- سپيده سخن
- متن پيام ولى امر مسلمين به اجلاس هزاره اديان در مقرّ سازمان ملل
- بخش اول: سفر به آن سوى زمين
- بخش دوم: سفر به اسپانيا
- بخش سوم: سفر به مكزيك
- بخش چهارم: در سرزمين كوبا
- بخش پنجم: سفر به كلمبيا
- بخش ششم: در كشور برزيل
- بخش هفتم: سفر به شيلى
- بخش هشتم: در سرزمين آرژانتين
- سخن پايانى: بعد از سفر، در جمع طلاب امريكاى لاتين
- تصاوير سفر
بخش هفتم
سفر به شيلى
آشنايى با شيلى
جمهورى شيلى با مساحت 962/756 كيلومتر مربع در جنوب قاره امريكا و در كنار اقيانوس آرام قرار دارد. همسايگان اين كشور، كشورهاى آرژانتين در شرق و بوليوى و پرو در شمالاند. طبق آمارهاى رسمى، جمعيت شيلى در سال 1994، 000/805/13 نفر بوده است. پرجمعيتترين شهر آن سانتياگو است كه با بيش از 4 ميليون نفر جمعيت، پايتخت اين كشور را تشكيل مىدهد.
مردم شيلى از نظر نژادى، 6/91 درصد، ميستزو،(1) 8/6 درصد سرخپوست و مابقىعمدتا از نژاد اروپايى هستند. از نظر دين، 7/80 درصد كاتوليك، 1/6 درصد پروتستان، 2/0 درصد يهودى و 12 درصد بىديناند. زبان رسمى و رايج مردم آن اسپانيولى است كه با رسمالخط لاتين نوشته مىشود.
شيلى اولين كشور امريكاى لاتين است كه داراى حكومت ملى گرديد. در سال 1970 سناتور سوسياليست، دكتر سالوادر آلنده بعد از دو دوره شكست، به رياست جمهورى انتخاب شد، اما به تحريك سازمان سيا حكومت وى به دست ژنرال پينوشه سرنگون و اختناق شديدى در اين كشور برقرار گشت.
مسلمانان شيلى در جنوب و شمال اين كشور زندگى مىكنند. هرچند اكثريت مسلمانان شيلى، لبنانى الاصل بوده، خود را پيرو مذهب اهلبيت علیهم السلام مىدانند از مسائل
1. Mixto (دورگه)
دينى بهره كمى بردهاند؛ تا آنجا كه بسيارى از مردگان خود را بدون آنكه بر آنها نماز گزارند با خواندن قرآن به زبان اسپانيولى دفن كردهاند. در شهر لاسيرينا در شمال كشور، گروهى از علويها ساكناند و در شهر اكيكى نيز جماعتى از اهل سنت زندگى مىكنند.
آيتاللّه مصباح طبق برنامه، صبح روز سهشنبه هيجدهم شهريور وارد سانتياگو شدند و در ساعت 5/9 در فرودگاه سانتياگو، برادران مسلمان و كاردار جمهورى اسلامى، جناب آقاى ضيائى و اعضاى سفارت به استقبال ايشان و هيئت همراهشان آمدند.
گفتوگو با نماينده پاپ
اولين برنامه در شيلى در ساعت 12 همان روز با ملاقات و گفتوگوى آيتاللّه مصباح يزدى با كاردينال كارلوس اوبيه دو كاوادا، در محل نمايندگى كليساى واتيكان در سانتياگو صورت گرفت.
در اين ملاقات، نماينده پاپ ضمن خير مقدمگويى به آيتاللّه مصباح از ديدار ايشان اظهار خوشحالى كرد. وى ضمن تأكيد بر اندكشمار بودن مسلمانان شيلى و عدم توجه محافل علمى كشورش به مباحث فلسفى، ابراز اميدوارى كرد كه در زمينه تقويت معنويت، با يكديگر همكارى كنند. سپس آيتاللّه مصباح، مشكلات جوامع بشرى امروز را برشمرده، آنها را پيچيده توصيف كردند. ايشان ضمن مقايسه جامعه اسلامى ايران با جوامع غربى، كمتر بودن مشكلات اخلاقى ـ معنوى در جمهورى اسلامى را ناشى از رسوخ تعاليم دينى در زندگى مردم دانستند. ايشان به ملاقاتشان با پاپ و برخى كاردينالها در كشورهاى ديگر اشاره كردند و علاقهمندى آنان را به همكارى براى ترويج دين و اخلاق و هدايت مردم و جوانان به سوى خدا خاطرنشان ساختند. ايشان تأكيد ورزيدند كه اديان الهى بايد براى مقابله با بىدينى و فساد اخلاقى و اجتماعى در چند زمينه همكارى كنند:
الف) ترويج اصول اديان ابراهيمى و تأكيد بر خداپرستى و مظاهر توحيدى؛
ب) تقويت ارزشهاى اخلاقى؛
ج) حفظ و تقويت بنياد خانواده؛
د) توسعه عدالت اجتماعى و حمايت از محرومان.(1)
سپس در محل نمايندگى، با حضور شيخ توفيق روميه رهبر مسلمانان و امام جماعت مسجد السّلام سانتياگو و برادران سفارت جمهورى اسلامى، ضيافت ناهار به افتخار آيتاللّه مصباح يزدى برگزار شد.
گفتوگو با مقامات كليسايى
ساعت 16 ملاقات و گفتوگوى آيتاللّه مصباح با شمارى از اساتيد و مقامات كليساهاى مسيحى (اعم از كاتوليك، پروتستان و ارتودوكس) در محل كليساى ارتودوكس سانتياگو صورت گرفت. در اين گفتوگو، 9 نفر از اساتيد دانشگاههاى شيلى متخصص در امور مذاهب مختلف مسيحيت، استاد مصباح، حجتالاسلام ربانى، سرپرست و كارشناس نمايندگى جمهورى اسلامى حضور داشتند. در اين ديدار آقاى رابرت موشر، نماينده كليساى كاتوليك و مدير كميسيون ملى گفتوگوى بين مذاهب، ضمن خير مقدمگويى به آيتاللّه مصباح براى شركت در جلسه گفتوگوى بين مذاهب، اظهار داشت: اين جلسه هر هفته با حضور جمعى از اساتيد در همين محل تشكيل شده، مسائل مختلف مذهبى در آن بحث و بررسى مىگردد. وى اضافه كرد: ما به اصول واحدى معتقديم و در اين زمينهها مىتوانيم همكارى كنيم. آيتاللّه مصباح درباره توحيد و اخلاق اسلامى، و ضرورت همكارى بين مذاهب سخن گفتند، و در خاتمه نمايندگان مذاهب سؤالاتى درباره وضعيت اقليتهاى مذهبى در ايران، شيوه حكومت اسلامى، موضوع ولايت فقيه، و منع فعاليتهاى مذهبىِ غير مسلمانان در كشورهاى اسلامى، مطرح كردند. استاد مصباح پاسخهاى مفصلى ارائه دادند و حضور نمايندگان اقليتهاى مذهبى در مجلس شوراى اسلامى را نشاندهنده همزيستى مسالمتآميز اديان در ايران قلمداد و اظهار
1. تفصيل اين ديدار و گفتوگو را در ضميمه شماره «1» همين فصل ملاحظه كنيد.
اميدوارى كردند كه اين نوع همزيستى و همكارى در ساير كشورها نيز تقويت شود.(1) آقاى رابرت موشر با اشاره به سياسى بودن فرقه ضالّه بهائيت و حمايت صهيونيسم و برخى دولتهاى بيگانه از آن براى ايجاد ناآرامى و تفرقه در جمهورى اسلامى ايران، از حضور استاد مصباح در جلسه تشكر كرد.
از برنامههاى ديگر استاد، سخنرانى در دانشگاه شيلى در سانتياگو بود. رئيس مركز مطالعات عربى دانشگاه، آقاى دكتر شعبان، مسئوليت ارائه تسهيلات، تأمين محل كنفرانس، چاپ دعوتنامه و آگهى برگزارى سخنرانى را به عهده داشت. آگهيهاى مربوط به برنامه در تابلوهاى مترو و تعدادى از دانشگاههاى سانتياگو نصب شده بود و راديوى دانشگاه نيز موضوع برنامه را اعلام مىكرد. استقبال دانشگاهيان بسيار خوب بود و حدود 200 نفر در جلسه سخنرانى شركت كردند. در ساعت 19 آيتاللّه مصباح در جلسه حضور يافتند و درباره فلسفه اسلامى و تحولات آن به ايراد سخن پرداختند.
پيش از سخنرانى استاد، آقاى دكتر شعبان، ضمن تشكر از استاد مصباح به دليل قبول دعوت براى سخنرانى در دانشگاه، آن را فرصتى طلايى براى حاضران به منظور آشنايى با فلسفه اسلامى دانست. آيتاللّه مصباح در سخنرانى خود به تاريخ فلسفه اسلامى، پيشروان نحلههاى مختلف فلسفى از جمله ابن سينا، ابن عربى، و ابن رشد و راههاى دستيابى به حقيقت (عقل، شهود و وحى) پرداختند. ايشان اوج تكامل فلسفه اسلامى را در زمان صدرالمتألهين دانستند و به اين حقيقت اشاره كردند كه فلسفه صدرايى براى غرب شناخته شده نيست و تنها برخى انديشمندان، نظير توشيهيكو ايزوتسو براى شناساندن اين انديشه به غرب تلاشهايى كردهاند، كه با توجه به عمق و گستردگى حكمت متعاليه، نتوانستهاند آن را به جهان غرب بشناساند. سخنرانى استاد با استقبال فراوانى مواجه شد و سؤالات بسيارى طرح گرديد كه دو ساعت طول كشيد.(2) در پايان،
1. متن اين سخنرانى در پايان همين فصل ضميمه شماره 2 آمده است.
2. متن اين سخنرانى را در ضميمه شماره «3» ملاحظه فرماييد.
تعدادى از حضار خواهان تداوم برنامههاى مشابه بودند و برخى نيز درخواست كردند كه امكان تأسيس دانشگاه اسلامى در شيلى بررسى شود.
روز چهارشنبه 19 شهريور (10 سپتامبر 1997)، استاد براى سخنرانى در دانشگاه فدريكو سانتاماريا به شهر والپارائيسو واقع در 150 كيلومترى پايتخت سفر كردند. دو روز پيش از سفر آيتاللّه مصباح، نمايندگى جمهورى اسلامى ايران در شيلى، برنامهاى يك روزه و فرهنگى براى آشنا كردن اساتيد، دانشجويان و علاقهمندان شهر والپارائيسو با جمهورى اسلامى ايران در دانشگاه فدريكو سانتا ماريا ترتيب داد. برنامههاى فرهنگى اين روز شامل يك سخنرانى، پخش فيلم مستند آشنايى با ايران، معرفى سينماى ايران و پخش فيلم سينمايى «باشو، غريبهاى كوچك» بود.
در آن جلسه، دبير و مسئول روابط عمومى مركز همگرايى مسلمانان شيلى متنى را كه در دفتر نمايندگى تهيه شده بود قرائت كرد و اطلاعاتى كلى درباره جمهورى اسلامى ايران (پيشينه تاريخى، تمدنى، هنرى و اقليتهاى مذهبى) در اختيار مخاطبان قرار داد. سپس فيلم مستند «ايران، طلوعى ديگر» به مدت نيم ساعت نمايش داده شد و پيش از نمايش فيلم «باشو، غربيهاى كوچك»، مقالهاى در زمينه تاريخچه سينما در ايران، و موضوع و محتواى فيلم براى حضار قرائت شد.
در بدو ورود استاد به دانشگاه، مدير بخش علوم انسانى دانشگاه آقاى رافائل منا، به استاد خير مقدم گفت و ساعت 12، آيتاللّه مصباح در جمع اساتيد و دانشجويان به معرفى عرفان اسلامى پرداختند. اين جلسه در حدود دو ساعت طول كشيد. آيتاللّه مصباح در اين سخنرانى پس از معرفى هدف زندگى در منظر عرفان، و بررسى امكان و حقيقت ارتباط با خدا، ابعاد وجودى انسان را بر رسيدند و شيوه برقرارى ارتباط با خداوند را با توجه به بعد عاطفىِ وجود انسان تبيين كردند. همچنين پس از آن به پرسشهاى دانشجويان در اين زمينه پاسخ گفتند.(1) در اين جلسه، جزوههايى حاوى
1. متن اين سخنرانى و پرسش و پاسخ را در ضميمه شماره «4» همين فصل ملاحظه كنيد.
زندگىنامه استاد، مقدمه كوتاهى بر فلسفه اسلامى كه به همت رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در بوينوس آيرس تهيه شده بود، و ترجمه مقالهاى از استاد مصباح در اختيار علاقهمندان قرار گرفت. معاون دانشگاه به نمايندگى از رئيس دانشگاهكه در سفر بود، ضمن حضور در جلسه سخنرانى، از فرصت به دست آمده ابراز خوشبختى كرد و اظهار داشت سخنرانى استاد موجب تفكر بيشتر دانشجويان و طرح مسائل بسيارى براى آنان شد، و اين خود مشوق تحقيق و يادگيرى بيشتر خواهد بود.
سپس ضيافت ناهارى از سوى معاون صِربِ دانشگاه به افتخار آيتاللّه مصباح يزدى برگزار شد.
