بخش دوّم
كيهانشناسى
از مباحث دهگانهى اصلى قرآنى، «خداشناسى» را خوانديم؛ اينك «جهانشناسى» و يا به تعبير درستتر: گيهانشناسى(1)را بررسى خواهيم كرد؛ امّا پيشاپيش، از يادآورى دو نكته ناگزيريم:
نكتهى اوّل: در قرآن كريم، بحث درباره جهان و طبيعت و انسان؛ به طور استطرادى(2) و تطفّلى(3)، به ميان آمده است و شايد هيچ آيهاى نيابيم كه مستقلاً و مستقيماً به ذكر آفرينش جهان و كيفيّت وجود آسمانها و زمين، پرداخته باشد.هماره اين بحثها، به منظورى ديگر، عنوان شده است:
در موارد بسيار، گفتگو از آفرينش جهان و انواع آفريدهها؛ براى آگاهانيدن انسان و رهنمونى اوست به عظمت الهى و سترگى حكمتهايى كه خدا در آفرينش به كاربرده است.
در پارهاى از موارد؛ نعمتهاى خدا در آسمان و زمين به تفصيل ياد آورى شده است تا انگيزهاى باشد براى شكر و حقشناسى؛ و در همه جا، نيز؛ اين هدف، ممكن است منظور باشد كه: انسان با نگرش به عالم از آن جهت كه آفريدهى خدا و در چنبرهى تدبير اوست؛ معرفت فطرى و شناخت حضورى خود را شكوفايى دهد و شدّت و نيروى بيشترى بخشد. نيز انگيزههاى ديگر كه مىتوان در «تفاصيل آيات» به آنها برخورد.
بنابراين، اين آيات، همه جا ضمن اينكه اشارهاى به چگونگى آفرينش موجودات مىكند؛ مىخواهد خدا را به انسان نشان بدهد و عقربهى دل او را در جهت خدا نگاهدارد.
به عبارت ديگر: قرآن، كتاب فيزيك، گياهشناسى، زمينشناسى و يا كيهانشناسى نيست؛ قرآن، كتاب انسان سازى است و نازل شده است تا آنچه را كه بشر در راه تكامل حقيقى (= تقرّب به خداى متعال) نياز دارد؛ به او بياموزد.(4)
1. Cosmologyعلم شناختن كيهان و روابط زمين با علم وجود: جهان و گيتى و گيهان و كيهان هر چهار فارسى است امّا؛ در مفهومى كه اينجا به كار رفته است؛ گيهان و كيهان، متناسبتر و عامتر است تا جهان و گيتى.
2. استطراد: از مطلب اصلى خارج شدن و به مطلب ديگر پرداختن و دوباره به مطلب اصلى بازگشتن.
3. طفيلى شدن: ناخوانده رفتن.
4. ادبيّات ايران اسلامى خاصّه شعر و بالاخص شعر عرفانى، تا آنجا و هر جا كه تحت تأثير فرهنگ قرآنى مىبوده است؛ به تبعّيت از اين تأثّر؛ در زبان وبيان خويش و در واقع در بينش ونگرش خود؛ به قرآن محبوب، تأسّى كرده و حتّى تعزّل و تشبيب و توصيف و تصويرش مشحون از اين «توجه» است:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست *** عاشقم بر همه، عالم كه همه عالم از اوست
يا: جز تويى، گر گره بر ابروى موج *** جز تويى گر به چهر گل، گلخند نمودن و گشودن و وارسى اين تأثير و تأثر؛ خود سزيدهى تأليف كتابهاست؛ چنانكه كوششهايى نيز در اين حوزه، شده است.
پس، از مطالب ديگر هر چه در اين كتاب عظيم و شريف؛ ذكر شده، به جهت رابطهاى بوده كه با اين هدف مىداشته و در راه تحقّق آن، موثّر مىبوده است.
برخى كه آشنايى كافى با قرآن نداشته يا تحت تأثير موجهايى از فرهنگهاى بيگانه؛ واقع شده بودهاند؛ بى حجّتى، تلاش كردهاند تا بسيارى از مسائل را به قرآن نسبت دهند يا براى كشف پارهاى از مسائل علمى، از آيات قرآن كمك بگيرندو يا ادّعا كردهاند كه: همه چيز و هر چيز را مىتوان از قرآن بيرون كشيد و حتّى گفتهاند كه: غربيها صنعتها را از قرآن استنباط كردهاند!
نمونهاى اين كژانديشى را مىتوان در تفسير «طنطاوى»(1) ديد.
او در زمانهاى مىزيست كه علوم غربى، تازه به مصر راه يافته و فرهنگ اروپايى بر افكار مسلمانان، سيطره پيدا كرده بود؛ و او به گمان خود، براى آنكه مسلمانان را از فريفتگى در برابر فرهنگ غربى بازدارد؛ در كتاب «جواهر القرآن»؛ كوشيد تا بسيارى از مسائل علمى را به آيات قرآنى تطبيق دهد!
شايد اگر از وى پرسيده مىشد كه آيا فرمول بمب اتمى را هم مىتوان، در قرآن كشف كرد؛ بى ميل نبود كه بگويد: آرى!
برخى ديگر، همچنان تحت تأثير فرهنگ غربى، چنين مىانديشند كه قرآن مردم را به علوم طبيعى و شناخت طبيعت، دعوت مىكند و مىخواهد جامعهى انسانى از اين راه، به ترقّى و تكامل علمى و تكنيكى دست يابد و معتقدند كه روشهاى قياسى؛ ميراث فرهنگ يونانى است كه قرآن با آن به مبارزه برخاسته؛ زيرا روش قرآن، روش استقرائى(2) است چرا كه بر
1. طنطاوى 1287ـ1358 هجرى قمرى. استاد دارالعلم قاهره، شاعر و فيلسوف و نويسنده مصرى. صاحب تأليفات بسيار؛از جمله الارواح، اصل العالم، اين الانسان، التّاج المرصّع بجواهر القرآن و العلوم، جمال العالم، جواهر العلوم، سوانح الجوهرى، الزّهره، نهضة الامامة و حياتها و...
. Inductive
مطالعه طبيعت بسيار تحريض مىكند و چنين مطالعهيى جز با روش تجربى(1)و استقرائى امكانپذير نيست.
مسلمانان صدر اسلام، اين روش را از قرآن آموختند و به پيشرفتهايى نيز نائل آمدند ولى بعدها به تدريج، فرهنگ يونانى بر مسلمين غالب آمد و آنان را از راه درست خويش؛ به بيراهه افكند و به راههاى فلسفى كشانيد.
اينك، اگر ما بخواهيم به قرآن باز گرديم، بايد روش قياسى [و نظرى يونانى] را كنار بگذاريم و دوباره چون قرون اوائل اسلام، بكوشيم تا با متد تجربى كار كنيم كه همان متد قرآن است.
گاه در طريق استدلال، مىگويند كه قرآن مشحون از آيات شناخت طبيعت است و حتّى نام سورههاى بسيارى از قرآن؛ از موجودات طبيعى گرفته شده است: زنبور عسل (نحل)، گاو (بقره)، عنكبوت، انجير(تين)، فيل و... المائده، الانعام، الرّعد، النّور، النّمل، الزخرف، الدّخان، النّجم، القمر، الحديد، الفجر، الشمس، الليل، الزّلزله؛ مانند همين دستهاند.
گروهى ديگر مىگويند: روش قرآن، روش تحصّلى و تحقّقى(2) است؛ بنابراين اگر بخواهيم درست از روش قرآن استفاده كنيم؛ بايد از فلسفه پوزى تيويسم(3) پيروى نماييم. و چنانكه مىدانيم پوزى تيويسم، هر چند اسماً؛ فلسفه است امّا در واقع انكار فلسفه است.
حقيقت آنستكه اينان كسانى هستند كه پيش از آشنايى راستين با قرآن؛ ذهنشان از سوغاتهاى فرهنگى غربى پر شده است و اينك، آگاهانه يا ناآگاهانه و به نام مبارزه با فرهنگ غربى، خود مروّج فرهنگ غربى هستند زيرا امروزه ديگر سالهاست كه روش فلسفى و قياسى در غرب منزوى شده و فكر «غالب»، در مجامع علمى غرب، فكر تجربى و استقرائى است؛ اينان نيز، تحت تأثير همين فكر كه سوغات روشنفقكرهاى خودباخته يا عوامل فرهنگ استعمارى، در دهههاى اخير است؛ قرار گرفتهاند.
ما، در اين مجال تنگ، سر آن نداريم كه بر وارسى صحّت و درستى روش تجربى و استقرائى بپردازيم؛ و اگر درست و صحيح است در كجا، چنين است و در كجا نيست و آيا همه جا و هر جا مىتواند روش تجربى جانشين روش قياسى بشود يا نه...
1. Empiric / Empirique
2. Positivism
اين خود بحثى فلسفى است و مربوط به مبحث شناخت(1)؛ امّا تنها اين نكته را يادآورى مىكنيم كه: دستاويز اين گروه به اسم سورهها؛ به تعبير خود قرآن سستتر از كار تَنَكِ كاربافكان و عنكبوتانست.(2)
نام سورهها تنها اشاره است به داستانى كه در سوره ذكر شده و معرّف آن سوره مىباشد؛ و نه چنانكه اينان به استحسان و تفسير برأى در يافتهاند:
سوره بقره كه بيش از دويست و هشتاد آيه دارد؛ تنها در چند آيه مربوط به داستان ذبح گاو به وسيله بنى اسرائيل، مىگردد؛ و در سرتاسر آن آيات نيز حتّى يك آيه به ماهّيت گاو و منافع آن و... اشارتى ندارد؛ همچنين در سوره عنكبوت و...
نكته دوم: چون آيات مربوط به جهان و كيهان، ـ چنانكه يادآور شديم ـ جنبى و استطرادى و تطفّلى است؛ هيچ زمينه، هيچگاه به بحثهاى تفصيلى در مورد موجودات، نپرداخته بلكه به همان اندازه كه هدف قرآن در هدايت مردم تأمين مىشده، بسنده كرده است؛ به همين جهت، برخلاف بسيارى از آيات ديگر، اين آيات غالباً داراى ابهامهايى است و كمتر مىتوانيم يك نظر قطعى در اينمورد، به قرآن نسبت دهيم، پس بايد در همان مقدار يادآورى از موجودات كه در اين آيات آمده است؛ بسيار احتياط كنيم كه در تفسير آيات به پيشداورى نپردازيم.
براى اين منظور؛ رعايت اين نكته بسيار مهّم است كه واقعاً در صدد فهم آيه باشيم، نه اينكه پيشاپيش چيزى را پذيرفته باشيم و بعد بخواهيم همان را بر آيات تطبيق كنيم و معناى دلخواه خود را بر قرآن تحميل نمائيم؛ خواه آن پيشداوريها ناشى از مفاهيم فلسفى باشد يا عرفانى يا علوم تجربى يا جامعه شناسى يا غير آن. اين كار، بسيار خطرناك است.
بايد بكوشيم قرآن رابه همان روش كه خود قرآن تعليم فرموده است؛ تفسير كنيم: اگر مفاد آيهاى؛ طبق اصول محاوره، بر نظريهاى (فلسفى، علمى و...) منطبق بود؛ چه بهتر و نعم الوفاق... و اگر نه، نبايد در تطبيق يا نظريّه مورد قبول عصر خود، تلاش كنيم بلكه تا هر جا كه [مطابقتى] بطور روشن از قرآن فهميده مىشود؛ بپذيريم و نسبت به فراسوى آن، سكوت كنيم.
لازم نيست قرآن در يك مسألهى علمى، حتماً نظريه داده باشد زيرا قرآن در صدد و در جايگاه حلّ مسائل علمى نيست؛ البتّه آنچه فرموده باشد؛ حقّ است، اگر اشارهاى به نكتهاى
1. Epistemology
2ـإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ سوره عنكبوت آيه 40.
علمى داشته باشد و براستى لفظ قرآن بر آن دلالت كند، حقّ است و جاى هيچ حرفى نيست، اگرچه هزاران دانشمند بر خلاف آن نظر بدهند ولى جان سخن اينجاست كه چيزى را كه از آيهاى برون نمىتراود و برنمى آيد، بى جهت به آن تحميل نكنيم و لو همه فلاسفه و دانشمندان بر آن نظر، اتّفاق داشته باشند.[هر چند چنين چيزى پيش نمىآيد.]
بسيار پيش آمده است كه فلاسفه اسلامى، نكتهاى را از آيات قرآنى استفاده، استظهار(1) يا تطبيق كردهاند امّا ـ چنانكه در بخش پيشين نيز گاهى ياد آور شدهايم ـ آيه دلالتى بر آن ندارد از جمله در جمله«لَهُ الْخَلْقُ وَالأَْمْر» كه بسيارى از عرفاء اسلامى معتقدند كه منظور از امر، عالم مجرّدات است و گفتيم ظاهر آيه چنين دلالتى ندارد.
شگفت انگيزتر آنكه گاهى بين مفاد آيه و فرضيه مورد قبول عصر اينگونه مفسّرين؛ چنان اختلاف روشن است كه به هيچ روى، قابل تطبيق نيست امّا همچنين با زحمت و مشقّت؛ تطبيق كردهاند چنانكه مثلاً «فرضيه گيهانى بطلميوسى(2)»، در هيأت قديم زمين را مركز عالم مىدانستند و قائل بودند كه نُه فلك بر زمين احاطه دارد:
قمر، عُطارد(3)، زهره(4)،شمس، مريخ(5)،مشترى(6)، زُحَل(7)، فلك البروج(8)، و فَلك اطلس(9).
1. يارى خواستن، پشتوانه و پشتگرمى خواستن، پشت گرمى داشتن.
2. بطلميوس Ptolemaos منجّم و جغرافيدان معروف يونانى [قرن دوّم ميلادى] صاحب كتابهاى مجسطى و آثار البلاد.
3. عُطارد يا تير/Mercury، كوچكترين ستاره منظومه شمسى، 5/1 برابر ماه و همان عملى را كه ماه نسبت به زمين انجام مىدهد، عطارد با خورشيد مىكند. مدّت حركت انتقالى و وضعىاش 88 روز است (به علّت كوچكى در طول مدت حركت انتقالى؛ فقط يكبار بدور خود مىچرخد).
هميشه «يكسوى» آن به طرف خورشيد است و يكسال و يكروز آن با هم برابرند.
يونانيان آنرا رب النوع سخنورى و بازرگانى مىدانستند. قدما آنرا سيّارهاى در فلك دوم تصوّر مىكردند و ادبا دبير فلك مىناميدندش.
4. زهره يا ناهيد Venus: سيّاره دوم منظومه شمسى، تقريباً همچندزمين و نزديكترين سيّاره به آنست بخصوص وقتى كه هر دو در يك سمت خورشيد باشند كه فاصله آندوسى ميليون ميل است. امّا قرص تمام آنرا هنگامى كه در مقابل زمين، فراسوى خورشيد قرار دارد و در فاصله 169 ميليون ميل است. مىتوان ديد. مدت حركت انتقالى آن 225 روز، حركت وضعىاش هنوز معلوم نشده است.
5. مريخ Mars (بهرام): از سيّارات منظومه شمسى، كوچكتر از زمين. مدت حركت انتقالىاش 687 روز و حركت وضعىاش 24 ساعت و 37 دقيقه است. وجود آب در كره مريخ تشخيص داده شده است؛ با اينكه بعلّت دورى بيشتر از خورشيد (به نسبت زمين) هواى آن سردتر از زمين است (روز 15 درجه بالاى صفر و شب 40 درجه زير صفر)امّا فصول ساليانه آن تقريباً مانند زمين است. شيارهاى سطح آن باعث مباحثات زيادى بين علما در وجود و عدم زندگى در آن شده است. مقدار اكسيژن هواى مريخ كم و تقريباًبه انداره اكسيژنى است كه در قُلّه اورست موجود است. مريخ در فرهنگ يونان باستان رب النوع جنگ بوده است.
6ـمشترى Jupiter (اورمُزد و برجيس): از بزرگترين سيارات منظومه شمسى، هواى اطرافش رقيق است.
7. زحل يا كيوان Saturne از سيارات منظومه شمسى و تقريباً 700 برابر زمين است. 8 قمر دارد و حلقهاى نورانى دور آنرا فرا گرفته. مدّت حركت انتقالىاش 5/29 سال است. قدما آنرا هفتمين سيّاره و نحس اكبر مىدانستند. سعدى مىگويد: بلندى و نحسى مكن چون زُحل (رجوع كنيد بوستان سعدى، داستان سعدى و قاضى القضات).
8. فلك البروج: فلك هشتم است كه صور فلكى برآنست(حمل، ثور و جوزا...)و قسمتى از ان را كه برجهاى دوازدگانه بترتيب بر آن قرار مىگيرند منطقةالبروج مىنامند؛ بعد از فلك زحل و پيش از فلك الافلاك است.
9. فلك اطلس: عبارت از فلك الافلاك است كه آنرا در شرع عرش گويند. زيرا اطلس به معناى درم بى سكّه است پس چنانكه درم بى سكّه، از نقوش، ساده است، نيز فلك نهم كه عرش باشد نيز از نقوش كواكب ساده مىباشد (غياث اللغات) / دهخدا.
اين فرضيّه معروفى بود و مسلمانان قديم چون فرضيّه علمى مورد قبول آن زمانها بود، با آن آشنا شدند. برخى از مفسّرين تحت تأثير اين جوّ علمى زمان خود، سماوات سبع قرآن را همان افلاك پنداشتند؛ و چون دريافتند كه عدد آنها با افلاك نُه گانه مطابقت ندارد، جنين توجيه كردند كه: در قرآن صحبت از عرش(1)و كرسى(2) هم شده است؛ بنابراين كرسى فلكى اطلس محسوب مىگردد. قرنهاى متوالى اين توجيه؛ مورد قبول همگان بود حتّى در محافل علمى اسلامى. تا آنكه معلوم شد كه افلاك نُه گانه اصولاً اساسى ندارد، زمين مركز عالم نيست و فلك يا مفهومى كه قدما دريافته بودهاند؛ وجود ندارد و سيّارات نيز به تعدادى كه آنان مىپنداشتند؛ نيست و اصلاً خورشيد جزء سيّارات نيست... و تار و پود عنكوبتى اين فرضيّه، از هم گسيخت.
برخى ديگر از دانشمندان ـ كه بى شك حسن نظر هم داشتهاند ـ هنگامى كه دريافتند كه عدد سيّارات به 7 رسيده است؛ پنداشتند و قائل شدند كه «سماوات سبع» در قرآن، همان سيّارات هفتگانه است، و چون اين عدد از 7 گذشته، توجيه كردند كه قرآن آنچه را با چشم ساده و غير مسّلح ديده نمىشود؛ به حساب نياورده است؛ بعد كه دريافتند ويژگيهايى كه در قرآن آمده، بر آنها تطبيق نمىكند، منظور از سماوات را كهكشانها دانستند؛ و چون باز در عدد
1ـعرش: جسم محيط به عالم را كه فلك الافلاك باشد، عرش گويند و فلك ثوابت را كرسى نامند(فرهنگ علوم عقلى). در لغت به مطلق تخت عرش گويند عرش بلقيش فلك الاقلاك را در اصطلاح شرع، عرش گويند:(كشاف اصطلاحات الفنون).
2. كُرسى: تخت ـ عرش، سرير، اورنگ / كنايه از علم و ملك و قدرت و تدبير اوسبحانه ج كراسى منتهى الارب / دهخدا/ ناظم الاطباء.
مطابقهاى نيافتند؛ توجيه كردند كه منظور از «سبع»، عدد هفت نيست، بلكه مطلقِ «كثرت»است!
بارى، آنچه گفتيم؛ نمونههايى است از كارهاى بى اساس برخى مفسّران و يا متصّديان تفسير( چرا كه شايد برخى صلاحيّت نام مفسّر را نداشته باشند) و جاى تأسّف و دريغ بسيار است.
اينك برماست كه از اين اشتباهات پند بگيريم و اساس تفسير را بر اين پايههاى نا استوار و لرزان نگذاريم. پيش از تحقيق در قرآن؛ ذهن را از هر پيشداورى بپالاييم و چنان بينديشم كه گويى هيچ چيز در زمينه مورد تحقيق نمىدانيم و يقين داشته باشيم كه تنها راه شناخت براى ما خود قرآن است آنهم براساس اصول محاوره و به وسيلهى الفاظ نه برپايه علم اعداد و حساب ابجد و...
قرآن با لسان عربى مبين؛ زبان عربى آشكار نازل شده است. اهل محاوره نيز به هر كودن بى سواد كم معرفتى اطلاق نمىشود بلكه آن كسى كه آشنا به زبان و اصول محاوره مىباشد و با ذوقى عقلائى مىخواهد از قرآن، مطلبى را بفهمد.
البتّه گاهى ممكن است يك لفظ، حاوى نكات دقيقى باشد كه آشنايان به الفاظ به سختى درمىيابند؛ امّا اين نمىتواند دستاويزى باشد كه آيه را خارج از اصول محاوره، تفسير كنيم. چنانكه يك مفسّر سياسى، هنگامى كه سخنرانى يك سياستمدار را مىشنود؛ مىتواند نكتههاى دقيقى را از آن دريابد كه اصلاً به ذهن ما خطور هم نكند؛ اين دريافت برخلاف اصول محاوره نيست امّا، براى ما كه از مسائل دوريم، آن نكتهها پوشيده مانده است.
قرآن كريم حاوى دقائق و اشارت بسيار ظريفى است كه هر كس با قرآن آشناتر باشد، بهتر و بيشتر در مىيابد؛ پس، منظور از تفسير براساس اصول محاوره آنستكه: نظرات خود را بر قرآن تحميل نكنيم.
بسيار دقّت بايد كرد امّا از خود نبايد چيزى افزود.
اگر از ظاهر آيه چيزى دستگيرمان نمىتواند شد، بهتر آنست كه بپذيريم كه ما چيزى در آن باره، از قرآن نمى فهميم.
اميد است كه همگان به سترگى اين مسأله پى ببريم و بدانيم كه هر چه به قرآن نسبت دهيم، يكروز، نازل كنندهى قرآن كه بر اسرار آن بيش از همه آگاه است؛ از ما باز خواست خواهد كرد.
آيات كيهانشناسى
آشنايان با زبان قرآن، مىدانند كه اين كتاب ارجمند، هنگامى كه از اين عالم محسوس (كه كم و بيش مىتوانيم از آن اگاهى و اطّلاع حاصل كنيم) گفتگو مىكند، تعبير سماوات و ارض را به كار مىبرد: ابراهيم/ 32: «اللهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَْرْض».
و گاه براى تأكيد بيشتر و براى انكه محتواى آسمانها و زمين را نيز شامل شود؛ كلمهى «ما بَيْنَهُما» را اضافه مىكند:
دخان / 38: «وَما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالأَْرْضَ وَما بَيْنَهُما لاعِبِين».
اينك جاى چند پرسش است:
ـ آيا سماوات و ارض و ما بينهما؛ كنايه از ما سِوَى الله است يعنى جز خدا هر چه در كاينات وجود دارد؛ مورد نظر قرآن بوده است يا تنها اشاره به همين عالمى است كه ما با آن آشنا هستيم و يا مىتوانيم آشنا شويم؛ و ممكن است ماوراى آنها هم عوالمى باشد ولى اين تعبير، نظرى به آنها ندارد؟
اين سؤال، خود به دو پرسش ديگر تجزيه مىشود منحل مىگردد:
1 ـ آيا جز آنچه ما با آن آشنا هستيم؛ موجودات مادى ديگرى نيز وجود دارند كه قرآن عظيم، از يادآورى آنها صرفنظر فرموده است و تعبير سماوات و ارض شامل آنها نمىشود؛ يا اينكه همان تعبير، كنايه از كُلّ عالم مادّى است؟
2 ـ به فرض اخير، يعنى شمول سماوات و ارض بر كُلّ عالم مادّى، آيا بمعناى نفى مجّرد است يا اينكه نه، الزاماً بمعناى نفى عوالم غير مادّى نيست و ممكن است عوالم ديگرى نيز باشد منتها در اين تعبيرات (= سماوات و ارض و ما بينهما) به آن اشارهاى نشده است؟
شايد طبيعىتر همين باشد كه از معنى سماوات و ارض آغاز كنيم: يعنى بپرسيم كه آيا منظور از سماوات و ارض، موجودات مادى است يا شامل مجردات هم مىشود؟ و اگر شامل مجرّدات نباشد؛ جا دارد كه بپرسيم: آيا در بين مخلوقات عالم، غير از عالم ماده، عوالم ديگرى كه مجرد باشند وجود دارد كه قرآن به آنها اشارهاى نفرموده باشد؟
براى آنكه دريابيم منظور قرآن از سماوات و ارض چيست بايد به بررسى آياتى بپردازيم كه دربارهى ما هيّت آسمان و زمين، اشاراتى دارد: آيا سماء به معناى جهتِ بالا و برتر است يعنى «فوق» يا به معناى موجود عالى است چنانكه از معنى ريشه آن يعنى «سموّ» بر مىآيد؟
ظاهراً [در قرآن كريم] سماء به معناى «فوق» و جَهَتِ عِلْو بكار نرفته است؛ ممكن است
گاهى مجازاً يا مسامحةّ سماء گفته شود و مراد جهتِ برتر و بالا باشد امّا كلمه سماء به معناى فوق نيست زيرا «فوق» را نمىتوان جمع بست، جهت بالا تعدّد ندارد و آنچه كه از راه «فوق» در مىيابيم دلالت بر ذاتى ندارد در حاليكه مىبينيم كه در قرآن ارجمند، اوّلاً: سماء اكثراًبه صورت جمع بكار رفته است و ثانياً «السّماء» به عنوان موجودى حقيقى ذكر شده؛ ذاتى است و نه تنها يك جهت.
اينك جاى اين پرسش است كه آيا اين موجود، اين ذات عالى؛ مادّى است يا مجرّد، يا اعمّ؟ زيرا هنگامى كه كلمه «علوّ» را درنظر مىآوريم، ابتدا مصاديق حسّى آن به ذهن مىآيد ولى اين تبادر به جهت انس ما با محسوسات است و تعيين كننده معنى نيست؛ بنابراين هنگاميكه مىگوييم:
حج / 62؛ لقمان/ 30: «وَأَنَّ اللهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِير».
نبايد گفت كه ظاهر لفظ اين مطلب را مىرساند كه: «خدا آن بالا بالاهاست»! اين تبادر، از جهت حاقّ لفظ نيست بلكه به خاطر انس ما به محسوسات است لذا نمىتوان به آن بسنده كرد و رهنمون به حقيقت، نيست.
اينك باز پرسشهايى ديگر:
ـ آيا اين سماوات كه گاه به هفتگانه بوده، موصوف است «= سماوات سبع» و گاه تنها عدد آن ذكر شده:
نباء / 12: «سَبْعاً شِدادا».
مادى است يا غير مادّى؟
ـ آيا در قرآن سترگ، به سماء مادّى اشارهاى شده است يا نه؟
ـ آيا اين سماواتى كه در كنار ارض ذكر شده، مادّى است يا غير مادّى؟
ـ آيا اينها از يك مادّه موجود، از قبل، آفريده شده يا نه و اگر آرى، از چه مادّهاى؟
مصاديق سماوات سبع چيست؟
آنچه مىتوانيم ادعا كنيم كه برحسب فهم ما از قرآن بر مىآيد، اين است كه سماوات سبع، مادّى است. ما نفى نمىكنيم كه سماء به معناى غير مادّى هم بكار رفته باشد و شايد در قرآن هم چنين كاربُردى وجود داشته باشد ولى اين سماواتى كه در كنار «ارض» به كار رفته و هفتگانه است؛ مادّى است.
اكنون در مقام دليل، به بررسى يكى از آيات كريمه مىپردازيم:
فُصّلت / 11ـ12: «ثُمَّ(1) اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَهِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَلِلأَْرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً!قالَتا أَتَيْنا طائِعِين؛فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماوات...».
سپس به چيرگى به سوى آسمان برآمد(2)، همان هنگام كه آسمان دود بود(3) و به آن فرمود: ـ و نيز به زمين ـ خواه ناخواه (با گزير يا ناگزير) فراز آييد!
هر دوان گفتند: «گردن نهاده» برآمديم(4)؛ پس هفت آسمان از ايشان، سرانجام يافت.
از ظاهر آيه بر مىآيد: آنچه كه بعدها، آسمان هفتگانه شد؛ در آغاز به صورت وحدت موجود بوده است و از دخان (= دود يا به تعبير امروز گاز) و خداوند ـ عزّاسمه ـ آن را به صورت هفت موجود در آورد و هفت آسمان پديدار شد.
