فصل دوم:
نزول قرآن
درس چهارم: واژگان بيانگر نزول
درس پنجم: عناصر اصلي نزول قرآن و راز عربي بودن آن
درس ششم: انواع و آثار نزول قرآن
درس چهارم:
واژگان بيانگر نزول قرآن
نزول، انزال، تنزيل
مجيئ
ايتاء، اتيان
از دانشپژوه انتظار ميرود پس از فراگيري اين درس:
1. تعابير مختلف بيانگر نزول قرآن را بداند؛
2. واژگان بيانگر نزول قرآن را معنا و تفسير كند؛
3. تفاوت مفاد برخي از واژگان بيانگر نزول با يكديگر را دريابد.
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأْمِينُ * عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ * بِلِسان عَرَبِيّ مُبِين؛ شعراء:193ـ195؛ «روحالامين (فرشته وحي) قرآن را بر قلب تو فرود آورد تا از بيم دهندگان باشي؛ به زبان عربي روشن».
در فصل گذشته، از عناوين و اوصاف قرآن كريم سخن گفتيم؛ در اين فصل به بحث نزول كه يكي از محوريترين مباحث علوم قرآني است، ميپردازيم. مبحث نزول قرآن، موضوعات و مسائل متعددي از جمله واژگان بيانگر نزول قرآن، مفهوم نزول قرآن، نازل كننده قرآن، آنچه نازل شده، دريافتكننده قرآن، چگونگي نزول، زمان، انواع و مراتب نزول را در برميگيرد.(1)
قرآن كريم خود را نازل شده از سوي خدا دانسته و براي اداي اين مطلب واژگان و تعابير مختلفي را به كار گرفته است. در اين درس اين واژهها را مرور ميكنيم.
واژگان بيانگر نزول قرآن
در قرآن مجيد، به آيات فراواني برميخوريم كه از نزول قرآن و انتساب آن به خداوند
1. مسائل ياد شده را ميتوان از ديدگاههاي مختلف قرآني، روايي و احياناً تاريخي و عقلي مورد بررسي قرار داد. آنچه که در اين کتاب و فصل ارائه ميشود پرداختن به آنها از منظر خود قرآن است.
سخن گفتهاند. از آنجا كه ذكر همه آن موارد ضرورت ندارد و با ظرفيت مباحث اين كتاب متناسب نيست، در هر مورد به ذكر يكي دو نمونه اكتفا ميشود.(1)
1. نزول، انزال و تنزيل
اين واژگان که داراي يك مادّه لغوي ميباشند، بيشترين و شايد گوياترين واژگاني هستند كه در بيان نزول قرآن بهكار رفتهاند، نظير:
ـ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَْمِينُ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ؛ شعراء:193، 194؛ «روح الامين (فرشته وحي) آن (قرآن) را بر قلب تو فرود آورد تا از بيمدهندگان باشي».
ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ؛ بقره:176؛ «آن (عذاب) به اين دليل است كه خداوند كتاب (قرآن) را به حق فرو فرستاد».
ـ لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَل لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ؛ حشر:21؛ «اگر اين قرآن را بر كوهي فروميفرستاديم، يقيناً آن را از ترس )و درك عظمت( خدا فروشكسته و از هم پاشيده ميديدي».
آيات بيانگر نزول قرآن كه در آنها سه واژه نزول، انزال، و تنزيل به كار رفته نوعاً از زبان خدا و مربوط به نزول كل قرآن است؛ ولي آن دسته از آيات ياد شده كه ناظر به بخش خاصي از قرآن است، مانند آيه اول سوره نور: سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ؛ «اين سورهاي است كه آن را فرو فرستاده و عمل به آن را واجب كردهايم و در آن آيات روشني را فرو فرستاديم تا از آن پند گيرند». يا از زبان غير خدا و حتي به عنوان استهزا نسبت به نزول قرآن بيان شده، مانند وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً؛ فرقان:32؛ «و کساني که کافر شدند، گفتند: چرا قرآن يکجا و
1. در مفاد و مدلول واژگان به كار رفته در اين آيات نيز احياناً آراي مختلفي وجود دارد كه بررسي و نقد آنها، مجال ديگري را ميطلبد.
يکباره بر او (پيامبر) فرود نيامده است؟» اين گونه آيات هم حاكي از مطرح بودن چنين ادعايي از سوي خدا در قرآن است؛ و مجموع اين آيات با اختلافي كه در مرتبه دلالت دارند، ادعاي اين كتاب مبني بر نزول آن از سوي خدا را کاملاً نشان ميدهند.
تفاوت انزال و تنزيل
بعضي از مفسران و لغتشناسان فرق بين انزال و تنزيل را چنين بيان كردهاند: انزال، دلالت بر نزول دفعي، و تنزيل، دلالت بر نزول تدريجي دارد. در آياتِ ناظر به نزول قرآن نيز، آنگاه كه وحدت و دفعي بودن نزول مراد بوده، تعبير انزال بهكار رفته است؛ مانند آيه شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ؛ بقره:185؛«ماه رمضان كه در آن قرآن فرود آمده است». و در مواردي كه تكثير و تدريج در نظر بوده، از تعبير تنزيل استفاده شده است؛ مانند: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ حجر:9؛ «به راستي ما خود ذكر (قرآن) را فرو فرستاديم و به راستي ما نگهبانان آن هستيم».(1)
ارزيابي: اثبات اين مطلب در همه موارد مشكل است؛ به عنوان مثال، در بعضي از آيات با آنكه تكثير و تدريج در نظر است، از تعبير «انزال» استفاده شده است، نظير اين آيات:
أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً؛ انعام:114؛ «آيا غير خدا را به داوري خواهم با آنكه او كسي است كه كتاب را تفصيليافته به سوي شما فروفرستاد؟»
وَكَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آيات بَيِّنات وَأَنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ؛ حج:16؛ «و بدينسان
1. با اينكه بين قائلين به اين ديدگاه، در اصل مسئله دلالت تنزيل بر تدريج و انزال بر دفعي بودن (در آيات دال بر نزول قرآن) اتفاق نظر به چشم ميخورد، اما اختلاف نظرهايي در جزئيات مسئله با هم دارند؛ نظير آنكه راغب اصفهاني اين تفاوت را ويژه كاربرد اين دو تعبير در نزول قرآن و ملائكه ميداند و يا مرحوم علامه طباطبايي در برخي موارد اين تفاوت را تفاوت غالبي (در بيشتر موارد) ميداند (ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 15؛ ج 3، ص 7 و ج 15، ص 316؛ فخرالدين محمد بن عمر رازي، مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، ج 2، ص 348 ذيل آيه 23 بقره و ج 5، ص 254، ذيل آيه 185 بقره و راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ذيل ماده نزل).
آن (قرآن (را )به صورت) نشانههايي روشن فروفرستاديم و به راستي خدا هر كس را بخواهد هدايت ميكند».
از سوي ديگر در آيه شريفه: «وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً؛ فرقان:32؛ كه نزول همه قرآن يكپارچه و دفعة واحدة در نظر است، تعبير تنزيل به كار رفته و در آيه: وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَيُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ؛ نساء:140؛ «و به تحقيق خداوند در كتاب (قرآن اين دستور) را بر شما فرود آورد كه هرگاه شنيديد آيات خدا مورد كفر و استهزا قرار ميگيرد، با آنان (كافران و استهزاگران) منشينيد تا به سخني غير از آن درآيند». با اينكه نظر به مطلب واحدي است، واژه «نزّل» استعمال شده است؛(1) از اين رو، معتقدان به دلالت تنزيل بر نزول تدريجي، و انزال بر نزول دفعي، درصدد توجيه آيات پيشين و آيات مشابه آن، كه در قرآن فراوان يافت ميشود، برآمده و يا به توجيه مقصود از نزول دفعي و تدريجي پرداختهاند.(2)
وجه ديگر در تفاوت اين دو كه روشنتر و كماشكالتر از وجه قبل است و شايد بتوان آن را بدون استثنا بر تمامي آيات مورد بحث تطبيق داد، اين است كه انزال، تعديه نزول است و فقط بر اصل نازل كردن قرآن از سوي خدا دلالت دارد و در مفهوم آن، دفعي يا تدريجي بودن و وحدت يا كثرت نهفته نيست؛ بنابراين، با وحدت و كثرت و دفعي يا تدريجي بودن سازگار است؛ ولي تنزيل، به مناسبت هيئت «تفعيل» دال بر معناي كثرت، و نه تدريج است. اين كثرت گاهي در ناحيه فعل است؛ مانند «طوّفت الكعبة»؛ يعني كعبه را مكرر طواف كردم و گاهي در ناحيه فاعل است؛ مانند «موّتت الآبال»؛ يعني شتران بسياري مردند، و گاهي در مورد مفعول است؛ مانند «غلّقت الابواب»؛ يعني درهاي بسياري را بست.(3)
1. در برخي از كتابهاي تفسير، موارد ديگري كه با اين ديدگاه قابل توجيه نيست، ذكر شده است؛ براي مثال: ر.ك: زينالدين محمدبن ابيبكر رازي، اسئلة القرآن المجيد و اجوبتها، ص26 و شهابالدين محمود آلوسي، همان، ج 1، ص 308 ـ 309 ذيل آيه 23 سوره بقره.
2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 2، ص 15 و ج 3، ص 7.
3. ر.ك: سعدالدين مسعود بن عمر تفتازاني، شرح التصريف، چاپ شده در «جامع المقدمات» چاپ علميه اسلاميه، ص 73.
در مورد نزول قرآن، همانطور كه كثرت به لحاظ تعدد آيات (كثرت در مفعول) متصور است، نوعي كثرت در فعل (كثرت به لحاظ تعدد مراتب نزول) در نظر ميباشد؛ يعني خداوند كلامش را از آن مقام عالي خيلي تنزل داده تا به صورت كلام عربي كه با ذهن متعارف قابل درك باشد، درآيد؛ زيرا چنانكه قبلاً اشاره شد، بين مرتبه حقيقي قرآن (مرتبهاي از علم خداوند) تا مرتبه الفاظ و مفاهيم (همان كه در اختيار بشر قرار گرفته)، فاصله و مراتب زيادي وجود دارد، بنابراين بسيار تنزل پيدا كرده تا به اين مرتبه رسيده است و به اين اعتبار، استفاده از واژه تنزيل در مورد نزولِ يك آيه يا مطلب و در مورد نزول مجموعِ قرآن حتي به عنوان يك واحد اعتباري يا حقيقي نيز درست است.
بر فرض عدم پذيرش اين نظر، ميتوان گفت: انزال و تنزيل هر دو متعدي نزول و از قبيل مترادفانند و كاربرد هر يك به جاي ديگري درست است؛ بر اين اساس، از يك موضوع، در سورهاي با واژة تنزيل، و در سورهاي ديگر با تعبير انزال ياد ميشود؛ مانند آيات شريفه زير:
وَقالُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ؛ انعام:37؛ «و گفتند: چرا از سوي خداوندگارش بر او معجزهاي (غير از قرآن) فرود نيامده است».
وَ يَقُولُونَ لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ؛ يونس:20؛ «و (كافران) ميگويند: چرا از سوي خداوندگارش بر او معجزهاي (غير از قرآن) فرود نيامده است؟»(1)
هر دو آيه، اعتراض مشركان را مبني بر اينكه چرا از سوي خدا آيهاي بر پيامبر نازل نشده، مطرح ميكنند.(2)
1. مشابه اين تعبير در 7 رعد و 50 عنكبوت هم آمده است.
2. از اين رو برخي مدعي شدهاند كه هرگاه فعلي لازم باشد و با رفتن به باب تفعيل، متعدي شود، نشان آن است كه بر كثرت دلالت ندارد و كثرت در مواردي استفاده ميشود كه فعل، متعدي نشود يا قبل از آنكه در ساخت باب تفعيل قرار گيرد، متعدي باشد و در كلام عرب، موردي يافت نميشود كه فعل لازم با رفتن به باب تفعيل، هم متعدي شود و هم بر كثرت دلالت كند (ر.ك: فخرالدين محمد بن عمر رازي، همان و شهابالدين محمود آلوسي، همان).
2. مجيئ
در بيش از 35 آيه از مشتقات مجيئ (جاء، جائك، جئناك و...) براي بيان نزول قرآن استفاده شده است كه بعضي از اين آيات بر اصل آمدن قرآن با عنوان مطلبي حق، دلالت دارند؛ بدون آنكه آورنده قرآن را معرفي يا كسي را كه قرآن به سوي او آمده، مشخص كنند؛ مانند:وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً؛ اسراء:81؛ «و بگو حق آمد و باطل نابود شد؛ راستي كه باطل نابود شدني است».(1)
برخي ديگر از اين آيات، بر نزول قرآن بر پيامبر گرامي(صلى الله عليه وآله) دلالت دارند؛ مانند: وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ؛ مائده:48؛ «و با رويگرداني از حقي كه برايت آمده، از هواهاي آنان پيروي مكن».(2)
بعضي ديگر، آمدن قرآن از سوي خدا بهسوي مردم را بيان ميكنند؛ مانند: وَلَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدي؛ نجم:23؛ «و به تحقيق آنان را از سوي خداوندگارشان رهنمود (بايسته) آمد».(3)
آيات ديگري نيز صرفاً از آمدن قرآن به سوي مردم سخن ميگويند؛ بيآنکه از آورنده آن سخني به ميان آورند؛ مانند: وَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَإِنّا بِهِ كافِرُونَ؛ زخرف:30؛ «و چون حق به سوي آنان آمد، گفتند: اين جادوست و ما به آن كافريم».(4)
و سرانجام در برخي ديگر از اين آيات تصريح شده که پيامبر قرآن را براي مردم آورده است؛ مانند: قَدْ جَاءكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ؛ نساء:170؛ «به تحقيق فرستاده (ما)، حق (قرآن) را از سوي خداوندگارتان برايتان آورد».(5)
1. آيه 49 سوره سبأ نيز چنين است.
2. آيات 94 از سوره يونس و 120 از سوره هود نيز همانند اين مورد است.
3. آيات: 57 و 108 سوره يونس، 174 سوره نساء، 52 اعراف و 78 زخرف از اين قبيل است.
4. و نيز آيات 32 زمر و 68 عنكبوت از اين دسته است.
5. و نيز آيات 70 مؤمنون، 37 صافات و 6 صف از اين قبيل است.
3. اتيان و ايتاء
نزول قرآن، در حدود ده مورد با مشتقات اين دو واژه بيان شده است؛ مانند:
وَلَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ؛ حجر:87؛ «و به تحقيق به تو (پيامبر) سبع مثاني و قرآن باعظمت داديم».
بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ؛ مؤمنون:71؛ «بلكه ما يادآوري و پندشان را (برايشان) آورديم؛ پس آنان از يادآوري و پندشان رويگردانند».(1)
4. وحي و ايحاء
از جمله تعبيرات دال بر نزول قرآن «وحي» و مشتقات آن است كه به حدود 40 مورد ميرسد؛ مانند: وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا؛ شوري:7؛«و بدينسان قرآني عربي را به تو وحي كرديم» كه ناظر به نزول كل قرآن است و در برخي ديگر مانند: تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ؛ هود:49؛ «آن (حقايق) از خبرهاي پنهان (غيبي) است كه به تو وحي ميكنيم» و نيز ذلِكَ مِمّا أَوْحي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ؛ اسراء:39؛«آن (حقايق) حكمتهايي است كه خداوندگارت به تو وحي كرده است»، نزول بخشي از قرآن مد نظر است. برخي هم ميتواند شامل وحيهاي غير قرآني بشود؛ مانند: واتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ؛ احزاب:2؛ «و از آنچه از سوي خداوندگارت به تو وحي ميشود، پيروي كن». اين مورد، احاديث وحي شده به پيامبر را نيز در بر ميگيرد.
