نازل كند؟ همين اندازه كه مي‌دانست ـ‌العياذبالله‌ـ نازل کرد و از مردم كمك خواست كه شما بياييد بقيه‌اش را کامل کنيد؟! يا نه، خدا دين را کامل نازل کرده است، ولي پيغمبر صلی الله علیه و آله در بيانش كوتاهي كرده، و همه آنچه را خدا به او گفته بود به مردم نرسانده است؟ از‌اين‌رو لازم است که مردم خود، آن را کامل کنند؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله عَنْ تَبْلِيغِهِ وَأَدَائِهِ، وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ. خدا كه مي‌فرمايد من هيچ‌‌چيز را فروگذار نكردم، پيغمبر هم، همان مقدار كه به او وحي شده بود، با امانت كامل تحويل مردم داد.

استنباط نادرست از آيات قرآن

آقايي گفته بود آيه لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن(1) كه بيانگر تفاوت ارث مرد و زن است، با آيه اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي(2)منافات دارد و آيه دوم، حاكم‌بر آيه نخست است. آيا مي‌توان آيه اعْدِلُوارا حاكم‌بر لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن دانست؟ يعني يك مطلق، حاكم‌بر نص باشد! معناي اين حرف چيست؟ ما در اصول، اصطلاح «حكومت و ورود» و «تخصيص و تخصص» داريم ولي دليل حاكم موضوع دليل ديگر را ازبين مي‌برد؛ مثلاً وقتي مي‌گويند لا سهو في السهووقتي در نماز چهار رکعتي بين سه و چهار شك كرديد، بايد يك ركعت نماز احتياط بخوانيد؛ اگر در همين نماز احتياط شك كرديد، به اين شك نبايد اعتنا کرد و دستور ديگري ندارد، يا مثل قاعده «لاضرر» که براساس برخي ديدگاه‌ها حاكم‌بر ادله ديگر است. به‌‌هرحال در «حكومت»، اگر دليلي حاكم باشد، موضوع براي دليل بعدي باقي نمي‌ماند. در اين فرض، اگر آيه اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي حاكم‌بر آيه لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ باشد، به‌معناي آن است که دو برابر بودن ارث مرد نسبت‌به زن موضوع ندارد. در مسئله ارث ـ بنابر فهم آن آقا‌ـ عقل اقتضا مي‌كند ارث مرد و زن يك‌سان باشد؛ اما آيه مي‌گويد نه، فرق دارد، و ارث مرد بايد دو برابر باشد. مقتضاي اعْدِلُوااين است كه بين ارث مرد و زن مساوات باشد؛ آيه مي‌گويد نه، مساوات نيست، پس اين دو آيه باهم تناقض و تعارض دارد. آن‌زمان علي علیه السلام از اين مي‌ناليد كه مردم درباره قرآن اين‌گونه قضاوت مي‌كردند كه گويا آياتش


1. «براي پسر همانند سهم دو دختر است» (نساء، 11).

2. «عدالت بورزيد كه آن نزديك‌تر به تقواست» (مائده، 8).