در اينجا، اگر كسى احتمال بدهد كه اين دود (يا گاز)، مادّى نيست؛ ظاهراً بايد ذهن خود را متّهم كند! دخان، دخان مادّى است و تعبير هفت آسمان؛ تعبيرى است كه در ماديّات بكار ميرود و با مجرّدات مناسبتى ندارد. پس از آيه، بدينطريق برآمد كه سماوات هفتگانه، مادّى هستند.
آسمان و زمين
الف ـ آسمان
امّا اين دليل بر اين مطلب نمىتواند بود كه «سماء» در همه جا به معناى مادّى، بكار رفته باشد و ممكن است در برخى از موارد به منظور علّو در مرتبه وجود و موجود عالى، بكار گرفته شده باشد؛ از جمله در اين آيات:
1 ـ الذاريات / 22: «وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَما تُوعَدُون».
روزىتان و آنچه به شما وعده داده مىشود( كه ظاهراً بهشت، منظور است)، در آسمان قرار دارد.
اگر كسى در اينمورد بپندارد كه چون «آب» كه حيات و زندگى از اوست، از آسمان مىبارد و بدينجهت در ايه منشأ رزق را، آسمان دانسته است؛ سخنى سازگار با معناى حقيقت نگفته است؛ زيرا مىدانيم كه «روزى» در آسمان نيست و روشنتر اين مىبود كه مىفرمود: «وَ فِى الْاَرضِ رِزْقُكُم»؛ چرا كه حقيقةً «روزى» آدمى در زمين است.
1ـثُمَّ چه به حسب ترتيب زمانى باشد يا لفظى.
2. سپس به آسمان پرداخت؛ اِسْتَوى: در اصل لغت يعنى سوار شد.
3ـوَ هِىَ دُخانٌ: ظاهراً واو حاليّه است: در حاليكه آسمان دود يا به تعبير امروزى: گاز بود.
4. اينكه منظور ازاين مكالمه چيست؛ آيا واقعاً كلامى در بين بوده است و آسمان و زمين شنيدهاند يا اين تعبير كنايه از انقياد مخلوق در برابر خالق است؛ اينك مورد بحث ما نيست.
پس در مورد اين آيه؛ دستكم احتمالِ راجع و پسنديدهتر اينست كه: سماء در اينجا، عالمِ فوقِ مادّه است و بحسب آنچه از ظاهر برخى آيات ديگر، برمىآيد؛ هر چه در اين عالم مادى وجود دارد، از آن عالم فوق مادّه نازل مىشود:
حجر / 21: «وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُه».
همه چيز در آنجاست و سپس به عالم مادّه نزول مىكند و «روزى» انسان هم بايد از عندالله نازل شود.
پس به احتمال قوى، سماء در اين آيه سماء معنوى است؛ كه البتّه قابل تطبيق بر مباحث عقلى نيز است و هستى همه بايد از مرتبه بالاتر، نازل شود و از جمله رزق انسان هم. بودن بهشت در آسمان نيز ظاهراً از همين مقوله است. يعنى ظاهراً چنين نيست كه بهشت در يكى از كرات آسمانى قرار دارد ـ گرچه برخى چنين پنداشتهاند ـ در قيامت، همهى اين عوالم دگرگون مىشود:
ابراهيم / 48: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَْرْضُ غَيْرَ الأَْرْض».
زمر / 67: «وَالسَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِه».
حقيقت بهشت،الآن هم در عالم ديگر موجود است و در روز قيامت مجسّم خواهد شد و مردم خود را در آن عالم خواهند يافت.
2 ـ اعراف / 40: «إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَلا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِين».
همانا كسانى كه آيات ما را دروغ دانستند و از آنها سر پيچى كردند؛ درهاى آسمان برويشان گشوده نخواهد شد و به بهشت درنخواهند آمد تا شتر از سوراخ سوزن در گذرد! و چنين، گنه پيشگان را جزا مىدهيم.
آيا آسمان مادّى، درهايى دارد و مؤمنين از آنها وارد آسمان مىشوند امّا اين درها بروى كفّار بسته است؟
ظاهر و دنبالهى آيه اينست كه هر كس درهاى آسمان برويش گشوده گردد؛ وارد بهشت مىتواند شد؛ اين مؤيّد اين مطلب است كه بهشت در آسمان است و دّر آسمانى كه بهشت در آن قرار دارد؛ به روى كفّار باز نمىشود.
ما اكنون به اين مطلب كه آيا آن آسمان جسمانى است يا نه و آيا بهشت چگونه است نمى پردازيم؛ ولى البتّه معتقديم كه معاد جسمانى است و همانطور كه «روزى» ما جسمانى است و
از آن عالم نازل مىشود؛ اشكال ندارد كه بهشت هم مادّى و جسمانى باشد و از عالم غير مادّى نازل شود؛ اگرچه نزول، مكانى نيست، چنانكه نزول «روزى» هم مكانى نيست.
3 ـ مائده / 112: «إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماء».
هنگامى كه حواريون گفتند: اى عيسى، آيا پروردگار تو مىتواند مائدهاى براى ما از آسمان فرو فرستد؟
حضرت عيسى ـ على نبيّنا و آله و عليه السّلام ـ دعا كردند:
مائده / 114: «اللّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لأَِوَّلِنا وَآخِرِنا...».
اى پروردگار ما؛ بر ما مائدهاى از آسمان فرو فرست تا عيدى براى نخستين ما و انجامين ما باشد...
آيا اين مائده از آسمان جسمانى نازل شد يا از عالم مجرّدات؟
بعيد بنظر مىرسد كه اين مائده در يكى از كرات آسمانى وجود داشته و از آنجا فرو آمده باشد.
4 ـ سجده / 50: «يُدَبِّرُ الأَْمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الأَْرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْم كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَة مِمّا تَعُدُّون».
(خداوند) امر (عالم) را از سوى آسمان به طرف زمين؛ تدبير مىفرمايد و سپس بدو فرا باز مىگردد در روزى كه همچند هزار سال در شمار شماياناست.
«اِلَى الاَْرْض»دلالت دارد بر اينكه در تدبير، معناى نزول نيز تضمين شده است. زيراتدبير با «ِالى» متعدّى نمىشود؛ و سپس مىفرمايد: همين «امر»؛ دوباره به سوى «او» فرا مىرود؛ ظاهراً ضميرْ «ِالَيْهِ» به خداوند بر مىگردد نه به آسمان.
در اين آيه نيز پيداست كه سماء، عالم مجرّد است؛ زيرا خدا كه در آسمان نيست؛ خدا در همه جا حضور دارد؛ پس مىتوان نتيجه گرفت كه منظور از سماء در اين آيه، سماء جسمانى نباشد بلكه همان عالم (مجردّى) است كه خزائن همه چيز در آنجاست.
آيات ديگرى نيز در همين زمينه وجود دارد كه مىتوان از آنها همين بهره را بُرد كه سماء غير جسمانى نيز وجود دارد.
از پارهاى آيات (ـ كه در واقع به اعتبار، دسته سوّماند ـ) هم، بر مىآيد كه ظاهراً منظور از «سماء» در آنها يكى از سموات سبع، حتّى، نيست و آن در جائى است كه مىفرمايد: آب را از آسمان نازل مىكنيم:
بقره / 22: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماء...».
بعداً خواهيم گفت كه طبق استظهار و دريافت ما از آيات، آسمانهاى هفتگانه در ديدرس ما نيست و بر آنچه ما مىبينيم احاطه دارد: نيز مىدانيم كه آب از هيچ كره ديگرى نازل نمىشود و مكان نزولى آن جوّ خود زمين است.
[پس در واقع سماء، در ايندسته آيات، در مورد مفهوم سوّمى بكار رفته است بجز سماوات سبعِ مادّى و سمائى كه از عوالم مجرّدات بود.]
ب ـ زمين
1 ـ در قرآن ارجمند؛ واژه «ارض» بدون هيچ شك؛ در مورد كره زمين بكار رفته؛ امّا در پارهاى موارد كلمه «ارض» به صورتهاى ديگرى استعمال شده است.
2 ـ «ارض» به معناى كره زمين، اسم خاصّ است به صورت عَلَم شخصى امّا گاهى نيز، زمين به معنى «قطعات زمين» به كاربرده مىشود و به اين معنى، به «ارضين» قابل جمع بستن است؛ مثلاً در مورد حكم نفى بلدِ «محاربين» مىفرمايد:
مائده / 33: «أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الأَْرْض».
محاربين را به عنوان مجازات، از رمينى كه در آن زندگى مىكنند؛ خارج مىكنند؛ كه پيداست از سرزمين است نه از كره زمين.
پس ارض از نظر ادبى، معناى «جنس» دارد و از نظر منطقى معناى «نوع». در زبانهاى اروپايى ولى بين اين دو معنا گاهى فرق مىگذارند.(1)
3 ـ گاهى ازض به معناى «عالم طبيعت» در برابر سماء كه به معناى عالم ماوراء طبيعت است؛ به كار مىرود:
اعراف / 176: «وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْب».
امّا او (بلعم باعورا) بر زمين، روى آورد و از خواهشهاى خويش پيروى كرد و مَثَل او همان مثل سگ است...
«أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْض» يعنى دلبستگى به زمين پيدا كرد، كه يك امر قلبى است؛ آنهم نه دلبستگى به خانه يا تكّهاى از زمين ؛ بلكه دلبستگى به عالم دنيا؛ با اين اطلاق، آسمان مادّى هم ارض است.
1. مثلاً در زبان فرانسه Laterer بمعنى زمين/ و خاك بكار مىرود. در حاليكه كره زمين Leglobe Terrestreيا notre Globeبكار مىبرند. و به زمين زراعى Leterror گفته مىشود. در انگليسى نيز كره زمين را Eartheو زمين را مىگويند.
توبه / 38: «اِثّاقَلْتُمْ إِلَى الأَْرْض».
به طرف زمين سنگينى مىكنيد.
مثل شيئى سنگين كه ميل دارد به زمين برسد و روى زمين بيفتد
معناى اَثّاقَلْتُمكه در اصل تثّاقَلْتُماست؛ اين است كه:
چرا كُندى مىكنيد و به زندگى دنيا علاقه مىورزيد و چرا نمىخواهيد سبكبال ازاين دنيا پرواز كنيد و مانند پرندهاى كه سنگى به پايش بستهاند، نپريده، روى زمين مىافتيد؟
احتمالاً در اينجا نيز، ارض به معناى كره زمين نيست.
پس اطلاق آسمان و زمين بر غير آسمانِ دخانى (= گازى) و كره زمين غلط نيست بلكه صحيح است و شواهدى نيز بر صحّت دارد.
تعداد سماوات
چنانكه از برخى آيات برمىآيد تعداد آسمانها هفت است:
بقره / 29: «فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماوات». فصلت / 12: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماوات».
پس شكى باقى نمىماند كه سماوات، هفتگانه است و هفت به معناى حقيقى عدد هفت است و نه به عنوان نمادِ كثرت زيرا اوّلاً خلاف ظاهر آيات است خاصّه كه در پارهاى از موارد، آسمانها را تنها به كلمه سبع به كار مىبرد:
نبأ / 12: «وَبَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدادا».
ثانياً: وقتى از عدد هفت به عنوان كثرت استفاده مىبرند كه عدد واقعى مورد نظر؛ در همان حدود باشد و مثلاً براى سيصد شىء؛ عدد هفت را بكار نمىبرند؛ در حاليكه مىدانيم طبق نظر علماى نجوم، شمار كهكشانها از ميليونها تجاوز مىكند در اينصورت چگونه مىتوان عدد هفت را براى بيان كثرت آنها بكار برد؟!
تعداد ارض
از ظاهر آيات بر مىآيد كه عدد ارض، يكى است و در هيچ آيهاى؛ ارضين نفرموده است.
تنها در يك آيه احتمال تعدّد ارض؛ به چشم مىخورد:
طلاق / 12: «اللهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوات وَمِنَ الأَْرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الأَْمْرُ بَيْنَهُن...».
خداست آنكه آفريد هفت آسمان را و از زمين (نيز) همانند آن را و امر (عالم) بين آنها تردّد دارد.
امّا در همين آيه نيز مىبينيم كه باز تعبير «ارضين»به كار نرفته است؛ بنابر اين دلالت قطعى بر تعدّد زمين ندارد و معلوم نيست كه «همانندى» آسمان و زمين، در اين آيه؛ در چيست: از نظر عدد است يا عناصر يا از نظر اتقان.
ممكن است همانندى [در آفرينش] باشد كه از اين آيه فهميده مىشود:
ملك / 3: «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوات طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُت؛ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُور».
آنكه هفت آسمان را تودرتو آفريد؛ در آفرينش خداوند جز همانندى نيست چشم بگشا، آيا هيچ شكافى (در آن) مىيابى؟
بارى، در آيهى (12 طلاق) مورد بحث؛ احتمال تعدّد زمين، ضعيف است زيرا در ساير موارد در قرآن نيز همه جا ارض را مفرد بكار برده است؛ اگرچه احتمال تعدّد را هم نمىتوان ناديده گرفت بويژه كه در برخى از دعاها در كلام معصوم سلام الله عليه آمده است: «...وَالْاَضينَ السَّبع»هر چند در اينمورد هم نمىتوان گفت منظور امام، هفت كره زمين بوده است بلكه ممكن است منظور قطعات هفتگانه زمين باشد زيرا زمين مجموعهى قطعات خشكى است كه از آب بيرون زده است ولى همين تقسيم نيز، حدّ و مرز مشخصّى ندارد چرا كه آسيا و اروپا دو قارّه هستند با اينكه مرز آبى ندارند. چنانكه در گذشته زمين را هفت بخش مىكردند و «اقاليم سبعه» مىناميدند. آنچه در نهايت بايد تأكيد كرد اينستكه بهرصورت همه آنها صرف احتمال و استظهار و دريافت است و نمىتوان در هيچ سو، نظر قطعى داد.
زمان خلقت آسمان و زمين
اعراف / 54: «إِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّام ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْش».
همانا پروردگار شما «الله» است؛ همانكه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر عرش قرار يافت.
منظور از شش روز چيست؟
در ميان بنى اسرائيل و اهل كتاب، بويژه يهود، اينمطلب شهرت داشت كه خدا، آفرينش را از يكشنبه آغازيد و در جمعه به پايان برد و شنبه را به استراحت پرداخت و از همين رو،
ظاهراً به آنروز «سُبات»(1) مىگويند و ظاهراً «سَبْتْ» در اصل؛ به همين معناست؛ و لذا اين روز (= شنبه) را تعطيل مىكنند و اين مسأله در سِفْر تكوين تورات(2) مطرح شده است.
ظاهراً اين احتمال خيلى بعيد است زيرا «روزها» از نظر علم جغرافيا عبارتند از مدّت حركت زمين به دور خودش (= حركت وضعى)؛ و در لغت گاه روز را در برابر شب بكار مىبريم كه در عربى «نهار» مىگويند. و يوم: اعم است از روز تنها و شبانروز.
قبل از پيدايش زمين و خورشيد و آسمان تصوّر روز ممكن نمىبود و شنبه و يكشنبهاى در ميان نبود. اگر نصّ قاطعى نيز در اينمورد مىداشتيم، در نهايت مىتوانستيم گفت كه: روز در اين مورد يعنى زمانى به اندازهى بيست و چهار ساعت ولى چنين نصّى نيز، نداريم؛ بويژه با ملاحظه اين معنا كه روز (= يوم)، در قرآن ارجمند به معناى ديگرى هم به كار رفته است:
1 ـ يوسف / 54: «قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِين».
«امروز تو نزد ما امين و مورد اعتماد هستى». آيا اين بدانمعنى است كه فقط امروز هستى و فردا ديگر نيستى؟
2 ـ نحل / 80: «تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقامَتِكُم...».
در سفر و حضر، سبكبارانيد.
مىفرمايد كه شما چادرها و مسكنهاى سبكى (از پوست و امثال آن) در روز سفرتان و در روز اقامت و سكونتتان، درست مىكنيد. آيا منظور از يوم در اين آيه يعنى درست در 24 ساعت از سفر يا حضر؟ پيداست كه منظور زمان و هنگام سفر يا حضر است به ويژه با توجّه به طول مدت سفر در آن روزگاران. پس قرآن ارجمند، زندگى مخاطبان خود در اين آيه را به دو بخش: روز سفر و روز حضر، تقسيم كرده است.
3 ـ حج / 47: «وَإِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَة مِمّا تَعُدُّون».
همانا روزى نزد خداى تو بر شمار هزارسال است.
4 ـ معارج / 4: «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْم كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَة».
فراز مىآيند فرشتگان و روح به سوى او، در روزى كه همچندِ پنجاه هزار سال است. آيا در
1. سَبَتَ:ِاسْتَراح/اَلسُباتُ:اَلنَّوْمُ اَوْ اَوَّلُهُ،/ وَالسَّبْتُ:يَوْمٌ مِنَ الاُْسْبُوعِ بَيْنَ الْجُمْعَةِ وَالاَْحَدِ.
2. تورات: به معنى اخصّ به اسفار خمسه عهد عتيق (=تكوين، خروج، اخبار، عدد و تثنيه) انبياء (ابراهيم(عليه السلام)، اسحق(عليه السلام)، يعقوب(عليه السلام) و ايام بنىاسرائيل در صحراى سينا) و نيز توصيههاى موسى(عليه السلام) در اخلاق و شريعت اطلاق مىشود ولى گاهى وبلكه بيشتر مسامحة تمام كتاب مقدس را تورات مىگويند.
آنجا هزار و در اينجا، پنجاه هزار بيست و چهار ساعت مورد نظر پوده است يا منظور، نشان دادن طولانى بودن زمانِ عروج و عظمت آن است. هر دو احتمال صحيح است؛ و احتمال اوّل نيز بيجا نيست و ممكن است دقيقاً پنجاه هزار سال طول مىكشد نه يك دقيقه كم نه يك دقيقه زياد. و يا در آيه قبل، دقيقاً هزار سال.
5 ـ مشابه چهار آيهاى كه ذكر شد، در نهج البلاعه (درباره شيطان) عبارتى آمده است:
نهج البلاغه / خطبه قاصعه: «وَ قَدْ عَبَدَ اللّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة لا يُدْرى اَمِنْ سِنِى الدُّنْيا اَمْ مِنْ سِنِى اْلاخِرَة». و شيطان 6 هزار سال خدا را عبادت كرد؛ كه نمىتوان دانست از سالهاى دنيايى (ما) يا از سالهاى اخروى است.
بارى، از بررسى اين همه، مىتوان گفت كه: احتمالِاينكه منظور از شش روز، شش دوره خلقت باشد، بعيد نيست. امّا آيا اين شش دوره، چگونه بوده است و به چه اعتبارى تقسيم شده است؛ چيزى از آيات [و روايات]، بدست نياوردهايم.
آنچه كم و بيش از آيات مىتوان دريافت؛ اين معناست كه براى خلقت آسمان دو روز و براى زمين دو روز و براى «اقوات(1) زمين» چهار روز تعيين فرموده است:
فصلت / 12: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماوات فِي يَوْمَيْن».
به پايان برد (آفرينش) آن هفت آسمان را در دو روز.
فصّلت / 9: «قُلْ أَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الأَْرْضَ فِي يَوْمَيْنِ ؟».
بگو آيا به خدايى كه زمين را دو روزه آفريد كفر مىورزيد؟
فصّلت / 10: «وَقَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيّام سَواءً لِلسّائِلِين».
و به اندازه آورد توشههاى آن (زمين) را در چهار روز؛ به گونه برابر براى پرسندگان.
مىتوان احتمال داد كه منظور از دو روز، در آفرينش آسمان، دو مرحله خلقت، باشد: در يك مرحله به صورت گاز يا دود (= دخان) و مرحلهى بعد، به صورت آسمان هفتگانه.
در زمين نيز به همين قرار: يك روز به گونهى گاز يا مايع و روز ديگر مرحلهاى كه يه صورت جامد در آمده است.(كه هنوز هم مركز زمين به صورت مايع است).
امّا اينكه شش روز به چه اعتبارى است؛ بطور دقيق و درست، نمىتوان دريافت. آيا آنچه در آسمان و زمين است، جداجدا، شش روز يا شش مرحلهى آفرينش دارند يا آنكه مثلاً دو
1. اقوات = جمع قوت: روزىها و توشهها.
روز ويژه آسمان هاست و دو روز زمين و دو روز نيز توشهها و اقوات زمين (يعنى خلقت زمين دو روز، و آمادگى براى رويش گياه يك مرحله، و آمادگى براى پيدايش موجودات زنده حيوانى نيز يك مرحله كه رويهم چهار مرحله خواهد شد). و دو مرحله هم آفرينش آسمانها. هيچ تأييدى از آيات براى اين پندارها نيست و صرفاً احتمالات است.
آنچه به احتمال قوى مىتوان گفت اينست كه شش روز به معناى شش بيست و چهار ساعت نيست.
كيفيت خلقت آسمانها
آيا آسمانها در عرض هم قرار دارند يا برخى، بر روى برخى ديگر؟
آيا چنانكه در مورد زمين؛ احتمال داديم كه اراضى هفتگانه كه در زبان برخى روايات با تعبير «ألأَضينَ السَّبع» آمده است، و منظور قسمتهايى از زمين است نظير قارّهها كه با تقسيم بندى قديم؛ هفت اقليم تعبير مىشده و در عرض هم بوده است؛ در مورد آسمانها نيز مىتوان چنين احتمالى داد كه كنار هم قرار دارند و مجموعاً مثل زمين، يك سطح كروى را تشكيل مىدهند؟
ظاهراً اين احتمال در مورد آسمانها درست نيست زيرا قرآن سترگ، در دو مورد، آسمانها را با تعبير، «طباق» معرّفى فرموده است:
ملك / 3: «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوات طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُت».
آنكه هفت آسمان را تودرتو (طبقه طبقه) آفريده؛ در آفرينش خداى بخشاينده گوناگونى نخواهى يافت.
نوح / 15: «أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللهُ سَبْعَ سَماوات طِباقا».
آيا نديدهايد چگونه هفت آسمان را بر رويهم (تودرتو) آفريد.
از كلمه طباق مىتوان فهميد كه آسمانهاى هفتگانه، رويهم قرار گرفتهاند به طورى كه بر هم منطبق مىشوند؛ هفت طبقهاند تودرتو؛ نه هفت قطعه كنار هم؛ و به حسب ظاهر اين آيات به دست مىآيد كه آسمانها فوق يكديگرند. دليل ديگر اينكه در قرآن، از آسمانى با تعبير «السَّماءَ الدُّنْيا»، نام مىبرد و برخى پنداشتهاند كه منظور آسمانِ دنياست در حاليكه دنيا در اينجا صفت است يعنى پايينترين آسمان؛ و از آن مىتوان در يافت كه آسمانهاى ديگر به ترتيب بالاى اين آسمان هستند و نسبت مكانى آنهابه ما دورتر است. نكته ديگرى كه از آيات شريفه مىتوان در
يافت اينست كه: اين ستارگانى كه ما مشاهده مىتوانيم كرد، پايينتر از آسمان دنيا هستند؛ يعنى پايينترين آسمان، بالاتر از اين ستارگان، قرار دارد زيرا مىفرمايد:
صافات / 6: «إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَة الْكَواكِب».
ما آسمان دنيا را به زيور ستارگان آراستهايم. بنابر آنچه از ظاهر اين آيه به دست مىآيد، ستارگانى كه زينت هستند؛ همانها هستند كه بالاى سرما، به چشم مىخورند و آويزههاى آسمان دنيايند و ربطى به آسمانهاى ديگر ندارند؛ در نهايت مىتوان گفت كه آسمانِ دنيا، شامل اينان مىگردد و اين ستارگان درون آن هستند؛ پس بايد گفت آسمان دنيا بر فراز اين ستارگان است و اينان را همچون چراغهايى از آسمان دنيا برآويختهاند.
فصّلت / 12: «وَزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَحِفْظا».
ما آسمان دنيا را به چراغها آراستهايم و براى نگاهبانى.
بنابراين با آسمانهاى ديگر ربطى ندارند وگرنه مناسبتر اين بود كه بفرمايد: «زَيَّنَّا السَّموات».
امّا اينكه آيا آسمانهاى ديگر، چگونهاند؟ آيا ستارگانى دارند و ما نمىبينيم و يا ندارند؛ و اينكه خلقت آنها چگونه است؛ همه براى ما نادانسته است و از آيات چيزى در نمىتوانيم يافت.
به دنبال آيهى دوازدهم سورهى گرامى فصّلت؛ كلمات «...وَحِفْظا» آمده است چنانكه در آيه هفتم سوره مبارك صافّات نيز؛ و در سوره ارجمند حِجْرْ آيهى هفدهم، هم مىفرمايد:
حجر / 17: «وَحَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطان رَجِيم».
و آنان را از هر شيطان رانده شده، در پناه گرفتيم. اينك مىبينيم كه درپى آن مطلب كه ستارگان زينت آسمانند؛ مسألهى «حفظ آسمانها» مطرح شده است آيا منظور از «حفظ» چيست و ستارگان در نگاهبانى آسمانها، چه نقشى دارند؟
قبل از پاسخ به اين پرسشها؛ يادآور شويم كه زينت بودن اختران، بدينمعنى نيست كه تنها فايدهى آنان، همان زينت است؛ از آيات چنين چيزى دريافته نمىشود؛ آيات مىفرمايند كه اينان براى آسمانها زينت هم هستند؛ و اينگونه آيات، دلالت بر حصر غايت نمىكنند؛ چنانكه در آيهاى مىفرمايد:
نحل / 16: «وَعَلامات وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُون».
و نشانههايى؛ و با ستارگان رهنمون يابند. كه درمىيابيم: چنين نيست كه تنها براى هدايت آفريده شدهاند؛ بكله اين نيز فايدهاى است كه بشر ـ بويژه در زمان نزول وحى ـ درمىيافته است.
حفظ آسمانها به چه معنى است؟
اين مطلب به چند صورت درخور بررسى است:
1 ـ حفظ به معنى ابقاء يعنى نگهداشتن از نابودى:
فاطر / 41: «إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ أَنْ تَزُولا وَلَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَد مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُورا».
خداوند آسمانها و زمين را از نابودى باز مىدارد و اگر نابود شدند؛ جز وى كسى بازشان نمىتواند داشت؛ او بردبار بخشاينده است.
شايد در آيه 255 سوره بقره، تعبير:
بقره / 255: «وَلا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما».
(نگهداشت آسمان و زمين بر خدا گرانبار و سخت نيست) نيز به همين معنا باشد.
2 ـ حفظ نظام، به معناى نگهداشت آسمان و اجرام عِلْوى از ريزش و سقوط و در نتيجه هلاك اهل زمين و نابودى زمين:
حج / 65: «وَيُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الأَْرْضِ إِلاّ بِإِذْنِه».
و باز مىدارد آسمان را از اينكه بر زمين فرود آيد؛ مگر به فرمان وى؛ كه اين آيه شايد به همان معناى حفظ نظام از بهم خوردگى باشد. امّا آيهى:
صافّات / 7: «وَحِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطان مارِد».
داراى چه معنايى است؟
نخست به نظر مىآيد منظور اين باشد كه خداوند، آسمان و زمين را از اخلال شيطانها در نظمى كه دارد؛ حفظ مىفرمايد؛ بدينمعنى،«حفظ»، همان به معناى نگاهداشت از نابودى مىشود يعنى نه تنها موجودات بى شعور؛ بلكه پديدههاى شعورمند نيز نمىتوانند نظام عالم را به هم بزنند.
اين دريافت، در صورتى است كه حفظ را مفعول مطلق فعل محذوف بدانيم: «وَحَفِظْناها حِفْظا». احتمال ديگر اينست كه «حِفْظا» مفعولٌلَه باشد يعنى: «زَيَّنَّا السَّماء». در اينصورت چنين بر مىآيد كه اختران در آسمان؛ در طرد شيطانها نقش دارند امّا چه نقشى، براى ما درست قابل فهم نيست. در تأييد اين احتمال مىتوان آيات ديگرى را نيز ذكر كرد:
صافّات / 8: «لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلاَِ الأَْعْلى وَيُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِب».
از گروه فرازين (آسمانى) چيزى نمىتوانند شنيد و از هر سوى رانده مىشوند.
شيطانها براى شنيدن خبرهاى غيبى و آگاهى از خوادث عالم به سوى آسمان بالا مىرفتند و با نشستن در نشيمنگاههايى؛ «استراق سمع» مىكردند.
جنّ /9: «وَأَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْع».
و ما (جنيّان) مىنشستيم آنجا در جايگاههاى (استراق)سمع. امّا اينكه چگونه آنان بالاى جوّ مىتوانند استراق سمع كنند؛ در قرآن بيان نشده است هر چند مىتوان وجوهى به صورت احتمال ذكر كرد.(1)
آنگاه در همين آيهى 9 از سوره جنّ مىفرمايد: امّا اكنون به گونهاى است كه اگر كسى بخواهد استراق سمع كند، با شهاب طرد خواهد شد.