توضيح معناي وحي و كاربردهاي قرآني آن، در درس اول ذيل واژه وحي گذشت و تشريح ويژگيهاي وحي به پيامبران و انواع آن، در بخش راه و راهنماشناسي مطرح خواهد شد.
1. آيات 99 و 133 طه نيز از همين مواردند.
5. قرائت و تلاوت
مشتقات واژه «قرائت» چهار بار در بيان نزول قرآن بهكار رفته است، از جمله:
إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ * فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ؛ قيامت:17، 18؛ «راستي كه گردآوردن و خواندن آن (آيات قرآن) بر عهده ماست؛ پس آنگاه كه آن را خوانديم خواندنش را پيگير».
سَنُقْرِؤُكَ فَلَا تَنسَي؛ اعلي:6؛ «ما (قرآن را) به زودي (به گونهاي) بر تو ميخوانيم که فراموش نخواهي کرد».
از مشتقات واژه تلاوت نيز در شش مورد براي نزول قرآن استفاده شده است؛ مانند: تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ؛ بقره:252؛ «آن آيات خداست كه به حق بر تو تلاوت ميكنيم».(1)
توضيح معناي قرائت، ذيل واژه قرآن در درس اول گذشت و «اقراء» به معناي خواندن نوشتهاي براي ديگري به منظور تأييد مطالب يا تصحيح اشتباه است و در اينجا مقصود آن است كه خدا يا فرشته وحي، قرآن را به گونهاي بر پيامبر ميخواند (اقراء) كه فراموش نخواهد كرد. توضيح بيشتر موضوع، در بحث از چگونگي تلقّي و دريافت وحي توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله) خواهد آمد. واژه «اقراء» از جمله تعابيري است كه ميتواند به اين نكته اشعار داشته باشد كه پيامبر اكرم، قبل از نزول تدريجي قرآن از حقايق قرآني، مطلع بوده و براي تأييد آنها بار ديگر بر او خوانده ميشود.
«تلاوت» به معناي قرائت است؛ جز آنكه تلاوت، به قرائت كتاب هاي مقدس اختصاص دارد؛ ولي قرائت اعم از آن است.
6. ترتيل
از اين واژه فقط در يك آيه براي بيان نزول قرآن استفاده شده است: وَرَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً؛ فرقان:32؛«قرآن را با درنگي ويژه و پياپي بر تو خوانديم».
1. همچنين آلعمران:58 و 108؛ جاثيه:6؛ قصص:3 و صافات:3.
«ترتيل» به معناي خواندن با تأني و درنگ و به صورت پياپي است؛(1) به گونهاي كه مطلب به خوبي دريافت و مؤثر شود. در روايات، خواندن قرآن با ترتيل اين گونه تفسير شده است: «هو ان تتمكّث فيه وتحسّن به صوتك؛(2)ترتيل آن است كه در قرآن درنگ كني و آن را با صداي زيبا بخواني؛ بيّنه تبيانا، ولا تهذَّه هذّ الشعر ولا تنثره نثر الرّمل، ولكن اقرعوا به قلوبكم القاسية ولا يكن همّ احدكم آخر السورة؛(3)آن را كاملاً بيان و آشكار كن و چونان خواندن شعر با ترجيع نخوان و كلمات و آيات را چون شنريزهها جدا از هم مخوان؛ بلكه آن را بر دلهاي سنگتان بكوبيد (تا رام شود) و همّت و تلاش هيچ يك از شما (تعجيل و زود رسيدن) به انتهاي سوره نباشد».
7. القاء و تلقّي
خداوند متعال گاهي براي بيان نزول قرآن از تعبير القاء و تلقّي استفاده كرده است:
وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيم عَلِيم؛ نمل:6؛ «و به راستي تو قرآن را از ناحيه خداوند فرزانه و بسيار دانا دريافت ميكني».
إِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً؛ مزمل:5؛ «به راستي ما گفتاري گران و سنگين بر تو ميافكنيم».
فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً؛ مرسلات:5؛ «پس سوگند به (فرشتگان) القا كننده يادآوري و پند (قرآن)».
در آيه 25 قمر، از قول مخالفان و منكران چنين نقل ميكند: أَأُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ؛ «آيا يادآوري و پند (خدا) از ميان ما بر او نازل شده است؟ بلكه او دروغگويي خودپسند است». و در آيه 86 قصص خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: وَما
1. ر.ک: محمد بن منظور، لسان العرب.
2. ر.ك: فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 9 ـ 10، ص 569 ذيل آيه چهارم سوره مزمل (شيخ حرّ عاملي، اين روايت را در وسائل الشيعة، (چاپ اسلامية) ج 4، ص 856 آورده است).
3. محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج 2، ص 614، باب ترتيل القرآن بالصوت الحسن، روايت 1.
كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقي إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ؛ «و جز به رحمت خداوندگارت اميد آن نداشتي كه قرآن به تو فرستاده شود».
«القاء» به معناي افكندن، و تلقّي به معناي استقبال كردن از چيزي است(1) و مقصود از «القاء»، در اين آيات در اختيار پيامبر قرار دادن و مقصود از تلقي، دريافت معارف وحياني است.
8. تعليم
در چهار مورد مشتقات واژه تعليم در باب نزول قرآن بهكار رفته است؛ مانند: الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ؛ رحمن:1، 2؛ «(خداي) رحمان، قرآن را آموزش داد».(2)
نزول قرآن، بدين سبب تعليم ناميده شده كه خداوند، معارف و دستورهاي خود را با نزول آيات، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ياد ميدهد.
9. قصّ
در موارد متعدد، غالباً در بيان نزول آياتي كه داستانهاي قرآني را در بردارد، مشتقات اين واژه بهكار رفته است؛ مانند: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ؛ يوسف:3؛ «ما با وحي كردن اين قرآن به تو، به بهترين بيان، مطالب و داستانها را بر تو حكايت ميكنيم».(3)
معناي اصلي «قصّ» پيگيري است(4) و به معناي بيان و نقل يك مطلب، از جمله داستانسرايي نيز بهكار ميرود.(5)
1. ر.ك: اسماعيل بن حماد جوهري، الصحاح و محمد بن منظور، لسان العرب.
2. همچنين نساء:113؛ يس:69 و نجم:5.
3. و نيز هود:100 و 120؛ انعام:57؛ نحل:118؛ نساء:164؛ غافر:78؛ اعراف:101؛ كهف:13 و طه:99.
4. كلمه قصاص به معناي پيگيري جرمي كه انجام گرفته، از همين ريشه است.
5. ر.ك: اسماعيل بن حماد جوهري، الصحاح؛ محمد بن منظور، لسان العرب و احمد بن محمد فيومي، المصباح المنير.
10. فرض
إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلي مَعاد؛ قصص:85؛ «به راستي آن كس كه (تلاوت و تبليغ) قرآن را بر تو لازم و حتمي كرده است، تو را به وعدهگاهي (كه به تو وعده داده بود) باز خواهد گرداند».
«فرض» به معناي الزامي، حتمي ساختن و واجب كردن است.(1) مقصود از فرض قرآن، لزوم تلاوت و تبليغ آن بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.(2)
چنانكه ملاحظه شد، اين آيات، افزون بر بيان انتساب قرآن به خداوند متعال، بر برخي از ويژگيهاي نزول قرآن، نظير با درنگ و پياپي نازل شدن، پنهاني، غير محسوس و همراه با تعليم و آموزش بودن نيز دلالت دارند.
افزون بر تعابير ياد شده، برخي اوصاف قرآن نظير: آياتالله، كلامالله و مانند آن، كه در فصل قبل گذشت، نيز بر نزول قرآن از سوي خدا دلالت دارد. آيات ديگري نيز وجود دارد كه از دو مقوله پيشين نيست، ولي از سوي خدا بودن قرآن را با صراحت بيان ميكند؛ مانند آيه 37 سوره يونس كه ميفرمايد: وَما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَري مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ؛ «و اين قرآن اين گونه نيست كه به دروغ به خدا نسبت داده شود؛ بلكه تصديق كتابهاي پيش از آن و تبيين و توضيح كتاب بيشك از سوي خداوندگار جهانيان است».
1. به نمازهاي واجب فريضه ميگويند؛ همچنين از احكام وجوبي، به فرايض تعبير ميشود.
2. برخي گفتهاند: مقصود از اين آيه، كل آيات قرآن نيست؛ بلكه احكام وجوبي آن است و به اين لحاظ، تعبير فرض بهكار رفته است؛ ولي احتمال مذکور در متن با ظاهر آيه سازگارتر است.
خلاصه
1. قرآن كريم خود را نازل شده از سوي خدا ميداند و براي مقام بيان نزول مطالب آن، واژگان مختلفي را به كار برده است؛ مانند: فرض، قصّ، القاء و تلقي، ترتيل، قرائت و تلاوت، اتيان و ايتاء، وحي و ايحاء، مجيئ و تعليم كه فراوانترين و گوياترين آنها واژگان نزول، انزال و تنزيل است.
2. انزال بر اصل نازل كردن و تنزيل بر كثرت نزول دلالت دارد و لازمه آن، تعدد مراتب و تدريجي بودن نزول قرآن است.
3. آياتي كه واژههاي پيشگفته در آنها به كار رفته است، افزون بر بيان انتساب قرآن به خداوند متعال، بر برخي از ويژگيهاي نزول قرآن، نظير با درنگ و پياپي نازل شدن، پنهاني، غير محسوس و همراه با تعليم و آموزش بودن، نيز دلالت دارند.
پرسشها
1. مفاد واژههاي، قصّ، فرض، مجيئ در خصوص نزول قرآن چيست و تفاوت آنها را با يكديگر بيان كنيد.
2. تفاوت و تشابه واژه انزال و تنزيل را بنويسيد.
3. تدريجي بودن، پنهاني و غير محسوس بودن، همراه با آموزش و تعليم بودن را از كدام يك از واژههاي ذكر شده در اين درس ميتوان استفاده كرد؟
4. قرائت و اقراء و تلقي و القاء در مورد نزول به چه معنا است؟ توضيح دهيد.
براي مطالعه بيشتر
1. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان، قم، انتشارات اسلامي، [بيتا]، ج 2، ص 15؛ ج 3، ص 7 و ج 15، ص 316.
2. الرازي، فخرالدين محمد بن عمر، تفسير كبير، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420 ق، ذيل آيات مربوط و واژگان بيانگر نزول.
3. آلوسي، شهابالدين محمود، روح المعاني، بيروت، دار الفكر، 1417، ج 1، ص 308، 309، ذيل آيه 23 سوره بقره؛ و ذيل واژگان بيانگر نزول.
4. راغب اصفهاني، حسين، المفردات، ذيل مواد واژههاي بيانگر نزول.
5. مصطفوي حسن، التحقيق في كلمات القرآن، بنگاه ترجمه و نشر، تهران، 1360؛ ذيل مواد واژگان بيانگر نزول.
6. حجتي، سيدمحمدباقر، پژوهشي در تاريخ قرآن، چاپ ششم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1372، ص 38 ـ 60.
درس پنجم:
عناصر اصلي نزول و راز عربي بودن قرآن
نازلکننده قرآن
دريافتکننده قرآن
چگونگي دريافت قرآن
عربي بودن قرآن و راز آن
از دانشپژوه انتظار ميرود پس از فراگيري اين درس:
1. نسبت و تفاوت ميان آيات بيانگر نازل كننده قرآن را از جهت دلالت بشناسد؛
2. آيات بيانگر دريافت كننده قرآن را توضيح دهد؛
3. چگونگي دريافت قرآن را بر اساس آيات قرآن تشريح كند؛
4. معناي عربي بودن قرآن و راز نزول آن در قالب زبان عربي را بداند.
وَما كانَ لِبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ؛ شوري:51؛ «هيچ بشري را ياراي آن نيست كه خدا با او سخن گويد مگر به وحي يا در پس پرده يا فرشتهاي فرستد تا با اجازه او هرچه را او ميخواهد وحي كند، راستي كه او بلندمرتبه و فرزانه است».
در فرآيند نزول قرآن عناصر متعددي نقش دارد كه سه عنصر در اين ميان كليدي است: نازل كننده، گيرنده و آنچه نازل شده است. بررسي آيات قرآن در اين سه مقوله محور درس حاضر و آينده خواهد بود.
نازلكننده قرآن
اولين عنصر اساسي در فرآيند نزول قرآن، نازل كننده آن است. آيات شريفه در اين زمينه چه ميگويند؟
آياتي را كه از نزول قرآن سخن ميگويند، از جهت توجه به نازل كننده و تعيين آن ميتوان در سه دسته قرار داد:
دسته اول: آياتي كه اصل نزول قرآن در آنها ذكر شده و اشارهاي به نازل كننده آن ندارد؛ مانند:
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنّاسِ...؛ بقره:185؛ «ماه رمضان كه در آن قرآن فرود آمده است؛ رهنمودي براي مردم».
أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الأْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ؛ حديد:16؛ «آيا براي كساني كه ايمان آوردهاند، وقت آن نرسيده كه دلهاشان به ياد خدا و حقيقتي كه فرود آمده، فروشكسته )و نرم( شود؟ و همانند كساني نباشند كه پيش از اين به آنان كتاب داده شد و مدت زماني طولاني بر آنان گذشت؛ پس دلهاشان سخت گرديد و بسياري از آنان فاسق هستند».
اين آيه در صورتي در اين دسته قرار ميگيرد كه «مِن» در جمله «ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ» بيانيه يا تبعيضيه باشد و اگر نشويه باشد، در دسته دوم قرار ميگيرد.
... وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ...؛ انعام:19؛ «اين قرآن به من وحي شده است تا شما و هر كه را كه (پيام آن) به او برسد، بيم دهم».
دسته دوم: آياتي كه نازلكننده قرآن را خداوند متعال معرفي ميكنند؛ نظير:
اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلي ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد؛ زمر:23؛ «و خداوند نيكوترين سخن را به صورت كتابي همگون و قطعهقطعه فرو فرستاد كه از (خواندن و شنيدن) آن، پوست بدن آنان كه از خداوندگارشان ميهراسند، منقبض شود و به لرزه درآيد؛ سپس پوستها و دلهاشان به ياد خدا نرم گردد. آن رهنمود خداست كه هر كه را خواهد به آن راه نمايد و هر كس را خدا گمراه كند، او را هيچ راهنمايي نيست».
دسته سوم: آياتي كه از نقش جمعي از فرشتگان در نزول قرآن سخن ميگويند و بهويژه حضرت جبرئيل را نازلكننده قرآن ميدانند؛ نظير:
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَْمِينُ * عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ؛ شعراء:193، 194؛ «روحالامين آن را بر قلب تو فرود آورد تا از بيم دهندگان باشي».
قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدي وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ؛ نحل:102؛ «بگو: آن (قرآن) را روحالقدس از سوي خداوندگارت به حق فرود آورده تا كساني را كه ايمان آوردهاند استوار كند و رهنمود و مژدهاي براي مسلمانان باشد».
