- مقدمه ناشر
- مقدمه معاونت پژوهش
- جلسه اول:جلوه اطاعت از خدا و فرجام آرزوهاى طولانى
- جلسه دوم:حيات قلب و ويژگىهاى دوستان خدا در سخن خداوند
- جلسه سوم:بازتاب اعتقاد به حاكميت و تدبير الاهى
- جلسه چهارم:ساز و كارهاى اساسى روابط اجتماعى در سخن خداوند
- جلسه پنجم:ارتباط با خدا، دنياخواهى و بندهنوازى در سخن خداوند
- جلسه ششم:دستاورد ذكر در سخن خداوند
- جلسه هفتم:جلوههاى رفتارى بندگى خدا و اعتقاد به توحيد
- جلسه هشتم:مفهوم و ضرورت ترس از خدا
- جلسه نهم:ارتباط با خداوند و عدم درخواست از ديگران
جلسه سوم
بازتاب اعتقاد به حاكميت و تدبير الاهى
يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللهُ فَوْقَ الْعِبَادِ وَالْعِبَادُ دُونِي وَكُلٌّ لِي دَاخِرُونَ فَاتَّهِمْ نَفْسَكَ عَلَى نَفْسِكَ وَلاَ تَأْتَمِنْ وَلَدَكَ عَلَى دِينِكَ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ وَلَدُكَ مِثْلَكَ يُحِبُّ الصَّالِحِينَ؛ اى موسى! من الله و برتر از بندگان هستم و بندگان فروتر از من و همه در پيشگاه من خوار و ذليلاند. پس پيوسته نفست را در پيش خود متهم ساز (يعنى هيچگاه به نفس خود اطمينان نداشته باش و بِدان بدبين باش و نگران آن باش كه نفس تو را فريب دهد و از نيل به سعادت بازدارد). در مورد دينت به فرزندت [هم] اعتماد مكن، مگر آنكه فرزندت چون تو دوستدار انسانهاى صالح باشد.
ضرورت اعتقاد به توحيد و حاكميت خداوند بر عالم
در اين بخش از مناجات، خداوند چهار مطلب مهم و اساسى را بيان
مىكند. مطلب اول، اعتقاد به توحيد ناب و استناد همه امور به اراده و تدبير الاهى، و نيز برتر بودن خدا بر مخلوقات و از جمله بر انسانها است. روشن است كه منشأ بسيارى از انحرافهايى كه در اقوام گذشته پديد آمد و باعث مفاسد گسترده و فراوانى گشت و در نتيجه هلاكت آن اقوام را در پى داشت، اعتقاد نداشتن به توحيد حقيقى بود. آنان در كنار اعتقاد به «الله»، به «ارباب» نيز اعتقاد داشتند و بسيارى از امور و حوادث را به آنها استناد مىدادند و به پرستش آنها مىپرداختند. به تعبير ديگر، همانطور كه آنان براى الله مقام ربوبيت قائل بودند و او را سزاوار پرستش مىدانستند، براى غير خدا نيز مقام ربوبيت قائل بودند و غير خدا را نيز سزاوار پرستش مىدانستند و اين اعتقاد فاسد، منشأ مفاسد فراوانى در اعتقاد، فكر، اخلاق و رفتار آنان گشت.
قرآن درباره اعتقاد مشركان به ارباب و دليل پرستش آنها مىفرمايد:
وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى؛(1) و كسانى كه به جاى او [خداوند ]دوستانى براى خود گرفتهاند [به اين بهانه كه] ما آنها را فقط براى اين مىپرستيم كه ما را هرچه بيشتر به خدا نزديك گرداناند.
چنانكه ملاحظه مىشود، مشركان، منكر خدا و خالقيت او نبودند و چون ارباب و بتها را وسيلهاى براى تقرب و نزديك شدن به خدا مىدانستند، به عبادت و پرستش آنها مىپرداختند. در آيه ديگر، خداوند درباره پرستش غير خدا از سوى مشركان مىفرمايد:
1. زمر (39)، 3.
وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَلا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ...؛(1) و به جاى خدا، چيزهايى را مىپرستند كه نه به آنان زيان مىرسانند و نه به آنان سود مىدهند و مىگويند: اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند.
