- مقدمه
- مقدمه معاونت پژوهش
- فصلاول:دانشور ژرفانديش
- فصلدوم:راز موفقيت
- فصل سوم:مدرس وارسته
- فصلچهارم:پاسخگوي نيازهاي زمان
- فصل پنجم:آفت زدايي از بوستان فرهنگ و عقيده
- فصلششم:سدي در برابر سيل تحريفات و شبهات
- فصلهفتم:افشاي گذرگاههاي الحاد
- فصلهشتم:قاطعيت در برابر التقاط
- فصلنهم:ميهمان قدسيان
- فهرست منابع
فصل ششم:
سدي در برابر سيل تحريفات و شبهات
اهميت شبههزدايي
گرچه مردم مسلمان با مفهوم جهاد و شهادت آشنا هستند و ارزش آنها را ميدانند، درباره مراتب آن کمتر بحث شده است. بايد دانست جايگاه شهيدان با هم تفاوت دارد. براي شناخت ديدگاه اسلامي درباره رتبههاي شهدا ميتوان به حديثي از امام يازدهم اشاره کرد. شخصي نزد امام حسن عسکري(عليه السلام) آمد و گفت: اي آقاي ما، اگر يکي از برادران شيعه ما در دست کفار اسير شده، جانش در خطر باشد؛ از سويي ديگر شخصي از شيعيان گرفتار يک فرد بدانديش و گمراه شده که البته نميخواهد او را بکشد، ولي شبهههايي القا ميکند که ايمانش ضعيف شود، نجات دادن کدام يک ارزش بيشتري دارد؟ گرچه شايد براي رهايي شخص اول خود به خطر افتاده، کشته شوم، رهايي شخص دوم تنها نيازمند فرصت و نيرويي است که نگذارم عقيدهاش دگرگون و ايمانش زايل شود، با آنکه خودش سالم و حتي به دور از زيان مالي و جاني است. امام در پاسخ فرمودند: آيا ميداني اين دو قلمرو چقدر با هم تفاوت دارند؟ آن مرد گفت: آمدهام از شما بپرسم در ميان اين دو راه تکليفم چيست. امام(عليه السلام) فرمودند: در کنار دريايي ايستادهاي، گنجشکي در دريا افتاده و در حال غرق شدن است؛ در کنارش هم مؤمني شريف و ارزشمند در آب غوطه ميخورد و هر لحظه امکان دارد در آب غرق شود. بايد کدام را نجات دهي؟ ثواب کدام بيشتر و نجات کدام مقدم است؟ اگر آن پرنده را برهاني، آن ديگري که انساني شريف است خفه ميشود. مرد پاسخ داد: بسيار روشن
است. البته بايد آن شخص را نجات دهم؛ زيرا آن پرنده در برابر چنين انساني ارزشي اندک دارد. امام فرمودند: به همان اندازه که نجات آن مؤمن بر نجات آن پرنده کوچک برتري دارد، حفظ ايمان يک انسان از امواج شبههها بر نجات مسلماني که تنها از نظر بدني و جاني در دست کفار اسير است و هر لحظه امکان دارد کشته شود، برتري دارد. حضرت نفرمودند: چون امام هستم و چنين ميگويم، بايد تعبداً و بدون چون و چرا بپذيري، بلکه با استدلال، ذکر مثال و مقايسه کاري کردند که آن شخص با فکر و خرد خود اهميت موضوع را درک کند.
امام فرمودند: شخصي که در دست کفار يا مشرکان اسير است و تو نتوانستي نجاتش دهي و سرانجام به شهادت رسيد، يا با شکنجه و آزار از پاي درآمد، طبعاً به بهشت ميرود. پس چه چيزي را از دست داده است؟ چند روزي زندگي در اين دنيا و لحظاتي نفس کشيدن را. او نهتنها چندان زياني نکرده، مقامي ارجمند را هم بهدست آورده است. اما شخصي که در باتلاق شبههها گرفتار شده است و هر لحظه بيم آن ميرود که ايمانش از دست برود، اگر يک قرن هم در اين دنيا زندگي کند، سرانجام چون از نظر اعتقادات دچار مشکل شده، بدبخت ميشود و شايد به جهنم برود. اين فرد اگرچه چند روز از زندگي دنيوي را به دست بياورد ولي خوشبختي جاويدان او در سراي ديگر دچار خطر ميشود. از دست دادن چند روز از اين ايام فناپذير بهتر است يا باختن آن زندگي طيبه جاويد؟ به همان اندازه که سعادت ابدي ارزشش بيش از زندگي چند روزه اين دنياي ناپايدار است، رهايي آن مؤمن از دست شياطين و شبههافکنان، ثواب بيشتري دارد.
اگر از بزرگي نام و مقام گوينده اين سخنان بگذريم و وجوب احترام و فرمانبرداري در برابر امام يازدهم را هم فراموش کنيم، خود ماجرا بسيار واضح، داراي استدلالي قوي و مقايسهاي جالب توجه است و با تأمل در آن، ميتوان اهميت شبههزدايي از دلهاي مؤمنان را دريافت.
تفاوت شهيد مطهري با ديگر شهداي گرانقدر اين است که او در راه نجات دلهاي انسانهاي مؤمن از شر زنديقان و مُلحدان به شهادت رسيد. او در خون خويش غلطيد تا مردم مسلمان در مرداب انحراف غوطه نخورند. او رفت تا اسلام بماند و تا زماني که انسانها از آثار فکري شهيد مطهري بهره ميگيرند و خط، نوشته يا سخني از او باقي است، همواره برايش ثواب شهادت مينويسند. او با خدا پيمان بست که جان، فکر و عمرش را در راه حق تقديم کند و به پيمانش وفا کرد. برخي به او گفتند: دست از اين کارها بردار؛ به بهاي جانت تمام ميشود. اما او در پاسخ گفت: آيا مرا از چيزي که آرزويش را دارم بيم ميدهيد؟!(1)
چراغ هدايت
تا آنها خودشان حق را از باطل تشخيص دهند، گروهي ميکوشند به مردم بقبولانند شما قدرت تمييز نداريد و هيچ نميفهميد. کلام وحي مهمترين مسائل را پيش روي تعقل و خرد مردم قرار ميدهد و ميگويد در اينها تأمل کنيد؛ مگر عاقل نيستيد؟
فَذَلِکمُ اللّهُ رَبُّکمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّي تُصْرَفُون؛(2) «اين الله پروردگار حقيقي شماست. بعد از حقيقت جز گمراهي چيست؟ پس به کجا ميرويد؟»
أَفَمَن يهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يهِدِّي إِلاَّ أَن يهْدَي فَمَا لَکمْ کيفَ تَحْکمُون؛(3) «آيا آنکه به حق راه مينمايد به متابعت سزاوارتر است، يا آنکه به حق راه مينمايد و خود نيز نيازمند هدايت است. شما را چه ميشود؟ چگونه حکم (قضاوت =ارزشيابي) ميکنيد؟»
1. سخنراني در دانشگاه علوم پزشکي مشهد، (11/02/1370)؛ و سخنراني در دانشگاه تهران، (19/2/1369).
2. يونس(10)، 32.
3. همان، 35.
أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ کالْمُجْرِمِينَ مَا لَکمْ کيفَ تَحْکمُونَ ... أَمْ لَکمْ أَيمَانٌ عَلَينَا بَالِغَه إِلَي يوْمِ الْقِيامَه إِنَّ لَکمْ لَمَا تَحْکمُونَ سَلْهُم أَيهُم بِذَلِک زَعِيم؛(1) «آيا با تسليم شدگان چون مجرمان رفتار ميکنيم؟ شما را چه ميشود؟ چهسان داوري ميکنيد يا با ما پيماني که به روز قيامت کشد بستهايد، به هر کدام حکم کنيد حق با شما باشد؟ از ايشان بپرس کدامشان ضامن چنين پيماني است».
مگر پس از راه حق جز گمراهي وجود دارد؟ راه حق يکي و جز آن هر چه هست گمراهي است. اين بيان قرآن است، اما برخي ميگويند: نه! راهها چندان تفاوتي ندارند؛ يکي ميخواهد از اين سمت برود و ديگري از آن سوي، نبايد حساس بود.(2) اما اين منطق درست نيست. وقتي چراغهاي هدايت و نورافکنها راه را روشن کردند، ميتوان آن را به وضوح تشخيص داد. اکنون اگر کسي بگويد نشناختم، از او پذيرفته نيست.
آيا در راه شناخت حق ميتوانيم آزادانه تلاش کنيم، تا حق را بشناسيم؟ بيترديد کسي براي درک اين حقيقت جلوي شما را نميگيرد، اما آن تلاشي ارزش دارد که در راه درست قرار گيرد. اگر کسي در يک مسير بياباني، وسط صحرا حرکت کند و در حالي که به کوير و نمکزار خيره شده است، بکوشد تا به مشهد برسد، تلاشش ثمري ندارد، زيرا هر چه تندتر برود، از مقصد دورتر ميشود. گرچه انگيزهاش درست بوده، امّا شرطش را رعايت نکرده است. انسان آزاد است براي شناخت حق تحقيق کند و کسي نبايد جلوي او را بگيرد، اما راه شناخت حق آثار و نشانههايي دارد. خداوند
1. قلم(68)، ۳۵ـ۴۰.
