- مقدمه معاونت پژوهش
- گفتار اول
- گفتار دوم
- گفتار سوم
- گفتار چهارم
- گفتار پنجم
- گفتار ششم
- گفتار هفتم
- گفتار هشتم
- گفتار نهم
- گفتار دهم
- گفتار يازدهم
- گفتار دوازدهم
- گفتار سيزدهم
- گفتار چهاردهم
- گفتار پانزدهم
- گفتار شانزدهم
- گفتار هفدهم
- گفتار هجدهم
- گفتار نوزدهم
- گفتار بيستم
- گفتار بيست و يکم
- گفتار بيست و دوم
- گفتار بيست و سوم
- گفتار بيست و چهارم
- گفتار بيست و پنجم
- گفتار بيست و ششم
- گفتار بيست و هفتم
- گفتار بيست و هشتم
- گفتار بيست و نهم
- گفتار سيام
- گفتار سي و يکم
- گفتار سي و دوم
- گفتار سي و سوم
- گفتار سي و چهارم
- گفتار سي و پنجم
- گفتار سيو ششم
- فهرست منابع
گفتار بيست و يکم
(محفل انس با معبود و جوار قرب او)
درک محضر انس با خدا و توجه به افقهاي متعالي کمال
در فراز پيشين مناجات راغبين، امام سجاد(عليه السلام) با توجه به صفات جلال و جمال الاهي درصدد ايجاد توازن و تعادل بين دو حالت خوفورجا برآمدند. چه اينکه با رديف کردن عوامل رجا در برابر عوامل خوف از خدا، انسان مقهور خوف از خدا نميگردد. وقتي کسي به شدت از کسي بترسد و حالت ترس بر وجود او سيطره يابد، از او فرار ميکند و درصدد گفتوگوي با او برنميآيد. تا زمينهاي براي انس با خدا وجود نداشته باشد، انسان به گفتوگوي و مناجات با وي نميپردازد. گرچه عوامل خوف انسان را از توجه به خدا بازميدارد و وحشت را در وجود انسان برميانگيزاند؛ اما در مقابل بشارت به رحمت و غفران الاهي زمينه انس با خدا را فراهم ميآورد و در نتيجه انسان در مقام گفتوگوي و خلوت با خدا برميآيد و با چشيدن طعم انس با معبود، ميل به انس با وي تشديد ميگردد و از دست دادن فرصت چنين نجوا و گفتوگويي براي انسان سخت و آزاردهنده است.
کسي که از گناهان خويش ترسان است و از سوي ديگر اميدوار به بخشايش خداوند است، در اولين مرحله از خداوند درخواست ميکند که گناهانش را ببخشد و
از آتش جهنم نجاتش دهد و به خود جرئت نميدهد که خواستههاي بزرگتر و نيل به مقامات عالي را درخواست کند. امام سجاد(عليه السلام) در اين مناجات به ما تعليم ميدهند که همت بلند داشته باشيم و در مقام گفتوگوي با خداوند درجات متعالي را درخواست کنيم، حضرت ميفرمايند:
اَسْئَلُک بِسُبُحاتِ وَجْهِک، وَبِاَنْوارِ قُدْسِک، وَاَبْتَهِلُ اِلَيْک بِعَواطِفِ رَحْمَتِک، وَلَطآئِفِ بِرِّک، اَنْ تُحَقِّقَ ظَنّى بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزيلِ اِکرامِک، وَجَميلِ اِنْعامِک فِى الْقُرْبى مِنْک، وَالزُّلْفى لَدَيْک، وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ اِلَيْک؛ «از تو درخواست ميکنم به تجليات جلال و عظمتت و انوار ذات مقدسات، و التماس و تضرع ميکنم نزد تو به پاس عواطف رحماني و لطايف احسانت که اميدم به اکرام بزرگ و شکوهمند و بخششهاي نيکويت را در مقام قرب و جوارت محققسازي و مرا از مشاهده حسن و جمالت بهرهمند گرداني».
«سبحات» به معناي جلوهها و تجليات است، و واژه «وجه» وقتي به خداوند نسبت داده ميشود منظور ذات الهي از جهت تجلّي و ظهور است. بنابراين، «سبحات وجهک» به معناي تجليات خداوند است و اضافه «انوار» به «قدسک» ذهن ما را از انوار جسماني، منصرف به انوار مجرد و قدسي الاهي ميکند. در برخي از آيات قرآن نيز «نور» بر خداوند اطلاق شده است، نظير آيه اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛(1) «خدا نور آسمانها و زمين است».
