قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

فصل نخست:

حکمت بعثت پيامبران

 

 

 

 

ضرورت بحث درباره اصول اساسي دين

اميرالمؤمنين علیه السلام مطالب فراواني درباره شخصيت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرموده است. اولين موضوعي كه در اين بيانات مطرح شده، سرّ بعثت پيغمبر اكرم صلی الله علیه وآله است كه مصداقي از سرّ بعثت همه انبيا صلوات‌الله‌عليهم اجمعين مي‌باشد؛ افزون‌بر ويژگي‌هايي كه آن حضرت داشته است. بنابراين بجاست نخستين موضوع بحث را «حكمت بعثت انبيا از ديدگاه نهج‌البلاغه» قرار دهيم. امروز پرداختن به اين مسئله، مثل بسياري از مسائل اعتقادي ديگر، ضرورت مضاعف يافته است. روزگاري خيال مي‌كرديم كه ضروريات اسلام و به‌ويژه اصول دين، احتياج به بحث كردن ندارد، مخصوصاً براي مسلمان‌ها و به‌ويژه براي شيعيان كه گوشت و پوستشان بـا ايـن اعتقــادات روييده است، و ممكـن نيســت كســي بتوانـد اين اعتقادات را از دل‌هاي آنها سلب كند؛ ولي گذشت حوادث و تحولات روزگار باعث شد كه در اين پندار تجديدنظر كنيم. در دهه‌هاي اخير، بسياري از مسائل ضروري اسلام دچار ترديد يا تحريف شد يا از آنها تفسيرهاي غلط ارائه شد و درحكم انكار قرار گرفت. شايد کسي اينها را ساده تلقي كند و گمان برد فردي چيزي گفته و از دهانش پريده و توجه به لوازمش نداشته است؛ ولي كم‌كم ديديم كه همين شوخي‌ها به
 

جدي تبديل شد. اين انحرافات، منشأ تحولات عظيمي در افكار و عقايد و رفتارها و حتي قانون‌گذاري‌ها شد. به‌اين‌ترتيب، معتقد شديم كه باز بايد از ضروري‌ترين مسائل اعتقادي شروع كنيم و آنها را با مباني و ريشه‌هايش تقويت كنيم، با استفاده از بياناتي كه براي حقيقت‌جويان، بيشتر قابل فهم و پذيرفتني باشد. يكي از اين مسائل، موضوع راز بعثت انبياست. چرا انبيا مبعوث شدند؟ وجود انبيا چه نقشي در جامعه و در پيشرفت انسان دارد؟ اگر انبيا نبودند چه مي‌شد؟ در اين بخش، به برخي ديدگاه‌ها دراين‌‌باره مي‌پردازيم و با بهره‌گيري از سخن امير مؤمنان علیه السلام راز بعثت انبيا را بيان مي‌کنيم.
 

نبوت يا نبوغ اجتماعي

بسياري از كساني كه درباره معارف اسلامي بينشي ضعيف دارند، انبيا را يكي از گروه‌هاي نخبه جامعه تلقي مي‌کنند. آنان مي‌گويند: نخبگاني در جوامع حضور داشتند که خيرخواه، دل‌سوز و داراي امتيازات طبيعي و خداداد بودند. آنان منشأ خدماتي براي انسان يا براي ملت خودشان يا براي همه انسان‌ها شدند؛ همانند مخترعان که مردم از اختراعات آنها بهره برده‌اند و مي‌برند. اگر آنها ده‌ها و صدها وسيله برقي و بسياري چيزهاي ديگر را اختراع نكرده بودند، زندگي ما بسيار عقب افتاده بود. نخبگان، چنين خدمت‌هايي به بشر كردند؛ يا همانند فيلسوفان که با ژرف‌كاوي در مباحث عقلي، مسائلي را درباب آفرينش مطرح كردند و راه‌حل‌هايي براي آن مسائل ارائه دادند؛ البته برخي‌ از آن‌ راه‌حل‌ها درست بود و برخي نيز نادرست بود، و نظريه‌ها تحول‌ و تكامل يافت،

تااينکه خدمات خوبي دراين‌زمينه به فكر بشر عرضه شد. بنابراين انبيا نيز افراد برجسته‌، نخبه‌ و نابغه‌اي بودند؛ چيزهايي مي‌فهميدند كه ديگران نمي‌فهميدند؛ مطالبي به ذهنشان مي‌رسيد كه به ذهن ديگران نمي‌رسيد؛ براي راهنمايي مردم، بسيار زحمت‌ كشيدند و فداكاري كردند و بايد به آنان احترام گذاشت؛ اما اينها فقط گروهي از نخبگان بودند. همان‌‌‌گونه‌كه اگر دانشمندان و مخترعان نبودند زندگي ما نقص‌هايي داشت و اگر فيلسوفان نبودند، جهان‌بيني درستي اعم از مادي يا الهي نداشتيم، اگر انبيا هم نبودند، دستورهاي اخلاقي، آداب و سنت‌ها رواج نمي‌يافت؛ و هم چنان‌که اگر علما و فيلسوفان نبودند، زمين به آسمان نمي‌رفت و آسماني هم به زمين نمي‌آمد(اتفاق مهمي رخ نمي‌داد) و فقط مقداري كار بشر عقب‌تر مي‌افتاد. نبود انبيا هم پيشرفت‌هاي محتوي را کند مي‌کرد. انبيا آمدند و گفتند راست بگوييد، درست‌كردار باشيد، خيانت نكنيد؛ فيلسوفان اخلاق هم همين حرف‌ها را گفتند؛ علماي اخلاق هم چنين سفارش‌هايي كردند؛ حتي بسياري از فيلسوفان و علماي اخلاق، به خدا و دين معتقد نبودند. امروزه سعي بر اين است كه اخلاق از دين تفكيك شود (اخلاق منهاي دين، اخلاق منهاي متافيزيك)، که خود مسئله ديگري است. آنها بر اين باورند که حرکت انبيا مؤثر بود و كساني هم از آنان پيروي كردند و آثار خوبي داشت؛ اما اگر انبيا مبعوث نمي‌شدند، كار علماي اخلاق تااندازه‌اي مشكل‌تر، و يار و ياورشان كمتر مي‌شد. اکنون، هم عالمان اخلاق مي‌گويند كار خوب بكنيد، هم انبيا مي‌گويند كار خوب بكنيد؛ همان‌‌گونه‌که اگر انبيا بودند و علماي اخلاق نبودند، آنها هم

يار و ياورشان كم بود. به‌‌هرحال، دين هم مقوله‌اي درعرض ساير مقولات بشري، مانند فلسفه، اخلاق، علم و هنر است؛ دين نيز دركنار همه اينها هست؛ همه اينها خدماتي كردند.

 ممكن است كساني بگويند حتي خدمات انبيا بيش‌از ديگران بوده است و شايد بنابر اوضاع تاريخي اثبات كرد كه پيامبران، بيش‌از حكما و علماي اخلاق در جامعه مؤثر بودند، كارهاي خوب كردند، خدمات بيشتري انجام دادند، بيشتر فداكاري كردند و به‌همين‌جهت به آنها بيشتر احترام مي‌گذاريم؛ اما اينكه وجود پيامبر ضرورتي دارد و اگر پيامبر نباشد مشکل بشر لاينحل مي‌ماند، مبالغه است. بسياري از كساني كه در ايمان و معرفت ضعيف‌اند، چنين تصور مي‌كنند. چه‌‌بسا همين گروه در مقام دفاع از دين هم برآيند و بگويند وقتي دين در جامعه رواج داشته باشد، فساد، خيانت، دزدي و جنايت کمتر است؛ شاهدش هم ماه رمضان است. وقتي مردم بيشتر به دين عمل مي‌كنند خيانت‌، جنايت‌، آدم‌كشي‌، دزدي‌، اختلافات و درگيري‌ها كمتر مي‌شود. بنابراين معلوم مي‌شود دين تأثير زيادي در کاهش جرمها و جنايتها دارد و اگر دين نبود جرايم بيشتر مي‌شد و مثل باقي ايام سال، ده درصد بيشتر مي‌شد. تأثير دين در جامعه همين است. كار انبيا نيز همين است. بنابراين در رديف حكما و علماي اخلاق و ساير نخبگان جامعه، پيامبران نيز آدم‌هاي خوبي بودند و خدمات فراواني كردند!

اگر پاره‌اي نوشته‌هاي برخي از اسلام‌شناسان را خوانده باشيد، با چنين تفكراتي برخورد کرده‌ايد؛ اگرچه تفکر جديدي نيست و به چند

دهه پيش مربوط است. مثلاً گفته مي‌شد پس‌ازاينكه تمدن ايران و روم رواج پيدا كرد و آثار خود را بخشيد، و پس‌ازاينكه فيلسوفان و بزرگان بشر خدماتي ارائه دادند، كم‌كم بشر به‌حد بلوغ رسيد و در قرن ششم، زمان ظهور پيغمبر اسلام، با آمدن ايشان، خدمات اسلام افزون‌بر خدمات فيلسوفان و حکيمان و عالمان پيشين، بشر را به بلوغ رساند و پس‌ازآن به پيغمبري احتياج نبود؛ به بشر گفته شد حالا ديگر بالغ شدي! روي پاي خودت بايست! تاکنون بشر نيازمند راهنما بود؛ مثل طفل نوپايي كه مادر بايد دست او را بگيرد و پابه‌پا ببرد. انبيا آمدند دست بشر را گرفتند و آرام‌آرام جلو بردند. بشر رشد كرد، و حالا ديگر جوان برومندي شده که با پاي خودش راه مي‌رود. ديگر نيازي به انبيا نيست.(1) پس انبيا دركنار حكما، علما و ساير نخبگان و كساني كه تمدن‌هاي ايران و روم و تمدن‌هاي ديگر را بنيان‌گذاري كردند، كمك كردند بشر به‌حد بلوغ برسد؛ و اکنون كه به بلوغ رسيد، دوباره نبايد درپي راهنما باشد و مانند کودک دستش را به دست بزرگ‌تري بدهد و بگويد دست من را هم بگير و راه ببر. خيلي زشت است کسي كه خود مي‌تواند با پايش راه برود، دستش را به ديگري دهد که او را راه ببرد! کودکان را ديده‌ايد که با توانا شدن، دستشان را از دست پدر و مادر مي‌کشند و مي‌خواهند مستقل باشند؟ در اين دوره اگر كسي بگويد وجود پيغمبر ضرورت دارد و بايد سراغ انبيا رفت، حرفي ارتجاعي‌ زده است، و مصداق بازگشت از جواني به كودكي و خردسالي است!


1. بنگريد به: علي شريعتي، اسلام‌شناسي، ص63 و 64.

پيامد‌هاي ناگوار باور به نابغه بودن پيامبران

شايد زماني تصور مي‌شد کساني که چنين نظرياتي دارند، اشتباهي كردند يا نقصي در عبارات و گفتارشان است؛ اما پس‌از چند دهه مي‌بينيد كه اين تفکر، مبناي سياست‌گذاري در كشور مي‌شود؛ به‌اين‌معنا که مي‌گويند ما احتياج نداريم به احكام 1400 سال پيش‌ عمل كنيم؛ زيرا امروز بشر عاقل است. برخي از آنان به‌‌طوررسمي در رسانه‌ها مي‌گويند که يكي از دلايل ما در فقه پويا عقل است و نود درصد احكام اسلام، احكام عقلي است؛(1)يعني آنچه عقلا مي‌فهمند! امروز بايد ببينيم عقلاي عالم درباره مسائل اجتماعي چه قضاوتي مي‌كنند، همان‌ها را بپذيريم! فقه پويا اين است كه اجتهادش درحال تغيير باشد؛ يعني در هر زمان منتظر باشيم ببينيم عقلاي عالم چه تصميمي مي‌گيرند، ما هم به همان عمل كنيم. گوينده اين سخن با خلط بين عقل و سيره نظريه‌پردازان بشري، استدلال مي‌كرد كه كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ. آنچه عقلاي عالم مي‌فهمند، قضاوت‌هايي كه درباره مسائل اجتماعي دارند و تصميماتي كه مي‌گيرند، حكم عقل است و بنابر قاعده كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ حكم شرع نيز همين است. اين فقه پويا و اجتهادي است كه شيعه به آن‌ معتقد است! صاحب اين سخن پس‌ازاينكه شايد ساليان فراوان درنزد بزرگان نجف درس خوانده و مدت‌ها در اين مسائل بحث و گفت‌وگو داشته است، بين دليل عقل و بناي عقلا، تفاوتي نمي‌گذاشت.


1. اين سخنِ يکي از باورمندان به فقه پويا در رسانه ملي (سيماي جمهوري اسلامي) است.

افزون‌براين، كدام بناي عقلا مقصود است؟ آيا هرچه عقلا در هر گوشه عالم گفتند، دليل عقل است و به ‌حكم شرع منجر مي‌شود؟ دراين‌صورت، بايد ده‌ها حكم عقليِ متناقض داشته باشيم و ده‌ها اسلام متناقض! مگر همه احكام عقلاي عالم يك‌سان است؟ مقصود از بناي عقلايي که فقها و اصوليان ما گفته‌اند بناء العقلاء بما هم عقلاء(1) است و به‌‌طورطبيعي در زمان‌ها و مكان‌هاي گوناگون تفاوتي نمي‌كند. بناء العقلاء بما هم عقلاء، بين شهري با شهر ديگر و كشوري با كشور ديگر تفاوت ندارد. اين بناي عقلا و سيره عقلاست و غيراز دليل عقلي است كه در شمار ادله فقه است.(2) بيان اين نکات به‌اين‌جهت بود که اندکي توجه کنيم و در مسائل اعتقادي اصلي، ازجمله توجه به فلسفه وجودي انبيا بيشتر دقت كنيم. در اينجا به بيان نمونه‌هايي از کلام اميرالمؤمنين علیه السلام دراين‌‌باره مي‌پردازيم.
 

فراخوان مردم به يادآوري ميثاق فطري با خدا

حضرت امير علیه السلام در برخي از خطبه‌هاي خويش، به بيان حکمت بعثت انبيا پرداخته است؛ ازآن‌جمله در خطبه اول نهج البلاغه مي‌فرمايد: لَمَّا... جَهِلُوا حَقَّهُ وَاتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَاجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَاقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ؛(3)

وقتي مردم


1. شيوه و سيره عقلا ازآن‌جهت که عاقل‌اند.

2. منابع فقه يا ادله مورد استناد در فقه، چهار دسته است: يکي کتاب (قرآن)، ديگري سنت (احاديث پيامبر و امامان‰)، سوم اجماع که کاشف از ديدگاه معصوم است و به سنت بازمي‌گردد، و چهارم عقل.

3. نهج البلاغه، خطبه 1، ص43.

درباره خدا حق‌ناشناس شدند و براي خدا شريك‌ها و انبازهايي قرار دادند و شياطين، انسان را از معرفت خدا بازداشتند و او را از عبادت خدا منقطع کردند، خداوند فرستادگان خود را برانگيخت و انبيا را پي‌‌درپي به‌سوي مردم گسيل کرد.

اين وقايع، پس‌از هبوط حضرت آدم و كثرت نسل ايشان رخ داد، تاآنجاكه مردم خدانشناس شدند، نه خدا را درست مي‌شناختند و نه او را درست مي‌پرستيدند. وقتي اين‌گونه شد و كار به اينجا رسيد كه ازسويي، مردم خدانشناس شدند و خدا را، آن‌‌گونه‌كه مي‌توان و بايد شناخت، نشناختند و ازسوي‌ديگر، در عمل، خدا را نپرستيدند، خدا انبيا را پي‌‌درپي فرستاد. حکمت اين بعثت چيست؟ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ؛ براي اينكه پيامبران، ‌آن پيمان فطري را كه خداوند با بندگان دارد، از مردم مطالبه كنند. از آيات و روايات فراوان برمي‌آيد كه خداوند، ميثاقي با انسان دارد. حقيقت اين ميثاق چيست؟ كجا و كي واقع شده است؟ اينها نكته‌هاي مبهم و پرسش‌هايي است كه بايد بزرگان به آن پاسخ دهند.(1)اما اصل اين مسئله در آياتي بيان شده است؛ مانند آيه أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَأَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ؛(2)و مانند آيه وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ


1. براي آگاهي بيشتر از اين ميثاق فطري، به تفاسير قرآن کريم، ذيل آيه 172 سوره اعراف مراجعه کنيد. همچنين بنگريد به محمدتقي مصباح، معارف قرآن، ج1ـ3، ص37ـ47.

2. «آيا با شما اي فرزندان آدم پيمان نبستم که شيطان را نپرستيد؛ زيرا که او دشمن آشکار شماست و مرا بپرستيد؛ همين است راه راست؟» (يس، 60ـ61).

ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکمْ قَالُواْ بَلَي شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَه إِنَّا کنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ* أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَک آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکنَّا ذُرِّيَّه مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.(1)

مفاد اين آيات اين است که هم خداوند خودش را به مردم شناسانده و هم از آنها پيمان گرفته كه او را بپرستند. اين امر، يكي از حقايقي است كه در قرآن و روايات، با تعبيرهاي گوناگون بر آن تأكيد شده است. اين كلام اميرالمؤمنين علیه السلام : لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ به آن پيماني اشاره دارد كه خدا با مردم بسته بود تا او را بپرستند. انبيا آمدند تا اين ميثاق را مطالبه كنند و بگويند: اي بندگان خدا، شما چنين پيماني با خدا داريد؛ پس بايد فقط او را بپرستيد ، نه شيطان را.
 

يادآوري نعمت‌هاي ازيادرفته خدا

نکته ديگري که حضرت امير علیه السلام در حکمت بعثت انبيا بيان مي‌فرمايد، يادآوري نعمت‌هاي فراموش‌شده خداوند است: وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ. اگر مردم نعمت‌هاي خدا را فراموش نمي‌كردند، انگيزه عبادت مي‌داشتند. به‌همين‌جهت، خدا پيوسته در قرآن، نعمت‌هايش را ذكر مي‌كند تا انگيزه شكرگزاري را در مردم پديد آورد. جمله لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَذيل آيات


1. «و ياد کن هنگامي‌که خداوندگارت از پشت فرزندان آدم، فرزندانشان را برآورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت که آيا من خداوندگارتان نيستم؟ گفتند: آري، شهادت داديم. (خدا چنين کرد) تا در روز قيامت نگوييد که ما از اين مطلب غافل بوديم يا نگوييد که پدران ما پيش‌تر شرک ورزيدند و ما نسل پس‌از آنان بوديم (و دنباله‌رو آنان)، آيا ما را به‌خاطر آنچه باطل‌گرايان کردند هلاک مي‌کني؟» (اعراف، 172ـ173).

فراواني در قرآن آمده است.(1) ازاين‌رو يكي از كارهاي انبيا اين بود كه در مقام تربيت مردم، پيوسته نعمت‌هاي خدا را به‌يادشان مي‌آوردند، تا انگيزه عبادت، اطاعت و شكر خدا در آنها پديد آيد.

اتمام حجت بر مردم

اتمام‌حجت بر مردم، نکته سومي است که در کلام حضرت امير علیه السلام به‌منزله راز بعثت مطرح شده است: وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ؛ يعني اگر كساني در وجود خدا شك داشتند يا او را انكار مي‌كردند و يا عقايد انحرافي ديگر داشتند، پيامبران با آنها احتجاج كنند و حجت را بر آنان تمام كنند؛ حجت را تبليغ كنند: قُل فَلِلَّهِ الْحُجَّه الْبالِغَه؛(2) حجت خدا رساست، انبيا هم بايد آن‌ را به مردم برسانند. تبليغ، همان رساندن حجت بالغه الهي به مردم است. اين سه وظيفه انبيا بود و سرّ اينكه خدا انبيا را فرستاد، اين سه مطلب بود.

