شناخت ارزشهاي صحيح و واقعيتهاي جامعه شرط عقلايي يک زمامدار
گفتوگوی نشریه فرهنگ پویا با حضرت علامه مصباح یزدی
پويا: در آغاز از محضرتان ميخواهيم بحثي مفهومشناختي درباره اخلاق سياسي و زمامداري و رابطه اخلاق با سياست و زمامداري بيان بفرماييد.
علامه مصباح: در نگاه نخست، موضوع خيلي واضح است، اما وقتي انسان دقت ميکند، ميبيند در اين مقدمات مسائلي هست که بايد قبلاً حل شده باشد تا اين سؤالها جاي خودش را باز کند، مثل اينکه اصلاً اخلاق و سياست و زمامدار يعني چه؟ رفتار زمامدار چه ارتباطي با اخلاق دارد؟ و خيلي چيزهاي ديگر. شايد در هيچ بخشي از بحثهاي فلسفي به اندازه فلسفه اخلاق اختلاف وجود نداشته باشد. گاهي جوابهاي متناقض به يک سؤال داده ميشود؛ مثلاً درباره اينکه اخلاق با سياست چه ارتباطي دارد و چه نسبتي بين حوزه اخلاق با حوزه سياست وجود دارد؟ برخي، نسبت بين آنها را تباين ميدانند و معتقدند رفتار سياسي و رفتار اخلاقي هيچ ربطي به هم ندارند؛ در جامعه با يک مشت گرگ و کفتار و روباه مواجه هستيم که هرج و مرج ايجاد ميکنند و ما ميخواهيم اينها کمتر به جان هم بيفتند. هابز، فيلسوف معروف انگليسي، ميگويد انسانها گرگ هستند! با اين نگاه، سياست، مديريت يک مشت گرگ و کفتار و روباه است و طبعاً جاي اخلاق نيست. اين را ضميمه کنيد با آن کلمه قصار آقاي ماکياول که هدف وسيله را توجيه ميکند! با هر وسيله ممکن، هرج و مرج را کنترل کنيد. سياست يعني اين، و اصلاً ربطي به اخلاق ندارد. حالا آن کسي که اين کار را ميکند، اگر به اخلاق و دين هم پايبندي دارد، ويژگيهاي شخصي خودش است و ربطي به حوزه سياست ندارد. اين با فرهنگ ما خيلي مباينت دارد، هرچند متأسفانه در گروههايي از جامعه ما هم رگههايي از اين طرز فکر وجود دارد و برخي تصور ميکنند که سياست يعني مديريت زندگي مادي مردم، اما اخلاق مربوط به مسائل روحي و ملکات نفساني خود افراد است و به سياست ربطي ندارد! ادعاي جدا بودن دين از سياست هم از همين جا ناشي ميشود؛ چون بخش عمده دين، مسائل اخلاقي است.
اين جا بايد بين گوينده و شنونده موضع واحدي وجود داشته باشد و شنونده بداند طبق چه مبنايي بحث ميکنيم. بايد بگوييم منظورمان از اخلاق و سياست و زمامدار چيست؛ منظورمان اين نيست که گرگي بر گرگهاي ديگر مسلط شود.
به نظر ما، هرگونه رفتار معنادار مرتبط با ارزشهاي انساني، تحت عنوان اخلاق مطرح ميشود و به آنهايي که رابطه مثبت با نتايج دارد اخلاقي، و به ضد آن ضداخلاقي ميگوييم. طبق اصطلاحي ديگر، اخلاق فقط ملکات است و هم اخلاق خوب داريم و هم اخلاق بد. مراد از سياست هم مديريت جامعه براي رسيدن به اهداف مطلوب است؛ يعني طراحي و اجراي نقشهها به گونهاي که جامعه را به اهداف مطلوب خود برساند. اگر اخلاق و سياست را اينگونه معنا کنيم، ميتوانند جهات مشترکي داشته باشند؛ يعني ممکن است اهداف ما در سياست با اهدافي که در اخلاق در نظر ميگيريم باهم ارتباط داشته باشند؛ ارتباط اتحاد يا عام و خاص. بنابراين رفتار سياستمدار يا زمامدار صالح جامعه بايد بهگونهاي باشد که جامعه را به سوي کمالات مطلوبش سوق دهد.
