فصل چهارم
مصونيت قرآن از تحريف
اهميت و جايگاه مصونيت قرآن
همانگونه كه در آغاز بحث اشاره شد، مصونيت قرآن از تحريف، داراى اهميت ويژهاى است. از يكسو اعتبار قرآن موجود و درستى استناد به آن، وابسته به مصونيت قرآن از تحريف است و اگر مصونيت قرآن از تحريف (كاستى، افزايش، تغيير و تبديل مؤثر در معناى آيات، كلمات و سُوَر) به اثبات نرسد، هرگونه استدلال به همه يا بخشى از آيات قرآن مورد ترديد قرار مىگيرد؛ زيرا احتمال آنكه آيات مورد استدلال، تحريف شده و آنچه مقصود خداوند بوده تغيير يافته باشد، وجود دارد و با چنين احتمالى، استدلال به آنها نتيجهبخش نيست. چنانكه در دلايل قرآنىِ عدم تحريف خواهد آمد، ارتباط مستحكمى بين «اعجاز قرآن» و «عدم تحريف» آن وجود دارد و پذيرش تحريف قرآن، مستلزم انكار اعجاز قرآن و در نتيجه، عدم امكان اثبات نبوت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به صورت مستقيم (از طريق اعجاز قرآن) است.
صرف نظر از مطلب پيشين، اعتبار روايات پيامبر و امامان معصوم نيز به ويژه در مقام تعارض روايات با يكديگر، به قرآن متكى است و اگر در قرآن تحريفى رخ داده باشد، اعتبار روايات نيز خدشهدار مىشود؛(1) بر اين اساس، ابتدا واژه تحريف معنا و بعد به بررسى اقسام آن پرداخته مىشود:
مفهوم تحريف و انواع آن
واژه تحريف از ريشه «حرف» به معناى لبه، كناره و مرز يك چيز گرفته شده و در لغت، به معناى مايلكردن و منحرف كردن و دگرگون ساختن است،(2) و تحريف سخن، به معناى ايجاد نوعى دگرگونى و انحراف در آن است.
1. گرچه اين آثار به برخى از صور تحريف قرآن بار مى شود، ولى دلايل مدعيان تحريف، معمولا شامل چنين صورى مى شود و محل اختلاف و نزاع، همين نوع تحريف است.
2. ر. ك: زمخشرى، جارالله محمود؛ اساس البلاغة؛ چ 1، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، [بى تا] ـ فيومى مقرّى، ابوالعباس احمد؛ مصباح المنير فى غريب شرح الكبير؛ چ 1، مصر: مطبوعات محمدعلى صبيح و اولاده، 347.
در يك تقسيمبندى كلى، تحريف هر سخنى و از جمله تحريف قرآن را مىتوان به دو نوع (تحريف معنوى و تحريف لفظى) تقسيم كرد. مقصود از تحريف معنوى، برداشت انحرافى و تفسير و توجيه سخن، برخلاف مقصود گوينده است. اين نوع تحريف، قطعاً در قرآن رخ داده است. حضرت على(عليه السلام) در نهجالبلاغة از وقوع چنين تحريفى در زمان خويش، به خدا شكوه مىبرد(1) و از وقوع آن در آينده نيز خبر مىدهد.(2) قرآن مجيد نيز از وقوع اين نوع تحريف در كتابهاى آسمانى گذشته با تعابيرى ياد كرده است:
يحرّفون الكلم عن مواضعه؛(3) كلمات الهى را از جايگاههايش منحرف مىسازند.
يحرّفون الكلم من بعد مواضعه؛(4)
كلمات الهى را پس از [استقرار] در جايگاههايش منحرف مىكنند.
ويحرّفونه من بعد ما عقلوه؛(5) سخن خدا را پس از آنكه دريافتهاند، تحريف مىكنند.
نقطه مقابل تحريف معنوى كتابهاى مقدس، در آيات و روايات، تلاوت آيات چنانكه شايسته آن است،(6) نام گرفته است.
تحريف لفظى نيز اگر به معناى عدم رعايت ترتيب نزول آيات و سورهها در نگارش و قرائت قرآن باشد، مسلّماً در قرآن تحقق يافته است؛ به اين معنا كه آيات و سُوَر قرآنى موجود، در موارد بسيارى بر طبق ترتيب نزول تنظيم نشده است؛ از سوى ديگر، قرآن نازل شده بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از زمان نزول تاكنون نه مفقود شده و نه بر آن مطلبى افزوده شده است؛ بلكه
1. «الى اللّه اشكو من معشر يعيشون جهّالاً و يموتون ضلّالا ليس فيهم سلعة ابور من الكتاب اذا تلى حق تلاوته و لاسلعة انفق بيعاً ولااغلى ثمناً من الكتاب اذا حرّف عن مواضعه؛ به خدا شكوه مى برم از گروهى كه با جهالت زندگى مى كنند و با گمراهى مى ميرند. در ميان آنان كالايى كسادتر از قرآن، آن گاه كه شايسته تلاوت شود و پررونق تر و گرانبهاتر از قرآن، آن گاه كه از جايگاهش منحرف شود، وجود ندارد.» (رضى موسوى، شريف محمد؛ همان، خطبه 17)
2. «و انّه سيأتى عليكم من بعدى زمان ... ليس عند اهل ذلك الزمان سلعة ابور من الكتاب اذا تلى حق تلاوته و لاانفق منه اذا حرّف عن مواضعه؛ براستى كه بر شما پس از من زمانى خواهد آمد كه ... نزد مردم آن دوران كالايى كسادتر از قرآن، آن گاه كه شايسته تلاوت شود و پررونق تر از قرآن، آن گاه كه از جايگاهش منحرف شود، وجود ندارد.» (رضى موسوى، شريف محمد؛ همان، خطبه 147)
3. نساء، 46.
4. مائده، 41.
5. بقره، 75.
6. «يتلونه حق تلاوته» (بقره، 121)
همواره بين مسلمانان نوشته و حفظ مىشده و با تواترِ قطعى بىنظيرى، نسل به نسل قرائت شده تا به دست ما رسيده است.(1) اين موضوع از مسلّمات تاريخ و مورد اتفاق و قبول مسلمانان، بلكه دانشمندان غير مسلمان است.
موضوع مورد اختلاف در تحريف لفظى، تغيير در اعراب كلمات، دگرگون شدن آيات و كلمات و افزايش و كاستى در برخى آيات، كلمات و حروف قرآن مجيد در عين محفوظ ماندن اصل آن است.
براى اثبات مصونيت قرآن از تحريف، شواهد تاريخى، دلايل عقلى و مستندات روايتى و قرآنى متعددى ذكر شده كه به لحاظ قرآنى بودن مباحث كتاب، مستندات و دلايل قرآنى عدم تحريف محور اصلى قرار مىگيرد و در مورد ديگر دلايل و شواهد، به اشارهاى بسنده مىشود.
شواهد تاريخى عدم تحريف
در مورد شواهد تاريخى عدم تحريف، امورى از اين قبيل مطرح است:
الف) حافظه شگفتانگيز عرب معاصر با قرآن و علاقه زايدالوصف آنان به قرآن به دليل فصاحت و بلاغت و آهنگ معجزهآساى آن؛
ب) انس فراوان مسلمانان با قرآن و حفظ و تلاوت آن؛
ج) تقدس قرآن نزد مسلمانان و حساس بودن آنان نسبت به هر گونه تغيير در آن؛
د) دستورها و توصيههاى ويژه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) در مورد تلاوت، كتابت، حفظ و جمعآورى قرآن؛
هـ) مطرح نشدن تحريف قرآن در ضمن انتقاداتى كه به زمامداران پس از رسول خدا شده است.(2)
1. چنان كه گذشت، مقصود از تواتر در اين جا تواتر مصطلح در علم دراية الحديث نيست كه سلسله سند در هر طبقه شامل راويان مشخص و متعددى باشد؛ بلكه مقصود، تواتر منطقى است؛ هر چند نام اشخاص در جايى ثبت نشود و از آن آگاه نباشيم.
2. در انتقادهاى مطرح شده، گاه تصريح به عدم تحريف لفظى و تحقق تحريف معنوى شده است؛ به عنوان مثال، در نامه اى كه امام باقر(عليه السلام) به «سعد الخير» نوشته، پس از نكوهش رهبران اهل كتاب كه به تحريف معنوى متون دينى خود دست زدند، مى فرمايد: «ثم اعرف اشباههم من هذه الامة الذين اقاموا حروف الكتاب و حرّفوا حدوده، پس، آن دسته از اين امت را كه همانند رهبران اهل كتابند بشناس؛ آنان كه حروف [الفاظ]كتاب را بپا داشتند و مرزهاى كتاب [محتوا، جايگاه و مصاديق واقعى آن] را تحريف كردند». (كلينى، ابوجعفر محمد؛ الروضة من الكافى؛ چ 2، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1348، ص 54.
دليل عقلى مصونيت قرآن
در دليل عقلى بر مصونيت قرآن، با تكيه بر دو مقدمه به اين شرح مصونيت نتيجهگيرى مىشود: خداوند حكيم، براى هدايت بشر قرآن را فرستاده است و با توجه به خاتميت دين و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) اگر قرآن تحريف شود، پيامبر ديگرى كه راه درست را به مردم نشان دهد، نخواهد آمد و مردم گمراه خواهند شد؛ بدون آنكه در اين گمراهى تقصيرى متوجه آنان باشد؛ بلكه اين گمراهى مستند به عدم حفظ الهى مىشود و اين امر با ساحت اقدس خداوند ناسازگار و نقض غرض و مخالف با حكمت الهى است.(1)
دليل روايى مصونيت قرآن
رواياتى كه براى اثبات مصونيت قرآن از تحريف، به آن استدلال شده فراوان است. برخى از آنها عبارتند از:
الف) حديث معتبر ثقلين كه به صورت متواتر در منابع روايتى شيعه و اهل سنت نقل شده است. در اين حديث آمده است: قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) دو گوهر گرانسنگى هستند كه مادام كه امّت اسلام به آن دو چنگ زنند، هرگز گمراه نخواهند شد.(2) در صورتى كه اگر قرآن تحريف شده بود چنگ زدن به آن نه تنها مانع گمراهى نمىشد بلكه خود گمراه كننده بود.
ب) روايات فراوان توصيهكننده به محور و محك قراردادن قرآن در بازشناسى آرا، تمايلات و جريانات فكرى و اجتماعى حق از باطل؛ مانند: «اذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم فعليكم بالقرآن»؛ آنگاه كه فتنهها [جريانات فكرى و اجتماعى منحرف] چونان پارههاى شب تيره بر شما مشتبه شدند بر شما باد به قرآن(3)
ج) روايات تأكيدكننده به محكزدن روايات با قرآن و كنارگذاردن روايات مخالف قرآن.
1. اين دليل در بيانات آيت الله جوادى آملى آمده است. ر. ك: جوادى آملى، عبدالله؛ نزاهة القرآن عن التحريف؛ مؤسسه الاسراء. (تا اين تاريخ منتشر نشده است.) در كتاب البيان فى تفسير القرآن دليل ديگرى ذكر شده كه در برخى از منابع علوم قرآن به عنوان دليل عقلى از آن ياد شده است؛ ولى تكيه گاه اصلى آن، شواهد تاريخى است. ر. ك: موسوى خويى، ابوالقاسم؛ همان، ص 215 ـ 220.
2. براى اطلاع از اسانيد اين روايت به منابع شيعه و اهل سنت رجوع كنيد.
3. مجلسى، محمدباقر؛ همان ج 92، ص 17.
