فصل چهارم: راه نيل به مقامات عرفانى
يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنيٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَطِعْني فيما أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِيّاً لاتَفْتَقِرُ، يَا ابْنَآدَمَ أَنَا حَىٌّ لاأَمُوتُ أَطِعْني فيما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ حَيّاً لا تَمُوتُ؛ يَا ابْنَآدَمَ أَنا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْني فيما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ؛(1)
اى فرزند آدم! من بىنيازى هستم كه نيازمند نمىشوم؛ مرا در آنچه بدان امر كردهام اطاعت كن تا تو را بىنيازى كنم كه نيازمند نشوى. اى فرزند آدم! من زندهاى هستم كه نمىميرم، مرا در آنچه امر كردهام اطاعت كن تا تو را زندهاى قرار دهم كه فنا نشوى. اى فرزند آدم! من چون چيزى را بخواهم، به آن مىگويم: باش! پس موجود مىشود؛ مرا در آنچه امر كردهام اطاعت كن تا تو را چنين سازم كه هر چه را بخواهى، بگويى: باش! پس موجود شود.
در جستجوى راه
تاكنون به اين نتيجه رسيديم كه عرفان اصطلاحى به معرفتى از خداوند متعال اطلاق
1. عدة الداعى، ص 291.
مىگردد كه بىواسطه باشد؛ معرفتى كه انسان با دل خويش و با تمام وجودش خدا را بيابد، نه معرفتى كه از راه فكر و معنا و مفهوم حاصل گردد. اين معرفت همان چيزى است كه در لسان آيات و روايات به «تُدْرِكُهُ الْقُلوبُ بِحَقائقِ الايمان»(1) و نظاير آن تعبير شده است. اين شناخت داراى مراتب بسيارى است و برخى از بندگان شايسته خداوند ـ و در صدر آنان پيامبر اسلام و ائمه اطهار(عليهم السلام) ـ به عالىترين مراتب چنين معرفتى دست يافتهاند.
در هر صورت، همانگونه كه در فصل اول اين كتاب توضيح داديم، «عرفان» به همان معناى عام و كلى خود، كه در تعبير متشرعين به نام «قرب الهى» ناميده مىشود، گرايشى فطرى است كه در نهاد همه انسانها وجود دارد. البته در همانجا اين مطلب را نيز متذكر شديم كه بنا به دلايلى، اينگونه نيست كه همه افراد در تمام مراحل زندگى، از اين گرايش درونى خود آگاه باشند.
همچنين بر اساس مباحث پيشين روشن شد كه اين گرايش (گرايش به خداوند و تقرب جستن به ذات اقدسش) اصيلترين ويژگى انسان، و در واقع انگيزهاى است كه انسان را به سوى عالىترين و بالاترين هدف و كمال انسانى سوق مىدهد. از اين رو ارزشمندترين و گرانسنگترين انگيزههاى فطرى، همين انگيزه است.
در هر حال، اينك پس از پذيرفتن اصل امكان حصول چنين معرفتى به خداوند (معرفتى كه بدون دخالت مفاهيم و فكر و انديشه، و به صورت حضورى و از راه دل حاصل شود) بحث بر سر اين است كه چگونه مىتوان به اين مقام والا و ارزنده نايل شد و چه مراحلى را بايد طى كرد تا به اين حقيقت نورانى و پر ارجْ دست يافت. در واقع، اختلاف اساسى در باب عرفان در همين است كه از چه راهى بايد به آن معرفت رسيد؟ گرچه برخى بر اثر كوتاهبينى پنداشتهاند كه اساساً حصول چنين معرفتى ممكن نيست! همانگونه كه اشاره شد، بر اساس بيانى كه در فصل اول اين كتاب داشتيم، ما معتقديم كه
1. نهجالبلاغه، خطبه 178.
حصول چنين معرفتى براى انسان نهتنها ممكن است، بلكه اصولا هدف غايى و نهايى خداى متعال از خلقت انسان، رسيدن به چنين مقامى بوده است. اكنون زمان آن رسيده تا راه نيل به اين معرفت و خصوصيات و ويژگىهاى آن راه را بحث و بررسى كنيم.
استفاده از عقل و نقل براى شناخت راه
سير عرفانى كه همان «سير الى الله» است، جهتگيرى كلىاش «قرب الى الله» است. اين سير براى هر انسانى از مبدئى شروع مىشود كه همان وضع موجود او است، و منتهى و پايان كار، مقامى است كه از آن با تعابير مختلفى از قبيل «عندالله»، «لقاءالله»، «فناى فى الله» و... ياد مىشود. البته همه اين تعبيرات داراى معانى متشابهى است كه حقيقت آن براى انسانها و مؤمنان معمولى و عادى چندان روشن نيست و انسان تا به آن مرحله نرسد، نمىتواند حقيقت و واقعيت آن را درك كند. اين قبيل افراد تنها مىتوانند به كمك مفاهيم، دورنمايى معقول از آن مقام را در ذهن خويش تصور كنند. در هر صورت، بين اين مبدأ و منتهى مسيرى است كه بايد طى شود تا فرد از وضع نامطلوب و ناقص فعلى به وضع مطلوب و كامل برسد. البته اين مطلوبيت و كمال، نسبى و داراى مراتب بىشمارى است. اكنون بحث بر سر چگونگى پيمودن مسير بين اين مبدأ و منتهى و رسيدن به كمالات و مقامات عرفانى است.
همانگونه كه اشاره شد، گرايش عرفانى و گرايش به قرب الهى در انسان، گرايشى فطرى است. از همينجا مىتوان اين ضابطه كلى را به دست داد كه راه رسيدن به عرفان و قرب الهى نيز نمىتواند برخلاف فطرت انسانى باشد. از اين رو اگر در مسلكى، به عنوان راه سير و سلوك و عرفان عملى، دستورالعملها و برنامههايى ارائه شود كه با فطرت انسانى موافق نباشد، اين امر نشانه بطلان آن راه يا آن مسلك خواهد بود. اين قاعده در مورد اصل اسلام نيز صدق مىكند و خداى متعال نيز در قرآن كريم به اين حقيقت اشاره فرموده است؛ آنجا كه مىفرمايد:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ؛(1) پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن. اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار.
يكى از نشانههاى اديان باطل نيز همين است كه مشتمل بر آموزهها و قوانينى هستند كه با فطرت انسانى سازگار نيست. بر همين اساس، در بين مسالك و فرقههاى منتسب به اسلام نيز اگر فرقههايى وجود داشته باشند كه داراى عقايد، دستورالعملها و شيوههاى مخالف با فطرت باشند، دليل بر بطلان و انحرافى بودن آنها است.
در هر صورت، براى شناسايى مسير، مقاطع، منازل و چگونگى پيمودن اين راه براى كسانى كه هنوز به مقصد نرسيدهاند دو راه تصور مىشود: راه نقلى و راه عقلى. البته منظور اين نيست كه براى وصول الى الله دو راه وجود دارد. راه وصول الى الله يكى است و آن همان «صراط مستقيم» است؛ ولى شناختن آن از دو راه ميسّر است.
مراد از راه نقلى آن است كه از كسانى كه اين مسير را پيموده و به مقصود نايل شدهاند استفاده كنيم. البته اين راه در صورتى از هر جهت قابل اعتماد است كه از جانب قرآن و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و حضرات ائمه معصومين(عليهم السلام) ارائه شده باشد. ديگران براى ما مشكوك هستند كه آيا واقعاً به حقيقت عرفان و مقامهاى عالى آن رسيدهاند يا امر بر آنها مشتبه شده، فريب خورده و اشتباه مىكنند و شبحى براى آنها مجسّم شده و آن را حقيقت پنداشتهاند، و يا كسانى از روى علم و عمد دروغ مىگويند و ادعايشان از اساس كذب است.
نسبت به راه نقلى، اين مطلب نيز بايد مورد توجه قرار گيرد كه علىرغم آنكه همه انبيا بر حسب مقتضيات زمان و قدرت درك و دريافت مردم و امتها راههاى وصول به قرب الهى را به بشر نشان دادهاند، ولى به عللى كه در مباحث پيشين به برخى از آنها
1. روم (30)، 30.
اشاره شد، هم در اصل دين و هم در روشهايى كه انبيا ارائه دادهاند تحريفهايى رخ داده و اختلافهايى به وجود آمده است. از اين رو در طول تاريخ، پيوسته يكى از كارها و برنامههاى مهم انبيا تصحيح تحريفها و انحرافهاى گذشته بوده است، تا اينكه آخرين پيامبر گرامى، حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، كتابى تضمين شده و غير قابل تحريف براى بشر آورد. البته تفصيل و بيان همه مطالبى كه مد نظر خداى متعال و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود در حجم محدود قرآن كريم و دوران كوتاه رسالت آن حضرت ميسر نبود. ازهمينرو پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) تفصيل و تبيين مطالب را بهعهده ائمهاطهار و امامان معصوم(عليهم السلام) گذاشت. بنابراين آنچه بشر براى رسيدن به سعادت در دو جهان به آن نيازمند است اساسش در قرآن كريم وجود دارد و تفاصيلش در سنّت پيامبر و ائمه اطهار(عليهم السلام) آمده است.
و اما مراد از راه عقلى اين است كه به كمك عقل و تحليلهاى عقلى، علائم و امارات كلى راه حق را بشناسيم و محكهايى به دست آوريم كه به وسيله آنها راه صحيح را از باطل تشخيص دهيم.
در اينجا ممكن است اين سؤال و اشكال به ذهن خطور كند كه سخن در «عرفان» است كه امرى قلبى و شهودى است، و عقل سر و كارش با مفاهيم و تفكر و استدلال است، و معرفت عقلى و استدلالى در مقابل معرفت قلبى و شهودى است؛ آنگاه چگونه مىخواهيم در شناخت راه عرفان، از عقل استفاده كنيم؟
پاسخ اين است كه بايد توجه كرد، استفاده از عقل در اينجا براى شناختن راه است نه براى پيمودن آن. به عبارت ديگر، استفاده از عقل بدين منظور است كه راه را به ما نشان بدهد نه اينكه ما را به هدف برساند. بلى، در عرفان آنچه بايد ما را به هدف برساند و با آن بايد طىّ مقصد كنيم، البته دل است؛ ولى عقل مىتواند كمك كند كه دل، خودِ مقصد و راه را بشناسد، همچنان كه نقل نيز مىتواند همين نقش را ايفا كند. همانگونه كه در روش نقلى، نقلِ رهروان صادقى كه اين راه را پيمودهاند، مىتواند در شناختن راه به ما كمك كند، در روش عقلى هم در پى آنيم كه عقل، راه را به ما بنمايد.
به ديگر سخن، شناخت ويژگىهاى عرفان و راهى كه براى رسيدن به آن بايد پيمود، يا از راه نقل بايد حاصل شود و يا از راه عقل؛ چرا كه اگر اين شناخت نيز خود بخواهد از راه عرفان حاصل شود، دور و تسلسل لازم مىآيد؛ يعنى براى شناخت عرفان ابتدا بايد يك سير عرفانى داشته باشيم!
البته كسانى كه مدعى عرفان هستند و فرقههاى مختلف سير و سلوك و تصوف و عرفان را به وجود آوردهاند اعتمادشان به روش نقلى است؛ يعنى مىگويند فلان بزرگى دستور انجام چنين كارهايى را داده تا به فلان مقام برسيد. همانگونه كه متذكر شديم اين راه در صورتى ارزش و اعتبار دارد كه مطلب از شخصى معتبر و قابل اعتماد نقل شده باشد. بديهى است كه در چنين امر مهمى غير از حضرات معصومين(عليهم السلام)، به سخن هيچكسى نمىتوان اعتماد كرد. ديگران همه در معرض خطا و اشتباه هستند، و ما تنها در صورتى مىتوانيم سخن كسى را بىچون و چرا بپذيريم كه معصوم و مصون از هرگونه لغزش و خطا باشد.
اخذ از معصوم(عليه السلام) نيز مىتواند مستقيم و بىواسطه، و يا غير مستقيم و با واسطه باشد. اگر ما خودمان خدمت معصوم(عليه السلام)شرفياب شديم و درباره طى طريق عرفان چيزى به ما فرمود، زهى سعادت، و براى ما بسيار مغتنم خواهد بود. اما روشن است كه در زمان ما نوعاً چنين روشى ميسّر نيست و ما بايد به نقل غير مستقيم و با واسطه اكتفا كنيم. در اين صورت، آن نقل تنها در صورتى براى ما معتبر خواهد بود كه آن افرادى كه واسطه نقل آن خبر هستند، افرادى موثق و مورد اعتماد باشند، و يا آن خبر، متواتر(1) باشد.
در همين زمينه، بسيارى از فرقههاى متصوفه مدعىاند كه مطالبشان را از ائمه معصومين(عليهم السلام) گرفتهاند. حتى بسيارى از فِرَق متصوفه كه سنّى مذهبند ادعا مىكنند كه راه و روش خود را از اميرالمؤمنين على(عليه السلام) گرفتهاند. در ميان اهل تسنن كم نيستند
1. خبر «متواتر» اصطلاحاً به خبرى گفته مىشود كه تعداد كسانى كه آن خبر را نقل كردهاند به حدى باشد كه انسان عادتاً از تعداد آنها به درستى و صدق آن خبر اطمينان پيدا كند.
فرقههايى كه سر سلسله «مشايخ» خود را حضرت على(عليه السلام) مىدانند. در ميان صوفيان شيعى مذهب نيز فرقههاى متعددى هستند كه سلسله مشايخ خود را به امام رضا(عليه السلام) مىرسانند. برخى نيز امام صادق(عليه السلام) را سر سلسله مشايخ خود معرفى مىكنند.
به دور از هرگونه تعصبى بايد بگوييم حقيقت اين است كه سلسلههايى كه چنين ادعاهايى دارند، حرفها و مستنداتشان به گونهاى نيست كه براى افراد منصف يقينآور باشد و انسان بتواند به آنها اعتماد كند. گاهى سلسله اساتيد و مشايخشان را ضبط هم كردهاند و به قول خودشان «شجرهنامه» و «طومار» دارند؛ ولى تمامى اينها قابل تشكيك است و ما يقين نداريم كه اين ارتباط تا امام معصوم(عليه السلام) محفوظ و تمامى افراد سلسله و شجره مورد وثوق و اعتماد باشند. در همين زمان ما از به اصطلاح «قطب»ها و مشايخ اينها كسانى را مىشناسيم كه از وضع زندگى و حال و رفتارشان مسايلى را مىبينيم و مىشنويم كه نسبت به قابل اعتماد بودن آنها ترديد مىكنيم. بسيارى از اينها افرادى جاهطلب و مقامپرست و اهلدنيا هستند كه اين عناوين و مقامات را وسيله و پوششى براى رسيدن به جاه و مقام و دنيا قرار دادهاند.
از اين رو به اينگونه نقلها نمىتوان اعتماد كرد؛ به خصوص اينكه اولا، بين طرق و راههايى كه نقل مىكنند اختلافات فاحشى وجود دارد، و ثانياً، نسبت به همه ناقلان اعتماد و اطمينان وجود ندارد. البته ممكن است برخى از آنها افرادى مورد اعتماد باشند، ولى در سلسله يك سند همين كه يك نفر مشكوك و غير قابل اعتماد باشد براى از اعتبار افتادن آن سند كافى است. به علاوه، برخى از دستوراتى كه اين فرقهها توصيه مىكنند با كتاب و سنّت سازگار نيست.
راه نقلى، در دسترس عموم
اكنون كه سخن از «راه نقلى» به ميان آمد، مناسب است برخى نكات ديگر را نيز در اين باره متذكر گرديم.
پس از رسيدن به اين نتيجه كه براى نيل به هدف اعلاى انسانى، يعنى قرب به خداى متعال، راهى صحيح وجود دارد و اين چيزى است كه فطرت بشر طالب آن است و تلاش تمامى انبيا(عليهم السلام) نيز رساندن بشر به اين مقصد بوده است، اين سؤال مطرح مىشود كه اين راه چيست و چه ويژگىهايى دارد؟ پاسخ كلى اين سؤال اين است كه راه، همان است كه خداوند به آن امر فرموده و پيامبران را براى نشان دادن آن مبعوث گردانيده است.
اين مطلب ثابت و مسلّم است كه خداى متعال بيش از خود ما كمال و سعادت ما را مىخواهد و از هر انسان ديگرى به ما نزديكتر و مهربانتر است. محبت خداوند به ما از محبت مادر به فرزند خويش بيشتر است و محبت مادر تنها پرتوى محدود و اندك از محبت بىكران الهى است. در واقع، علت بعثت انبيا همين شدت محبتى است كه خداى متعال به انسانها داشته است. به عبارت ديگر، محبت الهى اقتضا مىكند كه نزديكترين راه رسيدن به كمال را به بهترين وجه ممكن براى مردم بيان كند و در اختيار آنان قرار دهد.
بنابراين از يك سو محبت خداى متعال به بندگانش اقتضا كرده كه عزيزترين مخلوقات و بندگانش را براى هدايت و دستگيرى آنان مبعوث فرمايد. از سوى ديگر نيز انبياى الهى هرگونه رنج و خطرى را متحمل گرديده و به جان خريدهاند تا بهترين و نزديكترين راه به «مقصد خلقت» را كه همان «قرب الى الله» است به بشر معرفى كنند.
در حقيقت آيا مىتوان تصور كرد كه خداى متعال با آن رحمت بىانتها و محبت بىكرانى كه به بندگان خويش دارد، از نشان دادن بهترين و كوتاهترين راه نيل به مقصدِ خلقتْ بخل ورزيده باشد؟! به راستى چه چيز مانع آن مىشود كه خداوند چنين راهى را به بندگان خويش نشان دهد؟ قطعاً چنين احتمالى وجود ندارد كه خداى متعال نسبت به بيان چنين راهى براى انسانها بخل ورزيده و مضايقه كرده باشد و يا آن را جزو اسرار قرار داده و تنها براى برخى افراد خاص ذخيره كرده باشد.
البته ترديدى نيست كه معارف الهى داراى مراتب مختلفى است و هر كس ظرفيت درك هر معرفتى را ندارد. اين مطلبى است كه در جاى خود محفوظ و مسلّم است؛ ولى نسبت به مراتب مختلف كمال، هدايت و ارائه طريق از جانب خداوند بايد به گونهاى باشد كه هر كس بتواند به هر درجه و مرتبهاى كه ظرفيت آن را دارد، برسد. از اين رو خداى متعال نيز هدايتش به گونهاى است كه هر كس به فراخور ظرفيت واستعداد خود مىتواند از آن بهره ببرد و همانطور كه گفتيم، در اين جهت هيچ بخلى از جانب خداوند تصور نمىشود.
از سوى ديگر انبياى الهى نيز كه از جانب خداوند براى رساندن اين هدايتْ مأمور شدهاند معصوم هستند و در ابلاغ اين پيام هيچ خللى از ناحيه آنان وارد نشده است. اينگونه نبوده است كه انبيا برخى پيامهاى الهى را به سبب روابط دوستانه و خويشاوندى به برخى افراد خاص اختصاص داده و ديگران را محروم كرده باشند! البته در اين مورد نيز تأكيد مىكنيم كه انبياى الهى نمىتوانستند كُنْهِ هر پيامى را در اختيار هر كسى قرار دهند و خود فرمودهاند:
اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبِياءِ نُكَلِّمُ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛(1) ما گروه پيامبران با مردم به اندازه عقل هايشان سخن مى گوييم.
با اين همه، چنين نيست كه پيامبران راههاى قرب الى الله را از توده و عموم مردم دريغ داشته باشند، بلكه مطالب را به صورتى بيان كردهاند كه هر كس به اندازه فهم خود از آنها استفاده كند. به عبارت ديگر، راه را به گونهاى نشان دادهاند كه هر كس بسته به توان و همت خويش بتواند گامهايى در آن بردارد. طبعاً هر كس همت بيشتر و عالىترى دارد، در اين راه بيشتر پيش مىرود و به نتايج و مدارج عالىتر و ارزشمندترى مىرسد و آنها كه همت كمترى دارند به كمالات پايينتر و كمترى نايل مىشوند. سرّ اينكه در قرآن و روايات اصطلاحاً مضامين «متشابه» وجود دارد و يا گفته مىشود كه ظاهر و
1. بحارالانوار، ج 2، ص 242، باب 29، روايت 35.
باطن (و حتى چند بطن) دارند همين است كه افراد واجد صلاحيت بتوانند از بطون و معارف عميق و عالى آنها استفاده كنند و كسانى كه در مراتب پايينترى هستند از ظواهر استفاده كنند و راههايى را كه مناسب با خودشان است فرا گيرند. در هر صورت، چنان نيست كه خداى متعال و انبيا و اولياى دين در نشان دادن كوتاهترين و بهترين راه وصول به مقصد نهايى بخل ورزيده يا كوتاهى كرده باشند.
لزوم رجوع به اهلبيت(عليهم السلام) در يافتن راه صحيح عرفان
به اعتقاد ما شيعيان، راه نقلىِ معتبر در اين زمان منحصر در قرآن و روايات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) است. در اين ميان، گروه نسبتاً زيادى از مسلمانان شعار «حسبُنا كتاب الله» سر مىدهند و معتقدند قرآن به تنهايى براى رساندن انسان به سرمنزل مقصود كافى است. اين در حالى است كه بطلان اين انديشه با اندك تأملى واضح مىگردد. خداى متعال در قرآن مىفرمايد:
وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛(1) و ما اين قرآن را بر تو نازل كرديم، تا براى مردم آنچه را كه به سوى ايشان نازل شده است تبيين نمايى.
در اين آيه تصريح شده كه قرآن بايد با تبيين و تفسير پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همراه باشد. از اين رو بر اساس اين آيه اولا صرف نزول قرآن بدون تبيين و توضيح پيامبر(صلى الله عليه وآله) كافى نيست، و ثانياً آنچه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تبيين و تشريح قرآن بيان مىفرمايد مانند خود قرآن براى ما حجت است و اعتبارش همانند اعتبار خود قرآن است.
اكنون كه سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) همچون خود قرآن براى ما حجت است و بايد از آن پيروى نماييم، بايد توجه كنيم كه يكى از دستوراتى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ما داده است رجوع به اهلبيت(عليهم السلام) پس از آن حضرت است. در اين باره بيانهاى متعددى از آن حضرت نقل شده است كه يكى از معروفترين آنها حديث معروف به «ثقلين» است كه شيعه و
1. نحل (16)، 44.
سنّى با سندهاى متعدد آن را نقل كردهاند. بر اساس اين حديث، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرموده است:
اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي اَهْلَ بَيْتي وَ إنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا؛(1) من دو شىء گران بها در ميان شما به جاى مى گذارم؛ كتاب خدا و خاندان و اهل بيتم را. اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا آن كه در حوض كوثر بر من وارد شوند. و شما تا آن هنگام كه به آن دو چنگ مى زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد.
از اين رو بر اساس چنين رواياتى، علاوه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) امامان معصوم نيز مبيّن و مفسر قرآن هستند و سخن آنها نيز مانند سخن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى ما حجت خواهد بود.
اكنون روشن مىشود كه با توجه به چنين نكاتى است كه ما مدعى هستيم كه اسلام تمام نيازمندىهاى بشر را تا روز قيامت بيان فرموده است. اصولا اگر بنا باشد ما محور و برنامه حركت و زندگى خود را تنها بر اساس قرآن قرار دهيم و از سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) صرفنظر كنيم، در ضرورىترين دستور دين، يعنى نماز نيز درمىمانيم و نخواهيم توانست وظيفه خود را دريابيم. آنچه در قرآن آمده، تنها اصل دستور نماز و چند دستور مختصر درباره آن است و بسيارى از احكام و دستورات مربوط به آن در قرآن وجود ندارد. جزئيات و تفاصيل كه جاى خود دارد، حتى اينكه در شبانه روز چند نماز واجب داريم و هر نماز چند ركعت است در قرآن نيامده است. از اين رو همانگونه كه اشاره شد، اگر ما بخواهيم تنها به قرآن اكتفا كنيم و به طور جدى و حقيقى بر شعار «حسبُنا كتاب الله» پاى بفشاريم، حتى در انجام اولين و مهمترين تكليف و واجب دين خود، يعنى نماز نيز درمانده و عاجز خواهيم گرديد.
همچنين بايد توجه داشت كه در زمينه تبيين و كشف احكام و معارف اسلام، اكتفا به سنّت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بدون رجوع به اهلبيت(عليهم السلام) نيز راهگشا نخواهد بود. بدون سنّت
1. بحارالانوار، ج 35، ص 184، باب 4، روايت 2.
ائمه اطهار(عليهم السلام) و تبيينهاى آن بزرگواران، بسيارى از احكام و دستورات اسلام بر ما نامكشوف خواهد ماند و دچار حيرت و سردرگمى خواهيم شد و نيازهاى ما در زمينه مسايل اسلامى رفع نخواهد گرديد. اين امر به خصوص هنگامى واضح خواهد شد كه بدانيم تمامى رواياتى كه اهل تسنّن از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كردهاند به هزار روايت هم نمىرسد! بديهى است كه با هزار روايت كار ما به جايى نمىرسد و مشكلات و مسايلمان حل نخواهد شد؛ چنان كه اهل سنّت هميشه دچار چنين تنگنايى بوده و هستند.
ما شيعيان معتقديم كه پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دوازده امام و جانشين معصوم آن حضرت در طول 250 سال به هدايت مردم پرداختند، پايههاى دين را محكم كرده و اصول و تفاصيل احكام را تبيين نمودند. آنان در كورانهاى مختلف، با تدبيرها و تأييدات الهى، احكام اسلام را در ميان مردم رواج دادند و به وسيله اصحاب خاص خود آنها را حفظ كردند. از اين رو شيعه اكنون گنجينهاى وسيع و پر دامنه از معارف وحيانى را در اختيار دارد كه منحصر به قرآن و روايات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيست، بلكه روايات نقل شده از ائمه معصومين(عليهم السلام) نيز بدان ضميمه شده است. با تكيه بر چنين منابع سرشارى است كه ما مىتوانيم پاسخگوى نيازمندىهاى مختلف جامعه در طول زمان باشيم. اين در حالى است كه ساير فِرَق اسلامى از تعاليم 250 ساله اهلبيت(عليهم السلام) محرومند و همان روايات محدود و معدودى كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در دست دارند نيز ضمانت كامل و صحيحى ندارد. گذشته از اين، خود اهل تسنّن در نقل بسيارى از مطالب با يكديگر اختلاف دارند. اين اختلاف حتى در امورى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سالها در مرئى و منظر مردم انجام دادهاند نيز ديده مىشود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) سالهاى متمادى در پيش چشم مردم وضو مىگرفت؛ ولى پس از وفات ايشان، در اينكه آن حضرت چگونه وضو مىگرفته است اختلاف پديد آمد! همچنين پيامبر(صلى الله عليه وآله) سالها در ميان مردم و پيش چشم آنان نماز خواند؛ ولى پس از رحلت آن حضرت اختلاف شد كه آيا در نماز بايد دستها را روى هم گذاشت يا در كنار بدن قرار داد! آرى، مسايلى بسيار ساده و عام البلوى دچار
چنين وضعيتى هستند، چه رسد به مسايلى كه جز متخصصان و اهلفن به ذهنشان نمىرسد و جز ذهنهاى نقّاد و استعدادهاى فوقالعادهرا دريافت نمىكند.
از اين رو اهميت وجود امام معصوم(عليه السلام) در واقع از اين نظر است كه متمم وظيفه نبوت است. اگر امامان معصوم(عليهم السلام)نبودند، رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به نتيجه نمىرسيد. و آنچه بيشتر اهمّيت اين مطلب را ثابت مىكند اينست كه آنان با برخوردارى از ويژگى «عصمت»، در فهم و نقل كلمات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اشتباه نمىكردند.
«علم خدادادى» امامان معصوم(عليهم السلام) ويژگى مهم ديگرى بود كه در كنار «عصمت»، آنان را بر حفظ و تحكيم اساس شريعت و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) توانا مىكرد. بدين ترتيب آنان توانستند شرايطى را فراهم آورند كه پايههاى اساسى اسلام چنان محكم و استوار گردد كه بتواند هزاران سال در ميان مردم باقى بماند. البته در اين ميان شياطين نيز بىكار ننشستند و با جعل اخبار و احاديث و تلاش در ايجاد اختلاف بين مسلمانان، ضربههايى را بر پيكر اسلام وارد آوردند، ولى چنان نبود كه به واسطه اين اقدامات اساس دين لطمه بخورد و از مسير اصلى منحرف گردد. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقصها و كمبودهايى هست، غالباً در برخى مسايل فرعى و جزئى است كه اساس دين را مختل نمىكند.
در هر صورت اگر بخواهيم بهترين راه تقرب به سوى خداى متعال را بدانيم، بايد به كتاب و سنّت مراجعه كنيم. در مسير دينشناسى و تكامل و تعالى انسانى، هر راه ديگرى را كه بپيماييم به بنبست خواهيم رسيد و يا به انحراف كشيده خواهيم شد. در جايى كه آيات نورانى قرآن كريم و روايات و كلمات گرانسنگ پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام) در اختيار ما است، ديگر چه جايى براى استناد به سخن فلان دانشمند، مورّخ يا مستشرقى باقى مىماند كه احياناً با اسلام دشمنى نيز داشته است؟! با وجود چنين منابع گرانبها و مطمئن و معتبرى، چه نيازى به استفاده از منابع بيگانه وجود دارد؟ با وجودى كه اين مطلب بسيار واضح است، با كمال تأسف، غفلتها و مسايل پيش آمده در جامعه اسلامى سبب گرديده تا در طول تاريخ اسلام عده كثيرى از مسلمانان از رسيدن به صراط مستقيم و پيمودن آن باز بمانند.
مانع مهم سير الى الله
«سير و سلوك» در لغت به معناى «پيمودن راه» است. طبيعتاً مانند هر سير ديگرى، اين راه آغاز و مبدأ، و انجام و مقصدى دارد. مقصد در اينجا ذات اقدس خداى متعال است و سالك اين راه در نهايت به «معرفت شهودى» خداى متعال دست مىيابد. البته اين معرفت داراى مراتب بىشمار و متعددى است و افراد مىتوانند به درجات مختلفى از آن دست پيدا كنند. مبدأ نيز همانگونه كه پيش از اين اشاره شد، براى هر فرد، وضع موجود او است. بنابراين به طور خلاصه، سير عرفانى سير انسان است از وضع موجود به سوى قرب خداى متعال.
روشن است كه اين سير، سير مادى و حركت مكانى نيست؛ چرا كه خداى متعال جسم نيست و جا و مكان و جهت ندارد تا ما بخواهيم به سمت او حركت كنيم. بلى، خداى متعال خانهاى تشريفى به نام «كعبه» براى خود قرار داده و آن را «بيت الله» ناميده و از مردم دعوت كرده تا به سوى اين خانه بيايند و گرد آن طواف كنند و حج بگزارند. اما اين طواف و سير، سيرى نيست كه انسان را به خدا برساند. بسيارند كسانى كه ساكن حرم امن الهى و مكهاند اما در واقع دشمن خدا هستند و از سير و طواف خود جز دورى از خدا نتيجهاى نمىگيرند!