پويا: مباني معرفتشناختي، هستيشناختي و انسانشناختي اخلاق زمامداري در اسلام چيست و چه شاخصه هايي دارد؟
علامه مصباح: اينها يک بحث عام و يک بحث خاص دارد. مباني راجع به اخلاق زمامداري بحث عامي دارد که همه اين مباني را نسبت به کل اخلاق و سياست در نظر بگيريم و بعد اخلاق زمامداران را به عنوان بخشي از آن نظام کلي اخلاقي ببينيم که چه ويژگيهاي خاصي دارد. در اين صورت، رابطه مباني اخلاق زمامداري با مباني اخلاق، رابطه جزء و کل است؛ چون بخشي از اخلاق، مربوط به زمامداران است و با نحوه سياستگذاري و رفتارهاي سياسي آنها ارتباط مييابد. درباره رابطه اين مباني با اين بخش اخلاق، يک جواب اين است که همان تأثيري که اين مباني در کل اخلاق دارد، در جزء آن هم دارد. اما طبق تعاريف مختلفي که براي اخلاق و سياست وجود دارد، اين رابطه تفاوت ميکند. طبق نظر هابز، اخلاق در سياست موضوعي ندارد تا بخواهيم مباني آن را بگوييم. برخي اخلاق را تابع قراردادهاي اجتماعي و امري صرفاً اعتباري ميدانند، يعني هر جامعهاي هرچه قرارداد کند ارزش اخلاقي دارد. مثلاً يک روز در اروپا هم بيحجابي زشت بود، اما حالا خيلي پسنديده است! اگر هم کسي به گونهاي ديگر رفتار کند بد است و او را خيلي جاها راه نميدهند. بر اين اساس، درباره زمامداران چه بگوييم؟ زمامداران بايد طبق اقتضائات ذوق مردمشان رفتار کنند. اگر ذوق آنها مختلف است، فريبکارانه به همه بگويند با شما هستيم! يعني با هرکس بهگونهاي صحبت کنند که خوشش بيايد و اين همان نفاق است. اما اگر قائل باشيم اخلاق مباني ثابتي دارد که در انسانشناسي و هستيشناسي نهفته است، در اين صورت، اهداف سياست هم فرق ميکند. بر اين اساس، زمامدار خوب کسي است که بتواند با اجراي سياستهايي در کشور، به تحقق اهداف واقعي اخلاقي و معنوي جامعه کمک کند. شبيه اين نسبت به اخلاق و معنويات در قانون اساسي ما هم آمده است. دوباره تأکيد ميکنم که ما بايد روي معاني بيشتر تکيه کنيم. حالا اگر تعاريف مرسوم در دنيا را نميتوانيم عوض کنيم، دستکم در نشريه خودمان بگوييم اين جا منظور ما اينهاست، و نويسندههاي ما اصطلاحات مختلف به کار نبرند تا خواننده گيج نشود. سعي کنيم همه مقالات ما طبق همين اصطلاحات باشد.
پويا: يک نکته مهم در اين جا، تعامل اخلاقي بين کارگزاران و مردم است و اينکه تأثير اخلاقي متقابل ميان کارگزاران و مردم چيست؟
علامه مصباح: اين هم طبق اصطلاحات فرق ميکند. بعضيها شايد ابتدا به نظرشان برسد که منظور از اخلاق زمامدار اين است که او تواضع و ادب و رفتار صميمي داشته باشد؛ چون هرقدر خوشرفتارتر باشند، مردم بيشتر به آنها تمايل پيدا ميکنند و حرفشان را بهتر ميپذيرند. متقابلاً رفتار خوب مردم در برخورد با زمامداران هم موجب ميشود که آنها موفقتر باشند. اما بر اساس آن معناي عميق و وسيعي که براي اخلاق و سياست در نظر گرفتيم، برقراري نظام اخلاقي در يک جامعه مراتبي دارد. فرض اين که همه در حد اعلاي ارزش اخلاقي باشند، خيلي آرماني و کالمحال است. پس بايد سعي کرد هرچه امکان دارد ارتباط بين اين دو قشر نزديکتر شود تا بهتر بتوانند با يکديگر تعامل داشته باشند.
پويا: به اعتقاد حضرتعالي نقطه عزيمت در راستاي اصلاح و ارتقاي سطح اخلاقي جامعه بهويژه زمامداران از کجاست؟
در مسائل طبيعي يا حتي مسائل انساني فردي ميتوان سير و تحول و تکامل و اينها را در خطي مستقيم بررسي کرد که از نقطهاي شروع ميشود و بهتدريج مراتبي را پيش ميرود تا به هدف مطلوب ميرسد؛ اما در امور اجتماعي اينگونه نيست؛ چون پديدههاي اجتماعي معلول يک عامل نيستند تا بگوييم از کجا شروع و به کجا ختم شود. براي يک پديده اجتماعي، ابتدا تصور ميشود که يک عامل وجود دارد، بعد مشاهده ميشود که عوامل متعددي دخالت دارند و هرکدام از اينها بهگونهاي اثر ميگذارد. به همين دليل نميتوان هيچ پديده اجتماعي را با يک عامل خاص تبيين کرد و در اين صورت، معمولا استثناء دارد؛ يعني معمولاً عامل يا عوامل ديگري هم مؤثر بودهاند که ما از آنها غفلت کردهايم و با لحاظ آن يک عامل، ميگوييم اين تبيين استثناء دارد. مسائل اجتماعي بسيار پيچيده است و گاهي عوامل آن نيز تأثير و تأثر متقابل دارند. اين که ما بگوييم آيا مردم زمامدار صالح را ميسازند يا زمامدار است که مردم را ميسازد يا هردو همديگر را، به نظر ميرسد هر دو در هم تأثير دارند و اين يک استثناء دارد و آن زمامدار معصوم است که خدا تعيين ميکند. البته هر انسان معصوم هم کمابيش تحت تأثير عوامل طبيعي و اجتماعي و امثال اينهاست؛ منتهي تاثير اين عوامل در آنها کمرنگتر است. مثلا زندگي در مکه اينگونه بود که سران عرب نوزادان و کودکان خود را به قبيله ديگري ميفرستادند؛ چون معتقد بودند که آنها نزد مادر، نازپرورده تربيت ميشوند. وقتي پيغمبر اکرم(ص) متولد شدند ايشان را به قبيلهاي فرستادند تا مرضعهاي حضرت را شير بدهد. معنايش اين نبود که مادر او شير نداشت. رسم اين بود که بزرگان بچههاي خود را ميفرستادند که در زندگي فردي ورزيده شوند. بعد هم تجارت و رفتوآمد و معاشرت و سختيهايي که تحمل ميکردند، همه در شکلگيري شخصيت شخص اثر ميگذارند.
