قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

فصل پنجم: بررسى چند مسأله

 

 

 

 

معناى «كشف» و «كرامت»

يكى از مباحثى كه در فرهنگ ما با عرفان آميختگى پيدا كرده و به خصوص مدعيان دروغين عرفان از آن دم مى‌زنند مسأله «كشف» و «كرامت» است. همه ما كم و بيش و گوشه و كنار شنيده‌ايم كه فلان كس داراى كشف و كرامت است. بسيارى از بزرگان و اولياى خدا را سراغ داريم كه داراى چنين مقاماتى بوده‌اند و برخى از آن‌ها حتى در زمان حياتشان به كشف و كرامت مشهور بوده‌اند و مردم به آنان ارادتى خاص داشته‌اند. به هر حال تعبير كشف و كرامت، در عرفان اسلامى تعبيرى كاملا شايع و رايج است و در مورد افراد متعددى، به ويژه رؤساى فرقه‌هاى منحرف ادعا شده است كه داراى چنين مقاماتى بوده‌اند. پيش از هر بحثى پيرامون كشف و كرامت لازم است درباره اين دو اصطلاح توضيحى ارائه كنيم تا مفهوم آن‌ها دقيقاً روشن گردد.

اولا بايد بدانيم كه «كشف» و «كرامت» دو واژه مترادف و هم معنى نيستند، بلكه دو مقوله مختلفند و معنا و ماهيتشان با يكديگر متفاوت است. «كشف» يا «مكاشفه» عبارت است از اين‌كه انسان در حال بيدارى يا حالى متوسط بين خواب و بيدارى كه از آن به «خلسه» تعبير مى‌شود چيزهايى را مشاهده مى‌كند كه ديگران درك نمى‌كنند. در مكاشفه گاهى حالتى شبيه خواب براى انسان پيش مى‌آيد، ولى البته خواب نيست. در بسيارى از موارد نيز چشم انسان كاملا باز است و مشاهداتى برايش دست مى‌دهد، شبيه كسى كه چيزهايى را در خواب مى‌بيند. انسان در حال مكاشفه ممكن است صدايى را بشنود، كسى را در حال كارى ببيند، يا حادثه‌اى را كه اتفاق مى‌افتد مشاهده كند.

 

و اما منظور از «كرامت» اين است كه شخص از نظر روحى داراى قدرتى است كه كارهاى خارق العاده‌اى از او سر مى‌زند و مى‌تواند تصرفاتى در عالم وجود انجام دهد. براى مثال، مى‌تواند طى الارض كند (يعنى مسافتى طولانى را در زمانى بسيار كوتاه بپيمايد)، مريضى را شفا دهد، يا بدون اسباب ظاهرى چيزى را از جايى به جايى منتقل كند. در صورتى كه اين كارها مستند به اذن الهى و نشانه ارتباط با خدا باشد، «كرامت» ناميده مى‌شود. مرتبه بالاتر اين امر كه توسط انبيا و اوليا و ائمه اطهار(عليهم السلام) و براى اثبات دعوى نبوت و امامت صورت مى‌پذيرد «معجزه» ناميده مى‌شود. يكى از تفاوت‌هاى مهم معجزه و كرامت همين است كه گرچه هر دو از مقوله امور خارق العاده و نشانه ارتباط شخص با خداى متعال هستند؛ ولى صاحب كرامت هيچ ادعايى در زمينه نبوت و امامت ندارد، در حالى كه معجزه اصولا با هدف اثبات صدق ادعاى نبوت و امامت انجام مى‌گيرد.

 

كشف و كرامت، واقعيت يا افسانه و توهم؟

از جمله مسايلى كه مدعيان عرفان و مقامات عالى انسانى علَم مى‌كنند و آن را دست‌آويز و وسيله‌اى براى تبليغ فرقه و مسلك و طريقه خودشان قرار مى‌دهند، اين ادعا است كه رئيس و بزرگ آن‌ها ‌و به اصطلاح، پير و قطبشان‌ـ صاحب كشف و كرامت است. به عبارت ديگر، كم و بيش اين تلقى وجود دارد كه كشف و كرامت دليل حقانيت است و كسى كه از كشف و كرامت برخوردار باشد نشانه آن است كه او و روش و مسلك او صحيح و بر حق است.

براى بررسى اين ادعا ابتدا بايد ببينيم اصولا آيا كشف و كرامت واقعيت دارد؟ و اگر واقعيت دارد آيا نشانه و دليلى است بر اين‌كه صاحب آن از اولياى خدا و فردى مورد نظر و مرضىّ خداى متعال است؟ به عبارت ديگر، آيا صرف اين‌كه كار خارق العاده‌اى از كسى سر بزند دليل بر آن است كه وى از اولياى خدا است و خداوند به او نظر خاص و

لطف ويژه دارد؟ و بالاخره ثالثاً، اگر كسى واقعاً از كشف و كرامت الهى برخوردار بود و در اثر لطف و عنايت خاص خداوند قدرت داشت كه كارهاى خارق العاده انجام دهد، آيا اين امر دليل بر اين مى‌شود كه تمام حرف‌ها و مطالبى كه مى‌گويد و اعتقاد دارد درست است و بايد چشم و گوش بسته آن‌ها را پذيرفت و سر تسليم در برابرشان فرود آورد؟ اين پرسش‌ها مهم‌ترين سؤالاتى است كه پيرامون مسأله كشف و كرامت وجود دارد و تا به يك يك آن‌ها پاسخ روشنى داده نشود، راه سوء استفاده‌هايى كه از اين مسأله مى‌شود مسدود نخواهد شد.

 

حقيقت كشف و مكاشفه

در مورد اصل «كشف» و «مكاشفه» بايد بگوييم البته كه امرى واقعى است و به‌طور ختم برخى افراد مى‌توانند در حالاتى مسايلى را درك كنند و چيزهايى را ببينند يا بشنوند كه ديگران از ادراك و ديدن و شنيدن آن‌ها عاجزند. اصل اين مسأله به تجربه به اثبات رسيده كه برخى انسان‌ها داراى قدرت‌هاى ذهنى و روحى خارق العاده‌اى هستند و مشاهدات و ادراكاتى فرا معمول و خارق العاده دارند كه ديگران را بدان‌ها راهى نيست. البته اين ادراكات داراى انواع مختلفى است. يك دسته از آن‌ها كه مورد شناسايى قرا گرفته است در روان‌شناسى «تله‌پاتى» ناميده مى‌شود. در تله‌پاتى، براى مثال، اين‌گونه است كه فرد در اين‌جا نشسته و به ذهنش مى‌آيد كه فلان شخص در فلان جا فلان كار را انجام داده، يا بيمار شده، و يا از دنيا رفته است، و بعد هم معلوم مى‌شود كه آن مسأله واقعيت داشته و واقعاً اتفاق افتاده است. مثال ديگر اين است كه فرض كنيد شخصى به ذهنش مى‌آيد كه كسى در فلان شهر با او سخن مى‌گويد، و بعد هم معلوم مى‌شود كه اتفاقاً آن فرد در همان لحظه به او توجه داشته و مى‌خواسته آن مطلب را به او بگويد ولى به علت فاصله و بعد مكانى نمى‌توانسته اين كار را انجام دهد. در هر حال اين يك نوع ارتباط روحى بين دو فرد است كه از سنخ همان ادراكات خارق العاده است و

روان‌شناسان آن را «تله‌پاتى» ناميده‌اند. روشن است كه حصول چنين ادراكاتى دليل بر كمالات معنوى فرد و مقرّب بودن او در پيشگاه خداوند نيست و نمى‌توان آن را شاهدى گرفت بر اين‌كه آن شخص از اولياء الله و داراى مقام و منزلتى نزد خداى متعال است. اين قبيل ادراكات حتى ممكن است براى كسى حاصل شود كه هيچ اعتقادى به خدا ندارد. البته دانش بشر هنوز به چند و چون و اسرار اين نوع ارتباط پى نبرده و ما نمى‌دا نيم در اثر چه عامل يا عواملى اين پديده اتفاق مى‌افتد.

غير از «تله‌پاتى» در مورد همين حواس ظاهرى نيز كسانى هستند كه با بقيه انسان‌ها تفاوت دارند. براى مثال، نوع انسان‌ها فقط مى‌توانند صداهايى را بشنوند كه فركانس آن‌ها بين 20 هرتز تا 30000 هرتز باشد و صداهايى را كه در كمتر يا فراتر از اين دامنه قرار مى‌گيرند ادراك نمى‌كنند. اين در حالى است كه برخى انسان‌ها قادر به شنيدن و دريافت صداهاى خارج از اين دامنه نيز هستند؛ همان گونه كه دستگاه و دامنه شنيدارى بسيارى از انواع حيوانات نيز با انسان متفاوت و متكامل‌تر و وسيع‌تر است. اين مطلب در مورد حس بينايى نيز صادق است. در حالى كه انسان‌هاى معمولى نمى‌توانند پرتوهاى ماوراى بنفش و مادون قرمز را ببينند، برخى انسان‌ها قادرند برخى از اين طول موج‌ها را نيز مشاهده كنند. در ساير حواس ظاهرى نيز كم و بيش اين استثناها و موارد نادر وجود دارد و به هر حال وجود اين توانايى‌هاى خارق العاده جسمى يا روحى دليل و شاهدى بر كمال و فضيلت معنوى فرد و مقرّب بودن او در درگاه خداوند نيست.

در همين زمينه به خاطر دارم كه در كتابى به نام «فوق طبيعت» درباره يك خانم روسى كه ظاهراً ماركسيست هم بود مطالبى عنوان كرده بود كه در نوع خود بسيار جالب توجه است. به نوشته آن كتاب، اين خانم روسى كه شغلش رانندگى است، از نظر قدرت بينايى اين توانايى را دارد كه مى‌تواند درون بدن افراد را مشاهده كند و امعا و احشا و اندام‌هاى داخلى آن‌ها را به وضوح ببيند. در آن كتاب آورده بود كه افراد بسيارى از طريق اين خانم به برخى بيمارى‌ها و اشكالاتى كه در داخل بدنشان بوده است پى

برده‌اند. به عبارت ديگر، به جاى آن‌كه فرد به آزمايشگاه برود يا عكس راديولوژى بگيرد، به اين خانم مراجعه مى‌كند و او با نگاه به داخل بدنش مى‌گويد، مثلا، غده‌اى در فلان قسمت از روده يا معده شما وجود دارد. بنا به نوشته آن كتاب، در مواردى حتى عكس‌هاى راديولوژى آن عارضه را نشان نداده؛ ولى اين زن با چشمان تيزبين و قدرت بالاى ديد خود آن را تشخيص داده است! در هر صورت اين خانم هيچ ادعايى هم در مورد ارتباط با عالم غيب و ماوراى ماده و نظاير آن‌ها ندارد و اصولا ماركسيست و منكر اين امور است. تنها چيزى كه هست اين است كه به دليل خاصيتى در چشم اين زن يا سيستم عصبى‌اش و يا هر دليل ديگرى، او از نظر بينايى قدرتى خارق العاده و استثنايى دارد كه انسان‌هاى ديگر از آن بى‌بهره‌اند.

به هر حال وقوع چنين ادراكات استثنايى و خارق العاده‌اى در مورد برخى انسان‌ها امرى است كه صرفاً تحت تأثير عوامل طبيعى اتفاق مى‌افتد و هيچ ارتباطى به كمالات معنوى فرد و منزلت او در پيشگاه خداوند ندارد. اين قبيل توانايى‌ها و تفاوت‌ها نظير اين است كه، مثلا، برخى افراد به طور طبيعى ديد چشمشان خوب است و برخى ديگر از بدو تولد مشكل بينايى دارند و ناچارند از عينك استفاده كنند. آيا اين‌كه برخى افراد ديدشان طبيعى است و برخى در اين زمينه به طور طبيعى نقص و كمبودى دارند دليل بر اين است كه گروه اول در پيشگاه خدا مقرّب‌ترند و از كمالات و فضايل انسانى و معنوى بيشترى برخوردارند؟

غير از قدرت‌هاى خارق العاده‌اى كه به صورت طبيعى و مادرزادى در برخى افراد وجود دارد، برخى افراد نيز با تحمل رياضت‌ها و انجام تمرين‌هايى به برخى توانايى‌هاى جسمى و روحى دست پيدا مى‌كنند و مى‌توانند كارهاى خارق العاده‌اى انجام دهند و يا ادراكات و مشاهدات غيرمتعارف و فراتر از معمول داشته باشند. اين نوع توانايى‌ها و انجام امور خارق عادت نيز مشترك بين حق و باطل است و دليلى بر حقانيت فرد و مسلك و روش و طريقه او نيست. بسيارى از مرتاضان هندى كه اعتقادى به دين و خدا

و قيامت ندارند از اين قبيلند. البته مرتاض‌هاى هندى به نوعى به بقاى روح معتقدند؛ ولى به هر حال به خدا به آن معنايى كه ما معتقديم و او را آفريدگار و مدبّر عالم و منزه از جسم و جسمانيات مى‌دانيم اعتقادى ندارند و وحى و نبوت را هم به كلى منكرند. تنها چيزى كه هست، در اثر اعتقاد به بقاى روح مى‌توانيم بگوييم اعتقادى به معاد دارند، كه البته پيدا است آن نيز با اعتقادى كه ما درباره معاد و قيامت داريم تفاوت كلى و اساسى دارد. در هر صورت اين مرتاض‌هاى هندى با اين‌كه قطعاً اعتقادات و طريقه و مسلكشان باطل است، ولى در اثر رياضت‌هايى كه مى‌كشند به برخى قدرت‌هاى روحى دست پيدا مى‌كنند و مى‌توانند كارهاى عجيب و خارق العاده‌اى انجام دهند. البته اين‌ها فرقه‌هاى مختلفى هستند و قبلا بيشتر بوده‌اند و در حال حاضر كمتر چنين افرادى وجود دارند، ولى كم و بيش در گوشه و كنار يافت مى‌شوند. رياضت‌هايى كه اين مرتاضان متحمل مى‌شوند گاهى واقعاً بسيار سخت و طاقت‌فرسا است و هر كسى توان و اراده انجام آن‌ها را ندارد. اين رياضت‌ها باعث مى‌شود كه آن‌ها دريافت‌هايى داشته باشند، چيزهايى را ببينند و كارهايى انجام دهند كه ديگران راهى به‌ندارند. برخى از آن‌ها مى‌توانند از حوادث گذشته و حتى آينده خبر دهند. نمونه‌هاى متعددى از اين موارد وجود دارد و افراد متعددى كه مورد وثوق و اعتماد نيز هستند خود از نزديك اين مسايل را مشاهده و آن‌ها را به صورت مكتوب يا شفاهى براى ما نقل كرده‌اند. مرتاضان هندى، براى مثال، كسى را كه تا به حال نديده‌اند به اسم صدا مى‌زنند و مى‌گويند كه از كجا آمده، چه قصد و منظورى دارد و چه وقت و به كجا خواهد رفت. شخص موثقى براى خود من نقل كرد كه يك مرتاض هندى به او گفته بود كه شما روز پنج‌شنبه اين شهر را ترك خواهيد كرد. آن شخص مى‌گفت اين در حالى بود كه ما براى روز چهارشنبه بليط هواپيما تهيه كرده بوديم. مى‌گفت در دلم به سخن او اهميتى ندادم و گفتم اين از جمله اشتباهات او است، ولى به هر حال چيزى به او نگفتم. روز چهارشنبه كه براى پرواز به فرودگاه رفتيم، گفتند پرواز لغو شده و حركت ما به روز پنج‌شنبه موكول شد و ما فردا آن‌جا را ترك كرديم.

اين امرى عادى نيست كه به كسى كه بليط چهارشنبه را در دست دارد به طور جزم و يقين بگويند شما پنج‌شنبه مسافرت خواهى كرد و همان‌طور هم بشود. با اين همه، نمى‌توان اين امر را نشانه مقامات معنوى و الهى فرد و مقام و منزلت او نزد خداى متعال دانست.

به هر حال علاوه بر قدرت‌هاى خدادادى و طبيعى، كسانى نيز با انجام رياضت‌ها و تمرين‌هاى طاقت‌فرسا و فراوان، واجد توانايى‌ها و قدرت‌هايى مى‌شوند كه مى‌توانند ادراكات و اطلاعات فوق معمول داشته باشند و كارهاى خارق العاده انجام دهند. كارها و مسايلى از قبيل احضار ارواح و ارتباط با آن‌ها و احضار جنّيان و استفاده از اطلاعات آن‌ها و به خدمت گرفتن آنان نيز در همين محدوده قرار مى‌گيرد. مجموع اين امور، قدر مشترك و عنوان عامش اين است كه انسان آگاهى‌هاى خارق العاده‌اى داشته باشد و اطلاعاتى از راه‌هاى غيرمتعارف كه از راه چشم و گوش و تعليم و تعلم عادى نيست به دست آورد. براى كسب اين امور نيز يك سرى تمرين‌ها و رياضت‌هايى لازم است. البته از يك سو كمتر افرادى چنين همت‌هايى دارند كه چنين رياضت‌هايى را متحمل شوند و از سوى ديگر نيز ممكن است اصولا تحمل چنين رياضت‌هايى عاقلانه نباشد و مسيرهاى بهتر و منطقى‌تر و آسان‌ترى وجود داشته باشد كه انسان بتواند با زحمت كمترى به كمالات بيشتر و بالاترى نايل گردد. ملاحظه و نكته قابل تأمل ديگر درباره اين‌گونه ادراكات و اطلاعات اين است كه بسيارى از آن‌ها در حقيقت هيچ فايده و نفعى براى انسان ندارند و مشكلى را حل نمى‌كنند. مگر ما از همين اطلاعاتى كه از راه چشم و گوش و قواى عادى و معمول خود به دست مى‌آوريم چه اندازه استفاده مى‌كنيم كه بخواهيم در پى راه‌هاى غيرمعمول و كسب اطلاعات بيشتر باشيم؟ بر فرض هم كه بدانيم كسى ديروز چه كار كرده يا فردا چه خواهد كرد و به كجا خواهد رفت؛ اين چه امتيازى براى ما محسوب مى‌شود و كدام كمال و مقام و فضيلت واقعى و انسانى را براى ما به ارمغان خواهد آورد؟ اين بيشتر يك هوس است كه انسان مى‌خواهد چيزى را داشته

باشد كه ديگران ندارند، وگرنه از نظر مسايل مهم معنوى و تكامل انسانى، اين قبيل امور معمولا چندان نفع و اثرى براى انسان ندارند.

در هر صورت اين امور واقعيت دارد و تحقق چنين چيزهايى ممكن است و بالاتر از امكان، واقع هم شده است. راه تحصيل آن نيز باز است و استاد دارد و قابل تعليم و تعلم است. عده‌اى نيز در اين راه‌ها گام مى‌گذارند و با مراجعه به استاد و دريافت دستورات و تعاليم لازم و عمل به آن‌ها چنين حالات و توانايى‌هايى هم برايشان پيدا مى‌شود. در اين ميان آنچه مهم است توجه به اين نكته است كه اين امور دليل بر اين نيست كه شخص نزد خداى متعال مقام و منزلتى دارد. همان گونه كه اشاره كرديم، ممكن است كسى به كلى منكر خدا و همه اديان و مخالف تمامى انبيا و اوليا باشد اما تمرين‌ها و رياضت‌هايى انجام دهد و به چنين نتايجى نيز دست يابد. همان‌گونه كه احضار روح و ارتباط با جن و نظاير آن نيز به همين صورت است. كسانى هستند كه تسخير جن مى‌كنند و با فراهم كردن مقدمات و انجام كارهايى يك يا چند جن را به خدمت مى‌گيرند و از آنها براى دست‌رسى به اطلاعات كمك مى‌گيرند. جن بسيار سريع حركت مى‌كند و مى‌تواند سريعاً از جايى به جايى منتقل شود و اطلاعاتى را از جايى كسب كند و به سرعت در اختيار كسى قرار دهد كه با او ارتباط دارد.

