- سخن ناشر
- درساول:كيفيت بندگى و راه رستگارى
- درسدوم:لزوم بهره گيرى صحيح از نعمت هاى خداوند
- درسسوم:درك صحيح از واقعيت هاى زندگى و استفاده بهينه از عمر
- درسچهارم:توصيه پيامبر به استفاده شايسته از توانايى هاى فعلى
- درسپنجم:نكوهش تحصيل علم براى اهداف دنيوى
- درسششم:عظمت و وسعت حقوق ونعمت هاى خداوند و لزوم توجه به وظايف
- درسهفتم:بيدارى و هوشيارى مؤمن
- درسهشتم:همسويى قول و عمل و پاسدارى زبان
- درسنهم:ارزش و اهميت نماز و تفاوت درجات بهشتيان
- درسدهم:پيشگامان بهشت و منزلت برخى از تكاليف و درجات بهشت
- درسيازدهم:اهميت و نقش خوف و حزن «1»
- درسدوازدهم:اهميت و نقش خوف و حزن «2»
- درسسيزدهم:خردى و كوچكى دنيا، و اهميت آخرت نگرى
- درسچهاردهم:ستايش آخرت خواهى، زهد و بصيرت در دين و نكوهش دنيا طلبى
- درسپانزدهم:حكمت، بصيرت و گوشه اى از سيره عملى پيامبر
- درسشانزدهم:خطر دوستى مال و مقام و ستايش قناعت و ساده زيستى
- درسهفدهم:آثار گريه براى آخرت، گشادگى قلب مؤمن و تقوا مدارى
- درس هجدهم: بزرگداشت عظمت و جلال پروردگار
- درسنوزدهم:عظمت مقام خداوند در نظر فرشتگان
- درس بيستم:توصيف پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)از بهشت و جهنم
- درس بيست و يكم:اهميت تفكر و لزوم حفظ عوامل غفلتزدا
- درس بيست و دوم:گستره حق و باطل
- درس بيست و سوم:فقيه كامل و نمود رفتارى اعتقاد به توحيد افعالى
- درس بيست و چهارم:اهميت محاسبه، سنجش اعمال و شرم از خدا
درس بيست و يكم
اهميت تفكر و لزوم حفظ عوامل غفلتزدا
ـ توصيههاى سهگانه پيامبر
الف) آهسته سخن گفتن به هنگام تشييع جنازه
ب) آهسته سخن گفتن به هنگام جنگ
ج) آهسته سخن گفتن به هنگام قرائت قرآن
ـ فرجام بىتوجهى به عوامل بيدارساز
ـ نكوهش تنبلى و خنده بيهوده
ـ نقش تفكر در عبادت
اهميت تفكر و لزوم حفظ عوامل غفلتزدا
«يا أَباذَرٍّ؛ إِخْفِضْ صَوْتَكَ عِنْدَ الْجَنائِزِ وَ عِنْدَ الْقِتالِ وَ عِنْدَ الْقُرآنِ. يا أَباذَرٍّ؛ إِذا تَبِعْتَ جَنازَةً فَلْيَكُنْ عَقْلُكَ فيها مَشْغُولا بِالتَّفَكُّرِ وَ الْخُشُوعِ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ لاحِقٌ بِهِ.
يا أَباذَرٍّ؛ إِعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَىْء إِذا فَسَدَ فَالْمِلْحُ دَواؤُه وَإِذا فَسَدَ الْمِلْحُ فَلَيْسَ لَهُ دَواءٌ وَ اعْلَمْ أَنَّ فيكُمْ خُلْقَيْنِ الضِّحْكَ مِنْ غَيْرِ عَجَب وَ الْكَسَلَ مِنْ غَيْرِ سَهْو. يا أَباذَرٍّ؛ رَكْعَتانِ مُقْتَصِدَتانِ فى تَفَكُّر خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَة وَ الْقَلْبُ ساه.»
پيش از اين درباره خوف و خشيت و اسبابى كه موجب پديد آمدن آنها در انسان مىشود، بحث گرديد: گفته شد از جمله عواملى كه خوف الهى را در انسان پديد مىآورد توجّه به عظمت روز قيامت، بزرگى عذابهاى جهنم و اهميت و گستردگى نعمتهاى بهشت است. ارتباط اين بخش از سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مطالب پيشين، از اين جهت است كه حالات قلبى و درونىاى؛ چون خوف، خشيت، شوق، اميد، محبت و انس همه در صورتى پديد مىآيند كه انسان توجه داشته باشد و قلبش بيدار و آگاه باشد؛ اما اگر غافل بوده، توجهاش ضعيف باشد، اين حالات يا اصلا در درون او تحقق نمىيابند و يا بصورت ضعيف و كمرنگى رخ مىنمايانند.