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِيم * ذِي قُوَّة عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِين * مُطاع ثَمَّ أَمِين؛ تكوير:19 ـ 21؛ «به راستي كه قرآن، گفتار فرستادهاي ارجمند، توانا، بلندپايگاه نزد خداوند عرش، فرمانروا و امين است».
قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ؛ بقره:97؛ «بگو: هر كس كه دشمن جبرئيل است )بداند( كه به راستي او آن )قرآن( را با اجازه خدا بر قلب تو فرود آورده است».
فِي صُحُف مُكَرَّمَة * مَرْفُوعَة مُطَهَّرَة * بِأَيْدِي سَفَرَة * كِرام بَرَرَة؛ عبس:13 ـ 16؛ «(قرآن) در صحيفههايي ارجمند، والا و پاك، در دست سفيران گرامي و نيكوكار (خداوند) است».
عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ؛ جن:26، 27؛ «(خداوند) داناي نهان (غيب)؛ پس كسي را بر غيب خويش آگاه نسازد؛ مگر فرستادهاي را كه بپسندد كه به راستي از هر جهت برايش نگهباني گسيل دارد تا بداند و معلوم دارد كه پيامهاي خداوندگارشان را رساندهاند».
در مورد دسته اخير، چند نكته شايان توجه است:
1. فرشتگان وحي، كارهاي متعددي از قبيل نازل كردن قرآن، در دست داشتن لوحههاي وحي، و نگهباني از آن را انجام ميدهند كه در بحث چگونگي نزول به آن خواهيم پرداخت.
2. حضرت جبرئيل(عليه السلام) فرماندهي گروه فرشتگان وحي را به عهده دارد. اين مطلب از واژه «مطاع» و از تصريح به اسم و اوصاف ويژه ايشان، و نسبت دادن نزول به ايشان در آيات متعدد استفاده ميشود.
3. روحالامين، روحالقدس و رسول كريم از اوصاف جبرئيل(عليه السلام) است كه به اعتبار امانت، قداست و كرامتِ وي در پيشگاه الهي با اين اوصاف از او ياد شده و عَلَم يا اسم خاص براي ايشان نيست؛ بنابراين، ممكن است كه همين تعابير وصفي در آيهاي ديگر(1) بر فرشتهاي ديگر اطلاق(2) شده باشد و اين امر منافاتي با اطلاق اوصاف ياد شده در اين آيات بر جبرئيل ندارد.
4. در آيات دو دسته اخير، نزول قرآن مجيد از يك سو به خداوند متعال و از سوي ديگر به فرشتگان وحي نسبت داده شده است كه ظاهر هر دو نسبت، حقيقي است و حمل يكي بر مجاز و ديگري حقيقت وجهي ندارد؛ زيرا اسناد حقيقي يك فعل به دو فاعلِ در عرض هم، بهويژه در اينجا معنا ندارد؛(3) زيرا هيچ موجودي در عرض خداوند قرار ندارد.(4) بنابراين تنها وجه درست اين است كه بگوييم: مقصود، اسناد حقيقي به دو فاعل در طول هم است؛ بدين صورت كه فرشتههاي وحي، نازل كننده قرآن به اذن خدا هستند و خداوند متعال، فوق ايشان و در طول آنها، نازل كننده حقيقي قرآن است. اين وجه، به روشني از آيات ياد شده استفاده ميشود و تعابيري از قبيل: «فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ...» و «نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ» دلالت دارد كه اين دو اسناد، در طول يكديگرند و فرشته وحي به اذن و امر الهي، قرآن را نازل ميكند.
1. چنانكه در آيه 87 و 253 بقره و 110 مائده، روحالقدس، فرشته مؤيد حضرت عيسي(عليه السلام) معرفي شده است.
2. و نيز احتمال دارد كه جبرئيل افزون بر آنكه در نزول وحي نقش دارد، در امور ديگري از قبيل تأييد انبيا هم نقش ايفا كند و چه بسا مقصود از «روحالقدس» كه برخي از اين كارها به او نسبت داده شده، جبرئيل باشد.
3. يعني افزون بر آنكه قاعده مسلّم فلسفي «امتناع توارد دو علت حقيقي بر معلول واحد حقيقي» نيز شامل اين مورد ميشود، خصوصيت مورد نيز نقش دارد؛ زيرا با صرفنظر از آن قاعده، طبق بينش قرآني هيچ وجودي در عرض خداوند عليت و فاعليت ندارد و همه آفريده اويند.
4. اين وجه جمع كه نازلكننده برخي آيات، خداوند و نازلكننده برخي ديگر فرشتگان (هرچند به اذن خدا) باشند نيز برخلاف ظاهر آيات و نادرست است.
نتيجه ديگري كه از مطلب پيشين بهدست ميآيد، اين است كه با توجه به اين وجه جمع، جاي اين توهّم كه جبرئيل چيزي را از طرف خودش به پيامبر(صلى الله عليه وآله) القا كرده، باقي نميماند.
دريافتكننده قرآن
نظير آنچه در نازل كننده قرآن گفتيم، درباره منزّل عليه آن نيز مطرح است.
1. در برخي از آياتِ بيانگر نزول قرآن، سخني از منزّل عليه قرآن به ميان نيامده است؛ مانند:
إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ حجر:9؛ «بهراستي كه ما خود «ذكر» را فرو فرستاديم و به راستي كه ما نگهبانان آن هستيم».
إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحِينَ؛ اعراف:196؛ «به راستي كه وليّ من خداوندي است كه كتاب را فرو فرستاد و او ولايت بندگان شايسته (خويش) را به عهده ميگيرد».
وَهَـذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ...؛ انعام:92؛ «و اين كتابي است كه ما آن را نازل كرديم، كتابي است پربركت و آنچه را كه پيش از آن آمده تصديق ميكند».
2.دريافت كننده قرآن، در آيات فراواني پيامبر گرامي(صلى الله عليه وآله) معرفي ميشود؛ مانند:
...وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلي مُحَمَّد وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ؛ محمد:2؛ «و به آنچه بر محمد فرود آمده و آن حق و از سوي خداوندگارشان است، ايمان آوردند».
وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ؛ نحل:89؛ «و كتاب (قرآن) را بر تو نازل كرديم».
إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ...؛ زمر:2؛ «به راستي ما، خود، كتاب را به سوي تو فرو فرستاديم».
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ؛ آل عمران:7؛ «او كسي است كه قرآن را بر تو فرو فرستاد».
دستهاي ديگر از آيات، بر نزول قرآن بر مردم دلالت دارد؛ مانند:
يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً؛ نساء:174؛ «اي مردم! به تحقيق براي شما دليلي روشن و مستحكم از سوي خداوندگارتان آمد و نوري روشنگر به سويتان فرو فرستاديم».
وَما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ؛ بقره:231؛ «و آنچه از كتاب و حكمت بر شما فرود آمده است، شما را به آن پند ميدهد».
چنانكه ملاحظه ميشود در اين آيات طرف نزول قرآن و دريافت كننده آن، هم پيامبر(صلى الله عليه وآله) و هم «مردم» ذكر شده است، اين دوگانگي چگونه قابل رفع است؟
ترديدي نيست كه قرآن، دو نزول نداشته، يك بار بر پيامبر و بار ديگر بر مردم، بلكه قرآن مستقيماً بر پيامبر گرامي(صلى الله عليه وآله) نازل شده است و فقط قلب آن حضرت، ظرف نزول قرآن بوده است و مردم از طريق تلاوت آيات به واسطه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و شنيدن و فهم آن، از معارف قرآن بهرهمند ميشوند. بنابراين، مقصود از نزول قرآن بر مردم آن است كه قرآن تا حدي تنزل يافته كه بر زبان پيامبر در قالب الفاظ و عبارات جاري شده و به گوش مردم رسيده است. پس بين اين آيات تنافي و تناقضي وجود ندارد و نميخواهد بگويد قرآن دوبار نازل شده است، بلکه آنجا که ميگويد دريافت کننده پيامبر است، انزال بلاواسطه مقصود است و وقتي انزال بر مردم را مطرح ميکند، نزول معالواسطه منظور است؛ يعني به واسطه پيامبر، و نسبت فعل به متعلقهاي مختلف به صورت طولي است.
چگونگي دريافت قرآن
پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) وحي را چگونه دريافت ميكرد؟ در برخي از آيات قرآن آمده است كه وحي قرآني در لوحههاي ارجمند، والا و پاكي بوده و به وسيله سفيران الهي (فرشتگان وحي) بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) خوانده ميشد، (فِي صُحُفٍ مُّكَرَّمَةٍ * مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ * بِأَيْدِي سَفَرَةٍ؛ عبس:13 ـ 15) يا پيامبر(صلى الله عليه وآله) خود آن را از الواحي ميخواند (رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا
مُّطَهَّرَةً؛ بينه:2).(1) اين آيات دلالت دارد كه وحي، از سنخ ديدنيها است؛ همچنين، آيه 19 تكوير (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ) و 18 قيامت (فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ) دلالت دارد كه آيات نازل شده از سنخ شنيدنيها است و از اين سخن به ميان آمده كه قرآن، گفتار فرشته وحي است و پيامبر(صلى الله عليه وآله) موظف است پس از قرائت فرشته وحي يا خداوند، آيات را تلاوت كند.
آيات ديگري از نزول قرآن بر قلب پيامبر گرامي(صلى الله عليه وآله) خبر ميدهند؛ مانند: قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ؛ بقره:97؛ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأْمِينُ * عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ؛ شعراء:193، 194. آيات اخير بيانگر اين حقيقت است كه آنچه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل ميشد، صدايي مادي يا لوحهاي قابل حس با حواس ظاهري نبود؛ بلكه رسول خدا وحي را با قلب خود و با چشم دل و گوش جان دريافت ميكرد؛ زيرا ظاهر مجموع آيات گذشته، آن است كه همه از يك حقيقت سخن ميگويند. در اين صورت اگر صوت يا لوحهاي مادي در كار بوده، نزول بر قلب چه معنا دارد؟(2)
بهعلاوه، چنانکه در درس ششم خواهد آمد، نزول قرآن نزول مادي و اعتباري نيست؛ بلكه نزول معنوي است و نزول معنوي، با لوحه و صوت مادي سازگاري ندارد؛ به همين دليل، ديگران هنگام نزول وحي نه صوت وحي را ميشنيده و نه لوحه آن را
1. اين مطلب با امّي و درسناخوانده بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در بحث اعجاز قرآن خواهد آمد، منافات ندارد؛ زيرا اولاً، اين نوشتهها، مادي نيست و بحث امي بودن، مربوط به خواندن و نوشتن متعارف است كه مادي است و ثانياً، امّي بودن، ناظر به عدم قدرت بر خواندنِ به دست آمده از طرق عادي است و اين خواندن، به صورت خارقالعاده است.
2. برخي در پاسخ به مشکل ياد شده اين نظريه را ارائه كردهاند كه بيانهاي مختلف قرآن در اين موضوع، ناظر به بخشهاي مختلف قرآن است؛ به اين معنا كه بخشي از قرآن به صورت صوت و بخشي به صورت لوحه و بخشي بر قلب پيامبر نازل شده است (آلوسي به نقل از فتوحات مکيه ابن عربي باب 14، ص 150 کلامي را نقل ميکند که به نحوي اشاره به اين مطلب دارد؛ ر.ک: روحالمعاني، ج 11، ص 187، ذيل آيات 193 ـ 194 شعراء)، اما اين ديدگاه خلاف ظاهر آيات است و تناسب مقام و سياق اين آيات برخلاف آن گواهي ميدهد.
ميديدهاند.(1) حالت مدهوشي و نوعي از كار افتادن حواس ظاهري پيامبر هنگام نزول وحي كه در تاريخ و روايات مطرح شده نيز مؤيد اين مطلب است. كما اينكه آيه شريفه: وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا؛ شوري:52؛ «و بدينسان ما به تو روحي را به فرمان خويش وحي كرديم»، نيز مؤيد، بلكه گواه حقيقت ياد شده است.
مجموع آيات ياد شده بر اين حقيقت دلالت دارد كه وحي، تمام مشاعر و قواي مدركه نفس پيامبر را فرا ميگرفته و آن حضرت با تمام وجود وحي را دريافت ميكرده است؛ پس دريافت ايشان نه از سنخ علوم حصولي، بلكه از مراتب بالاي علم حضوري بوده است. بر اين اساس، نادرستي اين ديدگاه نيز روشن ميشود كه پيامبر براي تشخيص وحي آسماني از غير آن ـ و پي بردن به اينكه آنچه دريافت ميكند، سخن خداست ـ به دليل و برهان ديگري غير از وحي دريافت شده نياز دارد و بطلان اين نقل تاريخي كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) گاه در وحي بودن آنچه از فرشته وحي ميشنيده، ترديد داشته يا صداي شيطان را سخن فرشته حق ميپنداشته، آشكار ميشود. از سوي ديگر، اين تلقي كه به صورت پنهان انجام ميگيرد (وحي)، نوعي تعلم و (در نزول تدريجي) نوعي تأييد را نسبت به آنچه پيامبر قبلاً (از طريق نزول دفعي) دريافت كرده است (اقراء) با خود دارد و به گونهاي است كه به خوبي دريافت ميشود (ترتيل) و هرگز فراموش نميشود (فلا تنسي).
الهي بودن الفاظ قرآن
از ديرباز اين سؤال مورد توجه مفسران و دانشمندان علوم قرآني بوده كه آيا پيامبر گرامي(صلى الله عليه وآله) هنگام دريافت وحي قرآني، صرفاً معاني و معارف را دريافت ميكرد و سپس
1. آنچه در خطبه 192 نهج البلاغه آمده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) فرمود: « انّك تسمع ما اسمع وتري ما اري الاّ انّك لست بنبي؛ (يا علي) تو ميشنوي آنچه را من ميشنوم و ميبيني آنچه را من ميبينم؛ جز آنكه تو پيامبر نيستي»، با اين مدعا منافات ندارد؛ زيرا علي(عليه السلام) نفس پيامبر و در مرتبه بالايي از كمال است كه ميتوانست فرشته وحي و لوحه وحي را ببيند يا صوت آن را بشنود. البته از همان سنخ ديدن و شنيدني که پيامبر از آن برخوردار بود.
خود، آنها را در قالب الفاظ و عبارات ميريخت؛ پس الفاظ و عبارات، ساخته و پرداخته پيامبر است يا آنكه فقط الفاظ را دريافت ميكرد و همانند ديگران از طريق همين الفاظ، به معاني و معارف منتقل ميشد و پي ميبرد؟ يا آنكه هم الفاظ و هم معاني از خداوند است و پيامبر(صلى الله عليه وآله) هر دو را از او دريافت ميكرد؟(1) يا مسئله به گونهاي ديگر است.(2)
به اعتقاد ما نهتنها محتواي قرآن الهي است، بلكه آيات فراواني دلالت دارند كه الفاظ و عبارات قرآن نيز از سوي خداوند متعال بر پيامبر نازل شده كه به اختصار از آنها ياد ميشود:
الف) آيات تحدي دال بر اين ادعاست؛ تحدي قرآن بدون شك شامل درخواست همانندآوري در فصاحت و بلاغت ميشود و فصاحت و بلاغت، ويژگي الفاظ و عباراتي است كه گوينده براي اداي مقصود خويش به كار ميبرد. بنابراين، مفاد آيات تحدي آن است كه اگر در نزول اين الفاظ و قالبهاي مشتمل بر اين معاني از سوي خدا ترديد داريد، در مقام معارضه و براي اثبات مدعاي خود، الفاظ و عبارات ديگري مشابه اين الفاظ و عبارات بياوريد. اين آيات نشان ميدهد كه الفاظ و عبارات هم از سوي خدا نازل شده و ساخته و پرداخته ذهن هيچ انساني، از جمله پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيست.
