قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

فصل سوم

 

 

دشمنـان

 

 

 

 

 

هدف دشمنيها

سيري در تاريخ و تأملي در جدالهاي ابناي بشر، از هابيل و قابيل گرفته تا طالوت و جالوت، و از حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) و ابوسفيان گرفته تا امام خميني(رحمه الله) و پهلوي، گوياي آن است كه همگيِ اين ستيزه‌ها از يك حقيقت سرچشمه مي‌گيرند.

ولايت و سروريْ به نحو تكويني از آنِ حق و پيروانِ اوست. خداوند همچنين تشريع فرموده است كه پيامبران و بندگان راستينش، جانشينان حقيقيِ او در زمين باشند و نيز همان‌طور كه آنان را آزاد آفريده، خواسته است كه زير يوغ بندگي غير او نروند و جان و تن خويش را به سلطه و سلطنت غير او نسپارند. راه و منشِ اهل حق نيز جز پيروي از دستور خداوند و طريق تسليم و بندگي او ـ يعني دين ـ نيست. در سويِ مقابل، آنان كه تسليم امر پروردگار عالم نمي‌شوند و همچون شيطان، از صفِ بندگان مطيع فرمانِ الهي بيرون مي‌روند، سر عصيان بر مي‌دارند و در زمين برتري مي‌جويند و فساد مي‌كنند. اين تضاد‌ها از زمان هابيل و قابيل آغاز شده و تا امروز ادامه داشته است، و همچنان نيز ادامه خواهد يافت؛ يعني همواره اهل باطل، برتري و سروريِ اهل حق را تاب نياورده‌اند، و به پيروي از خواستِ نفسشان و نيز وسوسة شيطان، با تعدّي و دست‌اندازي، ديگران را به استضعاف كشانده‌اند، و در مقابل، پيامبران و پيروان حق نيز به اقتضاي حقِ خويش و فرمان خداوند، با برتري طلبيِ اهل باطل مبارزه كرده‌اند. بنابراين، دين خدا، كه هميشه با قدرت‌طلبي و منفعت‌جوييِ اهل باطل مغايرت و ضديت دارد، همواره مورد تنفّر و خصومت اهل طاغوت بوده است، و به تبعِ آن، پيروان حق نيز هميشه مغضوب و منفور ايشان بوده‌اند. پس هدف

دشمنيهاي اهل كفر با اهل ايمان، از ميان برداشتن بزرگ‌ترين و اصيل‌ترين مانعي است كه آنان را از برتري‌جوييهايشان در زمين باز مي‌دارد، و اين مانعِ سترگ، همان «دينِ» خداست. بنابراين اگر مخاصمات ميانِ انسان‌ها را درست واكاوي كنيم، سرانجام تمام آنها به نبرد ميان حق و باطل باز مي‌گردند و «دين‌ ستيزيِ» اهل باطل آشكار مي‌شود.

مبارزات مردم مسلمان ايران به رهبري روح‌الله موسويِ خميني(رحمه الله)، با حكومت پهلوي و هوادارانِ آن نيز مصداقي از همين اصلِ كلّي است: در اين سويِ ميدان، مردم مسلمان و رهبر ديني‌شان خواستار اجراي حدود و احكام اسلام بودند، و در آن سويْ رژيم پهلوي و قدرتهاي هوادارِ آن، كه قوانين و آموزه‌هاي دينِ خدا را با موجوديت و منافع خويش در تضاد مي‌ديدند با تمام قوايشان به سركوب دين و دين‌داران كمر بستند. بنابراين هدف دشمنيهاي آنان با نهضت امام خميني، «ستيز با دين» و از ميان برداشتنِ اسلام بوده است.

پس از پيروزي نهضت و تحقق نظام جمهوري اسلامي نيز اين جدال همچنان ادامه يافته است و دشمنان خارجي و داخلي با شيوه‌هاي گوناگوني براي نابودي نظام كوشيده‌اند؛ ولي هدف آنان نيز خارج از قاعدة كلّي فوق نيست و تنها برخي شگردها و جلوه‌هاي ستيزه‌جويي‌هايشان تغيير يافته است. بنابراين براي شناسايي دشمنان قيام خرداد مي‌بايد جلوه‌ها و شگرد‌هاي دشمني با دين خدا را باز كاويد و آنها را با دشمنان نهضت دين‌طلبانة امام خميني(رحمه الله) در سال 42 و نيز هم‌امروز مقايسه كرد.

 

جلوه‌ها

ستيز ميان حق و باطل تا پايان دنيا پايان نمي‌پذيرد. اول‌بار شيطان بود كه با نافرماني از حق، بر آدم(عليه السلام) ـ نخستين پيامبر خدا ـ حسد ورزيد و با او دشمني كرد، و توانست با وسوسة آدم و حوّا، آنان را از باغ بهشت به عالم خاك فرو

كَشَد. پس از آن نيز، ياران او همواره با فرستادگان خداوند و پيروان آنان در كشمكش و ستيزه بوده‌اند. پس از پيامبران نيز نوبت به امامان و اولياي دين رسيد. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به فرمان خداوند، اهل‌بيت خويش را «ولي» و جانشين خود معرفي كرد و زمام امر دين و مسلمين را به ايشان سپرد. در اين باره نيز دشمنيها ادامه يافت و جلوه‌اي ديگر به خود گرفت. اين خصومت همچنان باقي ماند تا سلسلة امامت با غيبت كبراي دوازدهمين معصوم(عليه السلام) وارد مرحله‌اي ديگر شد. فقيهان دين، با ويژگيهايي كه معصومان(عليهم السلام) بر شمرده‌اند، پس از ايشان، امر ولايت را ادامه مي‌دهند، و بر مردم فرض شده است كه از ايشان اطاعت كنند. در اين مرحله نيز عداوتِ اهل باطل با اصحاب حق ادامه دارد و در قالبي و جلوه‌اي جديد رخ نموده است. به اين ترتيب دشمني ياران باطل با پيروان حق هر بار در جلوه‌اي جديد آشكار شده است، كه ما آنها را ذيل سه عنوان «نبي ستيزي»، «ولي ستيزي»، «روحاني ستيزي» بر مي‌رسيم.

 

نبي‌ستيزي

نخستين جلوة عداوت شيطان با اهل حق، «نبي ستيزي» است. او پس از سرپيچي و عصيان در برابر امر خداوند، و بيرون شدن از صف ملائك و مقربان، قسم ياد كرد كه يك دَم از دشمني با انسان باز ننشيند و از پيش و پس و چپ و راست،(1) براي آنان دام بگشايد و ايشان را در سركشي از امر حق، با خود همراه سازد.


1. قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ * ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِين؛ «[(شيطان)] گفت: پس به سبب آنكه مرا به بيراهه افكندي، من هم براي [فريفتن] آنان، حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست. آن‌گاه از پيش روي و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مي‌تازم و بيشترشان را شكرگذار نخواهي يافت» (اعراف، 16 ـ 17).

او قَسَمي راست ياد كرده بود، و از همان دَم به وسوسة آدم و حوّا پرداخت، و باعث هبوط آنان شد. سپس نوبت به فرزندان آدم رسيد. او توانست با فريبكاريهايش فرزندانِ غير مُخلَصِ او را فريب دهد و از ميان آنان پيرواني براي خود پرورش دهد كه همواره با دين خدا و اهل حق بستيزند و در زمين فساد كنند و خون بريزند.

خداوند نيز همواره پيامبراني معصوم مي‌فرستاد تا راه درستِ زيستن را به آدميان نشان دهند. به اين ترتيب «نبي‌ستيزي» از نخستين جلوه‌هاي «دين‌ستيزيِ» اهل باطل به شمار مي‌آيد. آشنايي بيشتر با هدف بعثت پيامبران، راه را براي شناختن بهتر اين جلوه از دين ستيزي هموارتر مي‌سازد.

 

اهداف و وظايف پيامبران

قرآن كريم، و همين‌طور معصومان(عليهم السلام) اهداف گوناگوني براي بعثت پيامبران بر شمرده‌اند كه همة آنها را مي‌توان ذيل عنوان جامع «هدايت انسان» گرد آورد. انبياي الهي آمدند تا مردم را با هدف خلقتشان يعني پرستش خدا و دوري از طاغوت آشنا سازند: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوت؛(1) «ما در هر امّتي رسولي برانگيختيم كه خداي يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد».

همچنين پيامبران مأمور شدند تا فرزندان آدم را از ظلمات بيرون آورند و به نور الهي رهنمون شوند: الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيد؛(2) «الر، اين كتابي است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكي‌ها به سوي روشنايي، به فرمان پروردگار در آوري؛ به سوي راه [خداي] عزيز و حميد».


1. نحل (16)، 36.

2. ابراهيم (14)، 1.

رفع اختلاف از ميان امّتها نيز از جمله رسالتهاي پيغمبران است: لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّهُمْ كَانُواْ كَاذِبِين؛(1) «هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براي آنان روشن سازد، و كساني كه منكر شدند، بدانند كه دروغ مي‌گفتند».

رسولان همچنين آمدند تا مردم را پاك وپاكيزه كنند و به آنان كتاب و حكمت بياموزند و آنچه نمي‌دانستند به ايشان ياد دهند: كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُون؛(2) «همان‌طور كه در ميان شما، فرستاده‌اي از خودتان روانه كرديم، [كه] آيات ما را بر شما مي‌خواند، و شما را پاك مي‌گرداند، و به شما كتاب و حكمت مي‌آموزد، و آنچه نمي‌دانستيد به شما ياد مي‌دهد».

يكي ديگر از منافع وجود انبيا اين بود كه غير از ابلاغِ اصل حكم به مردم، در زمينة مشاجرات ميان آنان به قضاوت مي‌نشستند و آن احكام را بر مصاديقش تطبيق مي‌دادند: إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّه؛(3) «ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا به آنچه خداوند بر تو آموخته، در ميان مردم داوري كني».

«برخي انبيا مقامي بالاتر از قضاوت نيز داشته‌اند؛ يعني رسماً رئيس حكومت و جامعه بوده‌اند و مردم مي‌بايست از آنان اطاعت كنند. آية 64 سورة نساء مي‌فرمايد: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّه؛ «هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آنكه ديگران به امر خدا مطيع فرمان او شوند».

بنابراين هر پيامبري، هر چه ادعا كند كه از جانب خداست و لازم است انجام شود، مردم بايد بپذيرند ... . اگر فرمود من به عنوان حاكم جمعيت تعيين


1. نحل(16)، 39.

2. بقره (2)، 151.

3. نساء (4)، 105.

شده‌ام تا در شئون سياسي و تدبير امور اجتماعي از من اطاعت كنيد، مردم بايد اطاعت كنند».(1)

به اين ترتيب رسولان الهي همواره كوشيده‌اند زمينه‌اي فراهم كنند كه بيشترين افراد، در بهترين حالت هدايت يابند و در پرتو آموزه‌هاي وحي به سوي خداوند حركت كنند و زندگي ديني را در عرصة حيات بشري تحقق بخشند.(2) اين‌چنين است كه غل و زنجير از پاي انسانها گشوده مي‌گردد و آنان رستگار مي‌شوند: الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(3) «همانان كه از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده ـ كه [نام] او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مي‌يابند ـ پيروي مي‌كنند، ... و [همان پيامبري كه از دوش آنان] قيد و بندهايي را كه برايشان بوده است بر مي‌دارد. پس كساني كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و ياري‌اش كردند و نوري را كه با او نازل شده است پيروي كردند، آنان همان رستگاران‌اند».

تأمل در رسالتهاي مزبور و ديگر وظايف انبيا، و نيز بررسي مجاهدتهاي آنان در انجام مأموريتهاي الهي‌شان گواه آن است كه ايشان همگي كوشيدند تا اصلاحات و شايسته‌سازيهايي واقعي در جوامع صورت دهند: إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّه؛(4) «من قصدي جز اصلاح [جامعه]،‌ تا آنجا كه بتوانم، ندارم، و توفيق من جز به [ياري] خدا نيست». مهم‌ترين گام اصلاحي آنان نيز در هم شكستن ارزشهاي دروغين و بتهاي فرهنگيِ تراشيده


1. محمّدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن: راه و راهنماشناسي، ص 36 (با اندكي تلخيص).

2. شوري (42)، 13.

3. اعراف (7)، 157.

4. هود(11)، 88 .

شده در فكر و دلِ انسانها، و پديد آوردن انقلابي فرهنگي در تمدنهاست. پيامبران مي‌كوشيدند تا ارزشهايي نظير مال و ثروت و فرزند و جاه و قدرت و شهرت را از ميان بردارند و ارزشهايي حقيقي همچون تقوا، ايمان و عمل صالح را جاي‌گزين آنها سازند،(1) و آدمي را از پرستش غير خداوند آزاد كنند.(2)

 

ويژگيهاي سردمداران مخالفان

همان‌طور كه پيامبران براي انجام رسالتشان و رسيدن به اهداف الهي‌شان، بسيار كوشا و مصمّم بودند، در مقابل آنان دشمنان و مخالفانِ سر سختي نيز بودند كه مانع فعاليت ايشان مي‌شدند.

اما آيا همة مخالفان در اين ستيزه‌جوييها نقش يكساني داشته‌اند، يا آنكه ابتدا گروه خاصي به مخالفت برخاسته، ديگران را نيز به تكذيب انبيا فرا مي‌خواندند و آنان را با خود همراه مي‌ساختند؟

قرآن فرض دوم را درست مي‌شمارد، و گروهي را سردمداران مبارزه با انبيا، و از پيشگامانِ انكار و تكذيب معرفي مي‌كند. بنابراين ابتدا گروه خاصي به مخالفت بر مي‌خواستند و سپس با بهره‌گيري از شگرد‌هاي مختلف اسباب انحراف افكار عمومي را فراهم مي‌آوردند.

قرآن كريم براي سردمدارانِ مخالفت با انبيا اوصافي چند بر شمرده كه يكي از مهم‌ترينِ آنها «اِتراف» است. اتراف يعني دچار سركشي و طغيان شدن بر اثر زياديِ نعمت. آيات پُر شماري مُترفان را پيشروانِ مخالفانِ انبيا دانسته‌اند:

وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ * وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلاَدًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِين؛(3) و ما


1. حجرات (49)، 13؛ كهف (18)، 28؛ سبأ(34)، 428.

2. بقره (2)، 21؛ آل عمران(3)، 51؛ نحل (16)، 36.

3. سبأ(34)، 34 ـ 35.

در هيچ شهري هشدار دهنده‌اي نفرستاديم جز آنكه خوش‌گذرانانِ آنها گفتند: ما بر آنچه شما بدان فرستاده شده‌ايد كافريم، و گفتند: ما دارايي و فرزندانمان از همه بيشتر است و ما عذاب نخواهيم شد.

اينان به صراحت كفر خود را اعلان مي‌كرده‌اند و سرماية مادي و كسانِ خويش را ملاك هر گونه برتري و عامل نجات از هر خطر و مصيبتي مي‌شمرده‌اند.

همچنين، پيش از ديگران، «مهتران» و سران قوم بودند كه عَلَم سركشي و كفر بر‌مي‌داشتند: قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِين؛(1) «مهترانِ قومش (قوم نوح) گفتند: واقعاً ما تو را در گم‌راهي آشكاري مي‌بينيم».

از اين آيه و نيز آيات چندي در اين باره آشكار مي‌شود سران قوم، كه اهل استكبار و گردنكشي نيز بوده‌اند، پيشروان مبارزه با دعوت انبياي الهي بوده‌اند.(2)

 

انگيزه‌هاي ستيز با انبيا

بازكاويِ كتاب وحي در زمينة خاستگاههاي درونيِ مخالفت با دعوت انبيا، نكات فراواني به دست مي‌دهد. شايد بتوان اموري را كه قرآن، انگيزه‌هاي ستيزه‌جويي با پيامبران مي‌خواند، به چند عامل كلّي تحويل برد.

1. استكبار: دليل كفر ورزيِ بسياري معاندانِ رسالت، حالت تكبري است كه در جانِ بسياري سركشان از دعوت انبيا ريشه دارد. آن‌گاه كه موسي(عليه السلام) فرعونيان را به توحيد دعوت كرد، آنان در مقابل دعوت او استكبار ورزيدند و مقام بلندي براي خود مي‌پنداشتند و همين امر مانع قبول دعوت موسي(عليه السلام) شد:


1. اعراف(7)، 60. همچنين در اين زمينه مراجعه كنيد به: اعراف(7)، 66؛ اعراف(7)، 75 ـ 76؛ اعراف (7)، 88 .

2. ر.ك: محمّدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن، ج 5، ص 63 ـ 65.

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَي وَهَارُونَ إِلَي فِرْعوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُواْ وَكَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِين؛(1) «پس بعد از آنان موسي و هارون را با آيات خود به سوي فرعون و سرانِ [قوم] وي فرستاديم، [ولي آنان] گردنكشي كردند و گروهي تبهكار بودند».

2. برتري جويي: عامل ديگري كه موجب تكذيب انبيا مي‌شود و تا حدي شبيه كبر است برتري جويي بر ديگران است: ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُّبِين * إِلَي فِرْعوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كَانُوا قَوْمًا عَالِين؛(2) «سپس موسي و برادرش هارون را با آيات خود و حجتي آشكار فرستاديم به سوي فرعون و سرانِ [قوم] او، ولي تكبر كردند و مردمي گردنكش (برتري‌جو) بودند».

3. ظلم: يكي ديگر از عوامل مخالفت با فرستادگان پروردگار، ظلم است:

وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا...؛(3) «و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت، از روي ظلم و برتري جويي آن را انكار كردند...».

4. هواي نفس: پيامبران مبعوث مي‌شدند ومردم را به توحيد و نفي طاغوت مي‌خواندند اما دعوت آنان با خواهشهاي نفساني مخالفان سازگاري نداشت:

أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُم؛(4) «پس چرا هرگاه پيامبري چيزي را كه خوشايند شما نبود برايتان آورد، كبر ورزيديد؟»

5. آلودگي به گناه: اعمال انسان رابطه‌اي تكويني با ملكات نفسانيِ او دارند، و بر همين اساس آلودگي انسان به گناه، سبب مي‌شود كه در نفس او ملكاتي پديد آيد كه او را از پذيرش حق باز مي‌دارد:


1. يونس(10)، 75.

2. مؤمنون(23)، 45 ـ 46.

3. نمل(27)، 14.

4. بقره(2)، 87 .

الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ *وَمَا يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيم؛(1) «آنان كه روز جزا را دروغ مي‌پندارند، و جز هر تجاوزپيشة گنهكاري آن را دروغ نمي‌گيرد...».

6. احساس بي‌نيازي: آدمي آن‌گاه كه خود را بي‌نياز احساس مي‌كند طغيان مي‌كند:

كَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي *أَن رَّآهُ اسْتَغْنَي؛(2) «حقا كه انسان سركشي مي‌كند، همين كه خود را بي‌نياز پندارد».

 

انواع دشمنان انبيا

همان طور كه وظايف و فعاليتهاي پيامبران دامنه‌اي وسيع و ابعادي مختلف دارد، دشمنان ايشان نيز گونه‌گون‌اند و جنبه‌هاي مخالفتهاي آنان با رسولان صورتهايي پر شمار دارد. مقصود آن است كه هر پيامبري كه در جامعه‌اي مبعوث مي‌شد، بسته به گسترة حوزة مأموريت خود،‌ مي‌بايست با فسادهاي خاص و شايعِ آن جامعه نيز مبارزه مي‌كرد و ارزشهاي از ميان رفته يا تحريف شدة آن جامعه را احيا مي‌ساخت.

البته روشن است كه مبارزات رسولاني همچون نوح، ابراهيم، موسي، عيسي(عليهم السلام) و حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) گستره‌اي بسيار وسيع‌تر از ديگران دارد، و در نتيجه دامنة مخالفتها با آنان نيز بزرگ‌تر است. ولي به هر روي، همان‌طور كه قرآن مي‌فرمايد هيچ پيامبري مبعوث نشده، مگر آنكه دشمني از جنيان و آدميان داشته است.(3)

بنابراين مبارزه با انبياي الهي، كه خود جلوه‌اي از دين ستيزي اهل باطل است، انواع و تقسيماتي دارد، و مي‌توان آنها را به دو عنوان كلّي ذيل تقسيم كرد.

 

دشمنان بي‌نقاب

گونه‌اي از دشمنان انبيا كساني هستند كه به طور آشكار و مستقيم با اصل


1. مطففين(83)، 12.

2. علق(96)، 6 ـ 7.

3. فرقان(25)، 31؛ انعام(6)، 112.

توحيد و مدعاي دعوت، و نيز با اصل نبوّتِ فرستادگان خدا مخالفت مي‌كنند و با شيوه‌هاي متنوعي مانع ابلاغ رسالت و دعوت آنان مي‌شوند. همچنين در فعاليتهاي اصلاحي و ديگر اموري كه جزو وظايف پيامبران بر شمرده شد كار شكني مي‌كنند و به صراحت با آنان عناد مي‌ورزند. به اين ترتيب، اين دسته دشمنان اعمّ از كساني هستند كه از درون جامعة حوزة دعوتِ آنان برمي‌خيزند يا از بيرون مرزها به مبارزه و فعاليت مي‌پردازند.