وقتى انسان به غفلت و يا قساوت قلب مبتلا گرديد و خود به اين رذيله اخلاقى توجه يافت، براى خارج شدن او از آن حالت پست، عوامل و اسبابى در نظر گرفته شده: برخى از اين عوامل و اسباب از درون انسان مىجوشد و برخى از آن عوامل، خارجى است: گاهى در خارج اتفاقى رخ مىدهد، سخنى به گوش مىخورد و يا شرايطى فراهم مىآيد كه
موجب تنبّه و بيدارى و خارج گشتن انسان از غفلت مىشود. البته اين تأثير، در زمره توفيقات الهى است و بايد از اين فرصتها قدردانى شود و انسان در مقام شكرگزارى برآيد، تا الطاف و توفيقات خداوند متعال فزونى گيرند. اگر از اين فرصتها استفاده و قدردانى نشود، بر غفلت و قساوت انسان افزوده مىگردد. در اين راستا پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايند:
«يا أباذرّ؛ اخفض صوتك عند الجنائز و عند القتال و عند القرآن»
اى ابوذر؛ آواز خود را نزد جنازهها و هنگام جنگ با دشمنان دين و هنگام تلاوت قرآن آهسته ساز.
پيامبر در اين فراز، سه توصيه اخلاقى، تربيتى و امنيّتى ارائه مىدهند:
توصيههاى سهگانه پيامبر
الف) آهسته سخن گفتن به هنگام تشييع جنازه:
بسيار بجاست كه انسان آهسته سخن بگويد و بلند حرف نزند، اين ادب شايستهاى است كه حضرت لقمان پسرش را بدان سفارش كرد:
«... وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الاَْصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ»(1)
آهسته سخنگو و صدايت را پايين بياور كه زشتترين صداها صداى الاغ است.
گرچه در موارد عادى آهسته سخن گفتن مطلوب است، اما در برخى موارد بايد از حد متعارف و معمول نيز آهستهتر سخن گفت و يا سكوت اختيار كرد. مثل هنگامى كه فرد بايد فكر و توجه خود را متوجه رخدادى كند و خود را از كارهاى ديگر باز دارد. طبيعى است كه از جمله مواردى كه انسان بايد به تفكر و انديشه فرو رود و عبرت بگيرد، هنگام حضور در تشييع جنازه است كه انسان بايد توجه داشته باشد اين مرگ روزى به سراغ او نيز مىآيد.
بنابراين از سخن گفتن درباره امور دنيا بپرهيزد و توجه او به سرنوشت انسانى معطوف
1. لقمان / 19.
گردد كه جنازه او بر روى دستان مردم حمل مىشود و عبرت بگيرد. افسوس كه ما بدين مطالب توجه نداريم و حتى هنگام تشييع جنازه نيز آداب را رعايت نمىكنيم و در پى عبرت گرفتن نيستيم. اين در صورتى است كه سفارش شده هنگام تشييع جنازه با سكوت، آرامش، وقار و طمأنينه حركت كنيد و توجهتان تنها به جنازه معطوف گردد، لذا پيامبر مىفرمايند:
«يا اباذرّ؛ اذا تبعت جنازة فليكن عقلك فيها مشغولا بالتّفكّر و الخشوع و اعلم انّك لاحق به»
اى ابوذر؛ هنگامى كه دنبال جنازه حركت مىكنى عقلت را به تفكر و خشوع مشغول ساز، بدان كه تو نيز به او ملحق مىشوى.
از جمله امورى كه ممكن است انسان را از غفلت خارج سازد، مشاهده جنازه مؤمنى است كه پس از عمرى تلاش و بهرهجويى از نعمتهاى دنيا و كامجويى، از دنيا رفته است و جنازه او را به طرف قبرستان حمل مىكنند. مسلّماً مشاهده آن صحنه حزنانگيز انسان را از غفلت خارج مىسازد، چون توجه به دنيا و زخارف و گرفتارىهاى آن موجب غفلت مىگردد و چيزى كه انسان را به آخرت متوجه مىسازد، باعث بيدارى و دورى از غفلت مىشود. از اين جهت بهترين وسيله بيدارى و دور شدن از غفلت اين است كه انسان به عيان بنگرد شخصى پس از يك عمر تلاش زندگىاش بسر رسيده، به سوى جهان آخرت رهسپار گشته است. گرچه انسان مىداند، مرگ حتمى است و همه مىميرند، ولى مشاهده كسى كه از دنيا رفته است، بيش از آن دانستن تأثير دارد.
بايد فرصتى چون حضور در تشييع جنازه مؤمن را، جهت اصلاح نفس و كنار زدن هواهاى نفسانى و خودسازى، غنيمت شمرد و از اين سو و آن سو شدن فكر و حواس دورى جست و تنها به خود و عاقبت خويش انديشيد. بايد انديشيد كه اين راهى است كه دير يا زود، ما نيز خواهيم پيمود. پس آيا زندگى چند روزه دنيا، ارزش اين را دارد كه بىپروا براى آن تلاش كنيم؟ بايد بينديشيم تلاشى كه شايسته زندگى آخرت است داشتهايم يا نه.
انديشه و تفكر در مرگ، چنانكه در روايات بدان تأكيد شده، از مؤثرترين عواملى است كه موجب دورى از شيطان و گامسپردن در راه راست مىگردد. اينكه انسان بينديشد كه شايد تا يك ساعت ديگر زنده نباشد. چون هيچ كس مطمئن نيست كه تا كى زنده است. پس در مقابل آرزوهاى دورودراز كه باعث غفلت و قساوت مىگردند، توجه به مرگ موجب دورى از غفلت و بيدارى انسان مىشود و چه بسا اين تفكر و انديشه، شيوه عمل انسان و نيز سرنوشت او را دگرگون سازد.