 در خطبه 89 نيز درباره حكمت بعثت انبيا نکاتي آمده است.(3) نخست درباره حضرت آدم آمده است: وَلِيُقِيمَ الْحُجَّه بِهِ عَلَي عِبَادِهِ... حَتَّي تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا حُجَّتُهُ؛ خدا حضرت آدم را پيغمبر قرار داد تا به‌‌وسيله او حجت را بر مردم تمام كند؛ و اين حجت همچنان قرني ازپس قرني ادامه داشت، تا به پيغمبر اكرم رسيد.


1. در چهارده آيه اين جمله آمده است، ازجمله در آيه 52 سوره بقره.

2. «بگو حجتِ رسا فقط ازآنِ خداست» (انعام، 149).

3. نهج البلاغه، خطبه 91، ص131.

حضرت در خطبه 142 مي‌فرمايد: وَجَعَلَهُمْ حُجَّه لَهُ عَلَي خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّه لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ؛(1) خداوند، انبيا را حجت خود بر آفريدگانش قرار داد تا مردم، حجت و عذري بر خدا نيابند. اگر خدا انبيا را نفرستاده بود، مردم عليه خدا حجت داشتند. اين مطلب در قرآن نيز آمده است كه اگر خدا انبيا را نفرستاده بود، مردم مي‌گفتند: لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزي؛(2) چرا پيغمبري براي ما نفرستادي تا از آياتت پيروي کنيم، پيش‌ازاينكه رسوا شويم و به بدبختي بيفتيم؟ خدا انبيا را فرستاد تا بر مردم حجت داشته باشد، نه اينکه مردم بر خدا حجت داشته باشند. اگر انبيا عذر مردم را زايل نكرده بودند و بهانه‌ از دست آنان نمي‌گرفتند، مردم حجت داشتند. ازاين‌رو، خدا انبيا را فرستاد تا حجت بر مردم تمام شود.

نمونة‌ ديگر، در خطبه 181 آمده است: وَبَعَثَ إِلَي الْجِنِّ وَالْإِنْسِ رُسُلَه؛(3)رسولان خود را به‌سوي جنيان و انسان‌ها مبعوث کرد. از اين سخن معلوم مي‌شود كه جنيان نيز پيغمبراني داشته‌اند. برخي گفته‌اند پيغمبران جنيان، همين پيغمبران آدميان بودند. البته برخي پيامبران اين‌‌گونه بوده‌اند؛ حضرت موسي ـ‌علي نبينا وآله وعليه‌السلام‌ـ پيرواني درميان جنيان دارد. پيغمبر اسلام هم پيرواني درميان جنيان دارند؛ اما آيا همه انبيايي كه مبعوث به جن بودند، آدمي بودند، يا اينکه جنيان از


1. همان، خطبه 144، ص200.

2. «چرا فرستاده‌اي براي ما نفرستادي، پيش‌ازآنكه ذليل و خوار شويم؟» (طه، 134).

3. نهج البلاغه، خطبه 183، ص265.

جنس خودشان هم انبيايي داشتند؟ دراين‌‌باره ابهام‌هايي هست. به‌‌هرروي، خدا براي جن هم پيغمبراني فرستاد لِيَكْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطائِها؛ خدا پيغمبران را به جن و انس فرستاد، تا پرده را از جلوي چشم مردم بردارند. دنيا پرده فريبنده‌اي در ظاهر خود دارد: يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَيه الدُّنْيا.(1) پرده ظاهري دنيا همين است كه ما مي‌بينيم؛ زرد و سرخ‌هايي مي‌بينيم و فريفته‌ مي‌شويم. اما دنيا باطني نيز دارد كه انبيا آمدند آن را به مردم معرفي كنند.

سخن حضرت ادامه دارد تا به آنجا مي‌رسد كه پيامبران، حلال و حرام دنيا و عاقبتِ عمل به حلال و حرام را به مردم معرفي مي‌كنند و اينکه به آنها مي‌گويند اگر به حلال خدا و دستورهاي او عمل كرديد، سعادت ابدي و بهشت جاودان خواهيد داشت؛ و اگر به حرامش عمل كنيد، به عذاب ابدي مبتلا خواهيد شد. اين نيز يکي از اسرار بعثت انبياست.

پس‌از جنگ صفين، پيرمردي به حضور اميرالمؤمنين علیه السلام آمد و از ايشان درباره قضا‌وقدر پرسيد كه: اين كارهاي ما بنابر قضاوقدر الهي انجام مي‌گيرد، يا ما خود بنابر اختيار و انتخاب انجام مي‌دهيم؟ او گفت: اگر اين جنگي كه ما رفتيم، به قضاي الهي بود، پس كاري جبري بوده است و اجر خود را از خدا مي‌طلبم. حضرت در پاسخ، در بخش كلمات قصار نهج البلاغه،(2)بيان جالبي دارد که خود، مطلب مفصلي است. اين
 


1. «(صورتي) ظاهر از زندگي دنيا را مي‌دانند» (روم، 7).

2. نهج ‌البلاغه، حكمت 78، ص481. مشروح اين پاسخ و پرسش در جوامع حديثي نقل شده است؛ ر.ک: محمدبن‌يعقوب الکليني، الکافي، ج1، ‌ص155.

جمله را از آنجا نقل مي‌كنم كه فرمود: وَلَمْ يُرْسِلِ الْأَنْبِيَاءَ لَعِباً وَلَمْ يُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً وَلَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا؛ «(خداوند) نه انبيا را ازروي بازيچه فرستاد، نه آسمان و زمين را بيهوده آفريد». ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ. اين جمله، اقتباس از آيه 27 سوره «ص» است. در اين سوره، مجموعه آيات داستان وحي خداي متعال به حضرت داوود در آن‌هنگام كه او را خليفه قرار داد، آمده است: يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَه فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي‌ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ.(1) سپس مي‌فرمايد: وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ؛ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّار(2) در اين كلام كه خدا به حضرت داوود وحي مي‌كند، برهان عقلي قرآن براي اثبات معاد آمده است. بنابراين اگر از برهان‌هاي عقلي درباره عقايدمان بحث كنيم، چندان جاي ملامت


1. «اي داود، به‌راستي كه ما تو را خليفه در زمين قرار داديم؛ پس ميان مردم به‌حق قضاوت كن و از هواي نفس پيروي مكن؛ كه تو را از راه خدا گمراه مي‌كند. به‌تحقيق آنان كه از راه خدا گمراه شوند، براي آنان عذاب سختي است به‌سبب اينكه روز حساب (قيامت) را فراموش كردند» (ص، 26ـ29).

2. «ما آسمان و زمين و آنچه را در آنهاست به‌باطل نيافريديم. اين گمان كساني است كه كافر شدند. پس واي بر كساني كه كافر شدند از آتش جهنم! آيا ما كساني را كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند، همانند فساد‌كنندگان در زمين قرار مي‌دهيم؟ آيا ما متقيان را همانند فاجران قرار مي‌دهيم؟» (ص، 27ـ28).

نيست. خدا اين برهان‌ها را به حضرت داوود القا كرد تا براي ديگران بيان کند. اميرالمؤمنين علیه السلام در ذيل بيانشان درمقابل آن پيرمرد، از اين آيه اقتباس مي‌كنند: ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا؛ آنها كه خيال مي‌كنند آفرينش الهي يا فرستادن انبيا و نازل كردن كتب آسماني عبث است، کافراني هستند که گمان باطل دارند. فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار. در اين آيه، به هدف‌دار بودن خدا در بعثت انبيا تصريح شده است. همان‌‌گونه‌‌که آفرينش انواع مخلوقات هدف دارد، بعثت انبيا نيز حکمتي دارد و توهم عبث بودن بعثت، باطل است؛ مثل آن است كه کسي خيال كند آفرينش عالم، لهوولعب است. دراين‌‌باره سه تعبير «لعب»، «عبث» و «باطل» به‌كار رفته است: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ؛ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَِ قيَامًا وَقُعُوداً وَعَلَي جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ. رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار.(1) چون آفرينش، باطل نيست، معلوم مي‌شود حساب‌وكتابي در كار است و بهشت و جهنمي هست. پس خدايا، ما را از عذاب جهنم حفظ كن. خداوند از راه باطل نبودن، يعني هدف‌دار بودن خلقت، معاد را اثبات مي‌كند و دليلي بر ضرورت وجود بهشت و جهنم است. پس وجود انبيا نيز عبث، لعب و بازيچه نبود. خدا آنها را از روي بازي و
 


1. «راستي كه در آفرينش آسمان‌ها و زمين، و آمدوشد شب و روز، نشانه‌هايي براي خردمندان است. آنان كه درحال ايستاده و نشسته و به پهلو خوابيده، از خدا ياد مي‌كنند (و مي‌گويند) خداوندگارا اين (جهان) را به‌باطل نيافريدي، تو منزهي؛ پس ما را از عذاب آتش (دوزخ) نگه ‌دار» (آل‌عمران، 190ـ191).

سرگرمي نفرستاد؛ هدفي داشت و ضرورتي در كار بود. اين هدف با هدف آفرينش ارتباط دارد. همان‌‌گونه‌كه اگر كسي فكر كند آفرينش، بي‌هدف، باطل و عبث است، موجب کفر مي‌شود: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار. اگر گمان كند که انبيا هم بي‌هدف فرستاده شدند و بعثت ضرورتي نداشته است و اگر آنان نمي‌آمدند طوري نمي‌شد، اين باور نيز کفر است: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار. آفرينش، وجود انبيا را اقتضا مي‌كند و به‌بيان‌‌ديگر، ربوبيت تكويني، ربوبيت تشريعي را اقتضا مي‌کند. بنابراين اگر بخواهيم به حکمت بعثت انبيا پي ببريم، بايد به حکمت آفرينش جهان باز گرديم.

پيوند حکمت بعثت با حکمت آفرينش

تبيين اين پيوند، مقدمات زيادي مي‌طلبد که به‌‌اختصار چنين است: همه معتقديم خداوند داراي كمالات مطلق، ازجمله علم مطلق، قدرت مطلق، حيات مطلق و حكمت مطلق است و جهان هستي را به اقتضاي صفت‌هاي ذاتي خود آفريده است. راز آفرينش به زبان ساده و به‌دور از اصطلاحات علمي، آن است که خدا فياض است و بخشش، اقتضاي ذات اوست. در مقام تشبيه ناقص، مي‌توان گفت کار خورشيد نورافشاني است؛ البته نه بدين‌معنا كه به‌اجبار مي‌آفريند بلکه بخشش او اختياري است. ذات الهي اقتضا مي‌كند كه عالم را از هستي بي‌بهره نگذارد. هرچه استعداد وجود دارد، خدا براساس نظام احسن، مي‌آفريند. پس حكمت الهي اقتضا مي‌كند كه اين آفرينش، به بهترين وجه باشد؛ يعني در آن نقصي نباشد. اگر نقصي هست، نقصي است كه زمينه كمالات بيشتري را

فراهم مي‌کند: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ؛(1) خوب در عالم دقت کن؛ ببين نقص، كمبود يا خلائي مي‌بيني؟ عالم، سرشار از حكمت است. حكمت الهي اقتضا كرده كه درميان همه آفريدگان، يك نوعِِِ مختار موجود باشد؛ آفريده‌اي كه سرنوشتش را خود بسازد و با انتخاب كارهاي خوب، استحقاق رحمتي ويژه‌ بيابد. هيچ موجود ديگري، حتي فرشتگان مقرب خدا، لياقت چنين رحمتي ندارند؛ زيرا اين مرتبه انتخاب و اختياري كه انسان دارد، آنها ندارند. نهايتِ كمال آفرينش اين است كه درميان مجموعه آفرينشي كه ميل به بي‌نهايت دارد، جاي موجودي خالي بود كه بتواند با اختيار خود، سرنوشتش را بسازد: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَه.(2) انسان براي تعيين سرنوشت خود، بايد داراي اختيار باشد تا بتواند كار خوب انجام دهد و يا انجام ندهد. اگر راه يك‌طرفه باشد، ديگر جاي انتخاب و اختيار نيست. براي انتخاب بايد دو راه باشد. وقتي مي‌توان انتخاب آگاهانه‌اي داشت كه انسان بداند اين راه به كجا منتهي مي‌شود؛ والاّ انتخاب كور که راهي را بگيرد و برود ارزشي ندارد؛ بلکه انسان بايد بداند به كجا مي‌رود.

 بنابراين انسان، موجودي است كه بايد با اختيار، سرنوشت خود را بسازد و بايد از راه و نتايج رفتارهايش آگاهي داشته باشد؛ و بايد بداند كدام راه خوب و كدام بد است. اکنون پرسش اين است که از چه راهي و چگونه اين آگاهي‌ها را و به‌دست مي‌آوَرَد؟ بخشي از اين دانش، با


1. «سپس دوباره نگاهت را برگردان» (ملک، 4).

2. «راستي که من جانشيني در زمين قرار مي‌دهم» (بقره‌، 30).

عقل به‌‌دست مي‌آيد. انسان، خوبي و بدي بسياري از امور را با عقل خود تشخيص مي‌دهد. ولي غالباً آنچه انسان با عقل مي‌فهمد، اموري كلي‌ است. به‌بيان‌ديگر، عقل نمي‌تواند درباره جزئيات به‌‌طوردقيق قضاوت کند، مثلاً عقل نمي‌تواند درباب احكام و قوانين عبادي، اقتصادي، جزايي و قضايي، داوري روشن داشته باشد. اينکه چرا نماز صبح دو ركعت، نماز مغرب سه ركعت و نماز عشا چهار ركعت است، دليل عقلي روشن ندارد كه ما بفهميم. بنابراين براي رفع اين نياز بايد راه ديگري درکنار عقل باشد؛ اين راه، همان وحي است و اولين وظيفه انبيا يا اولين سرّ بعثت يا دليل وجوب بعثت انبيا اين است كه آنچه بشر نمي‌توانست بفهمد، به او بفهمانند: وَيُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.(1)ممكن است عقل آدمي برخي چيزها را في‌الجمله بفهمد، يا نوابغي بتوانند بفهمند؛ ولي خدا همه انسان‌ها را در آن حدِ نبوغ قرار نداده است. بايد عموم مردم، امكان فهم داشته باشند. گاهي نيز عقل مي‌تواند بفهمد، اما غافل است و آن‌چنان مسائل زندگي، او را احاطه كرده است كه به‌هيچ‌وجه به فكر اين‌گونه امور نيست.

 وظيفه دوم انبيا اين است كه اموري را به مردم بگويند كه عقلشان مي‌فهمد، اما مردم از آن غافل هستند؛ يا اموري که عقول نخبگان في‌الجمله مي‌فهمد، ولي عقول عموم مردم به آن نمي‌رسد. وظيفه سوم انبيا اين است که رفتارهايي كه انسان را به سعادت مي‌رساند، يعني خدا


1. «و به شما مي‌آموزد آنچه را نمي‌توانستيد بدانيد» (بقره، 152).

دوست دارد انجام گيرد، يا خدا دوست ندارد عمل شود و عقل بشر به آن نمي‌رسد، به انسان بياموزند. پس، حقايقي كه بايد انسان بشناسد و به عقل بشر نمي‌رسد (مثل اينكه عقل هيچ‌‌وقت از عالم برزخ و قيامت و بهشت و جهنم به‌‌تفصيل خبر ندارد و باآنکه حكيمان، بحث‌هاي فراواني درباره خلود و بقاي نفس و ابديت نفس کرده‌اند، اما ذهنشان به تفاصيلِ بهشت و جهنم نرسيده است؛ و مانند وجود فرشتگان الهي که عقل، آن را درنمي‌يابد) و نيز بسياري از حقايقي كه آدمي، خودبه‌خود نمي‌تواند بفهمد، يا مي‌تواند بفهمد، اما غافل مي‌شود و اوضاع زندگي، آن‌چنان او را مشغول مي‌كند كه از آن حقايقْ آگاه نمي‌شود، و يا دستورهاي عملي‌اي كه كيفيتش را نمي‌داند، دانش همه اينها در مکتب انبيا هست. اگر بخواهيم همه اين مطالب را خلاصه كنيم، اين مي‌شود كه اگر به كساني در روز قيامت گفته شود شما بايد جهنم برويد، چون فلان اعتقاد غلط يا رفتار ناشايستي را داشتيد، اگر بگويند ما نمي‌دانستيم و به عقلمان نمي‌رسيد، بر خدا حجت پيدا مي‌كنند. خدا پيغمبران را فرستاد تا اين‌ امور را به آن افراد بفهماند تا نگويند به عقلمان نمي‌رسيد: لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ. يا نگويند غافل بوديم و ديگران ازسر عمد، كارهاي غلطي كردند و ما غافلانه درپي آنها رفتيم: أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.(1) انبيا آمدند دستورهاي اخلاقي و رفتاري را كه مردم نمي‌دانستند، به آنها بياموزند و به آنان


1. «آيا ما را به‌سبب آنچه باطل‌گرايان کردند تباه مي‌کني؟» (اعراف، 173).

بگويند که به هر راهي و درپي هركسي نرويد، مگرآنکه حجت داشته باشيد؛ و در يك كلمه، حجت خدا را بر مردم تمام كنند: رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّه بَعْدَ الرُّسُلِ.(1)

برهان حکما در تبيين حکمت بعثت انبيا

براي تبيين راز بعثت پيامبران، سبكِ بيان ديگري نيز هست که با مقدمات كمتري همراه است و در آن، از معلومات عادي انسان‌ها استفاده مي‌شود. در كتاب‌هاي فلسفي اسلامي نيز به اين سبك بيان اشاره شده است، كه شايد دراين‌زمينه، بهتر از همه، بيانات مرحوم علامه طباطبايي (رحمه الله) باشد. ايشان در رساله وحي يا شعور مرموز و نيز در تفسير الميزان ذيل آيه كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ(2) از همين بيان استفاده كرده‌اند. اين برهان به‌‌طورخلاصه چنين است که زندگي اجتماعي انسان، مستلزم اختلافات، نزاع‌ها و درگيري‌هاست و به كانوني احتياج است که بتواند اين نزاع‌ها را برطرف كند و عقل انسان به‌تنهايي نمي‌تواند همه اين اختلافات اجتماعي را برطرف كند و قانوني ارائه دهد. اين مقدمه كه عقل بشر كافي نيست، تقريرات گوناگون دارد؛ برخي به تجربه احاله كرده‌اند، با اين توضيح که درطول تاريخ، عقلاي عالم، مجالس قانون‌گذاري تشكيل داده و قوانين فراواني نوشته‌اند؛ ولي


1. «فرستادگاني مژده‌ده و بيم‌رسان (فرستاد) تا براي مردم بعداز (آمدن ايشان) حجتي بر خدا نباشد» (نساء، 165).

2. «مردمان، نخست امت واحدي بودند (و آيين واحدي داشتند، سپس اختلاف كردند) پس خدا پيامبران را برانگيخت مژده‌ده و بيم‌رسان» (بقره، 213).