ب) تعابيري نظير قرائت: «فَإِذا قَرَأْناهُ»، تلاوت: «نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ»، ترتيل: «وَرَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً» كه در مقام بيان نزول قرآن بهكار رفتهاند، ظهور قوي در نزول الفاظ و عبارات از
1. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 15، ص 317؛ بدرالدين محمد بن عبدالله زركشي، البرهان، نوع 12، ج 1، ص 290 ـ 291 و جلالالدين عبدالرحمن سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، نوع 16، ج 1، ص 156 ـ 160.
2. ديدگاه ديگري نيز مطرح شده كه قايل است هم لفظ و هم محتوا از پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و اِسناد آن به خدا در آيات قرآن، اسناد به مبدأ تكويني آنهاست، همانند بسياري از اعمال و امور انسانها كه به خدا نسبت داده ميشود؛ زيرا خداوند زمينههاي پيدايش چنين لفظ و محتوايي را در پيامبر فراهم ساخته است (ر.ك: محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 11، ص 164 ـ 190؛ ويليام مونتگمري وات، محمد پيامبر و سياستمدار، ترجمه زير نظر اسماعيل وليزاده، ص 297 ـ 299). اين ديدگاه، به معناي نفي اعجاز قرآن است و با ظاهر، بلكه صريح آيات قرآن در خصوص منشأ قرآن و نزول آن سازگار نيست و نميتوان به آن اعتنا كرد. قول چهارمي نيز وجود دارد كه معاني را از خدا و الفاظ را از جبرئيل ميداند (ر.ک: منابع مذکور در پاورقي قبل).
سوي خدا دارند و از اين ظهور، جز با قرينه و دليل روشني بر خلاف آن، نميتوان دست برداشت و چنين قرينه و دليلي وجود ندارد. نظير همين تعابير است آياتي كه ميفرمايد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگام دريافت وحي قرآني، قرآن (خواندني)، كتاب (نوشتني) و صحف (لوحهها) را دريافت ميكند يا لوحههايي را كه در آنها نوشتههاي ارزشمندي است تلاوت ميكند: رَسُولٌ مِنَ اللّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً * فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ؛ بينه:2، 3؛ «فرستادهاي از سوي خداوند كه صحيفههاي پاكي را تلاوت ميكند كه در آنها نوشتههاي ارزشمندي است».
ج) برخي از اوصاف قرآن، نظير «كَلامَ اللّهِ» و «كَلِماتُ اللّهِ» نيز با اين نكته سازگار است كه قرآن در قالب الفاظ و عبارات نازل شده است؛ همچنين به كار بردن واژه «لسان» در مورد قرآن، مانند: «وَهذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْري لِلْمُحْسِنِينَ؛ احقاف:12؛ نيز دلالت دارد كه الفاظ از سوي خداست؛ زيرا استفاده از تعبير لسان در مورد مفاهيم و محتواي الفاظ، متعارف نيست؛ چنانكه واژه «عربي» به عنوان وصف واژه «لسان»، تناسبي با محتوا ندارد (خواه واژه «عربي» به معناي زبان عربي و خواه به معناي زبان فصيح باشد).
بنابراين بر اساس آيات قرآن بايد گفت كه وحي قرآني توسط پيامبر اسلام با لفظ و معنا دريافت شده است.
عربي بودن قرآن
آيات متعددي از نزول قرآن به زبان عربي سخن ميگويند. ظاهر اين آيات آن است كه خداوند عنايت ويژهاي بر عربي بودن قرآن داشته است. آيات مورد اشاره نظير آيه 12 سوره احقاف زمينهساز طرح دو مسئله در قرآنشناسي شده است:
1. مقصود از نزول قرآن به زبان عربي چيست؟
2. راز نزول قرآن به زبان عربي چيست؟
در اينجا دو مسئله ياد شده را به اختصار و با نظر به آيات شريفه بررسي ميكنيم.
مقصود از نزول قرآن به زبان عربي
آياتي که بر عربي بودن زبان قرآن دلالت دارد داراي سه بيان مختلف است:
1. خداوند متعال در آيات متعددي، از قرآن به عنوان «نوشتهاي به زبان عربي»، «كتابي در قالب خواندني عربي» و «حكمي عربي» ياد ميكند؛ مانند اين آيات:
وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَي إِمَامًا وَرَحْمَةً وَهذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْري لِلْمُحْسِنِينَ؛ احقاف:12؛ «و اين (قرآن) كتابي تصديق كننده كه در قالب زباني عربي است، براي آنكه ستمگران را بيم دهد و مژدهاي براي نيكوكاران باشد».
تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْم يَعْلَمُونَ؛ فصلت:2، 3؛ «(معارفي) فروفرستاده از سوي خداوند رحمان و رحيم، كتابي كه آياتش در قالب قرآني عربي براي كساني كه (درصدد باشند كه) بدانند به روشني بيان شده است».
وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيّ وَ لا واق؛ رعد:37؛ «و بدينسان آن (قرآن) را بهصورت فرماني عربي فرو فرستاديم و اگر پس از دانشي كه تو را آمده، از هواهاي آنان پيروي كني، از ناحيه خدا براي تو ولي و نگهباني نخواهد بود».
آيات 2 يوسف؛ 113 طه؛ 28 زمر؛ 7 شوري؛ 3 زخرف و 195 شعراء نيز از همين نوعاند.
2. در دستهاي ديگر از آيات، «اعجمي» (غير عربي) نبودن قرآن و حكمت عدم نزول آن بر فردي به زباني اعجمي را مطرح ميسازد؛ مانند:
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ؛ نحل:103؛ «و به تحقيق ميدانيم كه ميگويند: همانا قرآن را بشري به او ميآموزد (ولي) زبان كسي كه قرآن را به او نسبت ميدهند، اعجمي (غير عربي و ناگويا) است و اين (قرآن به) زبان عربي و روشن است».
وَلَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْلا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ؛ فصلت:44؛ «اگر آن (كتاب) را خواندني اعجمي قرار ميداديم، ميگفتند: چرا آياتش تبيين نشده است؟ آيا كتاب اعجمي و مردمي عربي (با يكديگر تناسب دارد)؟»
وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي بَعْضِ الأْعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ؛ شعراء:198، 199؛ «و اگر قرآن را بر برخي از عجمها فروفرستاده بوديم و آن را بر آنان ميخواند، به آن(قرآن) ايمان نميآوردند».
در اينكه مقصود از واژههاي «عربي» و «اعجمي» چيست، دو ديدگاه مطرح است: نخست آنكه «عربي» به معناي كلام عربي يا انسان عربزبان، و «اعجمي» به معناي كلام غير عربي يا انسان غير عربزبان است. دوم آنكه مقصود از «عربي»، انسان يا كلام فصيح است و در برابر، «اعجمي» بر انسان يا كلام غير فصيح دلالت دارد. دقت در نحوه بيان و سياق آيات نشان ميدهد كه مقصود از «عربي» و «اعجمي» در همه آيات کلام يا انسان عربي و غير عربي است و فقط در آيات 44 فصلت(1) و 103 نحل، اعجمي و عربي احتمالاً به معناي کلام ناگويا و غير فصيح و کلام روشن است.
3. دسته ديگر آياتي هستند كه از فرستادن هر پيامبري به زبان قوم خود و آسان ساختن قرآن بر زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن ميگويند؛ مانند:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ؛ابراهيم:4؛ «و ما هيچ فرستادهاي را جز به زبان مردمش نفرستاديم تا (بتواند حقايق را) بر ايشان به روشني بيان كند».
فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا؛ مريم:97؛ «همانا قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم تا با آن، پرهيزكاران را مژده، و مردم سرسخت را بيم دهي».
1. در خصوص آيه 44 فصلت احتمالات ضعيف ديگري هم ذکر شده است.
فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ؛ دخان:58؛ «همانا آن (قرآن) را بر زبان تو آسان ساختيم؛ باشد كه آنان پند گيرند».(1)
وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ؛ قمر: 17،22،33 و 40؛ «و قطعاً قرآن را براي پندآموزي آسان كردهايم، پس آيا پندگيرندهاي هست؟»
به هر حال، اين آيات دلالت دارد كه افزون بر محتوا، الفاظ و عبارات عربي قرآن نيز از ناحيه خداوند به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) وحي شده است. البته دلالت اين سه دسته آيات بر عربي بودن قرآن يكسان نيست. دلالت دسته اخير، چندان قوي به نظر نميرسد و دلالت دسته اول از دو دسته ديگر روشنتر است.
واژگان دخيل در قرآن
آيا عربي بودن قرآن با وجود لغات دخيل در قرآن مجيد منافات ندارد؟
دانشمندان علوم قرآني، درباره وجود كلمات غير عربي در قرآن در دو بخش بحث كردهاند: نخست آنكه آيا در قرآن، لغات دخيل وجود دارد و بر فرض وجود چنين لغاتي، موارد آن كدام است و سبب به كار رفتن آنها چيست؟ دوم آنكه وجود لغات دخيل چگونه با عربي بودن قرآن كه در آيات آمده، سازگار است؟
در پاسخ از اين دو پرسش، هرچند برخي مدعي شدهاند كه طبق مفاد آيات، هيچ واژه غير عربي در قرآن نيست و بعضي ديگر از وجود لغات دخيل فراوان در قرآن سخن به ميان آوردهاند، ولي ميتوان گفت كه بررسي آيات، از وجود چنين واژگاني در قرآن حكايت دارد؛ اما وجود واژههاي مشترك بين زبان عربي و غير عربي، نظير برخي از اعلام، و نيز واژههاي معرّبي كه در زمان نزول قرآن، تعريب آنها استقرار يافته و در
1. برخي خواستهاند از اين آيه شريفه استفاده كنند كه قرآن نهتنها به زبان عربي، بلكه به لهجه قريش كه قوم پيامبر(صلى الله عليه وآله) به شمار ميآيند، نازل شده است؛ ولي اين استفاده نادرست است؛ زيرا كلمه قوم در قرآن بر كساني كه شخص از تبار آنان نباشد نيز اطلاق شده است، مثلاً بر امت حضرت لوط در آيه 70 سوره هود با اينكه از تبار وي نبودهاند، «قوم لوط» اطلاق شده است.
زبان عرب رواج داشته، به هيچ وجه با عربي بودن قرآن مجيد منافات ندارد. تعيين كليه اين گونه الفاظ و بررسي وجود يا عدم گونههاي ديگر الفاظ غير عربي در قرآن، نيازمند بررسي مفصلي است كه از حوصله اين نوشتار بيرون است.
افزون بر كتابهاي تفسير و علوم قرآن كه گهگاه به ذكر نمونههايي از لغات دخيل قرآن پرداختهاند، برخي از دانشمندان، كتاب مستقلي در مورد اين لغات نوشتهاند؛ به عنوان مثال، جلالالدين سيوطي كتابي با عنوان المهذب في ما وقع في القرآن من المعرّب(1) تأليف و در آن 125 واژه دخيل در قرآن را بررسي كرده است. آرتورجفري نيز كتابي با عنوان واژه هاي دخيل در قرآن(2) نوشته و به جز اعلام، 275 واژه دخيل در قرآن را ذكر و بررسي كرده است.
راز عربي بودن قرآن
نزول قرآن به زبان عربي با توجه به زبان مخاطبان نخستين و شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه عربزبان بودند، امري طبيعي بوده است؛ زيرا هر سخنور و دانشمندي، مطالب خويش را با زبان مخاطبان خود بيان ميكند يا مينويسد تا مخاطبانش آن را به خوبي دريابند، مگر آنكه پيمودن چنين مسير طبيعي به دلايلي غير ممكن باشد يا درپيش گرفتن رويهاي ديگر ضروري به نظر برسد.(3) خداوند نيز در ارسال پيامبران و ابلاغ پيامهاي خويش، همين رويه را تأييد كرده و به كار گرفته است: وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ ابراهيم:4؛«و ما هيچ فرستادهاي را جز با زبان مردمش نفرستاديم تا (بتواند حقايق را) براي آنان به روشني
1. اين كتاب با شرح و تعليق سمير حسين حلبي، در بيروت توسط انتشارات دار الكتب العلمية در سال 1408 قمري چاپ شده است.
2. اين كتاب را فريدون بدرهاي ترجمه و انتشارات توس در سال 1372 شمسي در 431 صفحه منتشر كرده است.
3. برخي معتقدند كه وحي فقط به زبان عربي فرود آمده و پيامبراني كه امت آنان عربزبان نبودهاند، پيامهاي عربي آسماني را به زبان قوم خود براي آنان بازگو كردهاند (ر.ك: جلالالدين عبدالرحمن سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 1، ص 163).
بيان كند؛ پس خداوند هر كس را بخواهد گمراه و هر كس را بخواهد، هدايت ميكند و او شكستناپذير و فرزانه است».
از اين آيه استفاده ميشود، رسولان الهي كه وظيفه ارشاد و هدايت قوم خويش را به عهده داشتند، بايد به گونهاي ابلاغ رسالت ميكردند كه مردم پيامشان را خوب بفهمند و دريافت كنند؛ پس بايد اولاً، پيام را با زبان قوم و مخاطبان خويش ميآوردند و ثانياً، معارف را متناسب با سطح فرهنگي و علمي آنان بيان ميكردند، و حتي نوع معجزاتي كه براي اثبات ارتباط خويش با خدا ميآوردند، با تواناييها، علوم و فرهنگ رايج در ميان آنان متناسب بود.
بنابراين، اگر قرآن به زباني جز زبان عربي نازل ميشد، جاي آن داشت كه از حكمت نزول قرآن به آن زبان، سؤال شود كه چرا با آنكه مخاطبان نخستين اين پيام، عربزبان هستند، اين پيام به زبان عربي نازل نشده است؟ پس نزول قرآن به زبان عربي در درجه اول، امري طبيعي است كه در مورد تمامي كتابهاي آسماني، بلكه در مورد همه پيامهايي كه مخاطبان اوليهاش ملت، قوم يا گروهي خاص هستند، جريان دارد.
پيامبر اسلام در ميان عرب مبعوث شد و ابتدائاً دعوتش متوجه عرب بود. ناچار بايد آنها كلامش را بفهمند. گرچه دعوتش اختصاص به عربها نداشت؛ ولي در خصوص قرآن، جهت ديگري نيز وجود دارد كه ضرورت به كارگيري اين روش و نزول قرآن به زبان عربي را دوچندان كرده و آن، تحدي و طلب همانندآوري اين كتاب است. اگر قرآن به زبان عربي نبود، چگونه ميتوانست از مخاطباني كه جز با زبان عربي آشنا نيستند، يا تسلط كافي بر زبانهاي ديگر ندارند، درخواست كند كه براي روشن شدن حقانيت يا نادرستي مدعاي پيامبر، سخني همانند قرآن بياورند؟ چه، در اين صورت به آساني ميگفتند: ما عربزبانها، محتواي پيام تو را نميفهميم؛ پس چگونه همانند آن را بياوريم؟ پس تحدي به قرآن نيز اقتضا ميكند كه اين پيام به زبان مخاطبان اوليهاش باشد تا آن را درك كنند و بتوانند در باب درستي يا نادرستي مدعاي پيامبر، خود را بيازمايند و حقيقت برايشان روشن شود.