البته ناگفته نگذاريم كه در اين امور، مدعيان دروغين نيز بسيار فراوانند و تعدادشان از كسانى كه در اين امور زحمت‌هايى كشيده‌اند و واقعيتى در كارشان هست بسيار بيشتر است. هم‌چنين گاهى براى رسيدن به اين امور و احضار روح و تسخير جن و امثال آن، كارهاى خلاف شرع انجام مى‌دهند. براى مثال، در مقابل توهين به مقدسات چيزهايى به دست مى‌آورند و شياطين مطالب و اطلاعاتى را در اختيار آنان قرار مى‌دهند. جنّيان نيز مانند انسان‌ها مؤمن و كافر دارند و جنيان كافر گاهى براى اين‌كه خدمتى را براى كسى انجام دهند آن را منوط به انجام كارهاى خلاف شرع و برخى اهانت‌ها توسط شخص مى‌كنند. نمونه‌هاى متعددى از اين قبيل وجود دارد. براى مثال، گاهى كسانى براى آن‌كه

ارتباطشان را با جن كافرى حفظ كنند ‌العياذ بالله‌ـ نمازشان را ترك مى‌كنند و اهانت‌هاى وقيحانه‌اى را به ساحت قرآن روا مى‌دارند كه زبان و قلم از بيان آن‌ها شرم دارد!

بنابراين هرگونه كار خارق العاده‌اى كه از كسى سر بزند و هر اطلاعى كه از راهى غير معمول به دست آيد دليل بر ارتباط فرد با خدا و ارجمند بودن او در درگاه بارى تعالى نيست. امورى را كه بر شمرديم گرچه از مقوله امور خارق العاده و كسب اطلاعات از طريق غيرعادى است، ولى هيچ يك از آن‌ها از مقوله مكاشفه نيست. نه «تله‌پاتى» از مقوله مكاشفه است، نه احضار ارواح، نه ارتباط با جن و تسخير آن و نه رياضت‌هايى كه مرتاضان هندى مى‌كشند. مكاشفه، همان گونه كه اشاره كرديم، حالتى است روحى كه براى شخص دست مى‌دهد و انسان در يك حالت نيمه آگاهانه و حالتى بين خواب و بيدارى‌‌كه اصطلاحاً به آن «خلسه» گفته مى‌شود‌ـ چيزهايى را مشاهده و دريافت مى‌كند. براى عروض چنين حالتى يك نوع لطافت روحى لازم است و از اين رو براى هر كسى پيش نمى‌آيد. روح بايد از نوعى وارستگى و تعالى خاص برخوردار باشد تا اين حالت براى انسان پيدا شود.

 

مكاشفه رحمانى و شيطانى

با اين همه، ارباب فن و مشايخ و بزرگانى كه همه فرَق متصوفه به آن‌ها احترام مى‌گذارند، خودشان در نوشته‌ها و كتاب‌هايشان آورده‌اند كه مكاشفات بر دو دسته هستند: مكاشفات ربانى و رحمانى، و مكاشفات شيطانى. به عبارت ديگر، گاهى مشاهدات و ادراكاتى كه در حال خلسه براى انسان پيش مى‌آيد از ناحيه خداى متعال، و گاهى نيز از القائات شيطان است. در مكاشفه شيطانى نيز نظير مكاشفه رحمانى، شخص واقعاً، براى مثال، صدايى را مى‌شنود يا چيزى را مى‌بيند كه ديگران نمى‌بينند و نمى‌شنوند؛ ولى القا كننده آن شيطان است. گاهى، مثلا، ندا و هاتفى غيبى خبرى مى‌دهد

و بعد هم آن خبر واقعيت پيدا مى‌كند و صدقش آشكار مى‌شود؛ ولى آن هاتف غيبى در واقع شيطان است و اين مسأله در حقيقت مقدمه‌اى است براى فريفتن شخص و وارد كردن او در مسيرى كه مدنظر شيطان لعين است. شيطان دشمن قسم خورده آدمى است و مى‌كوشد تا به هر طريق ممكن انسان را به گمراهى بكشاند و او را از رسيدن به نجات و سعادت محروم سازد:

قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين؛(1)[شيطان] گفت: پس به عزت تو سوگند كه حتماً همگى [انسان‌ها] را گمراه خواهم كرد، مگر آن بندگان خالص تو را.

آرى، شيطان قسم ياد كرده كه در گمراه كردن همه آدميان تلاش كند و نسبت به هر انسانى اين اميد را دارد كه بتواند به طريقى او را اغوا نمايد. تنها يك دسته هستند كه شيطان در فريفتن و اغواى آن‌ها طمعى ندارد و از اين جهت كاملا از آنان قطع اميد كرده است، و آن‌ها عبارتند از «مخلَصين» كه بنابر روايات ما مقصود حضرات معصومين(عليهم السلام) هستند.

يكى از راه‌هاى شيطان براى فريب انسان استفاده از همين امور عرفانى است كه ممكن است ابتدا امور صحيحى را براى او پيش بياورد تا او را به سوى خود جذب نمايد و سپس به تدريج به گمراهى و انحرافش بكشاند. براى مثال، ممكن است كسى، در يك شبى بشنود كه هاتفى از غيب او را مخاطب ساخته و به وى فرمان مى‌دهد كه از بستر برخيزد و نماز شب بگزارد. نماز شب از مستحبات بسيار مؤكد و از امورى است كه اولياى خدا بسيار بدان اهتمام دارند و قرآن كريم حتى نيل به «مقام محمود» براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به بيدارى سحرگاهان و اقامه نافله شب منوط كرده است:

وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا؛(2) و پاسى از شب را


1. ص (38)، 82 و 83.

2. اسراء (17)، 79.

زنده بدار، تا براى تو [به منزله]نافله‌اى باشد، اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.

از اين رو انسان ترديد نمى‌كند كه اين هاتف غيبى كه او را به نماز شب فرا مى‌خواند، مَلكى است كه از جانب خداوند مأمور به اين كار شده است. سپس خدا را شكر مى‌كند كه چنين لطف و عنايتى به او كرده و براى بيدار كردنش ملكى از ملائكه خود را مأمور نموده است، و به طور طبيعى برمى‌خيزد و نماز شبش را مى‌خواند. چند شب بدين ترتيب مى‌گذرد تا اين‌كه شبى آن هاتف غيبى، براى مثال، مى‌گويد: امشب تا صبح قرآن بخوان! بعد از آن دستور مى‌دهد صله رحم نما و به سراغ فلان كس از بستگانت برو و احوالش را جويا شو! تا اين‌كه پس از مدتى آن هاتف غيبى، مثلا، شبى به او مى‌گويد: اين درسى را كه در حوزه يا دانشگاه مى‌گويى تعطيل كن و به جاى آن در خانه بنشين و قرآن بخوان!

هاتفى كه از غيب سخن مى‌گويد و پيش از اين مرتب دستور به نماز شب و دعا و قرآن و صله رحم داده، انسان شك نمى‌كند كه اين دستورش نيز صواب و به خير و صلاح او است و از اين رو بى‌هيچ درنگ و تأملى از فردا درسش را تعطيل مى‌كند و به جاى درس گفتن براى طلاّب و دانشجويان به قرائت قرآن مى‌پردازد. غافل از اين‌كه آن دستورات و امر به كارهاى مستحبى و نداهاى غيبى در واقع دانه‌هايى بود كه شيطان بر سر راه او مى‌ريخت تا عاقبت او را در دام «ترك واجب» گرفتار كند. شيطان كه در كار خود بسيار استاد و ماهر است متأسفانه در بسيارى از موارد در اين نيرنگ خود پيروز مى‌شود و به مقصود خود كه به انحراف كشاندن آدمى است نايل مى‌آيد.

در هر صورت اين قبيل امور نيز ممكن است در حال مكاشفه براى انسان پديدار شود. گاهى انسان در حال خلسه و حالتى بين خواب و بيدارى چنين حالاتى برايش پيش مى‌آيد. گاه در حالى كه مشغول ذكر است چيزهايى مشاهده مى‌كند، مثلا، نورى يا انوار رنگارنگى را مى‌بيند يا صدايى مى‌شنود. اين امور واقعيت دارد و كسى ممكن است

حقيقتاً چنين چيزهايى را ببيند يا چنين صداهايى را بشنود. با اين همه بايد توجه داشت كه خود اهل فن مى‌گويند اين مكاشفات، هرچند در حال ذكر، در حال نماز و دعا و در سجده و نظاير آن باشد دو دسته است؛ يك دسته مكاشفات شيطانى و يك دسته مكاشفات رحمانى و ربانى. عامل پديدار شدن مكاشفات گاهى «شيطان» و گاهى «مَلَك» است، و تشخيص اين‌كه يك مكاشفه آيا از مصاديق مكاشفات شيطانى است يا از مكاشفات ربانى، كار هر كسى نيست و گاه به غايت دشوار است. ملاك كلى كه محققين از عرفا در اين زمينه به دست داده‌اند اين است كه مضمون مكاشفه را بايد بر كتاب و سنّت عرضه كرد و با آن‌ها تطبيق داد. اگر مضمون آن با قرآن و سنّت موافق بود ‌يا دست كم، مخالف قرآن و سنّت نبود‌ـ درست است، وگرنه معلوم مى‌شود از مكاشفات شيطانى بوده است. بنابراين بر اساس اين گفته محققان و بزرگان عرفان، معيار و محك براى شناختن مكاشفه صحيح از باطل، قرآن و سنّت است.

 

عدم ملازمه مكاشفات رحمانى با كامل و بى‌نقص بودن فرد

تا اين‌جا روشن شد كه اولا مكاشفه با مسايلى نظير «تله‌پاتى» احضار روح، تسخير و احضار جن، و كارهايى از قبيل آنچه كه مرتاضان هندى انجام مى‌دهند تفاوت دارد؛ و ثانياً، مكاشفه نيز خود به دو نوع رحمانى و شيطانى تقسيم مى‌شود و از اين رو هر مكاشفه‌اى دليل بر مقام و منزلت شخص نزد خداى متعال و عنايت حق تعالى به او نيست.

اكنون فرض مى‌كنيم مكاشفه‌اى از نوع صحيح و ربانى براى كسى واقع شد؛ يعنى مكاشفه‌اى كه با كتاب و سنّت مخالفتى ندارد. فرد هم اهل رياضت‌هاى باطل و خلاف شرع نيست و اعتقادات و دين و مذهبش نيز درست است و به تكاليف شرعى خود اعم از نماز و روزه و ساير مسايل هم عمل مى‌كند و خلاصه از نظر اين امور مشكلى در كار او وجود ندارد. براى چنين كسى، در حال عبادت يا دعا و سجده و ذكر، مكاشفه‌اى

واقع شده و به فرض، مضمون آن هم صددرصد موافق كتاب و سنّت است و كاملا مطمئنيم كه ربانى و درست است. حال سخن در اين است كه آيا اين امر دليل بر اين است كه شخص به مقام قطبى و مرشدى رسيده و صلاحيت تربيت ديگران را دارد و حرف‌هايش در مورد ساير مطالب نيز حجت است و بايد آن‌ها را روى چشم گذاشت و پذيرفت؟

در پاسخ اين پرسش بايد بگوييم: هرگز چنين نيست. گاه حتى نوجوانانى در سنين بسيار كم و پايين‌تر از سن بلوغ ديده مى‌شوند كه چنين مكاشفاتى برايشان رخ مى‌دهد. گاه همين مؤمنان ساده‌اى كه غل و غش و مكر و حيله‌اى در زندگى و كارشان ندارند، از كسبه و كشاورز و امثال آنها، در نمازشان يا بعضى حالات ديگر انوارى را مشاهده مى‌كنند و چيزهايى را مى‌بينند. برخى از اين موارد را خود بنده سراغ دارم و شخصاً مى‌شناسم و اين‌گونه نيست كه صرف فرض و مثال باشد. آنچه كه از وقوع مكاشفه براى كسى مى‌توان نتيجه گرفت اين است كه فرد در زمان وقوع آن از نوعى لطافت روحى برخوردار بوده است؛ ولى هيچ گاه نمى‌توان بر اساس آن قضاوت كرد كه فرد به مقام قطب و مربى و مرشدى كامل رسيده كه رأى و سخنش در هر چيزى حجت و بر حق باشد.

اگر ثابت شود كه واقعاً مكاشفه‌اى رخ داده و از نوع ربانى و رحمانى هم بوده است، تازه نظير اين است كه كسى رؤياى صادقه‌اى ديده باشد. آيا اگر كسى خواب راست و صادقى ببيند دليل بر اين است كه از اولياى خدا است؟ آيا افراد معمولى و گنه‌كار و حتى تبه‌كار و جنايت‌كار خواب صادق و درست نمى‌بينند؟ آيا خواب عزيز مصر كه به نص قرآن رؤياى صادقه بود، دليل بر عظمت شخصيت و مقام معنوى و تعالى روحى او است؟ بسيارى از پادشاهان ستمگر رؤياهاى صادقه‌اى مى‌ديدند كه تعبيرش زوال حكومت آن‌ها بود و همان گونه نيز مى‌شد. از اين رو همان گونه كه ديدن رؤياى صادقه دليل بر مقام و عظمت شخصيت معنوى شخص نيست، وقوع مكاشفه براى كسى نيز

نمى‌تواند گواهى باشد بر اين‌كه فرد از اولياى خدا است و فهم و سخنش در مورد همه چيز صواب و درست است. اين‌كه مكاشفه با نوعى لطافت روحى ملازم است سخن ديگرى است و نشانه اين نيست كه فرد از جايگاه و منزلتى ويژه نزد خداى متعال برخوردار است. لطافت روحى داشتن ‌كه بعضى اوقات نام آن را صفاى روحى مى‌گذارند‌ـ بدين معنا نيست كه فرد به چنان وارستگى اخلاقى و معنوى رسيده كه مى‌تواند تربيت ديگران را عهده‌دار شود و همه فهم‌هايش درست و صحيح، و اطاعت ديگران از او لازم است. فراموش نكنيم كه اين ملاحظات درباره مكاشفات رحمانى و ربانى است، وگرنه مكاشفات شيطانى كه ناگفته پيدا است موضوعاً از اين بحث خارجند و هيچ دلالتى بر فضيلت و كمال و تعالى روحى فرد ندارند.

اصولا بايد توجه داشت كه كشف و مكاشفه در نزد اولياى خدا و عارفان وارسته و راستين از امور پيش پا افتاده‌اى است كه كمترين اعتنايى به آن ندارند و هيچ توجهى به آن نمى‌كنند.(1) اين امور براى امثال بنده كه غير از اين چشم ظاهربين نداريم جلب توجه


1. از عارف واصل، مرحوم انصارى همدانى نقل شده كه فرموده بودند: روزى ناگهان احساس كردم كه داراى علم و قدرت بى‌نهايت شده‌ام و ديدم كه همه چيز در اختيار من است. فوراً استغفار كردم و گفتم: خدايا من اين‌ها را نمى‌خواهم، اين‌ها سدّ راه من است و من تنها تو را مى‌خواهم. اين را گفتم، ناگهان ديدم كه فوراً همه آن قضايا از من برگشت.

براى آشنايى با مرحوم آيت‌الله محمدجواد انصارى همدانى همين بس كه وقتى از مرحوم قاضى پرسيدند، آقا بعد از شما به چه كسى مراجعه كنيم، ايشان فرمودند: به آقاى انصارى كه توحيد را مستقيماً از خدا گرفته است. براى مطالعه بيشتر درباره شخصيت و زندگى مرحوم انصارى همدانى، علاقه‌مندان مى‌توانند به كتاب «سوخته» از انتشارات مؤسسه فرهنگى شمس‌الشموس مراجعه كنند.

هم‌چنين نظير قضيه‌اى كه براى مرحوم انصارى ذكر شد، براى مرحوم آيت‌الله شيخ محمد بهارى، از شاگردان ممتاز و برجسته مرحوم ملاحسينقلى همدانى، اتفاق افتاده است. مرحوم بهارى خود مى‌گويد: با شادى تمام خدمت ملاحسينقلى رسيدم؛ ولى هنگامى كه در محضرش حاضر شدم ايشان اصلا عنايتى نكرد و با اكراه مرا رد كرد. از آن‌جا بيرون آمدم و تنها اين استشعار را داشتم كه بگويم لا حول و لا قوّة الا بالله العلى العظيم. وقتى به قبرستان وادى‌السلام نجف رسيدم در آن‌جا ديدم آنچه من به آن رسيده‌ام براى همه عالم هست و اين امتيازى براى من نيست. نزد استادم برگشتم و اين بار مرا با آغوش باز پذيرفت.

مى‌كند. به راستى ديدن نورى در آسمان يا شنيدن يك صداى غيبى چه مشكلى را از انسان حل مى‌كند و موجب پديد آمدن و رشد كدام فضيلت يا ريشه‌كن شدن و تضعيف كدام صفت رذيله در وى مى‌شود؟!(1) از اين رو اولياى خدا اين امور را بازى‌هايى كودكانه تلقى مى‌كنند و بدان توجهى نمى‌كنند. اين امور در نزد آنان مانند خواب‌ها و رؤياهاى رنگارنگى است كه ما مى‌بينيم، با اين تفاوت كه اين خواب‌ها با چشم باز ديده مى‌شود!

در هر صورت، جمع‌بندى آنچه درباره مكاشفه گفتيم به اين صورت است كه: بخشى از اطلاعات غيرعادى كه براى افراد حاصل مى‌شود در نتيجه امورى نظير «تله‌پاتى» است و ربطى به اعمال و حالات و صفات شخص ندارد و در واقع معلول يك‌سرى عوامل طبيعى و خدادادى و غيراكتسابى است. دسته‌اى ديگر از اين نوع اطلاعات نيز گرچه اكتسابى است؛ ولى بر اثر رياضت‌هاى باطل و خلاف شرع حاصل مى‌شود؛ نظير آنچه كه در مورد مرتاض‌هاى هندى مشاهده مى‌شود. سرانجام دسته سومى از اين اطلاعات نيز وجود دارد كه فرد در اثر تقيد به دستورات و رياضت‌هاى شرعى و صحيح به آن‌ها دست پيدا مى‌كند. آنچه كه اصطلاحاً «مكاشفه» ناميده مى‌شود در واقع همين دسته سوم است. با اين حال در مورد اين دسته نيز بايد توجه داشت كه اين‌ها خود به دو نوع رحمانى و شيطانى تقسيم مى‌شوند. از اين رو نبايد هر مكاشفه‌اى را از القائات ملائكه و مأموران غيبى خداوند و مانند آن دانست، بلكه القا كننده مكاشفه


1. آقاى اسلاميه، داماد و شاگرد مرحوم شيخ محمدجواد انصارى همدانى مى‌گويد: ايشان (مرحوم انصارى) اغلبْ افراد را از مكاشفات منع مى‌كردند. مرحوم آقا موت اختيارى، طى‌الارض و همه اين‌ها را حجاب راه مى‌دانستند و مى‌فرمودند مقام قرب غير از اين‌ها است، مقام لقاء پروردگار با اين بچه‌بازى‌ها به دست نمى‌آيد؛ حالا باطن افراد و يا منظره‌اى را هم ديديد، كه چى؟! (به نقل از كتاب سوخته، ص 215)

گاه ابليس و اذناب او هستند. معيار تشخيص مكاشفه رحمانى از مكاشفه شيطانى هم كتاب و سنّت است. در نهايت نيز اشاره كرديم كه اگر هم ثابت شود مكاشفه‌اى رحمانى و ربانى براى كسى رخ داده، دليل بر عظمت مقام و شخصيت او و نيز دليل بر درستى و حجيت ساير سخنان و كارهاى او نيست.

