صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
صوت جلسه | 4.38 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
بيانات حضرت آيتالله مصباح (دامتبرکاته) در آغاز سال تحصيلي 92ـ93
ضرورت توجه به آموزههاي اجتماعي و سياسي اسلام در کنار تحصيل و تهذيب
پيشفرضهاي طلبگي
تصور من اين است که حضور طلبهها در حوزة علميه و اشتغال به دروس ديني پيشفرضهايي دارد؛ پيشفرض اول اين است که معتقديم راه سعادت دنيا و آخرت انسان منحصر در اسلام است و بدون شناخت معارف اسلام و عمل کردن به آموزههاي اسلام، انسان به سعادت دنيا و آخرت نميرسد؛ پيشفرض دوم اينکه، معارف اسلام خودبهخود به انسانها عرضه نميشود؛ يعني بهگونهاي نيست که هر کسي بهطور جبري آنها را بشناسد و بهرهمند شود؛ بلکه بايد کساني باشند که آنها را بشناسند و به ديگران بشناسانند: فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إلَیْهِمْ. (توبه، 122) پس بايد افرادي عمرشان را صرف شناخت صحيح معارف اسلام کنند تا بتوانند نتايج آن را به ديگران منتقل کنند و همة جامعه از آثار آنها بهرهمند شود.
ضرورت تقسيم كار در تحصيل علوم ديني
با توجه به اينکه، براي اين کار در حدي که ما ميشناسيم، نه در جامعة خودمان و نه در کشورهاي ديگر منبهالکفايه وجود ندارد، اين را يک تکليف واجب کفايي ميدانيم که در اثر نبودن منبهالکفايه، حکم واجب عيني را پيدا کرده است؛ زيرا هر واجبالکفايي، اگر منبهالکفايه نداشته باشد، همه مسئولند. بنابراين، ما براي اداي تکليف واجب کسب معارف اسلامي به حوزة علميه آمدهايم تا مراحلي را طي کنيم. البته بايد به اين نکته توجه داشته باشيم که همة افراد نميتوانند بر تمام معارف اسلامي بهطور کامل احاطه پيدا کنند؛ زيرا گسترة معارف اسلام آنقدر وسيع، و زمينة تحقيق در آن زياد است که اگر يک فرد همة عمرش را نيز صرف کند، نميتواند بر همة آنها احاطه پيدا کند. براي نمونه، فقيهان بزرگي که حدود نيم قرن از عمر خود را صرف تحقيق در فقه و اصول ميکنند و همة کارهاي ديگر را کنار ميگذارند، و فقط در يک رشته از علوم اسلامي متمرکز ميشوند، پس از سالها تلاش هنوز نميتوانند نظر قطعي ابراز کنند ـ زيرا يا منابعْ ضعيف، يا فرصت کم است ـ در نهايت نيز اعتراف ميکنند که ما بر همة فقه احاطه نداريم؛ در بسياري از موارد نيز احتياط ميکنند. حال چگونه يک فرد ميتواند بر همة معارف اسلامي، که حجم آن دهها برابر معارف فقهي است، احاطه پيدا کند؟ از اينرو، بهناچار بايد تقسيم کار انجام داد؛ يعني عدهاي روي فقه متمرکز شوند و افرادي نيز در رشتههاي ديگر معارف اسلامي فعاليت کنند تا بتوانند حتيالمقدور هر چه بيشتر و بهتر معارف اسلامي را استنباط، و آنها را به صورت آسانتر و قابل فهمتر به ديگران عرضه کنند. البته نوع عرضه کردن معارف اسلامي، بهگونهاي که مردم بفهمند و بهتر از آن استفاده کنند، بهويژه مردم کشورهاي خارجي، تکليف مشکل ديگري است که آن نيز به طور واجب کفايي بر عهدة روحانيان است.
