- جلسه اول؛ نقش هدف در ارزش فعل اختیاری
- جلسه دوم؛ فرایند شکلگیری و استمرار نیت اخلاقی
- جلسه سوم؛ ارتباط و مراتب حُسن و لذت
- جلسه چهارم؛ معیار حُسن و ارزش در اسلام
- جلسه پنجم؛ تعریف اخلاق اسلامی
- جلسه ششم؛ کاربردهای عقل و نفس، قلب و صدر
- جلسه هفتم؛ معنا و مراتب قرب به خدا
- جلسه هشتم؛ قلمرو ارزشهای اخلاقی
- جلسه نهم؛ ضامن اجرا در ارزشهای اخلاقی
- جلسه دهم؛ روش خداوند در تربیت اخلاقی
- جلسه یازدهم؛ رابطه دین واخلاق (1)
- جلسه دوازدهم؛رابطه دین و اخلاق(2)/ قلمرو دین تمام زندگی انسان است
- جلسه سیزدهم؛ اصول اعتقادات، پایههای ارزش اخلاقی
- جلسه چهاردهم؛ رابطه علم و ایمان
- جلسه پانزدهم؛ اسلام و ایمان
- جلسه شانزدهم؛ اسلام و ایمان(2)
- جلسه هفدهم؛ متعلق ایمان
- جلسه هجدهم؛ تقابل ایمان و کفر
- جلسه نوزدهم؛ عوامل شدت و ازدیاد ایمان
- جلسه بیستم؛ لوازم ایمان از منظر روایات
- جلسه بیستویکم؛ مؤلفهها و نشانههای کمال ایمان
- جلسه بیستودوم؛ دروازههای ورودی و خروجی ایمان
- جلسه بیستوسوم؛ محبت؛ رکن دوم ایمان
- جلسه بیستوچهارم؛ اسلام رحمانی، ایدئولوژی حزب الشیطان
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
برایدریافتفایلصوتیاینجاراکلیککنید | 9.76 مگابایت |
برایدریافتفایلتصویراینحاراکلیککنید | 57.28 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 20/10/96، مطابق با بیستودوم ربیعالثانی 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(11)
رابطه دین واخلاق (1)
اشاره
در جلسات گذشته به برخی از مباحث مقدماتی درباره ارزشهای اخلاقی پرداختیم. نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که تعریف ما از ارزش اخلاقی بهمعنای تخطئه افکار دیگران نیست. آنچه به نام اخلاق یا مشابهات آن در زبانهای دیگر، به کار میرود با اندکی تفاوت همین است و طبعا در هر علمی از اینگونه تفاوتها وجود دارد؛ یکی دایره موضوع آن علم را وسیعتر میگیرد، یکی محدودتر، یکی روی بعضی از مباحث بیشتر تکیه میکند، یکی کمتر. حاصل آنچه ما با استفاده از آیات و روایات در تعریف ارزش اخلاقی و مقومات آن مطرح کردیم، این بود که مناسب است این ویژگیها را در موضوع اخلاق قرآنی در نظر بگیریم. این سخن به این معنا نیست که تعریفهای دیگری که دانشمندان دیگر از علم اخلاق داشتهاند، تعریفهای نادرستی بوده است. حقیقت این است که اینگونه مسائل بیشتر جنبه قرارداد دارند و انسانها برای اینکه مجهولاتشان را به معلومات تبدیل کنند، آنها را دستهبندی کردهاند و مجموعه مسایلی را که بیشتر با هم ارتباط داشتهاند، یک علم نامیدهاند. سپس دیدند که مسائل برخی از علوم بسیار گسترده شده است، از اینرو حیثیتی در موضوع اضافه کردند تا بر اساس آن، علم را به چند باب تقسیم کنند. اینها قراردادهایی است که در علوم مختلف وجود دارد.