طبيعى است كه وقتى انسان به عاقبت خويش انديشيد و خود را در برابر عظمت خداوند مقهور ديد، حالت شكستگى، ذلّت و خشوع در دل او پديد مىآيد كه آثار آن در ظاهر نيز نمايان مىگردد. چنانكه وقتى مؤمن به نماز مىايستد و در برابر خود عظمت خداوند را مىنگرد، خضوع و خشوع در او ايجاد مىگردد و البته اين امرى است كه بدان تأكيد شده است و به عنوان بارزترين ويژگى مؤمن كه موجب رستگارى او مىگردد، ذكر شده:
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِينَ هُمْ فىِ صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ»(1)
اهل ايمان رستگار شدند. آنان كه در نماز خاضع و خاشعند.
(در مقابل، كسانى كه به عظمت خداوند نمىنگرند و به محتواى نماز نمىانديشند، خضوع و خشوع ندارند.)
چنانكه گفتيم خشوع در دل رخ مىدهد و آثار آن در اعضا و جوارحى، چون چشم ظاهر مىگردد؛ ولى گاهى خشوع به برخى از اعضاى بدن نيز نسبت داده مىشود، چنانكه خداوند مىفرمايد:
«... وَ خَشَعَتِ الاَْصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْسا(2)
(در قيامت) صداها پيش خداوند رحمان خاشع و فروشكسته گردند و از هيچ كس جز بسيار آهسته سخنى نخواهى شنيد.
1. مؤمنون / 2 ـ 1.
2. طه / 108.
در جاى ديگر مىفرمايد:
«خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلىَ السُّجُودِ وَ هُمْ سَالِمُونَ»(1)
چشمانشان خاشع و فروشكسته مىگردد و ذلّت و خوارى آنان را فرا مىگيرد و پيش از آن، با تن سالم به طاعت خداوند فرا خوانده مىشدند.
بنابر آنچه ذكر گرديد، حضور در تشييع جنازه و توجه به سرانجام كسى كه از دنيا رفته است و نيز توجه به صحنه قيامت و ترسيم احوال آن، در حدى كه انسان بدان آگاهى دارد، موجب خضوع، خشوع و دورى از غفلت مىگردد. اما اگر انسان در آن هنگامه نيز چنان بىتفاوت باشد كه گويى هيچ اتفاقى رخ نداده است و تنها به فكر دنيا و يا مشغول صحبت كردن با اين و آن باشد، تحولى در او پديد نمىآيد.
برخى وقتى كسى از دنيا مىرود، در انديشه نفع و بهرهاى هستند كه از مرگ او مىبرند: اگر او استاد بوده، در اين انديشهاند كه جايش را بگيرند. اگر رئيس بوده، خوشحالند كه مقامش به آنها مىرسد. اگر پزشكى از دنيا رفت، ديگران در اين انديشهاند كه موقعيت او را بدست آورند. جاى تأسف و شرمآور است! رخدادى كه بايد توجه به آخرت و فرجام زندگى را در انسان افزون سازد موجب مىگردد كه انسان بيشتر در دنيا فرو رود! جايى كه بايد پند گرفت و عامل بيدارى در انسان زنده گردد تا از اعتباريات و اوهام فاصله گيرد، برخى كه دچار غفلت و قساوتند، بيشتر گرفتار اوهام و اعتباريات مىشوند و آن صحنههاى تكان دهنده و بيدار كننده، نه تنها آنها را بيدار نمىكند، بلكه بر قساوتشان مىافزايد. از اين جهت است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ابوذر گوشزد مىكنند كه از جمله مواردى كه مىتواند در شخص خوف، خشيت، خضوع و خشوع پديد آورد، حضور در تشييع جنازه است؛ به شرطى كه توجه داشته باشد و حواسش را جمع كند و از سر و صدا و توجه به اين سو و آن سو، بپرهيزد. تنها به خود متوجه باشد و آهسته سخن گويد، تا بتواند به فكر كردن و انديشيدن ادامه دهد؛ چرا كه بلند سخن گفتن و حتى حرف زدن، قلب انسان را مشغول
1. قلم / 43.
مىسازد و او را از توجه و حضور قلب باز مىدارد:
روزى يكى از آقايان، در تهران، از مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) پرسيد: چه كنم كه در نماز حضور قلب داشته باشم؟ علامه در جواب فرمودند: كم حرف بزن. شايد ما تعجب كنيم كه حرف زدن چه تأثيرى در بازداشتن انسان از حضور قلب، به هنگام نماز دارد. (اتفاقاً آن شخص پر حرف بود.) مسلماً حرف زدن و سخن گفتن نيروهاى فكرى، روحى و روانى انسان را صرف خود مىسازد. بخصوص اگر سخن گفتن رسمى باشد، مثل موعظه، سخنرانى و تدريس. وقتى عدهاى به سخنان انسان گوش مىدهند، او مواظب است كه اشتباهى از او سر نرند؛ از اين جهت همه توجه او به سخن گفتن جلب مىگردد و از توجه به خود باز مىماند. از اين جهت، كم حرف زدن و نيز آهسته سخن گفتن، موجب مىگردد كه انسان بيشتر به خود توجه كند و از پراكندگى فكر دور گزيند.