سيرى كه انسان را به خدا مىرساند امرى قلبى است و سيرى است كه در باطن انسان انجام مىشود. در اين سير، روح انسان است كه حركت مىكند و با طىّ مراتب كمال به مرتبهاى مىرسد كه قرآن كريم از آن به مقام «عندالله» تعبير مىكند:
فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر؛(1) (پرهيزكاران) در قرارگاه راستين، نزد پادشاهى توانايند.
بنابراين در سير و سلوك بايد متوجه دل بود و به آن نگاه كرد. آنچه به خدا نزديك
1. قمر (54)، 55.
يا از خدا دور مىشود دل آدمى است نه جسم او. نتيجه سير عرفانى، نزديكى دل انسان و پيوند آن با خدا است. اينكه اگر دل انسان به خدا نزديك گردد و با او پيوند بخورد چه حالى براى آن پيدا مىشود چيزى است كه بايد رفت و آن را يافت. البته تا حدى مىتوان اين مطلب را تحليل عقلانى كرد؛ ولى از اين بحثها و تحليلها هيچگاه عرفان حقيقى حاصل نمىشود، بلكه صرفاً راهى است براى آشنايى با عرفان و آنچه براى سالك در سير و سلوكش اتفاق مىافتد.
اگر خداوند به دل آدمى نظر كند او را به طرف خود مىكشاند؛ ولى متأسفانه بسيارى از ما در وضعى هستيم كه كم و بيش از خدا دوريم و حجابهايى بين ما و خداى متعال وجود دارد. اگر اين حجابها برداشته شود و دل به خداوند نزديك گردد و واسطهاى بين انسان و خداى متعال نباشد، وضع و حال ما دگرگون خواهد شد.
در هر صورت، گرچه همان گونه كه اشاره كرديم، اصل اين حالْ يافتنى است و انسان بايد خود، آن را وجدان كند تا حقيقت آن بر وى مكشوف گردد؛ ولى از طريق آيات و روايات و برخى تحليلهاى عقلانى مىتوان كم و بيش به آثار و علايم آن پى برد. اجمالا بايد گفت، انسان در آن مقام و منزلت براى خويش هيچگونه استقلالى نمىبيند. از اين مقام به «فناى فى الله»، «بقاى بالله»، «مقام محو» و امثال آنها تعبير كردهاند.
اما ما نبايد خود را گرفتار اين اصطلاحات كنيم و مانند برخى از افراد كه تنها از عرفان نظرى بهرهاى دارند به ياد گرفتن چند اصطلاح دل خوش كنيم. با فراگيرى الفاظ و مفاهيم و مقولاتى كه در عرفان نظرى مطرح است هيچ حركتى پديد نمىآيد و حتى احياناً خود آن نيز حجابى خواهد شد و بر بُعد و دورى انسان از غايت سير و سلوك خواهد افزود؛ همچنان كه فرمودهاند: العلم هو الحجاب الاكبر. با ياد گرفتن اين مفاهيم هيچ مشكلى حل نمىشود. اينها مفاهيمى هستند كه ذهن آدمى را مشغول مىكنند و او را از آنچه بايد بدان برسد باز مىدارند.
در هر حال درباره حقيقت مقام «قرب» اين اندازه مىفهميم كه با رفع حجابها،
انسان در نتيجه تعلق خاطر به محبوب و معشوق حقيقى عالم، وضع و حالى دارد كه هيچ استقلالى براى خود نمىبيند، چه رسد به اينكه از تعلق زن و فرزند و ثروت دم زند. در اين مقام، انسان حتى حيات و علم خود و امثال آنها را از خويش نمىداند و نمىبيند.
حقيقتاً اين چگونه مقام و حالتى است؟! ما در قالب الفاظ و مفاهيم هرچه هم تلاش كنيم تنها مىتوانيم دورادور تصويرى مبهم از آن به دست دهيم و در حكم ميوهاى است كه هنوز آن را نچشيدهايم. در نتيجه، هر چه تلاش كنيم، نخواهيم توانست حقيقت آن را دريابيم. ما اكنون در وضعيتى به سر مىبريم كه مىپنداريم «هستىِ» ما از خود ما است و ما مستقل در وجود هستيم. گرچه به ظاهر، هستى هر موجودى از آنِ خود او است؛ ولى حقيقت اين است كه ما اساساً مالك هيچ چيز، و از جمله هستى خود، نيستيم. اين واقعيتى است كه برهان قطعى و مسلّم بر آن قائم است؛ ولى در عين حال اين تنها حكم عقل است و دريافت وجدانى ما غير از اين است. دريافت و احساس ما اين است كه وجود خويش را مستقل مىبينيم و مىپنداريم كه روى پاى خودمان ايستادهايم. چنين دريافتى البته كاذب است و پندارى بيش نيست، و دورى ما نيز از همين پندار كاذب ناشى مىشود.
دليل عقلى و برهان فلسفى اثبات مىكند كه ما از خود هيچ نداريم؛ نه حياتى، نه علم و دانشى، نه قدرتى، نه حركتى و نه هيچ چيز ديگر. ما هرچه داريم از آنِ موجود ديگرى است و ما تمام هستى و تعلقات خود را وامدار اوييم. اگر كسى با مباحث فلسفى و براهين دقيق عقلى آشنا باشد اين مطلب كاملا برايش روشن و واضح است. در فلسفه اصطلاحاً گفته مىشود كه انسان و هر موجود ديگرى، حتى نه «فقير»، كه «عين فقر»، و نه «وجودى مرتبط با خدا» بلكه «عين ربط» به ذات اقدس الهى است. اما در عين حال همه اينها ادراك عقلى و فلسفى است و به دريافت قلبى و باور دلْ ربطى ندارد. از اين رو پيوسته تضادى بين عقل و دل و گفتار و رفتار ما پديد مىآيد. عقل مىگويد هيچ استقلالى
نيست و «عين ربط» است؛ ولى دل ما احساس استقلال و عدم وابستگى مىكند. فراموش نكنيم كه نوع مردم كه با چنين دقتهاى عقلى و فلسفى آشنا نيستند حتى به عقل خويش نيز چندان اين عدم استقلال را درك نمىكنند؛ ولى به هر حال اگر عقل هم درك كند و تصديق نمايد، مشكلِ دريافت قلبى و باور به دل، در مورد اكثر قريب به اتفاقِ افراد همچنان باقى است.
آرى، واقعيت اين است كه بسيارى از ما هنوز به دل باور نداريم كه هيچ موجود و موجوديت مستقلى جز ذات اقدس الهى وجود ندارد. به عنوان شاهدى بر اين مدعا مىتوانيم به اين مطلب توجه كنيم كه ما جز خدا از همه چيز مىترسيم! گويا براى همه چيز قدرت و فاعليت و تأثير قائليم جز براى خداى متعال! اين در حالى است كه پيامبر و ائمه(عليهم السلام) مىفرمايند:
مَنْ خافَ اللهَ أخافَ اللهُ مِنْهُ كُلَّ شَيْء وَمَنْ لَمْ يَخَفِ اللهَ اَخافَهُ اللهُ مِنْ كُلِّ شَيْء؛(1) هر كس از خدا بترسد خداوند همه چيز را از او مىترساند و هر كس از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز مىترساند.
عارفان حقيقى و عباد صالح خداوند درست به عكس ما هستند. آنان از هيچ چيز جز خداى متعال نمىترسند و هراسى ندارند. آنان حقيقتاً باور كردهاند كه هيچ مؤثر و منشأ اثرى جز خداى متعال در عالمْ وجود ندارد و همه هستى از آنِ او و به اختيار او است و تا او نخواهد، حتى برگى بر درختى نخواهد روييد و برگى نيز سقوط نخواهد كرد. اگر كسى به چنين معرفت و باورى رسيد اثرش همين است كه جز خدا از هيچ چيز نمىترسد؛ و اگر كسى به اينجا رسيد كه حقيقتاً جز خدا از هيچ چيز نترسيد، خداوند هيبت و مهابت او را در دل ديگران قرار مىدهد. ما اين مطلب را در اين عصر در مورد امام خمينى(رحمه الله) به چشم خود شاهد بوديم. قدرتهاى بزرگ دنيا از يك پيرمرد نحيف هشتاد ساله در هراس بودند. قدرتهاى استكبارى شرق و غرب علىرغم در اختيار داشتن
1. اصول كافى، ج 2، ص 68، روايت 3.
پيشرفتهترين فنّاورىها و قدرتهاى مختلف نظامى، اقتصادى و سياسى، از نام جماران و امام خمينى مىترسيدند و لرزه بر اندامشان مىافتاد. اين در حالى بود كه حضرت امام(رحمه الله) خود مىفرمود: به خدا قسم تاكنون از چيزى نترسيدهام! آرى، او چون در حقيقت چنين بود كه جز خدا از هيچ چيز و هيچ كس نمىترسيد، ابرقدرتهاى شرق و غرب از او مىترسيدند.
علاوه بر آن، كسى كه جز خدا از هيچ چيز و هيچ كس نمىترسد، به چيزى جز خدا دل نمىبندد و محبوب و معشوقى جز خدا نمىگزيند. چنين كسى اگر هم به چيزى جز خدا ميل و محبتى داشته باشد در صورتى است كه محبوبش، يعنى خدا، چنان خواسته باشد و چنين اجازهاى به او داده باشد. بهطور طبيعى چنين محبتى به غير خدا، به دلباختگى و شيفتگى منجر نخواهد شد تا موجب گردد فرد عنان اختيار از كف بدهد و مهار زندگىاش را به دست غير خدا بسپارد. در اين حالت، محبتهاى ديگر در طول محبت خدا است و محبوب و معشوق واقعى فرد، چيزى و كسى جز خدا نيست و اگر به غير هم محبتى دارد به اين دليل است كه خدا چنين خواسته است.
كسى كه تنها با خدا است و محبوبى جز خدا ندارد، براى رسيدن وقت عبادت لحظهشمارى مىكند. او از هنگامى كه خورشيد طلوع مىكند پيوسته چشم به آسمان دارد و منتظر است كه چه هنگام خورشيد در وسط آسمان قرار مىگيرد و وقت نماز ظهر فرا مىرسد. شب هنگام نيز كه به بستر مىرود، به سان كسى كه منتظر قدوم محبوبى است خواب به چشمش نمىآيد و اگر هم به خواب رود، هر از چندگاهى ناخودآگاه بيدار مىشود و منتظر رسيدن وقت سحر و مناجات شبانه و راز و نياز عاشقانه با محبوب است. او دم به دم به ساعت نگاه مىكند و رسيدن وقت نافله شب و خلوت با يار را انتظار مىكشد. اساساً كلمه «تهجّد» به همين معنا است؛ يعنى فرد مرتباً از خواب برمىخيزد و مجدداً به خواب مىرود. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) همينگونه بود و براى اداى نافله شب چند بار از بستر برمىخاست. آن حضرت مقدارى پس از نيمهشب برمىخاست و چهار ركعت
نماز مىخواند و مىخوابيد. پس از مقدارى استراحت، براى بار دوم از بستر بيرون مىآمد و وضو مىگرفت و چهار ركعت نماز مىگزارْد و مشغول استراحت مىشد. در نهايت نيز يكى، دو ساعت به طلوع فجر مانده، براى مرتبه سوم از خواب برمىخاست و تا اذان صبح به خواندن نماز «شفع» و «وتر» و مناجات و راز و نياز مشغول مىشد. مهم اين است كه اينگونه نبود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين كار را با زحمت و تكلّف بر خود هموار سازد، بلكه عاشقانه و بااشتياق چنين مىكرد و نيازى هم به ساعت شماطهدار نداشت كه زنگ بزند و آن حضرت را بيدار كند! آيا ما در ميان خود و يا در ميان مدعيان عرفان چند نفر از چنين كسانى را پيدا مىكنيم؟ اين، يكى از نشانههاى كسانى است كه به حقيقت عرفان و مقام قرب الى الله راه يافتهاند.
عارف حقيقى كسى است كه در پيش او تمام ثروت عالم و كوهى از طلا و جواهر با تلّى از خاك مساوى است و تمام نگرانىاش در اين مورد تنها اين است كه اين ثروت در راهى كه مرضىّ خداوند باشد مصرف گردد. كسى كه زندگى سادهاى دارد و در خانهاش به گليمى اكتفا مىكند، اگر بگويد من به دنيا دلبستگى ندارم، مىتوان باور كرد؛ ولى كسى كه ميليونها ثروت دارد و در همسايگى او فقرايى زندگى مىكنند كه نان شب ندارند و با اين حال دم از على(عليه السلام) و عرفان و تصوف مىزند، با هزار قسَم هم نمىتوان ادعاى او را باور كرد.
خلاصه آنكه، اگر كسى به حقيقت عرفان و معرفت حضورى خداى متعال دست پيدا كند، حجابها بين او و خداوند برداشته مىشود و ديگر هيچ استقلالى نه براى خود و نه براى هيچ موجود ديگرى نمىبيند. چنين كسى آغاز و انجام كلامش خدا است و «من» در وجود او از بين مىرود و «خدا» جاى آن را مىگيرد. عارف حقيقى مثل امام خمينى(رحمه الله) رفتار مىكند كه هيچگاه «من» نمىگفت. آن بزرگوار پيوسته مسايل را به خداى متعال منتسب مىكرد و مىفرمود، خدا اين ملت را پيروز كرد، خدا اين انقلاب را به پيروزى رساند، و خدا خرمشهر را آزاد كرد. چنين كسى را اگر بگويند بهطور دايمى
توجهش به خدا است، مىتوان پذيرفت و باور كرد. اما كسى كه بر مسند مىنشيند و به دستبوس و پابوسش مىآيند و آنجا ذكرى مىگويد و دستى تكان مىدهد و در مواقع ديگر به فكر دنيا و مقام و خوشى و راحتى خود و اعقاب خويش است كه آنها نيز پس از او به نوايى برسند و مقام «قطبيت» پيدا كنند، آيا چنين كسى را مىتوان گفت جز خدا به چيزى توجهى ندارد؟!
موحّد لفظى، مشرك عملى!
معلوم شد غايت عرفان و مقامى كه انسان بايد به آن برسد مقامى است كه خود را پرتوى از نور الهى مىبيند و براى خود هيچ استقلالى قايل نمىشود. حقيقت سير الى الله نفى استقلال از خود و ساير موجودات است. ما در حال حاضر براى موجودات و اشياى پيرامون خود استقلال قائليم و به يك معنا، هر چيزى را بتى قلمداد مىكنيم و هر كس به رنگى در پيشگاه اين بتها به پرستش مىايستد. بايد اين بتها را سرنگون كرد و تنها در برابر ذات اقدس الهى سر فرود آورد و تسليم شد. هيچ موجودى جز «الله» شايسته پرستش نيست. عرفان واقعى اين است كه حقيقت «لا اله الا الله» را در زندگى و وجود خود پياده كنيم. اين در حالى است كه ما وقتى در كارها و زندگى خويش دقت مىكنيم، مىبينيم به خدايان بسيارى معتقديم و به انحاى گوناگون آلوده به شركيم. بسيارى از ما تنها به زبان «لا اله الا الله» مىگوييم و به واقع، هوا و هوسهايمان را معبود خويش قرار دادهايم:
أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛(1) پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده است.
كسى كه هواى نفس خود را معبود خويش قرار داده چگونه لا اله الا الله مىگويد؟! به همين دليل هم هست كه قرآن كريم مىفرمايد:
1. جاثيه (45)، 23.
وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(1) بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند مگر اين كه [با او چيزى را] شريك مىگيرند.
كسى كه به تعبير قرآن «اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»، ممكن است به زبان «لا اله الا الله» بگويد؛ ولى در دل مىگويد: لاالهالاّانَا! چنين كسى رفتارش نشان مىدهد كه خودش را خدا مىداند و از دلخواه خود تبعيت مىكند. دلخواه و هوا و هوس انسان نيز تفاوتى نمىكند كه چه باشد: شكمپرستى، مقامپرستى، پولپرستى، غريزه جنسى، و محبوبيت و شهرت بين مردم؛ هر كدام از اينها نوعى هواپرستى است و بدترين نوع آن نيز اين است كه كسى خود را جاى خدا قرار دهد و با فريب مردم، آنها را به پرستش خود وا دارد و نعره «اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى» سر دهد!
اگر بتوانيم در راه رهايى از خودپرستى و هواپرستى كارى كنيم كه شكم بر ما مسلط نباشد بلكه عنان اختيارش به دست ما باشد و از غذايى غير آنچه كه خداوند اجازه داده است تناول نكنيم، تازه بت شكم را شكستهايم. بت مهم ديگر بت شهوت و غريزه جنسى است:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ؛(2) به مؤمنان بگو چشمهاى خود را فرو گيرند و عفاف خود را حفظ كنند.
شهوت بايد كاملا در كنترل آدمى باشد. البته معناى اين كنترل آن نيست كه با اصل غريزه جنسى مبارزه كنيم، بلكه بايد آنچنان كه خداى متعال فرموده است عمل كنيم. گاهى اِعمال غريزه جنسى حتى واجب است، كه در اين صورت نهتنها مذموم نيست، كه عبادت و اطاعت خدا است و موجب تقرب به خداى متعال مىشود. اِعمال غريزه جنسى گرچه در ظاهر كارى حيوانى است؛ ولى در اين موارد چون انگيزه الهى دارد و در واقع شهوت اسير آدمى مىشود و با اراده الهى كنترل مىگردد، عبادت است. در هر صورت بدينگونه بت شهوت نيز شكسته مىشود.
1. يوسف (12)، 106.
2. نور (24)، 30.
اما هنوز كار تمام نشده و بتهاى متعدد ديگرى نيز بايد شكسته شود: بت غضب، بت مقام، بت ثروت، بت شهرت و.... بسيارى از افراد مىتوانند شهوتشان را كنترل كنند؛ ولى اگر كسى به آنان توهين كند، نمىتوانند تحمل كنند. اينان اسير غضب هستند. مؤمن بايد طورى باشد كه اگر كسى به ناحق هم به او توهين كرد خود را نبازد و تاب تحمل داشته باشد.
خلاصه اگر اين بتها از بتكده شيطانى نفس به زير كشيده شوند و در وجود انسان حاكمى غير از الله نباشد آنگاه شخص مىتواند با صداقت «لا اله الا الله» بگويد، وگرنه شهادتش آميخته با شركها و شائبههايى خواهد بود.
براى آنكه حقيقت «لا اله الا الله» و توحيد در اعمال و رفتار و زندگى انسان جلوهگر شود تنها كافى نيست كه عقل وحدانيت خدا را اثبات كند، بلكه مهم اين است كه دل زير بار اين توحيد برود. راه كلى اين است كه اين حاكميتها و استقلالها را از اراده خود و بتهايمان بازپس بگيريم و به آفريننده آنها واگذار كنيم. به عبارت ديگر، سراسر اين راه يك عنوان دارد و آن «بندگى كردن» و «بنده شدن» است و مشكل ما اين است كه بنده نيستيم و خود را خدا مىدانيم و نفس خويش را معبود خود قرار دادهايم. از اين رو ما «بنده» نيستيم، و اين در حالى است كه تنها راه نيل به مقامات عرفانى، خالص شدن در بندگى است:
أَلا للهِِ الدِّينُ الْخالِصُ؛(1) آگاه باشيد كه دين خالص از آنِ خدا است.
بايد بكوشيم تا بنده خالص و «عبد» شويم؛ مقامى كه خداى متعال عزيزترين بندگانش را به آن مقام رساند:
سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَْقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا؛(2) منزّه است آن [خدايى] كه بندهاش را شبانگاهى از
1. زمر (3)، 39.
2. اسراء (17)، 1.
مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى ـ كه پيرامون آن را بركت دادهايم ـ سير داد تا از نشانههاى خود به او بنمايانيم.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه به معراج مىرود و آيات ويژه الهى به او نشان داده مىشود لقبش «عبد» است. در نماز نيز در كنار توصيف خداوند به وحدانيت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را با وصف «عبد» ياد مىكنيم: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ... وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.
در مورد يكى از بزرگان عرفا نقل شده است كه از او پرسيدند: ميان انسان و خدا چقدر راه است؟ در پاسخ گفت: يك قدم! گفتند: عجب! چطور تنها يك قدم؟! فرمود: تو قدمت را بلند كن و روى نفس خود بگذار، به خدا مىرسى!
آرى در مسير عرفان حقيقى يك مشكل بيشتر وجود ندارد و آن مشكل اين است كه امر دائر است بين اطاعت نفس و اطاعت خدا! ما خود حجاب خوديم. اگر پا روى نفس گذاشتيم ديگر حجابى ميان ما و خدا نخواهد ماند. اگر بندگى خدا كنيم به خدا مىرسيم، ولى اگر خود را در مقابل خدا مطرح كنيم از خدا دور مىشويم. در دعاى ابى حمزه ثمالى مىخوانيم:
وَاَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاَْعْمالُ دُونَكَ؛(1) بار خدايا، تو از خلقت در حجاب قرار نمى گيرى، مگر آن كه اعمال مردم خود حجاب شود و آن ها را از تو محجوب كند.
اعمال ناپسند ما است كه بين ما و خدا حجاب مىشود، وگرنه خداوند بخلى ندارد كه همه مردم به او نزديك شوند. نهتنها بخلى ندارد، بلكه عزيزترين بندگانش را براى همين فرستاده است و بسيارى از بهترين بندگانش كه همان پيامبران هستند در راه همين آرمان به شهادت رسيدهاند. نكته اين است كه اين تقرب بايد به اختيار خود مردم باشد نه آنكه به صورت جبرى حاصل گردد. اگر اختيار از انسان سلب شود و جبر جاى آن را بگيرد انسان ديگر انسان نخواهد بود و به آن مقام و منزلت نخواهد رسيد.
1. مفاتيحالجنان، اعمال سحر ماه رمضان، دعاى ابى حمزه ثمالى.
مراحل سير و سلوك
گرچه به يك معنا راه يك كلمه است، يك قدم است، يك مفهوم و يك عنوان است و آن «بندگى كردن» است، ولى مىتوان به حسب حالات مختلفِ دورى و نزديكى انسان، همين يك قدم را به منزلها و مراحلى تقسيم كرد. برخى از بزرگان در اين راه زحمتهايى كشيدهاند و از هنگامى كه انسان مىخواهد به طرف خداى متعال حركت كند تا آن هنگام كه به كمال نهايى مىرسد، منازلى تعيين كردهاند. شايد معروفترين آنها «منازل السائرين»(1) باشد كه يكصد منزل را تعيين كرده است.
اولين مرحله و منزل، مرحله «يقظه» است. يقظه به معناى بيدارى و مقابل آن، «غفلت» است. انسان ابتدا بايد از غفلت بيرون بيايد، وگرنه مادامى كه غافل است از اينكه مشكل و مسأله و كمبودى دارد به طور طبيعى حركتى هم نخواهد كرد. هنگامى كه از غفلت بيرون آمد و به يقظه و بيدارى رسيد؛ قدم به قدم پيش مىرود و «حالاتى» براى انسان پيش مىآيد، آن حالات نيز به تدريج «ثبات» پيدا مىكند و به صورت «ملكه» در مىآيد و تبديل به «مقام» مىشود. به همين ترتيب، از مقام اول كه عبور كرد حالت جديدى براى او پيش مىآيد، آن حالات جديد نيز كمكم ثبات پيدا مىكند و در اثر تكرار، راسخ مىگردد و به صورت ملكه در مىآيد و مقام دوم مىشود، و اين سير به همين ترتيب ادامه پيدا مىكند.
در هر صورت، بزرگانى زحماتى كشيدهاند و منزلها و مراحلى را براى پيمودن مسير عرفان و سير الى الله تعيين كردهاند؛ ولى بايد توجه داشت كه اينها وحى مُنزل نيست كه قابل تغيير نباشد. چنان نيست كه گفته شود «اين است و جز اين نيست». اگر منازلالسائرين يكصد منزل شمرده است، بزرگان ديگرى چهل منزل ذكر كردهاند و برخى نيز هفت منزل و مرحله را برشمردهاند.(2) در هر حال منظور اين بوده كه به اين
1. اين كتاب از تأليفات عارف مشهور، خواجه عبدالله انصارى است.
2. از جمله تقسيماتى كه در مباحث تصوف و عرفان بسيار مشهور است، تقسيم «هفتگانه» مقامات و مراحل عرفان و سير و سلوك بدين ترتيب است:
1. مقام توبه: عبارت است از شعور به گناه و پشيمانى از آن و عزم راسخ بر ترك آن.
2. مقام ورع: عبارت است از دورى سالك از ستم گرى هاى مردم، به حدى كه كسى را بر او دعوى و ادعايى نباشد.
3. مقام زهد: عبارت است از مذمت دنيا و بى اعتنايى و بى پروايى نسبت به دنياپرستان.
4. مقام فقر: عبارت است از ساختن به كمترين حد از نيازهاى زندگى و پرداختن به فرايض و زياد كردن نوافل.
5. مقام صبر: عبارت است از تحمل شدايد و بلاها و ناپسنديده ها و از سر گذرانيدن آن ها بدون شكوِه.
6. مقام توكل: عبارت است از ترك و فرو گذاشتن تدبير نفس و بريدن از قدرت و قوّت خود، و واگذارى همه چيز به خدا تا هرچه خواهد بكند.
7. مقام رضا: عبارت است از آرام يافتن دل بنده به احكام و دستورهاى خدا و موافقت او به آنچه وى پسنديده و براى او اختيار كرده است.
گاهى نيز از منازلى كه سالك بايد از آن ها عبور كند به «احوال» تعبير مى كنند. مشهورترين احوال هفت گانه عبارتند از:
1. حال قرب: و آن تقرب سالك است به پروردگارش به وسيله اطاعت و دوام ذكر در نهان و آشكار.
2. حال محبت: و آن عبارت است از جايگزين شدن صفات محبوب و دوست در صفات محب و دوست دار؛ يعنى اين كه ذكر محبوب بر دل او غالب باشد.
3. حال خوف: و آن عبارت است از ترس از عذاب در دنيا و آخرت؛ و آن در آغاز پناه بردن از همه است و در نهايت، پناه دادن خود در سايه خدا است.
4. حال رجاء: و آن عبارت است از تعلّق و آويزش دل به محبوبى كه در آينده به او توان رسيد، به اميد رحمت واسعه خدا، خواه با كسب سودى يا به دفع زيانى.
5. حال شوق: و آن شوريدگى دل عاشق و دوست دار است در زمان ذكر محبوب و طلب ديدار او؛ و آن وابسته به اندازه محبت محب است و نيز بازداشتن اعضا و جوارح از شهوات.
6. حال مشاهده: و آن عبارت است از پيوستن و نزديكى است، و وصلى است ميان رؤيت عينى و رؤيت قلبى؛ يعنى محبوب را در دل چنان ببيند كه گويى در برابر ديدگانش است.
7. حال يقين: و آن مكاشفه است، و خشنودى بنده بدان چه خدا او را قسمت كرده است.
گاه نيز از سير و سلوك به «سَفَر» تعبير مى كنند. ابن عربى در تعريف «سَفَر» مى نويسد: السَّفَرُ عبارةٌ عن القلب اذا اَخَذَ في التوجّه الى الحق تعالى بالذكر. جرجانى نيز در تعريف «سفر» مى گويد: السَّفَرُ لغةً قطع المسافة وعند اهل الحقيقة عبارة عن سير القلب عند اخذه الى التوجه الى الحق بالذكر = سفر در لغت عبارت است از قطع مسافت، و نزد اهل حقيقت عبارت است از سير دل آن گاه كه به حق تعالى از راه ذكر توجّه يابد.
معمولا اسفار را به چهار سفر به ترتيب زير تقسيم مى كنند:
1. سَفَرٌ مِنَ الخلق الى الحق: كه آغاز آن توبه، يعنى رجوع از حيوانيت به انسانيت حقيقى و الهى است و نهايت آن اتصال به ملكوت و ظهور سكينه و آرامش.
2. سَفَرٌ من الحق الى الحق: كه آغاز آن ملكوت و نهايت آن اتصاف به اوصاف الهى و وصول به مقام ربوبيت است.
3. سَفَرٌ فى الحق: كه در اين سفر سالك جز خدا نمى بيند و هر چيز را به خدا نسبت مى دهد. در اين سفر او به صفات جمال و اسماى حسنى متلبّس مى شود و آن ها را دارا مى گردد.
4. سَفَرٌ بالحق فى الخلق: اين سفر به نحوى ادامه سفر اول و نهايت يافتن آن است؛ بدين معنى كه وقتى بنده سالك به صفات و اسماى الهى اتصاف يابد، به حالت نخستين باز مى گردد و براى اصلاح اجتماع به سوى خلق مى آيد، كه مشابهت با مرتبه پيامبرى و رسالت دارد.
البته اين سفرها را به بيانات ديگرى نيز ذكر كرده اند؛ ولى روح همه اين بيان ها كم و بيش يكى است.
هم چنين يكى از تقسيمات معروف در باب مراحل سير و سلوك، تقسيم هفت گانه عطار نيشابورى است كه شعر معروف مولوى (هفت شر عشق را عطار گشت/ ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم) نيز اشاره به آن است. عطار خود از اين مراحل به «هفت وادى» تعبير كرده است:
گفت ما را هفت وادى در ره است *** چون گذشتى هفت وادى درگه است...
هست وادىّ طلب آغاز كار *** وادى عشق است از آن پس بى كنار
پس سيُم وادى از آنِ معرفت *** هست چارم وادى استغنا صفت
هست پنجم وادى توحيد پاك *** پس ششم وادىِّ حيرت صعبناك
هفتمين وادىِّ فقر است و فنا *** بعد از اين وادى روش نبود تو را
در كَشش افتى روش گم گرددت *** گر بُوَد يك قطره قلزم گرددت
(به نقل از: على اصغر حلبى، مبانى عرفان و احوال عارفان، ص 197ـ199)
مسأله توجه داده شود كه انسان بايد از چه چيزهايى بگذرد، چه چيزهايى را بايد كسب كند و چه تلاشهايى بايد انجام دهد تا به كمالات و مقامات انسانى و معنوى دست پيدا كند. البته هر مقام نيز خود درجاتى دارد و بر حسب شدت و ضعف مىتوان مراتب مختلفى براى آن در نظر گرفت.