 

«كرامت» و حقيقت و ماهيت آن

و اما در مورد «كرامت» نيز بايد بگوييم بحث آن كم و بيش شبيه بحث «مكاشفه» است. كارهاى خارق العاده نيز نظير اطلاعات خارق العاده انواع مختلفى دارد. هم‌چنين همان گونه كه اطلاعات خارق العاده از راه‌هاى مختلفى حاصل مى‌شود، توان بر انجام كارهاى خارق العاده نيز همين طور است. برخى توانايى‌هاى خارق العاده، غيراكتسابى و معلول عوامل طبيعى و خدادادى است. برخى افراد به صورت طبيعى ساختار ژنتيكى و ساختمان بدنشان به گونه‌اى است كه مى‌توانند برخى كارهاى خارق العاده‌اى انجام دهند كه ديگران از انجام آن‌ها عاجزند. نظير همان خانم روسى كه ذكرش گذشت. البته اين قبيل افراد بسيار كم هستند و به ندرت يافت مى‌شوند.

برخى ديگر از توانايى‌هاى خارق العاده حاصل رياضت‌ها و تمرين‌هاى مستمر و طولانى است. اين كارها انواع مختلفى دارد كه از جمله آن‌ها مى‌توان به سحر، احضار روح، تسخير و احضار جن و برخى كارهايى كه مرتاضان و جوكى‌هاى هند انجام مى‌دهند اشاره كرد. براى مثال، خوابيدن روى اشياى تيز و برنده مانند تيغ و شيشه بدون آن‌كه بدن آسيبى ببيند، جابه‌جا كردن اشيا بدون دخالت اعضا و اسباب ظاهرى، و متوقف كردن قطار يا ماشين به وسيله نگاه و با استفاده از قدرت تمركز ذهنى، از جمله كارهايى است كه اين افراد انجام مى‌دهند.

و بالاخره برخى از كارهاى خارق العاده نيز نتيجه عبوديت و بندگى و عمل به دستورات خداوند و تحمل رياضت‌هاى شرعى و صحيح است.

در هر صورت در مورد اصل اين مسأله جاى هيچ انكارى نيست كه بشر مى‌تواند با برخى تمرين‌ها و رياضت‌هاى خاص، كارهاى خارق العاده‌اى انجام دهد. اين مسأله‌اى است كه به اثبات رسيده و از سوى افراد و گروه‌هاى متعددى از انديشمندان و محققان مورد تأييد قرار گرفته است. بارها تيم‌هاى پزشكى و تحقيقاتى دانشمندان اعم از علوم انسانى و علوم طبيعى و تجربى از كشورهاى مختلف، به ويژه آمريكا و اروپا براى تحقيق اين مسأله به ميان مرتاضان رفته‌اند و مدت‌هاى طولانى را با آن‌ها و در كنار آنان زندگى كرده‌اند. آن‌ها با همه بررسى‌هايى كه در اين تحقيقات و مطالعات متعدد و مختلف انجام داده‌اند، همه نهايتاً تصديق كرده‌اند كارهايى كه اين مرتاضان انجام مى‌دهند طبق هيچ يك از قوانين طبيعى و علمى موجود و شناخته شده نيست. به عبارت ديگر همگى تصديق كرده‌اند كه عوامل طبيعى اقتضاى چنين كارهايى را ندارد و هيچ دليلى در دست نداريم كه اين مرتاضان با استفاده از قوانين طبيعى معمول اين كارها را انجام مى‌دهند.

اين قضاوت نه يك بار و دو بار و نه در يك مطالعه و دو مطالعه، بلكه بارها و در تجربيات و مطالعات متعدد صورت گرفته است. نتايج بسيارى از اين تحقيقات نيز به صورت مكتوب در كتاب‌ها، دايرة‌المعارف‌ها، مقالات و رساله‌هاى مختلف علمى منتشر شده است. اين افراد و گروه‌ها پس از صرف زمان‌هاى مديد و هزينه‌هاى سنگين در نهايت تصديق كرده‌اند كه كارهاى مرتاضان غيرعادى و فرامعمول است و با قوانين طبيعى و فيزيكى و روان‌شناسى و فيزيولوژيكى و نظاير آن‌ها نمى‌توان اين كارها را توجيه كرد. البته ممكن است انواع مختلف كارهايى كه جوكى‌ها و مرتاضان هندى انجام مى‌دهند در واقع بر اساس پاره‌اى قوانين مختلف علمى باشد؛ ولى در هر صورت اين امر دست كم براى بشر امروز هنوز شناخته شده و اثبات شده نيست.

براى مثال، برخى از اين‌ها جلوى قطارى كه با سرعت بيش از يك‌صد كيلومتر در ساعت در حال حركت است، مى‌ايستند يا كنار ريل مى‌آيند و دستشان را به طرف قطار

مى‌گيرند و قطار با آن همه سرعت و مسافر و وزن و شتاب به يك باره سر جاى خود ميخ‌كوب مى‌شود و مى‌ايستد و تا آن مرتاض دستش را بر ندارد يا از جلوى قطار كنار نرود قطار حركت نمى‌كند! اين مسأله در موارد متعددى اتفاق افتاده و مهندس‌ها و متخصصان قطار هر چه تلاش كرده‌اند نه عيب و ايرادى در قطار و سيستم‌هاى مختلف آن يافته‌اند و نه توانسته‌اند قطار را به حركت درآورند. هم‌چنين مواردى پيش آمده كه هواپيما روى باند آماده حركت بوده و تمام مسايل مربوط به پرواز كنترل شده، در اين اثنا يك جوكى از راه رسيده و دستش را گذاشته و هواپيما نتوانسته حركت كند! مهندسان و متخصصان نيز هر كار كرده‌اند فايده نداشته و نتوانسته‌اند هواپيما را راه بيندازند و تا آن جوكى نخواسته، هواپيما از سر جاى خود تكان نخورده است!

اينها مسايلى است كه بارها اتفاق افتاده و در گزارش‌هاى متعدد و معتبر توسط افراد و گروه‌هاى مختلف ثبت و ضبط شده است و جاى انكار و ترديد نيست. اين امور نشانه آن است كه خداى متعال به روح انسان آن‌چنان قوا و قدرتى داده كه اگر تربيت و تقويت گردد، مى‌تواند بر قوا و قوانين طبيعت غالب و فائق آيد.

اما آيا اين همه، دليل بر اين است كه آن جوكى با آن سر و وضع و زندگى كثيف و آلوده‌اش از اولياء الله و اقطاب و اخيار و اوتاد است كه بايد از او اطاعت كرد و خاك پايش را براى تبرك برد؟!! روشن است كه هرگز چنين نيست و چنين انديشه‌اى پندار و تصورى خام و بى‌اساس و باطل است. اين جوكى كه به هيچ دين و پيامبر و كتاب آسمانى اعتقاد ندارد و جز همان رياضت‌هايى كه به آن‌ها مشغول است كار و عبادت و اطاعتى را نمى‌داند و نمى‌شناسد چگونه مى‌تواند از اولياء الله و مقربان درگاه الهى باشد؟! كار اين جوكى نظير آن پهلوانى است كه در اثر تمرين و تكرار به توانايى‌هايى دست پيدا كرده كه در افراد معمولى وجود ندارد. اگر يك قهرمان وزنه‌بردارى مى‌تواند وزنه‌هايى را بلند كند كه افراد معمولى نمى‌توانند، اين امر جز در سايه تمرين و تكرار و تحمل زحمت‌ها و سختى‌هاى فراوان نيست. جوكى هم همين گونه است. نهايتاً تفاوت در اين

است كه تمرين‌هايى كه آن وزنه‌بردار انجام مى‌دهد مربوط به جسم است اما تمرين‌ها و رياضت‌هاى جوكى به روح مربوط مى‌شود و او با ضبط نفس و در فشار قرار دادن و حبس كردن آن و براى روزهاى متوالى و مدت‌هاى مديد آن را از خواسته‌هايش منع كردن، به قدرت‌ها و توانايى‌هاى خارق العاده روحى دست پيدا مى‌كند. به هر حال اين رابطه‌اى است كه آن‌ها كشف كرده‌اند كه با ضبط نفس و كم خوردن و كم خوابيدن و تحميل برخى فشارها بر خود، مى‌توان اراده را تقويت كرد به طورى كه بر قواى طبيعت غالب شود. بر اساس اين رابطه، فرد هر مقدار در اثر كنترل نفس، قدرت اراده و تمركز خود را بالا برده باشد به همان ميزان مى‌تواند تصرفاتى در طبيعت داشته باشد و كارهاى خارق العاده انجام دهد.

 

«سحر» و «كرامت»، دو مقوله مختلف

بنابراين گرچه انجام كارهاى خارق العاده دروغ نيست و واقعيت دارد؛ ولى هر كار خارق العاده‌اى «كرامت» الهى و نشانه منزلت شخص نزد خداى متعال و عنايت حق تعالى به او نيست. براى مثال، برخى كارهاى خارق العاده از مقوله «سحر» است و «سحر» و «كرامت» دو مقوله مختلف هستند. سحر و جادو فى الجمله حقيقت دارد و قرآن و روايات ما نيز تأييد مى‌كند كه حقيقت و واقعيتى به نام «سحر» وجود دارد و از طريق آن مى‌توان برخى كارهاى خارق العاده را انجام داد و مثلا، بين زن و شوهر اختلاف و جدايى ايجاد كرد. در قرآن كريم مى‌خوانيم:

وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ وَما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَمارُوتَ وَما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَد حَتّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَد إِلاّ بِإِذْنِ الله؛(1) و [يهود] از آنچه شياطين در پادشاهى


1. بقره (2)، 102.

سليمان بر مردم مى‌خواندند پيروى كردند. سليمان هرگز [دست به سحر نيالود و] كافر نشد، ولى شياطين كفر ورزيدند و به مردم سحر آموختند. و [يهود هم‌چنين] از آنچه بر دو فرشته بابل، هاروت و ماروت، نازل شد پيروى كردند. و [آن دو] به هيچ كس چيزى نمى‌آموختند مگر اين‌كه از پيش به او مى‌گفتند: ما وسيله آزمايشيم، پس كافر نشو [و از اين تعليمات سوء استفاده نكن]. اما آن‌ها از آن دو فرشته مطالبى را مى‌آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند؛ هرچند هيچ گاه نمى‌توانند بدون اجازه خداوند به احدى زيان برسانند.

و اما اين‌كه سحر و حقيقت و ماهيت آن چيست، چگونه افراد به آن دست پيدا مى‌كنند، چه انواعى دارد و... مسايلى است كه از بحث كنونى ما خارج است. علاوه بر اين‌كه بنده نيز نه ساحرم و نه علم آن را مى‌دانم. البته كتاب‌هايى در اين زمينه هست، بنده نيز برخى از آن‌ها را مطالعه كرده‌ام؛ ولى به هر حال اين موضوع امرى تخصصى است و مباحث خاص خود را دارد. در مواردى نيز حتى ممكن است براى ابطال سحر، آموختن آن بر كسى واجب شود.

در هر صورت، اصل اين‌كه چيزى به نام سحر و جادو وجود دارد درست است و سحر امرى واقعى است و همان گونه كه اشاره كرديم قرآن و روايات نيز واقعيت داشتن آن را تأييد مى‌كند. اما اگر كسى ساحر شد و سحر بلد بود و از اين طريق كارهاى خارق العاده انجام داد، آيا از اولياء الله مى‌شود و نشانه آن است كه او را با خداوند سر و سرّى است و قرب و منزلتى در پيشگاه خداى متعال دارد؟ سحر يعنى طبيعت را مقهور خود ساختن و تصرف در قوانين طبيعت، و حتى بالاتر، يعنى قدرت تصرف و تأثيرگذارى در دل‌هاى مردم به طورى كه بتواند ميان زن و شوهر يا دو دوست بسيار صميمى كينه و كدورت ايجاد كند؛ ولى اين‌ها هيچ دليلى بر عظمت شخصيت معنوى فرد و مقرّب بودن وى در درگاه خداوند نيست.

به علاوه، اين همه نيز در صورتى است كه سحر و ادعاى آن حقيقى و واقعى باشد، وگرنه در اين راه فراوانند داعيه‌داران دروغين و كسانى كه در اين كار حرفه‌اى هستند و تنها به دنبال پول درآوردن و پر كردن جيب خود و كسب مال و ثروتند. بسيارند كسانى كه ادعاى سحر و ابطال سحر و آشتى انداختن بين زن و شوهر و پيدا كردن گمشده و امثال آن را دارند؛ ولى در واقع دستشان خالى است و چيزى در چنته ندارند و تنها مردم ساده دل و زودباور را مى‌فريبند و جيب‌هايشان را خالى مى‌كنند. البته همان گونه كه اشاره كرديم، اصل سحر و جنّ فى الجمله صحيح است و در قرآن هم آمده است؛ ولى اين بدان معنا نيست كه هر شب بترسيم كه نكند جن در رختخوابمان آمده باشد! يا هر كس ادعاى سحر و ارتباط با جن و تسخير آن مى‌كند، راست مى‌گويد. معمولا در بين صدها مدعى به ندرت يكى پيدا مى‌شود كه واقعاً راست بگويد و چيزى در چنته داشته باشد.

اگر كسى سفرى به هندوستان داشته باشد، مى‌تواند از نزديك نمونه‌هاى اين امور خارق العاده را كه به وسيله مرتاضان هندى انجام مى‌شود ملاحظه كند. آن‌ها كه گاه سر و وضع و ظاهرى بسيار كثيف و عجيب و غريب دارند كارهايى انجام مى‌دهند كه در حقيقت خارق العاده و گاه آن‌چنان باور نكردنى است كه انسان با اين‌كه با چشم خود مشاهده مى‌كند اما به سختى باورش مى‌شود كه بيدار است و خواب نمى‌بيند! با اين همه، هيچ يك از اين‌ها دلالتى بر مقام و منزلتى براى شخص در پيشگاه خداوند ندارد، بلكه زحمتى كشيده‌اند و مزدى هم گرفته‌اند. براى وضوح بيشتر اين مطلب مناسب است يكى از روايات اسلامى را كه در اين زمينه وارد شده در اين‌جا با هم مرور كنيم.

 

امام صادق(عليه السلام)  و شخص غيب‌گو

در روايتى چنين آمده كه در زمان امام صادق(عليه السلام) شخصى وارد مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) شد و مدعى بود كه هر كس هر چه را مى‌خواهد در دستش پنهان كند و من به او خبر مى‌دهم

كه آن چيست. مردم دور او جمع شدند و هركس چيزى را در دستش مى‌گرفت و از آن شخص سؤال مى‌كرد كه اين چيست؟ او نيز همه پاسخ‌ها را درست مى‌داد و حتى در يك مورد نيز اشتباه نمى‌كرد. در مسجد همهمه‌اى بود و مردم از سر و روى يكديگر بالا مى‌رفتند و مى‌خواستند ببينند اين شخص كيست كه از غيب خبر مى‌دهد. در اين اثنا امام صادق(عليه السلام) وارد مسجد شدند و هنگامى كه آن سر و صدا و ازدحام را ديدند از علت آن سؤال كردند. مردم گفتند: شخصى آمده و چنين ادعايى كرده و هر كس هم او را مى‌آزمايد پاسخ درست مى‌دهد. حضرت جلو رفتند و چيزى را در دستشان پنهان كردند و از آن مرد سؤال كردند اين چيست كه در دست من است؟ او تأملى كرد و سپس در حالى كه آثار حيرت و تعجب در چهره‌اش نمايان بود به حضرت نگريست. امام صادق(عليه السلام) پرسيد: چرا تعجب كردى، آيا نمى‌توانى بگويى در دست من چيست؟ آن مرد گفت: چرا مى‌دانم در دست شما چيست، ولى تعجب من از اين است كه شما چگونه آن را به دست آورده‌ايد؟ حضرت فرمودند: مگر در دست من چيست؟ گفت: من الآن نگاه كردم و ديدم همه چيز در عالم سر جاى خودش قرار دارد؛ تنها تغييرى كه رخ داده اينست كه پرنده‌اى در جزيره‌اى دو عدد تخم گذاشته بود و الآن يكى از آن‌ها نيست و بايد در دست شما باشد! حضرت فرمودند: درست گفتى؛ و سپس دستشان را باز كردند و آن تخم پرنده را به او و همه مردم حاضر در مسجد نشان دادند. سپس امام صادق(عليه السلام)رو كردند به آن شخص و پرسيدند: از كجا اين علم و توانايى را به دست آورده‌اى؟ گفت: با هواى نفسم مخالفت كردم و هر چه دلم خواست، خلاف آن انجام دادم. حضرت فرمودند: دلت مى‌خواهد مسلمان شوى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: تو خودت الآن گفتى هر چه دلم بخواهد خلاف آن عمل مى‌كنم؛ چرا در اين‌جا با نفست مخالفت نمى‌كنى؟ آن مرد كه محكوم شده بود و پاسخى نداشت، قبول كرد و مسلمان شد. پس از آن‌كه اسلام آورد مردم باز از او خواستند كه بگويد در دست آن‌ها چيست. اين بار هر چه كرد، نتوانست جواب آن‌ها را بدهد. مردم و خود آن شخص بسيار تعجب

كردند. گفتند مثل اين‌كه همان دين و راه و روش قبلى درست و بر حق بود؛ چرا كه به محض قبول اسلام، آن همه علم و قدرت عجيب و غريب از بين رفت و تمام شد. امام صادق(عليه السلام) به آن مرد فرمود: تا به حال زحمتى كشيده بودى و خداوند مزد آن را در همين دنيا به تو داده بود؛ چون بر باطل بودى و در آخرت نصيبى نداشتى كه بخواهند آن‌جا چيزى به تو بدهند. اكنون كه مسلمان شدى بهترين و بزرگ‌ترين نعمت و پاداش را گرفتى و از اين رو آن پاداش و نعمت قبلى از تو سلب شد. از اين پس نيز هر زحمتى كه بكشى و در راه خدا با نفست مخالفت كنى پاداش آن را براى آخرتت ذخيره خواهند كرد.