درباره حالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به هنگام حضور در تشييع جنازه در حديثى وارد شده:
«كانَ النَّبى إِذا تَبِعَ جَنازَهً غَلَبَتْهُ كَآبَةٌ وَ أَكْثَرَ حَديِثَ النَّفْسِ وَ أَقَلَّ الْكَلامَ»(1)
به هنگام تشييع جنازه، اندوهى سخت پيامبر را فرا مىگرفت و بيشتر به خود مىپرداخت و كمتر سخن مىگفت.
ب) آهسته سخن گفتن به هنگام جنگ:
نظر به اهميت موقعيت نيروها و محرمانه بودن اسرار نظامى در هنگام عمليات و جنگ، پيامبر سفارش مىكنند كه در هنگام جنگ آهسته سخن گوييد. در جنگ شرايطى پيش مىآيد ـ بخصوص در هنگام طرح ريزى براى عمليات و كسب اطلاعات از منطقه جنگى ـ كه ايجاب مىكند نهايت احتياط و دقت در حفظ اسرار جنگى و پنهان داشتن موقعيت نيروهاى خودى از چشم دشمن، صورت گيرد. چه بسا بلند سخن گفتن و حركات نامناسب، موجب مىگردد كه دشمن از نقشه عمليات مطلع گردد و در نتيجه هم جان افراد و رزمندگان به خطر مىافتد و هم طرح و نقشه عمليات خنثى مىشود.
1. بحارالانوار (چاپ بيروت) ج 78، ص 264.
اين واقعيت را رزمندگان ما، در طول هشت سال جنگ، بخوبى لمس كردند: گاهى موقعيت چنان خطير و حساس بود و رفتار آنان سرنوشت ساز بود كه چنان مىبايست راه بروند كه صداى پايشان بلند نشود؛ به واقع در اجراى طرحها و نقشههاى نظامى از اصل غافلگيرى سود مىجستند.
نكته ديگرى كه مىشود از اين توصيه پيامبر برداشت كرد، اين است كه حساسيت و اهميت جنگ و عمليات ايجاب مىكند كه نيروها از تمام توان و انرژى خود، در جهت پيشبرد اهداف نظامى، سود جويند. از اين نظر بايد با سكوت و آرامش و تمركز حواس، تمام توان و انرژى نهفته در درون خود را همسو و هم جهت سازند و با كمال صلابت، قاطعيت و استوارى با دشمن هماورد شوند و از آنچه فكر آنها و نيروها را از جنگ و عمليات منصرف مىسازد، سخت بپرهيزند. با توجه به اين مهم حضرت على(عليه السلام) در جنگ جمل، در توصيه نظامى به فرزندشان، محمدبن حنفيه، مىفرمايند:
«تَزُولُ الْجِبالُ وَلاتَزُلْ عَضَّ عَلى ناجِذِكَ أَعِرِاللّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فىِالاَْرْضِ قَدَمَكَ إِرْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصىَ الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِاللّهِ سُبْحانَهُ.»(1)
كوهها از جاى فرو افتند و تو بر جاى بايست. دندان بر دندان بفشار، سرت را به خداوند عاريه ده، پاى چون ميخ بر زمين بكوب. چشم به فراسوى لشگر دشمن بيفكن و از ديگر سو چشم بپوش و بدان كه پيروزى و فتح از جانب خداوند است.
ج) آهسته سخن گفتن به هنگام قرائت قرآن:
اگر انسان توفيق يافت در جلسه قرائت قرآن حاضر گردد ـ خواه هدف و انگيزه او استفاده بردن از قرآن باشد و خواه به انگيزه ديگرى، مثل شركت در مجلس ترحيم و براى تسليتگويى به بازماندگان و رودربايستى در جلسه قرائت قرآن حاضر شود ـ بايسته است كه اين موقعيت ارزشمند را مغتنم شمرده، به تدبّر در آيات و توجه به مفاهيم آنها همت
1. نهج البلاغه (ترجمه فيض الاسلام) كلام 11، ص 62.
گمارد. حتى اگر آواى ملكوتى قرآن كريم از راديو پخش مىگردد، بايد با سكوت و آرامش به تدبّر و انديشه فرو رفت، تا از مفاهيم اين معجزه جاودانه و الهامبخش و هدايتگر، در جهت سازندگى و پيراستن درون از رذائل اخلاقى و ايجاد خصيصههاى ارزشمندى، چون خضوع و خشوع، سود جست؛ چنانكه قرآن مىفرمايد:
«أَللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهَاً مَثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلىَ ذِكْرِ اللَّهِ ...»(1)
خداوند (قرآن) بهترين و نيكوترين سخن آسمانى را فرستاد، كتابى كه آياتش با يكديگر (در هدف و مقصود) مشابهاند و با هم ارتباط دارند (يا داراى مقاطع مشخّصاند) از تلاوت آن خداترسان موى بر اندامشان راست مىشود سپس پوستهايشان و دلهايشان به ياد خدا نرم مىگردد.
با توجه به اين تأثير شگرف قرآن، اگر انسان در هنگام قرائت قرآن به مفاهيم آيات توجه نكند و براى او صداى قرآن با سخنان ديگران تفاوتى نداشته باشد، به غفلت مبتلا مىشود و بر قساوتش افزوده مىگردد.