بين پرانتز عرض کنم که به همين جهت است که عصمت با اختيار منافات ندارد، وگرنه، اگر عصمت به اين معنا بود که شخص را از اول اينگونه ساختهاند و خودش هيچ اختياري ندارد، ديگر کار او ارزشي نميداشت؛ هرکسي ديگر را هم اينگونه ساخته بودند همينگونه ميشد. اگر ما براي پيغمبر و معصومين امتياز قائل هستيم، به خاطر افعال اختياري آنهاست. جمع بين عصمت و اختيار، مسئله بسيار مهم و دقيقي است.
به هرحال، حتي در معصومين هم استثناي مطلق وجود ندارد که بگوييم تحت تأثير عوامل اجتماعي و طبيعي نيستند؛ منتهي در آنجا يک عامل غالب و مديريت فوقاني وجود دارد. بنابراين انتظار اين که اگر بخواهيم جامعه را اصلاح کنيم بايد از يک نقطه خاص شروع کنيم بجا نيست. البته اگر اولويت قائل ميشويم براي اين است که بعضي بر بعضي ترجيح دارند. مثلاً اگر فهم صحيحي از هدف زندگي نباشد،کسي نميتواند مسير صحيح را انتخاب کند و تصور ميشود هدف از آفرينش ما لذت بردن هرچه بيشتر در دنيا بوده است! تا اين فهم غلط اصلاح نشود، ساير ارزشها و پديدهها تحقق پيدا نميکند. پس ممکن است بعضي مسائل تقدم و تأخر نسبي داشته باشند، اما نميتوان گفت اگر از نقطهاي شروع کرديم، اين تنها نقطه آغازين است که به حکم تقدم عقلي بايد از اين جا شروع کرد و بعد هم حتماً به نقطه خاصي ميرسد. پس جواب صحيح اين است که مجموعهاي از عوامل را بايد در نظر گرفت و با هم پيش برد. بله! در مجموعههاي کوچک شايد بتوان نوعي تقدم و تأخرهايي قائل شد، اما در کلان اينگونه نيست که ترتيب معيّن و منحصر به فردي وجود داشته باشد. اگر رهبر صالح و پيغمبري مبعوث شد، چون تربيتشده خدايي است ميتواند اصلاح را شروع کند و مبدأ شود؛ در غير اين حالت، بايد افراد بگردند مربي صالحي را که طبق نظام ارزشي ما داراي ويژگيهاي مطلوبي باشد پيدا و انتخاب کنند؛ شبيه همين کاري که هنگام انتخابات انجام ميدهيم؛ يعني مردم را آگاه ميکنيم که زمامداران چه شرايطي بايد داشته باشند، و چه کساني اين شرايط را دارند و چه کساني ندارند. از طرف ديگر اگر مردم فرد صالحي را پيدا نکردند، نتيجه مطلوب حاصل نميشود. بايد کساني هم به فکر اين باشند که خودشان صلاحيت لازم را داشته باشند؛ يعني خودسازي کنند و آمادگي براي خدمت را داشته باشند.
يکي از چيزهايي که ما تصور ميکنيم تقدم نسبي دارد و خيليها از آن غافل هستند، وجود عالمي است که بتواند مربي باشد و راه را به ديگران نشان دهد. بايد در هر پارهسيستمي اين را در نظر بگيريم. براي مثال، اگر بخواهيم دانشگاهي اصلاح شود، چنانچه استاد خوب نداشته باشد فايدهاي ندارد. براي تدريس، ابتدا بايد مربي و استاد تربيت کنيم. همچنين با توجه به واقعيتهاي جامعه، اکثر قريب به اتفاق مردم بيشتر به دليل نيازهاي مادي، مانند غذا و امنيت، به حرکت و تکاپو ميافتند. نميشود اينها را نديده گرفت. اگرچه مردم تصديق کنند که انسانيت انسان به معنويات و به تعالي روح و قرب خداست، شکم گرسنه اين حرفها را درک نميکند. جواني که تحت فشار غريزه است، وقتي با صحنه مهيجي مواجه شود نميتواند خودش را کنترل کند؛ بايد راهي براي تأمين نياز او پيدا کرد. اگر صرفاً بگويند دست به فساد نزن، به نامحرم نگاه نکن، و خودت را کنترل کن فايدهاي ندارد. بايد در مقابل او راهي هم باشد که بتواند به طور طبيعي نيازهاي خود را برطرف کند. نميتوان گفت که ما ميخواهيم مردم را تربيت کنيم و به اين مسائل کار نداريم. آياتي را که در اوايل بعثت نازل شده ملاحظه کنيد. ميگويد چرا شما بدبخت شديد؟ ميگويند خدا ما را بدبخت کرده! نه «کلّا بل لاتکرمون اليتيم و لاتحاضّون علي طعام المسکين»[1] عيب کار شما اينهاست؛ فکر ديگران نيستيد، بچههاي يتيم و بيسرپرست را رسيدگي نميکنيد، به مساکين و فقرا غذا نميدهيد و به فکر جيب خودتان هستيد «و تأکلون التّراث أکلاً لمّاً و تحبّون المال حبّاً جمّا».