 

تشخيص كرامت از موارد مشابه آن

بنابراين قدرت بر تصرف در طبيعت و انجام كارهاى خارق‌العاده، دليل برداشتن مقام و منزلتى نزد خداى متعال نيست. البته دليل برنداشتن مقام و منزلت هم نيست و ممكن است واقعاً بندگان شايسته‌اى باشند كه خداوند آن‌ها را دوست بدارد و مصلحت بداند كه گاهى به دست آن‌ها كارهاى خارق العاده‌اى را جارى كند. داشته‌ايم بندگان صالحى كه به مقام «مستجاب الدعوه» بودن رسيده بودند و هر دعايى كه به پيشگاه خداى متعال مى‌كردند مستجاب مى‌گرديد. بزرگان و علما و صلحايى داشته‌ايم كه به اذن خداى متعال بيماران را شفا مى‌دادند. از اين رو چنين مواردى نيز ممكن است وجود داشته باشد؛ ولى به هر حال كليت ندارد و نمى‌توان انجام هر كار خارق‌العاده‌اى را نشانه آن دانست كه شخص از اولياء الله و عباد صالح و مقرّبان درگاه الهى است. انجام اين امور همان گونه كه ممكن است نتيجه عبوديت و بندگى و در اثر تقرب فرد به خداى متعال باشد، ممكن هم هست از راه‌هاى باطل و غلط و با مساعدت شيطان باشد.(1) همان گونه كه اشاره كرديم،


1. آقاى احمد انصارى فرزند عارف وارسته، مرحوم شيخ محمدجواد انصارى همدانى، درباره كشف و كرامت، از قول مرحوم انصارى چنين نقل مى‌كند: به كرامات و مكاشفات به هيچوجه اعتنا نكنيد، مگر در جايى كه دستور داشته باشيد.‌... انسان ممكن است شق‌القمر هم بكند؛ ولى ولىّ خدا نباشد. (سوخته، ص 214)

هم‌چنين آقاى اسلاميه، داماد مرحوم انصارى، به نقل از آن بزرگوار مى‌گويد: مكاشفه براى سالك از دو جهت خطر دارد؛ يكى تشخيص خدايى بودن يا شيطانى بودن، چون نفس قوّه خلاقه دارد و تشخيص اين دو مشكل است. و ديگر اين‌كه سالك را متوقف مى‌كند و شخص به همين جزئيات مشغول مى‌شود. (همان، ص 224)

كسى مى‌تواند از طريق ارتباط با جن و برخى قدرت‌هاى مخفى و نامرئى ديگر نظير ارواح، چنين كارهايى را انجام دهد. برخى كارهاى خارق العاده ممكن است نتيجه سال‌ها تمرين و تكرار و پى‌گيرى‌هاى مستمر و شبانه‌روزى و طاقت‌فرسا و بر اساس اين قاعده باشد كه زحمتى كشيده و مزدش را هم گرفته است. البته اين امكان هم وجود دارد كه كسى واقعاً در اثر تسليم در برابر خداوند و عبوديت، صاحب كراماتى شده باشد.

اكنون اين سؤال پيش مى‌آيد كه در اين صورت چگونه مى‌توان تشخيص داد كه يك كار خارق العاده آيا از مصاديق «كرامت الهى» است يا از انواع ديگر كارهاى خارق العاده مى‌باشد؟ پاسخ اين است كه اين امر ميسر نيست مگر آن‌كه ما شخص را به درستى بشناسيم. البته اين كار ممكن است ‌به ويژه در برخى موارد‌ـ كار چندان ساده‌اى نباشد؛ ولى به هر حال چندان دشوار و ناممكن هم نيست. انسان مى‌تواند بررسى كند كه آيا اعتقادات شخص و مذهب و مسلك، و رفتار و كردارش درست بوده و آيا زندگى خود را طبق دستورات شرع مقدس و خدا و پيامبر تنظيم كرده يا اين‌كه اهل اعمال خلاف شرع و رياضت‌هاى باطل است و عقايد درست و صحيحى ندارد.

 

ظاهر، گواه باطن؟

به هر حال آنچه كه باز هم بر آن تأكيد مى‌كنيم، اشتباهى است كه در تشخيص «كشف» و «كرامت» الهى و ربانى از امور باطل ممكن است براى انسان پيش آيد. همان گونه كه

كراراً متذكر شديم، داشتن علوم و اطلاعات غير‌متعارف و غيبى و شبه‌غيبى، و هم‌چنين انجام كارهاى خارق العاده از امورى است كه مشترك بين حق و باطل است. بسيارى از كارهاى خارق العاده وجود دارد كه اهل باطل نيز ممكن است بتوانند انجام دهند. اشاره كرديم مرتاضان بسيارى هستند كه بدون اعتقاد به خدا و هيچ دين و مذهب صحيحى كارهاى خارق العاده‌اى انجام مى‌دهند. موارد فراوانى از اين نوع كارها هست كه به تصرفات جنّيان انجام مى‌شود و در برخى از آن‌ها حتى خود فرد هم متوجه نيست كه در واقع اين جن است كه او را بر انجام آن كار خارق‌العاده مدد مى‌رساند. بسيارى از اين توانايى‌ها و انجام امور خارق‌العاده نتيجه تقويت روح و رياضت‌هايى است كه فرد به واسطه آن‌ها روح خود را قوى كرده است. اين نيز يكى از روابط علّى و معلولى و قانون‌هاى خداوند در اين عالم است. همان گونه كه با ورزش، جسم انسان تقويت مى‌شود و كارهايى انجام مى‌دهد كه ديگران نمى‌توانند، كسانى هم كه رياضت مى‌كشند در واقع ورزش روحى انجام مى‌دهند و روحشان قوّتى پيدا مى‌كند كه مى‌توانند كارهاى خارق العاده‌اى انجام دهند. اين امر دليل قرب به خدا نيست، بلكه زحمتى مى‌كشند و خداوند مزدشان را در همين دنيا مى‌دهد.

بنابراين صرف اين مطلب را كه برخى اعمال خارق العاده از كسانى سر بزند، نبايد دليل آن دانست كه آن‌ها مقامات معنوى و عرفانى عالى و بالايى دارند. از مباحث انجام گرفته در اين كتاب، اكنون بايد به خوبى روشن شده باشد كه اصولا ركن اساسى و مهم در «عرفان» و سير الى الله، پايه و درجه‌اى است كه فرد در «معرفت خداى متعال» كسب مى‌كند. مقصود از اين معرفت نيز هم‌چنان كه بارها اشاره شد، معرفت حضورى و شهودى است، و اين چيزى است كه غير از خود شخص، ديگران راهى به آن ندارند. اين‌كه آيا چنين معرفتى در نفس فرد وجود دارد يا خير، و اگر هست در چه پايه و درجه‌اى است، امرى است كه از حيطه علم و اطلاع ما خارج است و تنها از راه مطالبى كه شخص بر زبان مى‌آورد و بازگو مى‌كند كم و بيش مى‌توان در اين باره حدس‌هايى

زد. البته در اين حال نيز بايد توجه داشت كه بر زبان آوردن و اظهار مطالب عرفانى نيز مشترك است بين اين‌كه فرد واقعاً چيزى از حقيقت عرفان يافته باشد يا آن‌كه تنها الفاظى را از ديگران آموخته و همان‌ها را تكرار مى‌كند. از اين رو هر كس هم كه الفاظ پر طمطراق و مضامين عالى عرفانى بر زبان جارى مى‌كند دليل بر آن نيست كه معانى آن‌ها را نيز يافته و شهود كرده است، بلكه چه بسا آن اظهارات نتيجه مطالبى است كه در كتاب‌ها خوانده يا از اساتيد علم عرفان تلقى كرده است.

در اصول حقيقت عرفان، كه همان معرفت شهودى خداى متعال است، هيچ ملازمه‌اى با اظهار و ذكر مطالب عرفانى و يا انجام امور خارق العاده ندارد. نه دانستن و ذكر مطالب و مفاهيم عرفانى و انجام امور خارق عادت دليل بر وجود حقيقت عرفان نزد كسى است، و نه بلد نبودن الفاظ و اصطلاحات عرفانى و ظاهر نشدن امور خارق العاده از كسى دليل بر آن است كه او از معرفت شهودى و حضورى خداى متعال بهره‌اى ندارد. در حقيقت در مورد اين مسأله چهار حالت متصور است:

ممكن است كسى الفاظ و مطالب عرفانى را بداند و امور خارق العاده از او مشاهده شود اما در عين حال چيزى از حقيقت عرفان را نيافته باشد.

ممكن است كسى الفاظ و مفاهيم و اصطلاحات متداول در عرفان را نداند و هيچ امر خارق العاده‌اى نيز از او سر نزند؛ ولى به حقيقت عرفان رسيده و معرفت حضورى خداوند در نفس او متجلى شده باشد.

ممكن است كسى نه از الفاظ و اصطلاحات عرفانى چيزى بداند و نه خرق عادتى انجام دهد و در واقع نيز به روح و حقيقت عرفان راهى پيدا نكرده باشد.

سرانجام ممكن است كسى، هم الفاظ و مفاهيم عرفانى را بداند و هم كشف و كرامت از او ديده شود و هم حقيقت معانى و مطالب عرفانى را يافته و درك كرده باشد.

هنگامى كه بين دو امر چنين رابطه‌اى وجود داشته باشد، در اصطلاح علم منطق گفته مى‌شود بين آن‌ها نسبت «عموم و خصوص من وجه» برقرار است. در هر حال صرف

اين‌كه كسى الفاظ پيچيده و پر طمطراق عرفانى به كار مى‌برد و موشكافى‌ها در اصطلاحات و مطالب عرفانى مى‌كند، هيچ دليلى بر اين نيست كه حظ و بهره بالايى نيز از معرفت قلبى و شهودى خداى متعال دارد. هم‌چنان كه آشنا نبودن با مفاهيم و مطالب عرفانى يا عدم ذكر آن‌ها دليل بر نرسيدن فرد به حقيقت عرفان و مقامات والاى عرفانى نيست. هم‌چنين، نه ظهور كشف و كرامات و امور خارق العاده از كسى گواه بر مقامات عالى معنوى و عرفانى او است و نه عدم ظهور اين امور دليل آن است كه فرد به بارگاه قرب الهى و مقامات منيع عرفانى راهى ندارد.

اصولا يكى از نكات مهمى كه در باب عرفان بايد بدان توجه داشت اين است كه درباره مقامات معنوى و عرفانى اشخاص به آسانى نمى‌توان قضاوت كرد و ظاهر آن‌ها را ملاك قرار داد. آنچه كه ما مى‌توانيم بر اساس آن قضاوت كنيم اين است كه ببينيم چه كسانى زندگى‌شان بيشتر با موازين شرعى وفق مى‌دهد و ريزه‌كارى و دقت در اعمال و رفتارشان حاكى از اخلاص آنها، عمق و دقت در معرفت خداوند، و اعتماد به خدا و توكل بر او و نظاير آن‌ها است. مشاهده اين امور است كه تا اندازه‌اى مى‌تواند ما را به پايه معرفت و عرفان شخص رهنمون شود، و در هر صورت، كسى مى‌تواند حقيقت مراتب شهود و معرفت قلبى اشخاص نسبت به خداوند را درك كند و تشخيص دهد كه در اثر طىّ مدارج عالى كمال انسانى احاطه‌اى بر روح پيدا كرده باشد، آن هم احاطه‌اى راستين نه خيالى و پندارى.

 

 

بنده كشف و كرامت!

نكته حايز اهميت ديگر در باب نسبت «عرفان» و «انجام و ظهور امور خارق العاده» اين است كه اساساً در مسير عرفان و سير و سلوك، پيدا شدن علوم خارق‌العاده و اطلاع بر ضمير و درون افراد يا ظهور كرامات و انجام كارهاى خارق العاده چيزهايى نيستند كه انسان به آن‌ها مغرور شود و نبايد امور چندان مهمى تلقى شوند. اين‌ها از آثار گام‌هاى

ساده و ابتدايى و درجات بسيار نازل عرفان و معرفت شهودى خداى متعال است و عارفان وارسته و راستين هيچ گاه به اين امور وقعى ننهاده و نمى‌نهند. خداى متعال بر اساس صلاح و مصلحتى كه خود از آن آگاه است؛ گاهى برخى از اين امور را به افرادى مى‌دهد و گاه نيز ممكن است مصالحى ايجاب كند كه اين‌گونه امور از فردى دريغ شود. هم‌چنان كه در مواردى نيز كسانى با آن‌كه صاحب كرامت هستند اما بنا به مصالحى آن را ظاهر نمى‌كنند.

اصولا بايد توجه داشت كه كشف و كرامت و امثال آن چيزهايى نيستند كه انسان بخواهد به آن‌ها دل ببندد و اگر به نظر دقيق نگاه كنيم، دل‌بستگى به اين امور در واقع نوعى شرك است و از دام‌هاى شيطان در اين راه محسوب مى‌شود. اگر كسى به سير و سلوك روى بياورد و زحماتى را در اين راه متحمل گردد و دستورات و ضوابط شرع را نيز به طور دقيق رعايت كند؛ ولى در عمق وجودش بخواهد به كشف و شهود برسد و كرامت پيدا كند، بايد متوجه باشد كه كاملا در اشتباه است و در مسير باطل گام بر‌مى‌دارد. چنين كسى در مقام بندگى خدا نيست بلكه در واقع بنده كشف و شهود و كرامت است! اين سير و سلوك، قبله آمال و مقصودش نه خدا، كه كشف و شهود است؛ و از اين رو چنين سالكى وقتى به كشف و شهود رسيد ديگر از خدا طلبى ندارد. چنين كسى نظير آن مرتاضى است كه براى تقويت روح زحماتى كشيده و مزدش را هم دريافت كرده است.

بندگى حقيقى خدا اين است كه انسان خداى متعال را تنها به اين سبب كه خدا است بندگى كند، همين و بس؛ حال خداوند صلاحش چه باشد كه به چه كسى، چه چيزى بدهد يا ندهد؛ اين ديگر در اختيار او است. ما نبايد خدا را به اين انگيزه بندگى كنيم كه به كشف و شهود برسيم. اگر بندگى و اطاعت خداوند به انگيزه رسيدن به مقام كشف و شهود باشد از مصاديق اين آيه خواهد بود كه:

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه؛(1) پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده است؟


1. جاثيه (45)، 23.

هوا و هوس انسان گاهى مقام و رياست است، گاه ثروت، گاه شهوت و غريزه جنسى و گاهى نيز كشف و شهود و كرامت است. هيچ تفاوتى نمى‌كند، هر چه غير خدا شد؛ آن، «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه» است. همان گونه كه كسى در سرش هواى رسيدن به مقام و رياستى را مى‌پروراند و براى آن تلاش مى‌كند، كسى هم ممكن است در سر سوداى رسيدن به كشف و كرامت را داشته باشد. اين دو از اين حيث كه هر دو از مقوله و مصاديق «هواى نفس» هستند، هيچ تفاوتى ندارند. از اين‌رو، مهم‌ترين مسأله در راه سير و سلوك، خالص كردن «نيت» است. انسان بايد از همان ابتدا و آغاز حركت در اين راه، دل خود را از هرگونه انگيزه‌اى جز خداى متعال و رضايت او خالى كند و هر كارى را تنها به اين نيت كه خدا فرموده و موجب خشنودى او است انجام دهد، نه به انگيزه آثار و مقاماتى كه در پى آن كار ظاهر مى‌شود و يا هر انگيزه ديگرى كه جز جلب رضايت خداى متعال باشد.(1)

 

عارفان حقيقى

در هر صورت، بايد توجه داشت كه كسانى هستند كه ادعاى عالى‌ترين مقام و مرتبه معرفت خداوند را دارند در حالى كه بويى از معرفت خدا نبرده‌اند و به هيچوجه معرفت خدا در دلشان نيست و تنها ادعا مى‌كنند و لفظ تحويل مى‌دهند. بايد بسيار مراقب باشيم


1. فرزند عارف وارسته، حضرت آيت‌الله شيخ محمدجواد انصارى همدانى(رضي الله عنه) در مورد آن بزرگوار چنين نقل مى‌كند: مرحوم پدرم به كرامات و اين مسايل اعتنايى نداشت و البته به شاگردان نيز توصيه مى‌كردند كه اگر انسان به آن‌ها دل‌بستگى پيدا كند به قرب الهى نمى‌رسد و در راه مى‌ماند. مى‌فرمودند، انسان در اثر مجاهدات شرعى به جايى مى‌رسد كه آينه تمام‌نماى صفات الهى مى‌شود و اين، لذتش نه چشيدنى است و نه گفتنى؛ مى‌خواندند:

با پير سخن همى گفتم دوش *** كز راز جهان بر من دل‌خسته مپوش

نرم نرمك مرا همى گفت به گوش *** دانستنى اَست گفتنى نيست خموش

(سوخته، ص 220).

كه فريب چنين افرادى را نخوريم. گفتار ملاك نيست، بايد در رفتار و كردار و اعتقادات فرد دقت كرد كه آيا بر اساس دستورات و اصول و آموزه‌هاى شرع مقدس است يا خير. بايد ديد آيا گفتار و رفتارش كاملا توافق دارد يا بين آن‌ها تناقض و تعارض وجود دارد؟

عارف واقعى نياز به هياهو و بوق و كرنا ندارد. او اهل تظاهر و در پى آن نيست كه به هر بهانه‌اى به همه دنيا بفهماند كه من خدا را شناخته‌ام و به مقام عرفان رسيده‌ام. عارف بودن نياز به شكل و شمايل و لباس و سر و وضع خاص ندارد و در هر لباسى ممكن است باشد. امكان دارد پينه‌دوزى در محله و شهر شما باشد كه هيچ ادعايى ندارد و شما هم او را نشناسيد؛ ولى از اولياى خدا و مقربان خاص درگاه الهى باشد. در جبهه‌هاى دفاع مقدس و در ميان رزمندگان و شهداى ما عارفان بلند مرتبه‌اى بودند كه كسانى كه شصت سال رياضت كشيدند و عبادت كردند به آن مقام نرسيدند. آنان ره صد ساله را يك شبه پيمودند؛ هنيئاً لهم و گوارايشان باد. بنده با اين سن و محاسن سفيدم افتخار مى‌كنم كه خاك پاى آن‌ها باشم. عارف شدن و نيل به مقامات منيع عرفانى مِلك طلق هيچ گروه و طايفه خاصى نيست و در هر قشرى، از عالم و دكتر و مهندس و باسواد گرفته تا كاسب و تاجر و كارگر و كشاورز و بى‌سواد مى‌تواند وجود داشته باشد.

«عارف» بودن به اسم نيست و لازم نيست حتماً كسى اسمش عارف باشد تا بگوييم به حقيقت عرفان راه پيدا كرده است. بسيارى از علمايى كه ما آن‌ها را تنها به فقاهت و فتوا و تخصص در احكام شرعى و حلال و حرام مى‌شناسيم داراى مقامات بسيار والاى عرفانى و از بزرگ‌ترين عرفا بوده‌اند. عرفان را بايد در اعمال و رفتار و منش و روش اشخاص جستجو كرد، نه در حرف‌ها و سخنان زيبا و ادعاهايى كه گوش فلك را كر مى‌كند. ائمه(عليهم السلام) كه خود در اوج عرفان و قله مقامات معنوى بوده‌اند در رفتار و گفتار خود عرفان حقيقى را به ما آموخته‌اند. در بسيارى از دعاهايى كه از آن بزرگواران در دست داريم اوصاف و ويژگى‌هاى عرفان و عرفاى راستين بيان شده است. مناجات

شعبانيه را مى‌توان يكى از بارزترين اين موارد دانست كه داراى مضامين بسيار بلند و عالى است و طبق نقل، اميرالمؤمنين و ساير ائمه(عليهم السلام) به خواندن آن مقيد بوده‌اند. در قسمتى از اين مناجات چنين مى‌خوانيم:

اِلهىِ وَ اَلْحِقْني بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِبا؛(1) بار الها! مرا به پربهجت ترين نور عزتت ملحق ساز تا عارف به تو گردم و از غير تو روى گردان شوم.