در اين آيه عاليترين و روشنترين رابطه خداوند با عالم بيان شده است و آن اينکه خداوند نور هستي است، يعني عالم را از ظلمت عدم خارج ميسازد و به نور وجود داخل ميگرداند و با انوار و تجليات وجودي خويش به عالمْ وجود و تحقق ميبخشد.
1. نور (24)، 35.
کسي که در تاريکي، در کوهستان، گام برميدارد و با سختي و رنج سنگلاخها، درهها و تپهها را پشت سر ميگذارد و پس از عبور از درهها و پيچوخمهاي فراوان کوهستان، ناگاه خود را در دشت گستردهاي مييابد و از دور نور خيرهکنندهاي را مشاهده ميکند و براي رسيدن به آن نور سر از پا نميشناسد و آن نور چنان بارقه اميد و شعفي در وجود او پديد ميآورد که سختيهاي راه را فراموش ميکند، حضرت نيز پس از توجه به عوامل خوف و آنچه باعث آتش قهر و عذاب الاهي ميگردد، دل را متوجه تجليات انوار ذات قدوس الهي ميکنند و با ابتهاج و شعف تمام، خدا را به آن تجليات و انوار قسم ميدهند که ايشان را به جوار و قرب خويش بار دهد و از نظرافکندن بهسوي خويش بهرهمند سازد. گويا در فراز پيشين مناجات وضعيت کسي معرفي ميشود که به نقايص و کوتاهيهاي خود واقف است، آنگاه صحنه فوقالعادهاي را فراروي خود ميبيند و خود را کنار اقيانوس رحمت بيکران الهي مييابد و به شوق و وجد ميآيد و آرزو ميکند که به آن اقيانوس بيکران رحمت متصل گردد و از تجليات انوار الاهي بهرهمند شود. او گرچه فاصله بين خويش و انوار تجليات ربوبي را بس زياد مييابد و عليالقاعده توجه به کاستيها و شرايطي که در آن به سر ميبرد او را از توقع زياد بازميدارد و به او گوشزد ميکند که درخور ظرفيتش آرزو و اميد خويش را مطرح سازد و به نيازهاي درخور شرايط خويش بينديشد، اما او نميتواند چشم از افقهاي متعالي کمال و تعالي بردارد و با همتي عالي و در افق کسي که از عاليترين ظرفيت وجودي برخوردار است، قرب و همجواري با معبود سرمدي و نگاه پياپي به جلوات او را آرزو و درخواست ميکند.
ناتواني انسان از درک حقايق متعالي
بيترديد معرفت تجليات و انوار ذات ربوبي از افق فهم ما خارج است و ما بهدليل
محدوديت، نميتوانيم حقايق نامتناهي و مجرد را فهم کنيم. از جمله، ما نميتوانيم حقيقت اسما، صفات و افعال الاهي را درک کنيم و حتي کُنْه روابط خداوند با بندگانش براي ما ناشناخته است. طبيعي است که وقتي ما فهم حقيقي و درستي از افعال و صفات الاهي نداريم، شناخت کُنه و ذات الاهي براي ما ممکن نميباشد. شناخت ما از آن مقولهها ناقص و در مواردي خيالي و غيرواقعي است. بهعنوان نمونه، از شمار افعال الاهي وقتي از خلق و آفرينش عالم سخن به ميان ميآيد، برخي چون نميتوانند خلق از عدم را تصور کنند و نميتوانند بفهمند که چگونه با اراده خدا چيزي به وجود ميآيد و با اراده او موجودي معدوم ميگردد؛ خيال ميکنند که با نهاده شدن نطفه در درون رحم و تبديل آن به جنين و رشد و نمو آن و سپس متولد گشتن کودک «عمل خلق الهي» محقق گشته است. درصورتيکه در اين فرايند عمل تغيير در امور موجود رخ داده، نه خلق به معناي آفرينش از عدم و نيستي. با توجه به برداشت غلط از خلق و عدم درک ايجاد و خلق چيزي که سابقه عدم دارد، برخي از دانشمندان بر آن بودند که در ازل ماده اوليه موجودات مادي وجود داشته است و کار خداوند در مقام خلق، تغيير در آن ماده اوليه است. بدين معنا که با تغييرات و تحولاتي که خداوند در ماده اوليه هستي و پس از آن در مواد ثانويه به وجود ميآورد، اشياي جديدي به وجود ميآيند.
