قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول3.97 مگابایت
قسمت دوم3.87 مگابایت

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم

معنا و مبناي ولايت فقيه

سلسله نشست‌هاي تبيين علمي ولايت‌فقيه ـ‌قم ـ‌؛ مدرسه علميه فيضيه ـ 23/01/89

الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي‌القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين اللهم کن لوليک الحجه ابن الحسن صلواتک عليه و علي آبائه في هذه‌الساعه و في کل ساعه ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً

فقط يک نظام اسلامي

خداي متعال را شکر مي‌کنم که توفيق عنايت فرمود تا در جمع شما عزيزان شرکت کنم و از نورانيت‌تان بهره ببرم. بحث ولايت‌فقيه يک بحث اسلامي، فقهي و داراي بعد کلامي است و تحقيق درباره آن ارزش فوق‌العاده‌اي دارد به‌ويژه اين‌که اگر اين‌گونه بحث‌ها نباشد تصور مي‌شود که اسلام در بُعد مسايل اجتماعي و سياسي و اداره جامعه حکمي ندارد. اثبات مسأله ولايت‌فقيه و اين‌که يک حکم اسلامي است مي‌تواند جوابگوي اين شبهه‌ها باشد که الحمدلله اين مسأله به برکت اهل‌بيت صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين براي ما ثابت شده است و در دسترس ديگران نيز قرار گرفته است. افزون بر همه اين‌ها نکته ديگري هم که دوست دارم توجه عزيزان به آن جلب شود، اين است که امروز در جهان فقط يک نظام اسلامي داريم؛ البته اسم اسلامي جاهاي ديگري هم هست حتي به عنوان جمهوري اسلامي چند کشور ديگر هم هستند مثل جمهوري اسلامي پاکستان، جمهوري اسلامي موريتاني، اما آن‌که واقعا نظام اسلامي باشد و اقرب به اسلام، فقط ايران است، و اين موهبتي است که خداوند متعال در اين دوران به برکت خون صدها هزار شهيد و مجاهدات هزاران مجاهد في سبيل‌الله نصيب اين مردم کرده است و اهميت و عظمت و برکات آن براي کسي مخفي نيست. اين نظام با اين عظمتي که دارد و با اين برکاتي که خداي متعال در آن قرار داده است با مسأله ولايت‌فقيه گره خورده است. دنيا هم اين نظام را به عنوان نظام ولايت‌فقيه مي‌شناسد و همه هم مي‌دانيم که اگر ولايت‌فقيه از اين نظام و از اين قانون اساسي حذف شود چيزي به نام نظام اسلامي باقي نخواهد ماند؛ بنابراين، دوست دارم اين جمله را به خاطر بسپاريد که تلاش براي تبيين مسأله ولايت‌فقيه و تقويت عملي آن، در واقع خدمت به حفظ و بقاي اسلام در عالم است، و متقابلا هرگونه تلاشي که به هر دليلي انجام بگيرد تا در نظرية ولايت‌فقيه خدشه کند يا عملا موجب تضعيف آن شود چنين کاري در حقيقت مثل تيشه زدن به پايه‌هاي بناي اسلام در اين عالم است. اين مسأله با ديگر مسايل تفاوت بسيار دارد؛ از همين‌رو خدا را شکر مي‌کنم که توفيقم داد به اندازه ظرفيت ناچيز خودم آبي بر آتش اين فتنه‌ها بريزم؛ البته خدا خود حافظ اين نظام و ارزش‌هاي اسلام و انقلاب خواهد بود و طبعا بحث مستوفي درباره اين موضوع کار يکي دو جلسه نيست.
بحثي که خود امام رضوان‌الله‌عليه در نجف درباره ولايت‌فقيه داشتند، مدت‌ها مطرح بود با اين‌که به همه جوانب بحث هم نپرداختند و امروز مسايل زيادي درباره ولايت‌فقيه و شئون و مقدمات و ارتباطش با مردم و خبرگان و ساير چيزها مطرح است که آن وقت‌ها هنوز اين بحث‌ها و سؤال‌ها مطرح نبود. طبعا بحث اشباع‌کننده در اين زمينه‌ها زمان متناسب خودش را مي‌طلبد که علاوه بر اين‌که بنده ـ با توجه به وضع مزاجم ـ انتظاري ندارم موفق بشوم، شرايط ديگر هم ايجاب نمي‌کند. به‌هرحال در اين يکي دو جلسه ـ اگر خدا حياتي بدهد و توفيقي ـ سعي مي‌کنم بحث‌ها‌ي ساده‌اي که به قول جناب آقاي قرائتي حفظه‌الله جنبه ساندويچي دارد و عملا در بحث‌هاي عمومي کاربرد دارد، مطرح کنم والا بحث‌هاي عميق فقهي و پرداختن به همه جوانب ديگر، کار بزرگاني است که اميدواريم امثال حضرت آيت‌الله مومن و ديگران به آن بپردازند و ان‌شاءالله ما هم توفيق داشته باشيم که از آن استفاده کنيم.