2. در منابع غرب کثرتباوري به پلوراليسم (Pluralism) موسوم است. اين نظريه لزوم کثرت عناصر و عوامل در جامعه و مشروعيت آنها را باور دارد و عقيدهاش بر اين است که تنوع آرا و عقايد در جهت مصالح عموم مفيد است. راه درست يکي نميباشد؛ مسير صحيح بسيار زياد است و از هر طريقي ميتوان به حقيقت رسيد. پلوراليسم ميگويد بايد عقايد و آراي ديگران را، اگرچه به نظرتان باطل باشد بپذيريد. خاستگاه اصلي نظريه کثرتباوري امريکاست و ليبرالهاي اين کشور بيش از همه بر آن تأکيد ميکنند.
آدمي را چنان رها نکرده است که به هيچ روي نتواند حق را از باطل بازشناسد؛ اگر چشم بصيرت و ديده خرد را بگشايد به زودي و آساني گمراه نميشود.
راهزنان مسير حق، نخست خرد و عقل افراد را ميدزدند و ميگويند شناخت عقلاني نداريم. اين موج فکري نو که در کشور برخاسته، بدين سبب است که برخي ميخواهند قدرت تعقل را از انسان بگيرند. ديگر هر چه داد بزنيم، ميگويند: دور بشوي، نزديک بشوي، حق اصلاً قابل شناخت نيست؛ معرفت يقيني امکان ندارد؛ ما اين راه را رفتهايم و به جايي نرسيدهايم. اما قرآن در اين باره نظر درخور توجهي دارد:
قُلْ أَنَدْعُو مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ ينفَعُنَا وَلاَ يضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَي أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللّهُ کالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الأَرْضِ حَيرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يدْعُونَهُ إِلَي الْهُدَي ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَي اللّهِ هُوَ الْهُدَي وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِين؛(1) «بگو: آيا سواي الله کسي را بخوانيم که نه برايمان سود دارد و نه زيان ميرساند؟ و آيا پس از آنکه خداوند ما را هدايت کرده است همانند آن کس که شيطان گمراهش ساخته و حيران بر روي زمين رهايش کرده، از دين بازگرديم؟ او را ياراني است که به هدايت ندايش ميدهند، که نزد ما بازگرد. بگو هدايتي که از سوي خدا باشد، واقعي است و به ما فرمان رسيده که در برابر پروردگار جهان تسليم باشيم».
مکاتب فلسفي گوناگون، فرقهها و احزاب مختلف، هرکدام انسان را به سوي خود ميکشند، تا آنجا که گيج و گمراه شده، نميداند چه بگويد و کدام را انتخاب کند. قرآن ميگويد راه صحيح و روشن داريم: خدا در وجودت عقل قرار داد و در بيرون پيامبران را فرستاده تا تو را هدايت کنند. با وجود اين دو حجت باطني و ظاهري، چرا به وسوسههاي شياطين گوش ميدهي؟
دستکم نخست بايد بررسي شود راهي که خدا و پيامبران مشخص کردهاند کدام
1. انعام(6)، 71.
است؛ سپس مکتبها، فرقهها و حزبها بررسي شود. مخالفان ميگويند شناخت براي انسان ميسر نيست؛ حتي اگر هزار سال هم در پي آن باشد، چيزي بهدست نميآورد و حق را از باطل بازنميشناسد. استاد مطهري در اين مسير تکاپو ميکرد تا هوشياري و بيداري در مردم و بهويژه در نسل جوان پديد آورد، که مراقب راههاي باطل باشند؛ به ترکستان نروند؛ سرگردان نشوند؛ قوه دروني و خرد خويش را به کار انداخته، به دنبال چراغ هدايت باشند و فريب ظاهرسازيهاي فرقههاي باطل را نخورند. چشمه معرفت آنان را سيراب مينمايد، در حالي که آب شور و تلخ گودالهاي نمکي، بر تشنگي ميافزايد و چه بسا باعث وخامت حال آدمي شود.
مطهري همچون يک ديدهبان، مردم را راهنمايي ميکرد تا در ميان امواج تبليغات خطرناک، جان به سلامت ببرند و به هدف مطلوب انساني خود برسند. تأکيد او بر اين بود که پيمودن راه حق سخت است، اما همتهاي بلند، هدفهاي عالي و انگيزههاي قوي اين دشواريها را تحملپذير و آسان ميکند.
راستي چرا انسان نيروهاي دروني را تنها در جهت ساختن يک زندگي مرفه و بي دغدغه به کار گيرد؟ اين وضع چقدر دوام دارد؟ اگر عواملي اين آسايش را تهديد نکنند يا از بين نبرند، باز پايداري آن بسيار نيست و سرانجام پس از چند صباحي به پايان ميرسد. اما اگر هدف والاتر شود؛ يعني تنها به فکر فراهم کردن وسايل آسايش نباشد، بلکه به اين بينديشد که چه کنم تا خداوند از من راضي باشد و انسانيتم کامل شود؛ چه خدمات ارزندهاي ميتوانم براي جامعه انجام دهم، تا دِين خود را به پاسداران ديانت، فداکاران و شهيدان ادا کرده باشم، آنگاه راحتتر زندگي ميکند؛ نگرانياش کاهش مييابد؛ فشارهاي روحياش کم ميشود؛ با مردم راحتتر ارتباط برقرار ميکند و بدبينيها، نفرتها و کينههايش کم ميشود. شهيد مطهري در پي اين بود که نگرش مردم را به چنين سمت و سويي بکشد.
او به جوانان آموخت در برابر جريانهاي فکري مرتبه خطر را باور، و در مقابل اين تهديدهاي کشنده احساس مسئوليت کنند. وي به آنان گوشزد ميکرد هنگامي که اين آفتها را به درستي شناختيد، آستين بالا زنيد و معرفت و ايمان خود را افزايش دهيد. سپس اين موفقيتها را به ديگران نيز سرايت دهيد؛ منتظر نباشيد ديگران برايتان کاري کنند، بلکه خودتان به ميدان بياييد تا کار پيش رود.
شخصيت استاد مطهري به گونهاي بود که دردها را شناسايي ميکرد و در پي درمان آنها بود. البته مرتبه تقوا و ايمان او با اين تقوايي که در برخي از افراد وجود دارد، بسيار تفاوت داشت. برخي تا جايي پيش ميروند که به منافعشان آسيبي نميرسد؛ جان خود را از همه چيز عزيزتر ميدانند؛ تا جايي انجام وظيفه ميکنند که نان و آبشان فراهم باشد و تا زماني احساس مسئوليت ميکنند که خطري تهديدشان نکند. اما شهيد مطهري با آن بصيرت، زيربناي فکري قوي و تقواي شديد و آگاهانهاش به پيشواز خطرها ميرفت و چون احساس مسئوليت ميکرد، ميگفت اسلام از جان من عزيزتر است. بياييم بکوشيم همچون مطهري ارزش اسلام را درک کنيم و درجات تقواي خود را بالا ببريم، تا بتوانيم در اين راهي که آن عزيزان سرافرازانه رفتند، گامهايي درست، سودمند و اثربخش برداريم.(1)
کشتي نجات
گرچه همه مؤمنان نيروهاي نهفته دروني بسياري دارند، ظرفيت خود را نميشناسند و نميدانند با تلاش خود چقدر ميتوانند ديگران را از گمراهي نجات دهند. نمونهاي نادر که موفق شد در راه هدايت نسل جوان و ساير قشرها گامهايي سودمند و ارزنده بردارد، استاد مطهري بود. فضايل اين مرد بسيار بود، اما شايد بزرگترين امتيازش آن
1. سخنراني در دانشگاه صنعتي شريف، (11/2/1371).
باشد که در هر حال و هر بُرههاي از عمرش، کوشيد تا بفهمد وظيفهاش چيست و بزرگترين خدمت در راه راهنمايي ديگران و رهاييشان از گمراهي کدام است. او از هيچ فرصتي براي گام برداشتن در اين راه کوتاهي نکرد؛ همواره ميخواست رو به جلو برود؛ چه آن زماني که در حوزه بود و چه آن وقتي که احساس کرد به دليل شرايطي، بايد به جز روش سنتي حوزه، از روشي ديگر بهره برد. او ميدانست که سربازان شيطان، سنگرهاي دانشگاه را اشغال کردهاند و در اين محيط علمي و آموزشي، کسي نيست که بتواند پاسخگوي شبهات و اشکالات وارد شده بر دين باشد، و اگر هم باشد، راه استفادهاش را نميداند. او فهميده بود که عدهاي چنين تواني دارند، اما حصاري دور خود کشيده، مشغول کارها و پژوهشهاي خويش هستند؛ توجهي به محيط پيرامون، نسل جوان و قشرهاي جامعه که در معرض الحاد و نابودي هستند ندارند و اگر هم دارند، نميدانند بايد چگونه و از کجا آغاز کنند.
