قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
صوت جلسه 6.53 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحيم

آن چه پيش‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح‌يزدي (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 1/8/92، مطابق با هفدهم ذي‌الحجه 1434 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

تواصي به حق

(6)

مغالطه؛ مانعي در راه شناخت حق

مغالطه اشتراک لفظي

به طور کلی راه طبیعی شناخت، استفاده از معلومات برای کشف مجهولات است. اهل منطق برای این کار مسیر و شرایطی ذکر کرده‌اند که انحراف از این مسیر صحیح، وقوع در مغالطه را به‌دنبال دارد. اصل مساله این است که باید در قیاس ‌ــ به‌خصوص در قیاس شکل اول‌ــ  از قضایای بدیهی که حقانیت آن‌ها قطعا ثابت شده یک کبرى تشکیل بدهیم و برای حکم صغرى از آن استفاده کنیم. ولی در بسیاری از اوقات در تشکیل این قیاس اشتباه رخ می‌دهد. گاهی انسان خیال می‌کند قاعده‌ای بدیهی، ثابت و قابل استناد است، در صورتی که وقتی دقت می‌کند می‌بیند دلیلی بر اعتبار آن قاعده نیست و یا حتی دلیل بر عدم اعتبار آن وجود دارد. گاهی نیز قضیه فی‌الجمله صادق است، اما صدقش جزیی است و ما آن را به صورت قضیه کلی تلقی می‌کنیم و خیال می‌کنیم همه مصادیقش، این حکم را دارد، در صورتی که موضوع مقید به قیدی خفی است که توجهی به آن نداریم. یکی از انواع مغالطات، مغالطه از باب اشتراک لفظی است. در این مغالطه، مثلا لفظی در کبرى به عنوان موضوع یا محمول اخذ می‌شود و حکم آن بدیهی تلقی می‌گردد، ولی هنگام تطبیق بر مورد خاص، معنای دیگری اراده می‌شود و نتیجه کاذب درمی‌آید. این مطالب در منطق خوانده می‌شود، اما در بسیاری از مواقع حتی بزرگان دچار غفلت می‌شوند و به عدم توجه به همان قاعده‌ای که خودشان بیان کرده‌اند،‌ مبتلا می‌شوند.

این مسأله به‌خصوص در مفاهیم انتزاعی بیشتر رخ می‌دهد. گاهی در شرایط خاصی مجموعه‌ای را در نظر گرفته، در آن شرایط برای آن عنوانی جعل می‌کنیم. این عنوان مصداق عینی بسیطی در خارج ندارد؛ بلکه چند چیز اگر با هم نظم و ارتباطی پیدا کرد از آن‌ها این مفهوم انتزاعی، انتزاع می‌شود. بیشتر مسائل اخلاقی و ارزشی از همین قبیل است و از این‌رو اشتباه و مغالطه در آن‌ها بسیار واقع می‌شود. در این جلسه به دو مفهوم از این قبيل می‌پردازیم.

ابهام در مفهوم و ملاک عدالت

حسن عدالت به نظر همه عقلا از بدیهی‌ترین قضایای اخلاقی است و هیچ عاقلی در خوبی عدل و بدی ظلم شک نمی‌کند. در فرهنگ ما دو تعریف مشهور برای عدالت شده است: «اعطاء کل ذی حق حقه» و «وضع کل شیء فی موضعه». البته تعریف دوم وسیع‌تر از تعریف اول است و شامل تکوینیات نیز می‌شود، اما تعریف اول یک قضیه ارزشی و مربوط به رفتار است. علی‌رغم روشنی اين تعریف‌ها، گاهی بعضی از کسانی که ادعای تخصص هم دارند، در تطبیق این مفهوم بر مصادیق خارجی چنان لغزش‌هایی پیدا می‌کنند که افراد عادی نیز می‌فهمند که نظرشان درست نیست.

