قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
برای‌دریافت‌فایل‌صوتی‌این‌جاراکلیک‌کنید10.21 مگابایت
برای‌دریافت‌فایل‌تصویری این‌جاراکلیک‌کنید65.81 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 5/2/97، مطابق با هشتم شعبان1439 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

 

 (22)

دروازه‌های ورودی و خروجی ایمان

اشاره

در جلسات گذشته گفتیم که در روایات شریفه بحث‌های مختلفی درباره ایمان مطرح شده  است که در بسیاری از موارد با بحث‌های عقلی که به برخی از آن‌ها اشاره کردیم، تطابق دارد؛ از این‌رو بنا گذاشتیم که به نمونه‌هایی از روایات شریف که از ابعاد و زوایای مختلف درباره ایمان مطرح شده است، اشاره‌ای کنیم. گفتیم: بخشی از روایات تحت عنوان حقیقت ایمان بیان شده است. شاید تطبیق این روایات با آیه 14 از سوره حجرات روشن باشد که می‌فرماید: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يدْخُلِ الْإِيمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ. گاهی انسان چیزی را اظهار می‌کند، اما در ته دل  منکر آن است. به عبارت دیگر اعتقادش کاملا بر خلاف آن است، ولی به خاطر مصالح و منافعی اظهار ایمان می‌کند. این همان نفاق است. ظاهرا منظور از اعراب در آیه شریفه اعراب بدوی (بیابانی‌) است. آیه می‌فرماید: اعراب گفتند: ما ایمان آوردیم. خداوند متعال به پیغمبر می‌فرماید: به آن‌ها بگو: بگویید اسلام آوردیم؛ هنوز ایمان در دل‌های شما وارد نشده است. ظاهرا این‌ها منافق نبودند، ‌بلکه دیده بودند مسلمان‌ها پیشرفت‌هایی دارند، حرف‌های خوبی می‌زنند و رفتارهای خوبی دارند، این‌ها نیز به اسلام علاقه‌مند شده بودند و می‌گفتند: ما هم مؤمن هستیم، اما این‌‌گونه نبود که تحقیق کنند که فرق ایمان و غیر ایمان چیست و چه لوازمی دارد. خداوند می‌فرماید: شما هنوز ایمان در دل‌تان وارد نشده است. شاید روایاتی که درباره حقیقت ایمان بحث می‌کنند، درصدد بیان شرایط و ویژگی‌های ایمان حقیقی باشند؛ ایمانی که کاملا در دل وارد شده است و خدا آن را ایمان می‌داند.

مرز ایمان و کفر

در این‌جا تذکر این مطلب مناسب است که کفر هم دو کاربرد دارد؛ گاهی در مقابل  اسلام  به کار می‌رود که  این همان استعمال فقهی کفر است که بیشتر جنبه حقوقی دارد و برای روابط اجتماعی انسان‌هاست. برای مثال گفته می‌شود: کافر پاک نیست، با مسلمان نمی‌تواند ازدواج کند و از وارث مسلمان ارث نمی‌برد. ولی چه بسا کسانی در ظاهر ادعای اسلام کنند، و در باطن مسلمان نباشد. منافق در ظاهر اظهار اسلام می‌کند؛ به مسجد می‌‌آید، نماز می‌خواند، مردم هم با او معامله مسلمان دارند، اما در دل کافر است. إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛[1] وضع منافق از کافری که اظهار کفر می‌کند، بدتر است. بنابراین منافق از لحاظ ایمان کافر است، اما از لحاظ اسلام ظاهری، مسلمان است.

توجه به این نکته ضروری است که وقتی در بعضی از روایات می‌گویند: این شخص بهره‌ای‌ از ایمان ندارد یا اگر می‌خواهید ایمان داشته باشید، باید چنین و چنان باشید، منظور ایمانی نیست که انسان را از کفر ظاهری جدا می‌کند. این همان ایمانی است که ابتدا سر و کارش با دل است و اقرار به زبان و تصمیم بر عمل به مقتضای آن‌، از لوازمش است. اگر بر اساس این کاربرد کسی کافر دانسته شد، به این معناست که اهل سعادت آخرت نیست، گرچه ممکن است در ظاهر مسلمان باشد و از لحاظ احکام فقهی و حقوقی با او معامله مسلمان شود. همان‌گونه که پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با بسیاری از نزدیکان‌شان چنین رابطه‌ای داشتند و مثل یک مسلمان با آن‌ها رفتار می‌کردند. خداوند می‌فرماید: اگر ما می‌خواستیم آن‌ها را به شما معرفی می‌کردیم، و به شما می‌گفتیم که در واقع کافرند؛هر چند تو در لحن کلام‌شان می‌فهمی که این‌ها کافرند؛ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ.[2] اما در ظاهر مسلمان بودند و با آن‌ها معامله مسلمان‌ می‌کردند.