مشكلات بشر حل نشده است و اختلافات ادامه دارد؛ پس عقل انسان به‌تنهايي كافي نيست. برخي ديگر اين مطلب را به‌صورت برهاني مطرح كرده‌اند: عقل عادي انسان‌ها، خودْ منشأ اختلاف است؛ پس چيزي كه خودْ موجب اختلاف است، چگونه رافع اختلاف شود؟ باري، در اين تقرير، تكيه بر اين است كه زندگي اجتماعي انسان در دنيا، به راهنمايي وراي عقل احتياج دارد، و آن راهنما جز وحي و نبوت نيست. اما آنچه در نهج ‌البلاغه و روايات ديگر آمده است، آهنگ ديگري دارد. معصومان علیهم السلام فقط بر زندگي اجتماعي انسان در دنيا تکيه نمي‌کنند، بلکه مجموع زندگي انسان را از آغاز تا پايان، كه زندگي ابدي است، درنظر مي‌گيرند؛ و تأکيدشان بر اين است كه انسان براي چه آفريده شده است و سرانجامش چه خواهد بود؟ آيا انسان براي پيمودن راه سعادت ابدي، مي‌تواند به عقل خود اقتدا كند و به راهنمايي نياز ندارد؟ بنابراين، اين مسئله با مسئله آفرينش انسان، مرتبط است؛ يعني هدف بعثت انبيا، بخشي از هدف آفرينش انسان است. اگر انبيا مبعوث نمي‌شدند، هدف آفرينش انسان تحقق نمي‌يافت. پس بايد ببينيم هدف آفرينش انسان چيست. اگر بخواهيم به اين سبك پيش برويم و هر مسئله را مبتني‌بر مسئله ديگري کنيم، به آن مسئله اصلي بحث نمي‌رسيم. به‌اين‌جهت، بنابر آنچه از قرآن و روايات شريفه استفاده مي‌شود و برهان عقلي نيز همين را اقتضا مي‌كند، فقط به تركيب بحث اشاره مي‌كنم.
 

 بياني كه پيش‌تر گذشت، اين بود كه معمولاً مي‌گويند هدف از آفرينش انسان، تكامل است؛ اما اين سخن مبهم است و مي‌پرسند که:

چرا انسان از ابتدا، كامل آفريده نشد؟ خداي متعال همه‌‌گونه موجود ـ حتي از موجودات مجرد و غيبي كه عقلمان نمي‌شناسدـ آفريده است؛ به‌عنوان نمونه، ما چيزي درباره ملايکه نمي‌دانيم؛ ولي اوصافي از آنها در قرآن و روايات آمده است؛ اما ما فرشته‌شناس نيستيم. خود ملايكه انواع و طبقاتي دارند؛ مانند ملايكه مقربين و كروبين و ملايكه‌اي كه کارگزاران اين عالم هستند. بيان اين انواع، در چند آيه قرآن آمده است؛ مانند وَالصَّافّاتِ صَفًّا؛ فَالزّاجِراتِ زَجْراً...؛(1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً(2)فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً.(3)ما درباره چگونگي آفرينش و عملکرد آنان چيزي نمي‌دانيم؛ ولي همه آنان به‌گونه‌اي هستند كه قرآن مي‌فرمايد: وَما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ؛(4)لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ ما يؤمرون.(5)برخي موجودات ديگر زميني و مادي، از جان‌دار و بي‌جان، را در زمين مي‌بينيم و چه‌‌بسا هزاران نوع ديگر در كرات ديگر هستند كه ما از آنها هيچ خبر نداريم. درميان اين‌‌همه موجودات، جاي مخلوقي خالي بود كه سرنوشت خويش را خود با اختيارش تعيين كند. فرشتگان اين‌‌گونه نبودند؛ از اول، سرنوشتي


1. «سوگند به (فرشتگان) صف‌شدگان كه (به عبادت خدا) صفاصف ايستاده‌اند. سوگند به آن (فرشتگان) راننده (كه ابرها يا شيطان‌ها) را مي‌رانند» (صافات، 1ـ2).

2. «سوگند به فرشتگانِ حاملان ابرها (حاملات در اين آيه به ابرهاي حامل باران نيز تفسير شده است)» (ذاريات، 2).

3. «پس (سوگند) به (فرشتگان) تدبيركنندگان كارها» (نازعات، 5).

4. «از ما کسي نيست جز آنکه جايگاه مشخصي دارد» (صافات، 164).

5. «از آنچه خدا بدانان فرمان داده سرپيچي نمي‌کنند و آنچه را مأمورند، انجام مي‌دهند» (تحريم، 6).

برايشان تعيين شده که براساس آن حركت مي‌كنند و از ابتدا تا انتها، تفاوتي در آنها پديد نمي‌آيد. اما موجودي كه بتواند از ملايکه برتر رود و يا از پست‌ترين حيوانات پست‌تر گردد، موجود فوق‌العاده‌اي است. موجودي که از يك‌سو بتواند از ملايکه مقرب بالاتر رود، به‌گونه‌اي‌كه جبرئيل هم بگويد: اگر نزديك شوم، پرهايم مي‌سوزد: لو دنوت أنمله لاحترقت؛(1) از سوي‌ ديگر آن‌قدر بتواند تنزل كند كه از چهارپايان پست‌تر شود،(2) در روز قيامت آرزو كند كه كاش من آفريده نشده بودم، و بگويد اي‌كاش خاك بودم: يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً؛(3) اين موجود بسيار فوق‌العاده اگر بخواهد آفريده شود، بايد به قدرتِ انتخابْ مجهز شود. اين موجود اگر بخواهد مسيرش را خود تعيين كند، بايد قدرت انتخاب داشته باشد؛ چون موجودات ديگر که راهشان يك‌طرفه است در عالم فراوان بودند. حضرت امير علیه السلام در نهج‌البلاغه مي‌فرمايد: «در تمام آسمان‌ها جاي خوابيدن گوسفندي نيست، مگراينكه خدا در آنجا فرشتگاني آفريده است که يا درحال سجودند و يا درپي كار و تلاش»؛(4)خلائي وجود ندارد و من و شما نمي‌بينيم و از آسمان‌ها خبر نداريم، خدا در هرجا هرچه را


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج18، باب3، ص382. اگر يک سر موي برتر پرم، فروغ تجلي بسوزد پرم.
 

2. ر.ك: اعراف (7)، 179.

3. «اي‌كاش خاك بودم» (نباء، 40).

4. وَلَيْسَ فِي أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَعَلَيْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ؛ «در آسمان‌ها جاي پوستيني نيست جزآنکه فرشته‌اي سجده‌گر يا تلاش‌گر بر آن مستقر است» (نهج البلاغه، خطبه 90).

لياقت و استعداد داشت آفريد؛ اما همگي سرنوشت مشخصي داشتند كه خدا قبلاً تعيين كرده بود و قابل تغيير نيست. آن موجودي كه بتواند سرنوشت خويش را خودْ رقم بزند و اختيار ترقي و تنزل داشته باشد، بايد در عالمي آفريده شود كه عالم تغيير و تحول است. بدين‌جهت خداوند فرمود:إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَه.(1) جاي چنين موجودي در زمين است؛ در آسمان‌ها كه ملايکه هستند، جاي چنين موجودي نيست. آسمان‌ها پر از ملايكه‌اي است كه مقامشان معلوم است و مشغول تسبيح و تحميد خدا هستند، يا كارهايي كه برايشان تعيين شده است انجام مي‌دهند. اين موجود بايد در زمين باشد و براي اينكه انتخاب او انتخابي كور نباشد، بلکه آگاهانه باشد، بايد انسان علم داشته باشد و بداند كه اگر به اين راه برود چه مي‌شود؛ اگر نداند و كوركورانه انتخاب كند، کمال‌آفرين نيست و با نداشتن انتخاب و اختيار، چندان فرقي ندارد. وقتي اين انتخاب ارزش دارد كه آگاهانه باشد و آن موجود بفهمد راهي كه خوب است به كجا منتهي مي‌شود و چقدر خوب است؛ همچنين بايد بداند راهي كه بد است به كجا منتهي مي‌شود و گناه چقدر عذاب و بدبختي دارد. عقل ما، اينها را درست به ما نشان نمي‌دهد. اگر انبيا نيامده بودند و از بهشت و جهنم صحبت نكرده بودند، با عقل خود چيزي نمي‌فهميديم و هيچ اطلاعي نداشتيم كه بعد چه خواهد شد. پس انتخاب ما انتخاب آگاهانـه‌اي نمي‌بود. وقتي انتخابْ آگاهانه است كه بدانيم اگـر


1. «راستي كه من در زمين جانشيني قرار مي‌دهم» (بقره، 30).

به اين راه برويم به كجا منتهي مي‌شود؛ و وقتي عقل بشر نمي‌تواند انتهاي راه را نشان بدهد، بايد خدا راه ديگري را تعيين کند؛ يا آنکه دست از اين آفرينش بكشد؛ و چون حكمت الهي اقتضا مي‌كند كه اين موجود، با انتخاب خودْ سرنوشتش را تعيين كند، بايد آگاهي لازم در اختيارش قرار بگيرد. عقل را نيز خدا به او داده است، ولي عقلْ ناقص است؛ عقل همين اندازه مي‌داند كه آدم بايد درباره ولي‌نعمتش قدرداني کند و به او احترام بگذارد و شكرگزار باشد و او را پرستش كند؛ اما اينکه چگونه پرستش كند، از حد درکِ عقل، فراتر است. عقل نمي‌داند چگونه، در چه زماني، با چه زباني، با چه حركاتي و با چه كلماتي خدا را بپرستد. به‌‌اين‌‌ترتيب، ما دو نوع علم لازم داريم كه عقل به آن نمي‌رسد: يكي علم به مسائل اعتقادي و نظري و نامحسوسات و غيب‌هاست، كه شامل پس‌از مرگ هم مي‌شود؛ مانند عالم برزخ، عالم قيامت، بهشت، جهنم و فرشتگان، كه عقل عادي به اين امور نمي‌رسد؛ زيرا ماية‌ اين عقل‌ها از ادراكات حسي و تجربي است. آنجا كه پاي حس و تجربه نرسد، عقل ما به کنه آن نمي‌رسد. دوم علم به مسائل عملي است؛ اينکه چه بايد بكنيم و چگونه بايد رفتار كنيم. قرآن مي‌فرمايد:وَيُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ،(1)عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛(2) چيزهايي به شما مي‌آموزد كه اصلاً نمي‌توانستيد بفهميد و ابزارش را نداشتيد.


1. «و به شما مي‌آموزد آنچه را نمي‌توانستيد بدانيد» (بقره، 151).

2. «و به شما آموخت آنچه را نمي‌توانستيد بدانيد» (بقره، 239).

حاصل آنکه ما به پيغمبر احتياج داريم؛ زيرا اگر پيغمبر نباشد، ما راه كمالمان را پيدا نمي‌كنيم، و هدفي كه خدا از آفرينش انسان دارد (اينکه انسان، راه كمال را با انتخاب آگاهانه بپيمايد)، تحقق پيدا نمي‌كند.

معناي وجوب بعثت انبيا بر خدا

درباره لزوم بعثت انبيا ازسوي خداوند، بحث‌هاي فراوان شده است؛ ازجمله‌اينکه: آيا اين لزوم به‌معناي تكليفي اخلاقي است؟ معناي اينكه ما مي‌گوييم بر خدا واجب است چنين كند يا چنان كند چيست؟ بر خدا واجب است كه نيكوكار را به بهشت ببرد و كافر را به جهنم ببرد؛ معناي اين وجوب چيست؟ اين وجوب، غيراز آن وجوبي است كه ما در مقام تعيين تكليف مي‌گوييم؛ به‌عنوان مثال اگر بگويند براي اينكه اينجا روشن شود، بايد كليد برق را بزنيد؛ يا واجب است كليد برق را بزنيد؛ اين «بايد» و «واجب است» به‌معناي تعيين تكليف نيست، بلكه مقصود آن است كه اگر مي‌خواهيد فضا روشن شود، لازمه‌اش اين است كه كليد برق را بزنيد. به اين امر در علوم عقلي، «وجوب بالقياس» مي‌گويند. يعني اگر خدا بخواهد آن هدفش تحقق پيدا كند، بايد انبيا را بفرستد. «بايد» بفرستد؛ چون «مي‌خواهد» اين هدف تحقق پيدا كند. يعني رابطه ضروري بين اين مقدمه و ذي‌المقدمه است. بنابراين، اين سخن به‌معناي تعيين تكليف نيست، بلکه وجوب بالقياس است و اگر خداوند اين كار را نكند، هدف او محقق نشده است و نقض غرض مي‌شود. اين تقرير، بيشتر ناظر به سعادت آخرت بود؛ ولي بيان پيشين كه از حكما نقل شد و

مرحوم علامه طباطبايي نيز در ذيل آيه كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه(1) فرموده بودند، بيشتر ناظر به سعادت دنيا بود. به‌‌هرحال، ما معتقديم دين، هم مي‌تواند سعادت دنيا را تأمين كند، هم سعادت آخرت را.

شبهه نادرستيِ دعوت پيامبران به‌دليل ناکامي آنان در تحقق اهداف خود

شبهه‌افکنان مي‌گويند اگر دين، سعادت دنيا را تأمين مي‌كند و خدا انبيا را فرستاده است تا مردم را راهنمايي كنند و جامعه صالحي پديد آيد، عدالت برقرار، و ظلم برطرف شود و حدود الهي اجرا شود، چرا چنين نشد؟ در قرآن آمده است بسياري از اين پيامبران را كشتند و نگذاشتند به تكليفشان درست عمل كنند: وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ،(2)فَلِمَتَقْتُلُونَ انبياء اللّهِ.(3)پيامبراني هم كه موفق شدند، فقط گروهي اندک را هدايت کردند: وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مَؤمِنِينَ.(4)سوره شعرا را بخوانيد كه داستان اقوام گذشته را بيان مي‌كند و درباره هريك مي‌گويد اينها به عذاب مبتلا شدند و ازبين رفتند. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَه وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤمِنِينَ؛ «به‌تحقيق که در اين (عذاب)، نشانه‌اي خدايي است و بيشترِ آنان مؤمن نبودند». اگر راه سعادت نزد انبياست، پس چرا پيامبران موفق نبودند؟ نشانه صحت يك برنامه، آن است كه نتيجه‌اش ‌در عمل ظاهر شود. به‌هنگام قضاوت درباره


1. «مردمان، نخست امت واحدي بودند» (بقره، 213).

2. «و به‌سبب‌آنكه انبيا را به‌ناحق كشتند» (آل‌عمران، 181).

3. «پس چرا انبياي الهي را مي‌كشيد؟» (بقره، 91).

4. «بيشترِ آنان ايمان نداشتند» (شعراء، 8).

قوانين كشورهاي گوناگون، به نتيجه آن توجه مي‌شود؛ يعني هر قانون که در عمل، بهتر توانست مانع جرم و جنايت شود، قانون بهتري است. اکنون اگر بخواهيم درباره قوانين ديني قضاوت كنيم، مي‌گوييم اگر دين بهتر از ساير قوانين است، بايد آثارش بيشتر باشد؛ درصورتي‌كه پيروان انبيا هميشه كم بودند و بيشترِ اقوام، سرانجام به عذاب استيصال مبتلا شدند و ازبين رفتند. اکنون نيز پيروان حقيقي انبيا بسيار كم‌اند و چه بسياراند کساني که تنها به‌اسم، پيرو هستند. اگر راه سعادت منحصر به دين باشد و بخواهيم براساس تجربه قضاوت كنيم، بايد بگوييم دين راه صحيحي نبوده است يا دست‌کم صحيح‌ترين راه نيست.

پاسخ شبهه

اگر هدف انبيا اين بود كه افراد و جامعه‌ها را به هر قيمتي به راه صلاح بكشانند، يعني كاري كنند كه جرم و جنايتي انجام نگيرد بايد گفت آنان موفق نبودند. اما آيا مقتضاي دليلي كه پيش‌تر گذشت و آنچه هدف آفرينش بود، اين است كه به هر قيمتي شده است آد‌م‌ها خوب شوند؟ يعني گناه و جنايت از آنها سر نزند، هرچند به‌زور و اجبار باشد؟ يا آنکه هدف آفرينش اين است كه انسان، با اراده و انتخاب خود راه صحيح را طي كند؟ ويژگي انسان اين است كه انتخاب آگاهانه داشته باشد، بتواند هم از ملايکه بالاتر رود، هم از شياطين پست‌تر شود. اراده خدا آن بود که چنين موجودي بيافريند؛ وگرنه خداوند، فرشتگاني كه هميشه به راه خوب مي‌رونـد، آن‌قدر آفريده بود كه ديگر جاي خالي‌اي نداشت. بعثت

انبيا نيز ازآن‌رو بود كه راه را نشان دهند، نه آنکه آدمي را به‌زور به‌سوي صلاح و فلاح بكشانند. هدف انبيا اين بود که انسان تربيت شود و خود، راه صحيح را انتخاب کند، و اگر نخواست، به‌خطا رود: إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً،(1)فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ.(2)هدف انبيا اين بود كه راه را روشن كنند، زمينه انتخاب و آزمايش را براي انسان‌ها فراهم آورند تا هركس هرچه مي‌خواهد انتخاب كند. اما پس‌ازآنکه كساني در اجتماع، راه خوب را انتخاب كردند و کساني ديگر راه بد را، و درنتيجه، مخلوطي از انسان‌هاي فاسق و فاجر و مؤمن و صالح پديد آمد، تکليف جديدي براي انبيا پيش مي‌آيد؛ اينکه: چگونه اين جامعه را اداره كنند؟ در اينجاست كه احكام اجتماعي دين مطرح مي‌شود و در چهارچوب خاصي حكومت تشكيل و احكام الزامي دين در آنجا اجرا مي‌شود. آن‌هم به‌اين‌دليل است كه عده‌اي به‌انتخاب خود، اين دين را پذيرفته‌اند؛ وگرنه نمي‌توان جامعه را به اجراي احكام اجتماعي اسلام مجبور کرد، بلکه بايد ابتدا عده‌اي مؤمن شوند و اين دين را بپذيرند تا بگويند ما خواهان اجراي احكام دين هستيم و موانع اجراي دين را برطرف مي‌کنيم. آري، پس‌ازاينكه جامعه ديني تشكيل شد، الزامات و مجازات‌هايي نيز خواهد بود؛ اما اين امر با اختيار و انتخاب صحيح انسان‌ها منافاتي ندارد. اگر ديگران مانع اختيار و انتخاب افراد شوند، بايد


1. «راستي كه ما او را به راه (درست) رهنمون شديم؛ يا شكر گزارد و يا ناسپاس گردد» (انسان، 3).

2. «آن‌‌كه خواهد ايمان آورد و آن‌‌كه خواهد کافر گردد» (كهف، 29).

آن موانع را برطرف كرد تا زمينه رشد ديگران فراهم ‌شود. قرآن مي‌فرمايد ما انبيا را فرستاديم تا عدالت را در جامعه برقرار كنند: لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ،(1)اما شبهه‌افکنان مي‌گويند: پس چرا عدالت در جامعه برقرار نشده است؟ چرا در اين كشورهاي اسلامي كه همه مسلمان‌اند و پيامبر، اسلام و قرآن را قبول دارند، عدالت اجرا نشده است؟ معلوم مي‌شود دين، برنامه كاملي نبوده است، يا آنکه مجري برنامه ناتوان بوده است؛ زيرا اگر قانون خوبي حاکم باشد و افراد توانايي نيز آن را به‌خوبي اجرا كنند، نتيجه‌اي جز اصلاح جامعه ندارد. اگر اين مجريان و سران کشورهاي اسلامي را غاصب بدانيد، درباره پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام چطور مي‌گوييد؟ چرا آنها كه معصوم بودند، نتوانستند جامعه را اصلاح كنند؟ جواب اين شبهه همين است كه: لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ؛ مردم، خود بايد عدالت را به‌اختيارشان اجرا كنند. پيامبران فقط زمينه پديد آمدن جامعه‌اي عادلانه را فراهم مي‌كنند؛ ولي تصميم نهايي با مردم است؛ اگر خواستند، به راه خوب مي‌روند و اگر نخواستند، به راه بد مي‌روند. به‌همين‌جهت مردم با انبيا درگير مي‌شوند، آنان را مي‌كُشند، ائمه را هم به‌شهادت مي‌رسانند. اين امر بدان‌معنا نيست كه قانون بد است يا مجري آن ضعيف است؛ نه قانوني كامل‌تر از قانون اسلام هست و نه مجرياني بهتر از پيغمبر صلی الله علیه و آله و علي علیه السلام يافت مي‌شود. در مديريت پيامبر صلی الله علیه و آله و علي علیه السلام نقصي نبود؛ ولي سروكار اين قانون و اين مجريان، با انسان‌هاي
 


1. «تا مردمان به قسط و عدل برخيزند» (حديد، 25).