تبيين واژه‌ها

بنده معمولا در مباحثي که دارم ابتدا درباره خود واژه‌هايي که در عبارت آن به کار رفته است، بحث مي‌کنم. ولايت‌فقيه، ترکيبي است از دو کلمه ولايت و فقيه، اول اين سوال را طرح مي‌کنم که ولايت يعني‌چه، و ثانيا اين‌که مي‌گوييم اين ولايت براي فقيه است به چه معناست؟
کمابيش معناي آن روشن است اما در بحث‌هاي علمي، سؤالات دقيقي مطرح مي‌شود که قبلا به ذهن نمي‌آمد. ولايت، يک کلمه عربي است و بايد معنايش را از کتب لغت عربي پيدا کرد، اما همان‌طور که مي‌دانيد کتاب‌هاي لغت معمولا موارد استعمال را ذکر مي‌کنند و نمي‌گويند که اين معناي حقيقي‌اش چيست، معناي مجازي‌اش چيست، مشترک لفظي است يا مشترک معنوي، منقول است يا مرتجل. اين مباحث معمولا در کتاب‌هاي لغت بيان نمي‌شود. وقتي هم يک لفظ چند تا کاربرد دارد آن را مثل مشترک لفظي بيان مي‌کنند که اين چند تا معنا دارد. درباره ولايت هم در کتاب‌هاي لغت چند معنا ذکر شده است. کاربردهايش هم در قرآن کريم و در روايات بسيار متفاوت است. شما اگر آياتي را ببينيد که کلمه ولايت و مشتقات آن مثل ولي، اولياء، مولي و والي در آن هست، پيدا کردن يک معناي جامع بين همة‌؛ آن‌ها کار مشکلي است. برخورد ادبا نيز با اين موارد که براي يک واژه چند معنا در کتاب‌هاي لغت آمده، متفاوت است. بعضي‌ها دوست دارند همه اين معاني را تا آن‌جا که ممکن است، به يک معنا برگردانند. مي‌گويند همة اين‌ها از يک ريشه و يک معناست و مصاديق متفاوتي دارد. اين يک نوع نگرش است. کتاب «مقاييس»؛ معمولا اين کار را مي‌کند يا حتي کتاب «التحقيق»؛ مرحوم حاج حسن آقاي مصطفوي رضوان‌الله‌تعالي‌عليه، ايشان هم بيش‌تر موارد استعمال را به يک اصل برمي‌گردانند، اما بعضي ديگر، معاني متعدد را مثل مشترکات لفظي تلقي مي‌کنند مثل اين‌که اين‌ها اصلاً چند معناي متباين است.
هر کدام از نگرش‌ها حسني دارد و احيانا ضعف‌هايي. حُسن برگرداندن همه واژه‌ها به يک معنا اين است که غالبا اين معاني يک نوع تحولاتي در طول زمان داشته است يعني ابتدا بر يک معنايي وضع شده است بعد کم‌کم به مناسبتي در معنايي نزديک به آن به کار رفته است؛ اخص از آن،‌؛ اعم از آن،‌؛ به اضافة‌؛ يک قيدي، ‌که اگر آدم بتواند ريشه را بيابد، مي‌تواند مناسبت بين اين معاني را هم کشف کند و به آن نکتة اصلي که در همه اين‌ها پنهان شده، پي ببرد، اما در بعضي موارد اين کار باعث مي‌شود که خصوصيات معنا ـ که در بعضي موارد به آن تکيه شده و مورد توجه گوينده بوده مغفول‌عنه بماند. يعني توجه روي جهت مشترک متمرکز بشود و آن خصوصيت مورد توجه در يک واژه مغفول‌عنه قرار گيرد. شايد راه جمع اين باشد که هم به آن جهت مشترک بين معاني توجه شود و هم به اين‌که اين معاني متعدد گاهي در طول زمان به يک وضع جديد درآمده و حکم مشترک لفظي را پيدا کرده است. يک مثال ساده مي‌زنم: همة ما با واژة تقية آشنا هستيم؛ «التَّقِيَّةُ دِينِي وَ دِينُ آبَائِي...».1؛ تقيه از چيزهايي است که شيعه خيلي به آن اهميت مي‌دهد. تقيه به اين معنا است که آدم مذهب خودش را مخفي کند يا برخلاف آن عمل کند تا جان و‌؛ مالش محفوظ بماند يا به او ضرري نرسد. دو عنصر در تقيه لحاظ مي‌کنند؛ يکي مخفي کردن مذهب، يکي هم هدف آن است که محفوظ ماندن از خطرهاست. رکن تقيه همين پنهان کردن مذهب است يعني طرف نفهمد که او عقيده و مذهبش چيست؛ آن جايي که اگر بفهمد ممکن است خطري به شخص برسد. اين تقريبا معناي حقيقي متبادر از کلمة‌؛ تقيه است، اما شما وقتي به لغت مراجعه مي‌کنيد تقيه با «تقوي»، «تقاه»؛ و با «اتّقاء»؛ که مصدر آن‌هاست يک معنا دارد. اتقي، تقية، تقوي و تقاة همه اين‌ها يک معنا دارد. يعني وقتي مي‌گوييم تقيه مثل اين است که تقوا بگوييم. در لغت هيچ فرقي نمي‌کند، ولي در موارد استعمال آن متفاوت است.
کم‌کم شرايط طوري شده است که به خصوص در عصر صادقين سلام‌الله‌عليهما اين واژه يک معناي جديدي پيدا کرده است. شما حتي در نهج‌البلاغه مي‌بينيد تقيه به معناي تقوا استفاده شده است: «اتَّقُوا اللَّهَ تَقِيَّةَ مَن»2؛ به عنوان مصدر نوعي براي اتقاء به کار رفته است در قرآن نيز تقاة به اين معنا به کار رفته است: «؛ ...اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ...»3؛ اما در «...إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً...»4؛ يعني تقيه به همان معنايي که ما مي‌گوييم. در «اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ»؛ يعني حق تقواه، کلمه تقيه هم عينا همين معنا را دارد. حالا اگر ما بگوييم که اتقا و تقية از «وقايه‌»؛ است وقاية هم يعني حفظ کردن، چيزي دست‌گير ما نمي‌شود و ارتباطي با تقيه به عنوان يک امر مصطلح نزد شيعه پيدا نمي‌کند. هرچه درباره اصل کلمه تحقيق کنيم در جاي خودش ارزش خواهد داشت اما الان در کتاب‌هاي فقهي وقتي مي‌خواهيم بگوييم تقيه چيست بايد بگوييم اين‌که آدم مذهب خودش را در عمل مخفي کند تا از خطرها محفوظ بماند. اکنون اخفاي مذهب جزء‌؛ معناي تقيه‌؛ شده است در صورتي که در لغت يعني نگهداري و‌؛ حفظ کردن، و اصلا اخفاء در آن نيست؛ بنابراين اگر در تقيه بگوييم فقط به همين معنايي است که علماي لغت گفته‌اند، و تقيه و تقوي و تقاه يک معنا دارد، ديگر آن معنايي که امروز مورد نياز ماست و در تمام روايات شيعه وقتي اين واژه گفته مي‌شود آن معنا به ذهن مي‌آيد، مغفول‌عنه مي‌ماند و معلوم نمي‌شود در چه موردي به کار رفته است. پس اگر ما بخواهيم تقيه‌؛ را معنا کنيم بايد بگوييم الان تقيه در عرف ما اين معنا را دارد و اخفاء دين و مذهب و عقيده فقهي و عقيده کلامي جزو معناي اين کلمه شده است؛ اگرچه در اصل لغت جزو‌؛ معناي آن نبوده است. اول به‌صورت اشراب و تضمين بوده ولي حالا جزو معناي حقيقي کلمه شده است. ريشة آن هم از وقايه است که مشترک بين تقوي، اتقاء و تقاه‌؛ است. آن تحقيقات هم سر جاي خودش ارزش خواهد داشت ولي مناسب اين کلمه نيست يعني «التَّقِيَّةُ دِينِي»؛ به معناي «الوقاية ‌ديني»؛ يا «الاتقاء ديني»؛ نيست؛ البته ممکن است کساني بگويند در نهايت، منظور تقوا است؛ التقوي ديني و دين آبايي. چون معنايش يکي است. با اين‌که آن‌چه اين‌جا منظور است مطلق تقوا نيست و يک عمل خاص است.
اين مثال را عرض کردم براي اين‌که توجه داشته باشيد در بسياري از واژه‌ها اگر ما بخواهيم معناي حقيقي مورد استعمال را درست بفهميم، کافي نيست که ريشة لغت را بررسي کنيم و بگوييم همة‌؛ اين‌ها به يک چيز برمي‌گردد و اصل کلمه اين بوده است، پس يک مشترک معنوي است. همان اصل، معناست و اين‌ها ديگر خصوصيت مورد است و جزو معنا نيست. با اين شيوه مشکل حل نمي‌شود و حتي خيلي‌جاها به اشتباه مي‌افتيم و روايت را اشتباه معنا مي‌کنيم يا آيه قرآن را غلط مي‌فهميم.

