- مقدّمه
- بخش چهارم:اخلاقاجتماعي-فصل اول كليات
- فصل دوم:ملاكهاى كلى در اخلاق اجتماعى
- فصل سوم:خانـواده
- فصل چهارم:جـامعـه
- فصل پنجم:عدالت و ظلم
- فصل ششم:اصلاح و افساد
- فصل هفتم:وفاى به عهد و اداى امانت
- فصل هشتم:حقوق و مصالح اعضاى جامعه
- فصل نهم:آداب معاشرت
- فصل دهم:ارزشها و اخلاق اسلامى در مورد اموال
- فصل يازدهم:ارزشهاى اخلاقى در گفت و شنود
- فصل دوازدهم:اخلاق اسلامى در برابر با رفتار غير اخلاقى
- فصل سيزدهم:اخلاق بين المللى
فصل سوم
خانـواده
نياز انسان به زندگى اجتماعى
رابطه فرزندان با پدر و مادر
روابط متقابل همسران
مرز حقوق و اخلاق اسلامى
اهداف تشكيل خانواده
نياز انسان به زندگى اجتماعى
زندگىِ اجتماعى و پيوند زندگى هر فرد با افراد ديگر، چنان كه گفتيم، براى آن است كه نيازهاى مادى و معنوى فرد، در جامعه بهتر تأمين مىشود؛ چرا كه بعضى از نيازهاى انسان، تنها در جامعه برآورده مىشود و در زندگىِ فردى برآوردن آنها ممكن نيست و بعضى ديگر هم در زندگىِ فردى به شكلى ناقص برآورده شده و در جامعه به طور كامل برطرف خواهد شد. بنابراين، نتيجه مىگيريم كه ارزش و مطلوب بودن زندگى اجتماعى، در برآوردن نيازهاى مادى و معنوىِ افراد آن، ريشه دارد.
گستردگى و تنوع نيازهاى انسان
نياز افراد به يكديگر را مىتوان به دو بخش عمده تقسيم كرد:
1. نياز انسان به ديگران در هستى و پيدايش خويش؛ مانند نياز فرزند به پدر و مادر. البته نمىخواهيم اين نياز را يك نياز اجتماعى تلقى كنيم، بلكه آن را به عنوان پايهاى براى تنظيم روابط اجتماعى و ملاكى براى تعيين ارزش آنها در نظر مىگيريم؛ يعنى از آنجا كه فرد، در اصل هستىِ خويش نيازمند افراد ديگرى است، ناگزير است به اقتضاى اين نياز، رفتار ويژهاى با آنان داشته باشد.
2. نياز انسان به ديگران در دوران زندگىِ خويش و پس از آن كه متولد شد.
نيازهاى نوع دوم، خود به قسمتهاى مختلفى قابل تقسيمند:
الف) نيازهايى كه فرد، به طور مستقيم، به فرد ديگر دارد؛ يعنى تماس يك انسان با انسان ديگر، خود به خود، اين نوع نيازهاى وى را برطرف مىسازد؛ مثل نيازى كه فرزند به مادر خود دارد. فرزند براى شير خوردن يا نوازش و پرستارى، مستقيماً و بدون واسطه، به مادر خود نياز دارد.
ب) نيازهايى كه با مساعدت و مشاركت ديگران و به وسيله اشياى ديگرى برطرف مىشوند.
نيازهاى اخير را نيز مىتوان به دو دسته تقسيم كرد:
نخست، نيازهاى مادى و نيازهاى مختلف انسان به نعمتها و مواهب طبيعت. اين نوع نيازها را طبيعت با اهداى نعمتها و مواهب مختلف طبيعى به انسان، برطرف مىسازد؛ اما افراد، در ظرف جامعه، براى بهرهمند شدن و استفاده بهتر از آنها لازم است با يكديگر همكارى كنند.
دوم، نيازهاى معنوى است كه افراد از علم و كمالات معنوىِ يكديگر استفاده مىكنند. اين نوع نيازها نيز در جامعه و با كمك ديگران تأمين خواهد شد.
بهترين محيط تأمين نيازهاى انسان
با توجه به انواع نيازهاى افراد به يكديگر كه در بالا ذكر شد، مىتوان گفت كه اصيلترين نيازها در محيط خانواده تأمين مىشود. در محيط خانواده، فرزند نياز تكوينى و مستقيم خود به پدر و مادر را تأمين مىكند و زن و شوهر نياز جنسى و عاطفىِ خود را به وسيله يكديگر برطرف مىكنند.
بنابراين، اعضاى خانواده، علاوه بر همكارى و مشاركت در تأمين نيازهاى خارجى و تعاون براى بهرهمند شدن از نعمتها و اشياى خارجى، به هم، نياز مستقيم دارند؛ مثل نياز جنسىِ همسران به يكديگر و نيازهاى عاطفىِ گوناگون همه اعضا به هم. از اينرو، ما نيز نخستين بخش از مبحث اخلاق اجتماعى را به موضوع خانواده اختصاص مىدهيم.
در محيط خانواده، روابط گوناگونى وجود دارد: روابط ميان زن و شوهر، روابط پدر و مادر با فرزندان و فرزندان با پدر و مادر، و روابط بين فرزندان.
درباره اين روابط، در روايات، مسائل بسيار مفصل و مهمى مطرح شده است؛ اما از آنجا كه بحث ما يك بحث قرآنى است و بنا نداريم كه به تفصيل روايات بپردازيم، همه اين روابط را يكجا در بحث خانواده مطرح مىكنيم و آيات مربوط به هر يك را فهرستوار مىآوريم.
هدف اصلىِ ما در اين بحثها روشن شدن خطوط اصلى مربوط به روابط افراد و جامعه است تا بعد از اين، از ديد عقلانى و روايى نيز مورد تحقيق بيشترى قرار گيرد.
رابطه فرزندان با پدر و مادر
مهمترين رابطهاى كه ممكن است بين دو انسان تحقق پيدا كند، رابطه فرزند با پدر و مادر
است كه نمايانگر وابستگىِ وجود فرزند به وجود والدين او است. در اينجا نمىتوان رابطه متقابل را ملاك ارزيابىِ افعال و رفتار آنها با يكديگر قرار داد؛ زيرا هيچگاه فرزند قادر نيست بر پدر و مادر خود تأثيرى داشته باشد، مانند تأثيرى كه پدر و مادر در پيدايش فرزند خود دارند. وجود فرزند، بستگى به وجود والدين خود دارد؛ ولى وجود پدر و مادر هيچ بستگى به وجود فرزندشان ندارد.
بنابراين، رابطه فرزند با پدر و مادر خود را نمىتوان بر اساس قاعده عدل و قسط ارزشيابى كرد؛ زيرا اساس عدل و قسط بر اين است كه دو نفر يا بيشتر، با هم روابط متقابل، و در نتيجه، حقوق و تكاليف متقابل داشته باشند. هر جا حق و تكليف متقابلى مطرح باشد، يك نوع تأثير و تأثر متقابل نيز وجود دارد؛ اما تأثيرى كه پدر و مادر در به وجود آمدن فرزند خود دارند، به هيچ وجه براى فرزند نسبت به پدر و مادر خويش جبرانپذير نيست. از اينرو است كه خداوند، در قرآن كريم، پيوسته احسان به پدر و مادر را توصيه مىكند و آن را ملاك ارزش، در رابطه فرزند با والدين خود قرار مىدهد. در هيچ آيهاى نداريم كه فرزند بايد با پدر و مادر خود به عدالت رفتار كند؛ زيرا در واقع، در رابطه فرزند با والدين خود، تحقق عدالت، ممكن نيست.
در آيههاى بسيارى به فرزندان توصيه شده كه به پدر و مادر خود احسان كنند و اين نشان مىدهد كه حق پدرومادر برفرزند، چنان بزرگ است كه همانندى در ساير افراد جامعه ندارد.
البته ممكن است پدر و مادر، غير از حق پدرى و مادرى، حقوق ديگرى نيز بر فرزند پيدا كنند كه در ساير افراد جامعه، همانند داشته باشد؛ اما اصل حقوق پدرى و مادرى، در جاى ديگر يافت نمىشود. از اين رو است كه وظايف و تكاليف فرزند نسبت به پدر و مادر نيز در جاى ديگر نظير ندارد.
قرآن كريم درباره حقوق والدين بر فرزندان و وظايف فرزندان نسبت به والدين، تعبيرات جالبى دارد كه اهميت آن را به خوبى روشن مىسازد. خداوند در آيهاى مىفرمايد:
وَاعْبُدُوااللّهَ وَلاَتُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانا(1)
خدا را بپرستيد و به او شرك نورزيد و به پدر و مادر احسان كنيد.
در اين آيه، خداوند به دنبال امر به پرستش خدا و نهى از شرك، بلافاصله احسان به والدين را توصيه مىكند و اين، اهميت فوقالعاده حقوق والدين بر فرزندان را نشان مىدهد.
1. نساء/ 36.
و در آيهاى ديگر مىفرمايد:
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ اَلاّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً...(1).
بگو: بياييد تا آن چه را كه پروردگارتان حرمتش را بر شما لازم دانسته، بر شما تلاوت كنم، اين كه هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد و به والدين خود احسان كنيد... .
و نيز مىفرمايد:
وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ اِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانا(2).
پروردگارت حكم كرده است كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر خود احسان كنيد.
«قضاء» در اينجا به معناى تكليف حتمىِ منجز و مؤكد است. بالاترين تكليفى كه يك انسان دارد، پرستش خدا است و تعبير «قضى»، كه نه تعبير «امر» و نه هيچ تعبير ديگرى به پايه آن نمىرسد، گوياى اين اهميت است. سپس به دنبال آن مىفرمايد: وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْسانا يعنى با همان تعبير «قضى» كه فرمان به پرستش خدا داده بود، با همان تعبير مؤكد و محكم، احسان به پدر و مادر را فرمان مىدهد و اين نشان مىدهد كه احسان به والدين، پس از خداپرستى، مورد فرمان و حكم مؤكد الهى است.
آنچه را درباره آيه بالا گفتيم، سيره عمومىِ قرآن است. از اينرو، در آيههاى ديگر قرآن نيز پيوسته، احسان به پدر و مادر، پس از امر به خداپرستى و نهى از شرك، از مهمترين وظايف اسلامى شمرده شده است؛ اما آيه مورد بحث، از ويژگىهايى برخوردار است و نسبت به اين مسئله، تأكيد بيشترى دارد.
از آنجا كه در قرآن، درباره احسان به پدر و مادر، سفارش فراوان شده، اين توهم پيش مىآيد كه فرزند بايد به طور مطلق، تسليم پدر و مادر باشد. از اين رو، خداوند براى رفع اين توهم مىفرمايد:
وَ وَصَّيْنا الاِْنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَإِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بى ما لَيْسَ لَكَ بِه عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُما(3).
ما انسان را نسبت به پدر و مادرش به نيكى توصيه كرديم؛ ولى اگر پدر و مادر تلاش كردند تا به من از روى جهل، شركورزى، ديگر آنان را اطاعت مكن.
1. انعام/ 151.
2. اسراء/ 23.
3. عنكبوت/ 8.
بنابراين، جمله وَ اِنْ جاهَداكَ... گوياى آن است كه اطاعت از پدر و مادر تا آنجا لازم است كه آنان تو را به كفر نكشانند.
مقارنت اين دو مطلب مىرساند كه تا چه اندازه انسان بايد در برابر پدر و مادر، خاضع باشد.
قرآن و اولويت مادر
آيههاى ديگرى نيز در قرآن هست كه ضمن تأكيد بر بزرگىِ حق والدين و لزوم جبران آن، زحمتهاى طاقتفرسا و جبرانناپذير مادر را گوشزد مىكند.از جمله، در سوره لقمان آمده است:
وَ وَصَّيْنَا الاِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ اُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَ فِصالُهُ فى عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لى وَ لِوالِدَيْكَ إِلىَّ الْمَصِير(1).
انسان را درباره پدر و مادرش توصيه نموديم، (به ويژه) كه مادرش با ضعف و زحمت طاقتفرسا او را در رحم خود پروراند و در دو سال او را شير داد، كه مرا و پدر و مادرتان را شكر و سپاس گزاريد كه حركت شما به سوى من است.
در اين آيه، بر حق مادر تأكيد بسيار شده است؛ چنان كه در روايات نيز حق مادر، بيش از حق پدر تعيين گرديده است. نخست در مورد والدين، هر دو سفارش مىكند؛ اما جملههاى بعد، همگى يادآورىِ حق مادر و زحمتهايى است كه در دوران باردارى، شيردهى و پرورش فرزند مىكشد و هدف، بيان حكمت اين است كه چرا اين همه درباره والدين و به ويژه، مادر توصيه به احسان و نيكى مىكند.