يکي از افعال الاهي که براي ما غيرقابل درک است عمل احيا و دميدن روح در موجوداتي است که از طبيعت بيروح به وجود آمدهاند. با اراده خدا جنين در رحم مادر رشد ميکند و اندامهايي در آن به وجود ميآيند و سپس در آن جنين روح دميده ميشود و آن جنين پس از آنکه موجودي فاقد روح بود، بهصورت موجود زندهاي درميآيد. براي ما قابل فهم نيست که چگونه چيزي که از خاک و طبيعت به وجود آمده، داراي حيات و زندگي ميگردد. همچنين ما نميتوانيم درک درستي از خود روح و کيفيت دميدن روح در بدن داشته باشيم. با توجه به ناشناخته بودن عمل احيا و زنده
کردن مردگان، حضرت ابراهيم(عليه السلام) پس از آنکه به مقام نبوت رسيد و خليلالله گشت و خداوند عاليترين مقامات و از جمله عصمت را به او عنايت کرد، از خداوند درخواست کرد که کيفيت زنده کردن مردگان را به او نشان دهد؛ او فرمود:
رَبِّ أَرِنِي کيْفَ تُحْيِـي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَـکن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَه مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْک ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَک سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَکيمٌ؛(1) «پروردگارا، به من بنماي که چگونه مردگان را زنده ميکني؟ گفت: مگر باور نداري؟ گفت: چرا، وليکن تا دلم آرام گيرد. فرمود: چهار پرنده بگير و آنها را [بکش و] پارهپاره کن [و در هم آميز]، سپس بر هر کوه پارهاي از آنها بنه، آنگاه آنها را بخوان تا شتابان سوي تو آيند، و بدان که خدا تواناي بيهمتا و داناي حکيم است».
حضرت ابراهيم(عليه السلام) درصدد آن بود که حقيقت فعل احيا را شهود کند، نه اينکه با چشم ظاهر زنده شدن مرده را بنگرد. آنچه براي او ناشناخته بود حقيقت احيا از سوي خدا بود وگرنه نحوه زنده شدن مرده براي او معلوم و آشکار بود. با چشم ظاهر ميتوان زنده شدن مرده را مشاهده کرد، چنانکه حضرت عيسي(عليه السلام) در برابر چشمان حواريون خود، مردهاي را زنده کرد و همگان زنده شدن و برخاستن او از قبر را مشاهده کردند. در مرفوعه ابنابيعمير آمده است:
إنّ أَصْحَابَ عِيسَى(عليه السلام) سَأَلُوهُ أَنْ يُحْيِيَ لَهُمْ مَيِّتاً. قَالَ: فَأَتَى بِهِمْ إِلَى قَبْرِ سَامِ بْنِ نُوحً فَقَالَ لَهُ: قُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ يَا سَامَ بْنَ نُوحٍ، قَالَ: فَانْشَقَّ الْقَبْرُ ثُمَّ أَعَادَ الْکلَامَ فَتَحَرَّک ثُمَّ أَعَادَ الْکلَامَ فَخَرَجَ سَامُ بْنُ نُوحْ فَقَالَ لَهُ عِيسَى: أَيُّهُمَا أَحَبُّ إِلَيْک: تَبْقَى أَوْ تَعُودُ؟ قَالَ: فَقَالَ: يَا رُوحَ اللَّهِ بَلْ أَعُودُ، إِنِّي لَأَجِدُ حُرْقَه الْمَوْتِ ـ أَوْ
1. بقره (2)، 260.
قَالَ لَدغَه الْمَوْتِ ـ فِـي جَوْفِي إِلَى يَوْمِي هَذَا؛(1) «ياران حضرت عيسي(عليه السلام) از او درخواست کردند که مردهاي را زنده کند. آن حضرت با ياران خود نزد قبر سام پسر نوح آمدند و خطاب به سام فرمود: به اذن و خواست خدا برخيز، اي سام پسر نوح. راوي ميگويد: ناگهان قبر شکافته شد، سپس آن حضرت سخن خود را تکرار کرد و سام به حرکت و جنبش درآمد، براي بار سوم آن حضرت سخن خود را تکرار کرد و سام از قبر بيرون آمد. حضرت عيسي(عليه السلام) به او فرمود: آيا دوست ميداري که زنده بماني يا به قبر خود بازگردي؟ سام گفت: ميخواهم به قبر خود برگردم، من از لحظه مرگ تاکنون حرارت و سوزش قبر را در درونم احساس ميکنم».