مختار است؛ اگر آنها بخواهند عصيان كنند، چه مي‌شود كرد؟ تا اين عالم هست، عالم ابتلا و امتحان است. بايد زمينه‌اي فراهم شود تا هركه مي‌خواهد، راه خوب را انتخاب كند و هركه مي‌خواهد، به بدي گرايد. ولي اگر عده‌اي راه خوب را انتخاب كردند و عده‌اي ديگر مانع شدند، در آنجا قوانين اجتماعي با الزام اجرا مي‌شود. اين امر، به‌نفع كساني است كه راه خوب را انتخاب كردند؛ ولي اين‌‌گونه نيست كه به جبر مطلق منجر بشود. همچنان، اين اختيار آنهاست كه ارزش پيدا مي‌كند تا مزاحمان را برطرف ‌كنند. شايد يکي از مصاديق تزكيه نيز همين باشد. انبيا پس‌ازاينكه اطلاعاتي به مردم دادند و جهلشان را برطرف كردند، زمينه رشد مردم فراهم مي‌شود. زمينه رشد فردي هميشه وجود دارد. هر پيغمبري افزون‌بررفع جهل ازانسان‌ها، هرچند از يك فرد، زمينه رشد آنان را هم فراهم مي‌كند، موعظه‌ و نصيحت و راهنمايي و تبشير و انذار مي‌كند و افراد را تزكيه مي‌کند، و اگر زمينه مديريت جامعه فراهم شد، تزکيه اجتماعي مي‌کند،که البته کارهمه انبيا نيست. تزكيه افراد، وظيفه همه انبياست؛ يعني همه آنها بايد هدايت كنند؛ هم با موعظه ­و بشارت و هم ­با هشدار و بيم‌ دادن، تا انگيزه عمل در مردم پديد بياورند. اما اصلاح و مديريت جامعه، وظيفه پيامبراني ­است­كه به‌اندازه كافي انسان‌هايي ­به ­آنها گرويده­ باشند تا بتوانند جامعه صالحي تشكيل دهند و قوانين اجتماعي ­الهي را اجرا كنند. در اين‌صورت، مسئوليت ديگري به‌عهده انبيا مي‌آيد و آن، رهبري جامعه است. شايد

عنوان «امام» كه به برخي انبيا اختصاص داده شده است، مربوط به ‌چنين انبياييباشد: وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّه يَهْدُونَ بِأَمْرِنا.(1)پس همه انبيا مقام امامت نداشتند. مقام امامت، يعني رهبري جامعه، ويژه برخي انبيا بود. شايد آنها كساني بودند كه موفق شدند افراد بسياري را هدايت كنند، به‌اندازه‌اي كه بتوانند جامعه‌اي صالح پديد آورند و حكومت الهي تشكيل بدهند. تازماني‌که پيامبران به اين اندازه طرف‌دار و پيرو نيافته بودند، نوبت مقام امامتشان نمي‌رسيد. پيشوايي و رهبري اجتماعي، وقتي معنا دارد كه پيامبران آن‌قدر پيرواني داشته باشند كه بتوانند احكام الهي را با کمک آنان اجرا كنند. در اين وضعيت و باوجود ياورانِ کافي است كه حجت بر نبي و امام، تمام مي‌شود. اميرالمؤمنين علیه السلام در خطبه شقشقيه مي‌فرمايد: لولا حضور الحاضر وقيام الحجه بوجود الناصر؛(2)اگر حضور جمعيت حاضر نبود و باوجود اين ياوران، حجت بر من تمام نشده بود، و تا آن‌قدر مرا ياري نکرده بوديد كه من بتوانم احكام اسلام را اجرا كنم و حكومت صحيح اسلامي تشكيل دهم، وظيفه‌اي نداشتم و حجت بر من تمام نبود؛ زيرا نمي‌توانستم كاري از پيش ببرم؛ اما اکنون که حاضر شديد و با من بيعت كرديد، قول داديد كه من را ياري كنيد، باوجود شما  ياران، حجت بر من تمام مي‌شود. به‌‌هرروي، اين وظيفه‌اي است كه در ابتدا ازآنِ همه انبيا و اوصياء ايشان نيست؛ ولي پس‌ازاينكه به‌اندازه
 


1. «و از آنان، اماماني قرار داديم كه به‌فرمان ما هدايت مي‌كنند» (سجده، 24).

2. نهج البلاغه، خطبه 3، ص49.

كافي ياران و پيرواني پيدا كردند كه بتوانند جامعه اسلامي تشكيل دهند، آن‌‌وقت اين وظيفه نيز به‌عهده آنان مي‌آيد كه مديريت جامعه را بپذيرند و مقام امامتشان به‌فعليت مي‌رسد. اين سخن، بنابر تفسيري از امام است كه بيان شد. تفاسير ديگر هم هست که اکنون مجال طرح آنها نيست.

 پس دربرابر اين شبهه كه: اگر دين اسلام حق است، چرا نتوانست جامعه خودش را اصلاح كند؟ آيا قانون اسلام ضعيف بود يا مجريانش (پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه معصومين علیهم السلام ) مديران شايسته‌اي نبودند؟ پاسخ اين است كه سروكار پيامبران با انسان‌هاي مختار است و قرار نيست كه به‌زور و به هر قيمتي، انسان‌ها را هدايت كنند و به راه صلاح بكشند. بايد زمينه اختيار فراهم باشد. اگر جبر مطلق باشد، ديگر جايي براي دعوت انبيا باقي نمي‌ماند و ارسال انبيا بيهوده خواهد بود. همان‌‌گونه‌كه گذشت، اميرالمؤمنين علیه السلام در بيان ديگري، در پاسخ سؤالي كه آن پيرمرد كرد، فرمود: اگر منظورت قضاوقدر جبري است، پس لازمه‌اش اين است كه دين بازيچه باشد.(1)اگر افراد مجبورند كه كاري بكنند و پيغمبران درمقابل بگويند آن را انجام ندهيد كه گناه است، خواهيد ‌گفت او مجبور است، براي چه مي‌گوييد که نكن؟ دراين‌صورت، دعوت انبيا بازيچه و كار عبث و لغوي خواهد بود. فرض اين است كه بايد زمينه انتخاب و اختيار براي انسان‌ها فراهم باشد، تا


1. همان، ‌حکمت 78، ص481.

پيامبران امرونهي كنند. اما اگر آدمي مجبور باشد، انتخاب و سفارش به او معنا ندارد، مجازات كردن او نيز بي‌معناست؛ مثلاً کسي را که دزدي كرده نمي‌توان زندان کرد و يا بنابر دستور اسلام، دست او را بريد؛ زيرا او مجبور بوده و به‌انتخاب خود دزدي نکرده است. مجازات هنگامي معنا دارد كه كسي گناهي را ازروي اختيار انجام دهد. بنابراين تا اختيار و انتخاب نباشد، نه جاي امرونهي است، نه جاي ثواب و عقاب. لطيفه معروفي است که مي‌گويند فردي كنار آبشار نياگارا ايستاده بود و درحال تماشا بود؛ يكي او را هُل داد و داخل آبشار افتاد. بعد آمدند با او مصاحبه كردند و از او پرسيدند كه: شما چقدر تمرين شنا كرده بوديد كه اين موفقيت نصيبتان شد و با جرئت در اين آبشار پَرِش كرديد؟ گفت: ببينيد چه کسي مرا هُل داد! آيا كسي به اين فرد جايزه مي‌دهد؟ وقتي جريمه يا پاداش معنا دارد که كسي با اختيار خود کاري انجام دهد. پس هدف اصلي انبيا اين نبود كه بشر را به هر قيمتي، ولو به‌زور، وادار كنند كه راه خوب برود. انبيا سروكارشان با انسان‌هاست، و انسان‌ها مختارند و مي‌توانند كار خوب يا بد انجام دهند. انبيا آمدند تا زمينه انتخاب صحيح را براي انسان فراهم كنند؛ هم آگاهي لازم به آنها بدهند و هم آنان را به كار خوب و ترك كارهاي بد تشويق کنند: رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّه بَعْدَ الرُّسُلِ.(1)


1. «فرستادگاني مژده‌ده و بيم‌رسان (فرستاد) تا براي مردم بعداز (آمدن ايشان) حجتي بر خدا نباشد» (نساء، 165).

خلاصه برهان ضرورت بعثت انبيا

خداي متعال، انسان را آفريد تا دائم در سر چندراهي‌ها قرار گيرد و راه صحيح را انتخاب كند و سير تكاملي خود را با اختيارش طي کند. آياتي كه درزمينه ابتلا و امتحان انسان است، همه ناظر به اين مسئله است: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيه لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛(1)إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً.(2) لازمه عاقلانه بودن اين انتخاب، آن است كه انسان علم، شناخت و آگاهي داشته باشد. برخي از اين شناخت‌ها با عقل حاصل مي‌شود، برخي به‌کلي از دسترس عقل دور است، برخي نيز به عقل فعال قوي احتياج دارد، و افراد ضعيف‌العقل به‌سرعت به آن دست نمي‌يابند؛ نياز به تعليم دارد تا با عقلشان ياد بگيرند، و سرانجام، مطالبي هم هست كه هرچند با عقل، قابل فهم است، غالباً از آن غفلت مي‌كنند. براي اينكه آگاهي آنان به‌اندازه مطلوبي برسد كه بتوانند با آن، انتخاب كنند، غيراز عقل، عامل ديگري لازم است تا آنچه را اصلاً نمي‌فهمند و عقل به آن نمي‌رسد، به آنها تعليم كند و آنچه را به عقل‌هاي بسيار قوي و زكي نياز دارد، دراختيار عموم مردم قرار دهد، و آنچه را از آن غفلت مي‌شود، به‌يادشان بياورد تا بفهمند چرا آفريده شده‌اند و چه راهي را بايد انتخاب كنند و در مقام بندگي و اطاعت خدا برآيند؛ بشناسند كه بايد خدا را پرستيد و از او اطاعت كرد تا به كمال انساني رسيد. پس مي‌توان


1. «آن‌‌كه مرگ و زندگي را بيافريد تا بيازمايد كه كدامين از شما نيكوكارتر است» (ملک، 2).

2. «راستي كه ما او را به راه (درست) رهنمون شديم؛ يا شكر گزارد و يا ناسپاس گردد» (انسان، 3).

گفت هدف خلقت انسان، پرستش خداست؛ زيرا انسان بدون پرستش خدا به كمال نمي‌رسد. قرآن مي‌فرمايد: وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ.(1) اين بدان‌جهت است كه عبادت خدا وسيله كمال انسان است. اگر مردم عبادت نكنند، به كمال نمي‌رسند. پس هدف آفرينش در اين عالم، اين است كه انسان‌ها راه صحيح را كه همان راه عبادت و اطاعت خداست بشناسند و بپيمايند تا به سعادت ابدي نايل شوند: فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ(2) اين فلسفه آفرينش انسان از ديدگاه قرآن است. روايات هم همين معاني را تأييد مي‌كند.

 خلاصه سخن اينكه انسان، غيراز عقل خداداد، به معرفت خدا و راه خدا نيازمند است، و نيز به انگيزه‌اي براي عبادت و اطاعت خدا نياز دارد. بشر اين دو چيز را ندارد و اگر به خود واگذار شود و غيراز عقل، عامل ديگري نداشته باشد، شايد اكثر انسان‌ها درصدد خداشناسي و خداپرستي برنيايند؛ يا در اين مسير در دام شياطين بيفتند و به‌جاي خدا، كساني ديگر به آنها معرفي شود و از هدف بازبمانند. پس نقش انبيا اين است كه به بشر كمك كنند تا خدا را بهتر بشناسد و بهتر بپرستد. اگر اين‌دو تأمين شود، بشر به چيز ديگري نياز ندارد. اما اينكه خانه انسان گِلي يا سيماني باشد، تأثيري در سعادت او ندارد. چه‌‌بسا انسان در خانه گِلي بهتر بتواند خدا را بشناسد و نيز ممكن است اکنون كساني در


1. «ما جن و انس را نيافريديم جز براي آنکه عبادت کنند» (ذاريات، 56).

2. «در نشيمن‌گاه راستين، نزد فرمانروايي قدرتمند» (قمر، 55).

خانه‌هاي بسيار مجلل، خدا را بهتر بپرستند. اين امور تأثيري در سعادت آدمي ندارد؛ مثل اينکه مركب او الاغ يا شتر يا اسب يا هواپيما باشد؛ زيرا اينها در چگونگي اطاعت از خدا تأثيري ندارد. خوراك انسان نان جو باشد يا انواع غذاهايي كه بايد با وسايل فراوان و با انواع ادويه و روش‌هاي علمي تهيه کرد، تفاوتي ندارد. اين امور، چندان در اينكه انسان خدا را بهتر بشناسد و بهتر بپرستد، تأثيري ندارد. البته هرچه انسان از نعمت‌هاي خدا بيشتر استفاده كند، انگيزه بيشتري براي شكر پيدا مي‌كند. اين، خود، امر مطلوبي است كه آدمي بيشتر، نعمت‌هاي خدا را بشناسد و از آن استفاده كند. ولي اين‌‌گونه نيست كه سعادت انسان درگرو اين امر باشد كه حتماً در خانه‌هاي مجللِ ساخته‌شده از آهن و سيمان باشد. اگر خانه، خشت و گلي هم باشد مي‌توان به سعادت رسيد. چه‌‌بسا آنان كه در خانه‌هاي خشت و گلي زندگي مي‌كردند، از آنان كه در كاخ‌ها زندگي مي‌كنند، خدا را بهتر بشناسند و بهتر به خدا تقرب پيدا كنند؛ تلازمي ندارد، اگرچه منافاتي هم ندارد. پس آنچه براي رسيدن به هدف اصلي‌مان کم داريم، چيزي است كه به شناخت بهتر خدا كمك كند، تا خدا را بهتر اطاعت و پرستش كنيم و انبيا براي همين امر آمدند.

راز بعثت پيامبر اعظم صلی الله علیه و آله

در نهج ‌البلاغه درباره شخص پيغمبر اكرم صلی الله علیه وآله و هدف بعثت ايشان نيز مطالبي آمده و بر نکات پيش‌گفته تأكيد شده است. بنابراين مطالب، پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مبعوث شد تا مردم را از جهل به خداي متعال و ضلالت

نجات دهد و معرفت صحيح به آنها ارزاني دارد، و ازآن‌سو، آنان را به پرستش و اطاعت خدا تشويق كند. خداشناسي و خداپرستي، رمز سعادت انسان است و انبيا به‌همين‌جهت مبعوث شدند. انبيا براي تعليم آشپزي يا بنّايي يا هواپيما‌سازي نيامده‌اند؛ چون اينها چندان در سعادت ابدي انسان نقش ندارد. سعادت ابدي انسان در خداپرستي و خداشناسي است. اگر انسان در آنجا كمبودي دارد، بايد به او كمك كنند. امور دنيوي را بشر به‌تدريج با علم و تجربيات خود، تحصيل مي‌کند. شايد انبيا دراين‌زمينه نيز كمك كنند؛ اما ضرورتي ندارد. آنچه ضرورت دارد و اگر نباشد نقض غرض آفرينش مي‌شود، اين است كه بشر نتواند خدا را بشناسد، و راه اطاعت و عبادت خدا را بيابد. اگر اين‌‌گونه نباشد، انسان به هدفي كه براي آن آفريده شده است نمي‌رسد و نقض غرض مي‌شود. بنابراين خداوند بايد پيغمبر را بفرستد و اگر نفرستد نقض غرض مي‌شود و با حكمتش سازگار نيست. به‌سخن‌ديگر، حكمت خدا ايجاب مي‌كند كه پيغمبراني را بفرستد و ـ چنان‌که گذشت‌ـ معناي اين وجوب اين نيست که حکمي فقهي براي خدا نوشته باشيم که بر شما واجب است پيغمبر بفرستي؛ معنايش اين است که فرستادن پيامبران، مقتضاي حكمت خداست و اگر برفرض محال اين كار را نكند، با حكمت او سازگار نيست.

ضرورت استمرار دعوت پيامبران

 اکنون ببينيم كاري كه انبيا انجام مي‌دهند و ضرورت دارد و اگر نباشد، نقض غرض آفرينش مي‌شود، به زمان معيني اختصاص دارد، يا اين نياز

هميشه براي بشر وجود دارد و چيزي نمي‌تواند جايش را بگيرد؟ برهان‌هايي که بيان شد، اثبات مي‌كرد كه ما راهي به‌جز عقل و راه‌هاي عادي در شناخت انسان‌ها مي‌خواهيم، كه حقيقتش را نمي‌دانيم؛ يعني راه وحي؛ همان‌‌كه خدا به انبيا ياد داد، ولي حقيقت آن براي ما روشن نيست. خدا کاري مي‌کند كه انبيا بفهمند و پيام خدا را به مردم برسانند. ما همين اندازه از وحي مي‌دانيم؛ وگرنه حقيقت آن را نمي‌توان فهميد. آيا نيازي كه موجب مي‌شد خدا انبيا را بفرستد تا راه خداشناسي و خداپرستي را بهتر به بشر بياموزند، به زمان خاصي مربوط بود؟ مثلاً تا قرن ششم ميلادي ضروري بود، و پس‌ازآن احتياجي نيست؟ يا آنکه به دوره ويژه‌اي مربوط نيست و بشر تا بشر است، اين نياز را دارد؟ اگر عقل بشر به اوج کمال برسد، حقيقت عالم برزخ و بهشت و قيامت را نمي‌فهمد. حداكثر چيزي كه حكما گفته‌اند و چه‌‌بسا از بيانات انبيا الهام گرفته باشند، اين است كه روح انسان پس‌از مرگ بايد باقي باشد و لذت و عذابي داشته باشد؛ اما اين چه‌نوع لذت و رنجي است و چگونه و در كجا واقع مي‌شود؟ چه عالمي است و چه خصوصياتي دارد؟ پاسخ اين پرسش‌ها را عقل بشر نمي‌فهمد. آنچه بيشتر فيلسوفان و حكما ادعا كردند و در مقام اثبات آن برآمدند، اصل معاد، اعم از روحاني و جسماني است. ويژگي‌هاي معاد جسماني را نمي‌توان با عقل اثبات كرد؛ همان‌‌گونه‌که بشر روش بندگي خدا را با عقل خود ياد نمي‌گيرد؛ اينکه مثلاً ماه رمضان را بشناسد و بگويد بايد روزه گرفت. ربطي به عقل ندارد که سي روز بايد روزه باشد يا 29 روز باشد؛ چرا از اول طلوع فجر تا

غروب آفتاب بايد امساك كرد و اندکي كمتر يا بيشتر نباشد؟ چرا از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب نباشد؟ و همين‌‌گونه است درباب ساير احكام؛ مثلاً چرا نماز بايد دو ركعت يا سه ركعت باشد؟ چرا يك ركعت يا پنج ركعت نباشد؟ اگر پنج ركعت بخوانيم چطور مي‌شود؟ مگر نه آن است که بيشتر بندگي خدا مي‌كنيم؟ در احكام شرعي براي برخي گناهان هشتاد ضربه شلاق، ولي براي برخي ديگر صد ضربه مقرر شده است. اينها چيزهايي نيست كه به عقل آدمي برسد. حتي برخي خيال كرده‌اند كه اينها امور تعبدي است و چون خدا چنان فرموده بايد چنين کرد. امروزه اصرار بر اين است كه دين را از مسائل دنيا جدا كنند ـ‌اگرچه سکولاريزم ريشه در قرن‌ها پيش در مغرب‌زمين داردـ و مسائل اجتماعي را بي‌ارتباط به دين معرّفي کنند. از همان صدر اسلام، آنچه مكتب اهل‌بيت علیهم السلام را از مكتبي كه آن زمان رواج داشت (‌مكتب ابوحنيفه) متمايز مي‌كرد، همين بود كه ائمه اهل‌بيت علیهم السلام ، مردم را از قياس و اثبات احكام با عقل‌هاي متعارفي كه ما داريم نهي مي‌کردند و مي‌فرمودند مكتب ما اين‌‌گونه نيست و چقدر دين از عقول مردم دور است.(1) آن داستان را همه شنيده‌ايد كه اگر كسي انگشت کسي را ببرد، چقدر بايد ديه بدهد، اگر


1. ابي‌شيبه خراساني گويد از امام صادق شنيدم که مي‌فرمود: راستي که قياس‌کنندگان، دانش را با قياس‌ جستند، ولي قياس جز دور شدن از حق چيزي بر آنان نيفزود و دين خدا با قياس سازگار نمي‌افتد (محمدبن‌يعقوب الکليني، الكافي ج1، ص56). عبدالرحمان‌بن‌حجاج گويد از امام صادق شنيدم که فرمود: از عقل (و استدلال‌هاي ظني) مردمان چيزي دورتر از (حقيقت) قرآن نيست (محمدبن‌مسعود العياشي، تفسير العياشي، ج1، ص18).