در برخى از اين روايات آمده است:
تركك حديثاً لم تروه خير من روايتك حديثاً لم تحصه ... فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه؛
از دست دادن و رها كردن حديثى كه آن را نقل نكردهاى بهتر است از نقل كردن حديثى كه اطلاع كافى از آن ندارى ... پس روايتى را كه با كتاب خدا موافق است، انتخاب كنيد [و آن را مبناى فكر و عمل خويش قرار دهيد] و روايتى را كه با كتاب خدا مخالفت دارد واگذاريد.(1)
د) روايات فراوانى كه با صراحت يا با ملازمه قطعى بر مصونيت قرآن از تحريف در زمان امامان(عليهم السلام) دلالت دارد(2) و ظاهر آنها مصونيت قرآن در طول تاريخ است؛ مانند روايتى كه در آن از امام صادق(عليه السلام) درباره قرآن سؤال مىشود و حضرت در پاسخ مىفرمايد:
هو كلام اللّه وكتاب اللّه و وحىاللّه و تنزيله و هوالكتاب العزيز الّذى لايأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه؛ قرآن سخن خدا، كتاب خدا، وحى الهى و نازل شده از سوى اوست و آن كتاب نفوذ ناپذيرى است كه باطل به هيچ وجه به آن رو نمىآورد.(3)
حضرت در روايتى ديگر مىفرمايد:
و انّه حقّ من فاتحته الى خاتمته؛ قرآن از آغاز تا پايانش حق است.(4)
دلايل قرآنى مصونيت قرآن
الف) آيات تحدّى
چنانكه در فصل پيشين گذشت، آيات تحدّى دلالت داشت كه همانند هيچ يك از سُوَر قرآن نمىتوان آورد. در آنجا يادآور شديم كه مقصود از سوره، معناى اصطلاحى و متعارف آن نيست؛ بلكه معناى لغوى آن، يعنى يك قطعه مشخص و برجسته و مستقل از آيات است؛ مجموعهاى از آيات مرتبط با هم كه يك هدف را دنبال مىكند؛ آغاز و انجام، مقدمه و نتيجهگيرى و نقطه اوج مشخص دارد؛ خواه يكى از سُوَر 114 گانه قرآن يا كمتر از آن باشد.
1. نورى طبرسى، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل؛ چ 1، بيروت: مؤسسة آل البيت لإحياء التراث، 1408، ج 17، ص 325.
2. اين موضوع كه على(عليه السلام) پس از به دست گرفتن خلافت ظاهرى، هيچ گونه اقدامى در مورد قرآن انجام ندادند نيز از نظر تاريخى و روايى شاهد ديگرى بر عدم تحريف قرآن تا آن زمان است.
3. مجلسى، محمدباقر؛ همان، ج 89، ص 117 ـ 118.
4. صدوق، ابوجعفر محمد؛ همان، ج 2، ص 120.
با توجه به آنچه گذشت، اگر كسى ادعا كند كه يكى از سور قرآنِ در دست ما، در قرآنِ نازل شده بر پيامبر وجود نداشته و بعداً اضافه شده، آيات تحدّى اين مدعا را نفى مىكند؛ زيرا اگر چنين بود، پس بايد بتوان مانند آن يك سوره، سورهاى فراهم آورد؛ چون آن يك سوره، سخن خدا نيست تا نتوان مثل آن را آورد و با توجه به اينكه مانند هيچيك از سُوَر قرآن را نمىتوان آورد، معلوم مىشود كه در بين آنها سورهاى ساخته و پرداخته فكر بشر وجود ندارد.
اگر مدعى تحريف بگويد: يك سوره كامل افزوده نشده؛ بلكه كمتر از يك سوره اضافه شده است؛ يعنى سورههايى كه نازل شده، همه محفوظ ماندهاند؛ ولى به اندازه يك نصف سوره بر قرآن افزوده شده است، در پاسخ مىتوان گفت: اين صرف ادعاست؛ زيرا در بررسى آيات روشن مىشود كه مجموعههاى متعدد آيات كه هر يك به اندازه يك سوره هستند، كاملا با هم مرتبطند و ما به اندازه كمتر از يك سوره كه هيچ ارتباطى با قبل و بعد خود نداشته باشد نمىيابيم و بر مدعى تحريف است كه چنين نمونهاى را ارائه دهد تا بررسى شود.
اگر مدعى تحريف بگويد: در سُوَر قرآنى تحريف به اينصورت رخ داده كه قسمتى از يك سوره از جانب خدا و قسمتى ديگر افزوده بشر است و بخشى از يك سوره حذف شده و به جاى آن بخشى از سوى انسان گذارده شده است؛ آيات تحدّى اين نوع تحريف را هم نفى مىكند؛ زيرا مىتوان مانند چنين سورهاى را آورد؛ به دليل آنكه بخشى از آن كه ساخته فكر انسان است، خدايى و معجزه نيست و مىتوان مانندش را آورد و بخش ديگر نيز به دليل آنكه كمتر از يك سوره است، دليل بر عدم امكان همانند آورى آن در دست نيست؛ چون مقتضاى آيات تحدّى آن است كه همانند يك سوره قرآن را نمىتوان آورد.
البته آيات تحدّى از اثبات عدم تحريف قرآن به صورت حذف يك سوره كامل قرآن ناتوان است؛ زيرا در صورتى كه چنين تحريفى رخ داده باشد، باز هم مفاد آيات تحدّى كه مىفرمايد: همانند سور موجود قرآن نمىتوان سورهاى آورد، درست است.
اگر مدعى تحريف ادعا كند كه كمتر از يك سوره از قرآن حذف شده، آيات تحدّى اين نوع تحريف را نفى مىكند؛ زيرا باقىمانده آن آيات كمتر از يك سوره خواهد بود و بايد بتوان مانند آن را آورد؛ زيرا آيات تحدى آوردن به اندازه يك سوره را غير ممكن مىدانست؛ پس كمتر از يك سوره را ممكن است بشر تهيه كند؛ در صورتى كه هيچ كس همانند بخشى از قرآن را كه مستقل از كل آيات ديگر باشد، نياورده است.
اگر تحريف ادعايى در زمينه تغيير و تبديل آيات، در عين حفظ سُوَر و كم و زياد نشدن آن باشد، اگر تغيير و تبديل در حدى باشد كه نظم ظاهر يا محتوايى قرآن نازل شده را به گونهاى تغيير دهد كه تفاوت نظم موجود با نظم اعجازآميز براى اهل فن روشن باشد، چنين تحريفى را نيز آيات تحدى نفى مىكند؛ زيرا در اينصورت، نظم اعجازآميزى كه از سوى خداوند نازل شده بود و امكان آوردن مانندش نبود، به هم خورده و نظمى فروتر از حد اعجاز پديد آمده است و بايد بتوان مثل آن را آورد؛ ولى اگر تغييرى باشد كه چنين اختلال نظمى را به وجود نياورد، آيات تحدى آن را نفى نمىكند.(1)
ب) اوصاف قرآن
در اين دليل، مصونيت قرآن با تكيه بر چند مقدمه به اثبات مىرسد:
الف) ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) در بيش از چهارده قرن قبل، ادعاى نبوت از سوى آن حضرت، آوردن كتابى به نام قرآن و تحدى كردن به آن از مسلّمات تاريخ است.
ب) اين موضوع نيز از مسلّمات تاريخ است كه قرآنِ رايجِ كنونى فىالجمله همان قرآن ارائه شده از سوى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) است؛ يعنى چنين نبوده كه در مقطعى از تاريخ اسلام قرآن مفقود شده باشد و به جاى آن، كتابى همسان يا ناهمسان با آن تأليف شده و بين مسلمانان رواج يافته باشد.
ج) با بررسى قرآن كنونى مشاهده مىكنيم كه قرآن، خود را به اوصاف عامى كه مربوط به همه آيات آن مىشود؛ توصيف و به آنها تحدى مىكند مانند فصاحت و بلاغت، عدم اختلاف، دربر نداشتن هيچ مطلب نادرست و ذكر بودن.(2)
د) دقت در آيات قرآن كنونى اين نكته را روشن مىسازد كه همه بخشهاى آن از اين اوصاف عام برخوردار است. همه آياتش داراى فصاحت و بلاغت خارقالعاده است. بين
1. در اين كه آيات تحدى، با همين مفاد در قرآن نازل شده بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وجود داشته، ترديدى نيست و مدعيان تحريف نيز آن را قبول دارند؛ به علاوه، تحدى به قرآن از مسلمات تاريخى و روايتى است و افزون بر آن ها با توجه به قرآن موجود فعلى، اعجاز قرآن را اثبات مى كنيم و با تكيه بر اعجاز آن، عدم تحريف آن را نتيجه مى گيريم؛ بنابراين در استدلال به آيات تحدى مشكل دوُر و امثال آن وجود ندارد.
2. آيات مشتمل بر اوصاف عام قرآن به قدرى فراوان است كه ادعاى تحريف آن ها به كلى منتفى است و مدعيان تحريف نيز تحريف شدن آن ها را قبول ندارند.
آنها هماهنگى كامل ديده مىشود. هيچ مطلب نادرستى در آن يافت نمىشود. خبرهاى مربوط به گذشته تاريخ و پيشگويىهاى مربوط به آينده آن با واقعيتهاى عينى تطابق دارد. صفاتى از قبيل نور و هدايت بودن بر تمامى آيات آن منطبق است و جامعترين صفت آن، يعنى ذكر بودن كاملا بر همه آيات آن صدق مىكند.
با توجه به مقدمات يادشده، اگر در قرآن تحريفى مؤثر در معناى آن رخ داده بود؛ اين صفات نمىبايست دستكم بر برخى از آيات آن منطبق مىشد؛ ولى چنانكه گذشت، بررسى قرآن، انطباق دقيق اين اوصاف به بهترين وجه بر همه آيات قرآن را نشان مىدهد؛ پس اگر تحريفى در قرآن روى داده باشد، بايد در امورى كه در اين اوصاف مؤثر نيست، مانند حذف آيهاى مكرر يا اختلاف در اعراب يا نقطههاى برخى كلمات رخ داده باشد.(1)
دلالت اعجاز قرآن بر مصونيت قرآن از تحريف، به عنوان اوّلين دليل قرآنى عدم تحريف مورد بررسى قرار گرفت و روشن شد كه اثبات مصونيت به مقتضاى آن ويژگى (اعجاز) نيازى به مقدمات يادشده در اين استدلال ندارد و آن نتيجه مستقيماً از اعجاز قرآن حاصل مىآيد؛ ولى دلالت ساير اوصاف عمومى قرآن بر عدم تحريف، نيازمند ضميمهشدن آن مقدمات است؛ در عين حال همانطور كه در بيانات مرحوم علامه طباطبايى آمده، اين استدلال، افزايش، كاهش و تغييراتى را نفى مىكند كه اوصاف يادشده (هدايت، ذكر، حق و ...) را دگرگون سازد؛ امّا اگر پارهاى از تغييرات جزئى فرض شود كه هيچگونه تأثيرى در اين اوصاف نداشته باشد، با اين دليل نفى نمىشود؛ همچنين اين دليل خود به خود نظرى به آينده ندارد و تحريف مفروض در آينده را نفى نمىكند.(2)
1. ر. ك: علامه طباطبايى، محمدحسين؛ همان، ج 12، ص 106 ـ 110.