استاد مصباح ساعت 15 با هيئت رئيسه دانشگاه ديدار كردند. در اين جلسه، يكى از معاونان ضمن تشكر از حضور ايشان در دانشگاه و ايراد سخنرانى، آمادگى آن دانشگاه را براى برگزارى فعاليتهايى همچون مبادله استاد و دانشجو اعلام داشت و ابراز اميدوارى كرد كه اين امر، شروع همكاريهاى گستردهتر بعدى باشد. استاد مصباح ضمن تشكر، آمادگى متقابل خود را براى برگزارى برنامههاى كوتاهمدت و بلند مدت با اين دانشگاه اعلام كردند. روزنامه المركوريو والپارائيسو با چاپ عكسى از استاد مصباح و حجتالاسلام ربانى در صفحه اول خود، خلاصهاى از سخنرانى استاد در دانشگاه را چاپ كرد.
پس از اداى نماز مغرب و عشا، آيت اللّه مصباح با هيئت امناى مسجد السّلام در سانتياگو گفتوگو كردند و ضمن اطلاع يافتن از فعاليتهاى فرهنگى اين مسجد، بر ضرورت تداوم برنامههاى متنوع دينى و فرهنگى تأكيد ورزيدند.
سپس استاد عازم مركز اسلامى ـ فرهنگى مسلمانان شده، با شيعيان اين مركز به گفتوگو نشستند. در اين ديدار، آقاى شيخ محمد خليل، رئيس مركز، به آيت اللّه مصباح و همراهان خوشآمد گفت و شمهاى از برنامههاى آينده مركز را تشريح كرد. اين گفتوگو آخرين برنامه استاد در كشور شيلى بود و ايشان روز پنجشنبه، 20 شهريور،
ساعت 12:30 با همراهى حجتالاسلام محسن ربانى ـ كه در طول برنامهها ترجمه اسپانيولى گفتوگوها و سخنرانيها را بر عهده داشتند عازم آرژانتين شدند. نكته قابل ذكر آن است كه مطبوعات و راديو و تلويزيون كشور شيلى، به اخبار و رويدادهاى ساير كشورهاى جهان و به ويژه ايران توجه بسيار كمى مبذول مىدارند. ويژگيهاى جغرافيايى طبيعى مانع مهمى براى دريافت صداى راديوهاى خارجى است و شهروندان سانتياگو امكان استفاده از راديوهاى خارجى را ندارند. صداى جمهورى اسلامى ايران نيز در پايتخت دريافت نمىشود و اخبار منتشر شده درباره كشور ايران به نقل از خبرگزاريهاى بينالمللى بسيار اندك و نادرست است. با وجود اين، مردم شيلى احترام نسبتا زيادى براى خارجيان قايل هستند و از برنامههاى فرهنگى استقبال مىكنند. بنابراين برگزارى برنامههاى مشابه كمك زيادى به آشنايى مردم و روشنفكران با ايران و اسلام خواهد كرد. اعزام حداقل سالانه يكى از اساتيد حوزه يا دانشگاههاى كشور براى ايراد سخنرانى در رشتههاى مختلف علمى و مذهبى در شناساندن واقعيات كشورمان بسيار مفيد خواهد بود.
ضميمهها
1
ملاقات با كاردينال كارلوس اوبيه دوكاوادا
آيتاللّه مصباح يزدى، حجتالاسلام محسن ربانى، رايزن محترم فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در بوينوس آيرس، و كارشناس نمايندگى، ساعت 12 روز سه شنبه هيجدهم شهريور ماه، با كاردينال كارلوس، در محل نمايندگى كليساى واتيكان در سانتياگو ملاقات كردند. در اين ملاقات، نماينده پاپ ضمن خوشآمد گويى به آيتاللّه مصباح و اظهار خوشحالى از ديدار ايشان گفت: تنها 1000 نفر مسلمان در شيلى زندگى مىكنند. ما بايد مفاهيم الهى را در جامعه ترويج دهيم. اگر خدا فراموش شود، نظام جوامع برهم خواهد خورد. فساد اخلاقى، الكليسم و غيره موجب فراموشى خدا شده است و معتقدان به خدا بايد براى زدودن مشكلات موجود همت كنند. وى يادآور شد: چند هفته قبل با همكارى شهردار سانتياگو و حضور نماينده يهوديان و مسلمانان، ميدانى را افتتاح كرديم و براى برقرارى صلح در فلسطين، آن را اورشليم نام نهاديم.
استاد مصباح نيز از فرصتى كه براى ملاقات با كاردينال پيش آمده بود ابراز خرسندى كردند. ايشان همچنين فرمودند كه قبلاً با پاپ خوان پابلو دوم،(1) ديدار و درباره همكارى بيشتر گفتوگو كردهاند. ايشان در ادامه سخنان خود گفتند:
در شرايط جهانى امروز نبايد تنها درباره مسائل و مشكلات يك دين انديشيد؛ زيرا خطراتى كه جهان را تهديد مىكند مربوط به يك گروه خاص نيست. در بخش عقايد، عمده خطر موجود ـ همان گونه كه شما اشاره كرديد ـ ترديدهايى است كه
1. تلفظ اسپانيولىِ «ژان پل دوم»
درباره خداوند وجود دارد. امروزه فلسفههاى ماترياليستى شبهات و ترديدهايى درباره متافيزيك طرح مىكنند، در حالى كه اكثر دانشگاهيان و دانشمندان كشورهاى غربى اطلاع چندانى از دين ندارند. خطر ديگر، تهديدى است كه از جانب دستاوردهاى جديد متوجه جوامع شده و جوانان را با مشكلات زيادى مواجه كرده است؛ سودپرستى سرمايهداران بزرگ اين موج را تشديد مىكند. افراد بسيارى از طريق تجارت مواد مخدر و توليد و پخش فيلمهاى مستهجن، منافع سرشارى نصيب خود مىكنند و در اقدامات خود نيز موفق بودهاند. البته مبارزه با همه آنها كه داراى ابعاد سياسى، اقتصادى، فرهنگى است آسان نخواهد بود ليكن آنچه بر عهده دين است كار در دو زمينه فلسفى و اخلاقى است.
در گذشته دانشمندان مذهبى با مواعظ اخلاقى در كليساها و مساجد تأثيرات خوبى بر شنوندگان مىگذاشتند؛ فطرت مردم بيدار بود و با دلايل بسيار ساده به راه راست هدايت مىشدند. اما امروزه مفاسد اخلاقى دامنگير انسانها شده و به آسانى حاضر به ترك آن نيستند. زنان و مردان در نتيجه فساد به امراض گوناگونى دچار شدهاند. از هم پاشيدگى خانوادهها نيز تأثيرات روانى مخربى بر جوانان داشته است. در شرايط موجود موعظه در كليسا و دِير چندان مؤثر نيست. ما در كشورمان پس از پيروزى انقلاب اسلامى از فسادهاى موجود در جوامع ديگر كمتر نشان داريم، ليكن دنيا به صورت يك دهكده كوچك در آمده و در هراسيم كه مشكلات جوامع ديگر به كشور ما هم سرايت كند. تكنولوژى پيشرفته، فساد را به داخل خانهها و كليساها و معابد نيز آورده است. امروزه به راحتى نمىتوان جلو برنامههاى ماهوارهها، تلويزيونها و اينترنت را گرفت.
بنابراين مسئولان مذهبى وظايف سنگينترى بر عهده دارند. من در اين زمينه با بسيارى از بزرگان اديان مختلف، پاپ اعظم و كاردينالها صحبت كردهام و خوشبختانه همه آنها اعلام آمادگى براى همكارى كردند و برخى از آنان محبت
بسيارى ابراز داشته، ما را شرمنده الطاف خود كردند. بنده معتقدم براى مقابله با اين موج، بايد در دو زمينه با فعاليتهاى تبليغىِ فرهنگى و فلسفى به مقابله با الحاد بپردازيم. فيلسوفان مسلمان و مسيحى در گذشته با هم همكارى داشتهاند كه نمونه آن را مىتوان در آثار توماس اكويناس ديد. امروزه بايد اقداماتى متناسب با شرايط موجود انجام داد. فكر مىكنم كه فرهنگ غنى اسلام و مسيحيت توان مقابله با مشكلات موجود را دارند. من در اين زمينه با پاپ صحبت كردم و ايشان گفتند كه مطالعات فلسفى زيادى داشتهاند. ما نياز به يك فلسفه اخلاقى قوى داريم. امروزه مردم براى پذيرش يك مرام بايد اصول فلسفى آن را بپذيرند.
آيت اللّه مصباح در جاى ديگر با اشاره به صحبتهاى كاردينال درباره صلح در سرزمينهاى اشغالى فلسطين بيان كردند هدف از سفرشان به منطقه، احساس مسئوليت ايشان در قبال بشريت است و مىخواهند از طريق گفتوگو با مقامات اديان، راه حلى براى مشكلات موجود بيابند. ايشان تأكيد كردند: «با وجود كشمكشهاى استكبارى و تبعيض آميز و گرايشهاى سلطه جويانه در جهان، اميدى براى حل مشكلات موجود نيست مگر آنكه پايگاههاى حاميان آنها تضعيف شود. چگونه مىتوان انتظار داشت كه صلح واقعى در جهان حاكم شود در حالى كه برخى از كشورها هيچ كنوانسيون بينالمللىاى را قبول ندارند، از مقررات بينالمللى سر باز مىزنند و قدرتهاى بزرگ نيز از آنها حمايت مىكنند؟ از خدا مىخواهم كه گرايشهاى شيطانىِ مستكبرانه و تبعيضآميز را از بشر دور سازد تا بتواند به راحتى زندگى كند».
كاردينال اوبيه دوكاوادا در پاسخ گفت: همه انسانها با هم برابرند و من بيانات شما را قبول دارم كه بايد تبعيض و استكبار را كنار گذاشته، جهت تقويت معنويت با يكديگر همكارى كنيم. وى گفت كه علوم فلسفى در امريكا بسيار كم است، و به رغم وجود رشتههاى فنى مختلف، به فلسفه بسيار كم پرداخته مىشود. خوشحال خواهم شد كه يك حركت فلسفى را با شما شروع كنم.
2
رسالت مشترك عالمان اديان؛
اثبات و ترويج ارزشهاى ثابت اخلاقى
(كليساى ارتدكس سانتياگو، 9 سپتامبر 1997)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
خدا را شكر مىكنم كه توفيق حضور در جمعى را عطا فرمود كه در راه ترويج دين خدا و آشنا كردن خلق خدا با پروردگار كار مىكنند. خداى متعال را شكر مىكنم كه به ما و امثال ما نعمت بزرگى داده است تا در زمانى كه جهان به سوى مادىگرايى و الحاد و انحطاط اخلاقى مىرود دين خدا را بشناسيم و به پرستش او افتخار كنيم. در قرآن كريم آمده است:
اَلْحَمْدُ للّه الَّذِي هَدانا لِهذا وَما كُنّا لَنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللّه.(1)
ما نيز خدا را سپاس مىگوييم كه ما را به اين راه رهبرى كرده، ما را محل محبت خودش قرار داده است، و همچنين محبت بندگانش را به ما داده تا در خدمتشان باشيم.
شايد كسانى براى اندك خدمتى كه به كسى مىكنند، بر آنها منّت گذارند، اما ما توفيق انجام خدمت را نيز نعمتى از جانب خدا مىدانيم كه بايد شكر آن را به جاى آوريم. در مقابل اين نعمتهاى عظيم كه با هيچ چيز ديگرى قابل مقايسه نيست، اولاً واجب است كه شكر آن را به جاى آوريم و ثانيا لازم است كه ديگران را از
1. «ستايش خدايى را كه ما را به اين [راه] هدايت نمود، و اگر خدا ما را رهبرى نمىكرد ما خود هدايت نمىيافتيم» اعراف7، 43.
اين نعمتها بهرهمند نماييم. در واقع دين خدا امانتى است كه به ما سپرده شده است تا آن را به بندگان خدا برسانيم كه اهل و صاحب اين امانتهايند.
در تعبيرات اسلامى آمده است كه علما وارثان انبيا هستند. انبيا در اصل موظف بودند بندگان خدا را هدايت كنند و اين عالمان هستند كه جانشين آناناند و اين وظيفه را بعد از انبيا برعهده دارند. همه ما مىدانيم كه انبيا چه زحمتها و مصيبتهايى را تحمل كردند تا توانستند بشر را هدايت كنند و ما هم اگر پيروان راستين آنان هستيم بايد خودمان را براى تحمل اين سختيها آماده كنيم.
در قرآن آمده است كه حضرت ابراهيم علیه السلام براى هدايت بندگان خدا حاضر شد در آتش بيفتد. همچنين حضرت موسى علیه السلام براى هدايت قوم بنى اسرائيل سالهاى متمادى زحمت كشيد و بهانه گيريهاى مردم را تحمل كرد، و حضرت مسيح علیه السلام هم كه نزد ما احترام خاصى دارد، سختيهاى فراوانى را تحمل كرد. نوبت به پيامبر ما كه مىرسد، تعبيرى از خود ايشان نقل شده كه گفتهاند: آزار و اذيتى كه به من روا داشتهاند به هيچ يك از پيامبران وارد نشده است.(1) همچنين بعد از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله، ائمه ما علیهم السلام سختيهاى پرشمارى را تحمل كردند. شايد شما اسم امام حسين علیه السلام را شنيدهايد كه براى مبارزه با باطل، جان خود و عزيزانش را فدا كرد.
به هر حال، گذشتگان كه خدا را به ما معرفى كردند الگوهاى ما هستند و ما بايد راه آنان را ادامه دهيم. در حقيقت علاوه بر هدايتهاى انبيا و امامان علیهم السلام، رفتار آنان به منزله الگو، نعمت بزرگ ديگرى است كه اهميت فراوانى در تربيت دارد؛ اما متأسفانه در روزگارى زندگى مىكنيم كه اكثريت مردم معنويت را فراموش كردهاند. امروز شيطان قدرت، ثروت و شهوت بر بشر غالب شده است و ما موظفيم در حد توان خود با اين نيروهاى شيطانى مبارزه كنيم. همه مىدانيم كه در مقابل اين نيروهاى بزرگ شيطانى چيزى جز ايمان به خدا كارساز نيست. ما در
1. ما أُوذيَ نبيٌّ مثلَ ما أُوذيتُ (محمّدباقر المجلسى، بحار الانوار، ج 39، ص 56، باب 73، روايت 15).