با‌هم اختلاف دارد: وَذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَأَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ. شايد برخي اين‌‌گونه سخن گفتن را براي علي علیه السلام نقصي بدانند؛زيرا اميرالمؤمنين علیه السلام از مردم بسيار گله مي‌كند. يكي از اصول مديريت كه امروزه بر آن تكيه مي‌كنند اين است كه مدير بايد زيردستان راتشويق‌ و از آنها تعريف كند، دل آنان را به‌دست بياورد تا انگيزه‌اي براي بهتر شدن آنان باشد؛ ولي در نهج‌‌البلاغه مي‌بينيد حضرت همواره از مردم مذمت مي‌كند؛ مانند اين موارد كه: اي‌كاش معاويه مي‌آمد با من معامله مي‌كرد بيست نفر از شما را مي‌گرفت و يكي از اصحاب خودش را به من مي‌داد: لَوَدِدْتُ وَاللَّهِ أَنَّ مُعَاوِيَه صَارَفَنِي بِكُمْ صَرْفَ الدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ.(1) آن‌زمان بيست مثقال نقره مي‌گرفتند، يك مثقال طلا مي‌دادند؛ بيست درهم مي‌گرفتند، يك دينار مي‌دادند. نسبت طلا و نقره يك‌بيستم بود، حالا تقريباً يك‌پنجاهم است. کار صراف، تبديل طلا و نقره بود. علي علیه السلام مي‌گويد به خدا قسم، دوست داشتم معاويه بيايد صرافي كند، بيست نفر از شما را بگيرد و يكي از اصحاب خودش را به من بدهد؛ زيرا آنها در باطل خود محكم‌اند و به هرچه رئيسشان مي‌گويد عمل مي‌كنند؛ ولي شما در حق خودتان سستيد و به هرچه مي‌گويم عمل نمي‌كنيد. گاهي مي‌فرمود: يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ؛(2) اي نامردهاي مردنما! گاهي مي‌گفت دل من را پر از خون كرديد. اين بياناتي كه علي علیه السلام دارد سليقه خاصي است. آيا آن‌زمان اوضاع فرهنگي آن‌‌گونه بوده است، يا اينكه مردم چنان نابكار بودند كه به اين نکوهش‌ها احتياج داشتند. اين


1. نهج‌ البلاغه، خطبه 97، ص141.

2. همان، خطبه 27، ص70.

مسئله‌اي است كه به بحث احتياج دارد. از ويژگي‌هاي علي علیه السلام اين است که بسيار صريح‌اللهجه و بدون تعارف است و با کسي مجامله نمي‌کند. ايشان به اصحاب خود مي‌گويد: أَلَا وَإِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَيْدِيَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَه؛(1) شما دست از اطاعت شستيد. مثل كسي که دستش خاك‌آلود شود، دست به‌هم مي‌زند و مي‌تکاند، شما اطاعت خدا را رها كرديد. وَثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَيْكُمْ بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِيَّه؛ خدا دژ مستحكمي (كه دين الهي است) براي شما قرار داده بود؛ شما اين دژ را با احكام جاهلي سوراخ كرديد. چه‌كساني اين كار را كردند و احكام جاهليت چه بود؟ آيا اين سخن خيال‌بافي است يا آنان اين كار را كرده بودند؟ چه كرده بودند که حضرت مي‌گويد برج‌وباروي دين را سوراخ كرديد و احكام جاهلي را به‌جاي احكام خدا گذاشتيد؟ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَه أَعْرَاباً. «اعراب»، جمع «اعرابي» به‌معناي بياباني و بي‌سواد و نادان است. منظور، عرب بودن نيست؛ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَه أَعْرَاباً؛ پس‌ازاينكه هجرت كرده و با پيغمبر و اسلام آشنا گشته‌ايد، بازگشتيد و همان عرب‌هاي بياباني شديد كه چيزي نمي‌فهميدند. وَبَعْدَ الْمُوَالَه أَحْزَاباً؛ و پس‌ازآنکه دوستي پيغمبر و خاندان پيغمبر را پذيرفتيد، با آن احزابي كه با پيغمبر دشمني كردند و جنگ راه انداختند، همراهي کرديد. مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ؛ شما از اسلام فقط اسمش را ياد گرفتيد و به آن چسبيديد. اينکه مي‌گويند بايد جمعيت مسلمان زياد شود و بايد كاري کرد که مردم مسلمان شوند و به اسلام روي بياورند، خوب است؛ اما آيا همين كه به اسم بگويند ما مسلمانيم، كافي است و افتخار دارد؟ يا آنکه


1. همان، خطبه 192، ص285.