بنابراين او کوشيد در حوزه علميه معلوماتي کسب کند، تا بتواند تکليفي را که بر او واجب شده، و وظيفهاي را که خداوند برايش معين کرده است، انجام دهد. در کنار فراگيري علم، با مطالعاتي جنبي، خود را آماده کرد تا بتواند در محيط دانشگاه، براي اين نسل تشنه و در معرض نابودي و گمراهي، خدمات فرهنگي مناسب ارائه کند. استاد مطهري عهدهدار چنين برنامهاي شد تا نابترين، عميقترين و ژرفترين مباحث کلامي و حکمت اسلامي را به زباني ساده، رسا و قابل فهم و درک براي نسل جوان و نيز با برخوردي صميمي، عاطفي و با ملاحت بيان کند. وي عاشق کارش بود و به شدت با التقاط و انحرافات عقيدتي مبارزه ميکرد. گرچه گاهي در گوشه و کنارْ برخي شاگردانش حرکاتي ميکردند و او را ياري ميدادند، ولي مطهري، خودش محور مبارزات در دانشگاه، ـ يعني مرکز نشر افکار گوناگون ـ بود.(1)
1. سخنراني در مراسم تجليل از استادان و محققان مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، (14/ 2/1382).
شما نيز ميتوانيد با درس خواندن، در مسيري گام برداريد که بسيار باارزش باشد. در روايتي آمده است که شخصي از امام معصوم ميپرسد: من از ثواب مرزباني و مرزداري بسيار شنيدهام؛ آيا بروم نگهبان مرزهاي سرزمين مسلمين شوم و از قلمرو آنان دفاع کنم، يا به دنبال آموختن بروم؟ حضرت پاسخ ميدهند: اين دو قابل مقايسه نيست. ثواب تحصيل معارف و نقشي که اين تلاش براي هدايت انسانها دارد با پاداش مرزباني و جهاد در راه خدا برابر نخواهد بود. آن شخص شگفتزده ميشود و امام که اين شگفتي را ميبينند، ميفرمايند: اگر تو مرزبان شوي، نفعش براي جامعه اسلامي، جلوگيري از يورش دشمن به سرزمين مسلمين است و اين يعني حفظ بخشي از سرزميني که امکان دارد به دست دشمن بيفتد؛ نگهداري قسمتي از داراييهاي مسلمين که در صورت کوتاهي از مرزباني در اختيار دشمن قرار ميگيرد و در نهايت شايد نجات جان چند نفر که در مخاطره قرار ميگيرد. چه بسا اين جانهاي نجات يافته، پس از مدتي بدون توشه به سراي ديگر بروند و سعادت جاويدان را در آغوش نگيرند. حال اگر يک نفر جامعهاي را از گمراهي نجات دهد؛ کشتي غرق شدگان شود؛ به امدادشان شتافته و گروهي را هدايت کند، تلاش او موجب ميشود که آنان تا ابد از عذاب الاهي رهايي يابند و به رحمت بيپايان الاهي برسند.
اين مثال اهميت و ارزش راهنمايي مردم در مسائل ديني و اعتقادي را به خوبي نشان ميدهد. اهميت اين مسئله وقتي روشنتر ميشود که جامعه اسلامي در معرض خطر گمراهي باشد؛ ضلالتي سيلآسا که چون توفاني شديد مردم را تهديد ميکند. اگر مسلمانان هدايت شده در معرض کفر و الحاد قرار بگيرند، خسارتش بسيار بيشتر از آن است که کافري در گمراهي خود باقي بماند. مؤمنانْ دوستان خوب ما و سرمايههاي معنوي ارزشمندي هستند که امکان دارد به دشمن تبديل شوند. اگر کساني بتوانند در سطحي گسترده، از اين فساد جلوگيري و فريبخوردگان را راهنمايي کنند، کارشان با هيچ عبادت ديگري قابل مقايسه نيست.
تقريباً نيم قرن پيش، امواجي منفي که آهنگ ماترياليسم(1) و کفر داشتند به ايران هجوم آوردند و گروهي از جوانان را در کام مادهگرايي و افکار مُلحدانه فرو بردند. مؤمنان و عالمان متعهد بسيار خون دل خوردند. عالمي مجتهد زحمت ميکشيد و جواني را با اسلام، ديانت، نماز و مسجد پرورش ميداد؛ وقتي اين جوان وارد دانشگاه ميشد، نمازشبخوان بود؛ اما پس از يک سال در آن فضاي غبار آلود و نااميد کننده، ميشد منکر خدا! کسي که دامن همت به کمر زد و در برابر اين امواج خروشان ايستاد، علامه مطهري بود و او علامه طباطبايي را کمک کرد تا فلسفههاي مادي را نقد و از موازين اعتقادي، با حکمتهاي عالي و برهانهاي قوي دفاع کند. اگر شهيد مطهري در اين عرصهها گام نمينهاد، شايد ميليونها مسلمان گمراه ميشدند. او بود که اين التهابهاي انحرافي را سرکوب و اين موج مخرب را برطرف کرد.(2)
افشاي انحراف
تبليغات دروغين، داستاني است که هم تاريخ به گونه انکارناپذير نقل کرده، هم در
1. ماترياليسم ديالکتيک (Dialectical Materialism) يا مادهباوري نظريهاي بود که توسط انگلس در کتابهاي آنتي دورينگ و ديالکتيک طبيعت فرمولبندي شد و مارکس هم بهطور پراکنده از آن بحثهايي به ميان آورد. براساس اين نظريه بنيان هستي بر ماده استوار است و تمامي صورتهاي هستي ريشه مادي دارند که براساس قوانين ديالکتيک دگرگون ميشوند.
انگلس اين برداشت را از فلسفه آلماني که در انديشه هگل به کمال خود رسيده بود برگرفت. کل فرايند حرکت تکامل غيرمکانيکي و کيفي است که از سطوح پايين به بالا حرکت ميکند، اما قوانين طبيعي حاکم بر کل اين فرايند، مستقل از اراده و کنترل انسان هستند. انگلس با الهام از انديشههاي هگل اعتقاد داشت تمام جهان طبيعي، تاريخي و فکري تحت عمل سه قانون قرار دارد: قانون تحول کميت به کيفيت و برعکس (قانون جهشي)، قانون تداخل اضداد و قانون نفي نفي. گئورگي پلخانف دوست و همفکر انگلس و لنين اعتقاد داشت که ماترياليسم تاريخي را ميتوان از اين قوانين بهدست آورد. لنين اين سه قانون را پذيرفت و استالين تغييراتي در آن پديد آورد و ديکتاتوري پرولتاريا را مطرح کرد و اصل نفي نفي را کنار گذاشت (اقتباس از فرهنگهاي علوم سياسي).
2. سخنراني در يادواره شهداي کرمان، (10/2/1380).
متون ديني آمده است؛ و نيز بالاتر از همه اينها، قرآن به روشني بر آن تصريح ميکند. قرآن بارها ميفرمايد هيچ پيامبري را نفرستاديم، مگر اينکه او را مسخره کردند؛(1) هيچ پيامبري مبعوث نکرديم، مگر اينکه گفتند شاعر است يا ديوانه.(2) پس يکي از رفتارهاي کفار با انبيا اين بود که کاري کنند تا ديگران به سخن و دعوت آنان بياعتنا باشند. اگر اين تبليغات دروغين مؤثر ميشد، به هدف خود ميرسيدند. آنگاه نه کسي به فرستادگان الاهي ايمان ميآورد و نه کسي تصديقشان ميکرد. دشمنان نيز هنگامي که حامياني مييافتند، مسئله را جديتر گرفته، به آزار رواني و فيزيکي انبيا، مانند تبعيد کردن و کشتن آنان ميپرداختند.(3) اينها نمونههايي بسيار دارد.
يکي از راههايي که براي مبارزه با دعوت انبيا به کار ميرفت، تحريف تعاليم و آموزههاي آنان بود. يعني وقتي در روشهاي پيشگفته موفق نميشدند، براي اينکه مردم را از مسير حق منحرف کنند و به مقاصد شوم خود برسند، ميگفتند ما ميپذيريم که اين شخص پيامبر، و کلامش صحيح است، اما آنچه او گفته، اين نيست که شما ميگوييد. ما گفتههاي او را بهتر ميدانيم:
فَوَيلٌ لِّلَّذِينَ يکتُبُونَ الْکتَابَ بِأَيدِيهِمْ ثُمَّ يقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيلٌ لَّهُم مِّمَّا کتَبَتْ أَيدِيهِمْ وَوَيلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يکسِبُون؛(4) «پس واي بر آنهايي که کتاب را
1. وَلَقَدِ اسْتُهْزِيءَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُواْ مِنْهُم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِؤُون؛ «پيامبراني را هم که پيش از تو بودند مسخره ميکردند، پس استهزاکنندگان را عذابي که به ريشخندش ميگرفتند فرو گرفت» (انعام، 10)؛و نيز ر.ك: رعد، 32 و انبيا،41.
2. قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ؛ «گفت اين پيامبري که به سوي شما فرستاده شده است، ديوانه ميباشد» (شعرا، 27) و نيز ر.ك: صافات، 36؛ دخان، 14؛ ذاريات، 39 و 52 و طور، 29.
3. يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعْتَدُون؛ «به آيات خدا کافر شدند، پيامبران را به ناحق کشتند و نافرماني کردند و تجاوز ورزيدند» (بقره، 61).
4. بقره (۲)، 79.