 

دشمنان نقابدار

پس از آنكه پيامبران با تحمل مرارتهاي دعوتِ ابتدايي‌شان موفق مي‌شدند در امّت خود، حركتي اجتماعي پديد آورند، و به نوعي قدرت را به دست مي‌گرفتند يا موفق مي‌شدند حكومتي ديني بر پا سازند، كساني پيدا مي‌شدند كه در ظاهر خود را پيرو و طرف‌دار آنان قلمداد مي‌كردند ولي در باطن و به طور پنهاني با انبيا‌ و تعاليم و فعاليتهايشان دشمني مي‌ورزيدند. اينان نيز به شيوه‌هايي مخصوصِ خود بر ضد دين خدا و فرستادگان او مي‌جنگيدند. فتنة سامري بر ضد دعوت موسي(عليه السلام) از اين دست دشمنيهاست.(1)

 

بزرگ‌ترين دشمنان اسلام در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)

اگر چه با نگاهي دقيق، دشمنان اسلام در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز مي‌توان به دو دستة مزبور تقسيم كرد؛ ولي در آن روزگار، فعاليت منافقان در


1. پس از آنكه موسي به شوق مناجات پروردگار و دريافت احكام تورات، پيش از بزرگان قوم بني‌اسرائيل به ميعادگاهِ طور شتافت، سامري كه به ظاهر از قوم بني‌اسرائيل و پيروان موسي(عليه السلام) ولي در باطن فردي منحرف و منافق بود، بني‌اسرائيل را چنان فريب داد كه به گوساله پرستي روي آوردند. او مجسمه‌اي زرّين ساخت كه شكل و صدايي شبيه گوساله داشت. سپس با استفاده از ضعف اعتقادي بني‌اسرائيل و فقدان حضرت موسي(عليه السلام)، آن مجسمه را خداي آنان و خداي موسي خواند (طه،88) و به اين ترتيب آنان را به شرك واداشت (برگرفته از: ناصر مكارم شيرازي، ، ج 13، ص 267ـ292).

قياس با دوره‌هاي بعد چندان نظرگير نبود. در اين دوره معاندانِ اصليِ اسلام، همان دشمنان خارجي بودند.

1. كفار و مشركان: اين گروه از دشمنان، كساني بودند كه آشكارا با اصل دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به توحيد و يگانه پرستي مخالفت مي‌ورزيدند و نبوّت حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) را انكار مي‌كردند و سخن ايشان اين بود: مَا أَنتَ إِلاّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا؛(1) «تو جز بشري همچون ما نيستي».

اين دشمنان پس از نخستين دعوت آشكار پيامبر(صلى الله عليه وآله) لب به استهزاي او گشودند، و وي را ديوانه‌ و جِن زده خواندند.(2) سپس وي را تطميع كردند، و وقتي پاسخ منفي شنيدند دست به آزار و شكنجة پيروان او گشودند. آنان همچنين مانع گرايش اشخاص و قبايل به اسلام مي شدند و مي‌كوشيدند تا از رسيدن آيات وحي به گوش تشنگان آن جلوگيري كنند.

كفار و مشركان عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ كرده بودند كه گروهي به دستور پيامبر به حبشه هجرت كردند. پس از مدتي نيز پيامبر و بني‌هاشم و ديگر ياران او از جانب كفار قريش تحريم و طرد شدند و به ناچار در شِعب ابوطالب منزل گزيدند.

اين دشمنيها پس از هجرت به مدينه نيز ادامه يافت و جنگها و خون‌ريزيهاي فراواني به بار آورد. جنگهاي بدر و احد و خندق و حنين و ... همگي رهاورد اين ستيزه‌جوييها بود.

2. اهل كتاب: اين عنوان دربارة كساني به كار مي‌رود كه خود را پيرو انبياي الهيِ پيش از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مي‌دانند و به اديان آسمانيِ قبل از اسلام معتقدند. پيروان موسي(عليه السلام) و عيسي(عليه السلام) (يهود و نصارا) عمده‌ترين گروههاي اهل كتاب را تشكيل مي‌دهند.


1. شعراء(26)،154.

2. فَاسْتَهْزَؤا مِنهُ و قالوا جُنَّ محمّد بن عبداللّه… ... (محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 18، ص 180).

دومين دسته از دشمنان اسلام در زمان پيامبر ـ و نيز پس از ايشان ـ همين اهل كتاب‌اند. اهل كتاب و به‌خصوص يهوديانِ آن زمان، از ابتدا با نبوّت حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) و حقانيت كتاب آسماني او مخالفت ورزيدند. پس از هجرت مسلمانان به مدينه، و تأسيس حكومت اسلامي، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با يهوديان از درِ مسالمت وارد شد و با آنان پيمانهاي صلح‌آميزي بست؛ اما آنان كه حسد و كينة فراواني از اسلام و پيامبر آن در دل داشتند پس از مدتي كوتاه با كفار مكه هم‌دست شدند و جنگ مشتركي عليه مسلمانان سامان دادند. نمونة بارز اين جنگ‌افروزي‌ها، هم‌گامي و توطئة «بني‌قريظة» مدينه و نيز همدستي يهوديان با كفار مكه، در برافروختن آتشِ جنگي به نام احزاب (خندق) در سال پنجم هجرت بود.(1)

ذكر اين نكته ضروري است كه در ميان اهل كتاب اقليتي بودند كه به دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) پاسخ مثبت دادند و خداوند در قرآن از آنان به نيكي ياد كرده است:

وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ لِلّهِ لاَ يَشْتَرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَنًا قَلِيلاً أُولَـئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَاب؛(2) و البته از ميان اهل كتاب كساني هستند كه به خدا و بدانچه به سوي شما نازل شده و به آنچه به سوي خودشان فرود آمده ايمان دارند در حالي كه در برابر خدا خاشع‌اند و آيات خدا را به بهاي ناچيزي نمي‌فروشند. اينان‌اند كه نزد پروردگارشان پاداش خود را خواهند داشت. آري، خداوند زودشمار است.

به هر روي، با وجود آنكه ضربه‌هاي دشمنان خارجي بر پيكر اسلام نوپاي عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسيار سنگين و سهمگين بود، امدادهاي غيبي خداوند، تدبير و تيزبيني و دورانديشي رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، و رشادت و پايمردي و شهادت‌طلبي


1. محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 20، ص 196.

2. آل‌عمران(3)، 199.

مؤمنان راستين، موجب پيروزي مسلمين و اعتلاي اسلام مي‌شد، و رفته‌رفته زمينه‌اي فراهم مي‌آمد كه فرهنگ اسلام از حجاز به روم، ايران، افريقا و ديگر سرزمينها راه يابد. ولي اين نه بدان‌ معناست كه ستيز با دين خدا پايان يافته بود و اسلام و حكومت آن، قدرت بي‌رقيب عالم گشته و حقِ حكومت به دست صاحب و اهلِ آن سپرده شده بود. بلكه در اين ميان، اهل باطل جلوه‌اي ديگر مي‌يافتند و دشمنان دين در قالب و صورتي ديگر، به ترفند‌هايي كاري‌تر بر ضد اسلام مي‌انديشيدند.

سالهاي پر بركت عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) سپري مي‌شد و منافقان و دشمنانِ داخلي قوت مي‌گرفتند و به نوعي هم‌سو با دشمنان خارجي، در انتظار فرصتي بودند تا بر ضد دين محمّد(صلى الله عليه وآله) بشورند و نام و ريشة آن را از زمينِ دلها بركنند.

 

وليّ ستيزي

سال دهم هجري فرا رسيد، و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در راه بازگشت از آخرين حج خود، مأمور شد تا امر ولايت را ابلاغ كند. كاروان صدهزار نفريِ حجاج،(1) روز هجدهم ذي‌حجه به منطقة غدير رسيد و پيامبر فرمان توقف داد و فرمود رفتگان باز گردند و صبر كرد تا ماندگان برسند. پس از جمع شدن مسلمانان، حضرت هنگام ظهر بر فراز منبري از جهاز شتران رفت و در حضورِ نزديك به صدهزار نفر، علي(عليه السلام) را ـ با فرمان خداوند ـ به عنوان امام و جانشينِ پس از خود معرفي كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَليٌ مَولاه...؛(2) «هركس من


1. دربارة شمار حجاج كاروان پيامبر روايتهاي مختلفي بر جاي مانده است. برخي ديگر از اين روايات، شمار حاضران را 90 هزار بعضي ديگر 114 هزار يا 120 هزار يا 124 هزار نفر ذكر كرده‌اند. ر.ك: ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 5، ص 8 .

2. محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 37، ص 209.

مولا و فرمانرواي او هستم، اين علي مولاي اوست...». ايشان اين سخن را سه يا چهار بار تكرار كرد و پس از آن چنين دعا فرمود: اللّهم والِ مَن والاه وَ عادِ مَن عاداه...؛ «بار الها، دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن دار...». سپس فرمود: اَلا فَلْيبلغِ الشّاهدُ الغائب؛ «آگاه باشيد، حاضران اين خبر را به غايبان برسانند».(1)

به اين ترتيب امام علي(عليه السلام) از جانب خداوند به جانشيني پيامبر منسوب شد و آتش كينه و حسد دشمنان دين افروخته‌تر گشت، و از همان روز دسيسه‌ها و توطئه‌هاي دشمنان ولايت، كه همان معاندان دين خدا و رسول او بودند، شدت گرفت. بيشترِ مخالفان امام علي(عليه السلام) را همين دشمنان داخلي و منافقان تشكيل مي‌دادند؛ همانان كه خداوند در شرح حالشان مي‌فرمايد:

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ * يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشْعُرُون؛(2) و پاره‌اي از مردم مي‌گويند ما به خدا و روز بازپسين ايمان آورده‌ايم؛ حال آنكه ايمان نياورده‌اند. اينان خدا و مؤمنان را فريب مي‌دهند ولي جز خويشتن را نمي‌فريبند، و خود نمي‌فهمند.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هفتاد روز بعد از ابلاغ جانشيني امام علي(عليه السلام) درگذشت. همان هنگام، جمعي از سران مهاجرين و انصار، بر خلاف آنچه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در جمع صد‌هزار نفريِ روز غدير امر فرموده بود، در سقيفه گرد هم آمدند و براي جانشيني پيامبر تصميم گرفتند. سرانجام ابوبكر انتخاب شد و زمام امر جامعة مسلمين را به دست گرفت. پس از او نيز عمر و عثمان خلافت كردند. زمامداري سه خليفه تا 25 سال طول كشيد.


1. تفصيل اين خبر از منابع و متون اهل سنّت، در جلد اول كتاب معالم المدرستين، اثر علامه سيد مرتضي عسگري، ص 493 ـ 496 آمده است.

2. بقره(2)، 8 ـ 9.

ابوسفيان كه از بزرگ‌ترين دشمنان اسلام به شمار مي‌آمد در زمان خلافت عمر، خليفه را وادار كرد تا حكومت شام را به فرزندش معاويه بسپارد، و چنين شد، و به اين ترتيب بخشي از نقشه‌هاي درازمدت او بر ضد اسلام تحقق يافت. يعني بني‌اميه پايگاه قدرت بزرگي در ممالك اسلام ايجاد كردند تا در زمان مناسب انتقام خود را از خاندان رسول و بني‌هاشم باز گيرند و به آرزوي ديرين خود يعني سلطنت بر همه قلمرو اسلام دست يابند.

پس از قتل عثمان مهاجران و انصار و بقية مردم به منزل امام هجوم آوردند و از ايشان خواستند كه زمام حكومت را به دست گيرد. علي(عليه السلام) به درخواست آنان را پاسخ مثبت نداد، اما پافشاري ايشان بيشتر شد و سرانجام امام(عليه السلام) خواهش ايشان را پذيرفت و در ذي‌حجةالحرام سال 35 ابتدا طلحه و زبير و پس از آنان همه مردم، جز شمار اندكي از مهاجرين و انصار با او بيعت كردند.

«وليّ ستيزي»، كه از جملة بزرگ‌ترين جلوه‌هاي دشمني اهل باطل بر ضد دين است، در دوران حكومت امام علي(عليه السلام) چنان شدت گرفت كه حدود چهار سال از حكومتِ كوتاه حضرت به جنگ و فتنه و آشوب سپري شد؛ حكومتي كه همه عمرش چهار سال و نُه ماه بود.

 

ناكثين، مارقين، قاسطين

اولين بيعت كنندگان با امام علي(عليه السلام)، يعني طلحه و زبير، نخستين عهد‌شكنان (ناكثين) او بودند. اين دو نفر كه عمري در ركاب پيامبر خدا و به نام دفاع از اسلام شمشير زده بودند، سرانجام از روي جاه‌طلبي و قدرت‌دوستي و زياده‌خواهي، پس از آنكه با درخواست آنان در زمينة حكومت بر بصره و كوفه مخالفت شد، بيعت خود را با امام شكستند و با هم‌دستي عايشه، اولين جنگ خونين را در زمان حكومت امير‌المؤمنين(عليه السلام) و بر ضد ايشان بر پا كردند.

پس از شكست سنگين و سريع اين گروه، معاويه به بهانة خون‌خواهي عثمان پرچم سركشي برافراشت، و جنگ صفين درگرفت.

زد و خوردهاي فراواني ميان دو لشكر پيش آمد و سپاه امام علي(عليه السلام) تا آستانة پيروزي بر قاسطين پيش رفت. اما با خدعة عمروبن عاص، و ماجراي معروف قرآنهايِ بر نيزه و پيشنهاد حَكَميت، در سپاه امام علي(عليه السلام) اختلاف افتاد. جمع كثيري از مقدس مآبانِ ساده انديش، با تحريك منافقان فريب خوردند و امام را كه مصمم به ادامة نبرد بود و قصد داشت ريشة فتنه را بخشكاند، تهديد به مرگ كردند. سپس به كوشش برخي منافقان سپاه عراق، ماجراي حكميت شكل گرفت و ابوموسي اشعري فريب عمروعاص را خورد، و جنگ، به نتيجة مطلوب نرسيد.

جنگ نهروان نيز درست پس از نبرد صفين رخ داد. همانان كه با تهديد و اجبار، امام را به قبول حكميت واداشته بودند (مارقين) بر امام خروج كردند كه چرا تن به حكميت داده است و با معاويه نمي‌جنگد! احتجاجهاي محكمِ امام و فرستادگان وي، بسياري خوارج را از جنگ با امير مؤمنان منصرف ساخت اما چهار هزار نفر آنان پس از جنايتهاي وحشتناكي كه مرتكب شدند، سرانجام براي نبرد، در برابر سپاه امام صف كشيدند. در اين جنگ خون‌بار نيز جز نُه تَن، بقية چهار هزار نفرِ سپاه خوارج كشته شدند، و پيامد‌هاي دردناك آن تا مدتها گريبان امّت اسلام را رها نكرد.

پس از اين جنگ نيز عالَم اسلامْ روي آسايش نديد. امام علي(عليه السلام) بعد از فرونشاندن فتنة خوارج دستور آماده‌باش براي جنگ با معاويه داد، ولي بسياري از لشكريانِ كم‌تقوا و بي‌وفا، به بهانه‌هاي مختلف از اطاعت امر وليّ خدا سر پيچيدند و حاضر به ادامة جهاد نشدند. معاويه نيز كه از اين ضعفِ مردم عراق با خبر شده بود، به تعدّي به شهرها و حدودِ حكومت امام علي(عليه السلام) و آشوبگري و اختلاف انگيزي بيشتر دست گشود. براي مثال، بسربن ، فرمانده

خشن و سنگ‌دل خود را براي قتل عامّ مردم يَمَن به آن ديار گسيل داشت و به او فرمان داد كه «تمام كساني كه در اطاعت علي هستند به قتل برساند».(1)

ابن ابي الحديد مي‌گويد: «معاويه پرچم عداوتِ علي(عليه السلام) را بر پا داشت، لعن او را انتشار داد، خودش در همه جا بر حضرت لعنت مي‌فرستاد،(2) و در پايان خطبة نماز جمعه نيز مي‌گفت: «خدايا، ابوتراب از دين تو برگشت، و مانع [پيمودن] راه تو شد؛ پس به لعنتي مصيبت‌بار، لعنتش كن و به عذابي دردناك گرفتار».(3)

همچنين معاويه به اين منظور بخش‌نامه‌اي صادر كرد و به سراسر بلاد تحت سلطه‌اش فرستاد تا آنان نيز حضرت را لعن كنند. اين فرمان اجرا شد و لعنِ وليّ خدا به صورت يك سنّت در آمد،(4) و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز ادامه يافت.(5)

ابن ابي الحديد از قول جاحظ ـ دانشمند معروف اهل‌سنّت ـ مي‌گويد جمعي از مردم به معاويه گفتند: تو كه به آرزويت (دربارة علي(عليه السلام)) رسيدي پس چرا از لعن علي بن ابي‌طالب دست بر نمي‌داري؟ او در پاسخ گفت: «به خدا سوگند، از اين كار دست نمي‌كشم مگر آنكه كودكان و خردسالان بر چنين سنّتي تربيت شوند، و بزرگان در عمل به آن به كهن‌سالي برسند، و اين روش تا زماني كه ديگر كسي فضيلتي از او را به ياد نداشته باشد و منقبتي از وي را بازگو نكند ادامه خواهد يافت».(6)


1. ابن‌ابي‌الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج 1، ص 340.

2. محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 33، ص 176 ‌ 177 (پاورقي).

3. اللّهمّ إنّ اباتراب الحد في دينك و صدّ عن سبيلك، فّالعَنْهُ لَعْناً وبيلاً و عَذِّبْهُ عذاباً اليما: (ابن‌ابي الحديد، شرح نهج‌‌البلاغه، ‌ج 4، ص 56 ـ 57).

4. ابن ابي الحديد به نقل از كتاب ربيع الابرار، نوشتة زَمَخْشري، از قول جاحظ مي‌گويد در دورة بني‌اميه بيش از 70 هزار منبر وجود داشت كه بر آنها، طبق سنّت معاويه، لعنت علي(عليه السلام) صورت مي‌پذيرفت (محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 33، ص 178، پاورقي).

5. ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج 4، ص 57.

6. محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 33، ص 214.

تفاوت‌ دشمنان امام علي(عليه السلام) و پيامبر(صلى الله عليه وآله)

به اين ترتيب‌ مهم‌ترين تفاوت ستيزه‌جوييهاي زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و دشمنيهاي دوران امام علي و ديگر امامان معصوم(عليهم السلام) با دين خدا در آن بود كه دشمنان پيامبر، به صراحت، اصل توحيد و وحي و نبوّت را انكار مي‌كردند، اما دشمنان امير مؤمنان، اغلب از درون جامعه اسلامي بر مي‌خاستند و ادعاي مسلماني داشتند و به نام خدا و اسلام، بر ضد وليِّ خدا توطئه مي‌كردند يا با او مي‌جنگيدند: اينان ابتدا حكومت حضرت را تا 25 سال به تأخير انداختند و در اين زمان طولاني، امّت اسلام و نيز جامعة بشري را از بركات بي‌شمار حكومت علوي محروم ساختند.(1) در دوران حكومت امام(عليه السلام) نيز با پيمان‌شكنيها و فتنه‌انگيزيهاي بسيار، جنگها و آشوبهاي داخليِ خانمان سوزي بر پا كردند، و به اين صورت، جلوه‌اي ديگر از دين ستيزي را در تاريخ اسلام بنيان نهادند.

پس از شهادت حضرت علي(عليه السلام) امانتِ الهيِ ولايت به امام حسن(عليه السلام) سپرده شد و سلسله ولايت و امامت، طبق امر الهي، تا آخرين امام معصوم، يعني حضرت حجة بن الحسن(عج) ادامه يافت. هر يك از اين امامان معصوم(عليهم السلام) بسته به وضعيت زمانه و وظايف خاصي كه بر عهدة آنان نهاده شده بود به اصلاح جامعه مي‌پرداختند و با مظاهر طاغوتِ زمانة خويش مبارزه مي‌كردند. مخالفان آنان نيز با شگرد‌هاي متنوعي با آن امامان و اصلاحگريها و مبارزات ايشان مقابله مي‌كردند و با ايشان دشمني مي‌ورزيدند.

ذكر اين نكته مهم است كه «نبي‌ستيزي» يا «وليّ ستيزي» صرفاً محدود به دورة حيات و حضور آنان نمي‌شود؛ بلكه عداوت با معصومان و دعاوي آنان پس از زمان حيات ايشان نيز با ترفند‌هايي كه در آينده به آنها اشاره خواهيم كرد، ادامه يافته است.


1. نهج‌البلاغه، خطبة 3.

روحاني ستيزي

دو گونة‌ اصلي از جلوه‌هاي دشمني اهل باطل با دين خدا گذشت. پيروان طاغوت از آن روي با انبياي الهي مبارزه كردند كه ايشان را بزرگ‌ترين و اصيل‌ترينِ موانعِ سلطه‌جويي، قدرت پرستي و ثروت طلبي و به طور خلاصه مانع همة مطامع خود مي‌يافتند.

خاتم انبيا، محمّد مصطفي(صلى الله عليه وآله) نيز سلسلة باطل ستيزيِ پيامبران را با معرفي و برگزينيِ امامان معصوم(عليهم السلام) ادامه داد، و به اين ترتيب «وليّ ستيزيِ» اهل باطل آغاز گرفت و آن نيز ادامه يافت. اما خاتَمِ سلسله امامت، مهدي موعود(عج)، به خواست خداوند، پاي در سراپردة غيبت نهاد، و زعامت امر دين در اين دوران به فقيهان و عالمان دين سپرده شد؛ عالماني كه خودْ عاملانِ دين باشند.

 

جايگاه و رسالت علماي دين در اسلام

مكتب اسلام براي عالمان و حاملان معارف دين منزلت ويژه‌اي در نظر گرفته است،‌ و خدا و رسول(صلى الله عليه وآله) بر حفظ اين جايگاه و احترام به صاحبان آن تأكيد كرده‌اند؛(1) آن‌چنان كه، تجليل و تكريمِ علما همچون تجليل و تكريم پيامبر و خداوند قلمداد شده است.(2) اما دليل اين تكريم و تأكيدها چيست؟

اسلام، دينِ خاتَمِ انبيا، كامل‌ترين مكتب، و جامعِ تمام دستورالعملهايي است كه انسان براي قرب خداوند به آنها نياز دارد،‌ و سعادتِ دنيا و‌آخرتِ او، تنها با پاي‌بندي به اين شريعتِ جاويد و آسماني ميسر مي‌شود. از سوي ديگر، براي شناسايي درست و دقيقِ اسلام و احكام و معارف آن، مي‌بايد به كتاب خدا و سنّت معصومان(عليهم السلام) مراجعه كرد. اين امرِ عظيم و ظريف از عهدة هر كسي بر نمي‌آيد، و شاهدِ اين مدعا، تمام بدعتها و افراطها و تفريطها و انحرافاتي است


1. محمّد محمّدي ري‌شهري، ميزان الحكمه، ج 6، ص 456 ـ 468.