علاوه بر آيه 4 سوره ابراهيم از آيات ديگري نيز ميتوان به دست آورد كه عربي بودن قرآن در جهت قابل فهم بودنش براي مخاطبان اوليه بوده است. آيه دوم سوره يوسف(1) و آيه سوم زخرف(2) كه هدف از نزول قرآن به زبان عربي را تعقل در اين كتاب از سوي مخاطبان ميدانند (لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) اشاره به اين حقيقت دارند،(3) و نيز آيه 97 سوره مريم(4) كه مقصود از آسان ساختن قرآن بر زبان پيامبر را بيم دادن قومي لجوج ـ كه كنايه از عرب معاصر پيامبر است ـ ميداند، ناظر به همين امر است؛ زيرا نخستين شرط مؤثر واقع شدن انذار، براي اين مخاطبان، قابل فهم بودن پيام قرآن براي آنان است؛(5) با اين همه، برخي از آيات ناظر به عربيبودن قرآن، به نكات يا حكمتهاي ديگري در خصوص نزول قرآن به زبان عربي اشاره دارد كه به اختصار از آنها ياد ميشود:
الف) پيشگيري از بهانهجويي مخالفان
در آيه 44 فصلت آمده است: وَلَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدي وَشِفاءٌ وَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكان بَعِيد؛ «و اگر آن (كتاب) را خواندني اعجمي قرار ميداديم، ميگفتند: چرا آياتش تبيين نشده است؟ آيا مردمي اعجمي و قرآني عربي (با يكديگر
1. إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.
2. إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.
3. لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُون به دو حيثيت اشاره دارد: ابتدا متوجه عربهاست و ميگويد قرآن را عربي قرار داديم تا براي عرب قابل فهم باشد. ديگر اينکه به اصل فهم انساني اشاره دارد؛ يعني قرآن شدن و مقروء شدنش براي اين است كه قابل فهم براي انسان باشد؛ چون انسان فهمش از طريق الفاظ و مفاهيم ذهني انجام ميگيرد.
4. فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْمًا لُّدًّا.
5. علامه طباطبايي(رحمه الله) آيه سوم از سوره فصلت را نيز كه ميفرمايد: « كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»، ناظر به همين وجه ميداند، گرچه وجه ديگري را نيز مطرح ساخته است. وي در ذيل آن آيه مينويسد: مفعول واژه «يعلمون» يا محذوف است و قبل از حذف چنين بوده است: « لقوم يعلمون معانيه لكونهم عارفين باللّسان الّذي نزّل به وهم العرب؛ براي مردمي كه معاني آن را ميدانند؛ چون به زباني كه قرآن به آن زبان نازل شده، دانايند و آنان مردم عربزبان هستند» و يا مفعول ترك شده، و معناي جمله اين است: «براي قومي كه اهل دانشاند». در ادامه به تبيين و توضيح وجه اول (حذف مفعول) ميپردازد (ر.ک: الميزان، ج 17، ص 359).
تناسب دارند)؟! بگو آن (قرآن) براي كساني كه ايمان آوردهاند، رهنمود و بهبوديبخش است و كساني كه ايمان نميآورند، در گوشهايشان سنگيني است و قرآن بر آنان (مايه) كور باطني است. آنان از مكاني دور ندا ميشوند».(1)
در اين آيه شريفه، راز نزول قرآن به زبان عربي و اعجمي نبودن آن، اين نكته دانسته شده كه ابهام و نامفهوم بودن آيات، بهانهاي براي مخالفان نشود و به منظور تسليم نشدن در برابر آن، تناسب نداشتن كتاب با مخاطبان را نشان عدم حقانيت اين كتاب معرفي نكنند. در ذيل آيه آمده است كه مخالفان قرآن اكنون كه اين كتاب با زبان خودشان و در قالبي قابل فهم برايشان نازل شده، باز هم نميپذيرند؛ زيرا در گوشهاشان نوعي سنگيني است؛ ولي اگر به زبان عربي نميبود، بهانهاي داشتند، و نزول قرآن به عربي، اين بهانه را از دست ايشان گرفته است.
ب) زمينهسازي براي پذيرش عرب
آيات 198 و 199 شعراء (وَلَوْ نَزَّلْناهُ عَلي بَعْضِ الأْعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ) اشاره به اين نكته دارد كه ملت عرب، يا دستكم اعراب معاصرِ نزول قرآن، به دليل تعصب بر عربيت خود سخن و پيام خدا را از سوي فردي غير عرب پذيرا نبودهاند و اگر قرآن بر فردي غير عرب نازل ميشد، پيامبريِ وي و سخنش را نميپذيرفتند. آيه شريفه 97 مريم نيز كه از آسان ساختن قرآن به زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به منظور بشارت دادن به پرهيزكاران و بيم دادن قومي سرسخت سخن ميگويد، ميتواند به همين مطلب اشاره داشته باشد.
ج) رد اتهام مخالفان
حكمت ديگر نزول قرآن به زبان عربي باطل كردن شبهه مخالفاني است كه ميگفتند:
1. در مورد اين آيه، آراي مختلفي مطرح است كه مناسبترين وجه، همان بيان مذكور در متن است. براي اطلاع بيشتر در اين زمينه، ر.ك: شهابالدين محمود آلوسي، روحالمعاني، ج 13، ص 199.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن را از انسان ديگري فراگرفته و اين كتاب، وحياني و آسماني نيست. به اين بيان كه زبان كسي كه قرآن را به او منتسب ميدانند، اعجمي است؛ در صورتي كه زبان قرآن، عربي روشن است و بنابراين، امكان صدور اين كتاب از فردي اعجمي منتفي است. اين مطلب در آيه 103 نحل آمده است كه ميفرمايد: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ».
نتيجه نهايي اين بررسي آن است كه نزول قرآن به زبان عربي يك جريان طبيعي است كه با توجه به تحدي قرآن، ضرورت آن دوچندان ميشود و نزول قرآن به زبان غير عربي يا بر فردي غير عرب، زمينه ابهام، بهانهجويي و عدم پذيرش آن را فراهم ميساخت.
خلاصه
1. آيات بيانگر نزول قرآن، از جهت دلالت بر نازلكننده آن متفاوتاند. برخي از آنها در اين جهت ساكتاند، برخي نازل كننده را خداوند و برخي فرشتگان، بهويژه جبريل معرفي ميكنند؛ چنان كه دريافت كننده قرآن در برخي آيات مسكوت مانده و در برخي پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در برخي مردم دانسته شده است.
2. نازلكننده بودن خداوند در طول نازلكننده بودن فرشتگان و فوق آنهاست؛ چنانكه مُنَزّل عليه بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در طول و فوق منزّل عليه بودن مردم است كه محتواي وحي در قالب الفاظِ قابل فهم آنان به وسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر آنان تلاوت ميشود.
3. آنچه را پيامبر دريافت ميكند، يك حقيقت بيش نيست كه با علم حضوري دريافت ميشود و مقصود از ديدن يا شنيدن وحي، دريافت آن با گوش دل و ديده جان (نه گوش و چشم جسماني و ظاهري) است.
4. الفاظ و عبارات قرآن همه از سوي خداست و آيات فراواني بر آن دلالت دارد؛ مانند آيات تحدي، آياتي كه قرائت و تلاوت و ترتيل قرآن به خداوند نسبت داده و آياتي كه بيانگر اوصافي از قرآن مانند كلام الله و كلمات الله است.
5. مقصود از واژه عربي كه درباره قرآن و دريافت كننده آن به كار رفته، كلام يا انسان عربي است؛ اما اين بدان معنا نيست كه هيچ واژه دخيلي در قرآن وجود ندارد. وجود واژگان دخيل نيز منافاتي با عربيبودن ندارد. عربيبودن با توجه به مخاطبان اوّلي قرآن، امري طبيعي است؛ افزون بر آن دعوت به همانندآوري قرآن جز با زبان عربي (زبان مخاطبان اوّلي) ميسّر نميشد.
6. قطع بهانه مخالفان، زمينهسازي براي پذيرفتن عربها و نفي شبهه مخالفان در اعجاز قرآن، از جمله حكمتهاي نزول قرآن به زبان عربي است.
پرسشها
1. آيا الفاظ و عبارات قرآن نيز از سوي خداي متعال بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است؟ با بررسي ديدگاههاي ديگر مسئله را توضيح دهيد.
2. راز نزول قرآن به زبان عربي چيست؟
3. تحدي به قرآن چه ملازمهاي با عربي بودن زبان قرآن دارد؟
4. مراد از واژگان دخيل در قرآن چيست و چگونه با عربي بودن قرآن سازگار است؟
5. مقصود از عربي بودن قرآن چيست؟ و آيا در همه آيات به يك معنا است؟
6. چگونگي دريافت قرآن توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با استناد به آيات قرآن توضيح دهيد.
7. نازلكننده قرآن كيست؟ آيات بيانگر نازلكننده قرآن در اين باره چه ميگويند؟
براي مطالعه بيشتر
براي آگاهي بيشتر در زمينه نزول قرآن، ر.ك:
1. معرفت، محمدهادي، التمهيد،ج 1، قم: مؤسسة فرهنگي انتشاراتي التمهيد، مبحث وحي و نزول.
2. جواديآملي، عبدالله، تفسير موضوعي جلد 1: قرآن در قرآن، قم: مركز نشر اسراء، 1378 شمسي، ص 27ـ84.
3. راميار، محمود، تاريخ قرآن، چاپ دوم، تهران: اميركبير، 1362، ص 181ـ201
4. مركز الثقافة والمعارف الاسلامية؛ علوم القرآن عند المفسرين، ج 1، قم: مكتبة الاعلام الاسلامي، 1416 ق، ص 219ـ246.
5. سيوطي، عبدالرحمن، الاتقان في علوم القرآن، قم: منشورات شريف رضي، بيدار عزيزي، نوع 16، ج 1، ص 146ـ164.
6. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان، ج 2، انتشارات اسلامي، [بيتا]، ص 15ـ23.
7. احمديان، عبدالله، قرآنشناسي، چاپ دوم، تهران: نشر احسان، 1382، فصل اول: كيفيت و كميت نزول، ص 25 ـ 58.
براي الهي بودن الفاظ قرآن، ر.ك:
1. حسيني، سيدموسي، «وحياني بودن الفاظ قرآن»، مجله پژوهشهاي قرآني، شماره 21 ـ 22، بهار و تابستان 1379.
2. كلانتري، ابراهيم، قرآن و چگونگي پاسخگويي به نيازهاي زمان، ص 79 ـ 93؛ همو، «وحياني بودن الفاظ قرآن»، بينات، شماره 35.
درس ششم:
انواع نزول و آثار آن
انواع نزول
نزول دفعي
نزول تدريجي
راز نزول تدريجي
از دانشپژوه انتظار ميرود پس از فراگيري اين درس:
1. انواع نزول مادي، اعتباري و حقيقي را توضيح داده و نوع نزول قرآن را بيان كند؛
2. نزول دفعي و نزول تدريجي قرآن را تعريف كند؛
3. مفاد دو مجموعه آيات بيانگر نزول دفعي و تدريجي را تفسير و جمعبندي كند؛
4. آراي مختلف قرآنپژوهان درباره جمع ميان آيات بيانگر نزول دفعي و آيات بيانگر نزول تدريجي قرآن را دستهبندي كند؛
5. آثار نزول تدريجي را توضيح دهد.
وَقُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النّاسِ عَلي مُكْث وَنَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً؛ اسراء:106؛ «و قرآني كه آن را بخشبخش فرو فرستاديم تا با درنگ بر مردم بخواني و آن را به گونهاي خاص چندين مرتبه تنزل داديم و فرود آورديم».
معاني نزول
واژه نزول و مشتقات آن، كه مفهوم فرود آمدن را در خود نهفته دارند، در اصل براي فرود آمدن شيئي مادي از مكاني به مكان ديگر وضع شده(1) و در قرآن مجيد نيز در برخي آيات به همين معنا به كار رفته است.(2)
بعدها مفهوم اين واژه، همانند بسياري از واژههاي ديگر توسعه يافته، و آن را در نزول اعتباري و حقيقي يا معنوي نيز به كار بردهاند.(3)
1. ر.ك: مادّة نزل در كتابهاي لغت ذيل:
خليل بن احمد فراهيدي، کتاب العين ( نزل فلان عن الدابة، او من علو الي سفل)، احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة (النون و الزاء و اللام، كلمة صحيحة تدل علي هبوط شيء ووقوعه. ونزل عن دابته نزولاً ونزل المطر من اسماء نزولاً)، ابن منظور، لسان: (الزوال: الحلول، ... ونزل من علو الي سفل: انحدد).
2. مانند آيه: وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاء مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ؛ «و از آسمان از كوههايي (از يخ) كه در آن است تگرگي فروميفرستند» (نور: 43).
3. الفاظ معمولاً در ابتدا براي امور مادي وضع شدهاند و بعد به مناسبتهاي مختلف در امور غير مادي به كار برده ميشوند.
مقصود از نزول اعتباري آن است كه موجودي در عالم اعتبار، از درجهاي بالاتر به درجهاي پايينتر تنزل يابد. به عبارت ديگر، از مقام و درجة اعتباري بالاتري، به مقام و درجة اعتباري پايينتري منتقل شود؛ مانند آنكه براي بيان سقوط يك پادشاه از مقام پادشاهي ميگويند: «نزل الملك عن عرشه؛ پادشاه از تخت پادشاهي فرود آمد (دست از سلطنت كشيد يا به زير كشيده شد)». در قرآن مجيد، مادّة نزول در اين معنا به كار نرفته است.
مقصود از نزول معنوي آن است كه موجودي از جهت مرتبه وجودي، تنزل يافته و در مرتبة وجودي پايينتري جلوهگر شود. در اين قسم از نزول، موجود از جهت حقيقت وجود، به مرتبة ضعيفتر تنزل مييابد؛ هرچند از جهت مكاني به مكان پايينتر فرود نيايد و از مقام و شأن آن نيز كاسته نشود.
مقصود از نزول قرآن، همين قسم اخير است. در نزول قرآن، تنزل مكاني معنا ندارد؛ زيرا نازلكننده (خداوند)، و نازلشونده (مرحلهاي از علم الهي، يعني قرآن)، واسطة نزول (فرشته يا فرشتگان وحي) و مُنَزَّلُ عَلَيه قرآن (قلب مقدس پيامبر)، هيچ يك مادي نيستند. نزول اعتباري نيز دربارة قرآن بيمعناست؛ زيرا خداوند در آيات نزول، اين نكته را نميفرمايد كه ما قدر و منزلت قرآن را كاهش داديم، و اهدافي كه براي نزول قرآن در آيات آمده، هيچ گونه ارتباطي با نزول اعتباري ندارد. بنابراين نزول قرآن مجيد به اين معناست كه اين كتاب، وجود حقيقي ديگري دارد كه بسيار متعالي و مرتبهاي از علم الهي است، و خداوند براي آنكه آن حقيقت در اختيار بشر قرار گيرد و براي وي قابل فهم شود، آن را در مراتب وجود، چندين مرحله تنزل داده تا سرانجام در قالب الفاظ و عبارات، يعني در مرتبهاي بس فروتر و ضعيفتر از مرتبه «عنداللهي» تجلي كرده است؛ و به تعبير روايات، قرآن، تجلي ذات و صفات الهي در قالب الفاظ و عبارات (مرتبة داني وجود) است.(1)
1. فتجلي سبحانه لهم في كتابه من غير ان يكونوا رأوه ( نهج البلاغه، تنظيم و تصحيح صبحي صالح، خطبة 147).