پرسش: چه فرقى ميان مقام شفاعتى كه مشركان براى ارباب و بتها قائل بودند، با مقام شفاعتى كه ما براى انبيا و اولياى خدا قائل هستيم وجود دارد؟
پاسخ: در باور مشركان، شفيع بر اساس قانون و خواست و نظر كسى كه نزد آن شفاعت مىشود عمل نمىكند و او بدون اجازه و نظر پذيرنده شفاعت و مستقلا شفاعت مىكند. در واقع، شفيع ارادهاش را به پذيرنده شفاعت و «مشفوععنده» تحميل مىكند و پذيرنده شفاعت به دليل موقعيت و منزلت شفيع يا از روى رودربايستى، مجبور است شفاعت را بپذيرد. مشركان معتقد بودند ملائكه دختران خدا هستند و به عبادت و پرستش آنان و مظاهر آنها كه بتها بودند مىپرداختند تا نزد ملائكه و به اصطلاح دختران خدا منزلت و تقرب يابند تا اگر مستحق جهنم گرديدند، بتها، ارباب و ملائكه نزد خدا شفاعت كنند و خدا نيز مجبور است شفاعت آنها را بپذيرد؛ چون نمىتواند درخواست دختران خود را نپذيرد. در واقع اين شفاعتِ باطل و شركآلود، شبيه پارتىبازى است كه مديرى برخلاف قانون و نظر مافوق خود، ضوابط را كنار مىنهد و بر
1. يونس (10)، 18.
اساس رابطهاى كه با مراجعه كننده دارد كارش را سامان مىدهد. مدير مافوق به دليل رفاقت و رودربايستى با مدير مادون و احتياجى كه فعلا يا در آينده به او دارد، درخواستش را مىپذيرد.
اما در باور توحيدى ما، همه امور با اراده و مشيت الاهى انجام مىپذيرد و استقلال در تأثير، مختص خدا است و جز او كسى استقلال در تأثير ندارد. هم تأثيرات مادى و طبيعى كه به اسباب و عوامل طبيعى نظير آب و آتش مربوط است به اذن الاهى انجام مىشود و هم تأثيرات فوق طبيعى كه از سوى انبيا و اولياى خدا انجام مىگيرد، همه با اذن الاهى صورت مىپذيرد. پس شفاعت پيامبران و اولياى خداوند بر مدار و مستند به اذن خدا انجام مىگيرد و بدون اذن الاهى از سوى آنان شفاعتى صورت نمىپذيرد:
مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ...؛(1) كيست آن كس كه جز به اذن او در پيشگاهش شفاعت كند؟
معجزاتى چون زنده كردن مردگان و شفا دادن چشم كور، همه به اذن خدا و با قدرتى كه خداوند در پيامبرانش قرار داده بود، انجام مىگرفت و آنان به نمايندگى از خداوند و با اجازه او آن معجزات را ظاهر مىكردند، وگرنه آنان از پيش خود كارهاى نبودهاند. از اين رو، خداوند درباره حضرت عيسى(عليه السلام) مىفرمايد:
وَرَسُولاً إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَة مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرا
1. بقره (2)، 255.
بِإِذْنِ اللهِ وَأُبْرِئُ الأَْكْمَهَ وَالأَْبْرَصَ وَأُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لآَيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛(1) و [او را به عنوان] پيامبرى به سوى بنىاسرائيل [مىفرستد و او به آنان مىگويد:] در حقيقت من از سوى پروردگارتان برايتان معجزهاى آوردهام. من از گِل براى شما [چيزى] به شكل پرنده مىسازم. و به اذن خدا، نابيناى مادرزاد و پيسى را بهبود مىبخشم و مردگان را زنده مىگردانم و شما را از آنچه مىخوريد و در خانههايتان ذخيره مىكنيد خبر مىدهم. به يقين در اين [معجزات] براى شما [اگر مؤمن باشيد] عبرت است.
نه فقط پيامبران در شفاعت كردن و اظهار معجزه از پيش خود و بدون اذن خدا عمل نمىكنند، بلكه آنان در سخن گفتن نيز بر خدا پيشى نمىگيرند و به اذن خدا سخن مىگويند:
لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ؛(2) در سخن گفتن بر او پيشى نمىگيرند و خود به دستور او كار مىكنند.
قلمرو شفاعت دوستان خدا
شفاعت، يكى از جلوههاى رحمت الاهى است و خداوند چون مىخواهد بندگانش مشمول رحمت او گردند، براى پيامبران و اولياى
1. آل عمران (3)، 49.