2. همان، ص 489، ش 13602.

كه از صدر اسلام تا كنون، و به نام قرآن و اسلام صورت پذيرفته است. از اين سوي براي آنكه اسلام بتواند نقش خويش را در سعادت انسان به نحو كامل ايفا كند بايد كساني باشند كه راه شناخت واقعي آن را بدانند.

اما تنها راهِ شناخت اسلامِ واقعي در زمان فقدان ائمّه اطهار(عليهم السلام) و غيبت امام عصر(عج) عبارت است از تحقيق درست در كتاب و سنّت و استفاده از اَدلّة قطعيِ عقلي؛ چراكه در اين دوران، دسترسي به امام معصوم(عليه السلام) نوعاً ميسور نيست.(1) بر اين اساس براي يافتن حقيقتِ تعاليم و معارف وحي مي‌بايد به كمك شيوه‌ها و براهين قطعيِ عقلي به كتاب و عترت مراجعه كرد و علوم و مواريث اهل‌بيت(عليهم السلام) را به دست آورد، و اين كار، تنها به دست طالبانِ سخت‌كوش و با تقواي علوم دين صورت مي‌گيرد، و در اختيار همة مردم نهاده و تبليغ مي‌شود؛ يعني در واقع فقيهان و عالمانِ راستين دين‌اند كه با بهره‌گيري از علوم عقلي و نقلي، روات و احاديثِ معتبر را شناسايي مي‌كنند و با استفاده از شيوه‌هاي معتبر و يقين‌آور، معارف و احكام دين را از منابع و معادن آن بر مي‌آورند، و به تعليم و تبيين و نشر آنها مي‌پردازند؛ چهره‌هاي تابناكي همچون شيخ مفيد، شيخ طوسي، شهيد اول (محمّد بن مكّي)، و شهيد ثاني (شيخ زين‌الدين)، علامه حلّي و شيخ مرتضي انصاري نمونه‌هايي از اين مجموعه‌اند.

نتيجه آنكه بقا و پويايي اسلام، در گرو وجود فقيهان پرهيزگار و روحانيانِ تقوا پيشه‌اي است كه جسم و جان خود را وقف دين خدا ساخته و ادامة راه پيامبران و امامان معصوم(عليهم السلام) را بر عهده گرفته‌اند.

افزون بر شناخت آموزه‌ها و احكام دين، شناخت نيازهاي جامعه، از رسالتهاي مهم روحانيان است. آنان مي‌بايد با كياست و تيزبيني نياز‌ها و مشكلاتِ فرهنگي و عقيدتيِ زمانه‌شان را باز شناسند و در پي رفع آنها كوشش كنند. همچنين مي‌بايد توطئه‌ها و دين‌ستيزيهاي بدخواهانِ دين و جامعه را


1. ر.ك: محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 151 ـ 172؛ ج 53، ص 318.

در‌يابند و با فعاليتهاي علمي و فرهنگي و اجتماعي خود به دفع شبهات و انحرافات بپردازند.

 

نفوذ و اقتدار معنوي روحانيت

نظر به جايگاه علم و عالمان ديني در مكتب اسلام و نيز وظايف و مسئوليتهايي كه دين براي ايشان تعيين‌ كرده است، وجود زمينة نفوذ و قدرتِ معنوي فقيهان و علماي وارسته را در ميان تمام توده‌هاي مردم و طبقات مختلف اجتماعي ـ به‌خصوص در جوامع ديني ـ آشكار مي‌سازد. به عبارت ديگر يك روحاني حقيقيِ دين‌شناس، هم بايد در ميان مردم و در خدمت خلق خدا باشد و در تعليم و نشر معارف دين و مسائل روزآمد جامعه و تطبيق آنها با يكديگر بكوشد و براي رفع شبهات فكري و عقيدتي، و تبيين و حل مشكلات و مسائل شرعي مردم بكوشد، و هم بايد در پي ارشاد ارباب قدرت و امر به معروف و نهي از منكر آنان و دفاع از ساحت دين در مقابل كج‌رويهاي حكومتها باشد. به اين ترتيب ميان روحانيت و تمام طبقات اجتماع تعامل و ارتباطي بسيار نزديك برقرار مي‌شود و زمينة نفوذ و قدرت معنوي و اجتماعي عالمان و انديشمندان ديني فراهم مي‌آيد.

از سويي اگر در خاستگاه نبي‌ستيزيها و وليّ ستيزيهاي اهل باطل، نظري ديگر افكنيم، در مي‌يابيم علت آن همه دشمنيها، اينجا نيز وجود دارد. به عبارت ديگر، «دين» كه عامل اصليِ نبرد ميان اهل حق و اهل باطل بود، در اين مقام نيز رخ مي‌نمايد و مانع زياده‌خواهي و بيداد‌گريهاي طاغوت مي‌شود، و در اين ميان فطرتهاي پاك مردم و انسانهاي آزاده، همان‌طور كه خداوند آنان را آفريده است، در پي ياري دين خدا و نيز ياري پيروان و مدافعان دين خدا بر مي‌آيند، و به اين ترتيب روحانيت به يكي از دشمنان خطرناكِ طاغوت تبديل مي‌شود؛ دشمني كه هستي و موقعيت اهل باطل را تهديد مي‌كند.

آگاهي دشمنان از اقتدار روحانيت

با آنكه نفوذ معنوي روحانيت در ميان مردم، چيزي نيست كه از نگاه دولتها و حكومتها پنهان بماند، برخي وقايع موجب مي‌شود كه گستره و عمق اين اقتدار معنوي، بر صاحبان قدرتهاي سياسي و حكومتها روشن‌تر گردد. بعضي حوادث تاريخي و اجتماعيِ تاريخ معاصر ايران نيز از اين جمله‌اند، و وقوع آنها، هشداري براي دولتهاي فاسق و حكومتهاي دين‌ستيز بوده و هست. براي مثال ماجراي تحريم تنباكو يكي از نمودهاي اقتدار معنويِ عالمان ديني به شمار مي‌آيد.

ماجراي قرار داد رِژي(تنباكو): امتياز انحصار كامل توليد، فروش و صدور توتون و تنباكو به مدت 50 سال به تالبوت انگليسي واگذار شد. او نيز در برابر متعهد شد كه سالانه پانزده‌هزارليره، و پس از پرداخت كليه مخارج و سود سهام به ميزان پنج درصد، يك ربع از منافع ساليانه را به ناصرالدين شاه قاجار بپردازد.

براي كسب اين امتياز، ظاهراً هيچ پولي به طور رسمي پرداخت نشده بود؛ اما با اين حال، هم در اسناد ايراني و هم در اسناد انگليسي ياد شده است كه ناصرالدين شاه و مقامات عالي رتبه، رشوه‌هاي گزافي گرفته بودند.

اين امتياز هر عملي را در زمينة توتون و تنباكو مطلقاً به كسب اجازه از صاحب امتياز، مشروط مي‌ساخت. در عوض، صاحب امتياز، به توتون‌كاران وعده مي‌داد كه در مقابل محصولشان، پول نقد به آنها بپردازد يا احياناً محصول آنها را با نرخ بهرة ناچيزي پيش‌خريد كند.(1)

قرارداد مزبور از سويي براي اقتصاد ايران ـ به طور كلّي ـ و براي صنعت دخانياتِ كشور، كه در آن زمان رونق داشت بسيار زيان‌بار بود و از سوي ديگر با مباني فقهي شريعت اسلام مغايرت داشت.(2) به همين روي، مخالفتهاي داخلي مردم و علماي ديني را در پي داشت. اما ناصرالدين شاه به اين اعتراضات توجهي نكرد، و فعاليتهاي انگليسيها روز‌به‌روز موجب وخامت اقتصاد داخلي و نارضايتيِ بيشتر مردم شد.


1. ر.ك: نيكي، ر.كِ، تحريم تنباكو در ايران، ترجمة شاهرخ قائم‌مقامي، ص 40.

2. ابراهيم تيموري، تحريم تنباكو، اولين مقاومت منفي در ايران، ص 87 ـ 88.

سرانجام پس از آنكه فعاليتهاي مردمي و مكاتبات برخي علما با ناصرالدين شاه به نتيجه نرسيد، مرجع تقليد زمان، مرحوم آيت‌الله العظمي ميرزا محمّدحسن شيرازي حكم تحريم تنباكو را صادر كرد:

«بسم ‌الله الرحمن الرحيم. اليوم استعمال تنباكو و توتون ـ بأيّ نحو كان ـ در حكم محاربه با امام زمان(عج) است. حرّره الاحقر محمّدحسن الحسيني».(1)

پس از صدور اين فتوا، در زماني كمتر از يك نيمروز حدود صدهزار نسخه از آن به دست مردم نگاشته شد و اين خبر به سرعت به تمام نقاط ايران رسيد:

اين فتوا با انضباط تمام رعايت شده، تمام توتون‌فروشها دكانهاي خود را بسته و تمام قليانها را برچيدند، و اَحدي نه در شهر و نه در ميان نوكرهاي شاه در اندرون او لب به استعمال دخانيات نمي‌زنند.

مردم ايران هر وقت فتوايي از طرف ملايي متنفذ يا مجتهدي معتبر برسد، با انضباط تمام اطاعت آن را گردن مي‌نهند... .(2)


1. همان، ص 103؛ حسن اصفهاني كربلائي، تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، ص 118.

2. بخشي از يادداشتهاي دكتر فووريه ـ پزشك مخصوص ناصرالدين شاه ـ دربارة فتواي ميرزاي شيرازي (همان، ص 104 ـ 105).

شيخ حسن كربلائي در اين باره مي‌نويسد: «از بركات توجّه مخصوص حضرت امام عصر ـ عجل الله تعالي فرجه و ظهوره و صلي ‌الله عليه و علي آبائه الطاهرين ـ همة اين اصناف مختلف مردم دارالخلافه، از مرد و زن، عالم و عامي، عالي و داني، بزرگ و كوچك با همة آن طبايع مختلفه و آراي متخالفه، چنان در كمال تمكين و انقياد، همگي بر سر اين يك نقطه متفق و مجتمع شدند كه تا عصر جمعه [يك روز پس از رسيدن خبر فتواي ميرزاي شيرازي] در تماميِ اين چنين شهر عظيم، از هيچ نقطه و محلّي دودِ دخان و چپق و قليان بلند نمي‌شد؛ حتي از حرمهاي پادشاهي و مجالس ادارات دولتي و سراي ديوانيان و قهوه‌خانه‌ها و سربازخانه‌ها نيز بالمرّه دود دخانيه برداشته شد؛‌ به حدي كه قليانها را تماماً شكسته و ميانة‌ قليانها سوخته گرديد... . مردمِ اوباشِ بَلَد، و به اصطلاحِ وقت، مَشتي‌ها كه از هيچ روي، هيچ باكي از هيچ‌گونه مناهي و معاصي ندارند، به غيرت اسلاميّت، چپقها را يك‌سره شكستند، و شكستة‌ چپقها را بر تختگاه ادارة كمپانيِ امتياز انداختند. از اين جماعتِ‌ مَشتي‌ها اين كلمه به فزوني شنيده مي‌شد: من عرق را علانيةً و بر ملا مي‌خورم و از هيچ كس هم باكي ندارم ولي چپق را تا آقاي ميرزا حلال نكند، لب نخواهم زد، و نيز اين كلمه كه مي‌گفتند: عرق را به اميد شفاعت صاحب زمان مي‌خورم ولي چپق را به چه اميد بكشم؟» حسن اصفهاني كربلائي، تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، ص 119.

به اين ترتيب، حكم شرعيِ ميرزاي شيرازي در تمام شهر‌ها و روستاهاي ايران به اجرا در آمد و خريد و فروش و استعمال دخانيات به كلّي متوقف شد؛ به طوري كه در دربار نيز بساط تدخين و تمام قليانها را جمع‌آوري كردند.(1) با اين حال ناصرالدين شاه و صدر اعظم او به شدت بر قرارداد خود با تالبوت اصرار مي‌ورزيدند و با تطميع و تهديد و سركوبهاي بسيار كوشيدند تا حرف خود را بر كرسي بنشانند؛ ولي با پافشاري ميرزاي شيرازي و پايمردي و پشتيباني مردم، سرانجام پادشاه ايران مجبور شد قرارداد ذلّت‌بار خود را با كمپاني انگليسي لغو كند.

گريه تلخ ميرزاي شيرازي: تحريم تنباكو به فتواي آيت‌الله العظمي ميرزاي شيرازي بازتاب اجتماعي و سياسيِ شگرفي داشت. اين واقعه قدرتهاي داخلي و خارجي را شگفت‌زده كرد و عمق و گسترة حقيقي اقتدار روحانيت را در جامعة ديني ايران آشكار ساخت.

پس از شكست ناصرالدين شاه در اين ماجرا و لغو قرارداد انحصار توتون و تنباكو، همة مردم شادمان شدند، اما وقتي اين خبر به مرحوم ميرزاي شيرازي(رحمه الله) رسيد، ايشان به سختي گريه كرد. از ايشان دربارة علت ناراحتي‌شان سؤال كردند. ايشان پاسخ داد: «براي اينكه دشمنان فهميدند كه مركز قدرت، اسلام است.(2) آنها از اين پس در صدد از بين بردن اين قدرت مركزي بر مي‌آيند و با او ستيز خواهند كرد».

در حقيقت از همان روزِ نخستِ پس از صدور فتوا نيز دشمنان و بدخواهان متوجه اقتدار دين و روحانيت در جامعه مذهبي ايران شدند و دست‌به كار ترفند‌ها و دسيسه‌چيني‌ بر ضد اسلام و روحانيت گرديدند،‌ و كوشيدند تا با «تهديد به حبس و تبعيد»، «تطميع»، «تفرقه‌افكني ميان عالمان دين»،


1. ر.ك: ابراهيم تيموري، تحريم تنباكو، اولين مقاومت منفي در ايران، ص 112 ـ 230.

2: الاسلام يعلو و لا يُعْلي عليه (محمد بن حسن حرّ عاملي، وسائل الشيعة، ج 17، ص 376).

«ابراز مودت به برخي روحانيان»، «تحريف شخصيت» و ... اين نقش و قدرت بي‌بديل را تضعيف و نابود سازند.(1)

 

حقيقتِ روحاني‌ستيزي

همان طور كه از گفتة مرحوم ميرزاي شيرازي بر مي‌آيد، آنچه موجب دشمني با روحانيت شده است، همان امري است كه مايه عداوت با ائمّه اطهار و پيامبران(عليهم السلام) بوده است، و آن، ستيز با دين خداست. بنابراين، روحاني‌ستيزي نيز جلوه‌اي ديگر از ستيزه‌جوييهاي اهل باطل با پيروان حق است:

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاَ يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللّهِ يَجْحَدُون؛(2) [اي پيامبر] به يقين، مي‌دانيم كه آنچه مي‌گويند تو را سخت غمگين مي‌كند. در واقع آنان تو را تكذيب نمي‌كنند، لكن ستمكاران آيات خدا را انكار مي‌كنند.

 

شگردها

جلوه‌هاي اصلي دشمنيها بر ضد دين تبيين شد، و روشن گشت كه دشمنانِ حق، عداوت خويش را با دين خدا،‌ اغلب در مبارزه با انبياي الهي، امامان معصوم(عليهم السلام) يا جانشينان آنان در دوران غيبت، يعني فقيهان دين و روحانيانِ راستين، بروز مي‌دهند. اين هر سه جلوه، در واقع به يك حقيقت باز مي‌گردند، ‌و تمام اين تباهكاريها از يك چاه متعفن مي‌جوشند.

اما شيطان و همكارانش ـ چه از جنيان و چه از آدميان ـ همچون شجره‌اي بزرگ و نفرين شده‌اند با شاخ و برگ‌هاي بسيار، كه هرگاه شاخه‌اي از آن


1. در اين زمينه مراجعه كنيد به: حامد الگار، نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، ص 297، 298، 304، 305، 306؛ نيكي رِ.كدي، تحريم تنباكو در ايران، ص 146ـ153.

2. انعام (6)، 32.

شكسته و كَنده شود، دوباره شاخه‌اي ديگر مي‌رويد و ميوه‌اي تند و تلخ و زهر‌آگين مي‌روياند. به ديگر سخن، در زمان انبيا(عليهم السلام) هر پيامبري كه مبعوث مي‌شد، كفار و مشركان با وي به مخالفت بر مي‌خاستند و بسته به ويژگيهاي اجتماعي و باورهاي غالب آن روزگار و نيز با توجه به دعاوي پيامبرشان از ترفندهاي گوناگوني بر ضد آنان مدد مي‌جستند و با او از راههاي مختلفي دشمني مي‌ورزيدند.

پس از پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) و در دوران امامت نيز اين دشمنيها پايان نگرفت؛ بلكه در جلوه‌اي ديگر و با شگرد‌هايي نوين و گاه قديمي ادامه يافت. با ‎آغاز غيبت امام عصر(عج) و شروع مرحلة جديد حيات مسلمين، كه فقهاي پاك‌سرشت و پرهيزگار ـ با ويژگيهايي كه اهل‌بيت(عليهم السلام) تعيين كرده‌اند ـ زعامت دين را بر عهده دارند، ستيزه‌جوييهاي پيروان باطل با شگردهايي پيچيده و نوپديد ـ افزون بر ترفندهاي پيشينيان ـ آغاز شد و تا امروز همچنان ادامه دارد.

در اين مقام بر آنيم تا برخي گونه‌هاي اصلي اين شگرد‌ها را بازكاوي كنيم.

 

ترور شخصيت و ترورِ شخص

آيات پرشماري در قرآن كريم، از اصلِ مخالفتِ اقوام پيشين با پيامبران حكايت مي‌كنند. برخي از اين آيات، پاره‌اي اقوام را، براي نمونه، نام مي‌برند و سپس عكس‌العمل مشترك آنان را در مقابل دعوت انبيا بيان مي‌كنند:

أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّواْ أيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُواْ إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيب؛(1) آيا خبر كساني كه پيش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود، و آنان‌كه بعد از ايشان بودند [و] كسي جز خدا از آنان آگاهي


1. ابراهيم(14)، 9.

ندارد، به شما نرسيده است؟ فرستادگانشان دلايل آشكار برايشان آوردند، ولي آنان دستهايشان را [به نشانة اعتراض] بر دهانهايشان نهادند و گفتند: ما به آنچه شما بدان مأموريت داريد كافريم، و از آنچه ما را بدان مي‌خوانيد سخت در شكّيم.

از سياق اين آيه بر مي‌آيد كه اين امر به چند قوم خاص باز نمي‌گردد؛ بلكه در ميان اقوام فراواني جاري بوده است، و تمام اين اقوام داستان مشتركي دارند: پيامبران الهي براي آنان مبعوث شدند، ولي همگي به شدت و صراحتْ آماج تكذيبها و دشمنيها قرار گرفتند.(1)

اما اين ستيزه‌جوييها با ترفند‌ها و شيوه‌هاي مختلفي صورت مي‌پذيرفت كه اينك به اصلي‌ترين گونه‌هاي آنها مي‌پردازيم.

 

ترور شخصيت پيامبران

نخستين مرحله ضديت با دعوت انبياي الهي اين بود كه شخصيت آنان را در ميان مردم تضعيف مي‌كردند و مي‌كوشيدند تا از اين طريق مانع اقبال ديگران به ايشان گردند. اين كار با شگرد‌هاي مختلفي صورت مي‌گرفت.

استهزا و تمسخر: تمام پيامبران، بي‌هيچ استثنايي آماج تمسخر و استهزا قرار گرفته‌اند:

يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون؛(2) «دريغا بر اين بندگان، هيچ فرستاده‌اي براي آنان نيامد مگر آنكه او را ريشخند مي‌كردند».

براي مثال، كفار و مشركانِ مكه، با ديدن حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) به مسخره مي‌گفتند: «آيا اين همان كسي است كه خدايان شما را [به بدي] ياد مي‌كند؟»(3) و به اين ترفند مي‌خواستند او را در نظر ديگران خوار و كوچك جلوه دهند.

 


1. ر.ك: محمّدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن، ج 5، ص 59 ـ 61.

2. يس(36)30. در اين باره همچنين مراجعه كنيد به: هود(11)، 38؛ حجر(15)، 11؛ زخرف(43)، 7؛ رعد(13)، 12 و 14.

3. انبياء (21)، 36.

تهمت: آن‌گاه كه مسخرگيها نتيجه‌اي نمي‌بخشيد و پايمردي رسولان ادامه مي‌يافت، تهمتها و نسبتهاي ناروا بر ايشان آغاز مي‌شد؛ تهمت جادوگري، ديوانگي، شاعري،(1) سفاهت،(2) سحر زدگي(3) و كهانت از جملة اين نسبتهاي نارواست.(4)

براي نمونه قرآن مي‌فرمايد: كَذَلِكَ مَا أَتَي الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُون؛(5) «بدين‌سان بر كساني كه پيش از آنان بودند هيچ پيامبري نيامد جز اينكه گفتند: ساحر يا ديوانه‌اي است».

بهانه‌جويي و جدال: پس از استهزاها و تحقير و تهمتها بر ضد انبيا و بي‌نتيجه ماندن تمام اين نيرنگها، بهانه‌جوييهاي دشمنان آغاز مي‌گرفت. آنان مي‌كوشيدند به بهانه‌هاي مختلف از قبول دعوت حق سر باز زنند و ديگران را نيز در اين راه با خود همراه سازند: روزي مي‌خواستند خدا به طور مستقيم با آنان سخن بگويد؛(6) روز ديگر ايمان آوردن خود را منوط به آن مي‌كردند كه معجزاتي همچون معجزات پيامبرانشان در اختيارشان نهاده شود؛(7) گاه مي‌خواستند فرشتگان بر آنان نازل شوند(8) يا خدا را به چشم خود و آشكارا ببينند،(9) و گاه به پيامبر مي‌گفتند كه بايد قرآن ديگري بياورد،(10)... .