مرحوم علامه طباطبايي درباره درخواست حضرت ابراهيم(رضوان الله عليه) از خداوند ميفرمايند:
«درخواست حضرت ابراهيم(عليه السلام) اين بود که کيفيت زنده کردن را ببيند نه اصل آن را، چنانکه ظاهر جمله کيف تحيي الموتي همين است و چنين درخواستي به دو وجه تصور ميشود: يکي آنکه سؤال از اين باشد که چگونه اجزاي مادي پس از پراکنده شدن جمع گشته و حيات را ميپذيرند و بهصورت موجود زنده درميآيند. حاصل اين وجه تعلق قدرت به زنده کردن پس از مرگ و فناست. ديگر آنکه سؤال از اين باشد که چگونه خدا حيات را بر مردگان افاضه ميکند و با اجزاي آنها چه عملي انجام ميدهد که زنده ميشوند. بازگشت اين سؤال به سؤال از سبب و کيفيت تأثير آن است و اين معنا همان است که در آيات 82 و 83 از سوره يس «ملکوت» ناميده شده، خداوند ميفرمايد: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ کنْ فَيَکونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَيْءٍ؛ «کار او جز اين نيست که هرگاه چيزي را خواست بگويد «باش» پس ميباشد، منزه است کسي که ملکوت هرچيز به دست اوست».
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 14، باب 18، ص233، ح 2.
منظور حضرت ابراهيم(عليه السلام) همين معناي دوم بود، زيرا اولاً گفت: چگونه مردگان را زنده ميکني ... و نگفت: چگونه مردگان زنده ميشوند؛ يعني سؤال او از کيفيت زنده کردني که فعل خداست و از او صادر ميشود بود، نه از کيفيت زنده شدن اجزاي مادي و بازگشت آنها بهصورت اول. اگر سؤال از کيفيت به معناي اول بود بايد به عبارت دوم گفته شود؛ يعني بايد بگويد: چگونه مردگان زنده ميشوند.
ثانياً، اگر سؤال از کيفيت قبول حيات بود، وجهي نداشت که به دست حضرت ابراهيم(عليه السلام) انجام گيرد و همين اندازه کفايت ميکرد که خدا حيوان مردهاي را جلوي او زنده کند. ثالثاً، در آن صورت، مناسب بود که کلام با چنين جملهاي ختم شود: واعلم أنّ الله علي کلّ شيء قدير نه با اين جمله: واعلم أنّ الله عزيز حکيم، چنانکه از عادت قرآن معهود است؛ زيرا مناسب آن سؤال صفت قدرت است نه عزت و حکمت. چه اينکه اين دو صفت (که عبارتاند از دارا بودن چيزهايي که ساير اشيا فاقد آنها ميباشند و استوار کردن کار) مربوط به افاضه حيات است، نه استفاضه مادّه».(1)
ناتواني انسان از درک حقيقي رحمت و غضب الهي
ما کراراً سخن از رحمت و غضب خداوند به ميان ميآوريم، اما نميتوانيم درک حقيقي و واقعي از رحمت و غضب الاهي داشته باشيم. آنچه براي ما شناخته شده است رحمت، مهر و غضب انسانها در حق همديگر است که با انفعالات و تغيير حالات و واکنشهاي خاصي همراه است، که بيترديد اين انفعالات و تغيير حالات در خداوند که مجرد و ثابت است وجود ندارد. پس به واقع اين سري صفات را از روابط خودمان انتزاع کرده و سپس از تجريد جنبههاي مادي و نواقص بر خداوند اطلاق ميکنيم و با توجه به غيرقابل درک بودن ذات، صفات و افعال الهي، حقيقت آنها براي ما ناشناخته
1. علامه طباطبايي، الميزان، ج2، ترجمه آيتالله محمدتقي مصباح يزدي، ص516ـ517.
است. فيالجمله ما ميدانيم که خداوند رحيم است و آثار رحمت الاهي را بهعينه مشاهده ميکنيم، اما به حقيقت آن واقف نيستيم. آنگاه خداوند نيز در قالب الفاظ و مفاهيمي که ما به کار ميبريم سخن گفته و از جمله فرموده است: إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ؛(1) «همانا رحمت خدا به نيکوکاران نزديک است».