معناي ولايت

بحث ما سر کلمه ولايت بود. ولايت يعني‌چه؟ موارد استعمال را که شما در کتاب لغت مي‌بينيد پنج يا شش معنا و گاهي بيشتر ذکر شده است:
1. ولايت به معناي محبت در مقابل عداوت؛ در دعاها و زيارت‌ها اين دو واژه در مقابل هم به کار رفته است «...اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...»5؛ پيداست اين «موالاة‌»؛ مقابل «معاداة‌»؛ است؛ «وَلِيٌّ لِمَنْ وَالَاكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُم»؛ دوست در برابر دشمن، اين ولايت به معناي محبت است.
2. در بعضي جاها گفته‌اند «ولي»؛ به معناي ناصر است. به‌ويژه در جاهايي که عقد ولايت با قومي مي‌بندند که اگر جنگي رخ داد، کمکشان کنند و آن‌ها ولي اين قوم مي‌شوند يعني بايد نصرتشان کنند.
3. در موارد بسياري هم در معنايي که تقريبا معادل حکومت است، به کار مي‌رود.
موارد زياد ديگري هم هست که من الان نمي‌خواهم همه‌اش را بگويم. لزومي هم نداشت همه را نام ببريم. فقط بايد بدانيم که ولايت، معاني متعددي دارد. درباره اين واژه يک کار اين است که بگوييم همه اين‌ها به يک اصل برمي‌گردد و آن اصل ولِي، ماده واو، لام و ياء است بدين معنا که دو چيز چنان در کنار هم و نزديک هم قرار بگيرند که چيز اجنبي‌اي بين آنها حايل نباشد. «ولي، يلي»؛ هم که به کار مي‌بريم «هذا يلي ذلک»؛ يعني اين بلافاصله پشت‌سر آن واقع مي‌شود. مي‌گويند اين وارد شد و «وليه فلان»؛ يا «يليه فلان»؛ يعني بلافاصله بعدش آن يکي مي‌آيد. «موالاه»؛ هم از همين معناست. موالات که در عبادات شرط است و گفته‌اند اجزاي وضو بايد موالات داشته باشد يعني اين‌که پشت سر هم بيايد و چيزي بين آن‌ها فاصله نشود. گفته‌اند اصل واژه ولايت به اين معناست. دو نفر هم که خيلي با هم دوست هستند، خيلي به هم نزديک مي‌شوند، اين همان نزديک بودن است که چيزي بينشان فاصله نمي‌اندازد. کسي هم که ديگري را نصرت مي‌کند همين‌طور. بعضي سعي کرده‌اند که همة‌؛ اين واژه‌ها را برگردانند به يک معنا؛ يعني دو چيز با هم نزديک باشند، پشت‌سر هم قرار بگيرند، و چيزي بين‌شان حايل نشود. در تفسير الميزان هم مرحوم علامه طباطبايي رضوان‌الله‌عليه در مواردي روي همين مطلب تکيه کرده است که اصل ولايت يعني اتصال دو شيء به صورتي که اجنبي بين‌شان قرار نگيرد. اين کار اديبانه و لغت‌شناسانه‌اي است که بسيار هم ارزشمند است، اما آيا اين معنا مي‌تواند به ما بگويد وقتي مي‌گويند «ولايتنا اهل‌البيت»؛ بفهميم يعني‌چه؟ يعني ما با اهل‌بيت آن‌چنان کنار هم قرار بگيريم که بين ما حايلي نباشد! همه‌جا همين‌گونه است؟ مثلا در قرآن کلمه «وال»؛ از مشتقات همين ماده والي و وليّ است. آيا «وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ»6؛ يعني کسي ندارند که به او بچسبند و بين‌شان فاصله‌اي نباشد؟! اين‌جا که مي‌گويد «وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ»؛ مقصود از اين وال چيست؟
ولايت گاهي يک طرفي است؛ مي‌گويد: «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ...»7، گاهي هم مي‌گوييم انسان‌هايي ولي خدا هستند؛ «أشهد أن عليا ولي‌الله». گاهي خدا ولي انسان است، گاهي انسان ولي خداست. اين يک معناست يا دو معناست يا به همان معناي نزديکي است؟ وقتي دو چيز نزديک هم هستند هم اين نزديک آن است هم آن نزديک اين است. اين يعني‌چه؟ در کتاب‌هاي رجال مثلا درباره فلان کس مي‌گويند «مولي بني‌فلان»؛ اين مولي يعني‌چه؟ در قرآن آمده «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ»8. اين مولي يعني‌چه؟ يعني خدا دوست مؤمنان است و کافران دوستي ندارند؟ مولي يعني دوست يا به معناي ديگري است؟ خدا مولاي انسان است يا انسان مولاي خداست؟ هر دو را مي‌شود گفت يا نه؟ اگر هر دو را گفتيم به يک معناست يا دو معناي متباين است؟ اين خصوصيات را با آن ريشة‌؛ واحد کلمات نمي‌شود حل کرد. تقريبا حکم مشترک لفظي را پيدا مي‌کند. يعني همين‌طور که در مشترک لفظي قرينه معينه مي‌خواهيم که اين‌جا کدام يک از معاني اراده شده است در اين‌جا هم اين خصوصيات را بايد کشف کنيم. قرينه‌اي بايد باشد تا بفهميم اين کلمة‌؛ ولايتي که در آيه «هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ...»9؛ آمده به چه معناست. براي فهم اين معنا کافي نيست که بگوييم ولايت يعني نزديک بودن، يعني چيزي فاصله نشود. دوباره تأکيد مي‌کنم که نمي‌خواهيم بگوييم آن تحقيقات واژه‌شناسي و‌؛ لغت‌شناسي ارزش ندارد. آن‌ها سر جاي خودش بسيار ارزشمند است اما همه جا مشکل ما را حل نمي‌کند. نه تنها حل نمي‌کند که گاهي حتي بدآموزي هم دارد و آدم را به اشتباه مي‌اندازد. ازجمله در همين حديث معروف که «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه»؛ مي‌دانيد که گاهي بعضي از شيعه‌ها هم روي جهاتي گفته‌اند که مولا يعني دوست. حالا واقعا اين «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ»؛ در آن موقعيت غدير، يعني اين‌که پيغمبر اکرم (ص) فرمود: علي را دوست بداريد، با او رفيق باشيد. فقط همين؟! يا به اين معناست که علي با شما نزديک است و بين شما و علي فاصله‌اي نيست؟ چه چيزي با اين اثبات مي‌شود؟ در اين‌باره بايد خصوصيت مورد را کشف کرد که اين «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ»؛ اين مولا يعني‌چه؟ چه خصوصيتي در اين واژه و در اين مورد لحاظ شده است؟ اين از موارد استعمال و قرائن به دست مي‌آيد. صرف همين که چند تا معني دارد يا اصل آن يک معناي مشترکي است و يک نقطة‌؛ مشترک بين آن‌ها وجود دارد، مسأله را حل نمي‌کند.
درباره مسأله ولايت‌فقيه نيز وقتي که مي‌خواهيم ولايت را معنا کنيم آيا بايد اين راه‌هاي پر پيچ و خم را طي کنيم تا بفهميم کلمة ولايت در اين‌جا يعني‌چه يا راه ديگري وجود دارد؟ همه اين مشکلات براي کشف معنا در جايي است که ما از خود معنا آگاه نباشيم و فقط بخواهيم از راه لفظ معناي آن را بدانيم، اما اگر عکس آن باشد که معنا را مي‌فهميم؛ ولي مي‌خواهيم ببينيم به کارگيري اين لفظ در اين معنا به چه عنايتي بوده‌؛ است؟ اگر اين دليل و اين عنايت را کشف هم نکرديم هيچ مشکلي پديد نمي‌آيد چون مي‌دانيم معنا و منظور چيست. بنده اين «ميکروفن»؛ را مثال مي‌زنم. وقتي مي‌پرسم «ميکروفن»؛ يعني‌چه؟ اصل آن چه بوده است؟ کلمه ميکرو اين‌جا چه معنايي دارد؟ فن يعني‌چه؟ اين ترکيب چه معنايي را مي‌رساند؟ اما وقتي معني ميکروفن را مي‌دانم، ديگر آن‌چنان لزومي ندارد که درباره لفظ آن تحقيق کنم. معناي ولايت‌فقيه را همة‌؛ ما مي‌دانيم يعني‌چه. در ولايت‌فقيه نه صحبت از محبت است و اين‌که فقيه را بايد دوست داشت و نه صحبت از نصرت؛ يعني فقيه شما را نصرت مي‌کند، در آيه «مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ»10؛ مي‌توان گفت ولي يعني محب يا ناصر؟ آيا تحقيق در اصل اين واژه مشکلي را براي ما حل مي‌کند؟