2. در برخى از منابع علوم قرآن اين استدلال اين گونه نقد شده است:
اين استدلال براى نفى افزوده هاى زياد يا كاستى هاى متعدد در موارد فراوان سودمند است؛ ولى نفى افزايش يا كاهش اندك كه مدّنظر دليل آورنده است، با اين دليل به كرسى نمى نشيند؛ به عنوان مثال نمى تواند حذف شدن كلمه «فى علىّ» در آيه «يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك» (مائده، 67) را نفى كند؛ زيرا در صورت وجود يا عدم عبارت «فى علىّ» هيچ يك از اوصاف قرآن دگرگون نمى شود. به نظر مى رسد اين نقد از دو جهت قابل پذيرش نيست: نخست آن كه در بيان مرحوم علامه در چند جا بر اين نكته تأكيد شده كه اين استدلال براى نفى كاهش يا زيادتى مؤثر در اوصاف عام قرآن است و مورد نقض، چون در اوصاف عمومى قرآن مؤثر نيست، از قلمرو اين دليل خارج است. از سوى ديگر اين گونه نيست كه صرف اندك بودنِ افزوده يا كاستى، معيار دگرگون نشدن اوصاف عمومى قرآن شود؛ بلكه گاه افزوده يا كاسته شدن يك حرف، اوصاف يادشده را دگرگون مى كند؛ به عنوان مثال اگر در آيه «ومن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه» (عمران، 85) حرف لن ـ آن گونه كه در قرآن چاپ شده در اسرائيل طبق نقل مرحوم مغنيه حذف شده بود. ر. ك: مغنيه، محمدجواد؛ التفسير الكاشف؛ چ 3، بيروت: دارالعلم للملايين، 1969، ج 4، ص 468 برداشته شود، مفاد حق آيه، به باطل، و هدايت آن به گمراهى مبدل مى شود و از اين گونه موارد در قرآن مجيد بسيار است؛ هم چنين ممكن است جملات زيادى به صورت پراكنده افزوده شود؛ ولى چون مطالب حقى است، اوصاف عمومى به جز فصاحت و بلاغت دچار خلل نشود.
ج) آيه ذكر
پس از اثبات عدم تحريف قرآن به بيانى كه در دو دليل پيشين گذشت، مىتوان براى اثبات عدم تحريف قرآن از آيات شريف به عنوان دليل نقلى بر عدم تحريف استناد كرد؛ از جمله آياتى كه به عنوان دليل نقلى بر عدم تحريف به آن استناد شده، عبارت است از:
انّا نحن نزّلنا الذّكر وانّا له لحافظون؛(1)
ما خود، ذكر [قرآن] را فرو فرستاده، خود نگهبانان آن هستيم.
اين آيه از دو جمله تشكيل شده است: جمله اوّل از نزول قرآن از سوى خدا با دو تأكيد «انّ و نحن» و به كار گرفتن ضمير جمع «نا و نحن» به صورت قطعى و مسلّم خبر مىدهد. استفاده از تأكيد و ضمير جمع كه دلالت بر عظمت كار و مورد ترديد بودن آن از سوى كسانى دارد، بدان جهت است كه آيات قبل از آن، اشاره مىكند كه مخالفان اسلام، در نزول قرآن از سوى خدا ترديد داشته و آن را انكار مىكرده و نيروهاى غير الهى را در اين زمينه مؤثر مىدانستهاند و خداوند با اين تأكيد و ضمير جمع، هم عظمت قرآن و نزول آن را تأييد و هم دخالت هر نيروى ديگرى را نفى و بر مصونيت قرآن در حين نزول و انتساب آن صرفاً به خداوند تأكيد مىكند.
در جمله دوم از آيه نيز با ادات تأكيد «انّ» و «لام تأكيد» و وصف جمع از نگهبانى و حفظ قطعى و مسلّم قرآن پس از نزول سخن مىگويد. نحوه بيان اين جمله نيز امكان ترديد و نيز عظيم بودن موضوع را مىرساند و چون مصونيت قرآن پس از نزول را به طور مطلق بيان كرده، شامل حفظ قرآن از تحريف هم مىشود؛ زيرا هيچ نوع حفظى مهمتر از حفظ از تحريف نيست. تحريف يك پيام، به طور طبيعى، هم اتفاق مىافتد و هم انگيزههاى فراوانى براى آن وجود دارد؛ به ويژه اگر پيامى مانند قرآن، هدايتگر، داراى جاذبه و دافعهاى قوى، فراگيرنده
1. حجر، 9.
تمام شؤون زندگى و روى سخنش با همه اقوام و ملل باشد؛ از سوى ديگر با فرض تحريف در پيام، آنچه مورد نظر خداوند و قرآن بوده، از بين مىرود و هدايتگرى آن محو مىشود و نزول قرآن و زحماتى كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) براى ابلاغ آن و هدايت بشر متحمل شدهاند (نسبت به آيندگان) كارى لغو جلوه مىكند. آنچه ذكر شد، (مصونيت قرآن در حين نزول و پس از نزول تا پايان) مقتضاى ظاهر آيه شريف است؛ افزون بر اين، ظاهر آيه، حفظ قرآن مجيد به عنوان سخن و پيام الهى است وتفاوتى بين آيات قرآن در اين جهت نيست؛ بنابراين، حفظ كل آيات قرآن مدّنظر است و اختصاص دادن آن به مجموعهاى خاص از آيات، مانند آيات نازل شده تا زمان نزول آيه مورد بررسى (حجر، 9)(1) خلاف ظاهر آيه شريف است و هيچ دليلى بر آن نيست.
چنانكه مقصود از حفظ، همان نگهبانى و مصون داشتن است و حمل آن بر علم و آگاهى خدا نسبت به قرآن(2) برخلاف ظاهر آيه است؛ زيرا هيچيك از لغت شناسان، حفظ را به معناى علم ندانستهاند و اراده اين معنا از اين واژه، بدون مصحح و دليل است،(3) و نيز ظاهر آيه، حفظ قرآن از هر جهت است و اختصاص دادن حفظ قرآن به حفظ آن از مغلوب واقع شدنِ محتواى آن در برابر شبهات مخالفان يا منسوخ شدن يا امكان همانند آورى آن، ادعايى بيش نيست(4) و نمىتوان مفاد آيه را منحصر در آن دانست.
بررسى چند شبهه
اكنون به بررسى دو شبهه كه در مورد دلالت اين آيه بر عدم تحريف مطرح شده است مىپردازيم.
1. ر. ك: نورى طبرسى، ميرزاحسين؛ فصل الخطاب فى تحريف كتاب رب الارباب؛ ص 370.
2. ر. ك: قمى ميرزا ابوالقاسم؛ قوانين الاصول؛ تهران: انتشارات علميه اسلاميه، 1378، ص 405.
3. براى به كار بردن يك واژه در معناى مجازى، به دو چيز نياز داريم: نخست آن كه به كاررفتن آن واژه در آن معناى مجازى در آن زمان متداول باشد؛ زيرا هر واژه اى را نمى توان در هر معنايى مجازاً به كار برد؛ دوم آن كه قرينه اى در كلام باشد كه دليل به كاربردن آن واژه در آن معناى مجازى از سوى گوينده سخن باشد. به كاررفتن واژه حفظ در معناى علم نه متداول است و نه قرينه اى در كلام وجود دارد كه نشان اراده اين معنا از اين واژه در قرآن مجيد باشد.
4. ر. ك: نورى طبرسى، ميرزاحسين؛ همان، ص 369.
1. متشابه بودن واژه ذكر
در بسيارى از آيات قرآن واژه ذكر بر پيامبر اطلاق شده است؛ مانند:
فاتّقوااللّه يا اولى الالباب الّذين آمنوا قد انزل اللّه اليكم ذكراً رسولا يتلوا عليكم آيات اللّه مبيّنات؛(1) اى خردمندانى كه ايمان آوردهايد! از خدا پروا كنيد. به راستى كه خداوند به سوى شما يادآورى فرستاد؛ فرستادهاى كه آيات روشنگر الهى را بر شما تلاوت مىكند.
بر اين اساس، مقصود از ذكر در آيه 9 حجر نيز پيامبر است و مفاد اين آيه مانند آيه:
واللّه يعصمك من النّاس؛(2) و خدا تو را از گزند مردم مصون خواهد داشت.
ضمانت حفظ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)از آسيب رسانى دشمنان اسلام است و دستكم احتمال آنكه مقصود از ذكر در آيه 9 حجر پيامبر باشد، وجود دارد و در اين صورت نيز واژه ذكر مشترك لفظى يا معنوى و در نتيجه واژهاى متشابه مىشود و استدلال به آن براى عدم تحريف قرآن نادرست است.(3)
پاسخ
بررسى موارد كاربرد واژه «ذكر» در قرآن به خوبى نشان مىدهد كه در هيچ آيهاى نمىتوان مقصود از «ذكر» را قطعاً پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) دانست. فقط در برخى آيات كه روشنترين آنها آيه 9 طلاق است، احتمال دارد كه مقصود، پيامبر اسلام باشد؛ پس اين ادعا كه در بسيارى از آيات، واژه ذكر بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اطلاق شده، مدعايى بىدليل است و در قرآن هيچ شاهدى بر اينكه مقصود از ذكر در آيه مورد بحث پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) باشد، در دست نيست؛(4)
از سوى ديگر، در آيات فراوانى واژه ذكر با صراحت بر قرآن اطلاق شده است؛ مانند:
1. طلاق، 9 و 10.
2. مائده، 67.
3. ر. ك: نورى طبرسى، ميرزا حسين؛ همان.
4. در اين كه مقصود از ذكر در آيه 9 طلاق چيست، چهار احتمال وجود دارد: الف) قرآن؛ ب) فرشته وحى؛ ج) معناى مصدرى؛ د) پيامبر اسلام. دو احتمال نخست با تعبير انزلنا كه در آيه به كار رفته، تناسب بيشترى دارد و ديدگاه اوّل، مورد پذيرش جمعى از مفسران، مانند سدّى، ابن عطيه، ابوحيان اندلسى، انصارى قرطبى، فضل بن حسن طبرسى، احمد مصطفى مراغى و وهبة زحيلى است. ر. ك: آلوسى، محمود؛ همان ـ اندلسى غرباطى، ابوحيان؛ البحر المحيط فى التفسير ـ انصارى قرطبى، ابو عبدالله محمد؛ الجامع لاحكام القرآن ـ طبرسى، ابوعلى فضل؛ همان ـ مراغى، احمد مصطفى؛ تفسير المراغى ـ زحيلى، وهبة؛ التفسير المنير ذيل آيه نهم از سوره طلاق.
وانزلنا اليك الذّكر لتبيّن للنّاس ما نزّل اليهم؛(1)
و ما ذكر را به سوى تو فرو فرستاديم تا آنچه را به سوى مردم نازل شده، برايشان روشن سازى.
در اين صورت واژه ذكر، آنگونه كه در اين شبهه ادعا شده بود، مشترك لفظى يا معنوى نيست؛
افزون بر آن، آيه 6 حجر، قرينهاى روشن بر آن است كه مقصود از ذكر در آيه نهم اين سوره، قرآن است؛ زيرا در آن آيه، واژه ذكر صريحاً بر قرآن اطلاق شده و مىفرمايد:
وقالوا يا ايّهاالّذى نزّل عليه الذّكر انّك لمجنون؛(2)
و گفتند: اى كسى كه ذكر بر تو نازل شده است به راستى كه تو مجنون هستى.
و آيه نهم، پاسخ آن نسبت نارواى مطرح شده در آيه ششم و به اصطلاح، الف و لام در «الذّكر» براى عهد ذكرى است.