انواع نزول
از بررسي آيات مختلف قرآن استفاده ميشود كه قرآن مجيد دو گونه نزول داشته است: دفعي و تدريجي. مجموعهاي از آيات، بر نزول دفعي قرآن در زماني معين دلالت دارند، و مجموعهاي ديگر بيانگر نزول آيات در گذر زمان و به صورت تدريجياند.
نزول دفعي
از آية 185 بقره ميتوان دريافت كه قرآن كريم در ماه مبارك رمضان نازل شده است: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنّاسِ وَبَيِّنات مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقانِ؛ «ماه رمضان كه در آن قرآن فرود آمد تا رهنمودي براي مردم و نشانههاي روشني از هدايت(به سوي حق) و (مايه) جدايي (و تشخيص) حق از باطل شود».
همچنين آية سوم سورة دخان بر نزول قرآن در شبي بابركت دلالت دارد: إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ؛ «به راستي ما آن (قرآن) را در شبي بابرکت فرو فرستاديم. به راستي که ما هشدار دهنده بوديم». با توجه به آية قبل، معلوم ميشود كه اين شب يكي از شبهاي ماه مبارك رمضان است.
نيز از آية اول سوره قدر كه ميفرمايد: إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، روشن ميشود كه زمان نزول قرآن، شب قدر است. بنابراين از اين سه آيه به دست ميآيد كه در ماه مبارك رمضان، شب بابركتي به نام شب قدر وجود دارد كه تمام قرآن مجيد به يكباره در آن شب نازل شده است.
نزول تدريجي
از سوي ديگر، مجموعهاي از آيات قرآن بر نزول تدريجي آن گواهي ميدهند.(1) اين آيات دو دستهاند:
1. افزون بر آنكه نزول تدريجي قرآن طي 23 سال بعثت تا رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از مسلّمات تاريخي و روايي است.
الف) در دو آيه با صراحت از تدريجي بودن نزول آيات، سخن به ميان آمده است:
وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَرَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً؛ فرقان:33؛ «و كساني كه كافر شدند، گفتند: چرا قرآن بر او يكجا و يكباره فرو فرستاده نشد؟ بدينسان (قرآن را به تدريج فرو فرستاديم) تا با آن، قلب تو را استوار سازيم و آن را با درنگي ويژه و پياپي (بر تو) خوانديم».
وَقُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النّاسِ عَلي مُكْث وَنَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً؛ اسراء:106؛ «و قرآني كه آن را پراكنده و جداجدا فرو فرستاديم تا با درنگ بر مردم بخواني و آن را به گونهاي خاص چندين مرتبه تنزل داديم و فرود آورديم»؛
ب) مفاد و لحن تعداد ديگري از اين آيات، اشاره به رويدادها و قضاياي خاصي دارد كه طي دوران نبوت رخ داده و همزماني تقريبي نزول آنها با رويدادهاي مورد اشاره را ميرساند؛ مانند:
غُلِبَتِ الرُّومُ * فِي أَدْنَي الأَْرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ؛ روم:2ـ4؛ «روميان در نزديكترين سرزمين شكست خوردند و آنان پس از شكست به زودي در چند سال (آينده) پيروز ميشوند».
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ؛ آل عمران:123؛ «به تحقيق خداوند شما را در بدر با آنكه خوار و ناتوان بوديد، ياري كرد».
الْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً؛ انفال:66؛ «هماكنون خداوند بر شما تخفيف داد و دانست و معلوم ساخت كه در شما ناتواني است».(1)
1. دستهاي ديگر از اين آيات هم بر نزول يك سوره به معناي مجموعهاي از آيات، در شرايط و زمان خاص دلالت دارند؛ مانند:
سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَفَرَضْناها وَأَنْزَلْنا فِيها آيات بَيِّنات لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ؛ نور:1؛ «سورهاي كه فرو فرستاديم و (تبليغ و عمل به) آن را حتمي دانستيم و در آن نشانههاي روشني فرو فرستاديم؛ باشد كه شما پند گيريد».
وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلي لَهُمْ؛ محمد:20؛ «و كساني كه ايمان آوردهاند، ميگويند: چرا سورهاي فرو فرستاده نشد؟ پس آنگاه كه سورهاي روشن و صريح فرو فرستاده شود و در آن از جهاد در راه خدا ياد شده باشد، بيماردلان را ميبيني كه چون بيهوش شدگان، از (ترس) مرگ به تو مينگرند؛ پس (همان مرگ و عواقب ناگوار) برايشان شايستهتر است».
وَإِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلي بَعْض هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَد ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ؛ توبه:127؛ «و آنگاه كه سورهاي فرو فرستاده شود، برخي به برخي ديگر نگاه كرده (از ترس رسوايي ميگويند:) آيا كسي شما را ميبيند؟ سپس (از محضر پيامبر) بازميگردند. خداوند دلهاشان را (از حق) بگردانيد، چون مردمي نفهم هستند».
علاوه بر اين آيات، از لحاظ تاريخي هم مسلّم است كه قرآن طي 23 سال بر پيامبر اسلام نازل شده است و كسي ادعاي خلاف آن را نكرده است؛ چنانكه روايات زيادي هم دال بر اين نكته ميباشند. اكنون چگونه ميتوان بين ظاهر اين دو مجموعه آيات جمع كرد؟
چگونگي جمع آيات
مفسران در باب جمع بين اين دو مجموعه آيات، آراي متعدد و مختلفي را ارائه دادهاند. از آنجا كه نزول تدريجي قرآن نزد اكثر آنان مسلّم بوده معمولاً در وجه جمع خويش، ظاهر آيات دال بر نزول تدريجي را حفظ كرده، درصدد توجيه آيات دال بر نزول دفعي برآمدهاند و فقط تعداد معدودي از آنها با الهام از روايات، با حفظ ظاهر هر دو مجموعه به نحوي بين آنها جمع كردهاند.
صاحبان اقوال ياد شده را ميتوان در چهار دسته قرار داد:
1. گروهي معتقدند كه آيات دال بر نزول دفعي، ناظر به بخشي از آيات قرآن است، نه همه آنها، برخي از آنان، خصوص سوره حمد، بعضي اولين آيات نازل شده و تعدادي نزول بيشتر آيات قرآن را دفعي دانستهاند.(1) قائلين به نزول دفعي بيشتر آيات
1. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 2، ص 19 ـ 23؛ سيدقطب، في ظلال القرآن، ج 1، ص 171؛ محمد رشيدرضا، همان، ج 2، ص 161؛ فخرالدين محمد بن عمر رازي، همان، ج 5، ص 252 ـ 253 و ج 32، ص 228 ـ 229؛ ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 497 و ج 9 ـ 10، ص 786 ـ 787؛ وهبة الزحيلي، التفسير المنير في العقيدة و الشريعة و المنهج، ج 30، ص 333، 334.
گفتهاند آنچه از قرآن بنا بود در طول يک سال نازل شود، در ماه رمضان و ليلةالقدر آن ماه دفعتاً نازل ميشد و بعد هم بار ديگر در طول سال، در هر واقعهاي تدريجاً نازل ميشد؛ پس مراد از ماه رمضان، رمضان نوعي است نه شخصي و معين، و مراد از ليلة القدر، ليالي قدر متعدد است.
افزون بر نقدهايي كه به هر يك از اقوال مندرج در ذيل اين ديدگاه وارد است،(1) به كلي اين ادعا برخلاف ظاهر آيات قرآن بهويژه آيه 185 بقره (شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ) است كه ظهور در نزول دفعي كل قرآن دارد، نه بخش خاصي از آن.(2) بهعلاوه، هيچ دليل معتبري بر اينكه فقط آيات مورد اشاره در ماه رمضان نازل شده، در دست نيست. روايات هم با اين قول سازگار نيست و برخلاف آن گواهي ميدهد.
2. عدهاي ديگر مدعي شدهاند كه اساساً قرآن تدريجاً نازل شده و آياتي را كه ظاهرش نزول دفعي است بيانكننده زمان نزول نيستند، بلكه مقصودشان نزول قرآن يا سورههاي دخان و قدر، در شأن شب قدر و يا فضيلت ماه رمضان و لزوم روزة آن است. پس با آيات دال بر نزول تدريجي ناسازگار نميباشند.(3)
اين ديدگاه نيز درست به نظر نميرسد؛ زيرا در اين صورت، بايد بخش مهمي از آيات قرآن در فضيلت ماه رمضان ميبود تا ميتوانستيم بگوييم که قرآن در فضيلت ماه رمضان نازل شده است. بهعلاوه، چنين برداشتي خلاف ظاهر آيات دال بر نزول دفعي است و دليلي بر دستبرداشتن از ظاهر اين آيات نداريم. روايات نيز برخلاف آن دلالت دارد.(4)
1. نظير آنكه اولين آيات نازل شده طبق نقل شيعه و سني همزمان با بعثت بوده و بعثت، طبق قول شيعه در بيست و هفتم رجب و طبق قول اهلسنت در دوازده رجب بوده است، نه در ماه رمضان؛ و نيز اگر شبهاي متعدد قدر مراد بود، بايد ميفرمود: «انا انزلناه في ليال مباركة»، و نه « فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، پس خلاف ظاهر است.
2. نيز ظاهر واژه القرآن در آيه 185 سوره بقره كل قرآن است، و حمل اين واژه بر بخشي خاص، قرينه ميخواهد و قرينهاي بر اين معنا نداريم.
3. ر.ك: فخرالدين محمد بن عمر رازي، همان، ج 5، ص 252 و ج 32، ص 228؛ ناصرالدين عبدالله بيضاوي، انوار التنزيل و اسرار التأويل، ج 1، ص 170، ذيل آية 185 بقره.
4. ر.ك: عبدعلي العروسي الحويزي، تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 620، ذيل آيه 3 سوره دخان و ج 5، ص 624، 625، ذيل آيه اول سوره قدر.
3. ديدگاه سوم كه با الهام از روايات،(1) بهويژه از سوي مفسران صدر اسلام(2) مطرح شده، آن است كه قرآن دو نزول داشته است: نزول دفعي كه از ناحيه ذات مقدس الهي يا لوح محفوظ، به وسيله جبرئيل بر سفيران گرامي و نيكوكار خدا به بيتالمعمور در آسمان چهارم بوده و در شب قدر اتفاق افتاده است، و نزول تدريجي از بيت المعمور توسط سفيران گرامي خدا، بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تدريجاً در طول 23 سال نبوت صورت پذيرفته است. آيات دسته اول، نزول اول و آيات دسته دوم، نزول دوم را مد نظر دارند.
4. علامه طباطبايي(قدس سره)با استفاده از آيات ديگر، براي قرآن دو نزول دفعي و تدريجي قايل شده است: به اعتقاد او قرآن مجيد، داراي دو وجود است: يك وجود بسيط كه در آن تكثر، بخشها و اجزا (آيات، سور و كلمات) نيست و در لوح محفوظ است و به صورت دفعي در شب قدري بر قلب مقدس پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده، اما ما حقيقتش را درك نميكنيم، از سنخ مفاهيم و الفاظ نبود، حقيقتي نوراني بود كه بر قلب پيامبر تجلي كرد. و يك وجود تفصيليافته و داراي اجزا كه به صورت تدريجي، در ظرف بيست و سه سال بر پيامبر فرود آمده است. آيات دال بر نزول دفعي، ناظر به نزول وجود اول است، و آيات نزول تدريجي، نزول وجود مفصل را مطرح ميكند.
او اين ديدگاه را با استناد به آيات فراواني از جمله، آيات دال بر وجود تأويل براي قرآن و وجود قرآن در لوح محفوظ و احكام آن قبل از تفصيل، و نهي پيامبر از تلاوت آيات پيش از به پايان رسيدن تلاوت آن به وسيله جبرئيل به اثبات ميرساند.(3)
1. نمونه اين روايات را بنگريد در: کليني، الکافي، ج 2، ص 628، روايت 6؛ شيخ صدوق، الامالي، ص 119، مجلس پانزدهم، روايت 5؛ ابونصر محمد بن مسعود بن عياش سلمي سمرقندي، تفسير عياشي، ج 1، ص 99، ذيل آيه 185 بقره و نيز علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، و تفسير الدر المنثور، ذيل آيات 185 بقره، 1ـ4 دخان و آيه اول سوره قدر؛ نيز جلالالدين عبدالرحمان سيوطي، الاتقان، نوع 16؛ محمد بن جرير طبري، جامعالبيان في تأويل آي القرآن، ذيل آيه 185 بقره و آيه اول سوره قدر.
2. نظير ابن عباس و سعيد بن جبير (ر.ک: جلالالدين عبدالرحمن سيوطي، الدر المنثور، ذيل آيه 185 بقره: قوله تعالي الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ، آيات 1 ـ 4 سوره دخان و آيه اول سوره قدر و سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 29، 30 و جلالالدين عبدالرحمان سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، نوع 16.
3. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 16ـ18.
صرفنظر از تفاوت دو قول اخير در برخي جزئيات ميتوان آن دو را مؤيد و مكمل يكديگر دانست و تفاوتها يا ناسازگاريهاي ظاهري آن دو را، تبيين و توجيه نمود؛ به عنوان مثال: اگرچه در قول سوم (ديدگاه برگرفته از روايات) از وجود بسيط قرآن در نزول دفعي، سخني به ميان نيامده، ولي نفي هم نشده؛ بلكه مقصود از تعبير «جُمْلَةً واحِدَةً» ذكر شده در روايات،(1) ميتواند همان وجود بسيط باشد.
همچنين با اينكه در روايات، نزول دفعي به بيت المعمور ذكر شده است، و مرحوم علامه آن نزول را به قلب رسولالله(صلى الله عليه وآله) ميداند، اما ميتوان گفت كه بيت المعمور مرتبهاي از وجود است كه پيامبر با اشراف و عروج به آن، حقيقت بسيط قرآن را دريافت كرده است؛ مؤيد آن آيه شريفه «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» است. مطابق ظاهر اين آيه «مطهرون» به حقيقت قرآن در لوح محفوظ، يا در مرتبه ديگري از عوالم وجود دست مييابند و آن را مس ميكنند.
همچنين ممكن است مقصود از بيتالمعمور، قلب مقدس رسولالله(صلى الله عليه وآله) باشد، در اين صورت مقصود از نزول تدريجي، نه نزول بر پيامبر، بلکه جريان و تراوش تدريجي حقيقت بسيط قرآن از قلب آن حضرت به لسان مباركشان ميباشد.(2)
به هر حال، چه اين دو ديدگاه به يك ديدگاه بازگردد و چه تفاوت در خصوصيات را سبب استقلال آن دو بدانيم، اين دو نظر با حفظ ظاهر هر دو مجموعه از آيات، تعدد نزول (نزول تدريجي و دفعي) را براي كل قرآن ميپذيرند و همين امر، دليل ترجيح اين دو ديدگاه، بلكه صحت آنها در بيان كليشان بهشمار ميآيد.(3)
1. ر.ك: سيدهاشم حسيني بحراني، البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 182 و محمدمحسن فيض كاشاني، تفسيرالصافي، ج1، ص64، 65.