بايد حقيقت اسلام را در جامعه اجرا کرد؟ مسلماني که بگويد من مسلمانم؛ اما احكام اسلام را قبول نکند، درواقع مسلمان نيست؛ هرچند در شناسنامه مسلمان باشد. يكي از ملي‌گراها در كنفرانسي در آلمان سخنراني كرده و گفته بود اين اسلامي كه در ايران معرفي مي‌شود اسلام واقعي نيست؛ اسلام واقعي، آزادي و حقوق بشر و تساوي حقوق زن و مرد است! ماركسيست‌ها در آن جلسه گفته بودند اگر اسلام اين است، ما هم مسلمانيم! نويسندگان روزنامه‌هاي زنجيره‌اي ايران هم در بوق‌هاي خود دميدند كه ببينيد يك نفر در آلمان چگونه اسلام را معرفي كرده است كه كفار هم گفتند ما مسلمانيم. اين‌‌گونه اسلام را معرفي كنيد تا مردم آن را دوست داشته باشند! اين سخن آنان، تعريض به کساني بود که دقايق اسلام را بيان، و بر احكام اسلام پافشاري مي‌كنند. آنان مي‌گويند اين‌قدر بر احکام دين پافشاري نكنيد؛ مردم از اسلام فرار مي‌كنند؛ به‌گونه‌اي سخن از احكام بگوييد كه همه بگويند ما هم مسلمانيم. اگر اسلام، يعني هر كاري دلت مي‌خواهد انجام بده، چه‌كسي است كه اين اسلام را قبول نکند؟ مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ؛ شما فقط دنبال اسم اسلام هستيد. وَلَا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِيمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ؛ از ايمان هم فقط رسم ايمان را بلديد. آيا منظور از رسم، يعني شكل ايمان، يا برخي رسوم مؤمنان يا رسوم ظاهري؟ منظور اميرالمؤمنين علیه السلام از اين كلمه براي من روشن نيست. سپس مي‌فرمايد كه شما، دست از احكام اسلام كشيديد و سراغ دشمنان اسلام رفتيد و با آنها رفاقت كرديد؛ اما بدانيد إِنَّكُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَي غَيْرِهِ؛ اگـر چشمتـان به كمـك شـرق و غرب دوخته

شده است و مي‌خواهيد با آنها سازش كنيد، برايشان نامه بنويسيد كه ما حاضريم با شما مذاكره كنيم، باهم كنار بياييم، اگر اميدتان به كمك اينهاست، بدانيد حَارَبَكُمْ أَهْلُ الْكُفْرِ؛ با اين روحيه ضعيف و زبون و بزدلي كه شما داريد، كفار با شما خواهند جنگيد. ثُمَّ لَا جَبْرَائِيلُ وَلَا مِيكَائِيلُ وَلَا مُهَاجِرُونَ وَلَا أَنْصَارٌ يَنْصُرُونَكُمْ؛ اگر با اين روحيه‌اي كه شما داريد، و با اين سازش‌كاري و راحت‌طلبي پيش برويد، كارتان به جايي مي‌رسد كه نه جبرائيل به شما كمك مي‌كند، نه ميكائيل و نه مهاجرين و انصار. إِلَّا الْمُقَارَعَه بِالسَّيْفِ؛ ناچار مي‌شويد كه جنگ با شمشير را بپذيريد. اما اگر اميدتان به خداست، عزت و شرافتتان را حفظ كنيد و پيش كفار دريوزگي نكنيد و آبروي اسلام و انقلاب را نبريد. سپس مي‌فرمايد: فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِيَ بَيْنَ أَيْدِيكُمْ إِلَّا لِتَرْكِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ مردماني كه پيش‌از شما بودند و شامل لعن الهي شدند، به‌اين‌سبب بود که امر‌به‌‌معروف و نهي‌‌ازمنكر را ترك كردند. آنها كه اهل معصيت بودند، استحقاق عذاب پيدا كردند و آنها كه خودْ اهل معصيت و گناه نبودند، به‌سبب سكوتشان عذاب شدند. براي پرهيز از درگيري با ديگران و دست‌و‌پنجه نرم کردن با آنان و تحمل سختي و مشكلات. آنان براي راحتي خود، سكوت كردند. خدا به‌اين‌سبب ايشان را لعنت كرد. شايد اشاره حضرت به «اصحاب سبت» است. قرآن در چندجا داستان آنان را نقل فرموده است؛ ازجمله در جايي مفصل نقل فرموده است كه قريه‌اي بود، و مردمي از بني‌اسرائيل بودند که كنـار دريـا زندگي مي‌كردند و به‌‌طور معمـول زندگي‌شـان از صيد ماهي