2. مصون بودن قرآنِ موجود در نزد امام معصوم
اگر مقصود از حفظ قرآن در اين آيه، حفظ همه نسخههاى نوشته شده قرآن باشد، برخلاف واقعيت خارجى است؛ زيرا در طول تاريخ اسلام بسيارى از نسخههاى قرآن عمداً از سوى دشمنان اسلام يا به اشتباه از سوى نويسندگان و ناشران، تحريف شده است و اگر مقصود، حفظ برخى از نسخهها هر چند يك نسخه آن باشد، مىتوان با پذيرش تحريف قرآن موجود در ميان مسلمانان، معتقد به حفظ نسخه موجود نزد امام زمان(عليه السلام) شد و مفاد آيه را ناظر به آن دانست.(3)
پاسخ
هدف نزول قرآن، نحوه بيان آيه و پاسخ بودن آن براى مطلب مطرح شده در آيه ششم همين سوره،(4) اقتضا دارد كه قرآن نازلشده بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به گونهاى در ميان مسلمانان محفوظ
1. نحل، 44.
2. حجر، 6.
3. ر. ك: نورى طبرسى، ميرزا حسين؛ همان ص 369 و 370.
4. هدف قرآن در يك جمله، هدايت انسان ها به معارف و دستورالعملهايى است كه در اين كتاب آمده است تا با اعتقاد و عمل به آن، به سعادت نهايى دست يابند و اين هدف با تحريف قرآن ميسّر نيست. در بيان آيه از تأكيدها و ضميرهاى جمع، مكرر استفاده شده كه نشان عظمت و اهميت موضوع است و حفظ قرآن محرّف يا حفظ يك نسخه در نزد امام معصوم(عليه السلام) داراى اين همه عظمت و اهميت نيست. پاسخ بودن آيه براى آيه ششم اين سوره نيز در صورتى تناسب لازم يا كامل را خواهد داشت كه آيه در صدد بيان حفظ كامل قرآن از هر گونه تحريف باشد. براى توضيح نكته اخير ر. ك: طباطبائى، محمدحسين؛ همان ج 12، ص 101.
بماند كه مسلمانان بتوانند به آن دست يابند تا زمينه فهم اعتقاد و عمل به آنچه خداوند براى هدايتشان نازل كرده، فراهم آيد.
چنين مصونيتى به هيچ وجه وابسته به آن نيست كه برخى يا همه نسخههاى قرآن در پارهاى از آيات دستخوش تحريف شود؛ زيرا امكان دارد كه با تحريف همه نسخهها در يك مقطع زمانى، مسلمانان از تحريف آن نسخهها و اينكه قرآن واقعى چيز ديگرى است، آگاه باشند و به عنوان مثال از طريق حافظان قرآن، به قرآن واقعى دسترسى داشته باشند.
اين نكته نيز روشن است كه مصونيتى اينچنين، با حفظ يك نسخه در نزد امام معصوم(عليه السلام)به دست نمىآيد.
د) آيه عزت
آيه ديگرى كه براى اثبات عدم تحريف قرآن به آن استناد شده، چنين است:
انّ الّذين كفروا بالذّكر لمّا جائهم وانّه لكتاب عزيز لايأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه تنزيل من حكيم حميد؛(1) به راستى كسانى كه چون ذكر [قرآن]برايشان آمد به آن كافر شدند ... و به راستى كه قرآن كتابى شكستناپذير است. باطل به هيچوجه و از هيچسو به آن رو نمىآورد. فرو فرستادهاى از سوى خداوند فرزانه و ستوده است.
ترديدى نيست كه مقصود از ذكر و كتاب در اين دو آيه، قرآن مجيد است كه به سه وصف «عزيز» و «لايأتيه الباطل...» و «تنزيل من حكيم حميد» وصف شده است.(2) دو وصف اوّل، هر يك، دلالت بر عدم تحريف قرآن و صفت سوم به منشأ و راز اين ويژگى اشاره دارد.
«عزيز» از مادّه عزت و واژه عزت از ارض عزاز (زمين سخت) گرفته شده است؛ از اين رو «عزيز» به معناى شكستناپذير و نفوذناپذير است.(3)
1. فصلت، 41 و 42.
2. در كتاب هاى تفسير، در مورد ارتباط جمله «و انّه لكتاب عزيز» با جمله پيش از آن و نيز خبر «انّ» در جمله اوّل، بحث هايى صورت گرفته است كه چون در استفاده عدم تحريف از آيات شريف تأثيرى ندارد، به آن پرداخته نشد. براى اطلاع از آن مطالب ر. ك: آلوسى، محمود؛ همان، ج 27، ص 128.
3. واژه عزيز، مصاديق مختلفى دارد كه گاه از آن ها به عنوان معانى مختلف آن ياد مى شود؛ به عنوان مثال: بر حاكمان مقتدر به لحاظ شكست ناپذيرى آنان و بر اشياى كمياب به جهت دشوارى دستيابى به آن و به حوادث ناگوار، به دليل تمايل شديد انسان به نپذيرفتن آن، عزيز اطلاق مى شود كه در همه، نوعى نفوذ ناپذيرى لحاظ شده است.
«باطل» به معناى تباه شونده و تباه كننده است و به هر چيزى كه خود به تباهى مىانجامد يا امر ديگرى را به تباهى مىكشاند، اطلاق مىشود؛ از اين رو چيزهاى فاسد شونده و مطالب نادرست و امور بىثبات را باطل مىنامند.(1)
«من بين يديه و من خلفه» در آيه، يا به معناى پيش رو و پشت سر از نظر زمانى است و مقصود هنگام نزول آيات و پس از نزول آن است و يا روى همرفته به معناى به هيچوجه و از هيچ جهت است و دلالت بر نفى كامل دارد.(2)
صفت عزيز به تنهايى بر مصونيت قرآن از تحريف دلالت دارد؛ زيرا تحريف، نوعى شكستپذيرى و نفوذپذيرى است كه با «عزيزبودن» قرآن سازگارى ندارد.
از صفت دوم نيز به خودى خود، عدم تحريف قرآن به خوبى استفاده مىشود؛ زيرا با توجه به اعجاز و حق بودن قرآن، هرگونه تغييرى كه اعجاز و معارف آن را دگرگون سازد، مصداق تباه شونده و تباه كننده است كه روى آوردن آن به قرآن در اين جمله به طور كلى در هر زمان و از هر جهت، منتفى دانسته شده است؛ چنانكه هر گونه حذفِ آيات قرآن نازل شده، از قرآن موجود را نفى مىكند؛ زيرا اگر خداوند اراده كرده كه آن معارف در اختيار بشر قرار گيرد، حذف شدن آن آيات، مصداق بارز روى آوردن باطل به قرآن نازل شده به شمار مىآيد.
چنانكه قبلا اشاره شد، جمله پايانى اين آيه، يادآور اين نكته است كه قرآن، به اين دليل قابل تحريف و شكستپذير نيست كه فرود آمده از سوى خداوند فرزانه وستودهاى است كه كارهايش داراى هدف معقول و متناسب است و خود همه كمالها را دارد.
1. باطل يا اسم فاعل از «بطل» و به معناى تباه شونده يا تباه كننده است؛ زيرا هر چند «بطل» فعل لازم و به معناى باطل شدن است، ولى در موارد استثنايى، اسم فاعل فعل لازم، به معناى متعدى مى آيد؛ مانند وارس كه به معناى مورس يعنى برگ درآورنده است. احتمال ديگر آن است كه باطل، مصدر باشد؛ مانند عافيت و به معناى اسم فاعل لازم يا متعدى به كار رفته باشد.
2. تركيب «من بين يديه و من خلفه» دو گونه معنا مى شود: الف) من بين يديه معناى پيش رويش و من خلفه پشت سرش؛ ب) من بين يديه و من خلفه روى هم رفته در جمله مثبت به معناى كاملا و از هر جهت و در جمله منفى به معناى به هيچ وجه و از هيچ جهت. در معناى اول گفته شده كه اين دو جهت كنايه از شش جهت است.
مقايسه آيه 41 فصّلت با آيه «ذكر»، تفاوت نحوه بيان و مفاد دو آيه با يكديگر را نشان مىدهد. در آيه «ذكر» سخن از نگهبانى خداوند از قرآن به ميان آمده بود؛ ولى در اين آيه، نفوذ ناپذيرى خود قرآن مطرح شده است و مفاد اين دو آيه آن مىشود كه مصونيت قرآن، هم از درون (به لحاظ نفوذ ناپذيرى) و هم از برون (به دليل نگهبانى خداوند) تأمين شده است. نگهبانى خداوند از قرآن روشن است؛ ولى نفوذ ناپذيرى كتاب نياز به اندكى توضيح دارد. چرا قرآن نفوذناپذير است و كدام ويژگى قرآن آن را از نفوذ آسيبرسانان مصون نگه مىدارد؟
با توجه به آنچه در دومين دليل قرآنى عدم تحريف (آيات تحدى) گذشت، روشن مىشود كه آن ويژگى اعجاز قرآن است. اعجاز قرآن، راز نفوذ ناپذيرى و راه نيافتن باطل به آن است. اعجاز قرآن، به كاربرد حروف خاص، كلمات ويژه، و جملات كوتاه (فعل و فاعل، مبتدا و خبر، حال و ذوالحال و امثال آن) وابسته نيست؛ زيرا امور ياد شده در زبان عرب و دست كم در اشعار فصيحان عرب قبل و بعد از نزول قرآن، فراوان يافت مىشود. اعجاز قرآن در محتواى غنى و معارف هماهنگ و سراسر حق آن و در نظم خاصى است كه بر مجموعه آيات و جملات يك سوره و مفاد آنها حاكم است؛ چنانكه برجستگى يك غزل برجسته يا يك نثر ادبى ممتاز، متّكى به مفردات و تركيبهاى كوچك آن نيست؛ بلكه از نظم خاصى كه بر مجموعه آنها حاكم است سرچشمه مىگيرد. اگر نظم و محتواى ويژه قرآن فوق توان بشر است، هرگونه دستكارى بشر در اين آيات كه به آن محتوا و نظم آسيب رساند، قرآن را فروتر از حد اعجاز خواهد كرد؛ در نتيجه، بايد قابل همانندآورى باشد؛ ولى بررسى قرآن نشان مىدهد كه قرآن معجزه است و همانند آن را نمىتوان آورد؛ بنابراين پذيرش تحريف قرآن، مستلزم انكار اعجاز آن و باورداشتن اعجاز قرآن، ملازم با اعتقاد به عدم تحريف آن است.(1)
بررسى چند شبهه
در دلالت اين دو آيه (41 ـ 42 فصّلت) بر عدم تحريف قرآن، شبهاتى مطرح شده كه به بررسى مهمترين آنها مىپردازيم:
1. جمله آخر آيه 44 فصّلت مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه چون قرآن، سخن خداوند است و خداوند آن را براى هدايت فرستاده، تحريف شدن آن نقض غرض و ناسازگار با حكيم بودن او است و اگر از ابتدا قابل تحريف باشد، با توجه به جاودانگى قرآن و خاتميت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نشان نقص ذاتى آن است و با حميدبودن خداوند سازگارى ندارد.