دو انگشت ببرد چقدر؛ ولي به چهار انگشت كه مي‌رسد، نسبت‌ها در ديه زن و مرد تغيير مي‌كند.(1) حضرت صادق علیه السلام در برخورد با ابوحنيفه، بر قابل قياس نبودن مسائل ديني تأکيد مي‌کردند.(2)


1. ابان‌بن‌تغلب گويد: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: به‌نظر شما اگر مردي انگشت زني را ببرد، چه مقدار ديه دارد؟ فرمود: ده شتر. گفتم: اگر دو انگشت ببرد؟ فرمود: بيست شتر. گفتم: اگر سه انگشت ببرد؟ فرمود: سي شتر. گفتم: اگر چهار انگشت ببرد؟ فرمود: بيست شتر. گفتم: سبحان‌الله. سه انگشت ببرد سي شتر، ولي چهار انگشت ببرد بيست شتر؟! ما در عراق که بوديم اين حکم را شنيديم و از گوينده‌اش تبري جستيم، گفتيم شيطان چنين حکمي آورده است. فرمود: آهسته! اي ابان، رسول خدا صلی الله علیه و آله چنين حکم فرموده است که (ديه) زن تا يک‌سوم ديه، برابر مرد است. پس اگر به ثلث رسيد، (ديه زن) نصف مي‌شود. اي ابان، تو با (تكيه بر) قياس با من بحث کردي، درحالي‌که هرگاه سنت و آيين (الهي و نبوي) قياس کرده شود، دين ازميان مي‌رود (محمدبن‌يعقوب الکليني، همان، ج7، ص300).

2. در حديث ملاقات ابوحنيفه با امام صادق نيز آمده است: ... امام به من فرمود: به من خبر رسيده است که تو به قياس باور داري؟ گفتم: آري، نظر من چنين است. فرمود: واي بر تو اي نعمان، اولين کسي که قياس کرد ابليس بود که وقتي خدا به او فرمان سجده بر آدم داد، دربرابر خدا قياس کرد و گفت مرا از آتش و او را از گل آفريدي! فرمود: اي نعمان، قتل مهم‌تر است يا زنا؟ گفتم: قتل. فرمود: پس چرا خداوند براي اثبات قتل، دو شاهد قرار داده، ولي براي اثبات زنا چهار شاهد؟ آيا اين براي تو قابل قياس است؟ گفتم: نه... . فرمود: ‌مني مهم‌تر است يا بول؟ گفتم: بول. فرمود: پس چرا براي (خروج) مني غسل قرار داده، ولي براي بول وضو؟ آيا اين براي تو قابل قياس است؟ گفتم: نه. فرمود: نماز مهم‌تر است يا روزه؟ گفتم: نماز. فرمود: ‌پس چرا حايض بايد روزه‌ها را قضا کند، ولي نمازهاي او قضا ندارد؟ آيا اين براي تو قابل قياس است؟ گفتم: نه. فرمود: زن ضعيف‌تر است يا مرد؟ گفتم: زن. فرمود: پس چرا خدا سهم ارث مرد را دو برابر زن قرار داده است؟ آيا اين براي تو قابل قياس است؟ گفتم: نه. فرمود: پس چرا خداوند درباره کسي که ده درهم بدزدد حکم به بريدن (انگشتان) دست فرمود، درحالي‌که اگر مردي دست مردي را ببرد، ديه آن پنج‌‌هزار درهم است؟ آيا اين براي تو قابل قياس است؟ گفتم: نه... (محمدباقر مجلسي، ‌بحار الانوار، ج10، ص220).

خاطره‌اي از برخورد دگرانديشانه با احكام اسلام

اوايل انقلاب که دفتر همكاري حوزه و دانشگاه به‌امر امام خميني (رحمه الله) تشكيل شد و مقرر شد در مقطعي كه دانشگاه‌ها تعطيل است، كتاب‌هاي درسي بازنگري شود، گروه‌هايي تشكيل شد. گروهي نيز براي بررسي كتاب‌هاي حقوق تشکيل شده بود. براي اين کار نزد آقايي كه معمم بود و داماد يكي از مراجع بود رفتيم، و خواهش كرديم ايشان در بررسي كتاب‌هاي حقوق دانشگاه همکاري کنند و تغييراتي در آنها داده شود تا اسلامي‌تر شود. آن‌زمان فصل تابستان بود و اين ملاقات در دانشگاه شهيد بهشتي رخ داد. دوستاني كه با من بودند، هنوز هستند؛ مي‌توانيد از آنها بپرسيد. آن آقا به دانشگاه شهيد بهشتي تشريف آوردند و به ايشان گفتيم شما استاد هستيد و سال‌هاست که با بيوت مراجع رابطه داريد و داراي شخصيت حوزوي هم هستيد. چه‌كسي بهتر از شما مي‌تواند براي اسلامي کردن كتاب‌ها با ما همکاري کند؟ حرف‌هاي ما كه با احترام فراوان تمام شد، آقا فرمودند: من تشكر مي‌كنم كه حوزه به فكر دانشگاه افتاده است؛ ولي شنيده‌ام هنوز در قم برخي آخوندها هستند كه خيال مي‌كنند در اين زمان هم مي‌شود آدم را مثل الاغ كتك زد! منظور ايشان از کتک زدن، اجراي حدود بود. مصيبت اين بود که ما نزد چنين كسي آمده بوديم تا كتاب‌هاي دانشگاهي را اصلاح كنيم! تفكر اين‌ افراد، اين است كه اين‌گونه مسائل به دين ربطي ندارد. در همين زمان هم برخي كساني كه متأسفانه به بيوت بزرگاني انتساب دارند، در مصاحبه گفتند كه احكام جزايي اسلام براي بازدارندگي است؛ اگر ما از راه ديگري

توانستيم مانع دزدي و فحشا شويم، ديگر اجراي حدود لزومي ندارد. آن‌‌وقت‌ها غيراز اينكه دست دزد را ببرند چاره‌اي نبود و راه ديگري براي جلوگيري از دزدي وجود نداشت. اما اکنون مي‌توان با راه‌هاي ديگر، مانند ارشاد و تربيت، مانع دزدي شد؛ زيرا منظور از احكام جزايي، بازدارندگي است. پس اگر توانستيم از راه ديگري جلوي دزد را بگيريم تا دزدي نكند، ديگر لازم نيست دست دزد را ببريم. امروز اين گرايش‌ها دربين روشن‌فكرمآب‌ها شايع است و متأسفانه به برخي از هم‌لباس‌هاي ما نيز سرايت كرده است. پرسش اين است: آيا روزي مي‌رسد که عقل بتواند بگويد دزد را چگونه بايد مجازات كرد؟ اين امر چيزي است که به عقل ما نمي‌رسد؛ خدا خود بايد بگويد چه بايد كرد. اين آقايان مي‌گويند عقل آدمي روزي به اين مسائل اجتماعي خواهد رسيد. پيش‌تر نمي‌فهميدند‌؛ اما اکنون مي‌فهمند. اعلاميه حقوق بشر مي‌گويد هرنوع مجازاتي كه موجب توهين باشد ممنوع است. دست بريدن، چوب زدن و به‌قول آن آقا مثل الاغ كتك زدن، توهين به كرامت انسان است و جايز نيست. كساني كه اعلاميه حقوق بشر را امضا مي‌كنند، بايد اين قوانين را ممنوع كنند. مجازات اعدام و حد زدن و مانند آن بايد ممنوع شود؛ چون امروز عقل بشر مي‌گويد اين كارها زشت است، و اينها توهين به انسانيت است. يا بايد اعلاميه حقوق بشر را پذيرفت، يا اعلاميه خدا و قرآن را. كساني در مقام جمع برآمدند و گفتند خدا درست فرموده است؛ ولي اين احکام مربوط به آن‌زمان بوده و تاريخ مصرفش گذشته است و عقل به‌گونه بهتري مي‌فهمد؛ چون پس‌از قرن ششم ميلادي به انسان

گفتند که تو بالغ شدي؛ ديگر احتياج نداري كه کسي دستت را بگيرد و پابه‌پا ببرد. چه‌‌چيز موجب بلوغ انسان شد؟ تمدن ايران و روم و فيلسوفان و حكما و انبيا. مجموع اينها باعث شد كه انسان به بلوغ برسد و ديگر به وحي احتياجي نداشته باشد.(1) انسان مي‌خواهد نماز بخواند، هرگونه ‌خواست بخواند مشکلي ندارد؛ ولي وحي در مسائل جدي زندگي كاري نداشته باشد؛ بگويد دو ركعت نماز بخوان، مي‌گويد دو ركعت مي‌خوانم. آنها بخش عبادات را که رها مي‌كنند، به‌اين‌‌دليل است كه چندان تنش ايجاد نكنند. مسائل جدي زندگي مانند حكومت، اقتصاد، احكام قضايي و جزايي و مانند آن شوخي‌بر‌دار نيست كه شما بگوييد آيه و روايت اين‌‌گونه گفته است! اعلاميه حقوق بشر مي‌گويد نبايد اين كار را بكنيد و اگر اين كارها را بكنيم، دنيا به ما مي‌خندد و مي‌گويد شما هنوز عقلتان ناقص است و مرتجع هستيد! آيا نياز به دين و وحي، به زمان خاصي مربوط بود و ديگر اين نياز برداشته شد؟ يعني وحي به آن‌وقتي مربوط است كه بشر نابالغ بود و اکنون به بلوغ عقلي رسيده است و احتياجي به دين ندارد؟ چون دين آمده بود تا آدم را به بلوغ برساند. اگرچه به اين سخن تصريح نمي‌كنند؛ زيرا از من و شما مي‌ترسند؛ ولي اگر جرئت مي‌كردند، مي‌گفتند. معناي سخن آنان همين است که دين تشريفاتي است؛ فقط آداب‌ورسومي است؛ نمازي و


1. نمونه‌اي از اين تفكر را مي‌توان در منابع زير مشاهده كرد: محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ص144ـ 147 و 204؛ دکتر علي شريعتي: اسلام شناسي، عبدالكريم سروش، بسط تجربه نبوي، ص141؛ عبدالكريم سروش، مدارا و مديريت، ص410.

روزه‌اي، که البته بي‌فايده هم نيست! ولي اينكه بخواهيم مسائل جدي زندگي را براساس آيه و روايت درست كنيم، زمان آن سپري شده است و احتياجي به اينها نداريم.

راز ناكامي عقل در دستيابي به برنامه سعادت‌بخش

 بياني كه ما عرض كرديم، از كتاب و سنت استفاده مي‌شود؛ به‌ويژه از اين تعابير نهج البلاغهكه ـ اشاره شدـ عقل انسان به برخي چيزها نرسيده است وهيچ‌گاه نخواهدرسيد؛چه­درزمينهپاره‌اي مسائل اعتقادي مثل آنچه مربوط به معادوپس‌از مرگ است،مانندبرزخ،قيامت و حساب‌وكتاب، که هيچ‌گاه اين اموربه عقل بشرنرسيده است و پس‌ازاين نيز نمي‌رسد. اصلاً عقل به اين چيزهاراه ندارد؛زيرا عقل فقط به پاره‌اي قواعد كلي نايل مي‌شود. اصل اين امر را که حساب‌وكتابي بايد باشد، مي‌توان با عقل اثبات كرد و در قرآن هم اشاره شده است: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ؛(1) اگر ما متقي و فاجر و مفسد و مصلح را يك‌سان قرار دهيم و عالم ديگري نباشد كه پاداش خوبان و مجازات گناهكاران داده شود، مصداق ظلم خواهد بود، امّا چنين چيزي چگونه محقق مي‌شود؟ جهنم چگونه است؟ آتش چگونه است؟ غل و زنجير چگونه است؟ فِي سِلْسِلَه ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً،(2) يعني چه؟ لَهُم


1. «آيا آنان را كه ايمان آوردند و كار نيك كردند، همانند فسادكنندگان در زمين قرار مي‌دهيم؟ آيا متقيان را همانند فاجران قرار مي‌دهيم؟» (ص، 28).

2. «در زنجيري که طول آن هفتاد ذراع است» (الحاقه، 32).

فِيها زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ(1) يعني چه؟ اينها را عقل نمي‌فهمد، و اين نفهميدن‌ها هميشه براي عقل انسان، ثابت است؛ چون ادراكات عقلي انسان، از ادراكات جزئي پس‌از تجريد و تعميم حاصل مي‌شود. اين بحث فلسفي است که در جاي خود بايد به آن پرداخت. ولي همه مي‌دانيم که هرچه به مغزمان فشار بياوريم، نمي‌توانيم اوضاع پس‌از مرگ را بفهميم؛ اينکه: وقتي آدم را در قبر مي‌گذارند چه مي‌شود؟ آيا چيزي مي‌فهمد يا نمي‌فهمد؟ سؤال نكيرومنكر چيست؟ عالم برزخ چيست؟ عقل اين چيزها را نمي‌فهمد، نفي هم نمي‌كند. عقل نمي‌گويد اين چيزها نيست؛ ولي راهي براي اثبات آن ندارد. عقل، معاد جسماني را نفي نمي‌كند؛ ولي بنابر نظر بسياري فيلسوفان مثل ابن‌سينا، راهي به اثبات آن ندارد. به‌همين‌دليل، ابن‌سينا مي‌گويد ما بايد اينها را از شرع بگيريم. نقص عقل در درك اين‌‌گونه حقايق، مربوط به زمان خاصي نيست. آيا اکنون که بشر در فضاپيما مي‌نشيند و كرات آسماني را تسخير مي‌كند، مي‌تواند سرنوشت پس‌از مرگ، و عالم برزخ و قيامت را بفهمد؟ اگر ما كره مريخ را فتح كرديم، مي‌توانيم بفهميم که چرا نماز صبح دو ركعت است و سه ركعت نبايد خواند؟ هيچ‌‌وقت عقل بشر به اين چيزها نرسيده است و نخواهد رسيد. اين پيشگويي كه مي‌گوييم «نخواهد رسيد» دليل دارد؛ زيرا تحليل مي‌كنيم كه عقل چگونه احكامش را به‌دست مي‌آورد. غيراز بديهيات اوليه كه به‌قول امروزي‌ها به توتولوژي برمي‌گردد، ساير مسائلي


1. «آنان در آنجا (جهنم) ناله‌اي زار و فريادي چونان صداي الاغ دارند» (هود، 106).

كه عقل بايد استنباط كند، بايد به‌نوعي ادراك تجريدي برگردد. اکنون نمي‌خواهيم به اين بحث‌ها بپردازيم. بايد به بخش معرفت‌شناسي از فلسفه مراجعه كرد.

 بنابراين نقص عقل اين‌‌گونه نيست كه فقط تا قرن ششم ميلادي بود و بعد برطرف شد و اکنون به وحي احتياج ندارد. بخش کوچکي از مجموع حكمت‌هايي را كه ايجاب مي‌كند آدمي پيش‌از طلوع خورشيد دو ركعت نماز بخواند نمي‌توان فهميد؛ يا اينکه چرا اگر نماز سه ركعتي شود، باطل مي‌شود. همه اينها حكمت دارد. شيعه معتقد است احكام شرعي، تابع مصالح و مفاسد واقعي است. اگر روزي پيامبري فرصت كند كه دانه‌دانه مصالح احكام را براي ما بگويد و ما هم توان فهم آن را داشته باشيم، تصديق خواهيم كرد كه همه اينها به‌مصلحت است؛ اما او هم كه مي‌گويد، با وحي الهي مي‌گويد؛ با عقل عادي انساني نمي‌فهمد.

 بنابراين، حكمت بعثت انبيا به اين امر برمي‌گردد كه ادراكات انسان كه مهم‌ترينِ آنها ادراكات عقلي است، نقص‌هايي دارد و بار انسان را نمي‌بندد. هزاران سال علما، حكما و فلاسفه سياسي و اخلاقي و حقوقي، درباره احكامي كه جامعه را اداره مي‌كند بحث کرده‌اند. الان در كدام كشور است كه فيلسوفان درباره اين مسائل اتفاق‌‌نظر داشته باشند؛ چه رسد به همه دنيا. در هر كشوري، چندين مكتب با گرايش‌هاي گوناگون هست. اين واقعيت بدان‌معناست كه عقل انسان نمي‌رسد؛ اگر مي‌رسيد پس‌از ده‌ها قرن اين مسائل حل شده بود. چطور مسائل هندسه و رياضي حل شده است، و ديگر قابل ترديد نيست؟ چون عقل انسان به آن مسائل

مي‌رسيد. اما عقل انسان به اين‌گونه چيزها نمي‌رسد. سرانجام، برخي مي‌گويند اين رجحان دارد، و برخي ديگر مي‌گويند آن رجحان دارد. برخي مي‌گويند اگر جريمه مالي كنيم رجحان دارد؛ ولي برخي ديگر مي‌گويند اگر زندان كنيم رجحان دارد. هيچ‌‌كدام هم دقيق نيست. چقدر زندان كنيم؟ يكي مي‌گويد يك ماه، ديگري مي‌گويد دو ماه، سومي مي‌گويد دو سال. كسي قاطعانه نمي‌گويد حكم اين جرم اين است، نه كم و نه زياد. بنابراين غيراز خدايي كه انسان را آفريده است و همه مصالح و مفاسدش را مي‌داند، كسي ديگر حکم قاطع نمي‌دهد. دليل وجود و بعثت انبيا اين است که اين جهل مرتفع شود و با انذار و تبشير، در انسان‌ها انگيزه خداپرستي پديد آيد: رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ.(1) اگر ما اين حقيقت را درنظر گرفتيم، وقتي مي‌گويند انسان در اين عالم آفريده شده است تا به كمال برسد، ديگر اين كمال براي ما مجهول نيست. قرآن فرموده است: لِيَعْبُدُونِ... .(2) آن كمالي كه انسان بايد بدان برسد، كمالي است كه در سايه بندگي خدا پيدا مي‌شود و كمال‌هاي ديگر نسبي است و كمال نهايي انسان نيست. زماني انسانيت انسان كامل مي‌شود كه بندگي‌اش كامل ‌شود. پس راه بندگي را بايد شناخت و انبيا راهنمايان اين راه هستند؛ هيچ راه ديگري هم ندارد. جايگاه پيغمبران اين است كه چيزهايي را كه بشر نمي‌داند به او ياد بدهند؛ بگويند از اين راه برو تا به آن كمال برسي. كمال چيست؟ آيا تسخير ماه و زهره است؟ نه.