ما در اينجا قصد آن نداريم كه تكتك اين مراحل را با خصوصيات و مطالبى كه پيرامون آنها وجود دارد ذكر كنيم. در عين حال، زحماتى را كه بزرگان در اين راه كشيدهاند ارج مىنهيم. آنان ساعتها و روزها و بلكه سالها روى اين مطالب تأمل كردهاند و فكر و ذهنشان را به كار گرفتهاند و انشاءالله تلاش آنان در نزد خداى متعال مأجور و مشكور است. مطالب آنان يادآورى خوبى است براى كسانى كه مىخواهند در اين راه قدم بردارند؛ ولى تأكيد مىكنيم كه اين همه بدان معنا نيست كه هر آنچه اين بزرگان گفتهاند صحيح و مطابق با فرمايشات حضرات معصومين(عليهم السلام) است. اين تقطيعها و مرحلهبندى كردن و منزل درست كردنها به اين صورت قطعاً امرى اعتبارى است و در كلمات پيامبر و ائمه(عليهم السلام) به اين صورت وجود ندارد. بسته به اينكه انسان چه مقياسى را در نظر بگيرد و چه فواصلى را تعيين كند، مىتوان منازل و مراحل سير و سلوك را به طرق مختلفى اعتبار كرد. نظير اين است كه براى تعيين فاصله يك مسير مىتوانيم بگوييم: «سه» فرسخ، يا «هيجده» كيلومتر يا «ده» مايْل. اينكه چه عددى را ذكر كنيم بسته به اين است كه چه واحد و مقياسى را در نظر بگيريم. در ذكر منازل و مراحل سير عرفانى نيز همينگونه است. بنابراين در ذكر اعداد مختلف براى تعيين منازل و مراحل، تناقضى بين فرمايشات بزرگان نيست و بستگى دارد كه مراحل و منازل را بر چه اساسى بخواهيم تقسيم كنيم.
به هر حال اگر بخواهيم اين منازل را فهرستوار هم ذكر كنيم بحث به درازا خواهد انجاميد، به خصوص اگر بخواهيم به نقد آنها نيز بپردازيم. از اين رو ما در اينجا تقسيمى را كه مختصرتر از همه تقسيمات است و در كلمات بزرگان به آن اشاره شده ذكر مىكنيم و مقدارى پيرامون آن توضيح مىدهيم.
توحيد افعالى، صفاتى و ذاتى در عرفان
همانگونه كه اشاره كرديم، براى رهايى از «خودپرستى» و واصل شدن به معبود و
معشوق حقيقى، راه كلى اين است كه انسان «عبد» شود و همه استقلالها را نفى كند و همه چيز خود و ديگر موجودات را از خدا ببيند. براى تحقق چنين امرى اولين كارى كه انسان مىبايست انجام دهد اين است كه اراده خود را به طور كامل تابع اراده خداى متعال كند. اين مرحله، مرحلهاى بسيار طولانى و داراى مشقتهاى فراوان است. پس از عبور از اين منزل، مرحله بعد اين است كه صفات و كمالات و ملكات خويش را از خود نفى كند و آنها را به خدا نسبت دهد. منظور از اين سخن، نسبت دادن در لفظ و عبارت نيست، بلكه مقصود اين است كه در حقيقت اين معنا را بيابد و شهود كند كه يگانه دارنده مستقل صفات و كمالاتْ خداى متعال است. مرحله سوم نيز اين است كه هستى خود و همه موجودات را از خدا ببيند. در اينجا نيز منظور اين است كه اين معنا را بيابد و شهود كند، نه آنكه با استدلال و برهان و در قالب لفظ و مفهوم بدان برسد. بر اين اساس براى سير و سلوك مىتوان سه مرحله كلى در نظر گرفت و همچنان كه بزرگان فرمودهاند، به ترتيب آنها را «توحيد افعالى»، «توحيد صفاتى» و «توحيد ذاتى» نام نهاد.
البته بايد توجه داشت اين سه اصطلاح غير از آن اصطلاح توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى است كه در فلسفه و كلام به كار مىرود. در فلسفه و كلام، توحيد ذاتى به اين معنا است كه خدا يكى است و دو تا نمىشود و شريك و همتا ندارد. مراد از توحيد صفاتى نيز اين است كه همه صفات خداوند عين ذات او است و مانند انسان و ساير موجودات نيست كه زايد بر ذات باشد. توحيد افعالى هم يعنى اينكه خداوند در انجام كارهايش نيازى به معين و يار و ياور ندارد بلكه خود به تنهايى افعالش را به انجام مىرساند. اين تقسيم كه تقسيم علماى فلسفه و كلام است هم از حيث معنا و هم از حيث ترتيب با آنچه كه در عرفان مىگوييم تفاوت دارد. از آنچه گفتيم تفاوت معانى روشن شد. از حيث ترتيب نيز در فلسفه و كلام، مسأله ابتدا از توحيد ذاتى شروع مىشود و بعد به توحيد در صفات مىرسد و به توحيد در افعال ختم مىشود. اين در حالى است كه در عرفان، سالك ابتدا از توحيد افعالى آغاز مىكند و سپس به توحيد صفاتى مىرسد و سرانجام به توحيد ذاتى نايل مىگردد.
در عرفان و سير و سلوك هدف از رسيدن به توحيد افعالى اين است كه انسان شهود كند اساس همه كارها از لحاظ وجود و تحقق، خداى متعال است و او است كه در حقيقت هر كارى را، هرچند از طريق اسباب خاص و از جمله خود انسان، به انجام مىرساند. لسان خود قرآن نيز ناظر به همين معنا است:
للهِِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَيَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ؛(1) فرمانروايىِ [مطلق] آسمان ها و زمين از آنِ خدا است؛ هرچه بخواهد مى آفريند؛ به هر كس بخواهد فرزند دختر و به هر كس بخواهد فرزند پسر مى دهد.
اينكه خدا به كسى دختر يا پسر مىبخشد البته بدون دخالت خود انسان نيست و از راه ازدواج و اسباب طبيعى صورت مىگيرد، ولى در عين حال در مرتبهاى بالاتر اين امر به خداى متعال استناد دارد. شبيه اين آيه در قرآن فراوان است؛ گرچه واقعهاى با دخالت اسباب ظاهرى واقع مىشود؛ ولى خداوند آن را به خود نسبت مىدهد؛ نظير نزول باران، رويش گياهان و رساندن روزى به بندگان:
وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَسْكَنّاهُ فِي الأَْرْضِ وَإِنّا عَلى ذَهاب بِهِ لَقادِرُونَ * فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّات مِنْ نَخِيل وَأَعْناب لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْها تَأْكُلُونَ؛(2) و از آسمان، آبى به اندازه [معيّن] فرود آورديم، و آن را در زمين جاى داديم، و ما براى از بين بردن آن مسلّماً تواناييم. پس براى شما به وسيله آن، باغهايى از درختان خرما و انگور پديدار كرديم كه در آنها براى شما ميوههاى فراوان است و از آنها مىخوريد.
و يا مىفرمايد:
1. شورى (42)، 49.
2. مؤمنون (23)، 18 و 19.
قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ قُلِ اللهُ؛(1) بگو: «كيست كه شما را از آسمان ها و زمين روزى مى دهد؟» بگو: خدا.
همچنين در جاى ديگر مىفرمايد:
هَلْ مِنْ خالِق غَيْرُ اللهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالأَْرْضِ؛(2) آيا غير از خدا آفريدگارى هست كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟
اينكه همه امور، از حركت ابرها و نزول باران و رويش گياهان گرفته تا رزق و روزى انسان و ساير موجودات و زنده كردن و ميراندن آنها به خداى متعال استناد دارد و با اراده او انجام مىشود امرى است كه با برهانْ قابل اثبات است و عقل آن را مىتواند بفهمد و بپذيرد؛ ولى مشكل در باور قلبى و شهود و يافت وجدانى و حضورى اين مسأله است. اعمال و رفتار ما نشان مىدهد كه ما اگر هم براى خدا فاعليت و تأثير قايل باشيم در عرض ساير اسباب و عوامل است و گويا معتقديم آنها نيز در كنار خداوند و به طور مستقل، منشأ اثر و عامل بروز حوادث و مسايل عالم هستند! ما اگر گرفتارى و مشكل مالى داشته باشيم و در همين اثنا دوستى از راه برسد و پولى در اختيار ما قرار دهد و مشكلمان را حل كند، در اينجا آنچه از دل ما مىگذرد اين است كه آن دوست كار ما را راه انداخته و مشكلمان را حل كرده است. اگر هم مقدارى متشرع و اهل آداب باشيم، مىگوييم خدا به وسيله او كار ما را درست كرد. گفتن اين مطلب به زبان، كه «خدا مشكل را حل كرد»، يك امر است؛ ولى اينكه در حقيقت باور داشته باشيم «خدا اين كار را كرد» مطلبى ديگر است.
ما وقتى بيمار مىشويم و به پزشك مراجعه مىكنيم و بهبودى مىيابيم، در دلمان اين است كه دارو يا پزشك موجب بهبودى ما شد و خوب شدنمان را به آنها نسبت مىدهيم. البته گرچه اين نسبت نيز صحيح است، و به همين دليل نيز ما بايد از پزشك و
1. سبأ (34)، 24.
2. فاطر (35)، 3.
داروساز و داروفروش و همه كسانى كه براى بهبودى ما زحمت كشيدهاند تشكر كنيم؛ ولى در سطح بالاتر بايد اعتقاد راستينمان اين باشد كه اين خدا بود كه ما را شفا داد. اولياى خدا همينگونهاند و به حقيقت دست خداى متعال را در همه وقايع و رخدادهاى عالم مشاهده مىكنند. در اين باره براى نمونه مىتوانيم به برخورد حضرت ابراهيم(عليه السلام) توجه كنيم. آن حضرت در پاسخ نمرود و نمروديان خداى خود را اينگونه معرفى مىكند:
الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ * وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ * وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ؛(1) آن كس كه مرا آفريده و همو راهنمايى ام مى كند، و آن كس كه او به من خوراك مى دهد و سيرابم مى گرداند، و چون بيمار شوم او مرا درمان مى بخشد، و آن كس كه مرا مى ميراند و سپس زنده ام مى گرداند، و آن كس كه اميد دارم روز پاداش، گناهم را بر من ببخشايد.
اينها سخنان نوجوانى 15، 16 ساله است كه مدتها در غارى زندگى كرده و تا اين سن با اجتماع ارتباطى نداشته و استاد و مكتب و مدرسهاى به خود نديده است. او مشاهده كرده است كه غذا و نان به دست ديگران تهيه مىشود؛ ولى مىداند كه آنها غذا دهنده نيستند. ابراهيم(عليه السلام) مىداند آن كس كه در واقع شفا مىدهد خدا است. آن حضرت به اين باور قلبى رسيده كه همان كس كه زنده مىكند و مىميراند و در قيامت گناهان را مىبخشد، همو نيز ما را طعام مىدهد و سيراب مىگرداند و شفا مىبخشد.
ما هم ممكن است اين قبيل كلمات و جملات را ادا كنيم؛ ولى خودمان مىدانيم و مىفهميم كه تشريفاتى و تعارف است و اين معانى را در دل و جانمان لمس نمىكنيم و نمىيابيم. مقام توحيد افعالى اين است كه انسان مانند حضرت ابراهيم(عليه السلام) در حقيقت و
1. شعراء (26)، 78 ـ 82.
به طور ملموس ببيند كه خدا است كه آب و نان مىدهد و شفا مىبخشد. كسى كه به چنين مقامى ـ كه رسيدن به آن بسيار مشكل است ـ دست يابد تازه در مرحله و منزل اول توحيد است و هنوز دو منزل بسيار مشكل ديگر پيش رو دارد.
در هر صورت، راه رسيدن به اين مرحله از توحيد اين است كه هر جا انانيت ما ظهور مىكند و كار را به خود مستند مىكنيم، آن انانيت را ريشهكن كنيم و به تعبير ديگر، اراده خود را تابع اراده خداوند گردانيم. آنچه موجب شده است كه ميان ما و خدا حجاب به وجود بيايد همين اعمال و رفتار ناشى از انانيت و منيّت است. «من مىخواهم» است كه نمىگذارد خدا را ببينيم و اجازه نمىدهد كه احساس كنيم و ببينيم كه كار، كار او است. ما مرتب از «من» دم مىزنيم و مىگوييم: من پول در مىآورم، من كار مىكنم، من اختراع مىكنم، من درس مىدهم و من.... اگر در مرحله عمل بتوانيم «من» را حذف كنيم و اراده خود را تابع اراده خدا گردانيم و آنگاه كه «من» مىگويد اين كار را بكن، آن را بكوبيم و بگوييم خدا اجازه اين كار را نمىدهد، در اين صورت است كه به مرحله توحيد افعالى رهنمون مىشويم.
اگر «من» در ماه رمضان بگويد غذا بخور و در پاسخ بگوييم اين كار مجاز نيست چون خدا نخواسته است، اينجا است كه «من» شكسته مىشود و از حكومت و رياست بر جان و روح آدمى خلع مىگردد. اگر «من» بخواهد به نامحرم نگاه كند، بايد جلوى اراده آن را بگيريم و بگوييم، اراده خدا اين است كه چنين كارى انجام نشود. اگر چنين كرديم، آنگاه بت منيّت و انانيت از جايگاه الوهيت فرو مىافتد و بر سر جاى خود مىنشيند.
البته بايد توجه داشته باشيم اين اراده غير از آن ارادهاى است كه بايد تقويت شود و حاكميت پيدا كند. تقويت آن اراده عالى با شكستن و تضعيف اين اراده ذاتى حاصل مىشود. ارادهاى كه بايد تضعيف و محو گردد اراده شيطانى و نفسانى است و آن ارادهاى كه بايد تقويت شود و پر رنگ گردد ارادهاى است كه در راستاى اراده الهى و به
پيروى از منويات حضرت حق شكل مىگيرد. براى ظهور آن اراده ربانى و ملكوتى در وجود انسان، بايداين اراده حيوانى و ناسوتى شكسته شود و از بين برود.
اگر انسان بتواند كنترل ارادههاى حيوانى را در دست بگيرد و آنها نتوانند لجامگسيخته، انسان را به هر سو كه مىخواهند بكشانند، آنگاه قدرتها و قوّتهاى حقيقى نفس انسانى ظهور پيدا مىكند. براى مثال، اگر انسان بتواند چشم خود را كنترل كند و در همه موارد از نگاه به آنچه كه نبايد، اجتناب ورزد، آثار و بركات زيادى برايش ظاهر مىشود. بزرگان بسيارى اين مطلب را تجربه و نقل كردهاند. از جمله اين آثار كه نقل شده، ديدن رؤياهاى صادقه است كه شخص از طريق آنها مىتواند حقايقى را بفهمد و رخدادها و وقايعى را پيشبينى كند. اثر ديگر آن است كه انسان مىتواند رؤياهاى صادقه ديگران را تعبير و حقيقت آنها را بيان كند. كسانى براى خود بنده نقل كردهاند كه ما حادثهاى را كه فردا قرار است اتفاق بيفتد از قبل مشاهده مىكنيم. در موارد متعددى نيز شاهد تحقق و صدق پيشبينىها و پيشگويىهاى اين قبيل عباد صالح خدا بودهايم. همهمربوط به آثار دنيايى اين عمل است و آثار آخرتى آن نيز در جاى خود محفوظ و بسيار فراتر از آثار دنيايى است.
در هر صورت، اين كنترلها و دست به مال مردم دراز نكردن، غذاى حلال خوردن، و چشم و گوش و زبان و... را مراقبت كردن موجب تقرب به خداى متعال و رسيدن به مرحله توحيد افعالى است. هر قدر كه انسان بتواند اراده خود را در آن بُعد و مسير خاص محو كند و آن را تابع اراده خدا گرداند و به تعبير ديگر، نفسكُشى كند و پا روى نفس خود بگذارد به توحيد افعالى نزديكتر مىشود. اگر آدمى در تمامى افعالش اراده خدا را حاكم كند، اين امر به نوبه خود باعث پيدايش بصيرت و بينش باطنى براى او مىگردد و انسان دست خدا را در همه امور عالم مشاهده مىكند.
تذكر اين نكته نيز لازم است كه توحيد افعالى با اختيار انسان و سببيت عوامل ديگر در وقوع پديدههاى عالم منافاتى ندارد. عارف در مقام توحيد افعالى دست خدا را
در همه امور عالم مىبيند، بدون آنكه نسبت آنها با اسباب طبيعى قطع شود يا جبر
لازم بيايد و اختيار انسان سلب گردد. اين امر از نظر عقلى و فلسفى نيز قابل تبيين و اثبات است.
جداى از تدبير موجودات مختار، تدبيرى فوقانى وجود دارد كه بر كل عالم وجود سايه افكنده و همه امور عالم، از حركت يك الكترون در درون هسته يك اتم گرفته تا حركت بزرگترين و دورترين كرات و كهكشانها را در نظامى واحد سامان مىبخشد و اداره مىكند. انسانهاى عادى و كسانى كه به مقامات عرفانى و معنوى دست نيافتهاند نيز گاهى اين تدبير فوقانى را به عيان مشاهده مىكنند. شايد براى ما بسيار اتفاق افتاده كه براى كارى اقدام كردهايم و طرح و برنامهاى خاص را در نظر داشتهايم، ولى جريان امور به گونهاى پيش رفته و اتفاق افتاده كه نتايجى بسيار مهمتر و عالىتر از آنچه ما به دنبال آن بودهايم حاصل مىشود. كسانى كه در طول 8 سال دفاع مقدس در جبهههاى جنگ تحميلى حضور داشتند موارد متعددى از اين قبيل را مشاهده كردهاند.
كسى كه به مقام توحيد افعالى مىرسد حالتى براى او پيدا مىشود و چنان ديدهاى پيدا مىكند كه همه عالم را به صورت يك كل منسجم و كاملا به هم پيوسته و مرتبط مىبيند. در چشم عارف حقيقى هر چيزى در اين عالم دقيقاً در همان جايى است كه بايد باشد و هر حركتى از هر موجودى كه صادر شود، از خروج يك الكترون از مدار هسته خود تا ظهور يك ستاره دنبالهدار و تا آن انفجارى كه در ستارهاى بزرگ و بسيار دور رخ مىدهد، همگى تابع يك اراده و نظم و برنامه واحدند. عارف در نگاه خويش همه اينها را مانند قطعهها و قسمتهاى مختلف يك تابلوى نقاشى واحد مىبيند كه نقاشى زبردست با مهارت و زيبايى هر چه تمامتر آنها را ترسيم كرده است. واصلِ به مقام توحيد افعالى به روشنى مىبيند كه در اين نقاشى، در انتخاب رنگها و ترسيمِ هر جزء، دقت و ظرافت فراوانى به كار رفته است. در اين كل واحد و يكپارچه جبرى وجود ندارد و هر موجود مختارى در محدوده خاص خويش از اختيارش استفاده مىكند، در
عين حال كه ارادهاى واحد و برتر، كل اين افعال و حركات و سكنات را به يكديگر پيوند مىدهد و در متن نظامى واحد، گرد هم مىآورد.
تعاليمى كه در قرآن و روايات درباره اعتقاد به قضا و قدر، مشيت الهى و امثال آنها آمده، همگى كمكى است براى آنكه آدمى به سوى اين مقام حركت كند و به اين بينش و بصيرت برسد كه هيچ موجودى حتى به اندازه سر سوزنى از تحت تدبير و اراده خداوند خارج نيست، بدون آنكه جبرى لازم بيايد.
توصيف و تبيين اين مسايل مشكل است؛ ولى اگر كسى آنها را لمس كند چنان از اين شهود لذت مىبرد كه خوشذوقترين مردم از ديدن زيباترين تابلوهاى نقاشى آن قدر لذت نمىبرند. يك تابلوى نقاشى، هر چه هم كه زيبا و بديع باشد، فكر محدود و كوتاه هنرمندى است كه در ابعادى محدود، مثلا، دو در سه، ترسيم شده است؛ ولى انسانى كه به مقام توحيد افعالى رسيده، نقاشى و تابلويى را در وسعت بىكران هستى مشاهده مىكند كه با وجود داشتن عظمت و اجزايى بىانتها، وحدت و يكپارچگى و هماهنگى كاملى بر آن حكمفرما است و هر چيز در بهترين جاى ممكن طراحى و ترسيم گرديده است. از تماشاى اين تابلوى بىنظير چنان بهجت و لذتى به عارف دست مىدهد كه همه لذتها در پيش آن رنگ مىبازند و فراموش مىشوند.
افرادى كه روح لطيفى دارند در مواجهه با زيبايىهاى طبيعت چنان لذتى به آنها دست مىدهد كه براى لحظهها و دقايقى همه چيزهاى ديگر را از ياد مىبرند. اين افراد هنگامى كه، براى مثال، نقاشى زيبايى را مىبينند يا صداى دلنشين و زيباى بلبلى را مىشنوند آنچنان به وجد مىآيند و مبهوت آن مىشوند كه گويا جهان پيرامون خود را به كلى از ياد مىبرند. حال تصور كنيد كسى كه از چنين روح لطيفى برخوردار است اگر به نشانه و اثرى از محبوب و معشوقش برخورد كند چه حالى پيدا مىكند؟! كسى كه روزها و هفتهها و ماهها است در فراق معشوق و محبوبى سفركرده مىسوزد، اگر نامه و دستخط و عكسى از او به دستش برسد چقدر لذت مىبرد؟! آيا مىتوان اين لذت را با
لذايذى نظير خوردن و خوابيدن و آشاميدن مقايسه كرد؟! عارف و سالك دلباختهاى كه جهان پهناور هستى در چشم او نشانه و اثرى از سر انگشت آن محبوب دلربا است، از اين مشاهده چنان غرق لذت مىشود كه نزديك است قالب تهى كند:
لَوْلاَ الاَْجَلُ الَّذي كَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ في اَجْسادِهِمْ؛(1) اگر نبود آن اجل و مهلتى كه خداوند براى آنان مقرر فرموده، روح هاى آنان در بدن هايشان باقى نمى ماند.
در هر صورت، اگر كسى به چنين مقامى برسد تنها يك مرحله از سير و سلوك را پشت سر گذاشته و تنها به «توحيد افعالى» دست يافته است، كه يگانه كارگردان عالم وجود را خداى متعال مىبيند و بس. سالك در اين مرحله گرچه تمامى افعال و حركات و سكنات عالم را در حقيقت به خداى متعال منسوب مىبيند اما هنوز علم، قدرت، زيبايى، شجاعت، استعداد، ذكاوت و ساير صفات و ملكات را از خود موجودات مىبيند و آنها را به خود و ديگر افراد و ساير موجودات نسبت مىدهد. از اين رو غير از «توحيد افعالى» مرحله ديگرى كه «توحيد صفاتى» است نيز بايد طى شود. سالك بايد علاوه بر اينكه تمامى افعال را از خدا مىداند و مىبيند، همه اوصاف وجودى و صفات جمال و كمال را نيز از خداى متعال بداند و ببيند و هيچ وصفى را براى هيچ موجودى، مستقل و منقطع از خداوند ادراك و احساس نكند. او در اين مرحله براى هيچ دانشمندى علم و دانش مستقل، و براى هيچ صاحب قدرتى قوّت و نيرويى جداى از خداى متعال قايل نمىشود، بلكه همه دانشها و قدرتها را پرتوى از علم و قدرت بىنهايت الهى مىداند و بالاخره هر زيبايى و جمال و حُسنى را تنها از خداى متعال مىبيند و به همراه هر وصفى، خالق و مالك حقيقى آن وصف را كه ذات اقدس الهى است، مشاهده مىكند. اگر سالكْ چنين بصيرت و شهودى را واجد گردد به مقام «توحيد صفاتى» دست يافته است.
1. نهجالبلاغه، خ 184.
اما به جز توحيد افعالى و توحيد صفاتى هنوز يك مرحله ديگر باقى مانده كه سالك آن را نيز بايد پشت سر بگذارد، و آن مرحله «توحيد ذاتى» است. در اين مرحله، سالك نهتنها همه «افعال» و «صفات» را از خدا مىداند، كه اصلا همه موجودات را طفيلى و رشحات و انوار و پرتوهايى از يگانه موجود مستقل هستى مىبيند:
به دريا بنگرم دريا تو بينم *** به صحرا بنگرم صحرا تو بينم
به هرجا بنگرم كوه و در و دشت *** نشان از قامت رعنا تو بينم
برخى از بزرگان براى آنكه اين موضوع كمى قابل فهم شود آن را به دريا و رطوبت آن، و برخى به دريا و موجش و يا به سايه و صاحب سايه تشبيه كردهاند؛ ولى همه اين تشبيهها از باب تشبيه معقول به محسوس و بسيار نارسا است و نمىتواند حقيقت مسأله را آشكار كند. موج و رطوبت و امثال آنها حالتى از يك جسم و عرَضى براى يك جوهرند و از اين رو نمىتوانند رابطه «خالق» و «مخلوق» را نشان دهند و حكايت كنند. هرچه در اين زمينه گفته شود از حد تشبيه، استعاره و مجاز تجاوز نمىكند. هيچ عارفى با هيچ لسانى قادر به بيان اين رابطه نيست. نهتنها هيچ عارفى، كه براى هيچ پيامبر و امامى نيز ممكن نيست كه اين مطلب را در قالب الفاظ و كلمات بيان كند، چرا كه اين حقيقت فوق لفظ و مفهوم است. اين مطلب، يافتنى است و تا كسى خود به اين مقام و مرحله نرسد، نمىتواند حقيقت آن را درك كند.
در همين جا و در همين مرحله است كه بسيارى از افراد لغزش پيدا مىكنند و چون موجودات را چنان كمرنگ و ربطى و تعلقى مىبينند كه گويا اصلا وجودى ندارند، از اين رو تعبير مىكنند كه اصلا غير از خدا چيزى نيست و همه چيز او است! گاهى برخى تعبيراتى غليظتر به كار مىبرند كه دستكم ظاهر آنها جسارتآميز و خلاف ادب است؛ نظير اينكه از برخى عرفا نقل شده كه مىگفت: لَيْسَ في جُبَّتي اِلاّ الله: در لباس من جز خدا وجود ندارد! يا برخى ديگر كه مىگفتهاند: اَنَا الْحَق: من خدا هستم!
البته ما غالباً شناخت دقيقى از اين افراد نداريم و نمىتوانيم بفهميم آنها واقعاً
حقايقى را يافته بودند ولى در بيان آن حقايق تعبيرات نارسايى به كار بردهاند، يا اينكه اصلا دريافتشان ناقص و قاصر بوده است. در هر صورت، اگر مىخواهيم در اين راه بهرهاى از كسى بگيريم شايسته است از حضرات معصومين(عليهم السلام) اخذ كنيم كه عصمتشان ثابت و مسلّم است و در مورد مقامات آنان و نيلشان به حقايق و نيز گفتهها و سخنانشان هيچگونه شك و ترديدى وجود ندارد. بسيار واضح است كه اگر كسى واقعاً به دنبال بهرهگرفتن باشد، تا پيشوايان معصوم(عليهم السلام) و منابع قطعى و مسلّم وجود دارند به سراغ افراد و منابع مشكوكالحال نمىرود.
در هر صورت، بر اساس اين بيان، مجموع مراحل سير و سلوك را مىتوان سه مرحله در نظر گرفت كه از توحيد افعالى آغاز و به توحيد ذاتى ختم مىشود. همچنان كه اشاره كرديم، روح كلى اين سه مرحله نيز يك چيز بيشتر نيست و آن عبارت از «بنده شدن» است. آدمى بايد سعى كند كه هستى خود و همه موجودات را به صاحب اصلى هستى، يعنى خداى متعال، بازگرداند و هيچ چيزى را از آنِ خود و ساير موجودات نداند و نبيند. البته بايد توجه داشت كه معناى اين سخن آن نيست كه كارهاى زشتمان را به پاى ديگرى بگذاريم و از خود سلب مسؤوليت كنيم. اصولا كسى كه به مرحله توليد افعالى برسد كار زشتى از او سر نمىزند تا بخواهد آن را به حساب ديگرى بگذارد. كسى كه به چنين مقامى رسيده اگر احياناً خداى ناكرده كار زشتى از او سر بزند، چون مقامش بالاتر است مجازاتش نيز سختتر خواهد بود و او را در دره جهنم معلّق خواهند كرد.
اساساً نبايد پنداشت كه هر كس در باب عرفان و سير و سلوك و توحيد افعالى و امثال آن داد سخن مىدهد به مقامى نيز دست يافته است. ممكن است كسى الفاظ اين مطالب را بداند و درباره آنها سخن بگويد و مطلب بنويسد اما جايگاهش جهنّم باشد! مگر اينها مقامهايى است كه به آسانى به كسى بدهند؟! هرچه شيئى ارزشمندتر باشد رسيدن به آن نيز مشكلتر است. فتح قله دماوند ممكن است براى كسى بسيار مطلوب و مسرّتبخش و خاطرهانگيز باشد؛ ولى براى رسيدن به قله دماوند بايد خستگى و رنج و
زحمت فراوانى را بر خود هموار كرد. در مسايل معنوى نيز وضع به همين منوال است و براى نيل به مقامات معنوى بايد خون دل خورد و زحمت كشيد و هر كس طالب مقامهاى بالاتر باشد به همان نسبت نيز كارش مشكلتر خواهد بود. توحيد افعالى و توحيد صفاتى و توحيد ذاتى عالىترين مقامهاى معنوى هستند و براى رسيدن به اين قلل رفيع سالها مراقبت نفس و تلاش طاقتفرسا و خستگىناپذير لازم است.
به هر حال باز هم تأكيد مىكنيم كه در سير الى الله، خط اصلى حركت عبارت است از «بنده شدن» كه مىتوان آن را به سه مرحله بنده شدن در افعال، بنده شدن در صفات، و بنده شدن در هستى تقسيم كرد و براى طى هر مرحله نيز بايد كارها و تمرينهاى متناسب با آن مرحله صورت پذيرد.
تقوا در پرتو مشارطه، مراقبه و محاسبه
پس از آنكه روشن شد روح اصلى و اساسى براى سير و سلوك و طى مراحل عرفان «بندگى» است، اكنون نوبت به طرح اين پرسش مىرسد كه چه راهكار (يا راهكارهاى) عملى براى «بنده شدن» وجود دارد؟ براى پاسخ به اين پرسش بايد توجه كنيم كه «عبد» و «بنده» اصطلاحاً به كسى گفته مىشود كه تمام اختيارش به دست «مولا» و مطيع او است و بدون اجازه مولا كارى انجام نمىدهد. از اين رو بنده خدا شدن هنگامى تحقق مىيابد كه انسان كاملا مطيع خداى متعال گردد و برخلاف امر و نهى او گامى بر ندارد. از سوى ديگر نيز عاملى كه انسان را در اين مسير قرار مىدهد «تقوا» است.
بدين ترتيب اولين مرحله بندگى در مقام عمل اين است كه انسان متقى شود و «ملكه تقوا» را تحصيل نمايد. تقوا يعنى اينكه آدمى همه واجبات الهى را كه متوجه او است، انجام دهد و همه محرّمات را ترك كند. براى موفقيت در تحصيل و تحقق ملكه تقوا نيز امورى وجود دارد كه هر سالكى بايد به آنها توجه كند و شرط تحقق بندگى هستند. اين امور عبارتند از: «مشارطه»، «مراقبه» و «محاسبه».