ضرورت تأمل در پيشفرضها
به نظر من، اينها پيشفرضهاي طلبگي است و بر اين اساس آمدهايم تا اسلام را فرابگيريم و چارهاي جز اين هم نداريم؛ زيرا در غير اين صورت، به سعادت دنيا و آخرت نميرسيم. با توجه به اينکه همه نميتوانند اين کار را انجام دهند، ما طلبهها در مقام کساني که داوطلبانه اين بار را بر دوش گرفتهايم، بايد نتايج آن را در اختيار ديگران قرار دهيم؛ مانند پزشکان که سالها درسهاي پزشکي ميخوانند و حاصل تحقيقاتشان را به صورت کتابهاي بهداشتي و علمي در اختيار ديگران قرار ميدهند. اين يک مسئله است که همه بدان اعتقاد داريم؛ اما در اينکه همة ما دربارة مقدمات آن به اندازة کافي فکر، و به طور آگاهانه آن را انتخاب کرده باشيم، با همديگر يکسان نيستيم. من به دانشپژوهان توصيه ميکنم که دربارة اين مقدمات بيشتر فکر کنند، آگاهانهتر بينديشند و سپس انتخاب کنند؛ و صِرفاً اينگونه نباشد که چون صَرفيين چنين کردند، پس ما هم بايد چنين کنيم.
نداشتن تعصب در امور غير اجماعي و غيريقيني
نکتة ديگر اينکه، ما در مسير شناختن معارف اهلبيت و حقايق اسلام، راه پر پيچ و خمي را در پيش داريم؛ براي مثال، در طول تاريخ اسلام و تشيع، حتي در يک رشته نيز بين صاحبنظران آن اختلافنظرهايي وجود داشته است. بزرگاني مانند شيخ مفيد، شيخ صدوق، کليني که به عهد ائمه نزديکتر بودند، افرادياند که افتخار اسلام و تشيع هستند و ما به محبت آنها، تقرب الي الله پيدا ميکنيم؛ اما بين خود اين بزرگواران اختلافات چشمگيري وجود داشته است. شيخ صدوق کتابي دربارة اعتقادات شيعه نوشتند؛ ولي مرحوم شيخ مفيد که آن توقيع عظيم را از امام زمان ـ عجـ دريافت کردند، ديدگاههاي شيخ صدوق دربارة عقايد شيعه در اين کتاب را نقد کردند؛ حتي در برخي موارد تعابير تندي نيز به کار بردهاند؛ مانند اينکه اي کاش شيخ ابوجعفر به نقل روايت اکتفا کرده بود. بنابراين، اينکه همة عالمان در يک رشته به يک صورت فکر کنند و استنباطشان يکسان باشد، توقعي نابجاست؛ اين مسئله دلايل مختلفي دارد که در اين مجال، در مقام بحث دربارة آنها نيستيم؛ ولي اين يک واقعيت است. البته خوشبختانه دربارة ضروريات دين، چنان ادلة محکمي از کتاب، سنت، عقل و اجماع داريم که در آنها هيچ تشکيکي نيست و با استناد به اين ضروريات ميتوانيم راه اصلي خود را بپيماييم، هر چند در برخي مسائل فرعي، اختلافنظرهاي حتي در زمينة اعتقادات وجود دارد. براي نمونه، معروف است که شيخ صدوق قائل به سهو النبي بوده، در حالي که ديگران آن را نفي ميکردند و با ايشان اختلاف نظر داشتند. پس نبايد از اين مسئله تعجب کنيم که چرا بين عقلا و علما اختلافنظر وجود دارد. به هر حال، اين مسائل واقع شده، و اينکه مسئول آن کيست و چرا واقع شده، موضوع مورد بحث ما نيست. بنابراين، در مسائل غيرضروري بايد حالت انعطاف داشته باشيم؛ يعني نسبت به يک سليقه يا فکر يا روش خاصي تعصب نداشته باشيم. بزرگاني در اعصار نزديک ما بودند که از لحاظ علم، تقوا و ارادت به اهلبيت در اوج بودند؛ اما از نظر سليقة فقهي خيلي با هم تفاوت داشتند؛ براي مثال، صاحب حدائق که يکي از رجال بزرگ تشيع، و از لحاظ علم، تقوا و زهد کمنظير، و از لحاظ انصاف علمي هم حتي نسبت به ساير اخباريين برتر بود؛ ولي درمسائلي با مرحوم آقا باقر بهبهاني که در زمان خودش استوانة فقاهت بود، و بزرگاني مانند بحرالعلوم شاگرد او بودند، اختلاف نظر داشت. در واقع، روش اصوليين با اخباريين تفاوت داشت و نتيجة آن