يا آنکه در قرآن ميخوانيم که خداوند ميفرمايد: قُل لِّمَن مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ قُل لِلّهِ کتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَه...؛(2) «بگو: آنچه در آسمانها و زمين است از کيست؟ بگو: از آنِ خداست که رحمت را بر خويشتن واجب گردانيده است».
همچنين در دعاي جوشن کبير ميخوانيم که رحمت خدا بر غضبش سبقت گرفته است. اما بااينحال ما نه حقيقت رحمت الاهي را ميشناسيم و نه حقيقت غضب او و سبقت گرفتن رحمت او بر غضبش را. البته خداوند برخي از بندگان برگزيده و خاص خود را از عنايات و الطاف ويژهاش برخوردار ساخته و چنان نورانيتي به قلب آنها بخشيده که فراتر از مفاهيم و اوهامي که در ذهن ما وجود دارد و به خيال خود بهوسيله آنها ميخواهيم حقايق هستي را بشناسيم، ملکوت و حقايق امور را درک ميکنند و خداوند تجليات صفات خود را به آنان ميشناساند و خود درباره حضرت ابراهيم(عليه السلام) فرمود:وَکذَلِک نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَکوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَکونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛(3) «و اينگونه ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم [تا گمراهي قوم خود و يگانگي پروردگار را دريابد و] تا از اهل يقين باشد».
مفهوم وجه الله
چنانکه مشاهده شد، حضرت در فراز مورد بحث از مناجات خويش تعبير «سبحات وجهک»
1. اعراف (7)، 56.
2. انعام (6)، 12.
3. انعام (6)، 75.
و «انوار قدسک» را به کار بردهاند. تعبير «وجه الله» فراوان در قرآن و فرهنگ ديني ما به کار رفته است و در آنها به ما توصيه شده که طالب وجه الله باشيم؛ بهعنوان نمونه خداوند ميفرمايد:
فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْکينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ذَلِک خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَأُوْلَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ* وَمَا آتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيَرْبُوَ فِي أَمْوَالِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُو عِندَ اللَّهِ وَمَا آتَيْتُم مِّن زَکاه تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأوْلَئِک هُمُ الْمُضْعِفُونَ؛(1) «پس حق خويشاوند و تنگدست و در راه مانده را بده، اين بهتر است براي آنان که [خشنودي] خداي را ميخواهند و ايشاناند رستگاران. و آنچه از ربا ميدهيد تا [براي شما] در مالهاي مردم بيفزايد پس [بدانيد که] نزد خدا افزون نميشود و آنچه از زکات ميدهيد که [بدانوسيله خشنودي] خدا را ميخواهيد پس ايشاناند افزونيافتگان [که ثواب را دوچندان يابند]».
در آيات مزبور خداوند ميفرمايد رشد و بالندگي در مالهايي است که براي خدا به فقرا و خويشان و بهعنوان زکات پرداخت ميشود و اين بخششها به مال انسان برکت ميبخشد و براي آنها در نزد خدا ثواب و پاداش در نظر گرفته شده است. پس برخلاف ظاهر امر که با انفاق و بخشش، از مال انسان کاسته ميشود، خداوند بخشش و انفاق را باعث افزايش سرمايه انسان ميداند و در مقابل، ربا و سود را که به تصور انسان مال و سرمايه را افزايش و رشد ميبخشد، باعث خسارت و نابودي سرمايه انسان ميشود. در نتيجه رشد و افزايش و برکت واقعي سرمايه در گرو استفاده مشروع و صحيح از آن و عدم تخطي از احکام و مقررات مالي الاهي و کسب خشنودي و رضايت خداوند است.
1. روم (30)، 38، 39.
در آياتي ديگر ميفرمايد:
وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى* الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَکى* وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَه تُجْزَى* إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى* وَلَسَوْفَ يَرْضَى؛(1) «و پرهيزگارتر، از آن [آتش] دور داشته خواهد شد. آنکه مال خود را ميدهد تا [از پليدي بخل و امساک] پاک و پيراسته شود، و هيچکس را نزد او نعمتي نيست که بايست پاداش داده شود [انفاق او به تلافي يا به پس دادن حقوق ديگران نيست]؛ بلکه تنها براي جستن [خشنودي] پروردگار والاي خويش [انفاق ميکند]، و بهزودي خشنود خواهد شد [آنگاه که به ثواب و پاداش خود برسد]».