نظر به اهميت و والايى و لزوم حفظ حرمت قرآن و ارزش دادن به آن است كه خداوند مىفرمايد:
«وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»(2)
آنگاه كه قرآن تلاوت شود، بدان گوش فرا دهيد و سكوت اختيار كنيد، باشد كه مورد لطف و رحمت حق قرار گيريد.
طبيعى است با توجه به اينكه خداوند، قرآن را وسيلهاى براى هدايت انسان و تحول و دگرگونى درونى او و توجهاش به خداوند قرار داده، حال اگر او به آواى قرآن توجه نداشت و آن صداى ملكوتى را با صداها و سخنان ديگر متفاوت ندانست و در استفاده از موعظهها
1. زمر / 23.
2. اعراف / 204.
و پندهاى الهى همت نگمارد، كار زشتى انجام داده و كفران نعمت كرده است. از اين جهت علاوه بر اينكه فرصت ارزشمندى را از دست داده، بر قساوت او نيز افزوده مىشود و آن آمادگى نسبى و محدودى را كه براى هدايت داشت، از دست مىدهد.
براى بهرهمند شدن از قرآن لازم است به هنگام تلاوت آن، حواسّمان را جمع كنيم و چنان به آن گوش فرادهيم كه گويا آواى ملكوتى قرآن را از دو لب مبارك پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىشنويم. در اين صورت قرآن در ما اثر مىكند و به نحو شايسته از آن بهره مىبريم.
در مجالس قرآنى، مثل مجالس ختم و فاتحه، گوش دادن به قرآن و توجه به آن سنّتى است حسنه كه فراوان بدان سفارش شده است. متأسفانه، ما اين سنّت نيكو را رعايت نمىكنيم: در مجالس ختم و فاتحه به گفتگوى با همديگر مىپردازيم و چه بسا بلند حرف مىزنيم و مسلّماً كسى كه فكر و ذهنش به سخن گفتن و شنيدن سخنان اطرافيان جلب مىگردد، از توجه به قرآن باز مىماند. در اين جهت اهل سنّت بر ما پيشى گرفتهاند: آنها براى قرائت قرآن جلسات ويژهاى ترتيب مىدهند و توجه شايانى به صوت و قرائت قرآن دارند، امّا از سوى ديگر شركت بعضى از ايشان در آن مجالس، براى مشاهده هنرنمايى قاريان قرآن و تشويق آنهاست كه هر از چندگاه با گفتن «اللّه اللّه» آنها را تشويق مىكنند. بدون تشبيه، مثل يك كنسرت كه خوانندهاى مىخواند و ديگران برايش كف مىزنند.
در واقع توجه آنها به لفظ و صوت قرآن است و به محتوا و تأثير شگرف آن و عبرت گرفتن از آن كارى ندارند. متأسفانه، ما كمتر جلساتى براى استماع قرآن تشكيل مىدهيم. جلسات عمومى قرائت قرآن ما، همان مجالس ترحيم و ختم است كه براى مردگان تشكيل مىگردند. در اين مجالس قارى قرآن مىخواند، ولى ديگران به كار خود مشغولند و يا با يكديگر صحبت مىكنند! گاهى آنقدر صداى بلندگو را بلند مىكنند كه گوش هر شنوندهاى را مىآزارد و از اين جهت علاقهاى به شنيدن صداى قرآن ندارد. اين در صورتى است كه بايد همه جوانب رعايت شوند و صداى بلندگو در حدى تنظيم گردد كه حاضرانِ در مجلس استفاده برند و باعث آزار آنها و آنان كه خارج مجلسند، نگردد.
بايد اضافه كرد كه اين دو نوع شيوه مرسوم، نادرست و ناكافى است: هم روشى كه ما پيش گرفتهايم و كمتر به تشكيل مجالس قرآن و توجه به قرائت آن مىپردازيم، نادرست است و هم روش اهل سنت كه تنها به تشكيل مجالس صوت و لحن و قرائت قرآن مىپردازند و كارى به مفاهيم و محتواى آن ندارند، ناكافى است. بايسته است كه جلسات عمومى و گسترده قرآنى تشكيل داد كه در آن جلسات هم به صوت، لحن و قرائت قرآن پرداخت و هم فرصت و مجالى فراهم ساخت تا مفاهيم و محتواى قرآن تبيين شود و عبرت گرفتن از قرآن رسم گردد. آيات قرآن با خشوع و لحن حزنآميز تلاوت گردند كه موجب خشوع و خضوع شنوندگان گردند و نيز موجب تنبّه و بيدارى و به خودآمدن آنان شوند؛ اين نكتهاى است كه خود قرآن بدان اشاره دارد:
«وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلىَ الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ ...»(1)
و چون آياتى را كه به رسول فرستاده شده بشنوند، اشك از ديده آنان جارى مىگردد.
فرجام بىتوجّهى به عوامل بيدارساز
در ادامه حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايند:
«يا اباذرّ؛ اعلم انّ كل شىء اذا فسد فالملح دواؤه فاذا فسد الملح فليس له دواء»
اى ابوذر؛ بدان براى جلوگيرى از فساد هر چيزى نمك دواى آن است، ولى اگر نمك فاسد شود دوايى براى آن نيست.