[2] پس اول بايد آن نياز ضروري مسکين را تأمين کنيد، بعد به اين بپردازيد که به حرص و جمع مال و زراندوزي مبتلا نشويد. اينها همه با هم و قبل از اين است که به فکر معنويات و قرب الي الله باشيد. تا اين نيازها برطرف نشود، انسان به چيزهاي ديگر نميپردازد. بله! اگر اينها به حد ضرورت تأمين شد، مدتي سير معنوي کرد، و تربيت صحيح هم داشت، به جاهايي ميرسد که مسائل ديگر براي او اهميت ندارد و سختيها را تحمل ميکند. تأکيد مقام معظم رهبري بر مسائل معيشتي، مقداري مربوط به اين واقعبيني است و مقداري هم جنبه سياسي دارد که شعارهاي سياسي ديگران را از دستشان بگيرند؛ چون آن شعارها براي توده مردم جاذبه دارد. مديريت سياسي اقتضا ميکند که شعار دشمن از دستش گرفته شود. ديگران شعارهايي مطرح کردند که جاذبه دارد و مردم را از دين و حق و انقلاب بازميدارد. بايد روي آنها تکيه شود تا مردم انقلاب را هم فراموش نکنند. نميتوان به همه گفت اين کار را نکن تا خدا خيلي دوستت بدارد! ميگويد ميخواهم خدا دوستم نداشته باشد! بايد همانگونه که او ميفهمد به او گفت و قدمقدم او را به پيش برد. «لإيلاف قريش إيلافهم رحلة الشّتاء والصّيف فليعبدوا ربّ هذا البيت».[3] رب هذا البيت کيست؟ «الّذي أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف».[4] او اين را ميفهمد. ميگويد اطاعت خدا بکن؛ آن خدايي که گرسنگي را رفع کرد و امنيت را به تو داد. خداپرستي براي بسياري از مردم بايد از اين راه باشد. اگر بگوييم همه چيزهاي مادي و غريزي را فراموش کنيد و مشغول عبادت خدا شويد، چند درصد مردم ميپذيرند؟! زمامدار هم اگر فقط بر جهات معنوي تکيه کند و امور مادي جامعه را از ياد ببرد، مردم از او برميگردند و موقعي که بايد کمک کنند نميکنند. اين دين آمده است تا همه را به سوي سعادت ببرد؛ مگر کساني که از روي عناد و تنبلي فوقالعاده نخواسته باشند، و الا دين، ظرفيتي دارد که همه مردم را بهشتي کند. اسلام حتي براي پستترين نيازهاي مادي هم راه صحيح ارضا قرار داده است.
پويا: يک زمامدار چقدر مسئول به بهشت بردن مردم و نجات آنها از آتش و عذاب است؟
علامه مصباح: جواب آن فيالجمله معلوم شد. جوامع و گروهها فرق ميکنند؛ خود زمامدار بايد حد نصابي از اين درک و اين طرح دين را داشته باشد؛ چون فرض ما اين است که ميخواهد يک نظام ديني را محقق کند. برخي زمامداران ميگويند اينها براي 1400 سال پيشتر بوده و به درد امروز نميخورد. ته دل او اين است؛ گاهي به زبانش هم جاري ميشود، گاهي هم زرنگ است و نميگذارد ديگران ته دل او را بفهمند. در روايت داريم که گناه يک درهم ربا از هفتاد بار زناي با محارم در مسجدالحرام سنگينتر است.[5] حال، اگر زمامداري بگويد مگر اين زندگي بدون ربا ميشود؟ حالا اسم آن را کارمزد بگذاريد! اين معنايش اين است که دستورات دين به درد امروز نميخورد! پس بايد زمامدار يک حد نصابي داشته باشد و بداند که اجمالاً ميخواهد به دستورات دين عمل کند، وگرنه، به درد نظام اسلامي نميخورد.
حالا اگر به فرض محال، العياذ بالله، مديري پيدا نشد که اينها را باور داشته باشد، مسئله صورت ديگري پيدا ميکند، که حکم اضطراري در آنجا چيست. اگر امام معصوم خليفه مسلمين نشد، ممکن است کار به جايي برسد که بايد با هارونالرشيد هم ساخت. اما اين حکم اضطراري است. اگر گوشت بره گيرتان نيامد، خوردن گوشت سگ هم گاهي واجب ميشود. اين حکم اضطراري است و حسابش جداست. «فمن اضطرّ في مخمصة غير متجانف لإثم فإنّ الله غفور رحيم».[6] اما تئوري اين نيست. اصل تئوري اين است که حداقل ارکان نظام، بايد اسلامي باشد.
پس شرط عقلايي يا عقلاني يک زمامدار اين است که از يک طرف، ارزشهاي صحيحي را که براي نظام لازم است، و از طرف ديگر، واقعيتهاي جامعه را به خوبي بشناسد. اگر از لحاظ اخلاقي و معنوي جامعه پيشرفتهاي باشد، خيلي زود ميتواند ارزشهاي والا را مطرح کند، وگرنه، بايد از همان منطق سطح پايينتر استفاده کند و از آنجا شروع کند: «أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف».
از طرف ديگر، زمامدا بايد آسيبهاي متوجه جامعه را خوب بشناسد. پس اگر زمامدار اسلامي اين سه چيز را نشناسد، حد نصاب لازم را نخواهد داشت: اول، اصل نظام ارزشي اسلام، يعني اينکه بداند اسلام چه ميخواهد؛ دوم، واقعيتهاي جامعه، تا بداند که آن برنامه را با چه مقدمات و ابزاري ميتوان در جامعه اجرايي کرد؛ و سوم، آسيبها و دشمنان داخلي و خارجي را خوب بشناسد، تا بتواند در مقابل آنها مقاومت کند.