1. «فرستادگاني مژده‌ده و بيم‌رسان» (نساء، 165).

2. «تا خداي را بپرستند» (ذاريات، 56).

آيا ساختن آسمان‌خراش صد طبقه است؟ نه. اين امور، سعادت آخرت را تأمين نمي‌كند و زندگي ابدي به شما نمي‌بخشد. با مُردن انسان، همه اينها تمام مي‌شود. آنچه سعادت ابدي براي تو مي‌آفريند، چيزي جز بندگي خدا نيست. بنابراين چيزي جاي دين را نخواهد گرفت.حساب انبيا از نوابغ، علما، حكما و مخترعان جداست. آنها مي‌توانند زمينه‌ هاي جديدي براي انتخاب، اختيار، ابتلا و امتحان فراهم كنند؛ زيرا با هر اختراعي زمينه امتحان جديدي فراهم مي‌شود؛ ولي اينها انسان را ابدي نمي‌کند و به كمال نهايي نمي‌رساند؛ چون كمال نهايي فقط در سايه بندگي خداست. اينها ذاتاً به بندگي كمك نمي‌كنند؛ هرچند زمينه‌هايي را فراهم مي‌كنند؛ زيرا كساني که خداشناس باشند و نعمت‌هاي خدا را بهتر بشناسند، انگيزه شكر بيشتري پيدا مي‌كنند، و اين مطلوب است؛ چنانکه با پيشرفت علوم و کشف اسرار هستي، حكمت‌هاي خدا را بيشتر مي‌شناسند، و كساني كه حكمت‌هاي خدا را بيشتر مي‌شناسند، به خدا معرفت بيشتري مي‌يابند، و بيشتر درصدد بندگي و تقرّب به او برمي‌آيند.

 بنابراين علوم گوناگون مي‌توانند زمينه‌ها و مقدمات بعيده‌اي را براي تكامل انسان فراهم كنند. اما اينها همگي دوسويه است؛ همان علمي كه مي‌تواند اين زمينه‌ها را فراهم كند، مي‌تواند موجب كشتار دسته‌جمعي ميليون‌ها انسان هم باشد. پس آنچه ضرورت دارد، اين است كه بشر راه خداشناسي و خداپرستي را ياد بگيرد؛ وگرنه به هدف آفرينش نخواهد رسيد. علوم ديگر، فضيلت‌هايي است که انسان مي‌تواند از آنها

استفاده‌هايي ببرد، و اگر هم نباشد، راه رسيدن به كمال نهايي مسدود نخواهد بود. آنچه انسان را به خداشناسي و خداپرستي نزديك مي‌كند، همان چيزهايي است كه انبيا ارائه دادند. پيشرفت فيزيك، كيهان‌شناسي، طب و مانند آن، هيچ‌‌كدام بشر را خداپرست نمي‌كند؛ ولي همان‌‌گونه‌که گذشت، مي‌تواند با مقدمات بعيده كمك كند؛ ولي كار علوم اين نيست كه انسان را خداپرست كنند. پس نه علم و نه پيشرفت عقل و نه فلسفه و نه عرفان(1)به معناي عامّش، هيچ‌يک جاي دين را نمي‌گيرد. پس کسي که مي‌گويد تا قرن ششم به دين احتياج داشتيم و اکنون ديگر احتياج نداريم، دين را نشناخته است و به آن باور ندارد؛ والاّ كسي که دين را باور كند، مي‌فهمد كه بشر هيچ‌‌وقت از دين وحياني كه انسان را به خدا نزديك مي‌كند و راه خداپرستي را به انسان مي‌آموزد، مستغني و بي نياز نخواهد بود.

نقش انبيا در تصحيح تحريفات پديدآمده در دين

گاه خدا پيغمبري را مي‌فرستد و حجتي را بر مردم تمام مي‌كند، و كتاب آسماني را نازل مي‌كند؛ كتابي كه نور و هدايت، و به‌تعبير قرآن، «امام» است. درباره تورات و انجيل، آمده است كه نور و هدي است. كتاب‌هايي که خدا فرستاده، نور و هدايت است. تورات و انجيل کنوني، كتاب‌هاي اصلي نيست؛ ولي اينها هم اگر چيزهايي از متن اصلي در آن


1. منظورم از عرفان در اينجا به همان معناي متعارف است كه آن را نوعي رياضت و تمرين‌ مي‌دانند؛ ولي عرفان واقعي، همان حقيقتِ دين است كه خداشناسي است.

باقي مانده باشد، في‌الجمله نورانيت و هدايت دارد. خدا كار خود را انجام مي‌دهد؛ ولي شياطين مي‌آيند و اين نعمت خدا را خراب مي‌كنند. شياطين چه كساني هستند؟ شياطين جن كه جاي خود دارند، ولي قرآن تكيه مي‌كند كه اين شيطنت‌ها به‌دست آدمي انجام مي‌گيرد؛ آن‌هم نه به‌‌دست جاهلان و ثروتمندان و سياست‌مداران، بلکه به‌دست كساني كه عالم به آن كتاب‌ها هستند: كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ. پس مي‌فرمايد: وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ بَغْياً بَيْنَهُمْ.(1) اختلاف در دين را خودِ اصحاب كتاب ايجاد کردند. آنها بودند كه از راه‌هاي گوناگون، اختلاف ايجاد كردند. يكي از راه‌ها اين بود که تفسيرهاي غلط و بي‌پايه و اساس مي‌كردند، يا اينکه كلام خدا را تحريف و جابه‌جا مي‌كردند؛ مثلاً بخشي از کلام را به‌جاي ديگر مي‌گذاشتند: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ.(2) يكي از كارها اين بود که عالمان اهل كتاب، برخي از آيات مورد حاجت مردم را که وسيله اتمام‌حجت بر مر‌دم بود، مخفي مي‌كردند. در آن زمان‌ها كه صنعت


1. «مردمان، نخست امت واحدي بودند (و آيين واحدي داشتند، سپس اختلاف كردند) پس خدا پيامبران را برانگيخت مژده‌ده و بيم‌رسان و به‌همراه آنان، كتاب را به‌حقيقت فرو فرستاد، تا ميان مردم در مسائلي كه اختلاف داشتند داوري كند، و در آن اختلاف نكردند، مگر كساني كه كتاب به آنان داده شده بود، بعد از برهان‌هاي آشكار كه به آنها رسيده بود، ازروي ستمگري درميان خود. آن‌گاه خداوند به‌خواست خود، مؤمنان را به آن حقي كه در آن اختلاف كردند هدايت كرد؛ و خدا هركه را بخواهد به راه راست راهنمايي مي‌‌كند» (بقره، 213).

2. «سخنان را از جايگاه‌هاي خود بيرون مي‌بردند و تحريف مي‌كردند» (مائده، 41).

چاپ‌ونشر وجود نداشت؛ وقتي كتابي نازل مي‌شد، بايد با زحمت فراوان، آن را استنساخ كنند و چند نسخه در هر شهري قرار دهند. در زمان صدر اسلام چگونه بود؟ وقتي عثمان به خلافت رسيد، اصحاب را جمع كرد و چند مجلد مصحف هماهنگ و يك‌سان نوشتند و به شهرها و مراكز بزرگ، يك نسخه از قرآن را فرستادند. قرآن‌هاي منسوب به ائمه اطهار علیهم السلام كه باقي مانده و جزء آثار تاريخي است، همه قرآن نيست؛ بلکه غالباً بخش‌هاي كوچكي از قرآن است. چنين نبود که مجموع قرآن در دسترس همه باشد.(1) تهيه مصحف کامل آسان‌ نبود، بلكه كاري بسيار دشوار بود؛ زيرا هنوز كاغذ به‌شکل کنوني نبود، بلكه بسيار كمياب و گران‌قيمت بود. به‌‌طورطبيعي در زمان پيش‌از اسلام، تهيه كتاب و نوشته از اين نيز دشوارتر بود. به‌همين‌سبب، كتاب‌هاي آسماني نزد علما بود و از افتخارات آنان اين بود كه كتاب آسماني دارند و هرچه را نمي‌خواستند، به‌راحتي به مردم نمي‌گفتند. قرآن مي‌گويد: يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ؛(2) پيغمبر ما كه آمد، بسياري از مطالبي كه شما مخفي مي‌كرديد و به مردم نمي‌گفتيد، افشا كرد و براي مردم تبيين نمود. منظور اين است كه پس‌از اولين پيغمبر يا پيغمبران دوره اول، نياز ديگري در جامعه پيدا شد كه عبارت


1. براي آگاهي بيشتر درباب جمع و تدوين قرآن، ر.ك: ابوالقاسم خويي، البيان في تفسير القرآن؛ محمدباقر حجتي، پژوهشي در تاريخ قرآن کريم.

2. «اي اهل كتاب، به‌راستي كه فرستاده ما نزد شما آمد كه بسياري از آنچه از كتاب را مخفي كرده بوديد، براي شما آشكار مي‌كند...» (مائده، 15).

است از زدودن تحريف‌هاي پديدآمده در كتاب‌هاي شرايع پيشين، و آشكار كردن آنچه مخفي كرده بودند، و نيز بازگرداندن آنچه جابه‌جا شده بود به جايگاه اصلي خود، و تفسير صحيح آنچه تفسير ناروا شده بود، و حذف آنچه علماي اهل كتاب به کتاب آسماني ‌اضافه كرده بودند و به خدا نسبت مي‌دادند و مي‌گفتند خدا اينها را نازل كرده است. فويل للذين يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ.(1) بنابر اين آيه، آنان با دست خود مطالبي مي‌نوشتند و بعد مي‌گفتند ازسوي خداست. بنابراين پيغمبر بعدي افزون‌براينكه وحي جديدي به مردم ارائه مي‌دهد، بايد تحريف‌هاي گذشته را هم تصحيح كند؛ ولي حضرت آدم و حضرت نوح اين وظيفه را نداشتند؛ زيرا در زمان اين دو پيامبر، كتاب و شريعت پيشين وجود نداشت. اما پيغمبران بعدي، مخصوصاً پيغمبر اسلام صلی الله علیه و آله كه آخرين پيامبر است و بايد حقايق را براي مردم تبيين کند، به‌گونه‌اي‌كه براي هميشه باقي بماند، اين وظيفه اضافه را هم داشتند که بايد افزون‌بر اصل ابلاغ احكام الهي، احكامي از اديان پيشين را كه تحريف شده بود، تصحيح كنند و آنچه را کتمان شده بود آشكار كنند.

... فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَه الْأَوْثَانِ إِلَي عِبَادَتِهِ وَمِنْ طَاعَه الشَّيْطَانِ إِلَي طَاعَتِهِ.(2)پيامبران بايد خداشناسي و خداپرستي را درميان مردم ترويج كنند و از عبادت و اطاعت بت‌ها و


1. «ويل ازآنِ كساني است كه نوشته‌اي را با دستان خود مي‌نويسند و آن‌گاه مي‌گويند اين ازطرف خداست» (بقره، 79).

2. نهج البلاغه، خطبه 147، ص204.

شيطان، به خداپرستي و اطاعت از خدا برسانند. وسيله آن هم قرآن است: قَدْ بَيَّنَهُ وَأَحْكَمَهُ؛ لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ. پيغمبر صلی الله علیه و آله آمد، قرآن را آورد تا مردم را هدايت كند و پس‌ازآنكه به خدا جاهل بودند، او را بشناسند: وَلِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَلِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ. مفاد همه اين تعبيرها اين است كه مردم، خداشناس شوند و به خداي يگانه ايمان بياورند. در خطبه 161 مي‌فرمايد: أَرْسَلَهُ بِحُجَّه كَافِيَه وَمَوْعِظَه شَافِيَه وَدَعْوَه مُتَلَافِيَه؛(1) خدا پيغمبر صلی الله علیه و آله را با حجت كافي و موعظه شافي و دعوتي كه كمبودها را تلافي كند، فرستاد. ادْعُ إِلي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَه وَالْمَوْعِظَه الْحَسَنَه.(2) خدا پيغمبر صلی الله علیه و آله را با حجت عقلي و با موعظه فرستاد. تعبير ما اين بود كه با تبشير و انذار، انگيزه ايجاد كند. انگيزه عمل داشتن، غيراز دانستن است. انسان خيلي چيزها را مي‌داند؛ اما انگيزه‌اي براي عمل ندارد. وقتي انسان را موعظه مي‌كنند و منافع و ضررهاي ترك کاري را به‌ياد او مي‌آورند، انگيزه پيدا مي‌كند. أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَه. پيغمبر صلی الله علیه و آله را فرستاد تا شرايع و احكامي را که خدا وضع فرموده بود و مردم نمي‌دانستند، آشکار سازد. وَقَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَه؛ و بدعت‌هايي را که با دين مخلوط كرده بودند، ريشه‌كن كند؛ آنچه را جزء دين نبوده و خدا نازل نفرموده است و كساني پيش‌تر، جزء دين كردند يا احكام را تغيير دادند و به‌جاي آن چيز ديگري گذاشتند، قلع‌وقمع كند و دين ناب و سالم در دست مردم بگذارد. در خطبه 301 آمده است: فَاِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّدً صلی الله علیه و آله ... أَرْسَلَهُ


1. همان، خطبه 161، ص229.

2. «(مردم را) به راه خداوندگارت، به‌وسيله حكمت و موعظه نيكو فراخوان» (نحل، 125).

بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ... إِزَاحَه لِلشُّبُهَاتِ وَاحْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ وَتَحْذِيراً بِالْآيَاتِ وَتَخْوِيفاً بِالْمَثُلَاتِ.(1) براثر گذشت زمان و تصرفات شياطين انس و جن، مسائلي بر مردم مشتبه شده بود. برخي از مردم خيال مي‌كردند كه عيسي پسر خداست و بر آن استدلال مي‌كردند. وقتي نصاراي نجران نزد پيغمبر صلی الله علیه و آله آمدند، بحث را از اينجا شروع كردند و گفتند: پدر موسي که بود؟ ايشان فرمود: عمران. پرسيدند: پدر يوسف كه بود؟ فرمود: يعقوب. گفتند: پدر شما كيست؟ فرمود: من پسر عبدالله هستم. گفتند: پدر عيسي چه کسي بود؟ پيغمبر صلی الله علیه و آله تأمل فرمود تا آيه نازل شد: إِنَّ مَثَلَ عِيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ.(2)(3) مقصود آن است كه همان‌‌گونه‌كه آدم پدر نداشت، عيسي نيز بدون پدر آفريده شده است. بنابراين آنها استدلال مي‌کردند و خيال مي‌كردند كه خدا از آسمان نازل شده و بصورت عيسي از مريم متولد شده است و اين مرتبه‌اي از خدايي است و او مرتبه ديگري است و اقانيم ثلاث را مطرح مي‌کردند و تصور مي‌كردند که اينها علوم و معارف بسيار پيچيده‌اي است؛ يا آنکه علماي يهود، بسياري از احكام را مخفي كرده و يا عوض كرده بودند و به مردم نمي‌گفتند. حقايقي مكتوم بود و براي مردمي كه نشنيده بودند ناشناخته بود. وقتي آيات قرآن نازل مي‌شد و برخي از اهل کتاب، حقيقت را مي‌شناختند، آن‌قدر شاد مي‌شدند كه از شادي اشك مي‌ريختند: تَري أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ


1. نهج البلاغه، خطبه2، ص46.

2. «همانا مَثَل عيسي درنزد خداوند، مانند مَثَل آدم است كه او را (بدون پدر) از خاك آفريد» (آل‌عمران، 59).

3. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج21، ص343.

الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ.(1) من خودم از نزديك، شاهد چنين حالي از اهل كتاب بوده‌ام. در شهر ريودوژانيرو برزيل، در دانشگاهي كه مربوط به كاتوليك‌ها بود، در جمعي كه اصحاب كليسا از اسقف‌ها و كشيش‌ها حضور داشتند، از ما دعوت كرده بودند تا درباره معارف اسلامي صحبت كنيم. به ذهنم آمد در آنجا، بخش‌هايي از دعاي عرفه را بخوانم و گفتم اسلام، اين‌‌گونه خدا را به ما نشان مي‌دهد. من پيرمردهاي حاضر در آنجا را ديدم كه هم‌زمان با توضيح بخش‌هايي از دعاي عرفه، از ديده اشك مي‌ريختند. آنان مسيحي بودند و با علاقه فراوان بحث‌هاي ما را پيگيري مي‌كردند؛ در جلسات شركت مي‌كردند و سراغ‌ جلسه‌هاي بعدي را مي‌گرفتند. حق‌جويان در گوشه‌وكنار دنيا هستند؛ ولي تقصير از كساني است كه اين حقايق را کتمان كردند و در دسترس بشر قرار ندادند، يا حقايق دين را عوض كردند و در دين بدعت گذاشتند. وظيفه پيغمبر اين است كه بدعت‌ها را عوض كند، حقايق را بيان كند تا مردم با آن فطرت پاك و سالم خود، حقايق را بيابند و پس‌از يافتن، به‌راحتي بپذيرند. بنابراين، اين جنبه از اهداف بعثت، به‌سبب نيازهايي بود كه پس‌از دوران‌هاي اوليه در جامعه پيدا شد؛ وگرنه در زمان حضرت آدم و نوح، بدعتي مطرح نبود و كتابي تحريف نشده بود. بعدها كه شرايع پخش شد و كتاب‌هاي آسماني دربين مردم رواج يافت، تحريف و بدعت و مانند آن پيش آمد، و نياز به رفع تحريف و رفع بدعت‌ها هم پديد آمد.


1. «چشمانشان را مي‌بيني كه اشك‌ريزان از شناختي است كه از حق يافته‌اند» (مائده، 83).

هدف بعثت

بر‌حسب آنچه ما مي‌فهميم، بخشي از بيانات حضرت امير علیه السلام ناظر به اين است كه چون هدف خداي متعال از آفرينش انسان، اين بود كه موجودي با اختيار و انتخاب خود، راه سعادت و شقاوتش را انتخاب كند و اين انتخاب، به آگاهي‌هايي احتياج دارد كه يا به‌‌طوركلي از دسترس ادراكات افراد عادي دور است، يا غالباً از آن غفلت مي‌شود؛ براي اينكه اين هدف تأمين شود، يعني انسان بتواند راه سعادت خودش را بشناسد و انتخاب كند، نياز بود كه به‌غيراز راه عقل و تجربه كه دراختيار همه انسان‌هاست، باب ديگري به‌نام وحي و نبوت گشوده شود. پس، هدف بعثت انبيا اين است كه بشر، راهي به آگاهي و تربيت و تزكيه داشته باشد. بخشي از سخنان حضرت امير علیه السلام درباره بعثت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مربوط به اين است كه آن بزرگوار چگونه اين وظيفه را انجام دادند و اين نياز جامعه انساني به چه وسيله و چگونه مرتفع شد؛ ضمن آنکه به تكليف مردم پس‌از رحلت آن بزرگوار اشاره کرده و راه رفع اين نياز را نشان داده‌اند.

ايشان در خطبه‌اي، ابتدا به هبوط حضرت آدم اشاره مي‌فرمايد؛ وقتي حضرت آدم در زمين مستقر شدند، خدا مقام نبوت هم به ايشان داد تا فرزندانشان را هدايت كنند. سپس مي‌فرمايد: وَلَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ؛(1)پس‌ازاينكه حضرت آدم قبض روح شد و ازدنيا رفت، خدا مردم را تنها و بدون رهبر نگذاشت. مِمَّا يُؤكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّه رُبُوبِيَّتِهِ وَيَصِلُ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَعْرِفَتِهِ؛تا وقتي آدم بود، ايشان واسطه‌اي بين مردم و معرفت خدا بود؛


1. نهج البلاغه، خطبه 91، ص131.