حکومت لازمه زندگي اجتماعي

يک موضوع پيش همة اقوام و عقلاي عالم مطرح بوده و هست و خواهد بود و آن اين‌که وقتي جامعه تشکيل شد، مردمي دور هم زندگي کردند، نيازي ايجاد مي‌شود که يک نهادي بايد آن را برطرف کند. شخص يا اشخاص و يا هيئتي بايد باشد که اين نيازها را برطرف کند. انسان‌ها وقتي تنها زندگي مي‌کنند اين نيازها را ندارند. اگر بنا بود يک انسان باشد؛ يک انسان غارنشين که احتياجي به تشکيل حکومت، دستگاه قضايي و دستگاه مقننه و مجري احکام و اين حرف‌ها نداشت. اين يک نفر، حداکثر بايد ببيند خدا چه گفته است. حتي راست و دروغ گفتن برايش مطرح نيست. يکي نيست با او حرف بزند تا راست بگويد يا دروغ بگويد. کسي نيست به او ظلم کند يا او به آن فرد ظلم کند؛ زندگي فردي است، اما وقتي چند نفر با هم زندگي مي‌کنند روابطي ميان اين‌ها به وجود مي‌آيد که اين روابط، نيازهايي را ايجاب مي‌کند. اين نيازها غير از خوردن و آشاميدن فردي يا غير از آن نيازي است که انسان به خدا دارد و يا بايد خدا را عبادت کند. در زندگي اجتماعي نيازهاي ديگري بين انسان‌ها با همديگر پديد مي‌آيد و تزاحماتي برايشان اتفاق مي‌افتد، حتي در اين‌که ميوه‌اي را از درختي بخورند؛ اين مي‌خواهد بگيرد آن هم مي‌خواهد بگيرد، دعوا بين‌شان اتفاق مي‌افتد. زميني را کسي تصرف کرده و در آن نشسته، ديگري مي‌گويد بلند شو من مي‌خواهم بنشينم. اين براي يک زندگي دو نفره است چه برسد به روابط پيچيده‌اي که امروز مي‌بينيد. هر روز هم يک نوع رابطة‌؛ جديدي پديد مي‌آيد، قرارداد مي‌شود و قانون برايش جعل مي‌کنند، کنوانسيون درست مي‌کنند. اين در روابط اجتماعي و لازمة زندگي اجتماعي است. اين روابط، نيازهايي را ايجاب مي‌کند؛ پس غير از خود افراد ـ از آن جهتي که يک فرد است ـ بايد کسي باشد که اين نياز را تأمين کند. اول اين‌که اگر اختلافي بين اين‌ها پيدا شد بتواند حل کند. بدين معنا که هرچه اين گفت براي هر دو اعتبار داشته باشد؛ مقيد باشند که قضاوت او را بپذيرند. مقرراتي براي زندگي‌شان لازم است. اين‌که دو نفر را مي‌گوييم، دو نفر فرضي است والا اجتماعات، معمولا از ميليون هم تجاوز مي‌کند. ميليون‌ها انسان وقتي با هم زندگي مي‌کنند طبعا اختلافاتي ميان‌شان پديد مي‌آيد. هيچ جامعه‌اي نيست که اختلافي بين‌شان نباشد. چنين جامعه‌اي در عالم وجود نداشته است و نمي‌شود پيش‌بيني کرد که روزي هم چنين جامعه‌اي به وجود بيايد. ان‌شاءالله همه ما زنده باشيم و زمان ظهور حضرت ولي‌عصر عجل‌الله‌‌فرجه‌الشريف را ببينيم؛ چون بي‌ترديد زمان حکومت ايشان حق کسي پايمال نمي‌شود. اگر کسي ظلم کرد مجازاتش مي‌کنند، اما اين‌که اصلا هيچ ظلمي به هيچ‌کس نشود، هيچ اختلافي بين دو نفر پيدا نشود چنين چيزي معلوم نيست در اين عالم اتفاق بيفتد. اصلاً زندگي آدميزاد همين است. اين تزاحمات هست و ناچار منشأ اختلافاتي مي‌شود.
براي اين‌که اين نياز برطرف بشود دو چيز لازم است: اول اين‌که مقرراتي باشد که براي رفع اختلافات، آن مقررات را معتبر بدانند، ولي وجود خود اين مقررات هميشه کارساز نيست؛ فرض کنيد اگر اموال‌تان با هم مخلوط شد و نمي‌دانيد چه قدر مال اين بود و چه قدر مال آن، مثلا قرعه بيندازند. اين قانون، اما عملا ممکن است که طرفين راضي نشوند و حتي با اين‌که قانون را قبول دارند خودشان به آن عمل نکنند. نبايد آدم به همسايه‌اش تجاوز کند، اما در عمل با اين‌که اين قانون را هم پذيرفته است، چنين مي‌کند. غير از کسي که اين قانون و مقررات را وضع مي‌کند کسي هم نياز است که آن قانون را تحميل کند يعني متخلف را وادار کند که بپذيرد؛ والا مشکل حل نمي‌شود. شما يک کتاب قانون بزرگ بنويسيد همه جزئيات هم در آن باشد، اما کساني عمل نمي‌کنند. تجربه نشان داده است که هميشه عمل به قانون نخواهد شد؛ پس براي اين‌که در جامعه نظم باشد، هرج و مرج نشود و فساد پديد نيايد و به تعبير خودمان، اختلال نظام لازم نيايد، لازم است غير از قانون، يک مجري قانون با قدرت اجرايي هم وجود داشته باشد. اسم اين حکومت است؛ چيزي که دو عنصر در آن باشد يکي وضع قانون يکي اجراي قانون. اين را امروز در فرهنگ عمومي ما حکومت مي‌گويند. در کتاب‌هاي فلسفه سياست و کتاب‌هاي سياست هم اسم آن را حکومت مي‌گويند؛ مثلا مي‌گويند حکومت يا جمهوري است يا مثلا سلطنتي. اما در زمان‌هاي مختلف، جاهاي مختلف، واژه‌هاي متفاوتي در اين‌باره به کار رفته است. گاهي کلمه «مُلک»؛ به کار رفته است «وَجَعَلَكُم مُّلُوكًا...»11؛ يا؛ «... أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ...»12. گاهي هم کلمة‌؛ سلطان به کار رفته است. در کتاب‌هاي فقهي ما «سلطان عادل»؛ آمده است. کلمه حاکم هم ذکر شده است. اصلاً واژه «حاکم شرع»؛ از مسائل ارتکازي همة ما ايراني‌هاست. کلمه حاکم که از حکومت است. مُلک که مَلِک از آن گرفته مي‌شود و جمع آن ملوک است. در روايات «سلطان حق»؛ و «سلطان جائر»؛ داريم؛ «من رأي سلطانا جائرا»؛ يعني همين، يعني حاکم جائر. واژه ولي و والي هم به کار رفته است.