2. انبياء (21)، 27.
خاص خود حق شفاعت در نظر گرفته است تا آنان با اذن و اجازه خدا از مردم شفاعت كنند و از اين راه مردم طعم مغفرت و رحمت الاهى را بچشند؛ چنانكه خداوند به پيامبر خويش اجازه داده از خداوند براى گنهكاران طلب آمرزش كند تا خداوند آنان را ببخشد:
وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً؛(1) و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه به اذن الاهى از او اطاعت كنند، و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند، پيش تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند و پيامبر [نيز] براى آنان طلب آمرزش مىكرد، به يقين خدا را توبهپذيرِ مهربان مىيافتند.
پس پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اذن الاهى و بر اساس اراده خداوند براى گنهكاران آمرزش مىطلبد، نه اين كه او نظر خود را بر خدا تحميل كند. به واقع پيامبر و ديگر معصومان، باب و وسيله دريافت رحمت و مغفرت الاهى هستند كه در دسترس مردماند و مردم به راحتى مىتوانند سراغ آنها بروند و بدانها توسل جويند. خداوند هم به دليل لطف و عنايت خاصى كه به آنها دارد، شفاعت و درخواست مغفرت گناهان بندگان خطاكار را مىپذيرد و با وساطت حضرات معصومان، رحمت و مغفرتش را شامل حال بندگان خود مىكند.
1. نساء (4)، 64.
چنانكه پيامبر و ديگر معصومان(عليهم السلام) حق ندارند بدون اذن الاهى از كسى شفاعت كنند، همچنين در صورت فراهم نبودن شرايط شفاعت، نمىتوانند كسى را شفاعت كنند. يكى از شرايط اساسى شفاعت، ايمان است و اگر كسى مؤمن از دنيا رفت، مشمول شفاعت مىگردد. اما اگر كسى در زندگى مشرك بود يا در زندگى اظهار ايمان مىكرد، اما بر اثر انجام برخى گناهان در طول عمر و عدم تدارك و توبه از آنها، بىايمان از دنيا رفت، در قيامت مشمول شفاعت نمىگردد. خداوند درباره عدم جواز استغفار و همچنين شفاعت براى مشركان مىفرمايد:
ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ؛(1) بر پيامبر و كسانى كه ايمان آوردهاند سزاوار نيست براى مشركان پس از آنكه برايشان آشكار گرديد كه آنان اهل دوزخاند طلب آمرزش كنند، هرچند خويشاوند [آنان] باشند.
در قرآن آمده است كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) تا پى به دشمنى آزر با خداوند نبرده بود، وعده داد كه در حق او از خداوند طلب مغفرت كند [سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا؛(2) به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مىخواهم، زيرا او همواره در مورد من پرمهر بوده است] اما وقتى متوجه شد آزر اهل دشمنى با خدا است و از شرك و
كفر رويگردان نيست، از وعده خود منصرف گشت و ديگر براى او استغفار نكرد:
1. توبه (9)، 113.
2. مريم (19)، 47.
وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لأَِبِيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للهِِ تَبَرَّأَمِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لأََوّاهٌ حَلِيمٌ؛(1) و طلب آمرزش ابراهيم براى پدرش جز براى وعدهاى كه به او داده بود، نبود. و [لى ]هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خدا است، از او بيزارى جست. راستى، ابراهيم دلسوزى بردبار بود.
چنانكه گفته شد، افزون بر شرك، انجام برخى گناهان نظير ترك نماز يا سبك شمردن آن انسان را از شفاعت اولياى خدا محروم مىسازد. امام صادق(عليه السلام) در اينباره مىفرمايد:
لاَ يَنَالُ شَفَاعَتُنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بَالصَّلَوةِ؛(2) شفاعت ما شامل كسى نمىشود كه نماز را سبك بشمارد.
گفتنى است كه شفاعتى كه موجب نجات از عذاب دوزخ مىشود اختصاص به عالم قيامت دارد و مؤمنانى كه مرتكب گناهانى گرديدهاند و در دنيا و همچنين در عالم برزخ از آنها پاك نشدهاند، در عالم قيامت مشمول شفاعت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) مىگردند. چنانكه فلز طلا را در كوره مىگدازند تا مواد زايد آن خارج گردد و طلاى خالص به دست آيد، خداوند برخى از مؤمنان را به سختىها و گرفتارىهايى چون فقر و بيمارى مبتلا مىسازد تا آلودگىها و كدورتهايى كه بر اثر گناه در روحشان پديد آمده، از بين برود و آنان در هنگام مرگ با دلى پاك از گناه به راحتى جان بسپارند. اما اگر بعد از اين مرحله باز گناهانى باقى ماند،
1. توبه (9)، 114.