انسان هر روز صبح كه از خواب برمىخيزد، بايد تأمل كند خداى متعال امروز حياتى دوباره به من عطا فرموده و سرمايه و فرصتى جديد در اختيارم نهاده است. چه بسيار كسانى كه در بستر خواب آرميدند و ديگر از آن برنخاستند. اين حادثهاى است كه براى هر كسى ممكن است اتفاق بيفتد. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:
اللهُ يَتَوَفَّى الأَْنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الأُْخْرى إِلى أَجَل مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لآَيات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ؛(1) خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى ستاند، و ارواحى را كه هنگام مرگشان نرسيده در حال خوابشان [قبض مىكند]؛ پس آن [نفْسى] را كه مرگ را بر او واجب كرده نگاه مىدارد، و آن ديگر [نفْسها] را تا هنگامى معيّن [به سوى زندگى دنيا]بازپس مىفرستد. قطعاً در اين امر براى مردمى كه مىانديشند نشانههايى [از قدرت خدا] است.
از اين رو بايد توجه داشت كه بيدار شدن از خواب، حياتى دوباره و نعمتى است از سوى خداوند و سرمايه جديدى است كه در اختيار ما گذارده شده است. اكنون انسان مىتواند با اين سرمايه سعادت دنيا و آخرت را براى خود كسب كند و يا خسران و شقاوت دنيا و آخرت را نصيب خود گرداند.
آن گاه سالك پس از تأمل در اين باره بايد با نفس خود شرط كند كه اين نعمت و سرمايه را در مسير مناسب صرف نمايد. در اينجا گويا نفس خود را شريكى مىدانيم كه سرمايهاى را به دست او مىسپاريم تا با آن تجارت كند و با او شرط مىكنيم كه بايد با اين سرمايه سودى تحصيل نمايى و مبادا خسارت به بار آورى! اين قرارداد با نفس، تأثير روانى مهمى به دنبال دارد و مىتواند موجب گردد كه انسان در طول روز توجه بيشترى به انجام وظايف خود داشته باشد و دچار غفلت نگردد. بنابراين اولين كارى كه سالك بايد در آغاز هر روز انجام دهد «مشارطه» است؛ مشارطه و قرارداد با خود،
1. زمر (39)، 42.
مبنى بر اينكه در طول روز از همه گناهان پرهيز كند و همه تكاليف و واجباتش را انجام دهد.
پس از مشارطه نوبت به «مراقبه» مىرسد. سالك پس از آنكه در ابتداى روز با خود شرط كرد و تصميم گرفت كه واجبات را انجام دهد و از ارتكاب محرّمات و گناهان اجتناب ورزد، در طول روز بايد همواره اين شرط را به خاطر داشته باشد و از نفس خويش مراقبت نمايد كه خلاف اين شرط رفتار نكند. اصطلاح مراقبه در برخى روايات و ادعيه نيز وارد شده است؛ از جمله در مناجات شعبانيه مىخوانيم:
اِلهِي وَاَلْحِقْني بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً؛(1) معبودا! و مرا به نور عزتت كه نشاط آورتر از هر لذتى است پيوند ده، تا عارف به تو گردم و از غير تو روى گردانم و از تو ترسان و در مراقبت باشم.
مانند صاحب كارى كه مواظب كارگرش هست كه كارش را درست انجام دهد، سالك نيز در طول روز پيوسته مراقب نفس خويش است كه بر شرط و عهد و پيمان خويش پايدار و استوار بماند و آن را نقض نكند. چنين مراقبت و نظارتى بسيار به انسان كمك مىكند كه مبادا لغزشى براى او پيش آيد و از مسير اطاعت و بندگى خداى متعال منحرف گردد.
سرانجام پس از مراقبه، در مرحله آخر نوبت به «محاسبه» مىرسد. مراد از محاسبه اين است كه انسان شب هنگام و قبل از آنكه به خواب رود، بايد لختى درباره رفتار و اعمال آن روزش فكر كند و يكيك كارهايى را كه در آن روز انجام داده به خاطر آورد و از نفس خود حساب بكشد. مانند صاحب سرمايهاى كه به حساب شريكى كه سرمايه خود را براى تجارت به او سپرده رسيدگى مىكند، انسان مؤمن و سالك نيز بايد در پايان هر روز به كار همه اعضا و جوارحش رسيدگى كند كه آيا وظايفشان را به خوبى و به درستى انجام دادهاند يا احياناً تقصير و تخلفى از آنها سر زده است. پس از اين محاسبه و رسيدگى، انسان بايد در برابر مواردى كه در انجام وظيفه عبوديت و بندگى
1. مفاتيحالجنان، اعمال مشترك ماه شعبان، عمل هشتم.
موفق بوده است خدا را شكر كند كه چنين توفيقى به او عنايت فرموده؛ و اگر خداى ناكرده تخلف و لغزشى صورت گرفته، براى آنها نيز استغفار كند و تا دير نشده درصدد جبران مافات برآيد. در روايات ما اينطور آمده كه وقتى خطا و گناهى از مؤمنى سر مىزند، ملائكهاى كه مأمور ثبت اعمال او هستند تا هفت ساعت صبر مىكنند و در صورتى كه شخص در اين فاصله توبه كند چيزى بر او نمىنويسند. از اين رو انسان بايد در هر روز به حساب اعمال خود رسيدگى كند تا اگر لغزشى اتفاق افتاده فوراً توبه كند و اگر احياناً نياز به قضا يا پرداختن پول و اقدام ديگرى دارد به انجام آن مبادرت ورزد.(1)
1. امام خمينى(رحمه الله) در كتاب «چهل حديث» در اين باره چنين فرموده است:
از امورى كه لازم است از براى مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است.
مشارطه آن است كه در اول روز مثلا با خود شرط كند كه امروز برخلاف فرموده خداوند تبارك و تعالى رفتار نكند، و اين مطلب را تصميم بگيرد. و معلوم است كه يك روز خلاف نكردن امرى است خيلى سهل، و انسان مىتواند به آسانى از عهده برآيد. تو عازم شو و شرط كن و تجربه نما و ببين چقدر سهل است. ممكن است شيطان و جنود آن ملعون بر تو اين امر را بزرگ نمايش دهند، ولى اين از تلبيسات آن ملعون است. او را از روى واقع و قلب لعن كن و اوهام باطله را از قلب بيرون كن، و يك روز تجربه كن، آن وقت تصديق خواهى كرد.
و پس از اين مشارطه بايد وارد مراقبه شوى، و آن، چنان است كه در تمام مدت شرط متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خدا است، بدان كه اين از شيطان و جنود او است كه مىخواهند تو را از شرطى كه كردى بازدارند. به آنها لعنت كن و از شر آنها به خدا پناه ببر و آن خيال باطل را از دل بيرون نما و به شيطان بگو كه من يك امروز با خود شرط كردم كه خلاف فرمان خداوند تعالى نكنم. ولىنعمت من سالهاى دراز است به من نعمت داده، صحت و سلامت و امنيت مرحمت فرموده و لطفهايى فرموده كه اگر تا ابد خدمت او كنم از عهده يكى از آنها برنمىآيم. سزاوار نيست يك شرط جزئى را وفا نكنم. اميد است انشاءالله شيطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آيد.
و اين مراقبه با هيچيك از كارهاى تو از قبيل كسب و سفر و تحصيل و غيرها منافات ندارد. و به همين حال باشى تا شب كه موقع محاسبه است، و آن عبارت است از اينكه حساب نفس را بكشى در اين شرطى كه با خداى خود كردى كه آيا بهجا آوردى؟ و با ولىنعمت خود در اين معامله جزئى خيانت نكردى؟
اگر درست وفا كردى، شكر خدا كن در اين توفيق و بدان كه يك قدم پيش رفتى و مورد نظر الهى شدى، و خداوند انشاءالله تو را راهنمايى مىكند در پيشرفت امور دنيا و آخرت، و كار فردا آسانتر خواهد شد. چندى به اين عمل مواظبت كن، اميد است ملكه گردد از براى تو، به طورى كه از براى تو كار خيلى سهل و آسان شود، بلكه آن وقت لذت مىبرى از اطاعت فرمان خدا و از ترك معاصى در همين عالم، با اينكه اينجا عالم جزا نيست لذت مىبرى و جزاى الهى اثر مىكند و تو را مُلْتَذّ مىنمايد. و بدان كه خداى تبارك و تعالى تكليف شاق بر تو نكرده و چيزى كه از عهده تو خارج است و درخور طاقت تو نيست بر تو تحميل نفرموده، لكن شيطان و لشكر او كار را بر تو مشكل جلوه مىدهند، و اگر خداى ناخواسته در وقت محاسبه ديدى سستى و فتورى شده در شرطى كه كردى، از خداىتعالى معذرت بخواه و بنا بگذار كه فردا مردانه بر عمل به شرط قيام كنى، و به اين حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفيق و سعادت را بر روى تو باز كند و تو را به صراط مستقيم انسانيت برساند. (چهل حديث، ص 9 و 10).
اين سه امر، يعنى مشارطه و تصميم در آغاز روز، نظارت و مراقبه در طول روز، و محاسبه در پايان روز، در تمام مراحل سير و سلوك وجود دارد،(1) گرچه بسته به مرتبه و مقامى كه سالك در آن قرار دارد شدت و ضعف و برخى خصوصيات آن متفاوت مىشود. در ادامه بحث، درباره اين تفاوت توضيحاتى ارائه خواهيم كرد.
مراتب مراقبه
پس از بيان مراحل سهگانه مشارطه، مراقبه و محاسبه، اكنون مىخواهيم درباره خصوص مرحله «مراقبه» مقدارى بيشتر صحبت كنيم. در مرحله مراقبه مهمترين مسأله اين است كه سالك بر انجام واجبات و ترك محرّمات مراقبت نمايد تا ملكه تقوا برايش حاصل شود و در پرتو آن، انجام واجبات و ترك گناهان برايش به صورت عادت درآيد و اينگونه نباشد كه براى ترك هر گناهى نياز به تأمل و تصميمگيرى داشته باشد. براى طى سير عرفانى و مراحل سير و سلوك، اين مرتبه از مراقبه (انجام واجبات و ترك
1. البته همچنان كه جناب استاد ـ دام ظله ـ خود در كتاب «پندهاى امام صادق(عليه السلام) به رهجويان صادق» (ص 27) اشاره فرمودهاند، برخى علماى اخلاق مرحله چهارمى را نيز در اين بحث ذكر كردهاند و آن مرحله «معاتبه» است. مقصود از معاتبه اين است كه اگر انسان در مرحله محاسبه متوجه لغزشها و اشتباهاتى در رفتار خود شد، به جبران آنها خود را تنبيه كند؛ مثلا خود را ملزم كند كه روز بعد روزه بگيرد يا مبلغى انفاق كند يا قدرى قرآن تلاوت نمايد يا كار خير ديگرى انجام دهد تا جبران مافات شود.
محرّمات) امرى حياتى و ضرورى است و هم در روايات و هم در كلمات بزرگان اخلاق و سير و سلوك تأكيد فراوانى بر آن شده است. انسان تا زمانى كه به گناه مبتلا باشد هر سعى و كوششى در راه عبادت خداوند چندان تأثيرى برايش در پى نخواهد داشت. گناه اعمال نيك انسان و آثار آن را از بين مىبرد و انجام عبادت و اعمال صالح به همراه ارتكاب معاصى، مانند جيب سوراخى است كه هرچه پول در آن بريزند از آن سوراخ بيرون مىريزد و در نهايت چيزى باقى نمىماند. گناهان و صفات رذيله گوهر ايمان را زايل و اعمال نيك را محو و نابود مىكنند. در اين باره در روايات اسلامى مطالب و مضامين فراوان و مختلفى وارد شده است. براى مثال، در مورد حسد مىخوانيم:
اِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الاْيمانَ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛(1) همانا حسد ايمان را مى خورد (و از بين مى برد) همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد (و نابود مى سازد).
و يا در مورد غيبت چنين وارد شده است:
مَنِ اغْتابَ امْرَأً مُسْلِماً بَطَلَ صَوْمُهُ وَ نَقَضَ وُضُوءُهُ؛(2) هر كس مسلمانى را غيبت كند روزه اش باطل خواهد شد و وضويش از بين خواهد رفت.
مَنِ اغْتابَ مُسْلِماً اَوْ مُسْلِمَةً لَمْ يُقْبَلْ لَهُ صَلاتُهُ وَلا صِيامُهُ اَرْبَعينَ يَوْماً وَلَيْلَةً؛(3) هر كس مرد يا زن مسلمانى را غيبت كند نماز و روزهاش تا چهل روز قبول نمىشود.
البته در مورد غيبت و برخى گناهان ديگر كه اين قبيل تعبيرات وارد شده كه عباداتش قبول نمىشود، بايد توجه داشت كه با آن عمل اسقاط تكليف مىشود و آن عبادت نياز به قضا ندارد؛ ولى مورد قبول واقع نمىشود و اثر و فايده مطلوب براى انسان نخواهد داشت. در هر صورت، رعايت تقوا و انجام واجبات و ترك محرّمات، شرط موفقيت در مراحل بعدى سير و سلوك نيز هست.
1. بحارالانوار، ج 73، ص 244، باب 131، روايت 2.
2. همان، ج 75، ص 247، باب 66، روايت 10.
3. همان، ج 75، ص 258، باب 66، روايت 53.
به هر حال پس از آنكه ملكه تقوا در اين حد حاصل شد نوبت به مرتبهاى بالاتر از مراتب مراقبه مىرسد. تاكنون مراقب انجام واجبات و ترك محرّمات بوديم؛ ولى در اين مرتبه سعى بر اين است كه از ارتكاب «مشتبهات» نيز پرهيز كنيم. مشتبهات كارهايى هستند كه انسان يقين به گناه بودن آنها ندارد، ولى شبهه گناه بودن در مورد آنها وجود دارد؛ براى مثال، پيش از ارتكاب يك كار دليلى بر گناه بودن آن در دست نداريم اما اين احتمال مىرود كه پس از ارتكاب متوجه شويم كارمان درست نبوده است. كسى كه به دنبال جلب رضايت صددرصد و اطاعت كامل خداوند است تلاش مىكند كه از اينگونه امور نيز اجتناب ورزد.
پس از اين دو مرحله (انجام واجبات و ترك محرّمات، و اجتناب از مشتبهات) مرحله بعد براى سالك اين است كه مقدارى از مستحبات را هم انجام دهد و برخى از مكروهات را نيز ترك كند.
البته باب مستحبات بسيار وسيع است و اگر انسان تمام شبانهروز را هم به انجام مستحبات مشغول باشد باز هم از عهده انجام همه آنها بر نمىآيد. علاوه بر آن، در شرايطى نظير آنچه كه امروزه در كشور اسلامىمان با آن روبرو هستيم، تكاليف واجبى كه بر عهده ما است به حدى است كه نوبت به مستحبات نمىرسد. با اين حال مستحباتى هم هستند كه مزاحمتى با كارهاى واجب ندارند و مىتوان در عين پرداختن به واجبات آنها را نيز انجام داد. براى مثال، خواندن نماز در اول وقت از بزرگترين مستحبات و عملى است كه بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است و غالباً مزاحمتى با تكاليف واجب ندارد. خواندن نماز در اول وقت، زمانى بيش از خواندن آن در وسط يا آخر وقت نياز ندارد. از اين رو انسان مىتواند سعى كند كه نمازهاى واجبش را در اول وقت بخواند تا ضمن انجام واجب، به مستحبى بسيار مهم و پر فايده نيز عمل كرده باشد. نماز اول وقت در برخى روايات بالاترين و برترين اعمال دانسته شده است:
سَأَلَ مُعاوِيَةُ بْنُ وَهَب اَباعَبْدِالله(عليه السلام) عَنْ اَفْضَلِ ما يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبادُ اِلى رَبّهِمْ فَقالَ ما
اَعْلَمُ شَيْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ اَفْضَلَ مِنْ هذِهِ الصَّلوةِ اَلا تَرى اَنَّ الْعَبْدَ الصّالِحَ عيسَى بْنَ مَرْيَمَ قالَ «وَ اَوْصاني بِالصَّلوةِ» وَ سُئِلَ النَّبِي(صلى الله عليه وآله) عَنْ اَفْضلِ الاَْعْمالِ قالَ الصَّلوةُ لاَِوَّلِ وَقْتِها؛(1) معاوية بن وهب از امام صادق(عليه السلام) در مورد بالاترين چيزى كه بندگان به وسيله آن به پروردگارشان نزديك مى شوند سؤال كرد. امام صادق(عليه السلام) فرمود: من پس از معرفت خداوند چيزى را نمىشناسم كه بالاتر از همين نماز باشد. آيا نمىبينى كه بنده شايسته خداوند، عيسى بن مريم(عليه السلام) گفت: «و پروردگارم مرا به نماز سفارش كرده است»، و از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد برترين اعمال سؤال شد، آن حضرت فرمود: نماز اول وقت.
در همين باره يكى از بزرگان و اساتيد علم اخلاق فرموده است، اگر كسى تعهد كند كه نمازهاى واجبش را در اول وقت بخواند من ضمانت مىكنم كه به مقامات بسيار عالى در عرفان نايل شود.(2)
از ديگر مستحباتى كه وقت اضافى نمىخواهد حضور قلب در نماز است. اين مستحبى است كه اگر رعايت شود، در عين حال كه نياز به هيچ فرصتى علاوه بر خود نماز ندارد كيفيت آن را صد چندان مىكند.
مستحب بسيار مهم و تأثيرگذار ديگر كه آن نيز فرصت اضافهاى نمىطلبد، رعايت ادب در حضور پدر و مادر است. برخى از بزرگان تا پدر و مادرشان اجازه نمىدادند در حضور آنها نمىنشستند.
در هر صورت، غير از اينگونه مستحبات، مستحباتى هم هستند كه پرداختن به آنها
1. بحارالانوار، ج 82، ص 225، باب 1، روايت 50.
2. در ظاهر مراد استاد مصباح دام ظلهـ اشاره به فرمايش عارف بزرگ مرحوم سيد على آقا قاضى است. در كتاب «در محضر بزرگان» (ص 99) اين مطلب از استاد مصباح چنين نقل شده است: مرحوم علامه طباطبايى و آيتالله بهجت حفظهاللهـ از مرحوم آقاى قاضى نقل مىكردند كه ايشان مىفرمودند: اگر كسى نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عاليه نرسد، مرا لعن كند! (و يا فرمودند: به صورت من تُف بيندازد!)
فرصتى جداگانه و اختصاصى مىطلبد. بسيار مناسب است كه انسان با مربى و استاد اخلاقى با تجربه و آگاه و مورد اعتماد درباره انتخاب اينگونه مستحبات مشورت كند تا از ميان آنها آنچه را كه مناسب حال او است انجام دهد. نوافل يوميه، به خصوص نافله شب، تلاوت قرآن، دعاهاى مختلف صبح و شام و تعقيبات نماز، اذكار مختلف، به ويژه تسبيحات اربعه و ذكر شريف «لا اله الا الله» و امثال آنها، همه مستحباتى مهمّ و پر فايده هستند، ولى ممكن است به تناسب حال و وضعيت و شرايط افراد، برخى از آنها اولويت و رجحان داشته باشند.
در اين ميان آنچه مهم است و در روايات اسلامى نيز بر آن تأكيد شده اين است كه اگر يك برنامه عبادى را براى خود معيّن كرديم بر آن مداومت داشته باشيم كه در غير اين صورت، آن اثرى را كه مىبايد داشته باشد نخواهد داشت. در كتاب شريف «اصول كافى» بابى به همين امر اختصاص يافته و رواياتى درباره آن نقل شده است. نمونههايى از اين روايات را در اينجا مرور مىكنيم:
عَنْ ابي جَعْفَر(عليه السلام) قالَ اَحَبُّ الاَْعْمالِ اِلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ ما داوَمَ عَلَيْهِ الْعَبْدُ وَ اِنْ قَلَّ؛(1)محبوبترين اعمال نزد خداى متعال آن عملى است كه بنده بر آن عمل مداومت داشته باشد، گرچه آن عمل كم باشد.
عَنْ اَبي عَبْدِالله(عليه السلام) قالَ كانَ عَلَىُّ بْنُ الْحُسَيْن(عليهما السلام) يَقُولُ اِنّي لاَُحِبُّ اَنْ اُداوِمَ عَلَى الْعَمَلِ وَ اِنْ قَلَّ؛(2) امام صادق(عليه السلام)مىفرمايد: امام سجّاد(عليه السلام) مى فرمود: هر آينه من دوست مى دارم كه بر عمل مداومت داشته باشم، گرچه (آن عمل) كم باشد.
عَنْ اَبي عَبْدِالله(عليه السلام) اِذا كانَ الرَّجُلُ عَلى عَمَل فَلْيَدُمْ عَلَيْهِ سَنَةً ثُمَّ يَتَحَوَّلُ عَنْهُ اِنْشاءَ اِلى غَيْرِهِ...؛(3) از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمودند: هنگامى كه آدمى به انجام
1. اصول كافى، ج 2، باب استواء العمل والمداومة عليه، روايت 2.
2. همان، روايت 4.
3. همان، روايت 1.
عملى مبادرت مىورزد پس بايد يك سال بر آن مداومت ورزد و آنگاه اگر خواست آن را رها كند و به سراغ عملى ديگر برود.
در اين باره آنچه در سير و سلوك بر آن تأكيد شده اين است كه در ابتدا بايد برنامههايى انتخاب شود كه انجام آنها آسان باشد و نسبت به انجام هر عمل نيز همانگونه كه در روايت هم آمده، دستكم يك سال مداومت ورزيده شود. برخى اعمال (نظير نماز اول وقت) را نيز بايد آن قدر ادامه داد تا براى انسان به صورت ملكه درآيد و تا پايان عمر هيچگاه آن را ترك نكند. نشانه ملكه شدن هم اين است كه اگر اتفاقاً آن عمل از او فوت گردد ناراحت شود. از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمودهاند: «عمل خير براى مؤمن عادتى خاص مىآورد، به گونهاى كه اگر يك روز آن عمل را انجام ندهد ناراحت مىشود و گويا چيزى را گم كرده يا گناهى مرتكب شده است».
از سير جوارحى تا سير جوانحى
تا اينجا سخن درباره عمل بود و اينكه براى نايل شدن به كمالات معنوى و مقامات عرفانى چه كارهايى را انجام دهيم و چه كارهايى را ترك كنيم. پس از اين، نوبت به مرحلهاى بالاتر مىرسد كه البته اين مرحله نيز با مشارطه، مراقبه و محاسبه توأم است. در اين مرحله بيشترِ توجه انسان بايد به قلب و نيّات قلبى باشد. زمانى كه روح و جسم انسان در راه انجام واجبات و ترك محرّمات تقويت شدند، به گونهاى كه تقوا به صورت ملكه درآمد و هيچگاه از هيچ عضوى انحراف و لغزشى سر نزد، در حقيقت سير عرفانى تازه شروع مىشود. آنچه كه مربوط به عمل است از انسانهاى عادى و معمولى و كسانى هم كه معرفت چندانى ندارند صادر مىشود. آنچه كه بيشتر جنبه عرفانى دارد و سير و سلوك واقعى به آن مربوط مىشود، امورى است كه به دل و قلب انسان مربوط است.
شروع اين مرحله به اين است كه انسان اعمال خود را به نيت خالص مزيّن كند. آغاز اين امر هم بايد از واجبات باشد كه سالك بايد تلاش كند در هيچ يك از واجباتى كه
انجام مىدهد شائبه «ريا» و «سُمعه» نباشد. ريا به معناى خودنمايى است و اينكه انسان عملش را مخصوصاً در مرئى و منظر ديگران انجام دهد تا آنها ببينند و بفهمند كه او آن كار خوب را انجام مىدهد. سمعه نيز آن است كه گرچه فرد عمل را دور از چشم ديگران انجام مىدهد؛ ولى از اينكه به گوش آنان برسد خشنود شود و خوشش بيايد. در مسير عرفان و سير و سلوك بسيار مهم است كه سالك از اين آلودگىها پرهيز كند.(1) او
1. امام خمينى(رحمه الله) در اينباره مىفرمايد: پس اى عزيز! در كارهاى خود دقيق شو و از نفس خود در هر عملى حساب بكش و او را در برابر هر امرى استنطاق كن كه آيا اقدامش در خيرات و براى امور شريفه براى چيست؟ دردش چيست كه مىخواهد از مسايل نماز شب سؤال كند؟ يا اذكار آن را تحويل بدهد؟ مىخواهد براى خدا مسأله بفهمد يا بگويد؟ يا مىخواهد خود را از اهل آن قلمداد كند؟ چرا سفر زيارتى كه رفته با هر وسيله است به مردم مىفهماند؟ حتى عددش را. چرا صدقاتى را كه در خفا مىدهد، راضى نمىشود كه كسى از او مطّلع نشود؟ به هر راهى شده، سخنى از آن به ميان آورده، به مردم ارائه مىدهد. اگر براى خدا است و مىخواهد كه مردم ديگر به او تأسى كنند، و مشمولِ «الدال على الخير كفاعله» گردد، اظهارش خوب است. شكر خدا كند به اين ضمير صاف و قلب پاك. ولى ملتفت باشد كه در مناظره با نفس، گول شيطنت او را نخورده باشد، و عمل ريايى را با صورت مقدسى به خوردش ندهد. و اگر براى خدا نيست، ترك آن اظهار كند كه اين «سمعه» است، و از شجره ملعونه ريا است و عمل او را خداوند منان قبول نمىفرمايد و امر مىفرمايد در سجين قرار دهند. بايد به خداىتعالى از شر مكائد نفس پناه ببريم كه مكائد آن خيلى دقيق است ولى اجمالا مىدانيم كه اعمال ما خالص نيست. اگر ما بنده مخلص خداييم چرا شيطان در ما اينقدر تصرف دارد؟ با آنكه او با خداى خود عهد كرده است كه به «عباد الله المخلصين» كار نداشته باشد و دست به ساحت قدس آنها دراز نكند.
به قول شيخ بزرگوار ما دام ظلهـ شيطان سگ درگاه خدا است. اگر كسى با خدا آشنا باشد، به او عوعو نكند و او را اذيت نكند. سگ در خانه، آشنايان صاحبخانه را دنبال نكند. شيطان نمىگذارد كسى كه آشنايى به صاحب خانه ندارد، وارد خانه شود. پس اگر ديدى شيطان با تو سر و كار دارد، بدان كه كارهايت از روى اخلاص نبوده و براى حقتعالى نيست. اگر شما مخلصيد، چرا چشمههاى حكمت از قلب شما به زبان جارى نشده، با اينكه چهل سال است به خيال خود، قربة الى الله عمل مىكنيد. با اينكه در حديث وارد است كه كسى كه اخلاص ورزد از براى خدا چهل صباح، جارى گردد چشمههاى حكمت از قلبش به زبانش. پس بدان اعمال ما براى خدا نيست و خودمان هم ملتفت نيستيم و درد بىدرمان همين جا است.
واى به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و ديانت كه وقتى چشم بگشايند و سلطان آخرت خيمه برپا كند، خود را از اهل معاصى كبيره، بلكه از اهل كفر و شرك بدتر ببينند و نامه اعمالشان سياهتر باشد.
واى به حال كسى كه با نماز و طاعتش وارد جهنم شود. امان از كسى كه صورت صدقه و زكات و صوم و صلوة او صورتهايى باشد كه زشتتر از آنها تصور نشود.
بيچاره تو مشركى! خداوند به فضل خود، موحد اهل معصيت عصيانكار را مىآمرزد انشاءالله. و ليكن فرموده است كه شرك را نمىآمرزم، اگر بىتوبه از دنيا برود. (چهل حديث، ص 51 و 52).
بايد تلاش كند واجبات را براى خدا انجام دهد و گناهان را نيز براى اطاعت از فرمان الهى ترك نمايد نه به سبب ترس از مردم.
البته خالص كردن نيت در انجام اعمالْ كارى است بس دشوار؛ ولى شدنى و ممكن است. اساساً در مراحل سير و سلوك، مرحله به مرحله كار دشوارتر مىشود؛ ولى با لطف و عنايت خداوند به بندهاش، اين دشوارىها هموار و آسان و گوارا مىگردد. اگر انسان در مراحل اوليه استقامت كند و از امتحانها سربلند بيرون بيايد، خداوند چنان سرور و لذتى به او عطا مىكند كه اگر يك روز كار پسنديدهاى از او ترك گردد بسيار دلگير و ناراحت مىشود.
همچنين بايد توجه داشت كه حصول نيت خالص امرى آنى و دفعى نيست و انسان نمىتواند هر زمان كه اراده كرد فوراً آن را به دست آورَد. براى رسيدن به نيت خالص بايد مقدماتى را طى كرد و مراقبتها و توجهات مستمرى داشت تا به تدريج به مقصود نايل آمد. كسى كه بر حسب عادت و طبيعت دوست دارد نزد مردم محبوب باشد و همه به او احترام بگذارند، خواهناخواه در نيتش شائبههايى راه پيدا مىكند. كسى مىتواند در كارها نيت خالص داشته باشد كه حب جاه را به طور كامل از دل بيرون كرده باشد.
براى در امان ماندن از ريا و سمعه، انسان بايد تا آنجا كه ممكن است كارهايش را در خفا انجام دهد. البته در اين راه بايد مراقب برخى لغزشگاههايى كه وجود دارد نيز باشيم. برخى به اين دليل كه مىخواهند عبادتشان را در خفا انجام دهند در نماز جماعت
حاضر نمىشوند. دليل اين افراد اين است كه مىخواهيم نمازمان را در خلوت بخوانيم تا هيچ شائبه ريا و سمعه در آن پيش نيايد. اما حقيقت اين است كه اينها از دامهاى شيطان است. يكى از مسايلى كه در زمينه عرفان و سير و سلوك بايد بسيار مراقب بود اين است كه توجه داشته باشيم دستورات شرع مقدس به طور دقيق مراعات شود. اگر عرفانى به ترك نماز جمعه و جماعت منجر شود قطعاً آن عرفان اشكال و ايرادى دارد. با اين عذر كه مىترسم ريا شود، نبايد فريب شيطان را بخوريم و دستورات خداوند را زير پا بگذاريم. بلى، عباداتى مانند صدقه دادن و كمك به مستمندان را مىتوان از راههاى مختلفى كه ديگران متوجه نشوند انجام داد؛ ولى عبادتهايى را كه اساساً جنبه اجتماعى دارد و تأكيد شده كه به صورت جمعى انجام شوند، نبايد به بهانه جلوگيرى و خوددارى از ريا ترك كرد و در خلوت بهجا آورد.
يكى از دستورالعملهايى كه در اين مرحله بسيار مفيد و كارساز خواهد بود، اين است كه تلاش كنيم دلمان با خدا انس بگيرد. اگر ما كارى را براى ارضاى تمايلات مادى و نفسانى خود انجام مىدهيم بدان سبب است كه به آن كار علاقه و تمايل داريم. يا وقتى كارى را به خاطر دوستمان انجام مىدهيم به اين دليل است كه به او انس و علاقه داريم. انسان هنگامى مىتواند كارى را براى آنكه خدا دوست دارد انجام دهد كه به جاى همه اين محبتها محبت خدا را در دلش قرار دهد. در مناجات شعبانيه مىخوانيم:
اِلهي لَمْ يَكُنْ لي حَوْلٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ اِلاّ في وَقْت اَيْقَظْتَني لِمَحَبَّتِكَ؛(1)
بار خدايا! من اين توانايى را نداشتم كه دست از گناه بردارم؛ مگر آنگاه كه تو دل مرا با محبت خودت بيدار كردى! آنگاه كه پرتوى از محبت تو در دل من افتاد اجتناب از گناه برايم آسان شد. اگر انسان بتواند عشق به خدا را در دلش زياد كند همه مشكلات و دشوارىها برايش آسان مىشود.
1. مفاتيحالجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم.
اگر عشق و محبت الهى در دل آدمى جاى بگيرد، سحرخيزى نهتنها برايش دشوار نخواهد بود، كه لحظه وصال و ديدار محبوب و معشوق به حساب مىآيد. آيا براى كسى كه معشوقى دارد چيزى لذتبخشتر از اين هست كه در خلوت با او بنشيند و سخن بگويد؟! اگر ذرهاى از محبت الهى در دل انسان جاى بگيرد، ديگر براى او هيچ چيز لذتبخشتر از اين نيست كه در سحرگاهان كه همه چشمها در خواب و همه درها بسته و همهجا خاموش است، راهى به سوى محبوب و نجوا و راز و نياز با او باز كند.
براى پديد آمدن محبت الهى در دل نيز يكى از بهترين راهها اين است كه انسان نعمتهايى را كه خداى متعال به او عطا كرده، بشناسد و درباره ارزش و اهميت آنها تأمل نمايد. اگر كسى تنها يكى از نعمتها را به ما مىداد همه عمر ممنون و سپاسگزار او بوديم. به راستى اگر انسان تنها يكى از نعمتهايى نظير چشم، گوش، زبان، دست، پا و... را نداشته باشد چه چيز مىتواند جاى آن را بگيرد؟ و آيا به راستى نبايد به خداى مهربانى كه اين نعمتها به علاوه هزاران نعمت ديگر را به رايگان در اختيار ما قرار داده عشق ورزيد و شب و روز در اداى حق سپاس او كوشيد؟
مراقبهاى بالاتر: تمرين اُنس
در هر صورت، براى رسيدن به نيت خالص بايد كارى كنيم كه محبتى پايدار نسبت به خداى متعال در دلمان پديد بيايد. براى پايدار شدن محبت نيز بايد معرفتمان را نسبت به خدا بيشتر كنيم و با او «انس» بگيريم. محبتهاى پايدار ميان انسانها نيز همين گونه به وجود مىآيند؛ يعنى با يك برخورد و يك نگاه حاصل نمىشوند؛ بلكه نتيجه انس و الفتاند. اگر تنها چند دقيقه و چند ساعتى را در كنار كسى باشيم نوعاً آنچنان محبت و علاقهاى به او پيدا نمىكنيم؛ ولى اگر ساعتها و روزهاى متمادى و متعددى با كسى كه شخصيت و خصوصيات و منش و رفتارهاى مثبتى دارد انس بگيريم علاقه و محبتى نسبتاً پايدار نسبت به او در قلبمان شكل مىگيرد. در مورد خداى متعال نيز به طور دقيق
مسأله به همين صورت است. معمولا اصل محبت خداوند در دل ما وجود دارد، چرا كه خداوند سرچشمه همه خوبىها و فضايل است و ما تمام نعمتهاى خود را وامدار اوييم. اما براى پايدار و پر رنگ شدن اين محبت بايد آن را بپرورانيم، و راه پرورش آن نيز معرفت به خداى متعال و انس هر چه بيشتر با او است.
اكنون سؤال اين است كه چگونه مىتوان با خدا انس گرفت تا در نتيجه، محبت خداوند در دل ما پايدار و راسخ گردد؟ پاسخ اين است كه بايد سعى كنيم در تمام شبانهروز و در هر حالى گوشهاى از دلمان متوجه خداى متعال باشد و پيوسته خداوند به گونهاى در دل و قلبمان حضور داشته باشد. ممكن است تصور اين امر كمى مشكل به نظر بيايد؛ ولى ذكر يك مثال مىتواند مسأله را روشن كند:
اگر كسى به مصيبتى جانسوز دچار شود و عزيزى را از دست بدهد بهطور طبيعى غم و اندوه بر دل و قلبش مستولى مىشود. چنين غم و اندوهى گذرا و لحظهاى نيست، بلكه تا مدتها و روزها و هفتهها ذهن فرد را به خود مشغول مىدارد و حتى گاهى در خواب نيز از خاطرش بيرون نمىرود. در اين مدت، فرد پيوسته گوشهاى از دلش متوجه آن مصيبت است و در اداره و بازار و خانه و خيابان، در عين حال كه به كارهاى روزمرهاش مشغول است آن واقعه را نيز پيوسته پيش چشم دارد و يك لحظه نيز از ياد آن غافل نمىشود.
در اينگونه موارد، اين اشتغال ذهنى و توجه دايمى به صورت طبيعى براى انسان پيش مىآيد و اين امر در واقع واكنش طبيعى يك انسان به رخدادهايى از اين قبيل است. اما با تمرين و ممارست مىتوان اين مسأله را به صورت اكتسابى درآورد تا در مواردى هم كه انسان به اقتضاى سرشت و طبيعت خود به چيزى توجه دايمى پيدا نمىكند، اين اشتغال ذهنى و توجه دائمى را ايجاد كرد. توجه دايمى به خداوند و حضور پيوسته و مستمر خداى متعال در نفس و ذهن انسان از اين قبيل است. انسانهاى معمولى و عادى در طول روز معمولا تمام توجهشان به محيط و رخدادها و اشياى پيرامونشان
معطوف است و توجهى به خداى متعال ندارند. چنين كسانى اگر بخواهند به اينجا برسند كه خداوند هميشه و در همه حالات در نظرشان باشد بهطور طبيعى نياز به تمرين دارند. البته كسانى كه به مقامات و درجات عالى عرفان و سير و سلوك رسيدهاند و بارقه محبت الهى در دلشان تابيده و جذْبه جمال خداوندى اراده آنان را تسخير كرده است، ديگر به مقصد رسيدهاند و نيازى به تمرين ندارند. آنان قلب و دلشان هرگز از توجه به خداوند خالى نيست و پيوسته و با همه چيز او را مىبينند.
در هر صورت، براى تمرين توجه به خدا، انسان بايد پيوسته اين مطلب را در نظر داشته باشد كه در حضور خدا است و خداوند بر اعمال او ناظر است. آدمى بايد از صبح كه از خواب برمىخيزد به خودش تلقين كند كه خداوند هر لحظه و در همه حال او را مىبيند گرچه او خدا را نمىبيند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در همين باره به ابوذر مىفرمايد:
اُعْبُدِ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ كُنْتَ لا تَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ؛(1) خدا را به گونه اى عبادت كن كه گويا او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند.
توجه به اين مسأله كه خداوند ناظر بر انسان و اعمال او است نياز به برنامهريزى و گوشهاى نشستن و دست از ساير كارها كشيدن ندارد. اين توجه امرى قلبى و از مراحل ذكر است كه وقتى به حد ملكه رسيد كمكم انسان احساس مىكند كه دلش با خدا انس گرفته است. نتيجه انس با خدا نيز همانگونه كه توضيح داديم، اين است كه محبت خداوند در دل انسان بيشتر مىشود. پس از آن و هنگامى كه محبت خدا در دل بيشتر شد، علاقه به عبادت و بندگى، خصوصاً مناجات و خواندن نماز و دعا و قرآن هم بيشتر مىشود. آيا انسان دوست ندارد نامه محبوبش را بخواند؟ اگر محبوبى از انسان دور باشد و نامهاى از او به دستش برسد، به جاى يك بار چند بار آن را مىخواند و پس از آن نيز هر از چندگاه دوباره به سراغ آن مىرود و با اشتياق فراوان آن را مىخواند. قرآن نيز
1. بحارالانوار، ج 77، ص 76، باب 4، روايت 3.
كلام خدا و اثرى از محبوب است. اگر محبت خدا در دل پديد آيد انسان مشتاق است كه بارها و بارها آن را تلاوت كند و از خواندن آن لذت ببرد.
به هر حال اين مرحله از «مراقبه» به اين صورت است كه به وسيله تمرين، توجه قلبى به خداوند را در خود ايجاد كند و آن را به حد ملكه برساند. اگر اين ملكه را در خود به وجود آورد، كمكم حالتى برايش ايجاد مىشود كه گويا خدا را مىبيند. پس از آن به تدريج به جايى مىرسد كه نهتنها خداوند را بر اعمال خود ناظر مىبيند بلكه دريچهاى به سوى قلبش باز مىشود و از طريق دل با خدا سخن مىگويد. همه ما احتمالا كم و بيش اين حالت را، هرچند به صورتى كوتاه و گذرا، درك كردهايم. شايد براى همه ما اين حالت پيش آمده باشد كه در هنگام خواندن دعا يا نماز، گاهى حالت توجه و انسى به ما دست مىدهد كه براى يك لحظه احساس مىكنيم كه خدا را در مقابل خود مىبينيم و مستقيم و بىپرده با او سخن مىگوييم. اين حالت با تمرين و ممارست مىتواند بيشتر و بيشتر شود تا جايى كه به صورت ملكه درآيد و انسان به جايى برسد كه در هر نماز و دعا و مناجاتى گويا خدا را مىبيند و مستقيماً با او سخن مىگويد. اگر انسان به چنين مرتبهاى رسيد مرحلهاى ديگر از مراقبه را پشت سر گذاشته و به مرحله بالاتر از آن پاى مىگذارد.
مراقبه اوليا و انبيا
با ايجاد حالت انس و پس از آن، شدت يافتن محبت و اشتياق، كمكم حجابهاى ميان انسان و خداوند يك به يك از بين مىروند. از اين پس انسان با شوق و لذتى خاص به خداوند توجه پيدا مىكند و از اينكه حضور او را احساس مىكند مسرور مىگردد و اگر لحظهاى از خدا غافل شود مانند آن است كه از معشوقش جدا گرديده است. در چنين حال و مرتبهاى، جدايى براى سالك بسيار سنگين و غير قابل تحمل مىشود و اساساً غفلت از خداى متعال را براى خود گناه مىداند و براى آن استغفار مىكند.
آرى، استغفار اولياى خدا و كسانى نظير پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حضرات ائمه معصومين(عليهم السلام)
استغفار از گناه نيست، حتى استغفار از مكروهات هم نيست، بلكه استغفار آنان به اين جهت است كه احساس مىكنند با آنكه در حضور خداى متعال هستند آن مرتبه از توجه را كه بايد و شايد، به مقام ربوبى نداشتهاند. اولياى خدا اين ضعف توجّه را بزرگترين گناه مىدانند. گرچه انسان به مقتضاى بعد مادى و زندگى در اين دنيا، خواه ناخواه مجبور است مقدارى از توجه خود را به امور مادى و غير خدا معطوف نمايد؛ ولى اولياى الهى از همين مقدار عدم توجه به خدا نيز احساس گناه و شرمندگى مىكنند. آنان هيچگاه توجهشان به طور كامل به غير خداى متعال معطوف نمىشود؛ ولى همين توجه جزئى به غير را نيز براى خود گناه تلقى مىكنند و ناراحتاند از اينكه چرا نبايد تمام توجهشان متمركز در مقام ربوبى و ذات اقدس اله باشد.
در هر صورت، مراقبه اين مرحله از سير و سلوك و مقامات عرفانى اين است كه سالك بايد مراقب باشد كه در تمامى لحظاتْ تمام توجهش به خداى متعال باشد و بس. بهطور طبيعى استغفار اين مرحله از سير و سلوك نيز استغفار از گناهان معمول و متداول نخواهد بود، بلكه گريه و استغفار به سبب هرگونه غفلت از ذات اقدس ربوبى است. همانگونه كه اشاره كرديم، گريهها و نالههاى انسانهاى والا و بلندمرتبهاى همچون پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام) را قاعدتاً بايد بر چنين معنايى حمل كنيم، وگرنه بديهى و مسلّم است كه آن بزرگواران از هيچ امر و نهى الهى تخلف نمىكنند و دامانشان از گناه كه جاى خود دارد، حتى از ترك اولى نيز مبرّا است.
به هر حال اگر انسان به اين مرحله از كمال دست يابد و توجهات قلبىاش تنها در ساحت قدس الهى متمركز شود، اينجا است كه انوار بهيّه الهى بر دل آدمى مىتابد و او را از مراتب پست دنيوى به بالاترين مقامات عالى انسانى كه همان مراتب اعلاى قرب ربوبى است مىكشاند. اين همان مقام انقطاع الى الله و نورى است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) و امامان معصوم(عليهم السلام) در مناجات شعبانيه از آن سخن گفتهاند:
اِلهي هَبْ لي كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِق
اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ؛(1)بارالها! كاملترين انقطاع به سوى خودت را نصيبم گردان؛ و چشمان قلبهاى ما را به روشنىِ نگاه به خودت روشن كن، تا جايى كه چشمان قلبها حجابهاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جانهاى ما به عزت بارگاه قدسىات آويخته گردد!
اگر انسان به اين مقام و اين درجه از معرفت برسد آنگاه ديگر عبادت را با رنج و مشقت انجام نمىدهد بلكه آن را عرض ادب به پيشگاه محبوبى عزيزتر از جان خويش مىداند و آنچنان از آن لذت مىبرد و در اين لذت غرق مىشود كه همه لذتهاى دنيا را از ياد مىبرد. چنين انسانى اگر بخواهد حتى بر حسب وظيفه شرعى به برخى از امور و لذتهاى دنيوى بپردازد برايش بسيار گران است. از اين رو اگر هم به انجام چنين امورى بپردازد تنها براى امتثال امر الهى و انجام وظيفه است نه از آن جهت كه ميل به آنها دارد. البته تصور اين حالت براى امثال ما كه هزاران فرسنگ با چنين مقامى فاصله داريم بسيار مشكل است. شخصى را در نظر آوريد كه در تابستانى بسيار گرم و در ميان صحرايى سوزان ساعتها است كه تشنگى امان او را بريده و از فرط عطش رو به موت و هلاكت است. اگر شربتى سرد و گوارا را در اختيار چنين كسى قرار دهند، چگونه مىتوان تصور كرد كه تنها آن را براى رضايت خداوند بياشامد و هيچ درصدى از انگيزهاش حتى يك در هزار ميلياردـ لذت بردن از نوشيدن آن شربت نباشد؟!
آرى، نيل به چنين مقامى انسان را به آنجا مىرساند كه ترك لذيذترين گناهان نيز برايش بسيار سهل مىگردد. وضعيتى را كه براى حضرت يوسف(عليه السلام) در كاخ عزيز مصر پيش آمده در نظر آوريد. بهطور حتم شرايطى بسيار دشوار است. جوانى زيبا، برومند، قوى و در بالاترين حد رشد و اوج قواى جنسى و شهوانى، در كاخ آبگينهاى تنها و
1. مفاتيحالجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم.
خلوت، از سوى ملكهاى زيبا به گناه دعوت مىشود. مرتكب گناه نشدن در چنين صحنهاى، گفتنش به زبان آسان است؛ ولى در عمل كارى بس دشوار و يكى از مشكلترين كارهاى دنيا است. اما كسى كه دلش با محبوبى برتر انس دارد و معشوقى بسيار زيباتر و دلرباتر را مىشناسد و دلش متوجه او است، آلوده نشدن در چنين صحنهاى برايش بسيار آسان است. چنين كسى وقتى به معشوق خود توجه مىكند ساير جاذبهها در برابرش رنگ مىبازند و هيچ و پوچ به حساب مىآيند. براى اينگونه افراد مسخره است كه كسى، براى مثال، غذا را براى لذتش بخورد يا ساير امور مادى را براى لذت بردن انجام دهد. اين كارها در نظر آنان مانند بازىهاى بچهگانه است. چرا بزرگترها رغبتى به اسباببازىهاى كودكانه و بازى با آنها ندارند؟! چون لذتهاى بسيار بالاترى را درك كردهاند؛ آنچنان كه لذتهاى كودكانه هيچ جاذبهاى براى آنها ندارد و مسخره و بىمعنا به نظرشان مىآيد. اولياى الهى نيز در مقايسه با افرادى نظير ما اين چنيناند. لذتهاى مادى كه براى ما مطرح و بسيار مهم است در پيش آنان هيچ رنگى ندارد و به خنده و بازى و شوخى شبيه است! آنان كه دلشان با خدا انس گرفته و تجليات جمال حق را مشاهده كردهاند، از هيچ چيز جز جمال او لذت نمىبرند. براى تقريب به ذهن باز هم ناچاريم مثالى از مسايل مادى بياوريم؛ گرچه بسيار نارسا است:
فرض كنيد انسان در مجلسى نشسته و محبوب و معشوق او نيز در نزديكىاش در آن مجلس حضور دارد. محبوب صورت خود را پوشانده و چهرهاش در حجاب است؛ ولى گاهى به دور از چشم ديگران، گوشهاى از حجاب خود را برمىگيرد و با ايما و اشاره به عاشق اظهار محبت مىكند و به او مىفهماند كه من نيز تو را دوست دارم! در چنين صحنهاى چه حالى به عاشق دلباخته دست مىدهد؟! آيا نمىخواهد بال در بياورد و پرواز كند؟! او در آن مجلس ديگر لذت خوراكىها و آشاميدنىها و ساير لذتها را اصلا احساس نمىكند و سراپا غرق در لذت همان اشاره محبوب مىشود.
خداى متعال نيز با دوستانش از اين اشارهها بسيار دارد؛ اشارههايى كه ديگران آنها
را نمىبينند و درك نمىكنند.نمىدانند كه خداوند با دل دوستانش چه مىكند! دوستان خدا نيز مُهر بر لب مىنهند و اين اسرار را فاش نمىكنند. ما به چهره آنها نگاه مىكنيم و مىپنداريم كه مشغول مطالعه كتاب يا تماشاى كوه و باغ و دريا هستند؛ ولى آنان تنها خودشان مىدانند كه چه مىبينند! در همان حال كه ما تصور مىكنيم آنان به نظاره باغ و گل نشستهاند، چنان از تماشاى جلوههاى محبوبشان به وجد آمده و سرمست شدهاند كه جز او همه چيز را از خاطر بردهاند!
از خداى متعال مسألت داريم كه شمّهاى از اين حقايق را در دلهاى ما نيز متجلى سازد و دلهايمان را مالامال از محبت خويش فرمايد، به گونهاى كه جايى براى محبت دنيا و هيچ غيرى در آن باقى نماند.
اعمال و اذكار خاص در سير و سلوك
در مورد آداب و اعمالى كه براى سير و سلوك بيان مىشود ملاك كلى اين است كه اين آداب بايد با دستورات شرعى موافق باشد و سر سوزنى از احكام شرع مقدس انحراف نداشته باشد. پس از پذيرفتن اين ملاك كلى، عمل كردن به برخى از دستورات خاصى كه بعضى از علماى اخلاق و سير و سلوك توصيه مىكنند مسأله و مشكلى ندارد. بر اين اساس مىتوان پذيرفت كه يك استاد اخلاق و سير و سلوك به كسى ذكر يا عملى خاص را توصيه كند. ممكن است استادى با توجه به تجربه و احاطهاش نسبت به مسايل اخلاق و سير و سلوك و بر اساس شرايط و خصوصيات كسانى كه تحت تربيت او هستند برخى اذكار و اعمال مستحبى را براى آنها مناسبتر و مفيدتر تشخيص دهد. از اين رو قابل پذيرش است كه استادى براى سالكى مصلحت ببيند كه به صفتى خاص از صفات خداوند بيشتر توجه كند يا فلان ذكر را بيشتر بگويد. حتى اگر عدد خاصى را هم براى يك ذكر يا يك عمل تعيين كند و دستور دهد اشكالى ندارد، چرا كه كلى اين مسأله در شريعت مقدس وارد شده و دستور آن استاد مىتواند به عنوان مصداق و فردى از آن
كلى مورد قبول واقع شود. فرض كنيد اگر استادى به كسى دستور دهد روزى فلان مقدار ذكر شريف «لا اله الا الله» را بگويد، نمىتوان آن را امرى خلاف شرع دانست و بر آن خرده گرفت؛ چرا كه اصل ذكر از مستحبات بسيار مؤكد است و اين مقدار لا اله الا الله گفتن در يك روز هم بالاخره ذكر است و چيزى خارج از ذكر نيست تا بگوييم مخالفتى با شرع و احكام شرعى دارد. قرآن كريم در آيات متعددى مسأله ذكر خدا را مطرح و بر آن تأكيد كرده است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِيراً * وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً؛(1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را ياد كنيد، يادى بسيار. و صبح و شام او را به پاكى بستاييد.
وَاذْكُرُوا اللهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(2) و خدا را بسيار زياد ياد كنيد، باشد كه رستگار گرديد.
وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِيلاً * وَمِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً؛(3) و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان ياد كن. و بخشى از شب را در برابر او سجده كن و مقدارى طولانى از شب او را تسبيح گوى.
در روايات نيز بر اين مسأله فراوان تأكيد شده است. ما در اينجا به ذكر يك روايت از امام صادق(عليه السلام) در اين زمينه بسنده مىكنيم:
ما مِنْ شَيْء اِلاّ وَلَهُ حَدٌّ يَنْتَهي اِلَيْهِ اِلاّ الذِّكْرَ فَلَيْسَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهي إلَيْهِ. فَرَضَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ الْفَرائِضَ فَمَنْ اَدّاهُنَّ فَهُوَ حَدُّهُنَّ، وَ شَهْرُ رَمَضانَ فَمَنْ صامَهُ فَهُوَ حَدُّهُ، وَالْحَجَّ فَمَنْ حَجَّ فَهُوَ حَدُّهُ، اِلاّ الذِّكْرَ فَاِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يَرْضَ مِنْهُ بِالْقَليلِ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ حَدّاً يَنْتَهي اِلَيْهِ. ثُمَّ تَلى هذِهِ الاْيَةَ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِيراً * وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً»
1. احزاب (33)، 41 و 42.
2. جمعه (62)، 10.
3. انسان (76)، 25 و 26.
فَقالَ: لَمْ يَجْعَلِ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ حَدّاً يَنْتَهي اِلَيْهِ. قالَ: وَكانَ اَبي(عليه السلام) كَثيرَ الذِّكْرِ، لَقَدْ كُنْتُ أمْشي مَعَهُ وَإنَّهُ لَيَذْكُرُ اللهَ، وَآكُلُ مَعَهُ الطَّعامَ وَإنَّهُ لَيَذْكُرُ اللهَ، وَلَقَدْ كانَ يُحَدِّثُ الْقَوْمَ وَما يَشْغَلُهُ ذلِكَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ، وَكُنْتُ اَرى لِسانَهُ لازِقاً بِحَنَكِهِ يَقُولُ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَكانَ يَجْمَعُنا فَيَأْمُرُنا بِالذِّكْرِ حَتّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ، وَ يَأْمُرُ بِالْقِرائَةِ مَنْ كانَ يَقْرَأُ مِنّا وَمَنْ كانَ لا يَقْرَأُ مِنّا اَمَرَهُ بِالذِّكْرِ...؛(1)
هيچ چيزى نيست مگر آنكه براى آن حد و اندازهاى است كه به آن پايان مىيابد، مگر ذكر كه براى آن اندازه و نهايتى نيست. خداى متعال نمازهاى پنجگانه را واجب كرده، پس كسى كه آنها را بهجا آورد حد آنها همان است؛ و ماه رمضان حد و اندازهاش روزه گرفتن يك ماه است؛ و حج را هر كس (يك بار) انجام دهد حد آن همان است؛ مگر ذكر كه خداى متعال به مقدار كم آن راضى نگرديده و براى آن حدى كه به آن خاتمه پذيرد قرار نداده است.
سپس آن حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را ياد كنيد، يادى بسيار. و صبح و شام او را به نيكى بستاييد». سپس فرمود: خداوند در اين آيه حدى كه ذكر به آن منتهى شود قرار نداده است. همچنين فرمود: پدرم (امام باقر(عليه السلام)) بسيار ذكر مىگفت؛ من پياده همراهش مىرفتم و او پيوسته ذكر خدا مىگفت، و من با او غذا مىخوردم و او ذكر خدا مىگفت، و در حالى كه مشغول گفتگوى با مردم بود، اين امر او را از ذكر خدا بازنمىداشت، و من در آن حال زبانش را مىديدم كه به سقف دهانش چسبيده و «لا اله الا الله» مىگويد. پدرم ما را جمع مىكرد و امرمان مىفرمود كه ذكر بگوييم، تا هنگامى كه خورشيد طلوع كند؛ و به هر يك از ما كه قرآن مىخواند دستور مىداد كه قرآن بخواند، و به آن كس از ما كه قرآن نمىخواند، مىفرمود كه ذكر بگويد...
از اين رو اگر مربى و استاد اخلاقى به متربى و شاگردى، براى مثال، بگويد روزى
1. اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكر الله عز و جل كثيرا، روايت 1.
هزار مرتبه فلان ذكر را بگو، نمىتوان آن را امرى مخالف شريعت و خارج از حيطه دستورات شرعى تلقى كرد. گذشته از اينكه برخى از دستورات خاصى كه اساتيد و بزرگان مىدهند به همان نحو در روايات از ائمه(عليهم السلام) نقل شده است. براى نمونه، در اينجا به برخى از اين موارد اشاره مىكنيم:
مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلى ما يُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهَ فَلْيَكْثُرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ فَاِنَّها تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً؛(1) كسى كه برچيزى كه گناهانش را بپوشاند و جبران كند قدرت ندارد، پس زياد بر محمد و آلش(عليهم السلام)صلوات فرستد كه آن، گناهان را از بين مىبرد.
در روايتى از امام صادق(عليه السلام) نقل است كه آن حضرت مىفرمايند، اين دعا را سه بار به هنگام صبح و سه بار به هنگام شب بخوانيد؛ همانا پدرم مىفرمود اين دعا از گنجهاى پنهان الهى است:
اَللّهُمَّ اجْعَلْني في دِرْعِكَ الْحَصينَةِ الَّتي تَجْعَلُ فيها مَنْ تُريدُ؛(2) خدايا مرا در زره محكم خود قرار ده، همان زرهى كه هر كس را بخواهى در آن قرار مىدهى.
ابوحمزه ثمالى مىگويد حضرت امام باقر(عليه السلام) را در حال خروج از منزل ديدم كه لبهاى مباركش تكان مىخورد. فرمود: اى ثمالى آيا تعجب كردى؟! عرض كردم: آرى. فرمود: به خدا قسم من كلماتى را بر زبان آوردم كه هرگز كسى آنها را بر زبان نياورَد مگر آنكه خداوند كفايت كند او را در مهمات امور دنيا و آخرتش. عرض كردم: فدايت شوم، مرا از آن كلمات خبر دهيد. فرمود: هر كس در هنگام خروج از منزلش اين ذكر را بگويد، خداوند حاجتش را روا فرمايد:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ حَسْبِيَ اللهُ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ اَللّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ خَيْرَ اُمُوري كُلِّها وَاَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْيِ الدُّنْيا وَعَذابِ الاْخِرَةِ.(3)
1. بحارالانوار، ج 94، ص 47، باب 29، روايت 2.
2. همان، ج 86، ص 296، باب 45، روايت 57.
3. همان، ج 95، ص 283، باب 108، روايت 8.
در هر صورت، برخى از اعمال و اذكار خاصى را كه بعضى از علما و بزرگان مورد وثوق و عامل به شريعت فرمودهاند، نمىتوان خلاف شرع و بىمبنا دانست. همانگونه كه تاكنون چندين بار تأكيد كردهايم، روح اصلى عرفان و سير و سلوك يك حقيقت بيشتر نيست و آن عبارت است از «توجه به خدا». با عنايت به اين مسأله، اساتيد فن و علماى اخلاق و سير و سلوك براى آنكه توجه سالك تقويت گردد سفارشاتى مىكنند كه بعضى اعمال مستحبى را بيشتر انجام دهند. در واقع اين افعال و اذكار براى آن است كه دل و قلب سالك با خداوند بيشتر انس بگيرد و بتواند در تمام مراحل ياد خدا را حفظ كند.
بلى، گاهى به عنوان سير و سلوك و آداب عرفان، مسايل و دستوراتى مطرح مىشود كه در شرع مذموم و يا حتى حرام است و يا چيزى است كه هيچ مبنا و اصلى در شريعت ندارد و بدعت محسوب مىگردد. اگر كسى چنين امورى را توصيه كند به هيچ وجه قابل پذيرش نيست، و مسلّماً كسانى كه عارف واقعى و در صراط مستقيم باشند هيچگاه چنين امورى را تجويز نمىكنند.
ذكر لفظى و ذكر قلبى
از جمله مسايل مهمى كه در باب عرفان و سير و سلوك مطرح مىشود بحث «ذكر» است. توضيح اينكه:
همچنانكه اشاره كرديم حقيقت عرفان عبارت است از «توجه به خدا» و عالىترين مراتب عرفان نيز اين است كه سالك لحظهاى از خداى متعال غافل نشود و تمام توجهش به حضرت حق معطوف گردد و به مقام «انقطاع كامل» برسد:
اِلهي هَبْ لي كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَيْكَ؛(1) بارالها، كامل ترين انقطاع به سوى خودت را نصيبم گردان!
1. مفاتيحالجنان، اعمال مشترك ماه شعبان، عمل هشتم (مناجات شعبانيه).
«توجه به خدا» كه حقيقت عرفان و غايت آن است در واقع همان چيزى است كه در آيات قرآن و روايات اهلبيت(عليهم السلام) از آن نوعاً به «ذكر» تعبير شده است. حالت مقابل توجه و ذكر نيز «غفلت» است. در قرآن كريم مىخوانيم:
وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا؛(1) از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم، اطاعت مكن.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَلا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ؛(2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، [زنهار] اموال شما و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نگرداند.
بر اين اساس، مراتب و مقامات عرفانى در واقع بر اساس «ذكر» و «توجه» درجهبندى مىشود و «انقطاع كامل الى الله» يعنى اينكه انسان هميشه و در همه حال «ذاكر» خداى متعال باشد و دمى و آنى نيز از خداوند غافل نگردد.
در هر صورت، يكى از سؤالات مهمى كه درباره ذكر وجود دارد اين است كه آيا اين الفاظ هستند كه در ايجاد توجه به خداوند نقش اصلى را بازى مىكنند و مهم «ذكر لفظى» است يا حقيقت ذكر، توجه و «ذكر قلبى» است؟
ممكن است در ابتدا به نظر بيايد كه پاسخ اين سؤال بسيار روشن است و آن هم اين است كه حقيقت ذكر، ذكر قلبى است، وگرنه صرف لقلقه زبان و چرخاندن تسبيح در دستْ مشكلى را حل نمىكند؛ و اگر به ذكر لفظى هم بها داده شده از آن جهت است كه راهى براى توجه و ذكر قلبى است.