يعني مردم را با خدا آشنا مي‌كرد. وقتي ايشان ازدنيا رفت چه شد؟ خدا مردم را رها نکرد: بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَي أَلْسُنِ الْخِيَرَه مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَمُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالَاتِهِ؛بلكه پيامبراني را برگزيد و پشت سر هم و پي‌درپي آنها را مبعوث فرمود، تا همان نقشي را ايفا کنند كه حضرت آدم درزمينه معرفت مردم به خداي متعال ايفا مي‌كرد. قَرْناً فَقَرْناً؛ قرني پس ‌از  قرن ديگر. حالا شايد منظور از «قرني» سي سال تمام يا صد سال تمام نباشد؛ بلکه منظور هر دوره‌اي پس‌از دوره ديگر، يا هر امتي پس‌از امتي باشد. در هر دوره‌اي پيامبري بود كه مردم را هدايت مي‌كرد. او که مي‌رفت، باز پيامبر ديگري مي‌آمد. حَتَّي تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله حُجَّتُهُ؛ تا نوبت به پيامبر عظيم‌الشأن اسلام صلی الله علیه و آله رسيد، حجت الهي بر مردم كاملاً تمام شد. ولي چگونه شد كه در اين زمان، حجت تمام شد؟ پاسخ آن احتياج به توضيحي دارد: وَبَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَنُذُرُهُ.كار انبيا اتمام‌حجت است؛ اينکه آنچه را موجب معذور بودن مردم مي‌شود، و چيزهايي كه موجب انذار آنان مي‌شود، براي مردم بيان كنند: مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ. اين تبشيرها و انذارها ادامه يافت، تا زمان پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله كه ديگر نيازي به تبشير و انذار مجدد نبود. در جاي ديگر مي‌فرمايد: فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِي أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ.(1)به اين نكته كه در نهج البلاغه مطرح شده، در قرآن هم اشاره شده است كه سلسله انبيا، از شجره واحدي است. همه اصلاب و ارحام پدران و مادران پيامبران، پاك بودند. درميان پدران انبيا، مشركي وجود نداشته است و درميان مادران و جدّاتشان هم ناپاكي وجود نداشت.


1. همان، خطبه 94، ص139.

فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِي أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ؛ آنها را در بهترين جايگاه به‌امانت گذاشت و سپرد. وَأَقَرَّهُمْ فِي خَيْرِ مُسْتَقَرٍّ تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ الْأَصْلَابِ؛ صلب‌‌هاي بزرگوار و ارجمند، آنها را يكي پس‌از ديگري، از اجداد به پدران منتقل کردند. همه اين اصلاب، اصلاب كريمه بودند. پدران انبيا، همه از بزرگواران بودند. إِلَي مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَامِ؛ از صلب پدر به رحم‌هاي مطهر مادران منتقل مي‌شد؛ يعني رحم آلوده‌اي دربين مادران سلسله انبيا وجود نداشت. كُلَّمَا مَضَي مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِينِ اللَّهِ خَلَفٌ؛ هريك از انبيا كه درمي‌گذشتند و دورانشان سپري مي‌شد، پيامبر ديگري جاي آنها را مي‌گرفت. حَتَّي أَفْضَتْ كَرَامَه اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي إِلَي مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ؛ تا اين که موهبت الهي به پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله منتهي شد کسي كه آخرين حلقه سلسله انبياست. در جاي ديگري مي‌فرمايد: رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّه عَدَدِهِمْ وَلَا كَثْرَه الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ؛(1) پيامبران خدا بااينكه شمارشان كم بود، درمقابل جمعيت‌هاي فراواني مبعوث مي‌شدند. گاهي يك پيامبر درميان صدهاهزار انسان مبعوث مي‌شد که صاحبان قدرت و سلطنت بودند. اگرچه شمار پيامبران كم بود، اين كمي عدد که همراه با تكذيب مردم بود سبب نمي‌شد شانه از زير بار تكليف خالي كنند. قرآن در چند آيه به اين مطلب تصريح کرده است كه ما هر پيغمبري فرستاديم، مردم او را تكذيب كردند. گاهي مي‌فرمايد: أَتَواصَوْا بِهِ؛(2) آيا مردم به‌ يکديگر سفارش مي‌كردند كه پيغمبران را تكذيب كنند؟! معمولاً اين‌‌گونه بود که


1. همان، خطبه 1، ص43.

2. «آيا درباره آن (تکذيب پيامبر بعدي) به يکديگر سفارش مي‌کردند؟» (ذاريات، 53).

همه مردم يا اكثر آنان، پيامبران را تكذيب مي‌كردند. نه‌‌تنها تكذيب لفظي، بلکه آنان را اذيت مي‌كردند، تهمت مي‌زدند، مسخره مي‌كردند، به زندان مي‌انداختند، شكنجه مي‌دادند و از شهر بيرون مي‌كردند، در چاه زنداني مي‌كردند، سرشان را مي‌بريدند؛ ولي هيچ‌‌گاه نه كمبود عدد و نه كثرت دشمنان، موجب نشد كه پيامبران، شانه از زير بار تكليف خالي كنند. سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ؛ سلسله انبيا كه مي‌آمدند، هر پيغمبر پيشيني، پيغمبر بعدي را معرفي مي‌كرد، مي‌گفت پس‌از من پيغمبري با چه ويژگي‌هايي خواهد آمد. در قرآن مجيد هم هست كه حضرت موسي، پيغمبر بعدي را به مردم شناساند و حضرت عيسي، پيغمبر اسلام صلی الله علیه و آله را حتي به‌نام معرفي كرد: مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ.(1)

عَلَي ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَمَضَتِ الدُّهُورُ وَسَلَفَتِ الْآبَاءُ وَخَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ.اين سنت همچنان ادامه داشت. پدران مي‌رفتند و جايشان را به فرزندانشان مي‌دادند. گذشتگان مي‌رفتند و جايشان را به آيندگان مي‌دادند. سنت الهي همين بود که پيغمبران را براي هدايت و رفع جهل و ضلالت از مردم مي‌فرستاد. پيغمبران سابق که درحال ازدنيا ‌رفتن بودند، پيغمبر بعدي را معرفي مي‌كردند. وقتي پيغمبر اسلام صلی الله علیه و آله از دنيا رفت چه شد؟ ايشان پيش‌تر فرمود پس‌از من، پيغمبري نخواهد آمد؛ اما آيا كار مردم به خودشان واگذار شد؟ در خطبه اول نهج البلاغه، وقتي به موضوع پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مي‌رسد مي‌فرمايد: فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَه وَأَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ


1. «بشارت‌دهنده به پيامبري كه بعداز من مي‌آيد و نام او احمد است» (صف، 6).

مِنَ الْجَهَالَه ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله لِقَاءَهُ؛ پس‌ازآنکه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله ، مردم را از ضلالت و جهالت نجات دادند، خدا عالم ديگر، و لقايخود را براي او انتخاب كرد. وَرَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَأَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْيَا؛ ديگر اين دنيا را براي او زيبا و مناسب ندانست و او را به‌نزد خود برد و لقاي خود را براي او انتخاب كرد. فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ كَرِيماً؛ او را قبض روح كرد و بزرگوارانه به‌سوي خود برد. وَخَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِيَاءُ فِي أُمَمِهَا؛ ولي چنان نبود كه پس‌از رفتن او بساط هدايت برچيده شود؛ بلکه همان‌‌گونه‌كه انبياي سابق اوصيايي داشتند و پس‌از رحلت، نقششان را به اوصياي پس‌از خود مي‌سپردند، پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله هم وقتي ازدنيا رفتند، همان كاري را كه انبياي سابق كردند انجام دادند. إِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلًا بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ وَلَا عَلَمٍ قَائِمٍ؛ بدون اينكه راه راستي را پيش روي آنها باز كند و پرچم هدايت را براي آنها برافرازد، مردم را مهمل نگذاشت و رها نكرد. در جاي ديگر مي‌فرمايد: وَعَمَّرَ فِيكُمْ نَبِيَّهُ أَزْمَاناً.(1) وقتي پيغمبر اسلام صلی الله علیه و آله را مبعوث فرمود، چندين برهه، 23 سال، به او عمر داد. حَتَّي أَكْمَلَ لَهُ وَلَكُمْ فِيَما أَنْزَلَ مِنْ كِتَابِهِ دِينَهُ الَّذِي رَضِيَ لِنَفْسِهِ؛ آن‌قدر به پيغمبر صلی الله علیه و آله عمر داد، تا ديني را كه خدا براي مردم بيان كرده است كامل كند. اگر پيش‌از 23 سال، ازدنيا مي‌رفت، دين ناقص مي‌ماند. خدا آن‌قدر به پيغمبر صلی الله علیه و آله عمر داد تا دينش را به‌دست او كامل كند: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ.(2) کمال دين چه زماني بود؟ وَأَنْهَي


1. نهج ‌البلاغه، خطبه 86، ص116.

2. «امروز دينتان را براي شما کامل کردم» (مائده، 3).

إِلَيْكُمْ عَلَي لِسَانِهِ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَمَكَارِهَهُ وَنَوَاهِيَهُ وَأَوَامِرَهُ؛ خدا هرچه را دوست يا مكروه مي‌داشت، اوامر و نواهي‌اش را، به‌وسيله پيغمبر صلی الله علیه و آله به مردم تعليم داد. آن‌قدر به پيغمبر صلی الله علیه و آله عمر داد تا آنچه را لازم است به مردم برساند.

شبهه محدوديت دعوت انبيا و گمراه ماندن انسان‌ها

پرسش اين است كه: اگر شما مي‌گوييد بشر براي انتخاب روش صحيح زندگي، به هدايت انبيا احتياج دارد، براي هدايت همه انسان‌ها چند پيامبر لازم است؟ قاره‌هاي گوناگون عالم و فاصله‌هاي فراوان ميان انسان‌ها همواره وجود داشته است. پيش‌تر، انسان‌هايي که در گوشه‌اي از زمين زندگي مي‌كردند، از كساني كه در سمت ديگر زمين زندگي مي‌كردند، خبري نداشتند؛ بلکه نمي‌دانستند که بخش ديگري از زمين هم هست؛ چه رسد به اينكه به ساکنان و دين و مذهب آنان آگاهي داشته باشند. اکنون پس‌از قرن‌ها، از آثار و علايم برمي‌آيد كه مثلاً در آمريكاي جنوبي، تمدن‌هايي مربوط به چندهزار سال پيش بوده است. براي اينكه همه انسان‌ها هدايت شوند، چند پيغمبر لازم است؟ برهاني كه بيان کرديد، بر ضرورت وجود انبيا دلالت دارد؛ اين برهان تا چه اندازه كشش دارد؟ آيا يك پيغمبر براي همه انسان‌هاي پراكنده عالم کافي است؟! يا آنکه در هر قاره‌اي يا در هر كشوري بايد پيامبري باشد؟

پاسخ شبهه

نخست، تمثيلي در امور تكويني مي‌آورم و سپس جوابي كه درخور فهم است بيان مي‌کنم. اگر پرسيده شود كه: خدا در امور تكويني چه

نعمت‌هايي به انسان داده است، يعني ربوبيت تکويني الهي براي انسان‌ها چه اقتضائاتي داشته است؟ در پاسخ گفته مي‌شود: خدا به انسان‌ها چشم، گوش، دست، پا، زبان، مغز، قلب، كبد، ريه و نعمت‌هاي ديگري كه در بدن هست، داده است. در جنبه روحي هم به انسان‌ها عقل، احساسات و عواطف داده است. اينها نعمت‌هايي است كه خدا به همه انسان‌ها داده است. اگر كسي بگويد كه برخي انسان‌ها نابينا يا فلج يا ديوانه‌اند، آيا وجود اين موارد، اين بيان را نقض مي‌كند؟ يا آنکه موارد يادشده استثنائاتي است كه لازمه زندگي اين عالم مادي است؟ وقتي مي‌پرسند خداي متعال چه نعمت‌هاي تكويني به انسان‏‌ها مي‌دهد، منظور عموم مردم است، با صرف‌‌نظر از استثنائاتي كه براثر تزاحم عوامل طبيعي، گاهي اتفاق مي‌افتد. به‌بيان‌ديگر، آنچه اكثريت قاطع مردم از آن برخوردار هستند، معيار پاسخ است و نبايد به استثنائات پرداخت و گفت خدا به برخي چشم نداده است؛ زيرا آن چشم نداشتن، ناشي‌از عاملي بوده كه باعث نابينا شدن او شده است؛ تقصير از پدر يا مادر بوده، يا به آفت و بيماري دچار شده است؛ وگرنه در اصل خلقت، انتظار آن بود که همه چشم داشته باشند. عين اين مطلب در مسائل تشريعي نيز مي‌آيد. وقتي مي‌گوييم خداي متعال، همه مردم را هدايت كرده و انبيا را فرستاده است تا انسان‌ها را هدايت كنند، وجود چند نفر در فلان جزيره که چه بسا حرف زدن هم نمي‌دانند، چه رسد به اينكه دين اسلام را بشناسند يا راه صحيح خداپرستي را بدانند، با آن امر منافاتي ندارد؛ بلکه استثنائاتي است كه بايد درپي شناخت علل و عوامل پديد آمدن آن بود. پاسخ كلي اين

است كه اينها براثر ظلم برخي از انسان‌هاي ديگر پيدا شده است. اگر همگان به آن راهي كه خدا به‌وسيله انبيا براي ‌بشر آورده بود ‌ـ همان راهي كه حضرت آدم به فرزندانش پيشنهاد كرد ـ درست عمل مي‌كردند، اين مشكلات، گمراهي‌ها و پرستش معبودهاي قلابي پيش نمي‌آمد.

 حاصل آنکه: سنت الهي اقتضا مي‌كرد كه وقتي انسان را مي‌آفريند، به‌وسيله پيامبران هدايت كند و به‌‌همين‌دليل، اولين انسان را پيامبر قرار داد تا هم خود او هدايت شود و هم ديگران را هدايت كند. قرآن كريم مي‌فرمايد: وَإِنْ مِنْ أُمَّه إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ؛(1)هيچ امتي نيست مگراينكه پيامبري درميان آنها وجود داشته است. پس پاسخ كلي قرآن اين است كه خداوند براي هر امتي از انسان‌ها در هرجاي زمين پيغمبري قرار داده است؛ ولي ما همه را نمي‌شناسيم. در قرآن کريم از 25 يا 26 پيامبر نام برده شده‌ است. در برخي روايات و برخي دعاها مانند دعاي ام‌داوود و برخي جاهاي ديگر، اسم چند پيغمبر ديگر آمده است که درمجموع سي نفر مي‌شود. از 124 هزار پيغمبر خدا، نام 25 تا 30 نفر را مي‌دانيم و از بقيه‌ بي‌خبريم. حتي در خود قرآن، داستان پيامبراني به‌صورت نامشخص آمده است كه نام آنها را نمي‌دانيم. در سوره «يس» به شهر انطاكيه اشاره شده كه دو پيغمبر فرستاديم و سپس پيغمبر سوم را نيز فرستاديم: فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ.(2)براين‌اساس، در يك زمان براي يك شهر سه پيامبر بوده است، اما ما نام آنان را نمي‌دانيم. شايد در برخي روايات اشاره‌اي شده


1. «هيچ امتي نيست جزآنکه بيم‌رساني درميان آنان بوده است» (فاطر، 24).

2. «پس ما (آن دو را) به (پيامبر) سومي تقويت کرديم» (يس، 14).

باشد.(1) به‌‌هرحال، تعداد پيغمبران زياد بوده و ما از آنها اطلاع درستي نداريم. شايد تااندازه‌اي تقصير تاريخ‌نويسان بوده است که كوتاهي كردند و شايد ابزاري براي انتقال مطالب نبوده است؛ ولي قرآن مي‌فرمايد در هر امتي پيغمبري فرستاديم؛ اگرچه مقصود از امت براي ما روشن نيست كه خدا امت را چه کساني مي‌داند. آيا محدوده جغرافيايي معيار است؟ يا محدوده نژادي و يا محدوده زباني؟ روشن نيست؛ اما هرجا قرآن مجموعه‌اي از انسان‌ها را امت مي‌داند، مي‌گويد براي هر امتي پيغمبري فرستاديم؛ ولي ما خبر نداريم كه پيغمبران چه کساني و كجاها بودند. مثلاً نمي‌دانيم که در آمريكاي جنوبي يا در استراليا يا در ژاپن يا در چين، چه پيغمبراني مبعوث شدند؛ اما ندانستن ما دليل نبودن نيست. ادعاي قرآن اين است كه هرجا امتي باشد، پيغمبري هم هست. وقتي ما نام آنان را ندانيم، به‌‌طورطبيعي نبايد توقع داشت كه تاريخچه و برنامه‌ها و افكار و تعاليمشان را بدانيم.

 اين جواب كلي به آن شبهه‌اي است كه دربرابر اين برهان اقامه مي‌كنند كه: برهان شما اقتضا مي‌كند كه خدا همه مردم را به‌‌وسيله انبيا هدايت كند؛ پس چرا برخي جاها به هدايت انبيا نرسيديم؟ جواب، اين است كه اينها استثنائاتي است كه براثر تزاحمات و ظلم انسان‌هاي ديگر پديد آمده است. ازسوي‌ديگر، قرآن مي‌فرمايد تعاليم انبيا را مسئولان ديني اقوام گوناگون تحريف مي‌کردند: وما اختلف فيهإِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ


1. دراين‌‌باره اقوال گوناگون نقل شده است؛ ازجمله سخن ابن‌عباس كه نام اين پيامبران را صادق و صدوق و سلوم دانسته است. دراين‌‌باره، ر.ك: فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان، ج8، ص263؛ ابن‌حجر عسقلاني، فتح الباري، ج6، ص336.

مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ.(1)به‌همين‌دليل، خدا دوباره پيغمبري مي‌فرستاد تا تحريفات گذشتگان را تصحيح كند. اگر در اقوام و امت‌هاي گذشته، پيغمبراني بودند که تعاليم آنان تحريف شده بود، چه زماني بايد پيغمبر ديگري بيايد؟ آيا به‌‌محض‌اينكه ازدنيا رفت، بلافاصله بايد پيغمبر ديگري بيايد؟ مقتضاي برهان چيست؟ مدت‌ زمان حضور پيغمبر درميان امت چقدر است؟ آيا تا زماني که تعاليم خود را بيان كند؟ يا محدوده مشخص ديگري دارد؟ برهان چه اقتضا مي‌كند؟ آنچه به عقل بشر مي‌رسد اين است كه بايد راه ديگري غيراز عقل براي هدايت مردم باشد؛ اما اينکه راه بايد به‌وسيله چند نفر و به چه صورت و كيفيتي و با چه فواصل زماني ايجاد شود، عقل بدان راهي ندارد. ضمن آنکه نمي‌توان تضمين کرد كه هر انساني در هرجاي دنيا، حتماً از هدايت پيغمبران به‌‌طورصحيح برخوردار خواهد بود. اين، بعينه مثل امور تكويني است؛ مثل اينكه خدا روزي همه انسان‌ها را مي‌دهد؛ اما گاهي انساني در جايي از گرسنگي مي‌ميرد يا به‌دست كسي محبوس مي‌شود و از روزي خود محروم مي‌گردد. اين امور، هم در تكوين و هم در تشريع هست. قرآن درباب رازقيت كلي الهي مي‌فرمايد: وَما مِنْ دَابَّه فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَي اللّهِ رِزْقُها؛(2)خدا به هر جنبنده‌اي روزي مي‌دهد. اگر انساني را ديديد كه از گرسنگي مرد، به‌آن‌دليل است که ديگران مانع او شدند و او نتوانست روزي‌ خود را بخورد. بنابراين، اينها استثنائاتي است كه براثر عوامل مزاحم در عالم طبيعت پيش مي‌آيد. اينها در اين بيانات کلي ملحوظ


1. «و در آن اختلاف نكردند مگر كساني كه كتاب به آنان داده شده بود، بعد از برهان‌هاي آشكار كه به آنها رسيده بود، ازروي ستمگري درميان خود» (بقره، 213).