كشور خودمان اين تجربه را داشتيم كه مردم با تقويت ايمانشان توانستند در مقابل طاغوت زمان مقاومت كنند، با بزرگترين قدرتهاى جهانى مبارزه كنند، استقلال خود را به دست آورند و حكومت اسلامى برقرار سازند. البته شرايط همه كشورها مثل ما نيست و ما معتقد نيستيم كه همه بايد دقيقا مثل ما رفتار كنند. هر كشورى شرايط تاريخى، جغرافيايى و فرهنگى خاصى دارد، ولى اعضاى همه جوامع در اين جهت شريكاند كه بايد ايمان به خدا را تقويت كنند و ارزشهاى اخلاقى را رواج دهند تا بتوانند با بسيارى از اين مشكلات مبارزه كنند.
تصور مىكنم براى تقويت ايمان دو وظيفه داريم: يكى ايجابى و مثبت، و ديگرى سلبى و منفى. در جهت ايجابى بايد براى اصول قطعى مشترك بين همه اديان، دلايل عقلى و فلسفى محكم و قانع كنندهاى اقامه كنيم؛ زيرا امروز، اذهان جوانان ما به شبهات الحادى و فلسفههاى مادى آلوده شده و آنان به راحتى نمىتوانند ايمان بياورند مگر اينكه اين شبهات زدوده شود. در جهت سلبى بايد از مطرح كردن مطالب غير قابل استدلال و اثبات عقلانى در ميان جوانان بپرهيزيم؛ زيرا طرح اين نوع مسائل باعث مىشود جوانان از دين بگريزند و حرفهاى قابل استدلال را هم نپذيرند. وظيفه مهم ديگر ما در جنبه مثبت اين است كه ارزشهاى اخلاقى را ترويج كنيم. به نظر ما رواج دادن ارزشهاى اخلاقى، دو دشمن بزرگ دارد. در واقع دشمن اصلى، يكى از اينهاست و ديگرى در خدمت آن قرار دارد. دشمن اصلى اخلاق، اقليت سرمايهدار زورگويى هستند كه همه چيز را در خدمت منافع شخصى خودشان گرفتهاند. آنان كه حتى يكهزارم جمعيت روى زمين را همتشكيل نمىدهند، حاضرند نهصد و نود و نه هزارم جمعيت بشرى فاسد شوند تا خود به منافع بيشترى برسند. اگر اين اكثريت قاطع، به مواد مخدر و يا ساير امراض جسمانى، عقلانى، و روحانى مبتلا شوند، آنها هيچ نگرانىاى ندارند. امروزه مىبينيم با كمال وقاحت ميليونها تُن نعمت خدا را در دريا مىريزند، يا در آتش
مىسوزانند تا قيمت بازار نشكند، و اين در حالى است كه در مقابل چشمان آنان ميليونها انسان در سراسر جهان از گرسنگى و فقر جان مىدهند. اين اقليت سودپرست همچنين براى تأمين منافع اقتصادى خود حاضرند دنيا را به آتش و خون بكشند و ميليونها انسان بىگناه كشته شوند تا آنان بتوانند سلاحهاى جنگى خود را بفروشند. آنان براى تأمين منافع خود جوانان را در سراسر جهان به بيماريهاى روحى، روانى و جسمانى مبتلا مىكنند تا كالاهاى ضد اخلاقى خود را به فروش برسانند. اين دشمن بزرگى است كه رواج ارزشهاى اخلاقى را تهديد مىكند، اما اين دشمن تنها به فعاليتهاى آشكار اكتفا نكرده است بلكه ابزارهاى فكرى و فلسفى را هم در اختيار گرفته است. امروزه بسيارى از فلسفههايى كه ارزشهاى اخلاقى را بىاعتبار و يا نسبى دانسته، آنها را مورد شك و ترديد قرار مىدهند در جهان ترويج مىشوند. در زمانهاى گذشته، مردم در شناخت خوب و بد مشكل زيادى نداشتند، و بيشترين نگرانى مصلحان و مكاتب اخلاقى اين بود كه چگونه مىتوان كارهاى خوب را انجام داد و از كارهاى بد احتراز كرد. اما مكتبهاى اخلاقى امروز اصل خوب و بد را زير سؤال برده، مىگويند همه اينها اعتبارى و قراردادى است، و پايه و اساس واقعى و عقلانى ندارد. امروز در دنيا كم نيستند مكتبهاى اخلاقى كه خوب و بد را تابع قراردادها و سليقههاى مردم مىدانند و بر اثر رواج همين فلسفههاست كه جوانها زشتترين كارها را پسنديده مىشمارند و براى آنها شعار مىدهند؛ چيزهايى كه روزگارى براى همه عاقلان دنيا به منزله بدترين فحشها بود امروزه به صورت يك ارزش در آمده است! متأسفانه كار به جايى رسيده كه برخى علما و رؤساى پيروان اديان نيز در قبال اين مسائل مسامحه مىكنند و حتى گاه با آنها از درِ مسالمت در مىآيند. با وجود اينكه در كتاب مقدس، صريحا از اينگونه اعمال با نهايت زشتى ياد شده است، بعضى علماى اديان آنها را تجويز مىكنند.
گمان نمىكنم فاجعهاى بالاتر از اين بتوان تصور كرد: از يك طرف وجود خدا و ماوراى طبيعت انكار مىشود، و از طرف ديگر ارزشهاى اخلاقى را زير سؤال مىبرند.
فكر مىكنيد بعد از اين چه امتيازى براى انسان باقى مىماند و سرانجام كار چنين جامعهاى به كجا مىكشد؟ آيا زمان آن نرسيده كه مسئولان اديان آسمانى براى اين فاجعه عظيم انسانى كه در تاريخ بىسابقه است فكرى اساسى كنند؟ من از اجتماع شما، اعضاى مذاهب مختلف مسيحيت كه سعى مىكنيد اختلافات ميان خود را كم كنيد، بسيار خرسندم و به شما تبريك مىگويم كه سعى مىكنيد با پيروان ساير اديان آسمانى روابط خوبى داشته باشيد، گفتوگو و بحثهايى را انجام مىدهيد و به هم نزديكتر مىشويد. ولى ضمن تبريك اين همكارى و گفتوگو، يادآورى مىكنم كه اگر اينگونه بحثها آنقدر طول بكشد كه ديگر جامعه آمادگى خود را براى پذيرش درمان از دست بدهد، درمانهايى كه ما ارائه مىدهيم فايدهاى براى جامعه نخواهد داشت و نوشدارويى پس از مرگ بيمار خواهد بود.
چيزى كه موجب تأسف مىشود اين است كه گاهى حركتهاى فريبندهاى به نام معالجه امراض اجتماعى عرضه مىشود كه در واقع نه شيوه صحيحى دارد و نه حُسن نيتى در پسِ آن نهفته است. اگر بيمارى بر روى طبيب خود سلاح كشيده و قصد كشتن او را داشته باشد، مسامحه و سهلانگارى طبيب، چيزى جز فريب و بازى خوردن در مقابل بيمار نخواهد بود. ما نبايد فريب چنين بيمارهاى شيطان صفتى را كه قابل معالجه نيستند بخوريم و وقت خود را صرف آنها كنيم. آنان بارها ثابت كردهاند كه پايبند هيچ عهد و پيمانى نيستند و هيچ يك از مقررات بينالمللى يا اخلاقى را نمىپذيرند. ما مثلى داريم كه مىگويد كسى كه آزمايششده را دوباره امتحان كند، پشيمان خواهد شد.(1)
1. مَنْ جَرَّبَ الْمجرَّبَ حَلَّتْ بِهِ النَّدامَةُ.
از خداوند متعال درخواست مىكنم كه دلهاى ما را به نور معرفت خود روشن سازد، قلبهاى همه پيروان اديان الهى را به هم نزديكتر كند، هواهاى نفسانى و شيطانى را كه مانع يافتن حقيقت و برقرارى صلح در جهان مىشود از بين ببرد. اميدوارم به زودى آن وعده الهى كه بازگشت حضرت مسيح علیه السلام در همكارى با امام مهدى علیه السلام است، به زودى تحقق پيدا كند و همه ما سعادتمند شويم.
سؤال: عرفان براى بسيارى از ما اين مفهوم را القا مىكند كه «شناخت، از طريق تلاشهاى شخصى بشر قابل دستيابى است»، در حالى كه ايمان يك موهبت الهى است و حقايق وحى محصول تلاشهاى بشر نيست. به همين دليل من نظر مثبتى درباره عرفان ندارم چرا كه تأكيد بيش از حدّى بر تلاشهاى فردى دارد. حال سؤال اين است كه آيا عرفان واقعا ارزش مثبتى دارد؟
پاسخ: از ديدگاه اسلامى آنچه در عالم است همه نعمت خدا و موهبت او است، حتى نعمتهايى كه ما به واسطه تلاش فردى خود به دست مىآوريم باز هم از آن جهت كه امرى وجودى است و به دست ما مىرسد، عطيهاى الهى است. كارگرى كه تلاش مىكند تا روزى به دست آورد، گرچه زحمت مىكشد، اما هم قدرتى كه براى انجام كار دارد از خداست و هم روزىِ به دست آمده از خداست. بنابراين همه علومى كه انسان به دست مىآورد از خداست، خواه علوم طبيعى و مربوط به شناخت جهان مادى باشد، خواه علوم الهى و در زمينه خداشناسى باشد كه انسان از راه استدلال عقلى به دست مىآورد، همه اينها موهبت خداست. نوبت به ايمان كه مىرسد، اين هم البته نعمت عظيم خدايى است، اما معنايش اين نيست كه بنده خدا هيچ نقشى در كسب شايستگى براى دريافت ايمان نداشته باشد. اگر چنين بود انسانهاى مؤمن مجبور بودند، و چيزى كه جبرى است ارزشى ندارد. اگر خدا ايمان را جبرا به كسانى مىداد و جبرا از كسانى مىگرفت، ارزشى براى برترى مؤمنان بر
كافران باقى نمىماند. بنابراين با اينكه ايمان هديهاى الهى است، ما بايد با اعمال خود شايستگى دريافت اين عطيه الهى را فراهم كنيم. اگر چنين نباشد، ديگر جايى براى دعوت يا توبيخ ديگران باقى نمىماند.
سؤال: آيا تنها افراد بىاعتقاد عامل بروز بحرانهاى شديد ارزشها و فقدان بنيادهاى قوى فكرىاند يا اينكه مذهبيها نيز در ظهور چنين مشكلاتى سهم دارند؟
پاسخ: ريشه همه اين مشكلات، ضعف ايمان است؛ چه ضعف در افراد متدين باشد، چه در افراد بىايمان. در واقع اعمال خيرى كه از ما سر مىزند، پرتوى از نور ايمانى است كه در ما وجود دارد. هر قدر اين نور زيادتر باشد اعمال بهترى از ما سر مىزند؛ بايد نور ايمان را تقويت كنيم. هر جا فسادى باشد نتيجه ضعف ايمان است. اگر انسان، كافر باشد اصلاً ايمان ندارد، و اگر مؤمن باشد ضعف ايمان او فساد مىآورد.
سؤال: اگر فكر كنيم تلاش انسانى، تعقل و به ويژه تكامل فكرى چيزهايى هستند كه مىتوانند ما را به ايمان برسانند، اين واقعيت را ناديده مىگيريم كه شناخت خدا تنها به واسطه لطف و كلام او ممكن است. اگر در عين حال فكر كنيم توانايى و ظرفيت انسانى وسيلهاى براى رسيدن به خداست، و هر آنچه داريم از خداست، و خداوند ابزار را در اختيار ما قرار مىدهد، در اين صورت بايد بگوييم ثروتاندوزى نيز موهبت خداست! من ترجيح مىدهم اين گونه فكر نكنم؛ ترجيح مىدهم فكر كنم كه تنها لطف و رحمت خداست كه به ما مىرسد و ما را به شناختش دعوت مىكند.
پاسخ: البته هر كسى آزاد است آنگونه كه دوست دارد فكر كند، اما ما نظر اسلام را عرض مىكنيم. ما عقل را چيزى متعلق به خود نمىدانيم كه خداوند آن را نداده باشد. اصولاً چيزى وجود ندارد كه خدا به انسان نداده باشد. عقل هم نعمت
عظيمى است در كنار ديگر نعمتها كه خدا به ما داده است. اگر من و شما كتاب خدا را مىخوانيم و از آن استفاده مىكنيم، چشمى كه اين كتاب را مىخواند و نيز عقلى كه معناى آن را مىفهمد، از خداست. اگر خدا چشم و گوش و عقل را به ما نداده بود، چگونه از كلمات خدا استفاده مىكرديم؟ بنابراين ما بايد با عقل خود خدا و سخن خدا را بشناسيم و از نكاتش استفاده كنيم. به راستى اگر كسانى كه مطلقا منكر خدا هستند از ما بپرسند چگونه خدا را بشناسيم و به او ايمان بياوريم، آيا تنها مىتوانيم بگوييم منتظر بمانيد تا خدا ايمان را به شما بدهد؟ يا به او بگوييم شما ايمان بياوريد، سپس خدا به شما معرفت مىدهد؟ آيا معناى همين سخن اين نيست كه ايمان آوردن به اختيار انسان است و اوست كه به اختيار خودش مىتواند ايمان بياورد يا نياورد، نه اينكه خداوند جبرا به او ايمان مىدهد يا نمىدهد؟
در قرآن، چشم و گوش و عقل، ابزارهاى شناخت حقيقت معرفى شده كه به دنبال آن، نور ايمان در دل انسان وارد مىشود. كسانى كه از اين نعمتهاى عمومى به خوبى استفاده كنند لياقت دريافت ايمان را پيدا مىكنند.