2. بحارالانوار، ج 47، باب 1، ص7، ح 23.
خداوند جان آنان را سخت مىگيرد تا با سختىِ سكرات مرگ از بقيه آلودگىها پاك گردند. اما برخى آنقدر گناه كردهاند كه پس از آن دو مرحله نيز از همه گناهان خويش پاك نمىگردند و در نتيجه با فشار قبر، از گناهان باقىمانده پاك مىشوند و سپس وارد عالم برزخ مىگردند. پس از اين سه مرحله، باز اگر انسان از همه گناهانش پاك نگشت، با ابتلاى به عذابها و گرفتارىهاى عالم برزخ از گناهانش پاك مىشود و در نهايت اگر گناهانى باقى ماند، وقتى وارد عالم قيامت شد، اگر لياقت شفاعت داشت، مشمول شفاعت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) مىگردد و بدين وسيله گناهانش بخشيده مىشود و سپس وارد حوض كوثر خواهد شد.
همانطور كه ريشه همه كمالات توحيد است، تاريخ پيامبران و اقوام گذشته نشان مىدهد ريشه بسيارى از مفاسد شرك است و خداوند به دليل شرك ورزيدن آن امتهاى پيشين، عذابش را بر آنها نازل مىكرد. آن شرك، هم شامل شرك آشكار است، نظير پرستش بت و فرشتگان، و هم شامل شرك ناآشكار كه انسان آشكارا غير خدا را پرستش نمىكند، اما در دل غير خدا را نيز مستقل در تأثير مىداند. در هر صورت، شرك در دل بيشتر مردم ريشه دارد. به همين دليل خداوند مىفرمايد:
وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(1) و بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند، جز اين كه [با او چيزى را] شريك مىگيرند.
1. يوسف (12)، 106.
براى دستيابى به ايمان خالص و راستين، انسان بايد بكوشد ريشههاى شرك را از دلش بزدايد و به توحيد ناب و خالص معتقد گردد. يكى از مظاهر اين اعتقاد اين است كه حتى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام)استقلال در تأثير قائل نباشد و شفاعت آنها را بسترى براى ظهور و ارائه رحمت الاهى به بندگان بداند؛ يعنى خداوند آنقدر به بندگان خود لطف و عنايت دارد كه حتى بندگانى را مىبخشد كه مستقيماً لياقت دريافت رحمت الاهى را ندارند و اولياى خدا را واسطه قرار مىدهند و خداى متعال به بركت دعاى اوليايش آنان را مشمول رحمت و مغفرت خود قرار مىدهد و در حقيقت اوست كه اين راه را براى آمرزش گنهكاران گشوده است.
خردى و كوچكى مخلوقات در پيشگاه خداوند
مطلب دوم كه خداوند در اين قسمت از مناجات بدان اشاره كرده اين است كه همه بندگان، حتى عالىترين و عزيزترين بندگان خدا كه وجود مقدس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است، در پيشگاه خداوند، كوچك و نيازمندند. همه مخلوقات، حتى انبيا و فرشتگان از خودشان مالك چيزى نيستند. عزت از آنِ كسى است كه از خود چيزى داشته باشد، اما كسى كه از خود چيزى ندارد و هرچه دارد از خدا است و از مُلك خدا خارج نشده و هرگاه خداوند بخواهد مىتواند بازپس گيرد، نمىتواند خود را عزيز بداند و نمىتواند به خود و آنچه به عنوان عاريت در اختيارش هست بنازد. اين اصل مهم كه مىتواند به كلى آثار شرك را از وجود انسان پاك كند و او
را آماده پذيرش توحيد خالص گرداند، به خوبى در قرآن و روايات تبيين شده است و براى نمونه، به چند آيه كه بيانگر اين اصل است اشاره مىكنيم:
1. ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْء؛(1) خدا مثلى مىزند: بندهاى است كه هيچ كارى از او برنمىآيد.
2. قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللهُ؛(2) بگو جز آنچه خدا بخواهد براى خودم سود و زيانى ندارم.
3. وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلا يَمْلِكُونَ لأَِنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً وَلا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلا حَياةً وَلا نُشُوراً؛(3) و به جاى او خدايانى براى خود گرفتهاند كه چيزى را نمىآفرينند و خود خلق شدهاند و براى خود نه زيانى را در اختيار دارند و نهسودى، نهمرگى، نهحياتى و نهرستاخيزى را.
وقتى انسان خدا را به خدايى شناخت و معتقد گرديد كه مالك مطلق و حقيقىِ هستى خدا است و همهچيز محكوم اراده و مشيّت الاهى است، و نيز وقتى انسان پى برد كه نه از خود چيزى دارد و نه مىتواند مستقلا اراده انجام كارى را داشته باشد و اراده و كارى كه از او سر مىزند مستند به خواست و اراده الاهى است، تنها در مقام اطاعت و بندگى خدا برمىآيد. اين همان ديندارى خالصانه و اعتقاد به دين خالص و ناب است:
أَلا للهِِ الدِّينُ الْخالِصُ...؛(4) آگاه باشيد: آيين پاك و خالص از آنِ خدا است.
1. نحل (16)، 75.
2. اعراف (7)، 188.
3. فرقان (25)، 3.
4. زمر (39)، 3.
پس اولا انسان بايد از راه درست و با توفيق الاهى هم خدا را بشناسد و هم وظايف و تكاليفى كه خداوند از او خواسته است، و بايد مواظب باشد كه در شناخت خدا كوتاهى نكند و منابع اصيل و صحيح را براى شناخت دين برگزيند. همچنين مواظب باشد نفس سركش در فهم او از دين خللى وارد نسازد و باعث نگردد برداشت نادرستى از دين پيدا كند. ثانياً وقتى به شناخت صحيح خدا و دين پى برد، بكوشد آنچه را خداوند از او خواسته انجام دهد و در وظيفه بندگى خود در پيشگاه خداوند كوتاهى نكند.
ضرورت هوشيارى انسان در قبال حيلههاى نفس
مطلب سوم در شمار توصيههاى خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) مبنى بر اين كه انسان بايد نفسش را متهم سازد و بدو اعتماد نكند، ناظر به همين معنا است كه هم در مسير بندگى و انجام تكاليف الاهى و هم در مسير شناخت خدا و شناخت دين، ممكن است نفسْ انسان را فريب دهد و حيلههاى نفس و هواهاى نفسانى، باعث گردند انسان حق را وارونه بشناسد و در نتيجه از مسير حق منحرف گردد؛ چنانكه خداوند درباره عالمان فاسد كه به دليل پيروى هواى نفس، در عين برخوردارى از علم، گمراه گرديدند و به حق رهنمون نگشتند مىفرمايد:
أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَكَّرُونَ؛(1) پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را
1. جاثيه (45)، 23.
معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديدهاش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمىگيريد؟
هنگامى كه انسان هواى نفس را معبود خود قرار داد، نفس، بر قلب، ديده و گوش انسان پرده مىافكند و او را از شناخت حق و باطل بازمىدارد و مانع فهم صحيح دين مىگردد. بنابراين، براى اين كه انسان به حقيقت دين برسد و فهم صحيحى از دين پيدا كند، بايد در درجه اول خواستهها و هواهاى نفسانى را كنترل كند، به گونهاى كه در روند شناخت دين، فهم انسان را تحت تأثير خود قرار ندهند. در اينباره داستانهاى فراوانى از علماى دين نقل شده كه چگونه آنان در راستاى استنباط و اجتهاد در دين، خواستهها و هواهاى نفسانى را به حاشيه مىراندند و نمىگذاشتند فهمشان از دين، تحت تأثير منافع شخصى و خواست نفس قرار گيرد. براى نمونه، درباره مرحوم محقق حلى(رحمه الله) نقل شده كه وقتى ايشان مىخواست به تحقيق درباره پاك كردن آب چاه پس از نجس شدن آن به وسيله مردار و عين نجسى كه در آن افتاده بپردازد و مشخص كند چه مقدار آب بايد از آن چاه بيرون كشيده شود تا آب درون چاه پاك گردد، دستور داد چاه خانه خود را پر كنند. براى اين كه داشتن چاه و نياز به آن بر استنباط و اجتهاد ايشان اثر نگذارد و باعث نشود ايشان به دليل تمايلات نفسانى، حكم و فتواى آسانترى ارائه دهد. حال آنكه منافع و ضررهايى كه گاه متوجه انسان مىگردد در فهم انسان از دين اثر مىگذارد،
علما و بزرگانى كه به مراتبى از اخلاص رسيده بودند، براى كشف حقايق و احكام دين، هواها و خواستههاى نفسانى خويش را كنترل و سختىها و محروميتهايى را بر خود هموار مىكردند تا بتوانند فهم درستى از دين و احكام آن داشته باشند و به هيچوجه به نفس خود اعتماد نمىكردند.