آيهى ديگر:
انبياء / 32: «وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظا».
آسمان را سقف حفظ شدهاى قرار داديم.
برخى كسانى كه كتابهايى به نام تفسير نگاشتهاند؛ مىنويسند كه منظور از «سماء» در اين آيه، جوّ زمين است و اين جوّ به گونهاى ساخته شده است كه مانع ريزش سنگهاى آسمانى به زمين مىگردد بدينگونه كه از نظر علمى اثبات شده است كه هماره زمين از سوى آسمان سنگباران مىشود امّا اين سنگها چون به جوّ مىرسند[ به علّت سرعت و اصطكاك] به گاز تبديل مىشوند؛ لذا جوّ زمين «محفوظ» ناميده شده است.» در حاليكه بسيار روشن است كه اگر اين مطلب درست مىبود مىبايد مىگفت: «وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً حافِظا» يعنى جوّ، حافظ زمين مىشد نه محفوظ.
ظاهراً منظور از آسمان (= سماء) در اين آيه دستكم اين جوّ، نيست. بر حسب تعبير قرآن، آسمان سقفى است كه بر اين جهان محسوس كشيده شده است و اين جوّ، يا محفوظ از نابودى است يا محفوظ از سقوط و ريزش؛ كه ظاهراً اين معنا، مناسبتر است. زيرا خطر سقف، همان فرو ريختن است و اين براى انسان شگفتانگيز است كه روى سر او، چنان موجودات سترگى باشند و فرو نريزند. خداوند مىفرمايد:
رعد / 2: «اللهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَد تَرَوْنَها».
خداوند است آنكه فراز آورده است آسمانها را بى ستونى كه (بتوانيد)ديد.
در تفسير اين آيه دو وجه، تصوّر مىشود:
1 ـ منظور از «بِغَيْرِ عَمَد تَرَوْنَها» اينستكه «ستون مرئى» وجود ندارد؛ يعنى «تَرَوْنَها» صفت
1. در بحثهاى بعدى توضيحى در اين باره خواهد آمد:
«عَمَد» است. گويابدين مضمون روايتى نيز وجود دارد. برحسب اين تفسير؛ ممكن است ستون براى آسمان وجود داشته باشد امّا ديدنى نيست.
2 ـ ترونها، جملهى معترضه است؛ يعنى خدا آسمانها را بدون ستون برفراز كرد و شما مىبينيد كه اصلاً ستونى وجود ندارد.
به هر حال، هر دو تفسير، قابل تصوّر است و ظاهراً مانعى براى تصوّر هيچيك از دو وجه وجود ندارد.
نتيجه: از نكاتى كه قرآن دربارهى آسمانها بيان كرده است، اين است كه آسمانها از سوى خدا از نابودى و سقوط حفظ مىشوند.
عرش و كُرسى
در قرآن، بجز آسمان و زمين و آنچه در بين آندو است؛ از دو موجود ديگر به نامهاى عرش و كرسى نيز نام برده شده است. در مورد كرسى؛ تنها يك آيه وجود دارد:
بقره / 255: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَالأَْرْض».
گسترهى كرسى الهى، آسمان و زمين است.
امّا در مورد عرش، چندين آيه در قرآن آمده است.
مبحثى وجود دارد در مورد اينكه آيا عرش و كرسى يك چيز است؟ برخى احتمال دادهاند كه يك چيز است با دو نام. عرش به اعتبار دلالت براريكهى سلطنت و اورنگ قدرت؛ و كرسى، به اعتبار برترى و سرير حكمرانى و مقر فرمانروايى. هر دو تعبيرى است كنايى از مقامى كه امر تدبير جهان از آن، ناشى مىشود.
امّا آيا براستى يكى هستند يا دو تا؟ چيزى است كه دليلى قطعى از خود قرآن بر هيچكدام نداريم؛ امّا برحسب روايات متعدّد مىتوان گفت؛ كه عرش و كرسى دو چيز متفاوت هستند؛ و شايدبتوان گفت كه ظاهر قرآن هم همين است.
مبحث ديگر اين است كه عرش و كرسى چيست؟ آيا كنايه از مقام فرماندهى است يا براستى موجوداتى هستند نظير ساير پديدههاى گيهان و جهان؟
از برخى آيات شايد بتوان مدد گرفت كه منظور از عرش، همان مقام سلطنت و ربوبيّت و تدبير الهى است؛ به ويژه كه غالباً بعد از آن، لفظ تدبير يا نظاير و مصاديق آن، بيان مىشود:
يونس / 3: «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَْمْر».
سپس بر عرش برآمد تا جهان را كارگردانى كند. شايد بتوان از اين آيه يارى جست و استظهار كرد كه معناى اين عرش، نه موجودى است كه خدا بر آن قرار گيرد زيرا خدا ـ جلّ شأنه ـ جسمانى نيست. پس اين يك تعبير كنايى است از مقام ربوبيّت. بهرحال اين يك احتمال است. تعبير «اسْتَوى عَلَى الْعَرْش» در هفت مورد آمده است؛ از جمله:
اعراف / 54: «إِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّام ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْش».
همانا خداى شما «الله» است؛ آنكه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر عرش برآمد.
احتمال ديگر اين است كه عرض نام مخلوق خاصّى باشد، و مؤيّد آن هفت مورد ديگر است كه خدا، با تعبير «رَبُّ الْعَرْش» توصيف مىشود؛ از جمله:
توبه / 129: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيم».
اگر برگشتند و به تو پشت كردند؛ بگو خدا مرا بسنده است (همانكه) جز او خدايى نيست؛ بر او پشتگرمى و تكيه دارم و او پروردگار عرش سترگ است.
از ظاهر آيه چنين بر مىآيد كه عرش موجود است كه خدا ربّ اوست؛ اين استظهار و مددجويى از آيه، در اينجا بعيد نيست. گرچه به اين ظاهر نيز چندان تكيه نمىتوان كرد چون در برخى آيات ديگر، «ربّ» به اسم معنى نيز اضافه شده است: چنانكه در تعبير ربّ العزّه؛ چنين نيست كه «عزّت» موجود و پديدهاى است و خدا ربّ اوست؛ بلكه ربّ در اينجا بمعنى دارنده و صاحب است: دارنده عزّت. در اينجا نيز مىتواند رب العرش به معنى صاحب ملك و تدبير باشد؛ امّا آيه روشنترى نيز هست:
غافر / 7: «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَه».
آنانكه عرش را بر مىدارند و آنان كه اطراف آن هستند. در اين آيه، بعيد است بگوييم عرشى كه حاملين و اطرافيانى دارد؛يك تعبير كنايى است از مقام ربوبيّت و ظاهر آنست كه در اين آيه، عرش موجودى است حقيقى؛ چنانكه در اين آيه نيز:
الحاقّه / 17: «وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذ ثَمانِيَة».
عرش پروردگارت را در اين روز هشت تن فراز مردم بر مىدارند. هر چند اگر دليل قاطعى مىداشتيم، اين تعبيرات قابل تأويل مىبود، امّا ظاهر آيه، همين است.
اين احتمال نيز بعيد نيست كه در اين آيات، عرش موجود حقيقى است و در آيات ديگر، تعبير كنايى؛ هر چند اين احتمال خالى از تكلّف نيست.
نتيجه: سه احتمال در اينمورد وجود دارد:
1 ـ تعبير كنايى(1) از مقام ربوبيّت و تدبير جهان.
2 ـ در همه جا، مراد موجود حقيقى است امّا تعبير:
رعد / 3: «اسْتَوى عَلَى الْعَرْش».
چنانكه در كنايه «زَيْدٌ عَريضُ الْقَفا»؛ (زيد پس گردنى پهن دارد)(2)؛ قفا حقيقى است ولى عريض بودن آن، تعبير كنايى است.
3 ـ جمع هر دو تفصيل آيات يعنى در برخى آيات حقيقى و در برخى ديگر تعبير كنايى است.
امّا بر حسب روايات، عرش يك مخلوق حقيقى است و حاملانى با اوصافى ويژه براى آن ذكر شده است و اين روايات بهترين مؤيّد هستند براى احتمال دوّم.
آنچه ذكر شد، مجموعهى بحثى بود درباره آسمانها و زمين و عرش و كرسى در قرآن، تا آنجا كه ما مىتوانستيم بفهميم و در همهى موارد، خالى از ابهام نيز نبود و در هيچ مورد نظر قاطعى وجود نداشت.
بحثهاى ديگر هم هست دربارهى تدبير آسمانها و زمين و نيز خلقت پديدههاى جوّى و زمينى. در قرآن بر پديدههاى ويژهاى به عنوان آيات الهى تأكيد و تكيه شده است و در برخى موارد، تدبير آنها را نيز ذكر فرموده است كه همان خلق آنها هم، خود مرحلهاى از تدبير جهان است.
پديدههاى جهان
بعد از بررسى آياتى كه مربوط به خلقت آسمانها و زمين بود؛ مناسب است دربارهى پديدههاى جهان و حكمت آفرينش آنهاـ كه در قرآن بدآنها اشاره شده است ـ فهرستوار، بخث كوتاهى داشته باشيم:
دستهاى از آيات، مربوط است به آفرينش ماه، خورشيد، ستارگان و حكمتهايى كه در آفرينش آنهابيان شده است از جمله اينكه: حساب را از حركت ماه و خورشيد به دست مىتوان آورد:
انعام / 96: «وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبانا».
(و قرار داد خداوند) خورشيد و ماه را شمارگانى (يا وسيلهى شمارگرى و محاسبه).
در مورد حركت و كيفيت آن و نظم حركت ماه و خورشيد و يا شكلهايى كه ماه پيدا مىكند، نيز اشاراتى شده است از جمله در اين آيه:
1. در كنايه هر لفظ مفردى در معناى حقيقى بكار مىرود ولى منظور گوينده، لازمه مفهوم جمله است.
2. كنايه از اينكه زيد بى رگ يا احمق است.
اعراف / 54: «وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرات بِأَمْرِه».
خورشيد و ماه و اختران در تسخير امر اويند.
كلمهى تسخير، در قرآن بسيار به كار رفته است؛ چه درباره كرات آسمانى و چه در مورد پديدههاى زمينى و حتّى دربارهى نهرها، دريا و كشتى و جز آنها.
اين كلمه در لغت به معناى بكار گماردن است؛ يعنى آدمى، وسيلهاى يا عاملى را در اختيار بگيرد و براى منظور خويش به كار بگمارد. برخى ناآشنايان به قرآن و ناآشنايان با زبان و ادبيّات عربى؛ گمان كردهاند كه آيات تسخير از پيشگوييهاى قرآن است و منظور از آنها اينست كه بشر مثلاً كرات آسمانى را تسخير خواهد كرد! در حاليكه در قرآن تسخير فعلِ خداست نه بشر؛ و منظور اين است كه حركت اين اجرام با آثارى كه از آنها ظاهر مىشود، همه زير فرمان الهى است و اوست كه براى هدفى كلّى كه از آفرينش پديدگان مىداشته؛ هر چيزى را در جاى خود و با ويژگيهاى آن آفريده و زير فرمان آورده است.
يس / 40 ـ 38: «وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ*وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ*لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَكُلٌّ فِي فَلَك يَسْبَحُون».
خورشيد تا جايگاه خويش روانه است؛ اين است اندازهگيرى (خداوند) قدرتمند دانا.و براى ماه قرارگاههايى مقدر ساختيم تا چون شاخسار خشك خرما (به شكل هلال)باز گردد. خورشيد را سزيده نيست تا ماه را دريابد و نه شب را كه بر روز پيشى جويد و هر يك در مدارى شناورند.
در مورد دو آيهى نخستين ،در بحث تقدير، اشاره كرديم كه در بيان نظام حكيمانهى آفرينش ماه و خورشيد است كه به هم نمىرسند و يكديگر را جذب نمىكنند و مزاحم حركت همديگر، نمىشوند
قسمت اخير آيات يعنى «كُلٌّ فِي فَلَك يَسْبَحُون» را توضيح مىدهيم :
ممكن است برخى گمان كنند كه ذكر فلك در اين آيه، به نوعى، تأييد فلكيّات قديم است كه براى هر يك از سيّارهها يك فلك قائل بودند. بايد توجّه داشت كه فلكيّات قديم مبتنى بر فرضيهاى بود كه باطل شده اشت. آنان فلك را جسم شفّافى مىدانستند كه قابل «خرق و التيام»(1)
1. خرق و التيام پاره كردن و پيوستن / نفوذ در افلاك و خروج از آن.
نيست. قابل آن نيست كه چيزى از آن عبور كند؛ كون و فساد در آن محال است و بارى، فلك را جرمى شفّاف مىدانستند كه كرات در آن ميخكوب شدهاند؛ براى ماه و خورشيد و كرات، حركت قائل نبودند بلكه حركت را براى فلك مىدانستند.
امّا در قرآن، فلك را چون دريايى مىداند كه اجرام در آن حركت دارند و شناورند. پيداست كه منظور فضايى است كه اين اجرام در آن حركت مىكنند و مدار حركتشان را در آن فضا، تعيين مىكنند. نه آنچنان كه قدما مىگفتند: فلك حركت مىكند و آنها در فلك ثابتند.
بنابراين، قرآن از ابتدا،«فرضيّه فلكيّات» قديم را مردود دانسته است. به علاوه، قرآن مىفرمايد: «كُلٌّ فِي فَلَك» يعنى هر يك در يك فلك شناورند؛ در حاليكه قدما چند فلك محدود، بيشتر قائل نبودند. ضمناً كلمه «يَسْبَحُون» دلالت دارد بر اينكه هر يك از اجرام هم حركت وضعى دارد و هم انتقالى.
پس از اين آيه مىتوان استفاده برد كه اجرام علوى، همه در حركتند و اين چيزى است كه نجوم جديد، اثبات مىكند. آيات ديگرى نيز وجود دارد كه به آنها نمىپردازيم.
زمين
در مورد خود زمين، ويژگيهايى در قرآن ذكر شده است كه بيشتر ناظر به منافع انسان بر روى زمين است؛ به همين جهت بحث در مورد اين آيات را مىتوان به دو شاخه، تقسيم كرد:
1 ـ تدبير جهان.
2 ـ تدبير انسان.
اينك به طور فشرده و فهرست وار، ويژگيهاى زمين را وامىرسيم.
بقره / 22: «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَْرْضَ فِراشا».
آنكه زمين را براى شما بسترِ(آرامش) قرار داد. فراش يعنى بستر، جاى راحتى و استراحت انسان. اشاره است به اينكه خداوند زمين را چنان آفريده است كه كه شما در آن به راحتى زندگى مىكنيد.
طه / 53: «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَْرْضَ مَهْدا».
آنكه زمين را براى شما جاى آرامش و راحتى قرار داد.
نبأ / 6: «أَلَمْ نَجْعَلِ الأَْرْضَ مِهادا».
آيا ما زمين را براى شما محلّ آسايش قرار نداديم؟
مهد و مهاد نيز معنايى همانند فراش دارند. برخى گفتهاند كه مىتوان از اين دو كلمه دريافت كه زمين همچون گاهواره، داراى حركت است؛ امّا اين روشن نيست زيرا در آنصورت جاى آنست كه ديگرى بگويد نوع اين حركت، گاهوارهاى و داراى رفت و برگشت است؛ در حاليكه چنين نيست. بنابراين ظاهر آيه همان اشاره به راحتى و جاى استراحت و آرامش است همچنان كه گاهواره براى نوزاد، چنين است.
مؤمن (غافر)/ 64: «اللهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَْرْضَ قَرارا».
خداست انكه زمين را جاى استقرار شما كرد.
نوح / 19: «وَاللهُ جَعَلَ لَكُمُ الأَْرْضَ بِساطا».
و خداست كه زمين را (زير پاى شما) گسترد.
ملك / 15: «هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَْرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَناكِبِها(1)».
اوست آنكه زمين را براى شما رام ساخت پس به نواحى آن روان شويد. نكتهاى كه در آيهى اخير، بر آن تكيه شده، اين است كه: زمين زير پاى آدمى، رام است و چون مركبى است راهوار. و از آن مىتوان دريافت كه زمين داراى حركت انتقالى است زيرا ذلول به معنى شتر راهوار است.
پس معنى آيه مىتواند اين باشد كه زمين با آنكه حركت مىكند، شما را نمىآزارد و شما روى آن راحت هستيد و آن چون مركب راهوارى به حركت خود ادامه مىدهد.
مرسلات / 25: «أَلَمْ نَجْعَلِ الأَْرْضَ كِفاتا».
آيا زمين را جايگاه گرفتن و جذب قرار نداديم؟
كِفات موضعى است كه اشياء در آن جمع آورى مىگردد و در اصل معناى آن گرفتن و ضميمه كردن (قبض و ضمّ) وجود دارد. از همين جا مىتوان بهره برد كه زمين، اشياء را به خود جذب مىكند، مىگيرد و بعيد نيست كه اشاره به نيروى جاذبه زمين باشد كه با توجّه به سرعت شگرفِ حركت زمين، اگر اين نيروى جاذبه نمىبود؛ همهى اشياء روى زمين، در فضا پراكنده مىشد.
كِفات داراى معناى ديگرى نيز مىباشد. عرب مىگويد:كَتَفَ الطّايرُ اَىْ اَسْرَعَ فِى الطَّيَرانِ پرنده به سرعت پريد. با توجّه به همين معنا، برخى گفتهاند اين آيه اشارهاى است به حركت انتقالى زمين. امّا ظاهرا اين احتمال از احتمال نخستين ضعيفتر است زيرا كِفات معناى
1. منكب:قسمت برآمدهى بدن انسان در جائى كه بازو و كتف به هم مىرسند. بنابراين منكب ارض يعنى: نواحى زمين، يا بلنديهاى زمين.
مصدرى دارد بنابراين معناى آيه چنين مىشود كه: زمين سرعت است؛ و نه اين كه سرعت دارد؛ مگر آنكه مصدر را به معناى صفت بگيريم كه اين نيز خلاف ظاهر آيه است.
بارى، آنچه برشمرديم، اوصاف زمين بود در قرآن معظّم، كه از هر يك مىتوان نكتههايى دريافت كه احتمالاً با مطالب علمى نيز مطابقت داشته باشد.
شب و روز
يكى از پديدههاى ديگر، مسألهى شب و روز است كه در قرآن بر آن تكيه مىشود و تعابير مختلفى در مرد آن وجود دارد:
انبياء / 33: «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهار».
اوست آنكه شب و روز را آفريد.
در هيچيك از اين آيات، دربارهى هيچ پديدهاى به طور خالص، بيانى نيامده و همه با توجّه به مسألهى توحيد و ربوبيّت است و در اكثر آيات دو چيز مورد نظر قرار گرفته است: نخست ربوبيّت الهى. دو ديگر: منافعى كه براى انسان دارد.
مؤمنون / 80: «وَلَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَالنَّهار(1)».
تنها از اوست اختلاف شب و روز.
در اين آيه، در مورد كلمه «اختلاف»؛ بين مفسّرين اختلاف وجود دارد:
برخى مىگويند: منظور، اختلافِ ساعاتِ شب و روز است كه گاهى طولانى و گاه كوتاه مىشود. و اشاره دارد به اينكه خداوند زمين را چنان آفريده كه با حركت آن، ساعات شب و روز تغيير مىيابد و داراى حكمتهايى است.
بعضى ديگر مىگويند: اختلاف در اين آيه، به معناى جانشين شدن و پياپى آمدن است و ظاهراً اين معنا با ريشه لغت (= خلف) و نيز با بعضى آياتِ ديگر مناسبتر است. از چيزهايى كه احتمال اوّل را ضعيف و بعيد مىكند، اين است كه اختلاف ساعات شب و روز در همه جاى زمين وجود ندارد؛ در برخى جاىها مانند مناطق استوايى، ساعات مساوى است ولى پياپى آمدن شب و روز همه جا وجود دارد، به علاوه آيات ديگر نيز اين معناى جانشينى شب و روز و پياپى آمدن را تأييد مىكند:
فرقان / 62: «وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ خِلْفَة».
1. تقديم جار و مجرور (= له) دلالت بر حصر مىكند.
و اوست آنكه شب و روز را جانشين (يكديگر) كرد. شب و روز را جانشين هم، قرار داد و اين تدبير را بكار برد تا كسانى كه مىخواهند، پند گيرند يا شكرگزارى كنند. يعنى توجّه در اينجا موجب تذكّر و آشنايى با حكمتهاى الهى و باعث شكرگزارى مىگردد.
در توضيح اينكه اين چه نعمتى است، در آيهاى مىفرمايد:
قصص/71:«قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَاللهُ عَلَيْكُمُاللَّيْلَ سَرْمَداً إِلىيَوْمِالْقِيامَةِ مَنْإِلهٌ غَيْرُاللهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياء».
بگو باين سؤال پاسخ دهيد: كه اگر خدا شب را تا قيامت بر شما جاودانه مىكرد كدام خدا جز اللهبرايتان روشنائى مىآورد؟
قصص/72:«قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَاللهُ عَلَيْكُمُالنَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْإِلهٌ غَيْرُاللهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْل».
بگو باين سؤال پاسخ دهيد كه: اگر خدا روز را تا قيامت بر شما جاودانه مىكرد كدام خدا جز الله برايتان شب را مىآفريد؟
شب و روز براى انسانها منافع عظيمى دربر دارد؛ علاوه بر آنكه روز مناسب حركت و كار، و شب ويژهى استراحت و آرامش و تجديد قوا و تمدّد اعصاب و رفع خستگى است؛ اگر شب ادامه پيدا مىكرد يعنى زمين حركت وضعى نمىداشت چنين بود كه يك سوى زمين هماره به طرف خورشيد و سمت ديگر؛ پشت به خورشيد مىبود و در نتيجه هميشه يكسو يخبندان غير قابل سكونت مىبود و آنسو گرماى كشنده.
ايلاج
آل عمران / 27: «تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَتُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْل».
فرو مىپوشانى شب را در روز و فرو مىپوشانى روز را در شب.
منظور از ايلاج چيست؟ برخى گفتهاند: اختلاف شب و روز است با اين توضيح كه: طبيعت اين دو اينست كه مساوى باشند ولى گاه خدا از ساعات يكى در ديگرى، فرو مىبرد و داخل مىكند.
عدهاى ديگر گفتهاند: اشاره به آميزش نور و تاريكى به هنگام دميدن سپيده سحرى است و در لحظههاى غروبگاهان. شايد اين معنا، با لفظ ايلاج مناسبتر باشد زيرا اگر بخواهيم احتمال اوّل را بپذيريم، بايد ليل و نهار نوعى فرض كنيم و براى آنها يك وقت طبيعى فرض كنيم تا بعد قبول كنيم كه درهم داخل شدهاند؛ در حاليكه احتمال دوم معناى محسوسى دارد. بهر صورت احتمال دوم نيز قطعى نيست.
تقليب و تكوير
نور / 44: «يُقَلِّبُ اللهُ اللَّيْلَ وَالنَّهار».
خداوند شب و روز را دگرگونه مىكند.
زمر / 5: «يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْل».
بر مىافكند روز را بر شب [و روز و شب را روى هم مىپيچاند].
در آيه نخست، تقليب ظاهراً به همان معناى جانشين كردن است.
در آيه دوم، تكوير بدين معنى است كه چيزى روى چيزى را بپوشاند همچون گلبرگهاى غنچه گلى كه يك گلبرگ، روى گلبرگ زيرين را مىپوشاند. برخى خواستهاند ازاين آيه حركت زمين و هم كيفيّت روز و شب را نسبت به هم، استفاده كنند و برخى ديگر كرويّت زمين را؛ چون تكوير معمولاًگردشى(1) و مدوّر است مثل تكوير العمامه.
اغشاء
اعراف / 54: «يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثا».
فرا مىپوشد شب را با روز كه شتابان در پى اوست. ظاهر معنا اين است كه روز را پوشش شب مىكندـ هر چند عكس آن نيز قابل تصوّر است امّا چون دو مفعولى است، ظاهراً همان احتمال اوّل درستتر است ـ پس معنا چنين است كه نور پديده ايست كه بر زمين مىتابد و ظلمت امرى عدمى است؛ اگر نور نبود، زمين تاريك مىبود نور پوشش است كه زمين را فرا مىگيرد.
پديدههاى ارضى
1 ـ كوهها:
در موارد بسيار، بر پديده كوهها در قرآن تأكيد شده و فرموده است كه درباره آن فكر كنيد و حتّى يادآور شده است كه از چه جهت بينديشيد:
رعد / 3: «وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الأَْرْضَ وَجَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَأَنْهارا».
رواسى، صفتى است كه جانشين اسم شده؛ يعنى جبال رواسى (=كوههاى محكم) و نفرموده است «جبال صلبه» و يا «شامخه» تعبير رواسى، اين مفهوم را به ذهن مىآورد كه گويى كوهها، لنگرهاى زمين اند. زيرا ارساء بمعنى لنگر انداختن كشتى است.
1. Spinal
يعنى علاوه بر استحكام؛ گويى چيزى نيز به آن تكيه دارد و اين موجب سكينه و آرامش زمين است. و اين تعبير در آيات بسيارى آمده است كه ما كوهها را چون لنگرها و ميخها آفريديم تا جلوى تزلزل زمين را بگيرد.
انبياء / 36: «وَجَعَلْنا فِي الأَْرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِم».
و در زمين لنگرهايى (= كوههايى) گذارديم تا ايشان را نلرزاند. كوهها را لنگرهايى قرار داديم تا زمين را از لرزاندن بازدارند يعنى اگر اين كوهها نبودند؛ زمين اين آمادگى و اقتضاء را مىداشت كه دائماً بلرزد. اين معنا بر حسب علوم نيز اثبات شده است كه گازهاى درون زمين موجب تزلزل پوستهزمين مىگردد و گاهى به صورت زلزله ظاهر مىشود
ومَيَدان: انبياء / 31: «أَنْ تَمِيدَ بِهِم».
بمعناى نوسان است.
تعبير اوتاد (= ميخها) نيز مىتواند همين معنا را برساند:
نبأ / 7: «وَالْجِبالَ أَوْتادا».
كوهها ميخهاى زمين هستند.
2 ـ راهها (= سُبُل)
زخرف / 10: «وَجَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلا».
اين مطلب كه خدا در زمين راههايى قرار داده است؛ نخست ساده بنظر مىآيد؛ زيرا انسان نيز خود راه مىسازد، سهل است كه آسفالت هم مىكند!!
امّا نكته اينجاست كه اگر زمين كاملاً هموار مىبود و هيچ چين خوردگى نمىداشت، قطعات مختلف زمين از هم مشخصّ نمىشد و هيچكس راه به جايى نمىبرد؛ به اضافه كه به وسيله چين خوردگيها و كوهها و تپه و ماهورها؛ راهها شكل مىيابند؛ همان كوهها و چين خوردگيها نيز اگر بصورت ديوار صاف بلند مىبود؛ عبور از آنها ميّسر نمىگشت؛ پس اينها، در همان حال كه مناطق زمين را مشخص مىكند؛ راههايى نيز فراهم مىآورد. و اين نعمت سترگى است. قرآن اين دقائق را يادآورى فرموده و ما را به انديشيدن در باره آنها دعوت كرده است.
3 ـ بادها (= رياح)
بادها، از چند جهت، در قرآن مورد بحث قرار گرفته است:
1 ـ از اينجهت كه موجب پيدايش ابر و در نتيجه باران مىگردند و مبشّران رحمت الهىاند.
2 ـ از اينجهت كه لواقح هستند(كه توصيف خواهيم كرد به چه معنى است).
3 ـ از جهت اينكه موجب حركت كشتىهاى بادى مىگردند:
شورى / 33: «إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِه».
اگر بخواهد باد را نگاهميدارد تا (كشتىها) بر (شانههاى امواج) از حركت باز مانند.
قرآن مكرّم، اين حسّ را در ما برانگيخته و بيدار كرده است كه به پديدهها به نظر سطحى ننگريم:
اعراف / 57: «وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِه».
اوست كه بادها را پيشاپيش رحمت خويش (باران)؛ به بشارت مىفرستد.
حجر / 22: «وَأَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماء».
بادها اين بارور كنندگان را گسيل داشتيم و از آسمان آب را فرو فرستاديم.
برخى «لواقح» را به معناى بارور كنندگان درختان معنى كردهاند و گفتهاند كه يكى از وسائل تلقيح درختان باد است كه گرده گل نر يا نرگل را به ماده مىرساند (در برخى درختان اين عمل به وسيله حشرات و زنبورها انجام مىشود) و آنرا بارور مىكند، امّا با توجّه به ذيل آيه كه مىفرمايد: «فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماء» بعيد بنظر مىآيد زيرا اگر منظور اين بارورى مىبود مىبايست ذيل آيه را نيز متناسب با صدر آن مىآورد و مىفرمود: و درختان را ميوه دار كرديم.