سؤال: اسلام دين آزادى است. آزادى نيز يك موهبت و ويژگى بسيار روشن بشر به منزله يكى از مخلوقات خداست. در كشورهاى اسلامى كه به مسيحيان اجازه ساختن كليسا داده نمىشود اين آزادى را چگونه مىتوانيم ارزيابى كنيم؟ اگر انسانِ آزادى را در نظر بگيريم كه دينى ندارد و به صورت منطقى و بر اساس عقل و روش و احساس خود به دنبال يافتن خداست، آيا جايى براى چنين فردى در قانون مذهبى و فقه و شريعت اسلامى وجود دارد؟
جواب: درباره سؤال اول، متقابلاً از شما سؤال مىكنم: با وجود اينكه شما آزادى را يك موهبت خداوندى مىدانيد آيا اجازه مىدهيد يكى از فرزندان شما در خانه،
چكش بردارد و يك ساعت قيمتى را خُرد كند و از بين ببرد؟ آيا اجازه مىدهيد دستش را داخل پريز برق ببرد و خودش را بكشد؟ آيا اجازه مىدهيد خودش را از پشت بام به پايين پرت كند، يا در حالى كه هنوز شنا نياموخته است اجازه مىدهيد وارد دريا شود؟ قطعا هيچ پدر عاقلى چنين اجازهاى به فرزند خود نمىدهد، زيرا آزاد گذاشتن انسان داراى حدود و شرايطى است و از اين نعمت بايد در حدى استفاده كرد كه نتايج آن به نفع بشر باشد.
ما چون معرفت خدا و ايمان به او را، راه سعادت بشر مىدانيم، سعى مىكنيم زمينهاى فراهم سازيم تا انسانها با آزادى، خودشان راه خدا و دين خدا را بشناسند. بعد از آنكه خدا را شناختند، به آنها ياد مىدهيم كه وظايف دينى خودشان را درست انجام دهند، و اگر هنوز بعضى از تكاليف را نشناختهاند به آنها اجازه مىدهيم تحقيق كنند. همه انسانها در مقابل انبيا حكم فرزندانى را دارند كه تحت تربيت آنها هستند. اگر مجموعهاى از آنها يك ملت و يك كشور را تشكيل دادند و راه صحيحى را انتخاب كردند، ديگر اجازه نمىدهند كه كارهاى زيانبار و تباه كننده در آن مجموعه انجام شود.
شما مىدانيد ما به همه اديان احترام مىگذاريم و اصل همه آنها را يكى مىدانيم. در عين حال معتقديم در برخى اديان تغييراتى انجام گرفته و از مسير اولى خود منحرف شدهاند. حال اگر ملتى راه صحيحى را انتخاب كرد، آيا به نظر شما كار نادرستى است كه سعى كنند همان راه مستقيم فرا روى ديگران قرار گيرد و عناصرى از راههاى ديگر كه طبعا آنها را صحيح نمىدانند، در آن نفوذ نكند؟ البته اگر كسانى قبلاً راه ديگرى را انتخاب كردهاند به آنها مهلت داده مىشود كه يا به همان راه ادامه دهند يا تحقيق كنند تا راه بهترى را بشناسند.
هم اكنون در ايران كليساها آزادند، اقليتهاى دينى در مجلس قانونگذارى نمايندگانى دارند، و نمايندگان مذاهب، كه در اين زمينه تحقيق كردهاند، ايران را
يكى از بهترين كشورها از نظر آزادى اقليتهاى مذهبى دانستهاند. در ايران يهوديها و زرتشتيها هم آزادند مراسم خاص خود را انجام دهند و حتى مراسم آنها از تلويزيون پخش مىشود. طبعا شما به ما حق مىدهيد كه اگر اسلام را صحيحتر مىدانيم دوست داشته باشيم ديگران هم به اين دين گرايش پيدا كنند. در عين حال ما به ساير اديان حق مىدهيم نظر خود را بيان كنند. اگر واقعا ثابت شد انتخاب آنها صحيحتر است ما نيز به دين آنها مىگرويم. من هم شخصا به شما قول مىدهم اگر ثابت كنيد مسيحيت بر اسلام برترى دارد، من همين جا در حضور شما مسيحى شوم.
سؤال: بيانات شما تا حدودى براى من مبهم بود. آيا شما معتقديد دولت اسلامى مىتواند ارادهاش را بر مردم تحميل كند و مردم بايد تسليم آن باشند؟
جواب: مطالبى كه در سؤال قبل مطرح كردند چند بُعد داشت. من به يك بعد آن اشاره كردم و فرصت نشد كه ساير ابعادش را بيان كنم. بُعد اول سؤال اين بود كه چون آزادى نعمت خداست نبايد جلو آزادى ديگران را بگيريم. جواب اين بود كه اگر چيزى را نعمت خدا بدانيم بدين معنا نيست كه حد و اندازه ندارد. آزادى نعمتى است كه بايد حد آن رعايت شود و اگر معتقد باشيم آزادى هيچ حصرى ندارد، لازمهاش آن است كه بچهها را در خانه آزاد بگذاريم تا هر كارى دلشان خواست انجام دهند، اگر چه به قيمت جانشان تمام شود! حال اگر آزادى حدى دارد، حد آن همان است كه مصلحت اجازه مىدهد. آزادى نبايد به قدرى باشد كه براى فرد و جامعه مضر باشد. اين مثال كه درباره خانواده مطرح مىشود، در سطح وسيعى در جامعه نيز صدق مىكند. نقشى كه پدر در خانواده دارد، دولت در جامعه دارد. پس اگر دولت صالح و مشروعى براى مردم محدوديتهايى قايل شود، در جهت صلاحشان است و عيبى بر دولت نيست. همان طور كه اگر پدرى
بچهاش را آزاد بگذارد تا خودش را آتش بزند، پدر بدى است، دولتى هم كه مردم خود را آزاد بگذارد تا جامعه را به فساد بكشند، دولت بدى خواهد بود. البته پدر بايد سعى كند در محيط خانواده زمينهاى فراهم كند كه بچه با عقل خودش مصلحت خود را تشخيص دهد. دولت هم به عنوان پدر جامعه بايد سعى كند مردم با عقل خودشان بفهمند، اما آنجا كه كسانى بر خلاف مصالح جامعه قدم بردارند بايد جلو آنان را گرفت.
سؤال: اينكه دولت در جامعه نقش پدر را داشته باشد، بسيار بد است. اين خطر بزرگى است كه دولت، حتى اگر اعضايش از مؤمنان باشند، زمام امور و تصميمگيرى را در دست داشته باشد. اين امر خود موجب فساد بزرگى مىشود. انقلاب ايران به رهبرى آيتاللّه خمينى قدس سره به اين دليل صورت گرفت. آيا غير از اين بود كه دولت شاه بد بود؟ بنابراين در هر زمانى و در دست هر فردى، دولت مىتواند بد باشد.
پاسخ: ما در اينجا نظر ديگرى داريم، گذشته از نظام ولايت فقيه كه ماهيتى غير از ماهيت حكومتهاى استبدادى دارد، در نظام اسلامى، شورايى از علما در كنار دولت هستند كه كارهاى آن را كنترل مىكنند.
سؤال: بنابراين تلقى، اسلام به مثابه يك دين پدرسالار، نقش پدرى را ضرورت مىبخشد؛ ليكن بايد دانست كه فرزندان هم بزرگ مىشوند و جمعيت و گروه خود را تشكيل مىدهند. ما معتقديم جوامع نيز بالغ مىشوند و مانند فرزندان رشد مىكنند و هميشه نياز ندارند كه پدر از آنان مواظبت كند.
پاسخ: همان طور كه مىدانيد، هنگامى كه دو چيز را به يكديگر تشبيه مىكنند، وجه مشابهت مورد توجه است، نه آنكه آن دو را از هر جهت به يكديگر تشبيه كنند. اگر درباره شخص شجاعى گفتيم مثل شير است، معنايش اين نيست كه او
هم مىدَرَد و آدمها را مىخورد؛ اگر صورت زيبارويى را به گل تشبيه كرديم، معنايش اين نيست كه بعد از مدتى پژمرده مىشود و بر روى زمين مىريزد. در تشبيه هميشه جهت يا جهات خاصى مورد توجه است. تشبيه جامعه به خانواده، و دولت به پدر، از اين جهت بود كه در محيط خانواده معمولاً پدر حافظ عدالت و رعايت مرزهاى آزادى افراد است همان گونه كه در سطح اجتماع، دولت مجرى قوانين و ضامن آزاديهاى مشروع است. ولى اين دو از بسيارى جهات با هم تفاوت دارند. پدر يك مقام طبيعى و تغييرناپذير دارد، يعنى نسبت ميان پدر با فرزندش هيچ گاه دستخوش تحول نمىشود، ولى چنين ويژگيهايى در اين تشبيه مورد توجه ما نيست. ما فقط خواستيم روى اين جهت تشبيه تكيه كنيم كه مادامى كه دولتى مسئوليت مديريت جامعه را دارد، بايد حدودى را براى آزادى رعايت كند.
اما ولايت فقيه يك مقام حكومتى در سطح عالى، ولى تابع شرايط خاصى است، و تا زمانى كه شخص آن شرايط را دارد اين مقام را خواهد داشت. از جمله شرايط ولى فقيه آن است كه بايد عادل (باتقوا) باشد. در صورتى كه فرد مزبور حتى مرتكب يك گناه شود، از عدالت مىافتد، و چون از عدالت افتاد خود به خود از مقام ولايت عزل مىشود. از جهت اثباتى، عدهاى به نام خبرگانِ رهبرى هستند كه بر كار فقيه نظارت دارند و هر وقت احساس كنند شرايط در او جمع نيست، يا فاقد شرايط شده است عزل او را اعلام مىكنند. بنابراين رهبر هم تا زمانى كه مسئوليت مديريت جامعه را بر عهده دارد، از اين جهت به پدر مىماند، ولى اگر شرايط مديريت را از دست داد مثل ساير مردم است و شخص واجد شرايطى جاى او را مىگيرد. امتياز ولايت فقيه بر ساير سيستمهاى حكومتى آن است كه علمِ دين و عدالت را در حاكم شرط مىكند، در حالى كه در ساير سيستمها اين دو شرط وجود ندارند. در جهان رؤساى حكومتهايى را مىتوان سراغ گرفت كه گرچه بر حسب قانون خودشان مجرم هستند ولى همچنان در رأس حكومتاند؛ ولى چنين چيزى
در ولايت فقيه امكان ندارد. بنابراين ولايت فقيه چيزى از حكومتهاى ديگر كم ندارد بلكه دو امتياز اضافه دارد: يكى آنكه حاكم بايد دين را بهتر از ديگران بشناسد؛ و ديگر آنكه عدالتش بيش از ديگران باشد.
سؤال: شما گفتيد در ايران براى تمامى مذاهب آزادى وجود دارد. آيا اين آزادى براى گروههاى اجتماعى غير مذهبى مانند ماسونها نيز هست؟
پاسخ: ما براى آزادى مراتبى قايل هستيم. پيروان اديان الهى در ايران معابد مقدسى دارند كه به آنها احترام مىگذاريم و به كسى اجازه نمىدهيم كمترين توهينى به آنها كند. اگر كسى به حضرت مسيح يا حضرت موسى علیهما السلام توهين كند همان مجازات توهين به پيامبر اسلام برايش در نظر گرفته مىشود. اين مرتبه از آزادى را اسلام براى ساير اديان توحيدى كه خداپرست هستند قايل است. اما براى اديان غير توحيدى، بتپرستان و مشركان، به هيچ وجه چنين آزاديهايى قايل نيست و آنها در كشور اسلامى اجازه داشتن معبد ندارند. البته ما هيچ كس را به خاطر عقيدهاش مجازات نمىكنيم. در ايران هم بتپرستهايى هستند كه آداب و رسوم خود را در خلوت انجام مىدهند، اما در جامعه معبدى ندارند؛ مخصوصا اگر گروههايى عامل سياستهاى خارجى باشند و به بهانه مذهب بخواهند نظام را براندازند؛ مانند بهائيان كه عامل صهيونيسم هستند و ما آنان را خوب مىشناسيم.
3
سير تحول در متدولوژى فلسفه اسلامى
(دانشگاه شيلى، سانتياگو، سهشنبه 18/6/76)
پيش از سخنان استاد، پروفسور شعبان، رئيس مركز مطالعات عربى دانشگاه شيلى، مقدمهاى به اين شرح بيان كرد:
از طرف مركز مطالعات عربى در دانشكده فلسفه دانشگاه شيلى، به آيتاللّه محمدتقى مصباح، و آقاى ربانى، رايزن فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در بوينوس آيرس صميمانه خوشآمد مىگويم، و از اينكه فرصتى فراهم شد تا در اين فضاى دانشگاهى از سنت هزار ساله و ميراث بسيار غنى توسعه فكرى بهرهمند شويم خوشحاليم. ميهمان عالىقدر ما به سنتى از توسعه انديشه تعلق دارد كه سابقه آن به مكتب ابن عربى برمىگردد و سپس در عصر صفوى ادامه يافت و فيلسوفان بزرگى چون سهروردى و صدرالمتألهين از برجستهترين چهرههاى اين حركت فكرى به حساب مىآيند. سهروردى پايهگذار مكتبى به نام اشراق است كه مىتوان آن را به نورى كه از آفتاب شرق روشنى مىگيرد ترجمه كرد. اين مكتب در جستوجوى راستى است كه مصداق آن در فلسفه اسلامى نيل به حس عميقى از حقيقت است. گمان مىكنم بهتر است صحبت بيشتر درباره اين موضوعات را بر عهده ميهمان عالىقدر خود بگذاريم، كه مىتوانند اين مفاهيم را با عمق بيشترى براى ما توضيح دهند.