تحولات موضوع علم اخلاق از ملکات تا رفتارها
تقسیم علوم نظری به امور عامه، الهیات و طبیعیات و سپس تقسیم علوم عملی به اخلاق، سیاست و تدبیر منزل، تقسیمی است که منسوب به فلیسوفان یونان است. این تقسیم را بیشتر ارسطو پروراند و تاکنون در فلسفه کلاسیک مورد توجه است. البته منظور از علوم در اینجا علوم برهانی است و شامل علوم قرادادی مثل تاریخ، صرف و نحو نمیشود. بر اساس این تقسیم، علم اخلاق از چند هزار سال پیش مورد توجه بوده است و بعدها مسلمانها نیز همان تقسیم را گرفتند، تغییراتی در آن دادند و کمی چاشنی اسلامی به آن اضافه کرده و آن را به یکی از علوم اسلامی تبدیل کردند. یکی از قدیمیترین کتابهایی که در این باب در دسترس ماست کتاب «طهارة الاعراق» ابن مسکویه است که از کتابهای معروف علم اخلاق است که براساس همان اخلاق ارسطویی نوشته شده است. حتی کتابهای «جامعالسعادات» و «معراج السعادة» نیز براساس همان تقسیمات تنظیم شده است. آنها موضوع علم اخلاق را ملکات قرار داده، از افعال و رفتارها بحث نکردهاند، شاید به این دلیل که گاهی کسی کارهایی میکند که مشابه کارهای خوبان است، اما واقعا دارای ارزش اخلاقی نیست. فرد متکبری را فرض کنید که برای اینکه نزد مردم محبوب شود، سعی میکند خیلی با تواضع رفتار کند، یا کسی که برای اغراض مادی دنیوی مثل پیروزی در انتخابات، خیلی پول خرج میکند و از خود سخاوت نشان میدهد، روشن است که به چنین کسانی متواضع یا سخیّ نمیگویند. از اینرو موضوع علم اخلاق را ملکات قرار دادهاند و گفتهاند باید حالت ثابتی داشته باشد تا فضیلت یا رذیلت اخلاقی محسوب شود؛ برای مثال اینطور نباشد که فقط وقتی به مردم احتیاج دارد تواضع کند یا پول خرج کند.
آنها موضوع اخلاق را ملکات میدانستند و برای خود رفتارها هیچ ارزشی (مثبت یا منفی) قائل نبودند. بر اساس این نظر، کار کسی که ملکهاش این نیست ولی در جریانی به گوش کودک بیگناهی سیلی زده، یا هنگام گفتوگوی سادهای اوقات تلخی و فحاشی کرده است، از نظر اخلاقی چگونه است؟ شاید بتوان گفت از نظر آنها اگرچه ارزش اصیل مربوط به ملکات است، اما رفتارها نیز از دو جهت ارزشمند بالعرض هستند؛ یکی از آن جهت که مقدمهای برای تحصیل ملکات هستند؛ اگر انسان بخواهد دارای ملکهای شود، باید آن را تکرار کند؛ بنابراین کارها مقدمه هستند برای کسب ملکات. و جهت دیگر این است که پس از پیدا شدن ملکه، کار و رفتار اثری است که از آن ملکه بروز پیدا میکند.
بعدها در این بحثها تحولاتی پیدا شد تا اینکه در قرنهای اخیر، به خصوص از زمان کانت، گفتند که قوام ارزش اخلاقی به نیت است و ملکه بودن موضوعیت ندارد. مهم انگیزه رفتاری است که از انسان سر می زند. این بود که مسئله حسن فعلی و فاعلی مطرح شد که هم باید کار خوب باشد و هم نیت انجام کار. این تحول باعث شد که تعریف و موضوع علم اخلاق نیز تغییر کند. در گذشته موضوع علم اخلاق را ملکات میدانستند، اما از این به بعد رفتارها موضوع علم اخلاق شد. در ضمن بحثهای گذشته اشاره کردیم که نگرش اسلامی از یک جهت با نگرش کانت موافق و از یک جهت با آن مخالف است؛ کانت میگوید نیت در ارزش اخلاقی دخالت دارد. براساس نگرش اسلامی نیز ارزش کار بدون نیت تعیین نمیشود، اما نگرش اسلامی در اینکه چه نیتی ارزشمند است، با کانت اختلاف دارد. کانت میگوید نیت فقط باید اطاعت حکم عقل باشد، ولی در اسلام ارزشها مراتب دارد و به ارزشهای زیر حد نصاب، حد نصاب و فوق حد نصاب تقسیم میشود. حد نصاب نیز آن جاست که با خدا و زندگی ابدی ارتباط پیدا کند.