1. بىسابقه بودن استدلال به آيه عزت بر نفى تحريف
در منابع روايتى و كتابهاى دانشمندان گذشته (اعم از كتب تفسير و غير تفسير) با آنكه معانى مختلفى براى اين آيه ذكر شده، ولى در هيچيك از آنها عدم تحريف قرآن حتى به عنوان يك احتمال هم ذكر نشده است؛ بنابراين، استفاده عدم تحريف قرآن از اين آيه، برخلاف روايات و فهم دانشمندان گذشته است و نمىتوان به آن اعتماد كرد.(1)
پاسخ
روايات درصدد بيان تمام مفاد آيه و منحصر ساختن معناى آن در آنچه كه در روايات آمده نيستند و دانشمندان اسلامى نيز چنين انحصارى را در نظر نداشتهاند؛ در نتيجه، اين استفاده نه برخلاف مقتضاى روايات و نه مخالف با ديدگاه دانشمندان مسلمان است؛ به علاوه، بيشتر رواياتى كه مشتمل بر اين آيه هستند، هيچگونه توضيحى درباره مفاد آيه در آنها نيامده است؛ بلكه برخى از آنها اشعار به همين برداشت دارند و روايات معدودى كه به تفسير آيه پرداختهاند، از نظر سندى معتبر نيستند و نمىتوان به آنها استناد كرد.
اين مدعا كه دانشمندان گذشته حتى به عنوان يك احتمال هم عدم تحريف قرآن را از آيه شريف استفاده نكردهاند نيز خلاف واقع است. تعدادى از مفسران، عدم تحريف را به عنوان ديدگاه خود و برخى به عنوان يكى از ديدگاهها در تفسير اين آيه ذكر كردهاند؛ به عنوان مثال، مىتوان از مفسرانى مانند ابوعلى فضل طبرسى در مجمعالبيان، سيد محمود آلوسى در روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، اسماعيل حقى بروسوى در روح البيان، فخرالدين محمدرازى در مفاتيح الغيب نام برد.(2) و شيخ طوسى كه اشكال كننده با استناد به تفسير ايشان مدعى
1. ر. ك: نورى طبرسى، ميرزاحسين؛ همان، ص 371.
2. به عنوان مثال: در تفسير مجمع البيان ذيل آيه نهم از سوره حجر آمده است: «انّا نحن نزّلنا الذّكر اى القرآن و انّا له لحافظون» عن الزيادة والنقصان والتحريف والتغيير عن قتادة و ابن عباس و مثله لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» انا نحن نزلنا الذكر؛ يعنى قرآن [را ما نازل كرديم] و «انا له لحافظون» يعنى [آن را]از زياده و نقصان و تحريف و تغيير [حفظ مى كنيم]. اين برداشت از قتاده و ابن عباس نقل شده است و مانند آن است آيه لايأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه.» (طبرسى، ابوعلى فضل؛ همان ج 5، ص 330 ـ 331)
؛ ؛ در جلد پنجم ص 14 و 15 اين تفسير نيز استفاده عدم تحريف قرآن از دو وصف «عزيز» و «لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» در آيه 41 و 42 فصّلت به عنوان يك ديدگاه ذكر شده و آيه نهم از سوره حجر مؤيد آن دانسته شده است. براى اطلاع از ديدگاه ديگر مفسران يادشده ر. ك: تفاسير يادشده ذيل آيه نهم از سوره حجر و آيه چهل و يكم و دوم سوره فصّلت.
شده كه استفاده عدم تحريف از آيه، برخلاف نظر دانشمندان گذشته است نيز در دو قسمت از تفسير تبيان اين برداشت را ذكر كرده است.(1)
2. عدم شمول عزت نسبت به محفوظ ماندن الفاظ قرآن
مقصود از عزيز بودن قرآن و راه نيافتن باطل به آن؛ مغلوب واقع نشدن، باطل نشدن محتواى آن و نسخ نشدن آن است؛ نه محفوظماندن عبارات و الفاظ آن؛ بنابراين آيه شريف شامل تحريف لفظى مورد نظر نمىشود.
پاسخ
اولا، نحوه بيان آيه مطلق و بدون هيچ قيد است و اختصاص دادن آيه به اين نوع خاص از مصونيت دليل مىخواهد؛ ثانياً، چگونه ممكن است كه الفاظ و عبارات قرآن در آن سطح وسيع مدّنظر مدعيان تحريف، دگرگون شود، ولى معارف آن به حقانيت خود باقى بماند؛ به ويژه اگر فصاحت و بلاغت قرآن را در نظر بگيريم و نيز به اين نكته توجه داشته باشيم كه گاه افزودن يا كاستن يك حرف، مطلب حق را به باطل و باطل را به حق مبدل مىسازد.
مدعيان تحريف نيز ادعاى تغييراتى را دارند كه مطالب حقِ قرآن نازل شده را (به گمان ايشان) به مطالب نادرست مبدل كرده است؛ نه تغييراتى كه در عين تحقق تحريف، حقايق قرآن، به طور كامل به حال خود باقى بماند و بتوان از طريق الفاظ قرآن به آن دست يافت.
3. دوْرى بودن استدلال به قرآن بر مصونيت قرآن
اين شبهه اختصاص به اين آيه شريف ندارد؛ بلكه در مورد آيه نهم سوره حجر و هر آيه ديگرى كه براى عدم تحريف قرآن به آن استناد شود نيز جريان دارد و آن اينكه استدلال به
1. در تفسير تبيان ذيل آيه نهم از سوره حجر آمده است: «انّا نحن نزّلنا الذّكر» يعنى القرآن فى قول الحسن و الضحاك و غيرهما و «انّا له لحافظون» قال قتادة لحافظون من الزيادة والنقصان و مثله «لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» انا نحن نزلنا الذكر»؛ يعنى قرآن [را نازل كرديم] در ديدگاه حسن و ضحاك و غير ايشان و «انا له لحافظون» قتاده گفته است [معناى آيه اين است كه] از زياده و نقصان [قرآن را حفظ مى كنيم] و مانند اين آيه است «لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه». (طوسى، ابوجعفر محمد؛ همان، ج 6، ص 320. در صفحه 131 جلد نهم اين تفسير نيز استفاده عدم تحريف از واژه عزيز در آيه 41 و دوم از سوره فصّلت ذكر شده است.
آيات قرآن براى عدم تحريف آن، استدلالى دوْرى است؛ زيرا صحت استدلال به اين آيات، متوقف بر آن است كه قرآن و از جمله اين آيه تحريف نشده باشد و عدم تحريف قرآن، متوقف بر استدلال به اين آيه است؛ به عبارت ديگر، ممكن است كسى بگويد: آيات مورد استناد براى عدم تحريف، خود تحريف شده و قرآن واقعى نيست(1) يا احتمال مىدهيم چنين باشد؛ بنابراين استدلال به آنها براى نفى تحريف سودمند نيست.
پاسخ
برخى از دانشمندان شيعى و سنى در برابر شبهه تسليم شده، و آن را سؤالى بىجواب دانستهاند.(2) به نظر مىرسد اين شبهه به سه صورت مىتواند مطرح شود.
الف) چون در مورد قرآن (همانند هر متن تاريخى ديگر) احتمال تحريف وجود دارد و سابقه نسبتاً طولانى آن به ضميمه دشمنان فراوانش اين احتمال را تقويت مىكند، استدلال به آن براى نفى تحريف قرآن سودمند نيست؛ هر چند يقين به تحريف آن نداشته باشيم؛ زيرا به هر آيهاى كه استدلال شود، احتمال تحريف شدن و غير معتبر بودن آن وجود دارد.
بايد دانست كه چنين شبههاى اختصاص به استفاده عدم تحريف از آيات قرآن ندارد و اگر چنين شبههاى را بپذيريم، هرگونه استدلال به هر آيهاى و براى هر موضوعى مورد سؤال قرار مىگيرد و قرآن به طور كلى از صحنه انديشه و استدلال خارج مىشود؛ بلكه روايات نيز دچار چنين وضعيتى مىشوند.
اين شبهه بىاساس است؛ زيرا صرف احتمال تحريف، هيچ متنى را از اعتبار نمىاندازد و نهايت چيزى كه صرف احتمال تحريف اقتضا دارد، ضرورت بررسى تحريف يا عدم
1. ر. ك: رازى، فخرالدين محمد؛ همان ج 19، ص 161.
2. از جمله كسانى كه در برابر اين شبهه تسليم شده اند، فخرالدين محمد رازى، در مفاتيح الغيب، ج 19، ص 161 ـ است. آيت الله سيد ابوالقاسم خويى(رحمه الله) نيز در البيان ص 228 پس از طرح اين شبهه مى نويسد: اين شبهه بر كسى كه براى عترت، اعتبارى قايل نيست وارد است؛ ولى بر كسى كه عترت را هم تراز قرآن مى داند و پيروى از آنان را لازم مى داند، وارد نيست؛ زيرا استدلال امامان معصومين(عليهم السلام) به قرآن و تأييد اصحاب خويش بر استناد و استفاده از قرآن، حكايت از اعتبار قرآن موجود (هر چند تحريف شده باشد) دارد. اين گونه پاسخ دادن به اين شبهه، اولا به معناى تسليم اشكال شدن است و ثانياً اعتبار قرآن را به تأييد روايات وابسته مى سازد؛ در صورتى كه اعتبار روايات وابسته به قرآن است و اگر صحت و اعتبار قرآن اين گونه مورد سؤال قرار گيرد، راهى براى اثبات اعتبار روايات وجود ندارد. براى توضيح بيش تر در زمينه وابسته بودن اعتبار روايات به قرآن ر. ك: محمدحسين طباطبايى، همان؛ ج 12، ص 111 و 112.
تحريف آن متن است و چنانچه شواهد و شرايط خارجى اقتضا مىكرد كه به طور طبيعى اين متن دستخوش تحريف نشود، اگر دليلى بر تحريف به دست نيايد، اعتبار متن تثبيت مىشود و در استدلال به آن هيچ خللى رخ نمىدهد و در مورد قرآن و موضوع تحريف، مسأله اينچنين است.
ب) چون ما به تحريف برخى از آيات به صورت مشخص قطع داريم، اين علم قطعى سبب مىشود كه در واقعى و غير محرّفبودن هر آيهاى ترديد روا داريم و استدلال به آن نتيجهبخش نباشد.
در پاسخ اين بيان بايد گفت: اگر آياتى كه ادعاى تحريف قطعى آنها شده دربرگيرنده آيات مورد استدلال در بحث عدم تحريف نباشند، اين تصوير از شبهه به صورت پيشين باز مىگردد و فقط به منشأ ديگرى براى احتمال تحريف در آن اشاره شده است؛ در نتيجه پاسخ اين تصوير، همان پاسخ صورت اوّل است؛ ولى اگر مقصود آن باشد كه آيات تحريف شده، همان آيات مورد استناد در بحث عدم تحريف است يا شامل آنها هم مىشود، پاسخ آن است كه اين سخن ادعايى بيش نيست و تاكنون هيچ دليلى بر تحريف آيات يادشده ارائه نشده است؛ حتى آن دسته از مدعيان تحريف قرآن كه درصدد گردآورى و استقصاى آيات تحريف شده (به گمان خويش) برآمدهاند، اين آيات را از آيات تحريف شده به شمار نياوردهاند.(1)
ج) از آنجا كه اجمالا مىدانيم برخى از آيات قرآن تحريف شده و موارد آن را دقيقاً نمىدانيم، در مورد هر آيهاى احتمال مىدهيم كه اين آيه از آن آيات تحريف شده باشد و در نتيجه استدلال به آن استدلالى عقيم است.
چنانكه قبلا يادآور شديم، اعجاز قرآن اقتضا دارد كه همانند هيچيك از سورههاى آن را نتوانند بياورند. اين موضوع مىتواند براى دفع اين شبهه كارساز باشد؛ زيرا مىتوان آيات مورد استدلال را با مجموعه آيات قبل و بعد آن كه مرتبط به آن هستند و يك سوره را تشكيل مىدهند در نظر گرفت و بررسى كرد كه آيا همانند آن را تاكنون آوردهاند يا مىتوانند بياورند؟ اگر نتيجه منفى بود ـ چنانكه بررسى تاريخ اسلام نشان مىدهد كه تاكنون چنين بوده و هم اكنون نيز چنين است ـ معلوم مىشود كه اين آيات تحريف نشده است و از قرآن منزّل است؛
1. ر. ك: نورى طبرسى، ميرزا حسين؛ همان، دليل دوازدهم.