چنانكه گفته شد، متهم كردن نفس و كنترل كردن آن به مرحله شناخت دين منحصر نيست، بلكه پس از شناخت دين، در مقام عمل به دين نيز بايد مواظب نفس بود و كوشيد كه تكاليف را با اخلاص و قصد بندگى انجام داد تا در پرتو آن، انسان به سعادت و كمال برسد. نفس در مقام عمل به تكاليف الاهى و كارهاى نيك، بيشتر به انسان خيانت مىكند و به جاى قصد قربت و خالص قرار دادن عمل براى خدا، رفتار انسان را با رياكارى، شهرتطلبى، جاهطلبى و انگيزههاى فاسد ديگر آلوده مىسازد و در عين حال وانمود مىكند آن رفتار «خالصاً لوجه الله» انجام گرفته است. ممكن است افراد عادى و سطحىنگر به ناخالصى رفتار و انگيزههاى غير الاهىِ برخى افراد پى نبرند، اما كسانى كه در زمينه تهذيب نفس و خودسازى پيشرفت داشتهاند، مىدانند سهم خدا در آن رفتار بسيار اندك است و تظاهر به اخلاص و انجام عملى براى خدا، مانع فهم اين حقيقت نمىگردد كه آن رفتار بيشتر براى مردم و خودنمايى انجام پذيرد. ممكن است كسى كه كسب علم مىكند و در زمينههاى مختلف علوم متخصص مىگردد، وانمود كند براى خدا و براى گسترش علم و به ويژه افزون گشتن دانشوران علوم دينى به دانشآموزى پرداخته اما نيّتش مشوب به هواهاى نفسانى و وساوس شيطانى باشد.
انسان نبايد خويشتن را فريب دهد و براى آشكار شدن اين حقيقت كه آيا اقدامات و فعاليتهاى او و حتى خدمات فرهنگى و دينى براى خدا انجام پذيرفتهاند، بايد به وارسى و امتحان خود بپردازد كه تا چه حد نيت او خالص است. براى مثال شاگردى كه در كلاس درس مكرر اشكال مىكند، بنگرد كه آيا انگيزه او مطرح شدن نيست و آيا نمىشد پس از درس، اشكالش را نزد استاد مطرح كند؟ ممكن است بگويد پس از درس، به استاد دسترسى ندارم، اما چرا پس از آنكه استاد پاسخ اشكال را داد، او بر اشكال خود پافشارى مىكند؟ آيا بدين وسيله نمىخواهد به ديگران بفهماند كه بهرهاى از علم دارد؟ وقتى دو دانشپژوه براى تثبيت و فهم بيشترِ جوانب مطلب به مباحثه مىپردازند، هنگامى كه يكى از آن دو مطلبى گفت و ديگرى آن را پاسخ داد و به او فهماند كه سخنش نادرست است، اگر نيت او الاهى باشد لجاجت به خرج نمىدهد و بر سخن نادرست خود پافشارى كند. بسيارى از كارها براى خودنمايى و چشم و همچشمى است و اين انگيزههاى فاسد، با ظاهرسازىها و توجيههاى بهظاهر منطقى و موجّه پوشيده مىمانند. از اين رو، لازم است انسان به عمق انگيزههاى خود بپردازد. تحقيقات ارزندهاى كه در زمينه روانشناسى و آسيبشناسى روانى رفتار انجام پذيرفته، حاكى از آن است كه گاه در اعماق و لايههاى دل انسان، انگيزههاى فاسدى وجود دارد كه نفس با شيطنت و توجيهات فراوان آنها را پنهان مىكند و نمىگذارد آدمى به راحتى به آنها پى ببرد. از اين رو، براى موفقيت بيشتر در زمينه خودشناسى، خودسازى و نيز براى تربيت ديگران و راهنمايى آنها، بهجاست انسان از آن مباحث و تحقيقات روانشناسى استفاده كند.