پس به احتمال قوى، اين بارورى، در ارتباط با آمدن باران است. برخى مطالعات در دانش جديد نيز بارورى ابرها را (براى آمدن باران) در ارتباط با بادها و نوع آنها مىدانند.
براى اينكه بخار آب كه به صورت ابر در هوا متراكم است؛ به آب تبديل شود، نيازمند به يك كاتاليزر(1) (واسطه و عامل مساعد) است و باد نقش اين كاتاليز را به عهده دارد و با فعل و انفعالاتى كه در ابرها انجام مىدهد؛ بى درنگ ابرها بارور و باران سرازير مىشود.
اين در صورتى است كه «لواقح» را در آيه، به معناى مُلَقّحات (=بارور كنندگان) بگيريم ولى ظاهراً در لغت بدينمعنى نيامده است. لواقح يعنى باردارها؛ و در اين صورت مىتواند معناى ديگرى داشته باشد: يعنى باد، خود بارور است از چيزى و حامل چيزى است كه آن چيز مستوجب نزول باران مىگردد. ممكن است حامل بار الكتريكى يا چيزهاى ديگرى كه به وسيلهى علوم اثبات شده است يا خواهد شد؛ به هر حال جاى تأمّل است ولى نبايد آيه را بر
1. Catalyseurموادّى كه سرعت واكنشهاى شيميائى را افزايش مىدهند و خود در آخر عمل بدون تغييرباقى مىمانند؛ فرهنگ اصطلاحات علمى ص 432.
پديدهاى تطبيق داد، بلكه نخست بايد آيه را خوب فهميد بعد اگر با قوانين موجود تطبيق كرد چه بهتر وگرنه خود را ملزم به تطبيق نبايد بكنيم.
4 ـ رعد و برق
رعد / 12: «هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنْشِىُ السَّحابَ الثِّقال».
اوست كه آذرخش را به شما بيمزا و اميدبخش بنمايد، و ابرهاى سنگين راايجاد كند.
در اين آيه نيز مانند ساير موارد؛ هم به ارتباط خدا تكيه شده است «=هوالذى...» و هم به نقش پديده براى انسان «=يريكم...».
بعد مىفرمايد:
رعد / 13: «وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَهُمْ يُجادِلُونَ فِي اللهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحال».
و تندر، تسبيح گوى اوست از سر سپاس و بزرگداشت و فرشتگان (نيز تسبيح او گويند) از بيم وى و صاعقهها را گسيل مىدارد و به هر كس خواهد، برخورد خواهد داد و آنان در خدا، ستيزه دارند و خدا سترگ نيروست.
نكتههايى عجيب در اين آيه وجود دارد كه مجال وارسى آنها نيست:
تسبيح رعد چيست؟ برخى نادانان و ناآشنايان با ادب و لغت عربى، تسبيح را از مادّه سباحة بمعناى شناورى گرفته و گفتهاند: تسبيح اشياء، تكامل آنهاست؛
يك عرب ساده نيز بدين كسان مىخندد؛ زيرا مفهوم تسبيح؛ هيچ ربطى به شنا و تكامل و... ندارد تسبيح يعنى خدارا منزّه شمردن، آيات زيادى در اين زمينه وجود دارد:
جُمعه / 1: «يُسَبِّحُ للهِِ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي الأَْرْض».
آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح خدا مىكند.
اسراء / 44: «وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه(1)».
هيچ چيز نيست مگر كه خداى را به سپاس و بزرگداشت تسبيح گوى است.
حتّى آياتى داريم كه همه چيز خدا را سجده مىكنند و اين آيات متشابه است و بآسانى نمىتوان دريافت كه معناى آنها چيست.
1. بزرگان ادب فارسى ما نيز، همين دريافت صحيح را از اين آيات داشتهاند؛ سعدى مىفرمايد:
تسيبح گوى تونه بنى آدمند و بس *** هر بلبلى كه نغمه بر آن شاخسار كرد
اجمالاً، يك مشرب كُلّى وجود دارد كه مىگويد اين تعبيرها، استعارى است؛ يعنى همه دليل كمال آفرينندهى خود مىباشند و حكايت از صفات خدا مىكنند؛ يعنى گويى به زبان تسبيح و تنزيه، صفات الهى را بيان مىنمايند.
مشرب ديگرى مىگويد: اشياء واقعاً شعور دارند و براستى تسبيح مىگويند و ذكر دارند و از باب نمونه، سخن گفتن سنگريزه در دست پيامبر صلى الله عليه و آله را مثال مىزنند و مىگويند؛ در آنمورد، سنگريزه تسبيح خود را به گوش ديگران رسانده است نه آنكه همان هنگام در آن ايجاد تسبيح شده باشد.
آدمى در نمىيابد وگرنه همه چيز، تسبيح گوى خداست.
ما سميعيم و بصيريم و هُشيم *** با شما نامحرمان ما خامُشيم
اين نظر، با ظاهر آيات نيز سازگار است.
اسراء / 44: «وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُم».
ـ هيچ چيز نيست كه تسبيح همراه با حمد خدا نگويد امّا شما تسبيح آنها را درنمى يابيد.
و يا در مورد پرندگان مىفرمايد:
نور / 41: «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَه».
هر كدام، همانا مىداند نماز و تسبيح خدا را. امّا در نمىيابيم و از فهم ما دور است.
همين دسته دوّم، باز از نظر تبيين مطلب براساس اصول عقلى، خود به دو دسته تقسيم مىشوند:
1 ـ دستهاى كه مىگويند: همين اشياء با همين صور مادّى، شعور و درك دارند.
2 ـ دستهاى كه قائلند كه: اشياء صورت غير محسوس ديگرى دارند كه آن صورت دوّم، شعور و درك دارد و همانست كه روز قيامت ظاهر مىشود و همانست كه شهادت مىدهد و قرآن در مورد آن مىفرمايد:
فصّلت / 21: «قالُوا أَنْطَقَنَا اللهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْء».
مىگويند: خدا ما را به سخن آورد، همانكه هر چيز را به سخن مىآورد.
بهر حال، هر كدام باشد، با درك عادى ما سازگار نيست ولى ظاهر قرآن با آن مناسب است؛ و ادّعاى مكاشفات عرفانى و احياناً دلايل عقلى نيز براى مشاهده آنها شده است «وَ الْعِلْمُ عِنْدَ اَهْلِه». جملهى:
اسراء / 44: «لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُم».
احتمال اوّل (كه مىگفت همه اين تعبيرها استعارى است و قابل فهم و دلالت بر صفات
آفرينندهى آنها مىكند)؛ را بعيدتر مىكند زيرا «حكايت از صفت خالق» را همه مىتوانند فهميد؛ پس چگونه خدا مىفرمايد: ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد؟!
در مورد رعد بخصوص، نظر ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه رعد، اسم ملكى است و در آيه ذكر عام بعد الخاص شده است. اين احتمال خلاف ظاهر است چون رعد داراى معناى عرفى است كه همان صداى مخصوص ابر باشد و اين احتمال دليل محكمترى مىخواهد. نكته ديگر اينكه: مىفرمايد:
رعد / 13: «وَالْمَلائِكَة».
فرشتگان موجودات شعورمند هستند كه تسبيح مىگويند و بعد مىفرمايد:
رعد / 13: «...وَيُرْسِلُ الصَّواعِق...».
صاعقه يك پديده طبيعى است ولى مىفرمايد:
رعد / 13: «فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاء».
يعنى خدا آنرا بهركس كه بخواهد اصابت مىدهد، اصابت اتّفاقى نيست، حساب شده است. تقدير و قضاء الهى بر اينها همه حاكم است «و توحيد افعالى» در اينها جريان دارد.
پديدههاى زمينى
1 ـ كيفيت پيدايش ابرها و بارش باران
نور / 43: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يُزْجِي(1)سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً(2)فَتَرَى الْوَدْقَ(3) يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبال فِيها مِنْ بَرَد(4) فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَيَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالاَْبْصار(5)».
نديدهاى كه خدا ابرى را آرام به حركت درمى آورد آنگاه پارههاى آن را به هم مىپيوندد؛ سپس آنرا فشرده و متراكم مىكند آنگاه مىبينى كه باران از دل آن فرو مىريزد و نيز از ميان كوهوارهى (ابرهاى آسمانى) تگرگ فرو مىفرستد كه هر جا خدا بخواهد آنرا مىرساند و از هر جا بخواهد باز مىداردش؛ و گويى پرتو برق (ابرها) مىخواهد چشمها را (از بين) ببرد.
1. به آرامى مىراند.
2. انباشته.
3. باران.
4. تگرگ.
5. تابش، فروغ، پرتو.
از چيزهاى جالب توجّه، كه چنانكه گفتيم در ساير آيات نيز وجود دارد؛ اينستكه خداوند، هر يك ازاين پديدهها را به خود نسبت مىدهد: خدا ابر را به آرامى، مىراند.
قرآن تعليم مىدهد كه ببينيد خداوند چگونه بخار را آرام آرام بلند مىكند و بعد ابرها را به هم نزديك مىسازد و چون فشرده شدند، باران فرو مىبارد.
نيز در مورد تگرگ مىگويد: خدا تگرگ را فرو مىآورد؛ بعد، باز اختيار فرود، دست تگرگ نيست، باز خداست كه فرمان مىدهد كجا ببارد و كجا نبارد.
در اين آيه، جملهى
نور / 43: «...وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبال فِيها مِنْ بَرَد...».
نياز به توضيح بيشترى دارد: در آسمان، كوهها، كجاست و چگونه از كوهها، چيزى نازل مىشود؟
دانشمندان صاحب نظر در اين حوزهها، گفتهاند كه ابرها كه در جوّ زمين متراكم مىشود؛ به شكل كوههاست. اين موضوع براى مسافرين هواپيما قابل تجربه است و گاه ابرها را با كوهها اشتباه مىكنند؛ پس ابرها آن قدر رويهم انباشته مىشود كه كوههايى از ابر در جوّ زمين پديد مىآيد و از آن كوههاى ابر، تگرگ فرو مىريزد.
برحسب اين برداشت، منظور از «جبال» كوههاى ابر است نه كوههاى هم نوع و همجنس كوههايى كه در زمين وجود دارد؛ و اين برداشت خود مبتنى است بر اين استظهار كه منظور از «سماء» هم همين جوّ زمين است.
پيشتر گفتهايم كه گاهى سماء، به معناى آسمانهاى هفتگانه است (كه پايينترين آنها برتر از ستارگانى است كه ما مىبينيم)؛ امّا «سمائى» كه باران از آن نازل مىشود؛ «سماء جوّ زمين» است؛ ابرها در همين جوّ تشكيل مىشوند و چيزى ديگر از جايى ديگر بر ابرها فرو نمىريزد. «مِنْ بَرَد» بيانِ «مايُنَزِّل» است: آنچه خدا نازل مىكند از جنس تگرگ است. احتمالاً «بَرَد» در قرآن كريم به هر دو معناى تگرگ و برف، به كار رفته است، در قرآن ذكر ويژهاى از برف نشده است. به برف در زبان عربى «ثلج» مىگويند ولى چون هر دو در واقع و در منشأ، همان باران يخ زده است؛ احتمالاً در قرآن با يك كلمه «= بَرَد» به كار رفته است.
2 ـ ارتباط پديدهى ابر با نزول باران و ريزش آن از جوّ به زمين = نزول باران
مؤمنون / 18: «وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَسْكَنّاهُ فِي الأَْرْضِ وَإِنّا عَلى ذَهاب بِهِ لَقادِرُون».
آب را از آسمان به اندازه فرستاديم و بر زمين قرارش داديم و ما به روانه كردن آن تواناييم.(= به بردن آن ياراييم).
شايد بتوان از اين آيه و مانند آن دريافت كه: همهى آبهاى روى زمين، نخست از آسمان فرود آمده بوده است. نظريه دانشمندن نيز، امروزه همين است كه درياها از نزول باران به وجود آمدهاند امّا بارانهاى سيل آسايى كه در مراحل نخستين تكوّن زمين فرو باريده است؛ ولى اين آبها روى حساب و اندازه نازل شده است. يعنى «تقدير» الهى بسيار دقيق بوده است زيرا اگر نزول بارانها بيشتر مىبود و ادامه مىيافت؛ تمام زمين را آب فرا مىگرفت و جاى زندگى، باقى نمىماند؛ نيز بارانهاى بعدى نيز «بِقَدَر» و از روى حساب است؛ با آن تفاوت كه آبهاى اوليه از ابرهاى نخستين كه در آسمان تكوّن يافته بودند؛ پيدا شدند؛ امّا بارانهاى معمول، هر چند آنها نيز از آسمان (جوّ زمين) نازل مىشوند؛ اما منشأ از آبهاى روى زمين مىگيرند.
سپس اين آبها، بر روى زمين يا زير آن، برحسب تقدير الهى جريان مىبايد و نهرها، چشمهها، رودها را تشكيل مىدهد. اگر همه، بر سطح زمين جريان مىيافت؛ و پارهاى به زمين فرو نمىرفت؛ در فصول خاص و در مكانهاى ويژه، امكان بهره بردارى نمىيافت:
زمر / 21: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الأَْرْض».
آيا نمىبينى كه خدا از آسمان آب را فرو فرستاد و آنرا به صورت چشمههايى در زمين، جارى ساخت.
سلك، يعنى چيزى را به يك رشته كشيدن و منظّم كردن است. آبها را به صورت رشته هايى از چشمهها ترتيب داد.
3 ـ نهرها و چشمهها
ابراهيم / 32: «وَسَخَّرَ لَكُمُ الأَْنْهار».
و نهرها را براى شما مهار كرد(بكار گماشت).
يس / 34: «وَفَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُون».
و در آن چشمههايى برگشوديم و برشكافتيم.
چنانكه مىبينيم، يكدسته از پديدههاى زمينى كه قرآن ما را به تأمّل در آن فراخوانده، نزول باران، بقاء آن در زمين و ظاهر شدن به گونهى نهرها و چشمه هاست.
4 ـ درياها
گفتيم كه درياها نيز ـ كه اكنون منشأ پيدايش ابرهاست ـ از آب باران پديدار شده است. اينك آيات مربوط به آن:
نحل / 14: «وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها».
اوست كه دريا را مهار كرد تا شما از آن گوشت تازه تناول كنيد و از آن زيورهايى بيرون آوريد و خود را بدانها بياراييد
در اين آيه و نظاير آن؛ باز از يكسو تكيه بر توحيد افعالى خداوند شده يعنى كه: خداست آفرينندهى درياها بدينگونه؛ و از سوى ديگر منافع انسانها را گوشزد مىفرمايد يعنى كه دريا به گونهاى آفريده شده اشت كه براى آدمى مفيد باشد.
پس مىتوان گفت جهانشناسى قرآن از يكسو به خداشناسى از سوى ديگر به انسانشناسى مربوط است. تدبير انسان به گونهاى است كه بتواند از همهى جهان بهرهگيرى كند.
جائيه / 12: «اللهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».
الله است آنكه دريا را براى شما مسخّر كرد تا كشتى بر آن برانيد به فرمان او، و تا از فضل او بهره جوييد و شايد شما سپاسگزارى كنيد.
دريا طورى آفريده شده كه شما بتوانيد بر آن كشتى برانيد و اين معلول قانونهايى است كه خداوند در جهان قرار داده است نيز قوانين مربوط به جريان باد و قانونهايى فيزيكى كه براساس آن اجسام مىتوانند بر روى آب شناور شوند و حركت كنند.
اسراء / 66: «رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِه».
پروردگار شماست كه كشتى را هموار و آرام در ريا به حركت درمىآورد تا از فضل وى بهره گيريد.
جالب است كه مىفرمايد: اين خداست كه كشتى را بحركت درمىآورد در حاليكه مىدانيم كشتى با نيروى خود؛ راه مىافتد. پس قرآن از موضعگيرى خويش دست بر نمىدارد: پديدههاى زمينى را در اتباط با درس توحيد بيان مىفرمايد و اينكه آدمى در پَسِ پُشتِ همه چيز، دست خدا را ببيند.
5 ـ پيدايش گياهان از ريزش باران
در اينمورد بيش از سى آيه در قرآن آمده است.
ما به ذكر چند آيه بسنده مىكنيم:
حجر / 19: «وَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْء مَوْزُون».
و در زمين از هر چيز، به هنجار رويانديم.
در اينجا لازم است نكتهاى را در پرانتز ذكر كنيم: در آيه چنانكه مىبينيد فرموده است «مِنْ كُلِّ شَىْء»: از هر چيز و حال آنكه هر چيز ـ اگر چه موزون و بهنجار و سنجيده ـ روئيدنى نيست؛ پس هويداست كه منظور «كُلّ نبات» است يعنى از هر روييدنى؛ ما با ميزان، چيزى آفريدهايم. اين نكتهيى است كه در بسيارى از آيات وجود دارد و بايد توجّه داشت كه با لحن قرآن عظيم و عزيز، آشنا شد. يعنى بايد مراقب بود كه بى جهت و با پندار خويش تمسّك نكنيم؛ «قرائن لفطيّه و مقاميّه» را در نظر داشته باشيم و برداشتهاى پندارگرايانه نكنيم. نظير مورد ذكر شده،در مورد ملكهى سبا نيز آمده است كه مىفرمايد:
نمل / 23: «وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْء».
به او از هر چيز داده شده است. پيداست كه منظور اين نيست كه خدا همه چيز را كه در عالم است به او داده بوده است بلكه از هر چيزى كه لازمه سلطنت و مُلك است بدو عطا فرموده بوده است و سلطنتش نقصى نداشت.
چه بسا تعبير:
نحل / 89: «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْء».
در مورد خود قرآن نيز، از همين گونه است يعنى نه اينست كه قرآن بيان كنندهى هر چيزى است كه در عالم اتّفاق مىافتد مثلاً حتى جنگ ايران و عراق. بلكه: «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْء» من شأنه ان يكون فى القرآن بيان كنندهى هر چيزى است كه در آن شأن است كه در قرآن ذكر شود.نيز از همين دست است:
انعام / 154: «تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْء».
و يا آنكه در مورد تورات مىفرمايد:
اعراف / 145: «تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْء».
با اينكه مىدانيم كه قرآن كاملتر است؛ پس «كُلِّ شَيْء» در اين مورد نيز بدين معنى است كه: آنچه مقتضاى بيان يا تفصيل آن در آن يا اين كتاب است...
بارى، اين نكتهها را آشنايان با زبان قرآن از قرائن و تناسب حكم و موضوع، درمىيابند.
ق / 7: «وَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْج بَهِيج».
و در آن از هر جفت زيبايى رويانديم.
شعراء / 7: «أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الأَْرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْج كَرِيم».
آيا ننگريستهاند به زمين كه چه بسيار در آن از هر جفت ارجمندى، رويانديم؟
هر دو وصف بهيج و كريم، پيداست كه مربوط به نباتات است؛ به مناسبت «انبتنا»
در اينجا، در مورد كلمه «زوج» نيز لازم است توضيحى بدهيم:
زوج گاهى به معنى جفت به كار مىرود در مقابل طاق و فرد، و گاهى به هر يك از دو چيز جفت: زوج گفته مىشود و به مجموعه زوجين. زن و شوهر، هر يك به تنهايى زوج است و با هم، زوجين.
گاهى نيز زوج به معنى نوع و صنف بكار مىرود كه در اينمورد تعدّد اصلاً محلوظ نيست (و اينك از بحث ما خارج است كه در اين معنا آيا حقيقت است يا مجاز و اين معنى؛ چه مناسبتى با معناى اصلى آن دارد و...)
امّا آيا منظور از زوج، در دو آيه مورد بحث ما چيست؟
بسيارى از مفسّرين در اينجا نوع زوج را به معناى نوع و صنف دانستهاند. يعنى نبات داراى اصناف گوناگونى است و خدا از هر نوعى در زمين آفريده است. و البته منظور هر نوعى است كه شرائط وجود آن و حكمت اقتضا مىكرده؛ و نه به اين معنا كه هيچ نوع گياهى نيست كه در زمين خلق نشده باشد.
ممكن است بعدها در زمين شرايطى پيدا شود و انواع ديگر گياه به وجود آيد.
بارى، آيا اين نظر درست است يا اينكه هر گياهى زوج و جفت آفريده شده است؟
در گياهشناسى، ثابت شده است كه گياهان نر و ماده دارند؛ جز اينكه در برخى گياهان نر و ماده يكپايه است و در يك جا جمع شده و در پارهاى جداست. بهرحال جفت بودن گياهان به معنى نر و ماده داشتن؛ واقعيتى است ثابت شده در گياهشناسى، كسانى كه با اين واقعيّات علم گياهشناسى آشنايى داشتهاند، آيات را حمل به معناى دوّم يعنى نر و مادهبودن گياهان، كردهاند؛ امّا بنظر ما، اين آيات هيچيك دلالتى بر اين معنا ندارد و شايد همان معناى اول (= نوع و صنف)؛ ظاهرتر باشد؛ امّا آيهى ديگرى وجود دارد كه به معناى دوّم نزديكتر است:
رعد / 3: «وَمِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْن».
و از همه ميوهها در آن زمين دو جفت آفريد.
در اينجا بعيد است بتوانيم بگوييم منظور اين است كه از هر ميوهاى دو نوع آفريد يعنى مثلاً ترش و شيرين...
و امّا تعبير زوجين اثنين؛ خاصّه كه اثنين تأكيد بر دو تا بودن است؛ ظاهراً جز بر همين نر و ماده بودن؛ تطبيق نمىكند.
امّا اوصاف گياهان در اين آيات:
چنانكه ديديم در آيات مذكور در فوق، سه وصف ذكر شده است (و مشابه آنها نيز در آيات ديگر وجود دارد) كه عبارتند از: مزون، بهيج، و كريم.
هر سه لفظ تقريباً معناى مشابهى دارد: موزون يعنى متناسب، بهنجار، سنجيده.
ريشه اين كلمه اگرچه وزن است امّا معناى اصلى وزن ،سنجيدن است؛ بنابراين گرچه ظاهراً وزن بمعنى سنگينى است امّا قوام معناى وزن، به سنگينى نيست بلكه به سنجيدنِ سنگينى هر چيز است دستكم همه جا به معناى سنگينى نيست.
اعراف / 8: «وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذ الْحَق».
(سنجش در اين روز، حقّ است).
پس معنى آيه چنين مىشود كه اعضاء گياه سنجيده و متناسب آفريده شده چنانكه بين اندامهاى ما تناسب وجود دارد. چنين نيست كه گياهى ساقهاى به ظرافت گندم داشته باشد و ريشهاى به ستبرى ريشه گردو.
بهيج: در لغت يعنى زيبا؛ چيزى كه ديدنش موجب بهجت و شادمانى مىشود. و اين خاصيّت شگرفى است در گياهان. چنانكه تصديق مىكنيد كه ديدن هر نوع گياه، با هر شكل و رنگ؛ در انسان ايجاد لذّت و شادى مىكند. طراوت و خرّمى ويژهاى دارد كه سرورانگيز است.
همان رنگ و شكل در جمادات اين خاصيّت را (دستكم به آن درجه) ندارد.
كريم: تقريباً همان معناى بهيج را داراست: «ما يُرْضِى النّاظِر» چيزى كه نگرنده را خرسند مىكند. شايد در فارسى بتوان آن را دلپسند معنى كرد. نيز معانى ديگرى دارد: احجار كريمه يعنى سنگهاى قيمتى؛ گاه نيز به معناى بزرگوارى و گاهى جود و بخشش و هم به معنى ارجمند است.
عبس / 32 ـ 25: «أَنّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا.ثُمَّ شَقَقْنَا الأَْرْضَ شَقًّا.فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا.وَعِنَباً وَقَضْبا.وَزَيْتُوناً وَنَخْلاً.وَحَدائِقَ غُلْباً.وَفاكِهَةً وَأَبًّا. مَتاعاً لَكُمْ وَلأَِنْعامِكُم».
[اينكه ما آبرا فراوان فرو ريختيم. آنگاه زمين را خوب شكافتيم و دانه را در آن رويانديم و (نيز) انگور را، در درختانى با سر شاخههاى افشانرا، و زيتون را و درخت خرما را، و باغهاى انبوه و ميوه و علف را؛ دستمايهاى براى شمايان و چهار پايان تان].
در اينجا نيز، توجّه مىدهد كه «ما» هستيم كه آب را فرو فرستاديم... اَنَا، شَقَقْنَا...انبتنا...مائيم...
كه شكافتيم... رويانديم. كتاب گياهشناسى احتياج به اين تأكيدات ندارد؛ آبى مىآيد، زمينى شكافته مىشود و گياهى مىرويد. امّا در قرآن، گام به گام و كلمه به كلمه مىفرمايد: «ما» كرديم... ما كرديم. اين تعليم را نبايد فراموش كرد: در سراسر قرآن اين نكته را بارها و بارها يادآورى شده است كه ما همه چيز را از «الله» ـ جلّ اسمه ـ بدانيم وگرنه؛ خواندن هزار بار كتاب گياهشناسى بدون فهم اين نكته، ذرّهاى ارزش معنوى ندارد.
در قرآن از سيب و پرتغال ـ كه در عربستان نمىرويد ـ نامى برده نشده است. پيداست كه آيات با توجّه به آنچه مورد توجّه مردم در آن زمان منطقه بوده؛ نازل شده است.
انتخاب مثالهاى ويژه، و اسلوبهاى خاص در بيان برخى از مطالب؛ بدين دليل است كه يكى از اهداف نخستين قرآن، هدايت مردم منطقه وحى، بوده است:
انعام / 92: «وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى».
تا بيم دهد مكّه را امّا نبايد اين نتيجهى نادرست را گرفت كه احكام قرآن نيز، از آنِ همان زمان است. اينها دو مسألهى متفاوت هستند: طبيعى است كه يك كتاب است و يك زبان. ممكن نيست كه در آنِ واحد، هم فارسى باشد و هم تركى و هم عربى و... بلكه ناگزير به يك زبان بيشتر نمىتواند باشد:
شعراء / 195: «بِلِسان عَرَبِيّ مُبِين».
و همانگونه كه نمىتوان گفت چون عربى است پس ويژه اعراب است؛ همينطور هم، احكام آن تنها براى اعراب نيست، امّا اين مثالها و اسلوبها به خاطر آنست كه در آن منطقه نازل شده و ناگزير هنگامى كه به يك زبان خاصّ بيان مىشود بايد در چهار چوب عادات و فرهنگ و امثلهى همان فرهنگ؛ بيان شود.
كتاب گمراه و بدى در لندن ديدم،(از نوع همان دشمنىهاى ديرينهى دشمنان اسلام در طول تاريخ) كه در آن آمده بود: «قرآن هنگامى كه وعدهى نيكو مىدهد مىگويد:
بقره / 25: «جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهار».
باغهاى كه در فرو دست آنها، رودها جارى است. و نتيجه گرفته بود كه پيداست اين آيات براى مردمى نازل شده است كه رنگ باغ و آب جارى، نديده بودهاند ولى اگر در شمال اروپا نازل شده بود كه مردم از آب و نهر و درخت خسته شدهاند، مىگفت خداوند به شما سرزمينهاى پر آفتاب مىدهد تا لذّت ببريد. و يا مىگويد خدا حورالعين مىدهد:حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيام؛ اگر زنهاى لخت اروپارا مىديد، به اين چيزها وعده نمىداد. زيرا مردم اروپا ازاين چيزها سير شدهاند؛ تازه نه در خيمهها، در كاخها».
از اين مطالب نتيجه گرفته بود كه «قرآن براى زمان خاصّى بوده است و خود قرآن هم ادّعايى ندارد كه احكامش ابدى است!!».
و سرانجام نويسندهى متديّن!! افاضه مىفرمايند كه: «دين براى بشر لازم است و چون اسلام ويژهى زمان خاصّى بوده است بايد دين جديدى آورد و پيامبر جديدى» مثل اگوست كنت كه پيامبر «دين انسانيّت» بود!!
خوشبختانه، با ارتقاء فرهنگ بشرى، و با بيداريهاى اخير مسلمين به ويژه بر اثر انقلاب مقدس اسلامى ما؛ ديگر ريش اين گونه نسخه پيچيهاى ناشيانهى استعمار فرهنگى نو، در آمده است. امّا اين شخص تقريباً شور ناشيگرى را نيز درآورده است زيرا مصادرهى به مطلوب كرده و همان چيزى را درمقام استدلال(!)، بيان كرده است كه پاسخ كوبندهى ايراد خود اوست؛ آرى اگر قرآن در شمال اروپا نازل مىشد، ناگزير و به دليل تبعيّت از زبانى كه به آن نازل شده بود؛ رعايت فرهنگ و عرف و سنّت و عادات و آداب قومى كه به آن زبان سخن مىگفتند؛ را نيز مىكرد:
ابراهيم(ء) / 4: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِه».
هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر به همان زبان امتّش.
امّا اين مطلب بهيچوجه دليل اختصاص آن به منطقه خاصّى نبوده و نخواهد بود.
پارهاى لغات ديگر آيات مورد بحث را معنى كنيم و در اين زمينه سخن را بپايان ببريم:
قضب: درختهاى بلند كه شاخههاى كشيده و آويخته دارد مثل بيد مجنون.
غُلب: انبوه باغهايى كه درختانش سر در هم فرو بردهاند.
اَب: علفى كه حيوان از آن استفاده مىكند.
در پايان آيات ياد شده چنانكه ديديم: مىفرمايد:
نازعات / 33: «لَكُمْ وَلأَِنْعامِكُم...».
يعنى همانگونه كه بارها يادآور شديم: قرآن از الله آغازيد و به انسان پايان برد.
6 ـ رابطه بين پديدههاى جوّى و ارضى
بقره / 22؛ ابراهيم / 32: «وَأَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُم».
آب را از آسمان فرو فرستاد و با آن از ميوهها، روزى شما را فراهم آورد.
ق / 11ـ9: «وَنَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّات وَحَبَّ الْحَصِيدِ.وَالنَّخْلَ باسِقات لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ.رِزْقاً لِلْعِبادِ وَأَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوج».
از آسمان آبى خجسته و پر بركت فرو فرستاديم و با آن باغها و دانهى گياهان درو شدنى را رويانديم.
و نخلهاى سربلند و افراشته با خوشههاى(1) منظّم براى روزى بندگان؛ و با آنها سرزمينى فرو مرده را،زنده كردهايم، قيام رستخيز نيز به همينگونه است.(2)
7 ـ گياهان ويژه
رعد / 4: «وَفِي الأَْرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَجَنّاتٌ مِنْ أَعْناب وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوانٌ وَغَيْرُ صِنْوان يُسْقى بِماء واحِد وَنُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْض فِي الأُْكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لآَيات لِقَوْم يَعْقِلُون».
روى زمين، قطعههاى كنار هم و باغهاى انگور و گندمزارها و درختان خرماى دو ساقه(3) و يك ساقه وجود دارد كه همه از يك آب، سيراب مىگردند؛ امّا طعم و خوراك برخى را از برخى ديگر بهتر مىسازيم و در اين همه، نشانههايى است براى گروهى كه مىانديشند.
تأكيد بر اختلافى است كه محصولات گياهان در طعم مىدارد با آنكه بر زمين يگانه و با يك نوع آب، روييده و باليدهاند. اين از مواردى است كه ما بر اثر عادت توجه نمىكنيم كه اختلاف از كجا سرچشمه مىگيرد. چگونه يكى شيرين و ديگرى ترش مىشود؟ در پى جوييهاى نخستن به هسته يا دانه يا نهال درخت يا گياه مىرسيم امّا چون بيشتر دقيق شويم؛ اين پرسش باقى است كه خدا چگونه در دو دانهى بسيار كوچك كه در كنار هم در يك زمين باتغذيه موادّ مشابهمى رويند و از آبى يگانه بهره مىجويند؛ دو خاصّيت، دو طعم متفاوت نهاده است؟!
برخى متّكلمين مانند فخر رازى، اين آيات را دليل وجود خدا به عنوان فاعل مختارى دانستهاند؛ با اين استدلال كه مادّه اثر واحدى دارد ولى آثار مختلف به دليل مختار بودن ارادهى خداست، بنابراين فاعل معتارى باشد وجود داشته باشد تا از زمينهى واحد، آثار مختلف به وجود آورد!
اين استدلال و نظاير آن بسيار سست است و با بينش قرآن دربارهى خداو فاعليّت او
1. طَلْع: در خرما يعنى خوشه آن؛ غلاف و ظرفى است كه خوشه در آن مىرويد و به جاى گلِ درخت خرماست. شايد نخست براى گل خرما وضع و سپس نظر به علاقهى ظرف و مظروف؛ برغلاف خوشه اطلاق شده است.
2ـخروج: منظور از خروج زنده شدن مردگان در روز قيامت است. در آيات ديگرى نيز، پس از زنده شدن زمين مىفرمايد:كَذلِكَ النُّشُورُ(فاطر / 9).
3. صنوان: از يك ريشه دو تنه برويد.
سازگار نيست. بنابر بينش قرآن، ارادهى خدا در عرضِ اسباب مادّى كار نمىكند بلكه در طول آن است ارادهى خدا به هر چيز حاكم است و برتر از همهى اسباب ماده است. و تأكيد بر فاعليّت الهى بمعناى نفى اسباب مادّى نيست قرآن كريم تأكيد فرموده است كه بينديشيد خدا چگونه اين جهان را آفريده و چه ويژگيهايى در اشياء قرار داده كه مىتواند از زمين و آب واحد، آثار مختلف برآورد، و از اين راه به قدرت و حكمت او پى ببريد.
انعام / 99: «َهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْء فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَجَنّات مِنْ أَعْناب وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمّانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشابِه؛ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لآَيات لِقَوْم يُؤْمِنُون».
اوست كه از آسمان؛ آبى را فروفرستاده؛ پس برآورديم با آن هرگونه گياه را و برآورديم از آن سبزينهاى كه از وى انبوه دانه بيرون مىكشيم و از شكوفهى خرما، خوشههايى در دسترس و چيدنى، و تاكستانها و زيتون و انار؛ همانند و ناهمانند؛ بنگريد به ميوهى آن چون به ثمره مىنشيند و (چگونگى) رسيدن آن. همانا در اين همه،نشانههايى است براى كسانى كه ايمان دارند.
در اين آيات نكتههاى دقيق ادبى وجود دارد: برپيشانى آيه ضمير غايب هُو آمده است و بعد با ضمير متكلّم
جمع مىفرمايد فَاَخْرَجنا كه التفات از غيبت به متكلّم است. گويا نكته اين باشد كه به هنگام فرد آمدن آب از آسمان، به آسانى به زودى نمىتوان پى برد كه اين كار خداست و دور از ذهن و نيازمند به برهان و استدلال است امّا هنگام روييدن و باليدن گياه، دست خدا روشنتر به چشم مىآيد؛ اين يك حقيقت است كه در موجودات زنده، پيدايش حيات و آثار حيات، بسيار زودتر انسان را متوجّه خدا مىكند تا در جمادات. اگر با دلى زلال، به رويش يك گياه بنگريم و دقّت كنيم؛ بسيار زود متوجّه خدا خواهيم شد. قبلاً ياد آور شدهايم كه شايد ذكر برخى آيات براى بيدار كردن انسان و به آگاهى رساندن معرفت فطرى و ناآگاهانه او باشد.
«حيات» چيزى شگرف و معجزه آساست؛ امّا چون دائماً در كنار آن هستيم و بدان خو گرفتهايم اين؛ ظاهراً جلال خود را از دست داده است. در يك تخم گل، گاهى به ريزى نقطهاى، بيش از يك سلسله عناصر و خواصّ مادى وجود دارد كه در ساير مادّهها نيست. با اينكه اجزاء آن در ساير ماديات وجود دارد. همين تخم گل هنگامى كه در زمين كاشته مىشود؛ بخشى از آن كه ريشه است در زمين فرو مىرود و پارهاى ديگر كه ساقه؛ از زمين بيرون مىآيد و هرگونه تخم گل را و هر گياه ديگر را بكاريد؛ همينگونه خواهد بود. و چنين
نيست كه حتى يكبار به اشتباه ريشه از زمين بيرون بزند و ساقه در زمين فرو رود. اين چه هدايت و رهنمودى است كه خداوند به گياهان عطا فرموده است؟ همان پاره از گياه كه بيرون مىآيد و پيش روى ماست: ساقهاش استوانهاى است و برگش پهن و با گلبرگهاى ويژه سپس كنار برگ سبز، گل قرمز يا ارغوانى يا زرد يا بنفش يا صورتى يا شنگرفى مىرويد و گاه بوى روحپرور نيز در هوا مىپراكند كه مشام جسم و جان را معطّر مىكند؛ و اينهمه، همان تخم گل است كه مانند نقطهاى بود و اجزايى داشت كه در ساير مادّيات نيز وجود داشت ولى ما چون به اين آثار عادت كردهايم مىگوييم: خاصّيت اين گل همين است! كلام در اين است كه چه دستى اين خاصّيت را در آن قرار داده است؟
انعام / 99: «فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِرا».
از آن زمين، سبزينهاى بيرون كشيديم و بر آن سبزينه كوچك، دانههاى رويهم چيده را؛ خوشهى دانهها را ،رويانديم.
وَمِنَ النَّخْل...يكباره لحن آيه در اينجا دگرگون مىشود و با جمله اسميّه ذكر مىگردد به صورت خبرِ مقدّم، صِنْوانٌ.
واين خود از زيباييهاى كلام خداست كه به هنگام طولانى شدن جمله براى آنكه نفسگير نشود؛ اسلوبهاى گوناگون بكار مىبرد. و از شكوفهى خرما، خوشههاى آويخته؛ برآورديم.
وَجَنّات...يعنى نُخْرِجُ جَنّات...برآورديم تاكستانهايى و نيز برآورديم زيتون را و انار را.
مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشابِه... همگون و ناهمگون... انارهايى همه شيرين يا برخى شيرين و برخى ملس، برخى ترش.
انْظُرُوا... دقت كنيد كه اين درختان چگونه بارور مىشوند و چگونه بار مىدهند و داراى چه ويژگيهايى هستند.
وَيَنْعِه... و در رسيدن ميوهى كال و كوچك و ناخوردنى بينديشيد كه چگونه بتدريج خوردنى مىشوند.
و سرانجام دقت كنيد كه خدا چگونه از زمينى مرده؛ خوراكيهايى لذيذ با طعمهايى گوناگون به وجود مىآورد.
انعام / 141: «وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنّات مَعْرُوشات وَغَيْرَ مَعْرُوشات وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمّانَ مُتَشابِهاً وَغَيْرَ مُتَشابِه كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِين».
اوست كه باغهايى (از مَوْهاى) افراشته يا گسترده(1) ايجاد كرده و نيز خرمابُن را و كشتزار را با طعمهاى گوناگون و زيتون را و انارهاى همگون و ناهمگون را. به هنگام بار دادن از ميوههاى آن بخوريد و حقّ هر يك را به هنگام برداشت ادا كنيد و اسراف نورزيد كه او اسراف كنندگان را دوست نمىدارد.
8 ـ جانوران
به طور كلّى در برخى آيات در مورد جانوران تعبير «بَث» بكار مىرود.
بقره / 164: «وَبَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّة...».
و در آن (زمين) از هر (گونه) جنبندهاى پراكند.
چنانكه گويى حيوانات به جهت حركت، در زمين پراكنده مىگردند و خداست كه آنانرا پخش كرده است.
انعام / 38: «وَما مِنْ دَابَّة فِي الأَْرْضِ وَلا طائِر يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْء ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُون».
هيچ جنبندهاى در زمين نيست و نيز هيچ پرندهاى كه با دو بال خويش مىپرد مگر كه چونان شما، اُمّتها و گروههايى هستند. ما در اين «كتاب» چيزى را فروگذار نكردهايم ـ آنگاه، اين امّتها ـ به سوى پروردگار خويش، محشور مىگردند.
اين آيه، از آياتى است كه برحسب ظاهر دلالت دارد براينكه همهى حيوانات حشر دارند؛ و اين مطلبى است كه از لوازم تجرّدِ روحِ همهى حيوانات است. اين مطلب قبل از صدرالمتألّهين بر فلاسفه مكتوم بود. آنان مىپنداشتند كه روح حيوانات، مجرّد نيست. گاهى از روح آنها به «روح بخارى» تعبير مىكردند كه روح مادّى بسيار لطيفى است و با از بين رفتن حيوانات؛ از بين مىرود.
امّا اگر حشر ثابت شود؛ روح آنها نيز مجرّد است و با فعل و انفعالات مادّى از بين نمىرود.
البته اين بمعناى، برابرى روح انسان و حيوان نيست. تجرّد خود مراحل و مراتبى دارد كه بهرحال پايين درجهى آن مراتب از آن حيوانات است.
9 ـ پرندگان
نحل / 79: «أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرات فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللهُ؛ إِنَّ فِي ذلِكَ لآَيات لِقَوْم يُؤْمِنُونَ».
1. معروشات: تاك دوگانه است؛ داربستى و سواره و غير داربستى و پياده كه روى زمين گسترده است.
مگر نديدهاند پرندگان را كه در آسمان، زير فرمانند و جز الله هيچ چيز آنان را نگاه نمىدارد. همانا در اين نشانههايى است براى كسانى كه ايمان دارند.
ممكن است اين آيه ايهام داشته باشد كه حفظ پرندگان در جوّ، تنها وابسته به ارادهى خداست و اسباب مادّى در آن هيچگونه دخالت ندارد. امّا در قرآن، چنين است كه آنجايى هم كه صددرصد، اسباب مادّى عادى در كار است؛ خداوند به خود نسبت مىدهد. پس اين كه مىفرمايد «خدا آنها را حفظ مىكند» بدين معنا نيست كه اسباب مادّى در ميان نيست بلكه اثر نكردن جاذبهى زمين بر آنها؛ براساس قوانين علمى خاصّى است( كه كتب مربوط مضبوط است) ولى بهرحال، كيست كه اين قدرت را به آنها داده است؟ و چه كسى اين قوانين را در مورد پرواز آنان؛ به وجود آورده است؟ آيا پرنده خود براى خويش انديشيده و كيسههاى هوا در بدن خويش به وجود آورده و بالها را به گونهاى شكل داده است كه بر جريان هوا در جوّ سوار بماند؟
ملك/19:«أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَىالطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّات وَيَقْبِضْنَ مايُمْسِكُهُنَّإِلاَّالرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءبَصِير».
آيا ننگريستهاند به پرندگان بالاى سرشان، در حال گشودن و بستن پر؛ هيچ چيز جز خداى مهربان با حفظ نمىكند و نگاه نمىدارد؛ او به هر چيز بيناست.
10 ـ حيوانات روى زمين
نور / 45: «وَاللهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّة مِنْ ماء فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَع يَخْلُقُ اللهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِير».
خدا هر جنبندهاى را از آب آفريد؛ برخى از آنان بر شكم مىخزند و برخى روى دو پا راه مىروند و بعضى روى چهار پا، خدا بر هر چيز تواناست.
برخى از طرفداران فرضيّهتكامل خواستهاند اين آيه را به عنوان تأييد آن فرضيّه به كار برند [زيرا علاوه بر آنكه به منشأ آبى حيوانات اشاره دارد]؛ نخست از خزندگان و سپس دو پايان و بعد از چهار پايان، گفتگو مىكند.
ما مىگوييم كه اوّلاً: معلوم نيست اين ترتيب زمانى باشد.
ثانياً: تبديل حيوان دو پا به چهار پا، بنابر فرضيّهى تكامل نيز، غير قابل قبول است.
انسان از حيواناتى است كه روى دو پا راه مىرود؛ آيا اوّل حيوانات دو پا بودهاند و بعد چهار پايان به وجود آمدهاند؟ نيز دليلى نداريم كه انسان مشمول آيه «وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْن» نيست.
اينگونه برداشتها از قبيل «اَلْغَريقُ يَتَشَبَّثُ بِكُلِّ حَشيش» است.غريق به هر چوب پاره و خس و خاشاك چنگ مىزند. وگرنه، نه اين آيه و نه هيچ آيهى ديگرى دليل صحّت فريضّه تكامل نيست و هيچ مؤيّدى هم ندارد. البتّه در مورد حيوانات، دليل نفى تكامل هم نداريم امّا در مورد انسان، دليل نفى نيز داريم كه بعداً ذكر خواهيم كرد.
به هر حال در مورد حتّى حيوانات نيز نمىتوان اين فريضّه را به قرآن نسبت داد.
زمر / 6: «وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الأَْنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواج».
خدا براى شما از جار پايان هشت زوج فرستاد. كه در مورد ديگر هم آمده است:
انعام / 143: «ثَمانِيَةَ أَزْواج مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْن».
هشت نر و ماده، از ميش يك جفت و از بز، يك جفت.
انعام / 144: «وَمِنَ الإِْبِلِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْن...».
و از شتر يك جفت و از گاو يك جفت.
چهار پايانى كه معمولاً انسان از شير و گوشت و پشم آنها استفاده مىكند؛ انعام چهارگانه است كه هست «زوج» مىشوند؛ زوج در اينجا هر لنگه (از هر چيز دوتايى) را مىگويند. اين مطلب را قبلاً نيز گفتهايم پس «ثَمانِيَةَ أَزْواج» يعنى هشت فردى كه جفت جفت اند.
نحل / 66: «وَإِنَّ لَكُمْ فِي الأَْنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْث وَدَم لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشّارِبِين».
همانا براى شما در چار پايان پندى است: از آنچه در شكم آنهاست از بين سرگين و خون به شما شيرى مىنوشانيم پالوده و نيالوده و براى نوشندگان، گوارا.
شير حيوانات از همان مواد غذايى كه مىخورند، ساخته مىشود. اين مواد غذايى پس از عبور از معده سه قسمت مىشود: پارهاى به مصرف بقاء حيوان مىرسد از طريق گردش خون به سلولها و نيز صرف ساخت و ساز خود خون مىشود. و پارهاى به صورت شير به پستانها مىرود و موّاد زائد نيز دفع مىگردد. پس اين شير از ميان خون و سرگين؛ براى شما به صورت غذايى لذيذ ساخته مىشود. شگفتانگيز است كه معمولاً در ماديان و خفاش و انسان و چهار پايانى كه از شير آنها لبنيات نمىگيرند؛ اندازهى شير موجود در پستانها به اندازهى خوراك نوزاد آنهاست و حدّاكثر به اندازهى يك يا دو نوزاد نيز(در آنها كه چند قلو مىزايند). امّا در ميش و شتر و گاو چندين برابر خوراك و نياز نوزاد، شير وجود دارد.
نحل / 66: «وَإِنَّ لَكُمْ فِي الأَْنْعامِ لَعِبْرَة».
نحل / 5 تا 8: «وَالأَْنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْءٌ وَمَنافِعُ وَمِنْها تَأْكُلُونَ.وَلَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ.وَتَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَد لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاّ بِشِقِّ الأَْنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ.وَالْخَيْلَ وَالْبِغالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَزِينَةً وَيَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُون».
حيوانات اهلى را بيافريد كه در آنها براى شما گرما وجود دارد (از پشم و كرك آنها لباس گرم مىدوزيد) و سودهاى ديگر و نيز از (گوشت) آنها مىخوريد. و برايتان زيباست شباهنگام چون آن گله (گوسفندان را) به آغل مىبريد و (سپيده دم) چون (از آغل) (به سوى مراتع) سر مىدهيدشان.
و بارهاى گران شما را از شهرى به شهرى برمى دارند كه خود نمىتوانستند جز با مشقّت به آنجابرسانيد. همانا پروردگارتان مهربان و بخشنده است. اسبان و قاطرها و الاغها (را آفريد) تا بر آنها سوار شويد و نيز براى زيور و زينت و (خدا) چيز(هايى) مىآفريند كه شما نمىدانيد.
دِفْء در لغت به معنى حرارت مطبوع و ملايم است. و در آيه بصورتى دقيق و زيبا در مورد حرارتى كه از فراهم آوردن لباسهاى پشمى و كركى، در بدن ايجاد مىشود؛ بكار رفته است.
نحل / 6: «وَلَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُون».
اين از نكتههاى شگرف در بيان قرآنى است زيرا؛ حتّى خداوند به زيبائى شاعرانهى راندن گلهها غروب هنگام به آغلها و سپيده دم از آغلها به صحرا، اشاره مىفرمايد كه براستى زيبايى ويژهاى است و در ادبيّات همهى ملل و منجمله در ادب فارسى نيز بويژه در شعر فارسى، جاى جاى انعكاس يافته است.
در آيهى آخر به «زينت» سواركارى نيز اشاره مىفرمايد كه اين نكته نيز، نظير اشاره به زيبايىهاى «گله رانى» در آيهى پيشين است. يعنى اشاره دارد به اينكه علاوه بر رفع نياز براى حمل سلاحهاى نيمه سبك و برخى از سلاحهاى سنگين است ـ خود سوار كارى و داشتن اسب لذت دارد و يكنوع زينت زندگى است.
زنبور عسل
خداوند در ميان موجودات جاندار، بر اين موجود تكيه و توجّه ويژهاى دارد:
نحل / 69ـ68: «وَأَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا يَعْرِشُونَ.ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لآَيَةً لِقَوْم يَتَفَكَّرُون».
و وحى كرد پروردگارت به زنبور عسل كه خانه هايت را در ميان كوهساران انتخاب كن و در ميان درختان و (در كندوهاى) دستساز انسان. سپس (وحى فرمود بدو كه) از (شكوفهى هر) ميوه، بخور و راههاى پروردگارت را هموار بهپيما. از شكمهاشان آشاميدنى با رنگهاى گوناگون درمىآيد (كه) در آن براى مردم شفا (نهاده شده) است. همانا در اين نشانه يى است براى كسانى كه مىانديشند.
در اين آيه به نكتههاى شگرفى از زندگى و فوايد اين موجود اشاره فرموده است كه براستى درخور انديشگى است:
نخست همان راهنمايى الهى براى ساختن خانه در شكاف سنگهاى كوهساران بلند (كه در دامنهى آنها غالباً انواع گلهاى وحشى در فصولى از سال، به فراوانى مىرويد) و نيز در سوراخ تنهى درختان در جنگلها يا در كندوهايى كه انسانها براى آنها مىسازند(كه آنها هم مجبورند كندوها را در محيطهاى كوهستانى روستاها يا در نقاط مرتفع و خوش گياه و پر گل در نزديكى كوهستانهابگذارند.)[بگذريم از اين نكته كه در آيه بيوتاً فرموده است يعنى خانههايى و نه لانه؛ كه با توجّه به نوع خانه سازى اين موجود و مطالعهى دقيق و پيچيدگى و نظم و بخشهاى مختلف آن؛ انتخاب اين كلمه بسيار مناسبتر از لانه است كه اغلب بسيار ابتدايى و ساده بنا مىشود.]
نحل / 69: «ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَرات».
شكوفه و گل در هر گياه، آغاز ثمره دادن آنست؛ بنابراين شايد ذكر ثمره بهمين مناسبت باشد [به هر صورت تكيه در اين بخش از آيه براينست كه در غريزهى زنبور عسل نهاده شده است كه روى همهى گلهايى كه براى ايجاد عسل مفيدند؛ بنشيند و اين خود با تحقيق محققّان؛ شگفتيهايى را در برابر دارد كه بايد در كتب مربوط خواند و به حكمت بالغ الهى، كرنشها برد.]
نحل / 69: «فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّك...».
سپس بدو وحى فرموده است كه راه طولانى گلستانها و مراتع و لاله زارهاى كوهستانى تا كندويت را (كه گاه به چندين فرسنگ مىرسد) با راهنمايى پروردگارت هموار بپيما.
براستى توجّه به اين امر؛ بسيار شگفتى آور است زيرا اين موجود بسيار كوچك؛ چنانكه تحقيقات امروز نشان داده است؛ گاهى تا فرسنگها راه را از كندوى خويش تا محل گلهاى مناسب، مىپيمايد و همان راه را به هنگام، باز مىگردد و از ميان صدها كندوى هم شكل؛ كندوى خود را مىيابد ما گاهى راه خانه خود را گم مىكنيم؛ شاعرى مىگويد:
هر شب از عسس پرسم راه خانه خود را *** گم كنم چو مرغى كور؛ آشيانه خود را
امّا اين موجود مفيد و عزيز؛ با رهنمود ربوبى ـ جل اسمه و عزّه و قدرته ـ در كندو به دنيا مىآيد و پس از آنكه بالغ شد؛ براى نخستين بار از آنجاى تاريك سر و ته بسته بيرون مىآيد و فرسنگها راه را براى نخستين بار مىپيمايد و بازيكر است به كندوى خود باز مىگردد. پس همچنان كه خداوند فرموده است؛ اينها راههايى است كه پروردگار او، پيش پايش نهاده است. صدق الله العلى العظيم.
نحل / 69: «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُه».
اين مسأله در اين موجود به مراتب شگفتانگيزتر از نكته ايست كه در مورد ذخيرهى شير در حيوانات شيرده، يادآور شديم.
زيرا اين موجود با اين جُثّه كوچك خود؛ مقدارى از غذايى را كه نياز دارد مصرف مىكند و بقيّه را ذخيره مىسازد و اين ذخيره چندانست كه ميلياردها انسان مىتوانند از آن در سراسر جهان، استفاده كنند. نوع آن و كيفيّت تركيبى آن، به گونهاىاست كه وقتى از شكم او خارج مىشود؛ هرگز فاسد نمىگردد؛ با اينكه اكثر چيزهايى كه از شكم حيوانات بيرون مىآيد، زود فاسد مىگردد از جمله خود شير.
به اضافه بسيار گوارا و خوش طعم است و بهترين نوشيدنيها را از آن به دست مىآورند و خاصيّت دوائى آن نيز به گونه ايست كه خود خدا در آيه اشاره فرموده است:
نحل / 69: «فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاس».
از مجموع آنچه در مورد پديدههاى طبيعت بحث كرديم، نتايجى به دست مىآيد كه بر خلاف پندار علم زدگان، منظور قرآن از همه اين دسته از آيات، اين نيست كه مسلمانان بروند و طبيعت شناس بشوند، دستكم مستقيماً ترغيب به چنين امرى نيست؛ زيرا اين معنا را انسانها براى استفادهى خويش انجام مىدادند و اگر قرآن هم نمىفرمود، دنبال آن مىرفتند؛ پس منظور از اين همه تأكيدات قرآن چه چيز يا چيزهاى ديگريست؟
از تأمّل در آيات؛ چند نكته در دست مىآيد:
1 ـ انسان را وادار به انديشه كردن و تفكّر و تعقّل مىكند تا سطحى نگر نباشد و از كنار پديدههاى جهان، غافل نگذرد.
رعد / 3: «إِنَّ فِي ذلِكَ لآَيات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَـأَفَلا تَتَفَكَّرُون». امّا البته انديشيدن هدف نهايى نيست؛ انديشه وسيله معرفت است.
2 ـ كدام معرفت؟ مىگوييم ممكن است از راه تفكّر در پديدهها و آثار، پى به مؤثّر و علّت
آنها ببريم. و از اين روى شايد اكثر قريب به اتّفاق مفسرين؛ اين آيات را دليل وجود خدا دانستهاند. قبلاً در بحث خداشناسى گفتيم كه ممكن است از بسيارى از آيات، به طور غير مستقيم، وجود خدا اثبات شود ولى مستقيماً يا نيست و يا كم است. ولى اين گونه استفاده را نيز به وسيلهى عقل، مىتوان انجام داد.
3 ـ مطلبى كه بيش از همه بر آن تكيه شده است؛ موضوع ربوبيّت خدا نسبت به جهان و انسان است. قرآن در اين گونه آيات مىخواهد به مردم بياموزد كه بينديشند تا به تدبير الهىِ حاكم بر نظام كلى جهان؛ پى ببرند؛ در اين رابطه هم مىخواهد نظام عليّت را تثبيت فرمايد:
ق / 9: «فَأَنْبَتْنا بِه...».
انعام: «فَأَخْرَجْنا مِنْه...».
و هم به انسان مىآموزد كه به اين اسباب عادى، بسنده نكند؛ در پَسِ پُشتِ اينها همه؛ سبب ساز را ببيند؛ بهمين جهت در همه جا با وجود يادآورى اسباب عادى عَلّى؛ فعل را به خود نسبت مىدهد: ما رويانديم و به وسيلهى آب گياه را... و و...
اين نكته بسيار مهّم است و اثر سازنده و شگرفى در وجود انسان باقى مىگذارد و چنانكه ديديم؛ بسيارى از مباحث خداشناسى به توحيد افعالى خداوند، بر مىگشت.
4 ـ برانگيختن معرفت فطرى و علم حضورى
هنگامى كه انسان دربارهى اين پديدهها در اين آيات، دقت مىكند؛ اگرچه به نحو تفكّر فلسفى يعنى سير از مطلوب به مبادى و از مبادى به نتيجه نباشد؛ همان دقت و تماشا، خود انگيزندهى يك حالت معنوى و عرفانى مىگردد و معرفت فطرى آدمى، زنده و بيدار مىشود همان معرفت كه در سرشت روان آدمى مفطور است:
اعراف / 172: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؛ قالُوا بَلى».