سپس جمله أَنِ اشْكُرْلى وَ لِوالِدَيْك آمده، كه از تعبيرات عجيب قرآن است و در هيچ جاى قرآن، همانندى براى آن سراغ نداريم. خداوند سفارش مىكند كه اول، شكر مرا به جاى آوريد و سپس بلافاصله، سفارش به شكر و سپاس از والدين مىكند. جالب اين است كه در اين جمله، شكر والدين را حتى از شكر خدا جدا نمىكند، بلكه امر به شكر خدا و شكر والدين را با يك فعل، ذكر كرده است كه اين نيز بيش از پيش، اهميت حق والدين را نشان مىدهد.
در انتهاى اين آيه نيز با اندك تفاوتى، همان استثناى آيه قبل را ذكر مىكند كه اگر سعى كردند تا به خدا شركورزى، در اين امر از آنان اطاعت نكن:
1. لقمان/ 14.
وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَصاحِبْهُما فِى الدُّنْيا مَعْرُوفَاً وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَىَّ ثُمَّ اِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُون(1).
پدر و مادرى كه انسان را به شرك دعوت مىكنند و نه اين كه پيشنهاد شرك كنند، بلكه در اين خواسته خود اصرار مىورزند، طبيعى است كه در شرك خود پابرجا هستند. با اين همه، باز هم احسان به آنان را توصيه مىكند و تنها فرمان مىدهد كه در دعوت به شرك از آنان اطاعت نكن؛ اما باز هم بلافاصله، سفارش مىكند كه در دنيا با آنان به نيكى رفتار كن. در آيهاى ديگر آمده است:
وَوَصَّيْنَا الاِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ اُمُّهُ كُرْهَاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهَاً وَحَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً...»(2).
انسان را درباره پدر و مادرش به احسان توصيه نموديم، مادرش به سختى، او را (در خود) حمل كرد و با سختى و مشقت، او را (از شكم) بر زمين نهاد و مدت حمل تا از شير گرفتن او، سى ماه مىشود.
در اين آيه نيز چون آيه قبل، سختىها و رنجهاى مادر به هنگام حاملگى و وضع حمل را يادآورى مىكند تا حق او را كه با توجه به اين مشقتها، از حق پدر بالاتر و بيشتر است، به فرزند گوشزد كند تا هيچگاه او را و حق او را از ياد نبرد.
توصيههاى ويژه، درباره پدر و مادر
آيههايى كه بيان شد، احسان به پدر و مادر را به طور مطلق به همه انسانها توصيه مىكردند؛ اما دسته ديگرى از آيههاى قرآن، احسان به والدين را به فرد يا گروه خاصى توصيه مىكنند و يا كسى را براى اين كار مىستايند.
وَ إِذْ اَخَذْنا مِيثاقَ بَنىإِسرائِيلَ لاتَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانا(3).
به ياد آور آن زمان كه از بنىاسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خدا را نپرستيد و به والدين خود احسان كنيد.
1. لقمان/ 15.
2. احقاف/ 15.
3. بقره/ 83.
خداوند حضرت يحيى را به خاطر صفات خوب او، از جمله، نيكى به والدين ستايش كرده و مىفرمايد:
... و آتَيْنهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً * وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا وَ زَكوةً وَ كانَ تَقِيّاً * وَ بَرّاً بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّارَاً عَصِيّاً * وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّا(1).
يكى از خصلتهايى كه قرآن، آن را از صفات پسنديده حضرت يحيى برشمرده، نيكى كردن او به والدين خود است.
خداوند در قرآن، فرموده است كه حضرت عيسى در گهواره به صورت اعجاز، از نبوت و آينده خود خبر داد و سپس درباره سفارشات مهمى كه خداوند به او كرده، مىفرمايد:
... وَ أَوْصانى بِالصَّلوةِ وَالزَّكوةِ مادُمْتُ حَيّاً * وَ بَرّاً بِوالِدَتى وَ لَمْ يَجْعَلْنى جَبّاراً شَقِيّاً...(2).
... و مرا به نماز خواندن و زكاتدادن و نيكى كردن به مادرم تا وقتى كه زندهام، وصيت نمود و جبّار و شقاوت تبار قرارم نداد.
از آنجا كه حضرت عيسى پدر نداشت، تنها از احسان به مادر، سخن به ميان آورده است.
مصاديقى از احسان به پدر و مادر
از سوى ديگر آيههاى گذشته، از مطلق احسان سخن گفته و احسان خاصى را مطرح نكردهاند. بنابراين، هر نوع احسانى را شامل مىشوند؛ اما در آيههاى ديگرى احسان خاصى را توصيه مىكند؛ از آن جمله، در اين آيه مىفرمايد:
كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَينِ وَاْلأَقْرَبِينَ بِالْمَعْروُفِ حَقّاً عَلَى اْلمُتَّقِين(3).
بر شما اين وظيفه نوشته شده كه هر يك از شما به هنگامى كه مرگش فرا رسيد، اگر بعد از خود، مالى بر جاى نهاده، چيزى از آن را براى والدين و نزديكان خود، به گونهاى خوب وصيت كند كه اين وظيفه، بر پرهيزگاران، ثابت است.
1. مريم/ 12 ـ 15.
2. مريم/ 31 و 32.
3. بقره/ 180.
فقها و مفسران گفتهاند كه اين آيه، پيش از آيههاى ارث نازل شده است و از آنجا كه هنوز حقالارثى براى پدر و مادر تعيين نشده بود، خداوند دستور مىدهد كه فرزند، هنگام مرگ، با وصيت، بخشى از اموال خود را به آنان اختصاص دهد. اما مىتوان گفت كه استحباب وصيت براى والدين، حتى پس از نزول آيههاى ارث نيز به قوّت خود باقى است و آيه بالا نسخ نشده، بلكه وصيت به چيزى بيش از حق الارث، مورد نظر است، به ويژه اگر والدين نيازمند باشند، علاوه بر مقدار ارث، مستحب است چيزى برايشان وصيت شود كه اين، نوعى احسان مالى به والدين است.
بنابراين، شايسته است كه شخص، از ثلث مال خود نيز چيزى علاوه بر حقالارث، براى والدين قرار دهد و اين هم شاهد ديگرى است بر اهميت حق والدين.
خداوند در آيه ديگرى مىفرمايد:
يَسْئَلُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْر فَلِلْوالِدَينِ وَالاَقْرَبِين(1)
از تو مىپرسند: در چه راهى مال خود را صرف كنيم؟ بگو: آنچه را كه صرف مىكنيد، در گام اول، براى والدين باشد و نزديكان و خويشان.
در اين آيه، پيش از همه، نام پدر و مادر را مىبرد كه اگر آنان نيازى داشته باشند، بر همه مقدم هستند.
آيههايى كه تاكنون آورديم، بر احسان مالى تأكيد داشتند؛ اما دسته ديگرى از آيات هستند كه به نوع گفتارى و رفتارىِ احسان نظر دارند؛ مانند اين آيه كه مىفرمايد:
وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ اْلكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلاتَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لاتَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلا كَريماً * وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الْذُّلِّ مِنَ الْرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانى صَغِيرا(2).
و پروردگار تو فرمان مؤكد داد كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر احسان كنيد و چون به پيرى رسيدند، با ايشان با درشتى و دور از ادب سخن مگوى، بلكه سخنان تو با آنها آميخته با احترام باشد و از روى لطف و رأفت در برابر آن دو تواضع و فروتنى كن و دعاگويشان باش و بگو: پروردگار من! والدين مرا مورد لطف خود قرار ده، چنانكه از كوچكى، مرا پرورش دادند.
1. بقره/ 215.
2. اسرا/ 23 و 24.
هنگامه پيرى، دورانى است كه پدر و مادر، ضعيف و از كار افتاده شده و به فرزند خويش نياز حياتى دارند. از اينرو، فرزند اخلاقاً و شرعاً بايد حقوق آنان را به ويژه، در اين موقعيت رعايت كند. پدر و مادر تا جوان هستند، معمولا در امور مالى و غيرمالى، نيازى به فرزند خود ندارند و شايد بيش از فرزند خويش كار و تلاش كنند و حتى، به فرزند خود كمك هم مىكنند؛ اما به هنگام پيرى، ديگر قادر نيستند مانند جوانان، براى زندگى تلاش كنند، به ويژه كه دوران پيرى معمولا با بيمارىها و گرفتارىهاى ديگرى نيز همراه است. طبعاً در چنين موقعيتى، آنان نيازمند كمك و پرستارىِ فرزندان خويش هستند كه بايد با كمال صبر و حوصله انجام گيرد.
در رفتار فرزند با چنين افراد پير و ناتوانى، در بسيارى از موارد، ممكن است فرزند اوقات تلخى، كمحوصلگى و اظهار خستگى كند. قرآن مجيد روى اين موارد، به طور ويژه، تكيه كرده و به انسان توصيه مىكند كه اظهار خستگى نكند و آخ نگويد و طورى نباشد كه پدر و مادر پير او احساس كنند كه فرزندشان از خدمت كردن به آنان خسته شده است: فَلا تَقُلْ لَهُما اُفٍّ وَ لاتَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلا كَرِيما.
سپس مىفرمايد: وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَة. مفسران در توضيح اين جمله ـ كه در فارسى، معادلى برايش نداريم ـ گفتهاند: پرندگان زمانى كه مىخواهند در برابر پرنده ديگر يا در برابر كسى كه به آنها رسيدگى مىكند، خضوع كنند، بالهايشان را روى زمين فرود مىآورند. خداوند در اين آيه مىفرمايد: حالت شما در برابر والدين، بايد همانند حالت چنين پرندهاى باشد، متواضع، فروتن و افتاده باشيد، نه آن كه گردن فرازى كنيد، شانهها را بالا بيندازيد و درشتى و تندخويى كنيد.
روابط متقابل همسران
پس از رابطه فرزند با پدر و مادر، طبيعىترين رابطه انسان، رابطه همسران با يكديگر است كه البته، فرزند هم در واقع، ثمره همين ارتباط خواهد بود؛ اما از آنجا كه رابطه فرزند با پدر و مادر، از اهميت بسيارى برخوردار است، آن را پيش از رابطه همسران، مطرح كرديم.
از يك نظر، رابطه همسران بر رابطه ميان فرزند با والدين تقدم دارد؛ زيرا تا ازدواجى نباشد و رابطه همسران تحقق نيابد، فرزندى به وجود نمىآيد و با نبودن فرزند، پدر و مادربودن هم تحقق نخواهد يافت. همچنين گرچه رابطه ميان والدين و فرزندان، داراى اهميت فراوانى است و تقدم رتبى دارد، اما رابطه همسران نسبت به رابطه با والدين، تقدم زمانى دارد.
در هر حال، بخش ديگرى از اخلاق خانواده، مربوط به روابط زن و شوهر در محيط خانواده است؛ ولى از آنجا كه مباحث اخلاقىِ اين بخش، در قرآن كريم، با بحثهاى حقوقى توأم است، در آغاز لازم است تفاوت ميان احكام اخلاقى و حقوقى را بيان كنيم.
مرز حقوق و اخلاق اسلامى
مسائل حقوقى در بسيارى موارد، با اخلاق ارتباط پيدا مىكنند و بعضى از مسائل، هم جنبه اخلاقى و هم جنبه حقوقى دارند. البته دايره اخلاق اسلامى، مسائل حقوقى را نيز شامل مىشود؛ گرچه بعضى از احكام حقوقى، جنبه اخلاقى ندارند؛ مثلا احكام مربوط به معاملات و قراردادها، احكام وضعىِ خاصى هستند كه مستقيماً با اخلاق ارتباط پيدا نمىكنند.
احكام اخلاقى و حقوقى از چند جهت متفاوتند:
نخست آن كه احكام حقوقى، تنها براى تنظيم روابط اجتماعى انسان در زندگىِ دنيوى است و هدف آن، خواه عدالت باشد يا نظم و يا امرى ديگر، از مرز زندگىِ دنيوىِ انسان فراتر نمىروند، در حالى كه هدف اخلاق اسلامى، فوق هدف حقوقىِ آن است و منحصر در اهداف دنيوى نمىشود.
دوم آن كه احكام حقوقى، ضمانت اجراى دولتى دارد. دولت موظف است كه احكام حقوقى را پياده كند و متخلفان را تحت تعقيب و پىگرد قانونى قرار دهد؛ اما احكام اخلاقى، داراى چنين ويژگى و ضمانت اجراى دولتى نيستند. البته گاهى ممكن است يك حكم، داراى دو جنبه اخلاقى و حقوقى باشد كه در اين صورت، دولت به لحاظ جنبه حقوقىاش به اجراى آن مبادرت مىورزد.