به دست خويش مينويسند تا سودي اندک برند و ميگويند که از جانب خدا نازل شده. پس واي بر آنها بدانچه نوشتند، واي بر آنها از سودي که ميبردند».
عدهاي بودند که نميگفتند حضرت موسي(عليه السلام) يا ساير انبيا دروغ ميگويند، يا پيامبر نبودهاند، بلکه ميگفتند پيامبر بودهاند، اما توراتي که حضرت موسي(عليه السلام) آورده، نزد ماست(1) و آنکه شما ميگوييد، تورات نيست. اين يکي از کارهايي بود که در زمينه تحريف لفظي انجام ميدادند. اما اينکه اوضاع آن روزگار چگونه بود که ميتوانستند با تورات چنين کنند، خود داستاني دارد. در آن دوران امکانات چاپ يا مانند آن نبود. هنگامي که کتاب آسماني نازل ميشد، تنها گروهي اندک ميتوانستند بنويسند و نسخهبرداري کنند. هميشه از افتخارات رجال کنيسه(2) اين بود که نسخههاي تورات را پيش خود نگاه ميداشتند و آنها را به کسي نشان نميدادند. به همين سبب، گاهي فرصتي پيش ميآمد که خودشان هم چيزي بنويسند و بگويند اينها نسخههايي است که نزد ما بوده است. شايعتر از تحريفات لفظي، تحريف معنوي بود؛ يعني ميگفتند منظور حضرت موسي(عليه السلام) يا عيسي(عليه السلام) از فلان سخن، اين است که ما ميگوييم؛ نه آنچه شما ميفهميد. اين عيناً همان تفسير متون يا قرائت جديد از يک متن ديني است، که در اديان پيشين فراوان به چشم ميخورد. پيگيري پيشينه تاريخي اين موضوع نشان ميدهد، اگرچه تفسير متون به منزله شاخهاي از فلسفه مطرح نبوده، ولي تفسيرهاي نادرست متون ديني پيشينهاي بسيار ديرين دارند.
در اسلام برخي از اين کارها انجامشدني نبود. تحريف لفظي قرآن امکان ندارد؛
1. پس از مرگ حضرت موسي(عليه السلام) نسخه تورات نزد گروهي از يهود بوده که بنا به توصيه آن حضرت، هر هفت سال آن را براي مردم ميخواندهاند. بنابراين تحريف و دستبرد در آن براي حافظانش خيلي آسان بوده است و ديگران از آن اطلاعي نداشتند.
2. کنيسه (Kanisa) يا کنشت به معبد يهود و نصارا گويند. امروزه معبد يهود را کنيس، معبد مسيحيان را کليسا، معبد مسلمانان را مسجد و جامع و معبد بتپرستان را هيکل ميگويند (اقرب الموارد).
زيرا خداوند، خود ضمانت کرده است که الفاظ قرآن تا روز قيامت دستنخورده باقي ماند.(1) بنابراين کسي نميتواند ادعا کند قرآن راستين نزد من است. اما کتابهاي آسماني پيشين چنين نبودهاند. براي نمونه از کتاب اصلي حضرت عيسي، يعني انجيل، چيزي باقي نمانده است. چهار کتاب هست که چهار نفر ديگر نوشتند و به نام کتاب مقدس در اختيار مسيحيان گذاشتند.(2) از کتابهاي پيامبراني چون نوح و ابراهيم(3) و زبور داوود(4) هم چندان اطّلاعي در دست نيست.
گرچه قرآن از تحريف لفظي مصون است، ولي تحريفات معنوي امکان دارد. اگر نهج البلاغه اميرالمؤمنين(عليه السلام) را مرور کنيد، خواهيد ديد در آن زمان که هنوز چند سال از رحلت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نگذشته بود، امام علي(عليه السلام) از دست کساني که قرآن را غلط تفسير ميکنند، مينالد:
وَانّه سياتي عليکم من بعدي زمان ليس فيه شي اخفي من الحقّ ولا اظهر من الباطل
1. إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛ «ما قرآن را خود نازل کردهايم و خود نگهبانش هستيم» (حجر، 9).
2. حضرت عيسي بن مريم(عليه السلام) چهار سال قبل از مبدأ تاريخ ميلادي به دنيا آمده و در حدود سي سالگي دعوت خود را شروع نموده است، مدت دعوت عيسي(عليه السلام) سه سال طول کشيده است، کتاب آسماني عيسي که مردم را به آن دعوت کرده، انجيل است، اين کتاب مقدّس بر اثر حوادث گوناگون تاريخي از بين رفته است، به طوريکه اثري از آن نمانده است، بعد از اين که انجيل اصلي از بين رفت حوّاريون عيسي آن را بازنويسي کردند چنانکه امروزه نزد مسيحيان چهار انجيل متّي، (مصحف اول داراي 28 باب و 1070 آيه)، انجيل مرقس (16 باب و 1678 آيه) انجيل لوقا (24 باب و 1282 آيه) انجيل يوحنا (21 باب و 876 آيه)، اين کتابها از نظر تعداد باب و آيات اختلافات زيادي دارند و مشخص است از انجيل اصلي بسيار فاصله دارند.
3. طبق برخي روايات بر حضرت ابراهيم(عليه السلام) کتاب آسماني صحف نازل گرديد که شامل ده صحيفه بود.
4. کتاب حضرت داوود(عليه السلام) زبور بوده که به آن مزامير هم ميگويند. اين اثر حاوي سرودها و دعاهايي است که حضرت داوود نبي از مشهورترين مؤلفان آن بوده و به همين دليل تمام آن به نام وي معروف است، ولي جمعآوري اين سرودها در حدود هزارسال، از زمان حضرت موسي تا ايام عزرا، انجام يافته است. مزامير يا زبور به پنج بخش تقسيم ميشود که برخي مزمارهاي آن به افراد ديگري که گمنام هم بودهاند، منسوب ميباشد (گلي زواره).
والا اکثر من الکذب علي الله ورسوله ولَيسَ عند اهل ذلک الزمان سلعه أَبور من الکتاب اذا تُلِي حق تلاوته ولا انفق منه اذا حُرِّفَ عَن مواضعه ولا في البلاد شيء انکر من المعروف ولا اعرف من المنکر فقد نبذ الکتاب حملته وتناساه حفظته فالکتاب يومئذ واهله طريدان منفيان وصاحبان مُصطَحِبان في طريق واحد لا يؤويهما مؤو، فالکتاب واهله في ذلک الزمان في الناس وليسا فيهم ومَعَهُم ولَيسا مَعَهُم لانّ الضلاله لا توافق الهُدي وان اجتمعا:(1) «همانا پس از من روزگاري بر شما فراخواهد رسيد که چيزي پنهانتر از حق و آشکارتر از باطل و فراوانتر از دروغ به خدا و پيامبرش نباشد. و نزد مردم آن زمان کالايي کسادتر از قرآن نيست، اگر آن را درست بخوانند و تفسير کنند و متاعي پر رونقتر از قرآن يافت نميشود، آنگاه که آن را تحريف کنند و معاني دلخواه خود را رواج دهند. در شهرها چيزي ناشناختهتر از معروف و شناختهتر از منکر نميباشد. حاملان قرآن آن را واگذاشته و حافظان قرآن آن را فراموش ميکنند. پس در آن روز قرآن و پيروانش از ميان مردم رانده و مهجور ميگردند و هر دو غريبانه، در يک راهِ ناشناخته سرگردانند و ميان مردم پناهگاهي ندارند. پس قرآن و پيروانش در ميان مردماند، اما گويا حضور ندارند. با مردماند، ولي از آنها بريدهاند، زيرا گمراهي و هدايت هرگز هماهنگ نشوند، گرچه کنار يکديگر قرار گيرند».
اين پيشگوييها را اکنون ميتوان درک کرد. کساني که از تحريف لفظي قرآن نااميدند و چارهاي جز بازي با معاني قرآن ندارند، نظريهاي را مطرح، و آن را دستاويز خود ساختهاند؛ نظريهاي که ميگويد از يک کلام حق ميتوان فهمهاي متفاوتي بهدست آورد و معلوم نيست فهم شيعه از قرائت سنيها بهتر باشد و چه بسا قرائت پيروان اديان ديگر از قرائت ما مسلمانان جالبتر باشد. البته اين مسئله چيز تازهاي نيست، اما کسي
1. نهج البلاغه، خطبه 147.
که امروز دامي نو گسترانيده، جان هيک(1) است. او کتابهايي در اين زمينه نوشته، که مطالبش مورد انتقاد بزرگان قرار گرفته است.
البته عواملي نيز وجود دارد که کمک ميکند گروهي فريب اين تحريفات را بخورند؛ از جمله آنکه التزام به موازين ديني در دنياي کنوني براي برخي دشوار است. امروز نظرياتي جديد با جاذبههايي دروغين مطرح است، که گرچه دين آنها را نميپسندد، افراد ظاهربين را قانع ميکند. بنابراين، شرايط براي گمراهي آنان و سقوطشان در اين مرداب فراهم ميشود.