فرض کنید پدری که یک دختر و یک پسر دارد، از دنیا رفته و می‌خواهند ترکه‌اش را بین فرزندانش تقسیم کنند. آیا باید این مال بین این دو فرزند به‌صورت یکسان تقسیم شود و یا باید به‌گونه‌ای دیگر باشد؟ بسیاری از مردم،  می‌گویند عدالت آن است که مال را به صورت یکسان بین این دو تقسیم کرد، اما اسلام می‌گوید ارث پسر دو برابر ارث دختر است. از آن‌جا که عدل در اصل لغت مناسبتی با تساوی دارد، عرف عام که توجه به ریشه مسائل ندارند، مي‌گويند: اسلام در حق زن ظلم کرده و ارثش را نصف قرار داده است، و چه‌بسا دختر بزرگ‌تر از پسر بوده و به پدر و مادر نیز بیشتر خدمت کرده و از آن‌ها پرستاری کرده است و پسر دنبال کارهای خودش بوده است. با این‌حال باز پسر دو برابر دختر ارث مي‌برد! شبهه اين مسأله به قدري قوي‌ است که بعضي از کساني که ادعاي فقاهت دارند، گفته‌اند: اين قاعده محکوم قاعده «اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»[1] است، و عدل اين است که به هر دو مساوي ارث برسد!

از سوی دیگر، همسرانی را در نظر بگیرید که با هم برای زندگی زحمت مي‌کشند. مرد در کارخانه یا مزرعه کار مي‌کند و خانم نیز کارهاي خانه را انجام مي‌دهد و در واقع، زندگي با زحمت طرفين اداره مي‌شود. چه‌بسا گاهي درآمد زن بيشتر است و آن را صرف خانه مي‌کند. در بسیاری از مناطق به‌خصوص برخی از روستاها زحمت زن‌ها بيش از مردهاست. ولی گاهي اين‌گونه نیست و زن‌ در خانه استراحت مي‌کند و مرد صبح تا شب زحمت می‌کشد و در عين‌حال بايد خرج زن و فرزندان را نیز بدهد. ممکن است زن درآمد و املاک بسیاری داشته باشد ولی به مرد مي‌گويد به من مربوط نيست و شما بايد خرج من را بدهيد. وقتی به دادگاه نیز مراجعه مي‌کنند، به آن‌ها مي‌گويند بله نفقه زن به عهده مرد است. حال شما بگوييد اين عدل است يا ظلم؟ بسیاری از مردم مي‌گويند اين حکم، ظلم به مرد است.

سرّ‌ این‌که حسن عدل با این‌که از بديهي‌ترين قضاياست، در عمل کارآيي‌اش را از دست مي‌دهد این است که بديهي بودن حسن عدل، يک نوع توتولوژي و اين‌همان‌گويي است. این‌که می‌گوییم «حق هر کسي را بايد به او داد» قضیه صحیحی است اما عدل به ما نمي‌گويد حق هر کسي چيست؟ بايد در جاي ديگری اثبات کنيم که مثلا حق زن در خانواده چيست و حق زن در مقابل مرد از لحاظ ارث بردن چگونه است. در این‌که معلم بايد با همه شاگردان با عدالت رفتار کند شکی نیست، اما هیچ کس نمی‌گوید که باید معلم باید به شاگردي که در املايش بيست غلط دارد همان نمره‌ای را بدهد که به شاگردي می‌دهد که هيچ غلطی ندارد. بنابراین عدل هميشه تساوي نيست. بايد ديد اين حق از کجا پيدا شده و ملاک آن چیست؟ اگر طبق آن ملاک رفتار شود، عدل است، اما اگر آن ملاک نباشد، ديگر حق نيست و مساوي قراردادنش اعطاي ناحق و خلاف عدل است.

 دلیل اين ابهام آن است که مفهوم عدل، مفهومی انتزاعي است. افرادي را در نظر بگيريم که براساس معيارهایي حقي ثابت شده دارند. عدالت وقتی اجرا می‌شود که هر کدام به حقشان برسند. اصلا مفهوم عدل وقتي انتزاع مي‌شود که مجموع این ارتباطات و مقدمات را در نظر بگيريم. قضاياي ارزشي غالبا از اين قبيل است و تصور موضوع آن‌ها نیازمند مقدمات، ملاحظات و مقايساتي برای به‌دست آمدن مصداق آن‌هاست وگرنه ابهام پیش می‌آید و همان‌طور که گفتیم حتي در ضروري‌ترين احکام دين، باعث اشتباه کساني به عنوان متخصص دين می‌شود.  اين مثالي بود براي اين‌که بدانيد حتي ممکن است انسان در هنگام پرداختن به بديهي‌ترين قضايا دچار اشتباه، غفلت و مغالطه شود و این ابهام باعث  اختلاف‌نظردر دين، مذهب و مکاتب حقوقي و سياسي و حتی  در استراتژي‌هاي سياست‌مداران و برنامه‌هاي دولت‌ها شود.