ولايت به‌معناي حکومت

در فرهنگ شيعي آن چه در کلمات اهل‌بيت شايع‌تر است اين ماده ولايت است. چرا اين واژه را انتخاب کرده‌اند؟ گفته‌اند نکته‌هايي در خود اين مفهوم هست که اين واژه را مناسب‌تر قرار داده است. بعضي گفته‌اند براي اين‌که لازمه‌اش يک نوع محبت است يعني مي‌خواهد بگويد حکومت اسلامي حکومتي است توأم با محبت. اين نکته اگرچه نادرست نيست اما معناي ولايت يعني حکومت، همين. در موارد ديگر هم به کار رفته، معاني ديگر هم دارد اما اين‌جا و در بحث‌هاي سياسي و کتاب‌هاي فقهي وقتي از «ولاية الفقيه»؛ سخن مي‌گوييم يعني حکومت. عينا يعني حکومت، و معاني ديگري که دارد در اين کاربرد مورد توجه نيست. مثلاً ما در فرهنگ ديني‌مان واژه «ولايت تکويني»؛ داريم. آيا ولايت تکويني يعني حکومت؟! خير، هيچ ربطي به حکومت ندارد؛ قدرت تصرف تکويني در امور عالم بر خلاف مجاري طبيعي آن را ولايت تکويني مي‌گويند. چيزي که لازمه‌اش کرامت و معجزات و اين دست امور است. پس ولايت به اين معنا هم هست اما اين محل بحث ما نيست. در بحث‌هاي سياسي، اجتماعي و فقهي منظور ما نيست. ولايت تکويني يک مسأله‌اي است تقريبا عرفاني. نه جاي بحث آن در فقه است و نه با اين بحث‌ها ارتباطي دارد. ولاية الفقيه يعني حکومة الفقيه. ولايت در موارد ديگري که استعمال مي‌شود و به هر معنايي که بيايد، ارتباطي با اين بحث ندارد، اما کساني که مي‌خواهند مغالطه کنند يا به هرحال قصور دارند يا معلوماتشان کم است، قاطي مي‌کنند. مي‌گويند وقتي شما مي‌گوييد فقيه ولايت دارد يعني ولايت تکويني دارد؛ در حالي که ولايت تکويني يک قدرت نفساني روحاني است و اصلا ربطي به تشريعيات و به قانون ندارد. حکومت يعني چه کسي حق قانون‌گذاري و حق اجراي قانون دارد و رأي چه کسي قانونا معتبر است. حالا يک نفر باشد يا يک نهاد هزار نفري يا ميليوني باشد. بحث ما در اصل واژة‌؛ ولايت است؛ بنابراين شبهه‌هايي که دارند درباره اين‌که شما وقتي مي‌گوييد هر چه امام معصوم دارد ولي‌فقيه هم دارد،‌؛ پس يعني فقيه ولايت تکويني هم دارد، اصلا مسأله تکوينيات در اين‌جا مطرح نيست؛ فضاي تشريع و اعتباريات است. يعني چه کسي قانونا حق دارد فرمان بدهد و قانونا مردم بايد فرمان او را اطاعت کنند. صحبت مسايل تکويني نيست. هر معناي ديگري هم ولايت داشته باشد، ربطي به اين معنا ندارد.
فرض کنيد يکي از معاني ولايت اهل‌بيت، محبت است، آيا عشق به رهبر نيز واجب شرعي است؟ اين‌که بايد او را به عنوان يک مؤمن يا افضل مؤمنين دوست بداريم، حرف ديگري است و ربطي به ولايت‌فقيه که در فقه و مسائل اجتماعي و سياسي مطرح مي‌شود، ندارد. بله او را بايد دوست بداريم چون افضل مومنين است و بيشترين حق را بر همة‌؛ مومنين دارد. درست است اما اين مسأله، مسأله اخلاقي است.
ولاية الفقيه يعني فقيه اين حق را دارد که حکم حکومتي صادر کند، حکم ولايي صادر کند و اطاعت آن حکمش براي مردم واجب است. حالا دليلش چيست؟ علت اين‌که اين حق براي او و اين تکليف بر مردم ثابت مي‌شود، چيست؟ آن را بعد بايد بحث بکنيم که منشأ ولايت‌فقيه از کجاست و اعتبارش از کجاست و چه لوازمي دارد. پس نکتة اول اين است که ولايت يعني حکومت. حکومت يعني‌چه؟ يعني همان نهادي که براي زندگي اجتماعي و براي پرهيز از هرج و مرج و حفظ امنيت جامعه لازم است. به کسي هم که متصدي اين نهاد باشد ولي مي‌گوييم. «اللّهُ وَلِي الَّذِينَ آمَنُواْ»، «إِنَّمَا وَلِيکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ»؛ البته من نمي‌خواهم بگويم اين ولي حتما به همين معناست و موردش اين است. «اولي‌الامر»؛ که در قرآن اطلاق شده است يکي از اصطلاحات است. سلطان هم هست. ملک هم هست و استعمال اين‌ها در اين‌باره هيچ‌گونه اشکال شرعي و قانوني ندارد. در قرآن آمده است: «أَمْ يحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَينَآ آلَ إِبْرَاهِيمَ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَآتَينَاهُم مُّلْکا عَظِيمًا»13؛ مَلِک يعني «من له المُلک». مالک يعني «من له المِلک»؛ هيچ اشکالي در به کار بردن اين‌ها نيست، ولي واژه‌اي که در فرهنگ ديني ما به جاي حاکم شايع شده است، ولي است. ولايت يعني حکومت.

معناي فقيه

«فقيه»؛ يعني‌چه؟ منظور از فقاهت اين است که کسي در فهم مسايل شرعي و احکام الهي تخصص داشته باشد. اين را از کجا مي‌فهميم؟ غير از همه جهات ديگر، واژه مشبهه که در اينجا دلالت بر ثبوت مي‌کند اين معنا را مي‌رساند، ولي صرفاً يک اصطلاح است مثل اين‌که ما به کسي طبيب مي‌گوييم که تخصص در طبابت دارد. به کسي مهندس مي‌گوييم که تخصص در مسايل هندسه دارد، و همه اوصاف ديگري را که مي‌گوييم مشتقاتي است که در کفايه و اصول فقه هم مطرح شده است که گاهي مشتقات را درباره حرفه و ملکه به کار مي‌بريم. يکي از مواردش هم همين جاست. فقيه يعني «من له ملکة الفقاهة»؛ فقاهت هم يعني درک مسايل شرعي از راه ادلة‌؛ معتبر آن.
اما اين‌که فقيه، ولايت دارد يعني‌چه؟ آيا اين مسأله در اسلام به عنوان يک حکم اصلي مثل وجوب نماز و ساير مسايل يا‌؛ احکام عبادي يا احکام غيرعبادي آمده است و ما چيزي هم به نام ولاية الفقيه داريم يا نه؟ آيا معنايش اين است که هر فقيهي ولايت دارد؟ آيا بدين معنا است که فقاهت شرط لازم است و معنايش اين نيست که شرط کافي هم باشد؟ يعني غير از فقيه کسي ولايت ندارد؟ اين سئوالات وقتي پاسخ داده مي‌شود که ما لسان روايات را درباره ولايت‌فقيه و از آنچه دلالت اعتباريه مي‌کنند مثل مقبولة عمربن حنظله و مرفوعة ابوخديجه و امثال اين‌ها را بررسي کنيم آن وقت مي‌توانيم بفهميم که اين يعني‌چه. اجمالا به عنوان مصادره و به عنوان يک تعريف ابتدايي مطرح مي‌کنيم تا بعد ان‌شاءالله اثباتش کنيم.