شايد ارتباط اين جمله با مطالب پيشين، از اين جهت است كه گرفتارىهاى ما همه از غفلت، دنياخواهى و توجه به ماديات است و آنها موجب فاسد گشتن دل و قلب ما شدهاند. حال براى درمان اين دردها و گرفتارىها اسباب و عواملى وجود دارند كه موجب بيدارى و
1. مائده / 83.
توجه انسان به عاقبتش مىگردند. از جمله آن عوامل، حضور در تشييع جنازه و توجه به مرگ است. وقتى انسان مىنگرد كه جنازه فردى را كه بار سفر به ديار باقى بسته است، بر روى دستان حمل مىكنند، مرگ خويش را در برابر چشمان مجسم مىبيند و به فكر فرو مىرود. اين دگرگونى درون، موجب شرمسارى و سرافكندگى او گشته، حالت خشوع و خضوع در برابر حق را در او زنده مىكند. او در آن هنگامه از عاقبتى كه در انتظارش هست بيمناك مىگردد.
امام صادق(عليه السلام) درباره عبرت گرفتن از مرگ ديگران، به يكى از اصحابشان به نام اباصالح مىفرمايند:
«إِذا أَنْتَ حَمَلْتَ جَنازَةً فَكُنْ كَأَنَّكَ أَنْتَ الْمَحْمُولُ وَ كَأَنَّكَ سَأَلْتَ رَبَّكَ الرُّجُوعَ إِلىَ الدُّنْيا فَفَعَلَ؛ فَانْظُرْ ماذا تَسْتَأْنِفُ. ثُمَّ قالَ: عَجَبٌ لِقَوْم حُبِسَ أَوَّلُهُمْ عَنْ آخِرِهِمْ، ثُمَّ نُودِىَ فيهِمُ الرَّحيل وَ هُمْ يَلْعَبُونَ»(1)
چون جنازهاى را بر دوش مىكشى، بپندار كه تو بر روى دستان حمل مىشوى و تو از پروردگارت درخواست مىكنى كه دوباره تو را به دنيا بازگرداند؛ او نيز چنان كند. پس بنگر زندگى دوباره را چگونه مىآغازى. سپس فرمود: شگفتا از مردمى كه نسلهاى پيشين از ديدن نسلهاى بعد محرومند (مرگ بين آنان جدايى مىافكند) و در بين آنان بانگ رحيل و كوچ نواخته مىشود، ولى همچنان به بازى سرگرمند!
با توجه به آنچه ذكر گرديد، عاملى كه به مانند نمك از فاسد گشتن دل جلوگيرى مىكند و دوايى است براى دردهاى معنوى انسان؛ اگر فاسد گشت چه چيز فساد آن را علاج مىكند! حضور در تشييع جنازه كه بايد انسان را به فكر فرو برد و او را به ياد مرگ اندازد، اگر باعث گشت كه بيشتر به دنيا و موقعيت آينده خود بينديشد و يا در هنگام حركت نه تنها
1. كافى، ج3 ، ص 258.
عبرت نمىگيرد، بلكه باكمال بىشرمى به غيبت ديگران مىپردازد؛ خود به مانند نمكى كه فاسد گشته، فاسد مىگردد و پس از آن، انسان به شقاوت و قساوت قلب مبتلا مىگردد و صحنههاى بيدار كننده تحولى در او پديد نمىآورند و هيچ دارويى دردهاى درون او را درمان نمىبخشد. شكى نيست كه قرائت قرآن شفابخش دردهاى معنوى انسان است، چنانكه خداوند مىفرمايد:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفَآءٌ لِمَا فىِ الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ»(1)
اى مردم، از جانب خداوند كتابى كه موعظهگر و اندرز دهنده و شفابخش دلها و هدايتگر و رحمت بر مؤمنان است، فرو فرستاده شد.
حال قرآنى كه شفابخش است و توجه به مفاهيم آن، حقايق گرانقدرى را در اختيار انسان مىنهد، اگر خود وسيلهاى براى دنيا و كسب شهرت قرار گيرد، نه تنها قرائت آن شفابخش نيست، بلكه خود بر دردهاى روحى ما مىافزايد و باعث توجه بيشتر به دنيا و فاصلهگرفتن از خداوند و حقيقت قرآن مىگردد.
نكوهش تنبلى و خنده بيهوده
در مذمّت خنده بيهوده و تنبلى پيامبر مىفرمايد:
«و اعلم انّ فيكم خلقين الضّحك من غير عجب و الكسل من غير سهو»
بدان كه در بين شما دو صفت ناپسند است: يكى خندهاى كه از روى تعجب و شگفتى نباشد (خنده بىسبب) و ديگرى كسالت و تنبلى (عمدى) كه از روى سهو و فراموشى نباشد.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مؤمنان گوشزد مىكنند كه دو صفت ناپسند در آنان وجود دارد كه موجب
1. يونس / 57.