ابهام در مفهوم اعتدال

يکي دیگر از مفاهيمي که در عصر اخير خيلي مطرح شده مفهوم اعتدال است. صرف نظر از معنای لغوی اعتدال و ارتباط آن با عدل، می‌خواهیم بدانیم اعتدال چیست و آيا می‌توان آن را ملاکی کلي براي شناخت حق از باطل دانست؟ آیا عقل بر آن دلالت دارد، یا شرع، و يا این‌که يک قاعده عقلايي است که نیازمند امضای شرع است؟ البته در سه چهار ماه گذشته در روزنامه‌ها و مجلات و امثال آن تعاریف عجيبي براي اعتدال ذکر شده که متناسب با سطح گوينده و نويسنده آن کتاب‌ها و مقاله‌هاست و  بحث درباره آن‌ها در این مقال نمی‌گنجد.

فلسفه ارسطويي به عنوان یک اصل اخلاقی، ملاک فضليت را  حد وسط بين افراط و تفريط می‌داند. در کتاب‌هاي اخلاقي ما نیز ــ که غالبا ريشه ارسطويي داردــ همين اصل آمده است. با توجه به برخی از آيات[2] و روایات[3] نیز به دست می‌آید که حد وسط بودن ملاکي براي شناختن فضليت است که جا دارد فضلاي جوان همه ابعاد اين گونه مسائل را بررسي و ريشه‌يابي کنند که آيا این فضیلت کليت دارد يا نه، و اگر ندارد قيد آن چيست.

ابتدا برای روشن شدن چیستی مسأله اعتدال و ميزان اعتبار آن چند سؤال مطرح می‌کنیم. اگر معناي اعتدال را حد وسط بدانیم، در جايي فرض مي‌شود که سه چيز در امتداد هم داشته باشيم. برای مثال اگر اعداد یک تا نُه را در يک جا لحاظ کنيم و بخواهیم حد وسط آن را مشخص کنیم، عدد پنج حدوسط مي‌شود. حال اگر به جای نُه، يازده و یا‌ یازده‌هزارچيز داشتيم، حد وسط چه مي‌شود؟ آیا باز حد وسط عدد پنج است يا اين حد وسط تغيير مي‌کند؟ روشن است که حد وسط در هر فرضيه‌اي به مبدأ و منتهای آن بستگي دارد. مثلا درباره ثروت مي‌گويند ثروت زیاد و فقر هر دو خوب نيست، ولی حد وسط آن خوب است. حد وسط در این‌جا چقدر است؟ از سویی کساني هستند که به نان شب محتاجند و از سوی دیگر کسي نیز هست که مثلا يک ميليارد درآمد دارد. آیا در این‌جا انتخاب پانصد میلیون به عنوان حد وسط، انتخاب صحیحی است؟! فرض کنید کسي روزي يک ميليارد درآمد دارد. در این‌جا حد وسط چقدر است؟ مبدأ صفر و کسی است که هیچ چیز ندارد، در امتداد آن  کسی است که کل سرمایه‌اش يک ميليارد است، و در سوی دیگر امتداد کسي است که روزي يک ميليارد درآمد دارد. در این‌جا حد وسط کدام است؟ در باب تحصيل علم نیز، در یک طرف امتداد بي‌سوادي قرار می‌گیرد که حتى‌الفبا نیز نمی‌داند، و در طرف دیگر کسانی مثل ابوعلی سینا و انيشتين قرار می‌گیرند. حال اگر انسان نابغه‌اي مثل انيشتين شود، بد است؟! آیا انسان بايد در تحصیل علم نیز به حد وسط اکتفا کند؟! آیا می‌توانیم بين بي‌سواد محض و دانشمند نابغه‌، حد وسط را بگيريم و بگوييم اين اندازه خوب است و بيشتر از اين ديگر خوب نيست؟! چه ملاکي برای آن داريم و اين مبدأ و منتها از کجا تعيين مي‌شود؟ این مسأله در رفتارها و مسایل جزيي‌ بسیار پيچيده مي‌شود و هر رفتاری از طرف هر کسی مي‌تواند متصف به تندروي يا کندروي شود. آیا می‌توان بین کساني که منکر خدا هستند و کساني که به هزار خدا قائلند، حد وسط را انتخاب کرد و به پانصد خدا قائل شد؟! با توجه به این پرسش‌ها حدوسط امری نسبی می‌شود و از امر نسبی قاعده کلی به دست نمی‌آید.