2. ر.ك: محمدمحسن فيض كاشاني، همان، ص 65.
3. ممكن است گفته شود: آياتي نظير إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ * فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حَكِيم؛ دخان:3، 4؛ «در آن شب هر كار مستحكم و تفصيلنيافتهاي باز نموده شود» كه درباره شب قدر آمده، دلالت بر آن دارد كه شب قدر، شب تكثر و تعيين اندازههاست و با نزول وجود بسيط قرآن در آن شب منافات دارد. در پاسخ ميتوان گفت: اولاً، با همين نزول بسيط و دفعي، زمينه تفريق و تفصيل حاصل ميشود؛ ثانياً، از آنجا كه اين وجود بسيط، عين آن وجود مفصل است و به عبارت ديگر، مصداقي از «اجمال در عين كشف تفصيلي» است، اشكالي باقي نميماند؛ افزون بر اينكه نزول دفعي قرآن، خود يكي از مصاديق تفريق و بخشبخش شدن است؛ يعني اين بخش از علم الهي در اختيار پيامبر قرار ميگيرد؛
راز نزول تدريجي
قرآن مجيد در دو مورد، از راز نزول تدريجي و به تعبير دقيقتر، از حكمت تدريجي نازل شدن آيات قرآن، سخن به ميان آورده است: يكي مربوط به نقشي است كه نزول تدريجي در ارتباط با مردم دارد و ديگري در ارتباط با پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله) است.
آثار نزول تدريجي براي مردم
آيه: وَقُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النّاسِ عَلي مُكْث وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً؛ اسراء:106؛ بيانگر آثار نزول تدريجي قرآن براي مردم است.(1)خداوند در اين آيه ميفرمايد: قرآن را بخشبخش كرديم يا به طور پراكنده و جداجدا نازل كرديم تا آن را با درنگ بر مردم بخواني و آن را به گونهاي خاص فرو فرستاديم. روشن است كه صِرف با درنگ خواندن آيات بر مردم، نميتواند هدف اصلي و راز نهايي تدريجي نازل شدن قرآن باشد؛ بلكه «آثاري» كه بر اين گونه خواندن مترتب ميشود، هدف واقعي نزول تدريجي است؛ از اين رو ضرورت دارد به تبيين آثاري كه به روشني بر چنين خواندني بار ميشود و به اصطلاح از «لوازم بيّن» آن است، پرداخته شود.(2)
1. در اينكه مقصود از تعبير «وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ» چيست؟ آراي مختلفي به شرح ذيل مطرح شدهاست:
الف) مقصود، بخشبخش شدن قرآن يا تدريجي نازل شدن آن در قالب آيات و سور است (نظر اكثر مفسرين).
ب) مقصود، بيان حلال و حرام در قرآن است.
ج) مقصود، گوناگون شدن آيات از جهت امر و نهي، مواعظ، مثلها، قصص، اخبار و نظاير آن است.
د) مقصود، جدا ساختن حق و باطل و تمايز آنها در اين كتاب است (حسن بصري).
ه( مقصود، تفصيل و تفريق معارف آن است (علامه طباطبايي، الميزان، ج 13، ص 220).
و) مقصود، احكام و تفصيل آيات، نظير آيه «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» (دخان، 4) است (ر.ك: شهابالدين محمود آلوسي، همان، ج 9، ص 271، ذيل آيه 106 اسراء؛ محمد بن الحسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج 6 ص 530).
بيشتر مفسران، به حق، معناي اول را صحيح و ديگر اقوال را خلاف ظاهر اين عبارت و عبارات ادامه آيه دانستهاند.
2. از دقت در آيه برميآيد كه اين آيه از تحقق دو امري سخن ميگويد كه زمينه قابل فهم و استفاده شدن قرآن براي مردم را فراهم ميسازد؛ توضيح آنكه: حقيقت قرآن به لحاظ آنكه مرتبهاي از علم الهي است، از نوعي برتري در مراتب وجود و نوعي اِحكام و به تعبير مرحوم علامه «نوعي بساطت» برخوردار است؛ از اين رو، آن حقيقت گرانسنگ به دو سبب نميتواند بهطور كامل مورد استفاده انسانها قرار گيرد. از يكسو علو آن موجب ميشود از دسترس انسانها كه در عالم دنيا و مرتبه دانيه وجود زندگي ميكنند، دور باشد كه زيرا مرتبهاي از علم الهي و به مراتب فراتر از عالم دنيا است، و فقط انسانهاي بس متعالي مانند پيامبر گرامي(صلى الله عليه وآله) و مطهرون(عليهم السلام) ميتوانند با آن حقيقت تماس داشته باشند: «فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه:78، 79) و از سوي ديگر، بساطت و اِحكام آن ايجاب ميكند كه در صورت نزول، دفعتاً نازل شود و در اين صورت بهرهوري انسانها از آن به حداقل برسد؛ زيرا با آن بساطت، هم براي انسانها قابل فهم نيست و هم امكان خواندن با درنگ و در فواصل مناسب وجود ندارد تا انسانها به تدريج حقايق آن را دريابند، هضم كنند، درونريزي و به آن عمل كنند. ميتوان گفت كه آيه « وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ» (زخرف: 4) به اين حقيقت اشاره دارد؛ بر اين اساس لازم است از يكسو، قرآنِ بسيط و حكيم، مفروق و مفصّل و داراي بخشها و اجزا شود تا امكان تلاوت با درنگ و دريافت و هضم و درونريزي كردن فراهم آيد و از سوي ديگر در مراتب وجود، چندان نزولِ پس از نزول داشته باشد كه به مرحله دانيه وجود و قالب الفاظ و عبارات قابل فهم بشري برسد تا قابل دسترسي و فهم انسانها شود. آيه شريف با لطافت خاصي به اين دو نكته اشاره دارد. در آغاز آيه ميفرمايد: ما قرآن را بخشبخش كرديم و در قالب اجزا و آيات و سورهها درآورديم تا آن را با درنگ بر مردم بخواني؛ يعني اگر چنين نميكرديم، تلاوت با درنگ بر مردم، امكان نداشت و سپس ميفرمايد: و آن را چندين مرتبه به گونهاي خاص فرو فرستاده و تنزل داديم. همين مطلب در آيات ديگري با كمال اختصار بيان شده است؛ مانند: « إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (زخرف:3)؛ « انّا انزلناه قرآناً عربيّاً لعلّكم تعقلون» (يوسف:2)؛ «وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ» (يونس:37) و «كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ» (هود:1).
مقصود از تلاوت با درنگ، اين است كه هر آيه يا مجموعهاي از آيات كه جداگانه و به تدريج نازل ميشده، پيامبر در موقع مناسب، آن را به مردم برساند و مجبور نباشد كه همه قرآن را يك مرتبه به مردم ابلاغ كند؛ همان واقعيتي كه در تاريخ اسلام و قرآن طي 23 سال بعثت تا رحلت رسول گرامي(صلى الله عليه وآله) رخ داده است. بنابراين، آيه متذكر اين نكته است كه بخش بخش شدن و در قالب آيات و سورهها درآمدن قرآن به اين منظور بوده كه آيات، در مقطع هاي مختلف زماني و متناسب با شرايط فردي، اجتماعي، رويدادهاي تاريخي، شبهات و پرسش هاي مخالفان و موافقان تلاوت شود.(1)
نكته شايان توجه ديگر آن است كه معارف قرآن، چنانكه در آيات به آن اشاره شده
1. اين نكته نيز بايد مورد توجه اكيد قرار گيرد كه تلاوت آيات بر مردم، به معناي ايجاد يك دگرگوني دروني، بيروني، اجتماعي و فردي است و اين همه كه در شكل كامل آن با عنوان «اجتماعي شدن» از آن ياد ميشود، امري آني و دفعي نيست كه در يك شب و يكجا حاصل شود، بلكه برخلاف «تحوّل اجتماعي»، تحقق دفعي آن امكانپذير نيست.
و در روايات مورد تصريح قرار گرفته، داراي درجات و مراتبي است و فهم و بهرهمندي برخي از اين درجات و نيز بخشي از معارف مندرج در برخي آيات، در گرو فهم، پذيرش و عمل به برخي ديگر است و مخاطبان قرآن، متناسب با درجه تكاملي كه از طريق عمل به معارف قرآن به دست ميآورند، به فهم و بهرهمندي از آيات ديگر نايل ميشوند. اين نکته هم ايجاب ميکند که تلاوت آيات قرآن براي مردم با تأني و به صورت آرامآرام و با فاصلههاي زماني مناسب انجام شود.
با توجه به دو نكته ياد شده، تنها تلاوت با درنگ آيات، به مفهومي كه گذشت، و قرائت آن در طول زمان و به تدريج بر مردم، امكان فهم معارف قرآني و آمادگي مردم براي پذيرش فرهنگ قرآن و اثرگذاري بيشتر و بهتر قرآن بر آنان را در بُعد فكري، روحي و عملي، فراهم ميآورد. بهعلاوه، همزماني تلاوت آيات با شرايط زماني و مكاني و رخدادهاي اجتماعي و فردي متناسب با مفاد آيات نازل شده، فهم بهتر آيات و اثرپذيري كاملتر از آن را دوچندان ميكند. از جهت سوم، به لحاظ صفا و پالودگي روحي و تكامل نفساني كه در پرتو عمل به برخي دستورها و مقررات قرآن و فهم و پذيرش برخي معارف آن فراهم ميآيد، آمادگي لازم براي پذيرش و عمل به دستورهاي بعدي كه سنگينتر و نيازمند ايثار بيشتر و تلاش افزونتري است، و استعداد لازم براي يافتن و هضم معارف متعاليتر كه در آيات بعدي آمده است، حاصل ميشود.(1)
به طور خلاصه، قرائت با درنگ آيات، از يك سو زمينه فهم و دريافت بهتر معارف قرآن را فراهم ميسازد و از سوي ديگر، با فراهم آمدن تدريجي شرايط دروني و بروني بر اثر گذشت زمان، زمينه تسليم بيشتر در برابر بيانات قرآني و عمل به دستورهاي
1. در آيات شريفه 1 ـ 5 سوره مزمل، خداوند خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ميفرمايد: يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً * إِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً؛ «اي جامه به خود پيچيده! شب را جز به اندكي بهپا خيز. نيمي از آن را يا اندكي از نيمه بكاه يا بر آن نيمه، بيفزاي و قرآن را با درنگي ويژه و پياپي بخوان. به راستي كه ما گفتاري گران و سنگين بر تو خواهيم افكند». در اين آيات، شبزندهداري و تلاوت با ترتيل آيات زمينهساز، يا شرط لازم دريافت و تحمل قول ثقيل (آياتي كه بعداً نازل ميشود و مشتمل بر مفاهيم يا مقررات سنگيني است) تلقي شده است.
جديد حاصل ميشود و سپس با عمل به دستورها و نفوذ اعتقاد به معارف نازل شده، شرايط مناسب و آمادگيهاي لازم براي دريافت معارف برتر و تسليم شدن و عمل كردن به مقررات و دستورهاي سنگينتر فراهم ميشود؛ بلكه فهم پيشين آنان از آيات قبلي نيز دقيقتر، پربارتر و تكامليافتهتر ميگردد و در يك جمله، تلاوت با درنگ آيات، تأمين كننده شرايط لازم و كافي براي تحقق اهداف نزول قرآن (فهم بهتر معارف، پذيرش كاملتر و عمل بيشتر به مقررات قرآن كريم) است.(1)
در آيه 103 سوره نحل نيز، تثبيت مؤمنان به عنوان اثر نزول آيات، بهويژه جايگزيني آيهاي با آيهاي ديگر، مطرح شده است. در اين آيه، پس از طرح مسئله تبديل آيهاي به آيه ديگر و ذكر نسبت افترا به پيامبر از سوي مشركان ميفرمايد: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدي وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ؛ «بگو: روحالقدس قرآن را به حق از سوي خداوندگارت فرود آورد تا مؤمنان را استوار كند و رهنمود و مژدهاي براي مسلمانان باشد».
آثار نزول تدريجي براي پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)
دومين موردي كه قرآن با صراحت به بيان راز نزول تدريجي پرداخته، آيات 32 و 33 سوره فرقان است:
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً * وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَل إِلاّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ
1. مشاهده آداب تلاوت قرآن كه در آيات و روايات آمده نيز به خوبي نشان ميدهد كه تمهيد اين مقدمات نيز به منظور تحقق بخشيدن به چنين هدفي است؛ به عنوان مثال، تلاوت با ترتيل كه هم خداوند يا فرشته وحي هنگام نزول آيات بر پيامبر آن را به كار ميبندد: « وَرَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً»؛ فرقان:33؛ و هم رسول گرامي موظف است در مقام تلاوت از آن سود جويد: «وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً»؛ مزمل:4؛ و هم انسانهاي مؤمن به عنوان يكي از آداب تلاوت آيات، آن را رعايت ميكنند: اما اللّيل فصافّون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن يرتّلونه ترتيلا؛ «اما شب، پرهيزكاران بر قدمها ايستاده، بخشهاي قرآن را تلاوت ميكنند و با درنگي ويژه و پياپي آن را ميخوانند»، نهج البلاغه همين نتيجه را به دنبال دارد.
تَفْسِيراً؛ «و كساني كه كافر شدند، گفتند: چرا قرآن بر او يكجا و يكباره فرو فرستاده نشد؟ بدينسان (به تدريج آن را فرو فرستاديم) تا با آن، قلب تو را استوار سازيم و با درنگي خاص و پياپي قرآن را بر تو خوانديم و هيچ مَثلي برايت نميآورند، جز آنكه حقيقت و بهترين تبيين را (در آن مسئله) برايت (فرو) ميآوريم».
در اين دو آيه، تكيه كلام بر آثار نزول تدريجي براي پيامبر(صلى الله عليه وآله) است. البته راز نزول تدريجي نسبت به پيامبر، از راز نزول تدريجي براي مردم جدا نيست؛ بلكه خود، بيانگر رازي ديگر براي نزول تدريجي قرآن نسبت به مردم است.(1)
خداوند، در اين آيات، ابتدا شبهه كفار را كه چرا قرآن يك جا و دفعةً واحدة بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل نشده مطرح ميكند و سپس در سه جمله به آن پاسخ ميدهد:
در جمله نخست ميفرمايد: قرآن را يكجا و دفعةً واحدةً نازل نكرديم و به تدريج فرو فرستاديم تا با نزول تدريجي قرآن، قلب تو را (اي رسول ما!) تثبيت كنيم. تثبيت قلب پيامبر كه در اين آيه به عنوان اثر و حكمت تدريجي نازل شدن قرآن مطرح شده، نيز در آية ديگري به عنوان هدف و راز بيان داستان پيامبران براي پيامبر اسلام ذكر شده است: وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْري لِلْمُؤْمِنِينَ؛ هود:120؛ «از اخبار فرستادگان (پيامبران) از هر يك چيزي را بر تو حكايت ميكنيم كه با آن قلب تو را استوار سازيم و تو را در اين (داستانها) سخن حق و پند و يادآوري براي مؤمنان آمد».