مي‌گذشت. به آنان دستور داده شد كه روز شنبه، كار دنيا را رها كنند و به عبادت بپردازند(1)و ازجمله، صيد ماهي روز شنبه حرام بود. به‌خواست خدا براي آزمودن آنان، ماهي‌ها روز شنبه نزديك ساحل مي‌آمدند و درمعرض صيد قرار مي‌گرفتند؛ اما روزهاي ديگر نمي‌آمدند. اين نص قرآن است، نه قصه و حديث و تاريخ: واَسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَه الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَه الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَيَوْمَ لاَ يَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِيهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ.(2) آنان به اصالت اقتصاد قايل بودند و معتقد بودند اگر مشكلات اقتصادي حل شود، مشکلات ديگر خودبه‌خود حل خواهد شد. بنابراين فكري كردند و دركنار دريا حوضچه‌هايي كندند. روزهاي شنبه كه ماهي‌ها کنار ساحل مي‌آمدند، ورودي حوضچه‌ها را باز مي‌كردند و وقتي پر مي‌شد، راه حوضچه‌ها را مي‌بستند؛ درنتيجه ماهي‌ها گير مي‌افتادند و روز يكشنبه به‌راحتي ماهي‌ها را صيد مي‌كردند. هم به‌دستور خدا عمل كرده بودند (روز شنبه صيد نكرده بودند)، هم اقتصادشان تأمين مي‌شد؛ شبيه حيله‌هاي شرعي كه رباخواران ما انجام مي‌دهند. به‌نظر بنده، آنان در اين


1. حتي غذا پختن روز شنبه و آتش روشن كردن ممنوع است. ما در شهر يزد همسايه‌هاي يهودي داشتيم که روزهاي شنبه غذا نمي‌‌پختند. همسايه‌هاي مسلمانشان غذا مي‌‌پختند و برايشان مي‌‌بردند.

2. «و از آنان، از اهل آن آبادي كه دركنار دريا بود بپرس هنگامي‌كه از حكم روز شنبه تجاوز كردند، ازآن‌رو كه ماهيانشان روز شنبه به‌فراواني و آشكارا به‌سوي آنان مي‌آمدند و در غير شنبه نمي‌آمدند. اين‌چنين آنان را آزموديم به‌سبب‌آنكه فاسق بودند (از حد تجاوز مي‌كردند)» (اعراف، 163).

كارشان هيچ بدتر از ما نبودند، شايد مقدس‌تر از ما هم بودند، صيدي نمي‌كردند. عده‌اي از مؤمنان به اينها گفتند كه با دين خدا بازي نكنيد، خدا فرموده روز شنبه ماهي صيد نكنيد، اين كارها همان كاري است كه خدا از آن نهي کرده است، اگر اکنون ماهي را از آب بيرون نمي‌آوريد و صيد نمي‌كنيد، ولي همان كار صيد را انجام مي‌دهيد. گروهي ديگر گفتند كه اينها به سخن ما گوش نمي‌دهند؛ بنابراين بازداشتن آنان بيهوده است. لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً.(1)بنابراين مردم سه دسته شدند: يك دسته صيدكنندگان، يك دسته كساني كه نهي‌‌ازمنكر مي‌كردند، يك عده هم افراد بي‌توجه و آرام که درپي كار خود بودند؛ نه صيد مي‌كردند و نه به صيادان اعتراض مي‌كردند. خدا عذابي فرستاد که هم صيد‌كنندگان و هم كساني كه ساكت بودند به‌صورت ميمون مسخ شدند: قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَه خاسِئِينَ.(2)فقط آنها كه نهي‌‌ازمنكر مي‌كردند نجات پيدا كردند؛ اميرالمؤمنين علیه السلام مي‌فرمايد: لَمْ يَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِيَ بَيْنَ أَيْدِيكُمْ إِلَّا لِتَرْكِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ أَلَا وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَيْدَ الْإِسْلَامِ وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَأَمَتُّمْ أَحْكَامَه؛ حدود الهي را تعطيل كرديد و احكام اسلام را ميرانديد. کساني که با وضع قوانين خلاف شرع، با دين خدا بازي مي‌كنند، بايد بدانند اگر خداوند عذاب استيصال و عذاب مسخ را برداشته است، اما عذاب‌هاي ديگر را برنداشته است: يَلْبِسَكُمْ شِيَعا