در اين فراز خواسته‌اى كه از خداى متعال مطرح مى‌شود اين است كه ما را به مقام عرفان برساند: فَاَكُونَ لَكَ عارِفا. علامت عارف بودن چيست؟ اولين و مهم‌ترين علامت آن عبارت است از: «عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفا». اگر كسى به واقع عارف بالله باشد، ديگر دل به غير خدا نمى‌دهد و دلش از هر چه غير خدا است منحرف و روى گردان است. او ديگر در مقام مريد و مرادبازى نيست و برايش تفاوتى نمى‌كند كه مريد داشته باشد يا نداشته باشد. عارف واقعى كسى است كه جز خدا هيچ چيز برايش مهم نيست و از اين‌رو، تلى از خاكستر با گنجينه‌اى بزرگ از جواهرات با ارزش پيش چشمش مساوى است و تفاوتى ندارد.

ديگر علامت عارفان راستين اين است كه: «وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِبا». او تنها از خدا خوف دارد و پيوسته توجهش به خدا است و همواره مراقب است كه هيچ قدمى برخلاف خواست و رضايت خداى متعال برندارد.

حقيقت عرفان و نشانه عارف واقعى اين‌ها است. عرفان و قرب به خدا اسم و رسم نمى‌خواهد. اين‌گونه نيست كه اگر كسى اسمش عارف نبود و مردم او را به نام عارف و صوفى و امثال آن نشناختند از عرفان محروم باشد. بسيارى از بزرگان ما اسم عارف نداشتند؛ ولى اگر كسى در پى حقيقت عرفان باشد، بايد آن را در نزد آنان جستجو كند.


1. مفاتيح‌الجنان، عمل هشتم از اعمال مشترك ماه شعبان.

بسيارى از كسانى كه ما آنان را به نام فقيه، فيلسوف و محدّث مى‌شناسيم، صاحب كرامات الهى و مقامات عالى عرفانى و معرفت شهودى بوده‌اند؛ ولى چون اهل تظاهر و هياهو و اسم و رسم نبوده‌اند در بين مردم به نام عارف مشهور نشده‌اند، در عين حال كه قلل رفيع معرفت عرفانى را درنورديده و پشت سر گذاشته بودند. اتفاقاً اعتماد و اطمينان نسبت به اين قبيل افراد بيش از مدعيان عرفان و كسانى است كه عارف بودنشان بر سر هر كوى و برزن فرياد زده مى‌شود. البته نويسندگانى برخى از اين بزرگان را به سبب كراماتى كه از آنان نقل شده در زمره عرفا شمرده و ذكر كرده‌اند؛ ولى به هر حال آنان در زمان خود چنين اسم و رسمى نداشته‌اند. كسانى هم‌چون مقدس اردبيلى يا شيخ انصارى چه بسا مقامات عرفانى و قربشان به خداى متعال بيش از كسانى باشد كه به عرفان و تصوف و كشف و كرامت مشهور هستند.

با معيارهاى معمولى ممكن است برخى افراد را شخصيت‌هايى بسيار بالا و برجسته در عرفان و مقامات معنوى ارزيابى كنيم، در حالى كه نزد خداوند چنين برجستگى و مقامى نداشته باشند. همان‌گونه كه چه بسا كسانى نزد خداى متعال از بالاترين ارج و قرب برخوردار باشند، در حالى كه ما به ظاهر هيچ امر برجسته و كشف و كرامتى از آن‌ها مشاهده نكرده‌ايم.

از اين رو ظهور كشف و كرامات و امثال آن‌ها دليل برترى يك نفر بر فرد ديگرى كه كشف و كرامتى از او ديده نشده، نيست. ممكن است كسانى قدرت بر انجام امور خارق‌العاده داشته باشند اما هيچ اظهار نكنند. اتفاقاً اين خود، كمالى است كه انسان بتواند كارهاى خارق العاده‌اى انجام دهد اما هيچ انجام ندهد تا ديگران او را نشناسند و شائبه ريا و تظاهر و خودنمايى در عبوديتش نسبت به خداى متعال پيدا نشود. بر اين اساس نمى‌توان كسانى را كه كرامتى از آن‌ها ظاهر نشده، پايين‌تر از ديگرانند بدانيم؛ چرا كه چه بسا داشته‌اند ولى به دلايلى ظاهر نكرده‌اند.

دو حكايت از شيخ انصارى

شيخ انصارى يكى از علماى بزرگ شيعه است. وى از شخصيت‌هاى علمى برجسته و مهم و تأثيرگذار شيعه محسوب مى‌گردد و دو كتاب «رسائل» و «مكاسب» او ده‌ها سال است كه در حوزه‌هاى علميه تدريس مى‌شود. از اين رو همه علما و بزرگان حوزه شيعه كه پس از شيخ انصارى در عرصه فقه و فقاهت ظهور كرده‌اند خوشه‌چين خوان علمى اين عالم بزرگ محسوب مى‌شوند. جداى از مقام علمى و ژرف‌انديشى‌ها و نوآورى‌هاى شيخ در فقه و اصول، آنچه كه شخصيت وى را بيش از پيش ممتاز و برجسته مى‌كند، زهد و تقوا و فضايل معنوى او است. شيخ انصارى از كسانى است كه حقيقت عرفان را در جاى جاى زندگى، شخصيت، روش و منش او مى‌توان جستجو كرد. او نه درس عرفان داشته، نه كتابى در عرفان نگاشته و نه در بين شاگردان و مردم زمان خويش به نام «عارف» مشهور بوده است، ولى حضور خدا در سراسر زندگى او مشهود است. در مورد زندگى و سجاياى اخلاقى شيخ كه بيان‌گر حضور حقيقت عرفان در نفس و روح او است سخن بسيار است كه اين مقال جاى طرح آن نيست. در هر صورت، براى ارائه شاهدى بر بحث‌هايى كه در اين سطور اخير داشتيم، ذكر يكى، دو حكايت از آن عبد صالح خداوند خالى از لطف نيست.

آورده‌اند در ايامى كه شيخ در نجف زندگى مى‌كرده است، روزى در گرماى تابستان وارد منزل مى‌شود. كسانى كه تابستان نجف را ديده باشند، مى‌دانند چقدر گرم و سوزان است. در هر صورت، شيخ در آن گرماى سوزان و در حالى كه تشنه بوده است از راه مى‌رسد و آب طلب مى‌كند. آن زمان‌ها در نجف يخ و يخچال نبوده و براى تابستان و نگهدارى مواد غذايى و خنك كردن آب، سرداب‌هاى عميقى درست مى‌كرده‌اند و مشربه‌ها و كوزه‌هايى را داخل سرداب آويزان مى‌كرده‌اند تا قدرى خنك شود. از اين رو تا بروند و از داخل سرداب آب را بالا بكشند و بياورند، شيخ فرصت را غنيمت شمرده و با خود مى‌گويد، خوب است دو ركعت نماز بخوانم. تصور كنيد، ظهر تابستان

نجف با گرماى بيش از 50 درجه، شيخ هم خسته از درس برگشته و گفته برايش آب بياورند؛ ولى در اين فاصله كم هم بى‌كار نمى‌نشيند! در هر حال، از قضا شيخ پس از مشغول شدن به نماز حال معنوى خوبى پيدا مى‌كند و مشغول خواندن يكى از سوره‌هاى طولانى قرآن مى‌شود. از اين رو تا نماز شيخ تمام شود مدتى طول مى‌كشد. در نتيجه هنگامى كه شيخ مى‌خواهد آب را تناول كند آب گرم شده است. در نهايت شيخ همان آب گرم را مى‌نوشد و به دنبال كار خود مى‌رود!

در حقيقت آيا عرفان اين است يا آن‌كه آن آقا برود در كاخش در پاريس و سوئيس و آمريكا بنشيند و براى جمع مريدان دستورالعمل صادر كند؟ انصافاً عرفان واقعى و حقيقت عرفان كدام است؟ زندگى ساده و زاهدانه شيخ انصارى در نجف با عرفان تطبيق مى‌كند يا زندگى در ساختمان‌هاى مجلل و آن‌چنانى در بلاد كفر و كشورهاى استعمارى؟

شيخ انصارى لباسش از كرباس و سر و وضعش بسيار ساده و بى‌آلايش بوده است. اساتيد ما از شاگردان و معاصران شيخ نقل مى‌كردند كه سر و وضع ظاهرى شيخ چنان بود كه اگر كسى شيخ را نمى‌شناخت و در كوچه و خيابان او را مى‌ديد، خيال مى‌كرد از افرادى است كه در قبرستان كار مى‌كنند و به قول ايشان «از عمله موتى» هستند! اين در حالى بود كه همه روزه از شهرها و بلاد مختلف كيسه‌ها و گونى‌هاى بزرگ از پول و طلا و اجناس مختلف به عنوان خمس و سهم امام به منزل شيخ آورده مى‌شد و او هيچ اعتنايى به آن‌ها نمى‌كرد.

آرى، عارف حقيقى امثال شيخ انصارى‌ها هستند كه به محض آن‌كه فرصتى پيدا مى‌كنند، خلوت با محبوب را غنيمت شمرده و به نماز مى‌ايستند و در اين حال چنان انس و لذتى برايشان حاصل مى‌شود كه تشنگى را فراموش مى‌كنند. آنان به چنان درجه‌اى از وارستگى و انقطاع از دنيا و زخارف مادى رسيده‌اند كه در حالى كه اموال و جواهرات فراوانى در دسترس ايشان است، به متاعى قليل و كمترين بهره از دنيال بسنده مى‌كنند. در

اين باره حكايتى بسيار جالب و شنيدنى در مورد شيخ نقل شده است. حكايت از اين قرار است كه:

يكى از شاگردان شيخ نقل مى‌كند كه شبى در عالم خواب شيطان را ديدم در حالى كه طناب‌هايى رنگارنگ در دست داشت. پرسيدم: اين رشته‌ها و طناب‌ها چيست؟ گفت: اين‌ها رشته‌هايى است كه به وسيله آن‌ها مردم را فريب مى‌دهم و اين طناب‌ها را بر گردن آن‌ها انداخته و به دنبال خود مى‌كشم؛ يكى پول است، ديگرى زن، سومى مقام، چهارمى شهوت و ... . در آن ميان طنابى ضخيم را ديدم كه پاره شده است. از شيطان پرسيدم اين چيست و چرا پاره شده است؟ گفت سال‌ها بود به دنبال مهار كردن و به دام انداختن شيخ انصارى بودم، تا اين‌كه ديشب بالاخره موفق شدم و اين طناب را به گردن او انداختم؛ ولى در نهايت شيخ طناب را پاره و تمام رشته‌هاى مرا پنبه كرد.

آن طلبه و شاگرد شيخ مى‌گويد از خواب بيدار شدم و از آنچه در خواب ديده بودم بسيار به حيرت افتادم و در فكر فرو رفتم. صبح زود خدمت شيخ رسيدم و عرض كردم ديشب چنين خوابى ديده‌ام. مرحوم شيخ به گريه افتاد و فرمود: آن ملعون راست گفته و ديشب مى‌خواست به لطايف الحيل مرا فريب دهد و اتفاقاً تا لب پرتگاه نيز مرا با خود كشاند؛ ولى در نهايت موفق نشد. عرض كردم: قضيه چيست؟ فرمود: ديشب وضع حمل عيالم بود و زن‌ها خواستند كه مقدارى روغن براى عيالم تهيه كنم. (در بين بسيارى از مردم مرسوم است كه براى زنى كه تازه وضع حمل كرده غذايى روان كه مخلوطى از روغن حيوانى و آرد گندم است تهيه مى‌كنند و معتقدند براى او بسيار مفيد و نافع است.) اما من پول نداشتم كه روغن بخرم. با خود گفتم يك قران از سهم امام نزد من هست، آن را به عنوان قرض بر‌مى‌دارم و روغن تهيه مى‌كنم و اولين پولى كه به دستم آمد اين يك قران را برمى‌گردانم. با اين نيت آن يك قران را برداشتم و براى خريد روغن از خانه خارج شدم. در بين راه با خود فكر كردم، چرا من چنين كارى بكنم؟ آيا امشب اگر طلبه ديگرى به وضعيت و مشكل من دچار شده بود، او هم به اين يك قران دست‌رسى

داشت كه بخواهد آن را ‌هرچند به نيت قرض‌ـ بردارد و مشكلش را حل كند؟ مگر من با طلبه‌هاى معمولى چه فرقى دارم؟ اين بود كه از كار خود منصرف شدم و به خانه بازگشتم و آن پول را به جاى خود گذاشتم.

به راستى اگر عرفان اين است كه: «وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِبا»، آيا اين خداترسى و مراقبت و توجه به خداوند را در زندگى و رفتار امثال شيخ انصارى بيشتر مى‌توان مشاهده كرد يا در كارها و زندگى مدعيان عرفان؟ آيا شيخ انصارى كه نام «عارف» ندارد به حقيقت و روح عرفان نزديك‌تر است يا كسانى كه دم از عرفان مى‌زنند و دو دستى به دنيا چسبيده‌اند و زندگى و رفتارشان نشان مى‌دهد كه دنياپرستى و علاقه و محبت به دنيا تمام وجودشان را پر كرده است؟

 

از «قطب» تا «شريعت و طريقت»

يكى از امورى كه مى‌توان گفت كموبيش همه كسانى كه به نام «تصوف» شناخته مى‌شوند در آن اشتراك دارند اعتقاد به «قطب» است. متصوفه معتقدند در هر زمانى قطبى وجود دارد و بايد او را شناخت و به او سر سپرد و در برابرش تسليم مطلق شد. ادعاى آنان اين است كه قطب همان «انسان كامل» است و به همين دليل هم هست كه بايد تسليم او بود. در واقع مقام و جايگاه قطب نزد متصوفه، چيزى شبيه مقام و منزلتى است كه ما شيعيان براى امامان معصوم(عليهم السلام) قائليم.

اعتقاد به «قطب» در واقع ريشه در اعتقاد ديگرى دارد كه در ميان متصوفه، و گهگاه برخى متشرعين نيز رايج است. بر اساس اين اعتقاد، امور معنوى و مسايل مربوط به سير الى الله به صورت سرّى تنها به افرادى خاص سپرده شده و به صورت عمومى بيان نشده است. متصوفه معتقدند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و برخى ائمه(عليهم السلام) ‌نظير اميرالمؤمين يا امام رضا(عليهما السلام)‌ـ اسرار سير و سلوك را تنها براى افراد خاصى كه شايستگى و ظرفيت درك و ضبط اين مسايل را داشته‌اند بيان كرده‌اند و اين اسرار پس از آن در طول تاريخ سينه به

سينه نقل شده تا به دست ما رسيده است. افرادى كه در هر زمان و عصرى اين اسرار را تلقى و بر مبناى آن ديگران را در اين راه دست‌گيرى مى‌كنند همان كسانى هستند كه «قطب» ناميده مى‌شوند.

بر اساس اين تصور، مسايل مربوط به سير و سلوك و چگونگى سير الى الله از جمله اسرار است كه در كتاب و سنّت رايج، بيان نشده، بلكه به خزانه سينه مردان الهى سپرده شده و اين مردان الهى كه همان «اقطاب» هستند در هر عصرى وجود دارند و يكى پس از ديگرى اين اسرار را تلقى مى‌كنند. اگر كسى بخواهد در مسايل معنوى و عرفان و سير و سلوك و معرفت الله به جايى برسد راهى غير از مراجعه به «قطب» ندارد و از هر طريق ديگرى كه برود جز ضلالت و هلاكت چيزى نصيبش نخواهد شد.

اين اعتقاد كه، مسايل مربوط به سير و سلوك و كسب مقامات معنوى در كتاب و سنّت رايج وجود ندارد، در واقع همان آموزه معروف متصوفه مبنى بر تمايز بين «شريعت» و «طريقت» است. متصوفه معتقدند اسلام شريعتى دارد و طريقتى. شريعت همين احكام حلال و حرام و واجب و مستحب و طهارت و نجاست و امثال آن‌ها است كه در دست‌رس همگان قرار دارد و تفصيل آن‌ها به‌طور معمول در رساله‌هاى عمليه ذكر مى‌شود. شريعت، به تعبير متصوفه، پوسته و ظاهر دين است؛ ولى مغز و باطن دين عبارت است از طريقت، كه آن نيز از اسرار الهى و نزد صاحبان سرّ است و در دست‌رس همگان قرار داده نشده است.

در مورد ارتباط شريعت و طريقت و اين پوسته و مغز، نظر متصوفه يكسان نيست. برخى از آنان معتقدند كه طريقت فرع بر شريعت است؛ به اين معنا كه همه احكام شرع بايد در همه مراحل كاملا رعايت شود؛ ولى در كنار آن، يك سرى آداب و رسوم و كارها و مسايلى نيز به نام طريقت وجود دارد كه آن‌ها را نيز بايد ملتزم بود و عمل كرد؛ در غير اين صورت هميشه در پوسته و قشر و ظاهر دين باقى خواهيم ماند و هيچ گاه به كنه و مغز و حقيقت آن دست نخواهيم يافت. در مقابل، برخى ديگر از متصوفه ضمن

تفكيك شريعت از طريقت معتقدند شريعت مقدمه و دروازه‌اى است براى ورود به طريقت و انسان با عمل به احكام شرعى آمادگى و استعداد ورود به طريقت را پيدا مى‌كند؛ ولى پس از پشت سر گذاشتن شريعت و ورود به مرحله طريقت، ديگر رعايت احكام شرعى لزومى ندارد. به عبارت ديگر، مقصود خداوند از حلال و حرام و واجب و مستحب و نظاير آن‌ها اين است كه افراد با عمل به آن‌ها شايستگى دريافت انوار معنوى و تجليات ربوبى را پيدا كنند؛ از همين رو پس از آن‌كه اين ظرفيت و شايستگى ايجاد شد مقصود حاصل است و نيازى به ادامه رعايت احكام شرعى و عمل به آن‌ها نيست!(1) اين گروه حتى احكام و اعمال عبادى را نيز از اين امر مستثنا نمى‌كنند و از جمله معتقدند براى كسى كه از پوسته دين عبور كرده و پاى به مرحله طريقت گذارده، خواندن نماز ضرورتى ندارد! آنان در اين باره ضمن بيان مطالبى از اين قبيل، به برخى آيات و روايات نيز تمسك مى‌كنند. براى مثال، يكى از آياتى كه در اين زمينه به آن استناد مى‌شود اين آيه شريفه است:

وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِين؛(2) و پروردگارت را عبادت كن تا يقين [=‌مرگ] تو فرا رسد.