زيرا اگر تحريف شده بود، نظم و محتواى خاص قرآن نازل شده از سوى خدا به هم خورده بود و بايد همانند آن را بتوان آورد.(1)
دو استدلال عقيم
افزون بر آياتى كه به آنها براى نفى تحريف قرآن استدلال شد، دو دسته ديگر از آيات وجود دارد كه استدلال به آنها براى اثبات عدم تحريف قرآن متقن به نظر نمىرسد. در اينجا به بررسى كوتاهى از آن دو دسته آيات بسنده مىكنيم:
1. جمع و قرائت قرآن از سوى خدا
در آيات 16 و 17 سوره قيامت آمده است:
لاتحرّك به لسانك لتعجل به انّ علينا جمعه و قرآنه؛ زبانت را به [تلاوت آيات] قرآن حركت مده تا در خواندن آن شتاب كنى. به راستى كه گردآورى و خواندن آن بر عهده ماست.
برخى گفتهاند: مقصود از واژه «جَمعه» در اين آيه، گردآورى و جمع قرآن پس از نزول است و خداوند عهدهدار آن شده و خواست خداوند حتماً محقق مىشود.(2) براى تأييد اين برداشت، به تفسير نقلشده از ابن عباس در مورد اين آيه استناد شده. در آن تفسير آمده است:
انّ المعنى انّ علينا جمعه و قرآنه عليك حتى تحفظه و يمكنك تلاوته فلا تخف فوت شىء منه؛ معناى آيه شريف آن است كه بر ماست قرآن را گرد آوريم و بر تو بخوانيم تا آن را حفظ كنى و تلاوت آن برايت ميسر شود؛ پس از اينكه چيزى از قرآن از بين رود در بيم مباش.(3)
1. برخى اين شبهه را با اجماع بر عدم زياده در قرآن پاسخ داده اند كه افزون بر عدم كارآيى اجماع در اين گونه مسايل (بر فرض پذيرش اجماع به عنوان يك دليل مستقل) فقط افزوده شدن اين آيات را نفى مى كند؛ ولى تغيير در آن ها و جابه جايى و تعويض كلمات يا حروف را نفى نمى كند.
برخى ديگر با تأييد روايات نسبت به قرآن موجود نتيجه گرفته اند كه استدلال به اين آيات درست است؛ ولى اين پاسخ هم، عدم تحريف قرآن را نتيجه نمى دهد؛ بلكه حجيت و اعتبار قرآن موجود از راه تعبد و دليل نقلى را نتيجه مى دهد.
2. برخى نيز واژه «قرآنه» در آيه را به معناى گردآورى قرآن دانسته اند كه ديدگاهى ضعيف و نادرست است ر. ك: طبرسى، ابوعلى فضل؛ همان، ج 10، ص 397.
3. حسينى ميلانى، سيدعلى؛ التحقيق فى نفى التحريف عن القرآن الشريف؛ چ1، قم: دارالقرآن الكريم،1410، ص30.
اين استدلال از اتقان كافى برخوردار نيست و تفسير ابن عباس نمىتواند مؤيد اين برداشت باشد. ظاهر آيه آن است كه اين جمع هر چه باشد، مربوط به مرحله قبل از تلاوت بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است. آيه اوّل، پيامبر را از شتاب در تلاوت آيه، پيش از آنكه فرشته وحى آن را به اتمام برساند، نهى مىكند و اشاره به آن دارد كه پيامبر نگران فوتشدن بخشى از قرآن قبل از تلاوت است؛ چنانكه ظاهر تفسير ابن عباس نيز همين است؛ زيرا در آن تفسير هم، نتيجه و سرانجام جمع و قرائت قرآن بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آن است كه زمينه حفظ آن براى ايشان فراهم و تلاوت آن بر مردم برايش ميسّر شود؛ به همين دليل در نقلهاى ديگرى كه از ابن عباس در تفسير اين آيه رسيده مىخوانيم: «معناه انّ علينا جمعه فى صدرك»؛ معناى سخن خدا، آن است كه به عهده ماست كه قرآن را در سينه تو گرد آوريم.»(1)
2. تهديد پيامبر به مجازات
خداوند متعال در آياتى مىفرمايد: اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به دروغ چيزى را به خدا نسبت دهد، مجازات خواهد شد. اين آيات، در پايان فصل پيشين گذشت. ممكن است گفته شود: اگر پيامبر در صورت كم و زياد كردن يا تغيير دادن معارف وحيانى، شديداً مجازات مىشود با آن كه در پيشگاه خداوند، داراى مقام و منزلت بالايى است، پس غير پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كه هيچگاه به مرتبت پيامبر نمىرسد، اگر قرآن را تحريف كند، به مجازات شديد سزاوارتر است؛ بنابراين اگر كسى قرآن را تحريف كند، فوراً مجازات يا رسوا مىشود و با مجازات يا رسواشدنِ وى، مردم از نادرستى آنچه او به عنوان قرآن مىخوانده يا مىنوشته، آگاه مىشوند؛ در نتيجه يا افراد منحرف اقدام به تحريف نمىكنند يا اقدام آنها بىنتيجه مىماند.(2)
اين استدلال نيز ناتمام است؛ زيرا مجازات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در صورت تحريفكردن پيام خدا، براى آن است كه با معجزهاى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آورده، همه او را پيامآور خدا و سخن او را سخن خدا مىدانند؛ در نتيجه اگر پيام را تحريف كند، مردم آن پيام تحريف شده را پيام خدا
1. ر. ك: طوسى، ابوجعفر محمد؛ همان ج 10، ص 196.
2. ر. ك: حقى بروسوى، اسماعيل؛ همان، ج 10، ص 151 قابل ذكر است كه لازمه گفتار كسانى كه فاعل «تقوّل» در آيه «ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل» (الحاقه، 45) متقوّل دانسته اند نيز آن است كه هر كس به دروغ به خدا گفتارى را نسبت دهد كه تحريف قرآن نيز يك مصداق آن است، خدا او را مجازات مى كند. ر. ك: اندلسى، ابوحيان؛ البحر المحيط فى علم التفسير؛ چ 2، بيروت: دارالفكر، 1430، ج 8، ص 329.
مىپندارند و از آن پيروى مىكنند و گمراه مىشوند و اين امر، نقض غرض و مخالف با حكمت خداست؛ ولى افراد ديگر چون چنين زمينهاى ندارند، مردم سخن آنان را به طور كامل و بىچون و چرا قبول نمىكنند؛ بلكه بر اساس قواعد، آن را بررسى مىكنند و اگر درست يافتند، مىپذيرند و در صورت تحريفشدن قرآن از سوى چنين كسى مردم به مقايسه آنچه او مىخواند يا نوشته است با ساير قرائتها و نسخهها مىپردازند و به نادرستى و تحريف آن پى مىبرند و بىاختيار گمراه نمىشوند. بلى اگر فرض شود كه در قرآن تحريفى رخ دهد كه تشخيص آن براى اهل فن نيز ميسر نباشد و همگان آن را پيام خدا بدانند و در نتيجه گمراه شوند، به دليل نادرستى نقض غرض، خداوند از رخ دادن چنين تحريفى جلوگيرى و آن را آشكار خواهد كرد و در اينصورت استدلال يادشده به دليل عقلى بر عدم تحريف بازمىگردد كه در آغاز بحث گذشت.
بررسى دلايل معتقدان به تحريف
معتقدان به تحريف قرآن به برخى از آيات و روايات براى اثبات تحريف استدلال كردهاند كه به اختصار به ذكر و بررسى آنها مىپردازيم.
الف) آيات و روايات بيانگر مشابهت امّت اسلام با امّتهاى پيشين
در برخى از آيات و روايات به مشابهت امت اسلام با امتهاى پيشين اشاره شده است؛ مانند:
لتركبنّ طبقاً عن طبق؛(1) حتماً شما بر حالتى پس از حالتى سوار مىشويد.
كلّ ما كان فىالاُمم السّالفه يكون فى هذه الامة مثله؛
هر چه در امتهاى گذشته وجود داشته در اين امت همانند آن تحقق خواهد يافت.(2)
ادعا شده است كه آيه و روايت پيشين و آيات و روايات مشابه آن مانند آيات «سنت الهى»(3) دلالت دارند كه امّت اسلام، همانند امّتهاى گذشته سير خواهد كرد و جرياناتى كه در آن امّتها رخ داده، در اين امّت نيز رخ مىدهد و چون يكى از جريانهاى مهمِ امّتهاى
1. انشقاق، 19.
2. صدوق، ابوجعفر محمد؛ كمال الدين و تمام النعمه؛ چ 1، تهران: كتابفروشى اسلاميه، 1379 ق. با ترجمه و شرح محمدباقر كمره اى، ج 2، ص 264.
3. مقصود، مجموعه آياتى است كه سرگذشت امت هاى گذشته را ذكر كرده و مى فرمايد: اين سنت خدا در امتهاى گذشته است و سنت خدا تغيير ناپذير است.
گذشته، تحريف كتابهاى آسمانى آنها است، پس كتاب آسمانى اين امّت نيز تحريف مىشود.(1)
اگر از مناقشه در سند روايات يادشده صرف نظر شود(2) و دلالت اين آيات و روايات بر همانندى امّت اسلام با امّتهاى پيشين در همه امور پذيرفته شود،(3) مقتضاى آن، صرفاً وقوع تحريف در قرآن در طول تاريخ پس از پيامبر اكرم است؛ ولى به هيچ وجه زمان تحقق تحريف را مشخص نمىكند و چه بسا تا زمان تحقق آن، ساليان طولانى باقىمانده باشد؛ بنابراين هيچ دلالتى بر تحريف قرآن موجود ندارد؛ علاوه بر آن، همانندى در همه امور با امتهاى گذشته، موارد نقض فراوانى دارد كه در آيات و روايات به آن تصريح شده است؛ مانند: گوسالهپرستى، شكافته شدن رود نيل و غرقشدن فرعون و لشكريانش، پادشاهى گسترده حضرت سليمان، سرگردانى چهل ساله بنىاسرائيل در بيابان، مسخ شدن جمعى از بنىاسرائيل، جريان گاو بنىاسرائيل و مسأله خاتميت پيامبر اسلام و انتفاى عذاب استيصال. پس اين همانندى عمومى استثناپذير است و با توجه به دلايل عدم تحريف قرآن، تحريف نشدن قرآن يكى از موارد استثناى اين آيات و روايات است؛ افزون بر آن، از نمونههاى ذكر شده در اين روايات استفاده مىشود كه مقصود از اين آيات و روايات، نوعى مشابهت است؛(4) نه مشابهت تام و كامل و در اين صورت، در خصوص مسأله تحريف مىتوان گفت:
1. نورى طبرسى، ميرزا حسين؛ همان، ص 35.
2. بيش تر روايات مورد استناد از نظر سند بى اعتبارند و فقط چهار روايت نقل شده از كافى، قرب الاسناد، بصائرالدرجات، سعدبن عبدالله، و رجال كشى معتبر هستند. از اين چهار روايت دو روايت اول ناظر به موارد خاص و دو روايت اخير ناظر به مشابهت امت اسلام با بنى اسرائيل (نه همه امت هاى گذشته) است.