1. «چرا گروهي را موعظه مي‌كنيد كه خداوند، آنان را هلاك خواهد كرد يا بدانان عذاب سختي خواهد داد» (اعراف، 164).

2. «به آنان گفتيم بوزينه‌هايي باشيد رانده‌شده» (اعراف، 166).

وَيُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ.(1)شما كه احكام خدا را فراموش كرديد، با دين خدا بازي كرديد و حدود الهي را تعطيل كرديد و قانون جزايي را اجرا نمي‌كنيد بدين جهت است که مردم دنيا شما را مسخره مي‌كنند و مي‌گويند حقوق بشر را رعايت نمي‌كنيد! اما علي علیه السلام چگونه خود را معرفي مي‌کند: وَإِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِي اللَّهِ لَوْمَه لَائِم؛ من از آنها هستم كه از ملامت هيچ ملامتگري نمي‌هراسم. سِيَماهُمْ سِيَما الصِّدِّيقِينَ وَكَلَامُهُمْ كَلَامُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّيْلِ وَمَنَارُ النَّهَارِ؛ چهره‌شان چهره صديقان، و سخنشان سخن نيکان است، شب‌زنده‌داراني هستند که همچون چراغ‌هاي پرتو‌افكني نورافشاني مي‌کنند. مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ يُحْيُونَ سُنَنَ اللَّهِ وَسُنَنَ رَسُولِه؛ من از آنها هستم كه به ريسمان قرآن چنگ زده‌اند و همّشان اين است كه سنت‌هاي الهي و سنت‌هاي پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله زنده باشد. لَا يَسْتَكْبِرُونَ وَلَا يَعْلُونَ؛ درپيبرتري‌جويي و بزرگي‌فروشي نيستند. خيلي هم دلشان نمي‌خواهد كسي آنان را بشناسد و اسمشان در جايي مطرح شود. وَلَا يَغُلُّونَ وَلَا يُفْسِدُون؛ به كسي خيانت نمي‌كنند و فسادي در زمين راه نمي‌اندازند. قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَأَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَل؛ دل‌هاشان در بهشت است و توجهي به دنيا ندارند؛ يعني به چيزهاي ديگر   دل نمي‌بندند. به چيزهايي كه تكليف شرعي‌شان را روشن كند توجه دارند، تا بفهمند چه بايد كرد. اگر به رسانه‌ها توجه مي‌کنند، براي آن است که ببينند در دنيا چه خبر است و وظيفه ‌ما چيست. بنابراين به


1. «شما را لباس تفرقه پوشاند و سختي ضربه برخي را به ديگري بچشاند»(انعام، 65).

خودِ دنيا اعتنايي ندارند. علي مي‌فرمايد: من از چنين مردمي هستم كه دلشان پيش خدا و در بهشت است. قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَأَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَلِ؛ اهل عمل و تلاش هستند. راحت‌طلب و گوشه‌گير نيستند؛ اما دلشان را به دنيا نباخته‌اند؛ دل درگرو خدا و اهل بهشت دارند و توجهشان به آن هدفي است كه خداي متعال براي آنان مقرر فرموده است؛ اما بدن‌هايشان دائم درحال تلاش است تا وظيفه الهي خود را به‌درستي انجام دهند.