 یکی از مباحثی که در روایات با لحن‌های مختلفی درباره آن بسیار بحث شده است، وجود درجات مختلف برای  ایمان است. در این روایات برخی از مسایل به عنوان أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً مطرح شده است، که اگر کسی کمتر از این باشد، دیگر هیچ بهره‌ای از ایمان ندارد؛ البته این بدان معنا نیست که دیگر کافر و مرتد و مستحق اعدام است، بلکه همان‌طور که گفتیم،  بدین معناست که ایمانی را که جایگاهش در دل و موجب سعادت است ندارد. در برخی از روایات نیز مسایلی به عنوان أَدْنَى مَا يخرج العبد به من الايمان آمده است که اگر انسان آن‌ها را انجام دهد یا آن صفات را داشته باشد، از ایمان خارج می‌شود. البته توجه به این نکته نیز ضروری است که همان‌گونه که در جلسات گذشته گفتیم: این بیانات، بیاناتی عرفی و خطابی است و دلالت بر حصر نمی‌کند.

معرفت؛ شرط لازم برای تحقق ایمان

شرط لازم برای تحقق ایمان معرفت است؛ اگر انسان چیزی را نشناسد، نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد، اما هر شناختی ایمان‌آور نیست. شناختی ایمان‌آور است که انسان برای آن دلیل داشته باشد و در دل آن را باور کند. به عبارت دیگر انسان باید به آن دانسته اعتقاد داشته باشد و به آن دل ببندد. چیزهایی را باید بشناسیم، باور کنیم و به آن‌ها دل ببندیم، تا اولین مراتب ایمان حاصل شود. هم‌چنین ایمان لوازمی دارد که اگر به وسیله التزام به آن‌ها کار را ادامه دادیم، ایمان‌مان رشد می‌کند؛ لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم.

امیرمؤمنان‌سلام‌الله‌علیه در روایتی اولین مرتبه از ایمان را این‌گونه معرفی کرده‌اند: أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً (یا ما یکون العبد به مؤمنا) أَنْ يُعَرِّفَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ‌ وَ‌تَعَالَى نَفْسَهُ؛[3] اولین شرط ایمان این است که خداوند خودش را به انسان بشناساند. این تعبیری آموزنده است و به ما ادب عبودیت را می‌آموزد؛ این‌که انسان به همه چیز با نگاه توحیدی نگاه ‌کند. همین شناخت خدا را هم می‌گوید: خداوند به من داده است؛ اگر او مقدماتش را فراهم نکرده بود، از کجا پیدا می‌شد؟! به‌هرحال ایمان چند شرط دارد که اگر این‌ها جمع شود، انسان اولین مراتب ایمان را پیدا می‌کند؛ اول این‌که خدا خودش را به انسان بشناساند و او اقرار کند که باید از خدا اطاعت کند.

شرط دوم این است که ان يعرّفه رسوله؛ خدا پیغمبرش را به انسان بشناساند؛ تنها شناختن خدا برای ایمان آوردن کافی نیست، شرط دوم این است که انسان به پیغمبر معرفت پیدا کند، نبوت عامه و خاصه را بشناسد و اقرار کند که باید از آن‌ها اطاعت کرد.