2. «هيچ جنبنده‌اي در زمين نيست، مگرآنكه روزيِ او بر خداست» (هود، 6).

نيست. اين بيانات ناظر به روال عادي است كه بيشترِ مردم از آن استفاده مي‌كنند. ممكن است اقليت‌هايي از آن مستثني باشند، براثر عوامل مزاحم از آن بازبمانند. پس اقتضاي برهان پيش‌گفته آن نيست كه هر انساني هرجا هست، حتماً بايد دعوت انبيا به او برسد. از آن‌طرف بگوييم خدا يك پيغمبر فرستاد و به ديگران گفت که پيام او را به آيندگان برسانيد و به پيغمبر بعدي نيازي نيست؛ چون خطا از آنجا ناشي شد كه ديگران احكام و تعاليم ديني را مخفي كردند و به وظيفة‌ خود عمل نكردند. اگر همه مردم به وظايف خود عمل مي‌كردند و تعاليم پيغمبر پيشين به آيندگان مي‌رسيد، ديگر تحريفي پديد نمي‌آمد و مردم از آن استفاده مي‌كردند. پس اگر بپرسيد که: چرا به ديگران نرسيد؟ مي‌گوييم تقصير کساني است كه نگذاشتند. بايد به اين نكته توجه داشت كه در جريانات عادي، به‌‌طورغالب، هدف تحقق پيدا مي‌كند؛ ولي موارد اندکي نيز هست كه استثنا مي‌شود و براثر تزاحم، محقق نمي‌گردد. اما به‌گونه‌اي نيست كه وقتي مي‌گوييم برخي انسان‌ها بر‌اثر گرسنگي مي‌ميرند، هفتاد درصد انسان‌ها را شامل ‌شود. خدا مي‌فرمايد ما به همه موجودات جان‌دار و همه روزي‌خواران روزي مي‌دهيم؛ اما هفتاد درصد انسان‌ها مي‌ميرند! پس مي‌گوييم چرا از گرسنگي مردند؟ اگر بگوييم ديگران مانع روزي آنان شدند، با اين بيان سازگار نيست. آري، اگر تعدادي در اوضاع ويژه‌اي و براثر ظلم كساني، از روزي خود محروم شوند، غيراز اين است كه اكثريت محروم شوند.

 گفتيم در برنامه بعثت انبيا، پس‌ازآنکه زمان بعثت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله رسيد، خداي متعال آن‌قدر به ايشان عمر داد كه دين خدا را به‌‌طور كامل براي مردم بيان كرد. دين كامل چقدر است؟ آيا اگر پيغمبر باقي مي‌ماند،  

حتي يك حكم ديگر هم بيان نمي‌کرد؟ گفته‌اند اين قرآني كه شما مي‌گوييد كامل است، مثلاً اگر ده سال ديگر پيغمبر زنده مي‌ماند، آيه‌اي ديگر و حكمي ديگر نازل نمي‌شد؟ اگر حكمي نازل مي‌شد، كامل‌تر مي‌شد.(1) پس چطور مي‌گوييد اين قرآن كامل‌ترين است؟ جواب اين است كه خدا مي‌دانست آن‌مقدار از احكامي كه بايد همه مردم از اسلام بدانند، يعني عموم مردم به‌‌طورطبيعي و از راه اسباب عادي بايد ياد بگيرند، براي آنان بيان شد. اگر در تفسير و توضيح آن، كمبودهايي هست و مردم احتياج دارند، راهي براي آن وجود دارد؛ ‌بنابر عقايد شيعه، اين همان راهي است كه پس‌از انبياي پيشين نيز وجود داشت و اوصياي آنان، کار را پي مي‌گرفتند و نمي‌گذاشتند کار روي زمين بماند. پيامبران، اصل مطالب را بيان فرموده بودند و اوصيا آنها را توضيح مي‌دادند و تفسير و تبيين مي‌كردند. بنابراين براي زمان پس‌از پيغمبر اسلام صلی الله علیه و آله چند مدعا داريم: يكي اينكه بشر تا روز قيامت، به آنچه مايه نياز ضروري او در سعادت دنيا و آخرت است، به‌وسيله انبيا دست يافته است. يعني اگر انسان‌ها بخواهند راه صحيح سعادت دنيا و آخرت را پيدا كنند، تا قيامت اين راه برايشان باز است. خدا تدبيرهايي به‌كار برده است كه آنچه نياز ضروري سعادت انسان‌ها در دنيا و آخرت است، به‌وسيله پيغمبر بيان شده باشد و تا روز قيامت باقي بماند. راه شناختن اين مسائل اساسي و ضروري براي سعادت دنيا و آخرت، به‌روي همه انسان‌ها، جز كساني که خود نخواهند، باز است.اين نکته از كجاست؟ اگر ما پيش‌ از زمان


1. دراين‌‌باره، ر.ک: عبدالکريم سروش، بسط تجربه نبوي، ص20.

پيغمبر صلی الله علیه و آله بوديم و مي‌خواستيم با عقل خود بفهميم که لازم است پيغمبري بيايد و چند سال عمر كند و چه اموري را براي مردم بيان كند، و چه كساني را براي ادامه راه خود برگزيند، هيچ‌‌وقت نمي‌فهميديم. اگر اکنون مي‌گوييم که 23 سال عمر پيغمبر صلی الله علیه و آله كافي بود كه اساس مسائل ضروري براي سعادت دنيا و آخرت را بيان كند، ازقبيل علل بعدالوقوع است؛ يا به‌تعبيرديگر، ما به‌دليل إنّي كشف مي‌كنيم. چون مي‌دانيم اگر چيز ديگري لازم بود و پيغمبر نفرموده بود، كار خدا ناقص بود و نقض غرض مي‌شد. فرض اين است كه اگر بشر به چيزي براي سعادت دنيا و آخرتش نياز ضروري دارد و در دسترسش قرار نگرفته است، به تداوم نبوت نياز است تا نقض غرض نشود. مگر خدا انسان را نيافريده بود كه راه سعادت را بشناسد و بپيمايد؟ اکنون که نمي‌تواند بشناسد، همان برهان نبوت، اقتضا مي‌كند پيغمبري كه مي‌آيد، آن‌قدر عمر كند كه بتواند همه آنچه را براي بشر ضرورت دارد بيان كند. چون فرض ما اين است که پس‌از او پيغمبري نخواهد آمد. اگر پيش‌از بعثت پيامبر صلی الله علیه و آله از ما مي‌پرسيدند مدت ‌زمان عمر پيغمبر چقدر است، عقل ما مي‌گفت نمي‌دانم. چون نمي‌دانستيم چه مطالبي براي انسان ضرورت دارد و بيان آن تا چه زماني به‌طول مي‌انجامد.

 نکته ديگر اينکه ما مي‌گوييم آنچه براي سعادت بشر لازم است، در بيان پيغمبران آمده است. اگر كسي به‌قول طلبه‌ها گفت اَرش الخدش(1) را


1. درمعجم مقاييس اللغه آمده است:ارش الجنايه ديتها؛ يعني به ديهجنايتي كه فردي بر ديگري واردمي‌كند«ارش»مي‌گويند.بعضي گفته‌اندكه اصل ارش، خدش (جراحت روي پوست) بوده،ولي بعدهابه ديه‌اي كه دربرابرآن گرفته مي‌شود،ارش گفته‌اند. همچنين به مابه‌التفاوتي كه مشتري از فروشنده به‌سبب معيوب بودن جنس خريداري‌شده مي‌گيرد، ارش مي‌گويند. ر.ك: احمدبن‌فارس، معجم مقاييس اللغه؛ محمدبن‌منظور، لسان العرب؛ فخرالدين طريحي، مجمع البحرين، ذيل ماده ارش.

بايد حتماً پيغمبر بگويد و معلوم کند كه دربرابر خراشي که وارد آمده چقدر بايد غرامت بدهند، ميزان ديه بريدن يك انگشت را بايد حتماً پيغمبر بگويد؛ اگر خود مردم توافق كردند چه اشكالي دارد؟ جوابش اين است كه عقل بشر نمي‌تواند آن را درك كند؛ زيرا ما نمي‌دانيم چه چيزهايي ضرورت دارد. اما پس‌ازاينكه خدا پيغمبر را فرستاد و اينها را بيان فرمود، مي‌فهميم كه اينها ضرورت داشته است و مخالفت با آن جايز نيست. چه‌‌بسا اگر نفرموده بود، چندان ضرر اساسي به سعادت دنيا و آخرت ما وارد نمي‌شد؛ اما اکنون كه بيان کرده است، اگر کسي انكار كند و بگويد قبول ندارم، حتي يك حكم را عمداً انكار كند، کافر خواهد شد: وَيقُولُونَ نُؤمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ...؛ أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا.(1)اما پيامبر چه اندازه بايد بيان كند؟ عقل نمي‌فهمد. به‌اجمال مي‌فهمد که هرچه لازم است، پيامبر بايد بگويد؛ اما پس‌ازآنکه گفت، عقل مي‌فهمد که چه اندازه لازم بوده است. آيا لازم بود كه احكام نوافل را هم بيان كند؟ وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَه لَكَ.(2)اما اکنون كه گفت، اگر کسي بگويد تهجد دروغ است يا نبايد انجام داد، بااينكه مي‌داند خدا فرموده است، کافر مي‌شود. اما اگر پيامبر نفرموده بود، چه‌بسا ضرر چنداني هم به


1. «آنان كه مي‌گويند به بعضي ايمان مي‌آوريم و به بعضي كافر مي‌شويم... آنان به‌حقيقت كافرند» (نساء، 150ـ151).

2. «و پاسي از شب را با آن (تلاوت قرآن در نماز ) بيدار باش، که فراتر از عبادات واجب، ويژه توست» (اسراء، 79).

زندگي ما وارد نمي‌شد و به‌همين‌دليل، قرآن فرموده است: لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُمْ؛(1)خيلي كنجكاوي نكنيد؛ مسائل ريز را نپرسيد که كارتان را مشكل مي‌كنيد. بني‌اسرائيل همين كار را كردند و كار را بر خود دشوار كردند. مسئله اين است كه انبيا، به‌‌ويژه پيغمبر اسلام صلی الله علیه و آله ، آنچه را ضرورت داشته است بيان فرموده‌اند. اگر درمجموع اين تعاليم، يكي را به‌ويژه در مستحبات و مکروهات و احکام غيرواجب و غيرحرام نمي‌فرمود، آيا سعادت دنيا و آخرت ما دچار ترديد مي‌شد؟ شايد نه؛ آن‌چنان ضربه زيادي نمي‌خورديم. اما اکنون كه فرموده است، اگر انكار شود، انكارِ ماانزل‌الله است. ما ادعا نمي‌كنيم كه مي‌توانيم با عقل خود معين كنيم پيغمبر چه مسائلي را بايد بگويد. چون عقل ما به نيازهاي ما احاطه ندارد و نمي‌تواند رابطه بين اعمال خود و سعادت و شقاوت آخرت را كشف كند. اگر عقل ما مي‌توانست، ديگر نيازي به پيغمبر نداشتيم. بنابراين ما نمي‌توانيم محدوده دين را از پيش خود تعيين كنيم.

شبهه اختلاف‌زايي دين

شبهه ديگري كه در اينجا مطرح ‌شده و شبهه دقيقي است، اين است که پيغمبر اسلام آمد و همه حقايق را بيان فرمود؛ ولي اکنون مسلمان‌ها در همين تعاليم پيغمبر، بسيار اختلاف دارند. مگر قرآن نفرمود: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ


1. «از چيزهايي نپرسيد که اگر برايتان آشکار شود، سبب رنجش شما مي‌شود» (مائده، 101).

فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ.(1)خدا پيغمبران را فرستاد تا در امور ديني مردم، رفع اختلاف بكنند. ولي اکنون مذاهب گوناگوني پديد آمده است كه گاهي همديگر را حتي به‌حد تكفير هم مي‌رسانند. آيا خداوند بايد پيغمبري را بفرستد يا نه؟

پاسخ شبهه

اگر اين شبهات و اختلاف‌ها به‌اندازه‌اي باشد كه به‌‌طورعادي، راه كشف حقيقت براي انسانِ بي‌غرض مسدود باشد، لازم است پيغمبر يا امام معصومي دركنار مردم باشد؛ ولي اگر تدبيرهاي الهي به‌‌گونه‌اي شد كه نص كتابي كه بر پيغمبر نازل شده است، بدون كم و زياد درميان مردم باقي بماند ـ خدا براي هيچ كتاب آسماني ديگري چنين ضمانتي نكرده بود‌ـ و نصوص فراواني درحد تواتر يا قريب به تواتر با قراين قطعيه از پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله رسيده است که افراد بي‌غرض مي‌توانند مراجعه كنند و حقيقت را بفهمند، نيازي به پيامبر جديد نيست. بسياري از اين اختلاف‌ها به‌اين‌دليل است كه افراد درصدد تحقيق نيستند. ممكن است كسي درصدد تحقيق برنيايد و خدا را هم انكار كند، چه رسد به انکار اصل دين. دراين‌صورت، اگر پيغمبر هم بيايد نمي‌تواند او را هدايت كند. اما با بودن متون درست و غيرمحرّف، راه فهم حقيقت باز است؛‌ زيرا حجت بايد تمام شود؛ يعني راهي براي كشف حقيقت و نجات از ضلالت وجود داشته باشد. آن راه، اکنون موجود است: إِنّي تارِكٌ فيكُمْ


1. بقره (2)، 213.

الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللّهِ وَعِتْرَتي.(1) كساني كه بخواهند حقيقت را كشف كنند، بايد هم به قرآن و هم به بيانات اهل‌بيت علیهم السلام اهتمام کنند و به اين متون مراجعه كنند تا مشكل حل شود. اين راه باز است و اگر نبود، يا بايد پيغمبري مبعوث شود، يا كسي كه به‌منزله پيغمبر است حضور داشته باشد؛ ولي چنين نيست. چون خدا پيامبري نفرستاده و ضمانت كرده است كه پس‌ازاين، پيامبري نمي‌آيد.

 با همين بيان درباره ائمه معصومين علیهم السلام هم مي‌توان گفت که خدا به ائمه طاهرين (يازده امام) آن‌قدر عمر داد تا آنچه را از حقايق دين را که احتياج به تبيين و تفسير داشت، بيان كنند. بسياري از معارفي كه امروز در دست اهل تسنن است، حتي مسائل فقهي، از بركات اهل‌بيت علیهم السلام است. خدا آن‌قدر به آنها امكان و عمر داد که در اوضاع گوناگون بتوانند اين بيانات را به مردم برسانند. شما خيال مي‌كنيد همه چهارهزار شاگرد امام صادق علیه السلام از علماي شيعه بودند؟ بسياري از آنان سني بودند. حتي بسياري از راوياني كه ما در روايات حسنه به آنها اعتماد مي‌كنيم سني بودند؛ ولي افراد راست‌گويي بودند. آنان نزد امام صادق علیه السلام درس مي‌خواندند و به‌وسيله آنان، علوم اهل‌بيت علیهم السلام دربين اهل تسنن هم رواج پيدا كرد.

 آنچه براي سعادت انسان‌ها لازم بود، به‌بركت قرآن كريم و بيانات پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و اهل‌بيت علیهم السلام ، درميان مردم ماند؛ بنابراين حجت بر مردم تمام است. اگر كمبودهايي هست، به‌گونه‌اي نيست كه به اساس سعادت


1. «من در ميان شما دو چيز گران‌بها باقي مي‌گذارم: کتاب خدا و خاندانم» (محمدباقر مجلسي، ‌بحار الانوار، ج23، ص140).

دنيا و آخرت انسان‌ها لطمه بزند. البته اگر مردم به ائمه ظلم نكرده بودند و همه ائمه اطهار علیهم السلام حضور مي‌داشتند، عالم پر از بركات مي‌شد و ديگر شبهه‌‌اي باقي نمي‌ماند، ديگر اشتباه و اختلاف فتوا و ظلمي باقي نمي‌ماند. رفتار ما ـ مسلمانان‌ـ باعث شد كه امام دوازدهم عجل الله تعالي فرج الشرف غايب شوند و از ديدنشان محروم شويم. ولي اين غيبت به‌گونه‌اي نيست كه اساس دين به‌خطر بيفتد و راه كشف حقيقت مسدود باشد. فضيلت‌ها و البته برخي بدعت‌ها که جاهلان يا مغرضان مي‌گذارند، هست. وقتي امام عصر عجل الله تعالي فرج الشرف تشريف مي‌آورند، اين بدعت‌ها را برمي‌دارند، احكام، فرايض و سنن را تجديد مي‌كنند. بنابراين اگرچه بدعت‌هايي وجود دارد، به‌گونه‌اي نيست كه سعادت انسان‌ها به‌كلي به‌خطر بيفتد. امروز هم هركه بخواهد راه حق را بشناسد، به‌بركت قرآن و بيانات اهل‌بيت علیهم السلام مي‌تواند اساس آن را بشناسد؛ هرچند در برخي اموري كه جنبه فضل دارد، محروميت‌هايي هست که ناشي‌از رفتار خود ماست.

خلاصه سخن

هدف اصلي بعثت همه انبيا و ازجمله پيغمبر اسلام صلی الله علیه و آله اين است كه پيامبران به بشر در راه رسيدن به هدف آفرينش كمك كنند؛ چون رسيدن به آن هدف، به شناخت‌هاي ويژه‌اي احتياج دارد كه برخي از آنها، حتي به‌صورت بالقوه براي انسان پيدا نمي‌شود، و برخي از آنها براي اكثر مردم حاصل نمي‌شود. سعادت انسان بنابر آنچه از آيات كريمه قرآن و روايات شريفه استفاده مي‌شود و براهين عقلي هم با آن مطابقت دارد، رسيدن به قرب الهي و مقامي است كه خداي متعال براي انسان مقدر فرموده است

و جز از راه تلاش اختياري در راه بندگي او به‌دست نمي‌آيد و اگر راهنمايي‌هاي انبيا علیهم السلام نبود، اكثريت‌‌قريب‌‌به‌‌اتفاق مردم، جز انبيا يا كساني كه شبيه آنها هستند، مانند معصومين علیهم السلام ، به هدف خلقت‌ نمي‌رسيدند؛ يعني به قرب الهي و راهي كه بايد براي رسيدن به آن بپيمايند توجه نداشتند؛ و يا اگر توجه مي‌کردند، با عقل خود راهي بدان نمي‌جستند. پس سعادت دنيا و آخرت انسان درگرو راهنمايي‌هاي انبياست. برخي انسان‌هاي ديگر هم براي ساير انسان‌ها خدماتي انجام مي‌دهند و بشر در زندگي دنيا از خدمات آنها استفاده مي‌كند؛ علما، مخترعان، متفكران، فيلسوفان و حكما خدماتي براي بشر انجام مي‌دهند؛ ولي آنها هم مثل ديگران انسان‌هايي عادي هستند که مقداري امتياز بيشتري دارند. خودِ آنها هم اگر از راهنمايي‌هاي انبيا استفاده نمي‌كردند، به آن هدف خلقت و سعادت ابدي نايل نمي‌شدند. به‌بيان‌ديگر، خدمات ديگران با خدمات انبيا، قابل مقايسه نيست. كمك انبيا، كمكي ضروري و حياتي است؛ اما كمك‌هاي ديگران، فضل‌هايي است كه اگر هم نبود، انسان به سعادت ابدي خود نايل مي‌گرديد؛ ولي اگر انبيا نبودند، ديگران به سعادت نمي‌رسيدند.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org