(آيا من پروردگارتا نيستم، گفتند آرى، هستى.)
و نه معرفت حصولى و استدلالى؛ و آن هنگامى است كه انسان حس مىكند حالى پيدا كرده است و گويى او را مىبيند. آيات شگفتى انگيزى در اين زمينه وجود دارد:
انعام / 95: «إِنَّ اللهَ فالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوى... ذلِكُمُ اللهُ فَأَنّى تُؤْفَكُون».
همانا خدا شكافندهى دانه و هسته است... هان، اينك اين خداست، كجا مىرويد؟! به اين نكته، در بيانات تفسيرى، كمتر اشاره و توجّه شده است.
5 ـ از راه توجّه به نظام گيتى، پى مىبريم كه نظام واحد و هماهنگى وجود دارد و ناظم
واحدى دارد. در بسيارى از جاىها در قرآن؛ اين آيات به دنبال آيات توحيدى ذكر شده است يا نتيجهى توحيدى از آنها مىگيرد:
ـ در سورهى نحل پس از ذكر پديدهها مىفرمايد:
نحل / 22: «إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِد».
ـ در سورهى بقره، مىفرمايد:
بقره / 163، 164: «وَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيم».
و سپس:
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْض...» الخ.
6 ـ در برخى از آيات به ملازمهى بين خالقيّت و ربوبيّت اشاره مىفرمايد؛ همان كسى كه آفريننده است؛ تدبير كننده نيز هست؛ (در مقابل مشركان كه آفريننده، كسى و تدبير كننده را كس ديگرى مىدانستند).
در سورهى انعام پس از ذكر آيات تكوينى، مىفرمايد:
انعام / 102: «ذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْء».
اين است پروردگار شما، آفرينندهى هر چيز.
اين همان الله است كه ربّ شما نيز هست. تدبير، نحوهى آفرينش است و از آفرينش جدا نيست.
7 ـ صفات خدا نيز با انديشيدن در اين آيات، به دست مىآيد: علم، قدرت، حكمت، عظمت و امثال آن.
8 ـ در برخى از اين آيات؛ به مسألهى معاد توجّه داده مىشود از راه نشان دادن آثار قدرت الهى تا بفهمند كه خدا قدرت دارد دوباره انسانها را زنده كند. بسيارى از مردم پيش از آمدن پيامبران، امكان زنده شدنِ بعد از مرگ را، انكار مىكردند:
يس / 77: «قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظام...».
گفت چه كسى استخوانها(ى پوسيده) را (دوباره) زنده مىكند؟
بسيارى از آيات، در برابر چنين مردمى مىفرمايد: دربارهى عظمت آسمان و... بينديشيد؛
فاطر / 9: «أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماء».
آيا آفرينش مشكلتر است يا آسمانها؟
آيا خدايى كه اين جهان عظيم را آفريده، عاجز است كه شما را دوباره بيافريند؟ و در قيامت زنده كند؟
9 ـ ذكر برخى پديدههاى ويژه، براى رفع استبعاد معاد: مثل «احياء ارض» كه بدنبال آن مىفرمايد:
نازعات / 27: «كَذلِكَ النُّشُورُ،كَذلِكَ الْخُرُوج».
قيامت هم، همينگونه است.
10 ـ حسّ شكرگزارى و پرستش و اطاعت را در آدمى بر مىانگيزد و اين نيز از بزرگترين نتايجى است كه قرآن از ذكر پديدههاى گيتى؛ منظور دارد.
فرشتگان
«جهانشناسى» در قرآن، منحصر به موجودات محسوس نيست؛ زيرا اين كتاب ارجمند؛ در ميان آفريدههاى الهى كه همه جزيى از گيتى هستند؛ از موجوداتى نيز نام مىبرد كه ما يارايى درك حسّى آنانرا نداريم. دستهاى از اين موجودات ملائكه (= فرشتگان) اند. بهمين دليل كه ما با حسّ خود نمىتوانيم آنانرا درك كنيم؛ از ويژگيهاى موجودى آنان و ماهيّتشان؛ نمىتوانيم آگاهى داشته باشيم مگر همانقدر كه آفرينندهى آنان در قرآن به ما معرفى فرموده است؛ آياتى كه در اين زمينه داريم دودستهاند: دستهاى كه اوصافى كُلّى را براى آنان ذكر مىفرمايد و دستهى ديگر كه افعال و ويژگيهاى مخصوص برخى از آنها را.
آنچه اجمالاً از آيات شريف به دست مىآيد اينست كه: اينان موجوداتى هستند كه نسبت به خدا عصيان نمىكنند؛ از عبادت خسته و سير نمىشوند و [پيوسته] خدا را تسبيح و تقديس مىنمايند؛ نيز مأموران خداوند هستند. اينها همه يك صفات كُلّى است. نيز از آيات بر مىآيد كه اينان همه در يك سطح نيستند و برخى رتبههاى والاترى دارند. افعالى هم كه در قرآن بدانان نسبت داده مىشود، افعال گوناگونى است كه حاكى از انواع مختلف فرشتگانست (و اين معنا، گويا ظاهرتر است) و يا مربوط به مراتب مختلف وجود آنهاست.
اينك نمونههايى از هر دسته از آيات:
فاطر(ملائكه) / 1: «الْحَمْدُ للهِِ فاطِرِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَة مَثْنى وَثُلاثَ وَرُباعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِير».
سپاس تنها براى الله (سزاوار) است؛ آفرينندهى آسمانها و زمين، (كه) فرشتگان را رسولانى گردانده، دارندهى بالهايى دو يا سه يا چهارگانه. (او) هر چند بخواهد بر آفرينش مىافزايد. همانا خدا بر هر چيزى تواناست.
اين آيه، خداوند را به عنوان كسى معَرّفى مىكند كه فرشتگان را رسول قرار داده است.
شايد از ظاهر آيه چنين برآيد كه همهى فرشتگان؛ به گونهاى ،رسالت دارند. البتّه اين برداشت خيلى قوى نيست زيرا ممكن است نظر به قضيّه مهمله(1) باشد يعنى در ميان فرشتگان، رسولانى دارد و اگر دليلى يافته مىشد كه برخى از آنان، رسالتى ندارند؛ در آنصورت اين آيه آنرا نفى نمىتوانست كرد.
يَزِيدُ فِي الْخَلْق...اين جمله اشاره دارد بر اينكه، بال فرشتگان، منحصر به چهار تا هم نيست و خدا اگر بخواهد، بالهاى بيشترى مىآفريندو چه بسا بتوان اين را نيز فهميد كه فرشتگانى نيز وجود دارند كه بيش از چهار بال، دارند.
منظور از اين بالها چيست؟ آيا همانند پرندگانند؟پس سه بال يعنى چه؟ و يا اينكه منظور ديگرى در بين است؟
البتّه اگر دليلى از خارج همراهى نكند؛ به صرف بعيد بودن سه بال، نمىتوانيم دست از ظاهر آيه برداريم ولى چه بسا از برخى قرائن در ميان آيات ديگر بتوان به دست آورد كه اين تعبيرات ممكن است، تعبير كنايى يا مجاز باشند. بعد در جاى خود به آن خواهيم رسيد.
ـ در مورد اختلاف رتبه فرشتگان:
صافّات / 164: «وَما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُوم».
و از ما نيست جز كه براى آن رُتبهاى معيّن است.
يعنى: هر فرشتهاى، مقامى دارد.
از برخى آيات ديگر نيز، كم و بيش مىتوان دريافت كه بعضى از فرشتگان نسبت به برخى ديگر، سِمَتِ فرمانروايى دارند؛ از جمله حضرت جبرائيل امين سلام الله عليه:
تكوير / 21: «مُطاع ثَمَّ أَمِين».
فرمان جبرئيل را در عالم ملكوت مىپذيرند؛ پس كسانى هستند كه جبرئيل بر آنها فرمانرواست. همينگونه است نيز آيهى مربوط به فرشتهى مرگ.
سجده / 12: «قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْت».
بگو مىميراند شما را فرشته مرگ. و در برخى آيات ديگر:
انعام / 62: «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا».
بميرانند او را رسولان ما.
1. قضيهاى است كه موضوع آن شخص معيّن نباشد و در آن بيان كُليّت و جزئيت نشود. از اصطلاحات منطقى است براى اطلاع بيشتر رجوع شود به اساس الاقتباس و ديگر كتب منطقى.
در توجيه جمع آوردن (كه ملك الموت و رسُلُنا) فرموده، گفتهاند كه: ملك الموت مأمور قبض ارواح است ولى اعوانى دارد كه به وسيلهى ايشان، قبض روح مىكند؛ و چه بسا برخى از ارواح را هم خود اين فرشته عظيم الشأن الهى، قبض مىكند. عليه صلوات الله.
پس معلوم مىگردد كه بين ملك الموت و رسل؛ تفاوت مرتبه وجود دارد.
كارهاى فرشتگان
برخى آيات به تصريح، كارهايى را به فرشتگان نسبت داده و برخى ديگر تنها عنوانهايى را يادآورى فرموده است كه ظاهراً يا احتمالاًبر ملائكه منطبق مىشود:(1)
1 ـ آياتى كه فرشتگان را حامل و رسانندهى وحى به پيامبران معرّفى مىكند:
نحل / 102: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُس».
بگو جبرئيل آنرا فرود آورد.
ظاهراً روح القدس در تطبيق با آيهاى ديگر، حضرت جبرئيل عليه السّلام است:
بقره / 97: «مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِك».
هر كه خواهد دشمن جبرئيل باشد؛ همانا او فرود آورد آن (قرآن) را بر دل تو.
از پارهاى آيات ديگر چنين بر مىآيد كه در همين كار نزول وحى، فرشتگان ديگر نيز شركت دارند؛ حال يا همين وحى يا بايد گفت وحى نيز مراتبى دارد كه برخى به وسيلهى جبرئيل عليه السّلام و برخى ديگر به وسيلهى ساير فرشتگان ابلاغ مىگردد.
عبس / 16: «بِأَيْدِي سَفَرَة كِرام بَرَرَة».
به دست سفيرانى ارجمند و نيكوكار.
از آياتى است كه صريحاً نمىفرمايد اينان فرشتهاند امّا از لحن آيه معلوم مىگردد كه چنين رسولانى جز فرشته نمىتوانند بود. آياتى نيز داريم كه لحن كُلّى، دارد:
نحل / 2: «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه».
خدا فرشتگان را به همراه روح از امر خويش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد؛ نازل مىكند.
لحن اين آيه كُلّى است امّا روشن است كه كسانى كه چنين بر آنها وحى مىشود پيامبرانند و حاملان آن وحىها نيز فرشتگانند.
1. البتّه در ذيل آنها رواياتى نيز داريم امّا چون بحث ما قرآنى است؛ تنها به آيات بسنده مىكنيم.
2 ـ نزول «امر الهى» [ظاهراً بنابر سياق آيه مقصود امر تكوينى است] به دست فرشتگان است.
يعنى در تدبير جهان كه به امر الهى انجام مىگيرد، فرشتگان عامل اجرائى اند و آنرا پياده مىكنند.
اين مطلب به ويژه با تطبيق دو آيهى ذيل، روشن مىگردد.
سجده / 5: «يُدَبِّرُ الأَْمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الأَْرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْم».
تدبير امر مىكند از آسمان به سوى زمين؛ سپس(آن امر) يكروز به سوى اوفرا مىرود.
در آيهى ديگر اين عروج، به فرشتگان نسبت داده شده است:
معارج / 4: «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْم كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَة».
فرشتگان و روح به سوى او فرامى روند در روزى كه اندازهى آن پنجاه هزار سال است.
يعنى در روز قيامت، ملائكه به سوى خدا عروج مىكنند.
از تطبيق اين دو آيه، شايد با روشنى كامل و ظهور قوى بتوان دريافت كه «نزول امر» به وسيلهى فرشتگان بوده است و سپس باز فرشتگان آنرا بالا مىبرند. البتّه منظور «بالاى محسوس» نيست همانطور كه نزول نيز جسمانى نيست كه چيزى از كرات ديگر «پايين» بيايد. قبلاً نيز يادآور شديم كه خدا هشت زوج انعام را نازل فرموده است اين بدين معنا نيست كه گاوها و ديگر چار پايان در كرات آسمانى مىچريدند و خدا آنها را به زمين انتقال داده و نازل كرده است. اين، همان نزول از خزائن معنوى خداست:
حجر / 21: «وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُه».
هيچ چيز نيست مگر كه خزائن آن، نزد ماست.
و هنگامى كه در اين عالم تحقّق مىيابد؛ از آن تعبير به نزول مىشود؛ يعنى قبل از آن در مقام والايى جا داشته و بعد نزول معنوى كرده است. فرشتگان از عالمى كه نزد خداست و خزائن اشياء آنجاست؛ امر تدبير جهان را نازل مىكنند. بنابراين ملائكه داراى دوگونه رسالتاند: يكى رسالت تكوينى كه با آن، امر تكوينى الهى و تدبير او را در اين عالم پياده مىكنند.
و ديگرى رسالت تشريعى كه با آن، شرايعى را كه خدا وحى مىفرمايد، به انبياء مىرسانند.
پس رسالت در اين آيات:
حج / 22: «اللهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلا».
(خدا از ميان فرشتگان رسولانى بر مىگزينند) و يا:
فاطر / 1: «جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلا».
[قرار دهنده فرشتگان (به صورت) رسولان.]؛ ممكن است، هر دوگونه رسالت باشد.
اينك مىتوان گفت كه اگر از اين آيات به دست آورديم كه تدبير امر از عالم بالا و نزول آن به زمين؛ با فرشتگانست؛ پس منظور از مدبّرات در آيهى:
نازعات / 5: «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرا».
نيز چه بسا فرشتگان باشد. نيز:
الذاريّات / 4: «فَالْمُقَسِّماتِ أَمْرا».
زيرا كه تقسيم نيز، لازمهى تدبير است يعنى آنچه را خداوند روزى بندگان قرار مىدهد،اينان تقسيم ميكنند و واسطهى رساندن سهم هر كس يا تقسيمات ديگر هستند.
* * *
اينها عناوينى است كه صريحاً به فرشتگان نسبت داده نشده است امّا شايد بتوان از قرائن دريافت كه مقصود، آنها هستند. و نظير آياتى كه ذكر شد؛ آيههاى سورهى صافّات و مرسلات است.
البته در تفسير اين آيات، اختلافات زيادى وجود دارد امّا يك وجه اين است كه اينان فرشتگان هستند.
3و4: دستهاى از فرشتگان حاملان عرش خدا و همانها يا دستهاى ديگر شفاعت كنندگان مؤمنان هستند.
مؤمن / 7: «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا».
آنانكه عرش را بر ميدارند و كسانى كه در اطراف آن هستند؛ براى سپاس خدا، او را تسبيح مىگويند و بدو ايمان دارند و براى ايمان داران طلب بخشايش مىكنند.
در اينجا نيز صريحاً ذكر نشده است كه حاملان عرش چه كسانى هستند ولى با قرائن آيات ديگر، مىتوان استظهار و يا استشعار كرد كه اينان فرشتگانند كه كارشان تسبيح خدا و استغفار براى مؤمنان است، يا ضمناً مىتوان دريافت كه اين فرشتگان، دستكم يك كارشان تسبيح و استغفار براى مؤمنان است كه اين خود يعنى شفاعت.
نجم / 26: «وَكَمْ مِنْ مَلَك فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللهُ لِمَنْ يَشاءُ وَيَرْضى».
چه بسيار فرشتگان كه در آسمانها هستند(كه) شفاعتشان براى هيچكس سودمند نيست مگر از آن پس كه خدا براى آنكه بخواهد اجازه دهد.
انبياء / 28: «وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى».
و شفاعت نمىكنند جز براى كسانى كه (خدا را آنان) راضى باشد در روايت آمده است: «مَنِ ارْتَضىَ اللّهُ دينَه» كسى كه خدا دين او را قبول فرموده باشد.
5 ـ لعن بر كفّار نيز از كارهاى فرشتگان است:
بقره / 161: «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أَجْمَعِين».
اينان كسانى هستند كه بر آنان باد لعنت خدا و فرشتگان و همهى مردم.
آل عمران / 87: «أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللهِ وَالْمَلائِكَة».
اينان هستند كه كيفر ايشان اين است كه بر آنان باد لعنت خدا و ملائكة.
6 ـ بشارت دادن به مؤمنان هم از كارهاى فرشتگان است و بر طبق قرائن، اين بشارت بهنگام احتضار، داده مىشود:
فصّلت / 30: «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُون».
آنانكه مىگويند پروردگار ما «الله» است سپس (در اين راه) ايستادگى و استوارى مىكنند؛ فرشتگان بر آنان فرود مىآيند (و مىگويند): مترسيد و غمگين مباشيد و بشارت باد شمايان را به بهشتى كه به شما وعده داده شده بود.
اگر دليلى به دست آيد، چه بسا بتوان گفت قبل از مرگ نيز فرشتگان بر كسانى نازل مىشوند و به آنان بشارت مىدهند؛ يعنى اين آيه مُنافى اين مطلب نيست. امّا قدر متيقّن اين است كه بهنگام مرگ ، اين بشارت داده مىشود.
7 ـ نوشتن كردارهاى بندگان خدا، از كارهاى ديگر فرشتگان است:
انفطار / 11: «وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ،كِراماً كاتِبِين».
و همانا بر شما نگهبانند؛ ارجمندانى كه نويسنده هستند.
يونس / 21: «إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُون».
همانا رسولان ما آنچه فريبكارى مىكنيد؛ مىنويسند.
زخرف / 80: «بَلى وَرُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُون».
آرى و رسولان ما در نزد آنان مىنويسند.
ق / 18: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيد».
هيچ كلمهاى از دهان برون نيفكند مگر كه نزد آن نگهبانى آماده وجود دارد. هيچ گفتارى بر زبان نراند مگر كه نگاهبانى آماده (همانجا) حاضر است.
8 ـ از جمله آياتى كه عنوان عامى را بيان مىفرمايد و تصريح نكرده است كه ملائكهاند امّا[از قرائن] مىتوان دريافت كه منظور فرشتگان هستند؛ اين آيه است:
رعد / 11: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ الله».
براى او نگاهبانهايى در پيش روى و پَسِ پشت وجود دارد كه او را بر حسب امر خداى، حفظ مىكنند.
در تفسير اين آيه بحثهايى وجود دارد. بسا اين احتمال قوىتر باشد كه هر كس نگهبان هايى از فرشتگان دارد كه به فرمان خداوند، او را حفظ مىكنند تا هنگامى كه قضاء حتمى الهى در رسد؛ امّا تصريح به ملائكه، نشده است.
9 ـ امداد مؤمنين از ديگر كارهاى فرشتگان است:
آل عمران / 15ـ124: «إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلاف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ، بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلاف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ».
هنگامى كه مىگفتى به مؤمنان: آيا اينكه خدا شما را به سه هزار تن از فرشتگان نازل شده يارى كند، بسنده نيست؟ آرى، اگر شكيبايى كنيد و پرهيزكارى فوراً (پس از آنها) آنك بيايند با 5هزار تن از فرشتگان نشانه دار و مشخصّ، امداد مىكند.
تا چند سال پيش، مىبايست به زحمت براى روشنفكران اثبات مىشد كه موجودى بنام ملك هست و مددهايى غيبى وجود دارد و خدا آنها را براى كمك به مجاهدان در جنگ مىفرستد. روشنفكران مىگفتند اينها تلقينات روحى و امثال آنست.
به بركت انقلاب و پيروزى آن و پيروزيهاى جنگ تحميلى با كفار بعثى؛ اين مسائل حل شد و لازم نيست بنشينيم و اثبات كنيم كه مددهاى غيبى هم وجود دارد.
در جاى ديگر، در مورد پيامبر مىفرمايد:
تحريم / 4: «وَإِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِيلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ».
و اگر بر او چيرگى بورزيد، همانا خدا مولاى اوست و (نيز) جبرئيل و شايستگان از مؤمنان و (هم) فرشتگان از پس آن پشتيبان وى اند.
كارهاى ديگر فرشتگان
كارهايى نيز وجود دارد كه برخى از فرشتگان به اعتبار شأن خويش، در مواردى ويژه و نسبت به اشخاص خاصّ، انجام مىدهند:
1 ـ فرشتگانى كه به عنوان ميهمان بر حضرت ابراهيم(عليه السلام) نازل شدند و سپس از نزد او رفتند و قوم لوط را هلاك ساختند.
هود / 69ـ77: «وَلَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى، قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْل حَنِيذ.فَلَمّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوط.وَامْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَمِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ.قالَتْ يا وَيْلَتى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ.قالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللهِ رَحْمَتُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيد».
همانا رسولانِ ما به مژده نزد ابراهيم(عليه السلام) آمدند، سلام گفتند؛ ابراهيم(عليه السلام) سلام گفت؛ سپس بى درنگ (براى آنان) گوسالهى بريان آورد.
پس چون ديد كه دستهاى فرشتگان به سوى آن (گوسالهى بريان) دراز نمىشود؛ ناپسندشان دانست و از آنان ترسى به دل گرفت. گفتند مترس. ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم.
همسر وى ايستاده بود، خندهاى كرد ما به او به (زائيدن) اسحاق و از پس او يعقوب، مژده داديم گفت، واى بر من! آيا من خواهم زائيد در حاليكه من پيرزنى هستم و اين (مرد) شوهر من پير است همانا اين چيز شگفتى است! فرشتگان گفتند آيا از تدبير خداوند در شگفت مىشوى؛ رحمت خدا و بركتهاى وى بر شما اهل اين خانه باد؛ همانا خدا ستودهى بزرگوار است.
سپس مىفرمايد:
هود / 81: «قالُوا يا لُوطُ إِنّا رُسُلُ رَبِّك».
گفتند اى لوط ما رسولان پروردگار تو هستيم...
اين داستان در سوره حجر آيات 51 و 64 و هم در سورهى عنكبوت آيات 31 تا 34، آمده است.
بارى، ازاين داستان در مىيابيم كه فرشتگان مىتوانند از امورى كه بعد رخ خواهد داد، بشارت بدهند يعنى گونهاى علم غيب بوسيلهى فرشتگان براى پيامبران ياديگران، حاصل مىشود.
نيز آنان موظّف مىشوند كه عذابى بر قومى نازل كنند چنانكه در تدبير عذاب قوم لوط، فرشتگان واسطه بودند. چنانكه در آياتى پيش از اين خوانديم كه فرشتگان كُلاً واسطهى امر و تدبير الهى اند.
در اينجا مصاديق خاصّ تدبيرات جهانى است كه بسا چون وسيلهى مادّى نداشته و تدبيرى غير عادى بوده است؛ فرشتگان خاصّةً براى انجام آن موظّف شدهاند.
2 ـ قضيّهى خاصّ ديگر:
بنى اسرائيل تابوتى داستند كه در جنگها پيشاپيش خود حركت مىدادند كه در آن آيات خدا و گويا عصاى حضرت موسى نيز، وجود داشت؛ حاملان اين تابوت فرشتگان بودند.
بقره / 248: «وَقالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَآلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لآَيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين».
پيامبرشان به آنها گفت همانا نشانهى پادشاهى طالوت اينست كه براى شما آن تابوتى را مىآورد كه در آن آرامش پروردگارتان و بازماندهى خاندان موسى و خاندان هارون قرار دارد و فرشتگان آنرا حمل مىكنند. اگر مؤمن باشيد؛ همانا در اين نشانهاى براى شماست.
اين مطلب را آن پيامبر محترم هنگامى عنوان كرد كه مردم سلطنت طالوت را با معرّفى وى، نپذيرفتند.
پس مىتوان دريافت كه حوادثى كه عامل طبيعى ندارند به وسيلهى فرشتگان انجام مىگيرد؛ يعنى آن حوادث بى سبب نيستند امّا سبب آنها ملائكهاند.
3 و 4 ـ در داستان زكريّا و مريم نيز فرشتگان دخالت دارند:
آل عمران / 39: «فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَهُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْراب».
فرشتگان هنگامى او را خواندند كه وى در محراب نماز مىخواند. و مشابه آن در سوره مريم:
مريم / 7: «يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلام اسْمُهُ يَحْيى».
اى زكريّا! ما بشارت مىدهيم تو را به فرزند پسرى كه نام او يحيى است.
و در داستان مريم:
مريم / 19ـ16: «وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا.فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا.قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا.قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لأَِهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا».
ياد كن در اين كتاب، مريم را هنگامى كه دورى گزيد از خانوادهى خود در مكانى شرقى و براى خود پوششى برگرفت. سپس ما روح خويش را نزد او فرستاديم تا بروى به صورت بشرى موزون، نمايان شد.
مريم گفت اگر تقوا دارى، من از تو به خداى مهربان پناه مىبرم. وى گفت همانا من فرستادهى پروردگار توام تا به تو پسرى پاك عطا كنم.
ـ نخست اين نكته را بگوييم كه از اين آيات در مىيابيم كه گفتگو با فرشتگان، ويژهى
انبياء نيست، زيرا حضرت مريم پيغمبر نبود؛ كسانى را كه از گفتگوى ائمهى اطهار سلام الله عليه اجمعين، با فرشتگان در شگفتند بايد به اين آيات رهنمون كرد.
ـ روح ظاهراً يكى از فرشتگان يا از بزرگان آنها يا مخلوقى است شبيه آنان؛ در روايات اختلافهايى در اين مورد وجود دارد. اگر همان روح الامين باشد جبرئيل است؛ چه بسا اين موضوع نيز از آيات بهتر استظهار گردد.
بارى، اين روح، عليه السّلام، بصورت انسان بر مريم ظاهر شد. يعنى وسيلهى تحقّق جنين عيسى عليه صلوات الله در رحم حضرت مريم، همين ملك بود كه به صورت انسان ظاهر شد.
و چنان در پيدايش عيسى تأثير دارد كه مىگويد: «لاَهَب...» تا من عطا كنم به تو...
اين مقام فاعليّت فرشته، خود يكنوع خلق كردن است منتهى وساطت در آفرينش چنانكه خود حضرت عيسى عليه السّلام نيز «خلق» مىفرمود؛ و اين مقام بسيار سترگى است.
بارى، سرانجام، كسى به عنوان «واهب عيسى(عليه السلام)» وجود دارد كه يك گونه فاعليّت و تأثير، در اين امر مىداشته است پس معلوم مىگردد كه بين فرشتگان؛ يا روح كه از سنخ آنهاست، چنين كارهايى نيز وجود دارد و اين يكى از مصاديق خوارق عادت است و فاعلش فرشتگانند.
پس معناى پذيرفتن اعجاز، نفىِ فاعلى غير از خدا نيست؛ بلكه ممكن است وسائطى در ميان وجود داشته باشد از جمله ملائكه.
ـ نكتهى ديگرى كه مىتوان ازاين آيات دريافت اينستكه فرشتگان يا دستكم برخى فرشتگان هستند كه مىتوانند به صورت بشر ظاهر شوند. نيز بطور ضمنى مىتوان دريافت كه تعبير «رسالت» در امور تكوينى نيز بكار مىرود زيرا در آيه؛ روح مىگويد:
مريم / 19: «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّك...».
و وساطت در عمل نيز، يكنوع رسالت است.
به عبارت ديگر: رسالت يكبار ابلاغ پيام است و يكبار انجام كار.
در داستان لوط در سورهى هود مىفرمود:
هود / 81: «إِنّا رُسُلُ رَبِّك».
كه آنهم رسالت بود.
بارى، مجموع اين آيات مربوط به فرشتگان، دلالت دارد بر اينكه درميان ملائكه، برخى حاملان عرش هستند يا در اطراف آن مىباشند؛ برخى ديگر وحى را به پيامبران مىرسانند؛
بعضى، تدبير امور عالم به دست آنها انجام مىشود از جمله قبض روح مىكنند، اعمال را مىنويسند؛ به مؤمنين بشارت مىدهند و... اينها همه مربوط به عالم دنيا بوده؛ ازاين عالم به بعد چطور؟
بايد گفت: ملائكه در عالم برزخ هم هستند؛ زيرا وقتى كه ملائكهاى وجود دارد كه در حال احتضار بر مؤمنين بشارت مىدهند؛ مىدانيم كه احتضار هنگامى است كه چشم انسان به عالم برزخ باز مىشود.
در قيامت نيز فرشتگان وجود دارند؛ دستهاى از فرشتگان در بهشت جاى دارند كه به مؤمنان درود مىفرستند:
زمر / 73: «وَقالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُم».
نگاهبانان بهشت به آنان مىگويند: درود بر شما، خوش آمديد. دستهاى ديگر به استقبال مؤمنان مىروند:
انبياء / 103: «وَتَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُم».