وَيُعَرِّفَهُ إِمَامَهَ وَحُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَشَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ؛ شرط سوم این است که امام زمان خودش را بشناسد؛ امامی که حجت خدا بر انسان و شاهد بر خلق است. این ویژگی‌ها، ویژگی‌های بسیار مهمی است که خود ما شیعه‌ها و حتی بعضی از ما طلبه‌ها درست به آن‌ها توجه نداریم. در قرآن بحث مهمی درباره کسانی که شهدای بر خلق هستند آمده است. واژه «شهدا» دو استعمال دارد؛ یکی به معنای شهید معرکه جنگ و یکی‌ شهید به معنای شاهد. در آیاتی مثل «وجعلکم شهداء» یا «امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس» به این معناست که شما شاهد بر مردم هستید. حضرت نیز در این روایت دلیل لزوم شناخت امام را این‌گونه بیان می‌فرماید: باید امام را بشناسید؛ زیرا اولاً ایشان حجت است و هر چه بگوید ما باید بپذیریم و ثانیاً‌ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ؛ او شاهد بر مردم است. خداوند امام را شاهد بر خلق قرار داده است؛ یعنی از رفتارشان آگاه است و می‌داند چه می‌کنند و سرانجام‌شان چیست. پس شرط سوم ایمان این است که انسان امام را این‌گونه بشناسد و اقرار کند که باید از او اطاعت کرد.

جایگاه باور و تصمیم بر عمل در کمال ایمان

اما ایمان تنها با این شناخت کامل نمی‌شود. امام کاظم‌صلوات‌الله‌علیه  در روایت عجیبی که برای ما بسیار تکان‌دهنده است می‌فرماید: لَيْسَ كُلُّ مَنْ قَالَ بِوَلَايَتِنَا مُؤْمِناً.[4] در این‌که ایمان آن‌هایی که به ولایت اهل‌بیت اعتقاد ندارند، ناقص است، شکی نیست، اما صرف اقرار به ولایت ایشان نیز باعث نمی‌شود که مؤمن بشوند. بسیاری از مردم می‌گویند ما پیرو اهل‌بیت هستیم و آن‌ها را دوست داریم، ولی مؤمن نیستند. کسی ایمان دارد که بنای قلبی بر عمل به دستورات آن‌ها داشته باشد. اگر فقط بگوید: من اهل‌بیت را به این عنوان قبول دارم که اولیای خدا و واجب‌الاطاعه هستند، اما هیچ اهمیتی ندهد که نسبت به چه چیزی امر یا نهی‌ کرده‌اند، کجا باید از آن‌ها تبعیت کرد، اصلا چرا آمدند، چرا شهید شدند، و من چه وظیفه‌ای در مقابل آن ها دارم، ایمان ندارد.

شاید تعجب کنیم و بگوییم مگر ممکن است که کسی به ولایت اهل‌بیت اعتقاد داشته باشد، اما مؤمن نباشد؛ اما بعضی از حوادثی که در این روزگار در جامعه ما می‌گذرد، پذیرش این مسئله را برایمان حل می‌کند. برای مثال می‌بینیم که کسانی در مدتی از عمرشان از کسی حمایت می‌کنند و قائل به ولایت‌فقیه هستند، اما در جایی که با منافع‌شان تضاد پیدا می‌کند، یک مرتبه برمی‌گردند و حتی حاضرند 180درجه تغییر موضع بدهند. روشن است که ایمان چنین کسانی از ابتدا ایمان محکمی نبوده است و انگیزه آن‌ها برای این اظهارات، منافعی بوده که بر آن مترتب می‌شده است. به عبارت دیگر این گفته‌ها در آن زمان بازار داشته و جامعه می‌پسندیده است، و به واسطه این رفتار به او احترام می‌گذاشتند و چه بسا این رفتار برایش منافع مادی داشته است، اما وقتی به جایی می‌رسد که باید برخلاف میلش رفتار کند، از جیبش مایه بگذارد، یا از بعضی خواسته‌هایش صرف‌نظر کند، کم‌کم تغییر موضع می‌دهد، زاویه می‌گیرد و کم‌کم درست نقطه مقابل آن قرار می‌گیرد. از آن‌جا که ملاک آن گرایش‌ها منافع  بود، تا از آن راه منافع تأمین می‌شد، او نیز همان‌ها را اظهار می‌کرد، اما وقتی منافع تغییر کرد، او هم مسیر را تغییر می‌دهد.