جنبه اخلاقى آن، مربوط به تأثيرات نفسانى و كمالات معنوى است كه در انسان باقى مىگذارد، و ناگزير، مشروط به بعضى شرايط روانى است كه هيچگاه، در محدوده آگاهى و قدرت دولت قرار نمىگيرد تا بتواند آن را اجرا و كنترل كند.
براى محيط خانواده، احكامى وجود دارد كه تخلف از آنها جرم و متخلف، از نظر قانونى، قابل تعقيب است و اين ويژگى، بُعد حقوقىِ اين احكام را نشان مىدهد. اين احكام، مربوط به رفتار ظاهرى اعضاى خانواده است و با هر نيتى كه اجرا شود، از نظر حقوقى، پذيرفته خواهد بود؛ اما همانطور كه گفته شد، قوام ارزش اخلاقى، به انگيزه و نيت شخص بستگى دارد كه اين هم نشانه بعد اخلاقىِ اين احكام است.
پس ممكن است عملى از نظر قانونى و حقوقى، مُجاز باشد، اما از نظر اخلاقى، از آنجا كه با انگيزه و نيت سوء انجام گرفته، نامطلوب و داراى ارزش منفى باشد. حقوق در مورد نيت انسان، در كارى كه انجام مىدهد، نظر خاصى ندارد، بلكه به صرف قانونىبودن ظاهرى، با هر انگيزهاى، مُجاز و بىاشكال است.
البته در موارد نادرى، احكام حقوقى نيز به نيت بستگى دارد؛ مانند قتل عمدى و غيرعمدى كه مجازاتهاى متفاوتى از نظر حقوقى، بر آنها بار مىشود و تفاوت آن دو، به قصد و نيت است؛ اما در اين موارد، منظور، قصد خود فعل است؛ ولى آن چه دراخلاق و ارزش اخلاقى نقش دارد، نيت نتيجه فعل و انگيزهاى است كه انسان را به انجام كار وادار مىكند.
سوم، با توجه به آن چه گفته شد ـ آنكه قوام ارزش احكام اخلاقى، به نيت است و ارزش كار، با نيت خوب يا بد، متفاوت خواهد شد؛ اما در احكام حقوقى و كارهاى قانونى، نيت تأثيرى ندارد.
آميختگىِ احكام حقوقى و اخلاقى در قرآن
در قرآن كريم، احكام اخلاقى و حقوقى، آميخته با هم بيان شدهاند، به ويژه در مورد روابط خانوادگى و مسائل زناشويى، و تقريباً در همه مواردى كه احكام حقوقى بيان شده، احكام اخلاقى هم ذكر شده است. علت اين آميختگى، آن است كه از يك سو، احكام حقوقى نمىتوانند به تنهايى سعادت و كمال انسان را تضمين كنند و از سوى ديگر، هدف اصلىِ قرآن، از بيان احكام حقوقى، تنها وضع قانون به منظور تنظيم روابط اجتماعى نيست، بلكه هدف بالاترى را دنبال مىكند و آن، دستيابى انسانها به كمالات معنوى و اخلاقى است؛ بلكه اهداف اخلاقىِ قرآن، بر اهداف حقوقىاش حاكم است.
آميختگىِ اخلاق و حقوق، در قرآن، ويژگىِ مثبتى است كه تأثيرى عميق در زندگى اجتماعى دارد؛ زيرا اگر مردم تربيت اخلاقى و معنوى نداشته باشند، اجراى قانون خشك حقوقى، كارى دشوار و نيازمند دستگاه ادارىِ وسيعى است كه بتواند به همه كارهاى مردم رسيدگى كند.
در جامعهاى كه از تربيت و ارزشهاى اخلاقى محروم است، افراد به آسانى از قانون و
مقررات اجتماعى تخلف مىكنند و قانونشكنى رايج و فراوان خواهد بود. طبيعى است كه در اين صورت، دستگاههاى قضايى و ادارىِ بسيار نيرومند و گستردهاى لازم است تا بتوانند به اين همه تخلفات رسيدگى كنند.
از سوى ديگر، خود مجريان كه مىخواهند به اين تخلفات رسيدگى كنند، اگر شايستگىِ اخلاقى نداشته باشند، خود، مرتكب تخلفات بالاتر و پيچيدهترى مىشوند كه بردى وسيعتر و آثارى زيانبارتر براى جامعه دارد و براى تخلفات آنها نيز بايد دستگاه بازرسى قرار داد تا ناظر بر اعمال آنان باشند. و اگر بازرسان نيز تخلف كنند، دادگاه عالىِ ديگرى براى رسيدگى به تخلف اينان لازم است و سرانجام، كار به جاى مطمئنى نمىرسد مگر آن كه به افراد وارستهاى، كه خود به خود، در راه درست و به دور از انحراف و تخلف حركت مىكنند، كار خاتمه يابد.
قانون خشك حقوقى نمىتواند حتى نظم را در زندگىِ مادى و دنيوىِ انسان تأمين كند، بلكه تنها زمانى مىتواند تأثير مطلوب داشته باشد كه نظام اخلاقى، پشتوانه آن باشد. هر قدر پايههاى اخلاق، در جامعه استوارتر باشد، هم نفوس انسانى در مسير تعالى و تكامل بيشتر قرار مىگيرند و هم جرم و تخلف از قانون، كمتر خواهد بود و در نتيجه، كار دستگاههاى اجرايى و قضايى، سبكتر و راحتتر خواهد شد. از اينرو، قرآن كريم معمولا احكام حقوقى را همراه با احكام اخلاقى مىآورد. بنابراين، در بررسىِ اخلاق خانواده در قرآن، كمتر آيهاى را مىتوان يافت كه صرفاً بر جنبه اخلاقى تكيه كرده باشد. البته ما فعلا در اين آيهها جنبههاى اخلاقى را بررسى مىكنيم و بررسىِ جنبههاى حقوقىِ آنها را به فرصتهاى مناسب ديگرى وامىگذاريم.
* * * * *
ازدواج، از نظر حقوقى، كارى است جايز، و از ديدگاه اسلام نيز در جواز آن، شك و شبههاى وجود ندارد؛ اما ازدواج، از بعد اخلاقى، چه حكمى دارد؟ آيا موجب كمال نفسانىِ انسان هم مىشود؟ و آيا علاوه بر جواز، مطلوبيت و رجحانى نيز دارد؟
در فقه، ازدواج، به تناسب اوضاع و شرايط گوناگون، احكام مختلفى دارد: گاهى واجب است و گاهى مستحب و يا مباح، بلكه در شرايط مختلف، احكام خمسه بر آن بار مىشود. از
آيههاى قرآن كريم، مطلوب بودن ازدواج را مىتوان به روشنى دريافت، مطلوبيتى كه در بعضى شرايط، به حد وجوب مىرسد. از نظر سنت نيز روايات در اين زمينه فراوان است؛ اما از آنجا كه بحث ما در اين نوشته، بحثى قرآنى است، به بررسى روايات نمىپردازيم.
احكام حقوقى و اخلاقىِ ازدواج، در قرآن
پيش از اين گذشت كه قوام ارزش اخلاقى، به نيت است؛ يعنى در كنار حسن فعلى، حسن فاعلى هم لازم است و بر اين اساس، اگر كسى تنها براى ارضاى شهوت ازدواج كند، كار او ارزش اخلاقى نخواهد داشت. البته، ازدواج، با هر انگيزهاى كه انجام شود، داراى يك نوع ارزش اخلاقى خواهد بود؛ زيرا كسى كه با ازدواج و در ازدواج، حدود الهى را رعايت مىكند، با محارم ازدواج نمىكند و خود را از هرج و مرج در كامجويى دور مىسازد؛ يعنى براى كامجويىِ غريزى و شهوىِ خود قيد و بند شرعى به وجود مىآورد. براى همه اينها به انگيزه اخلاقى نياز دارد، هر چند كه چنين انگيزهاى، عمومى است و همه مسلمانان، داراى چنين انگيزهاى در ازدواج هستند و كمتر كسى هست كه تنها براى ترس از تعقيب دستگاه قضايى، حدود ازدواج را رعايت كند. آرى، اين يك انگيزه الهى است و آنان براى نيل به ثواب و يا دست كم، براى ترس از عقوبت اخروى، به اين كار اقدام مىكنند و اين خود، مرتبهاى از ارزش اخلاقى را دربر دارد، هر چند كه ارزش آن، قابل مقايسه با ارزشهاى والاى اخلاق اسلامى نيست.
ارزش بالاتر در ازدواج، در صورتى است كه انگيزهاى والاتر، انسان را به تشكيل خانواده، وادار كرده باشد؛ مانند انگيزه دورىِ از گناه. چنين انگيزهاى خير است و ارزش اخلاقى ايجاد خواهد كرد؛ اما اگر همتش بلندتر باشد و تنها براى رضاى خدا دست به اين كار بزند، ارزش اخلاقى والايى را خواهد داشت.
بايد توجه داشت كه در اين گونه كارها، كه انسان براى آنها انگيزه طبيعى دارد، غالباً كشش غريزى، فرد را به انجام آن كار وادار مىكند و كم هستند كسانى كه بتوانند نيت خود را كاملا خالص و از تأثير و جاذبه اين غريزه، بركنار بدارند؛ اما هر قدر كه انسان بتواند همتش را بلندتر و نيتش را خالصتر كند، كار او ارزش اخلاقىِ بيشترى خواهد داشت.
در هر حال، ازدواج، داراى نوعى ارزش اخلاقى است و آيههاى قرآنى، دلالت روشنى بر
اين حقيقت دارند؛ مثل آنجا كه خداوند مىفرمايد:
وَأَنْكِحُواْ اْلأَيامى مِنْكُمْ وَالصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَإِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ واسِعٌ عَليم(1).
براى عزبها و غلامان و كنيزان شايسته، همسر بگيريد كه اگر فقير باشند، خدا آنان را از فضل خود بىنياز مىكند.
در شرع مقدس اسلام، تعيين مهر، از احكام حقوقى نكاح است. اين حكم، كم و بيش در همه جوامع وجود داشته و دارد. اخيراً در برخى از جوامع غربى، اين مسئله را مورد تشكيك قرار داده و حتى آن را يك ارزش منفى تلقى كردهاند؛ چنان كه گويى قراردادن مهر به معناى خريد و فروش زن است؛ اما اين برداشت، اساس درستى ندارد. اسلام، بر اساس مصالح اقتصادىِ زن، مهر را معتبر دانسته است تا آنجا كه اگر در ضمن عقد، مقدار آن تعيين نشود، مهرالمثل بر مرد واجب مىشود.
وجوب پرداخت نفقه زن بر مرد، يكى ديگر از احكام حقوقىِ نكاح، در نظام حقوقىِ اسلام است. بنابراين، تعيين مهر و لزوم نفقه، به خاطر مصالح خاصى است كه در احكام حقوقى ازدواج، به آن خواهيم پرداخت.
در كنار اين احكام حقوقى، احكام اخلاقى نيز در اسلام وجود دارد. يكى از احكام اخلاقى در ازدواج، اين است كه اگرچه تعيين مهر واجب است، اما نبايد آنقدر سنگين باشد كه پرداخت آن، عملا ممكن نباشد. بنابراين، سختگيرى در تعيين مقدار مهر، به اندازهاى كه برخى قادر بر پرداخت آن و ازدواج نباشند، نقض غرض است و با روح قانون ازدواج و اسلام سازگار نيست و بسيارى از مردان و زنان را از ازدواج محروم مىسازد.
قرآن بر اين نكته تأكيد مىكند كه نبايد فقر، موجب محروم شدن شخص از ازدواج شود و فقرا بايد بر خدا توكل كنند كه خدا آنان را بىنياز خواهد كرد؛ اما معمولا سنگينىِ مهر باعث تأخير ازدواج يا محروم شدن بسيارى از مردم از ازدواج مىشود.
البته از نظر قانونى، زن حق دارد هر مقدار كه مايل است، براى خود، مهر تعيين كند؛ اما از نظر اخلاقى، قرآن كريم توصيه مىكند كه در مقدار مهر، سختگيرى نكنند و با اشخاص فقير هم ازدواج كنند.
1. نور/ 32.