آيتاللّه محمدتقى مصباح يزدى يك شخصيت برجسته ايرانى است كه
كارهاى مطالعاتى و تحقيقى بسيارى در زمينه قرآن و فلسفه اسلامى و تفسير نظريههاى ملاصدرا انجام داده است. ايشان مؤسس تعدادى مؤسسات آموزشى و پژوهشى در زمينه مطالعات علوم انسانى است كه شمار زيادى از انديشمندان برجسته ايران معاصر از آنها فارغالتحصيل شدهاند. اين فرصتى مغتنم و افتخارى بزرگ براى دانشگاه ماست كه اين عالم بزرگ در جمع ما حاضر شدهاند. شايد نتيجه اين حضور، نزديكى ما به آن نورى باشد كه از شرق روشنى مىگيرد. اكنون رشته كلام را به آيتاللّه مصباح مىسپارم كه درباره اين موضوعات ما را مستفيض كنند.
پس از معرفى استاد از سوى پروفسور شعبان، آيتاللّه مصباح سخنانى به اين شرح ايراد كردند:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين وصلى اللّه على جميع الانبياء والمرسلين
خداى متعال را شكر مىكنم كه توفيق حضور در جمع اساتيد محترم اين دانشگاه را مرحمت فرمود و از مسئولان محترم اين جلسه و شما خواهران و برادران ارجمندى كه شركت كرديد صميمانه تشكر مىكنم.
تلاش انسان براى كشف حقيقت، امرى است كه با تاريخ بشرى همراه است. انسان به طور طبيعى، در آغاز از حس و ابزارهاى مادى خود براى شناخت هستى استفاده مىكرده و سپس با رشد عقلانى، قدرت تجزيه و تحليل يافتههاى حسى را به دست آورده است. در واقع فلسفه از همين جا شروع مىشود كه ما از معلومات حسى و تجربى خود مفاهيم كلى و انتزاعى به دست مىآوريم. بنابراين براى شناخت، دو مبدأ وجود داشته است: ابتدا حس و بعد عقل. از ميان فلاسفه نيز برخى بيشتر به حس گرايش داشتهاند و بعضى به عقل، و دو نحله مهم فلسفى
حسگرايان و عقلگرايان را در طول تاريخ تشكيل دادهاند. تاريخ فلسفه فراز و نشيبها و نوساناتى داشته و در مقطعهاى مختلف تاريخى، گاهى اين دسته و گاهى آن دسته پيروزيهاى بيشترى به دست آورده و شهرت بيشترى پيدا كردهاند. امروز در محافل فلسفى جهان، هم گرايش حسى و تجربى مطرح است و هم گرايش عقلى؛ ولى شايد در يك نگاه كلى بتوان گفت در قرن نوزدهم گرايش عقلانى بيشتر بود در حالى كه در قرن بيستم گرايش حسى و تجربى بيشتر شده است. جاى شك نيست كه پيشرفت علوم تجربى و دستاوردهاى صنعتى و تكنولوژيك آن توجه اكثر مردم را به مسائل حسى و تجربى بيشتر جلب كرد. به تدريج علوم جاى فلسفه را گرفتند، و وقت و امكانات اكثر دانشگاهها صَرف كارهاى علمى و تجربى شد. اما در عصر حاضر نيز در گوشه و كنار دنيا فيلسوفانى هستند كه همتشان فراتر از لذات مادى و معلومات حسى است. آنان هستند كه كشف حقيقت را بر زندگى پر زرق و برق مادى ترجيح مىدهند.
يك راه كلى براى معرفت عبارت است از عقل، كه از ابزار حس و تجربه نيز استفاده مىكند. اين همان روش فلسفه است كه در آن دو عنصر حس و تجربه از يك طرف، و عقل از طرف ديگر نقش مؤثرى دارند. كسانى كه با استدلالهاى عقلى به وجود عواملى فراتر از عالم ماده پى بردهاند، اشتياق پيدا كردهاند درباره آنها شناخت بيشتر و دقيقترى پيدا كنند. اين اشخاص مانند كسانى بودند كه براى مثال، از جدول «مندليف» به وجود عناصر ديگرى پى بردند و خواستند حقيقت آنها را بشناسند. كسانى هم از راه فلسفه دانسته بودند كه وراى عالم ماده و حس، حقايق ديگرى هست و براى دستيابى به معرفت بيشتر و عينىتر، به آنها مشتاق شدند. از اين روى، تلاش كردند از راه تفكر، تأمل در خود، رياضتها و سير و سلوكهاى عرفانى به اين مقصود دست يابند. اين گرايشها در اديان، ملتها و اقوام مختلف كمابيش وجود داشته و دارد، و شايد بتوان قديمىترين آنها را در بين
مردم مشرق زمين و پيروان اديان هندويسم و بوديسم مشاهده كرد، ولى در اديان ديگر نيز به تناسب شرايط مختلفشان چنين گرايشهايى وجود داشته است و در همه اديان عارفانى پيدا شدهاند؛ از جمله در ميان يهوديان، مسيحيان و مسلمانان عارفان بنامى را مىتوان برشمرد.
ويژگى مشترك همه عارفان اين است كه مىخواهند از راه رياضتهاى باطنى معرفت دقيقترى درباره خدا و ماوراى طبيعت پيدا كنند. امروز گروههاى ديگرى از جوانان كه از فرهنگ مادى خسته شدهاند اشتياق پيدا كردهاند به اين روشهاى روحى و معنوى روى آورند. البته نمىخواهم بگويم همه كسانى كه دنبال چنين راههايى مىروند راه درستى را مىپيمايند و به حقيقت نايل مىشوند، ولى براى يافتن حقيقت راهى نيز به نام راه باطنى وجود دارد. اگر كسى اين راه را درست بپيمايد و از خطرهايش مصون بماند نتايج بسيار ارزندهترى در مقايسه با دستاوردهاى استدلال عقلى و فلسفى به دست خواهد آورد. بنابراين در كنار عقل، راه ديگرى نيز براى كشف حقيقت هست به نام شهود باطنى و عرفان.
ما پيروان اديان الهى معتقديم غير از اين دو راه، كه كمابيش براى عموم مردم ميسر است، راه سومى نيز وجود دارد كه مخصوص پيامبران است. اين راه، «وحى» نام دارد. خداوند متعال، حقيقت را به بعضى از افراد برگزيده خود كه لياقت بيشترى دارند، وحى مىكند. اين راه هرچند مستقيما مخصوص انبياست، ديگران هم به صورت غير مستقيم مىتوانند از آن استفاده كنند؛ يعنى انبيا وحى الهى را به ديگران ابلاغ مىكنند. اگر وحى به شكل صحيح به ديگران برسد آنان نيز مىتوانند مفاد وحى را بفهمند و براى كشف حقيقت از آن استفاده كنند.
ما معتقديم كتابهاى آسمانى كه به انبيا وحى شده بودند، همگى از قبيل همين وحى و كاشف از حقيقتاند. اما طبيعى است كه در زمانهاى گذشته به دليل كمبود وسايل ارتباطى، كتابت و امثال اينها، كتابهاى آسمانى در معرض اختلاف نسخه و
تحريف قرار مىگرفتهاند. بعيد نيست كسانى هم به عمد در آنها تصرفاتى كرده باشند و چه بسا اختلافاتى كه بين نسخههاى يك كتاب هست به دليل چنين تصرفاتى باشد. ما مسلمانان معتقديم آخرين كتاب آسمانى، قرآن است و چون آخرين كتاب است و كمتر در معرض گذشت زمان قرار گرفته، و نيز به دليل آنكه در خود قرآن ضمانت شده كه خداى متعال آنرا از تحريف حفظ مىكند، اين كتاب آسمانى تحريف نشدهاى است كه امروز در اختيار بشر است.
با صرف نظر از اين بحثها كه جنبه مذهبى و دروندينى دارد، اصل وحى به منزله راهى براى كشف حقيقت، در ميان همه اديان آسمانى از جمله يهوديت، مسيحيت، و اسلام مشترك است. بنابراين مىتوانيم بگوييم براى كشف حقيقت سه راه كلى وجود دارد: عقل، وحى، و شهود باطنى. در ميان انسانها كسانى كه همت بلندى داشتهاند كوشيدهاند از هر سه راه بهره بگيرند، و نقص و كمبود برخى را به مدد ديگرى تكميل كنند.
در تاريخ فلسفه اسلامى مىتوان سه مرحله را از يكديگر متمايز كرد: در مرحله اول فقط عقل مورد توجه بوده و محور فلسفه، راه عقل بوده است. فارابى، ابن سينا و ابن رشد شخصيتهاى برجسته اين دورهاند؛ در مرحله دوم كسانى خواستند علاوه بر استفاده از راه عقل، از راه عرفان و شهود باطنى هم استفاده كنند و اين دو راه را به نوعى با هم تلفيق كنند. مشهورترين شخصيت اين دوره شهابالدين سهروردى است. سهروردى براى پژوهشگران مغرب زمين كاملاً شناخته شده نبود، تا اينكه پروفسور كوربن با استفاده از محضر مرحوم علامه طباطبايى تلاشهايى كرد و اين فيلسوف بزرگ و مكتبش را به غربيها شناساند. ما به سهم خودمان از زحمتهاى اين مرد بزرگ براى معرفى فلسفه اشراق به مردم مغرب زمين، تشكر مىكنيم.
اما تكامل فلسفه اسلامى با سهروردى پايان نگرفت. اوج تكامل آن در مرحله سوم است كه به دست فيلسوف بزرگ اسلامى ايران، صدرالمتألهين شيرازى
تحقق يافت. اين مرد كه در قرن يازدهم هجرى (قرن شانزدهم ميلادى و تقريبا معاصر با دكارت) در ايران زندگى مىكرد، مكتب جديدى در فلسفه پايهگذارى كرد. روش ويژه ملا صدرا اين بود كه مطالب را از سه راه اثبات مىكرد. البته قبل از او هم كارهاى پراكندهاى در اين زمينه انجام گرفته بود، ولى به منزله يك روش كامل و فراگير، براى اولين بار اين كار به دست ملا صدرا صورت گرفت، و او نام حكمت متعاليه را بر آن نهاد. متأسفانه به رغم وجود وسايل ارتباطى زياد در عصر ما، افكار ملا صدرا هنوز براى غربيها درست شناخته نشده است. البته بعضى از فيلسوفان آلمانى و فرانسوى كمابيش با افكار او آشنا بودهاند. همچنين در دهههاى اخير، فيلسوفى ژاپنى به نام توشيهيكو ايزوتسو هم كارهايى در اين زمينه انجام داده، و نيز بعضى كتابهاى ملا صدرا به زبان انگليسى و ژاپنى ترجمه شده است، ولى جا دارد كه در اين زمينه كار بيشترى انجام شود و كسانى كه مايل به تعمق و كنجكاوى بيشترند بايد به افكار ملا صدرا توجه بيشترى كنند. در ايران اسلامى، بعد از انقلاب، تلاشهايى صورت گرفته كه افكار ملا صدرا به صورت منقح و منظم درآمده، به زبانهاى زنده دنيا ترجمه شود.
يك سؤال بسيار مهم اين است كه آيا نتايج اين سه راه يكى است يا اين راهها به نتايج مختلفى مىرسند؛ يعنى آيا عقل همان چيزى را مىفهمد كه در لسان وحى آمده است و عارف در مقام شهود به آن مىرسد، يا اينها در رسيدن به نتيجه با هم تفاوت دارند؟ در اين زمينه اختلاف نظرهايى وجود دارد، ولى پاسخ ملا صدرا اين است كه اگر استدلال ما درست و خالى از مغالطه باشد، و اگر فهم ما از وحى صحيح و طبق اصول و روشهاى صحيح باشد، و نيز اگر سير و سلوك عرفانى ما از راه صحيح بوده، از وساوس شيطانى مصون بماند، نتايج حاصل از هر سه راه مشابه خواهد بود. بنابراين اگر در جايى يك مطلب از هر سه راه مورد بررسى قرار گرفته ولى به نتايج مختلفى انجاميده است دليل بر آن است كه در يكى از راهها اشتباهى
رخ داده است؛ مثلاً يا در استدلال دچار اشتباه و مغالطه شدهايم، يا در فهم متون مقدس خطا كردهايم، و يا خيالات شيطانى را به جاى شهودهاى قلبى تلقى كردهايم، و در مقابل، اگر در موضوعى هر سه راه به يك نتيجه برسند، اطمينان بيشترى درباره صحّت نتيجه پيدا مىكنيم.
سؤال: وقتى شما درباره حقيقت صحبت مىكنيد منظورتان چه نوع حقيقتى است، آيا حقيقت مطلق است؟
جواب: بله مطلق است. اگر حقيقت را به شناخت مطابق با واقعيت تعريف كنيم، شناخت ما درباره چنين حقيقتى مىتواند از نظر واضح يا مبهم بودن درجات مختلفى داشته باشد. محض نمونه، براى ديدن تابلويى كه بر ديوار نصب شده است كسانى كه چشمان ضعيفى دارند آن را در مقايسه با كسانى كه چشمان قوىترى دارند با وضوح كمترى مىبينند. البته اگر كسى بر اثر شدت تب يا در حال مستى صورتهايى خيالى ببيند كه در خارج وجود ندارند، نمىتوان آنها را حقيقت ناميد.