ممکن است زمان ائمه نیز کسانی در شهرهایی که مردم آن به اهل‌بیت علاقه‌مند بوده‌اند، زندگی می‌کرده‌اند و وقتی اظهار علاقه به اهل‌بیت می‌کرده‌اند، مردم استقبال می‌کردند و تحویل‌شان می‌گرفتند. این‌ها هم می‌گفتند: ما هم تابع اهل‌بیت هستیم. اما جایی که پای امتحان به میان می‌آمد و می‌بایست جان‌شان را فدای این اعتقاد  می‌کردند، می‌گفتند: معذرت می‌خواهیم، ما زن و بچه داریم! این ادعا مانند همان ادعای اعراب در سوره حجرات است. آن‌ها نیز منافق نبودند، اما مسامحه می‌کردند و می‌گفتند: حالا امروز تابع این‌ها می‌شویم. البته منکر قیامت، خدا و پیامبر نبودند، اما ادعای ایمان‌شان هم به معنای پذیرش این مسایل و التزام به آن‌ها نبود. می‌خواستند بگویند ما را جزو خودتان حساب کنید تا از منافعی که این ادعا داشت، بهره ببرند. یک روز هم وقتی مسیر منافع تغییر کند، آن‌ها هم تغییر مسیر می‌دهند. اکنون نیز کسانی هستند که از اهل‌بیت، ولایت و تشیع دم می‌زنند، اما در عمق دلشان به اندازه جویی به اهل‌بیت ایمان ندارند و فقط به دنبال ریاست و منافع و پول‌هایی هستند که از انگلستان و آمریکا برایشان سرازیر می‌شود.

لَيْسَ كُلُّ مَنْ قَالَ بِوَلَايَتِنَا مُؤْمِناً؛ چنین کسانی در ته دل کافر هستند. البته این کفر در مقابل ایمان است. نمی‌گویم مرتد شده‌اند، اما آن ایمانی که موجب سعادت می‌شود، ندارند. امروز خداوند امتحان‌ها را خیلی پیچیده و سخت کرده است. این نشان رشد انسانیت است؛ هر چه انسانیت رشد می‌کند و هرچه کلاس بالاتر می‌رود، امتحان نیز سخت‌تر می‌شود. واقعا شرایط عجیبی است و حواس انسان باید خیلی جمع باشد، خودش را بپاید و ارزیابی کند که واقعا چقدر ایمان دارد، چقدر حاضر است عمل کند و از منافعش بگذرد. بنابراین درست است که طبق روایت ایمان به خدا، ایمان به پیغمبر، ایمان به قیامت و ایمان به امام زمان اولین مرتبه ایمان است، ولی همه این‌ها شرط لازم ایمان است و شرط کافی نیست؛ غیر از این‌ها باید در دل، باور کند، بپذیرد و تصمیم داشته باشد که هر چه آن‌ها می‌گویند عمل کند.

در جلسات گذشته بحثی درباره تفاوت علم وایمان داشتیم  و گفتیم که گاهی انسان به چیزی علم دارد، شکی نیز نسبت به آن ندارد، ولی آن را انکار می‌کند و می‌گوید این طور نیست. مثال روشنی که قرآن روی آن تکیه می‌کند، فرعون است. فرعون می‌گفت: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي؛[5] من هیچ خدای دیگری غیر از خودم سراغ ندارم. من خدا هستم؛ انا ربکم الاعلی. اما حضرت موسی با وحی الهی فرمود: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ.[6] بنابراین ایمان فقط دانستن نیست و عنصر اختیار نیز باید به آن ضمیمه شود؛ یعنی دلم نیز می‌خواهد و تصمیم می‌گیرم که به لوازمش ملتزم باشم. فرعون این عنصر را نداشت؛ از این‌رو  کافر بود. الحمدلله ما این‌گونه نیستیم، اما این‌‌گونه نیز  نیستیم که تصمیم داشته باشیم  به هر چه از قرآن و سنت برایمان ثابت شد، عمل کنیم. این تصمیم هم مراتب و شدت و ضعف دارد؛ ممکن است ادعای آن را داشته باشیم و قصد مخالفت نیز نداشته باشیم، اما فکرش را نکرده‌ایم که اگر مخالف با هوای نفس یا منافع دنیوی‌مان شد، باز هم آن را قبول می‌کنیم یا نه؟ برخی از  روایات بر این نکته تأکید دارد که مؤمن مؤمن نیست، مگر آن‌که حاضر باشد جانش را برای دینش بدهد و اگر امر دایر بر این شد که دینش محفوظ باشد و او بکشند، اعدام کنند یا آتش بزنند، حاضر نباشد از دینش دست بردارد. این‌ها از مراتب عالی‌تر ایمان است و بسیاری از ما این‌گونه نیستیم.