اين گروه از متصوفه اين آيه را اين‌گونه معنا كرده‌اند كه خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايد: پروردگارت را عبادت كن تا به مقام يقين برسى؛ مفهوم اين سخن اين است كه


1. امام خمينى(رحمه الله) در اين زمينه مى‌فرمايد: بدان كه هيچ راهى در معارف الهيه پيموده نمى‌شود مگر آن‌كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت، و تا انسان متأدب به آداب شريعت حقه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براى او به حقيقت پيدا نشود، و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند، و علم باطن و اسرار شريعت از براى او منكشف شود، و پس از انكشاف حقيقت، و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود، و از اين جهت دعوى بعضى باطل است كه «به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود» يا «پس از پيدايش آن به آداب ظاهره احتياج نباشد» و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت. (چهل حديث، ص 8).

2. حجر (15)، 99.

وقتى به مقام يقين رسيدى ديگر عبادت لازم نيست، و شاهد اين معنا نيز كلمه «حتى» است كه در ادبيات عرب براى بيان غايت و نهايت يك امر به كار مى‌رود. از اين رو معناى آيه اين چنين مى‌شود كه، نهايت و غايت عبادت واصل شدن به مقام يقين است و آن گاه كه انسان به مقام يقين رسيد ديگر لازم نيست عبادت كند و نماز بخواند!

اما بايد توجه داشت هم‌چنان كه در تفاسير مختلف آمده است مراد از كلمه «يقين» در اين آيه، «مرگ» است نه «علم» و «اطمينان». همان گونه كه در سوره «مدّثّر» نيز كلمه يقين به همين معنا به كار رفته است؛ آن‌جا كه از قول گناه‌كاران نقل مى‌كند كه در روز قيامت در پاسخ سؤال «اصحاب يمين» كه مى‌پرسند چه چيز سبب شد سرانجام شما عذاب و آتش باشد، مى‌گويند:

لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَكُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ * وَكُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتّى أَتانَا الْيَقِين؛(1) ما از نمازگزاران نبوديم، و بينوايان را غذا نمى داديم، و پيوسته با اهل باطل و ياوه گويان هم نوايى مى كرديم، و روز جزا را انكار مى كرديم، تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد.

به علاوه، عملكرد خود پيامبر گواه بسيار روشنى بر بطلان چنين برداشتى از آيه مذكور است. آيا كسى مى‌تواند ادعا كند كه در مراتب يقين و مقامات معنوى و سير و سلوك، به مقام و مرتبه‌اى بالاتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست يافته است؟ روشن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) عالى‌ترين و بالاترين مراتب يقين و كمال را دارا است و انسان‌هاى عادى در هر درجه و مقامى هم كه باشند حتى به گَرد مقام و مرتبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز نمى‌رسند. با اين حال مى‌بينيم كه آن حضرت تا آخرين روزها و ساعات عمر شريفشان به عبادت خداى متعال و از جمله اداى نمازهاى واجب و مستحب اهتمام تمام داشتند. با اين وصف آيا مى‌شود ما الگوى خود را پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدانيم و آن گاه به بهانه اين‌كه به مقام يقين واصل شده‌ايم از عبادت پروردگار سر باز زنيم؟!

 


1. مدّثّر (74)، 43ـ47.

حقيقت اين است كه اين‌گونه امور از القائات و دسائس شيطان است و در بطلان و خرافه بودن آن‌ها نبايد ترديد كرد. اسلام هيچ گاه دو برنامه، يكى به نام «شريعت» و يكى به نام «طريقت» نداشته است. اسلام مجموعاً «يك» برنامه و روش زندگى بيشتر نيست و مقصود از آن نيز تعالى انسان‌ها و رساندن آن‌ها به عالى‌ترين مراتب كمال و قرب الهى است. بى‌شك اگر كسى مو به مو به همان چه كه در همين كتاب و سنّتى كه در دست‌رس همگان است عمل كند به بالاترين مدارج معرفت الله و قرب و كمال انسانى دست خواهد يافت.(1) اسلام همان گونه كه عالى‌ترين ارج را براى «معرفت الله» قايل شده، در راهنمايى بشر براى رسيدن به اين معرفت نيز هيچ بخل و كوتاهى و مضايقه‌اى نورزيده است و هر آنچه را كه براى رسيدن به اين منظور لازم بوده در اختيار بشر قرار داده و در اين راه هرچه را كه مهم‌تر بوده است بيشتر بر آن تأكيد ورزيده است. در مباحث فصل قبل به تفصيل در اين باره سخن گفتيم.

دستورات اسلام و راهى كه براى تكامل انسان در نظر گرفته طورى است كه منحصر به هيچ شخص خاصى نيست و براى همگان قابل فهم و استفاده است. البته يكى از


1. عارف واصل، مرحوم آيت‌الله شيخ محمدجواد انصارى همدانى در اين باره مى‌فرمايد: هرچه هست در شرع مقدس است. تمام مراحل عرفان و سير و سلوك تا مرحله نهايى كه فناء فى الله است به زبان ائمه معصومين(عليهم السلام) در اخبار و احاديث آمده و در كلام الله هست. (سوخته، ص 78)

عارف كامل، مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى نيز در اين زمينه مى‌فرمايد: مخفى نماناد بر برادران دينى كه به جز التزام به شرع شريف، در تمام حركات و سكنات و تكلمات و لحظات و غيرها راهى به قرب حضرت ملك‌الملوك ‌جل جلاله‌ـ نيست؛ و به خرافات ذوقيه، اگرچه ذوق در غير اين مقام خوب است، كما هو دأب الجهال و الصوفية ‌خذلهم الله، جل جلاله‌  همان‌گونه كه شيوه نادانان و متصوفه ‌كه خداوند خوارشان گرداند‌ـ مى‌باشد[ راه رفتن لا يوجب الا بعدا ]= جز دورى از خداوند ثمرى ندارد[. حتى شخص هرگاه ملتزم بر نزدن شارب ]= سبيل[ و نخوردن گوشت بوده باشد، اگر ايمان به عصمت ائمه اطهار(عليهم السلام) آورده باشد، بايد بفهمد كه از حضرت احديت دور خواهد شد؛ و هكذا در كيفيت ذكر به غير ما ورد عن السادة المعصومين(عليهم السلام) ]= به غير از آنچه از سروران معصوم رسيده است[، حمل نمايد. بناءً على هذا ]= بنابراين[ بايد مقدّم بدارد شرع شريف را و اهتمام نمايد به هرچه در شرع شريف اهتمام به آن شده. (تذكرة المتقين، ص 177)

امتيازات اسلام اين است كه اين برنامه و دستورات به گونه‌اى است كه هر كس به اندازه لياقت، معرفت و تلاش خود مى‌تواند از آثار و فوايد اين برنامه بهره‌مند شود. هم‌چنين انكار نمى‌كنيم كه مسايلى وجود دارد كه هر كسى لياقت و ظرفيت درك آن‌ها را ندارد؛ ولى اصل راه سير و سلوك چيزى نيست كه خداى متعال در ارائه آن بخل ورزيده و آن را در اختيار همگان قرار نداده باشد. به عبارت ديگر، اين مطلب درست است كه حقايقى متعالى وجود دارد كه انسان در ابتدا لياقت درك آن‌ها را ندارد و براى رسيدن به آن‌ها بايد مراتبى از كمال و معنويت را طى كند؛ ولى راه رسيدن به اين مراتب ‌كه دروازه مشاهده و درك آن حقايق است‌ـ در دست‌رس همگان قرار داده شده و هركس آن را دنبال كند به مقصود خواهد رسيد.

و اما در مورد «قطب» كه متصوفه به آن معتقدند و او را در هر زمان «انسان كامل» مى‌دانند، بايد بگوييم كه اين عقيده با عقيده صحيح شيعه سازگار نيست. البته به يك معنا مى‌توان گفت در هر زمان قطب و انسان كاملى وجود دارد، ولى آن قطب و انسان كامل غير از «امام معصوم(عليه السلام)» نيست. به اين معنا، در زمان ما نيز قطب وجود دارد و آن قطب، وجود مقدس حضرت ولىّ عصر، امام زمان(عليه السلام) است.

آموزه‌ها و تعاليم تشيع راستين هرگز اين عقيده را بر نمى‌تابد كه غير از امام معصوم(عليه السلام) در هر زمانى بايد انسان كامل ديگرى نيز وجود داشته باشد كه شخصيت او مثل امام معصوم مطلق و بى‌هيچ پيرايه و نقصى است و بايد مانند امام معصوم در برابر او نيز تسليم كامل و مطلق بود. علاوه بر اين‌كه برخى از صوفيه در اين راستا معتقدند كه وجود قطب با وجود امام زمان(عليه السلام) اتحاد پيدا مى‌كند، و به عبارت ديگر قايل به امام زمان نوعى هستند و مى‌گويند امام زمان شخص خاصى نيست، بلكه آن امام زمان نوعى در هر زمانى در جسم و كالبد قطب آن زمان حلول مى‌كند! براى مثال، در كتاب‌ها و مطالب فرقه گنابادى و شيخيه مى‌توان كم و بيش مطالبى را پيدا كرد كه چنين چيزى از آن‌ها استنباط مى‌شود.

در هر صورت چنين اعتقادى به‌طور قطع و يقين مردود و باطل است و هيچ گاه از معارف شيعه چنين چيزى به دست نمى‌آيد. اگر منظور از قطب تنها كامل‌ترين انسان در هر زمان است، آن شخص كسى غير از امام معصوم(عليه السلام) ‌و در زمان حاضر حضرت ولىّ عصر(عليه السلام)‌ـ شخص ديگرى نيست. ما چنين اعتقادى نداريم كه غير از امام معصوم(عليه السلام) به‌طور حتم فرد شاخص ديگرى به نام «قطب» كه او نيز انسان كامل است، بايد وجود داشته باشد. اصل اين مسأله هيچ دليل و برهانى ندارد، تا چه رسد به اين‌كه هم‌چون برخى فِرَق متصوفه بگوييم اين افراد يك سلسله‌اى هستند و به صورت موروثى يكى پس از ديگرى به مقام قطبيت نائل مى‌شوند. چنين چيزى نزد شيعه اماميه ثابت نيست و اعتقاد به آن هيچ لزومى ندارد و بلكه دليل بر خلاف آن قائم است. از نظر ما، در عصر غيبت، گذشته از وجود مقدس امام زمان(عليه السلام) اصالتاً هيچ كس به مقام عصمت و مقامى كه ائمه اطهار(عليهم السلام) نائل گشته‌اند، نخواهد رسيد(1) و هر كس هر مقدار هم كه تكامل پيدا كند و به هر مقام و مرتبه‌اى هم كه برسد سرانجام مهمان امام(عليه السلام) خواهد بود و هرچه دريافت كند از مجراى فيض امام معصوم(عليه السلام) است.(2) از اين رو به اعتقاد ما غير از امام معصوم(عليه السلام) هيچ فرد شاخص ديگرى كه حتماً بايد او را شناخت و به او سر سپرد وجود ندارد.


1. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج‌البلاغه تصريح مى‌كند كه هيچ كس از اين امت را نمى‌توان به اهل‌بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، يعنى ائمه معصومين(عليهم السلام) قياس نمود: هُمْ [آلِ مُحَمَّد صلّى الله عليه و آله] مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ‌... لَا يُقَاسُ بآلِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ. (نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح فيض‌الاسلام، خطبه 2)

2. يكى از دوستان (جناب حجت‌الاسلام دكتر مرتضى آقا طهرانى) نقل مى‌كرد كه يكى از بزرگان مى‌فرمود: آيت‌الله حسينقلى همدانى را در خواب ديدم، پرسيدم آيا استاد ما سيد على آقا قاضى انسان كامل است؟ ايشان فرمود: آن انسان كامل كه تو در نظر دارى نيست. اين مسأله را به خود مرحوم قاضى عرض كردم. ايشان در جلسه درس رؤياى مرا نقل كردند و سپس فرمودند: من لنگه كفش انسان‌هاى كامل هم نمى‌شوم!

سير و سلوك و مسأله نياز به استاد

يكى از سؤالات و مسايلى كه در بحث عرفان و سير و سلوك مطرح است مسأله نياز به استاد و مربّى است. سؤال اين است كه براى سير الى الله و گام نهادن و طى طريق در وادى عرفان و سير و سلوك، آيا به طور حتم به استاد و مربّى نياز است يا اين‌كه انسان مى‌تواند به خودسازى و مراقبت نفس و عمل به دستورات شرع مقدس اكتفا كند و به سر منزل مقصود نايل آيد؟ بُعد ديگر همين پرسش اين است كه آيا قدم نهادن در راه سير و سلوك به‌طور حتم نياز به اين دارد كه مراحل و مسايل مربوط به آن را، دست‌كم، در كتاب‌هايى كه در اين باره نگاشته شده مطالعه كنيم يا تقيد به خودسازى و رعايت همان چه كه در كتاب و سنّت بيان شده، براى سالك كافى است؟

براى روشن شدن پاسخ اين پرسش بايد به اين نكته توجه كنيم كه سير معنوى و تهذيب اخلاق، شبيه تقويت جسمانى و مداواى بدن و جسم است. اگر كسى بيمار شود به طور طبيعى به پزشك مراجعه مى‌كند. به ويژه اگر بيمارى جدى و خطرناك باشد و انسان طبيب مبرّز و حاذقى كه تخصصش در همان رشته است سراغ داشته باشد بى‌درنگ به او مراجعه مى‌كند. طبيب نيز پس از معاينه و تشخيص بيمارى داروهايى تجويز مى‌كند و دستوراتى مى‌دهد و بيمار با عمل كردن به توصيه‌هاى پزشك و مصرف آن داروها سلامت خود را باز مى‌يابد. در صورت وجود پزشك در جامعه و دست‌رسى به او، روشى كه نوع انسان‌ها اتخاذ مى‌كنند همين است. اين مسأله به ويژه در زمان ما كه پزشكى رشته‌ها و تخصص‌هاى مختلف و متعددى پيدا كرده است مصداق بيشترى دارد.

اما در همين زمينه و تا يكى دو سده قبل وضعيت به كلى متفاوت بود. در آن روزگار كسانى به نام حكيم‌باشى و امثال آن بودند كه در بسيارى موارد هم تعدادشان در يك شهر بيش از يكى، دو نفر نبود. علاوه بر آن، اين تخصص‌هايى هم كه امروزه مشاهده مى‌كنيم وجود نداشت و آن حكيم‌باشى در همه بيمارى‌ها، از مغز و اعصاب و گوش و

چشم گرفته تا قلب و معده و كليه و كبد و ساير موارد نظر مى‌داد و نسخه تجويز مى‌كرد. به علت وجود چنين محدوديت‌هايى آن زمان‌ها هر كسى كموبيش براى خودش يك نيمچه حكيم‌باشى بوده و در بسيارى از موارد، مردم بر اساس تجربيات شخصى يا تجربيات بزرگ‌ترها و كسانى كه كموبيش چيزهايى از طبابت مى‌دانستند به درمان بيمارى خود اقدام مى‌كردند. در مواردى نيز با مراجعه به كتاب‌هايى كه در اين زمينه نگاشته شده بود به حل مشكل مى‌پرداختند.

شبيه آنچه در مورد مداواى امراض جسمانى گفتيم در مورد ورزش‌هاى قهرمانى نيز صادق است. در گذشته اين‌گونه نبود كه در ورزش‌هاى قهرمانى مربيان برجسته و شايسته‌اى در همه جا وجود داشته باشند و بر اساس موازين و برنامه‌هاى دقيق علمى و تعريف شده به تعليم و تربيت ورزشكاران مبادرت ورزند. كسانى كه مى‌خواستند در اين ورزش‌ها به مقام و مرتبه‌اى برسند، با استفاده از تجربيات كسانى كه در آن زمينه تجاربى داشتند و انجام تمرينات شخصى، براى تحقق اين امر تلاش مى‌كردند. البته چون اين كار به‌طور معمول بدون وجود استاد و مربى و برنامه خاص و تعريف شده‌اى انجام مى‌شد گاهى نيز ضايعاتى به همراه داشت. البته امروزه كه كموبيش تمامى ورزش‌هاى قهرمانى داراى مربيانى مجرّب و آزموده و روش‌هاى علمى و تعريف شده خاص هستند، ورزشكاران زير نظر مربى و در قالب برنامه‌ها و تمرين‌هاى علمى و ضابطه‌مند و مشخص به فعاليت مى‌پردازند.

در هر صورت، امور معنوى نيز كم و بيش تابع همين رويّه و قانون است. در اين‌جا نيز اگر كسانى باشند كه زحمات زيادى در اين راه كشيده و به مقامات عالى سير و سلوك رسيده و قدرت تربيت داشته باشند، انسان مى‌تواند از تجربيات و رهنمودها و ارشادهاى آنان استفاده كند و خود را تحت تربيت اين افراد قرار دهد و در پرتو راهنمايى‌ها و دستورالعمل‌هاى آنان به تدريج مراحلى را كه دستور مى‌دهند يكى پس از ديگرى بپيمايد. اين‌گونه افراد با توجه به تجربيات و شناخت‌هايى كه دارند، مى‌توانند تشخيص

دهند كه چه نقطه ضعف‌هايى در انسان شدت دارد و بر اساس اولويت، آن‌ها را در دستور كار قرار دهند تا با برنامه‌اى مشخص مورد معالجه قرار گيرند و درمان شوند. به هر حال اگر چنين كسانى را بيابيم، راه عقلايى ‌نظير هر كار ديگرى‌ـ اين است كه به آن‌ها مراجعه كنيم و از دست‌گيرى‌هاى آنان بهره‌مند گرديم.(1)

اما واقعيت خارجى اين است كه نوعاً دست‌رسى به چنين اشخاصى بسيار مشكل است. پيدا كردن اين‌گونه افراد كه از هر جهت مورد اعتماد باشند و خود به مقامات عالى معرفت الله و سير و سلوك رسيده باشند آسان نيست. علاوه بر اين‌كه اين قبيل افراد اصولا در هر زمانى بسيار نادرند، از آن‌جا كه اهل تظاهر و خودنمايى هم نيستند به همين جهت يافتن آن‌ها معمولا مشكل است و دست كم، چندان هم سهل الوصول نيستند. مدعيان فراوانند؛ ولى آنهايى كه واقعاً «رسيده» باشند و ضالّ و مضل نباشند به غايت اندكند و مشكل‌تر از آن، شناسايى آنان و دست‌رسى به آن‌ها است.

اما به هر حال مسأله ندرت وجود و مشكل بودن دست‌رسى نبايد مانع ما گردد و بهانه‌اى شود در دست شيطان كه بخواهد ما را از روى آوردن به سير و سلوك و پيمودن راه عرفان و معرفت الله باز دارد. مراجعه به كتاب‌هاى اخلاقى و عرفانى معتبر و دستوراتى كه بزرگان براى متعلمين نوشته‌اند، هم‌چنين نامه‌هايى كه اساتيد و ارباب اخلاق و معرفت براى برخى سالكان و ديگر افراد نگاشته‌اند، مى‌تواند بسيار مفيد و راه‌گشا باشد؛(2) بزرگانى هم‌چون: مرحوم ملا حسينقلى همدانى،(3) مرحوم شيخ محمد


1. مرحوم سيد على آقا قاضى(رضي الله عنه) مى‌فرموده است: اهمّ از آنچه در اين راه لازم است، استاد خبير و بصير و از هوا بيرون آمده و به معرفت الهيه رسيده و انسان كامل است، كه علاوه بر سير الى الله، سه سفر ديگر را طى نموده و گردش و تماشاى او در عالم خلق بالحق بوده باشد. مرحوم قاضى مى‌فرموده است: چنان‌چه كسى كه طالب راه سير و سلوك طريق خدا باشد براى پيدا كردن استاد اين راه اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذراند تا پيدا نمايد ارزش دارد. و مى‌فرموده است: كسى كه به استاد رسيد، نصف راه را طى كرده است. (سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص 176)

2. از باب نمونه، در اين‌جا كلام را به گفتارى از عارف كامل، مرحوم ملا حسينقلى همدانى مزيّن مى‌كنيم؛ اين گفتار را به نقل از «تذكرة المتقين» آورده‌ايم.