سؤال: شما درباره هندويسم صحبت كرديد. آيا كتاب آنها، «ودا»، را آسمانى مىدانيد؟
جواب: ما معتقديم همه اقوام جهان داراى پيامبر و كتاب بودهاند و اين مطلبى است كه قرآن بدان تصريح كرده است؛ ولى همانطور كه اشاره كردم طبيعى است در طول هزاران سال، با نبودن وسايل ارتباطى، و محدود بودن امكانات خط و كتابت، در نقل مطالب اشتباهات زيادى رخ داده باشد. از طرف ديگر، مفاهيم دينى هم ممكن است با آداب و رسوم محلى اقوام ممزوج و دچار تغييراتى شده باشند. در كتاب «ودا» ـ كه اسم برديد ـ اگر خوب دقت بفرماييد، مطالب توحيدى بسيار ارزشمندى وجود دارد كه با رفتارها و عقايد خاص هندويسم هيچ تناسبى ندارد. به اعتقاد ما، اين دين در طول زمان دچار تحريفاتى شده است، و به شكل
امروز نمىشود آن را يك دين آسمانى ناميد. در هر حال، ما به مطالبى كه در كتاب «ودا» آمده است و با آموزههاى كتابهاى آسمانى اصيل ديگر و قرآن وفق دارد احترام مىگذاريم.
سؤال: آيا درست است كه انسان حقيقت را در ايام خردسالى از طريق حس، و در دوران بلوغ از راه استدلال، و در دوران پختگى از طريق نور درونى و عرفان كشف مىكند؟
جواب: من مطالب شما را بىوجه نمىبينم، ولى مثال بنده ناظر به جنبه ديگرى بود. من خواستم تاريخ فلسفه انسانى را با تاريخ زندگى يك فرد مقايسه كنم. ابتدا معلومات يك كودك از عالم خارج فقط از طريق حواس تأمين مىشود تا به حدى مىرسد كه به قول روانشناسان، فرد قوه تجريد به دست مىآورد و كليات را درك مىكند. اين شبيه مرحلهاى است كه جامعه بشرى به حدى رسيده بود كه مطالب را از راه عقل درك مىكرد، و اين دوران شكوفايى فلسفه بود. اما مرحله عرفان، مرحله كاملاً ممتازى است كه همه كس همت رسيدن به آن را ندارد. همان گونه كه وحى نيز در طول تاريخ مخصوص عدهاى خاص (انبيا) بوده و ديگر ادامه نخواهد يافت.
سؤال: ارتباط قرآن با جامعه اسلامى و فلسفه چگونه است؟
جواب: پاسخ تفصيلى به اين سؤال مجال و فرصت وسيعترى مىطلبد؛ ولى اجمالاً بايد بگويم قرآن مطالب گوناگونى دارد: يك بخش، مسائل الهى از قبيل صفات خداوند متعال مانند يگانگى خدا و علم و قدرت بىنهايت او است؛ بخش ديگر، داستانهاى انبيا و مسائل اخلاقى كلى؛ و بخش سوم دستورهاى عملى است كه به منزله قانون اساسى جامعه اسلامى مىباشد. طبيعى است جزئيات همه قوانينى
كه مورد احتياج جامعه است در قرآن ذكر نشده است بلكه روشهاى كلى براى استنباط قوانين و تطبيق آن با قوانين كلى و اساسى وجود دارد. بعضى از قوانين تابع شرايط زمانى و مكانى است كه در چارچوب اصول در آنها تغييراتى رخ خواهد داد. بنابراين تغييرات ضابطهمندى كه در فقه اسلام ديده مىشود و تابع شرايط مكانى و زمانى است، غير از اشتباهاتى است كه ممكن است در اين زمينه رخ دهد.
سؤال: آيا فلسفه اسلامى مىتواند چيزى جداى از قرآن باشد؟
جواب: با توجه به توضيحى كه دادم روشن شد كه فلسفه يك راه براى اثبات حقيقت است و قرآن و كلام خدا راهى ديگر.
سؤال: ارتباط بين عرفان و فلسفه يونان چيست؟
جواب: آن گونه كه تاريخ فلسفه نشان مىدهد در يونان قديم هم كمابيش گرايشهايى عرفانى وجود داشته است. از جمله مىشود نمونههايى از توجه به راههاى شهودى را در آثار فيثاغورث سراغ داد كه بعدها به افلاطون و نوافلاطونيان منتهى شد.
سؤال: وقتى مىگويند خداوند، عشق است، آيا مىتوان اين را يك حقيقت دانست؟ در برخى نوشتهها تعبير مىشود كه حضرت مسيح علیه السلام استاد عشق بود. به اين دليل مىخواهم بدانم آيا مىتوان عشق را به منزله يك حقيقت تصور كرد؟
جواب: ما وقتى از حقيقت سخن مىگوييم معتقديم هر چيزى ممكن است حقيقتى داشته باشد، مثلاً وجود خدا يك حقيقت است، وجود عقل هم يك حقيقت است و وجود عشق هم به نوبه خود يك حقيقت است. اما سخن اين است كه براىشناخت خدا از كجا بايد آغاز كرد. اگر كسى كه هنوز نور معرفت در دلش نتابيده و
خدا را نشناخته است از ما بخواهد كه خدا را به او معرفى كنيم از كجا مىتوانيم شروع كنيم؟ آيا مىتوانيم بگوييم به خدا عشق بورز؟ آيا مىتوانيم بگوييم كتاب مقدس را بخوان تا او را باور كنى؟ كتاب خدا براى كسانى كه خدا را بشناسند مقدس است، ولى كسانى كه به خدا اعتقادى ندارند براى آنها كتاب مقدسى وجود ندارد. ما بايد اول از عقل شروع كنيم تا ثابت كنيم خدايى هست، بعد از طريق كتاب خدا راه نزديك شدن به او را بيابيم، و سپس با پيمودن آن راه به او نزديك شويم تا به مقام عرفان برسيم.
سؤال: بسيارى از مذاهب و مكاتب فكرى بر آناند كه خداوند متعال، ميان ما زندگى مىكند؛ گروهى ديگر معتقدند بهترين راه شناخت خدا كسب توانايى لازم براى غور در خويشتن است؛ و گروه ديگرى نيز مىگويند كه او را بايد از راه فلسفه شناخت. اسلام كدام يك از اين گزينهها را توصيه مىكند؟
جواب: همانگونه كه اشاره كردم، كه اگر به كسى كه هنوز خدا را قبول ندارد بگوييم از راه ايمان و عشق، خدا را بشناس قانعكننده نخواهد بود؛ اما همه از نور عقل بهرهمندند. بنابراين ما بايد ابتدا از آن نور استفاده كنيم هر چند ضعيف باشد.
سؤال: چه ارتباطى بين حقيقت و آزادى وجود دارد؟ مكاتب مختلف راههايى را براى رسيدن به حقيقت ارائه مىدهند كه انسان را مقيد مىكند؛ در حالى كه انسان بايد آزاد باشد و هر گونه دلش مىخواهد به حقيقت برسد، آيا اين طرز تفكر درست است؟
جواب: من سؤال شما را به خودتان برمىگردانم. شما كه معتقديد انسان بايد كاملاً آزاد باشد، آيا اجازه مىدهيد فرزندتان خودش را بكشد؟ آيا اجازه مىدهيد همسايه شما از حياط خانه خودش بمبى در خانه شما بيندازد؟
سؤال كننده: جامعه ما نظم و قانون دارد و به ما مىگويد چه كارى خوب و چه كارى بد است.
استاد مصباح: من از شما سؤال مىكنم، نه از جامعه شما. آيا شما اجازه مىدهيد كه همسايهتان خانه شما را منفجر كند؟ اگر شما اين امر را اجازه نمىدهيد، پس شما هم به آزادى مطلق معتقد نيستيد.
سؤال كننده: گاهى انسان به خودش ضرر مىزند و گاهى به ديگرى، بنابراين بستگى دارد كدام باشد.
استاد مصباح: در هر صورت چه به خودش ضرر بزند و چه به جامعه، شما حدى برايش قايل هستيد؛ پس آزادى به طور مطلق مطلوب نيست و بايد ديد حدّش چيست.
سؤال: راه دستيابى به حقيقت كدام است؟ آيا «كار» مىتواند به آن منتهى شود؟
جواب: «كار» مفهوم بسيار وسيعى است؛ اگر منظورتان هر كار اقتصادى اجتماعى باشد، طبيعى است كه نمىتواند چنين نتيجهاى را به دنبال داشته باشد. هر كارى اثر متناسب با خودش را خواهد داشت. اما اگر منظور شما كار خاصى باشد، البته كسانى كه قايل به سير و سلوك باطنى هستند، راههاى خاصى را پيشنهاد مىكنند. همانطور كه اديان مختلفى وجود دارند، روشهاى عرفانى مختلفى هم مطرحاند؛ اما طبعا ما روشى را پيشنهاد مىكنيم كه موافق اصول اسلامى باشد.
سؤال: خداوند در اسلام به چه معناست؟ آيا موجودى ماورايى است، يا عينى و قائم به ذات؟
جواب: در ميان صحبتهايم مثالى زدم كه هر كس چشم داشته باشد تابلوهاى
نصب شده بر ديوار را مىبيند ولى كسانى هستند كه چشمشان خيلى ضعيف است و تنها شبحى از آنها را مىبينند. اما كسانى كه تيزبين هستند تابلوها را با تمام دقايقشان مىبينند. مردم هم در معرفت به خداوند متفاوتاند. بعضى او را مثل آب پاك و روشن مىبينند كه هيچ ابهامى ندارد، و بعضى او را مهآلود و مانند شبحى در تاريكى مىبينند.
سؤال: آيا گمان مىكنيد ممكن است روزى يك دانشگاه اسلامى در اينجا تأسيس شود كه ما بيشتر با مفاهيم اسلامى آشنا شويم؟
جواب: ما از رحمت خدا مأيوس نيستيم، ولى تحقق چنين كارى همتهاى بلندى مىطلبد كه اميدوارم شما چنين همتهايى داشته باشيد. اين كار بزرگ مقدمهاى دارد و آن اين است كه افكار اسلامى به عنوان نظريات علمى، مطرح شود و مورد بحث و بررسى قرار گيرد.
سؤال: آيا دين برهمايى مورد قبول اسلام است؟
جواب: همانطور كه اشاره كردم، بر حسب آنچه قرآن به ما مىآموزد همه اقوام و ملتها پيامبرى داشتهاند، اما تجربه تاريخى نشان مىدهد كه تعاليم انبياى گذشته درست به دست آيندگان نرسيده است. پس بايد صحت و بطلان هر دينى را با معيارهايى از قبيل استدلال عقلى، شهود باطنى، و آموزههاى قرآنى تشخيص دهيم.
4
عرفان از ديدگاه اسلام: از آشنايى تا مهرورزى
(دانشگاه فدريكو سانتا ماريا، چهارشنبه 19/6/76)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين والصلاة والسلام على سيدنا محمد وآله الطاهرين
خداوند را شكر مىكنم كه توفيق داد تا در جمع اساتيد و دانشجويان محترم اين دانشگاه حضور پيدا كنم، و از همه مسئولان دانشگاه، به خصوص بزرگوارانى كه حضور دارند و اين جلسه را برگزار كردهاند، و همچنين از شما عزيزانى كه ساعتى از وقت خود را در اختيار اين جلسه گذاشتيد صميمانه تشكر مىكنم.
موضوع بحث ما «عرفان از ديدگاه اسلام» است. من مىخواهم ابتدا مقدمه كوتاهى درباره ارتباط عرفان با موضوعاتى كه در دانشگاهها مطرح مىشود، بيان كنم. پيشرفت سيستم تعليم و تربيت در جهان محسّنات فراوانى داشته است؛ از جمله اينكه باعث شده كوچكترين موضوعات، مورد بحث و تحقيق خاص قرار بگيرند. براى مثال، زمانى پزشكى رشتهاى بود كه شامل همه مباحث مربوط به سلامتى جسم انسان مىشد؛ اما امروزه رشتههاى مربوط به طب، به دهها و گاه صدها گرايش مىرسد. شئون مربوط به انسان بخشهاى متعددى دارند كه دانشگاههايى را به خود اختصاص دادهاند، اما آنچه به جوهر روح انسان و تكامل او مربوط است كمتر مورد توجه دانشگاههاى امروز قرار مىگيرد.
مَثَل مردم زمان ما مثل كسى است كه هواپيمايى را در حال پرواز مىبيند و
همه مكانيسمهاى آن را مورد توجه قرار مىدهد، اما از خلبان كه در تصميمگيرى، جهتيابى، اوج گرفتن و بر زمين نشستن آن نقش اساسى دارد غافل است. در وجود انسان ارگانهاى مختلفى هست كه مورد تحقيق علوم تجربى قرار مىگيرند. در زندگى اجتماعىِ او هم ابعادى وجود دارند كه در علوم اجتماعى تحقيق و بررسى مىشوند. اما در بسيارى از دانشگاههاى جهان جايى براى بحث از خلبان اين مجموعه وجود ندارد. عرفان، در واقع به خلبان اصلى اين دستگاه عظيم مربوط مىشود. عرفان، متكفل توضيح اين مسئله است كه ادارهكننده اين دستگاه انسانى چه هدفى دارد و از چه راهى به مقصود مىرسد. در يك كلمه، هدفى كه عرفان براى زندگى انسان مىشناسد ارتباط نزديك با خداى جهانآفرين است.