با وجود همه اين توصيهها، ممكن است كسانى در شرايط خاصى باشند كه از پرداخت مهر و حتى از عهده اداره زندگى و مخارج خانواده برنيايند. چنين كسانى كه يا در اين حد تهى دستند و يا در شرايط خاصى قرار گرفتهاند كه قادر به ازدواج دائم نيستند، مىتوانند با ازدواج موقت، بدون آنكه بار سنگينى بر دوششان بيايد، نياز خود را برطرف كنند. اين هم راه قانونىِ ديگرى است كه خداوند در قرآن مجيد از آن ياد كرده و مىفرمايد:
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَـأتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَة(1).
پس هرگاه از آنان بهرهمند شديد، پاداش معيّن و حق واجب آنان را بپردازيد.
سومين راهى كه قرآن در اين زمينه پيشنهاد كرده است ـ و البته مربوط به زمانهاى گذشته است ـ ازدواج با «اماء» (كنيزان) است. اين براى كسانى بود كه قادر به ازدواج با زنان آزاد نبودند؛ اما توان ازدواج با كنيز را داشتند. خداوند در اين باره مىفرمايد:
وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلا أَنْ يَنْكِحَ الُْمحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِنات(2).
اگر كسانى قادر به ازدواج با زنان آزاده مؤمن نيستند، پس با كنيزكان جوان مؤمن زناشويى كنند.
البته در پايان آيه مىفرمايد:
ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِروُاْ خَيْرٌ لَكُم(3).
اين براى كسانى است كه به زحمت مىافتند و تحمل بار سنگين عزوبت، برايشان دشوار است؛ اما اگر بتوانيد صبر كنيد تا مالى به دست آوريد و با دادن مهريه، ازدواج دائم كنيد، اين برايتان بهتر است.
سرانجام، اگر كسانى باشند كه همه راههاى نامبرده، برايشان بسته است و توان انجام هيچ يك از سه نوع نكاح را ندارند، بايد عفت و پاكدامنى را پيشه خود سازند تا وقتى كه خداوند، آنان را از فضل و كرم خود بىنياز سازد و قادر به ازدواج شوند. خداوند در اين باره مىفرمايد:
وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لايَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه(4).
كه اين نيز يك حكم اخلاقى، درباره زناشويى است.
1. نساء/ 24.
2. نساء/ 25.
3. همان.
4. نور/ 33.
تعدد زوجات
از نظر اسلام، ازدواج با چهار زن به صورت دائمى، جايز است. تعدد زوجات در اسلام يك بُعد حقوقى دارد كه بايد جداگانه بررسى شود. و ما در اين جا تنها به نكتهها و احكام اخلاقى آن در قرآن اشاره مىكنيم. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
وَاِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ لاتُقْسِطُواْ فى الْيَتامى فَانْكِحُواْ ماطابَ لَكُمْ مِنَ اْلنِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَرُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّتَعْدِلُوا فَواحِدَة(1).
هرگاه بيم داريد كه با ايتام به عدالت رفتار نكنيد، پس با زنانى كه مايل هستيد ازدواج كنيد، با دو نفر، سه نفر و چهار نفر از زنان، و هرگاه نگران هستيد كه در ميانشان به عدالت عمل نكنيد پس با يك زن ازدواج كنيد.
درباره مفاد و ارتباط صدر و ذيل و شرط و جزاى اين آيه، وجوه مختلفى بيان شده است. سؤال اين است كه ميان جمله وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فى الْيَتامى كه شرط است، و جمله «فَانْكِحُواْ ماطابَ لَكُمْ مِنَ اْلنِّساء كه جزاى اين جمله شرطيه است، چه ارتباطى وجود دارد و چرا خداوند، اين جزا را معلق بر آن شرط كرده است؟ و چرا فرموده است: «اگر مىترسيد كه با يتيمان به عدالت رفتار نكنيد، دو، سه و چهار زن بگيريد.»؟
در پاسخ به اين پرسش، مفسران وجوه مختلفى را بيان كردهاند كه دو وجه از آنها روشنتر به نظر مىرسد:
نخست آن كه در ميان اعراب، در اثر جنگهاى بسيارى كه رخ مىداد، كودكان يتيم فراوان بودند. در چنين وضعيتى، قرآن كريم سفارش كرده كه در اموال يتيمان تصرف نكنيد و اموال آنان را با اموال خود، مخلوط نسازيد. نخستين بار كه آياتى در اين زمينه نازل شد، بعضى از مسلمانان، كه سرپرستى يتيمانى را بر عهده داشتند، نگران شدند تا آنجا كه وقتى غذايى را براى يتيم مىبردند، اگر مقدارى زياد مىآمد، آن را مصرف نمىكردند تا اين كه فاسد مىشد؛ زيرا گمان مىكردند كه در مال يتيم نبايد تصرف كرد.
اين وضع، مشكلاتى را به وجود آورد و عدهاى را بر آن داشت كه خدمت پيغمبر اكرم(ص) رسيده و گفتند: ما از تصرف در اموال يتيمان مىهراسيم و در نتيجه، اين مشكلات به وجود آمده است. در چنين شرايط و شأن نزولى بود كه آياتى نازل شد و خداوند در آنها فرمود كه تصرف شما بايد بر اساس مصلحت يتيم باشد، نه اين كه هيچ گونه تصرفى در مال يتيم نكنيد.
1. نساء/ 3.
وَاللَّهُ يَعْلَمُ اْلمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِح(1).
و خداوند، تبهكار را از مصلحتانديش باز مىشناسد.
يكى از مشكلات، همين مسئله دختران يتيم بود كه از يك سو، نگهدارىِ آنان دشوار بود و از سوى ديگر، وقتى كه به سن ازدواج مىرسيدند، به خاطر يتيمى، كمتر كسى حاضر به ازدواج با آنان بود. بعضى از مفسران بر اين باورند كه آيه كريمه، فرمان به ازدواج با دختران يتيمى مىدهد كه در خانوادههايشان هستند و داشتن همسر، مانع اين كار نمىشود؛ زيرا مىتوانند دو يا سه و يا چهار همسر داشته باشند. پس حكمت اين حكم، آن است كه دختران يتيم، بىهمسر نمانند. البته قانون تعدد همسر، كلى است و اختصاص به مورد شأن نزول ندارد؛ اما اصل وضع اين قانون و شأن نزول آيه مذكور، مربوط به دختران يتيم است.
برخى ديگر از مفسران گفتهاند كه معناى آيه، اين است كه اگر مىترسيد كه ازدواج با دختران يتيم باعث تصرف بىجا در اموالشان شود، با زنان ديگرى غير از دختران يتيم ازدواج كنيد. علامه طباطبائى در تفسير الميزان، همين وجه را تقويت كردهاند.
به هرحال، در جواز تعدد زوجات، بين شيعه و سنى اختلافى نيست؛ اما منظور ما از ذكر اين آيه، يادآورىِ نكته اخلاقى آن است كه در جمله فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ لاتَعْدِلُواْ فَواحِدَةبه آن توصيه شده است. اگر كسى به هر دليلى، بيش از يك زن اختيار كرد، لازم است كه ميان آنان به عدالت رفتار كند. البته بعضى از حدود و درجات عدالت، از نظر قانونى هم قابل استيفا است؛ اما اگر احتمال مىدهد كه نتواند عدالت را در ميان آنان رعايت كند، بهتر است بر اساس توصيه قرآن، به ازدواج با يك زن اكتفا كند؛ اگر با وجود اين، همسر ديگرى نيز اختيار كرد، عقد ازدواج او از نظر حقوقى باطل نيست و موظف به رعايت عدالت در بينشان خواهد بود و اين، دليل آن است كه توصيه قرآن، يك توصيه اخلاقى است.
تعارض ظاهرىِ دو آيه
خداوند در آيهاى ديگر از قرآن كريم مىفرمايد:
وَلَنْ تَسْتَطِيعُواْ أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْحَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها
1. بقره/ 220.
كَالْمُعَلَّقَةِ وَإِنْ تُصْلِحُوا وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيما(1).
و هرگز نتوانيد ميان همسران به عدالت رفتار كنيد، هر چند كه به رعايت عدالت حريص باشيد. پس سعى كنيد از يكى كاملا روى نگردانيد و او را رها نكنيد كه معلوم نباشد شوهر دارد يا بىشوهر است و اگر اصلاح كنيد و تقوا پيشه كنيد، خداوند بخشاينده و مهربان است.
بعضى براى جمع بين اين آيه و آيهاى كه قبل از اين آورديم، راه افراط را پيموده و گفتهاند كه مجموع دو آيه، دلالت دارند بر اين كه ازدواج با بيش از يك همسر، جايز نيست؛ زيرا آيه نخست، جواز تعدد همسران را متوقف بر رعايت عدالت در ميان آنان دانسته است و آيه دوم، دلالت دارد بر اين كه رعايت عدالت در ميان همسران امكان ندارد و مرد هرگز نمىتواند ميان همسران خود به عدالت رفتار كند و نتيجه جمع بين اين دو آيه، جايز نبودن ازدواج با بيش از يك همسر خواهد بود.
بديهى است جمع بين اين دو آيه، به اين شكل، چيزى جز به ابتذال كشاندن آيات نيست. چگونه ممكن است از يك سو، خداوند به انسان، اجازه ازدواج با چهار همسر را بدهد و آن را مشروط به عدالت كند و از سوى ديگر، بگويد: شما هرگز نمىتوانيد اين شرط را مراعات كنيد، و در نتيجه، گرفتن بيش از يك زن، جايز نباشد؟! كلام شخص عادى را هم نمىتوان اينگونه توجيه كرد چه رسد به كلام الهى كه در غايت فصاحت و بلاغت است. براى درك درست مفهوم اين دو آيه و جمع ميان آن دو، لازم است به قسمت آخر آيه 129 توجه كنيم تا روشن شود كه خداوند چه عدالتى را از ما خواسته است. جمله آخر اين آيه، دلالت دارد بر آن كه عدالتى كه انسان توان رعايت آن را ندارد، عدالت در رعايت حقوق قانونىِ همسران نيست؛ زيرا رعايت اين عدالت، ناممكن نيست؛ بلكه رعايت مساوات مطلق ميان همسران است كه ناممكن خواهد بود و همين عدالت است كه در جمله وَلَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُواْ بَيْنَ النِّساءِ وَلَوْ حَرَصْتُم غير ممكن شمرده شده است.
منظور اين است كه اگر بخواهيد بين همسرانتان تساوى مطلق برقرار كنيد و هيچ فرقى بين آنها نگذاريد، اين كار برايتان ميسور نيست، به ويژه اين كه درجه محبت قلبى و عواطف انسان نسبت به همسران، در اختيار او نيست تا عدالت را در آن رعايت كند و طبيعى است كه
1. نساء/ 129.
تفاوت در محبت قلبى، منشأ تفاوت در رفتار ظاهرى انسان نيز مىشود. پس اگر كسى كه داراى چند همسر است، بخواهد با همه آنها رفتارى يكسان داشته باشد و هم در محبت قلبى و هم در رفتار ظاهرى، هيچ فرقى بين آنها نگذارد، اين كار، شدنى نيست. يكى زيباتر است و ديگرى زشتتر، يكى جوانتر است و ديگرى پيرتر، يكى خوش اخلاق است و ديگرى بداخلاق، و سرانجام، جهات مختلف ديگرى نيز در زنها هست كه تفاوت در آنها، خواه و ناخواه، منشأ تفاوت علاقه قلبى شخص به همسرانش خواهد شد كه ناخودآگاه تا حدى در رفتارش نيز تأثير مىگذارد.
خداوند در اين آيه مىفرمايد: رعايت اين اندازه از عدالت، ممكن نيست و ما آن را از شما نمىخواهيم، بلكه شما نبايد از يكى چنان روى برگردانيد كه گويى همسر شما نيست و كار را به جايى نرسانيد كه حتى حقوق قانونىِ او را هم مراعات نكنيد. اين چيزى است كه در مجموع، از جمله وَلَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُواْ بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُواْ كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ استفاده مىشود.
اهداف تشكيل خانواده
بديهى است كه هدف اصلى از تشكيل خانواده، بقاى نسل، تشكيل جامعه سالم و تأمين سلامت روانىِ افراد است. در مرحله بعد يكى از اهداف زندگىِ خانوادگى، تأمين نيازهاى افراد خانواده در سايه زندگىِ مشترك است و هر كارى به نسبت مقدار تأثيرى كه در برآوردن اين هدف داشته باشد، ارزشمند خواهد بود.
كارهايى كه اعضاى خانواده، در مسير تأمين اين هدف انجام مىدهند به دو نوع اصلى تقسيم مىشود:
الف) كارهايى كه از همه اعضاى خانواده ساخته است و همه به طور يكسان مىتوانند با انجام آنها در تأمين اين هدف مؤثر باشند.