اما به نظر مىرسد كه اين پاسخ مختصر كافى نباشد و جاى دارد در اين باره بحث و بررسى بيشترى انجام دهيم. اگر بپذيريم كه حقيقت ذكر همان ذكر قلبى است، اولين سؤالى كه به ذهن مىآيد اين است كه پس بيان اين همه اذكار لفظى خاص و تأكيد بر
1. كهف (18)، 28.
2. منافقون (63)، 9.
گفتن آنها در معارف اهلبيت(عليهم السلام) براى چيست؟ آيا اگر ما سعى كنيم هميشه دلمان را متوجه خدا كنيم، ديگر نيازى به ذكر لفظى نيست؟
در ميان فِرَق متصوفه، چه در زمينه ذكر لفظى و چه در زمينه ذكر قلبى، گروههايى راه افراط و تفريط را در پيش گرفتهاند. برخى از آنان آنچنان بر ذكر لفظى تأكيد مىورزند كه «حلقههاى ذكر» تشكيل مىدهند و در جلساتى دور هم مىنشينند و با آهنگ و حركاتى خاص اذكارى را با صداى بلند با هم تكرار مىكنند و اصطلاحاً آن را «ذكر جلىّ» مىنامند. از سوى ديگر نيز برخى فرقههاى آنها به اذكار لفظى توجهى ندارند و تنها به ذكر قلبى اكتفا مىكنند. خود من برخى از اينها را ديدهام كه نماز مىخوانند بدون آنكه از اول تا آخر نماز لبشان حركت كند و چيزى بگويند!! آنان تمام اجزاى نماز را، از قرائت گرفته تا سجده و ركوع، همه را با سكوت كامل انجام مىدهند! دليلى هم كه براى اين كار مىآورند اين است كه ذكر لفظىبراى اين است كه دل توجه پيدا كند، وقتى دل ما توجه داشت، ديگر ذكر لفظى لزومى ندارد و بلكه اصلا مانع و مزاحم نيز هست! برخى نيز مىگويند ما به درجهاى از توجه و ذكر قلبى مىرسيم و آنچنان در ياد خدا مستغرق مىشويم كه از نماز غافل مىگرديم و جذْبه جمال الهى باعث مىشود كه همه چيز حتى نماز را از ياد ببريم! و يا گروهى مىگويند، اصولا نماز و امثال آن از اذكار لفظى و ظاهرى مربوط به مراحل ابتدايى و متوسط عرفان و سير و سلوك و جايى است كه سالك هنوز به مقام «يقين» نرسيده است؛ ولى آنگاه كه به مقام يقين نايل آمد ديگر انجام اينگونه اعمال و عبادات براى او لزومى ندارد! آنان اين گفته خود را به اين كريمه قرآن مستند مىكنند كه مىفرمايد:
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدِينَ * وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ؛(1) پروردگارت را تسبيح گوى و ستايش كن و از سجدهكنندگان باش. و پروردگارت را عبادت كن تا آن هنگام كه به يقين نايل شوى.
1. حجر (15)، 98 و 99.
از ديدگاه معارف اهلبيت(عليهم السلام) چنين گرايشهايى قطعاً باطل است. با مراجعه به قرآن و روايات، ملاحظه مىكنيم كه اذكار خاصى تعيين و بر گفتن آنها تأكيد شده است. خود اهلبيت(عليهم السلام) كه قطعاً در بالاترين مراتب و مقامات عرفانى قرار دارند، پيوسته و تا پايان عمر به نماز و دعا و اذكار لفظى اهميتى ويژه مىدادند. ذكر لفظى آنچنان در نظر آن بزرگواران اهميت داشته كه در برخى موارد تأكيد داشتهاند كه عين همان لفظى را كه تعليم مىدادهاند، بىهيچ كم و زيادى، بايد گفته شود. نمونه آن، روايتى است كه مرحوم علامه مجلسى در كتاب شريف بحارالانوار آن را نقل كرده است. بر حسب اين روايت، عبدالله بن سنان از امام صادق(عليه السلام) نقل مىكند كه آن حضرت فرمودند: به زودى شبهههايى به شما روى مىآورد در حالى كه امام و راهبرى كه شما را هدايت كند در بين شما نخواهد بود. از آن شبههها نجات نمىيابد مگر كسى كه «دعاى غريق» را بخواند. عبدالله بن سنان مىگويد، عرض كردم دعاى غريق چگونه است؟ حضرت فرمودند چنين مىگويى:
يا اَللهُ يا رَحْمانُ يا رَحيمُ يا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ ثَبِّتْ قَلْبي عَلى دينِكَ.
عبدالله بن سنان مىگويد من پس از حضرت، دعا را اينگونه خواندم:
يا اَللهُ يا رَحْمانُ يا رَحيمُ يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَْبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلى دينِكَ.
حضرت فرمودند: خداوند «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَْبْصار» هست؛ ولى دعا را همانگونه كه من گفتم بخوان: يا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ ثَبِّتْ قَلْبي عَلى دينِكَ.(1)
ملاحظه مىكنيم كه امام صادق(عليه السلام) نسبت به اضافه كردن يك كلمه «والابصار» حساسيت نشان مىدهند و تأكيد مىفرمايند كه ذكر به همان صورتى كه خود فرمودهاند، گفته شود.
در مورد نماز هم علاوه بر آنكه بر هر سالك و غير سالك و هر عارف و غير عارفى
1. بحارالانوار، ج 52، ص 148، باب 22، روايت 73.
با هر درجه و مقامى واجب است، قرائت حمد و سوره و گفتن ساير اذكار آن به زبان نيز امرى است لازم و صرف توجه قلبى كافى نيست و تكليف واجب را از گردن انسان ساقط نمىكند. بنابراين سخنانى نظير اينكه «هدف اصلى توجه قلبى است و اين اذكار مقدمه آن هستند و اگر كسى بتواند بدون ذكر لفظى، ذكر قلبى داشته باشد همان كافى است» مطالبى باطل است كه گوينده آن يا غافل و جاهل است يا اغراض و اهدافى سوء در سر دارد. اين حرف نظير همان سخن است كه بعضى مىگويند: «دل بايد پاك باشد، تقيد به دستورات شرع و حلال و حرام مهم نيست!!» در نظر اينان اگر دل انسان پاك باشد هرچه هم گناه و معصيت بكند چندان اهميتى ندارد! شايد همه ما گاهى به اينگونه افراد برخورد كرده باشيم كه، براى مثال، مىدانند حجاب در اسلام واجب است، ولى با اين وجود، حجاب را رعايت نمىكنند و وقتى به آنها تذكر داده مىشود، مىگويند: دلت پاك باشد!
اعتقادات و سخنانى از اين سنخ، همه باطل و بىاساس هستند. ما نمىتوانيم دين را از پيش خود اختراع كنيم، بلكه بايد متمسك به كتاب و سنّت باشيم و ببينيم قرآن و اهلبيت(عليهم السلام) چه فرمودهاند و چگونه رفتار كردهاند. در خصوص اين مسأله ما شواهد متعددى از كلمات و سيره عملى اهلبيت(عليهم السلام) در دست داريم كه آنان ذكر لفظى را لازم مىدانستند. آن روايت را از امام صادق(عليه السلام) نقل كرديم كه آن حضرت در مورد پدر بزرگوارشان امام باقر(عليه السلام) فرمودند: پدرم زياد ذكر مىگفت. هنگامى كه پياده همراه او مىرفتم پيوسته ذكر خدا مىگفت... حتى هنگامى كه با مردم گفتگو مىكرد اين امر مانع از ذكرش نمىشد و من پيوسته مىديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده و «لا اله الا الله» مىگويد.(1)
آيا كسى مىتواند پيرو ائمه اطهار(عليهم السلام) باشد و اين قبيل روايات را ناديده بگيرد؟
1. اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكرالله عز وجل كثيرا، روايت 1.
توجه و ذكر قلبى ما هر چقدر هم كه قوى باشد از امام باقر و امام صادق(عليه السلام) كه قوىتر نيست. وقتى آن بزرگواران ذكر لفظى داشتهاند، آيا ما مىتوانيم بگوييم ذكر لفظى لازم نيست و تنها ذكر قلبى كافى است؟! براى نيل به سرمنزل مقصود ما بايد ببينيم اهلبيت(عليهم السلام) چه فرمودهاند و چگونه رفتار كردهاند، و رفتار خود را دقيقاً بر اساس گفتهها و سيره عملى آن بزرگواران تنظيم كنيم.
جايگاه ذكر لفظى و بيان اهميت ذكر قلبى
در اينجا مناسب است براى آنكه جايگاه و اهميت ذكر لفظى بيشتر شود به يكى، دو نكته در مورد آن اشاره كنيم:
يك نكته در مورد ذكر لفظى، كه تا حدودى جنبه عرفانى نيز دارد، مربوط به اين مسأله است كه هر عضوى از اعضاى بدن بايد بهرهاى از عبادت و بندگى خداوند داشته باشد. عبادت چشم اين است كه به آيات و نشانههاى الهى نگاه كند. از اين رو نگاه كردن به آيات قرآن، يا در مكّه مكرّمه، نگاه كردن به خانه كعبه عبادت است. حظ و بهره چشم از عبادت، امورى از اين قبيل است. عبادت گوش اين است كه، براى مثال، آيات قرآن را بشنود. از اين رو گوش دادن به آيات قرآن عبادت است. بهره دل و قلب از عبادت اين است كه بايد ظرف محبت خدا باشد. در اين ميان زبان نيز بايد بهره خاص خود را از عبادت داشته باشد. حظ زبان از عبادت اين است كه ذكر خدا را بگويد.
نكته ديگرى كه در مورد حكمت ذكر لفظى مىتوان به آن اشاره كرد؛ بُعد تربيتى مسأله است. اگر ما بخواهيم به خدا توجه پيدا كنيم و به مرور اين توجه را بيشتر و قوىتر نماييم، بايستى تمرين داشته باشيم. براى تمرين، ذكر زبانى و لفظى بسيار آسانتر از ذكر قلبى است. در همه امورى كه نياز به تمرين دارد كار را از تمرينهاى سادهتر شروع مىكنند و به مرور تمرينهاى دشوار و دشوارتر را در دستور كار قرار مىدهند. اين قاعده در مورد عرفان و سير و سلوك نيز جارى است. براى انسان بسيار مشكل است كه
به يك باره توجهش را از تمامى مظاهر دنيا و زندگى مادى باز دارد و تنها متوجه خداوند شود. انجام اين كار براى انسانهاى عادى حداكثر چند دقيقه يا يكى، دو ساعت در شبانهروز ممكن است. درس خواندن، مطالعه كردن، كسب و كار، كمك به ديگران و نيازهاى برادران ايمانى را رفع نمودن و امثال اين امور، همه و همه كارهايى هستند كه ما روزانه بايد به آنها بپردازيم؛ و توجه قلبى به خدا داشتن در حين انجام همه اين امور كارى بس مشكل است. بسيارى از ما حتى در نمازمان كه وقت اختصاصىِ توجه به خدا است، تنها همان چند لحظه اول نماز و هنگام گفتن اللهاكبر و بسم الله الرحمن الرحيم حضور قلب داريم و پس از آن حواسمان پرت مىشود و تا آخر نماز از ياد خدا و نماز غافل مىشويم! از اين رو براى ما افراد عادى آنچه ممكن و راحتتر است همان ذكر لفظى است. اگر انسان خود را به ذكر لفظى عادت دهد، كمكم همين امر زمينهاى مىشود كه در هنگام گفتن ذكر لفظى به معناى آن هم توجه كند و بدينترتيب ذكر لفظى وسيله و راه مناسبى براى رسيدن به توجه و ذكر قلبى مىشود. از اين رو است كه ذكر لفظى مىتواند راه و ابزار مناسبى براى توجه قلب، به ويژه براى افراد مبتدى در اين راه باشد.
در هر صورت، گرچه ذكر لفظى امرى است لازم و نمىتوان نقش و جايگاه آن را منكر شد؛ ولى بايد توجه داشت كه در مسير عرفان و سير و سلوك، ذكر قلبى نيز اهميت و آثار و فوايد خاص خود را دارد. يك نكته مهم در مورد ذكر قلبى اين است كه به هر حال اساس حركت معنوى و تكاملى ما همان توجه قلبى و حضور خدا در دل و روح و جان ما است. در حج و طواف خانه كعبه نيز نكته مهم، توجه به خداوند و طواف دل به دور تجليات معشوق است. اگر انسان صدها فرسنگ راه را طى كند و در مكه و كنار خانه كعبه، دل به صاحبخانه ندهد و در آنجا نيز تمام توجه و حواسش به چك و سفته و طلبكارىها و بدهىهايش باشد از اين زيارت نصيبى نخواهد برد. در مورد بسيارى از عبادات، روايت خاص داريم كه اگر روح خاص آن عبادت همراه آن عمل
نباشد فايدهاى براى صاحبش نخواهد داشت. مثلا در مورد نماز شب و عبادت شبانگاه در روايات چنين آمده است:
رُبَّ قائِم حَظُّهُ مِنْ قِيامِهِ السَّهْرُ؛(1) چه بسا شب زنده دارى كه بهره او از شب زنده دارى اش جز بيدارى نيست.
از اين رو يك نكته بسيار مهم در مورد ذكر قلبى اين است كه نبايد فراموش كنيم كه اين توجه و ياد قلبى است كه اصالت دارد و اگر تمام عمر ما هم به ذكر لفظى صرف شود در حالى كه ذرهاى توجه و حضور قلب در آن نباشد، قطعاً هيچ اثرى در تكامل روح ما نخواهد داشت.
علاوه بر اين اساس ذكر، ذكر قلبى است. يكى از امتيازات بزرگ ذكر قلبى نسبت به ذكر لفظى اين است كه ريا در آن راه ندارد. يكى از مشكلات بزرگى كه بر سر راه تكامل بسيارى از ما وجود دارد و اعمالمان را فاسد و بىاثر مىكند مسأله ريا و خودنمايى است. اما اين مشكل در مورد اعمال و عباداتى كه نمود ظاهرى ندارند تا حدود زيادى خود به خود منتفى است. براى مثال، روزه از اين سنخ عبادات است. روزه چون هيچ نمود ظاهرى ندارد، تا خود انسان به كسى نگويد كه روزه است، ديگران از روزهدارى او خبردار نمىشوند. ذكر قلبى نيز همين امتياز را دارد. ما، براى مثال، در ظاهر به درخت يا گل يا آسمان نگاه مىكنيم؛ ولى در باطن تحت تأثير زيبايى گل و گياه يا عظمت آسمان، تسبيح خدا را مىگوييم و در انديشه عظمت و بزرگى خداوند هستيم. كسى كه از بيرون نگاه مىكند، مىپندارد كه ما مشغول تماشاى گل و درخت و آسمان هستيم؛ ولى از غوغاى درون ما بىخبر است. اين امتياز ذكر قلبى نسبت به ذكر لفظى است. ذكر لفظى اگر بلند گفته شود ديگران مىشنوند و اگر آهسته هم ادا شود ديگران از به هم خوردن لبها مىفهمند كه فرد مشغول ذكر گفتن است؛ مگر آنكه انسان در خلوت و تنهايى
1. بحارالانوار، ج 87، ص 207، باب 12، روايت 17.
مشغول ذكر شود. در هر صورت، راه نداشتن ريا در ذكر قلبى امتيازى مهم براى آن محسوب مىشود.
نكته ديگرى كه تذكر آن بىفايده نيست درباره ذكر قلبىِ اولياى خدا است. حساب ذكر اوليا و توجه آنها به خداوند حساب ديگرى است. در زيارت جامعه ائمة المؤمنين در اين باره مىخوانيم:
وَلَكُمُ الْقُلوبُ الَّتي تَوَلّى اللهُ رِياضَتَها؛(1) شما صاحب قلبهايى هستيد كه خداوند خود متولّى تربيت آن است!
در آن مقام، خداوند خود عنان اختيار قلبها را به دست مىگيرد و دلها را به سوى خود مىكشد و به خويش متوجه مىنمايد. چنين مسألهاى اختصاص به معصومين(عليهم السلام)ندارد، بلكه اگر هر كس صادقانه در مسير عبادت و بندگى خداوند گام بردارد، خداى متعال بيش از تلاشى كه خود او انجام داده به وى مدد خواهد رساند. كسانى كه ثابت كردهاند، مايلند صادقانه بنده خدا باشند و در مسير اطاعت گام بردارند، اگر گاهى زمينه غفلتى برايشان فراهم شود خداوند خود سببى فراهم مىسازد كه آن زمينه را از بين ببرد. حتى ممكن است چيزهايى كه ديگران نمىبينند به انسان نشان دهد تا او را متوجه خود كند و توجهش را از آن زمينه گناه باز گرداند. آرى، اين مقامى است ويژه كه اگر گاهى هم محب در معرض آن باشد كه از محبوب غافل شود، محبوب خود به سراغ او مىآيد و در پيش چشمش جلوهگرى و دلربايى مىكند تا نظر او را از غير خود باز دارد!
جامعترين نسخه سير و سلوك
يكى از پندارهايى كه در بين كسانى كه طالب كمالات معنوى و روحى هستند كم و بيش رواج دارد. به همين دليل مىپندارند براى اين منظور نسخههايى سرّى و رمزآلود وجود دارد كه تنها برخى افراد از آنها اطلاع دارند و بقيه از آن محرومند! شايد اين تصور از
1. مفاتيحالجنان، زيارت جامعه ائمة المؤمنين.
فريبندهترين دامهايى باشد كه شيطان بر سر راه طالبان كمال انسانى و معنويت مىگستراند. آيا به راستى معقول است كه خداى متعال اين همه انبيا و اولياى خود را براى تربيت و تكامل انسانها بگمارد و آنگاه اصلىترين و مهمترين عنصر يا عناصر در اين فرآيند را از اسرار قرار دهد كه تنها عدهاى معدود از آن مطّلع باشند؟! همه اين تلاشها براى هدايت بشر بوده؛ آنگاه آيا مىتوان پذيرفت كه خداوند خود، رمز و راز اصلى رسيدن به گوهر هدايت و كمال را سر به مُهر و مكتوم بگذارد؟! قطعاً چنين گمانى نابخردانه و ناصواب است. به عكس، بهطور حتم بايد اينگونه باشد، آنچه در تكامل انسان بيش از ساير امور تأثير دارد، در كتابهاى آسمانى و معارف وحيانى نيز بيشتر بر آن تأكيد شده باشد. بر اين اساس ما بايد در معارف وحيانى دقت كنيم و ببينيم بر كدام امور تأكيد بيشترى شده، تا همت و توجه بيشترى به آنها معطوف داريم.
بر اساس تحليل مذكور، اگر ما قرآن كريم را، كه در حال حاضر تنها كتاب آسمانى معتبرى است كه در دست بشر وجود دارد، مرور كنيم، خواهيم ديد كه در آن به هيچ عبادتى به اندازه نماز اهميت داده نشده است. حدود يكصد آيه در قرآن در مورد نماز و مسايل پيرامون آن نازل شده است. بر اساس آيات قرآن، اين فريضه بر همه پيروان شرايع پيشين نيز واجب بوده و تمامى انبيا بر آن تأكيد كردهاند. در اينجا مناسب است برخى از اين آيات را مرور كنيم:
يكى از بزرگترين انبياى الهى، كه بر اساس روايات اسلامى، پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بالاترين مقام را در ميان ساير انبيا دارد حضرت ابراهيم(عليه السلام) است. اين پيامبر بزرگ الهى يكى از مهمترين دعاها و تأكيداتش مسأله نماز است؛ آنجا كه به درگاه الهى چنين عرضه مىدارد:
رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي؛(1) پروردگارا، مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز.
1. ابراهيم (14)، 40.
همچنين در جايى ديگر، از قول اين نبىّ مكرّم الهى مىخوانيم:
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ؛(1)پروردگارا، من بعضى از فرزندانم را در سرزمينى بىآب و علف، در كنار خانه محترم تو سكونت دادم تا نماز را برپا دارند.
و يا در مورد حضرت موسى(عليه السلام) ملاحظه مىكنيم در اولين وحيى كه به آن حضرت مىشود نماز مورد تأكيد قرار مىگيرد:
وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى * إِنَّنِي أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي؛(2) و من تو را برگزيده ام، پس بدان چه وحى مى شود گوش فرا ده. منم، من، خدايى كه جز من معبودى [شايسته پرستش] نيست؛ پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپا دار.
در مورد ديگر پيامبر بزرگ الهى، حضرت عيسى(عليه السلام) نيز مشاهده مىكنيم در حالى كه هنوز چيزى از تولدش نگذشته، در گهواره سخن از نماز مىگويد:
إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا * وَجَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَأَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا؛(3) منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است؛ و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته، و تا زنده ام را به نماز و زكات سفارش كرده است.
از جمله سفارشهاى حضرت لقمان به پسرش نيز نماز است:
يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ؛(4) اى پسرم! نماز را برپا دار.
به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز اينگونه خطاب مىشود:
1. همان، 37.
2. طه (20)، 13 و 14.
3. مريم (19)، 30 و 31.
4. لقمان (31)، 17.
اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَأَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ؛(1) آنچه از كتاب به تو وحى شده است بخوان، و نماز را برپا دار، كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مى دارد، و قطعاً ياد خدا بالاتر است.
در روايات اسلامى نيز بر اين فريضه بزرگ بسيار تأكيد گرديده و آثار و ثمراتى بسيار مهم براى آن برشمرده شده است. همه ما با بسيارى از اين روايات آشنا هستيم. در اينجا از باب تذكر و براى تيمّن و تبرك، برخى از اين روايات را مرور مىكنيم:
روايت مشهورى است كه همه ما آن را شنيده و يا حتى خود براى ديگران نقل كردهايم؛ در اين روايت چنين آمده است:
اَلصَّلاةُ عَمُودُ الدّينِ؛(2) نماز ستون دين است.
عمود در عربى به آن چوب يا آهنى گفته مىشود كه هنگام برپا كردن خيمه و چادر در وسط آن قرار داده مىشود. بديهى است كه اگر عمود خيمه را بردارند خيمه سرپا نخواهد ماند و بر زمين خواهد افتاد. در اين روايت نيز حضرت از باب تشبيه مىفرمايد، نسبت دين و نماز نيز به همين صورت است، اگر نماز را از دين بردارند ديگر دينى سرِ پا نخواهد ماند! از اين رو، اين روايت اهميت فوقالعاده و بسيار حساس نماز را بيان مىكند. در ادامه روايت به همين امر تصريح شده است:
اَلصَّلاةُ عَمُودُ الدّينِ مَثَلُها كَمَثَلِ عَمُودِ الْفَسْطاطِ اِذا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَ الاَْوْتادُ وَالاَْطْنابُ وَاِذا مالَ الْعَمُودُ وَانْكَسَرَ لَمْ يَثْبُتْ وَتَدٌ وَ لا طَنَبٌ؛ نماز ستون دين است. مَثَل آن مانند مَثَل عمود خيمه است؛ اگر عمود استوار باشد ميخها و طنابها نيز استوار خواهد بود، و اگر عمود خم شود و بشكند ميخ و طنابى استوار نخواهد ماند.
شرط اصلى برپا شدن خيمه و ثابت ماندن آن، وجود عمود است. اگر عمود خيمه
1. عنكبوت (29)، 45.
2. بحارالانوار، ج 82، ص 218، باب 1، روايت 36.
استوار و مستقيم باشد خيمه نيز برپا و ثابت خواهد بود؛ ولى اگر عمود خيمه بشكند طنابها و ميخها نمىتوانند خيمه را سرپا نگاه دارند. بر اساس اين روايت، نسبت نماز با ساير اجزاى دين همين گونه است. وجود نماز در دين آنچنان مهم و اساسى است كه اگر كسى در تدين خود به همه مسايل دين پاىبند باشد و تنها در مسأله نماز مشكل و انحراف داشته باشد هيچ فايدهاى براى او نخواهد داشت.
روايت منقول از امام صادق(عليه السلام) كه پيش از اين در همين فصل ذكر كرديم نيز مبيّن جايگاه و اهميت والاى نماز است. روايت اين بود كه معاوية بن وهب مىگويد از امام صادق(عليه السلام) سؤال كردم: برترين چيزى كه بندگان مىتوانند به وسيله آن به خداوند تقرب جويند چيست؟ آن حضرت فرمودند:
ما اَعْلَمُ شَيْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ اَفْضَلَ مِنْ هذِهِ الصَّلاةِ؛ من پس از معرفت خداوند چيزى را نمىشناسم كه برتر و بالاتر از همين نماز باشد.
در ذيل همين روايت چنين آمده بود كه:
وَ سُئِلَ النَّبى(صلى الله عليه وآله) عَنْ اَفْضَلِ الاَْعْمالِ قالَ الصَّلاةُ لاَِوَّلِ وَقْتِها؛(1) و از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد برترين اعمال سؤال شد، آن حضرت فرمود: نماز اول وقت.
روايت ديگر روايتى است كه هم از امام باقر و هم از امام صادق(عليهما السلام)به الفاظ مختلف نقل شده است. طبق يك نقل، امام صادق(عليه السلام) مىفرمايد:
اَوَّلُ ما يُحاسُب عَلَيْهِ الْعَبْدُ الصَّلاةُ فَاِذا قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ وَاِذا ردّتْ عَلَيْهِ رُدَّ عَلَيْهِ سائِرُ عَمَلِهِ؛(2) اولين چيزى كه (در روز قيامت) بنده نسبت به آن مورد محاسبه قرار مى گيرد نماز است؛ پس اگر مورد قبول واقع شود بقيه اعمالش نيز پذيرفته مى شود و اگر مردود واقع شود ساير اعمالش نيز مردود خواهد شد.
همچنين روايت مشهور ديگرى است كه همه ما كم و بيش آن را شنيدهايم. بر اساس
1. بحارالانوار، ج 82، ص 225، باب 1، روايت 50.
2. همان، ص 236، روايت 64.
اين روايت، امام صادق(عليه السلام) هنگام وفاتشان فرمودند خويشان و آشنايان آن حضرت را خبر كنند. هنگامى كه آنان جمع شدند حضرت فرمودند:
اِنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بالصَّلاةِ؛(1) محققاً شفاعت ما هرگز شامل آن كسى نخواهد شد كه نماز را سبك بشمارد.
در هر صورت، آيات و روايات بسيار فراوانى در اين زمينه وجود دارد كه همگى آنها بيانگر اهميت فوقالعاده و بىبديل نماز هستند. اين ادله جاى هيچ ترديدى را باقى نمىگذارد كه مهمترين عملى كه مىتواند انسان را به خداى متعال نزديك كند نماز است. خود ما هر روز چندين مرتبه در اذان و اقامه بر اين امر شهادت مىدهيم؛ آنجا كه مىگوييم: حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ؛ بشتابيد براى بهترين كار. شايد تا به حال به درستى به اين مسأله توجه نكردهايم و سالها است كه بدون تأمل در مفاد اين جمله آن را تكرار كردهايم. آيا به راستى باورمان هست كه نماز بهترين كار است؟! ما كه تا به حال بارها تكرار كردهايم: حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ؛ بشتابيد براى رستگارى، آيا واقعاً تا به حال به اين معنا توجه كردهايم كه نماز مىتواند ما را به آن سعادت و رستگارى كه براى رسيدن به آن بىتاب هستيم برساند؟! آرى، همين نمازى كه به سادگى از كنار آن مىگذريم، بهترين كارها و كليد رستگارى ما و برترين وسيله تقرب به خداى متعال است! فراموش نكنيم كه امام صادق(عليه السلام) در پاسخ سؤال معاويةبنوهب درباره بهترين عملى كه موجب تقرب بنده به خداى متعال مىشود، فرمود:
ما اَعْلَمُ شَيْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ اَفْضَلَ مِنْ هذِهِ الصَّلاةِ؛ من پس از معرفت خداى متعال، چيزى را نمىشناسم كه برتر از همين نماز باشد.
به هر حال، همانگونه كه در روايات تصريح شده و خود ما هر روز بارها تكرار مىكنيم، نماز بهطور حتم «بهترين عمل» و بهترين وسيله در رساندن انسان به كمال و قرب الهى است. از اين رو اگر بخواهيم راه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را برويم، بايد به همين نماز، چه از
1. همان، روايت 63.
نظر كمّيّت و چه از نظر كيفيت، بيشتر اهميت بدهيم. از نظر كمّيّت، تنها به واجبات اكتفا نكنيم و نوافل را نيز انجام دهيم. از نظر كيفيت نيز تنها به خضوع و خشوع و آداب ظاهرى اكتفا نكنيم، بلكه سعى كنيم تا حضور قلبمان بيشتر شود.
آرى، آن توجه قلبى به خداى متعال كه اساس عرفان است و در عرفان و سير و سلوك به دنبال آن هستيم، بهترين مراتبش در نماز براى انسان حاصل مىشود. در حالات ائمه(عليهم السلام) روايات متعددى داريم كه اين مطلب را تأييد مىكند. اين مسأله همچنين از بزرگان متعددى كه نسبت به آنان اعتماد داريم نقل شده است و آنان از حالات بىنظيرى كه به هنگام نماز برايشان پيدا شده است سخن گفتهاند.
متأسفانه مشكل اساسى بسيارى از ما اين است كه شيطان اغوايمان مىكند و اين مطلب را كه نماز برترين و عالىترين ابزار نيل به بالاترين مدارج و مقامات عرفانى است، چندان جدّى تلقى نمىكنيم و گويا آن را باور نداريم! ما نوعاً به همين ظاهر نماز و گفتن الفاظ و اذكار و اوراد آن اكتفا مىكنيم و از همين رو اثر چندانى از آن نمىبينيم؛ چرا كه آن آثار مربوط به روح نماز است، كه نمازهاى ما فاقد آن است. روح اصلى نماز مربوط به حضور قلب و توجه انسان به خدا است و درجه بالابرندگى و كمال افزايى آن بسته به ميزان حضور قلب و توجهى است كه در آن وجود دارد.
البته بايد توجه داشت كه راه پيدا كردن حضور قلب اين نيست كه به گوشهاى تنها و خلوت و جايى كه حتى صداى پريدن پشهاى نيايد پناه ببريم. اگر بنا باشد به محض پريدن پشهاى حواس انسان پرت شود و توجهش از بين برود، آنگاه بايد عبادت را منحصر كنيم به اينكه انسان از اجتماع كناره بگيرد و به صومعه و ديْر و غارى پناه ببرد؛ و اين چيزى است كه قطعاً با تعاليم اسلامى سازگار نيست و اسلام نمىخواهد چنين انسانهايى را تربيت كند و پرورش دهد. ما بايد به گونهاى تمرين كنيم كه در همين شرايط عادى و معمول كه نماز مىخوانيم، به ويژه در نماز جماعت، بتوانيم توجهمان را به خداى متعال معطوف داريم. اگر به اين ترتيب عمل كنيم به تدريج با كمك عنايات
الهى به جايى مىرسيم كه در غير نماز و انجام كارهاى عادى و سر و صداها و جنجالهاى روزمره زندگى نيز از ياد خدا غافل نمىشويم و روى دل و قلبمان پيوسته متوجه او است. اين همان مقامى است كه قرآن كريم اينگونه از آن ياد مىكند:
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ؛(1) مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از ياد خدا به خود مشغول نمى دارد.