هيچ جنايتي بدتر از پنهانسازي حقايق دين، جلوگيري از گسترش آنها يا تحريفشان وجود ندارد. در اقوام گذشته اين تحريفات ميشد و در امت اسلامي نيز اين کارها امکان دارد. علماي اسلام وظيفه دارند نخست جلوي اين تحريفات را بگيرند، سپس مردم را به سوي راه حق ارشاد کنند و آنان را از غلطيدن در اين گردابها بر حذر دارند. ادله عقلي، شرعي و روايي فراوان وجود دارد که اين حرکت ضروري است و اگر واجبِ عيني قطعي نباشد، براي علما واجب کفايي است. آنان بايد حقيقت دين را آشکارا به مردم بگويند و اگر سکوت کرده، در برابر تحريفات خاموش باشند و اجازه دهند حقايق دين با تحريفات لفظي و معنوي وارونه، و باعث گمراهي مردم شود، بيترديد به فاجعهاي رضايت دادهاند که از جنايت بنياميه در کربلا، بدتر و اسفبارتر
1. جان هيک (Jan hayek) از فلاسفه معاصر است که موضوع «کثرتگرايي ديني» را مطرح کرد و تقريباً در همه آثارش اين موضوع مطرح شده است. البته اين نظريه مبتني بر الهيات ليبراليستي بوده و مستقيماً از پروتستانتيسم ليبرال به وجود آمده است. وجوه کثرتگرايي جان هيک عبارتند از: تسامح؛ يعني پيروان ديگر اديان محترم شمرده شوند و نجات؛ يعني غيرمسيحيان ميتوانند به نجات افراد اين آيين نائل گردند. هيک ميگويد تمام اديان برخلاف تفاوتهاي ظاهر، در ابراز حقيقت واحدند. در واقع اين تفکر ميگويد حقيقت، رستگاري، نجات و کمال منحصر به دين خاصي نيست و همه اديان از حقيقت بهرهاي دارند و پيروان اديان در عين داشتن اعتقادي خاص، ميتوانند در کنار هم زندگي کنند. اين همزيستي مسالمتآميز را به تولرانس (tolerance) يا تسامح تعبير کردهاند.
است. قاتلان سيدالشهدا گناهي سنگين مرتکب شدند؛ عزيزترين افراد و پاکترين خونها را بر زمين ريختند و آن همه ظلم و جنايت کردند، اما چقدر توانستند به ديانت مردم ضرر بزنند و آنها را گمراه کنند؟ خداوند اراده فرمود، با وقوع اين حادثه در کربلا، نهتنها آسيبي به ارزشها نرسيد، دين الاهي و سنت محمدي، زنده و ارزشهاي معنوي شکوفا شدند.
شهيد مطهري براي جلوگيري از تحريفات به پاخاست؛ قلم بهدست گرفت؛ سخنراني کرد؛ کلاس تشکيل داد؛ به افشاگري پرداخت؛ مقاومت کرد و حقايق را بازگفت؛ زيرا ميديد گروهي دارند با روشهاي گوناگون اعتقادات، باورها و سنتهاي اصيل را تحريف ميکنند. او هنگامي که ديد بحث جبر و اختيار، عدل الاهي و موضوع سرنوشت انسانها بهگونهاي تحريفشده در ميان جوامع اسلامي مطرح شده است و مردم برداشتهايي نادرست از اين موضوعات دارند و حتي برخي ميخواهند انحطاط مسلمانان را به سرنوشت جبري آنان مرتبط کنند، با سخنراني و نوشتههايي ارزشمند، حقيقت بحثهاي کلامي و فلسفي مسائل اسلامي را در اين قلمرو بازگفت. همچنين زماني که مشاهده کرد در نشرياتِ برخي گروههاي بهظاهر اسلامي و آثار شماري از روشنفکران مسلمان، تحريفاتي درباره جهانبيني اسلامي وجود دارد، مجموعهاي را در همين موضوع طي سالهاي ۵۶ و۵۷ نگاشت.(1)
آن شهيد وقتي ميديد برخي مداحان، مرثيهسرايان، روضهخوانهاي حرفهاي کمسواد و نيز تعزيهخوانان براي ايجاد سوز و گداز کاذب و گرياندن مردم، از حوادث کربلا و حماسه عاشورا برداشتي نادرست دارند؛ هدف امام حسين(عليه السلام) را تحريف ميکنند و تاريخ اين قيام شکوهمند را از مسير اصلي و هدف مقدس آن خارج
1. واپسين اثر قلمي استاد مطهري کتاب مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي است که در اين طرح ايشان بخش امامت و رهبري را هم در نظر گرفته بود، اما متأسفانه فرصت تأليف آن را بهدست نياورد.
ميکنند، در يک مجموعه سخنراني و يادداشت ارزشمند ـ که همه آنها چاپ شده و در اختيار علاقهمندان قرار گرفته است ـ مردم و شيفتگان ساحت خامس آل عبا را از اين تحريفات آگاه کرد و حقايق و وقايع اصيل اين حرکت پربار و مقدس را براي آنان بازگفت.(1)
همچنين در زمان رژيم پهلوي، گروهي از نويسندگان داخلي و نيز برخي مستشرقان، با نوشتن کتابهاي تاريخي کوشيدند تحريفي در مسير تاريخ ايران پديد آورده، روابط ايران و اسلام را برخلاف آنچه بوده است، معرفي کنند و مردم را به دوران باستان و روزگار پيش از اسلام توجه دهند. براي نمونه تأکيد کردند برخي مقاومتها، مانند شعوبيه، گسترش زبان فارسي، تصوف و حتي تشيع، ايستادگي روح ايراني در برابر اسلام است و اديبان و حکيماني چون فردوسي و شيخ شهابالدين سهروردي مظهري از اين مقاومتاند. شهيد مطهري در برابر اين تحريف به پاخاست. او نخست طي سخنرانيهايي با عنوان خدمات متقابل اسلام و ايران، حقايقي را در اين زمينه بازگفت. سپس خطاهاي اين مورخان و اغراض برخي نويسندگان داخلي و خارجي را افشا کرد.(2) تکميلشده اين بيانات، با افزودههايي در قالب کتابي چاپ شد.(3)
1. کتاب حماسه حسيني حاوي مجموعه سخنرانيها و يادداشتهاي شهيد مطهري درباره حادثه کربلاست که در ضمن آن، بسياري از افکار غلط، برداشتهاي نادرست و تحريفات لفظي و محتوايي قيام کربلا را باز گفته است.
2. کتاب خدمات متقابل اسلام و ايران پس از مقدمهاي مفصل درباره مليت و نژاد و ديدگاه اسلامي در اين باره، در سه بخش تدوين يافته است. در نخستين بخش استاد مطهري چگونگي اسلام آوردن ايرانيان را باز گفته و تشيع ايرانيان را بررسي کرده است. در دومين بخش خدمت اسلام به مردم ايران تشريح گرديده و در سومين بخش خدمات علمي، فعاليتهاي فرهنگي و تبليغي و نقش ايرانيان در شکوفايي تمدن اسلامي و گسترش اسلام در برخي مناطق آسيا و افريقا ارزيابي شده است. در مباحثي از اين کتاب، شهيد مطهري اشتباههاي مورخان ايراني و برخي غربيها را درباره رابطه ايران و اسلام و چگونگي گسترش تشيع در اين سرزمين بهطور مستند نقد، و رد كرده است.
3. سخنراني در دانشگاه تهران، (10/2/1380)؛ سخنراني در مسجد اعظم قم بهمناسبت سالگرد شهادت استاد مطهري، (11/2/1379).
دفاع مقدس در برابر تهاجم فکري
چيزي که مطهري، سالهايي پربرکت از عمر باعزتش را برايش صرف کرد و جانش را نيز بر سر آن نهاد، مبارزه با انحرافات فکري بود، که امروز نمونههايي بسيار در جامعه ما دارد. بيشک اگر او اکنون زنده بود، اجازه نميداد برخي از اين کژرويهاي فکري مطرح شود، زيرا پيش از طرح شبهه، پاسخش را مينوشت؛ بحث ميکرد و اصلاً زمينه طرح چنين شبهههايي را از بين ميبُرد. براي نمونه همين قرائتهاي جديد که با آن مباني فکري اسلام، انقلاب و حتي سخنان امام خميني(رحمه الله) و شهيد مطهري(رحمه الله) را تحريف ميکنند، چيزي جز نسبت دروغ نيست و اگر مطهري زنده بود، بيشک هيچ يک از اينها را نميپذيرفت.(1)
در روزگار مطهري، اگر شبههاي مطرح ميشد، اينگونه نبود که در لابهلاي کتابهاي فلسفي و کلامي بگردند و پاسخش را بيابند، بلکه ـ به قول علامه طباطبايي(رحمه الله) ـ شبههها نقل قهوهخانهها شده بود. ترديدهاي گوناگوني که از در و ديوار ميباريد، در باورها و انسجام مذهبي مردم گُسلها و گُسستهايي به وجود ميآورد. نشريات، جرايد و رسانهها بهويژه تئاتر و سينما نيز با دامن زدن به شبهات، به افزايش اين امواج ويرانگر کمک ميکردند.