گرايش به عرفان از قديمىترين ايام زندگى بشر وجود داشته و در همه اقوام و ملل نمونههاى مختلفى از آن به چشم مىخورَد؛ اما شايد نخستين مردمى كه به عرفان توجه كردهاند، مردم مشرق زمين بودهاند كه امروز هم بيشترين سهم را در اين زمينه دارند. همان طور كه مىدانيد، مشرق زمين محل پيدايش اديان معروف بوده، و يهوديت، مسيحيت، و اسلام همه در مناطقى از خاور ميانه ظهور كردهاند. ولى گاه انسانهايى در ساير مناطق كره زمين، از جمله غرب، پيام برخى اديان را پذيرفته و در عمل به آموزههاى آنها از ساكنان سرزمين اصلىشان پيشى گرفتهاند. اين نكتهاى است كه بايد به فال نيك گرفت؛ چون پيام اسلام به منطقه و مردم خاصى اختصاص ندارد. اسلام رحمتى الهى براى همه جهانيان در همه زمانها و همه نسلهاست.
در عرفان اسلامى مسائل مهمى وجود دارد و تا حدى كه فرصت اجازه دهد به آنها اشاره مىكنم:
سؤال اول اين است كه آيا ارتباط انسان با خدا ممكن است يا خير؟ پاسخ اين پرسش در همه گرايشهاى عرفانى الهى مثبت است؛ سؤال دوم ـ كه مهمتر است
اين است كه حقيقت اين ارتباط چيست و نهايتش كجاست؟ كسانى كه گرايش و درك مادى دارند تصور مىكنند خداوند در مكانى مانند آسمان است و انسان بر اثر سير تكاملى خويش مىتواند ساكن محلّى شود كه به مكان خدا نزديك است. بعضى سادهانديشان گمان مىكنند انسان وقتى ترقى مىكند در فضايى رو به بالا صعود مىكند و به جايى مىرسد كه به خدا نزديك مىشود. برخى ديگر روح انسان را همچون بخار تصور مىكنند كه بعد از مرگ به طرف آسمانها بالا مىرود، يا در مقابل، تصور مىكنند خدا از آسمانها پايين مىآيد، در بدن انسان حلول كرده، با روح او متحد مىشود!
اينگونه تصورات، توهماتى سادهانديشانه، ابتدايى و ناشى از تفكرات مادى است. در فلسفه اسلامى و تعاليم دينى اسلام، و در قرآن مجيد تأكيد شده است كه خداوند متعال از هر گونه صفات مخلوقات و مخصوصا ماديات منزه است. بنابراين نزديك شدن به خداوند و ارتباط يافتن با او از قبيل ارتباطهاى جسمانى نيست. ارتباط با خدا تنها از راه روح و دل حاصل مىشود كه نحوه وجودش مانند علم، ادراك و عشق است.
مسئله بعد اين است كه حال كه فهميديم ارتباط با خدا ارتباط روحى و قلبى است بايد بدانيم اين ارتباط به چه صورت انجام مىگيرد. همان طور كه گفتيم، حقيقت روح جوهرى است از سنخ علم و شعور، اراده، محبت و عشق. ارتباط روح با خدا هم در همين مقولات است. بنابراين هر قدر روح در جهت علم و شعورو معرفت بالا رود مىتواند از اين راه به خداوند نزديكتر شود. بحث در اين قسمت دو محور دارد: يك طرف انسان و طرف ديگر خداوند است. تكامل انسان و تقويت رابطهاش با خدا از يك طرف با خودش و معرفت خودش سر و كار دارد، و از طرف ديگر با معرفت خدا ارتباط پيدا مىكند. از اين جهت در آموزههاى اسلامى ارتباط عجيبى بين شناخت خود و شناخت خدا ملحوظ شده
است.(1) وقتى چنين ارتباطى ميان انسان و خدا باشد، هر چه معرفت به خود و خدا بيشتر شود اين ارتباط قوىتر مىشود.
شناختن، خود از دو طريق انجام مىگيرد: يكى از راه مفاهيم ذهنى و ديگرى از راه واقعيت عينى. ممكن است در روانشناسى مبحثى درباره عشق بخوانيد كه چه حالتى است، توسط چه عواملى پيدا مىشود، چگونه رشد مىكند، و چگونه از بين مىرود. اما اگر كسى عشق را در وجود خودش احساس نكرده باشد با اين اطلاعات هرگز حقيقت آن را درك نمىكند. كسى كه در روانشناسى مبحثى درباره عشق خوانده است هرچند درباره آن، علم و شناخت دارد ولى شناخت او مبهم است، اما آنكه حرارت عشق را در قلب خود احساس مىكند خوب مىفهمد حقيقت عشق چيست. اين مثالى است براى دو نوع شناخت انسان: يكى مفهومى و ديگرى شهودى.
در زمينه شناخت خداوند متعال عينا همين دو نوع شناخت مطرح مىشود. يك راه، شناخت مفهومى است كه از راه استدلال عقلى حاصل مىشود و اين كار فلسفه است. اما يك نوعى شناخت ديگر وجود دارد كه مخصوص دوستان و اولياى خداست و آن اين است كه خداوند را با دل خود مىيابند. عارف درصدد به دست آوردن چنين معرفتى به خداست.
اين بحثى بود درباره يك بُعد از وجود انسان كه عبارت بود از علم و شناخت. اما روى ديگر سكه و بُعد ديگر وجود انسان را خود محبت و عشق تشكيل مىدهد. آثار اين بُعد در زندگى انسان مشهود است كه در عواطف خانوادگى و اجتماعى ظهور پيدا مىكند، اما اوج تكامل اين بُعد انسانى در عشق به خداست. محبت به دلايل مختلفى براى انسان حاصل مىشود، و اين دلايل به نحو كاملتر در خدا
1. قال النبي صلی الله علیه و آله: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ؛ «كسى كه خود را بشناسد خداى خود را خواهد شناخت». محمّدباقر المجلسى، بحار الانوار، ج 2، ص 32، باب 9، روايت 15.
وجود دارد. اگر كسى را به خاطر خدمتى كه به ما كرده يا به اين دليل كه مشكلات زندگى ما را حل كرده است، دوست بداريم، مىدانيم كه همه نعمتها از خداست و اوست كه همه مشكلات را حل مىكند. مريضى را تصور كنيد كه بر اثر شدت مرض مشرف به مرگ بوده، هيچ راه شناخته شدهاى براى علاج او وجود نداشته باشد. حال اگر شخص نيكوكارى پيدا شود كه هم پزشك باشد و هم داروساز، و او را معالجه كند، اين بيمار چقدر به او محبت پيدا خواهد كرد؟ بدون شك چنين شخصى تا پايان عمر، خود را مديون او مىداند و همواره به ياد او خواهد بود. حال چنين خدمتى را با نعمتهاى خداوند مقايسه كنيد كه همه وجود ما از اوست؛ چشم و گوش و قلب و تمام اعضا و جوارح ما از اوست؛ همه اينها را به سلامت به ما داده است و اگر مريض شويم هم اوست كه ما را شفا مىدهد؛ پس چقدر بايد به او محبت داشته باشيم؟
عامل ديگر براى محبت اين است كه انسان در شخصى كمال برجستهاى را تشخيص مىدهد كه توجه او را جلب و نسبت به او محبت پيدا مىكند. اين كمال ممكن است نبوغى در علم باشد يا مهارتى در ورزش يا در يك هنر مانند نقاشى و مجسمهسازى. در هر صورت، اگر كمال فوقالعادهاى در كسى ببينيم، به طور ناخودآگاه و ناخواسته به او علاقهمند مىشويم. نمونه اين محبتها در علاقه جوانان امروزى نسبت به هنرمندان برجسته و يا قهرمانان ورزشى به چشم مىخورد. اما اين كمالات هر قدر برجسته باشد حد معيّنى دارد و كمال بىنهايت مخصوص خداست. پس اگر ما در رابطه با صاحبان چنين كمالاتى محبت داشته باشيم، بايد به خداوند بىنهايت عشق بورزيم.
عامل ديگر براى پيدايش محبت، جمال و زيبايى است. هرچند هنوز هم فيلسوفان زيباشناسى نتوانستهاند حقيقت زيبايى را تعريف كنند اما به هر حال، جمال صفتى است مخصوص مخلوقات خداوند كه در حقيقت آن هم مخلوق
خداست. اگر مجموع زيباييهاى انسانهاى صاحب جمال را درك و جمع كنيم باز در برابر جمال خداوندى، جمال محدودى خواهد بود. اگر جمال يك انسان آن قدر ارزش داشته باشد كه انسان ساليانى دراز دل خود را به او بسپارد و براى رسيدن به او تلاش كند، پس براى وصال خداوند كه همه جمالها را يكجا و به كاملترين وجه دارد چه اندازه بايد تلاش كرد؟
در اينجا بايد به دو نكته ديگر هم توجه كنيم: يكى اينكه جمال همه موجودات اين جهان زودگذر است و پايدار و ماندنى نيست، و از طرف ديگر ارتباط ما با انسان صاحب جمال، در شرايط محدود و موقتى حاصل مىشود. به عبارت ديگر، اگر كسى را به خاطر زيبايىاش دوست بداريم نه زيبايى او هميشگى خواهد بود و نه ارتباط با او هميشگى است. پس به اين دليل هم بايد خداوند را بيش از همه دوست بداريم كه هم جمالش ابدى است و هم ارتباط با او هميشه امكانپذير است.
مسئله مهم ديگر اين است كه ما چگونه و از چه راهى مىتوانيم با خدا ارتباط برقرار كنيم و به او نزديك شويم؟ مىتوانيم بيان سادهاى را مطرح كنيم و آن اينكه اگر رابطه محبت بين دو نفر برقرار شود با تجربه مىتوانند درك كنند كه چه بايد بكنند تا توجه محبوب به آنان جلب شود و اين رابطه، طرفينى و بادوام باشد. در يك جمله، ما بايد رضايت محبوب خود را به دست آوريم تا بتوانيم رابطه قوىترى با او داشته باشيم. اگر بخواهيم رابطه محبت ما با خداوند قوى باشد هميشه بايد رضايت او را كسب كنيم. نكته مهم اين است كه رضايت انسانها زمانى حاصل مىشود كه خودشان نفعى ببرند ولى رضايت خدا براى نفع ماست، نه براىنفع خودش. مسلما اگر ما از دستورهاى خداوند پيروى كنيم او از ما بيشتر خرسند خواهد شد. اما دستورهايى كه خدا به ما مىدهد به دليل احتياج او به آنها نيست و از آنها براى خداوند نفعى حاصل نمىشود. اين دستورها براى مصلحتِ خود ماست و او احتياجى به عبادت و اطاعت ما ندارد. اگر انسانى كه داراى محبت
است حاضر باشد تمام هستىاش را براى محبوبش بدهد تا او راضى شود، چگونه خواهد بود در برابر كسى كه چيزى از او نمىخواهد جز تكامل خود او؟
انسان حاضر است عمرى را زحمت بكشد و تلاش كند و حاصل تلاش خود را در راه محبوبش صرف كند تا اينكه از او خرسند شود؛ اما درباره محبوبى كه در برابر تكامل ما چيزى از ما نمىخواهد چقدر بايد عشق داشته باشيم؟! من فكر مىكنم اگر ما در اين باره دقيق شويم و درست فكر كنيم طاقت درك اين حالت را نداشته باشيم!
نمونه ديگرى از عشق پاك، عشق مادر به فرزند است. اما اين عشق و معرفت، كه در دلهاى مادران است و زمينهاى براى ادبيات شيوا و اشعار نغز فراهم كرده يك نعمت و موهبت الهى است كه خداوند به انسانها داده است. اگر محبتهاى همه مادران عالم را جمع كنيم پرتويى از خورشيد محبت الهى خواهد بود و به همين دليل مجموع محبتهاى مادران اگرچه مجموعه عظيم و غير قابل تصورى است به هر حال بىنهايت نيست، در حالى كه محبت خداوند بىنهايت است.
ما در متون اسلامى بيانات بسيار شيوا و دلانگيزى درباره رابطه محبت انسان و خدا داريم كه جاى تأمل و بهرهگيرى فراوان دارد. در يكى از دعاهاى معروفى كه در ميان شيعيان شهرت دارد و معمولاً هفتهاى يك مرتبه مىخوانند اين جمله است: فَهَبْني صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ.(1) در دعاهاى ديگرى مفاهيم بسيار زيبايى وجود دارد كه از رابطه عاشقانه بين بندگان شايسته خدا و معبود حكايت مىكند. در دعاى ديگرى داريم كه «خدايا اگر تو مرا به سبب كارهاى بدم به جهنم ببرى و هزاران سال مرا با بدترين عذابها بسوزانى هرگز محبت تو از دل من خارج نخواهد شد».(2) تصور كنيد كسى كه به ديگرى محبت دارد، اگر محبوبش به واسطه يك خطا و يا لغزش او را عذاب و شكنجه كند، چقدر مىتواند مقاومت
1. دعاى كميل.
2. صحيفه سجاديه.