پويا: به نظر حضرتعالي علت بداخلاقي برخي از سياستمداران چيست و چطور فردي براي رسيدن به مقام، گرفتار بداخلاقي ميشود؟ راهکارهاي برونرفت از اين معضل چيست؟
علامه مصباح: همان طور که ارزشها را شبيه شجرهاي ميدانيم که «أصلها ثابت و فرعها في السّماء تؤتي أکلها کلّ حين بإذن ربّها»،[7] مفاسد هم ريشهاي دارند که از آن شاخههاي گوناگون ظاهر ميشود و در فصول و شرايط مختلف زندگي، ميوههاي تلخ و زهرآلود خودش را به جامعه ميدهد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّي وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّي بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولي».[8] اصل همه خيرات انساني تزکيه است؛ ارتباط با خدا تزکيه را تحقق ميبخشد. به عبارت ديگر، ريشه همه فضائل ارتباط با خداست. نمونه آن نماز و مناسک دين است. مفاسد و جنايتها هم از دنياطلبي سرچشمه ميگيرد. در اين تعبير هم نکته دقيقي نهفته است، نميگويد «بل تشتغلون بالحياة الدنيا» شما به زندگي دنيا اشتغال پيدا کرديد. خوب، اگر زندگي نکنيم پس چه کنيم؟ پس براي چه ما را خلق کردي؟ نميگويد «بل تلتذّون بلذائذ الدنيا» شما از لذائذ دنيا لذت ميبريد. لذت بردن بد نيست! دلبستگي بد است؛ اينکه اين لذت بايد از هر راهي پيدا شود، بد است. اينکه من بايد اين غذاي شيرين را بخورم و اين غريزه را بايد ارضا کنم؛ اگر شد از راه حلال، و اگر نشد، از راه حرام؛ اين حب دنياست که بد است. وگرنه، اگر من نظر ابزاري به دنيا داشته باشم و لذت هم ببرم اشکالي ندارد. در اين صورت، لذائذ دنيا ابزار و وسيله است، و هدف فوق اينهاست. دلبستگي و توجه اصلي بايد به هدف ارزشمندي باشد؛ ابزار رسيدن به آن گاهي تلخ است و گاهي شيرين؛ نه اين که هميشه از ابزار شيرين استفاده کنم، و اگر نشد هدف را فراموش کنم! گاهي تزاحم پيش ميآيد ميان اينکه به اين ابزار توجه داشته باشم، يا به آن هدف؛ در موارد تزاحم، بايد ببينم کدام بهتر است: «وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي»؛ لذت آخرت، هم بهتر و هم پايدارتر است. همه اشکالات از اينجاست که دغدغه آخرت را نداريم! ميگوييم فعلاً دنيا را عشق است! بايد تحريمها را برداريم. کاري نداريم که بعد چه خواهد شد؟! نبايد اينگونه منفعلانه رفتار کنيم. هر وقت براي آن زندگي ابدي و عالي ما ضرري ندارد، خوب است؛ «ربّنا آتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنه»[9] اما اگر تزاحم داشت «و الآخرة خير و أبقي»! قرآن ميفرمايد: ولي شما اين کار را نميکنيد «بل تؤثرون الحياة الدّنيا». اشکال ما اين است که در مقام تزاحم بين دنيا و آخرت، دنيا را مقدم ميداريم. اين ريشه همه مفاسد است.
بايد از اميرالمؤمنين(ع) الگو بگيريم؛ وقتي ميخواستند نمک را بردارند، حضرت گفت: شير را بردار! ريشه دلبستگيها در معرفت است. اگر معرفت صحيح نسبت به انسان، دنيا و آخرت باشد، کار درست ميشود. اما براي بعضيها آخرت يعني مرگ. همانطورکه از مردن بدش ميآيد، از آخرت هم بدش ميآيد. آخرت براي کساني که معرفت صحيح دارند يعني نامتناهي، در مقابل متناهي. چقدر تفاوت دارد! بعضيها وقتي اسم آخرت برده ميشود چندششان ميشود! اين شناخت بايد عوض شود. وقتي مسئول يک کشور خودش باور ندارد و همين حالت را داشته باشد، چه انتظاري از ديگران داريد؟ البته تأثير يکطرفه نيست؛ همين مردم هم هستند که ميتوانند کمک به اصلاح او کنند. وقتي او ببيند مردم معرفت صحيح دارند و براي دلبستگيهاي دنيا ارزش قائل نيستند، نميتواند بر آنها رياست کند يا ملزم ميشود خواستههاي آنها را تأمين کند. اينها تأثير و تأثر دارند. زمامدار بايد به ارزشهاي اسلامي معتقد باشد و در تزاحم بين ارزشهاي مادي و ارزشهاي معنوي، امور معنوي را ترجيح دهد. اگر بخواهيم جامعه خودمان را هم از نظر فرهنگي آسيبشناسي کنيم، بايد در همين زمينه جستوجو کنيم که مسئولان ما چقدر معتقد به اين ارزشها هستند. نشانه آن هم زندگي شخصي آنهاست؛ ببينيم چقدر رعايت حلال و حرام و ارزشهاي اخلاقي را ميکنند و به فقرا و همسايگان توجه دارند.