مبناي ارسطويي در حسن اعتدال

توجیه لزوم رعایت حد وسط در اخلاق  این است که انسان مجموعه‌اي از قواي مختلف بدني، عقلاني و روحاني است که اگر همه همّت و فعاليتش در يکي از اين قوا متمرکز شود، آن‌هاي ديگر معطل مي‌ماند و لغو مي‌شود. انسان باید از اين مجموعه استفاده کند تا به هدف عالي که همان کمال انسان است، برسد و مفروض نیز اين است که همه اين قوا در رسیدن انسان به آن کمال دخيل است. فلسفه اصل اعتدال در اخلاق اين است که انسان مَلَک نيست که فقط قواي عقلي و تجردي داشته باشد. انسان موجودی مادي است و بايد با اين بدن کار کند، از امکانات مادی استفاده کند، و اگر اين‌ها را تعطيل کند، نمي‌تواند به زندگي خود ادامه بدهد. در چنين فرضی مي‌گويند باید به‌گونه‌ای رفتار کرد که از همه قوا استفاده شود و يکي فداي ديگري نشود؛ اين مي‌شود حد وسط.

حد وسط در امتدادي که سه چيز کم، متوسط و زیاد در آن واقع شده‌ و نادرست بودن طرفين روشن است، ملاک خوبي و فضليت است.  در آيه 29 سوره اسراء خداوند خطاب به پيغمبر صلي‌الله‌عليه‌وآله درباره کمک به ديگران به رعايت حد وسط توصيه فرموده است. پيغمبر اکرم بلافاصله همه اموالي که به دستشان مي‌رسيد بين فقرا تقسيم مي‌کردند. گاهي اتفاق افتاد که پس از تقسیم، فقير نيازمندي عرض حاجت مي‌کرد و دست پيغمبر براي کمک به او خالي بود. آيه نازل شد که؛ وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا.  اين يک روش مديريتي است که قرآن به پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله مي‌آموزد و مي‌فرمايد که  تو به عنوان مدير جامعه مسئوليت کساني را داري که در طول زمان به تو مراجعه مي‌کنند و بايد به آن‌ها رسيدگي کني. همه اموال را يک روزه انفاق نکن و برخي از اموال را براي فقيراني که در روزهاي آينده کمک مي‌خواهند نگه‌دار!  شبيه اين مطلب در توصيف عبادالرحمن نيز آمده که نه زياد بخل مي‌ورزند و نه هر چه دارند به ديگران مي‌دهند که خود و خانواده‌شان محروم بمانند. در اين‌گونه موارد اعتدال بين افراط و تفريط کاملا روشن و قابل فهم است، اما  همان طور که گفتيم نمي‌توان آن را به عنوان يک قاعده کلي براي شناختن هر حقي در باورها و ارزش‌ها تلقي کرد. البته حد وسط نيز مفهوم کش‌داري است. وقتي آيه قرآن مي‌فرمايد وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا[4] به معناي توقف در عدد مشخص نيست بلکه تا جايي که به انسان ضرر نرسد، حد مطلوب است.

نمونه‌هاي نقضي

اما آیا وقتی دشمن به ما حمله کرده و مي‌خواهد همه کشور ما را بگيرد،‌ می‌توانیم حد وسط را بگيريم و بگوييم نصف کشور مال تو و نصف دیگر مال ما؟! آیا عقلانی است در مقابل کسی که مي‌خواهد همه حيثيت، آبرو، شرف، عزت و سعادت دنيا و آخرت ما را بگيرد و ما را برده خود کند، حد وسط را رعایت می‌کنیم و با دادن نیمی از آن‌ها با او سازش و صلح کنيم؟!

در اوائل نهضت حضرت امام رضوان‌الله‌عليه برخي اقران‌ ايشان، ايشان را به تندروي متهم مي‌کردند. امام فرمودند: چرا نمي‌گويند کندروي مي‌کند؟! اسلام دارد از بين مي‌رود، حقوق مردم دارد از بين مي‌رود، کفر دارد مسلط مي‌شود و هر روز دارند احکام اسلام را زير پا مي‌گذارند، و من فقط يک سخنراني کردم؛ چرا نمي‌گويند کندروي مي‌کني؟ اين سخنراني با چه ملاکي تندروي است؟

بنابراين بايد انسان مبدأ و منتهاي مفروضي براي سنجش تند يا کند بودن داشته باشد. در صورتي که مبدأ و منتها خود به خود مشخص باشد، حد وسط نيز خود به خود مشخص مي‌شود، اما در همه جا اين‌گونه نيست. در بعضي جاها بايد تا پاي جان تلاش کرد. در روايات هست که؛ من قتل دون مظلمته فهو شهيد؛[5] اگر کسی در مقابل ظالمي که به او يا ناموس و فرزندش ظلم مي‌کند و يا حتی اموالش را به زور تصاحب مي‌کند، ايستاد و کشته شد، شهيد است.