عیب‌جویی، دروازه کفر

همان‌گونه که در روایات برخی از مسایل به عنوان «ادنی ما یکون العبد به مؤمنا»  مطرح شده است، برخی از مسایل نیز به عنوان «ادنی ما یخرج به العبد عن الایمان» بیان شده است. برخی چیزها وجود دارد که شاید ما آن‌ها را چیز بدی حساب نمی‌کنیم، اما باعث می‌شود که اصلا از ایمان خارج شویم. برای مثال در چند روایت آمده است که کمترین چیزی که انسان را از ایمان خارج می‌کند این است که کسی با برادر مؤمن خود ارتباط دوستی برقرار کند، ولی از ابتدا در این فکر باشد که نقطه‌های ضعف طرف مقابل را پیدا کند تا روزی آن‌ها را به رخش بکشد یا در جایی رسوایش کند؛ أَدْنَى الْكُفْرِ أَنْ يَسْمَعَ الرَّجُلُ مِنْ أَخِيهِ الْكَلِمَةَ فَيَحْفَظَهَا عَلَيْهِ يُرِيدُ أَنْ يَفْضَحَهُ بِهَا.[7] این‌که به دنبال این باشد که سخنی از او بشنود و آن را یادداشت کند، تا اگر روزی اختلا‌ف‌شان شد، آن سخن را نشان دهد و بگوید: تو این طور گفتی و رسوایش کند. فرموده‌اند: این اولین چیزی است که انسان را از ایمان خارج می‌کند. ما اصلا فکر نمی‌کنیم که این هم گناهی باشد؛ این‌‌که انسان از روی شیطنت احتمال بدهد که در آینده بر سر منفعت دنیا، انتخابات یا پست و مقامی، با دوستش اختلاف‌ پیدا ‌کند، و به دنبال این باشد که نقطه ضعفی از او پیدا کند تا روزی به رخش بکشد و آبرویش را بریزد.

بدعت دروازه خروج از ایمان

در روایت دیگری روای می‌گوید: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌علیه‌السلام مَا أَدْنَى مَا يَصِيرُ بِهِ الْعَبْدُ كَافِراً؟ قَالَ فَأَخَذَ حَصَاةً مِنَ الْأَرْضِ فَقَالَ أَنْ يَقُولَ لِهَذِهِ الْحَصَاةِ إِنَّهَا نَوَاةٌ وَيَبْرَأَ مِمَّنْ خَالَفَهُ عَلَى ذَلِكَ وَيَدِينَ اللَّهَ بِالْبَرَاءَةِ مِمَّنْ قَالَ بِغَيْرِ قَوْلِهِ فَهَذَا نَاصِبٌ قَدْ أَشْرَكَ بِاللَّهِ وَ كَفَرَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ.[8] از امام پرسید که چه می‌شود که انسان کافر می‌شود؟ می‌گوید: حضرت همین‌طور که نشسته بودند از جلویشان سنگریزه‌ای برداشتند و گفتند: به این که کسی این سنگریزه را بردارد و بگوید هسته خرماست و بعد بگوید هر کس غیر از این بگوید، از دین خارج است!

حضرت با این بیان اشاره فرمودند که بدعت‌ها از چنین چیزهایی شروع می‌شود؛ کسی در اجتماع موقعیتی پیدا می‌کند و مردم به او احترام می‌کنند، او هم سخنی می‌گوید که واقعیتی ندارد و این را به عنوان عبادت یا مرتبه‌ای از ایمان مطرح می‌کند. کسانی هستند که شکل‌های خاصی در اصلاح صورت‌ و پوشیدن لباس‌شان دارند و می‌گویند این‌ها سنت است. برای مثال شاربشان باید این‌طور باشد. در ابتدا  از این‌کار خوششان می‌آمده است، بعد کم‌کم گفته‌اند: به دیگران هم بگوییم اگر ما را دوست دارید، شما هم باید این طور باشید. کم‌کم این سنتی برای یک فرقه‌ و اصلا ملاک ورود در این فرقه همین شارب می‌شود. شارب چیزی نبود و گاهی ممکن است شارب انسان همین طور باشد، این اشکالی ندارد، اما این‌که آن را عبادتی حساب کنیم و به دیگران هم بگوییم شما باید این‌‌گونه باشد وگرنه از ما نیستید و خارج از اهل‌الله هستید، مشکل پیدا می‌شود.