پويا: گاهي انسان بر سر دوراهي قرار ميگيرد که آيا وارد حوزه پذيرش مسئوليتهاي اجتماعي و سياسي به قيمت تنزل از برخي ارزشهاي اخلاقي شود يا ارزشهاي اخلاقي را کاملاً خط قرمز قرار دهد و از خير ورود در عرصههاي سياسي صرفنظر کند. چيزي که در تحليلهاي سياسي از صدر اسلام ميخوانيم، گاهي اين ابهامها هست و براي آن يک قاعده مشخص دقيقي نداريم. اين باعث ميشود که براي بعضيها ورود در حوزه انقلاب اسلامي و حکومت اسلامي ابهام داشته باشد و احياناً اختلافنظرهايي هم داشته باشند. آيا زمامدار بايد خط قرمزهايي را لحاظ کند يا اينکه با توجه به واقعيتهاي جامعه از اجراي خيلي از اصول اخلاقي و احکام اسلامي صرفنظر کند؟ وقتي تشکيل حکومت ميدهيم، خط قرمز آن کجاست؟ با رعايت چه حداقلي از موازين اخلاقي ميشود به عرصه سياست وارد شد؟
علامه مصباح: دين را بايد از ابعاد مختلف بررسي کرد تا بتوانيم اين سؤال را جواب دهيم. بايد نظام اخلاقي، اجتماعي و سياسي اسلام، و مسئله امامت را در نظر بگيريم. بهعلاوه، زمينههاي تاريخي هم وجود دارد. رفتارهاي ائمه اطهار عليهم السلام گاه از اين جهت با يکديگر اختلاف دارد. خود اميرالمؤمنين(ره) در ابتدا يک جور عمل کردند، بعد جوري ديگر. همه اينها را بايد ملاحظه کرد تا جواب روشن شود.
يک مسئله اساسي، که جنبه مبنايي دارد و در صدر اسلام هم کمابيش مطرح بوده، و امروز هم متأسفانه در سطوح خيلي بالايي هنوز به قوّت خودش باقي است، اين است که آيا پرداختن به کارهاي دنيا و سر و کله زدن با عوامل مختلف که بعضي از آنها فاسق و منافق و جاني هستند، با رشد معنوي و اخلاقي و سلوک و سير الي الله سازگار است يا نه؟ اين مسئله به صورت سادهاي در صدر اسلام مطرح بود. حالا آن طوري که تاريخ نشان ميدهد، امثال حسن بصري، و به گفته برخي، ربيع بن خثيم ميگفتند امور دنيا آلودگي دارد و آدم هرقدر بتواند کنار باشد بهتر است. افرادي با اين طرز فکر در جنگهاي اميرالمؤمنين(ع) هم شرکت نکردند و با اين که به ايشان اظهار علاقه ميکردند، گفتند اينها آلودگي ميآورد و بدين جهت، دوست نداريم وارد جنگ شويم. کساني که به اصطلاح صوفيمسلک بودند ميگفتند بايد تارک دنيا شد. تأسيس خانقاه براي همين بود.
اين قبل از اسلام هم سابقه دارد؛ در مسيحيت، مسئله رهبانيت جدي بود؛ قرآن هم ميفرمايد: «و رهبانية ابتدعوها ما کتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعايتها».[10] الآن در عالم مسيحيت افرادي طالب حقيقت هستند که شبانهروز مشغول عبادتند و اصلاً به مسائل سياسي و اجتماعي دنيا کاري ندارند. در يکي از کشورهاي آمريکاي جنوبي، شايد در کلمبيا يا آرژانتين بود، يک کشيش ارتدوکس مسيحي از طريق سفير به ديدن ما آمد؛ خيلي اظهار محبت به ايران و امام(ره) داشت؛ يادم نميرود که در کنار من نشسته بود، دست من را روي قلبش گذاشت و گفت: شما در قلب ما جا داريد، و دين شما خوب است. بعد سفير تعريف کرد و گفت ايشان مسئول يک دير است که عده زيادي دختر و پسر در آنجا شبانهروز مشغول عبادت و خواندن انجيل و حفظکردن هستند و به هيچ کار ديگري نميپردازند؛ فقط به عبادت مشغول هستند و با هيچ کسي جز اين کشيش يا افرادي مانند او ملاقات ندارند. الآن هم در عالم مسيحيت و کشورهاي غربي چنين گرايشي وجود دارد. چنين ديرهايي در ايتاليا هم هست. ميگويند ميخواهيم پاک باشيم و با خدا ارتباط داشته باشيم.
رگههايي از اين طرز فکر در ميان مسلمانها نيز هست. مقداري از گرايشهاي تصوف از همين رهبانيت اثر پذيرفته است. آيا واقعاً در اسلام دو راه داريم؛ يک راه براي زهّاد و عبّاد و تارکين دنيا، مثل راهبهاي مسيحي، و يک راه هم راههاي اجتماعي، مثل جنگ و جهاد و تدبير و سياست؟! يک وقت خدمت يک استاد بزرگ و برجسته اخلاق بوديم؛ خدا انشاءالله درجات او را عالي کند؛ آقايي از يکي از شهرهاي استان فارس که ايشان هم شخص محترمي بود و شايد هم مجتهد، و از لحاظ معنوي و اخلاقي هم خيلي در محل خودشان موجه بود و مقبوليت مردمي داشت، آمده بود نزد آن استاد اخلاق، و خيلي مؤدبانه گفت که در محضر شما چيزي مخفي نيست، ولي من براي اين که ميخواستم وظيفه خودم را بهتر بدانم عرض ميکنم که خدا کرامتهايي را به من داده؛ و بخشي از کرامتهايش را گفت، و بعد گفت من وقتي منبر ميروم، پس از آن، احساس ميکنم مقداري تاريک شدهام؛ چون وقتي با مردم حرف ميزنم بالاخره لوازمي دارد. وقتي از منبر پايين ميآيم احساس ميکنم مقداري تاريک شدهام. فکر ميکنم صحبت با مردم براي معرفت من ضرر داشته باشد و اگر فقط به کارها و عبادتهاي خودم مشغول باشم براي خودم مفيدتر است و نورانيت من بيشتر خواهد بود. شما چه ميفرماييد؟ آيا با وجود اين تنزل روحي منبر بروم؟ آن بزرگوار فرمود: کاري که براي خدا باشد، ضرر ندارد؛ اين که خيال ميکني اثر منفي دارد، ممکن است موقت باشد، ولي آثار خوبي در تو خواهد داشت و براي اصل ايمان و تقواي تو مفيد است. بطور کلي، اگر کار براي خدا باشد، ضرر ندارد.