راز مغالطه

بنابر آن‌چه گفته شد، حسن و فضيلت اعتدال به‌صورت جزيي و مقيد است.  اين عدم کليت فقط درباره اعتدال نيست بلکه در برخي ديگر از قضايايي که  تصور مي‌کنيم از روشن‌ترين بديهيات است هم ‌جريان دارد. مثلا  آیا راست گفتن همیشه خوب است؟! آيا هيچ استثنا ندارد؟ علاوه بر اين‌که در شرع مواردي وجود دارد که دروغ گفتن در آن‌ها واجب است، فيلسوفاني مانند ابن‌سينا آن را از آراي محموده مي‌دانند و مي‌گويند اين قضيه بديهي نيست و يک قيد خفي‌ دارد که اگر آن را پيدا کرديد،  قاعده صادق کلي مي‌شود وگرنه صدقش صدق جزيي است و استدلال به آن در برهان فايده ندارد. البته کانت معتقد بود که انسان بايد يا حرف نزند و يا راست بگويد، اما اسلام اين‌گونه نيست. در روايات آمده که اگر در گمرک از اموالي که از ديگران نزد توست، به زور ماليات ناحق مي‌گيرند، دروغ بگو و مال مردم را رد کن. دروغ در چنین جایی جایز است، چه  رسد به این‌که پاي خون کسي در ميان باشد.

وقتي قضيه حسن صدق کليت ندارد و قيد خفي دارد، چگونه برخي قضيه اعتدال را قضيه‌اي کلي و قابل جريان هر همه موارد مي‌دانند و تا آن‌جا پیش مي‌روند که آن را به انتخاب حد وسط بين شريعت و آراي عمومي تفسير مي‌کنند؟! منشأ اين مشکل يک نوع مغالطه در قياس است؛ مي‌گويند اين اعتدال است و هر اعتدالي حق است، پس اين نيز حق است. اما کبراي قضيه کليت ندارد. در حالی که در قیاس شکل اول بايد کبري کلي باشد، و اگر نباشد مغالطه مي‌شود، و در سایه آن دين و دنياي مردم به باد مي‌رود. می‌گوییم اعتدال و خيال مي‌کنيم يک منطق همه کس پسند و عقلايي به کار برده‌ايم. می‌گوییم این اعتدال است، اگر جلو بيفتيم، راديکاليسم و افراط‌گری مي‌شود که غلط است و دنيا آن را محکوم مي‌کند، و اگر کوتاهي نیز بکنيم بد است؛  پس حد وسط را می‌گیریم. بنابر این منطقو، خوب است به جای هزار خدا به پانصد خدا قائل ‌شويم، و نیمی از اموال‌مان را به هر کس متعرض کل اموالمان شد ‌بدهيم، و چيزهاي ديگري که گفتني نيست!!!

 وفقناالله واياکم لما يحب ويرضي والسلام عليکم و رحمه‌الله. 

 



[1] . مائده، 8.

[2] . آیات ناظر به اين جهت يا خطاب به پيغمبر اکرم صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌ است، و يا در وصف عبادالرحمن است که رفتارشان رفتار معتدلي است. در آیه «كَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ» نیز امت اسلام، امت وسط معرفی شده است.

[3] . روایاتی از قبیل: «نَحْنُ‏ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى» (نهج‌البلاغة، ص488)‏ و «الْيَمِينُ‏ وَ الشِّمَالُ‏ مَضَلَّةٌ» (الکافي، ج8، ص68) که  راست و چپ را گمراهي می‌داند و حد وسط را راه صحيح معرفی می‌کند، و یا روایاتی که درباره اهل‌بيت می‌فرماید: «الْمُتَقَدِّمُ‏ لَهُمْ مَارِقٌ‏ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق‏» (بحارالانوار، ج87، ص20)  بر این معنا دلالت دارد.

[4] . فرقان، 67.

[5] . الکافي، ج5، ص52، باب «من قتل دون مظلمته».

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org