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ، و صلى الله على خير خلقه محمد و آله الطاهرين. و بعد، بر طالبان نجات و سعادت ابدى مخفى نماناد كه اهل نجات دو طايفه مى‌باشند: يك طايفه اصحاب يمين، و طايفه ديگر مقرّبين‌اند.

و اگر طالب سعادت، عمل به وظيفه اصحاب يمين، كه عبارت از ترك معصيت باشد، نمود، از آن‌ها خواهد شد. و مقرّبين علاوه بر آن‌ها وظيفه ديگر دارند، كه غرض بيان آن‌ها نيست.

اولا: بايد فهميد كه اگر شخص انسانى فهميد حقارت و پستى خود را، هم بعد از آن فهميد عظمت و قدرت حضرت ملك الملوك را، البته خواهد فهميد كه جرأت قدم برداشتن و اقدام به معصيت نمودن در حضور چنين سلطان عظيم الشأن، همگى به باد فنا رفته، ملحق به معدومات خوهد شد. اين‌كه مى‌بينى معصيت در نظرت سهل شده به جهت امورى چند است، كه بعض آن‌ها را ذكر مى‌كنم.

اولا: فكر خود را تماماً متوجه به دنياى دنىّ كرده، از اين جهت بالمرة از نفع و ضرّ اخروى غافل شده‌اى. نمى‌دانى چه بسيار بسيار منافع و سعادت ابديه از تو فوت شده و چقدر ضررهاى بزرگِ بسيار به خود زده‌اى.

و ثانياً: عجز و حاجت و فقر خود را ملتفت نيستى، كه ذره ذره بدنت به حفظ كاركنان او، كه ملائكه باشند، برپا است.

و ثالثاً: نمى‌دانى كه در هر آنى از آنات، و در هر جزء از اجزاى بدنت نِعَم غير متناهيه مرحمت از او شده و مى‌شود، كه به بيان و بنان ممكن نيست حصر آنها؟ با اين حال چگونه نعمت او را در معصيت صرف مى‌كنى!؟

و رابعاً: چگونه غافلى از عقوبات سخت او؟ مگر نمى‌دانى كه ما بين مرگ و قيامت هزار غصه هست، و آسان‌ترين آن‌ها تلخى جان كندن است؟ چرا از شدائد قيامت غافلى؟! امان از روزى كه از دهشت و وحشت او مقرّبين در خوف و اضطراب مى‌باشند. چرا نباشند؟! از روزى كه زمينش و هوايش آتش، و جهنم به اطراف خلايق محيط و ملائك غلاظ و شداد در بگير و ببند، نيكان در وحشت و اضطراب، و بدان در شكنجه و عذاب. آفتاب در بالاى سر، و زمين گرم‌تر از كوره آهنگر. خطر حساب از يك طرف، و دهشت صراط از يك طرف. و حال هنوز كار به جهنم نرسيده. از آتش و سلاسل و اغلال او بگويم، يا از مار و عقرب‌هايش بيان نمايم؟

خلاصه، اين‌ها همه مختصرنويسى است. اين فقراتى كه گفته شد از هزار يك بيان نشد. تمام سفارش‌هاى اين بينوا به تو، اهتمام در ترك معصيت است. اگر اين خدمت را انجام دادى آخر الامر تو را به جاهاى بلند خواهد رسانيد. البته، البته در اجتناب از معصيت كوتاهى مكن، و اگر خداى نخواسته معصيت كردى زود توبه نما و دو ركعت نماز به‌جا آور، و بعد از نماز هفتار مرتبه استغفار كن، و سر به سجده بگذار و در سجده از حضرت پروردگار عفو بخواه. اميداورم عفو بفرمايد.

معاصى كبيره در بعض رساله عمليه ثبت شده؛ ياد بگير و ترك نما. و زنهار پيرامون غيبت و دروغ و اذيت.

اقلا يك ساعت به صبح مانده بيدار شو و سجده به‌جا بياور. آنچه در منهاج النجاة مرحوم ملا محسن فيض(رحمه الله) مذكور است كافى و شافى است از براى عمل شب و روز تو. به همان نحو عمل نما و سعى كن كه عمل و ذكرت به محض زبان نباشد، و با حضور قلب باشد، كه عمل بى‌حضور اصلاح قلب نمى‌كند، اگر چه ثواب كمى دارد.

البته، البته، از غذاى حرام فرار كن! مخور مگر حلال. غذا را كم بخور و زياد مخور، يعنى زياده بر حاجت بُنْيه مخور. نه چندان بخور كه تو را سنگين بكند و از عمل باز دارد، و نه چندان كم بخور كه ضعف بياورد و به سبب ضعف از عبادت مانع شود؛ و هر قدر بتوانى روزه بگير، به شرطى كه شب جاى روز را پر نكنى.

الحاصل غذا به قدر حاجت بدن ممدوح، و زياده و كم، هر دو، مذموم. و شروع كن به نماز با قلب پاك از حقد و حسد و غلّ و غشّ مسلمانان. و لباس و فرش و مكان نمازت بايد مباح باشد. اگر چه مكان غير محل جَبهه، نجس بودنش به نجاست غير متعديه نماز را باطل نمى‌كند، ولى نبودنش بهتر است. و بِايست به نماز، ايستادنِ بنده در حضور مولاى جليل، با گردن كج و قلب خاضع و خاشع. و بعد از فريضه صبح هفتاد مرتبه استغفار و صد مرتبه كلمه طيبه توحيد و دعاى صباح مشهور بخوان، و تسبيح سيده نساء را بعد از فريضه ترك مكن، و هر روز هر قدر بتوانى، لا اقل يك جزء قرآن، با احترام و وضو و خشوع و خضوع بخوان، و در بين خواندن حرف مزن، مگر در مقام ضرورت. و در وقت خواب شهادت را بخوان، و آية الكرسى، و يك مرتبه فاتحه، و چهار مرتبه سوره توحيد، و پانزده مرتبه سوره قدر، و آيه شَهِدَ الله ... بخوان و استغفار هم مناسب است. و اگر بعضى از اوقات بتوانى سوره مباركه توحيد را صد مرتبه بخوانى بسيار خوب است.

و از ياد مرگ غافل مشو. و دست بر گونه راست گذاشته، به طرف راست با ياد خدا بخواب. و از وصيت كردن غافل مشو. و ذكر مبارك: لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ را هر قدر بخوانى، و در هر وقت بسيار بگو؛ اولا در شب. و در هر شب جمعه يك صد مرتبه سوره مباركه قدر را بخوان، و دعاى كميل را در هر شب جمعه ترك مكن، و مناجات خمسه عشر را؛ حالت با هر كدام از آن‌ها مناسب باشد؛ لا سيّما مناجات مساكين و تائبين و مفتقرين و مريدين و متوسلين و معتصمين را بسيار بخوان. و دعاهاى صحيفه كامله، هر كدام در مقام مناسب بسيار خوب است.

و در وقت عصر هفتاد بار استغفار و يك سُبْحانَ اللهِ العَظيمِ، سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِهِ بخوان، و استغفارات خاصه را هم بخوان، و سجده طويل را فراموش مكن، و قنوت طول دادن بسيار خوب است، و همه اين‌ها با ترك معاصى بسيار خوب است. التماس دعا دارم. (تذكرة المتقين، ص 194 ـ 199)

3. عارف وارسته، حكيم فرزانه و فقيه بزرگوار، مرحوم آخوند ملاّ حسينقلى همدانى يكى از نوادر روزگار است كه در عرفان و سير و سلوك به اوج رسيده و توفيق راهبرى جمع كثيرى را به دست آورده است. وى استاد بى‌بديل دوران خود و بلكه پس از آن بوده است. مرحوم شيخ آقابزرگ تهرانى در كتاب ارزشمند «الذريعه» شرح حال او را چنين بيان مى‌كند:

«او از اعاظم علما و اكابر فقهاى شيعه و خاتمه علماى اخلاق در عصر خود بوده است. وى در قريه شَوَند در جزين همدان در سال 1239 هجرى قمرى متولد شده و مقدمات را در طهران فرا گرفته و بالاخره در دروس عالى در حوزه درس عالم اكبر شيخ عبدالحسين طهرانى مشهور به شيخ العراقين شركت نموده است. سپس به سبزوار سفر كرده و مدت‌ها در آن‌جا اقامت گزيده و از درس فيلسوف معروف حاج مولى هادى سبزوارى بهره يافته و پس از آن به نجف اشرف مهاجرت نموده و سال‌هاى طولانى از درس شيخ مرتضى انصارى استفاده كرده است. وى در قسمت اخلاق از آقا سيد على شوشترى استفاده نموده و شاگرد او بوده است. ملاحسينقلى پس از فوت استادش متصدى فتوا نشد و دنبال رياست نرفت، بلكه در منزل نشست و طلاب بااستعداد به او روى آوردند... و شاگردان عجيبى در علم الهى و عرفان تربيت نموده... و در منزل نماز جماعت مى‌خواند براى خواص از مؤمنين و پيروانى كه آن‌ها را تربيت نمود و از ظلمات جهل به نور معرفت كشانيد و ايشان را با رياضات شرعيه و مجاهدات علميه از هر پستى طاهر و مطهر گردانيد تا آن‌ها از عباد‌الله الصالحين و از سالكين در راه خداوند شدند».

هم‌چنان‌كه در كلام مرحوم شيخ آقا بزرگ طهرانى آمد، استاد مرحوم ملاحسينقلى همدانى در عرفان، مرحوم آقا سيد على شوشترى بوده كه او نيز از اعاظم فقها و از مبرّزين شاگردان مرحوم شيخ مرتضى انصارى بوده و پس از فوت شيخ، درس او را از همان‌جا كه مانده بود شروع كرد. او را بحرى موّاج در علم يافتند و ليكن پس از شش ماه فوت كرد. او گرچه در فقه شاگرد شيخ انصارى بود؛ ولى شيخ خود در اخلاق شاگرد آقا سيد على بود؛ بدين معنا كه اين دو نفر، هر دو نسبت به يكديگر استاد و شاگرد بوده‌اند، و آخوند ملاحسينقلى همدانى شاگرد شيخ انصارى در فقه و شاگرد آقا سيد على شوشترى در عرفان بوده است. از آن زمان تا به امروز، علم فقه و عرفان به هم آميخته شده و هر يك از شاگردان اين سلسله، هم‌چون: آخوند ملاحسينقلى همدانى، آقا سيد احمد كربلايى طهرانى، حاج ميرزا على آقا قاضى، مرحوم علامه طباطبايى و حضرت آيت‌الله العظمى بهجت ‌دام ظله‌ـ هر يك از فقهاى عالى‌قدر اسلام و نيز از عرفاى منيع‌المرتبه بوده و هستند.

از جمله شاگردان مرحوم ملاحسينقلى همدانى مى‌توان به سيد احمد كربلايى، شيخ محمد بهارى، حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى(رحمه الله) اشاره كرد.مرحوم آخوند سرانجام در 28 شعبان سال 1311 در كربلاى معلاّ رحلت نمود و در حرم شريف حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) به خاك سپرده شد.

 

 

 

بهارى،(1) و مرحوم سيد احمد كربلايى.(2) در كتاب‌هايى نظير «تذكرة المتقين»(3) يا «زاد


1. حضرت آيت‌الله شيخ محمد بهارى همدانى ‌قدّس الله سرّه‌ـ را مبرزترين شاگرد عارف كامل، آخوند ملاّ حسينقلى همدانى دانسته‌اند، كه سال‌هايى درك محضر او را نموده و به مراتب و درجات والايى از معرفت و شهود بار يافته است. در كمال و شرف او همين بس كه مرحوم علامه طباطبايى به نقل از عارف كامل، مرحوم آيت‌الله حاج ميرزا على آقا قاضى(قدس سره) چنين فرموده است: «استاد ما مرحوم آقا حاج سيد احمد كربلايى(قدس سره) مى‌فرمود: ما پيوسته در خدمت مرحوم آيت‌الحق، آخوند ملاحسينقلى همدانى بوديم و آخوند صد‌در‌صد براى ما بود، ولى همين كه آقاى حاج شيخ محمد بهارى با آخوند روابط آشنايى و ارادت پيدا نمود و دائماً در خدمت او تردد داشت، آخوند را از دست ما ربود!»

مرحوم بهارى در نهم رمضان سال 1235 ه‌ق. در قريه بهار همدان ديده از دار فانى فرو بست و به دار باقى شتافت و در جوار رحمت حق آرميد و اينك مضجع شريف او مزار مشتاقان است و معروف است كه آن مرحوم از ميهمانان خود پذيرايى مى‌كند.

2. جمال السالكين، آيت‌الله حاج سيد احمد طهرانى كربلايى از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان است كه در وادى سير و سلوك گام نهاده و به قله كمال بار يافته است. او پس از رحلت حضرت آيت‌الله آخوند ملا حسينقلى همدانى(رضي الله عنه) در نجف اشرف، با عديل و هم‌رديف خود، مرحوم حاج شيخ محمد بهارى، در ميان سيصد تن از شاگردان آن مرحوم، از مبرزترين شاگردان، و از اساتيد وحيد عرفان و سير و سلوك بوده‌اند؛ و پس از مهاجرت آيت‌الله بهارى به همدان، يگانه عالم اخلاق و مربى نفوس و راهنماى طالبان حقيقت در طى راه مقصود و ورود در سبل سلام و ارائه طريق لقاى حضرت احديت و سير در معارج و مدارج كمال نفس انسانى و ايصال به كعبه مقصود و حرم معبود بوده است.

مرحوم علامه طباطبايى درباره ايشان مى‌نويسد: مرحوم سيد اصلا اصفهانى بوده، ولى نشو و نماى وى در كربلاى معلاّ بوده و بعد از ادراك و رشد، به تحصيل ادبيات پرداخته... و اخيراً در بوته تربيت و تهذيب مرحوم آيت‌الحق و استاد وقت، شيخ بزرگوار، آخوند ملا حسينقلى همدانى ‌قدس سرّه العزيز‌ـ قرار گرفته و ساليان دراز در خدمت مرحوم آخوند بوده و از هم‌گنان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستين تلامذه و تربيت‌يافتگان ايشان مستقر گرديد، در علوم ظاهرى و باطنى، مكانى مكين و مقامى امين اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبه مقدس نجف اشرف اقامت گزيده و به درس فقه اشتغال ورزيده و در معارف الهيه و تربيت و تكميل مردم يد بيضا نشان مى‌داد. جمعى كثير از بزرگان و وارستگان به يُمن تربيت و تكميل آن بزرگوار، قدم در دايره كمال گذاشته، پشت پاى به بساط طبيعت زده و از مكان دارالخلد و محرمان حريم قرب شدند كه از آن جمله است سيد اجل، آيت‌حق و نادره دهر، عالم عابد، فقيه محدث، شاعر مفلق، سيد العلماء الربانيين، مرحوم حاج ميرزا على قاضى طباطبايى تبريزى (1285 هـ ق. ـ 1366 هـ ق) كه در معارف الهيه و فقه و حديث و اخلاق استاد اين ناچيز مى‌باشد...‌.

3. اين كتاب، مجموعه‌اى از گفتارها و نامه‌هاى عالم و عارف جليل‌القدر، آيت‌الله شيخ محمد بهارى است.

السالك» دستور‌العمل‌هايى از بزرگانى هم‌چون: مرحوم شهيد ثانى، مجلسى اول و مرحوم فيض نقل شده است. در مورد كتب اخلاقى نيز مى‌توان به كتاب‌هايى چون: معراج السعاده، محجة البيضاء، حقايق و جامع السعادات اشاره كرد. مراجعه به اين كتاب‌ها نظير مراجعه به كتب طب براى معالجه امراض است، يا مانند ورزشكارى است كه مى‌خواهد در يك رشته قهرمان بشود و به مربى و سرپرستى دست‌رسى ندارد. همان‌گونه كه در موارد عدم دست‌رسى به پزشك يامربى به ناچار از كتاب‌ها و نوشته‌هايى كه در اين زمينه وجود دارد استفاده مى‌شود، در مسايل معنوى و طى مراحل و مدارج سير و سلوك نيز در صورت دست‌رسى نداشتن به استاد مورد اعتماد، انسان مى‌تواند به كتاب‌هايى كه در اين باره نوشته شده مراجعه كند.(1)


1. از جمله آثار ارزشمند در اين زمينه، رساله سير و سلوك مرحوم بحرالعلوم است. مرحوم علامه سيد محمدحسين طهرانى (شاگرد مرحوم آقا سيد هاشم حدّاد و مرحوم علامه طباطبايى) درباره اين رساله مى‌نويسد: روزى در خدمت استاد علامه طباطبايى(رحمه الله) عرض كردم: حقير با وجودى كه كتب اخلاق و سير و سلوك و عرفان را بسيار مطالعه كرده‌ام، هيچ كتابى مانند اين رساله، جامع و شامل و متين و اصولى و مفيد و روان و در عين حال مختصر و موجز به طورى كه مى‌توان در جيب گذارد و در سفر و حضر از آن بهره‌مند شد، نيافتم. ايشان از اين سخن تعجب كرده و فرمودند: اين نظير عبارتى است كه من از مرحوم قاضى شنيدم؛ چه ايشان مى‌فرمود: كتابى بدين پاكيزگى و پر‌مطلبى در عرفان نوشته نشده است. و حضرت آيت‌الله حاج شيخ عباس قوچانى كه وصىّ مرحوم قاضى هستند، مى‌گويند: مرحوم قاضى به اين رساله عنايت بسيارى داشته، ولى كراراً مى‌فرموده است كه من اجازه به‌جا آوردن اوراد و اذكارى را كه اين رساله آورده است به كسى نمى‌دهم. (رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، مقدمه، ص 12)

علاوه بر اين، اصولا انحراف‌هايى كه در مراحل اوليه و مدارج پايين عرفان و سير و سلوك ممكن است حاصل شود چندان جدّى و اساسى نيست تا براى اجتناب از آن‌ها انسان به‌طور حتم مقيد باشد خود را تحت سرپرستى و تربيت مربى و استاد قرار دهد. نياز به استاد نوعاً مربوط به مدارج عالى سير و سلوك است كه اگر كسى در آن‌ها دچار لغزش گردد و سقوط كند حتى ممكن است كارش به كفر نيز كشيده شود.