ارزش ملکات در نگرش اسلامی
در نگرشی که نسبت به اخلاق اسلامی بیان شد، خود رفتارها ارزشیابی و ارزشگذاری میشوند. قوام ارزش در این دیدگاه غیر از حسن فعلی، به حسن فاعلی نیز است. حال این پرسش مطرح میشود که در این نگرش جایگاه ملکات کجاست؟ اگر ارزش اصالتا برای خود رفتار است، ملکه چه ارزشی دارد؟ بر اساس این نگرش ممکن است کسی بگوید که ملکه نیز بالعرض مطلوب است. وقتی شما درختی را میکارید انتظار دارید که میوه بدهد. روشن است ارزش درختی که هر سال میوه میدهد، بسیار بیشتر از درختی است که در عمرش یک بار میوه میدهد؛ اگرچه همان یک بار هم خوب است. ملکه همان ارزشی است که جمع شده، تجمع پیدا کرده و حالت ثبات پیدا کرده است. ملکه از آن جهت که منشأ رفتارهای ارزشی میشود نیز ارزشمند است. خود وجود ملکه باعث میشود که انسان کار اخلاقی خوب انجام دهد. برای مثال، وجود ملکه سخاوت در انسان باعث میشود که فرد در موقع خودش بذل و بخشش کند. درست است که بذل و بخشش ارزش اخلاقی دارد، اما از آنجا که سخاوت سبب پیدایش آن شده است، بالعرض مطلوب است.
نتیجه اینکه این اختلافنظرها مسئلهای برهانی نیست که بگوییم این گفته ما حتما درست است و گفته دیگران که چیز دیگری گفتهاند اشتباه است. ممکن است کسی بگوید ما میخواهیم علمی به نام اخلاق درباره ملکات ایجاد کنیم؛ این اشکالی ندارد. روشن است که بر این اساس، علم اخلاق را به علمی تعریف میکند که از ملکات نفسانی صحبت میکند. اگر ما گفتیم بیشتر بحثهای اخلاقی قرآن ناظر به رفتار است و بیشتر به دنبال این است که رفتارهای ارزشی از انسان صادر شود، به معنای بی اهمیتدانستن ملکات نیست، زیرا وقتی رفتار تکرار شد طبعا ملکه نیز ایجاد میشود. البته بر اساس این نگرش اینگونه نیست که تا وقتی رفتار ملکه نشده است، هیچ ارزشی نداشته باشد یا ارزش آن بالعرض باشد. باید بگوییم خود رفتار نیز ارزش دارد و آثار آن هم در دنیا و هم در آخرت ظاهر میشود و گاهی باعث مقامات بسیار عالی هم میشود.
به هر حال انتخاب اینگونه تعبیرات نباید موجب این تصور شود که این مبنای جدیدی است و مبانی قدما را ابطال میکند. خیر، قرارداد است. آنها قرارداد کردند که درباره ملکات صحبت کنند، ولی ما سعی کردیم ببینیم نظر قرآن به چه مطالبی است، و میگوییم اهتمام قرآن بیشتر به رفتار است، اگرچه درباره ملکات نیز بحث میکند. امر و نهیها در بیشتر آیات به خود رفتارها تعلق گرفته است و این طور نیست که فقط به ملکات امر یا نهی کرده باشد. برای مثال نمیگوید ملکه صبر را کسب کنید، قرآن خود صبر را رفتار مطلوبی میداند که بسیار ارزش دارد و در مقام این است که این رفتار شیوع پیدا کند و انسان برای ایجادش انگیزه پیدا کند.
نکته اینجاست که وقتی ما برای مجموعه مسایلی موضوع خاصی را قرار دادیم و تعریف خاصی از آن کردیم، باید به لوازمش نیز توجه داشته و به آنها پایبند باشیم. طبق تعریف کلاسیک اخلاق، رفتارها ارزشگذاری اخلاقی نمیشوند. اتفاقا معنای کلمه اخلاق نیز با تعریف کلاسیک مناسبتتر است. خُلُق، عادت و رفتار ثابت است و به صرف انجام یک کار خُلُق نمیگویند. ولی برای ما که ارزش اخلاقی را به گونه دیگری تعریف کردیم، کلمه اخلاق جنبه سمبلیک دارد و میخواهیم بگوییم چه علمی درباره این موضوعات بحث میکند؛ حال میتوانید نام آن را اخلاق یا چیز دیگری بگذارید. نامگذاری ماهیت مسئله را تغییر نمیدهد. در اینجا مسائلی پیدا میشود که باید توجه داشته باشیم متناسب با مبانی و تعریفهایی که اتخاذ کردهایم، درباره آنها بحث و آنها را تثبیت کنیم.