وجود اختلافنظرهاي شديد در بين بزرگان بود. اينها آسيبهايي است که شيطان ميتواند از طريق آنها ما را به دام بيندازد و براي ايجاد اختلاف، کدورت و دشمني در بين محققان از آن استفاده کند و با تعصبات بيجا ما را به کجراهه بکشاند و از انجام وظايف اصلي و مهمتر باز دارد. پس در مسائل غيراجماعي غيريقيني بايد نسبت به ديگران انعطاف، و حسن ظن داشته باشيم. در ميان برخي روحانيان اين نوع مسائل اتفاق افتاده، و حتي گاهي به حدي رسيده است که در مسائل فقهي اختلافي، برخي تعبيرهاي نامناسبي را به کار بردهاند. از اينرو، بايد توجه داشته باشيم که به اين آفت مبتلا نشويم؛ در غير يقينيات و ضروريات، انعطاف داشته باشيم؛ نسبت به نظر ديگران احترام بگذاريم و زود به تعصب مبتلا نشويم؛ اما در مواردي هم که هيچ تعصبي نداريم و انعطاف هم داريم، شيطان انسان را رها نميکند؛ گاهي قصورهاي شخصي و رواني باعث ميشود که ما حتي گاهي در فهم مطالب، تبيين، ترويج و تأييد آن دچار اشتباه شويم. براي مثال، گاهي انسان در اثر خواستههاي شخصي تمايل دارد نتيجة تحقيقاتش سمتوسوي خاصي داشته باشد. اين داستان را همة ما شنيدهايم ـ البته من سند يقيني ندارم، ولي داستان معروفي است ـ که مرحوم علامه حلي رضواناللهعليه وقتي ميخواست دربارة مسائل منزوعات بئر تحقيق کند، دستور داد چاه داخل منزل او را ببندند تا علاقه به اينکه تطهير آن چاه راحتتر باشد، باعث نشود که در فهم روايات و استنباط حکم دچار اشتباه شود. اين موضوع نشاندهندة يک واقعيت رواني است که انسان گاهي در اثر علل مختلف، که خيلي پيچيده و گاهي از مکايد نفس انساني است، پيشداوري ميکند؛ يعني فرد بهگونهاي دربارة مسائل تحقيق ميکند و بدانها سمتوسو ميدهد که به آنچه دلخواه اوست دست يابد. اين يکي از آفتهايي است که چهبسا هر کسي در کار خودش بدان مبتلا شود؛ پس حب و بغضها، بدبينيها و خوشبينيهاي بيجا و خواستههاي شخصي ميتواند تأثيرگذار باشد. افرادي که در حوزة مسائل روانشناسي تحقيق کردهاند، به خوبي ميدانند که چگونه انسان ميتواند خواستههاي شخصي خود را در فهم، قضاوت و رفتارش دخالت دهد. پس اگر بخواهيم در بهتر فهميدن حقايق دين و ترويج بهتر آن موفق باشيم، بايد تهذيب اخلاق کنيم؛ يعني بايد خودمان را از بعضي از صفاتي که موجب پيشداوريها ميشود، پاک کنيم.
زمينههاي ايجاد کفر
کبر وخودبزرگبيني: در اصول کافي و ساير مجامع روايي، روايات زيادي ذيل عنوان دعائم الکفر بيان شده، و اينکه چند چيز باعث کفر ميشود؛ يعني کفر بر اصولي استوار است که يکي از آنها کبر و خودبزرگبيني است؛ همان چيزي که شيطان را به کفر کشانيد: وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ. (بقره، 34) چهبسا استادي درسي را بيان کرده يا کتابي نوشته است و از خود تعريف کند؛ اين همان روح خودبزرگبيني است؛ يا اينکه فردي ميداند که بايد از نظر خود دست بردارد، اما روح خودبزرگبيني مانع ميشود تا مطلب را خوب بفهمد. در نتيجه، به لجاجت و تعصب روي ميآورد. مثال سادة اين مطلب آن است که استادي در کلاس درس مطلبي را به اشتباه بيان کرده است؛ اگر شاگردي به او بگويد احتمال دارد مطلبي را که بيان کرديد، طور ديگري باشد، آن را نميپذيرد؛ يعني خودبزرگبيني مانع ميشود تا انسان حقيقت را بفهمد. اين يکي از ريشههاي کفر است که اگر در نفس انسان رسوخ پيدا کند، انسان را به کفر ميکشاند. پس انسان بايد صبور، متواضع، منصف و حقپذير باشد و لجاجت و استکبار نداشته باشد.