بنابراين کارهاي اجتماعي با سير و سلوک معنوي قابل جمع هستند. جواب مسئله همين کلمه آخري است که من از آن بزرگوار نقل کردم. اگر کاري راکه خدا از ما خواسته واقعاً به قصد خدا انجام دهيم ضرر ندارد؛ حتي اگر موقتاً مشکلاتي را ايجاد کند، نورانيت معنوي آن، مشکلات را جبران ميکند.
علي(ع) نان و خرما بر در خانه فقرا ميبرد، بعد هم نصف شب در نخلستانها مشغول گريه و عبادت ميشد. بايد ديد در هرحالي براي هرکسي چه وظيفهاي است. وظيفه اشخاص مختلف است؛ ممکن است براي کسي کاري واجب باشد، و براي شخص ديگر، کاري ديگر واجب باشد. وظيفهها عين هم نيست، و موقعيتهاي اجتماعي در شکل وظيفهها اثر ميگذارد.
از همين جا من به يک جواب کلي ميرسم که ما گاهي خيال ميکنيم ارزشهاي اخلاقي در يک خط است، و همه بايد همين خط را بپيمايند؛ در صورتي که با تامل در آموزههاي ديني خواهيم ديد که خيرات و وظايف همه در يک خط نيستند و همه موارد براي هر فردي مطلوبيت مساوي ندارد. ممکن است يک خط براي برخي مهمتر باشد. مثلاً عدهاي پولدار هستند؛ مهمترين وظيفه آنها انفاق است، اما وظيفه يک طلبه اين است که درس خود را خوب بخواند، يا سرباز بايد در جبهه بجنگد. خدا انسانها را مختلف قرار داده؛ استعدادهاي ذاتي آنها و شرايط اجتماعي باعث ميشود وظايف آنها تفاوت پيدا کند. حالات، امکانات و نوع فعاليتهايي که ميتوانند انجام دهند، باعث ميشود تکاليف آنها مختلف باشد. البته اينکه وظايف مختلف در کدام موارد قابل جمع است، احتياج به بررسي دارد. اين کار فقيهي است که دين را بهتر ميشناسد و ميفهمد؛ البته فقيهي که تنها به مفاهيم ذهني اکتفا نکرده باشد. اگر بنده بخواهم بفهمم وظيفه من چيست، بايد خودم را بشناسم، ببينم خدا چه امکانات و چه استعدادهاي ذاتي به من داده است. مثلاً بنده در طول هفتاد سال طلبگي از اين جامعه اسلامي چه بهرههايي برده و چه اندوختهام، و اينها را در چه راهي ميتوانم مصرف کنم که براي اسلام مفيدتر باشد و خدا براي من چه چيزي را بيشتر دوست دارد. اگر بگويد دوست دارم تو بروي سوريه در جبهه جنگ شرکت کني تا کشته بشوي، و من بگويم من ميخواهم درس بخوانم و علوم آل محمد(ص) را بين مردم ترويج کنم، ميگويد اگر ميخواهي مرا عبادت کني آنچه من ميگويم بکن! شيطان گفت اگر خدا من را از سجده آدم معاف کند عبادتي ميکنم که هيچ کسي تا حالا نکرده باشد. خدا گفت اگر ميخواهي عبادت من بکني آنچه من ميگويم بکن. بگويم خدايا! من ميخواهم با تو انس بگيرم، براي تو شب تا صبح گريه کنم. ميگويد اگر بنده من هستي ميگويم برو جبهه کشته بشو. عکس آن هم هست؛ اگر عالمي که الآن بايد با معلومات خود مسائل علمي مردم و جامعه را حل کند، بگويد من ميخواهم بروم شهيد بشوم! ميگويند تو برو درس بخوان؛ ثواب آن از هفتاد شهيد بيشتر است. مرحوم آقاي بهجتي ميگفت: خدمت امام رفتم؛ گفتم آقا ما با دوستانمان ميخواهيم به جبهه برويم؛ فرمودند هر وقت من رفتم، تو هم برو!
البته هرقدر فهم و ظرفيت فرد بيشتر باشد، تکليف او پيچيدهتر و امتحانش مشکلتر است. گاه مردم را ميتوان قانع کرد که دليل انتخاب اين کار توسط من اين بود و ممکن است آنها هم قبول کنند. اما چه بسا اين فريب نفس است تا کار خودم را توجيه کنم. ديگران هم ممکن است تحسين کنند و بگويند شما درست ميگوييد؛ اما باطن قضيه چيز ديگري است.