3. هيچ يك از آيات مورد استناد، مشابهت در تمامى امور را نمى رساند؛ بلكه ناظر به مخالفت امت ها (تكذيب و معارضه) با پيامبران و نابودشدن آن امت ها است. در تفسير آيه ذكرشده در اين استدلال پنج احتمال ذكر شده است كه در برخى از كتب تفسير يكى از آن پنج احتمال را همانندى امت اسلام با امت هاى پيشين دانسته اند. ر. ك: تفاسير. تبيان، الجامع لاحكام القرآن، البحر المحيط، مفاتيح الغيب ومجمع البيان ذيل آيه نهم از سوره انشقاق.
4. به عنوان مثال در يكى از اين روايات رجعت امامان(عليهم السلام) در امت اسلام در مقايسه با بازگشت خانواده حضرت ايوب به سوى آن حضرت از موارد مشابهت امت اسلام با امت هاى پيشين به شمار آمده است؛ در صورتى كه رجعت امامان(عليهم السلام) پس از شهادت و از عالم آخرت به عالم دنيا و با ويژگى هاى خاص خود است؛ ولى بازگشت خانواده حضرت ايوب صرفاً روى آوردن و زندگى كردن با آن حضرت، پس از جدايى از ايشان بوده است. ر. ك: نورى طبرسى، ميرزا حسين؛ همان، ص 75.
تحريف معنوى كتاب يا بىاعتنايى به آن در مقام فهم و عمل، مورد مشابه با تحريف كتابهاى انبياى گذشته به شمار مىآيد؛ به علاوه اگر مقصود از اين روايات، مشابهت كامل و در همه امور باشد، با آيات دال بر نفى تحريف مخالف خواهند بود و بايد توجيه يا كنار زده شوند. پاسخ اخير در مورد انواع روايات ديگرى كه پس از اين به بررسى آنها مىپردازيم نيز جريان دارد.
ب) وجود مصحفهاى متفاوت با قرآن موجود
در روايات آمده است كه غير از قرآن موجود، قرآنهاى ديگرى وجود داشته كه از جمله آنها قرآن حضرت على(عليه السلام) است. قرآنهاى يادشده با قرآن كنونى تفاوتهايى داشته و برخى از آنها مانند قرآن حضرت على(عليه السلام) و ابن مسعود و ابىّبن كعب از ديدگاه شيعه داراى اعتبار كامل هستند؛ به ويژه قرآن حضرت على(عليه السلام) كه معيار و محك صحت هر نسخه و قرآن ديگرى است و به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گردآورى و براى استفاده مردم به خليفه اوّل ارائه شد؛ ولى خليفه از پذيرش آن سر باز زد و برخى از اطرافيانش گفتند كه ما همانند آن قرآن را پيش خود داريم. با توجه به تعدد قرآنها، تفاوت آنها با قرآن موجود و اعتبار برخى از آنها معلوم مىشود كه قرآن تحريف شده است.
در پاسخ بايد گفت: قرآنهاى يادشده و قرائتهاى مذكور آنها با قرآن موجود تفاوت نداشته و آنچه به عنوان موارد اختلاف ذكر شده، از قبيل شأن نزول، ذكر مصداق، تفسير و تأويل قرآن بوده است و ربطى به متن قرآن ندارد. بعلاوه دليلى بر اعتبار آن قرآنها در دست نيست و اگر در متن آن قرآنها با قرآن موجود متفاوت باشند، همين تفاوت دليل ديگرى بر بىاعتبارى آنها است؛ زيرا قرآن موجود به صورت متواتر نقل شده و بررسى آن، از سوى خدا بودنش را تأييد مىكند؛ ولى در مورد قرآنهاى ادعا شده، هيچ دليلى بر اعتبار موارد اختلاف آنها با قرآن موجود در دست نيست؛ بلكه بررسى برخى موارد نقل شده از آنها غير قرآن بودن آنها را تأييد مىكند. تفاوت قرآن حضرت على(عليه السلام) با قرآن موجود نيز فقط در دو زمينه بوده است: الف) آنكه قرآن آن حضرت طبق ترتيب نزول مرتب شده است؛ ب) آنكه افزون بر متن قرآن، شأن نزولها، مصاديق، تفسير و تأويل آيات نيز در آن ثبت شده است و اگر قرآنهاى ديگر با قرآن آن حضرت تفاوتهاى اساسى و قابل توجه مىداشت، آن حضرت نسبت به آن اعتراض جدّى مىفرمود؛ در صورتىكه هيچ اعتراضى در اين خصوص از آن حضرت نقل نشده است.
از همين بيان، پاسخ استدلال به قرائتهاى هفتگانه يا دهگانه و يا بيشتر(1) و رواياتى كه مفاد آنها نازل شدن قرآن بر هفت حرف است نيز روشن مىشود؛ زيرا هيچ دليلى بر اعتبار يا قرآنبودن قرائتهاى ياد شده در موارد اختلاف وجود ندارد و براى روايات دالّ بر نزول قرآن بر هفت حرف نيز معانى مختلفى شده است و نمىتوان براى هفت قرائت به آن استدلال كرد؛(2)گذشته از آنكه علاوه بر عدم اعتبار سند آنها، اين روايات، با روايات متعدد و معتبرى معارض است كه نزول بر هفت حرف را تكذيب و نزول آن بر يك حرف را مطرح و بر آن تأكيد مىكند.(3) اين تكذيب بدان معنا است كه قرائتهاى ديگر، قرائتهاى جعلى است و براى مسلمانان در عصر امامان(عليهم السلام) قرائت واقعى مشخص بوده است؛ به همين دليل از آن قرائت واحد سؤالى نمىشود؛ نه آنكه آياتى تحريف شده و قرآن واقعى در هالهاى از ابهام قرار داشته است.
ج) روايات بيانگر تحريف قرآن
روايات فراوانى كه طبق نظر مدعيان تحريف، از تحريف قرآن به طور كلى سخن به ميان آورده يا در آنها آيات قرآن به گونهاى ديگر تلاوت شده(4) و نشان تحريفشدن آن آيات در قرآن موجود است.
1. در روايات مربوط به نزول قرآن به حروف متعدد، سه حرف، چهار حرف، پنج حرف، هفت حرف و ده حرف ذكر شده است و برخى گفته اند: مقصود از هفت حرف، حروف متعدد است، نه خصوص عدد هفت. ر. ك: عاملى، جعفر مرتضى؛ حقايق هامة حول القرآن الكريم؛ چ 1، قم: مؤسسة النشر الاسلامى،1410، صص 180 و 181، براى اطلاع از چگونگى و عدم اعتبار قراء هفت گانه و قرائت هايشان ر. ك: موسوى خويى، ابوالقاسم، همان، ص 137 و 199.
2. براى اين روايات كه اكثر قريب به اتفاق آن ها از منابع اهل سنت نقل شده، بيش از ده معنا ذكر شده است كه يكى از معانى آن، هفت قرائت است و نه تنها ترجيحى براى اين معنا بر ساير معانى وجود ندارد، بلكه شواهدى در همين روايات بر برخى معانى ديگر يافت مى شود. ر. ك: موسوى خويى، ابوالقاسم؛ همان، ص 195ـ 209 ـ عاملى، جعفر؛ مرتضى، همان، 180.
3. براى اطلاع از روايات دالّ بر نزول قرآن بر هفت حرف و عدم اعتبار آن ها ر. ك: عاملى، جعفر مرتضى؛ همان ص 177ـ 186 ـ موسوى خويى، ابوالقاسم؛ همان ص 187ـ 211.
4. برخى براى اثبات تحريف قرآن، به مسأله نسخ تلاوت و يا نسخ تلاوت و حكم كه در بين اهل سنت مطرح است و به روايات نقل شده در اين زمينه استدلال كرده اند كه با توجه به عدم اعتبار آن روايات، استدلال به آن ها بر تحريف قرآن بى اساس خواهد بود. براى اطلاع از مسأله نسخ تلاوت و بى اعتبارى روايات آن ر.ك: بلاغى، محمدجواد؛ آلاء الرحمن فى تفسير القرآن؛ چ 1، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1355، ص 19ـ 25.
موسوى خويى، ابوالقاسم؛ همان ص 220ـ 225 ـ عاملى، جعفر مرتضى؛ همان، ص 303ـ 368.
اكثر قريب به اتفاق اين روايات كه ادعاى تواتر آنها شده، معتبر نيستند و مجموع روايات معتبر آنها نزديك به چهل روايت است. برخى از اين مجموعه تكرارى است. برخى از آنها كاملا بىارتباط با تحريف است و تعدادى، تغييرات غير مؤثر در معناى آيات را مطرح ساخته است. بسيارى از آنها مطالب تفسيرى و ذكر مصداق و شأن نزول و نقل به معنا و اقتباس است و در برخى از آنها نيز تعابيرى كلى به كار رفته كه شمول آنها نسبت به تحريف لفظى نيازمند دليل ديگرى است. فقط يك روايت صحيح در اين مجموعه وجود دارد كه ظاهر، بلكه صريح آن حذفشدن نزديك به دو سوم از قرآن مجيد است. بررسى مفصل اين روايات با قرآنى بودن مباحث كتاب سازگار نيست؛ از اين رو به توضيحى فشرده در اين زمينه اكتفا مىشود:
1. از مجموع روايات ذكر شده كه در دليل يازدهم و دوازدهم فصل الخطاب آمده است، حدود چهل روايت معتبر به چشم مىخورد و مجموعه روايات مسند آن (اعم از صحيح، ضعيف و مجهول) بيش از چهارصد روايت است كه ادعاى تواتر اجمالى آنها، سخنى گزاف نيست؛ هرچند در مفاد و محدوده تواتر، جاى بحث و مناقشه فراوان وجود دارد و استفاده تحريف مورد نظر مدعيان تحريف، از آن غير ممكن است. از مجموعه روايات مسند نيز تعداد بسيار زيادى (نزديك به دو سوم آن) از شخصى به نام سيّارى نقل شده كه دانشمندان علم رجال او را دروغگو و جعلكننده حديث معرفى كردهاند.
2. در مجموعه روايات معتبر (از نظر سند) چهارده روايت تكرارى است؛ به اين معنا كه هر دو روايت راجع به يك آيه سخن مىگويند و در نتيجه از موارد ادعايى تحريف، هفت مورد كاسته مىشود. چهار مورد از اين روايات بىارتباط با بحث تحريف و ذكر آنها در اين مجموعه سؤالانگيز، بلكه شگفتانگيز است؛ به عنوان مثال در اين مجموعه روايتى از كامل الزيارات نقل شده كه امام صادق(عليه السلام) درباره آيه شريف «واذا المَوؤُدة سئلت باىّ ذنب قتلت» مىفرمايد «نزلت فى الحسينبن على(عليه السلام)»(1) روشن است كه به هيچ وجه نمىتوان ادعا كرد كه جمله نزلت فى الحسينبن على(عليه السلام) ادامه آيه بوده و از قرآنهاى كنونى حذف شده است. با توجه به دو نكته پيش گفته، موارد ادعايى تحريف به كمتر از سى مورد تقليل مىيابد.
1. قمى، ابوالقاسم جعفر(ابن قولويه) ؛كامل الزيارات؛ چ 1، نجف اشرف: مكتبة المرتضويه، 1356 ق، ص 63.