1. صافات (37)، 36؛ انبياء(21)، 5؛ طور(52)، 30.

2. اعراف (7)، 66.

3. اسراء (17)، 47.

4. تهمتهاي ديگري نيز به انبيا(عليهم السلام) نسبت داده شده است؛ از جمله:

دين‌فروشي(غافر، 26)؛ دروغگويي(غافر، 37)؛ افساد در زمين (اعراف، 127؛ غافر، 26)؛ وطن‌فروشي (اعراف، 110؛ طه، 57 و 63؛ شعراء، 35)؛ زورگويي و قتل (قصص،19).

5. ذاريات(51)، 52.

6. بقره(2)، 118.

7. انعام(6)، 123ـ124.

8. فرقان(25)، 21.

9. نساء(4)، 153؛ فرقان(25)، 21.

10. يونس(10)، 15.

سپس ـ وقتي بهانه‌جوييهايشان راه به جايي نمي‌برد ـ نيرنگهاي جديدي ساز مي‌كردند.

تطميع: يكي ديگر از شگردهايي كه مخالفان انبيا به كار مي‌برند تطميع آنان يا پيروان ايشان است، تا بدين طريق، با صَرف اموال هنگفتي ايشان را از ادامة دعوي‌شان باز دارند و نيز مردم را از پيروي راه حق منصرف سازند.(1)

پيشنهادهاي سران قريش به حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) براي رها كردن دعوت خويش از جمله اين تطميعهاست. وَليد بن مغيره و ‌بن ربيعه، در مكه، نزد پيامبر آمدند و با پيشنهاد پول و مقام و واگذاشتنِ دخترانشان، از حضرت خواستند كه دست از ادامة رسالت خود بردارد.(2)

تهديد: گام ديگر ستيزه‌جويان با دعوت حق،‌ تهديد اهلِ آن، به شكنجه و اخراج از شهر و ديار و سنگسار و قتل است. براي نمونه، آيه 13 سورة ابراهيم مي‌فرمايد: وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّـكُم مِّنْ أَرْضِنَآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا...؛ «و كساني كه كافر شدند، به پيامبرانشان گفتند شما را از سرزمين خودمان بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به كيش ما باز گرديد...».

خشونت و قتل: سرانجام پس از پايمردي و صبر و صلابت انبيا و جدّيت و استقامت پيروان راستينشان، و نااميدي مخالفان از شگردهاي گذشته، دشمنان مي‌كوشند تا تهديداتشان را عملي سازند، و با اقدامات خشونت‌بار، پيامبران و مؤمنان را مجبور به ترك ديار كنند يا آنان آزار و شكنجه دهند و در نهايت به شهادت برسانند.(3)


1. انفال(8)، 36. در اين زمينه مراجعه كنيد به: محمّدتقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج 2، ص 116ـ117.

2. ر.ك: هاشم رسولي محلاتي، تاريخ اسلام، ج 1، ص 83 .

3. نساء(4)، 155؛ بقره(2)، 91. شهادت حضرت يحيي به دست سركشان، خروج حضرت موسي(عليه السلام) و قوم بني‌اسرائيل بر اثر تهديدات فرعونيان، هجرت تازه‌مسلمانان صدر اسلام به حبشه ، و نيز هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يارانش به مدينه، نمونه‌هايي از اين اقدامات‌اند.

تحريف آرمان‌ها و آموزه‌ها

خصومت با انبيا و جانشينان آنان حتي پس از شهادت يا وفات ايشان پايان نمي‌گيرد، و با شگردهايي ديگر ادامه مي‌يابد. يكي از گونه‌هاي اصلي اين شگردها تحريف(1) معارف و آموزه‌هايي است كه پيامبران به منزله ارمغاني آسماني براي بشر آورده‌اند و با تلاشي خستگي ناپذير به تعليم آنها پرداخته‌اند. هدف تحريفگران اين است كه تعاليم وحي را به صورتي درآورند كه موقعيت و مطامعشان را به خطر نيندازد و بلكه چنان باشد كه از آنها به سود خويش و هواهاي نفساني‌شان بهره گيرند. به هر روي، آنان با اين كار مي‌كوشند تا مردم را از راه مستقيم دين و رسيدن به سعادت فردي و اجتماعي محروم سازند.(2)

تحريف، گونه‌هاي مختلفي دارد كه به اجمال دو صورتِ اصلي آن را بررسي مي‌كنيم.

تحريف: اين نوع تحريف، خود به دو گونة «تحريف به زياده» و «تحريف به نقيصه» تقسيم مي‌شود، و مراد از آن، افزودن يا كاستن كلماتي بر گفتار معصوم است؛ به گونه‌اي كه با اين كار مفهومِ گفتارِ اصلي تغيير كند. مخالفان از اين طريق ناگفته‌هاي فراواني را، به دروغ، به معصومان نسبت مي‌دهند. چنانكه مي‌دانيم، كتابهاي آسماني بعد از آنكه در اختيار مردم قرار گرفت، كمابيش دستخوش تحريف و تغيير گرديد و امروزه، تورات و انجيل و نيز


1. أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛ «آيا طمع داريد كه [اينان] به شما ايمان بياورند؟ با آنكه گروهي از آنان سخنان خدا را مي‌شنيدند، سپس آن را بعد از فهميدنش تحريف مي‌كردند، و خودشان هم مي‌دانستند» (بقره، 75).

2. آيات 75 سورة بقره، 46 سورة نساء، 13و 41 سورة مائده از رواج اين شگرد در ميان يهوديان خبر داده‌اند.

ديگر كتابهاي آسمانيِ اصلي در اختيار ما نيست.(1) اما به رغم تمام تلاشهاي دشمنان اسلام، اين نوع تحريف هرگز به قرآن راه نيافته‌ است و اين كتاب‌ آسماني بر اساس وعدة خداوند،(2) از هرگونه تحريف لفظي مصون و محفوظ مانده است.

علماي اسلام جملگي بر مصونيت قرآن از تحريف لفظي اتفاق نظر دارند. محقق معروف، مرحوم كاشف‌الغطاء مي‌گويد: «شك نيست كه قرآن از هرگونه كمبود (و تحريف) در پرتو حفظ خداوند محفوظ مانده است؛ همان‌گونه است كه صريح قرآن و اجماع علما در هر عصر و زمان به اين امر گواهي مي‌دهند، و مخالفت افراد نادر، اصلاً قابل اعتنا نيست».(3)

در احاديث و روايات بر جاي مانده از پيامبران و امامان معصوم(عليهم السلام) نيز تحريف لفظي راه يافته است، و اين امر، خود از جمله ‌شگردهاي نبي‌ستيزان و وليّ‌ستيزان به شمار مي‌آيد.

اهل فن،‌گاه از اين سلسله اخبار با عنوان اسرائيليات ياد مي‌كنند.

گفتني است براي بازشناسي روايات و احاديث معتبر از ميان كلّ اخبار بر


1. علامه طباطبايي مي‌گويد: «رويدادهايي كه بر تورات و كتابهاي عهد عتيق گذشته است جاي هيچ شكي را باقي نمي‌گذارد كه اسناد آن مقطوع و بريده است و سندش تنها به يك شخص ـ يعني «عزرا» ـ مي‌رسد؛ بدون اينكه مستند وي در نقل مطالب و منابع اطلاعاتش در گردآوري و تحقيق معلوم باشد. لذا اين از هم‌گسيختگيِ آشكار، محققان غربي را وادار ساخته كه اين كتابها را از نظر تاريخي ضعيف دانسته، آن را مجموعه‌اي از افسانه‌هاي ملّي بني‌اسرائيل بدانند» (تفسير الميزان، ج 3، ص 34). همچنين علامه شعراني مي‌گويد: از شواهد زندة تحريف انجيل اين است كه در قرآن كريم هر جا از كتاب عيسي(عليه السلام) نام برده، انجيل را به صورت مفرد به جمع، و نزول آن را از جانب خداوند تعالي معرفي مي‌كند، و اين دو صفت مي‌رساند كه اناجيل بسياري كه در بين نصارا متداول بوده است، حتي معروف‌ترين آنها يعني اناجيل چهارگانه را انجيل واقعي ندانسته آنها را به رسميت نمي‌شناسد بلكه در آنها اسقاط و تحريفي روي داده و مدت‌ها بعد از عيسي(عليه السلام) نوشته شده است. (نثر طوبي، ج 2، ص 44).

2. نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُون؛ «بي ترديد، ما اين قرآن را به تدريج نازل كرده‌ايم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود» (حجر،9).

3. ر.ك: محمّدجواد البلاغي النجفي، آلاء الرحمن في تفسير القرآن، ج 1، ص 25.

جاي مانده، دانشي با نام «علم الحديث» تأسيس شده است، و حديث شناسان، به مدد شيوه‌هايِ گوناگونِ اين علم، اسرائيليات و اخبار ناسره را كشف مي‌كنند و اين ترفند ديرينِ دين‌ستيزان را خنثي مي‌سازند.

تحريف معنوي: گاه تحريف در آموزه‌هاي دين به گونه‌اي است كه نص قرآن يا متن كلام معصوم را تغيير نمي‌دهند؛ بلكه آنها را بر خلاف مفهوم و مراد حقيقي‌شان تفسير و تأويل مي‌كنند. بيشترين تحريفها در زمينة آموزه‌هاي قرآني و آرمانهاي انبيا و امامان(عليهم السلام) از همين قسم‌اند. تحريفگران با اهداف سياسي يا روانيِ مختلف و نيز با دستاويزهاي گوناگون، خواسته‌هاي نفساني خويش را بر دين تحميل مي‌كنند و مطالبي را به قرآن و پيامبران و امامان(عليهم السلام) نسبت مي‌دهند كه با روح آموزه‌هاي دين ضديت دارد.

متون تفسيري و روايي نيز وقوع چنين تحريفهايي را خبر داده‌اند. ابوذر(رحمه الله) مي‌گويد هنگامي كه آية يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ...(1) نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: روز قيامت از مردم سؤال مي‌كنند كه با ثقلين (قرآن و عترت) چه كرديد؟ آنان مي‌گويند: اما الاكبر فَحَرَّفناهُ و نَبَذْناه وراء ظهورنا، و اما الاصْغَرُ فعاديناه و ابغضناه و ظلمناه ...؛(2) «ما ثقل اكبر (قرآن) را تحريف كرديم و پشت سر انداختيم، و با ثقل اصغر(عترت پيامبر) دشمني كرده، كينه ورزيده، [بر آن] ستم روا داشتيم...».

اين شگرد، پيشينه‌اي بس كهن دارد، و سابقه تحريف معنوي در آموزه‌هاي اسلامي به دوران صدر اسلام باز مي‌گردد. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز در اين‌باره مي‌فرمايد: قال‌ الله جل جلاله: ما آمَنَ بِي مَنْ فَسَّرَ بِرَأيِهِ كلامي؛(3) «خداوند متعال فرموده است: كسي كه سخن مرا بر اساس رأي خود تفسير كند به من ايمان نياورده است».


1. آل عمران (3)، 106.

2. سيد هاشم حسيني بحراني، البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص 308، حديث 1.

3. محمّد بن علي ابن بابويه (شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 2، ص 107.

وليّ‌ستيزي، تأويل وتحريف

نبي گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) بارها از دشمنيها و دسيسه‌هاي مسلمان‌نمايانِ زمانه با امير مؤمنان(عليه السلام) خبر داده‌اند و «تأويل آيات قرآن» را از مهم‌ترين شگردهاي حق‌ستيزي آنان پس از خود خوانده‌اند.(1) پاره‌اي از روايات نبوي، باطن دشمنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را همانند باطن دشمنان امام علي(عليه السلام) مي‌دانند و تصريح مي‌كنند كه نبرد آنان با پيامبر اسلام بر سر تنزيل قرآن بوده و پس از آن نيز در زمان امير مؤمنان(عليه السلام) بر سر تأويل قرآن خواهد بود.(2)

امير مؤمنان(عليه السلام) همان‌طور كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيش‌بيني كرده بود، پس از رحلت ايشان همواره با اين دشمنانِ دين در ستيز بود و سرانجام نيز به دست همانان به شهادت رسيد. ايشان همچنين ادامه يافتن ترفند تأويل و تحريف در دين و آموزه‌هاي قرآن را پس از خود، پيش‌بيني مي‌كنند و مي‌فرمايند:(3)

زماني بعد از من خواهد آمد كه در آن، چيزي مخفي‌تر از حق، و آشكارتر از باطل، و فراوان‌تر از دروغ و افترا بر خدا و پيامبرش نخواهد بود. نزد مردم آن زمان كالايي كسادتر از قرآن يافت نمي‌شود، اگر درست تلاوت و تفسير شود؛ و كالايي پرخريدارتر از آن نخواهد بود، هرگاه از معناي اصلي تحريف شود و به دلخواه تفسير گردد. در شهرها چيزي ناشناخته‌تر از معروف و آشناتر از منكر نخواهد بود. حاملانِ قرآن، آن را به كناري نهاده، حافظان قرآن آن را فراموش خواهند كرد. در آن روزگار قرآن و اهل قرآن از ميان مردم رانده و تبعيد مي‌شوند و هم‌گام و هم‌سفر يكديگر در يك راه‌اند و هيچ پناه‌دهنده‌اي آنان را پناه نمي‌دهد.


1. ر.ك: محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 32، ص 293، 296، 298، 300، 303، 307، 309.

2. ر.ك: همان؛ محمّدباقر محمودي، نهج السعادة في مستدرك نهج‌البلاغة، ج 1، ص 397.

3. دربارة پيشگويي امام علي(عليه السلام) دربارة فتنه‌هاي فرهنگيِ پس از خود تا به امروز، و جايگاه بدعت در دين، مراجعه كنيد به: محمّدتقي مصباح يزدي، تعدّد قرائت‌ها، تحقيق و نگارش غلامعلي عزيزي‌كيا، ص 88 ـ102.

قرآن و اهلش در آن زمان (به ظاهر) در ميان مردم‌اند ولي (در واقع) در ميان آنان نيستند، و با آنها هستند اما با آنان نيستند! زيرا گم‌راهي با هدايت همراه نمي‌شود گرچه در كنار هم باشند. مردم در آن روز، بر تفرقه و جدايي از يكديگر اتفاق دارند، و از جماعت به پراكندگي مي‌گرايند. گويا آنان پيشواي قرآن‌اند و قرآن پيشواي آنان نيست. جز نامي از قرآن نزدشان باقي نمي‌ماند و جز خطوط آن چيزي از آن نمي‌شناسند.(1)

 

تحريف معنوي حديث غدير

همان‌طور كه برخي از دشمنان انبياي الهي پس از آزمودن ترفندهاي گونه‌گون خويش، به حربة شيطانيِ تحريف معنوي آموزه‌هاي وحي و فرموده‌هاي فرستادگان معصومِ خداوند روي مي‌آوردند، بسياري از معاندان ولايت نيز پس ا‌ز آنكه تلاشهاي خود را در ضديت با اهل‌بيت(عليهم السلام) و انكار خلافت امام علي(عليه السلام) و فرزندان معصومش(عليهم السلام) شكست‌خورده يافتند، دست به كار تحريف معنوي اخبار و رواياتي شدند كه به ولايت و جانشيني امير مؤمنان و ديگر امامان شيعه(عليهم السلام) دلالت يا تصريح دارند. يكي از بزرگ‌ترين موانعي كه بر سر راه اين گروه قرار دارد، واقعه و حديث غدير است. كثرت ناقلان واقعة غدير و نيز ثبت حديث شريف غدير در منابع و متون مختلف تاريخي، روايي و تفسيري مانع از انكار و


1. (نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خ 147).

تكذيب و تحريف لفظيِ آن شده است.(1) از اين روي، تلاشهاي فراواني صورت گرفته است تا مفاد اصلي حديث تحريف شود، و از اين طريق، خلافت امام علي(عليه السلام) پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نفي گردد. رايج‌ترين شيوه‌ براي اين كار، تحريف در معناي كلمه كليدي «مولي» در حديث مزبور است.

مخالفاني همچون فخرالدين رازي (متوفاي 606 ه‍ . ق) در كتاب تفسير كبير و شاه ولي‌الله صاحب الهندي در كتاب التحفة الاِثني عشريّه و برخي ديگر ـ از قرنها پيش تا به امروز ـ با روشها و انگيزه‌هايي گوناگون كوشيده‌اند ثابت كنند كه «مولي» در اين حديث شريف به معناي «محب» و «دوست» و نه به معناي «اولي بالتصرف» به كار رفته است و در نتيجه واقعه و حديث غدير، ارتباطي با جانشيني پيامبر و موضوع ولايت و امامت ندارد.

اين تحريف و تأويلها در حالي صورت مي‌گيرد كه تمام شواهد و قراين متصل و منفصل،(2) گواه آن‌اند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در روز غدير، علي(عليه السلام) را به جانشيني خويش برگزيده است. در آن روز پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كارواني نزديك به صدهزار نفر(3) را در صحراي غدير و زير آفتاب سوزان متوقف كرد و دستور داد كساني كه پيش‌تر رفته‌اند بازگردند و صبر كرد تا آنان كه عقب‌ مانده‌اند به توقفگاه برسند.

شدت گرما به حدي بود كه مردم و حتي خودِ حضرت گوشه‌اي از لباس خود را به سر انداخته، گوشه‌اي ديگر را زير پاي خود نهاده بودند و گروهي از شدت گرما عباي خود را به پايشان پيچيده بودند.


1.…، و نيز از 84 نفر از تابعين و 360 دانشمند و 26 كتاب نقل كرده است (الغدير، ج 1، ص 14 ـ 158).

2. قرينة متصل آن قرينه‌اي را گويند كه در خود عبارت وجود دارد؛ نظير سياق متن، و مراد از قرينة منفصل، شواهد و شرايط خارج از متن است. براي مثال در حديث غدير زمان، مكان، شرايط خاص حاكم، آيات و روايات ديگر در اين زمينه، جزو قراين منفصل به شمارند.

3. درباره شمار افراد كاروان پيامبر(صلى الله عليه وآله) اعداد ديگري (90، 114، 120، 124 هزار نفر) نيز نقل شده است (ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج1، ص 8).

پيامبر(صلى الله عليه وآله) عدّه‌اي را مأمور كرد كه جايگاهي را براي سخنرانيِ بزرگي آماده سازند و پس از ساعتي، هنگام ظهر نماز جماعت برقرار شد و پس از آن حضرت برخاست و بر فراز منبري كه برپا ساخته بودند ايستاد و سخنراني كرد. حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) در اين سخنراني تاريخي(1) ابتدا خداوند را حمد و ثنا گفت، و بعد به بندگي وخضوع خود در مقابل پروردگار شهادت داد. سپس فرمود فرمان قاطعي از جانب خداوند دربارة علي(عليه السلام) رسيده كه اگر آن را به انجام نرساند رسالت خود را به جاي نياورده است. ايشان در ادامه به صراحت مسئله امامت و ولايت علي(عليه السلام)  را گرفت و او را از زمين بلند كرد و به روشني فرمود: من كنت مولاه فهذا عليٌ مولاه. سپس او و پيروانش را دعا فرمود و دشمنانش را نفرين كرد و پس از پايان سخنراني، مردم نزد پيامبر و علي(عليه السلام) روي آوردند و به آنان تبريك و تهنيت گفتند و با ايشان بيعت كردند.

با اين وصف، و با نظر به آنچه در منابع معتبر روايي و تاريخي دربارة واقعة غدير آمده است، معقول نيست كه پيام غدير، تنها دعوت مردم به دوستي علي(عليه السلام) باشد، و اين نوع ستيزه‌جويي با حق، فتنه‌اي است كه خودِ پيامبر(صلى الله عليه وآله) در همان روز از آن خبر داد و مردم را از گرفتار شدن در دام آن بر حذر داشت.

 

عالمان شيعه و آرمان غدير

اهميت واقعة غدير و موضوع جانشيني امير مؤمنان علي(عليه السلام) پس از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) چنان والاست كه بسياري از انديشمندان شيعه تمام عمر خويش را صرف پرداختن به جنبه‌هاي گوناگون آن كرده‌اند.

ميرحامد حسين(متوفاي 1306 ه‍ . ق.) از جمله بزرگانِ فرهيخته‌اي است كه


1. محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 37، ص 201ـ217؛ ابومنصور طبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 46؛ ابن فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ج1، ص 89 .

در شرايطي بسيار سخت و استثنايي، همه عمر خويش را صرف اثبات امامت و ولايت امير مؤمنان(عليه السلام) و ديگر امامان شيعه كرده و حاصل اين تلاشها را در كتاب نفيس عبقات الانوار في امامة الائمة الاطهارگرد آورده است.(1)

از جمله دستاوردهاي ميرحامد حسين مي‌توان از اثبات تواتر حديث غدير نام برد. او همچنين كوشيده است تا مفاد صحيح اين حديث را استخراج و تبيين كند. اين دانشمند گران‌ارجِ هندي ثابت مي‌كند كه مفاد كلمة «مولي» در اين حديث شريف، همان مفاد عبارت قرآني النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِم(2) است، و سرانجام نتيجه مي‌گيرد كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر همة مردم ولايت دارد و پس از او علي(عليه السلام) عهده‌دار اين ولايت است.

يكي ديگر از شخصيتهاي برجستة عالم تشيع كه به طور گسترده دربارة حديث غدير تفحص و تدقيق كرده، مجاهد بزرگوار، علامه اميني(رحمه الله) است. در ميان معاصران كسي همچون ايشان نمي‌توان يافت كه اين‌چنين عميق و دقيق به واقعه و حديث غدير پرداخته باشد.