مدرنیته و رابطه دین و اخلاق
یکی از مباحثی که در قرنهای اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته، کتابهای بسیاری دربارهاش نوشته شده و فیلسوفان بزرگی دربارهاش بحث کردهاند، رابطه اخلاق و دین است. در زمانی مسیحیت در اروپا بسیار رواج داشت و بیشتر مدارس علمی تحت سیطره کلیسا بود. منظور از اخلاق نزد آنها اخلاق مسیحیت بود که با استناد به کتاب مقدس و رفتار حضرت عیسی و حواریین مطرح میشد. این جریان تا دوران مدرنیته ادامه داشت، اما از دوران مدرنیته تحولی به وجود آمد؛ مسائل دینی کمرنگ شد و جایگاهی که خدا و ماورای طبیعت در بحثهای عقلی داشت، به انسان داده شد. بحثها انسانمحور شد و حتی به جای خداپرستی، دینی برای انسانپرستی ساختند. این عکسالعمل آن وضعی بود که در دوره قرون وسطی بر مسیحیت حاکم بود و عدهای پیدا شدند که نقطه مقابل آن بودند و منکر ماورای طبیعت، دین و ارزشهای دینی شدند. روشن است که ما با این گروه در اینباره بحثی نداریم.
در این میان برای برخی از دانشمندان که از یکسو اصل دین و پرستش خدا را نمیتوانستند انکار کنند و از سوی دیگر نمیتوانستند اشکالات و نقایصی که در رفتار پاپها و اربابان کلیساها بود را نادیده بگیرند، مسئله رابطه اخلاق و دین مطرح شد. مسایلی در مسیحیت به عنوان اخلاق مطرح بود که فیالجمله مطلوب بود و پشتوانهاش را دین می دانستند، حال این پرسش مطرح شد که اگر این اعتقاد از دست رفت، چه چیزی میتواند جای آن را بگیرد؟ اگر کسی به خدا اعتقاد نداشته باشد، آیا میتواند یک نظام اخلاقی را بپذیرد، یا اگر دین نباشد اصلا جایی برای اخلاق نیز نمیماند؟ آیا میتوانیم اخلاق بدون دین داشته باشیم؟ اگر کسی دین را نپذیرفت چه ضامن اجرایی برای اخلاق وجود دارد و به چه دلیلی انسان باید به رفتار اخلاقی مقید شود؟ این مباحث بالا گرفت و طبعا به نتایج مختلفی رسید. امروز نیز یکی از مباحثی که در دانشگاههای مهم دنیا _ بهخصوص دانشگاههایی که گرایشهای دینی دارند_ مطرح است رابطه بین اخلاق و دین است.
ضرورت بحث از رابطه اخلاق و دین
به یاد میآورم که در دوران جوانی در تهران منزلی اجاره کرده بودیم و در آن زندگی میکردیم. روزی در خانه نشسته بودم ویکی از همسایههای ما با مهمان خود صحبت میکرد و آن قدر صحبتشان بلند بود که به گوش ما هم میرسید. یکی از آنها از فضایل دین و ارزشهای دینی تعریف میکرد و میگفت: انسان باید دین داشته باشد و به مال و ناموس مردم خیانت نکند. اگر دین نباشد هرج و مرج میشود، و زندگی تباه میشود. دیگری خوب گوش کرد و پس از مدتی دیگر طاقت نیاورد و گفت: میدانی فلانی! من میگویم آدم باید آدم خوبی باشد، حالا میخواهی دین داشته باش، نمیخواهی نداشته باش. تو باید خیانت نکنی، دزدی نکنی، به ناموس مردم تجاوز نکنی، حال میخواهی نماز بخوان، نمیخواهی نخوان؛ میخواهی به قیامت معتقد باش، نمیخواهی نباش! بالاخره بحث درگرفت و ادامه پیدا کرد و تا آن جایی که من میشنیدم بحث جدی بر سر این مسئله بود که آیا اگر انسان دین نداشته باشد، میتواند انسان خوبی باشد یا خوب بودن با دیندار بودن متلازم است. درست است که آنها از عوام بودند و بحث آنها فنی و استدلالی نبود، اما همین سؤال برایشان مطرح بود. اتفاقا چند شب پیش در تلویزیون نیز آقایی که من میشناختم و در گذشته در بعضی از بحثها به قم میآمد و اکنون نیز استاد دانشگاه است، با آقای دیگری درباره رابطه دینداری و اخلاقمداری صحبت میکردند.