حسد: يکي ديگر از زمينههاي کفر، حسد است؛ صفت رذيلهاي که باعث شد اولين برادر انساني، برادر خود را بکشد؛ دو برادر قَرَّبَا قُرْبَانًا (مائده، 27) عبادتي را انجام دادند و دو قرباني کردند؛ قرباني يکي قبول شد و قرباني ديگر قبول نشد؛ چون قرباني او پذيرفته نشد، به برادرش گفت تو را ميکشم: قَالَ لَأَقْتُلَنَّك. بالاخره هم او را به دليل پذيرفته شدن قربانياش کشت. اين يکي از خطرهاي بسيار بزرگ، و در عين حال مخفي است؛ براي مثال، چه بسا گاهي در دل برخي انسانها اين حالتها به وجود آيد که چرا فلاني بايد اينقدر محبوبيت يا شهرت يا طرفدار يا مقلد داشته باشد و من نداشته باشم. اگر اين آفتها را اصلاح نکنيم، به جاهايي ميرسد که کار ما را خيلي سخت خواهد کرد.
حرص: از ديگر زمينههاي ايجاد کفر، حرص و علاقه به مال دنياست. زمينة اين خصلت کموبيش در همة ما وجود دارد. بنابراين، انسان بايد با جهاد نفس اين آلودگيها را از درون خود پاک کند و زمينههاي پيدايش آن را از بين ببرد تا بدان مبتلا نشود.
ضرورت تزکيه نفس در کنار تحصيل
بسياري از مفاسد بزرگ عالم از همين چند خصلت ناپسند نشئت ميگيرد. پس ما غير از درس خواندن، بايد يک کار ديگر، يعني تزکية نفس نيز انجام دهيم تا به هدف درس خواندن که فهم درست است، دست يابيم؛ يعني خوب بفهميم و در فهممان دچار اشتباهي نشويم که در آن نوعي تعمد وجود دارد و براي ما مسئوليت دارد؛ زيرا ميتوانستيم از آن جلوگيري کنيم و نکرديم. پس در کنار تحصيل علم، بايد مسئلة تهذيب نفس و اخلاق يک هدف جدي براي ما باشد، وگرنه به همان خطرهايي مبتلا ميشويم که دينسازان، بدعتگذاران و فرقهسازان مبتلا شدند. آنها نمودهاي بارزش است و مراتب نازلتري نيز دارد.
ضرورت توجه به آموزههاي سياسي و اجتماعي اسلام
يک نکتة مهم ديگر اين است که بسياري از مردم و حتي مسلمانان و شيعيان به اشتباه ميپندارند دين و تقوا تنها در عبادات و مسائل فردي منحصر ميشود. در همين شهر قم و بين متدينين و حوزههاي علميه و علما، فضلا و طلاب، اگر بخواهيد براي شناسايي باتقواترين فرد آمار بگيريد، کسي را به شما نشان ميدهند که سر به زير و تسبيح به دست باشد، بهطور دائم ذکر بگويد، مرتب به حرم برود، آهسته صحبت کند و چنين ويژگيهايي داشته باشد؛ اما اينکه در مسئوليتهاي اجتماعي چقدر دخالت دارد، شاخص و معيار قرار نميگيرد؛ ميگويند ايشان اهل دنيا نيست و به اين مسائل کاري ندارد. بر اساس اين نگرش، تقوا يعني مسائل فردي، مانند عبادت و نماز؛ اما گويا جهاد، شهادت، مبارزه با ظلم و بدعت، جزو آموزههاي اسلام نيست! و اينها را به شمار نميآورند. اين يک انحراف در فرهنگ عمومي است و کموبيش در ما نيز اثر گذاشته است. اما بالاخره از ما ميپرسند که اگر اسلام آموزههاي فردي، اجتماعي و سياسي دارد، مسائل غيرفردي آن را چه کساني بايد بيان کنند؛ يعني کساني غير از عالمان، فقيهان و روحانيان بايد آن را بيان کنند و ما فقط مدام کتاب طهارت و صلات بنويسيم و کتابخانهها را پر کنيم؟! امروزه در بيشتر کتابخانهها کتابهاي طهارت و صلات وجود دارد؛ اما کتاب و تکنگاره دربارة ساير ابواب فقه بسيار کم است؛ البته دربارة خمس و زکات نيز گاهي کتابهايي پيدا ميشود. همچنين مرحوم ملاعلي کني کتابي دربارة قضا نوشته است؛ ولي مسائل ديگر در رسالههاي عمليه مطرح نميشود. پرسش اين است که چه کسي بايد اين مسائل را بيان کند؟ اگر مانند برخي معتقد باشيم که اسلام فقط مسائل فردي است ـ يعني همان گرايش سکولاريستي به اسلام که دين را در رابطة انسان با خدا و قيامت منحصر ميکند ـ و براي امور دنيايي مانند سياست، اقتصاد، حقوق، و مسائل بينالملل دستورالعملي ندارد و انسان بايد با عقل براي اين مسائل تدبير کند، نپرداختن به اين مسائل قابل توجيه است؛ اما ما که معتقديم اسلام براي همة عرصهها برنامه دارد، تحقيق دربارة اين مسائل را بايد به چه کساني واگذار کرد؟ پس از تحقيق، چه کساني بايد آن را عملياتي کنند؟ خداي متعال در اين عصر بر ما منت نهاد و مردي را در ميان مردم برانگيخت که اين مسئله را بهتر از ديگران فهميد که اسلام فقط به عبادات و احکام فردي منحصر نيست و ما مسائل سياسي و اجتماعي واجب داريم که بايد آنها را بشناسيم و تبيين کنيم. گاهي دربارة اينها مسائلي پيش ميآيد که جنبة فقهي آن کارساز است؛ براي مثال، در اوايل نهضت انقلاب اسلامي، درباره مسئلهاي بين فقيهان اختلاف وجود داشت؛ امام در بيانيهاي با صراحت نوشت تقيه حرام است، ولو بلغ ما بلغ؛ چنين فتوايي در بين معاصران سابقه نداشته است؛ يعني کسي جرئت نداشت چنين حرفي بزند. ممکن بود بگويند اينکه فرمودهاند: التقيّة ديني و دين آبائي يا لادين لمن لا تقيّة له، تقيه در آنها اطلاق دارد. اما امام با صراحت فرمود: امروز تقيه حرام است ولو بلغ ما بلغ؛ يعني حتي اگر موجب کشته شدن هزاران و ميليونها انسان شود؛ خودش نيز اين کار را شروع کرد. اين منّتي است که خدا بر بشريت گذاشت که يکبار ديگر بخش عظيمي از اسلام را به وسيلة يکي از فرزندان اهلبيت صلواتاللهعليهماجمعين زنده کرد؛ کسي که نه تنها از نظر علمي، فقهي و نظري دربارة اين مسائل بحث کرد، بلکه به ميدان آمد، زندان رفت، تبعيد شد، تا پاي جان ايستاد و اين حجت را بر امثال ما و آيندگان تمام کرد. امام خمينيره اولاً فهماند که اسلام اين مسائل را دارد؛ ثانيا فهماند که ميتوان اين کارها را انجام داد و نتيجة مثبت گرفت و نظامي بر اساس اسلام بنا کرد؛ موضوعي که به مخيّلة کسي نيز خطور نميکرد. حال چنين ميراثي در دست ماست. آيا سزاوار است که بار ديگر آن را فراموش کنيم و فقط به موضوعهايي مانند صوم و صلات بپردازيم و مسائل فقهي اجتماعي و سياسي را متروک بگذاريم و عمل به آنها را متروکتر، و بلکه به آنها ارزش منفي هم بدهيم و بگوييم که دستور دادهاند که شما در اين مسائل وارد نشويد؟! به نظر من، يکي از بزرگترين کفران نعمتها اين است که بعد از روشن شدن اين حقايق بهوسيلة امام خميني ره، بار ديگر آنها را فراموش کنيم و ندانيم که چه وظايف اجتماعياي بر دوش ماست.