ب) كارهايى كه از همه اعضا ساخته نيست، بلكه به تناسب ويژگىها و خصوصيات جسمى و روانىِ اعضا، هر يك از آنها از فرد خاصى ساخته است و انجام آن از توان اعضاى ديگر خارج خواهد بود و بر همين اساس، به طور طبيعى، نوعى تقسيم كار در بين اعضاى خانواده، شكل مىگيرد.
مثلا ايفاى نقشى كه زن در محيط خانواده مىتواند داشته باشد، هيچگاه در توان مرد نيست. زن با توجه به ويژگىِ ساختمان طبيعى و جسمانىاش مىتواند باردار شود و پس از وضع حمل، قادر است كودك خود را با شيرى كه در سينه دارد، تغذيه كند و با توجه به خصوصيات روانىِ مادرانه، او را پرورش دهد؛ اما اينگونه كارها از مرد، كه داراى ويژگىهاى جسمانى و روانىِ ديگرى است، بر نمىآيد.
متقابلا، مرد نيز با توجه به خصوصيات جسمانى و روانىِ خود، مىتواند وظايفى را در مسير تأمين اهداف خانواده بر عهده بگيرد كه زن قادر به انجام آنها نيست.
پس تفاوت ارزش مرد و زن، در تأمين اهداف خانواده، به تفاوت ويژگىهاى روحى و جسمى آنان مربوط مىشود و در يك سنجش كلى مىتوان گفت كه زن از نظر احساسات و عواطف، معمولا قوىتر است و مرد از نظر تدبير و تعقل. و از آنجا كه محيط خانواده، هم به تدبير نياز دارد و هم به پرورش و تربيت، اين تقسيم كار به شكل طبيعى به وجود مىآيد كه مرد به اداره خانواده و تأمين نيازهاى اقتصادىِ آن بپردازد و زن كه از عشق و احساس به فرزندان خود لبريز است و بيشتر مىتواند آنها را تحمل كند، پرورش فرزندان را بر عهده گيرد.
بنابراين، بررسىِ دقيق اخلاق در خانواده و شناخت احكام و ارزشهايى كه اسلام در اين زمينه مطرح كرده است تا حد بسيارى به شناخت خصوصيتهاى جسمى و روحى هر يك از اعضاى خانواده و نقشهاى ويژهاى كه مىتوانند ايفا كنند، بستگى دارد.
اكنون با توجه به آنچه گفته شد، اصول و مبانىِ حاكم بر خانواده را بهطور خلاصه، بيان مىكنيم.
مبانىِ حقوقى و اخلاقىِ خانواده در قرآن
1. اصل تأمين نيازهاى جنسى
نخستين عاملى كه زن و مرد را به هم نزديك مىسازد و زندگىِ مشترك و پيوند آن دو را ايجاب مىكند، غريزه جنسى است. مرد نياز جنسى زن را تأمين مىكند و متقابلا، زن هم نياز جنسىِ مرد را برطرف مىسازد و اين نياز متقابل، تا حدود زيادى، پيوند دائمى يا طولانىِ آن دو را سبب مىشود. تأمين اين نياز متقابل، مبنا و اساس بسيارى از احكام خانواده است.
2. اصل تأمين نيازهاى عاطفى
عامل دوم، پيدايش رابطه عاطفى، ميان مرد و زن است كه آن دو را دلسوز و يار و حامىِ
يكديگر قرار مىدهد. خداوند متعال انسانها را طورى آفريده كه وقتى نيازها و مصالح يكديگر را تأمين مىكنند، به تدريج رابطهاى عاطفى ميانشان ايجاد مىشود و رشد مىكند. اين عاطفه، به شكلى نيرومند و به طور طبيعى، بين دو همسر به وجود مىآيد و مىتواند نقش مهمى در تأمين مصلحت كل خانواده ايفا كند. مىتوان گفت كه نيرومندترين عامل دوام و رشد خانواده، عاطفه و محبت اعضاى خانواده به يكديگر است. بنابراين، به حكم عقل، اگر زندگىِ خانوادگى، ضرورت داشته باشد، بهترين عامل براى استحكام و بقاى آن، برانگيختن عواطف متقابل افراد خانواده، نسبت به يكديگر است.
البته منظور اين نيست كه عواطف ارزش مطلق دارند و هيچ حد و مرزى براى آن وجود ندارد؛ زيرا ارزش اين عواطف، از مصلحت كلى خانواده برمىخيزد و ارزش خانواده نيز تابعى از ارزشها و مصالح كلىِ جامعه است. بنابراين، تا آنجا كه در تأمين اينگونه مصالح، نقش مثبت داشته باشد، ارزش مثبت نيز دارد. بنابراين، عواطف و احساسات بايد در كنترل عقل قرار گيرند و به وسيله آن، رهبرى شوند. ارزش فعاليتهاى عاطفى تا جايى است كه عقل، آن را امضا كند. البته فعاليتهاى عاطفى در محيط خانواده، در بيشتر موارد، مورد تأييد و تحسين عقل قرار مىگيرند؛ زيرا در بيشتر موارد، تحكيم خانواده و تأمين مصالح كلىِ جامعه را به دنبال دارند.
از آن چه گذشت، نتيجه مىگيريم كه اهميت دادن به روابط عاطفى در ميان اعضاى خانواده، يك اصل بوده و آن چه كه اين گونه روابط را سست كند، نامطلوب است؛ زيرا بنيان خانواده را متزلزل مىسازد. پس برخورد عاطفى، دومين اصلى است كه تقويت و رشد آن مىتواند در تحقق ارزشهاى خانواده، تأثير مثبت داشته باشد.
بنابراين، حتى در زمينه عواطف خانوادگى نيز رعايت حد اعتدال و پرهيز از افراط و تفريط، ضرورى است. اعتدال آن تا آنجا است كه در ضمن تقويت روابط خانوادگى و تحكيم بنياد خانواده، هيچ گونه سهلانگارى را در انجام وظايف اجتماعىِ خانواده، به دنبال نداشته باشد. تفريط در عواطف خانوادگى، همان بىتوجهى، عدم احساس مسئوليت و كمبود محبت اعضاى خانواده به يكديگر است كه خانواده را متزلزل و استحكام آن را تهديد مىكند، و افراط در آن، به اين معنا است كه روابط خانوادگى، آن چنان اصالت پيدا كند كه به روابط اجتماعىِ خانواده هم سرايت كرده و اعضا را از انجام وظايف خود در اجتماع، باز دارد؛ مانند آن كه دلبستگىِ دو همسر به يكديگر، مرد را از رفتن به جهاد يا مسافرتهاى ضرورى باز دارد.
اگر ما ملاك ارزش را منحصر در عاطفه مىدانستيم و آن را به طور مطلق، اساس ارزش معرفى مىكرديم، چنان كه بعضى از فلاسفه اخلاق گفتهاند، چنين مبنايى طرز فكر ما را در مورد خانواده تغيير مىداد و در مورد جمع ميان وظايف اجتماعى و توقعات خانوادگى، با مشكل روبهرو مىشديم؛ اما در فلسفه اخلاق اسلامى، عاطفه به طور مطلق، محور ارزشهاى اخلاقى نيست، بلكه تنها يكى از انگيزههاى كار اختيارى است كه ارزش آن به وسيله عقل تعيين مىشود و مصالح و ارزشهايى بالاتر از آن نيز وجود دارد. خداوند مىفرمايد:
قُلْ إِنْ كانَ ابائُكُمْ وَ أَبْنائُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُم.... أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهاد فى سَبِيلِهِ فَتَربَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِه(1).
بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و نزديكانتان ... در نزد شما محبوبتر از خدا و رسول او و جهاد در راه او هستند، پس منتظر امر خدا باشيد.
اين تهديد، متوجه كسانى است كه در عواطف خانوادگى، راه افراط را در پيش مىگيرند، تا آنجا كه از انجام وظايف الهى و اجتماعى باز مىمانند. پس عواطف، اساس مطلق و محور اصلىِ ارزش اخلاقى نيستند و خود بايد در قيد و بندهاى ديگرى قرار گيرند تا داراى ارزش اخلاقى باشند.
بنابراين، عواطف خانوادگى نبايد مانع از انجام وظايف اجتماعى شوند؛ زيرا جولانگاه آن، محيط خانواده است و نبايد از آن تجاوز شود و موجب سهلانگارىِ انسان در انجام وظايف اجتماعى گردند؛ اما همانطور كه گفتيم، رعايت آن در محيط خانواده، يك اصل است و تقويت آن، تأمين بهتر مصالح خانواده را به دنبال دارد؛ زيرا وقتى انسان كسى را دوست مىدارد، تلاش مىكند تا مصالح او تأمين شود و در هرجا كه عواطف متقابل وجود دارد، همه افراد، سعى در پيشرفت يكديگر دارند.
آن چه انسان را از اين همدلى و هميارى باز مىدارد، خودخواهى و خودمحورىِ افراد است كه به اساس خانواده لطمه مىزند و بنياد آن را سست و متزلزل مىسازد. شناخت عواملى كه در زندگىِ خانوادگى، خودمحورى و خودخواهىِ اعضاى خانواده را برمىانگيزند، نيازمند بررسىهاى دقيق روانشناختى است؛ اما مىتوان گفت كه خودخواهىِ انسان غالباً ريشه در عقدههايى دارد كه قبل از تشكيل خانواده، در انسان به وجود آمده است. رفتارهاى
1. توبه/ 24.
تحقيرآميزى كه از سوى والدين يا ديگران، در دوران كودكى، با انسان شده است، در روح او اثرى بر جاى نهاده كه به زودى از بين نمىرود و او را پيوسته و به طور ناخودآگاه، منتظر فرصتى براى جبران نگاه مىدارد.
دو همسر نامهربان، خودشان هم متوجه نيستند كه چه عاملى آنان را وادار به رفتارهاى نادرست مىكند؛ اما دانشمندان با بررسىهاى دقيق، به اين نتيجه رسيدهاند كه تحقيرهايى كه در دوران كودكى، در محيط خانواده، مدرسه يا اجتماع، با افراد مىشود، آثارى منفى در روح آنان بر جاى مىنهد كه براى جبران يا انتقامگيرى، به انتظار فرصت مىنشينند.
كودكى كه رنج كشيده و والدينش او را تحقير كردهاند، آنگاه كه خود، پدر يا مادر شد، او نيز همان نقش را بازى مىكند و فرزندان خود را تحقير مىكند و اين، تقريباً يك جريان طبيعى است. البته تحليل سادهاش اين است كه اين عادت را از پدر و مادرش آموخته است؛ اما تنها آموختن نيست، بلكه يك انگيزه روانىِ ناخودآگاه نيز دارد. كسانى كه در محيط اجتماعى، از فرمانبردارى و زور شنيدن از ديگران، رنج بردهاند، به جاى عبرتگرفتن و پرهيز از آن، خود به ايفاى همان نقش مىپردازند و آمريّت و زورگويى خود را بر ديگران تحميل مىكنند و حتى در اين زمينه، از آيات و روايات و احكام الهى نيز سوءاستفاده مىكنند؛ مثلا اگر اسلام در بعضى آيات يا روايات به زن فرمان مىدهد كه از مرد اطاعت كند، بدون آنكه به منظور و فلسفه اصلىِ آن توجه كنند، آن را دستاويزى براى زورگويى و تحميل افكار و نظريات خود بر اعضاى خانواده قرار مىدهند، در صورتى كه هيچگاه چنين زورگويىهايى مورد نظر نيست و كسى كه چنين كند، پيش خدا مسئول خواهد بود. محدوده دستورات مرد، به عنوان مدير، در محيط خانواده، مشخص است و بايد در همان حد به مديريت خانواده بپردازد تا جمع خانواده پراكنده نشود؛ اما اين هيچگاه به معناى فرمانروايى مطلق مرد، در محيط خانواده نيست.
به هر حال، از ديد اسلام، اساس زندگىِ خانوادگى، بر محبت است. خداوند در قرآن مىفرمايد:
وَ مِنْ اياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَة(1).
يكى از نشانههاى خداوند، اين است كه براى شما از جنس خودتان، همسرانى آفريد تا در كنارشان بياراميد و ميان شما و همسرانتان مودت و رحمت برقرار ساخت.
1. روم/ 21.
البته منظور اين نيست كه خداوند به طور جبرى و تكوينى و بدون وجود اسباب اختيارى، چنين محبتى را در ميان دو همسر ايجاد مىكند و همين كه صيغه عقد جارى شد، خود به خود و به صورت جبرى، آن دو، دلباخته يكديگر مىشوند، چنان كه گويى كلمات و صيغه عقد، افسونى است كه ايجاد محبت مىكند، بلكه منظور اين است كه وقتى زن و مرد، عقد همسرى بستند و قرار گذاشتند يك عمر با هم و در كنار هم زندگى كنند، به تدريج، عواطف خاص، نسبت به يكديگر در آن دو به وجود مىآيد و رشد مىكند.