و فرشتگان به پيشبازر آنان مىروند(و به آنان مىگويند)؛ امروز، روز شماست. دستهاى نيز، مسؤولان دوزخ اند؛ و از چيزهاى عجيب كه پذيرش آن علامت ايمان شناخته شده است و ردّ آن نشانهى نفاق؛ عدد مسؤولان و موكّلان دوزخ است كه 19 تن مىباشند:
مدّثّر / 30: «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَر».
بر آن (موكّل اند) 19 نفر.
گويا اين مطلب دركتب آسمانى قبل از قرآن سترگ نيز بوده است و اهل كتاب آنرا مىدانستند زيرا نزد پيامبر اسلام آمده و عدد آنرا پرسيده بودهاند تا ببيند پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم مىدانسته است يا نه.
بارى، اين فرشتگان به نام:
تحريم / 6: «مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِداد».
ناميده شدهاند.
البته ممكن است كه اين 19 تن، فرماندهان دوزخ باشند و زير دست هر يك هزاران فرشتهى ديگر، وجود داشته باشند.
ضمناً از آيات مربوط دريافته مىشود كه فرشتهاى نيز وجود دارد كه اختيار دار كُلِ دوزخ و نامش مالك است.
زخرف / 77: «وَنادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُون».
و بانگ برداشتند: اى مالك (بگو) پروردگارت كار ما را يكسره كند؛ گفت: شما ماندگاريد!
امّا از مجموعه اين آيات، چيزى در مورد نوع خلقت فرشتگان به دست نمىآيد. انسان و جنّ را مىفرمايد كه از چه خلق شدهاند امّا فرشتگان را نمىگويد.
شايد بتوان استظهار كرد كه فرشتگان مادّهى قبلى ندارند امّا جنّ و انس موجوداتى جسمانى هستند كه از مادّه خلق شدهاند.
بلكه شايد هم بتوان از آيهى :
بنى اسرائيل / 85: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي».
استظهار كرد كه روح، نه روح انسان داراى حقيقت ويژهاى است كه امر الهى است.
بر اين اساس شايد بتوان دريافت كه فرشتگان موجودهاى جسمانى نيستند و منطبق اند بر آنچه كه در فلسفه «مجرّد» مىناميم. و ممكن است مجرّد برزخى يا مجرّد تامّ عقلانى باشند؛ و يا چه بسا به حسب مراتب، فرق كنند: برخى، فرشتگان برزخى؛ مجرّد برزخى باشند يعنى شكل و قيافه داشته باشند و خواص ماده را نيز، آنطور كه در روايات آمده است كه نكير و منكر، به صورتهاى مختلف به ديدهى مرده،ظاهر مىشوند؛ و برخى نيز ممكن است مجرّد تام باشند.
بهرحال، شاهد قطعى از آيات نداريم
اگر اين شواهد ظنّى را بتوان جمع بندى كرد؛ مىتوان گفت تعبير:
فاطر / 1: «أُولِي أَجْنِحَة».
نيز در مورد فرشتگان، تعبير كنايى است همانگونه كه وقتى مىفرمايد:
فجر / 22: «وَجاءَ رَبُّك».
خدايت آمد؛ تعبير آمدن در مورد خدا را با قرينه درمى يابيم كه تعبير مجازى است؛ همانطور هم «صاحبان بالها»را در مورد فرشتگان مىتوانيم گفت يعنى مراتب نزول و عروج. چون نزول از عالم بالا انجام مىگيرد و يا عروج به سوى عالم بالا؛ پس وسيلهى آن هم بايد مناسب باشد؛ نه اينكه براستى بال جسمانى مراد باشد. اگر نزول و عروج، معنوى است (كه استظهار آن بعيد نيست)؛ مىتوان گفت كه اين بالها نيز وسيلهى نزول و عروج يعنى نشانهى يارايى فرشتگان است بر نزول و عروج. آنگاه؛ مىتوان دريافت كه در داشتن اين يارايى و قدرت؛ فرشتگان با هم فرق دارند: برخى ضعيف ترند دو بال دارند و آنها كه قويترند سه بال و چهار بال و:
فاطر / 1: «يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاء».
جنّ و شيطان
جنّ:
از موجودات غير محسوس ديگر عالم، بجز فرشتگان، كه قرآن نام مىبرد و براى ما در شرايط عادى، قابل درك حسّى نيست؛ يكى نيز جنّ است:
جنّ كه در اصل معنا، گويا مفهوم «پوشيدگى» دارد؛ به همين مناسبت كه از چشم انسان پوشيده است؛ گاهى جانّ هم ناميده مىشود. در قرآن هر دو بكار رفته و شواهدى وجود دارد كه مقصود از هر دو كلمه در قرآن؛ يكى است. از جملهى اين شواهد آنكه: گاهى در مقابل انسان جنّ و گاهى جانّ بكار مىرود:
الرحمن / 33: «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِْنْس».
اى گروه جنّ و انسان...
الرحمن / 39: «فَيَوْمَئِذ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلا جَان».
پس آنروز، گناه انسان و جن پرسيده نشود...
به علاوه در قرآن داريم كه جانّ از آتش آفريده شده است و شيطان نيز ـ كه از جنّ استـ اعتراف مىكند كه از آتش آفريده شده است و اين نيز تأييدى ديگر است.
به هر حال، دربارهى اين موجود، در قرآن بحثهايى شده است از جمله اينكه مادّه خلقت اينان «نار» است امّا آيا منظور همين آتشى است كه در اثر تركيب اجسام قابل احتراق با اكسيژن به وجود مىآيد يا چيزى شبيه به آن؛ همانطور كه در مورد «ماء» گفتيم كه اصل خلقت موجودات زنده از آنست؛ يا همين تركيب اكسيژن و ئيدروژن مراد است و يا چيزى شبيه آن؛ چنانكه دربارهى نطفه هم در قرآن؛ ماء اطلاق مىشود.
حجر / 27: «وَالْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُوم».
جان را از پيش از آتش زهرآگين(1)، آفريديم.
اين آيه دلالت دارد به اينكه «جانّ» از آتش آفريده شده و نيز خلق آن پيش از انسان بوده است.
رحمن / 15: «وَخَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِج مِنْ نار».
و جن را از آميختهى از آتش آفريد.
بجز نكتههاى آيات مذكور در فوق، از آيهاى در سورهى انعام نكتهى سوّمى نيز در مىيابيم و آن اينكه تعدادى از جنّ انسانهايى را تابع خويش مىتوانند كرد:
1. يا «كشنده».
: «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الإِْنْس».
اى گروه جنّ، غلبه كردهايد بر آدميان.(1)
نكتهى مهم ديگرى كه از آيات درمى يابيم؛ اينستكه جنّ نيز مانند انسان، «مكلّف» است؛ موجودى است مختار و انتخابگر و بر سر دوراهى قرار مىگيرد و بايد يكى را انتخاب كند. اگر حقّ را پذيرفت به پاداش نيك مىرسد و اگر باطل را به عذاب :
ذاريات / 56: «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُون».
[ما جن و انس را نيافريديم مگر براى آنكه (خدا را) عبادت كنند،] دلالت دارد بر اينكه جن و انس در تكليف به عبادت، شريك هستند.
و از اين آيهى سورهى انعام نيز بر مىآيد كه بر جنّ نيز پيامبرانى مبعوث بوده و پيام الهى را به آنان رساندهاند:
انعام / 130: «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ، أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي».
اى گروه جن و آدم، آيا پيامبرانى از ميان شما برنخاستهاند كه آيات مرا بر شما حكايت نمايند؟
قرآن، از قول خود جنّ، نقل مىفرمايد كه آنان دو دستهاند و خوب و بد دارند:
جن / 11: «وَأَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَمِنّا دُونَ ذلِكَ كُنّا طَرائِقَ قِدَدا».
و اينكه از ما (گروهى) شايستگانند و گروهى جز آن؛ ما دستههاى گوناگونيم.
جنّ / 15ـ14: «وَأَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقاسِطُونَ؛ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً.وَأَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا».
و اينكه برخى از ما مسلمان و برخى «قاسط» هستند؛ پس آنانكه مسلمانند؛ رستگارى را پى جستند و امّا «قاسط»ها هيزم دوزخند.
از اين دو آيه، نيز معلوم مىگردد كه اينان هم مكلّفند و هم اگر كسانى از ايشان كافر شوند به همان عذاب دوزخى كه انسانها دچار مىشوند؛ دچار مىگردند و حتّى تعبير هيزم دوزخ كه براى آنان در اين آيات بكار رفته در جاى ديگر، براى انسان نيز، بكار برده شده است:
بقره / 24؛ تحريم / 6: «وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَة».
سوخت آن (دوزخ) آدمى و سنگ است.
1. استدلال به اين آيه براى كثرت تعداد جنّيان نسبت به انسان، تمام نيست بلكه اين آيه ظاهراً به همان معناست كه در متن گفتيم يعنى بسيارى از انسانها را تابع خود كرديد. به قول زمخشرى معنى اين آيه، از باب قَدِ اسْتَكْثَرَ اْلاَميرُ مِنَ الْجُنُودِ است يعنى امير، بسيارى از سپاه را زير فرمان خود آورد.
چند آيه صريح نيز داريم كه برخى از جنّ، به دوزخ مىروند؛ از جمله اين آيه:
اعراف / 38: «قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ فِي النّار».
گفت (به مجرمان): شما نيز در زمرهى كسانى كه پيش از شما وارد آتش، شدند از جنّ و انس؛ به دوزخ برويد!
ارتباط مفهوم جنّ و شيطان
شيطان در معناى اصلى گويا مفهوم وصفى دارد يعنى «شرير»؛ در قرآن عزيز، شيطان به همين معنى بكار رفته است جز اينكه گاهى در مورد خود ابليس و گاه با معناى عام در مورد هر موجود شريرى كه شرارت در او «ملكه راسخ» گرديده است.
حتّى در قرآن تصريح شده است كه ممكن است شيطان از جنّ يا از ابليس باشد:
انعام / 112: «وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيّ عَدُوًّا شَياطِينَ الإِْنْسِ وَالْجِن».
و چنين قرار داديم براى هر پيامبرى دشمنى از شيطانهاى بشرى يا جنّ.
پس چنين نيست كه همهى جنّ بد باشند همانطور كه در آيات قبل ديديم؛
جنّ / 14: «وَأَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُون».
پس شياطين دستهى ويژهاى از جن يا انس هستند كه كارشان شرارت است.
در ميان شياطين جنّ، فرد ممتازى وجود دارد كه در شيطنت مقام عالى دارد و او ابليس است؛ در مورد ابليس در قرآن مباحث زيادى وجود دارد؛ در يك آيه به جنّ بودن او، تصريح شده است:
كهف / 50: «فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِن».
پس سجده كردند جز ابليس (كه) از جنّ بود.
در اينجا اين پرسش مطرح مىگردد كه اگر ابليس از جنّ است چگونه مشمول فرمانى شد كه براى فرشتگان در مورد سجده براى حضرت آدم صادر گرديد كه ظاهر آن دلالت دارد بر اينكه ابليس هم از فرشتگان است.
براى اين پرسش مىتوان سه دليل آورد:
1 ـ خطاب آيه به فرشتگان است و در هيچ جايى نقل نشده است كه خطاب به جنّ باشد و اگر ابليس جزء جنّ بود مىتوانست بگويد من از فرشتگان نبودم تا خطاب شامل من بشود؛ بهمين جهت سجده نكردم؛ در حاليكه چنين چيزى نگفته است.
2 ـ مستثنى منه ملائكه هستند؛
حجر / 32ـ31: «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاّ إِبْلِيس».
همهى فرشتگان كُلاً و جميعاً سجده كردند به جز ابليس.
3 ـ در خطبهى قاصعهى حضرت امير المؤمنين على عليه صلوات الله، در نهج البلاغه؛ مىفرمايند: كسانى كه تكبّر بورزند خداوند به عذاب مبتلا مىكند و اگر بنا بود خدا كسى را كه تكبّر ورزيده است، عفو فرمايد، ابليس را عفو مىكرد كه فرشته بود.(1)
در حاليكه ديديم خدا در قرآن تصريح مىفرمايد كه جن بود:
كهف / 50: «كانَ مِنَ الْجِن».
در پاسخ به اين پرسش، بين مفسّران بحثهاى زيادى شده است در اين زمينه كه آيا ابليس فرشته بوده است يا جنّ؟
شايد بهترين پاسخ، صورت جمع بين هر دو باشد با اين توضيح كه ابليس به جهت بسيارى عبادت، در زمرهى فرشتگان به حساب مىآمد و ملائكه خيال مىكردند كه او از خود ايشان است و خطاب هم كه شد، گويى ابليس، به همين دليل، مشمول اين خطاب بود و خودش هم مىدانست كه مشمول اين خطاب هست.
ـ يا ممكن است بگوييم چون اكثر قريب به اتّفاق مخاطبان خداوند در امر به سجده، ملك بودند؛ اينك در قرآن در مقام حكايت و نقل از آن خطاب مىفرمايد به ملائكه گفتم سجده كنيد، همه كردند جز ابليس، و اين نحوهى بيان، نادر هم نيست.
بارى، به نظر ما، همين صورتِ جمع بين هر دو ـ كه هم ابليس حقيقةً از جنّ بوده و هم به خاطر كثرت عبادت در زمرهى ملائكه محسوب مىشده است ـ شايد بهترين وجه، باشد؛ بويژه كه بعيد است بتوانيم ابليس را از نظر ماهيّت خلقت نيز جزء فرشتگان بحساب آوريم زيرا در هيچ جاى قرآن نيامده است كه ملائكه از آتش خلق شدهاند و نيز تصريح شده است كه ابليس عصيان كرد و حال آنكه فرشتگان عصيان نمىكنند.
داستان استكبار شيطان ـ كه آزمون او بود ـ حدود هفت مورد، در قرآن آمده و بسيار آموزنده است؛ هر چند كه ما متأسفانه بر اثر عادت يا بى دقّتى؛ به داستانهاى قرآن درست توجّه نمىكنيم.
1ـ«ما كانَ اللهُ سُبْحانَهُ لِيُدخِلَ الجَنَّة بَشرا بِاَمْر اَخْرَجَ بِه مِنْها مَلَكاً» نهج البلاغه تصحيح صبحى الصّالح ص 287 قرار نيست خداوندـ منزّه باد نام وى ـ كسى از آدميان راببهشت ببرد با داشتن همان امرى (تكبّر) كه فرشتهاى را بخاطر آن، از آن بيرون راند.
اين داستان، چند بخش مشخص دارد:
ـ امر الهى به سجده براى آدم عليه السّلام.
ـ امتيازات ويژهى آدم كه براساس آنها، خداوند فرمان سجدهى براى او را صادر كرد.
ـ مقابلهى ابليس و اباء او از سجده.
ـ پاسخ وى در بيان علّت اين استكبار:
حجر / 33: «قالَ لَمْ أَكُنْ لأَِسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون».
من كسى نيستم كه براى بشرى كه او را با خاكى بازمانده از لجنى فروماليده ساختهاى، سجده كنم!
ـ و يا در تعبيرى ديگر كه مىگويد:
اعراف / 12: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِين».
من از او بهترم، مرا از آتش و او را از خاك آفريدهاى.
اين آزمون بزرگى بود و او با آنهمه عبادت كه به تعبير حضرت امام على عليه صلوات الله؛ «ششهزار سال عبادت كرد كه معلوم نيست به شمار سالهاى دنيايى است يا اخروى» (كه هر روز آن خود هزار سال است)(1)؛ با اين آزمايش چنان پست و مطرود شد كه با وى خطاب آمد:
حجر / 34: «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيم».
برو بيرون، تو رانده شدهاى !
حجر / 35: «وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّين».
تا رستخيز، بر تو لعنت باد!
از اينجاست كه ما بايد مراقب خويشتن باشيم؛ نپنداريم اگر خداوند توفيقى عطا فرموده و ما چند روزى در راه درستى گام برداشتيم؛ تا پايان چنان خواهيم ماند؛ جهان؛ عرصهى دگرگونيهاست؛ آدمى تا زنده است؛ و بر راستاى باريك روزگار، مىگذرد؛ احتمال سقوط دارد. درود بر بزرگانى كه همواره از سوء خاتمه و بدى عاقبت، بيش از هر چيز مىهراسيدند و همواره دعا مىكردند كه عاقبت به خير گردند.«اَللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَيْرا».
ـ قسمت ديگر، عكس العمل شيطان، پس از راندگى است: هنگامى كه دريافت مسأله جدّى است و از آن مقام والايى كه مىداشته؛ به خاطر سجده نكردن به حضرت آدم؛ فرو افتاده است؛ دشمنى شگرفى نسبت به آدمى، پيدا كرد و گفت:
1ـو كان قد عَبَدَ الله سِتة الافِ سَنَة؛لا يدرى اَمِنْ سِنِى الدُّنْيا اَمْ مِنْ سِنِى الاخِرَةِ؟ نهج البلاغه، خطبهى قاصعه/ تصحيح دكتر صبحى الصالح ص 287.
اسراء / 62: «لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لأََحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاّ قَلِيلا».
(خدايا) اگر مرا تا رستخيز واگذارى؛ فرزندان او(آدم) را زير فرمان خواهم آورد مگر كمى را (كه نتوانم).
ص / 82: «فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِين».
و سوگند به قدرت تو كه همگى را گمراه خواهم كرد.
مسألهى مهلت خواستن و دادن، ابليس و خداوند؛ در سه مورد در قرآن ذكر شده است:
اعراف / 14: «قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون».
تا روزى كه مردم برانگيخته مىشوند؛ مرا مهلت ده!
حجر / 36؛ ص / 79: «قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون».
گفت پروردگارا، مرا تا روزى كه (مردم دوباره) برانگيخته مىشوند، مهلت ده!
امّا البتّه خداوند نمىفرمايد كه به او تا قيامت مهلت داديم بلكه مىفرمايد:
حجر / 37 و 38: «قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم».
فرمود همانا تو از مهلت داده شدگانى تا روز هنگام معلوم.
و امّا كارهايى كه به او اجازه داده شده است كه تكويناً انجام دهد يا خود مدّعى است كه انجام خواهد داد؛ در قرآن معظّم؛ در موارد بسيار يادآورى شده است:
نخستين كار او وسوسه است كه شايد كارهاى ديگر او نيز به همين باز مىگردد و اين كار را در مورد آدم و حوّا انجام داد و باعث خروج آنان از بهشت گرديد:
اعراف / 22 ـ 20: «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَقالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ.وَقاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النّاصِحِينَ.فَدَلاّهُما بِغُرُور فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَطَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَناداهُما رَبُّهُما أَلَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِين؟!».
شيطان در آندو وسوسه آغازيد تا عورتهايشان را كه بر آنها پوشيده بود؛ بياشكارد؛ و بديشان گفت؛ خدا شما را از (خوردن ثمر) اين درخت بازنداشته است جز اين كه مىخواسته است تا (همچون) فرشتگان يا از جاودانان، نباشيد.
و سوگند ياد كرد كه من براى شما از پندگويان هستم. سرانجام با فريب باژگونشان كرد؛ پس چون از ثمر آن درخت چشيدند. عورتهاشان نمودار شد و آغازيدند به پوشاندن آن با برگهاى (موجود) در بهشت.
و پروردگار شان بانگ برداشت به آنها كه: آيا شما هردوان را ازاين درخت بازنداشتم و آيا به شما نگفتم كه ابليس دشمن آشكاراى شماست؟!
اعراف / 27: «يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ، كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّة...».
اى فرزندان آدم، شيطان مبادا بفريبدتان، همانگونه كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون راند.
بقره / 36: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا كانا فِيه».
شيطان لغزانيدشان از آنجا؛ و آندو را از جايى كه بودند بيرون راند.
طه / 120: «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْد».
شيطان در او دميد (و) گفت اى آدم مىخواهى تو را به درخت جاودانگى رهنمون شوم؟
***
در يك آيه به علّت مهلت ذكر شده است:
سبأ / 21: «وَما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطان إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالآْخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَك».
شيطان بر آدميان تسلّطى ندارد مگر براى اينكه ما بدانيم چه كسى به آخرت ايمان دارد و چه كسى نسبت به آن در ترديد است.
كارهاى ديگر شيطان:
«ثُمَّ لاَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِم» سپس من از پيش رو و پشت سر و راست و چپ... نزد آنها مىروم(براى گمراه كردن).
اعراف / 17: «وَعَنْ أَيْمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِين».
و تو بيشتر آنان را سپاسگزار نخواهى يافت.
اين پيش بينى شيطان؛ در يك آيه در مورد برخى اقوام، تصديق شده است:
سبأ / 20: «وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِين».
پندار شيطان در مورد آنان درست درآمد و از او پيروى كردند جز گروهى مؤمنان.
از كارهاى ديگر شيطان كه سرلوحهى برنامههاى اوست؛ زينت دادن كارهاى بد در نظر آدميان است:
حجر / 39: «لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَْرْضِ وَلاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِين».
(كارهاى بد را) در نظر آنها مىآرايم بر روى زمين و همگى را كُلاً گمراه خواهم كرد.
و اين از دامهاى بزرگ شيطان است كه چيزهايى را كه در آن رضاى خدا نيست؛ بيشتر
جلوه مىدهد و بيش از حدّى كه به طور طبيعى لذّت دارد؛ در ذائقهى انسان لذيذ نشان مىدهد؛ چنانكه آدمى فكر مىكندراه حرام، دلچسبتر است. خيال مىكند مرغ همسايه غاز است.
حتّى در ادبيات ما، نمونههايى ازاين وساوس، راه يافته يا دستكم تصوير شدهاند.(1)
و اين از شگرفيهاى وساوس شيطان است كه آدمى با آنكه بارها و بارها مىآزمايد؛ باز گمان مىكند راه گناه، لذت بخشتر است.
و امّا آنچه از سوى خدا به او اجازه داده شده؛ در اين آيه آمده است:
اسراء / 63: «قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُورا».
گفت برو كه هركس از آنها از تو پيروى كند همانا دوزخ كيفرتان است؛ كيفرى تمام داده شده.
ـ از كارهاى ديگر شيطان، مشاركت در اموال و اولاد است يعنى كارى كه اموال و اولاد را به حرام مشوب مىكند.
و كار ديگر، وعده دادن به مردم. در قيامت مىگويد من كارى جز وعده دادن نكردم :
ابراهيم / 22: «وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُم».
به شما وعده دادم و خلاف آن را در مورد شما انجام دادم.(خُلف وعده كردم با شما).
از صحنههاى دوزخ يكى همين است كه چون مردم وارد مىشوند و در مىيابند كه جايگاهشان دوزخ است؛ با هم مجادله مىكنند و هر كى مىگويد تقصير ديگرى بود و همه مىگويند تقصير شيطان بود و گويى شيطان را به محاكمه مىكشند امّا شيطان مىگويد:
ابراهيم / 22: «ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطان إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي».
من بر شما سُلطهاى نداشتم؛ فقط دعوتتان مىكردم شما هم لبيك مىگفتيد.
ـ كار ديگر شيطان ايجاد فراموشى در انسان است. وسايلى بر مىانگيزد كه آدمى ياد خدا را فراموش كند.
مجموعاً در مىيابيم كه شيطان يارايى ندارد كه كسى را مجبور به كارى كند؛ تنها وسوسه و دعوت مىكند و اگر كسانى به دنبال او رفتند، طوق بندگى او را به گردن نهادند؛ آنگاه شيطان بر آنها تسلّط مىيابد.
در آيهاى آمده است كه: شيطان را ولّى كسى نكردهايم جز آنكه خود بپذيرند و از دار و دسته و حزب او گردند:
نحل / 100: «ِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَه».
1. رجوع كنيد به برخى از اشعار فروغ فرخزّاد بويژه شعر: گنه كردم، گناهى پُر زلذّت.
همانا سُلطهى شيطان بر كسانى است كه او را دوست دارند. (ولايت او را بر خويش بپذيرند).
و اين حالت بر اثر نيرو گرفتن صفتهاى ناپسند و پيروى از شيطان است.
با يكبار و دوبار؛ شيطان ولىّ آدمى نمىشود؛ امّا اگر ادامه يابد؛ آنگاه شيطان تسلّط مىيابد.
اعراف / 27: «إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُون».
ما شيطانها را تنها ولىّ كسانى كرديم كه ايمان ندارند.(البته پيداست كه اگر كسانى از روى جهل و قصور، ايمان نياوردند، اين آيه شامل آنان نخواهد بود.)
زخرف / 36: «وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِين».
زخرف / 37: «وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون».
و هر كه از ياد خدا رو برتابد شيطانى بر وى بر مىانگيزيم و آن شيطان همنشين وى خواهد بود؛ آن شيطانها ايشان را از راه (حق) باز مىدارند و آنان مىپندارند كه هدايت يافتگانند.
پس، اگر كسى از نخست از روى آگاهى راه عصيان را در پيش بگيرد؛ ممكن است به آنجا برسد كه ديگر نتواند حق را از باطل باز شناسد و اين نتيجهى آن «اختيار» و «انتخاب» نادرستى است كه از نخست كرده بوده است. هنگامى كه راه پيمائى در سراشيبى شروع به دويدن مىكند، به جائى خواهد رسيد كه نمىتواند جلوى خود را بگيرد.
علائم كارها و دعوتهاى شيطان
بقره / 268: «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاء».
شيطان شما را از فقر مىترساند و به كار ناشايسته فرمان مىدهد. هنگامى كه مىخواهد انسان را از انفاق فى سبيل الله باز دارد، مىگويد: خرج نكن، خودت فقير مىشوى! يا براى آنكه آدمها را از جهاد باز دارد، آنان را مىترساند:
آل عمران / 175: «إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَخافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين».
همانا اين شيطان است كه پيروان خود را مىترساند؛ شما از آنان نهراسيد و اگر مؤمن هستيد از من بترسيد.
از علائم و قرائن وساوس شيطانى، يكى امر به فحشاء است؛ هرگاه آدمى احساس كرد كه تمايل به فحشاء دارد بداند كه وسوسهاى از شيطان است.
نور / 20: «وَمَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَر».
كسى كه از گامهاى شيطان پيروى مىكند؛ (بدان) كه او به كار ناشايسته و ناپسند فرمان مىدهد.
و علامت ديگر، باز داشتن از ياد خداست:
انعام / 68: «وَمَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَر».
و چون شيطان تو را به فراموشى اندازد(از ياد خدا)؛ پس از ياد آوردن (اين مطلب يا خدا) ديگر با گروه ستمكاران منشين.
در جزء نخستين همين آيه آمده است:
انعام / 68: «وَإِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِه».
اگر ديدى كسانى در آيات ما فرو رفتهاند (= آن را به استهزاء گرفتهاند)، از آنان رويگردان تا هنگامى كه گفتگو را تغيير دهند و مطلب ديگرى بگويند.
خطاب خداوند به پيامبر بزرگوار و ارجمند اسلام است البتّه از باب «به در مىگويند كه ديوار بشنود»: «ِايَّاكَ اَعْنى وَاسْمَعى ياجارِ(1)» با كسانى كه آيات خدا را به استهزاء مىگيرند؛ منشين.
همان مضمون آيهى ديگر است كه مىفرمايد:
نساء / 140: «...أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللهِ يُكْفَرُ بِها وَيُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُم...».
اينكه ميفرمايد: هنگامى كه شنيديد كه (اهل مجلسى) به آيات خدا كفر مىورزند يا آنها را مسخره مىكنند، با آنان منشينيد، و بعد مىافزايد: «إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَالْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعا»، اشاره به اين واقعيت است كه نشستن در چنين مجالس، كم كم ايمان را از بين مىبرد و ادمى را به نفاق و كفر مىافكند.
ما به خاطر داريم كه بسيارى از مسلمانان، بر اثر معاشرت با ماركسيستها، كارشان به جايى كشيد كه منافق و كافر شدند.
اينها در اصل و ذاتاً مخالف اسلام نبودند؛ كم كم كشيده شدند به سويى كه به اينجا ختم مىشد. اگر كسى هم بخواهد به عنوان بحث و مجادله با ماركسيستها، با آنان معاشرت كند بايد نخست ظرفيّت خود را بسنجد؛ حتّى در مسابقهى كُشتى نيز، «وزن كِشى» به دقّت انجام مىگيرد و دو هموزن كشتى مىگيرند. و أمّا آيهى مشهور :
زمر / 18: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه».
اولاً: منظور از قول در اين آيه؛ «القول» قرآن است؛ ثانياً: بايد بتواند(2) «احسن» را تشخيص
1. رويم به توست امّا همسايه! تو بشنو.