معناي ولايت‌فقيه

ولايت‌فقيه يعني اين‌که در شرايطي که حکومت امام معصوم عملاً ميسر نيست و مردم دسترسي به امام معصوم ندارند و نمي‌توانند نيازهاي حکومتي‌شان را به وسيلة او مرتفع کنند خدا يک بدلي برايش قرار داده است. اگر اشکالي به نظر نرسد بگوييد بدل اضطراري. منتها بدلي که خود شارع تعيين کرده است. مثل اين‌که فرموده است وضو و غسل بر شما لازم است اما اگر نتوانستيد، تيمم کنيد. تيمم، حکم شرعي است اما بدل از يک حکم اصلي ديگر است. آن‌چه از اول شارع مقدس براي حفظ نظام تشريع فرموده، جلوگيري از اختلال نظام، جلوگيري از هرج و مرج، و ساير مسايلي است که بر حکومتِ حق مترتب مي‌شود. اما خداوند متعال مي‌دانسته است که انسان‌ها هميشه تن به حکومت معصوم نمي‌دهند. همان‌هايي که سال‌ها پاي منبر پيغمبر بودند با اين‌که هفتاد روز قبل از وفاتش جانشين‌اش را معين کرد و فرمود: «هذا علي مولاه»؛ بعد از هفتاد روز يادشان رفت. حالا يا ذهنا يادشان رفت يا عملا يادشان رفت و به فراموشي سپردند. چه کساني؟ همين اصحاب بدر و حنين، نه کفار. آدميزاد اين‌گونه است. خدا مي‌دانست بناست اين‌گونه بشود. با اين‌که دوازده معصومي که يک موي سر هر کدام‌شان به عالمي مي‌ارزد خدا اين‌ها را براي حکومت مردم تعيين کرد، اما مي‌دانست که مردم زير بار نمي‌روند. حالا که اين‌چنين مي‌شود، قهر کند و بفرمايد من چند سالي برايتان، حکومت علي را قرار دادم بعدش ديگر هيچ! ول کنيد برويد گم شويد؟ اين از رحمت خدا به دور است؛ البته من در مقام اثبات نيستم و فقط مي‌خواهم آن تعريف را اجمالا عرض کنم. اين‌ها زمينه است براي بيان اين تعريف.
ولايت‌فقيه يعني يک حکم دست دوم؛ بدل اضطراري از حکم ديگري که شارع آن را ابتدا براي تنظيم امور جامعه و حفظ نظام جامعه و تأمين مصالح اجتماعي تعيين فرموده بود. تکوينا هم مصداق آن را خلق کرده بود تا دوازده نفر پشت سر هم يکي پس از ديگري بتوانند متصدي اين حکومت بشوند. اين‌ها را آفريده بود. حکم شرعي‌اش را هم تعيين کرده بود اما مي‌دانست که عمل نمي‌شود. باز هم خداي متعال از فضل و رحمت خودش آمد يک حکم بدلي هم قرار داد. فرمود حالا که معصوم زنداني مي‌شود تبعيد مي‌شود يا در حالت تقيه است، مردم نمي‌توانند از او استفاده کنند. مي‌دانيد بهترين زمان‌هايي که مردم از ائمه استفاده کردند زمان امام باقر و امام صادق سلام‌الله‌عليهما بود، اما مي‌دانيد چه‌طور بود؟ بسياري از اوقات شيعه‌ها وقتي مي‌خواستند سئوالي از امام بپرسند بايد به عنوان يک دست‌فروش بروند در کوچه داد بزنند. به بهانة‌؛ تخم‌مرغ فروختن، سبزي فروختن، خيار فروختن بروند در خانه امام صادق (ع) و از ايشان مسأله بپرسند. تازه عصر اين دو امام بهترين زمان‌ها بود. حتي در چنين زماني که‌؛ امام زنده است، ظاهرا زندان هم نيست، کرسي درس هم دارد و هزاران نفر از شهرهاي اطراف مي‌آيند از محضرش استفاده مي‌کنند، آن کسي که در شهرهاي دور زندگي مي‌کند، فرض کنيد در خراسان آن روز، فاصله را نسبت به مدينه حساب کنيد که بايد با شتر اين مسافت را طي کنند شايد يک سال طول مي‌کشيد که از خراسان به مدينه بروند. براي اين فرد اگر مشکلي پيش مي‌آمد بايد چه کار کند؟ مسائل اجتماعي، سياسي را که ايجاب مي‌کرد به حکومت مراجعه کند نزد چه کسي برود؟ در ميان مردم اگر اختلافي پيدا شد چه کنند؟ اين‌جا فرمودند ولايت‌فقيه معتبر است؛ يعني کسي که جاي امام باشد به عنوان يک بدل اضطراري. چنين فردي همه مصالح امام را نمي‌تواند تأمين کند چون امام معصوم است و اشتباه نمي‌کند، از چيزي غفلت نمي‌کند؛ او نبايد بگويد فيه تردد،‌؛ الاشبه کذا، الاقوي کذا؛ او حکم واقعي خدا را مي‌داند. تحت تاثير عوامل ديگري هم واقع نمي‌شود، اما همه مردم که به او دسترسي ندارند و نمي‌توانند نيازشان را به وسيلة او تأمين کنند. پس اسلام دست از حکومتش بکشد؟! يعني اين ‌شأن از زندگي اجتماعي مردم را که شايد بدون شبهه بشود گفت قوي‌ترين بعد زندگي انسان است، رها بشود؟ چون اگر زندگي اجتماعي نباشد معلوم نيست انسان به چه معناي ديگري وجود دارد. يک موجود فردي که در جنگل يا غاري زندگي مي‌کند ديگر تحصيل علم يا تعليم و تعلم، نماز جماعت،‌؛ جهاد يا... هيچ‌کدام از اين‌ها موضوع پيدا نمي‌کند. همه اين‌ها به برکت زندگي اجتماعي است و زندگي اجتماعي نياز به حکومت دارد. آيا امکان دارد شارع بگويد حالا که شما امام معصوم را نپذيرفتيد پس رهايتان مي‌کنم تا هر کاري که خودتان مي‌خواهيد، انجام دهيد؟ امام فرمود اين جور نيست. حتي در زمان حضور امام معصوم اگر دسترسي به امام معصوم نداشتيد به فقيه مراجعه کنيد. فقيه، بدل اضطراري ماست؛ «والرد عليه کالرد علينا»؛ بعد از آن هم يک جمله‌اي دارد که خيلي تکان‌دهنده است: «و هو علي حد الشرک بالله»؛ ببين چه‌قدر براي امام معصوم مسألة وجود حکومت اهميت دارد که اين قدر پاية ولايت‌فقيه را محکم مي‌کند و نمي‌گويد انکارش، مي‌گويد ردش -‌که ظاهرا رد عملي منظور است «والرد عليه کالرد علينا و هو علي حد الشرک بالله». ولايت‌فقيه يعني اين. اما آيا غير از فقاهت شرط ديگري هم دارد يا نه؟ اين مسأله‌اي است که بعدا بايد به ادلة آن مراجعه کنيم. ببينيم آن ادله‌اي که چنين ولايتي را اثبات مي‌کند آيا شرط ديگري هم دارد يا نه، اين بستگي به آن ادله دارد.
ادلة تعبدي اين موضوع را بزرگاني مثل امام رضوان‌الله‌عليه و ساير بزرگان زياد بحث کرده‌اند. همين‌طور که عزيز ما هم اشاره فرمودند بنده در يکي دو جلسه ـ اگر حياتي باشد و موفق بشوم ـ بيشتر آن را که جنبه عرفي دارد و به اصطلاح دليل عقلي مسأله است و بيشتر در بحث‌هاي با جوانان کاربرد دارد آن را عرض خواهم کرد و خواهيم گفت که غير از فقاهت آيا چيز ديگري هم در آن اعتبار دارد يا ندارد.