پيدايش اين گونه روابط عاطفى، در ميان دو همسر، هم در تكوين و هم در تشريع، مورد نظر پروردگار متعال است. هدف خداوند اين است كه ميان دو همسر، مودت و مهر و محبت برقرار باشد و در كنار هم احساس آرامش كنند. بنابراين، اصل در زندگىِ خانوادگى، وجود فضايى آرام و محبتآميز است و زن و شوهر بايد سعى كنند كه در محيط خانواده، ميان اعضا، آرامش به وجود آيد و روز به روز، عواطف و محبتشان به هم بيشتر شود. اين، دومين اصل حاكم بر خانواده است.
البته در زندگىِ اجتماعى، گاهى مشكلات و اختلافهايى پيش مىآيد كه اگر ادامه پيدا كند، فضاى آرامش و آسايش در خانواده، تيره شده و پايههاى مهر و محبت همسران فرو خواهد ريخت؛ يعنى عواطف حاكم بر خانواده، با همه قدرتش، نمىتواند از بروز اين مشكلات و اختلافها، پيشگيرى كند. از اين رو، لازم است اصول و راههاى ديگرى براى حل اين اختلافها و پيشگيرى از متلاشى شدن زندگىِ خانوادگى، مطرح شود.
اسلام براى پيشگيرى از اين مشكلات و حل اين اختلافها اصول ديگرى را ارائه مىدهد. در اينجا ما چهار اصل ديگر، از اين اصول را بيان مىكنيم: اصل مشاوره، اصل سرپرستى مرد در خانواده، اصل حكميت و اصل انعطافپذيرى و چشمپوشى.
براى توضيح بيشتر مىتوان گفت كه دو نوع اختلاف ممكن است در خانواده به وجود آيد و فضاى عاطفىِ خانواده را بر هم بزند:
الف) گاهى هدف زوجين چيزى جز تأمين مصالح خانواده نيست و هر دو به دنبال يك هدف مشترك، يعنى تأمين مصالح خانواده هستند؛ اما براى رسيدن به اين هدف مشترك، دو راه مختلف را دنبال مىكنند؛ يعنى در مورد راه رسيدن به مصلحت خانواده، اختلاف نظر دارند.
مثلا هر دو اتفاق نظر دارند كه براى تأمين نيازهاى اعضاى خانواده، بايد درآمد معيّنى داشته باشند. بدينرو، زن پيشنهاد مىكند كه او نيز در خارج از خانواده، شغلى داشته باشد و در تأمين هزينه خانواده سهيم باشد به شرطى كه مرد هم مقدارى از وقت خود را صرف كارهاى درون خانه كند؛ اما مرد با اين پيشنهاد مخالف بوده و مايل است حتى با انجام اضافهكارى، خود تمام هزينه خانواده را تأمين كند و همسرش به جاى اشتغال به كار در خارج از منزل، در خانه بماند و عهدهدار خانهدارى و پرورش فرزندان شود. اين اختلاف نظر مىتواند منشأ اختلاف ميان دو همسر شود.
ب) اختلافهايى كه از منافع شخصى و خودخواهىهاى زوجين يا يكى از آن دو به وجود مىآيد؛ مانند آن كه زن بخواهد، نه براى تأمين مصالح اجتماعى يا خانوادگى، بلكه صرفاً براى سود شخصىِ خويش، در خارج از منزل شغلى داشته باشد و مرد هم، نه براى تأمين مصالح جامعه يا خانواده، بلكه تنها براى اعمال قدرت و نفوذ و جبران تحقيرهاى گذشته خود، با همسر خود مخالفت كند و در خانه ماندن را بر او تحميل كند.
در چنين مواردى، كه زوجين يا در تشخيص مصلحت خانواده اختلاف پيدا مىكنند و يا خواستهها و منافع شخصىِ آن دو با هم تزاحم پيدا مىكند، عاطفه كارآيى لازم را ندارد. از اين رو، اسلام براى رفع اين اختلافها راههايى را پيشنهاد كرده است كه ما زير عناوين اصل سوم تا اصل ششم، به توضيح اين اصول مىپردازيم:
3. اصل مشاوره
سومين مبنا يا اصل حاكم بر خانواده، اصل مشاوره است. در اختلافهايى كه در بالا ذكر كرديم، بهترين راه آن است كه زن و مرد، همفكرى كنند و راهى را برگزينند كه عقل مىپسندد. البته اين طبيعى است كه هر كسى خواستهها و نظريههاى مخصوص به خود را داشته باشد و دو همسر، داراى خواستهها و نظريههاى متعارض باشند؛ اما در بسيارى موارد، همسران مىتوانند با همفكرى و مشورت، خواستهها و نظريات خود را هماهنگ كنند و از تعارض آنها بكاهند. بنابراين، بهترين راه حل اختلافهاى خانوادگى، اين است كه زن و شوهر همفكرىِ صميمانه و همدلى داشته، خيرخواه يكديگر باشند، يكديگر را درك كنند و درباره دليلها و نظريات يكديگر بينديشند، هوسها و خودخواهىها را كنار گذارند و هر دو به حكم عقل گردن نهند؛ به ويژه كه در خانواده مسائلى پيش مىآيد كه ارتباط بسيارى با زن دارد و اگر مرد،
خود، به تنهايى و بدون توجه به نظر همسرش، درباره آنها تصميم بگيرد، مشكلاتى در خانواده به وجود خواهد آمد.
به عنوان نمونه، يكى از اين مسائل، تغذيه كودك شيرخوار است. آيا كودك را مادر شير بدهد يا او را به دايه بسپرند؟ تا چه مدت او را شير دهند و يا او را به كدام دايه بسپرند؟
مرد و زن در چنين مسائلى كه حل آن نيازمند كمك هر دو است، بايد با هم مشورت و مصلحتانديشى كرده، تصميم درست و مناسبى بگيرند. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
فَاِنْ اَرادا فِصالا عَنْ تَراض مِنْهُما وَ تَشاوُر فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُّمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا اَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما اتَيْتُمْ باِلْمَعْروُف(1).
پس هرگاه والدين خواستند با رضايت و مشورت، فرزند خود را از شير بگيرند، اين كار ايرادى ندارد و اگر خواستيد براى فرزندتان دايه بگيريد، در صورتى كه حقوقى به حد متعارف به او دهيد، اشكالى ندارد.
مادر بايد دو سال، به بچه خود شير بدهد؛ اما اگر والدين پس از مشورت به اين نتيجه رسيدند كه كودك خود را پيش از آن از شير بگيرند و بر اساس تشخيص مصلحت كودك، اينگونه تصميم گرفتند، اشكالى ندارد.
خداوند، علاوه بر تعبير «تشاور»، در آيه مذكور، در آيه ديگرى با تعبير «ائتمار»، به رعايت اين اصل فرمان مىدهد، آنجا كه درباره زنان مطلّقه توصيههايى كرده و مىفرمايد:
وَاِنْ كُنَّ أُوْلاتِ حَمْل فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَأتُوهُنَّ أُجُوْرَهُنَّ و أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْروُف وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَستُرْضِعُ لَهُ أُخْرى(2).
و هرگاه آنان (زنان مطلّقه) باردار بودند، مخارج زندگىشان را بدهيد تا وقتى كه وضع حمل كنند. پس هرگاه فرزند شما را شير دادند، مزدشان را بپردازيد و در اين مورد، با همسر مطلّقه خود به نيكى مشورت و همفكرى كنيد و اگر به توافق نرسيديد، ناگزير زن ديگرى را دايه او قرار دهيد تا او را شير دهد.
آرى در چنين مواردى مشورت با همسران، نه تنها مذموم نيست، بلكه كارى پسنديده است كه خداوند، در قرآن كريم، مكرراً رعايت آن را توصيه مىكند. البته مشورت نكردن با
1. بقره/ 233.
2. طلاق/ 6.
همسر، جرم نيست و تعقيب قانونى ندارد، بلكه لزوم مشورت، يك حكم اخلاقى است و هر دو موظف به رعايت آن هستند. زن و شوهر، در اين گونه مسائل، به ويژه اگر با سرنوشت كودكشان هم مربوط شود، بايد از پيروىِ هوا و هوس و استبداد رأى دورى كنند و به حكم عقل و همفكرى و مشورت گردن نهند؛ اما اين، يك حكم اخلاقى است و پاداش و كيفر حقوقى ندارد.
گفتنى است كه لزوم و ارزش اخلاقىِ مشورت با همسر، در كارها و تصميمات، مربوط به خانواده است و در كارهايى كه مربوط به خانواده نيست، مشورت با همسر، از آن جهت كه همسر است، نقشى ندارد، بلكه بايد با كسانى مشورت كرد كه در آن مسائل، آگاهىِ بيشترى داشته باشند و نظر كسانى را بايد جلب كرد كه در آن كارها مسئوليت و مشاركت داشته و توافق او در پيشبرد آن كار نقش مثبت داشته و مطلوب باشد.
بنابراين، اگر مىگوييم كه مشورت با همسر، لازم است، اين تنها در كارهاى مربوط به محيط خانواده است و نبايد گمان شود كه همسران مىتوانند در همه شؤون يكديگر دخالت بىجا كنند. در كارهايى كه مرد انجام مىدهد و مربوط به محيط خانواده نيست، زن نه مؤثر است و نه آگاهتر و بصيرتر، تا جلب موافقتش بتواند مفيد باشد يا مشورت و همفكرىِ با او كارساز باشد.
يكى از فوايد مشاوره و همفكرى، اين است كه طرفهاى مشورت، خود را در آن فكر و تصميمى كه گرفته شده، شريك مىدانند و احساس نمىكنند كه چيزى بر آنها تحميل شده است. البته همانطور كه گفته شد، مشورت با زن، درباره كارهاى بيرون از خانه، ضرورى نيست. بسيارى از كارهاى اجتماعى، با احساسات و عواطف زنانه هماهنگى ندارد و مشورت در مورد چنين كارهايى با زنان نمىتواند مفيد باشد؛ مثلا در تصميمگيرى در مورد جنگ و صلح و دفاع، استفاده از مشاوران زن مفيد نيست؛ زيرا زن با توجه به احساسات و لطافت روحى كه دارد، قادر نيست در برابر پىآمدها، كشتارها و ويرانىهاى جنگ مقاومت كند و بر اساس مصالح كلىِ جامعه، نظر دهد، بلكه به طور طبيعى، به جاى دورانديشى و نظردادن درست، برخوردى احساساتى خواهد كرد و در نتيجه، خسارتهاى فراوانى به بار خواهد آمد. در چنين مواردى است كه مشورت با زن، ارزش مثبتى ندارد و اگر در بعضى روايات آمده كه «شاورو هن و خالفوهن»، ناظر به چنين مواردى است. معناى اينگونه روايات، اين نيست كه در
هيچ مورد نبايد با زن مشورت كرد، بلكه منظور اين است كه مشورت با زن بايد در مواردى باشد كه با احساسات و عواطف و ساختمان ادراكى او متناسب باشد و اين حقيقتى است كه جمع ميان آيات تشاور و اين روايات، آن را اقتضا مىكند.
اگر خداوند درباره مسائل مربوط به فرزند، فرمان مىدهد كه با همسر خود مشورت كنيد، براى اين است كه در چنين مواردى، احساسات زن در جهت موافق مصلحت فرزند خانواده است و علاقه مادر به فرزند اقتضا مىكند كه بيشتر درباره مصلحت او بينديشد. زن در اين گونه موارد، متهم به غلبهيافتن احساسات بر عقلش نمىشود و عواطف مادرى اقتضا مىكند كه مصلحت طفل را در نظر بگيرد.
4. اصل سرپرستى مرد در خانواده
چهارمين مبنا و اصل حاكم بر خانواده، اين است كه وظيفه سرپرستى خانواده، به مرد داده شده است. در زندگىِ خانوادگى، گاهى مشكلات و اختلاف نظرهايى پيش مىآيد كه از طريق عواطف و نيز از راه مشورت با همسر حل نمىشوند و اگر اين مشكلات و اختلاف نظرها ادامه يابند، آرامش و آسايش خانواده و پايههاى مهر و محبت همسران فرو خواهد ريخت. از اين رو، براى پيشگيرى از متلاشى شدن زندگىِ خانوادگى، لازم است براى اين گونه مشكلات و اختلافها، كه كم و بيش در خانوادهها به وجود مىآيند، چاره ديگرى انديشيده شود.