برخي فکر ميکردند با همان روش فقه و اصول که پيش از اين در حوزهها براي رفع نيازهاي روزمره استفاده ميشده، ميتوان شبهات را پاسخ داد؛ ولي طولي نکشيد که روشن شد اينطور نيست، بلکه اينها مقولاتي ويژه است و روشي ويژه ميطلبد. ميپرسند آيا اصلاً خدايي وجود دارد؟ اگر خدايي هست، آيا حق دارد به بندهاش تکليف کند؟ اگر خدا به کسي چيزي الهام کند، آيا راست است؟ اين شبهات را امروز
1. پاسخ به سؤالات در جمع دانشجويان دانشگاه تبريز، (12/2/1378).
نيز در کتابها، نشريات و کلاسهاي دانشگاه مطرح ميکنند. يادم هست در روزهاي نخست پيروزي انقلاب اسلامي، استادي که حتي مدعي دفاع از اسلام بود، سر کلاس دانشکده الاهيات گفته بود هيچ دليلي براي اثبات وجود خدا نداريم و همه دليلهايي که پيش از اين ارائه شده، مخدوش است.
آيا ميتوان در برخورد با چنين شبههاي که اساس دين را مورد ترديد قرار ميدهد، از روايت و حديث بهره برد؟ البته شايد در برخي از فرمايشهاي ائمه(عليهم السلام) يک استدلال عقلي، کلامي يا برهاني باشد، که خوب است انسان آن را ياد بگيرد و براي طرف نقل کند. البته آن هم نه به منزله تعبد، بلکه در حکم درسي از مکتب امام، ميتواند در مناظره با مخالفان و شبههها مفيد باشد. خود ائمه(عليهم السلام) با دهريون(1) مبارزه ميکردند. اما آيا ميتوانيم پاسخ هر شبههاي را از ميان متون ديني، يا با ابزاري که در فقه به وسيله قواعد اصول استدلال ميشود بيابيم؟ خير؛ زيرا اين کار نيازمند نوعي مطالعات، و روش ويژهاي در بحث است، که با شيوههاي ما در علوم نقلي و بهويژه فقه و اصول تفاوت دارد. لازم بود با نگاهي نو و نگرشي جديد، با استناد به منابع اصيل مندرج در قرآن و حديث اين کار انجام شود. شهيد مطهري پايهگذار چنين سبکي بود، تا بتواند در برخورد با بحثها و شبهات، هم از عقايد اسلامي دفاع کند و هم با اصول محکم عقلي و برهاني، به پرسشهاي ترديد برانگيز پاسخ دهد. او با چنين روشي، راه ارزشمندي را پيش روي ما نهاد و ما بايد آن را ادامه داده، در مسير خود پيش رويم و اين گونه آفتها و علفهاي هرز را از ميان برداريم.(2)
1. دهري به کسي ميگويند که قائل به دهر به معناي زمان بوده و حوادث را مستند به دهر ميداند. به عبارت ديگر، کسي که به خداي مدبر جهان اعتقادي ندارد، دهري ناميده ميشود: «أمّا الدهريه فالحسّ هو الّذي اعتمدت عليه» (تهافت التهافت، ص 141؛ الکشّاف، ص 480).
2. سخنراني در مدرسه مروي تهران، (12/2/1386).
برخي ميخواهند ايمان و پايبندي به ارزشها را از مردم بگيرند و با گام نهادن در مسير شيطان، همان کاري را بکنند که استادشان از روز اول سوگند خورد انجام ميدهد.
قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيتَنِي لأُزَينَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين؛(1) «[شيطان] گفت: اي پروردگار من، چون مرا نوميد کردي، در روي زمين بديها را در نظرشان بيارايم و همگان را گمراه کنم، مگر آنها که بندگان بااخلاص تو باشند».
اغواکنندگان جني و انسي هرگز تمام نميشوند:
وَکذَلِک جَعَلْنَا لِکلِّ نِبِي عَدُوًّا شَياطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يوحِي بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّک مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يفْتَرُون؛(2) «و همچنين براي هر پيامبري دشمناني از شياطين جن و انس قرار داديم، براي فريب يکديگر، سخنان آراسته القا ميکنند. اگر پروردگارت ميخواست، چنين نميکردند؛ پس با افترايي که ميزنند، رهايشان ساز».
همه شيطانها جني نيستند. انسانهايي شيطانصفت، با باطني ابليسگونه وجود دارند که در ميان ما زندگي ميکنند. نبايد قيافههاي حق به جانب، سخنهاي بهظاهر جذاب و نوشتههاي جالب آنان فريبمان دهد. بايد در عمق افکار و ژرفاي اظهاراتشان انديشيد و از اهداف و انگيزههايشان براي طرح چنين موضوعاتي آگاه شد. برخي افراد به نام تقويت اسلام و در قالب يک موضوع دقيق فلسفي، در جمع گروهي که با اين مفاهيم و الفاظ حتي آشنايي مقدماتي ندارند، شبهههايي را مطرح و بيهيچ پاسخي، جلسه را ترک ميکنند.
گاهي انسان در يک محفل علمي، با متفکران همتاي خود وارد بحث علمي شده، سؤالي
1. حجر(15)، 39ـ40.
2. انعام، (6)، 112.
ميپرسد و پاسخش را نيز ميخواهد. اين اشکالي ندارد. ابنکمونه(1) از حکما بود. او شبههاي را در توحيد مطرح کرد که بسياري از حکيمان بزرگ نتوانستند پاسخش را بدهند؛ اما طرح اين شبهه در يک جلسه فلسفي و در جمع خواص حکمت بود. اگر کسي انگيزه علمي دارد، بايد پرسش خود را از حکيمان و اهل فن بپرسد، نه اينکه با طرح و نشر شبهات ذهن جوانان را آشفته سازد. کدام دشمن اسلام و انقلاب و با چه نيرويي ميتواند اينگونه با اعتقادات و مقدسات بجنگد و باورهاي اصيل و پاک را ضعيف کند؟ اينان از بعثيها خطرناکترند. بعثيها به سرزمين ايران يورش آوردند؛ گروهي جوان جان بر کف در برابرشان به دفاعي مقدس برخاستند و پس از رزمي بيامان و به خذلان افکندن دشمن به شهادت رسيدند. گرچه متجاوزان جان اينها را گرفتند، موفق نشدند ايمانشان را به سرقت برند. اما اين مارهاي خوش خط و خال در لابهلاي قشرهاي جامعه با ظاهري آراسته ميخزند، تا نيش زهرآگين خود را در روح و ايمان جوانان فرو برند. ايشان به نام بحثهاي کلامي، اعتقادي و فلسفي ميگويند چيزي را نميتوانيم اثبات کنيم و حکمت و کلام پايهاي ندارد. اگر به ايشان بگويي شما خود در آن کتابتان به اين مسائل استناد کردهايد، پاسخ ميدهند: آن کتاب را نُه سال پيش نوشتهايم و ديگر از آن وضع بيرون
آمدهايم؛ پوست انداختهايم و آنها را باور نداريم. چاره اين شبههافکنيها، مراجعه به اهل فن و تشکيل مناظرههاي تلويزيوني است. سالهاست پنبه اين افکار شووينيستي(2) و اين
1. ابنکمونه، عزالدوله سعد بن منصور بن سعد بن حسن بن هبةالله بن کمونه فلسطيني بغدادي، دانشمند و فيلسوف اواخر قرن هفتم هجري صاحب تأليفاتي چون شرح تلويحات سهروردي، تنقيح الابحاث في البحث عن الملل الثلاث، شرح اشارات ابنسينا و شرح الصائف سهروردي ميباشد. وي صاحب شبهه مشهور در توحيد است که ملاصدرا در شرح هدايه و لاهيجي در گوهر مراد آن را نقل و ردّ کردهاند. وفات وي به قولي در سال 683 هجري و به نقلي ديگر در سال 690 هجري اتفاق افتاده است (گلي زواره).
2. واژه شووينيسم (chauvinism) از نيکولاشون (Nicoloscha) سرباز فدايي ناپلئون بناپارت گرفته شده است. علت اين نامگذاري اطاعت بيچون و چراي شوون از ناپلئون بود. در زبان انگليسي اين لفظ کتابهاي براي هرگونه زيادهروي خودپرستانه به کار ميرود.
سفسطهها(1) زده شده است. مطهري به دنبال اين بود که اجازه ندهد چنين قارچهاي سمي در جامعه برويند و تکثير سرطاني بيابند. بيشک اگر مطهري در بين ما بود ـ گرچه اکنون روحش حضور دارد ـ ميگفت من عمر و جانم را در اين راه فدا کردم تا تحريفي به وجود نيايد و در عقايد مردم فسادي شکل نگيرد. او نسل جوان را از اين تلاطم فکري و اعتقادي ميرهانيد و فرياد ميزد اگر به راه من ايمان داريد، همان را طي کنيد. البته بايد از اين خطرها استقبال کرد.(2)
بيان حقايق
بايد ميراث معنوي انبيا و اوليا را، نهتنها به مردم مسلمان و امت مؤمن، که به همه انسانها برسانيم. هدايت مردم به گروهي خاص منحصر نميشود، بلکه امانتي است در دست علما، که بايد در حد توان و با رعايت شرايط به جوامع بشري برسانند. برخي از کساني که خدمت وجود مقدس وليعصر(ارواحنا له الفدا)رسيدهاند، با اعتراض آن حضرت روبرو شدهاند که چرا معارف ما را به همه مردم روي زمين نميرسانيد؛ چرا زبان اقوام را ياد نميگيريد تا اين علوم را به زبان هر ملت برايشان بيان کنيد. صرف نظر از اينکه شايد اين نقل براي ما حجيت نداشته باشد، دلايل عقلي و نقلي فراواني هست که علما نبايد تنها به عمل کردن به دستورات الاهي و موازين قرآن و سنت اکتفا کنند، بلکه پس از بهرهمندي از هدايت الاهي، موظفاند ديگران را راهنمايي کنند:
وَإِذَ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْکتَابَ لَتُبَينُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاء
1. سفسطه (Safsata) قياسي است که از وهميات مرکب باشد و برخي گفتهاند در آن مشبهات نيز ديده ميشود و غرض آن به غلط انداختن خصم و ساکت کردن اوست. به آن مغالطه هم ميگويند و کساني که سفسطهبازي ميکردند به سوفسطايي معروفاند (گلي زواره).