كتاب ارزشمند و بي‌نظير الغدير (در 12جلد) اثر ماندگار اين عالم فرزانه، حاصل سالها تلاش خستگي ناپذير در اين عرصه است.

علامه اميني در جلد نخست اين كتاب، پس از اثبات حتمي بودن و تواتر حديث،


1. مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني در جلد 15 الذريعة، ص 214ـ215 مي‌نويسد: مرحوم ميرحامد حسين، كتاب عبقات الانوار في امامة الائمة الطهار را كه نقد باب هفتم كتاب التُّحفةُ الاثني عشريّة است، در دو بخش تنظيم كرده است. بخش اول آن در تبيين مضمون آيات شريفة قرآني است كه در باب امامت به آنها استدلال شده است. متأسفانه اين بخش از كتاب كه جلد بزرگي است چاپ نشده است؛ ولي نسخة خطي آن در كتابخانه خود ميرحامد حسين در «لكنهو» و نيز در كتابخانه شاگردش سيد رجبعلي‌خان سبحان‌الزّمان در «جكروان» موجود است. بخش دوم اين كتاب كه در جهت تشريح روايات دوازده‌گانه مربوط به امامت معصومين و پاسخ به شبهه‌ها و اشكالات صاحب التُّحفة الاثني عشريّة، اثر شاه ‌ولي‌الله صاحب الهندي است، در دوازده جلد تنظيم شده كه در سال 1381 ه‍ .ق. براي نخستين بار در ايران به چاپ رسيد. سيد محسن امين همچنين دوازده تأليف ديگر از ايشان نام برده است (اعيان الشيعة، ج4، ص 381).

2. «پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» (احزاب، 6).

به بحث مهمي با عنوان «مفاد حديث» مي‌پردازد. او در اين بحث، معناي واژة «مولي» را در عبارت من كُنتُ مَولاه فهذا عليٌ مولاه بررسي مي‌كند. وي با شيوه‌اي بسيار دقيق ثابت مي‌كند با آنكه 27 معنا براي اين واژه بر شمرده‌اند، تنها «اولويت در تصرف» است كه مي‌تواند مراد حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) در اين حديث باشد.

علامه در تأييد اين نظريه، پس از ذكر آية 15 سورة حديد،(1) گفتار 42 تن از مفسران بزرگ و انديشمندان نامدار اهل سنّت را دربارة مفهوم واژه مولي در اين آيه مطرح مي‌كند. 27 تن از اين مجموعه معتقدند تنها معناي مورد نظر آيه از اين كلمه، همان «اولويت» است و 15 نفر ديگر نيز بر اين باورند كه «اولويت» مي‌تواند يكي از معانيِ مورد نظر باشد. ايشان پس از آنكه با شيوة خاص خود ديگر معاني ياد شده براي اين واژه در حديث مزبور ـ به‌خصوص معناي محبت و دوستي ـ را ردّ مي‌كند،(2) شبهه‌هاي فخر رازي و ديگران را در اين زمينه پاسخ مي‌گويد، و پس از آن قراين بيست‌گانه‌اي بر مي‌شمارد كه معناي مورد نظر را تأييد و اثبات مي‌كنند. وي آن‌گاه به نقل احاديثي مي‌پردازد كه مفهوم «مولي» را درحديث غدير، اولويت در تصرف دانسته‌اند،(3)


1. فَالْيَوْمَ لاَ يُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْيَةٌ وَلا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِير؛ «پس امروز نه از شما و نه از كساني كه كافر شده‌اند، عوضي پذيرفته نمي‌شود: جايگاهتان آتش است؛ آن سزاوار شماست و چه بد سرانجامي است» (ترجمه محمّدمهدي فولادوند).

2. عبدالحسين اميني، الغدير، ج1، ص 365 ـ 370.

3. براي نمونه در جلد نخست الغدير به نقل از كتاب شمس الاخبار (ص 38) آمده است: لما سئل النبي… عن معني قوله من كنت مولاه فعليّ مولاه» قال: الله مولاي اولي بي مِن نفسي لا أمر لي معه، و أنا مولي المؤمنين اولي بهم من انفسهم لا أمر لهم معي، و من كنتُ مولاه اولي به من نفسه لا أمر له معي فعلي مولاه اولي به من نفسه لا أمر له معه؛ آن‌گاه كه از پيامبر… دربارة اين‌ گفتار ايشان سؤال شد كه فرمود: «هركس من مولاي او هستم، علي مولاي اوست» [ايشان] فرمود: خداوند مولاي من است [يعني] از من نسبت به خودم سزاوارتر است [و] من در پيشگاه او از خود چيزي (سخني) ندارم، و من مولاي مؤمنين هستم [يعني] از ايشان نسبت به آنان سزاوارترم [و] آنان در برابر من از خود چيزي(سخني) ندارند، و هر كسي كه من مولاي او هستم سزاوارتر از او نسبت به خودش هستم [و] او را در برابر من امري (سخني) نيست؛ پس [دربارة چنين كسي] علي مولاي اوست و از او نسبت به خودش سزاوارتر است [و] او را در برابر وي (علي(عليه السلام)) امري (سخني) نيست. «عبدالحسين اميني، الغدير،‌ ج1، ص 386» (ترجمة عبارت عربي از نگارنده است).

و سرانجام اين بحث را با ذكر گفتار 12 نفر از شخصيتهاي سرشناس اهل سنّت در تأييد همين مضمون به پايان مي‌برد، و نتيجه مي‌گيرد كه حديث غدير اثبات مي‌كند كه امير مؤمنان علي(عليه السلام) خليفة بلافصل پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده، پس از رحلت نبي اكرم(صلى الله عليه وآله) امامت و ولايت امّت اسلام به او و فرزندان پاك‌نهادش سپرده شده است.

اما به رغم تمام اين تلاشها و مجاهدتهاي انديشمندان شيعه در دفاع از حريم امامت و ولايت، امروزه نيز از درون و بيرون جامعة‌ اسلامي آرمانِ بلندِ غدير به چالش و تحريف كشيده مي‌شود.

همچنين اين تحريفها به واقعة غدير و امامت امير مؤمنان(عليه السلام) محدود نبوده، رفته رفته تمام آموزه‌هاي بنيادينِ اسلام را در بر مي‌گيرد، كه در مباحث آينده به برخي از آنها خواهيم پرداخت.

 

دين‌ستيزي جديد و شگردها

آن‌چنان كه در فصلهاي پيشين گذشت، همة مخاصمات بشري، به جدال ميان حق و باطل باز مي‌گردد، و در اين خصومتها،‌ اهل باطل جلوه‌هاي گوناگوني به خود مي‌گيرند. نبي‌ستيزي، وليّ‌ستيزي و روحاني‌ستيزي از عمده‌ترينِ اين جلوه‌ها به شمار مي‌آيند. همچنين در خلال گفتارهاي قبل، پاره‌اي از مهم‌ترين شگردهايي كه پيروانِ طاغوت بر ضد انبيا و امامان معصوم(عليهم السلام) به كار مي‌بردند بررسي شد. دستة نخستِ اين شگردها مشتمل بود بر استهزا و تمسخر، تهمت،‌ بهانه‌جويي، تطميع،‌ تهديد، ‌خشونت و قتل و... و به طور كلّي آنچه مي‌توان ترور شخصيت و شخص ناميد. دستة ديگر نيز عبارت بود از تحريف تعاليم و آموزه‌هاي ايشان؛ از تأويل و تفسيرِ به رأيِ آموزه‌هاي قرآن و ديگر كتب آسماني گرفته تا تحريف احاديثِ بر جاي مانده از معصومان(عليهم السلام).

اينها پاره‌اي از مهم‌ترين شگرد‌هايي بود كه درباره انبيا و اولياي معصوم الهي(عليهم السلام) به كار گرفته شده‌اند. اما در عصر حاضر، كه دشمنيهاي اهل باطل با دين ـ افزون بر جلوه‌هاي گذشته ـ در چهرة روحاني‌ستيزي جلوه نموده است،‌ ترفند‌هاي جديدي نيز به وجود آمده كه با افزوده شدن و آميختن با شگردهاي پيشين، وضعيت پيچيده‌تر و نوپديدي فراهم آورده است. پاره‌اي از اين پيچيدگيها معلول ظهور مدرنيسم و پست‌ مدرنيسم در غرب و ورود آموزه‌هاي آنها به قلمروهاي تمدني و فرهنگي جوامع مسلمان، و بروز تضادها و تعارضهاي بنيادين ميان تعاليم وحي و باورهاي خودساختة غرب و غربزدگان است.

حاصل اين تضادها و نيز خودباختگي و شيفتگيِ برخي روشنفكران در برابر فرهنگ غرب موجب آن شده كه فضاي فكري و فرهنگي جامعه آلوده گردد و هجمه‌ها عليه دين و دين‌داران روز به روز فزوني گيرد؛ به طوري كه امروزه بيشترِ اصول و فروع اسلام مورد انكار واقع شده يا مخدوش گشته است كه نمونة آن در سخنان يكي از دگرانديشان معاصر آمده است: «روزگاري چون اسرار طبيعت كشف نشده بود و كسي از آنها آگاهي نداشت، معتقد بودند كه اين عالَم از غيب الغيوب آمده است و به قول مولانا به غيب الغيوب باز مي‌گردد. ولي اين‌گونه عقايد به دوران ما قبل مدرنيته باز مي‌گردد؛ اما امروزه همه مي‌دانند كه نه از پيش طرح‌ و نقشه‌اي براي اين جهان كشيده شده، نه از ناحيه غيب آمده است و نه به سوي غيب‌ الغيوب باز مي‌گردد».

بنابراين مقابله با شگردهاي امروزينِ دين ستيزان، افزون‌ بر ضرورت آشنايي با آموزه‌هاي اسلام و شگردهاي ديرينِ نبي‌ستيزان و وليّ‌ستيزان، نيازمند آگاهي از پيشينه و وضع امروز غرب و نيز تعامل كشورها و جوامع مسلمان با فرهنگ غرب و آموزه‌هاي مدرنيته و فرا مدرنيته است، و در اين ميان بازكاوي شخصيت و آراء و مبارزات امام خميني و تحقيق در ترفند‌هايي

كه مخالفانِ او طيِّ مبارزات قبل و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به كار برده‌اند، مدخلِ بسيار خوبي براي ورود به اين بحث خواهد بود. همچنين بررسي دگرگونيهايي كه پس از رحلت ايشان در جامعه اسلامي ايران ـ چه در عرصة سياست‌گذاريهاي مختلف دستگاههاي حكومتي، چه در عرصه‌هاي غير حكومتي ـ رخ داده است و مقايسة‌ وضعيت كنوني، با اوضاع دوران حيات امام خميني(رحمه الله)، راه‌گشاي كشف و دفع بسياري از شگردهاي دين‌ستيزانِ امروز است.

 

حذف شخصيت و شخص امام(رحمه الله)

گفته‌ها و عملكردهاي امام خميني(رحمه الله) در تمام دوران مبارزه با رژيم پهلوي ـ و نيز پس از آن ـ به روشني گواهي مي‌دهد كه «احياي دين و مبارزه با دين‌ستيزان»، بزرگ‌ترين هدف او از تشكيل و ادامه نهضت 15 خرداد 42 بوده است. سخنرانيها، بيانيه‌ها، اعلاميه‌ها و نيز وصيت‌نامة‌ تاريخيِ ايشان، شاهدان صدقِ اين مدعايند. اين آرمان بلند، امام را به منزلة مظهر حق و بزرگ‌ترين نمودِ روحانيت، آماج كينه‌توزيها و دشمنيهايِ بزرگ‌ترين جلوه‌هاي طاغوت قرار مي‌داد. از اين روي، شگرد‌هاي معمولِ دشمنان ايشان ـ همان‌طور كه انتظار مي‌رفت ـ برضدّ ايشان و پيروان و آرمانهايشان به كار افتاد، و به اين ترتيب از ميان بردن شخصيت و شخص ايشان در دستور كار دشمنان قرار گرفت. از سال 40 و 41 به بعد، رژيم پهلوي به طور مستقيم و غير مستقيم و با انواع افتراها و تهمتها سعي كرد شخصيت اين فقيه آزاده و دانشمندِ شجاع را وارونه و مخدوش جلوه دهد. براي مثال محمّدرضا پهلوي و ديگر سرانِ رژيم در سخنرانيها و مصاحبه‌هايشان با خبرنگاران داخلي و خارجي، همچنين بسياري مطبوعات وابسته به دستگاه حكومت و نيز برخي گردانندگان مجلات خارجيِ كشور‌هاي اسلامي از امام با عنوان «عامل

بيگانه» و «وابسته به اجانب» ياد مي‌كردند،(1) تا از اين راه، اقتدار معنوي او را زايل، و مردم را از گِرد وي پراكنده سازند.

همان طور كه آشكار است اين شگردها، بسيار شبيه ترفندهايي است كه دشمنانِ پيامبران ابتدا دربارة ايشان به كار مي‌بردند و با سعي در تخريب شخصيت آنان مي‌كوشيدند تا ايشان را در نظر مردم خوار و سخيف و مجنون و... بنمايانند و مانع پيروي از آنان شوند. اين شيوه همچنين درباره ديگر رهبران و مبارزان نهضت اِعمال مي‌شد و آنان نيز به شيوه‌هاي گوناگوني آماج تهمت و افترا و استهزا و... واقع مي‌شدند. اما پس از آنكه كار مبارزه با رژيم پهلوي بالا گرفت، شدت مخالفت امام خميني(رحمه الله) با دستگاه طاغوت به جايي رسيد كه موجوديت آن را به خطر انداخت. رژيم در تحليل‌هاي خود به اين نتيجه رسيد كه جز برخورد قهر‌آميز با رهبر نهضت، راهي باقي نمانده است، و به اين ترتيب پس از سخنرانيِ عصر عاشوراي (13 خرداد) سال 42، شبانه به منزل


1. در كتاب انقلاب سفيد، منسوب به محمّدرضا پهلوي، دربارة ماجراي 15 خرداد چنين مي‌خوانيم:

«اين غائله به تحريك عوامل ارتجاع توسط شخصي صورت گرفت كه مدعي روحانيت بود... در عوض مسلّم بود كه اين شخص ارتباط مرموزي با عوامل بيگانه دارد؛ به طوري كه ديديم راديوهاي آوارگانِ بي‌وطنِ حزب سابقِ توده، يعني حزبي كه اصولاً با خداشناسي مخالف بود از اين شخص به كرّات با عنوان آيت‌الله تجليل كردند و مقام او را، به اصطلاح، به عرش رسانيدند. ولو اينكه احياناً تحريكات اين شخص از جاي ديگر آب مي‌خورد» (انقلاب سفيد، ص 454؛ جلال‌الدين مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، ج 2، ص 51، پاورقي).

همچنين حسن پاكروان (رئيس وقتِ سازمان مخوف امنيت رژيم پهلوي) در مصاحبه‌اي كه عصر روز 15 خرداد 42 ترتيب داده بود گفت: «... اخيراً روش برخي از روحانيون طوري بوده است كه اشكالات قابل ملاحظه‌اي ايجاد كرده است و اولياي امور را وادار نموده است براي حفظ مصالح عاليه مملكت اقدام نمايند... . اين اشخاص بدون در نظر گرفتن مصالح عالية كشور با تمام عناصر مرتجع هم‌دست شدند و متوالياً تحريك كردند، از هيچ كار كوتاهي نكردند، از هيچ‌ تهمتي خودداري نكردند، و كار به جايي رسيد كه با عوامل خارجي تماس گرفتند و ...» (جلال الدين مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، ج 2، ص 48).

ايشان هجوم بردند و او را ربودند و به محل نامعلومي انتقال دادند؛ به گونه‌اي كه تا مدتها كسي از وي هيچ اطلاعي نداشت، و سرانجام با تلاش برخي علما و چهره‌هاي سرشناس مذهبي، ‌محل نگهداري ايشان معلوم شد و امكان ملاقات با امام فراهم آمد.(1)

علاوه بر دستگيري و زندان، رژيم پهلوي در جريان مبارزات حضرت امام، سالها ايشان را از ايران تبعيد كرد، تا به خيال خود با دور ساختنِ او از ميان مردم،‌ ياد و اقتدار وي را رفته رفته از دلها بركَنَد.

به اين ترتيب حذف فيزيكي و برخوردهاي قهر‌آميز عليه امام و روحانيت و مردم، شگرد ديگري است كه دين‌ستيزان بر ضد دشمنان خود به كار مي‌گيرند و به اين صورت ترفند ديرين نبي‌ستيزان و دشمنان اهل‌بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) به نوعي در اين مقام نيز تكرار مي‌شود.

 

تحريف آرمانهاي نهضت امام خميني

ملّي خواندن نهضت امام خميني(رحمه الله)

نهضت امام خميني(رحمه الله) با هدف صيانت و احياي دين و به پشتيباني روحانيت و مردم آغاز شد و با پايمردي و جان‌فشاني آنان تداوم يافت و به رغمِ تمامِ ضديتهاي دشمنان داخلي و خارجيِ آن سرانجام در 22 بهمن سال 1357 به بار نشست.

آرمانهاي بلند‌ اين نهضت بر همة دوستان و دشمنان آن روشن است و نقش والاي رهبري امام خميني(رحمه الله) نيز بيش از دوستان، بر دشمنانِ انقلاب آشكار و پذيرفته است. اما با اين حال پس از رحلت رهبر كبير انقلاب و گشوده شدن عرصه‌اي جديد براي ستيزه‌جوييهايِ دين‌ستيزانِ زمان ـ همان‌طور كه پس از رحلت رسول ‌خدا(صلى الله عليه وآله) آموزه‌ها و كلمات ايشان


1. در اين باره مراجعه كنيد به: حميد روحاني، بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ‌ج 1 ص 581.

دستخوش بي‌توجهي و تحريف شد ـ خاستگاهها و آرمانهاي امام نيز مورد بي‌اعتنايي و تحريف واقع مي‌شوند.

يكي از اين شگردها، تلاش براي ناديده گرفتن يا فروكاستن نقش امام خميني(رحمه الله) در نهضت و پيروزي انقلاب اسلامي، يا اساساً ملّي خواندنِ اين حركت ديني و شيعي است. اين دسته از دشمنان چنين وانمود مي‌كنند كه «نهضت پانزده خرداد،‌ حركتي ملّي بوده، ريشه در نهضت ملّي شدن صنعت نفت و حركت «جبهة ملّي» به رهبري دكتر محمّد مصدق دارد؛ زيرا اگرچه اين حركت با كودتاي 28 مرداد 32 سركوب شد، با تلاشها و فعاليتهاي نيروهاي ملّي ادامه يافت. در اين ميان، آخوندي هم در قم پيدا شد و اعلاميه‌اي صادر كرد، و آخوندهاي ديگر هم با او همراه شدند و صحبتي از دين به ميان آوردند؛‌ همان‌گونه كه تعدادي از ماركسيستهايي كه به صف نهضت پيوسته بودند، از ماركسيسم و كمونيسم سخن مي‌گفتند و از اين نوع گرايشات فكري خاص دَم مي‌زدند و از آنها حمايت مي‌كردند. اما روند اصلي نهضت نه ربطي به دين و متدينان داشته و نه با ماركسيستها و كمونيستها مرتبط بوده است. حركتِ آغاز شده از سوي مردم، براي رشد اقتصاد و ثروت و سرمايه، و بهبود وضع معيشتي افراد جامعه صورت گرفته است. پس هدف عمدة مردم، ملّي كردن و رفاهِ زندگي و پيشرفت بوده، و به هيچ وجه انگيزه‌اي به نام حمايت از دين و مذهب مطرح نبوده است».

اين ترفندي است كه برخي گروههاي شناخته شده و معاند با دين و روحانيت به كار برده‌اند و همچنين برخي احزاب و گروههايي كه خود را مذهبي مي‌خوانند و بعضي چهره‌هاي انقلابي كه خود را معتقد به امام و مدافع آرمانهاي او قلمداد مي‌كنند در دام آن گرفتار آمده‌اند.(1) اما بايد توجه داشت كه هدف از


1. امام خميني(رحمه الله) در زمان حياتشان به اين افراد و احزاب هشدار داده‌اند. در اين باره مراجعه كنيد به: صحيفة نور، ج 15، ص 15.

اين ترفند كم‌رنگ كردن صبغة اسلامي نهضت، از بين بردن وجدان ديني مردم و پراكنده ساختنِ آنان از گِردِ محورِ ولايت است. نظري به رويدادهاي قيام و نهضت خرداد اين حقيقت را آشكار مي‌سازد كه مردم دين‌پرور ايران با در خطر ديدن كيانِ اسلام به نحو خودجوش بر ضد رژيمِ پهلوي شوريدند و در اين راه از نثار جان و مال خويش دريغ نورزيدند. اگر اين وضع ادامه يابد، هر زمان ديگر نيز كه ملّت مسلمان، شريعت مقدس اسلام را در خطر ببينند به پا مي‌خيزند و خود براي كندنِ بنيانِ دشمنان دينشان قيام مي‌كنند. بنابراين براي دفع خطر اين نيروي عظيم، مي‌بايد وجدان دينيِ مردم مسلمان را از ميان بُرد و يكي از شيوه‌هاي رسيدن به اين مقصود، ملّي جلوه دادن نهضت و انقلاب مردم ايران است.