از نظر حقوقى، خانواده وقتى كه به عنوان يك واحد كوچك اجتماعى، تشكيل شد، همانند هر اجتماع ديگر، نياز به يك سرپرست دارد و از آنجا كه اسلام، خانواده را اساس جامعه مىداند، توجه فراوانى به پىريزىِ درست بنيان خانواده دارد تا از اين رهگذر، استحكام و سلامت جامعه را تضمين كند.
در اسلام وظيفه سرپرستىِ خانواده، به مرد داده شده است. خداوند در قرآن مىفرمايد:
الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساء(1).
مردان در خانواده، بر زنان سرپرستى دارند.
در خانواده، زن و فرزندان بايد سرپرستىِ مرد را بپذيرند و غير از جنبه قانونى و حقوقى، از نظر اخلاقى نيز رعايت حدود و احترام پدر خانواده بر همسر و فرزندان لازم است. سرپرستىِ
1. نساء/ 34.
مرد، چهارمين اصل حاكم بر خانواده است و حل بسيارى از مشكلات زندگىِ خانوادگى، در گرو اجراى اين اصل است.
هر جمعى به مدير نياز دارد و يك نفر بايد در موارد لازم، تصميم بگيرد، وگرنه، جمع به پراكندگى مىگرايد و از هم گسسته مىشود. پيدايش اختلاف در خانواده، امرى طبيعى است و اين كه پيروان بعضى مكتبها مىگويند كه بايد همه افراد جامعه، با يكديگر كمال صميميت را داشته باشند و نبايد هيچ كس به منفعت شخصىِ خود بينديشد، فكرى ايدهآل است؛ اما با جريان واقعىِ زندگىِ انسانها هماهنگى ندارد. در عمل نبايد انتظار داشته باشيم كه همه انسانها ارزشهاى والاى اخلاقى را در زندگى به دقت رعايت كنند و هيچ گاه درگير اختلاف نشوند، بلكه بايد ارزشهاى اخلاقىِ ديگرى را نيز در مراتب نازلتر مطرح كرد و براى اختلافهايى كه خواه ناخواه پيش مىآيد، چاره حقوقى انديشيد.
اسلام در تبيين نظام ارزشىِ خود، واقعيتهاى زندگى را مورد توجه قرار مىدهد. بنابراين، انسان را تنها به ارزشهايى دعوت نمىكند كه به ندرت در يك محيط خاص، و از سوى افرادى معدود تحقق پيدا خواهد كرد، بلكه پيوسته واقعيتهاى زندگى را در نظر دارد و نظامى جامع و داراى مراتب مختلف را ارائه مىدهد؛ يعنى در عين توجه بسيار به گسترش و تعميق عواطف در ميان اعضاى خانواده و طرح آن به عنوان يك اصل حاكم بر رفتار خانوادگى، به آن اكتفا نمىكند و در كنار آن، اصل سرپرستىِ خانواده را مطرح مىكند تا در مواردى كه مشكلات خانوادگى، از طريق برخوردهاى عاطفى برطرف نشود، از طريق اصل سرپرست خانواده برطرف شود. آرى، اگر رفتارهاى خانوادگى را تنها بر محور عواطف بنا كنيم، در حل بسيارى از مشكلات خانوادگى با مشكل مواجه مىشويم. براى حل چنين مشكلاتى بايد چاره ديگرى وجود داشته باشد. اسلام در اين زمينه، چهارمين اصل حاكم بر خانواده، يعنى اصل سرپرستى مرد را مطرح مىكند.
البته همان طور كه قبلا هم بيان شد، اين به معناى مطلق بودن فرمانروايىِ مرد در محيط خانواده و فعّال ما يشاءبودن او نيست كه به دلخواه فرمان دهد و زن همانند بردهاى مطيع و تسليم او باشد. از هيچ يك از منابع معتبر اسلامى و آيات و روايات، چنين حقى براى مرد استفاده نمىشود؛ اما ممكن است كسانى با تمسك به متشابهات و مطلقات و بدون توجه به مخصصات و مقيدات و معارضات، و سوء استفاده از آنها چنين حقى براى خود قائل شوند.
بنابراين، همان طور كه براى تحكيم بنياد خانواده، وجود يك سرپرست، ضرورى است و بدون آن، خانواده به سستى و تزلزل مىگرايد، خودسرىها، خودكامگىها، خودمحورىها و اِعمال زور و قدرت بىجا نيز بنياد خانواده را متزلزل خواهد كرد. پس بر مرد لازم است كه از حق سرپرستىِ خود سوءاستفاده نكند و جز در محدوده شرع و در چارچوب حق سرپرستى، كه در قانون اسلام آمده، گامى برندارد و با شيوهاى صحيح و رفتارى عاقلانه زندگى را اداره كند. چنان كه بر زن نيز لازم است كه با زورگويى و خودسرى، محيط عاطفى و محبت و مودت خانواده را برهم نزند و با احترام، به حق مرد، از پاشيده شدن خانواده جلوگيرى كند.
5. اصل صلح و سازش
پنجمين اصل حاكم بر محيط خانواده، اصل صلح و سازش است. گاهى كار به جايى مىرسد كه يكى از همسران ـ دست كم از ديد همسرش ـ رفتارى خارج از منطق عقل را در پيش مىگيرد. حال، يا واقعاً رفتار او بىمنطق است و يا اين كه چنين نيست، بلكه به گمان همسرش او شخص لجوجى است كه مىخواهد حرف خود را به كرسى بنشاند و به حكم عقل تن در نمىهد. در هر دو حال، طبيعى است كه پيوند آن دو در معرض ازهم گسيختگى قرار مىگيرد و بنيان خانواده، سست مىشود.
در چنين وضعيتى، اسلام دستور مىدهد تا آنجا كه ممكن است، بايد تلاش كرد كه پيوند ازدواج از هم نپاشد و وحدت خانواده از بين نرود، هرچند لازم باشد كه يك طرف، براى حفظ خانواده و بقاى زناشويى، در برابر طرف ديگر، انعطاف بيش از حد نشان دهد و حتى از حق مسلّم خود بگذرد. خداوند در اين باره مىفرمايد:
وَإِنْ إِمْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ اِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَالْصُلْحُ خَيْر(1).
هرگاه زنى نگران طغيان و سركشى و يا اعراض و كنارهگيرىِ همسرش بود منعى نيست از اين كه با هم صلح كنند (و از پارهاى از حقوق خود بگذرد) كه سازش (در هر حال) بهتر است.
البته لازم است كه زن و شوهر، حقوق يكديگر را به دقت رعايت كنند؛ اما گاهى ممكن
1. نساء/ 128.
است شوهر، برخى حقوق همسرش را رعايت نكند و زن نگران آن باشد كه اگر بر اين حق خود پافشارى كند، شوهرش از او اعراض و يا حقوق ديگر وى را نيز پايمال كند. در چنين وضعيتى از آنجا كه حفظ كانون خانواده، اهميت ويژه دارد، اسلام به او توصيه مىكند كه ـ هر چند با گذشتن از برخى حقوق خويش ـ براى حفظ اساس خانواده تلاش كند و تا آنجا كه ممكن است، با صلح و سازش و انعطاف و گذشت، از پاشيدن كانون خانواده جلوگيرى كند.
6. اصل حَكَميت
ششمين اصل حاكم بر خانواده، در نظام حقوقى و اخلاقى اسلام، اصل حكميت است. خداوند در قرآن كريم توصيه مىكند كه اگر همسران، با مصالحه، مشكل خانوادگى را حل كنند و خطر از هم پاشيدگىِ آن، همچنان باقى بود، از افراد با تجربه، به عنوان حَكَم استفاده كنند تا شايد آنان بتواند به اين مشكل پايان دهند. قرآن در اين باره مىفرمايد:
فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها(1).
يك نفر از خانواده مرد و يك نفر از خانواده زن را (بدين منظور) گسيل داريد.
و بر زوجين لازم است كه به قضاوت آن دو، تن دهند تا كانون خانواده برقرار و پايدار بماند و تا آنجا كه ممكن است، صلح و سازش باشد نه جدال و درگيرى.
تحكيم تدريجىِ خانواده
بنابراين، اسلام به مسأله تحكيم اساس خانواده، توجه فراوان دارد و گامبهگام، در آداب و دستورات خود، اين هدف والا را دنبال مىكند. اسلام قبل از هر چيز، توصيه مىكند كه جو عاطفى و محبتآميز بر روابط و محيط خانواده حاكم باشد و تا آنجا كه ممكن است، زمينه اختلاف، در خانواده به وجود نيايد؛ چرا كه محيط خانواده، محيط اختلاف و كشمكش نيست.
در مرحله دوم، اگر اختلافى پيش آمد، آنان را به مشورت و مصلحتانديشى فرا مىخواند تا خود، مشكل خانواده را برطرف كنند و نگذارند اختلاف آنان به بيرون از محيط خانواده كشيده شود.
در مرحله سوم، اگر به توافق نرسيدند و خودشان قادر به حل اين اختلاف نبودند، به اين
1. نساء/ 35.
علت كه يكى از آن دو، يا واقعاً و يا به گمان ديگرى، به حق خود قانع نيست و لجبازى و تكروى مىكند، در اين صورت، به طرف مقابل توصيه مىكند كه از خود انعطاف نشان دهد و از حق خودش بگذرد تا اصل خانواده باقى بماند.
و در مرحله چهارم، اگر به توافق نرسيدند، با حكميت و وساطت ديگران به اختلاف خاتمه دهند، كه هدف از همه اين دستورات، تلاش براى پايدار ماندن خانواده است.
طلاق يا گسستن خانواده
البته در آخرين مرحله، اگر كار به جايى برسد كه سازش ميان همسران به هيچ وجه ميسر نباشد، خداوند راه طلاق، يعنى جدا شدن زوجين را به عنوان آخرين راه حل باز گذارده است. خداوند طلاق را براى كسانى قرار داده است كه هيچ راهى براى ادامه زندگىِ مشترك و حل مشكلات و اختلافهاى خود، در پيش رو ندارند و محيط خانواده نيز براى آنها به صورتى غيرقابل تحمل درآمده كه ادامه آن، زندگى را بر انسان تلخ و دشوار مىسازد.
از نظر شرع، طلاق راهى مبغوض و مرجوح است كه جز در موارد ضرورت، نبايد به سراغ آن رفت. پس نبايد ملعبه دست افراد هوسباز، تنوعطلب و بيگانه از عواطف انسانى باشد و يا به وسيلهاى براى متزلزل ساختن بنيان خانواده تبديل شود.
خانواده، درختى مقدس است كه تا حد امكان بايد در حفظ آن بكوشيم تا به ثمر برسد و فرزندان صالح و رشيد تحويل جامعه دهد. از اين رو، تنها در صورتى كه اين كانون، وضعيت طبيعى و عادى خود را از دست داد و به كانون فسادى تبديل شد كه روح و روان زن و شوهر و فرزندان را دچار آزار و شكنجه ساخت، مىتوان به وسيله طلاق، به حيات آن پايان داد. پس زن و شوهر بايد مراقب رفتار خود باشند تا هيچ گاه از احكام الهى سوءاستفاده نكنند و حقوق يكديگر را پايمال نسازند.
طلاق در قرآن
مسأله طلاق، در بسيارى از آيات قرآن كريم، مطرح شده و از موضوعاتى است كه احكام حقوقى و احكام اخلاقىِ آن، در بالاترين حد درهم آميخته شده و در كنار تبيين احكام حقوقى، بر رعايت آداب و دستورات اخلاقى آن، تأكيد فراوان گرديده است. از آنجا كه
ظرفيت اين نوشته، محدود است، از بررسىِ تفصيلىِ آيات طلاق، صرف نظر كرده و تنها به ذكر آنها مىپردازيم:
يا أَيُّها الْنَّبِىُّ اِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ وَاتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ لاتُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَلايَخْرُجْنَ اِلاّ أَنْ يأتِينَ بِفاحِشَة مُبَيِّنَة وَ تِلْكَ حُدُودُاللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لاتَدْرى لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْرا(1).
اى پيامبر! هرگاه مىخواهيد زنان را طلاق دهيد آنها را تا هنگام عدهشان طلاق دهيد و حساب عده را نگه داريد. از خدا بپرهيزيد، آنان را از منزلهاشان بيرون نكنيد و آنان خودشان نيز (در عده) از منزل بيرون نشوند، مگر آنكه آشكارا كار زشتى انجام دهند. اينها حدود خدا است و آن كس كه از حدود خدا تجاوز كند، به خودش ستم كرده است.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوْهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوف وَاَشْهِدُواْ ذَوَىْ عَدْل مِنْكُمْ وَاَقِيمُوا الْشَهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ اْلاخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا(2).