2. سخنراني در دانشگاه تهران، (19/2/1369).
ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يشْتَرُون؛(1) «خدا از صاحبان کتاب پيمان گرفت که کتاب خدا را براي مردم آشکار سازند و پنهانش نکنند، ولي آنها پس پشتشان افکندند و در مقابلْ بهاي اندکي گرفتند. چه بد معاملهاي کردند».
خداوند تأکيد ميکند مبادا نکتهاي پنهان بماند و مبادا اغراض، وسوسهها و شبهههايي مانع رساندن حقايق دين به مردم و کتمان اين ميثاق الاهي شود. البته با وجود پيمان محکمي که از علما گرفته شده تا حقايق را تبيين کنند، گاهي ايشان عمل نکردهاند. شايد يکي از دليلهاي اين مسئله تنبلي، سُستي و کاهلي باشد، اما گاهي از اين هم بدتر بوده است؛ يعني برخي براي به دست آوردن يا از دست ندادن منافع مادي، تسهيلات و تکريم از سوي قدرتهاي حاکم، به جاي اينکه امانت الاهي را به اهلش، که همه انسانها هستند برسانند، در برابر بهرهاي ناچيز از قدرت سکوت کردهاند. اين پنهانسازي بسيار خسارتبار است و از نتايج مهم آن، اين است که مردم گمراه ميشوند. تعبير قرآن براي چنين عالماني بسيار کوبنده و سخت است:
إِنَّ الَّذِينَ يکتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَينَاتِ وَالْهُدَي مِن بَعْدِ مَا بَينَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْکتَابِ أُولَـئِک يلعَنُهُمُ اللّهُ وَيلْعَنُهُمُ اللاعِنُون؛(2) «افرادي که دلايل روشن و هدايتکننده ما را پس از آنکه در کتاب براي مردم بيانشان کرديم کتمان ميکنند، هم خداوند لعنت مينمايد و هم ديگر لعنتکنندگان».
علماي بنياسرائيل براي بهدست آوردن دل سلاطين، برخورداري از جاه و مقام و نيز دريافت ثروت، حقايق دين را کتمان يا تحريف ميکردند. وقتي پذيرفتيم بالاترين نعمت براي انسانها وحي الاهي است، پس بزرگترين گناهان نيز محروم کردن مردم از اين معنويت است.
1. آل عمران(3)، 187.
2. بقره(2)، 159.
اين همه رواياتي که درباره ارزش علم، تعليم، علما و منزلت دانشمندان نزد خداوند بيان شده براي چيست؟ براي اينکه آنان وسيلهاي براي انتقال ارزشمندترين مواهب الاهي به مردم هستند. شهيد مطهري در زمره عالماني بود که در صف مقدم اين ميدان ايستاد؛ موازين دين را با ملاحتي ويژه و در حد درک همه قشرهاي جامعه باز گفت؛ هنگامي که گروهي ميخواستند در تبيين اين مباحث و معارف تحريفي انجام دهند، به افشاگري پرداخت؛ کلامشان را نقد کرد و اشتباهاتشان را يادآور شد.(1)
آن شهيد از کجانديشيهايي که برخي درباره ايدئولوژي اسلام روا ميداشتند و ميخواستند با سوءاستفاده از جايگاههاي سياسي و مبارزاتي، چهره واقعي اسلام را دگرگون کرده، حقايق اسلامي را بهويژه براي نسل جوان وارونه جلوه دهند، سخت رنج ميبرد. از سويي مقابله با اين منحرفان را، آن هم در شرايطي که همه قشرهاي جامعه بايد عليه استبداد و استکبار بسيج شوند، روا نميدانست و از سوي ديگر نميتوانست در برابر اين انحرافات فکري سکوت کند. او خود ميفرمود: بيم آن دارم مشمول اين آيه شريفه واقع شوم که اگر سکوت کنيد لعن الاهي را شامل حال خود کردهايد. بنابراين او بين اين دو حالت قرار گرفت؛ پس ميکوشيد در سخنرانيها و نوشتههاي گوناگون، لغزشگاهها را روشن و مردم را متوجه برخي تحريفات کند، تا مبادا در آنها سقوط کنند. سرانجام مرحوم مطهري، قرباني همين هدف مقدس شد؛ يعني بيان حقايق اسلام و مبارزه با انحرافات فکري و عقيدتي و بدعتهايي که در دين بهوجود آورده بودند.رهبر عظيمالشأن انقلاب در سخناني که به مناسبت شهادت ايشان بيان کردند، ايشان را اسلامشناس راستين معرفي و تأکيد فرمودند همه مردم براي شناختن اسلامِ صحيح، از آثار شهيد مطهري استفاده کنند. به برکت اين فرمايش،
1. سخنراني در مسجد اعظم قم بهمناسبت سالگرد شهادت استاد مطهري، (11/2/1379).
کتابهاي آن مرحوم مکرر چاپ شده، در دسترس همه قرار گرفت و جواناني که جوياي حق هستند از اين نوشتههاي ارزشمند بهره ميبرند و اسلام واقعي را ميشناسند. به اين ترتيب گرايشهاي انحرافي هم تا حدي بسيار به انزوا کشيده شد.(1)
تفکيک حق از باطل
هر کس، هر ادعاي باطلي داشته باشد، ميتواند آن را با پيرايههايي از حقيقت تدوين کند و اين مسئله، داراي پيشينهاي بسيار است. از هزاران سال پيش، شياطين اين مسائل را القا ميکردند؛ همان مطالبي را که اميرمؤمنان(عليه السلام) در نهج البلاغه فرمودهاند.
فَلَو أَنَّ الباطل خَلَصَ من مزاج الحقّ لَم يخف علي المرتادين ولَو انّ الحقَ خلص من لبس الباطل، انقطعت عنه السُنُ المعاندين ولکن يوخذ من هذا ضغث فَيمزجان فهنا لک يستولي الشّيطان علي اوليائه وينجو... .(2) «پس اگر باطل با حق مخلوط نميشد بر طالبان، حق پوشيده نميماند و اگر حق از باطل جدا و خالص ميگشت، زبان دشمن قطع ميگرديد. اما قسمتي از حق و قسمتي از باطل را ميگيرند و به هم ميآميزند. آنجاست که شيطان بر دوستان خود چيره ميگردد. (و تنها آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند، نجات مييابند).»
فطرت انسان در پي باطل نيست، بلکه حق را دوست دارد و انسانها هنگامي که بفهمند چيزي حق نيست به دنبالش نميروند. البته حق هيچگاه با باطل کنار نميآيد، بلکه شياطين مردم را فريب ميدهند. آنان ظاهري از حقيقت ميسازند، ولي محتوا و باطنش باطل است. اگر باطل و حق با هم ترکيب نميشدند، دشمنان دستمايهاي براي مخالفت با حق نداشتند، پس با شرارت ميکوشند دستاويزي بيابند، تا عليه مؤمنان و
1. مصاحبه راديويي به مناسبت سالگرد شهادت استاد مطهري.
2. نهج البلاغه، خطبه 50، فراز دوم.
حقجويان سخن گويند. البته وقتي لغزشها وجود داشته باشد، بهانه و دستاويز فراهم ميشود. اگر ميشد حق را به طور کامل از عناصر باطل تفکيک کرد، ديگر امکان مخالفت وجود نداشت. معاندان در صورتي ميتوانند با حق درگير شوند که پيرايههايي به آن بسته و خرافاتي به آن ضميمه شود؛ آنگاه جرئت مييابند تبليغات خود را آغاز و انتقاد يا زباندرازي کنند؛ زيرا شهامت مخالفت با خود حق را ندارند زيرا سرشت مردم ملکوتي و حقجوست.
اهل باطل حرکتي خلاف را در نظر ميگيرند؛ پوششي از حق برايش فراهم ميکنند و آنرا به صورتي زيبا جلوه ميدهند و در واقع، يک ماده سمي، تلخ، مرارتآور و هلاککننده را با لايهاي از شيريني ميآرايند و ميگويند بفرماييد! وقتي مردم ميچشند، ميگويند خوشمزه است، اما نميدانند وقتي اين سطح شيرين مکيده شد، آن زهر کشنده، حيات انساني را تهديد ميکند. اهل باطل ميگويند ما اصلاحطلب هستيم، ولي ميخواهند آنچه را مصلحان انجام دادهاند، ويران کنند؛(1) ادعا دارند ما دموکرات هستيم، ولي مردم را عذاب ميدهند و امنيت را از آنان ميگيرند.