راز امتحانات دشوار الهي براي بندگان

سؤالي در اينجا مطرح مي‌شود كه: چرا خدا عقل ما را بيشتر نكرد تا به‌كلي بر شهوات و بر شيطان غالب شويم و بيشترِ افرادمان خوب شوند؟ چرا معرفت ما را كامل‌تر نكرد كه اين‌قدر ريزش نداشته باشيم؟ آنها كه مقامات عالي يافتند، معرفت بيشتري داشتند، مثل انبيا و ائمه اطهار و اصحاب خاص آنان؛ اگر خدا سطح معرفت همه مردم را بالا مي‌برد، اگر نه درحد انبيا و ائمه، دست‌کم درحد اصحاب خاصشان؛ دراين‌صورت بيشترِ مردم خوب مي‌شدند. براي روشن‌ شدن پاسخ اين سؤال بايد توجه کرد به اين حقيقت که تفاوتهاي فردي تابع علل و عواملي است که بر اساس حکمت الهي در جهان آفرينش پديد آمده و مي‌آيد. اگر انتخاب ما اولين مرحله ايماني باشد كه خدا مي‌پذيرد و وعده داده است كه گناهان را يا مستقيماً يا با شفاعت بيامرزد، بايد شكر كنيم كه اين‌قدر به ما معرفت داد كه بتوانيم همين مرحله ايمان را داشته باشيم. اگر اولين مرحله نجات را انتخاب كنيم، نه در مقايسه با آن مرحله‌اي كه پيغمبر

اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام بودند که در عقل ما نمي‌گنجد، بلکه در مقايسه با اصحاب خاص آنان مانند سلمان و ابوذر؛ اگر اين دو مرحله را تصور كنيم، تفاوت بسيار است.خداي متعال بر اساس حکمت بالغه خود دستگاهي فراهم كرده است تا برترين‌ها شناخته شوند. مَثَل ساده آن، امتحان‌هاي ورودي دانشگاه‌هاست. اگر بخواهند بيشترِ شركت‌كنندگان قبول شوند، سؤالات ساده‌اي مي‌دهند كه داوطلبان بتوانند به‌راحتي پاسخ دهند؛ اما نتيجه آن، پايين آمدن سطح معلومات است. اگر معلم، سؤالاتي طرح كند كه همه نمره عالي بگيرند، ديگر انگيزه‌اي براي درس خواندنِ بيشتر باقي نمي‌ماند، كسي تلاشي نمي‌كند و رشدي پديد نمي‌آيد. خدا مي‌خواهد درميان انسان‌ها كساني باشند كه ملايکه دربرابر آنها به‌خاك بيفتند و به نوكري آنها افتخار كنند. بنابراين بايد سطح امتحان بسيار بالا باشد؛ ولي خدا از لطفش آن‌قدر مراتب پايين‌تر هم براي نجات قرار داده است، كه براي اكثريت‌قريب‌به‌اتفاق مردم ميسر است؛ اندکي همت مي‌خواهد، حتماً لازم نيست معرفتشان به‌اندازه معرفت سلمان و ابوذر شود، چه رسد به معرفت امام و پيغمبر. اگر در امور ديني به همان اندازه كه در كارهاي دنيوي عقل خود را به‌كار مي‌گيرند عقل خود را به‌كار ببرند، مطمئن باشيد بيش از نود درصد مردم بهشتي مي‌شوند. براي توضيح بيشتر، به يک نمونه کار دنيوي توجه کنيد. اگر کسي بيمار شد و نزد پزشک متخصص رفت و داروي تجويز‌شده را خريد، هيچ عاقلي مي‌گويد كه او كار بدي كرده است؟ تحقيق هم لازم نيست که اين دارو چيست و از چه ساخته شده و چه‌کسي اختراع كرده است؟ او پزشک