گرچه «وجه» را در مورد خداوند به ذات خداوند تفسير کردهاند و حقيقت آن براي ما ناشناخته است، اما در کاربرد اين لفظ عنايتي است و خداوند بهوسيله آن و در قالب مفاهمه کلامي ميخواهد ما را به فهم حقيقي نزديک کند و اين باور را در ما به وجود آورد که فراتر از شکم و لذتهاي مادي ارزشهايي وجود دارند که مربوط به خداوند ميباشند و سعادت و کمال ما در گرو درک و فهم آنهاست. در مقام مفاهمه وقتي انسان با کسي ارتباط مثبت برقرار ميکند که منشأ خير است، تعبير مواجهه شدن را به کار ميبرد و ميگويد «با فلاني مواجه و روبهرو شدم». اين تعبير ناشي از آن است که وقتي دو نفر به هم ميرسند صورت همديگر را مشاهده ميکنند و بين آنان ملاقات چهره به چهره رخ ميدهد و قبل از آنکه دو نفر به باطن و درون همديگر پي ببرند، با ظاهر و چهره همديگر آشنا ميشوند. آنگاه از باب تشبيه و يا استعاره، «مواجهه» رساترين تعبيري است که در ارتباط با خداوند و براي تعبير از نزديک شدن و مواجه گشتن با خداوند به کار ميبريم. اين لفظ چون ساير الفاظي است که ما پس از انسلاخ آنها از
1. ليل (92)، 17ـ 21.
محتواي مادي و محدودشان براي تعبير از ذات، صفات و افعال خداوند به کار ميبريم و بيترديد اين الفاظ که در افق محاورات و مفاهمات کلامي ما کاربرد دارند نميتوانند آن حقايق را به ما بنمايانند و براي رسيدن به تصور بسيار ناقص و نازلي از آن حقايق، ما ناچاريم که از اين الفاظ استفاده کنيم.
گاهي انسان با کسي روبهرو ميشود، براي اينکه از او کمک و پولي بگيرد که اگر او را نميديد و از طريق ديگر آن کمک و يا پول به او ميرسيد کفايت ميکرد. اما گاهي پيوند دوستي و مودت باعث ميشود که دو نفر همديگر را ملاقات کنند و غرض اصلي از آن ملاقاتْ ديدار و ابراز محبت است و ساير نيازهايي که احياناً از اين طريق برطرف ميگردند طفيلي هستند. در اين صورت اگر هديهاي از آن دوست به انسان برسد، ازآنروي که هديه دوست است ارزش و اهميت دارد. گرچه ممکن است بهاي مادي آن اندک باشد. تصور کنيد که معشوقي دستهگلي به عاشق خود هديه ميکند، اين گل خودبهخود بهاي چنداني ندارد؛ اما چون از دست معشوق رسيده بسيار باارزش است و وقتي پژمرده ميگردد، عاشق بسيار ناراحت ميشود و احساس ميکند خودش پژمرده گشته است. کساني که از معرفتي والا برخوردارند بيش از هرچيز به خدا توجه دارند و نعمتها و امکانات مادي ازآنروي که عطايايي الاهي هستند براي آنان ارزش دارند. در بهشت نيز دستهاي از بهشتيان ازآنروي از نعمتهاي بهشتي لذت ميبرند که از خدا به آنان رسيده است. پس آنچه آنان را سرمست ميکند و به اوج لذت ميرساند ديدار خدا و بهرهمندي از جوار اوست. گرچه خداوند مجرد است و جسم ندارد و داراي صورت جسماني نيست که مواجهه مادي با او رخ دهد، اما گوياترين لفظ براي تبيين و تعبير از رابطه انسان و خدا و مواجهه اولياي خدا با معبود خويش، لفظ «وجه» و «مواجهه» است. مواجهه با کسي که لايتناهي و نامحدود است و محدود به جهاتي که به امور جسماني اختصاص دارد نميباشد و عالم وجود، محضر و مظهر اوست: وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ
فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ؛(1) «و مشرق و مغرب از آنِ خداست، پس به هر سو رو کنيد، آنجا روي [به] خداست. آري، خدا گشايشگر داناست».