 

تحريف بنيادي‌ترين شعار نهضت

تحريف ديگري كه در زمينه آرمانهاي اساسي نهضت صورت گرفته، پيشنهاد تغيير در بنيادي‌ترين شعار انقلاب، يعني «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» است. آرمان اصلي امام و امّت شيعة ايران، كسب استقلال و آزادي در ساية تعاليمِ جامع و جاودانة اسلام بوده است، و در ديدگاه اسلام، حفظ مصالح معنوي انسان، كه تنها در پرتو دين تحقق مي‌يابد، از اهداف نخستين و اساسي به شمار مي‌آيد. اين امر، مهم‌ترين نقطة اختلاف ميان دين اسلام و ساير مكاتب فلسفيِ رايج در دنياست. بر اين اساس، حذف «جمهوري اسلامي» و جاي‌گزينيِ «پيشرفت» در شعار و پس از آن در عمل، به چه معناست، و چه پيامدهايي خواهد داشت؟ آيا پيشنهاد «استقلال، آزادي، پيشرفت» به جاي «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي»‌ در جامعه‌اي كه امروزه آماج سهمگين‌ترين بدعتها و تحريفهاست، و ارزشهاي اومانيستي و سكولاريستيِ غرب بيش از هر زماني، فرهنگ دينيِ آن را تهديد مي‌كند، پيشنهادي خيرخواهانه است؟

ايران براي ايرانيان

يكي از نخستين خاستگاههاي نهضت 15 خرداد،‌ ماجراي لايحة انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود.(1) در يكي از بندهاي اين لايحه، شرطِ «اسلام» از جمله شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان حذف، و سوگند به كتاب مقدس، جاي‌گزين سوگند به قرآن شده بود.

امام خميني(رحمه الله) به رغم ظاهر موجّه و منطقيِ اين لايحه، باطنِ باطل آن را دريافت و مقصود طراحانِ اصليِ‌ آن را زمينه‌چيني براي رسميت بخشيدن به مسلكهاي ضالّه‌اي همچون بهائيت و در نهايت، از ميان برداشتن نام اسلام و استقرار حكومتهاي لائيك و دين‌ستيز در كشور‌هاي مسلمان دانست و با تمام قوا و امكانات خود به مخالفت با آن برخاست.

بر خلافِ هشدار و بيدار باش بزرگي كه رهبر حكيم و دورانديش نهضت به تمام آيندگان خويش داد، امروزه به دلايل گوناگون و در درون نظام اسلامي شعارهاي مشابهي طرح و با صرف هزينه‌هايي هنگفت ترويج و تبليغ مي‌شود؛ شعار زيبا و ظاهرفريبي همچون «ايران براي ايرانيان» از اين جمله است. مقصود اصلي از طرح چنين شعارهايي، ناديده گرفتن مرزبندي ميان مسلمان و غيرمسلمان است، و طراحان آن براي تثبيت نظر خود، مسئله درجه‌بندي شهروندان را به همراه استدلالهايي مغالطه آميز طرح و ردّ مي‌كنند: چون انسانِ درجة يك و درجة دو نداريم، پس در جامعه تمام مردم بايد از حقوق يكسان برخوردار باشند، و به اين ترتيب اقدام براي تشكيل احزاب و دست‌يابي به مقامات كشوري و لشكري نيز از جمله حقوق آنان است.

بايد توجه داشت با آنكه در اسلام اصل وحدت در انسانيت پذيرفته است، منشأ تمام حقوق و تكاليف، همين اصلِ مشترك ميان تمام انسانها نيست؛ بلكه ملاك بعضي از حقوق و تكاليف، ويژگيهاي خاصي غير از اصل انسان بودن است. توضيحي كوتاه در اين باره به روشن ساختن مدعا كمك مي‌كند.


1. ر.ك: همين كتاب، فصل 1، ص 11.

بر اساس بينش توحيدي اسلام، هستي متعلق به خداست و هر كسي هرچه دارد از آنِ اوست. اين اصل، امور تكويني و تشريعي را در بر مي‌گيرد. به اين ترتيب منشأ همة حقوق خداست و هموست كه مي‌تواند ديگران را از حقوقي برخوردار يا محروم سازد. اما آيا خداوند همگان را به يكسان از تمام حقوق بهره‌مند ساخته است؟

ملاكِ حقوقي كه خداوند به بندگان اعطا مي‌كند جايگاه و موقعيتي است كه آنان در نظام هستي دارند، و در مقابلِ تكاليف خاصي كه بر عهده دارند از حقوق خاصي نيز بهره‌مند شده‌اند.

تكليفِ عمومي و كلّي انسانها در مكتب اسلام حركت در مسير كمال و قرب الهي است و لازمة آن، داشتن امكانات و ظرفيتهاي لازم و نيز وجود راهكارها و قوانيني است كه او را در اين راه مدد ‌رساند و راهنمايي ‌كند. بر اين اساس حق حيات، حق آزادي در انتخاب، و حق برخورداري از مواهب مادي و غريزي براي انسان پديد مي‌آيد و متناسب با اين حقوق تكاليفي نيز بر عهدة او نهاده مي‌شود. از سويي بر حكومت اسلامي و نيز بر هر فردي واجب است تا عوامل رهزن و مزاحمي را كه مانع حركت جامعه اسلامي يا فرد به سوي كمال مي‌شوند، كنار زَنَد. در نتيجه، ملاك برخورداري از حقوق، قابليتهاي افراد و شرايط و ظرفيتهاي رشد و تكامل آنهاست كه با توجه به آنها تكاليفي نيز بر عهدة آنان نهاده مي‌شود و در پرتو آنها حقوق اعطا مي‌گردد.

همچنين در زمينة حقوق و تكاليف، نبايد تأثير اختلافات طبيعي و اكتسابي را از نظر دور داشت.‌ براي مثال با توجه به اينكه مرد هرگز نمي‌تواند نقش طبيعي زن را در وضع حمل‌ و شيردهي و تربيت كودك بر عهده گيرد، نمي‌تواند از حقوق خاصي كه در اين زمينه براي زن در نظر گرفته شده بهره‌مند باشد و اسلام در اين‌باره وظايفي را نيز براي او معين كرده است. همچنين يك فرد بي‌سواد و بي‌اطلاع از علوم سياسي كه شرايط لازم براي احراز پُستهاي مهمي

همچون رياست جمهوري را ندارد، نمي‌تواند با استناد به اصل وحدت در انسانيت، مدعي چنين حقي شود.

با توجه به اين نكات و با نظر به ديگر مباني و اصول شريعت مقدس در اين زمينه مي‌توان گفت كه در حكومت اسلامي حقوق و وظايف غير مسلمان با مسلمان متفاوت است. غير مسلمان نه همة وظايف يك مسلمان را بر عهده دارد و نه از همة حقوق او برخوردار است.(1)

اما به هر روي طرح و ترويج شعارهايي از اين دست ـ كه از سالهاي پاياني دهة دوم انقلاب روي به گسترش نهاده است ـ جز ميدان يافتن فرقه‌ها و مسلكهاي ضالّه و احزاب و گروههاي دين‌ستيز و سكولار و سوء استفادة دشمنان داخلي و خارجي انقلاب نتيجه‌اي نخواهد داشت.

 

تهاجم فرهنگي اساسي‌ترين شگرد دين ستيزان

شكل‌گيريِ قيامها و نهضتهاي سياسي در ايران، مرهون عوامل گوناگوني است. اما اگر نمونه‌هايي همچون جنبش تحريم تنباكو،‌ نهضت مشروطيت، قيام سردار جنگل، نهضت ملّي شدن صنعت نفت و بسياري حركتها و قيامهاي ديگر در تاريخ سياسي ايران به درستي و دقت بازكاوي شوند، آشكار مي‌گردد كه «اسلام‌خواهي و دين‌پروري مردم» و «رهبري و اقتدار معنوي روحانيان و علماي دين» عوامل اصليِ شكل‌گيري و پيروزي آنها بوده است، و رژيمهاي حاكم نيز رفته‌رفته به اين امر بيشتر پي مي‌بردند و مي‌كوشيدند تا اين موانع بزرگ را از پيش روي بردارند. عظمت نهضت پانزدهم خرداد اما،‌ چنان نظرگير و رعب‌انگيز بود كه نقش دو عامل فوق را برجسته‌تر، و خطر آنها را براي بقاي حكومت پهلوي و در حقيقت ادامه استعمار ايران به دست


1. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه مراجعه كنيد به: محمّدتقي مصباح يزدي، نظريه سياسي اسلام، ج1، ص 311ـ320.

قدرتهاي جهاني، آشكارتر ساخت. از اين روي آنان سعي كردند با برخورد‌هاي قهر‌آميز و سركوب مردم، دستگيري و زندان و كشتار مبارزان، دستگيري و زندان و تبعيد امام خميني(رحمه الله) و يارانشان، و... با آنان مقابله كنند.

وارونه جلوه دادنِ حقيقت نهضت، و تحريف شخصيت امام و فعالان و مبارزان برجستة نهضت نيز از جمله ترفندهايي بود كه رژيم براي حفظ و بقاي خود به كار مي‌بُرد. اما با وجود اين، حركت مردم ايران با همة مشكلات و فشارها و فراز و نشيبهاي پيش‌رويش با قدرتِ تمام ادامه يافت و سرانجام پس از پانزده سال، در 22 بهمن‌ماه 1357 به پيروزي رسيد. به اين ترتيب همة شگردهاي رژيم پهلوي و راهكارهايي كه قدرتهاي خارجي حمايت‌كنندة‌ آن به كار بسته بودند شكست خورد و با تولد جمهوري اسلامي ايران، تمام محاسبات و معادلات سياسيِ آنان در هم ريخت.

پس از آن، قدرتهاي سلطه‌طلب دنيا، و به‌خصوص امريكا، كوشيدند تا با طراحي و اجراي كودتاي نوژة همدان، حملة نظامي طبس،‌ زمينه‌سازي براي به قدرت رساندن مهره‌هايي خود فروخته همچون بني‌صدر،‌ محاصرة اقتصادي، اِعمال فشارهاي سياسي بين‌المللي، ايجاد فتنه‌ها و آشوبهاي داخلي، بر افروختن آتش جنگ تحميلي و پشتيباني تمام عيار از آن و... حكومت تازه‌تأسيس اسلامي را از ميان بردارند؛ اما رهبر و ملّت ايران به ياري خداوند و با قدرت و صلابت در برابر اين ستيزه‌جوييها مقاومت كردند و تمام تلاشهاي بدخواهانشان را نقش بر آب ساختند.

اِعمال اين شگردها ـ هرچند همگي‌شان به شكست انجاميد ـ و مشاهدة واكنش ملّت ايران در مقابل آنها، قدرتهاي سلطه‌جوي دنيا را به شناساييِ دقيق‌تر نقاط قوت و ضعف، و راهكارهاي نفوذ كردن و ضربه‌زدن به نظام جمهوري اسلامي رهنمون شد. بر اين اساس، آنان دريافتند كه با وضع موجود،‌ مقابلة مستقيم با ملّت مسلمانِ ايران بي‌ثمر است و همچنين مبارزة رو در رو با اصل اسلام و آموزه‌هاي ديني و ولايت فقيه ـ كه بزرگ‌ترين نقطة قوت اين

نظام به شمار مي‌رود ـ نتيجه‌اي معكوس خواهد داشت، و به اين نتيجه رسيدند كه بايد با استفاده از شگرد‌هاي پيچيده و نامحسوس، در فرهنگ مردم نفوذ كنند و با ايجاد استحاله در عناصر اصليِ آن ـ يعني باورها، ارزش‌ها و رفتارها ـ پايه‌هاي قدرت و مايه‌هاي پيروزي نظام جمهوريِ اسلامي را متزلزل سازند. به اين ترتيب، شگرد پيچيده و دراز مدتِ «هجوم فرهنگي» در دستور كار مخالفان اسلام و انقلاب قرار گرفت. امام خميني(رحمه الله) در اين باره مي‌فرمايد:

آن كارشناسها فهميده بودند كه اين پيروزي از اسلام است. مردم كه نمي‌آيند براي امور دنيوي به شهادت برسند. مردم مي‌گويند ما مي‌خواهيم براي اسلام شهيد بشويم ... . اين جهت، جهتي اصيل است؛ اصل مطلب است. [دشمنان گفتند] اين را بايد شكست. با قلمها،‌ با گفتارها شروع كردند به حمله‌كردن به اين سنگر؛ [به بهانه‌هاي مختلف از اين قبيل كه] اسلام امروزه ديگر به درد نمي‌خورد؛ اسلام مال هزار و چهارصد سال پيش است؛ اسلام حالا ديگر بيخود است... .(1)

 

نسل جوان؛ كانون هجمه ‌فرهنگيِ دشمنان

دگرگون ساختن باورها و ارزشها، امري مشكل و در عين حال بسيار ظريف و پيچيده است، و بي‌ترديد صعوبت اين كار زماني بيشتر مي‌شود كه اعتقاداتْ نهادينه شده و در جان آدمي رسوخ كرده باشند. از سوي ديگر، سرمايه‌گذاريِ فرهنگي دربارة نسلهايي كه اثر پذيري آنها بسيار زمان و توان مي‌طلبد و همچنين از عمر آنها، در قياس با نوجوانان و جوانان، مدت زيادي باقي نمانده است براي دشمنان چندان ثمره‌اي نخواهد داشت. بنابراين، آنان در عين حال كه براي استحالة فرهنگي تمام جامعة مسلمان برنامه‌هاي بسيار فراگيري دارند، بيشترِ توان و سرماية خود را در اين زمينه،‌ براي هجوم به نسل جوان و نوجوان


1. صحيفه نور، ج 11، ص110.

به كار مي‌برند؛ نسلهايي كه در كوره‌هاي پر حرارت مبارزات پيش‌ از پيروزي انقلاب آبديده نشده‌اند و نفْسهايي كه در بوتة تجربة طولاني جنگْ ساخته و پرداخته نگشته‌اند، و پس از مدتي زمام امور كشور را به دست خواهند گرفت.

 

تربيت و به‌كارگيري قدرت‌طلبانِ داخلي

هجوم نظامي به كشورها و سرزمينهاي ديگران، از جمله روشهايي است كه براي قدرتهاي استعماري بسيار هزينه‌بردار بوده، تبعات و تلفات زيادي در پي دارد،‌ و امروزه كمتر از اين شيوه‌ها استفاده مي‌كنند. قدرتهاي سلطه‌جو ـ همان گونه كه پيشتر گذشت ـ براي رسيدن به اهداف استعماري‌شان راههاي بسيار كوتاه‌تر و كم‌هزينه‌تري يافته‌اند. يكي از اين راهها شناسايي و جذب افراد جاه‌طلب و ناراضي از دستگاه حاكم است. تجربه‌هاي تاريخيِ بسيار، اين واقعيت را تأييد مي‌كنند كه احزاب و افراد جاه‌طلب، همواره مهره‌هاي كارآمدي براي اهداف استعماري قدرتهاي بيگانه بوده‌اند، و استعمارگران پس از شناسايي و جذب آنها، سالها به تربيت ايشان مي‌پردازند و با تقويت روحيه غرب‌گرايي در آنان، ايشان را مقهور تمدن و صنعت و تكنولوژي خويش مي‌سازند. اين مهره‌هاي بي‌هويت و خودباخته، به اين ترتيب، شخصيتهاي دست‌آموزي مي‌شوند كه در اختيار بيگانگان قرار مي‌گيرند، و طبق خواسته‌هاي ايشان عمل مي‌كنند. اين افراد از راههاي مختلفي شناسايي و جذب مي‌شوند: گاه از ميان دانشجويان مستعدي كه براي تحصيل به كشورهاي خارجي سفر مي‌كنند و گاه از بين كساني كه داخل كشورند و در دستگاههاي حكومتي نفوذ كرده و صاحب مقام و منصب‌اند. (1)


1. در اين باره اسناد منتشر شده‌اي در دست است كه تصريح مي‌كنند امريكايي‌ها در فلان سال تصميم گرفته‌اند از ميان طرف‌داران امام كساني را شناسايي كنند كه روزي براي اجراي سياستهايشان مفيد باشند، و در اين اسناد از افرادِ خاصي نام برده‌اند كه امروزه پستهاي حساسي را در دستگاه‌هاي حكومتي در اختيار دارند.

يكي از بزرگ‌ترين كاراييهاي اين مهره‌ها براي دشمنان، ترويج آموزه‌هاي فرهنگي غرب در جامعه و به‌خصوص در ميان نسل جوان، و مقابله با باورها و ارزشهاي خودي و ديني، و تأويل و تحريف آنها به نفع تعاليم اومانيستي غرب است.

 

ترويج ملّي‌گرايي به جاي ارزشهاي اسلامي

برجسته ساختن چهره‌هاي ملي‌گرا در حد قهرمانان ملّي و سعي در مطرح كردن آنان به جاي چهره‌هاي بزرگ ديني نظير امام خميني(رحمه الله) از جمله تلاشهايي است كه براي به انحراف كشيدن جامعه و به‌خصوص نسل جوان صورت مي‌گيرد. براي مثال پيوند زدن ميان نهضت‌ ديني پانزدهم خرداد و نهضت ملّي شدن صنعت نفت كه به همت نخست‌وزير وقت، دكتر محمّد مصدق صورت گرفت، يكي از اين نمونه‌هاست؛ به اين ترتيب كه حركت مذهبي پانزده خرداد را كه در نهايت به پيروزي انقلاب و برپايي نظام جمهوري اسلامي انجاميد، ادامة نهضت ملّي شدن صنعت نفت جلوه مي‌دهند؛ و در مرحلة دوم اين تحريف تاريخي نيز، نهضت خرداد را صرفاً ملّي‌گرايانه مي‌خوانند، و چنين نتيجه مي‌گيرند كه جمهوري اسلامي، انقلابي است كه در حقيقت به رهبري دكتر مصدق و با انگيزه‌اي ملّي‌گرايانه پيروز شده است و ملّت ايران به خاطر گرايشات ميهن پرستانه‌شان از جان خويش گذشته‌اند و رژيم وطن‌فروش پهلوي را سرنگون ساخته‌اند!(1) به اين ترتيب سعي مي‌شود ذهن و جانِ نسل جوانِ جامعه سمت و سويي غيرمذهبي و صرفاً ملّي‌گرايانه به خود گيرد، و در اين بستر و به دور از آموزه‌هاي غرب‌ستيزِ اسلام، نسل جديدِ انقلاب به سمت غرب و فرهنگ آن سوق يابد.


1. اين تحريف در حالي صورت مي‌گيرد كه ناديده گرفتن نقش اساسي آيت‌الله كاشاني در اين مبارزات، از نظر تاريخي امكان ناپذير است.

روي كار آوردن دولتهاي متمايل به غرب

پس از دو مرحلة قبل، گام بعد براي انحراف جامعة اسلامي و به‌خصوص نسل جوان، روي كار آوردن دولتهاي غرب‌زده است؛ چراكه وجود و حضورِ دولتي اسلامي و مدافع ارزشهاي اصيل امام و انقلاب، يكي از بزرگ‌ترين موانعِ استحالة فرهنگي جوامع مسلمان به شمار مي‌آيد.

 

پيامدهاي هجوم و استحاله ‌فرهنگي

با توجه به رويكرد كلان دشمنان در زمينة تهاجم فرهنگي،‌ مي‌توان دريافت كه «تربيت و به‌كارگيري قدرت‌طلبان داخلي»، «ترويج ملّي‌گرايي به جاي ارزشهاي اسلامي» و «روي كار آورد دولتهاي متمايل به غرب» به منزلة زمينه‌سازي براي پياده كردن شگردهاي اصليِ استحالة فرهنگي جامعه اسلامي‌ و به‌خصوص نسل جوان‌اند و نقش مقدّمي دارند. با فراهم شدن اين مقدمات، دشمان مي‌توانند هجمه‌هاي خطرناك و مرگ‌بار خود را در حوزه‌هاي باورها و ارزشها و رفتار‌ها سامان دهند و بر جان و ايمان مردم مسلمان بتازند.

اما پيش از پرداختن به برخي مظاهر اين هجمه‌ها،‌ پرداختن به پيامد‌هاي استحالة‌ فرهنگي، ما را در فهم بهتر جهت‌گيريهاي دشمنان در اين زمينه ياري مي‌دهد.

بي‌ترديد آنچه موجب قيام و مقاومت ملّت مسلمان در برابر رژيم پهلوي و نيز حكومتها و قدرتهاي استعماريِ پشتيبان آنها شد روحية دين‌مداري و اسلام‌خواهي آنان بود. مردم مسلمان و با ايمانِ ايران،‌ يقين داشتند كه تنها راه دست‌يابي به سعادتِ آخرت و خوش‌بختي دنيا، عمل به تعاليم جاويدانِ اين دين است. از اين روي براي برپاييِ آن قيام كردند و با ياري خداوند و به رهبري امام خميني(رحمه الله) توانستند رژيم قدرتمندِ پهلوي را ساقط كنند. آنان مي‌دانستند اگر در اين راه پيروز شوند گامي بلند در راه رسيدن حكومت

اسلامي برداشته‌اند و به اين ترتيب زمينة رسيدن به سعادت دنيا و آخرت را فراهم ساخته‌اند، و اگر هم در اين ميدان به شهادت مي‌رسيدند، باز هم به فوز عظيمي دست يافته بودند. اين نگره عميق ديني، ‌رهاورد ايمانِ وثيقي بود كه مردم شيعة ايران در دل داشتند، و اين همه، حاصل يقين به آيات نوراني قرآن و گفتار و كردارِ بي‌نقصِ معصومان(عليهم السلام) بود. به عبارت ديگر اين قدرت بي‌كرانِ ملّت،‌ برخاسته از يقين قلبي و سترگي بود كه آنان از آموزه‌هاي ديني‌شان به دست آورده بودند،‌ و بر اساس همان ايمان و يقين، به رهبريِ وليّ‌ فقيه زمانه‌شان گردن مي‌نهادند و براي حفظ ارزشهاي ديني‌شان از بزرگ‌ترين دارايي‌شان به راحتي مي‌گذشتند و در راه آرمانهاي خود جان مي‌دادند. اين‌چنين بود كه سركوبهاي خونين رژيم پهلوي نتيجه‌اي عكس مي‌بخشيد و قيامهايي به بزرگيِ نهضت پانزدهم خرداد رخ مي‌داد و پيروز مي‌گشت. همچنين مقاومت شگفت‌انگيز مردم در مقابل قدرتهاي بزرگ جهان پس از پيروزي انقلاب، در نهايت به همين يقين و ايمان وثيق آنان باز مي‌گشت.