و چون عده آنان به سر رسيد، يا به شايستگى نگاهشان داريد و يا به شايستگى از آنان جدا شويد و دو شخص عادل از خودتان را گواه گيريد و براى خدا به دادن شهادت قيام كنيد. بدين وسيله خداوند كسانى را موعظه مىكند كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و هر كس كه تقواى خدا پيشه كند، خداوند راه نجاتى برايش قرار مىدهد.
أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَلاتُضارُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ اِنْ كُنَّ أُوْلاتِ حَمْل فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَأتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوف وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرضِعُ لَهُ أُخْرَى(3).
آنان را هر جا كه خودتان سكونت و به صورتى كه در توان داريد، مسكن دهيد و آزار و زيانشان نرسانيد تا عرصه را بر آنان تنگ كنيد و اگر باردارند، هزينه زندگىشان را
1. طلاق/ 1.
2. طلاق/ 2.
3. طلاق/ 6.
بپردازيد تا وقتى كه وضع حمل كنند و هرگاه فرزندتان را شير دادند، اجرتشان را بپردازيد و (در مورد كارهاى فرزند) با مشورت عمل كنيد و اگر به توافق نرسيديد، زن ديگرى (دايه) به او شير خواهد داد.
لِيُنْفِقْ ذُوْسَعَة مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا اتاهُ اللَّهُ لايُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما اتاها سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْر يُسْرا(1).
هر كس كه ثروتمند است بايد در خور ثروتش بپردازد. و آن كس كه روزى بر او تنگ است، در حد توانش از آنچه كه خدا به او داده است، بپردازد. خداوند جز در حد توان افراد، كسى را تكليف نمىكند. او به زودى از پس سختىها آسانى آورد.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيهِنَّ مِنْ عِدَّة تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُو هُنَّ سَراحاً جَمِيلا(2).
اى آنان كه ايمان آوردهايد! هرگاه با زنان مؤمن زناشويى كرديد، سپس قبل از آنكه با آنان ارتباط زناشويى پيدا كنيد، از آنان جدا شديد، بر آنان لازم نيست كه براى شما عده نگه دارند. پس آنان را با دادن هديهاى بهرهمند سازيد و به طرز شايسته رهاشان سازيد.
وَ إذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعرُوف وَلا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلاتَتَّخِذوُا اياتِ اللَّهِ هُزُواً وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما اَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَاتَّقُوااللَّهَ وَاعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْء عَلِيم(3).
و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و عده خود را به آخر رساندند، يا به خوبى آنان را نگه داريد و يا به خوبى رهاشان كنيد و هيچ گاه به منظور اذيت و آزار، آنان را نگه نداريد كه هر كس چنين كند، به خودش ظلم كرده است. و آيات و احكام الهى را به سخريه نگيريد و نعمتهايى كه خدا به شما داده است و آن چه را از كتاب و حكمت كه بر شما فرستاده است تا شما را به وسيله آن موعظه كند، در نظر داشته باشيد و تقواى خدا پيشه كنيد و بدانيد كه او بر همه چيز آگاه است.
1. طلاق/ 7.
2. احزاب/ 49.
3. بقره/ 231.
وَاِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوُفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ اْلاخِرِ ذلِكُمْ اَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُون(1).
و هنگامى كه زنان خود را طلاق داديد و عده خود را به پايان رساندند، از ازدواجشان با همسر سابق خود ـ در صورتى كه به خوبى توافق به ازدواج كنند ـ آنان را منع نكنيد. خداوند با اين سخن، كسانى را كه ايمان به خدا و روز جزا دارند، موعظه مىكند. اين براى شما بهتر و پاكيزهتر است. خدا مىداند و شما نمىدانيد.
لاجُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ مالَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى المُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الُْمحْسِنينَ * وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوا الَّذِى بِيَدِهِ عُقْدَةُ الْنِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَلاتَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير(2).
هرگاه همسران خود را قبل از آميزش جنسى و تعيين مهريه طلاق دهيد، اشكالى بر شما نيست و در اين هنگام با هديهاى مناسب آنان را بهرهمند كنيد، آن كس كه در وسعت است، به تناسب ثروتش و آن كه تنگدست است، به مقدار توانايىاش هديهاى شايسته (كه در خور شأن دو طرف باشد) اين بر نيكوكاران ثابت است.
و هرگاه همسران خود را پيش از آميزش و پس از تعيين مهريه طلاق دهيد، بر شما است كه نصف مهريه را به آنان بپردازيد، مگر آن كه آنان بر شما ببخشند و اين نصف مهريه را هم نگيرند و يا آن كس كه گره نكاح به دست او است ببخشد و اگر شما ببخشيد، به تقوا و پرهيزكارى نزديكتر است و بخشش و نيكوكارى را در ميان خود فراموش نكنيد كه خدا بر آن چه انجام مىدهيد، بينا است.
همه آيههاى مذكور، كه در كنار بيان احكام طلاق، همواره بر رعايت حدود اخلاقى تكيه مىكنند، موعظه مىكنند، تهديد مىكنند، هشدار مىدهند و از راههاى گوناگون، مسلمانان را برحذر مىدارند كه مبادا برخلاف احكام الهى، رفتار كنيد و يا با سوءاستفاده از حدود الهى، در فكر آزار و يا اضرار به همسران خود باشيد.
1. بقره/ 232.
2. بقره/ 236 و 237.
اينگونه نصايح، مواعظ و تهديدهاى اخلاقى، در آيههاى طلاق، و فراوانىِ آنها اين پرسش را در ذهن برمىانگيزد كه چرا خداوند تا اين حد، بر جنبههاى اخلاقى و عاطفى تكيه مىكند؟
در پاسخ به اين پرسش، بايد گفت كه از آنجا كه زمينه سوءاستفاده از قوانين وجود دارد و بسيارند كسانى كه در دادگاهها با زرنگى و چيرهدستى و آگاهى از پيچ و خم قانون، از آنها به نفع خود سوءاستفاده كرده و علىرغم آن كه مىدانند حق با طرف مقابل است، قاضى را وا مىدارند تا بر اساس قراين و اصول ظاهرى، به نفع آنها حكم كند و در نتيجه، حق ثابت و قطعى همسرشان پايمال مىشود. بنابراين، اگر كسى پاىبند به ارزشها و اصول اخلاقى نباشد، هيچ چيز و از آن جمله، قانون، قادر نيست جلوى حقكشى و تجاوز او را بگيرد و از اينجا است كه ـ به ويژه، در ارتباط با روابط خانوادگى و زناشويى كه محور عواطف مثبت و منفى است ـ قرآن بر توجه به مسائل اخلاقى و رعايت اصول انسانى، با تعابير گوناگون و با استفاده از روشهاى مختلف موعظه و تهديد و غيره، تأكيد فراوان دارد.
اخلاق زن در خانواده
در قرآن سه توصيه مهم نيز به خانمها دارد:
نخستين توصيه، رعايت حجاب است كه در چند آيه مطرح شده و ما در اينجا به ذكر اين آيات و ترجمه آنها مىپردازيم:
1. وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لايُبْدِينَ زينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لايُبْدِينَ زينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ابائِهِنَّ أَوْ اباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنى إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنى أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِالتّابِعينَ غَيْرِ أُوْلِى الإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِالطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مايُخفِينَ مِنْ زينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَ الْمُؤمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون(1).
و به زنان مؤمن بگو: چشمهاشان را فرو اندازند و دامنهاشان را حفظ كنند و زينتهاشان را جز آن چه ظاهر است، در ديد ديگران آشكار نسازند. سينه و بر و دوش خود را با مقنعه بپوشانند و زينتهاشان را جز براى شوهرانشان يا پدرانشان
1. نور/ 31.
يا پدر شوهرهاشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسر برادرانشان يا پسر خواهرانشان يا زنانشان (زنان مسلمان) يا كنيزهاشان يا مردانى كه از تبعه خانواده و بىرغبت به زن هستند يا كودكى كه هنوز بر عورت و محارم زنان آگاه نيست (آرى زينتهاشان را جز براى اينان كه نام برديم) آشكار نسازند و پاهاشان را طورى به زمين نزنند كه خلخال و زيورهاى پنهانشان معلوم شود. و همگى به درگاه خدا توبه كنيد اى مؤمنين، باشد كه رستگار شويد.
2. يا أَيُّها النَّبِىُّ قُلْ لاَِزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى اَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيما(1).
اى پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مسلمان بگو: روسرىهايشان را بر خود فرو افكنند تا شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند و خداوند بخشاينده و مهربان است.
دو آيه بالا شامل توصيههايى بود به خانمها در مورد رعايت حجاب؛ اما در همين رابطه، خداوند به مردان نيز توصيههايى كرده است تا حرمت حجاب خانمها به ويژه، زنان پيامبر را پاسدارند:
وَإِذا سَأَلُْتمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلوُبِهِن(2).
هنگامى كه مىخواهيد چيزى از آنان (زنان پيامبر) بگيريد، از پشت پرده، خواسته خود را اظهار كنيد كه اين به طهارت و پاكى دلهاى شما و آنان بيشتر كمك مىكند.
البته آيه بالا درباره همسران پيامبر نازل شده است؛ ولى هم از آيهاى كه قبل از اين آيه ذكر شد، مىتوان دريافت كه حكم رعايت حجاب، ويژه همسران پيامبر نيست، بلكه مشترك ميان همه مسلمانان است، و هم جمله ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِن كه بيانگر علت اين حكم است، مىتوان آن را در مورد همه زنها تعميم داد. در نتيجه، آيه مذكور، مردان مسلمان را نيز به رعايت احترام حجاب همه خانمهاى اجنبى، موظف كرده است.
دومين توصيه به خانمها اين است كه با مرد اجنبى، كمتر اختلاط داشته باشند. البته اگر زن با رعايت حدود حجاب شرعى، در بازار رفت و آمد كرد، از نظر قانونى، قابل تعقيب
1. احزاب/ 59.
2. احزاب/ 53.
نيست، مگر اين كه به فساد و فحشا كشيده شود؛ اما از نظر اخلاقى، زن مسلمان موظف است خود را از مرد اجنبى دور نگه دارد و سعى كند كه كارش در محيط خانه باشد.
البته گاهى ممكن است شرايط خاصى پيش آيد و مصالح اجتماعى و سياسى، اقتضاى شركت زنان را در اجتماعات داشته باشد كه در اين صورت نيز تا آنجا كه ممكن است، بايد اجتماعات زنها جداى از مردها باشد؛ زيرا اختلاط زن و مرد اجنبى، به ويژه اگر زن آرايش كرده باشد، از نظر اسلام، داراى ارزش اخلاقىِ منفى است. خداوند در اين باره مىفرمايد:
وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ وَ لاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِيَّةِ الاُْولى(1).
درخانه خود بمانيد وچون زنان دوران جاهليتِ نخستين، باآرايش در ميان مردم ظاهر نشويد.
سومين توصيه به خانمها، رعايت حياء است. حيا به اين معنا است كه انسان به خاطر ترس از آلوده شدن به گناه، خود را از مظان آلودگى به گناه دور بدارد. بنابراين، هرگونه كمرويى يا ضعف نفس را نمىتوان حيا ناميد. قرآن كريم، در داستان دختران شعيب مىگويد:
فَجائَتْهُ إِحْداهُما تَمْشى عَلَى اسْتِحْياء(2).
پس يكى از آن دو (دختران شعيب) آمد نزد او (موسى) در حالى كه همراه با شرم و حيا گام بر مىداشت.
از اين آيه، استفاده مىشود كه حيا براى زن، داراى ارزش اخلاقىِ ويژه است.
توصيه چهارم به خانمها آن است كه در هنگام سخن گفتن با مردان، وقار و متانت را رعايت كنند و كيفيت سخن گفتنشان به گونهاى نباشد كه هوس آنان را برانگيزد. خداوند در اين باره مىفرمايد:
فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذى فى قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلا مَعْرُوفا(3).
پس در گفتار خود، آن چنان با نرمى و لطافت سخن نگوييد تا آنان كه دل بيمارى دارند، در شما طمع نكنند.
البته اين، توصيهاى به همسران پيامبر است؛ اما مسلّماً يك توصيه اخلاقى است كه رعايت آن براى هر زن مسلمان رجحان اخلاقى دارد.
1. احزاب/ 33.
2. قصص/ 25.
3. احزاب/ 32.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org