3. هفت روايت كه يكى از آنها مكرر است و نيز صدر سه روايت ديگر مشتمل بر تغيير اندكى در آيه است كه تأثيرى در معناى آيه ندارد؛ مانند آنكه در يكى از اين روايات، آيه «فانزل اللّه سكينته عليه»(1) «فانزل اللّه سكينته على رسوله» نقل شده(2) كه تأثيرى در معنا ندارد؛ در نتيجه موارد ادعايى به بيست و چند روايت تقليل مىيابد.
4. نزديك به نيمى از روايات باقىمانده، در مقام تفسير، ذكر مصداق، شأن نزول و تأويل يا معانى بطنى آيات هستند؛ به عنوان مثال در ادامه تلاوت آيه آمده است:
حافظوا على الصّلوات والصّلوة الوسطى؛(3)
و هى صلوة الظّهر وهى اوّل صلوة صلاّها رسولاللّه وهى وسط النّهار؛
و آن [نماز ميانه] نماز ظهر است و اولين نمازى است كه پيامبر آن را به جاى آورده و [وقت آن]در ميان روز است.(4)
با اندكى تأمل در روايت يادشده و موارد مشابه آن روشن مىشود كه اين روايات، درصدد تلاوت آيه نيستند؛ بلكه در مقام تفسير و توضيح آنند و با توجه به اينكه آيه مذكور در اين روايت، در روايات متعددى كه در منابع معتبر شيعه نقل شده، به همان صورت كه در قرآنهاى فعلى آمده، تلاوت شده است، ترديدى باقى نمىماند كه نمىتوان با استناد به برخى روايات مرسله يا نقل شده در منابع غير معتبر، مدعى شد كه اين آيه تحريف و عبارت «صلوة العصر»(5)از آن حذف شده است. منشأ اشتباه مدعيان تحريف آن است كه آنان با ذهنيت و پيشفرض تحريف قرآن به سراغ اين نوع روايات رفتهاند و سؤال راوى حديث را كه از مفاد آيه و تفسير آن پرسيده، بر سؤال از تلاوت و قرائت آيه حمل كردهاند و مسلّم پنداشتهاند كه راوى در قرائت آيه ترديد داشته؛ لذا از امام راجع به آن سؤال كرده و امام تلاوت درست آيه را براى راوى ارائه فرموده است؛ در صورتى كه هيچ شاهد و قرينهاى بر اينكه مقصود سؤالكننده، تلاوت آيه باشد، وجود ندارد؛ بلكه در همين روايات شواهد روشنى بر اينكه سؤال از مفاد آيه است يافت مىشود.
1. توبه، 40.
2. العروسى الحويزى، عبدعلى؛ همان، ج 2، ص 220.
3. بقره، 238.
4. كلينى، ابوجعفر محمد؛ همان، ج 3، ص 271.
5. عياشى؛ تفسيرالعياشى؛ به نقل از العروسى الحويزى، عبدعلى، همان، ج 1، ص 237 ـ قمى، ابوالحسن على؛ تفسير القمى؛ چ 1، بيروت: دارالسرور، 1411 ق، ج 1، ص 106.
5. در تعدادى از اين روايات (چهارده روايت) آيه، نقل به معنا شده و امام به مفاد آيه استناد كرده يا از آيه در بيان خويش اقتباس كرده است؛ مانند روايت نقل شده از كافى كه در آن، راوى از آيه اطيعوااللّه و اطيعواالرّسول و اولىالامر منكم فان تنازعتم فى شيئى فردوه الى اللّه و الرسول(1) سؤال مىكند و امام مىفرمايد:
فان خفتم تنازعاً فى امر فردّوه الى اللّه والى رسوله و الى اولىالامر منكم كذا نزلت الآية و كيف يامرهم اللّه عزّوجلّ بطاعة ولاة الامر و يرخّص فى منازعتهم؛
پس اگر از اختلاف در امرى بيمناك بوديد، آن را به خدا و رسولش و صاحبان امر از خودتان برگردانيد. آيه اينگونه نازل شده است. چگونه خداوند «عزوجل» [از يكسو]دستور به اطاعت از صاحبان امر مىدهد و [از سوى ديگر] نزاع كردن با آنان را مجاز مىشمرد.(2)
جمله «كيف يامرهم ...» به روشنى دلالت دارد كه مقصود پرسش راوى مربوط به چگونگى قرائت آيه و مسأله تحريف نبوده و مقصود امام(عليه السلام) از «كذا نزلت الآيه» آن نيست كه عبارت «فان تنازعتم» در موقع نزول «فان خفتم تنازعاً فى امر» بوده است؛ بلكه پرسش راوى اين است كه آيا مقصود از «تنازعتم فىالامر» اختلاف مردم با اولىالامر است يا اختلاف مردم با يكديگر است؟ و امام در پاسخ مىفرمايد: مقصود اختلاف مردم با يكديگر است وگرنه چگونه در صدر آيه، دستور به اطاعت مطلق از اولىالامر مىدهد و در ذيل آن اجازه منازعه با آنان را مطرح مىسازد؟ اين نوع برداشت از آيه به معناى تناقض صدر و ذيل آيه است كه باطل است؛ پس مقصود، نزاع مردم با يكديگر است كه موظفند طبق مفاد آيه به خدا و رسول و پس از وى به اولىالامر براى حل اختلاف رجوع كنند؛ با اين بيان روشن مىشود كه تعبير «والى رسوله والى اولى الامر منكم» نيز از باب بيان مفاد آيه و مقصود از آن است.
6. در ساير روايات به جز دو روايت كه در شماره 7 به آن مىپردازيم، تعابيرى كلى آمده كه شمول آنها نسبت به تحريف لفظىِ مورد نظر مدعيان تحريف، نيازمند دليل و قرينه است و هيچ دليل و قرينه متقنى بر آن نيست و يا در آنها مطالبى مطرح شده كه هيچ ملازمهاى بين آنها با تحريف قرآن وجود ندارد؛ مانند:
1. نساء، 59.
2. كلينى، ابوحعفر محمد؛ همان، ج 1، ص 276.
الف) اگر مردم قرآن را آنگونه كه نازل شده مىخواندند، حتى دو نفر هم با يكديگر اختلاف پيدا نمىكردند.
ب) آنگاه كه حضرت مهدى(عليه السلام) ظهور كند، قرآن ِ على(عليه السلام) را مىآورد و قرآن را آنگونه كه بايد تلاوت مىفرمايد.
ج) هيچكس جز اوصياى پيامبر نمىتواند ادعا كند كه تمام قرآن ظاهر و باطنش را جمع كرده است.
د) قرآن را تحريف كردهاند و مردم در تمام باورداشتها و مبانى رفتارشان دچار تحريف شدهاند.(1)
سه نوع روايت نخست، ناظر به قرآن با تفسير و شأن نزول و بيان مصداق و تأويل آن و مطابق با ترتيب نزول است؛ آنگونه كه در بيان تفاوت قرآن على(عليه السلام) با قرآن كنونى ذكر شد و از روايت نوع سوم نيز استفاده مىشود.
روايت چهارم هم ناظر به تحريف معنوى است؛ زيرا دچار تحريف شدن مردم در همه معتقدات، لازمهاش آن است كه آيات مربوط به اصول دين در كل قرآن تحريف شده باشد يا مردم در اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد نيز منحرف شده باشند؛ بنابراين، هيچ دليلى بر شمول اين روايات نسبت به تحريف لفظى قرآن وجود ندارد و استدلال به آنها براى اثبات اين مدعا از اتقان كافى برخوردار نيست؛ به ويژه كه در روايات ديگر بر تحريف معنوى قرآن و محفوظ و مصونماندن الفاظ و عبارات آن تأكيد شده است.
7. از دو روايت باقىمانده يكى مربوط به قسمتى از آيه 95 سوره مائده است كه در قرآنهاى كنونى عبارت «يحكم به ذواعدل منكم» است و در روايت «يحكم به ذوعدل منكم» خوانده شده است؛ علاوه بر آنكه مصداق ذوعدل را نيز امام مىداند؛ ولى بايد توجه داشت كه در بيشتر رواياتى كه اين آيه در آنها به كار رفته، تعبير ذواعدل (طبق عبارت قرآنهاى موجود) آمده است و فقط در يك روايت، تعبير ذوعدل ذكر شده و در آن آمده است كه ذواعدل از خطاى نويسندگان است؛(2) ولى اين روايت نيز به دو صورت نقل شده و در نقل ديگر اينگونه است:
1. اين روايات به ترتيب در ص 215 كد «يا» و ص 212 كد «كه» و ص 3 كد «يا» و ص 223 كد «ن» از كتاب فصل الخطاب آمده است.
2. كلينى، ابوجعفر محمد؛ همان، ج 8، ص 205.
يحكم به ذوا عدل منكم» فالعدل رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) و الامام من بعده يحكم به و هوذو عدل فاذا علمت ما حكم الله به من رسول الله و الامام فحسبك ولا تسأل؛
عدل رسول الله و امام پس از اوست كه در مورد آن قضاوت مىكند و او [رسول الله يا امام پس از او]صاحب عدل است، پس وقتى از طريق رسول الله و امام آنچه را كه خدا به آن حكم كرده، دانستى تو را كافى است و ديگر سؤال مكن.(2)
با توجه به اين روايت روشن مىشود كه نقل ديگر، يا تقطيع شده اين روايت و يا تلخيص نادرست آن است و روايات در مقام توضيح آيه هستند و امام و پيامبر را «ذوعدل» ناميدهاند و يادآور مىشوند كه وقتى پيامبر يا امام حكمى كرد، كفايت مىكند و نياز به سؤال ندارد و «ذواعدل» ياد شده در آيه، مقصود دو نفر انسان عادل از مسلمانان نيست؛ بلكه حكم پيامبر يا امام است كه دو فرد برجسته ذوعدل هستند و ذواعدل بر آن دو منطبق است.
در روايت دوم آمده است:
ان القرآن الذى جاء به جبرئيل(عليه السلام) الى محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) سبعة عشر الف آية؛
به راستى، قرآنى را كه جبرئيل به سوى پيامبر آورد، هفده هزار آيه بوده است.(2)
اين روايت نيز در كتاب وافى بدون واژه «عشر» به اين صورت «سبعة آلاف آيه» نقل شده(3)و مفاد آن هفت هزار آيه مىشود كه نزديك به شماره آيات قرآن موجود است؛(4)
افزون بر آن مىتواند مقصود از اين روايت، علاوه بر متن قرآن، توضيح و تفسير آن كه جبرئيل از سوى خدا براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آورده است نيز باشد؛ نظير آنچه مرحوم صدوق در كتاب اعتقادات خود فرموده است كه آنچه از وحى به عنوان غير قرآن نازل شده اگر به وحى قرآنى افزوده شود، به هفده هزار آيه مىرسد.(5)
1. طوسى، ابوجعفر محمد؛ تهذيب الاحكام؛ چ 2، بيروت: دارالاضواء، 1413ق، ج 6، ص 272.
2. كلينى، ابوجعفر محمد؛ الاصول من الكافى؛ چ 3، تهران: دارالكتب الاسلامية، 1388 ق.
3. فيض كاشانى، محمدمحسن؛ وافى؛ چ 1، قم: مكتبة آيت ا... المرعشى النجفى، 1404ق، ج 5، ص 274.
4. قابل ذكر است كه اعتبار كتاب وافى از نظر دقت، مورد پذيرش صاحب نظران است و به عنوان مثال مرحوم شعرانى بر آن تأكيد كرده است.
5. صدوق، ابوجعفر محمد؛ الاعتقادات؛ ص 5 ـ 85. چاپ شده در: مصنفات الشيخ المفيد، چ 1، قم: المؤتمر العالمى لالفيّة الشيخ المفيد، 1371، ج 5.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org