غفلت بيشتر و ضعيف و كمرنگ گشتن حالت خوف و خشيت مىگردد. بايسته است كه مؤمنان درصدد علاج و درمان آن دو صفت ناپسند برآيند: يكى از آن دو صفت خنده بىجاست. گاهى انسان با صحنهاى تعجبآور و خندهآور مواجه مىشود، در اين صورت بطور طبيعى خندهاش مىگيرد. گرچه كسانى كه به خداوند توجه دارند، با مشاهده
صحنههاى خندهآور تنها تبسمى بر لبانشان ظاهر مىگردد و صدا به قهقهه بلند نمىكنند. برخى از بزرگان وقتى داستان خندهآورى برايشان نقل مىشد، يا با جريان تعجبآورى روبرو مىگشتند، لبخندى مىزدند ولى توجه آنان به چيز ديگرى بود و مشاهده آن جريانات اندك تأثيرى در آنان بر جاى نمىگذاشت.
گرچه وقار مؤمن و توجه او به وراى اين عالم و حضور الهى مجال خنده به او نمىدهد، اما اگر صحنهاى خندهآور پيش آمد، عيبى ندارد كه بخندد ولى بايد از قهقهه و خنده بىدليل پرهيز كرد، چون آنكه بىدليل و به اندك بهانه قهقهه سر مىدهد، غفلت سنگينى بر دل او سايه افكنده است.
امام صادق(عليه السلام) در حديثى مىفرمايند:
«إِنَّ مِنَ الْجَهْلِ الضِّحْكَ مِنْ غَيْرِ عَجَب. قالَ وَ كانَ يَقُولُ: لا تُبْدِيَنَّ عَنْ واضِحَة وَ قَدْ عَمِلْتَ الاَْعْمالَ الفاضِحَةَ وَ لا يَأْمَنُ الْبَياتَ مَنْ عَمِلَ السَّيِّئاتِ.»(1)
خنده بىمورد از نادانى است و نيز حضرت اضافه كردند: چنان مخند كه دندانهايت آشكار گردد با اينكه كردار رسواكنندهاى دارى. و كسى كه كارهاى زشت انجام داده از بلاهاى شبانه آسوده نيست.
در اين حديث امام صادق(عليه السلام) بصراحت مىفرمايند: كسى كه بر اثر اعمال زشت، آيندهاى مبهم و سرنوشت خطرناكى در انتظارش هست، به گونهاى كه هر لحظه ممكن است بلايى بر او فرود آيد، قهقهه و خنده مستانه او بىمورد است؛ چنين خندهاى از كسى رواست
1. اصول كافى، ج 4 (كتاب العشره) ص 486.
كه از آينده خويش مطمئن باشد و نگران سرنوشت خويش نباشد. اين در حالى است كه ما مىنگريم، انبيا و اولياى خداوند نيز چنين اطمينانى نداشتند و تنها بر فضل خداوند اتكال داشتهاند.
درباره تأثير خنده زياد بر دل، امام صادق(عليه السلام)مىفرمايند:
«كَثْرَةُ الضِّحْكِ تُميتُ الْقَلْبَ وَ قَالَ: كَثْرَةُ الضِّحْكِ تُميثُ الدّينَ كَما يُميثُ الْماءُ الْمِلْحَ»(1)
خنده فراوان دل را مىميراند و نيز فرمودند: خنده فراوان دين را آب مىكند چنانكه آب نمك را حل مىكند.
بنابراين بايد از خنده بىمورد كه دليل عقل پسندى ندارد، پرهيز كرد. انسان نبايد اختيار دهان، زبان، چشم و گوش خويش را از دست بدهد: اگر مىخواهد بخندد، بنگرد دليلى براى خنده وجود دارد؛ جريانى كه موجب خنده گردد رخ داده يا نه، نه اينكه به دنبال هر بهانهاى بخندد.
لازم به ذكر است كه خوشرويى و همواره تبسّم بر لب داشتن، ويژگى مطلوب و ارزشمندى است و از جمله آداب اجتماعى اين است كه مؤمنان در اجتماعات و در برخورد با ديگران تبسّم بر لب داشته باشند ـ هر چند دلشان آكنده از حزن، اندوه، خوف و خشيت است ـ تا در برخورد با ديگران باعث ناراحتى و رنجش آنان نگردند؛ چنانكه در روايتى آمده است:
«أَلْمُؤْمِنُ بُشْرُهُ فى وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فى قَلْبِهِ»(2)
مؤمن داراى سيمايى بشاش و خندان است و اندوهش را در دل پنهان مىدارد.
اين خوشرويى و لبخند مليح بر لب داشتن، غير از قهقهه و خندهاى است كه متناسب با
1. همان ص 486.
2. بحارالانوار، ج 67 ، ص 305.
شأن مؤمن نيست. مؤمنى كه هدفدار و معتقد به قيامت و خداشناس است، اعمال و حركاتش را از نظر دور نمىدارد و بر اساس هواى نفس و خواست دل حركت نمىكند.
ويژگى دومى كه پيامبر از امّت خويش ناپسند مىشمرند، كسالت و تنبلى است. گاهى انسان از روى فراموشى و غفلت، وظيفهاى را انجام نمىدهد، مثل اينكه فراموش مىكند عبادتى را انجام دهد؛ در اين صورت مرتكب گناهى نگشته. اما گاهى از روى توجه در قبال وظيفه سستى مىكند، اين ويژگى شايسته يك مؤمن نيست. از مؤمن پذيرفته نيست كه از روى توجه از وظايف شانه خالى كند. به هنگام نماز و شنيدن صداى اذان كوتاهى كند و به نماز جماعت حاضر نگردد؛ اين بىتوجهى در شأن مؤمن نيست. فرق نمىكند، سستى و تنبلى او در قبال وظيفه واجب باشد و يا مستحب.