در مراحل و مراتبى از عرفان، اگر كسى مرتكب خطا شود و لغزشى از او سر بزند، چنان برايش كوبنده خواهد بود كه همه آنچه به دست آورده باطل مى‌شود و از بين مى‌رود. در اين مراحل چون احتمال بروز چنين انحرافات خطرناكى وجود دارد، از اين رو نياز به دست‌گيرى و راهنمايى استادى مجرّب و قابل اعتماد يك نياز مهم و اساسى است. سقوط و لغزش در اين مراحل، مانند سقوط از قله كوه است. اگر كسى از قله كوهى سقوط كند تمام بدن و مغزش متلاشى خواهد شد و چيزى از او باقى نخواهد ماند. برخلاف كسى كه تنها دو، سه مترى بالا رفته است. چنين كسى اگر هم بلغزد حداكثر پايش خراشى برخواهد داشت و مسأله تمام مى‌شود و دوباره مى‌تواند برخيزد و به راه ادامه دهد. به همين ترتيب هر چه از دامنه كوه بيشتر فاصله بگيرد و بالاتر رود، آسيب‌هاى ناشى از سقوط جدى‌تر و خطرناك‌تر خواهد بود. در سير و سلوك نيز مسأله به همين صورت است.

هرچه انسان در مراحل و مقامات اين راه بيشتر پيش رفته باشد، به همان نسبت وضعش حساس‌تر است و حركت‌ها و رفتارهايش بايد حساب شده‌تر و مطمئن‌تر انجام پذيرد و ممكن است به‌طور حتم نياز به راهنمايى استاد و مربى داشته باشد. اما در گام‌ها و

مراحل اوليه سير و سلوك وضعيت چندان حساس نيست و انسان خود مى‌تواند به تنهايى به طى طريق بپردازد و اگر احياناً اشتباهى هم مرتكب شود به راحتى و به سرعت قابل تدارك است.

علاوه بر همه اين‌ها اساساً مراحل و گام‌هاى اوليه عرفان و سير و سلوك چندان خفايى ندارد و امورى روشن و مشخص است. هر كس اندك مطالعه و تحقيقى در باب مسايل مربوط به عرفان و سير و سلوك داشته باشد، مى‌داند كه گام اول در اين راه انجام واجبات و ترك محرمات، و به عبارت ديگر، ترك گناه است. مرحله بعد، پرداختن به امور مستحب و ترك مكروهات است كه به تدريج بايد سعى كند آنچه از مستحبات را كه مى‌تواند به‌جا بياورد و هر قدر برايش ممكن است از ارتكاب امور مكروه اجتناب ورزد.

اصولا از همين رو كه مراحل اوليه سير و سلوك چندان پيچ و خمى ندارد، در ميان عرفا و فِرَق مختلف متصوفه اختلافى در مورد آن‌ها مشاهده نمى‌شود. براى مثال، اين‌كه يكى از رموز اساسى موفقيت در سير و سلوك، ذكر و توجه قلبى است و انسان بايد سعى كند هرچه مى‌تواند توجه قلبى‌اش به خداوند را فزونى بخشد، امرى است كه هيچ شخص يا گروهى از عرفا و متصوفه مناقشه‌اى در آن نكرده است.

در هر صورت، اگر كسى اين مراحل را پشت سر گذاشت و نياز به راهنمايى و دست‌گيرى پيدا كرد، از لطف خداوند بعيد است كه براى مراحل بعدى او را به كسى كه نياز دارد دلالت نكند. اما اگر كسى هنوز همين مراحل ابتدايى و روشن را پشت سر نگذارده، براى چه به دنبال استادى در حد اعلى مى‌گردد؟ از چنين كسى بايد سؤال كرد كه آيا به همان چه كه مى‌دانسته عمل كرده است كه اكنون به دنبال دستورات و معارفى تازه است؟ به راستى مگر ما همين مسايلى را كه مى‌دانيم چه مقدار عمل كرده‌ايم كه طالب حرف‌ها و مطالب نو هستيم؟

بسيارى از افراد آرزو مى‌كنند كه خدمت حضرت ولىّ عصر(عليه السلام)برسند و از ايشان

براى سير و سلوك دستورى بگيرند، در حالى كه هنوز در انجام واجبات و ترك محرّمات مشكل دارند. ائمه(عليهم السلام) لفظاً و عملا بر نماز اول وقت تأكيد فراوانى داشته‌اند؛ آيا من كه تشنه دستورات عالى عرفانى هستم، به اين دستور ساده و در عين حال بسيار مهم و تأثيرگذار عمل كرده‌ام؟ همه ائمه(عليهم السلام) به انجام واجبات و ترك محرّمات سفارش كرده‌اند؛ آيا ما اين دستور را عمل كرده‌ايم و به جايى نرسيده‌ايم؟ ما كه هنوز در عمل به بسيارى از همين دانسته‌هايمان كارى از پيش نبرده‌ايم، مى‌خواهيم از امام زمان(عليه السلام) چه بپرسيم؟ نكند تمناى شرفيابى خدمت امام زمان(عليه السلام) و به دنبال استاد و پير گشتن هوسى بيش نباشد كه خود را بدان مشغول داشته‌ايم و در اثر آن از عمل به همين دستورات و مطالب مهم و اساسى كه مى‌دانيم غافل گشته‌ايم؟!

پس به طور خلاصه، اصل اين مسأله درست است كه سير و سلوك و طىّ مقامات معنوى، مانند همه فنون ديگر، داراى افراد ممتاز و شاخصى است كه تجربياتى دارند و چون خود اين راه را پيموده‌اند، مى‌توانند ديگران را راهنمايى و اشتباهاتشان را گوشزد كنند و مراقب آن‌ها باشند كه انحرافى برايشان رخ ندهد. همان طور كه همه فنون و علوم، نظير طب، رياضيات، فقه و اصول استاد دارد و انسان بايد تا حد مقدور بهترين استاد را شناسايى كند و از دانش و تجربه او استفاده نمايد، در مسير عرفان و سير و سلوك نيز همراهى استادى خودساخته و ره‌يافته مى‌تواند براى انسان بسيار مفيد و راه‌گشا باشد. تربيت نفس يك فن است و مانند همه فنون ديگر، كسانى كه تلخ و شيرين اين راه را چشيده‌اند، مى‌توانند دست افراد مبتدى را بگيرند و چم و خم راه را به آنان نشان دهند. به ويژه اگر كسانى به برخى احاطه‌هاى روحى دست‌يافته باشند، با مشاهده كاستى‌ها و نقاط ضعف روح و نفس سالك مى‌توانند براى تربيت نفس او بسيار مفيد و مؤثر باشند. اما در اين راه اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه معمولا در هر زمانى بسيار كم و به غايت اندكند كسانى كه حقيقتاً «ره‌يافته» باشند و انسان بتواند در اين راه پرخطر به آنان اعتماد كند.

آخرين نكته‌اى كه در اين راه بايد متذكر گرديم اين است كه واصل شدن به مراتب و مقامات معنوى، هرچه هم عالى و متعالى باشد، موجب عصمت شخص و مطلق پنداشتن او و عارى دانستنش از خطا و اشتباه نمى‌شود. بهترين شاهد اين مدعا اين است كه در همه زمان هااساتيد اخلاق و سير و سلوك كم و بيش با يكديگر اختلاف نظرهايى داشته‌اند. با اين‌كه در پاكى و تقوا و نهايتِ اخلاص بسيارى از آنان ترديدى نيست، با اين وجود مى‌بينيم طريقه همه آنان يكسان نبوده و اختلاف سليقه‌ها و تفاوت‌هايى در رفتار و سلوك، در ميان آنان ملاحظه مى‌شود و حتى در مواردى صريحاً يكديگر را تخطئه كرده‌اند. اين نشان از آن دارد كه غير از معصومين و ائمه(عليهم السلام) ديگران هرچه هم كه عالى و متكامل باشند در حدى نخواهند بود كه انسان معتقد شود در هيچ امرى از امور دنيوى و اخروى و مادى و معنوى اشتباه نمى‌كنند. از اين رو همه طوايف مختلف كم و بيش اشتباهات و انحرافاتى دارند و نمى‌توان فرقه‌اى را يافت كه صد در صد بر حق و خالى از هر فساد و انحراف فكرى و عملى باشد.

 

فطرى اما دست‌نيافتنى!؟

در ضمن مباحث اين كتاب، به ويژه در فصل اول، كراراً به اين مسأله اشاره كرديم كه گرايش عرفانى در انسان، ميل و گرايشى فطرى است. هم‌چنين بيان كرديم كه مجموعه آموزه‌ها و احكام اسلام طورى طراحى شده است كه انسان را به غايت عرفان، كه همان شهود باطنى خداى متعال است، برساند. معناى اين سخن آن است كه احكام اسلامى مبتنى بر فطرت بوده، عمل به آنها در نهايت به رشد و شكوفايى يكى از عالى‌ترين گرايش‌هاى فطرى انسان منجر مى‌شود. با توجه به اين نكته، ممكن است اين سؤال به ذهن بيايد كه اگر گرايش عرفانى، ميل و گرايشى فطرى است پس چرا گام نهادن در مسير عرفان و سير و سلوك و طىّ مقامات آن بسيار مشكل است، به طورى كه افراد بسيار كمى موفق به فتح قلل رفيع آن مى‌شوند؟ اگر احكام اسلام مبتنى بر فطرت است پس چرا

عمل به آن‌ها نه‌تنها آسان نيست، كه در بسيارى از موارد مستلزم درافتادن با نفس و خواهش‌ها و تمايلات نفسانى است كه كارى بس مشكل است؟ مگر نه اين است كه اگر چيزى مطابق فطرت سليم انسانى باشد پذيرفتن و عمل كردن به آن ‌در صورتى كه نياز به عمل داشته باشد‌ـ مى‌بايد امرى آسان و سهل المؤونه باشد؟

در پاسخ اين سؤال بايد بگوييم، درست است كه گرايش عرفانى در انسان گرايشى فطرى است؛ ولى وجود دو ويژگى در آن باعث مى‌شود شكوفا شدن و ارضاى آن با دشوارى‌هايى روبرو باشد.

ويژگى اول مربوط به ارزش والاى اين گرايش و متعلَّق آن است. توضيح اين‌كه: هر چيزى در اين عالم كمياب‌تر و با ارزش‌تر باشد دست‌رسى به آن نيز مشكل‌تر خواهد بود. به دست آوردن چيزهاى ارزان و در دست‌رس، چندان مؤونه‌اى ندارد و انسان با كوچك‌ترين تلاشى مى‌تواند آن را در اختيار داشته باشد. اما هر چه گوهرى كمياب‌تر باشد، خود اين كميابى ارزش و قيمت آن را بالا مى‌برد، و هرچه ارزش چيزى بالاتر رود به همان نسبت، دست‌يابى به آن، مؤونه بيشترى مى‌طلبد. اين قاعده عموميت دارد و فطرى بودن يا نبودن يك امر تأثيرى در آن ندارد. از اين رو گرچه گرايش عرفانى گرايشى فطرى است؛ ولى نظر به كميابى و ارزش بسيار والاى متعلَّق آن، يعنى معرفت حضورى خداى متعال، شكوفايى و تكامل آن به آسانى ميسّر نخواهد بود. ذكر مثالى مى‌تواند به روشن شدن مطلب كمك كند:

براى مثال، ميل به غذا در انسان، ميل و غريزه‌اى فطرى است. اما انسان هم مى‌تواند با مقدارى نان خالى سد جوع كند، و هم مى‌تواند در پى تهيه كباب از گوشت شكار و پرنده‌اى كمياب برآيد و با آن، گرسنگى خود را برطرف نمايد. آيا رنج و زحمتى كه در اين دو حالت بايد متحمل گرديد يكسان است؟ بديهى است كه هرچه انسان طالب غذاى لذيذترى باشد، بايد تلاش بيشترى به خرج دهد و بهاى بيشترى بپردازد، و اين امر منافاتى با فطرى بودن غريزه گرسنگى ندارد. هم‌چنين ميل به ثروت در انسان فطرى است؛ ولى

پيدا كردن الماس آسان نيست و براى رسيدن به آن بايد در دل معدن عرق ريخت و كوه را شكافت و صدها و هزاران تن سنگ را جابه‌جا كرد. آرى، «هر كه طاووس خواهد جور هندوستان كشد». هر كس نيز طالب عالى‌ترين مراتب كمال نفسانى و معرفت حضورى خداى متعال است، بايد بداند اين نفيس‌ترين گوهر كمال انسانى ارزان به دست نمى‌آيد و بهايى در خور مى‌طلبد.

اما ويژگى دومى كه باعث دشوارى اين راه مى‌گردد مربوط به «خودشكوفا نبودن» گرايش عرفانى است. هم‌چنان كه در فصل اول اين كتاب اشاره كرديم، تمايلات فطرى انسان به دو نوع «خودرو» و «ناخودرو» يا «خودشكوفا» و «ناخودشكوفا» تقسيم مى‌شوند. تمايلات خودرو يا خود شكوفا آنهايى هستند كه خود به خود و بدون تلاش خاصى از جانب خود انسان ظهور مى‌كنند و به تدريج به سر حد شكوفايى مى‌رسند. اين نوع تمايلات به گونه‌اى هستند كه انسان به طور طبيعى براى ارضاى آن‌ها تحت فشار قرار مى‌گيرد. براى مثال، غريزه جنسى از اين قبيل است. هر انسانى با رسيدن به سنينى خاص، ميل جنسى را در خود احساس مى‌كند و اين ميل به طور طبيعى و خودرو روز به روز بر شدتش افزوده مى‌شود و در سنينى خاص به اوج خود مى‌رسد. هيجانى كه اين غريزه در انسان ايجاد مى‌كند به حدى است كه انسان به طور طبيعى مفرّى از ارضاى آن نمى‌يابد. غريزه گرسنگى نيز همين طور است. انسان از همان بدو تولد و اوان كودكى تحت تأثير عوامل طبيعى و فيزيولوژيك، غريزه گرسنگى‌اش تحريك مى‌شود و براى ارضاى آن درصدد دست پيدا كردن به غذا بر‌مى‌آيد. بسيارى از غرايز و اميال و گرايش‌هاى طبيعى انسان از اين نوع هستند. اما ميل‌ها و گرايش‌هايى نيز در انسان وجود دارند كه گرچه آن‌ها نيز فطرى‌اند اما اين‌گونه نيست كه خود به خود به مرحله رشد و شكوفايى برسند، بلكه فعليت و شكوفايى آن‌ها منوط به انجام تلاش‌هايى از جانب خود انسان است. اين ميل‌ها چنان نيستند كه انسان را براى ارضاى خود تحت فشار قرار دهند و انسان به طور طبيعى خود را ناگزير به ارضاى آن‌ها ببيند. اين‌گونه گرايش‌هاى فطرى را

اصطلاحاً تمايلات «ناخودرو» يا «ناخودشكوفا» مى‌ناميم. براى نمونه، ميل و گرايش بشر به «علم» و «دانستن» را مى‌توان از اين قبيل دانست. انسان به طور طبيعى حس كنجكاوى و ميل به دانستن دارد. از همين رو كودكان معمولا به فاصله كوتاهى پس از زبان باز كردن شروع به سؤال كردن مى‌كنند و با طرح پرسش‌هاى متعدد مى‌خواهند با محيط و اشيا و افراد پيرامون خود بيشتر آشنا شوند. از اين رو اصل ميل به علم و دانش در بشر غريزى و فطرى است. اما آيا بارور نمودن و شكوفا كردن اين ميل و تعالى و به ثمر نشستن آن خود به خود و بى‌تلاش انسان صورت مى‌گيرد؟ هرگز اين‌گونه نيست. كسانى كه به فتح قله‌هاى رفيع دانش و كسب مقامات عالى علمى نايل مى‌آيند، در اين راه چه بى‌خوابى‌ها كه نمى‌كشند و چه مغزها كه نمى‌سايند و چه خون دل‌ها كه نمى‌خورند. مگر با تن‌آسايى و راحت‌طلبى و بى‌رنج و زحمت مى‌توان گوهر علم را به كف آورد و به ستاره شدن در آسمان دانش چشم داشت؟ صرف فطرى بودن اين گرايش موجب سهل المؤونه بودن ارضا و رشد و شكوفايى آن نمى‌شود.

گرايش عرفانى نيز از همين قبيل است. اين گرايش گرچه فطرى است؛ ولى به فعليت رسيدن و در اوج قرار گرفتن آن نيازمند تلاشى از سوى خود انسان است. اين ميل ابتدا ناآگاهانه و خاموش است و با تلاش‌ها و توجهاتى بايد به تدريج بيدار شود و از قوّه به فعليت درآيد. در ادامه نيز تعالى و شكوفايى هرچه بيشتر آن و نيل به مقام قرب الهى به طور خود به خود اتفاق نمى‌افتد، بلكه تلاش و پشت‌كار شبانه‌روزى و خستگى‌ناپذير انسان را مى‌طلبد.

 

وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين

 

 

كتاب‌نامه

 

1. قرآن كريم

2. نهج‌البلاغه؛ ترجمه و شرح فيض الاسلام؛ تهران: [بى‌نا]، [بى‌تا].

3. ابن شعبة الحرّانى، ابومحمد الحسن بن على بن الحسين، تحت‌العقول عن آل الرسول، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1394 هـ، 1974.

4. الحر العاملى، محمد بن الحسن؛ وسائل الشيعه؛ تصحيح محمد شيرازى؛ بيروت: دار احياء التراث العربى،[بى‌تا].

5. ‌؛ الفروع من الكافى؛ تصحيح على‌اكبر غفارى؛ چاپ دوم، تهران: دار الكتب الاسلاميه، 1362‌ش.

6. بهارى همدانى، محمد؛ تذكرة المتقين؛ چاپ سوم، تهران: نور فاطمه، 1364‌ش.

7. حقيقت (رفيع)، عبدالرفيع؛ تاريخ عرفان و عارفان ايرانى؛ تهران: انتشارات كومش، 1372‌ش.

8. حلبى، على‌اصغر؛ مبانى عرفان و احوال عارفان؛ چاپ اول، تهران: انتشارات اساطير، 1376‌ش.

9. حلّى، احمد بن محمد؛ عدة الداعى؛ [بى‌جا]: [بى‌نا]، [بى‌تا].

10. خمينى، روح‌الله؛ شرح چهل حديث (اربعين حديث)؛ چاپ چهارم، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373‌ش.

11. ‌؛ خودشناسى براى خودسازى؛ چاپ هشتم، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1382‌ش.

 

12. طباطبائى النجفى، سيد مهدى بن سيد مرتضى؛ رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم؛ با مقدمه و شرح محمدحسين حسينى طهرانى؛ چاپ دوم، تهران: حكمت، 1370‌ش.

13. غرويان، محسن؛ در محضر بزرگان؛ چاپ اول، قم: دفتر نشر نويد اسلام، 1376‌ش.

14. قمى، حاج شيخ عباس؛ مفاتيح‌الجنان؛ تهران: كتاب‌فروشى اسلاميه، [بى‌تا].

15. كلينى، محمد بن يعقوب؛ اصول كافى؛ تصحيح على‌اكبر غفارى؛ تهران: مكتبة الصدوق، 1381‌ق.

16. مجلسى، محمدباقر؛ بحار‌الانوار؛ چاپ دوم، بيروت: دار احياء التراث العربي، 1403‌ق.

17. مصباح يزدى، محمدتقى؛ به سوى خودسازى؛ چاپ اول، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1380 ش.

18. هندى، علاءالدين على المتقى بن حسام‌الدين؛ كنز العمال؛ بيروت: مؤسسة الرساله، 1409‌ق.

19. هيأت تحريريه مؤسسه فرهنگى مطالعاتى شمس‌الشموس؛ سوخته (سير سالك عارف، انصارى همدانى)؛ چاپ دوم، تهران: مؤسسه فرهنگى مطالعاتى شمس‌الشموس، 1383‌ش.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org