بر اين اساس، اگر به طريقي اين يقين به ترديد و شك بدل شود، ايمان به غيب و وعده‌ها و وعيد‌هاي دين از ميان مي‌رود، و دستگاه ارزشي، و در حقيقت «غيرت ديني» و نيروي مقاوم و محركِ بي‌نهايتِ ملّت شيعة ايران ـ و نيز تمام ملّتهايي كه انقلاب اسلامي را الگوي عملي خويش قرار داده‌اند ـ روي به ضعف و افول مي‌نهد، و اگر چنين شد، مركز و بنياد اصلي نظام و حكومت اسلامي، يعني ولايت فقيه، تضعيف مي‌شود و رفته‌رفته فرو مي‌ريزد.

اين همان هدفي است كه دين‌ستيزانِ جديد در پيِ آن‌اند و با كسب آن در حقيقت بلند‌ترين گام براي رسيدن به مطامع استعماري‌شان را برداشته‌اند.

امروزه، تشكيك در مباني فكري و اعتقادي جامعه و به‌خصوص نسل جوان، با سرعت و قوتِ بسيار صورت مي‌گيرد، و وابستگان و فريب‌خوردگان، در تمام عرصه‌هاي اجتماع ـ از جمله مطبوعات، نشريات، ديگر رسانه‌ها،

دبيرستانها و دانشگاهها ـ در اين زمينه فعاليت مي‌كنند، و به اين تشكيك و تضعيفها دامن مي‌زنند.

 

عناصر اصلي فرهنگ

پيش از پرداختن به شگردهاي دين ستيزانِ جديد در عرصة فرهنگ، ضروري است تا قدري عناصر اساسي فرهنگ، يا به عبارت ديگر، عرصه‌هاي اصلي تهاجم فرهنگي را واكاوي كنيم.

فرهنگ، مقوله دامن‌گستر است كه تعاريف پرشماري از آن ارائه كرده‌اند. يكي از اين تعريفها، فرهنگ را مجموعه مايه‌هايي مي‌داند كه رفتار انسان را از رفتار حيوانات مشخص و ممتاز مي‌سازد.

به طور كلّي، سه عنصر يا سه بخش اساسي مي‌توان براي فرهنگها برشمرد:

اول، شناختها و باورها؛

دوم، ارزشها و گرايشها؛

سوم، رفتار‌ها و كردارها.

براي تغيير دادن فرهنگ يك جامعه نيز، مهم‌ترين عرصه‌هايي كه مي‌بايد ديگرگون شوند، همين سه بخش اساسي‌اند:

الف. شناختها و باورها: در اين حوزه، بينش افراد دربارة خداوند، جهان و انسان بايد تغيير كند.

ب. ارزشها و گرايشها: گذشته از شناختهايي كه انسانها دربارة هر چيز دارند، ضروري است در زندگي آنان ارزشهايي نيز مطرح باشد؛ زيرا زندگي بدون اعتقاد به يك سلسله ارزشها، شكل انساني پيدا نمي‌كند. زندگيِ آدمي، زماني از زندگي ساير حيوانات متمايز خواهد بود كه خوب و بد در آن مطرح باشد. كساني كه اعمالي را به دليل خوب بودن آنها انجام مي‌دهند و كارهايي را به

سبب ناپسند بودنشان وا مي‌نهند و به ارزشهايي انساني پاي‌بندند. اما جوامع، از نظر شناخت خوب و بدها، و ارزش‌ و ضد ارزش‌ها با هم اختلاف دارند، و اين اختلافها به نوبة خود موجب تفاوت در فرهنگهاي آنهاست.

ج. رفتارها و كردارها: وقتي باورها و ارزشها دستخوش دگرگوني شوند،‌ رفتار‌ها نيز خودبه‌خود تغيير مي‌كنند. از اين روي، كساني كه مي‌خواهند به فرهنگ جامعه‌اي هجوم برند، مي‌كوشند تا در ساحَتهاي فوق دگرگونيهايي متناسب با اهداف خود ايجاد كنند تا به اين ترتيب الگوهاي رفتاريِ افراد آن جامعه را تغيير دهند.

 

مظاهر و ترفندهاي فرهنگ ستيزي

ترويج شك‌گرايي و نسبيت در حوزه باورها

شگردهايي كه دشمنانِ فرهنگِ ديني به كار مي‌برند بسيار متنوع‌اند؛ ولي همان طور كه پيش از اين اشاره شد تمامي آنها در سه حوزة باورها و ارزشها و رفتار‌ها قابل اندراج‌اند. آنان در حوزة باورها مي‌كوشند تا نگرش جامعه را دربارة خدا، هستي و انسان تغيير دهند؛ به اين ترتيب كه روح، فرشته،‌ وحي، مبدأ، معاد، آفريدگار، و... را افسانه و خرافه قلمداد كنند و آنها را حاصل خيال‌بافيهاي تاريخيِ انسان بشمارند. چنين فعاليتهايي اگر با بستر‌سازيهاي مناسب صورت گيرد بسيار مخرب است و به‌خصوص مي‌تواند در ذهن نسل جوان و نيز كساني كه ارتباط قلبي و معنوي وثيقي با عالم ماوراي ماده برقرار نساخته‌اند تأثير بگذارد.

امروزه در دنياي غرب اعتقاد به آنچه غيرمحسوس و تجربه‌ناپذير است ردّ مي‌شود و معتقدان به ماوراي طبيعت، خرافاتي و ايدئاليست قلمداد مي‌گردند. گذشته از اين، اگر كسي هم به چنين اموري اعتقاد داشته باشد نبايد بر آنها تعصب ورزد. آدمي نمي‌تواند به چيزي يقين پيدا كند؛ چراكه اصلاً امر باور

كردني در عالم وجود ندارد. همچنين به فرضِ اعتقاد يافتن به چيزي،‌ هيچ كس حق ندارد ديگران را به پذيرفتن عقيدة خود فراخواند.

دين، سلسله پندارهايي است در حيطة زندگي شخصيِ افراد و هر كس آزاد است هر اعتقادي داشته باشد، و هرگز نبايد در اعتقادات ديگران دخالت كرد؛ چراكه اولاً، استدلالهاي فلسفي و تعقلي بي‌اعتبارند و فقط دلايل حسي و تجربي قابل اعتنايند؛ ثانياً، اگر مقصود از دليل‌آوريها و جست‌وجوها نيل به يقين و كشف واقعيت است، اين امر هرگز تحقق نخواهد يافت. حقيقت و يقين، اموري كشف‌ناپذير و دست‌نيافتني‌اند و انسان هرگز نمي‌تواند از چنگ ترديد رهايي يابد!

در فرهنگ غرب «دگماتيست» به كسي مي‌گويند كه اعتقاداتي جزمي دارد و حاضر نيست از آنها دست بردارد. اين اصطلاح امروزه در غرب بار ارزشي منفي دارد. همچنين از سويي، اساساً اعتقاد به مسائل ماوراي طبيعي، موهوم و خرافي تلقي مي‌‌شود. اينك، با توجه به تبليغات فراگيرِ ارزشها و مباني فرهنگي غرب در جوامعي مانند ايران، ترويج اين‌گونه گزاره‌ها، به كمك شيوه‌هاي جذاب و در صورتهايي آراسته، مي‌تواند ذهن جوانان پرسشگرِ ما را به خود معطوف و مجذوب سازد. اين در حالي است كه قرآن در توصيف پرهيزكاران مي‌فرمايد: والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون؛(1) «و آنان كه به آنچه پيش از تو فرو فرستاده شده،‌ ايمان مي‌آورند و به جهان واپسين بي‌گمان باور دارند»، و به اين ترتيب اعتقاد جازم به وحي و عالم غيب و ملكوت را از نشانه‌هاي متقين مي‌شمارد، و همچنين در نكوهش برخي مردمان مي‌فرمايد: بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُون؛(2) «بلكه دانش آنان دربارة جهان پسين به پايان رسيده است بلكه از آن در شك‌اند، بلكه از [دانش و دريافتِ] آن كورند».


1. بقره (2)، 4.

2. نمل (27)، 66.

اين نگرشِ غرب در حوزه باورها، سابقه‌اي ديرين دارد و از حدود قرن پنجم پيش از ميلاد آغاز شده است. 25قرن پيش از اين، گروهي از متفكرانِ‌ يونانِ باستان كه خود را «سوفيست» (حكيم) مي‌خواندند، به حقايق ثابت باور نداشتند و هيچ چيزي را قابل شناختِ يقيني نمي‌شمردند. اينان معتقد بودند كه حقيقتي وراي انديشه انسان وجود ندارد، و حقيقت براي هر كس امري فردي و شخصي است. در برابر اين گروه، همواره انديشمنداني بودند كه شناخت حقيقي را براي انسان امري ممكن مي‌دانستند. از اين ميان، گروهي راه رسيدن به اين شناخت را تجربة حسي مي‌شمردند و گروهي ديگر در اين زمينه از نيروي عقل مدد مي‌جستند.

اين نزاع تا به امروز ادامه يافته و سرانجام شك‌گرايان بر ديگران غالب آمده‌اند. شك‌گراييِ امروز به اين صورت بروز كرده است كه بيشتر دانشمندان علوم انساني معتقدند «شناخت» امري نسبي است، يا «واقعيت» همان چيزي است كه گرايش علميِ رايج آن را افاده مي‌كند. در اين زمانه، تنها عدة بسيار اندك‌شماري معتقدند شناختِ حقيقيِ مطابق با واقع علمي يا مطابق با نفس الامر براي آدمي،‌ ميسور است.

 

قرائتهاي مختلف دين

افزون بر تشكيكهاي فراگيري كه تاكنون در زمينة اصلِ‌ شناخت و امكان معرفت حقيقيِ مطابق با واقع صورت گرفته است، امروزه شبهة خطرناك ديگري به نام «قرائتهاي مختلف از دين» پديد آمده است. اين شبهه، مبتني بر نظريه‌اي فلسفي است كه تفاهم واقعي ميان انسانها را ناممكن مي‌داند. يعني وقتي كسي سخني مي‌گويد يا نظريه‌اي را بيان مي‌كند، خودِ او، يكي از كساني است كه برداشتي از سخنِ خودش دارد، و ديگران نيز برداشت يا برداشتهايي ديگر از سخن او خواهند داشت.

به عبارت ديگر مسئله فهميدن و انتقال معنا از الفاظ يا گزاره‌ها، فقط به مقصود گوينده بستگي ندارد، بلكه امر مشتركي ميان گوينده و شنونده است،‌ و الفاظ به تنهايي نمي‌توانند مرادِ گوينده را به مخاطب منتقل سازند.(1)

با اين مبنا، هر كسي بر اساس پيش‌دانسته‌هاي خود، از يك گزاره معنايي را برداشت مي‌كند، و بشر از آنجا كه ذهنياتي پيشيني دارد و اين ذهنيات نيز در افراد مختلفْ متفاوت است، هرگاه به قصد فهم سخن يا متني تلاش كند، ذهنيات او نيز در اين فهم اثر مي‌گذارد.

در نتيجه هر كلامي فهمهاي متعددي، برابر با تعداد فهم‌كنندگانِ آن خواهد داشت، و همگيِ آنها نيز درست خواهند بود. بر اين اساس، نمي‌توان كلامي سراغ داد كه همه مردم ـ هر چند هيچ غرض سوئي هم نداشته باشند ـ معناي واحدي از آن بفهمند،‌ و فرض فهمِ معناي واحد ناممكن است.(2)

اين مبنا را همچنين براي ضربه زدن به فرهنگ ديني و اساس شريعت،‌ در حوزة آموزه‌هاي وحياني نيز سرايت داده‌اند. بر اين اساس،‌ آدمي از وحي الهي حقيقت واحد و ثابتي درك نمي‌كند و حتي خودِ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز به اين دليل كه يك انسان است، در حقيقت، فهم و برداشت خود را به نام قرآن براي مردم بيان كرده است. به اين ترتيب، فهم رسول(صلى الله عليه وآله) نيز فهمي شخصي و


1. در اين زمينه بايد توجه داشت كه اولاً، گرچه نمي‌توان احساسات دروني خود را عيناً به ديگري منتقل كرد، از راه ذكر قراين و آثار و لوزام، اين احساسات قابل شناساندن است؛ ثانياً، آيا مي‌توان پذيرفت كه در زمينة مباحث رياضي، منطقي، فلسفي و ديگر علوم، از طريق الفاظ و گزاره‌ها نمي‌توان معاني را به ديگران منتقل ساخت؟

براي آشنايي بيشتر با اين نظريه و نقد آن مراجعه كنيد به: محمّدتقي مصباح يزدي، تعدّد قرائت‌ها، نگارش غلامعلي عزيزي‌كيا، ص 53 ـ 59.

2. براي آشنايي بهتر با اين نظريه مراجعه كنيد به: عبدالكريم سروش، قبض و بسط تئوريك شريعت، ص 301، 302، 348، 487.

متناسب با ذهنيت و شرايط خاص زماني و مكانيِ وي بوده، ‌كه به صورت اين الفاظ وآيات بيان گرديده است.(1)

بنابر‌اين نمي‌توان قرآن را وحيِ ناب الهي دانست؛ بلكه قرآن كلام پيامبر است.(2) پس نتيجه‌ آنكه،‌ دين قرائتهاي مختلف و صحيحي دارد و هر فرد مي‌تواند قرائتي خاصِ خود از آن داشته باشد. قرائت‌ و برداشت هر كسي محترم است و از اين جهت هيچ ‌كس مؤاخذه نخواهد شد.

به اين ترتيب دشمنان فرهنگ دين با اين ترفند خطرناك راه هرگونه تحريف و بدعت در آموزه‌هاي وحياني را باز مي‌كنند و با طرح نسبيت معرفت باب هجوم فرهنگي به تمام باورها و ارزشهاي ديني را مي‌گشايند.

 

قبض و بسط معرفت ديني

گام ديگري كه در ميدانِ هجمه به باورهاي ديني برداشته شده، طرح نظرية سَيَلان يا عدم ثبات معرفت ديني است. بنا بر اين نگره، ‌يك فرد ممكن است از يك نصّ ديني برداشتي داشته باشد، اما با گذشت زمان و بروز برخي عوامل ـ نظير افزوده شدن بر اطلاعات علميِ وي ـ معرفت او دربارة همان نصّ ديني تغيير كند و آن شخص از آن متن چيز ديگري دريابد. به همين ترتيب، اين وضع مي‌تواند دربارة امّتها و ملّتهاي مختلف،‌ در زمانهاي گوناگون صادق باشد.


1. ن.ك: نصر حامد ابوزيد، مجله كيان، شماره 54، ص 13ـ 14؛ عبدالكريم سروش، مجلة ‌كيان، شمارة 52، ص 58.

2. در مقابل اين نظريه، قرآن كريم مي‌فرمايد: وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي*إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي؛ «و [پيامبر] هرگز از سَرِ هوس سخن نمي‌گويد، اين سخن، جز وحيي كه وحي مي‌شود نيست» (نجم،‌3ـ4)؛ تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ *وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيٌنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيل لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِين * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِين؛ «[پيام] فرود آمده‌اي است از جانب پروردگار جهانيان، و اگر او پاره‌اي گفته‌ها به ما بسته بود، دست راستش را سخت مي‌گرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره مي‌كرديم» (حاقه،‌43ـ46). براي آشنايي بيشتر اين نظريه و نقد آن،‌ مراجعه كنيد به: محمّدتقي مصباح يزدي، تعدّد قرائت‌ها، نگارش غلامعلي عزيزي‌كيا، ص 61ـ85.

هواداران نظريه مزبور براي اثبات اين مدعا از يافته‌ها و استنباطهاي فلسفي،‌ روان‌شناختي، جامعه‌شناختي و روان‌شناسيِ اجتماعي مدد مي‌گيرند و از اين طريق مي‌كوشند تا دين را طبق آرا و خواسته‌هاي خود تفسير كنند.

بر اين اساس، نظر به اينكه فهم ديني تابع مجموعه‌اي از علوم ديگر است و هر تغييري در اين علوم بر معرفت ديني اثر مي‌گذارد، و نيز با توجه به اينكه علوم تجربي در معرض خطا و اشتباه‌اند، نتيجه گرفته مي‌شود كه در فهم ديني نيز خطا و اشتباه راه دارد؛ و حتي انبياي الهي نيز ـ با توجه به اينكه از ابناي بشرند ـ فهم بشري دارند و معرفتشان درباره دين تابع ذهنيات و پيش‌داوريهاي آنان است، و فهم آنان از وحي الهي تفسيري بشري و حصولي از امر نازل شدة خداوندي است. به اين ترتيب با افزوده شدن بر اندوخته‌هاي علميِ بشر طيِّ قرون و اعصارِ گذشته و آينده، پيش‌داوريها و ذهنيتهاي او دقيق‌تر و به واقعيت نزديك‌تر مي‌شود و در نتيجه فهم او از نصوص ديني ـ كه صامت،‌ نيازمند تفسير و از جنس علوم حضوري‌اند ـ تصحيح مي‌گردد. نتيجة اين نگره آن خواهد بود كه حتي پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تلقي و ابلا‎‎غ و تفسير وحي اشتباه مي‌كرده، و چه بسا پس از كشفيات روز‌آمد و فراگير معاصر، ‌دانشمندانِ امروز وحي الهي را بهتر از برگزيدة خدا بفهمند و تفسير كنند! بنابراين، تعاليم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، همگي از مرتبة اعتبارِ يقيني‌شان فرو مي‌افتند، و ايمان و يقينِ مسلمين به متن وحي و سيره و سنّت رسول(صلى الله عليه وآله) و جانشينان معصومش به شك و ترديد و ابهام تبديل مي‌شود.

هواخواهان اين نظريه مي‌گويند با وجود اينكه حقيقت و گوهر دين امري ثابت و تغيير ناپذير، و نزد خداوند است، علمِ ما آدميان هرگز بدان احاطه نمي‌يابد و پيامبر نيز آنچه بدو القا شده با فهم بشريِ خود دريافته است و امكان خطا در آن راه دارد. بر اين اساس درك انديشمندان ديني، به طريق اولي در معرض اشتباه و كج‌فهمي قرار دارد و هيچ ضمانتي براي صحت اين

معرفت وجود نخواهد داشت. نتيجه آنكه هر كسي دين را با فهم شخصي خود درك كرده و هيچ كس حق ندارد در اين زمينه با ديگري مناقشه و سخت‌گيري كند؛ حتّي موحدان هم بر مشركان برتري ندارند و هر كسي تابع ذهنياتي است كه عرف و عادات و رسوم و علوم براي وي به ارمغان آورده‌اند.(1)

 

تهاجم در حوزة ارزشها

دومين ميدانِ ستيز با فرهنگ دين، عرصة ارزشهاست. پس از هجومهايِ ويرانگري كه در عرصة باورها صورت مي‌گيرد و حاصل آن سست شدن ايمان و يقين امّت مسلمان و به‌خصوص نسلهاي نوجوان و جوان است، نوبتِ تاختن به ارزشها و گرايشهاي آنان فرا مي‌رسد.

 

اعتباري خواندن ارزشها

دربارة هويت واقعي انسان و استعدادها و تواناييهاي او ديدگاههاي متفاوت و بلكه متضادي مطرح شده است. در يك ديدگاه، انسان موجودي كاملاً آزاد و مستقل انگاشته مي‌شود كه براي شناخت سعادتِ خويش و راه رسيدن به آنْ خودكفاست؛ او موجودي است داراي قدرت مطلق، و رها از قيد و بند هر گونه تكليف و الزام خارجي. در ديدگاه دوم، انسان از قدرت شناخت لازم، و نه كافي،‌ براي رسيدن به سعادت واقعي برخوردار، و نيازمند راهنماييِ الهي است. او تحت تدبير و هدايت قدرتي ماورايي قرار دارد و براي نيل به مقصود نهايي خويش از جانب خدا و به وسيلة پيامبران تكاليف و الزامهايي بر عهده دارد.

نگرة نخست از اين دو ديدگاه را «انسان‌مداري» يا «اومانيسم» نام نهاده‌اند. اين ديدگاه در پايان قرن سيزدهم ميلادي در جنوب ايتاليا شكل


1. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه مراجعه كنيد به: محمّدتقي مصباح يزدي، چكيده‌اي از انديشه‌هاي بنيادين اسلامي، ترجمه و تدوين حسينعلي عربي و محمّدمهدي نادري قمي، ص 31 ـ 43.

گرفت و پس از آن به سراسر غرب سرايت كرد؛ و مي‌توان گفت يكي ازعناصر اصلي فرهنگ جديد غرب به شمار مي‌آيد.

عقل‌گرايي و اعتقاد به خودكفايي عقلِ انساني در شناختِ خود، هستي، سعادت واقعي و راه رسيدن به آن از جمله مؤلفه‌هاي اساسيِ اومانيسم است. انسان‌مداران بر آن‌اند كه هرچه از طريق عقل بشري قابل كشف نباشد، وجود ندارد، و به همين دليل، هر امرِ ماوراي طبيعي نظير خدا، وحي، معاد، و فرشتگان را ـ آن‌چنان كه در بينش ديني مطرح است ـ ادّعاهايي اثبات ناپذير مي‌دانند. آنان در بُعد ارزشها نيز معتقدند كه همه چيز از جمله قواعد اخلاقي،‌ ساخته و پرداختة ذهن بشر است.

اومانيستها انسان را موجودي مي‌دانند كه آزاد به دنيا آمده و بايد از هر قيد و بندي جز آنچه خود مي‌خواهد رها باشد. او بايد آزادي خود را در جامعه و طبيعت تجربه كند و خود به تنهايي بر سرنوشت خويش حاكم باشد. بر اين اساس آدمي فقط حق دارد، نه تكليف، و نتيجة‌ چنين نگرشي آن مي‌شود كه ارزشهاي اخلاقي نيز مي‌بايد با خواست او تطبيق يابند و تغييرپذير و نسبي باشند.(1)

يكي از مكاتب‌ انسان محور، كه امروزه در غرب رواج بسيار دارد «پوزيتويسم» است. آموزه‌هاي اين مكتب، به گونه‌اي فراگير، در زمينة هر يك از رشته‌هاي علوم انساني آثار و نتايجي خاص دارد. پوزيتويستها معتقدند تنها اموري ارزش علمي دارند كه قابل حس و تجربه باشند. آنان حتي پاي از اين فراتر نهاده، گزاره‌هاي غير تجربي را اساساً بي‌معنا مي‌شمارند.