توجه داشته باشیم برخی از مباحثی که به نظر ما ساده و پیش پاافتاده به نظر میآید و چه بسا بسیاری از ما تصور میکنیم که اصلا ارزش بحث ندارند، ذهن بسیاری از افراد متفکر و عالم را به خودش مشغول میکند. کمکم دایره بحثها به مهمترین مسائل زندگی که مسئله دین و اعتقاد به خداست ارتباط پیدا میکند و کسانی معتقد میشوند که دین هم اگر دین درستی باشد، آمده است که انسانها خوب بشوند، شما خوب باش، نماز هم نخواندی، اشکالی ندارد! نماز چه کار به خوبی من و تو دارد؟! افرادی را دیدهایم که نمازخوان هستند، گناهان بزرگ هم میکنند و به مال مردم هم خیانت میکنند. از آن طرف افرادی را هم دیدهایم که نماز نمیخوانند، اما آدمهای درستی هستند، در معاملاتشان بیانصافی نمی کنند و... بنابراین این دو هیچ ربطی به هم ندارند!
از آنچه گفتیم نتیجه میگیریم که جا دارد ما بحثی علمی درباره رابطه بین اخلاق و دین داشته باشیم. این مسئله یک جواب ساده دارد که بسیار سر راست است، ولی برای کسی که گرفتار شبهه شده است قانع کننده نیست. آن جواب ساده این است که دین سه بخش دارد؛ اعتقادات، اخلاق و احکام. بنابراین اخلاق جزیی از دین است. رابطه اخلاق و دین رابطه جزء و کل است. اگر کسی اخلاق داشته باشد جزیی از دین را دارد، اما اگر کسی دین نداشته باشد، اخلاق هم ندارد. برای مثال «دست انسان» زمانی دست انسان است که به پیکر انسان متصل باشد و کار بکند، اگر آن را از انسان جدا کنیم، دیگر دست انسان نیست. مغز گوسفند، هنگامی مغز گوسفند است و کار مغز را انجام میدهد که در سر گوسفند زنده باشد، اما وقتی آن را پختهاید و میل میفرمایید دیگر نوعی خوراکی است و کاری از آن نمیآید. اخلاق هم جزء دین است و هنگامی اخلاق است که در این کل قرار بگیرد و ارتباطش با اجرای دیگر محفوظ باشد. اگر ما آن را از دیگر اجزای دین جدا کردیم دیگر اخلاق نیست.
با اینکه این پاسخ در ظاهر پاسخ روشنی است، اما سؤالات بسیاری پیرامون آن وجود دارد. ممکن است کسی بگوید بله این اخلاقی که جزو دین است به گونهای است که با پایههای اعتقادیاش و با رفتارهای فقهیاش تناسب دارد و با انکار خدا و قیامت نمیسازد. این اخلاق اسلامی است، از اعتقادات سرچشمه میگیرد و اثرش نیز در رفتار ظاهر میشود. اما اگر کسی عقاید دینی را انکار کرد و احکام دینی را هم قبول نداشت، آیا نمیتواند اخلاق خوب داشته باشد؟ آیا چنین کسی فضلیتهایی را که از ناحیه اخلاق میآید نمیتواند داشته باشد؟ فیسلوفی که درباره رابطه اخلاق و دین بحث میکند، میگوید: اگر کسی این چیزها را قبول نداشت، آیا میتواند اخلاق خوب عقلپسندی داشته باشد یا بدون آن اعتقادات نمیشود؟! این بحث دارای چند بُعد است که انشاءالله در صورت لزوم در جلسات آینده به بررسی آنها میپردازیم.
والسلام علیکم و رحمةالله.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org