ورزد و به محبت خود ادامه دهد؟! كم نيستند كسانى كه محبت دارند و به واسطه يك برخورد نامناسب از محبوبشان به طور كلى دست برمىدارند. با وفاترين عاشقها در مقابل سختيهاى محدودى مىتوانند مقاومت كنند. اما امام چهارم شيعيان در اين دعا مىگويد: «اگر تو هزاران سال هم مرا با بدترين عذابها بسوزانى هرگز محبت تو از دل من خارج نخواهد شد». اين دعا و تعبير دليلى دارد و آن اين است كه هيچ كس عوامل دوست داشتن را مثل تو ندارد، تا اگر من دل از تو بردارم به سوى او بروم. اگر من از محبت تو دست برمىداشتم چه كسى بود كه ويژگيهاى تو را داشته باشد كه بتوانم به او دل ببندم؟
سؤال: شما در ابتداى سخنرانى فرموديد كه خداوند بخشنده و مهربان است. بخشندگى به اين معناست كه به شخصى هديهاى بدهند كه شايسته و سزاوار آن نيست. اين در حالى است كه فرموديد اگر بشر خودش را نشناسد و به دليل عدم برخوردارى از دل پاك، از زيبايى درونى برخوردار نباشد و به ديگرى عشق نورزد، نمىتواند به خدا نزديك شود. من فكر مىكنم خدايى كه در انجيل است، از ما دعوت مىكند كه يك رابطه شخصى و مستقل از شرايط فرهنگى و شرايط زندگى فردى خودمان با او داشته باشيم. عشق او آنچنان بزرگ است كه ما را مجبور نمىكند چنين رابطهاى با او داشته باشيم و آن را به اجبار قبول كنيم. اينكه او را قبول داشته باشيم به تصميم ما بستگى دارد. به خصوص شما در رابطه با زيبايى خداوند، عشق به او، و اينكه معرفت درونى شرط اساسى براى شناخت خداست سخن گفتيد، حال چه پيش مىآيد اگر شرط مذكور وجود نداشته باشد؟
جواب: عشق همانند اراده، ويژگيهايى ذاتى دارد ولى متعلق آن در انسان فرق مىكند. هر كسى در زندگى حداقل يك چيز را دوست مىدارد. اگر انسان چيزى را منشأ محبت مىداند، بايد ديد آيا آن عامل به نحو احسن در خدا هست يا نه؟ در
مثالى كه عرض كردم، اگر مريضى در حال مرگ باشد و كسى او را درمان كند، آيا انسانى را مىشناسيد كه اين محبت را فراموش كند؟ اگر فرضا چنين انسانى پيدا شود، در انسانيت او بايد شك كرد. من دوست دارم در اينجا به حديثى اشاره كنم كه مىفرمايد: خداى متعال در يكى از مناجاتهاى حضرت موسى علیه السلام در كوه طور به او فرمود: كارى كن كه بندگانم مرا دوست بدارند. حضرت موسى علیه السلام گفت: چه كنم كه بندگانت تو را دوست بدارند؟ و خداوند جواب داد: نعمتهاى مرا به ياد آنها بياور، آنان مرا دوست خواهند داشت.(1) اميدوارم ما از اين وحى الهى به حضرت موسى علیه السلام استفاده كنيم.
سؤال: تفسيرهاى پرشمارى درباره قرآن وجود دارد. چگونه مىتوان صحت آنها را تشخيص داد؟
جواب: اين سؤال مهمى است كه امروزه به خصوص در رابطه با متون دينى در جهان مطرح است. امروزه صدها كتاب درباره تفسير متون دينى نوشته شده و اين موضوع، يكى از مباحث مطرح در محافل علمى است كه پرداختن به آن در اين مجال محدود ميسّر نيست. من سعى مىكنم با ذكر يك مثال، پاسخ روشنى به اين سؤال بدهم. اگر شما يك نطق سياسى را از سياستمدارى بزرگ بشنويد ممكن است نكات مهم و برجستهاى از آن استفاده كنيد، اما اگر همين نطق در دست مفسران سياسى قرار گيرد خواهيد ديد كه آنان از هر فراز آن دهها مطلب استخراج مىكنند. آنها از انتخاب هر كلمه، مقدم داشتن كلمهاى بر كلمه ديگر، تقارن بين جملهها و صدها نكتهاى كه در سخن گفتن وجود دارد مطالب متعددى را استفاده مىكنند. وقتى مفسران سياسى اين تفاسير را منتشر مىكنند، مردم
1. أوحى اللّه تعالى الى موسى: حببني الى خلقي وحبب خلقي اليّ، قال يا رب كيف أفعل؟ قال ذكّرهم آلائي ونعمائي ليحبّوني... محمّدباقر المجلسى، بحار الانوار، ج 2، ص 4، باب 8، روايت 6.
عادى تعجب مىكنند كه اين مطالب را از كجا به دست آوردهاند. در يك كلمه بايد گفت كلمات و عبارات، چنان ظرفيتى دارند كه صدها برابر خود بار معنايى را حمل مىكنند، و اين متخصصان هستند كه بر اثر ممارست و تجارب زياد و انس با آن مفاهيم مىتوانند اين بارهاى معنايى را از آنها به دست آورند. گاهى هم ميان مفسران در تفسير جملهاى از يك گوينده اختلاف پيش مىآيد كه منظور گوينده از گفتن آن جمله خاص چه بود؟ اين هم از ويژگيهاى كلام است كه هر قدر انسان در آن دقت كند باز جاى ابهامهايى باقى مىماند و حتى بين متخصصان هم در تفسير و توضيح آن اختلاف پيش مىآيد.
در تفسير قرآن كريم اين مطلب به صورت عميقترى وجود دارد؛ زيرا قرآن كلام خداست و اسرار بىشمارى در آن نهفته است. هر قدر افراد بيشتر با مفاهيم قرآن آشنا باشند، بيشتر با آن انس بگيرند، و دقت زيادترى به خرج دهند، مىتوانند معناى بهترى از آن استنباط كنند. البته ادعاى شخصى و بىدليل قابل قبول نيست، اما اگر اين استنباطها بر اساس اصول عقلايى انجام گيرد، كار غلطى نيست. اجمالاً چنين تفاسيرى اگر با هم تنافى نداشته باشند تا حدودى قابل قبول هستند.
سؤال: بحث شما سراسر درباره مسئله خداست و اين در صورتى است كه خدايى وجود داشته باشد. حال اگر كسى خدا را قبول نداشته باشد اين مباحث براى او چه سودى خواهد داشت؟
جواب: وقتى يك دانشمند فيزيك در رابطه با ماده صحبت مىكند فرض او اين است كه مخاطبانش وجود ماده را از قبل پذيرفتهاند؛ ليكن اگر مخاطبان، اصل وجود ماده را نپذيرفته باشند برايشان سؤال پيش مىآيد كه اصلاً علم فيزيك چه فايدهاى دارد. هر گفتوگويى يك اصل موضوع دارد كه فرض، آن است كه قبلاً
پذيرفته شده است. در اينجا نيز اصل موضوع آن است كه خدا هست. اگر كسى در وجود او شك داشته باشد بايد ابتدا اين موضوع را از راه فلسفه و الهيات براى او ثابت كرد.
سؤال: شما فرموديد كسى كه به احكام خدا عمل مىكند، كار او براى خدا هيچ سودى ندارد و تنها خود انسان از آن منتفع مىشود. بنابراين چگونه مىشود قبول كرد كه در اديان مختلف دعوتها و احكام مختلفى براى بشر طرح شده باشد؟ اينها چگونه مىتوانند به بشر سود برسانند در حالى كه ما مىدانيم چيزهايى كه خدا براى نفع بشر قرار داده براى همگان است و بدين ترتيب نبايستى تفاوت داشته باشند؟
جواب: سؤال شما به فلسفه اخلاق و ارزشها باز مىگردد؛ يعنى به بحث درباره اينكه آيا خوبيها و بديها همگانى و مطلقاند يا محدود و نسبى. بعضى بر اين عقيدهاند كه همه ارزشها در همه جا و در همه شرايط يكساناند و هيچ تغييرى در آنها صورت نمىگيرد. متقابلاً كسانى تصور مىكنند هيچ ارزش مطلق و ثابتى وجود ندارد و همه چيز نسبى است. نظريه مورد قبول ما در فلسفه اخلاق اين است كه اصول ارزشها ثابتاند، اما موارد و مصاديق آنها متغيرند. اصول ثابت ارزشى منشأ احكام ثابت الهى در همه اديان و در همه زمانهاست، اما شرايط متغير باعث مىشود قوانين و احكام، متناسب با زمان و مكان تعيين شوند. تعيين شرايط متغير كار آسانى نيست، اما احكام ثابت تقريبا در همه اديان الهى مشتركاند.
سؤال: در سازمان ملل برنامههايى است كه بىدينى را تبليغ مىكند. به اين ترتيب فكر نمىكنيد كه يك جنگ مقدس شروع خواهد شد؟
جواب: هميشه در ميان انسانها اختلاف نظرهايى وجود داشته و بعد از اين هم وجود خواهد داشت. اين اختلاف نظرها گاهى به اين علت است كه تشخيص و
شناخت افراد نسبت به مسائل تفاوت دارد. اما بسيارى از اظهار نظرها ريشه در منافع فردى و گروهى كسانى دارد كه آن را ابراز مىكنند، و در حقيقت خودشان نيز آنها را باور ندارند. ما امروز در دنيا شاهديم كه برخى از قدرتهاى بزرگ چيزهايى را ادعا مىكنند كه چه بسا خود نيز به آنها عمل نمىكنند. آنها گاهى در كشور خودشان اعضاى برخى گروهها را يكجا مىسوزانند بدون اينكه سر و صدايى ايجاد كنند، اما اگر حادثهاى در گوشهاى از دنيا اتفاق افتد كه مخالف منافعشان باشد آن را مطرح و به عنوان يك اقدام مخالف حقوق بشر محكوم مىكنند. ما فكر مىكنيم اگر انسانها سوء نيتى نداشته باشند، در مواردى كه اختلاف سليقه وجود دارد مىتوانند رفتار مسالمتآميزى داشته باشند و درگير جنگ نشوند. ما نمونههايى را سراغ داريم كه افرادى با اختلاف مذاهب و اختلاف نظرهاى بسيار در كنار هم زندگى دوستانه، صميمانه و حتى برادرانهاى دارند، اما گروههاى ديگرى را هم سراغ داريم كه به دليل گرايشهاى نژاد پرستانه يا سلطهجويانه، همه مقررات بينالمللى را زير پا مىگذارند و حاضر نيستند به هيچ تعهدى پايبند باشند. طبيعى است كه زندگى با چنين افرادى كار آسانى نيست و خواه ناخواه به درگيرى منتهى خواهد شد. بنابراين طالبانِ صلح و زندگى مسالمتآميز بايد آنها را نصيحت كنند و وادارشان سازند كه دست از اين گرايشهاى متعصبانه بردارند.
سؤال: آيا خداى عدالت نيز وجود دارد كه بدى را كيفر و نيكى را پاداش دهد؟
جواب: وقتى گفتيم خدا داراى همه خوبيهاست، يكى از خوبيهاى وى نيز عدالت اوست. بنابراين مجازات كردن افراد ستمگر و متجاوز نيز زيبا و خوب است و همان خداى زيبايى است كه اين صفت را نيز دارد. آيا شما يك فرد عادل را دوست نمىداريد؟!
سؤال: در صورتى كه هويتى كمال مطلق را در خود دارد چگونه مفهوم نياز و احتياج را درك خواهد كرد؟
جواب: شما به نكته بسيار لطيفى اشاره كرديد. براى اشاره به پاسخ مىتوان گفت: شناخت حقايق از دو راه ممكن است: يكى اينكه نمونهاى از آن در خود شخص باشد؛ ديگر اينكه از ضدى به ضد ديگر پى ببريم. كسى كه خود زيبايى را دارد، از ضدش كه زشتى باشد نفرت دارد. كسى كه خود عادل است و عدالت را دوست دارد از ظلم و بىعدالتى نفرت دارد. براى اينكه زشتى ظلم را بفهميم لازم نيست خودمان ظالم باشيم بلكه اگر عادل نيز باشيم مىفهميم بىعدالتى زشت است.
سؤال: خداوند قادر مطلق است و هيچ محدوديتى براى او نيست و يكى از نامهاى او «حق» است. انسان آفريده اوست و محدوديتهايى دارد. با اين وصف او مىتواند خدا را بشناسد، و اين انديشهاى بود كه شما در قالب عرفان توضيح داديد. بسيارى از دانشمندان، فيلسوفان، عارفان و شاعران به اين دريافت رسيدهاند كه مىتوانند خود را به خدا متصل كنند. براى مثال برخى از عارفان «انا الحق» مىگويند و برخى از سرخپوستان اينجا هم مىگويند: «من او هستم و او من است». آيا اين مفاهيم از ديدگاه اسلام صحيح است؟
جواب: شما به مسئله معروفى در عرفان اشاره كرديد كه وحدت وجود ناميده مىشود. همان طور كه اشاره كرديد در برخى كلمات عارفان، صوفيان و شاعران اين تعبيرات به چشم مىخورد. اين تعبيرات به هيچ قوم يا پيروان دين خاصى اختصاص ندارد. بوداييان و هندوان هم چنين تعبيراتى دارند. حتى در فلسفه يونانى و فلسفه رواقى چنين تعبيراتى وجود دارد. ميان فيلسوفان عصر جديد نيز اسپينوزا تعبير مشابهى دارد. درباره كسانى كه در زمانهاى بسيار دور مىزيستهاند
يا ما با فرهنگ آنان آشنا نيستيم نمىتوانيم قضاوت كنيم كه چه معنايى از آن الفاظ درك مىكردهاند، اما به طور كلى مىتوانيم بگوييم اگر كسى مقصودش از آن تعبيرات اين باشد كه او واقعا خداست يا خدا در او حلول كرده، تعبير غلطى است و مورد قبول اسلام نيست. اما اگر معنايى شبيه به اين را اراده كند كه وجودش مانند نور ضعيفى در مقابل خورشيد است كه در برابر آن قابل رؤيت نيست و چيزى به حساب نمىآيد، ما اين تعبيرات را اظهاراتى شاعرانه و اديبانه تلقى مىكنيم و مىتوانيم معناى صحيحى برايشان در نظر بگيريم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org