مثال ساده‌اش همان است که سنگریزه را بگویند هسته خرماست. حضرت خواستند کمترین چیز را مثال بزنند و بگویند: مواظب باشید که بی‌جهت چیزی را به دین نسبت ندهید! نکند فرقه یا مذهبی درست کنید و اختلاف بیندازید. ببینید واقعا خدا چه گفته است، همان را به مردم بگویید! چیزی را که خداوند حلال کرده است بگویید حلال است و چیزی که حرام کرده است بگویید حرام است. این هم بابی از روایات است که در آن چیزهایی که انسان را از ایمان خارج  می‌کند، مطرح می‌شود  و در روایات تاکید شده است که اگر می‌خواهید ایمان واقعی داشته باشید، سعی کنید این‌گونه باشید. اگر چنین نباشید، اهل ایمان نیستید و کافر هستید. البته همان‌گونه که گفتیم این کفر در مقابل ایمان است و در مقابل اسلام نیست. یعنی آن ایمان مطلوبی که موجب سعادت دنیا و آخرت‌تان می‌شود در گروی این است که این‌ها را رعایت کنید. مؤمن به هر چه اهم است، باید بیشتر اهتمام داشته باشد و رعایت کند. گاهی انسان همه مستحبات را نمی‌تواند رعایت کند؛ از این‌رو ترک آن‌ها نیز  اجازه داده شده است تا مردم در عسر و حرج واقع نشوند، اما باید نسبت به چیزهایی که تأکید شده است، اهتمام داشته باشد و آن‌ها را رعایت کند.

تعارض حسد و بخل با ایمان

در برخی از روایات آمده است که  در دل مؤمن حسد و بخل پیدا نمی‌شود؛ یعنی خودتان را امتحان کنید، اگر این‌ها در شما پیدا شد، در ایمان‌تان شک کنید! دست‌کم بدانید که ایمانتان ضعیف است. ممکن است مؤمن در عین‌‌حالی که ایمان دارد، گناه بزرگی نیز انجام دهد؛ آدمیزاد معصوم نیست و ممکن است شرایطی پیش بیاید و خودش را آماده نکرده باشد و گناه بزرگی از او صادر شود، اما مؤمن اگر متوجه شد، زود  توبه می‌کند و برمی‌گردد و به ایمانش لطمه‌ای نمی‌زند. در برخی از روایات آمده است که روح ایمان در آن حال از مؤمن جدا می‌شود و وقتی توبه کرد، برمی‌گردد. وقتی از امام درباره روح ایمان پرسیدند، حضرت به این آیه از سوره مجادله استناد کردند که خداوند می‌فرماید: ایّدهم بروح منه؛ خداوند با روحی از خود، مؤمنانی را که صادقانه در مقام اطاعت خدا باشند، تأیید می‌کند. روشن است که آن روح، همان روحی که منشأ حیات است، نیست . زیرا همه انسان‌های زنده آن روح را دارند. این روح، روح خاصی است که مخصوص مؤمنان است و در روایات به آن «روح الایمان» گفته‌ می‌شود.

ممکن است مؤمن حتی به صفتی نامطلوب نیز عادت کند، اما بعضی چیزهاست که هیچ مؤمنی پیدا نمی‌شود که به آن‌ها عادت داشته باشد. ممکن است مؤمن بعضی ملکات را پیدا کند که خیلی مطلوب نیست، اما ملکه حسد پیدا نمی‌کند، یا مؤمن ملکه بخل ندارد. بخیل حاضر نیست در جیبش دست کند و برای کسی‌که می‌بیند احتیاج دارد، کار کند، اما مؤمنانی بوده‌اند و ما هم دیده‌ایم که وقتی از نیاز دوست، رفیق‌، مسلمان دیگر یا حتی بیگانه‌ای اطلاع پیدا کرده‌اند، پول قرض گرفته‌اند و به او کمک کرده‌اند یا جنسی که داشته‌اند، فروخته‌اند و به آن محتاج داده‌اند تا احتیاجش برطرف شود.

و صلی‌الله علی محمد و آله الطاهرین


[1]. نساء، 145.

[2]. محمد، 30.

[3]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص414.

[4].  ‏همان، ص244.

[5]. قصص، 38.

[6]. اسراء، 102.

[7].  بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏74، ص193.

[8]. همان، ج‏69، ص 220.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org