«پوزيتويسم» در زمينة اخلاق مدعي است «خوب» آن است كه مردم آن را «خوب» مي‌دانند و «بد» نيز همان است كه مردم «بد» مي‌شمارند، و هيچ معيار و ملاكي براي آنچه در ميان مردم وجود دارد و آنان مي‌پسندند و اعتبار مي‌كنند وجود ندارد، و در وراي پسند و اعتبار مردم هيچ‌ چيز ديگري قابل


1. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه مراجعه كنيد به: محمود رجبي، انسان شناسي، ص 37 ـ 47.

اثبات نيست. آنچه در اين باره مي‌توان به مثابة واقعيتِ قابل دفاع پذيرفت، تنها همين است كه ارزشها، چيز‌هايي هستند كه انسانها اعتبار مي‌كنند.

اگر به جوامع گوناگون نظر كنيم، و دوره‌هاي مختلف تاريخ را در نظر بگيريم به اين واقعيت پي مي‌بريم كه در هر يك از آنها، سلسله‌ اموري خوب تلقي مي‌شده‌اند كه «بايد» انجام مي‌شدند، و نيز مجموعه كارهايي بد قلمداد مي‌شده كه مي‌بايست همگان از آنها پرهيز مي‌كردند. اما اين بد يا خوب شمردنها، همگي از عواملي اجتماعي، رواني، ... و در شرايط زماني و مكاني خاصي برمي‌خاستند، و در حقيقت، ‌اين عوامل و شرايط بودند كه چنين گرايشهايي را بر مي‌انگيختند. اين گرايشها خود، ملاك قطعي و ثابتي ندارند و بدين روي ممكن است امروز جامعه‌اي كاري را خوب بداند ولي روزي ديگر در آن جامعه همان عمل زشت تلقي شود، يا در دو جامعة‌ مختلف يك عملِ خاص دوگونه ارزش متضاد داشته باشد. بنابراين خوبي و بدي، ملاكي واقعي و ثابت ندارند، و عوامل و شرايط‌اند كه گرايشهاي روانيِ خاصي را در مردم ايجاد مي‌كنند. اين فراگردها قابل فرموله كردن نيستند و رابطه‌اي منطقي نيز ميان آنها نمي‌توان برقرار ساخت. اجمالاً مي‌توان ديد كه احساسي در اجتماعي پديد مي‌آيد و مردم چيزي را مي‌پسندند و آن را محترم شمرده، زيبا تلقي مي‌كنند. به همين ترتيب روزي نيز ممكن است در همين زمينه، نظر آنان تغيير كند و آن چيز را ناپسند بشمارند.

گاه نيز در جامعه‌اي بين برخي گروهها اختلاف نظر‌هايي پديد‌ مي‌آيد و ميان خواسته‌هاي آنان تعارضاتي پيدا مي‌شود، و در نهايت، بسته به اينكه شرايط اجتماعي بيشتر با كدام يك از اين گروهها همراه باشد ممكن است گرايشهاي آن گروه غالب آيد و «خوب» تلقي شود، و ديگر گرايشها كنار روند. بنابراين از نظر پوزيتويستها، هيچ عملي ذاتاً قبيح نيست و خوبي و بدي، ملاك و معيار ثابت و تغيير ناپذيري نزد عقل ندارند.

از همين روست كه در كشوري همچون كانادا، حدود 40 سال قبل ـ به دليل رعايت عفت ـ پوشيدن لباسهايي با آستين كوتاه در معابر عمومي، حتي براي مردان جرم محسوب مي‌شد؛ اما امروزه در پايتختِ همان كشور، بزرگ‌ترينِ راه‌پيماييها در جانب‌داري از همجنس‌بازي و قانوني كردنِ آن برگزار مي‌شود.

به اين ترتيب پوزيتويسم اخلاقي، با نسبي‌گرايي مطلق در حوزة ارزشها، تنها معيار خوبي يا بدي را خواست و سليقة انسانها مي‌شمارد. اما بايد ديد فرهنگ اسلام در اين زمينه چه مي‌گويد.(1)

خداوند در قرآن كريم مي‌فرمايد:

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا *فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا؛(2) سوگند به نفْس و آن كسي كه آن را درست كرد؛ سپس پليدكاري و پرهيزكاري را به آن الهام كرد، كه هر كس آن را پاك گردانيد، قطعاً رستگار شد، و هر كه آلوده‌اش ساخت قطعاً بازنده شد.

از آياتي نظير آنچه ذكر شد، بر مي‌آيد كه ديدگاه اسلام در باب خاستگاه اخلاق دقيقاً بر خلاف پوزيتويسم اخلاقي است. اسلام معتقد است خوبيهاي اخلاقي، آثاري واقعي در نفس دارند و موجب رشد و تكامل نفس مي‌شوند و استعداد‌هاي نهفته در آن را شكوفا مي‌سازند و آدمي را به هدف آفرينش او نزديك مي‌كنند. اين يك واقعيت است و برخاسته از قراردادهاي ميان انسانها و تابع سليقة آنان نيست. يعني همان‌طور كه بعضي چيزها واقعاً بدن را بيمار و مسموم مي‌كنند، برخي رفتارها حقيقتاً موجب آسيب ديدگي و هلاكت روح مي‌شوند و آن را به عذاب و شقاوت و بدبختي و دوري از خدا گرفتار مي‌سازند؛


1. براي آشنايي بيشتر با پوزيتويسم و نقد آن مراجعه كنيد به: محمّدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج 1، درس 16.

2. شمس (91)، 7ـ10.

و همان گونه كه بعضي غذاها جسم‌ آدمي را توانمند و شاداب مي‌كنند، برخي اعمال موجب رشد و تعالي و سُرورِ جان او مي‌شوند؛ براي مثال ياد خدا، صداقت، بردباري، سخاوت، و علوم نافع، براي روح انسان همچون غذا هستند و جان آدم بر اثر تغذيه از آنها رشد و نمو مي‌كند، و گرايشهاي پليد و پست حيواني، مانند شهوت‌پرستيها، خودخواهيها و حسدورزيها، آفتهايي خطرناك و كشنده براي روح انسان‌ به شمار مي‌آيند. بنابراين از منظر اسلام ـ درست در مقابل پوزيتويسم اخلاقي ـ ملاك خوبي و بدي، يك سلسه امور واقعي هستند كه به سعادت و شقاوت انسان باز مي‌گردند و در نهايت با روحِ خودِ او ارتباط مي‌يابند.

 

تساهل و تسامح

ارزشها و گرايشها، بنا بر آنچه انسان‌مداران و از جمله پوزيتويستها پذيرفته‌اند، تابع عوامل رواني و اجتماعي و در نهايت پيرو خواست و ميل انسان‌اند، و در نتيجه از حقيقت ثابت و تغيير ناپذيري وراي ما آدميان حكايت نمي‌كنند. تمام گزاره‌هاي ارزشي،‌ و احكامي كه ناظر به وجوب و حرمت يا سزاواري و ناسزاواري يا حسن و قبح‌اند تنها نمودهايي از رغبتها،‌ علاقه‌ها و احساسات درونيِ ما هستند. بنابراين احكام و بايدها و نبايدهاي ديني نيز از جمله اعتبار‌هايي هستند كه حقيقت و واقعيتي ندارند. اين نگرش به احكام ارزشي و ديني، چالشهاي فراواني را در زمينه‌هاي گوناگوني همچون اخلاق،‌ احكام اجتماعي،‌ مسائل عبادي و شرعي فراروي مي‌نهند.

يكي از نتايج چنين ديدگاهي، تساهل و تسامح در ارزشها و گرايشهاست. اگر ارزشها حاصل ميل و سليقة انسان،‌ و تابع قرارداد و اعتبار افراد يا جامعه بوده، هيچ پشتوانه حقيقي و خارجي‌اي نداشته باشند، هرگز نمي‌توان بر درستيِ يك ارزش‌ در برابر ارزشي ديگر دليلي اقامه كرد و از حُسن و قبح

اعمال سخني به ميان آورد. بنابراين ممكن است پيروان يك دين چيزي را خوب بدانند و پيروان ديني ديگر همان را زشت و ناپسند بشمارند و آن را تخطئه كنند، و از اين جهت، هيچ يك از آن دو نمي‌توانند بر ديگري سخت‌گيري كنند. بر اين اساس جنگ و خشونت و مبارزه به خاطر امور ارزشي بي‌معنا و خطا خواهد بود و كسي نبايد بر سر مسائلي كه اساساً بر هيچ واقعيت عيني و خارجي‌اي استوار نيستند با ديگران محاجّه يا ستيز كند. بديهي است تنها راهي كه براي دفاع از باورها و ارزشها باقي مي‌ماند ايجاد تفاهم از طريق گفت‌وگو،‌ و مماشات با تمام مخالفان و حتي دشمنان است،‌ و نيز آشكار است كه با پذيرش اين ديدگاه، بسياري از باورها و ارزشهاي كليديِ اسلام، نظير جنگ با دشمنانِ دين و شهادت و جانبازي براي حفظ ارزشها از اين فرهنگ الهي رخت برمي‌بندند.

اما قرآن كريم در اين زمينه مي‌فرمايد:‏

وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِين؛(1) و چه بسيار پيامبراني كه همراه او توده‌هاي انبوه، كارزار كردند؛ و در برابر آنچه در راه خدا بديشان رسيد، سستي نورزيدند و ناتوان نشدند، و تسليم [دشمن] نگرديدند، و خداوند شكيبايان را دوست دارد.

كلمات نخستينِ اين آيه، از فراوانيِ شمار پيامبراني حكايت مي‌كند كه براي خدا و به خاطر بر پا داشتن ارزشهاي دين قيام كرده‌اند،‌ و بسياري از دين‌داران نيز در ركاب آنان جنگيده‌اند.

همچنين پاره‌اي از آيات قرآني، مؤمنان را به ستيز با دشمنان دين تحريص و تشويق مي‌كنند. براي مثال:

قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ


1. آل عمران (3)، 146.

صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِين؛(1) با آنان بجنگيد؛ خدا آنان را به دست شما عذاب مي‌‌كند و رسوا مي‌سازد، ‌و شما را بر ايشان پيروزي مي‌بخشد و دلهاي گروه مؤمنان را خنك مي‌گرداند.

در آيه‌اي ديگر آمده است:

إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ وَالْقُرْآن...؛(2) در حقيقت خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاي] اينكه بهشت براي آنان باشد، خريده است؛ همان كساني كه در راه خدا مي‌جنگند و مي‌كشند و كشته مي‌شوند. [اين] به منزلة وعدة حقي در تورات و انجيل و قرآن بر عهدة‌ اوست... .

و باز در آيه‌اي براي معرفي ياران پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرموده است:

مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُم؛(3) محمّد(صلى الله عليه وآله) پيامبر خداست و كساني كه با اويند، بر كافران سخت‌گير [و] با هم ديگر مهربان‌اند... .

آيه‌اي ديگر مؤمنان را به جهاد و جنگ در راه خدا و براي نجات مستضعفان از دست ستمگران فرا مي‌خواند:

وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيراً؛(4) و چرا شما در راه خدا [و در راه نجات] مردان و زنان و كودكانِ مستضعف نمي‌جنگيد؟


1. توبه (9)،‌14.

2. همان،‌ 111.

3. فتح (48)، 29.

4. نساء (4)، 75.

همانان كه مي‌‌گويند: «پروردگارا، ما را از اين شهري كه مردمش ستم‌پيشه‌اند بيرون ببر،‌ و از جانب خود براي ما سرپرستي قرار بده، و از نزد خويش ياوري براي ما تعيين فرما».

اين آيه و آيات فراوان ديگري گواهِ آن‌اند كه جنگ و جانبازي در راه خدا و كارزار با دشمنانِ دين، در تاريخِ ديرينِ انبياي الهي ريشه دارد، و خداوند دوستدار كساني است كه در اين ميدان پاي مي‌نهند و در اين امر سستي نمي‌ورزند و از خود ضعف نشان نمي‌دهند.

ايثار جان براي حفظ و بقاي ارزشها، در سيره امامان معصوم(عليهم السلام) نيز سابقه‌اي بس درخشان دارد، و قيام عاشورا و شهادت امام حسين(عليه السلام) و فرزندان و برادران و يارانش در راه دين، يكي از بزرگ‌ترين الگوهاي عملي در فرهنگ شيعه است؛ چنانكه فرموده‌اند: فَلَكُمْ فِيَّ اُسوة؛(1) «من الگويي براي شما هستم».

بنابراين ستيز با دشمن و دفاع از كيان مسلمين و ارزشهاي دين، امري معقول و مشروع است و در كنار بسط رحمت و رأفت، يك اصل اساسي در فرهنگ قرآني به شمار مي‌آيد. بديهي است عمل به اين دستورات ديني،‌ هرگز به معناي نفي ديگر شيوه‌هاي صلح‌آميز و معقول در فرهنگ اسلامي نيست، و هر يك از احكام و تعاليمِ دين شرايط و اقتضائاتي دارند و هر كدام در موقعيت و جايگاه خود به كار مي‌روند.

 

پيامد‌هاي تساهل و تسامح

سهل‌گيري و سازش در حوزة ارزشهاي ديني از جمله هجمه‌هايي است كه اگر كارگر شود، بسياري از آموزه‌هاي كليدي اسلام و فرهنگ ديني را كه ماية قوت و قدرت جامعه‌هاي مسلمان در برابر دشمنان داخلي و خارجي‌شان مي‌شود تضعيف مي‌كند و از ميان بر‌مي‌دارد؛ آموزه‌هايي كه به مثابة سدّي


1. تاريخ طبري، ج 4، ص 304.

پولادين از مرز‌هاي عقيدتي و جغرافياييِ مسلمين محافظت مي‌كنند و آنها را نفوذ‌ناپذير و شكست‌ناپذير مي‌سازند.

جاي‌گزيني فرهنگ تساهل و تسامح در حوزة‌ ارزشها موجب از ميان رفتن غيرت دينيِ مسلمانان خواهد شد و حقيقت و آرمان بسياري از وقايع و حماسه‌هاي مهم تاريخ اسلام ـ و در نگاهي وسيع‌تر، تاريخ تمام اديان الهي ـ را از درون منقلب و ضايع مي‌كند. تحريف آرمانهاي الهيِ امام حسين(عليه السلام) در قيام بزرگ عاشورا، نمونه‌اي از پيامدهاي ترويج تساهل و تسامح در حوزة ارزشهاست.

بر اساس تعاليم قرآن و شريعت اسلام، همة انبياي الهي(عليهم السلام) و به‌خصوص نبي اكرم(صلى الله عليه وآله) معصوم‌اند و در گفتار و رفتارشان هرگز مرتكب خطا و اشتباه نمي‌شوند،(1) و مسلمانان نيز به دليل همين مصونيت از هر خطايي، آنان را بهترينِ‌ الگوها مي‌دانند و در گفتار و كردار خود به ايشان اقتدا مي‌كنند، و در برابر تصميمات و دستورات ايشان تسليم و فرمانبردارند.(2) اما با وجود اين، طرف‌دارانِ تساهل و تسامح، با تمسك به آموزه‌هاي اومانيسم و پوزيتويسم و دستاوردهاي عصر پست‌مدرنيسم، هرگونه رفتار خشونت‌آميز را تخطئه مي‌كنند و مماشات و گفت‌وگوي صِرف را راه مقابله با هر تهاجمي، از جمله هجوم به ارزش‌ها و باورها مي‌دانند.

بر اين اساس، برخوردهاي قهر‌آميز انبياي الهي با دشمنان دين را نيز نادرست خوانده، عصمت آنان از خطا و اشتباه را به چالش مي‌كشند. براي مثال، هواداران تساهل، رفتار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را با كفار در جنگ بدر، خشونت‌بار و اشتباه قلمداد كرده،‌ مي‌گويند ايشان نمي‌بايست در آن روز با كفار قريش و بني‌اميه مي‌جنگيد،‌ و اگر محمّد(صلى الله عليه وآله) به جاي جنگ و خون‌ريزي،‌ با تساهل و تسامح و گفت‌وگو‌،‌ با آنان از درِ صلح و صفا وارد مي‌شد و با بني‌اميه


1. نساء (4)، 65 و 113؛ احزاب (33)، 21؛ ص (38)، 47؛ جنّ (72)، 27؛ نجم (53)، 2 ـ 4.

2. احزاب (33)، 21 و 36؛ ممتحنه (60)، 4 و 6.

سازش مي‌كرد، فرزندان اميه در كربلا از بني‌هاشم چنين انتقام خونين و خشونت‌باري نمي‌گرفتند و فرزندان رسول خداوند را با آن وضع فجيع به خاك و خون و بندِ اسارت نمي‌كشيدند: «خون به خون شستن محال آمد، ‌محال!» (1) اين بدان معناست كه جنگ ميان امام حسين(عليه السلام) و يارانش با لشكر يزيد و حكومت اموي،‌ تنها يك خون‌خواهي قومي‌ و قبيله‌اي بوده و به دليل برخورد ناصواب و خشنِ يكي از بزرگانِ قبيلة بني‌هاشم با قبيلة بني‌اميه و هم‌پيمانانش رخ داده است. در ماجراي جنگ بدر، قبيلة بني‌هاشم بر قبيله بني‌اميه چيره شد و شماري از اعضاي آن را به قتل رساند، و در عوض مدتها بعد، به سال 61 هجري، امويان نيز در كربلا مجالي يافتند و بر گروهي از بني‌هاشم و حاميانشان تاختند و آنان را به تلافيِ كشتگان بدر كشتند. بنابراين آنچه در كربلا رخ داده امري كاملاً طبيعي و عكس‌العمل خشونتي نابجا بوده است.

اين همه در حالي است كه نگاهي به سخنان امام حسين(عليه السلام) يا ديگر ائمه معصوم(عليهم السلام) هدف قيام حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) ـ و نيز تمام مخاصمات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ديگر انبيا و اولياي الهي با دشمنانشان ـ را روشن مي‌سازد، و خاستگاه اين جنگ و جدالها را نزاع ديرينِ ميان حق و باطل، يا كفر و ايمان ـ و نه خصومت شخصي و خانوادگي و قبيله‌اي ـ مي‌شمارد.

امام حسين(عليه السلام) در اين‌باره مي‌فرمايند:

نَحنُ و بنو اميه اِخْتَصَمْنا في اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ قُلنا صَدَقَ اللهُ و قالوا كذبَ الله؛(2) ما و بني‌اميه بر سر خداوند با هم دشمني ورزيديم: ما گفتيم خداوند راست گفته، و آنان گفتند خداوند دروغ گفته است.

امام صادق(عليه السلام) نيز مي‌فرمايند:

إنا و آل ابي سفيان اهل بيتين تعادينا في الله. قلنا صدق الله و قالوا


1. اكبر گنجي، صبح امروز، 23/1/1378.

2. ابي جعفر محمّد بن علي ‌بن الحسين، الخصال، ص 42 ـ 43.

كذب الله. قاتل ابوسفيان رسول‌الله(صلى الله عليه وآله)، و قاتَل معاوية علي بن ابي طالب و قاتل يزيد بن معاوية الحسين بن علي(عليه السلام)، و السفياني يقاتل القائم(عليه السلام)؛(1) ما و دودمان ابوسفيان اهل دو خاندانيم كه بر سر خداوند با هم پيكار كرديم. ما گفتيم خداوند راست گفت، و ايشان گفتند خداوند دروغ گفت. ابوسفيان با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) جنگيد، معاويه با علي ‌بن ‌ابي‌طالب(عليه السلام) ستيز كرد، و يزيد فرزند معاويه با حسين پسر علي(عليهم السلام) پيكار كرد، و سفياني با قائم [آل محمّد] (عج) به جنگ برمي‌خيزد.

اما به هر روي، هواخواهان نگرة تساهل و تسامح، از تحليلهاي خود نتيجه مي‌گيرند كه خشونت ورزيدن بر سر باورها و ارزشها، كاري ناصواب و بي‌نتيجه است و در اين زمينه هيچ راهي جز گفت‌و‌گو و مدارا با مخالفان و دشمنان وجود ندارد، و بر اين اساس، قيامها و نهضتهاي دين‌خواهانه نظير نهضت پانزدهم خرداد و خونهايي كه در راه پاسداري از اعتقادات و ارزشهاي اسلامي ريخته شده، يك‌سر به خطا و هدر رفته‌اند.

ليكن به رغم تمام اين تبليغات و تلاشها، همچنان كه از گفتار و سيرة معصومان(عليهم السلام) بر مي‌آيد، اگر براي حفظ مباني و ارزشهاي دين، مبارزه و بذل جان و مال و آبروي انسانها ضرورت يابد، مجاهدت در راه خدا يك تكليف، و شهادت در راه حفظ دين، بهترينِ ارزشهاست، و آن‌گاه كه جانِ پاك و بلندمرتبه سيدالشهداء(عليه السلام) و فرزندان و يارانش، اين‌چنين فداي اسلام مي‌گردد،‌ ارزشِ جانهايِ ديگران در قبال دين و پاسداري از ارزشها چقدر خواهند بود؟!

گفتني است، شگردهايي كه در اين بخش بر شمرده‌ شد، تنها بخشي از هجمه‌هاي فرهنگي دشمنان بر ضد باورها و ارزشهاي اسلامي را در بر مي‌گيرند، و پرداختن به تمام ترفندهاي خُرد و كلانِ دين ستيزان، مقام و مجال وسيعي مي‌طلبد.


1. محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 33، ص 165؛ ابي جعفر محمّد بن علي بن الحسين، معاني الاخبار،‌ج 2، ص 328.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org