بندگان راستين خداوند و عارفان حقيقى كسانى هستند كه در عين حال كه در ميان جامعه حضور دارند و به كسب و كار و ساير امور جارى زندگى اشتغال دارند هميشه توجهشان به خدا است و آنى از او غافل نمىشوند. اگر كسانى تنها مىتوانند در خلوت و حالاتى خاص خدا را ياد كنند و به محض قرار گرفتن در ميان اجتماع توجه و حضور قلبشان زايل مىشود، اين نشانه نقص و ضعف نفس آنها است. از اين رو انسان بايد از راهنمايىهاى كسانى كه در اين مراحل قدمهاى راسخى برداشتهاند و رفتارشان كاملا با شرع موافق است، استفاده كند و تلاش نمايد تا به تدريج حضور قلبش ابتدا در نماز و سپس در حالات ديگر افزايش يابد. اگر ما در اين راه تلاش كنيم خداى متعال نيز به ما عنايت خواهد كرد و مدد خواهد رساند. ما اگر يك قدم به سوى خدا برويم، خداى متعال ده قدم به سوى ما مىآيد. در اين باره در روايات مىخوانيم:
مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ اِلَيْهِ ذِراعاً وَمَنْ تْقَرَّبَ اِلَىَّ ذِراعاً تَقَرَّبْتُ اِلَيْهِ باعاً؛(2) هر كس به اندازه يك وجب به سوى من نزديكى جويد من يك ذراع به سوى او نزديكى مى جويم، و هر كس به اندازه يك ذراع به من نزديكى جويد من به اندازه يك باع(3) به او نزديكى مىجويم.
به هر حال، لطف و عنايت خداوند به بندگان مؤمن و مخلصش بسيار است و به
1. نور(24)، 37.
2. بحارالانوار، ج 87، ص 189، باب 11، روايت 5.
3. واحد طول به مقدار 162 سانتىمتر.
انحاى مختلف از آنان دستگيرى مىكند. كسى كه بناى خود را بر اطاعت و بندگى گذاشته و در جهت تقرب به خداى متعال تلاش مىكند، خداوند نيز به او نظر ويژه دارد و تدبير امورش را خود به دست مىگيرد؛ براى مثال، استاد خوب برايش مىرساند، رفيق صالح برايش قرار مىدهد، امور دنيايش را اصلاح و تأمين مىكند، و خلاصه هر چه برايش لازم و به مصلحتش باشد در اختيارش قرار مىدهد تا بتواند مدارج كمال را يكى پس از ديگرى بپيمايد و پشت سر بگذارد.
سرّ «خير العمل» بودن نماز
اكنون كه صحبت از نماز و «خير العمل» بودن آن به ميان آمد مناسب است تحليلى نيز درباره سرّ اين مسأله داشته باشيم. به راستى چگونه است كه از بين همه اعمال، نماز «خير العمل» و بهترين وسيله تقرب و تكامل و فلاح است؟ ما اگر نماز را با بسيارى كارها و عبادات ديگر مقايسه كنيم، مىبينيم نماز در مقايسه با آنها بسيار سادهتر و آسانتر است؛ پس چگونه است كه اهميتش از همه آنها بيشتر است؟ براى مثال، نماز را در مقايسه با جهاد در نظر بگيريد. جهاد كارى است بسيار مشكل كه با رنجها و خطرهاى فراوان از قبيل: تشنگى، گرسنگى، خستگى، مجروحيت، قطع عضو و كشته شدن همراه است. در مقابل، نماز كارى ساده است كه حداكثر چند لفظ را بر زبان جارى مىكنيم و خم و راست مىشويم! با اين حال، نماز «خير العمل» و «افضل الاعمال» و «افضل ما يتقرب به العباد الى ربهم» دانسته شده است.
شايد ما نتوانيم حقيقت اين مسأله را به درستى درك كنيم، ولى به هر حال در حد فهم خودمان مىتوانيم مطالبى را بيان كنيم. در توضيح اين امر بايد به اين مسأله توجه كرد كه «حقيقت عبادت اين است كه انسان در مقابل معبود حقيقى، همه چيز خود را تسليم كند». همانطور كه پيش از اين نيز اشاره كرديم، اولين اشكال بزرگ و مانع اساسى تكامل بسيارى از ما اين است كه ما در مقابل خدا براى خودمان نوعى «ربوبيت»
و «صاحب اختيارى» قائليم. البته اين مطلب را به ظاهر و لفظ بيان نمىكنيم؛ ولى حقيقت آن به صورتى مكتوم و مخفى در نهاد ما وجود دارد و اثرش را مىتوانيم در اعمال و كردار خود مشاهده كنيم. ما مىپنداريم خودمان كسى هستيم، قدرت و هوش و استعدادى از خود داريم و صاحب اموال و دارايىهايى هستيم. به خصوص اگر مقام و موقعيت اجتماعى نيز داشته باشيم، احساس «انانيت» و «استقلال» به اوج خود مىرسد. ما در مقابل خداوند براى خود خواستهها و ارادههايى قائليم و حتى بسيارى از اوقات، خواسته و اراده خود را بر خواست و اراده خداى متعال ترجيح مىدهيم! همچنان كه قرآن كريم مىفرمايد:
أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛(1) پس آيا ديدى آن كس را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده است؟
آرى، بسيارى از ما به جاى «خداپرستى» به «خودپرستى» مشغوليم و به جاى آنكه «تسليم خدا» باشيم، «تسليم خود» و هواى نفس خويش هستيم! صرفنظر از تعدادى محدود و انگشتشمار، مرتبهاى از «هواپرستى» در همه ما وجود دارد. قرآن كريم نيز اين موضوع را تأييد مىكند كه در اكثر مردم شائبهاى از شرك وجود دارد و «خداپرستى» با «خودپرستى» همراه است:
وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(2) و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند مگر آن كه [با او چيزى را] شريك مىگيرند.
پس از ذكر اين مقدمه اكنون مىگوييم، فلسفه اساسى نماز اين است كه ما اين «خودپرستى»ها را كنار بگذاريم و همه وجودمان را تسليم خدا كنيم و از «خود» و هر چيز ديگرى، رويمان را تنها به سوى «خدا» بگردانيم:
1. جاثيه (45)، 23.
2. يوسف (12)، 106.
وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ حَنِيفاً وَما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛(1) من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده است؛ و من از مشركان نيستم.
آرى، نماز وسيلهاى است براى آنكه انسان متواضعانه در برابر خداى متعال بايستد و بر آستان او سر بر خاك بگذارد و تسليم محض خدا شدن را تمرين كند. نماز ميدان تمرين و سكّوى پرشى است براى آنكه انسان همه چيز خود و زندگى و مرگ خويش را براى خدا قرار دهد و تسليم او نمايد:
قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيايَ وَمَماتِي للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ؛(2) بگو: در حقيقت، نماز من و [ساير] عباداتمن و زندگى و مرگ من براى خدا، پروردگار جهانياناست.
نماز تمرين «تسليم» است. نماز براى آن است كه حقيقت عبوديت كه همان «تسليم» است در انسان پرورش يابد و به آنجا برسد كه نه به زبان، بلكه به دل و با تمام وجود بگويد:
أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ للهِِ؛(3) من خود را تسليم خدا نمودهام.
اينكه انسان همه هستى خود و متعلقات خويش را به خدا بازگرداند و در پيشگاه او اعتراف كند كه هيچ يك از اينها از آنِ من نيست و همه متعلق به تو است و بايد در اختيار تو باشد و در راه تو صرف شود، حقيقتى است كه در نماز تمثل و تجسم پيدا مىكند. نماز اين حالت را در انسان تقويت كرده و پرورش مىدهد. نماز براى آن است كه انسان ظاهر و باطن خود را متوجه خدا كند؛ و از همين رو است كه حتى از نظر ظاهرى نيز دستور داده شده كه نمازگزار روى خود را به سوى قبله نمايد:
وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ حَنِيفاً؛(4) من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده است.
1. انعام (6)، 79.
2. همان، 162.
3. آلعمران (3)، 20.
4. انعام (6)، 79.
بسيارى از حركات ظاهرى كه رنگ و بوى بندگى در آنها كاملا مشهود است در نماز پيشبينى شده است؛ ايستادن با احترام عبد در برابر مولا، خم شدن و تعظيم كردن، بر خاك افتادن و سجده نمودن، دستها را براى عرض حاجت بالا بردن (قنوت)، و همه چيز را پشت سر انداختن به هنگام گفتن تكبيرة الاحرام. اذكار و قرائتهاى نماز نيز يا عرض حاجت و نياز بنده به مولا است، يا شكر و سپاس بنده در برابر مولا، و يا مدح و ثناى عبد از مولا. از اين رو ظواهر نماز، از افعال و اذكار، طورى طراحى شده كه اظهار عبوديت محض و تسليم كامل در برابر خدا باشد. البته اينكه از لحاظ معنوى و باطنى و قلبى چگونه نماز بايد رنگ و بوى عبوديت پيدا كند بحثى ديگر است.
بنابراين سرّ اينكه تا اين حد به نماز اهميت داده شده اين است كه نماز بهترين وسيلهاى است كه مىتواند هدف آفرينش، يعنى رفع انانيت و ايجاد روحيه بندگى را به منصه ظهور برساند. نماز بهترين راه و ابزارى است كه مىتواند اقرار به مالكيت حقيقى خداى متعال و اظهار عبوديت را در وجود انسان متجلى كند. هيچ يك از اعمال عبادى ديگر، ظرفيتهايى را كه نماز در اين زمينه دارد، دارا نيستند. مثلا روزه هم از عبادات است، ولى تنها در ترك بعضى رفتارها خلاصه مىشود و اذكار و اوراد و اظهار عبوديت ظاهرى و خاكسارى در آن وجود ندارد؛ و همينطور ساير اعمال عبادى. در اين ميان، نماز عبادتى است جامع كه مىتواند تمام وجود انسان از جهات بدنى و ظاهرى گرفته تا جهات ذهنى و قلبى و باطنى، همه و همه را در خدمت عبوديت قرار دهد؛ و از اين رو؛ در بين همه اعمال، نماز است كه «خير العمل» نام گرفته است.
نمازهاى بىروح!
به لحاظ نقش و جايگاه ممتاز و ويژه نماز در تعالى انسان و كسب مدارج عالى كمال و قرب الى الله، شايسته است در اينجا به يك نكته ديگر نيز در مورد آن توجه كنيم. آن نكته عبارت است از تأمل در اين مسأله كه اگر حقيقتاً نماز بهترينِ اعمال است و اين همه
در رشد و تعالى معنوى انسان تأثير دارد، پس چرا ما با وجود اينكه نماز مىخوانيم، آثار آن را در وجود خود مشاهده نمىكنيم؟! در روايات آمده است كه:
اَلصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛(1) نماز معراج مؤمن است؛
پس چگونه است كه ما سالها نماز مىخوانيم؛ ولى حتى يكى بار نيز احساس نمىكنيم كه به معراج رفته باشيم؟! همچنين قرآن مىفرمايد:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ؛(2) همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد؛
پس چرا ما عمرى است نماز مىخوانيم ولى هنوز اين همه مرتكب انواع گناهان و اعمال زشت مىشويم؟! و دهها اثر ديگر كه در آيات و روايات براى نماز ذكر شده است، ولى ما آنها را در خود نمىبينيم و نمىيابيم. به راستى چرا چنين است؟!
در پاسخ بايد گفت، كه مشكل در اينجا است كه ما «نماز حقيقى» نمىخوانيم. آنچه ما بهجا مىآوريم صورت ظاهرش شبيه نماز است و ما تنها اداى نماز را در مىآوريم! كسى كه در حين نماز به ياد همه چيز هست جز خدا و نماز، و وقتى «السلام عليكم و رحمة الله و بركاته» مىگويد تازه يادش مىآيد كه نماز مىگزارده است؛ آيا به راستى «نماز» خوانده است؟! بسيارى از ما مسايلى را كه در فرصتهاى ديگر نمىتوانيم به آنها فكر كنيم به وقت نماز موكول مىكنيم تا در حين نماز به تحليل و بررسى آنها بپردازيم! براى مثال، اگر بخواهيم پس از نماز مغرب و عشا درس بگوييم، چون فرصت كافى براى مطالعه نداشتهايم، نماز مغرب و عشا را مغتنم مىشماريم و با مرور مطالب در ذهنمان خود را براى درس گفتن آماده مىكنيم! بسيارى از كسانى كه اهل معامله و كسب و كار هستند، در حين نماز به حساب طلبكارىها و بدهكارىها و چك و سفتههايشان رسيدگى مىكنند! به راستى آيا اينها نماز است كه ما مىخوانيم؟!!
1. بحارالانوار، ج 82، ص 248، باب 2، روايت 1.
2. عنكبوت (29)، 45.
نمازهايى كه ما بهجا مىآوريم نهتنها موجب تكامل ما نمىشود، كه ما بايد از آنها توبه كنيم! آرى، گناهانمان كه جاى خود دارد، ما بايد از عبادتها و نمازهاى خود به درگاه خداى متعال توبه و استغفار كنيم!(1) اگر كسى در پيش ديگران، براى تعريف از شما
1. امام خمينى(رحمه الله) اين مسأله را از منظرى ديگر اينگونه بيان مىكند:
تمام كارهاى ما براى لذات نفسانى و براى اداره كردن بطن و فرج است. ما شكمپرست و شهوتپرستيم. ترك لذت براى لذت بزرگتر مىكنيم. وجهه نظر و قبله آمال ما راه انداختن بساط شهوت است. نماز كه معراج قرب الهى است، ما بهجا مىآوريم براى قرب زنهاى بهشت، ربطى به تقرب حق ندارد. مربوط به اطاعت امر نيست. با رضاى خدا هزاران فرسنگ دور است.
اى بيچاره بىخبر از معارف الهيه كه جز اداره شهوت و غضب خود چيز ديگر نمىفهمى. تو مقدس ]مواظب[ به ذكر و ورد و مستحبات و واجبات و تارك مكروهات و محرّمات و متخلق به اخلاق حسنه و متجنِّب از سيئات اخلاق، در ترازوى انصاف بگذار كارهايى را كه مىكنى از براى رسيدن به شهوات نفسانى و نشستن بر تختهاى زمردين و همآغوش شدن با لعبتهاى شوخ و شنگ بهشتى و پوشيدن لباسهاى حرير و استبرق و سكنا كردن در قصرهاى نيكو منظر و رسيدن به آرزوهاى نفسانى. آيا بايد اينها را كه تمام براى خودخواهى و پرستش نفس است به خدا نسبت داد و پرستش حق دانست؟ آيا شما با عملهاى كه براى مزد كار مىكند چه فرقى داريد، كه اگر او بگويد من محض صاحبكار اين عمل را كردم، او را تكذيب مىكنند؟ آيا شما دروغگو نيستيد كه مىگوييد نماز مىكنم براى تقرب به خدا؟! آيا اين نماز شما براى نزديكى به خدا است، يا براى تقرب به زنهاى بهشت است و رسيدن به شهوات؟!
فاش بگويم، پيش عرفاى بالله و اولياى خدا، تمام اين عبادات ما از گناهان كبيره است. بيچاره در حضور حضرت حق جلّ جلاله و در محضر تمام ملائكه مقربين او، برخلاف رضاى حق رفتار مىكنى و عبادتى كه معراج قرب حق است براى نفس اماره و شيطان مىكنى. آن وقت حيا نكرده، در عبادت، چندين دروغ در محضر ربوبيت و ملائكه مقربين مىگويى و چندين افترا مىزنى و منتگذارى هم مىكنى، و عُجب و تدلّل هم مىنمايى و خجالت هم نمىكشى. اين عبادت من و تو با معصيت اهلعصيان كه اشدّ آنها «ريا» است چه فرق دارد؟ زيراكه ريا شرك است و بدى و بزرگى آن از جهت آن است كه عبادت را براى خدا نكردى. تمام عبادات ما شرك محض است و شائبه خلوص و اخلاص در آن نيست. بلكه رضاى خدا به طريق اشتراك هم در آن مدخليت ندارد. تنها براى شهوات و تعمير و اداره بطن و فرْج است.
اى عزيز، نمازى كه براى خاطرخواهى زن باشد چه زن دنيايى يا بهشتىـ اين نماز خدا نيست. نمازى كه براى رسيدن به آمال دنيا باشد يا آمال آخرت، به خدا ارتباط ندارد. پس چرا اينقدر ناز و غمزهفروشى مىكنى، و عشوه و غنج و دلال مىكنى، به بندگان خدا به نظر حقارت نگاه مىكنى، خود را از خاصان درگاه حق محسوب مىدارى؟ بيچاره تو با همين نماز مستحق عذابى و مستوجب زنجير هفتاد ذراعى هستى. پس چرا خود را طلبكار مىدانى و براى خود در همين طلبكارى و تدلّل و عجب، عذابى ديگر تهيه مىكنى؟ تو اعمالى را كه مأمورى، بكن و متوجه باش كه از براى خدا نيست. و بدان كه خداى تعالى با تفضل و ترحم تو را به بهشت مىبرد، و يك قسمت از شرك را خداىتعالى براى ضعف بندگانش به آنها تخفيف مىدهد و به واسطه غفران و رحمتش پرده ستّاريّت به روى آنها پوشيده است. بگذار اين پرده دريده نشود و حجاب غفران حق به روى اين سيّئات كه اسمش را عبادت گذاشتيم، افتاده باشد، كه خداى نخواسته اگر ورق برگردد و ورق عدل پيش آيد، گند عبادات ما كمتر از معصيتهاى موبقه اهل معصيت نيست. (چهل حديث، ص 72 ـ 74)
الفاظ و عباراتى بگويد كه خودش هم نمىفهمد، آيا اين مدح شما است يا آن را استهزا و توهين به خود تلقى مىكنيد؟! اگر كسى در حينى كه به شما عرض ارادت مىكند و «مخلصم» و «ارادت دارم» مىگويد، شما از قلب و دلش آگاه باشيد و بدانيد كه حواسش كاملا در جايى ديگر است و به معناى يك كلمه از حرفهايى هم كه مىزند توجه ندارد، چه برخوردى با او مىكنيد؟ اگر كسى در حالى كه با شما سخن مىگويد، رويش را به سويى ديگر كرده و مرتباً بالا و پايين و چپ و راست را نگاه مىكند، آيا شما آن را بزرگترين اهانت و بىاحترامى به خود تلقى نمىكنيد؟! به راستى عبادتها و نمازهاى ما «اهانت» است يا «عبادت»؟! در روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده كه حضرت مىفرمايند: آيا كسى كه چنين نمازى مىخواند، نمىترسد از اينكه خداى متعال او را به صورت الاغى مسخ نمايد؟!(1)
اگر انسان در حالى كه در نماز به زبان «الله اكبر» مىگويد و به بزرگتر بودن خداوند از هر كس و هر چيز ديگرى گواهى مىدهد، در ذهن و قلبش به كسى و چيزى ديگر اميد بسته باشد آيا اين بدان معنا نيست كه آن كس يا چيز را مهمتر و بزرگتر از خدا مىداند؟ آنگاه آيا اين نعوذ باللهـ به بازى گرفتن و مسخره كردن خدا نيست؟!! اگر كسى در
1. بحارالانوار، ج 84، ص 211، باب 15، روايت 3. متن روايت اينچنين است: لا تَلْتَفِتُوا في صَلاتِكُمْ فَاِنَّهُ لا صَلاةَ لِمُلْتَفِت وَقالَ(صلى الله عليه وآله) اَما يَخافُ الَّذى يُحَوِّلُ وَجْهَهُ فِى الصَّلاةِ اَنْ يُحَوِّلَ اللهُ وَجْهَهُ وَجْهَ حِمار.
مورد ما شروع كند به تعريف و تمجيد كردن، در حالى كه ما يقين داريم هيچ اعتقادى به حرفهايش ندارد، آيا اين كار او را جز مسخره كردن بر چيز ديگرى حمل خواهيم كرد؟! و آيا كسى كه به زبان «الله اكبر» مىگويد و در آن حال، خداوند قلب ودلش را مىبيند كه واقعاً معتقد به اين امر نيست و باور ندارد كه «خدا از هر چيزى بزرگتر است»، آيا استحقاق آن را ندارد كه او را به صورت الاغى مسخ كند؟! ما وقتى با فردى عادى و معمولى هم در حال صحبت باشيم، صورتمان را رو به سويى ديگر نمىكنيم؛ آيا نعوذ باللهـ خداى متعال به اندازه يك انسان معمولى ارزش ندارد كه ما به هنگام نماز و در حالى كه با او سخن مىگوييم، روى دلمان به هر سمت و سويى هست جز خدا؟!! به راستى كه ما به عدد نمازهايى كه خواندهايم، بايد به درگاه خداوند زارى و تضرع كنيم و از خدا بخواهيم كه ما را از بابت نمازهايمان آرى، نمازهايمان نه گناهانمان!ـ ببخشد و بيامرزد، عبادتهايى كه نه عبادت، بلكه سراسر اهانت و استهزا بوده است. خداى متعال در قرآن كريم مىفرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ؛(1) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد كه چه مىگوييد.
اگر كسى مست باشد سخنان او چه ارزشى مىتواند داشته باشد؟! كسى كه در حال مستى است و عقل و ادراكش درست كار نمىكند، متوجه حرفها و سخنان خودش نيست. در اين حال هر چيزى ممكن است بگويد. از اين رو در اين حال اگر از كسى تعريف و تمجيد كند ارزشى ندارد و كسى به آن اهميتى نمىدهد؛ همانگونه كه هر چيز ديگرى هم بگويد به آن اعتنايى نمىكنند. اكنون، خداى متعال در اين آيه مىفرمايد، در حال مستى كه سخنانتان هيچ ارزش و اعتبارى ندارد به نماز نايستيد و با خدا سخن
1. نساء (4)، 43.
مگوييد. گرچه ظاهر اين آيه، مستى و گيجى و غفلت ناشى از خوردن شراب است؛ ولى با توجه به تعليلى كه در آن ذكر گرديده، خطاب آيه در واقع به همه كسانى است كه در حال غفلت و بىخبرى به نماز مىايستند و با خدا سخن مىگويند. تعليل آيه براى نهى از نماز در حال مستى اين است: حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُون؛ تا بدانيد چه مىگوييد؛ يعنى انسان مست چون نمىفهمد كه چه مىگويد، از اين رو نبايد به نماز نزديك شود. با اين حساب، همه كسانى كه در حال نماز از خدا غافلند و هوش و حواسشان در جايى ديگر است؛ مشمول اين تعليل مىگردند؛ چرا كه آنان نيز نمىفهمند كه چه مىگويند.
بنابراين، اينكه ما از نمازهايمان بهرهاى نمىبريم و رشد و تكاملى از ناحيه آن در خود احساس نمىكنيم علتش اين است كه نمازهاى ما واقعاً نماز نيست. اميدواريم كه دستكم مُسقط تكليف باشد! حداكثر اثر نماز امثال بنده اين است كه در قبر و قيامت مؤاخذه نمىشويم؛ چرا نماز نخواندهايم؛ ولى هيچ بهره معنوى و تكاملى از آن نمىبريم. متأسفانه بسيارى از ما اهميت و بهاى لازم را به نماز نمىدهيم. ما آنگاه كه خيلى مقدس شويم و بخواهيم خوب و مؤمن باشيم سعى مىكنيم قرائت و تجويدمان را درست كنيم و نمازمان را با صوت و لحنى زيبا بخوانيم! فكر مىكنيم نهايت چيزى كه بايد در نماز مراقب آن باشيم اين است كه حروف آن را از مخرج ادا كنيم و غافليم از اينكه اينگونه مسايل، تنها ظاهر و كالبد نماز است و حقيقت و روح نماز چيز ديگرى است. اين امور بيشتر حالت نمادين و سمبليك دارند و آنچه كه در حقيقت انسان را به خدا نزديك مىكند اين است كه دل و قلبش با خدا مرتبط شود. اين ظواهر بايستى در واقع نمودى از آن توجه و ارتباط قلبى باشد. حقيقت و روح نماز همان توجهات قلبى است و بدون آن، نماز كالبدى مرده است. آيا از كالبد مرده اميد حركت و تأثيرى هست؟!
اين گوهر گرانبها و بىبديل در اختيار ما است و ما متأسفانه به راحتى از كنار آن مىگذريم و بهاى چندانى به آن نمىدهيم. بسيارى، هنگامى كه درصدد پيمودن مسير
تكامل و سير و سلوك برمىآيند در به در به دنبال كسى مىگردند كه سرّى مكتوم و رازى مگو به آنها بگويد و ذكرى به آنان تعليم دهد! آيا اگر در اين راه چيزى مهمتر از نماز بود خداى متعال بخلى داشت كه آن را به بندگانش بگويد؟! خدايى كه قرآن را «هُدىً لِلنّاس» و پيامبرش را «رَحْمَةً لِلْعالَمِين» قرار داده و عزيزترين بندگانش را براى هدايت بشر گمارده است، آيا سرّ هدايت و سعادت و كمال بشر را ناگفته گذارده تا كس ديگرى بهجز پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت(عليهم السلام) آن را در نهانخانهاى، به صورتى مرموز براى عدهاى معدود ادا كند؟!!
اگر چيزى بهتر و مؤثرتر از نماز در مسير تكامل انسان وجود داشت؛ خداوند بهطور حتم در قرآن بيشتر بر روى همان تأكيد مىكرد. اگر كارى مهمتر از نماز بود انبيا و اولياى الهى به همان بيشتر از هر چيز اهميت مىدادند. چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) از ميان همه كارها و عبادات، نماز را انتخاب كرده بود و در شبانه روز هزار ركعت نماز مىخواند؟! نمازى كه ظاهرش جز تكرار حركات و الفاظى بيش نيست. اين تكرار، هر روز و روزى هزار مرتبه در زندگى اميرالمؤمنين(عليه السلام) چه مفهوم و پيامى مىتواند داشته باشد؟! چرا آن حضرت مقيد بود حتماً اين هزار ركعت ترك نشود و حتى در حال حركت كردن، شخم زدن و آب از چاه كشيدن نيز نوافلش را مىخواند و قرآن تلاوت مىكرد؟! مىدانيم كه نمازهاى مستحبى بسيارى از شرايط نماز واجب را ندارد و استقبال قبله، آرامش بدن، خم شدن و پيشانى بر زمين گذاشتن براى ركوع و سجده، و بسيارى چيزهاى ديگر در آن شرط نيست. از اين رو انسان مىتواند در هر حالى آن را بخواند. شايد بسيارى از هزار ركعت نمازى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در شبانهروز مىخوانده به همين صورت بوده است. من خودم علما و بزرگان متعددى را ديدهام كه اينگونه نماز مىخواندند. اين مسأله به خصوص در زمانهاى گذشته متداولتر بود؛ چرا كه وسايل نقليه امروزى وجود نداشت و ساعات و دقايق زيادى صرف پيمودن مسير راه مىشد. بسيار از بزرگان و علما در گذشته، از اين فرصت استفاده مىكردند و نماز نافله مىخواندند. خدا رحمت
كند مرحوم علامه طباطبايى را؛ گاهى ما در خدمتشان، براى جلسهاى، تا جايى مىرفتيم و من در بين راه مىديدم كه ايشان مشغول خواندن نماز نافله هستند. همچنين مرحوم حاج شيخ غلامرضا فقيه خراسانى(رحمه الله) از علماى شهر ما، يزد، بود كه بسيارى از اوقات در مسير منزلش تا مسجد يا جاهاى ديگر، نماز نافله مىخواند.
خلاصه كلام اينكه، ما به ارزش و اهميت نماز پى نبردهايم، وگرنه چيزى و عملى بهتر از نماز نمىتواند انسان را به خدا نزديك كند. اشكال نمازهاى ما اين است كه «نماز» نيست؛ اگر «نماز حقيقى» شد آنگاه خواهيم ديد كه چه آثار و بركاتى، هم براى زندگى دنيايمان و هم براى ترقى و تكامل معنوى و روحيمان دارد. از خداى متعال مسألت داريم كه توفيق خواندن چنين نمازهايى را به همه ما عطا فرمايد.
يك برنامه عملى براى خودسازى
اين فصل را با ارائه يك برنامه عملى براى خودسازى به پايان مىبريم. اين برنامه شامل برخى مواد مثبت و برخى مواد منفى است. مهمترين مواد و دستورالعملهاى مثبت اين برنامه به شرح زير است:
1. عبادات، به ويژه نمازهاى واجب را به موقع و با حضور قلب و اخلاص كامل انجام دهيم:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نمازشان ترسان و فروتنند.
سعى كنيم در طول شبانهروز، مقدارى از وقت خود را به توجه قلبى اختصاص دهيم و براى آن زمان و مكان مناسبى را در نظر بگيريم:
وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ وَلا تَكُنْ
1. مؤمنون (23)، 1 و 2.
مِنَ الْغافِلِينَ؛(1) پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان ياد كن و از غافلان مباش!
شكى نيست كه اعتياد و روزمرّگى عامل مؤثرى در برانگيختن تمايلات فطرى ارادى است؛ تا آنجا كه چه بسا با انس گرفتن به لذتى، انسان از لذتهايى برتر چشم مىپوشد و لذتى را كه بدان خو گرفته مقدّم مىدارد، گرچه مىپذيرد كه لذتهاى ديگر بهتر و برترند. خو گرفتن به لذتها همانطور كه مىتواند براى انسان زيانبار باشد، مىتواند ارزشمند و نجاتبخش باشد. پس چه بهتر كه ما به كارها و رفتارهاى نيك و صالح خو بگيريم، كه در اين صورت اگر به دليلى از انجام آنها بازمانديم، احساس ناراحتى و خسارت كنيم. براى مثال، كسى كه به خواندن نماز شب انس گرفته، اگر شبى نماز شبش قضا شود روحش آزرده مىگردد و احساس مىكند سرمايه بزرگى را از كف داده است. در اين بين، عالىترين و برترين لذتها انس دل به خدا و چشيدن لذت مناجات او است كه در سايه استمرار و تكرار توجه قلبى به خداوند حاصل مىگردد و تداوم ذكر او، هم لذت انس با خدا را در دل انسان پديد مىآورد و هم باعث بىاعتنا شدن به لذتهاى مادى مىگردد. همچنين نبايد از انس گرفتن به امورى كه با خداوند ارتباط دارد غافل بمانيم؛ نظير مشرّف شدن به حج و زيارت مشاهد مشرّفه و علما و آمد و شد با آنها. اين امور باعث افزايش انس با حضرت حق مىگردند.
2. انفاق و ايثار را فراموش نكنيم. بىترديد انفاق و همچنين ايثار و بخشش چيزى كه محبوب و مورد نياز انسان است، بهترين وسيله براى دل كندن از لذايذ مادى و تطهير و مصفا گشتن دل و مصون ماندن از آلودگى به دنيا است؛ همچنانكه قرآن كريم مىفرمايد:
وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(2) كسانى كه از بخل و آز نگاه داشته شوند، ايشانند رستگاران.