متخصص است و هزاران نفر ديگر نزد او مي‌روند و معالجه مي‌شوند. کسي نمي‌گويد اين كار غيرعقلايي است. چه‌‌بسا پزشك يهودي يا مسيحي باشد. افرادي هستند كه براي معالجه برخي امراض سخت به خارج کشور مي‌روند؛ آيا همه پزشکان خارجي، مسلمان و نماز‌شب‌خوان هستند؟ بسياري از آنان بي‌دين‌اند؛ ولي چون متخصص هستند، نسخه مي‌دهند و بيمار به‌راحتي عمل مي‌كند و حاضر است دست پزشک را ببوسد و بسيار از او ممنون است كه او را پذيرفته و معالجه کرده است. ما اگر انبيا را به‌اندازه يك پزشک يهودي قبول داشتيم، اهل نجات بوديم. آيا به اين اندازه عقلمان نمي‌رسد؟ بنابراين مشكل ما هوا و هوس‌هاست، دنيازدگي است، دل بستن به لذايذ زودگذر است؛ والاّ همان عقل عادي كه هر بي‌سوادي آن را به‌كار مي‌گيرد و از پزشک متخصص اطاعت مي‌كند و به نسخه‌اش عمل مي‌كند، اگر به همين اندازه عمل مي‌كرديم، هرچند به اسرار عالم و معارف بلند و عميق نمي‌رسيديم، اما مسلماني بوديم كه به واجبات عمل مي‌كند و محرمات را ترك مي‌كند؛ خدا هم به ما بهشت مي‌داد. اگر اين‌‌گونه بود، آن‌وقت خداوند مي‌فرمود: كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤمِنِينَ. اما ما كوتاهي كرديم.

شبهه ناکارآمدي دين در حل مشکلات جوامع

برخي مغالطه مي‌كنند و چنين القا مي‌كنند كه اگر قانون درستي بود و مجري خوبي هم داشت، بايد مردم جامعه سعادتمند شوند و مشكلي نداشته باشند. ما در كشوري اسلامي هستيم و قانونمان قانون اسلام و قرآن است و داراي مجريان خوبي هستيم؛ اما هزار مشكل گوناگون

داريم. بنابراين يا قانون خوب نيست، يا مجري قانون خوب نيست و اشكال را به‌‌طورعمده متوجه قانون مي‌دانند. مي‌گويند دين به‌درد جامعه نمي‌خورد و نمي‌تواند مشكلات جامعه را حل كند. اميرالمؤمنين علیه السلام در اين بيان اخير فرمودند آيا ديني كه خدا براي شما فرستاد ناقص بود؟ آيا پيغمبر صلی الله علیه و آله در مديريتش كوتاهي كرد؟ زمان پيامبر صلی الله علیه و آله كه هنوز نقصي در دين پديد نيامده بود، هنوز اسرائيليات و احاديث ضعيف وارد نشده بود، كلام خود پيغمبر صلی الله علیه و آله بهترين قانون بود و بهترين و دل‌سوزترين مجري، كه خدا به او مي‌فرمايد مگر مي‌خواهي خودكشي كني که اين‌قدر براي مردم دل مي‌سوزاني؟ لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلي آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً.(1) لازم نيست اين‌قدر دل‌سوزي كني. پيغمبر به اين مهرباني و دل‌سوزي، قانون به اين کمال، اما نتيجه چه شد؟ همين شد كه علي علیه السلام اين‌‌گونه با آنها صحبت مي‌كند: أَلَا وَإِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَيْدِيَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَه كَأَنَّكُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُكْفِئُوا الْإِسْلَامَ عَلَي وَجْهِهِ. گويا مي‌خواهيد ظرف اسلام را وارونه كنيد و هرچه در آن است بيرون بريزيد؛ گويا مي‌خواهيد اسلام را محو كنيد. اين تعبير علي علیه السلام است. آيا پيغمبر صلی الله علیه و آله ناقص بود يا دينش ناقص بود؟

پاسخ شبهه

چنان‌کـه گذشت، سرّ وجود مشکلات، آن است کـه سر‌‌و‌كـار پيامبران بـا


1. «شايد تو خود را بر سر هدايت آنان از غصه بكُشي، اگر به اين سخن ـ‌قرآن‌ـ ايمان نياورند» (كهف، 6).