2. اين مسأله «ضعيف الاراده بودن» و كم شخصيّتى و «داشتن عقده حقارت»، خصوصاً در اين زمينه بسيار 2 مهم است. غالباً اينگونه افراد تحت تأثيرهاى جنبى قرار مىگيرند؛ خاصّه اگر «حريفها» رند و «وارد» و روانشناس هم باشند كه اغلب هستند!
بى مناسب نيست براى تقريب ذهن در اينجا حكايتى نقل شود اگر چه موضوعاً با آنچه گفتيم در يك زمينه نيست؛ امّا براى نشان دادن «ضعف»ها، مفيد است.
مرحوم آية الله بروجردى اعلى الله مقامه، كسى را به يكى از كشورهاى غربى براى امر تبليغ گسيل داشتند، اين شخص كه در لباس روحانيّت بود؛ از همان نخست از معظّم له خواسته بود كه اجازه دهند تا مدّتى با لباس معمولى(غير روحانى)، در آن كشور تبليغ كند؛ وى وقتى به اصطلاح «جا افتاد»؛ آنوقت لباس روحانيّت خود را آشكار نمايد.
ايشان در پاسخ وى فرمودند: من تو را فرستادم كه آنان را به شكل خود درآورى؛ تو مىخواهى از همان نخست خودت به شكل آنها درآيى؟
آرى، اگر مسلمان، مؤمنى باشد به تعبير قرآن:
صف / 4: «إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ».
مثل پايههاى مستحكم از سرب ريخته؛ به اصطلاح امروز «بُتُون آرمه»؛ باكى نيست؛ با هركس مىخواهد بحث كند؛ البتّه باز بشرط آن كه علاوه بر اين آمادگى روحى، از جهت علمى نيز آمادگى داشته باشد؛ همراه با طلاقت لسان و قدرت بيان.
در صدر اسلام نمونههاى عالى اين گونه افراد؛ طرّماح بن عدى فرستاده حضرت امام على بن ابيطالب عليه السّلام نزد معاويه و نيز هشام بن حكم شاگرد بزرگ مذهب حقّه جعفرى اثناعشرى حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام است. توصيه مىكنيم زندگينامهى اين دو شخصيت بزرگ را مسلمانان بويژه جوانان مسلمان بخوانند.
دهد؛ پس هركس حق ندارد با هر كس بنشيند و در هر بحثى شركت كند؛ اگر معلوماتش كم است يا قدرت تشخيص ندارد و يا ضعف اراده و شخصيّت دارد؛ حق شركت در هر بحثى را ندارد.
از ديگر نشانههاى تبعيّت از شيطان؛ «تبذير» است:
اسراء / 27: «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِين».
اهل تبذير و اسراف برادران شياطنند.
شياطينِ جِن
در برخى از آيات اجمالاً بيان شده است كه خداوند آسمانها را از شيطان، حفظ مىفرمايد:
صافّات / 10ـ7: «َحِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطان مارِد.لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلاَِ الأَْعْلى وَيُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِب.دُحُوراً وَلَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ. إِلاّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ.».
نگهداشتيمش از هر شيطان گردنكش. نمىتوانند از گروه اعلى و فرازين چيزى بشنوند و از
هر طرف مود اصابت قرار مىگيرند راندگانند؛ و عذاب پياپى براى آنانست؛ و مگر (يكى) دزدانه، گوش كند كه (در آنصورت نيز) شهابى نيز در پى او خواهد بود
مشابه اين مطلب در آيهى ديگرى آمده است:
حجر / 18ـ17: «وَحَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطان رَجِيم.إِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِين».
و آن (آسمانها) را از هر شيطان راندهاى حفظ كرديم؛ مگر آنكه دزدانه گوش دهد كه شبهابى روشن او را دنبال خواهد كرد.
از اين آيات كاملاً و به طور روشن بر مىآيد كه شيطانها مىخواهند به سوى آسمانها بروند به منظور كسب اطّلاعات و تا اينجا هيچ شكّى در آيات نيست زيرا مورد آن «استراق سمع» است.
امّا اينكه آيا براستى منظور از آسمان همين آسمان محسوس است و همين ستارگان مانع مىگردند؛ يا اينكه آسمان ديگرى مراد است و آنجا نيز ستارگانى مناسب با خود دارد؛ و اين تشبيهى است كه براى تقريب ذهن ما انسانها فرموده است يعنى همانطور كه در عالم ظاهر؛ شهابهايى را ما ببينيم؛ در عالم معنى نيز به سوى شيطانها، تيرهايى پرتاب مىشود؛ اينها چيزى است كه درست نمىدانيم.
ظاهر آيات مىگويد كه همين آسمان محسوس، مورد نظر است زيرا كه صحبت از آسمان دنيا در بين است:
صافّات / 9: «إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَة الْكَواكِبِ.وَحِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطان مارِد».
ما آسمان دنيا را به زيور اختران آراستيم و آنرا از هر شيطان گردنكشى حفظ كرديم.
و بسيارى بعيد است كه منظور را غير سماء دنيا بدانيم با اينكه بحث آيه، در مورد آسمان دنياست.
اين برداشت با سياق آيه ، سازگار نيست؛ مگر دليلى قطعى از وحى و كلام معصوم(عليه السلام)؛ پيدا شود.
البتّه اين نكته را بايد اذعان كرد كه در قرآن اسلوبى خاصّ، حاكم است وقتى دقّت مىكنيم نمونههايى مىيابيم كه گاهى صرفاً در مورد امور مادّى گفتگو مىكند و ناگهان به يك نقطهاى كه مىرسد، گريزى مىزند؛ مثلاً در سورهى نحل مىفرمايد: ما چارپايان را براى شما آفريديم تا بارهاى شما را از شهرى به شهرى بردارند... تا اينجا گفتگو از آفرينش شتر و اسب و امثال آن است؛ امّا هنگامى كه به موضوع مسافرت مىرسد، ناگهان مىفرمايد:
نحل / 9: «وَعَلَى اللهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْها جائِرٌ وَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِين».
بر خداست كه راه راست و ميانه را به شما بنمايد امّا بدانيد كه راههاى منحرف (نيز) وجود دارد واگر خدا مىخواست (و بنا بر اختيار نبود) همه را به مقصد، رهبرى مىكرد.
و بعد از آن باز، دنبالهى آيات قبل را دربارهى نعم مادّى ،ادامه مىدهد.
پس اين عجيب نيست، اگر مىبينيم كه برخى از بزرگان در آيهى مورد بحث خودمان، چنين احتمال دادهاند كه ممكن است بحث در مورد آسمان مادّى باشد و ناگهان به آسمان معنوى گريزبزند.
نيز اين خود از روشهاى تربيتى قرآن محسوب است كه به هنگامى كه حال مخاطب، متناسب با چيزى است؛ همانجا، نكتهاى را به او مىفهماند.
انسان با يادآورى سفر، يا به هنگام آن، در خود، احساس دل كندگى مىكند؛ در اين حال كه متناسب است آدمى به ياد خدا و سفر آخرت بيفتد.
زخرف / 14ـ13: «سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ
وَإِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون».
پاكيزه باد (نام) خدايى كه (اين وسيلهى سفر را) براى ما مسخّر گردانيد و ما براى او قرينى قائل نبوديم و ما به سوى پروردگارمان باز مىگرديم.
بارى، برخى از بزرگان، چنانكه اشاره كرديم احتمال دادهاند كه منظور از سماء دنيا در آيهى مورد بحث ما، آسمان دنياست امّا به سماء معنوى گريز زده است؛ امّا بنظر ما اين خلاف ظاهر است و در سورهى جنّ آياتى وجود دارد كه احتمال اين بزرگان را بعيد مىكند:
جنّ / 9ـ8: «وَأَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَشُهُباً.وَأَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الآْنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَدا».
ما آسمان را لمس كرديم و دريافتيم كه از نگهبانان سرسخت وشهابها، پرشده است.
و (از اين پيش) ما جايگاههايى براى شنودن (اطلاعات) داشتيم (كه آنجاها) مىنشستيم امّا اكنون هر كس گوش بخواباند، شهابى را در كمين خويش خواهد يافت.
در روايات تفسير شده است كه پس از ولادت پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و سلّم، شيطانها از رفتن به آسمانها، منع شدند.
ظاهر آيه مشكلاتى دارد از جمله اينكه: شهاب از پديدههاى طبيعى است مثل رعد و برق كه قبل از توّلد پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم بوده است؛ اين چه ربطى به رجم و رمى شياطين دارد؟
ديگر اينكه: رفتن آنان به آسمان چه ربطى دارد به اين كه از اخبار گروههاى فرازين (=ملأ اعلى)، با خبر شوند؟ مگر آن اخبار و اطلاعات با اين كرات، مربوطند؟ بويژه اگر پذيرفتهايم كه فرشتگان مجردّند و منظور از نزول ملائكه بر انبياء اين نيست كه آنان از يك جاى محسوس
فوقانى به طرف پايين و زمين نزول مىكنند بلكه نزول معنوى است؛ پس چگونه رفتن جنّ به جوّ زمين در استراق سمع از ملائكه، دخالت دارد؟
در اين زمينه نظرهاى مختلفى وجود دارد:
برخى ظاهر الفاظ را گرفتهاند و مىگويند: فرشتگان و جوّ زمين يا بالاتر قرار دارند و در آنجا با هم گفتگو مىكنند و جنّ براى استراق سمع مىخواهد بالا برود. طبعاً اين فرشتگان جسمانى هستند و كسى كه به آنها نزديكتر شود زودتر صدايشان را مىشنود.
بعضى گفتهاند: منظور از عروج و استراق سمع، توجّه به باطن و عوالم معنوى است و شهاب و امثال آن، تشبيه، است، يعنى در عالم معنى جريانى وجود دارد كه اگر بخواهيم تشبيه معقول به محسوس بكنيم؛ بايد بگوييم چيزى مانند شهاب (امّا معنوى) به سوى شياطين مىآيد و آنان را طرد مىكند امّا اينكه چگونه است، نمىدانيم.
بهرحال اينان حمل بر استعاره و تشبيه كردهاند.
احتمال سوّمى هم وجود دارد كه با آن هم مسألهى تجرّد ملائكه اعلى محفوظ بماند و هم رفتن جنّ به آسمان محسوس و ظاهر؛ دخالت در استراق سمع داشته باشد. امّا در اين احتمال ناگزير از ذكر مقدّمهاى هستيم و آن اينكه:
جنّ نيز مانند انسان، برحسب آيات قرآن، موجودى است مادّى، با اين تفاوت كه انسان از خاك و جنّ از آتش است؛ طبعاً همان طور كه انسان داراى روح است، جن نيز، روح دارد؛ و چنين موجوداتى بين روح و بدنشان تأثيرات متقابلى وجود دارد.گاهى انسان غمگين است، اين امرى است روحى امّا موجب لاغر شدن جسم او مىگردد؛ بدن نيز در روح اثر مىگذارد چنانكه برخى غذاها مثل زعفران نشاط آور است يا پس از خوردن غذا و سنگين شدن، خون به مغز كمتر مىرسد و انسان نشاط انديشندن و فكر كردن كمتر دارد. پس گاهى اگر روح بخواهد فعاليّتهاى ويژه خود را انجام دهد لازم است كه جسم در شرايط خاصّ بدنى باشد؛ مرتاضها از عكس همين قضيّه استفاده كردهاند و براى تقويت روحشان مثلاً كم غذا مىخورند يا كم حركت مىكنند و حتّى كم نفس مىكشند و صرفنظر از حرمت و حليّت آن؛ بدينوسيله با موجودات غير مادّى تماس مىگيرند و اطلاعاتى كسب مىكنند از جمله با جنّ تماس مىتوانند گرفت.
پس بين روح و جسم تأثير متقابل وجود دارد.
همين قانون، در مورد جنّ كه او نيز مادّه است؛ صادق است و چنين رابطهاى بين روح و بدنش وجود دارد.
پس براى توجيه مسألهى مورد بحث خويش چون دليل قطعى نداريم و با خود جنّ كه تماس نداريم؛ مىتوانيم بدينصورت تصورّ كنيم كه رفتن به جوّ زمين براى جنّ، شرايط خاص و روحى پيش مىآورد كه براساس آن مىتواند روح آنها با عوالم بالا تماس بگيرد. گويى اين بالا رفتن، خود براى آنها نوعى رياضت است كه با آن، با حصول شرايطى خاصّ، بهتر مىتوانند از امور معنوى استفاده كنند از جمله كسب اطلاعات عينى كه با آن علاقه بسيار دارند؛ بويژه شياطين جنّ كه مىخواهند در امر هدايت بنى آدم اخلال كند؛ پس مىكوشند يا بهتر بگوييم طبق روايات تا پيش از تولد پيامبر مكرّم صلى الله عليه و آله و سلّم، مىكوشيدند تا از اين راهها مطالبى غيبى كسب و بوسيله آنها مردم را گمراه كنند. كه كم و بيش از اين كارها انجام مىشده است؛ امّا اكنون بنصّ قرآن ديگر نمىتوانند:
جنّ / 9: «فَمَنْ يَسْتَمِعِ الآْنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَدا».
اكنون ديگر اگر كسى گوش بخواباند؛ شهابى را در كمين خود خواهد يافت.
در اينمورد، اين فرض را مىتوان بعيد ندانست كه براى آنكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را متهم نكنند كه اخبار غيبى را از جنّ دريافت مىكند؛ اين ارتباط قطع شد.
امّا هنوز؛ پاسخ اين مسأله باقى مانده كه: شهاب چيزى نيست كه در زمان پيامبر پيدا شده باشد و مانند رعد و برق قبلاً نيز، مىبوده است. اين پديدهى طبيعى با طرد شياطين چه ربطى دارد؟ آيا همين شهابى است كه مىبينيم يا شهابهاى مأمور طرد شياطين از گونهى ديگرند و تعبى، استعارى است؟
در پاسخ بايد گفت: البته اين احتمال بعيد نيست كه شهاب، امر معنوى باشد و تشبيهاً بر آن، شهاب اطلاق شده باشد؛ ولى اگر منظور آيه همين شهاب ظاهرى هم باشد (چنانكه ظاهر آيه همين است) باز اشكالى به وجود نمىآمد زيرا با توجّه به بحثهاى پيشين كه گفتيم وجود علل طبيعى به معناى نفى علل ماوراء طبيعى نيست؛ اينها يك [ابزارها و همگامها] و مُعدّاتى هستيد كه در حدّ اِعداد در عالم طبيعت، تأثير دارند امّا تأثير حقيقىتر و اصلىتر از آنِ عوامل ماوراء طبيعى است.
پس، مىتوان تصوّر كرد كه اختيار اين شهابها در دست ملائكه باشد چنانكه از آيات بر مىآمد كه فرشتگان مدبّرات و رسل الهى هستند و تدبير الهى پس از ولادت پيامبر در مورد اين شهابها چنين است كه هنگامى كه شيطانها بخواهند استراق سمع كنند، به سوى آنان پرتاب مىشود.
درست است كه ما مىبينيم اين كار با علل طبيعى تحقّق مىيابد امّا فراسوى آن، تأثير
فرشتگان باذن الله است كه تدبير امور را برعهده دارند. مثلاً همين باران كه به طور طبيعى مىبارد، اگر در منطقهاى نبارد و مؤمنان با دعاى استسقاء، طلب باران كنند و مستجاب گردد؛ همين عوامل طبيعى تحت تأثير ملائكه الله و در نهايت تحت تدبير الهى است كه به گونهاى عمل مىكنند كه دعاى مؤمنان مستجاب شود.
بنابراين ما دليلى بر صرفنظر كردن از ظاهر آيات نداريم كه بگوييم «شهاب» در اين آيات، غير مادّى و آسمان غير مادّى است آرى، اگر دلايل قطعى از كتاب و سنّت و عقل مىداشتيم، در اين برداشتهاى مَجازى، مُجاز بوديم و البتّه دورر هم نمىبود. امّا اينها همه، تصوّرات و تصويرهايىاست براى اين مسأله و منظور بيان حقيقت امر و تفسير قطعى آيه نيست.
تسخير جن به وسيلهى انسان
در مورد تسخير جنّ، در قرآن تنها دربارهى حضرت سليمان آمده است كه از نعمتهايى كه خدا به آن حضرت عطا كرد علاوه بر بسيارى از بنى آدم، جن نيز در اختيار ايشان بودند و نيز حتّى پرندگان و وحوش.
نمل / 17: «وَحُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُون».
سپاهيان سليمان، از جن و آدم و پرنده، گرد آورده شده و آنان دسته دسته شده بودند.
يكروز حضرت سليمان عليه السّلام از سپاه خود سان ديد و اينان دسته دسته در برابر وى رژه رفتند؛ گروه گروه تقسيم مىشدند و وظايف خود را انجام مىدادند. در ميان اينان در اينجا از جنّ نيز نام برده شده است. در مورد ديگرى مىفرمايد:
نمل / 38: «قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها».
حضرت سليمان گفت: اى همه گروهها! كيست تخت بلقيس را بياورد؟
نمل / 39: «قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِك».
يكى از جنّيان گفت پيش از آنكه در اين جلسه از جاى خود برخيزيد؛ مىتوانم برايتان بياورم.
سبأ / 12: «وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْن».
برخى از جن پيش روى او به اجازهى پروردگارش، كار مىكنند.
سبأ / 14: «فَلَمّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِين».
پس چون (حضرت سليمان) به رو درافتاد، جنّيان دريافتند كه اگر از غيب آگاه بودند؛ در آن شكنجهى خوار كننده (آنقدر) فرو نمىماندند.
از اين آيهى اخير چند مطلب، معلوم مىگردد: جنّيان مسخّر حضرت سليمان بودند، علم غيب نداشتند، و از هيبت سليمان و ترس از وى كار مىكردند.
داستان اين است كه يكروز هنگامى كه حضرت سليمان در آستانهى كاخ خود ايستاده و به عصا تكيه داده بود، در همان حال عزرائيل آمد و ايشان را قبض روح كرد. قصر حضرت بلورين بود و او را جنّيان مىديدند و همچنان از هيبت او كار مىكردند زيرا او متمرّدين از ايشان را در بند مىكشيد.
مدّتى بعد، عصا را موريانهها خوردند كالبد حضرت سليمان به زمين افتاد. و جنّيان تازه دريافتند كه او مرده بوده است.
آنها خود به علّت انتقالات سريعى كه داشتند مىپنداشتند كه غيب را مىدانند و مىفهمند با اين واقعه دريافتند كه خير، علم غيب ندارند.
مسألهى كار كردن جنّ براى حضرت سليمان در دو سورهى ديگر به عنوان شياطين آمده است كه مىفهميم منظور، شياطين جنّى است. اينان در تسخير و حتّى تحت غل و شكنجه و زنجير بودند. ضمناً معلوم مىگردد كه سليمان ـ كه برخى سؤال مىكنند مگر ديكتاتور بوده است ـ شيطانهاى جنّ را كه عاصى بودند در بند كرده است نه افراد صالح و با ايمان را.
انبياء / 82: «وَمِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَكُنّا لَهُمْ حافِظِين».
برخى از شيطانها براى حضرت سليمان غوّاصى مىكردند و كارهاى ديگر جز اين (بناهاى عظيم مىساختند، حمل سنگهاى بزرگ براحتى و...) و ما نگاهبان آنها بوديم.
ص / 37: «وَالشَّياطِينَ كُلَّ بَنّاء وَغَوّاص».
و هر شيطان بنّاء و غوّاص را...
نتيجه: اجمالاً از آيات مىتوان دريافت كه جنّ ممكن است به تسخير در آيد امّا باذن الله. در روايات نيز آمده است كه جنّ مؤمن براى پيامبران و امامان، مسخّر مىشوند و خدمت مىكنند و كسانى كه به اذن الله ولايتى دارند نيز مىتوانند جنّيان كافر را تحت فرمان خويش در آورد.
ايمان آوردن جنّ به پيامبر
جنّ / 1: «قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَبا».
بگو به من وحى شد كه برخى از جن گوش فراداشتند و گفتند همانا ما شنيديم قرآن شگرف را.
احقاف / 29، 31، 32: «وَإِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ.قالُوا يا قَوْمَنا إِنّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما
بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَإِلى طَرِيق مُسْتَقِيم.يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللهِ وَآمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُجِرْكُمْ مِنْ عَذاب أَلِيم.وَمَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِز فِي الأَْرْضِ وَلَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلال مُبِين».
آنگاه كه به سوى تو برگردانديم تنى چند از جنّ كه بر قرآن گوش فرا دارند و چون حاضر شدند در محضر قرآن، گفتند(بيكديگر)؛ ساكت باشيد و گوش فرا دهيد؛ و چون (شنيدن آيات) به اتمام رسيد، برگشتند به طرف قوم خود در حاليكه (آنان) را انذار مىكردند. گفتند: اى قوم ما! دعوت كنندهى خدا را اجابت كنيد و به او ايمان بياوريد تا خدا گناهانتان را ببخشايد و از شكنجهى دردناك نجاتتان دهد. و هركس پاسخ ندهد به داعى خدا؛ در زمين اعجازى نمىتواند كرد و غير از او، دوستانى نخواهد داشت اين چنين كسانى در گمراهى آشكارند.
داستان اينكه اين دسته از جنّ چگونه محلّ پيامبر را يافتند، در روايات آمده است و اينكه چگونه قرآن را شنيدند و خود ايمان آوردند و مبلّغ سايرين نيز شدند. در مكّه مسجدى نزديك قبرستان ابوطالب وجود دارد بنام مسجد جنّ و همان محلى است كه جنّيان نزد پيامبر آمدند و مسلمان شدند.
از جملهى:
احقاف / 29: «وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِين».
بر مىآيد كه آنان محلّى و رفت و آمدى دارند و اينها حقايق است كه وجود دارد با تأييد روايات و تجربيات خاص. معمولاً در مكانهاى پر جمعيّت كم هستند و برخى وادىها محل سكونت آنهاست.
بارى؛ نيز در آيه آمده است كه چون نزد قوم خود بازگشتند:
احقاف / 30: «قالُوا يا قَوْمَنا إِنّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَإِلى طَرِيق مُسْتَقِيم».
گفتند: اى قوم ما، ما شنيديم كتابى را كه بعد از موسى نازل شده و تصديق كنندهى مطالب آنست و به حق و راه راست، هدايت مىكند.
معلوم مىشود از نزول تورات آگاهى داشتند و به او ايمان آورده يعنى كليمى بودند و نيز معلوم مىگردد كه از نزول انجيل با خبر نبودند( و به حضرت عيسى ايمان نداشتند) نيز ضمناً درمىيابيم كه ممكن است برخى مسائل، روى زمين اتّفاق بيفتد كه آنها خبر نداشته باشند.
بارى، به قوم خود گفتند: اى قوم، كسى كه از سوى خداست؛ دعوتش را بپذيريد، مسلمان شويد، خدا گناهان شما را مىبخشد و از عذاب دردناك اخروى، پناه مىدهد.
اين لحن بسيار شبيه دعوت پيامبران است.
و سرانجام به آنان گفتند: اگر كسى اطاعت ازاين دعوت نكند نمىتواند كسى را به عجز درآورد و بايد تن به تقدير الهى بدهد و عذاب اعمال خود را بچشد.
دارودستهى شيطان
آيا اغواء شيطان همواره به وسيلهى خود او انجام مىگيرد يا آنكه دستيارانى نيز براى اين كار دارد؟
قرآن در اين زمينه، تعبيرات متفاوتى دارد:
گاه مىفرمايد: ذريّه. كه از اين تعبير مىتوان دريافت كه شيطان زاد و ولد دارد.
و گاه: جنود و گاهى نيز «قبيل»:
اعراف / 27: «إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُون».
ابليس و دارودستهاش شما را مىبيند به طوريكه شما آنها را نمىبينيد؛ همانا اين سنّت را نهاديم كه شيطانها دوستان بى ايمانان باشند و بر بى ايمانان، ولايت داشته باشند.
ازاين آيه معلوم مىگردد كه شيطان دارودسته نيز دارد.
شعراء / 95: «وَجُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُون».
و سپاهيان ابليس همگى؛ يعنى كسانى را دارد كه در زبان قرآن «جنود» ناميده شوند.
كهف / 50: «أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي».
آيا مرا وانهاده و شيطان و فرزندانش را ولىّ خويش قرار دادهايد؟ و آنان را دوست خود حساب مىكنيد؟
در اينجا اين سؤال مطرح مىگردد كه اگر شياطين (و جنّ)، ذريّه و فرزند دارند؛ پس بايد نر و ماده داشته باشند آيا واقعاً چنين است؟
دراين باره صريحاً در قرآن چيزى نيامده است امّا مىتوان از قرآن استشعار كرد:
جن / 6: «وَأَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الإِْنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجال مِنَ الْجِن».
همانا مردانى از انسانها به مردانى از جنّ پناه مىبردند.
تعبير رجال در اين آيه اين معنى را به ذهن مىآورد كه بايد مانند انسان، نساء هم داشته باشند.
امّا اين دليل قطعى نيست زيرا ممكن است؛ رجال بمعنى اشخاص (مهم) باشد؛ ولى شايد احتمال اوّل روشنتر بنظر برسد كه ذريّه به نصّ قرآن براى آنها ثابت شده است؛ ولى نمىتوانيم (وجود زنان جنّ) را به قرآن نسبت بدهيم. شايد توليد مثل آنها به صورتهاى ديگر باشد گرچه از روايات كم و بيش وجود نوعى نر و ماده براى آنها ثابت مىشود.
برخى از روشنفكران از پذيرفتن اين موجودات، ابا كردهاند و اشكال و شبهههايى مىكنند ازاين قبيل كه چگونه چنين موجوداتى دارند در حاليكه هيچكس نمىتواند آنها را ببيند و يا اينكه چرا آنها ما را مىبينند و ما آنها را نمىبينيم؛ ممكن است به ما آزار برسانند و چنين مىپندارند كه جنّيان همان انسانهاى اوليهاى بودهاند بين ميمون و انسان و يا برخى حتّى مىگويند منظور از جنّ انسانهاى وحشى در عمق چنگلهاست.
در پاسخ آنها بايد گفت: سادهترين راه جواب: تجربههايى است كه در اين زمينه به وقوع پيوسته است. هم اكنون نيز كسانى وجود دارند كه «تسخير جنّ» مىكنند.
ثانياً از نظر علمى نيز قابل توجيه است زيرا در اين گيتى بزرگ، بسيار چيزها وجود دارد كه براى ما قابل رؤيت نيست مثل الكترونها، فوتونها و امواج الكترونيكى و نورهاى ماوراء بنفش و پرتوابكس و امثال آنها كه قابل رؤيت نيستند امّا دانش، وجود آنها را اثبات كرده است. پس صرف اينكه با حواس خود نمىتوانيم آنانرا حس كنيم دليل «نبودن» آنها نيست.
و اگر ايراد شود كه پس چگونه گاهى ادّعا مىشود كه مىتوان جنّ را ديد؛ پاسخ مىدهيم كه اشخاص وجود دارند كه در اين مسائل، كار كردهاند و ادّعا مىكنند كه اينان، پديدههايى بسيار لطيفى هستند كه يارايى انبساط و انقباض خويش را دارند. در حالت عادى در حال انبساطند و لذا قابل بساوايى و ديدن نيستند ولى اگر منقبض گردند؛ مىتوان آنان را ديد و لمس كرد.(1)
پس به صرف «نديدن» نبايد وجود آنانرا ردّكرد يا چون برخى عارف مسلكان و بعضى صوفيان حمل بر مجرّدات نمود. اين موجودات مادّى هستند و از آتش آفريده شدهاند و در زمين زندگى مىكنند و حتّى غذا مىخورند امّا چون لطيفند خوراك محدود و ويژهاى دارند.
بارى، هنگامى كه قرآن عظيم و سترگ، آفريننده و مدبّر گيتى؛ از وجود آنها خبر مىدهد؛ جاى ترديد در وجود آنها باقى نمىماند.
1. از برخى از موثّقان و بزرگان نقل شده است كه بعضى از جنّ حتى مقلّد مراجع بودهاند و مسائل خود را از آنان مىپرسيدهاند مثل مرحوم حاج ميرزا حسين حاج ميرزا خليل از مراجع صدر مشروطيت كه يكى از جنّيان به صورت شخص عادى در سرداب منزل بحضور ايشان مىرسيده و مسائل مربوط را از ايشان مىپرسيدهاند.
و از جمله مسألهى خوردن بازماندهى غذاى انسان را پرسيده بودهاند. البتّه اين قضايا همانطور كه اشاره شد به نقل از اشخاص موثّق ولى براى هيچكس يقين آور نيست و فقط براى رفع استبعاد، ذكر مىشود زيرا همانطور كه در متن خواهيم گفت: وقتى قرآن مىفرمايد؛ نبايد گفت خيالات است.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org