و صلي‌الله علي محمد و آله ‌الطاهرين.

ولايت مطلقه فقيه

يک سؤال

جناب استاد! بسيار جالب، بحث معنا و چيستي و بعضي از سؤال‌ها و پرسش‌هايي را که عزيزان داشتند، پاسخ فرموديد. بعضي از عزيزان فکر مي‌کنند که ولايت مطلقه فقيه از متفردات حضرت امام رحمه‌الله‌عليه است و ايشان به وجود آوردند حال آن‌که اين طور نيست. به سليقة‌؛ خودتان در اين فرصت اگر ممکن است صحبت بفرماييد هم‌چنين در خصوص تاريخ يا جنبة‌؛ معنا و چيستي ولايت مطلقه بفرماييد و اين‌که آيا مي‌شود آن را فقط به حضرت امام نسبت داد يا کسان ديگري هم به اين امر واقف و قائل هستند؟

پاسخ استاد

مسأله ولايت‌مطلقه، يکي از شبهات شايعي است که در اين چند دهه مطرح شده است. شايد کساني از روي اشتباه ترديد کرده باشند يا انکار، اما قطعا کساني از روي غرض و در واقع براي سست کردن پايه ولايت‌فقيه اين شبهات را مطرح مي‌کنند، ولي ما به انگيزه‌هاي افراد کاري نداريم. براي ولايت‌مطلقه دست‌کم سه جور معنا تصور مي‌شود تنها تصور هم نيست کساني هم گفتند، اما معناي صحيح اين کلمه و علت اين که بزرگاني امثال حضرت امام آن را مطرح کردند يک اختلافي است که بين بعضي از فقهاي بزرگ در مقام بحث پديد آمده است. اين نکته را هم اين‌جا عرض کنم که دأب بزرگان ما اين بوده که در مقام بحث فقهي، کاملا طرفين بحث را تا آن جا که مي‌شده تقويت کنند در مقام بحث، به شبهه خيلي ميدان مي‌دادند و هم‌چنين به نظر مخالف، هرچند که خودشان خيلي در عمل معتقد به اين حرف نبودند. من اين چند سالي که خدا توفيق داد درس‌هاي بزرگاني امثال مرحوم آيت‌الله‌العظمي بروجردي و حضرت امام و بعضي ديگر از بزرگان را درک کردم با مصاديقي مواجه بودم که در مقام بحث يک چيزهايي را مي‌فرمودند، تقويت مي‌کردند، ولي فتوايشان اين نبود. اخيرا هم در خدمت يکي از اعاظم بودم. مطلبي را گفتند. من سوال کردم که آقا فتوايتان هم همين است؟ ايشان فرمودند نه. دأب بزرگان اين است که مسأله‌اي را بحث مي‌کنند براي اين که خوب حلاجي بشود.
از طرف ديگر گاهي در يک زمان يک نظري دارند و در يک زمان ديگري آن را تغيير مي‌دهند. بيشتر که تحقيق مي‌کنند نظرشان تغيير مي‌کند. همه اين‌ها در اين جا در باب ولايت‌فقيه مصداق دارد. منتها حالا من خيلي دوست ندارم وارد بحث اشخاص بشوم و لزومي هم ندارد. اجمالا يک بحثي است که در ظاهر از کلمات شيخ انصاري رضوان‌الله‌تعالي‌عليه در مکاسب استفاده مي‌شود. ايشان براي مسأله ولايت‌فقيه بالاترين دليل را اين مي‌داند که ما علم داريم که بعضي از احکام شرعي را شارع راضي نيست که بر زمين بماند. قطع داريم که شارع مي‌خواهد اين‌ها اجرا بشود. اجراي اين‌ها هم يا بايد به وسيله فقيه باشد يا غير فقيه. اگر غيرفقيه باشد ما ايمن نيستيم که اشتباه کند. عادتا احتمال خطايش زياد است، پس بايد متصدي آن فقيه باشد؛ البته علاوه بر تفقه بايد تقوا هم داشته باشد تا اطمينان بيابيم همان‌طور که مي‌فهمد همان طور هم عمل مي‌کند. به‌هرحال، نتيجه گرفته است که اين ولايتي که ما براي فقيه اثبات مي‌کنيم در همان چيزهايي است که يقين داريم که شارع به ترک آن راضي نيست. حالا اين را بنده اضافه مي‌کنم چيزي که در اصطلاح ما مرسوم است مي‌گوييم امورحسبيه . امور حسبيه چيزهايي است که مي‌دانيم شارع راضي نيست ترک بشود يعني راضي نيست که مثلا ايتام بي‌سرپرست بمانند. يک کسي را حتما شارع مي‌خواهد که به امور اين‌ها رسيدگي کند يا اموال مسلميني که سرپرست ندارد اگر رها شود. کسي است وارثي ندارد اموال فراواني هم دارد که اگر کسي متصدي اين اموال نشود اين اموال کم‌کم تلف مي‌شود از بين مي‌رود. قطع داريم شارع راضي نيست اين‌گونه بشود. مي‌گوييم اين جا فقيه بايد متصدي اين امور بشود و اين اموال را مديريت بکند و امثال اين مسايل. لازمه‌اش اين است که فقط ولايت براي فقيه در آن اموري باشد که قطع داريم که شارع مقدس به ترکش راضي نيست، اما در مواردي که شک داشته باشيم مثلا فرض کنيد در امور حکومتي که در جوامع فعلي محل بحث ماست مثلا مي‌گويند يک جايي را براي فضاي سبز بگذارند. شهرداري‌ها تأکيد مي‌کنند ميداني باشد خيابان‌ها توسعه پيدا کند، گاهي براي ضرورت است گاهي هم براي زيبايي شهر، براي اين که شهر اسلامي مرکز اسلامي دنيا، قم فرض کنيد، زيبا باشد و ديگراني که مي‌آيند اين‌جا از ديدنش بدشان نيايد خوب است که ميدان‌هاي زيبا داشته باشد. لازمه اين کار اين است که گاهي در اموال مردم تصرف شود يا جلوگيري شود از اين‌که در آن‌جا بنايي بسازند، ولي اگر گفت نمي‌خواهم بفروشم، چه کار کنيم؟ اتفاقا اطراف حرم را که مي‌خواستند بسازند اين مسأله پديد آمد و اشخاصي مايل نبودند بفروشند اما به هر حال حکومت‌ها در اين مسايل دخالت مي‌کنند و مي‌گويند اين‌جا چيزهايي هست که براي شهر لازم است هرچند طرف هم راضي نباشد. حالا سوال اين است که آيا در يک چنين جايي فقيه مي‌تواند بگويد چند تا خانه را خراب کنيد تا براي زيبايي شهر فضاي سبز ساخته شود؟ اين اندازه هم ولايت دارد فقيه يا خير؟ در جايي که ضرورتي هست مثلاً اگر کوچه‌هاي باريکي که ممکن است براي رفت وآمد ماشين يا بردن مريض به بيمارستان بايد جاده وسيع‌تر باشد آن جا را بگويند خراب کنيد، يک مسأله است؛ اما اگر فقط براي زيبايي شهر باشد، آيا فقيه مي‌تواند اين کاري را که ساير حکومت‌ها مي‌کنند انجام بدهد؟ آيا ولايت دارد يا ندارد؟ ولايت مطلقه مي‌گويد بله. هرکاري شأن حاکم است و حاکم اين کار را براي شهر لازم مي‌داند، فقيه هم حق دارد در آن جا دخالت کند حتي اگر برخلاف رضايت صاحبش هم باشد مي‌تواند اين کار را انجام بدهد. اگر شهرهاي اسلامي زيبا نباشند ما در مقابل کشورهاي کفر سرشکسته هستيم اين باعث وهن اسلام مي‌شود. مي‌گويند مسلمانان اين قدر کثيفند، اين قدر آلوده‌اند، شهر خودشان را هم بلد نيستند اداره کنند. چون شأن حاکم اين است که اين کار را بکند، فقيه ولايت دارد که در اين‌جا هم دستور بدهد خانه‌ها را خراب کنيد و فضاي سبز ايجاد کنيد. اين معناي ولايت مطلقه است. در مقابل آن، ولايت مقيد يعني فقط در جايي که ما يقين داريم شارع به ضرورت لازم مي‌داند اين کار را و به ترکش راضي نيست. اين يک اختلافي است ظاهر فرمايش شيخ انصاري در مکاسب اين حرف است با اين‌که ادعا کردند ايشان بعدا از اين نظرشان برگشتند. ظاهر آن چه از مکاسب استفاده مي‌شود اين است که ولايت‌فقيه در همان حدي است که ما يقين داريم که شارع راضي است و در امور مشکوک جاري نيست، اما آن کسي که قائل به ولايت مطلقه است مي‌گويد: در آن‌چه عقلاً شأن حکومت است و حاکم حق دخالت دارد، فقيه حق دارد در آن‌جا حکم کند. اين معناي ولايت‌مطلقه در مقابل ولايت مقيده است. يعني مقيد به موارد اضطرار و ضرورت. ولايت‌مطلقه اين قيد را ندارد؛ هر جا شأن حاکم است فقيه حق تصرف دارد.
بعضي آمده‌اند از اين مسأله دو تفسير غلط ارائه داده‌اند. از اول کساني که نه علاقه‌اي به مسائل اسلامي داشتند و نه به حکومت اسلامي، گفتند اين مسأله ولايت‌فقيه ديکتاتوري است ولايت‌فقيه يعني هر چه فقيه مي‌گويد بي‌چون چرا بايد قبول کرد و اين معنايش ديکتاتوري است. اين جا بود که اگر يادتان باشد امام فرمود اگر ولايت‌فقيه نباشد ديکتاتوري مي‌شود. ولي‌فقيه هميشه احکام اسلام را رعايت مي‌کند مصالح مسلمين را رعايت مي‌کند نه منافع شخصي خودش را. ديکتاتور کسي است که به دلخواه خودش دستور بدهد. فقيه اگر به دلخواه خودش دستور بدهد و خلاف حکم شرعي باشد با همان دستورش از ولايت ساقط مي‌شود. معنايش ديکتاتوري نيست فقيه حتما بايد احکام شرعي را طبق فقاهتي که دارد عمل کند؛ پس اين معناي ولايت‌فقيه به معناي ديکتاتوري غلط است. يک معناي جديد و رسواتر از اين هم مطرح کرده‌اند. بنده اين را چند سال پيش خودم از بعضي مسئولان وقت کشور شنيدم؛ آن هم به عنوان تمجيد از امام، گفتند ما در سابق يک ولايت عامه داشتيم و يک ولايت خاصه، در کتاب‌هاي فقهي اهل‌سنت هم مطرح مي‌شد که حاکم اسلامي بر عامه امور مسلمين ولايت دارد. يعني همين چيزهايي که در حوزه حکومت قرار مي گيرد اين ولايت عامه است نه مطلقه. اين بحث بود که آيا فقيه در عموم موارد حکومت دخالت مي کند يا نه تنها موارد خاصي است، اما ولايت‌مطلقه از ابتکارات امام است يا به تعبير ديگري امام درست کرده است؛ البته آن‌ها تعبير مؤدبانه به کار مي‌بردند و به خاطر مقاصد خودشان مي‌گفتند اين چيزي است که امام آورده، اين از افتخارات امام است. معناي اين جمله اين است که احکامي که ولي فقيه صادر مي‌کند مقيد به اسلامي بودن نيست؛ ولي‌فقيه مي‌تواند حکمي برخلاف اسلام صادر کند و اين را دستاويز قرار دادند براي اين که خودشان هر جوري مي‌خواهند با احکام اسلام بازي کنند. اين از اکاذيب عالم است و خلاف نصوص فرمايشات امام است. اين چيزي است که اين‌ها درست کردند براي اين‌که اسلام را از بين ببرند چون خودشان معتقد به احکام اسلام نبودند همان‌طور که الان هم کساني همين‌گونه‌اند اما جرأت ابراز آن را ندارند. من اين را خودم از زبان يکي از مسئولان عالي‌رتبه کشور در مجلسي که به يادبود مرحوم حاج‌احمدآقا در دانشگاه تهران برقرار شده بود شنيدم و همان‌جا بعدش نوبت سخنراني من بود رفتم اين حرف را رد کردم. به هر حال اين هم معنايي بود که اين‌ها ارائه مي‌کردند که ولايت‌مطلقه يعني مطلق از موافقت با اسلام، شرط اين ولايت هم اين نيست که حکمش حکم اسلامي باشد، ضد اسلام هم که باشد اين ولايتش معتبر است! يعني اسلام آمده تجويز کرده حکم ضد اسلام را. اين از اکاذيب عالم است و از القائات شيطان براي نابود کردن اسلام و ولايت‌فقيه است. اين‌ها همه‌اش غلط است. ولايت مطلقه در مقابل آن ولايت مقيده است. اولا در مسائل سياسي اجتماعي جاري است نه مسائل تکويني و ربطي به تکوينيات ندارد يعني همان ولايت شرعي اعتباري قانوني است که براي فقيه ثابت است، و مقيد به موارد اضطرار نيست، و در ساير مواردي هم که شأن حاکم دخالت در آن است مي‌تواند دخالت بکند هرچند ضرورتي نباشد. اين معناي مطلق بودن است و آن دو معناي ديگر غلط است و از القائات شياطين است، لعنهم‌الله.

والسلام عليکم و رحمت الله


1؛ . بحارالأنوار، ج63، ص49.

2؛ . نهج البلاغه، ص506.

3؛ . آل عمران، 102.

4؛ . همان، 28.

5؛ . الکافي، ج1،‌؛ ص293.

6؛ . رعد، 11.

7؛ . بقره، 257.

8؛ . محمد،‌11.

9؛ . کهف، 44.

10؛ . عنکبوت، 22.

11؛ . مائده،20.

12؛ . بقره، 258.

13؛ . نساء، 54.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org