روشن شد كه نفس از دو راه انسان را مىفريبد و باعث انحراف او مىگردد: يكى در زمينه شناخت كه باعث مىگردد ما به فهم صحيح دست نيابيم و حقايق را وارونه بفهميم، و ديگرى در زمينه رفتار كه باعث مىشود رفتار ما با اخلاص انجام نپذيرد و نيت ما با نيتهاى غير الاهى آميخته گردد و باعث تباهى عمل انسان و عدم پذيرش آن از سوى خداوند گردد، چه اين كه خداوند، عملى كه غير خدا نيز در آن شركت داده شده را نمىپذيرد. على بن سالم در روايتى نقل مىكند كه از امام صادق(عليه السلام) شنيدم كه فرمود:
قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: أَنَا خَيْرُ شَرِيك مَنْ أَشْرَكَ مَعِيَ غَيْرِي في عَمَلِهِ لَمْ أَقْبلْهُ إِلاَّ مَا كَانَ خَالِصاً؛(1) خداوند متعالى فرمود: من بهترين شريك هستم، كسى كه در عملش ديگرى را شريك من قرار دهد، عملش را نمىپذيرم (آن را واگذار به شريكم مىكنم)، مگر آن عملى كه تنها براى من انجام پذيرفته (كه مورد پذيرش من قرار مىگيرد).
پس چه در زمينه شناخت و چه رفتار، ما بايد به وارسى و آزمايش نفس خود بپردازيم؛ چون اين نفس از راههاى گوناگون انسان را مىفريبد و باعث مىشود كه شناخت و فهم ما در راستاى منافعمان شكل گيرد و در زمينه رفتار نيز، نيتهاى غير الاهى را در رفتار ما دخالت مىدهد. درست به دليل وجود مكرها و حيلههاى فراوانِ نفس است كه علماى اخلاق
1. بحارالانوار، ج 7، باب 54، ص 243، ح15.
راههاى گوناگونى را براى خودسازى و دستيابى به اخلاص در عمل معرفى كردهاند.
معيار مشورت با ديگران
مطلب و توصيه چهارم خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) اين است كه انسان در مورد دينش حتى به فرزند خود اعتماد نكند، مگر آنكه فرزندش نيكوكار و دوست شايستگان و خوبان باشد. براى فهم دين، در درجه نخست انسان بايد با وسواس تمام به كوشش و تلاش فكرى بپردازد تا به يقين دست يابد و هم در فهم احكام دين و هم براى تشخيص موضوعات بررسى لازم را به عمل آورد تا به حجت شرعى برسد و بكوشد به ديگران اعتماد نكند. اما اگر به نظر قطعى نرسيد، طبيعى است كه نيازمند مشورت با ديگران و استفاده از ديدگاههاى آنان است. طبيعى است در اين زمينه، انسان مىكوشد با افراد نيكوكار و خيرخواه مشورت كند و خيرخواهترين افراد، نزديكان انسان چون پدر و فرزند هستند كه در صورت برخوردارى آنان از صلاحيتهاى علمى و اخلاقى، بر ديگران ترجيح داده مىشوند. نشانه صالح و قابل اعتماد بودن فرزند اين است كه او همه انسانهاى صالح را دوست بدارد. اما اگر او برخى از افراد نيكوكار را دوست داشت، خواست خدا را در نظر نگرفته و بر اساس سليقه و پسند خود عمل كرده است و نمىتوان در مقام مشورت به او اعتماد كرد. به كسى مىتوان اعتماد كرد كه در مقام مشورت، با كمال بىطرفى حق و صواب را بيان كند؛ هرچند نفعى براى او نداشته باشد و گاه اعلان آن نظر
به زيانش نيز تمام شود. اما كسى كه در دوستى با انسانهاى نيكوكار، سليقه و خواست خود را دخيل مىداند و برخلاف خواست و منطق الاهى، در دوست داشتن آنان تبعيض قائل مىشود، ممكن است در مقام مشورت دادن نيز نظر شخصى و سليقه خود را دخيل بداند و رأى درست و حق را در اختيار ديگران قرار ندهد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org