از رابطه اولياي خدا با معبود خويش چنان التذاذي حاصل ميگردد که تنها با اين تعبير که به ملاقات معبود و مشاهده او نايل شدهاند تعبير ميشود و حقيقت آن ارتباطْ غيرقابل توصيف است. اين ارتباط و مشاهده به حدي از خلوص و آراستگي ميرسد که هيچ کاري را بهجز براي معبود انجام نميدهد و هيچچيز جز مشاهده معبود او را سيراب و شاداب نميسازد. اين نوع ارتباط از افراد سستايمان و راحتطلب و عافيتخواه ساخته نيست، بلکه از انسانهاي پاکباختهاي ساخته است که در همه عرصههاي جهاد و عبادتْ رضايت خداوند را جستوجو ميکنند و لحظهاي از ياد و ذکر او غافل نميگردند و در اخلاص براي خداوند به مرحلهاي رسيدهاند که در عمل خويش هيچ سهمي را براي ديگران و حتي براي نزديکان خويش در نظر نميگيرند. ازاينروي يک تکبير آنها به صدها سال عبادت ديگران ميارزد. اگر عبادت جن و انس با عبادت امير مؤمنان(عليه السلام) برابري نميکند و اگر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در شأن آن بزرگوار فرمودند:لَضَرْبَه عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبَادَه الثَّقَلين؛(2) «شمشيري که علي(عليه السلام) در روز جنگ خندق [بر فرق عمروبنعبدود] نواخت از عبادت جن و انس برتر است»، بهدليل معرفت و اخلاص آن حضرت است که معرفت و اخلاص ديگران به پايه آن نميرسد.
گمان نيکوي مؤمن به اکرام الاهي و مقام قرب او
در فرازي که مورد بحث قرار گرفت حضرت از خداوند درخواست کردهاند که حسن
1. بقره (2)، 115.
2. سيدبنطاووس، اقبال الاعمال، ص467.
ظن ايشان را به اکرام و انعام نيکوي خود در بهرهمندي از مقام قرب و جوار خويش محقّق سازد، در روايات و مباحث اخلاقي بر حسن ظن به خداوند متعال تأکيد شده است و ما را از بدگماني به خداوند و نااميدي از فضل و کرم او باز داشتهاند. حسن ظن به خدا، باعث ميگردد که انسان درهرحال اميدوار به خداوند باشد و به آنچه از نزد خداوند براي او مقدر گشته و آنچه رخ ميدهد راضي گردد و نفع و مصلحت واقعي خود را در آنچه خداوند براي او رقم زده است بداند. با توجه به اهميت حسن ظن به خداوند، امام رضا(عليه السلام) ميفرمايند:
أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ بِي، إِنْ خَيْراً فَخَيْراً، وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّاً؛(1) «به خداوند گمان نيکو داشته باش، زيرا خداوند ميفرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن به خويشم، اگر گمان او خوب است رفتار من خوب و اگر گمان او بد باشد رفتار من با او بد خواهد بود».
در روايت ديگر، امام صادق(عليه السلام) در تفسير حسن ظن به خدا ميفرمايند: حُسْنُ الظَّنِّ بِاللَّهِ أَنْ لَا تَرْجُوَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا تَخَافَ إِلَّا ذَنْبَک؛(2) «حسن ظن به خدا اين است که به غيرخدا اميدوار نباشي و جز از گناهت نترسي».
اما مسئله «قرب الي الله» و نزديک گشتن به خداوند در اديان الاهي فراوان مطرح گرديده و سپس معناي تحريف شده آن به اديان غيرالاهي نيز راه يافته است، تا آنجا که مشرکان و بتپرستان عصر پيامبر(صلي الله عليه و آله) بتها را مقرب در پيشگاه خداوند ميدانستند و آنان را عبادت ميکردند تا وسيله و واسطه تقرب آنان به خداوند گردند:
1. کليني، کافي، ج 2، ص72، ح 3.
2. همان، ح4.
أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْکمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ کاذِبٌ کفَّارٌ؛(1) «آگاه باشيد که آيين پاک از آنِ خداست و آنان که جز او دوستان و سرپرستاني گرفتند، [گويند:] ما آنها [بتان] را نميپرستيم مگر براي اينکه ما را به خدا نزديک سازند؛ همانا خداوند ميان آنان [مشرکان و موحدان] درباره آنچه اختلاف دارند [شرک و توحيد] داوري ميکند. خدا کسي را که دروغگو و کافر و ناسپاس است راه ننمايد».