1. اعراف (7)، 205.
2. حشر (59)، 9.
همچنين مىفرمايد:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ؛(1) هرگز به نيكى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد.
در جايى ديگر با تعبيرى قابل تأمل مىفرمايد:
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِها؛(2) از اموالشان صدقه اى (زكات) بگير تا بدان وسيله ايشان را تطهير و تزكيه كنى.
خداى متعال نمىفرمايد از آنها زكات بگير تا اموالشان پاك گردد و اگر حق فقرا و سايرين و يا مال غصبى در آن است بدين وسيله از آن بيرون رود و تزكيه گردد، بلكه مىفرمايد از آنها زكات بگير تا خودشان پاك و تزكيه گردند. شايد نكته اين بيان آن باشد كه دلبستگى به مال و دنيا دل انسان را آلوده و بيمار مىسازد و با پرداخت صدقه و زكات، از تعلق و دلبستگى انسان به دنيا كاسته مىشود و علاوه بر مال، روح انسان نيز پاك مىگردد. البته اين توجيه با وجه تسميهاى كه براى زكات ذكر كردهاند و آن را باعث پاك گشتن مال معرفى كردهاند منافاتى ندارد و با آن قابل جمع است.
نبايد از نظر دور داشت كه نماز و انفاق، اثر يكديگر را كامل مىكنند و شايد به همين مناسبت است كه در قرآن شريف غالباً با هم ذكر شدهاند؛ از جمله از زبان حضرت عيسى(عليه السلام) چنين مىخوانيم:
وَجَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَأَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا؛(3) و [خداوند] مرا هر جا كه باشم با بركت ساخته و تا زنده باشم به نماز و زكات سفارشم كرده است.
3. همه روزه بخشى از وقت خود را به فكر كردن اختصاص دهيم و درباره صفات
1. آلعمران (3)، 92.
2. توبه (19)، 103.
3. مريم (19)، 31.
خداوند، آيات الهى، نعمتها و احسانهاى خداوند و هدف آفرينش بينديشيم. همچنين، تشخيص راه صحيح، طولانى بودن مسير، محدود بودن فرصت و نيرو، كثرت موانع، بىارزشى اهداف دنيوى و مشوب بودن لذتهاى آن به آلام و رنجها، از جمله مواردى است كه بايد درباره آنها تأمل كنيم.(1) به طور كلى، سالك بايد در زندگى روزانه خود براى تأمل درباره امورى كه انسان را در پيمودن راه بندگى تشويق مىكند و از خودپرستى و دنياپرستى باز مىدارد، فرصتى را اختصاص دهد. به لحاظ اهميت اين مسأله، قرآن كريم در آيات متعدد و با تعابير مختلف آن را مورد تأكيد قرار داده است. آيات پايانى سوره آلعمران يكى از اين موارد است كه نمونهاى بهطور نسبت جامع از امورى را كه بايد درباره آنها تفكر و تأمل كرد ارائه مىدهد:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لآَيات لاُِولِي الأَْلْبابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ * رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَما لِلظّالِمِينَ مِنْ أَنْصار * رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلإِْيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا
1. امام خمينى(رحمه الله) در اين باره مىفرمايد: بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى تفكر است، و بعضى از علماى اخلاق آن را در بدايات در مرتبه پنجم قرار دادهاند و آن نيز در مقام خود صحيح است. و تفكر در اين مقام عبارت است از آنكه انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى ولو كم هم باشدـ فكر كند در اينكه آيا مولاى او كه او را در اين دنيا آورده و تمام اسباب آسايش و راحت را از براى او فراهم كرده، و بدن سالم و قواى صحيحه، كه هر يك داراى منافعى است كه عقل هر كس را حيران مىكند، به او عنايت كرده، و اين همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده، و از طرفى هم اين همه انبيا را فرستاده، و كتاب نازل كرده، و راهنمايىها نموده و دعوتها كرده است، آيا وظيفه ما با اين مولاى مالك الملوك چيست؟
آيا تمام اين بساط تنها براى همين حيات حيوانى و اداره كردن شهوت است كه با تمام حيوانات شريك هستيم، يا مقصود ديگرى در كار است؟
آيا انبياى كرام و اولياى معظّم، و حكماى بزرگوار و علماى هر ملت كه مردم را دعوت به قانون عقل و شرع مىكردند و آنها را از شهوات حيوانى و از اين دنياى فانى پرهيز مىدادند، با آنها دشمنى داشتند و دارند، يا راه صلاح ما بيچارههاى فرو رفته در شهوات را مثل ما نمىدانستند؟ (چهل حديث، ص 6 و 7)
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَكَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَتَوَفَّنا مَعَ الأَْبْرارِ * رَبَّنا وَآتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَلا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ؛(1) مسلّماً در آفرينش آسمان ها و زمين، و در پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هايى است. همانان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مىكنند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند [كه:]پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريدهاى؛ منزّهى تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار. پروردگارا، هر كه را تو در آتش درآورى يقيناً رسوايش كردهاى، و براى ستمكاران ياورانى نيست. پروردگارا، ما شنيديم كه دعوتگرى به ايمان فرا مىخواند كه: «به پروردگار خود ايمان آوريد»، پس ايمان آورديم. پروردگارا، گناهان ما را بيامرز، و بدىهاى ما را بزُداى و ما را در زمره نيكان بميران. پروردگارا، و آنچه را كه به وسيله فرستادگانت به ما وعده دادهاى به ما عطا كن، و ما را روز رستاخيز رسوا مگردان، زيرا تو در وعدهات خلاف نمىكنى.
4. استحضار مفاهيم و انديشههاى ذهنى، تأثيرى شايان در رفتار و نحوه عمل آدمى دارد. از اين رو شايسته است جهت بهينهسازى و سالمسازى كردار و رفتار و نگرشهاى خود، برنامهاى روزانه را براى قرائت و حفظ قرآن همراه با تدبر در آن، و نيز مطالعه روايات اسلامى و مواعظ و كلمات حكمتآميز و احكام فقهى و دستورات اخلاقى تنظيم كنيم. چنين برنامهاى مىتواند مذكِّرى باشد براى خواست كمالجوى انسان، و كمك مىكند تا هدف و راه صحيح نيل به هدف را كه از مطالعه قرآن و روايات و كلمات بزرگان به دست مىآيد در ذهن ماندگار شود. به ويژه، تلاوت قرآن و تدبر در آن، در اين راستا تأثيرى بهسزا دارد و از اين رو بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است. خداى متعال در قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:
1. آلعمران (3)، 190 ـ 194.
وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر؛(1) و هر آينه قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختيم؛ پس آيا يادآرنده و پندگيرنده اى هست؟
و از همين رو است كه به ما دستور داده شده هر چه مىتوانيم قرآن بخوانيم:
فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ؛(2) هر چه از قرآن ميسّر مىشود، بخوانيد.
وقتى انسان سورهاى از قرآن را حفظ كرد و مفاهيم آن را به خاطر سپرد، پيوسته آن مفاهيم متعالى در ذهنش مرور مىشوند و ذهن و فكر او را تحت تأثير قرار مىدهند. همچنين اگر دائماً اذكارى نظير «الله اكبر» و «لا اله الا الله» كه حاكى از عظمت، قدرت و احاطه وجودى خداوند و ستايش او استـ در گوش انسان طنين اندازد و شميم جانفزاى آن بر دل سايه افكند، خط بندگى خداوند فراروى انسان ترسيم مىگردد و در پرتو آن، آدمى همواره مىكوشد تا در راستاى خواست و اراده و رضايت خداوند حركت كند. در همين زمينه، همچنان كه قبلا روايت آن را نقل كرديم، در احوالات امام باقر(عليه السلام)آمده است كه آن حضرت در همه حال، حتى زمانى كه با مردم گفتگو مىكردند و به سخنان آنان گوش مىدادند، ذكر «لا اله الا الله» را بر زبان داشتند.(3)
و اما مهمترين مواد منفى اين برنامه خودسازى بدين شرح است:
1. دلبستگى به دنيا و ماديات، انسان را سست اراده و زبون و سر سپرده دنيا مىسازد و روحيه آزادگى و آزادانديشى را از انسان مىگيرد و مجالى براى تفكر در فرجام كار براى انسان باقى نمىگذارد. از اين رو بايد سعى كنيم كه تعلق خاطر و دلبستگى به دنيا و ماديات نداشته باشيم و روحيه زهد و بىاعتنايى به دنيا را در خويش پرورش دهيم. اگر انسان به دنيا و لذتهاى آن انس گرفت، زايل ساختن آن انس و دلبستگى بسيار دشوار است و تنها افراد اندكى، آن هم با رياضتها و تلاشهاى طاقت فرسا، موفق به اين كار
1. قمر (54)، 17.
2. مزّمّل (73)، 20.
3. ر.ك: اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكر الله عز و جل كثيرا، روايت 1.
مىگردند. بدين لحاظ لازم است كه انسان از آغاز سعى كند انس و وابستگى به دنيا و لذتهاى آن پيدا نكند و از تجملات بپرهيزد و ساده زيست باشد و تعلق خاطرى به امكانات پيرامون خويش پيدا نكند، كه اگر خسارتى به آنها وارد آمد نگران و افسرده شود. در پيش گرفتن و ادامه چنين رويّهاى باعث مىشود انسان رفتهرفته به مقام «زهد» و بىاعتنايى به دنيا كه از خصايص ممتاز اولياى خدا استـ دست يابد و به پاس آن، شايسته نيل به نعمتهاى پايدار و جاودان الهى گردد؛ چنان كه در طليعه دعاى ندبه مىخوانيم:
اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ قَضائُكَ في اَوْلِيائِكَ الَّذينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَدينِكَ اِذِا اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزيلَ ما عِنْدَكَ مِنَ النَّعيمِ الْمُقيمِ الَّذي لا زَوالَ لَهُ وَلاَ اضْمِحْلالَ بَعْدَ اَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ في دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَزُخْرُفِها وَزِبْرِجِها فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ؛(1) خداوندا، تو را بر آنچه بر دوستانت مقدّر ساختى سپاس مىگويم؛ كسانى كه براى خود و ترويج دينت برگزيدى. آنگاه از نعمتهاى باقى و زوالناپذيرى كه نزدت هست براى آنان اختيار كردى؛ پس از آنكه زهد و بىاعتنايى به مقامات و لذتها و زر و زيور دنياى دون را بر آنان شرط كردى و آنان نيز اين شرط را پذيرفتند.
در اين باره روايتى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه بسيار قابل توجه است. بر اساس اين روايت، هرگاه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)قصد سفر داشتند، آخرين كسى كه با او وداع مىكردند حضرت فاطمه(عليها السلام) بود و هنگام بازگشت نيز فاطمه(عليها السلام) اولين كسى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ديدار او مىشتافتند. در يكى از جنگها غنيمتى به اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيد و آن حضرت آن را در اختيار حضرت فاطمه(عليها السلام) قرار داد. حضرت زهرا(عليها السلام) آن غنيمت را فروخت و با پولش دو دستبند نقرهاى و نيز پردهاى تهيه كرد و آن را بر سر در خانه آويخت. اين
1. مفاتيحالجنان، دعاى ندبه.
در زمانى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سفر بود. هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از سفر بازگشت، طبق معمول ابتدا به خانه فاطمه(عليها السلام) رفت. آن حضرت با مشاهده آن دستبندها و پرده، زياد در خانه حضرت زهرا(عليها السلام)توقف نكردند و فوراً به مسجد رفتند. فاطمه(عليها السلام) دريافت كه پدرش از ديدن آن دستبندها و پرده آزردهخاطر گرديد. از اين رو فوراً امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را صدا كرد و دستبندها و پرده را به آنها داد تا به نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)ببرند. حضرت تا نگاهش به دستبندها و پرده افتاد بسيار شادمان گشت و فرزندان دلبندش را روى زانو نشاند و آنها را بوسيد. سپس دستور داد تا دستبندها را قطعه قطعه كنند و بين اهل صفّه تقسيم كنند. پرده را نيز به يكى از اهل صفّه بخشيد كه لباسى براى پوشاندن خود نداشت.(1)
ملاحظه مىكنيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت(عليهم السلام) چگونه سعى مىكردند خود را از هر گونه تعلق خاطر مادى و دنيوى دور نگاه دارند. البته ساحت آن بزرگواران از اينگونه تعلقات و دلبستگىها به دور است و اين روايت و نظاير آن در واقع درسى است براى ما پيروان و دوستداران آن بزرگواران كه با تجملات و زخارف مادى و دنيوى چگونه برخورد كنيم.
2. نكته دوم اين است كه در استفاده از لذايذ مادى زيادهروى نكنيم تا موجب انس و توجه نفس به لذتهاى حيوانى نشود. بايد بكوشيم كه تمامى اعضا و جوارح، و به خصوص شكم خود را در كنترل داشته باشيم؛ چرا كه اگر انسان برنامه منظمى در كميت و كيفيت بهرهبردارى از لذايذ حيوانى و خوردنىها و آشاميدنىها نداشته باشد، نمىتواند بر نفس و اراده خود كنترل لازم را اعمال نمايد. براى مثال، اگر انسان در مورد استفاده از خوردنىها خوددار نباشد، اين بىارادگى در امر خوردن مىتواند به عنوان عادت و شيوهاى مذموم به ساير كارها و برنامههاى او سرايت كند و نهايتاً منجر به اين
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 43، ص 83، باب 4، روايت 6.
شود كه انسان نتواند در برابر جاذبههاى مادى و شهوانى تصميم مناسب را اتّخاذ و اراده لازم را نشان دهد.
البته برنامهريزى ما در اين زمينه بايد مبتنى بر اعتدال و ميانهروى باشد. همانطور كه زيادهروى و افراط، به چموش گشتن نفس و سلطه هواهاى نفسانى و شهوات مىانجامد، تفريط در استفاده از نعمتها نيز موجب ضعف و كسالت در انجام وظايف مىگردد. بنابراين در همه امور، از عبادت و مطالعه و خوابيدن گرفته تا استفاده از ساير لذايذ حيوانى، بايد ميانهروى و اعتدال را پيشه كرد و از افراط و تفريط دورى گزيد. در اين ميان مهم آن است كه سعى كنيم داعى ما در استفاده از نعمتها و لذايد دنيوى، تهيه مقدمات سيْر، يعنى سلامت و قوّت و نشاط بدن براى عبادت و شكرگزارى باشد. در زمينه زيادهروى نكردن در لذايذ مادى و در مقايسه با افعال ديگر از اين سنخ، روزه گرفتن، سير نخوردن، كم گفتن و كم خفتن با حفظ شرط اعتدال و سلامتـ براى توفيق در سير الى الله و كاستن از انس به لذتهاى حيوانى نقش مهمى دارند.
3. بايد قواى حسى و خيالى را كه مىتوانند با تداعى، منشأ انگيزش اميال حيوانى شوند كنترل كنيم؛ به ويژه چشم و گوش را از ديدن مناظر شهوتانگيز و شنيدن سخنان و صداهاى باطل و سرگرم كننده حفظ كنيم و به طور كلى از آنچه توجه ما را به چيزهايى جلب مىكند كه مرضى خداوند نيستند خوددارى نماييم. قرآن كريم در اين زمينه آيات متعددى دارد و ما را به اين كنترل توجه مىدهد؛ از جمله در سوره اسراء چنين مىفرمايد:
إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً؛(1) گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.
4. يكى از خطراتى كه پيوسته انسان را تهديد مىكند انحرافهاى فكرى و عقيدتى
1. اسراء (17)، 36.
است. از اين رو بايد مراقب اين مسأله باشيم و خود را از لغزشگاههاى فكرى و نظرى حفظ كنيم. در اين زمينه به خصوص بايد از مطالعه و بحث درباره شبهاتى كه قدرت پاسخگويى به آنها را نداريم خوددارى كنيم. بايد مراقب باشيم اگر احياناً اينگونه شبهات به ذهنمان راه يافت و يا به گوشمان خورد، فوراً درصدد يافتن پاسخ قانع كننده براى آنها برآييم. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:
وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللهِ يُكْفَرُ بِها وَيُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَالْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً؛(1) و خداوند [اين حكم را] در قرآن بر شما نازل كرده كه هرگاه شنيديد آيات الهى انكار و استهزاء مى شوند با ايشان منشينيد تا به سخنى ديگر بپردازند [وگرنه] شما هم مثل آنان خواهيد بود. همانا خداوند، منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.
در همين باره در احاديث نيز چنين مىخوانيم:
مَنْ اَصْغى اِلى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَاِنْ كانَ النّاطِقُ يُؤَدِّي عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ وَاِنْ كانَ النّاطِقُ يُؤَدِّي عَنْ اِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ اِبْلِيسَ؛(2) كسى كه به گوينده اى گوش فرا دهد او را پرستش كرده است؛ پس اگر گوينده از طرف خدا باشد خدا را پرستش كرده، و اگر از طرف شيطان باشد شيطان را پرستش كرده است.
در پايان تأكيد مىكنيم كه در تنظيم و اجراى برنامه عملى خودسازى نبايد رعايت اصل تدريج و اعتدال را از نظر دور داريم. هيچگاه نبايد فشارهاى طاقتفرسا و خارج از حد توان بر خود تحميل كنيم؛ زيرا اين كار علاوه بر اينكه موجب عصيان و سركشى نفس مىشود، ممكن است زيانهاى بدنى يا روحى، روانى جبرانناپذيرى را به بار
1. نساء (4)، 140.
2. بحارالانوار، ج 26، ص 239، باب 4، روايت 1.
آورد. از اين رو بسيار بهجا است كه در طرح اين برنامه با شخصى آگاه و قابل اعتماد مشورت كنيم. البته از سوى ديگر نيز نبايد در اجراى برنامههاى حساب شده سستى روا داريم و براى ترك و انجام ندادن آنها بهانهجويى كنيم؛ چرا كه تأثير قابل توجه اين برنامهها در ادامه و استمرار آنها است.(1) در هر حال، فراموش نكنيم كه بايد اعتمادمان
1. در اينجا مناسب است كلام را مزيّن كنيم به دستورالعملى از عارف كامل، حضرت آيتالله شيخ محمد بهارى همدانى. آن بزرگوار در يكى از نوشتههايش چنين نگاشته است:
آنچه به جناب آقا شيخ احمد لازم است، اين است كه تأمل درستى نمايد، ببيند بنده است يا آزاد. اگر ديد آزاد است، خودش مىداند كه هر كارى بخواهد بكند؛ و اگر دانست بنده است، مولا دارد، سر خود نيست، هر كارى بكند، ولو دستى حركت دهد از وى جهت آن سؤال خواهد شد، جواب درستى بايد بگويد. پس بنابراين بايد سعيش در تحصيل رضاى مولايش باشد، اگرچه ديگران راضى بر آن كار نباشند ابداً. و تحصيل رضاى مولاى حقيقى جلّ شأنهـ نيست مگر در تحصيل تقوا.
غرض اصلى از خلقت حاصل نخواهد شد به جز اينكه معرفت و محبت ميان عبد و مولا باشد، و تحصيل تقوا محتاج به چند چيز است كه چاره ندارد از آنها:
يكى پرهيز از معاصى است. بايد معاصى را تفصيلا ياد بگيرد. هر يك را در مقام خود ترك نمايد، كه از جمله معاصى است ترك واجبات. پس بايد واجبات خود را هم به مقدار وسع و ابتلا به آنها ياد گرفته، عمل نمايد. و اين واضح است كه معصيتكارى اسباب محبت و معرفت نخواهد شد، اگر اسباب عداوت نباشد.
اگر شيخ احمد بگويد: من نمىتوانم ترك معصيت بالمره بكنم، لابد واقع مىشوم، جواب اين است كه بعدالمعصيه مىتوانى كه توبه كنى، كسى كه توبه كرد از گناه مثل كسى است كه نكرده. پس مأيوس از اين در خانه نبايد شد، اگرچه هفتاد پيغمبر را سر بريده باشد باز توبهاش ممكن است قبول باشد. مولاى او قادر است خصماى او را راضى كند از معدن جودش ـ جلّت قدرته.
دويّم اينكه مهما امكن [= تا آنجا كه امكان دارد] پرهيز از مكروهات هم داشته باشد، به مستحبات بپردازد حتى المقدور. چيز مكروه به نظرش حقير نيايد و [بگويد كل مكروه جايز= انجام هر مكروهى روا است]. بسا مىشود يك ترك مكروهى پيش مولا از همه چيز مقرِّبتر واقع خواهد بود، يا اتيان مستحب كوچكى. و اين به تأمل در عرفيات ظاهر خواهد شد.
سيّم ترك مباحات است در غير مقدار لزوم و ضرورت. اگرچه شارع مقدس خيلى چيزها را مباح كرده براى اغنيا؛ ولى چون در باطن ميل ندارد بنده او مشغول به غير او باشد از امورات دنيويه، و لذا خوب است بنده هم نظراً به ميل مولا، اين مزخرفات را تماماً يا بعضها ترك نمايد، اگرچه حرام نباشد ارتكاب به آنها، اقتداءً بالنبيّين وتأسياً بالائمة الطاهرين.
چهارم، ترك كند ما سوى الله را كه در دل خود غير او را راه ندهد. چطور گفت (خواجه):
نيست در لوح دلم جز الف قامت يار *** چه كنم حرف دگر ياد ندادم استاد
اگر جناب شيخ احمد بگويد: با اين ابتلاى به معاش و زن و بچه و رفيق و دوست چطور مىشود آدم ترك ماسوى بكند، در قلبش غير ياد او چيزى نباشد؟ اين فرض به حسب متعارف بعيد است، شدنى نيست.
مىگوييم: آن مقدار كه تو بايد ترك كنى، آن هر كس است كه تو را از ياد او جلّ شأنهـ نگه دارد؛ به آن شخص بايد به مقدار واجب و ضرورت بيشتر محشور نباشى. و اما هر كس كه خدا را به ياد تو بيندازد، ترك مجالست او صحيح نيست. حضرت عيسى(عليه السلام) فرمودند: معاشرت كنيد با كسانى كه رؤيت آنها خدا را به ياد شما مىاندازد.
الحاصل، طالب خدا اگر صادق باشد، بايد انس خود را يواش يواش از همه چيز ببرّد و همواره در ياد او باشد. مگر اشخاصى را كه در اين جهتِ مطلوب به كارش بيايد، و آن هم به مقدار لازمه آن كار. پس با آنها بودن منافاتى با ياد خدا بودن ندارد و محبت اين اشخاص هم از فروغ محبت الهى است جلّ شأنهـ منافات با محبت الهى ندارد.
اگر شيخ بگويد: اينها حق است، و ليكن من با اين حال نمىتوانم بهجا بياورم، زيرا كه شياطين انس و جن به دور ما احاطه كرده، متصل وسوسه مىكنند، هميشه مانعند و ما هم كناره بالمرّه نمىتوانيم بكشيم. امر معاش اختلال پيدا مىكند، از عهده خودمان هم بر نمىآييم، تا كار به كار كسى نداشته مشغول خودمان باشيم. ما كجا اين حرفها كجا؟!
جواب مىگوييم: اگر امورات آنى باشد همينطور است كه مىگويى؛ از اين هم بزرگتر، مثل كوه بدواً به نظر آدم مىآيد، كوچك نيست، ليكن اشكال در اين است كه تكليف شاق نكردهاند، امورات تدريجى است. پس همينقدر كه تدريجى شد ديگر كار درست مىشود. مردم به تدريج باز و شاهين و ساير مرغهاى صيدى را رام كرده، به دست گرفتهاند.
پس ملخّص كلام اينكه در هر مرتبه كه هستى، آن نيم رمق كه دارى آن قدر را كه به سهولت مىتوانى به عمل آورى، اگر در آن مسامحه نكردى، آن را بهجا آوردى، يك چنين هم بر قوّت تو مىافزايد، بلكه زياده، زيرا كه فرمود: تو يك وجب بيا، من يك ذراع.
و اگر نه، مسامحه كردى، آن مقدار قوّتت هم در معرض زوال است. مثلا شب را تا صبح خوابيدى، بناى بيدارى داشتى، نشد، حالا كه اول صبح است تا ملتفت شدى پا شو، بين الطلوعين را بيدار بودن، اين خودش هم فيض علىحده و توفيقى است از جانب حضرت اله جلّ جلاله، اين را به مسامحه بر خودت تفويت مكن. به شيطان گوش مده كه مىگويد: «حالا وقت نماز صبح زياد است، قدرى بخواب». غرض او معلوم است. و همچنين در مجلسى نشستى، خيلى لغو و بيهوده گفتى، دلت سياه شد؛ ولى مىتوانى نيم ساعت زودتر پا شوى به تدبير و حِيَل. پس اين نيم ساعت را از دست مده، پاشو برو، و مگو چه فايده دارد، من از صبح به خرابى مشغولم. باز مىتوانى با اين جزئى خيلى كارها از پيش ببرى، انشاءالله تعالى.
پس بر شيخ احمد لازم آمد عمل كردن ]به[ اين ترتيب كه مىنويسم:
اولا هر كارى دارد، بايد اوقات خود را ضايع نكند، بعضى از وقت او مهمل در برود. بايد براى هر چيزى وقتى قرار دهد. اوقات او منقسم گردد. وقتى را بايد وقت عبادت قرار دهد، هيچ كارى در آن وقتِ غير از عبادت نكند. وقتى را وقت كسب و تحصيل معاش خود قرار دهد، و وقتى را ]به [رسيدگى به امور اهل و عيال خود، و وقتى را براى خور و خواب خود قرار دهد. ترتيب اينها را به هم نزند، تا همه اوقات او ضايع گردد.
مهما امكن ]= تا آنجا كه امكان دارد[ اول شب را وقت خواب قرار دهد. بىخود ننشيند آخر شب از او فوت شود و متذكراً او را خواب ببرد. با طهارت بخوابد. ادعيه مأثوره را بخواند. خصوص، تسبيح حضرت صديقه طاهره(عليها السلام) را. و در سيرىِ شكم هيچوقت خود را جنب نكند. و پيش از صبح بيدار شود؛ تا بيدار شد سجده شكر بهجا آورد. اگر خودش هم بيدار نمىشود اسباب بيدارى فراهم بياورد. بعد از بيدار شدن به اطراف آسمان نگاه كرده، به تأمل چند آيه مباركه را كه اول آنها «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ» است تا «إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ» را بخواند. بعد تطهير كرده، وضو گرفته، مسواك نموده، عطرى استعمال كرده، سر سجاده خود بنشيند، دعاى «اِلهى غارَتْ نُجومُ سَمائِك» را بخواند. پس شروع به نماز شب نمايد به آن ترتيب كه فقها(رحمه الله) نوشتهاند، مثل شيخ بهاء(رحمه الله) در «مفتاح الفلاح» و ديگران در «مصابيح» و غيرها نوشتهاند؛ به مقدار وقتش ملاحظه عمل تفصيل و اختصار آن را بنمايد.
الحاصل، تا اول آفتاب را وقت عبادت قرار دهد، هيچ شغلى بهجا نياورد. غير از عبادت، كارهاى ديگر را به آن وقت نيندازد. همه را در اذكار و اوراد مشروعه مشغول باشد، اگر هنوز اهل فكر نشده باشد؛ و اما اگر مرورش به ساحت فكر افتاده، هر رشته فكرى كه در دست داشته در خلال اين اوقات عمل نمايد. اگر ديد به سهولتْ فكر جارى است، پى فكر برود عوض اوراد و تعقيبات، و اگر ديد فكر جامد است، آن را وِل كرده، پى ذكر برود و ملاحظه نمايد هر عملى را كه بيشتر در وى تأثير دارد آن را بر همه اوراد مقدّم دارد، چه قرائت قرآن، چه مناجات، چه دعا، چه ذكر، چه نماز، چه سجده.
بارى، بعد از آن، ترتيبات امور خانه را داده، به مقدار ضرورت با اهل خانه محشور شده، به بازار برود و هر كس را كه ديد غير از سلام چيزى نگويد؛ مشغول ذكر خودش باشد، تا وارد بازار شود. ذكر مخصوصى در ورود بازار وارد شده، آن را بخواند. بساط خود را پهن نمايد، متذكراً به كار خود مشغول باشد. ذكر كردن در بازار ثواب خيلى دارد. شخص ذاكر در بازار به منزله چراغى است در خانه ظلمانى. خود را بىخود در امور دنيويه مردم داخل نكند. مردم را دور خود جمع نكند، حتى موعظه هم نكند. بلى، اگر منكرى ديد از كسى، به طريق خودش، اگر بتواند، آن را رفع كند، و اما اگر ديد تأثير نخواهد كرد، يا ]اگر [گفتى بدتر مىكنند، نبايد دست بزند؛ كار نداشته باشد. و اوقات مخصوصه نمازها را مراعات نمايد، و مهما امكن ]= تا آنجا كه امكان دارد[ غالباً باطهارت باشد.
بعد از نماز صبح صد مرتبه استغفار، و صد مرتبه كلمه توحيد، و يازده مرتبه سوره توحيد، و صد مرتبه «اللهم صل على محمد و آل محمد و عجّل فرجهم» را ترك نكند، و استغفارات خاصه بعد از نماز عصر را بخواند، با ده مرتبه سوره قدر. و مهما امكن روزه را ترك نكند، خصوصْ سه روز از ماه را كه پنجشنبه اول و آخر و چهارشنبه وسط هر ماه است، اگر مزاج او مساعد باشد، و الاّ مراعات مزاج اولى است زيرا كه بدن مركوب انسان است. اگر صدمه خورد از پا مىافتد، و لذا نبايد خيلى هم به هواى آن بچرخد تا اينكه ياغى شود كه ديگر او را اطاعت نكند. «خير الامور اوسطها» ]= بهترين كارها كارى است كه به اعتدال نزديكتر باشد،[ در همه چيز جارى است. افراط و تفريط، هيچ كدام صحيح نيست، در هيچ مرتبه. اين است كه فرمودهاند: «عَلَيْكم بِالحَسَنَةِ بَيْنَ السَّيِئَتَيْن» ]= بر شما باد به خوبى كه بين دو بدى قرار گرفته است[. و در هر وقت از شب كه بتواند خوب است كه يك سجده طولانى هم بهجا بياورد، به قدرى كه بدن خسته شود، و ذكر مبارك آن را هم «سبحان ربي الاعلى و بحمده» قرار دهد؛ و مهما امكن هرچه مىخواند، بايد با قلب حاضر باشد، جاى ديگر نباشد. و مداومت هم بكند عمل ملكه و عادت او شود تا اينكه ترك نگردد.
فعلا مطلب بيش از اين گنجايش ندارد. اين چند كلمه على سبيلالاختصار قلمى گرديد و اگر مطالبى ديگر هم لازم شد شايد بعداً نوشته شود. انشاءالله (تذكرة المتقين، ص 87 ـ 96).
به خداى متعال باشد و توفيق خود را از او مسألت داريم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org