اين قاعده را اگر در نظر بگيريم، حتي تفاوت رفتارهاي ائمه(ع) را ميتوان تا حدودي توجيه کرد که چرا اين امام آن کار را کرد، و آن امام آن کار ديگر را. پاسخ خلاصه اين است که شرايط اجتماعي و زماني تفاوت داشت. اين که بگوييم چرا اميرالمؤمنين(ع) براي پذيرش مقام آن قدر سختگيري ميکرد، بايد واقعيتهاي جامعه را در نظر بگيريم. بنده يک جواب خاصي دارم که علي(ع) يک الگوي خلافت صحيح داشت که در اين عالم دنبال فرصت ميگشت که آن را پياده کند و مدتي که ايشان به حکومت رسيد ميخواست الگوي رياست صحيح بر جامعه را به بشر نشان دهد. چنين اولويتي براي شخص اميرالمؤمنين(ع) بود و براي ديگران ميسر نبود. عموم مسلمانان از ابتدا به حضرت رو نياوردند؛ 25 سال خودشان خليفه تعيين کردند، و بعد به حضرت پيشنهاد کردند. حضرت ميدانست بناست پنج سال خلافت او به جنگ با گويندگان لا اله الا الله بگذرد. اگر حضرت خلافت را نميپذيرفت، تا اين اندازه هم معلوم نميشد که اصلاً اسلام به معناي صحيح کلمه قابل اجرا است. آن دوران هم مثل دوره 25 ساله ميشد. اگر يک دوره 30 ساله،40 ساله و حتي 100 ساله ديگري هم مانند آن ميگذشت مهمتر بود يا اينکه معلوم شود اسلام يک چنين شکل حکومتي هم دارد و قابل اجرا است؟ ايشان براي خودش واجبتر ميدانست که يک الگوي اسلامي کامل ارائه دهد. ارائه کامل الگوي حکومت اسلامي در اين عالم براي هيچ کس ديگر مثل علي(ع) ميسر نبود و اگر اين نبود، ما باور نميکرديم احکام اسلام قابل عمل باشد.
پويا: آيا سيره حضرت امام(ره) هم همين نبود که پوزه ابرقدرتها را به خاک ماليد؟
علامه مصباح: براي ايشان شرايط خيلي بهتري فراهم بود. از آقاي علمالهدي نقل کردند که ايشان فرمودند: اوائل انقلاب يک جلسه خدمت امام بوديم؛ در اندروني نشسته بوديم؛ جوانهاي حزب اللهي داغ از جبهه آمده بودند و در حسينيه شروع به شعار دادن کردند. با اينکه امام کسي نبود که تحت تأثير ابراز احساسات مردم واقع شود، محسوس بود که از شعارهايي که براي امام ميدادند ايشان به وجد آمدند و از جاي بلند شدند و به حسينيه رفتند تا جواب شعارهاي حاضرين را بدهند. ايشان ميگويد: وقتي امام(ره) بلند شد که برود، فرمودند: اگر اميرالمؤمنين(ع) ده نفر از اينها را داشت، در حق حضرت زهرا(س) اين همه جنايت نميشد. امروز شرايط خيلي عوض شده است.
پويا: امروزه يک موضوع اجتماعي مهمي مطرح است؛ ميگويند الآن تزاحم بين حفظ نظام و احکام است؛ مثلا اگر ما به جامعه درباره حجاب يا موسيقي فشار بياوريم که سراغ حرام نرويد، باعث ميشود که مردم از نظام جدا شوند. ما در تزاحم حفظ نظام و رعايت مرز حلال و حرام کداميک را ترجيح بدهيم؟
علامه مصباح: اولاً اينکه چنين تزاحمي به طور مطلق وجود داشته باشد، دروغ است. در بسياري از موارد، مردم به حجابشان بيشتر اهميت ميدهند. حتي امروزه شاهد حرکتهاي جهاني براي حجاب هستيم و حتي حجاب، طرفداراني از غير مسلمانها دارد. اين که واقعا چنين تزاحمي وجود دارد، دروغ است. اکثر اين شبهات براي تبليغات است و بايد با تبليغات متقابل، آنها را خنثي کرد.
ثانياً به فرض وجود تزاحم، آيا تزاحم بين حفظ نظام و الزام مردم به رعايت حجاب است، يا بيان حکم آن؟ به فرض وجود تزاحم بين حفظ نظام و الزام به حجاب، ميتوانيم با وضع مقرراتي ساده و يا دادن امتيازاتي براي باحجابها جامعه را به رعايت حجاب تشويق کنيم. تکليف بيان اصل حجاب و دعوت به حجاب و تشويق به حجاب، با اين تزاحم ساقط نميشود؛ زيرا ميتوان با امتيازاتي براي باحجابها و تبليغ آن در سخنرانيها، برنامههاي راديو و تلويزيون و مانند آن، براي حجاب فرهنگسازي کرد.
ثالثاً اگر بهفرض تزاحمي وجود داشت، ملاک، تشخيص مقام معظم رهبري است. چون تشخيص و اعلام حکم، کار ولايت امر است و در نهايت ايشان بايد تکليف مردم را روشن کنند. به هر حال، در اسلام بن بست نداريم. بله! عدهاي هر روز در صدد بهانهجويي و بهانهتراشي هستند.
پويا: از محضر حضرتعالي بسيار سپاسگزاريم که عليرغم ضيق وقت، دوباره براي نشريه فرهنگ پويا فرصت اين حضور و استفاده از محضرتان را فراهم نموديد.
[1]. فجر، 17ـ18.
[2]. فجر، 19ـ20.
[3]. قريش، 1ـ3.
[4]. قريش، 4.
[5]. ر.ک. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 365.
[6]. مائده، 3.
[7]. ابراهيم، 24ـ25.
[8]. أعلي، 14ـ18.
[9] . بقره، 201.
[10]. حديد، 27
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org