خوشبختانه بسياري از علما و فضلا در اين زمينهها قلم زدند و کتابهايي نوشتند. اهل فن بيکار نمينشينند؛ احساس مسئوليت کرده، حقايق را روشن ميسازند و کفهاي باطل را از اين جويبار باصفا کنار ميزنند. اما گروهي که فرصت اين بررسيها را ندارند و توانايي تحقيق را هم در خود نميبينند، بايد در سخنان دشمنان دقت کنند، زيرا حرفهاي آنها متناقض است و يک جور حرف نميزنند. آنان نخست ميگويند دين و اسلام را قبول داريم، سپس ميگويند آخوندها بد فهميدهاند و آنچه ما درک کردهايم درست است؛ پس از آن هم يکي دو اشتباه از کسي که معصوم و مصون از
1. وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون؛ «چون به آنان گفته شود در زمين فساد مکنيد، ميگويند: ما مصلحانيم» (بقره، 11).
خطا نيست پيدا ميکنند. براي نمونه در حاشيه کتاب اسفار که چندين جلد است حاج ملاهادي سبزواري عبارتي دارد. در ميان اين همه مطلب علمي و فلسفي ميکاوند تا يک جمله از اين حکيم بيابند و بگويند پس حرف آخوندها باطل است و ما درست ميگوييم. ميپرسيم: بسيار خوب، اين مطلب شما مطابق با اسلام است. بنابراين آيا بايد اينگونه عمل کنيم؟ ميگويند: نه، ما سند نميدهيم. ميپرسيم: پس چه ميفرماييد؟ پاسخ ميدهند: فهم انسان متغير است و هر روز امکان دارد مطلب جديدي بيابد!
اگر از ايشان بپرسيم: آيا قرآن را که اصليترين منبع شناخت اسلام است قبول داريد؟ ميگويند ما با قرآن مشکلي نداريم؛ اما وقتي براساس قرآن مطلبي را که انکارپذير هم نيست با کمال وضوح اثبات ميکنيم، چون با هوسهاي آنان سازگاري ندارد ميگويند معلوم نيست اين مطلب واقعاً گفته خداوند باشد! اول ميگفتند ميان همه منابع ديني، اين کتاب شريف را قبول داريم؛ اما اکنون وقتي در قرآن نکتهاي پيدا ميشود که برخلاف نظرشان است، در آن نيز ترديد روا ميدارند. آنان از اول نميگويند کلام وحي درست نيست؛ بلکه در عصمت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) تشکيک، ميکنند که احتمال دارد او در فهم و دريافت سخنان خدا دچار خطا شده است. آنچه به ما رسيده، فهم و تفسير پيامبر از وحي است نه خود وحي! در پايان به اينجا ميرسند که دليلي بر وجود خدا نداريم!
هرگز روشن نيست اينان از چه اسلامي دفاع ميکنند و در پي احياي چه چيزي هستند. در اسلام اعتقاد به خدا و پيامبر از ضروريات دين است. آيا ميتوان ديندار بود و اصول مسلم آن را مورد انکار يا ترديد قرار داد؟
چنين افرادي معتقدند احکام اسلام نيز هيچ ارتباطي با قوانين اجتماعي ندارند و دين يک رابطه شخصي با خداست. آنان فرقي بين دين داشتن و کفر قائل نميشوند، ولي تظاهر ميکنند که اسلام را قبول دارند. اينها نمونهاي از آميختن حق و باطل است.
ايشان چيزي را با صراحت انکار نميکنند، اما بهتدريج پيش ميروند و ميگويند خدا و پيامبر نقدپذير هستند؛ احکام شرعي نيز مربوط به گذشته است و اسلام با اجتماع و سياست کاري ندارد. از همين چندگونه سخن گفتن ميتوان فهميد اينان دروغگو، شياد و منافقاند. اين پراکندهگويي، زير و رو کردن و انکار احکام، ضروريات و معارف اسلام که نامش را حمايت از اسلام نهادهاند، چه معنايي دارد؟
حرف هرکسي را نبايد دربست پذيرفت. وقت کافي بگذاريد؛ مسائل را بررسي کنيد؛ به مطالعه بپردازيد؛ هر چيزي را از اهلش بپرسيد؛ کتابهاي مدعي را بخوانيد؛ خودتان درصدد تحقيق برآييد و حق را از باطل تفکيک کنيد.
شهيد آيتالله مطهري در صف مقدم کساني بود که اين تفکرهاي انحرافي و مخرب را معرفي و نقد کرد و حقايق را روشن ساخت و با تأکيد بر اين مطلب که باطلْ وجودي تبعي، طفيلي و موقت دارد، يادآور شد آنچه استمرار دارد حق است. جامعهاي که به سوي اين باطلها ميگرايد محکوم به فناست. از حق بريدن يعني فاني شدن: کل شيء هالک الاّ وجهه؛(1) و يبقي وجه ربّک ذوالجلال و الاکرام.(2)
باطلانديشانِ حقنما تظاهر به مذهب ميکنند، در حاليکه در باطن ضد مذهباند. اينان ميخواهند مؤمنان را فريب دهند. پس تلاشهاي فکري خود را در خدمت هواي نفس و شيطنت قرار ميدهند. امکان دارد باطل بهطور ظاهري و موقت پيروز شود، اما ناگهان حق از کمينگاه بيرون ميآيد و آن را نابود ميکند.
شهيد مطهري تأکيد ميکرد اين نمودهاي باطل و فراگيري ظلمت آن نبايد شما را نااميد کند. البته بايد به ايمان و تقوا مجهز، و مراقب باشيد که اينها شما را فريب ندهند، زيرا باطل نيروي حق را به خدمت ميگيرد و مانند انگلي که از خون بدن انسان تغذيه
1. عنکبوت(29)، 88.
2. الرحمن(55)، 27.
ميکند، به سوءاستفاده از نيروي حق ميپردازد. نيروهاي باطل از وجدان، شرف، اعتماد و اطميناني که مردم به يکديگر دارند سوءاستفاده ميکنند، زيرا اين عوامل هستند که اساس جامعه را تشکيل ميدهند. آنان ميخواهند در پناه اين الفاظ دروغين زندگي کنند. در پناه آزادي، آزادي را از بين ميبرند. اينها تأکيدهاي شهيد مطهري است. به تعبير ايشان که البته از نهج البلاغه الهام گرفته است، برخي انسانها تحت تأثير هواهاي نفساني خود قرار ميگيرند و به دنبال خواستههاي خويش ميروند. آنان براي اينکه در اين مسير نادرست موفق شوند از نيروي حق استفاده، و بدعتي را در لباس دين وارد ميکنند،(1) زيرا ميدانند اگر بگويند اين را خود گفتهايم، کسي حرفشان را نميپذيرد. بنابراين چيزي را به نام دين بيان و سپس افرادي را براي دفاع از همان بدعت با يکديگر متحد و متفق ميکنند. از آنجا که حق را با باطل ميآميزند، امر بر مردم مشتبه ميشود. اما هنگامي که حق از پوشش باطل جدا و آزاد شد، زبان بدخواهان قطع ميشود، زيرا خرابيها و آثار بد از آنِ باطل است و حقِ محض، عوارض فاسد ندارد.(2)
شهيد مطهري يادآور ميشود اگر منحرفان، بدعتگذاران و مدعيان دروغين دين و مذهب در کارهاي خود موفق شدهاند، بدان جهت است که لباس حق بر تن کردهاند و مردم حقيقتجو را فريب دادهاند. آنان مانند کفي که روي آب است بر دوش حق سوار ميشوند. البته باطل از ديد سطحي و حسي و نه ديد تحليلي و تعقلي در حرکت و جولان است و غلبه ظاهري و گستردهاي مانند سيل دارد. مطهري با استناد به قرآن
1. حضرت علي(عليه السلام) ميفرمايند: إنّما بدءُ وقوع الفتن أهواء تتبع و أحکام تبتدع، يخالف فيها کتاب الله و يتولّي عليها رجال رجالاً عَلي غير دين الله؛ «همانا آغاز پديد آمدن فتنهها هواپرستي و بدعتگذاري در احکام آسماني است؛ نوآوريهايي که با قرآن مخالف است و گروهي (با دو انحراف ياد شده) بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند که برخلاف دين خداست» (نهج البلاغه، خطبه 50).
2. کتاب حق و باطل شهيد مطهري، مجموعه چند درس و سخنراني است که ايشان در واپسين سالهاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايراد، و سپس در اين مجموعه مفصل مطرح كرده است.
ميگويد ديدتان را گسترده سازيد و در شناخت افراد به ظاهر حکم نکنيد؛ مراقب باشيد؛ آگاهيهاي خود را افزايش دهيد؛ کفها را معيار قضاوت قرار ندهيد و بدانيد باطل ميخواهد به نام حق و در سايه آن زندگي کنيد. تنها بصيرتي ژرف ميتواند اين دو را از هم تميز دهد.(1)
1. سخنراني در دانشگاه تهران، (10/2/1380)؛ و نيز اقتباس از برخي مصاحبهها و نوشتههاي ديگر استاد مصباح.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org