انسانِ مختار است. آدمي اختيار دارد؛ برترين قانون و بهترين مجري و مربي هم باشند، مردم مي‌توانند خلاف آن را انتخاب کنند. آيا مردم نمي‌دانستند كه پيغمبر صلی الله علیه و آله چقدر دل‌سوزشان است؟ آيا مردم كوفه نمي‌دانستند كه علي علیه السلام چقدر براي آنان دل مي‌سوزاند؟ چقدر براي فقرا و ايتام زحمت مي‌كشد؟ چگونه مزد علي علیه السلام را دادند؟ آدمي اين‌‌گونه است. يك روز مي‌تواند تا آن قله برود، و روزي ديگر با مغز به زمين ‌بخورد. نمونة‌ آن در صدر اسلام، زبير بود. نمونه ديگر اصحاب علي علیه السلام بودند. تصور نشود که اگر كسي روزي تا مقاماتي رفت، تا آخر در آنجا باقي مي‌ماند. هرگز چنين نيست؛ زيرا عالم به‌‌طوردائم درحال زيرورو شدن است. لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَه وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَه.(1)عالم، عالم امتحان است. بايد آن‌قدر زيرورو شود تا همه آزموده شوند. بايد اوضاع متفاوت پيش بيايد تا همه بدانند چه‌كاره‌اند. عالِم امتحان است و براي من و شما هم هست. كامل بودن دين، و ولايت، و توسل به‌اين‌معنا نيست كه عاقبت‌‌به‌‌خير خواهيم شد. بايد دعا و توسل داشته باشيم و پيشاني بر خاك بساييم و التماس و تضرع كنيم، تا اولياي دين گوشه چشمي به ما داشته باشند و بي‌دين از دنيا نرويم.

محورهاي قابل بحث درباره پيامبر صلی الله علیه و آله در نهج‌البلاغه، به آنچه گذشت محدود نمي‌شود؛ مطالب ديگري نيز در وصف پيامبر اعظم صلی الله علیه و آله در نهج‌البلاغه آمده است كه ممكن است محور بحث‌ قرار گيرد؛ ولي ما در اين


1. «شما به‌حتم به‌هم خواهيد آميخت و زيرورو و درهم خواهيد شد، آن‌گاه به‌واقع غربال خواهيد شد» (نهج‌ البلاغه، خطبه 16، ص57).

سلسله‌بحث‌ها به‌دليل فرصت كم، بدان نپرداختيم. مهمترين اين محورها عبارت‌اند از:

1. صفات و ويژگي‌هاي شخصي، محاسن اخلاق و فضايل پيامبر صلی الله علیه و آله ازقبيل شجاعت، بردباري، مهرباني، دل‌سوزي و غير آن؛

2. روش‌هاي دعوت ايشان، از حكمت بالغه و موعظه حسنه و جدال احسن، كه به‌‌طوركلي و يا با بيان نمونه‌هايي بيان شده است؛

3. درباب كساني كه در همه امور زندگي، بادقت به پيامبر صلی الله علیه و آله تأسي كردند و دربرابر، كساني ديگر كه نه‌‌تنها پيروي نكردند، بلكه رفتارشان ناقض دستورهاي آن حضرت بود و مشكلاتي پديد آوردند كه مانع پيشرفت اسلام شد؛

4. معجزات پيامبر صلی الله علیه و آله كه برخي از آنها را اميرالمؤمنين علیه السلام خود شاهد بوده و بادقت نقل فرموده است؛ مانند شهادت درخت به حقانيت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله كه در پايان خطبه قاصعه(1) آمده است؛

5. روش زندگي ايشان پيش‌از بعثت؛ اينكه چگونه خداي متعال، ايشان را در آن محيط تربيت نمود و براي رسالت خطير خويش آمادگي بخشيد.


1. نهج‌ البلاغه، خطبه 192، ص285.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org