(در آيه شريفه «زلفي» مترادف با «قرب» است و ازاينروي برخي از مفسران گفتهاند که «زلفي» مفعول مطلق «يقربونا» است و بنابراين، تقدير جمله ليقربونا الي الله زلفي، ليقربونا الي الله قربي خواهد بود.)(2)
مفهوم قرب به خدا
بنابر آنچه در آيه شريفه آمده حتي مشرکان نيز بر اين باور بودند که بايد به خداوند نزديک شوند، منتها آنان چون از راه فطري تقرب به خداوند غافل بودند، در تحريفي آشکار بتهاي جامد و بيجان را واسطه تقرب به خداوند قرار دادند. روشن است که تقرب و قرب به خداوند از مقوله قرب مکاني و جسماني و به معناي کم شدن فاصله حسي بين دو چيز نيست؛ چون خداوند مجرد و غيرجسماني است، بلکه اين قرب معنوي است. اما ازآنجهت که خداوند در سراسر هستي حضور دارد و هيچچيز از خداوند دور نيست، منظور از تقرب به خداوند تقرب ويژه معنوي انسان به خداست
1. زمر (39)، 3.
2. فضلبنحسن طبرسي، مجمع البيان، ج 8، ص761.
که با نزديک بودن همه موجودات به خداوند متفاوت ميباشد. درباره چيستي اين تقرب خاص به خداوند، علما و بزرگان سخناني گفتهاند که برخي از آنها نارساست. بهعنوان نمونه، برخي گفتهاند که منظور از قرب به خدا افزايش علم، قدرت و کمال انسان و کاسته شدن از اختلاف و فاصله بين کمال انسان با کمال خداست. بدين معنا که هرچه بر علم، قدرت و کمال انسان افزوده شود، اختلاف و فاصله انسان با خدا کمتر ميگردد. گويي دو خط موازي رسم شده که يکي کوتاهتر از ديگري است و هرچه بر طول خط کوتاهتر افزوده شود، از نظر طول به خط بلندتر نزديکتر ميگردد. روشن است که اين تفسير بسيار نارساست و در فرهنگ ديني و اسلامي ما هيچکس از خود چيزي و کمالي ندارد که با کمال خداوند مقايسه شود و همه کمالات و اصل وجود از خداوند است و هرکس هرچه دارد از خداوند است واز اينحيث نسبت همه موجودات به خداوند نسبت صفر به کمال بينهايت ميباشد و نميتوان کسي را که در حد صفر است و از خود چيزي ندارد با ذات لايزال برخوردار از کمال بينهايت مقايسه کرد. بهعلاوه، لازمه کاسته شدن از فاصله و اختلاف بين دو چيز محدود بودن آن دو است. برخي گفتهاند که معناي تقرب به خداوند اين است که شخص چنان منزلتي نزد خدا يافته است که هرچه بخواهد خدا به او عنايت ميکند. اين برداشت گرچه از برداشت اول بهتر و به قبول نزديکتر است، اما در آن تقرب به خدا امري اعتباري تلقي شده است. درصورتيکه تقرب به خدا امري حقيقي و واقعي است و درواقع، به مقوله علم و شهود مربوط ميگردد. توضيح آنکه انسان غافل به زحمتْ وجود خدا را تصديق ميکند و پردههاي گناه، جهل، خودخواهي و انانيت مانع نزديک شدن او به خدا ميگردد و با وجود آن حجابهاي ظلماني همواره از خداوند دور است. اما وقتي که خداوند را باور کرد و حجابهاي ظلماني و نوراني بين او و خداوند برداشته شد و خداوند را شهود کرد به او نزديک ميگردد. بر اين اساس،
گاهي در دعا و مناجات با خدا حالي به انسان دست ميدهد که احساس ميکند که نزد خداوند است و از نزديک با او حرف ميزند و با همه وجود خداوند را درمييابد و هيچ فاصلهاي بين خود و خداوند احساس نميکند؛ چنانکه خداوند درباره مؤمن رهيافته به مقام قرب خويش ميفرمايد: وَ أُنَاجِيهِ فِي ظُلَمِ اللَّيْلِ وَ نُورِ النَّهَارِ حَتَّى يَنْقَطِعَ حَدِيثُهُ مَعَ الْمَخْلُوقِينَ وَ مُجَالَسَتُهُ مَعَهُم؛(1) «در تاريکي شب و روشني روز با او مناجات ميکنم، تا از سخن گفتن و همنشيني با مردمْ جدا گردد».
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 77، باب 2، ص29، ح6.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org