يكى از علماى يزد به نام مرحوم حاج شيخ غلامرضا يزدى(رحمه الله) مردى بود بسيار جدّى. روزى بنده با ايشان وارد مسجد شدم، وقتى نگاه ايشان به عدهاى افتاد كه به انتظار آمدن امام جماعت نشستهاند و نافله نمىخوانند، ناراحت شد و فرمود: «لعنت بر شيطان، مىترسيد شما را به بهشت ببرند! بلند شويد نماز نافله بخوانيد» وقتى انسان، قبل از نماز واجب، در مسجد حضور دارد خيلى مناسب است كه به خواندن نافله بپردازد و در شأن مؤمن نيست كه به اين مهم بىتوجهى كند. اين مطلب درباره ساير امور نيز صادق است: گاهى به جهت بيمارى و يا مشكل ديگر، انسان از مطالعه باز مىماند، اما گاهى تنبلى و راحت طلبى او را از مطالعه و تحقيق باز مىدارد. اساساً تنبلى و راحتطلبى آفت بزرگى است كه مانع رشد و پيشرفت انسان مىگردد و بايسته است كه آن را از خود بزداييم.
نقش تفكر در عبادت
در ادامه حديث پيامبر مىفرمايند:
«يا اباذرّ؛ ركعتان مقتصدتان فى تفكّر خير من قيام ليلة و القلب ساه»
اى ابوذر؛ دو ركعت نماز متعارف و معمولى كه با تفكر همراه باشد، بهتر است از يك شب به عبادت گذراندن، با اينكه قلب غافل است.
نظر به اهميت و نقش والاى تفكر و انديشيدن است كه پيامبر مىفرمايند دو ركعت نماز كه به نحو متعارف و معمولى خوانده شود ـ نه اينكه طولانى باشد ـ اما با تفكر همراه باشد، ثواب و تأثير آن در كمال انسان بيشتر است از اينكه انسان از شب تا به صبح، بدون حضور قلب به عبادت بگذراند. البته اگر انسان خيلى سريع و پرشتاب نماز بخواند، بدرستى نمىتواند وظيفه خود را درك كند و به نحو شايسته نماز به جاى آورد. چنانكه از روايات استفاده مىگردد، نماز باشتاب كه با تأمل همراه نباشد و انسان در آن مجال تفكر و توجه نداشته باشد، به اين مىماند كه كلاغ نوك بر زمين بسايد. يعنى اين نماز سازنده نيست، چون بدون توجه انجام مىگيرد و آنقدر با سرعت انجام مىگيرد كه انسان مجال نمىيابد، حضور الهى را درك كند و در محتوا و مفاهيم نماز بينديشد. سخن در اين است كه دو ركعت نماز متعارف اما با توجه، بهتر است از نمازهاى طولانى و مكرّرى كه بدون توجه انجام گيرند.
چنانكه مكرر گفته شده، سير انسانى يك سير علمى و شعورى است: پيشرفت و كمال انسان به بالا رفتن شعور و افزايش درك و آگاهى اوست. به عبارت ديگر انسان با پاى علم و شعور در راه قرب الهى قدم مىگذارد. نزديك گشتن او به خداوند، به نقل مكانى نيست كه جسمش از محلى به محل ديگر منتقل گردد، بلكه نزديكگشتن او به خداوند، به افزايش شعور و توجه، و به بالا رفتن و رشد درك او از عظمت و صفات الهى است؛ كه هر چه دركش بيشتر شود، قرب او به خداوند فزونى مىگيرد. اين سير، سيرى است علمى كه در پرتو آگاهى بيشتر حاصل مىگردد و مرحله آغازين آن، آگاهى به خود است كه در راستاى آن، آگاهى به خداوند حاصل مىگردد. در مقابل، هر قدر از ميزان آگاهى انسان كاسته شود و به غفلت درافتد، از تكامل و رشد باز مىماند.
نماز يك وسيله تكاملى است و براى اين است كه انسان احساس قرب بيشترى به خداوند پيدا كند و درك كند به خداوند نزديكتر مىشود. اما اگر اين نماز با توجه و درك مقام الهى همراه نباشد، نمازگزار به مانند كسى است كه مشغول ورزش و نرمش است؛ چون از مفاهيم و محتواى نماز بهرهاى نبرده است. البته اين قسم نماز بىتوجه، بهتر از خوابيدن است كه انسان از شب تا به صبح بخوابد و از نماز بازماند، يا خداى ناكرده، به گناه و معصيت مشغول باشد. همين كه انسان بيدار بماند براى نماز ـ گرچه آن نماز ثواب كاملى ندارد، چون با توجه انجام نگرفته است ـ خود كار شايستهاى است؛ ولى بايسته است كه در نماز توجه و حضور قلب داشته باشد كه در اين صورت حركت او شتاب مىگيرد و زودتر به مقصد، كه همان قرب الهى است نائل مىگردد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org