محبان واقعي اهل بيت عليهمالسلام
در تحفالعقول روايتي از امام صادق عليهالسلام آمده است که در مجلسي چند نفر از اصحاب امام، از جمله سدير صيرفي نشسته بودند؛ يک نفر ناشناس وارد شد. حضرت فرمود ممن الرجل؟ شما از چه کساني هستيد؟ ـ اينکه چرا امام سؤال کرد، مسئلة ديگري است؛ اگر سؤال نکرده بود، امروز از آن استفاده نميکرديم؛ شايد امام احتياجي به پرسش نداشت؛ و اين پرسش هم حکمتي داشت که ما بفهميم ـ آن مرد جواب داد: از دوستان شما هستم. حضرت تأملي کرد و سپس فرمود: از کدام دوستان و محبين ما هستيد؟ آن فرد به اين فکر نکرده بود که مگر محبين هم چند دسته هستند. سدير که خودش از اصحاب امام صادق عليهالسلام بود، از حضرت پرسيد مگر محبين شما چند دسته هستند؛ فقال: علَي ثَلاثِ طبَقاتٍ: طَبقَةٌ أحَبّونا فِي الْعَلانِيَة و لَمْ يُحِبّونا فِي السِّرّ و طَبقَةٌ يُحبّونا فِي السِّرّ و لَمْ يُحبّونا فِي الْعَلانِيَة و طَبقَةٌ يُحبّونا فِي السِّرِّ و العَلانِيَة هُمُ النَّمَطُ الأعْلي ـ تفسير اين حديث مفصل است و پرداختن به آن مجال ديگري ميطلبد؛ منظور من در اين بخش، طبقة نمط اعلي است ـ امام ميفرمايد: کساني هستند که تمام ظاهر و باطنشان را با دستورها و عشق و محبت به ما آراسته کردهاند؛ اينها جانشان را هم فداي ما کردند: فَمِنْ بَيْنِ مَجْروحٍ و مَذْبوح. آنهايي که تسبيح دست ميگيرند و فقط زيارت عاشورا ميخوانند، مجروح و مذبوح دارند؟ بعد ميفرمايد: بِهِمْ تُمْطَرونَ و بِهِمْ تُرْزَقونَ و هُمُ الأقَلّونَ عَدداً الأعْظَمونَ عِنْدَ الله قَدْراً و خَطَراً؛ عدة اينها خيلي کم است و در بلاد مختلف پراکنده هستند و خدا به برکت آنها به شما روزي ميدهد و بر شما باران ميباراند. همان عدة کمي که برخي مجروح و برخي مذبوح هستند، در محبت ما تلاش کرده، معارف ما را فراگرفتهاند و بدان عمل ميکنند؛ در حالي که ما بسياري از اين مسائل را فراموش کردهايم، و فقط به ذکر و خواندن زيارت عاشورا بسنده کردهايم.
سه وظيفه اصلي طلاب
بنابراين ما غير از درس خواندن، دو وظيفة ديگر نيز داريم؛ نخست تهذيب اخلاق، و سپس درک مسائل اجتماعي و سياسي زمان. اگر اين ويژگيها را نداشته باشيم، بسان طعمهاي براي دشمنان اسلام خواهيم شد؛ همانگونه که متأسفانه گاهي در طول تاريخ چنين مسائلي اتفاق افتاده است؛ يعني افرادي بسيار مؤمن، متدين و باتقوا بودند؛ اما چون مسائل سياسي را درک نميکردند، دشمنان از آنها سوءاستفاده کردند. فتواي دار زدن شيخ فضلالله نوري را يک آخوند صادر کرد. پسر شيخ فضلالله نيز در پاي دار پدرش ايستاد و کف زد. اين گونه حوادث براي اين رخ داد که در دين بصيرت نداشتند؛ گاه انسانهاي فقيه، اهل عبادت و باتقوايي هم بودند؛ اما درک سياسي و اجتماعي نداشتند. پس ما سه وظيفه در کنار هم داريم که هر کدام از آنها نباشد، با مشکل مواجه خواهيم شد. چهبسا اگر يکي از اين سه ويژگي را نداشته باشيم، ضررمان براي دين، بيش از منفعتمان باشد. اميدواريم خداي متعال به همة ما توفيق تحصيل علم نافع، تهذيب اخلاق و درک مسائل اجتماعي و انجام وظايف سياسي ديني را مرحمت کند تا بتوانيم آن امانتي را که به برکت خون شهيدان به دست ما سپرده شده است، بهطور سالم به نسل بعد، و در نهايت به صاحبالامر عجلالله فرجهالشريف تقديم کنيم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org