تثبيت به معناي «پايدار و برقرار ساختن»، «زمينه و شرايط ثبات را براي چيزي يا
1. به اين معنا كه اولاً، اين آثار قابل تعميم به مردم هست؛ هرچند در مرحله اعلاي آن براي پيامبر(صلى الله عليه وآله) حاصل ميشود و ثانياً، پيامبر به عنوان رهبر جامعه اسلامي و پيامآور خدا براي مردم مطرح است و هر سودي كه در زندگي اينجهاني در مورد رهبري جامعه برايشان حاصل شود، به مردم و جامعه اسلامي ميرسد. آن حضرت، الگو و نماينده جامعه اسلامي در اين خصوص تلقي ميشود و پيروزي، شكست، آرامش و اضطراب وي و ساير اموري از اين قبيل، پيروزي، شكست، آرامش و اضطراب مردم است يا حداقل پيروزي، شكست و آرامش و اضطرابِ اعضاي جامعه اسلامي، بستگي تام با پيروزي، شكست، آرامش و اضطراب وي دارد.
فردي فراهم آوردن و ثبات بخشيدن» است.(1) اطمينان بخشيدن(2) و ربط دادن بر قلب(3) كه در آيات ديگر قرآن به كار رفته، مفاهيمي نزديك به همين معنا است و در برابر آن لغزش و اضطراب قرار دارد.
مقصود از تثبيت قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله)، پايداري و استواري بخشيدن به آن وجود مقدس و تقويت روحي اوست تا در انجام وظايف رسالت و تحمل مشكلات طاقتفرساي آن، خللي رخ ندهد و رسالت الهي را با تمام توان به سرمنزل مقصود برساند.(4)
اما پيوند نزول تدريجي با تثبيت فؤاد اينگونه است كه نزول تدريجي آيات، موجب پيوند و رابطه دائمي صاحب فرمان با اعلام كننده و اجراكننده فرمان است. اصل ارتباط مكرر با وحي از يك سو، و بيان به موقع حكم موضوعات و پاسخ شبهات و تبيين حقايق مورد سؤال يا اختلاف در وقت نياز از سوي ديگر، و نيز تأييد و تأكيد بر حقانيت دعوت و رسالت، دادن وعدة نصرت و ياري و تذكر به وجود پشتوانه قوي، بلكه قويترين پشتوانه، مجموعاً بهترين و بيشترين زمينه را براي ثبات بر طريقه حق و تحمل مشكلات و آسان شدن آنها و پايداري و استواري در دين فراهم ميسازد، و زمينه هرگونه لغزش يا خللي را از بين ميبرد.
مشابه آيه فوق با تبييني كه از آن گذشت، آيه 74 اسراء است: وَ لَوْلا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً؛ «اگر نه آن بود كه تو را استوار ميداشتيم، به تحقيق، نزديك بود كه اندكي به آنان گرايش يابي». خداوند در اين آيه به تثبيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر توطئهها و مشكلآفرينيهاي كفار اشاره دارد؛ مشكلات طاقتفرسايي كه ميتواند زمينهساز اتكا به
1. ر.ك: محمد بن منظور، لسان العرب و حسين راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن.
2. آل عمران:126 و رعد:28.
3. انفال:11.
4. ذكر افسردگي و دلتنگي آن حضرت(صلى الله عليه وآله) از نسبتهاي ناروا، طرح درخواستهاي نامعقول مخالفان، بهانهگيريهاي بيمورد، شبهات بياساس كفار در مورد رسالت كه در آغاز سوره هود آمده، ذكر داستانهاي انبيا در كل سوره، و تذييل آن داستانها به آيه پيشين (هود:120) گواه روشن بر تفسير و تبيين پيشگفته از «تثبيت فؤاد» است.
كفار باشد. البته اين آيه که تثبيت در آن به صورت مطلق و با حذف متعلق آن ذكر شده، ميتواند شامل تثبيت قلب و تثبيت قدمها باشد. شايان توجه است كه تثبيت نفس و روح، ثبات قدمها در مرحله عمل، بهويژه در ميدان جهاد با نفس و با دشمن را به همراه دارد.
بيان ديگر از تثبيت فؤاد كه از سوي برخي دانشمندان علوم قرآني و مفسران مطرح شده، عبارت از تثبيت معارف قرآني در قلب مقدس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است(1) كه برخي آن را به تثبيت آن در قلوب مؤمنان نيز تعميم دادهاند.(2)
اين بيان، چندان تناسبي با ظاهر آيه و تعبير «نثبّت به فؤادك» ندارد؛ مگر آنكه به وجه سابق بازگردد؛ به اين صورت كه با جايگزيني به موقع، كامل، صحيح و مناسب معارف قرآن در قلب آن حضرت، قلب مقدس آن بزرگوار، تاب تحمل مشكلات موجود بر سر راه ابلاغ رسالت را پيدا كرده و در ادامه راه، استوار و پا برجا ميماند. به بيان ديگر، تثبيت قلب در واقع، از راه دريافت معارفِ بيشتر در موقع مناسب صورت ميگيرد.
جمله «وَرَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً» به دو نكته درباره آثار نزول تدريجي اشاره دارد: نخست آنكه به منظور تثبيت فؤاد، آيات قرآن علاوه بر نزول تدريجي، با درنگ و مهلت خوانده ميشود تا تثبيت فؤاد به بهترين وجه صورت پذيرد؛ و دوم آنكه بهرغم تفرقهاي كه بين آيات بر اثر نزول تدريجي به وجود ميآيد، پيوند آيات با يكديگر حفظ ميشود و ارتباط آنها با يكديگر قطع نميشود.(3) اين دو نكته، از مفهوم لغوي ترتيل كه به معناي خواندن پشت سرهم و در عين حال با درنگ و تمهّل است و بيان آن، در قالب مفعول مطلق استفاده ميشود.(4)
1. طبرسي، مجمع البيان، ج 7 ـ 8، ص 265؛ محمدرضا قمي مشهدي، كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 9، ص 393؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 15، ص 210؛ شهابالدين محمود آلوسي، روح المعاني، ج 11، ص 22، ذيل آيه 32 سوره فرقان و زمخشري، الكشاف، ج3، ص 278.
2. ر.ك: محمد عبدالعظيم زرقاني، مناهل العرفان في علوم القرآن، ج 1، ص 56 و وهبة الزحيلي، التفسير المنير في العقيدة و الشريعة و المنهج، ج 19، ص 59.
3. ر.ك.: سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 15، ص 210، 211.
4. ر.ك: كتب لغت و تفسير از جمله: طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 7 ـ 8، ص 265، 266 و ج 9 ـ 10، ص 567 و 569 و فخرالدين محمد بن عمر رازي، مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، ج 24، ص 457 و ج 30، ص 683.
جمله سوم، از اثر ديگري كه بر تدريجي نازل شدن قرآن بار ميشود، سخن ميگويد و آن اينكه در طول دوران رسالت، حوادث و مسائل مختلفي پيش ميآيد كه تبيين و توصيف ويژهاي در باب آنها از سوي مخالفان مطرح ميشود. خداوند با نزول تدريجي قرآن، هم حقيقت امر و حق در مسئله را بيان ميكند و هم به بهترين وجه از مسئله مطرح شده و توصيف و تبيين مخالفان، پرده برميدارد.
تغيير لحن آيه در ادامه آن، شايد براي اشاره به اين نكته باشد كه امر اخير، يعني بيان حقيقت هر مسئله به بهترين وجه، در صورت نزول دفعي نيز قابل تحقق است؛ ولي در نزول تدريجي به صورت بهتر و مؤثرتري انجام ميگيرد.
خلاصه
1. نزول در ابتدا براي فرود شيء مادي وضع شده؛ ولي بعداً توسعه يافته و در نزول اعتباري و معنوي نيز به كار رفته است.
2. نزول قرآن معنوي است؛ يعني قرآن وجود حقيقي ديگري دارد كه مرتبهاي از علم الهي است و خداوند آن را طي مراحلي تنزل داده تا در قالب الفاظ و عبارات تجلي كرده و در دسترس بشر قرار گيرد و براي آنان قابل فهم شود.
3. پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن را دو بار دريافته و قرآن داراي دو نزول است: نزول دفعي در شب قدر بر بيت المعمور در آسمان دنيا و نزول تدريجي در طي 23 سال بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از بيت المعمور بر قلب پيامبر.
4. قرآن كريم راز تدريجي نازل شدن قرآن را در دو محور مطرح نموده است؛ محور اول تأثيري است كه بر فهم بهتر و پذيرش كاملتر و عمل افزونتر مردم به مقررات قرآن دارد و محور دوم تثبيت قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) از لغزش و اضطراب، تقويت روحي ايشان در تحمل مشكلات طاقتفرسا و اداي رسالت الهي و تبيين درست پديدههاي نوظهور اجتماعي و پردهبرداري از تحليل و تفسير مخالفان، است.
پرسشها
1. مقصود از نزول اعتباري و معنوي چيست؟
2. ديدگاه علامه طباطبايي(رحمه الله) در باب نزول دفعي و تدريجي قرآن را توضيح دهيد.
3. ديدگاه صحيح در باب نزول دفعي و تدريجي قرآن چيست؟
4. آثار نزول تدريجي قرآن براي مردم را بنويسيد.
5. تدريجي نازل شدن قرآن چه تأثيري بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) داشته است؟
6. آيا ميتوان پذيرفت كه امّي بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) و عدم امكان حفظ و نوشتن كامل همه آيات، راز نزول تدريجي قرآن است؟ چرا؟
براي مطالعه بيشتر
براي آگاهي بيشتر در زمينه نزول قرآن، ر.ك:
1. معرفت، محمدهادي، علوم قرآني، قم: مؤسسة فرهنگي انتشاراتي التمهيد، 1378 شمسي، ص 60ـ73.
2. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي جلد 1: قرآن در قرآن، قم: مركز نشر اسراء، 1378 شمسي، ص 27ـ84.
3. راميار، محمود، تاريخ قرآن، چاپ دوم، تهران: اميركبير، 1362، ص 181ـ201.
4. مركز الثقافة والمعارف الاسلامية، علوم القرآن عند المفسرين، قم: مكتبة الاعلام الاسلامي، 1416 ق، ج 1، ص 219ـ246.
5. سيوطي، عبدالرحمن، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم: منشورات شريف رضي، بيدار، عزيزي، نوع 16، ج 1، ص 146ـ164.
6. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان، انتشارات اسلامي، [بيتا]، ج 2، ص 15ـ23.
7. حكيم، محمدباقر، علوم قرآني، تهران: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، 1378 شمسي، ص 23 ـ 29.
پيوست درس ششم
بررسي برخي از آثار ادعايي براي نزول تدريجي قرآن
دانشمندان علوم قرآني و مفسران، آثار ديگري نيز براي نزول تدريجي مطرح كردهاند كه ميتوان آنها را در پنج دسته به شرح ذيل قرار داد:
الف) اثبات اعجاز قرآن؛(1)
ب) اشتمال قرآن بر اموري كه القاي دفعي آنها، آيات را بيمعنا و بيوجه ميساخت؛(2)
1. در اين دسته، چهار ديدگاه قرار ميگيرد: الف) در نزول تدريجي، هر بار كه دستهاي از آيات فرود ميآيد، به آن بخش از آيات، تحدي و اعجاز قرآن تكرار ميشود؛ ب) وقتي اعجاز نسبت به اجزا صورت گرفت، اعجاز كل به طريق اُولي ثابت ميشود؛ ج) وقتي در عين پراكندگي نزول آيات، آيات هماهنگ بود، اعجاز در عدم اختلاف ثابت ميشود؛ د) انضمام قراين حاليه، به قراين لفظيه، اعجاز در فصاحت و بلاغت قرآن را تأمين و تقويت ميكند (ر.ك: شهابالدين محمود آلوسي، همان، ج 19، ص 15؛ محمدرضا قمي مشهدي، كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 9، ص 393؛ ناصرالدين عبدالله بيضاوي، همان، ج 3، ص 225 ـ 226، ذيل آيه 32 فرقان؛ نظامالدين حسن قمي نيشابوري، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 5، ص 236 و فخرالدين محمد بن عمر رازي، التفسير الکبير، ج 24، ص 457).
2. قايلان به اين ديدگاه، اشتمال قرآن بر ناسخ و منسوخ، پاسخ به سؤالهايي كه در طول دوران بعثت مطرح شده، موضعگيري مثبت يا منفي نسبت به حوادث و جرياناتي كه رخ داده، توجهدادن به موضوع يا مسئله خاصي كه در شرايط زماني و مكاني معيني توجه به آن لازم است و نظاير آن را مطرح كردهاند (ر.ك: ابومحمد حسين بن مسعود فرّاء بغوي، معالم التنزيل، ج 3، ص 445؛ اسماعيل حقي بروسوي، روح البيان، ج 6، ص 209؛ نظامالدين حسن قمي نيشابوري، همان؛ محمدرضا قمي مشهدي، همان؛ ناصرالدين عبدالله بيضاوي، همان؛ فخرالدين محمد بن عمر رازي، همان؛ ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، همان، ج 7، ص 266 و ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج 13، ص 28 ـ 29).
ج) حفظ دقيقتر آيات توسط مردم از راه كتابت و سپردن به حافظه و براي پيامبر از راه به حافظه سپردن؛(1)
د) اعتماد نكردن به كتابت و پرهيز از سهل انگاري و تسامح در تحصيل مطالب؛
ه) تدريجي نازل شدن قرآن براي تثبيت و تجديد منصب وساطت جبرئيل بوده است.(2)
وجوه ياد شده تا آنجا كه با توضيحات ذكر شده در آياتِ مورد بحث سازگار باشد، مورد پذيرش است و دليل آن هم، همان آيات است؛ ولي بخش مهمي از وجوه ياد شده چنين نيستند. بررسي تفصيلي يكيك اين وجوه، نه ضرورت دارد و نه با ساختار كلي اين كتاب سازگار است؛ از اين رو فقط يادآور ميشويم كه برخي از وجوه ياد شده به كلي نادرست است و نميتواند به عنوان راز نزول تدريجي مطرح شود؛ به عنوان مثال، اين توجيه را كه چون پيامبر فردي امّي و غير آشنا با خواندن و نوشتن بود، پس اگر قرآن دفعتاً نازل ميشد، نه ميتوانست آيات را بنويسد و نه امكان حفظ آن به طور كامل وجود داشت و در اين صورت، وحي الهي به طور كامل به مردم نميرسيد و پيامبر از سهو و خطا در رساندن وحي مصون نبود. (وجه سوم)
نادرستي اين تبيين در اين است كه مصونيت قرآن از تحريف در هنگام نزول و پس از آن، و عصمت نبيگرامي(صلى الله عليه وآله) و اشراف و احاطه آن حضرت بر آيات قرآن و فراموش نكردن آيات، يك جريان طبيعي تلقي شده است؛ در صورتي كه هر سه به صورت خارقالعاده محقق ميشود و آيات و روايات بر آن تأكيد دارند؛ توضيح آنكه:
1. در نزول تدريجي، مردم قرآن را بهتر در سينهها حفظ ميكنند يا با توجه به امّي بودن پيامبر، كتابت و حفظ در نزول دفعي براي آن حضرت ميسر نيست و به اين جهت امكان دارد بخشهاي زيادي از قرآن از بين برود؛ ولي در نزول تدريجي، كتابت و حفظ امكانپذير است و قرآن كاملاً از نقصان و ديگر انواع تحريف لفظي مصون ميماند (ر.ك: سيد قطب، في ظلال القرآن، ج 4، ص 2253 و ج 5، ص 2562؛ ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي، همان؛ شهابالدين محمود آلوسي، همان، ج 15، ص 188؛ فخرالدين محمد بن عمر رازي، همان، ج 24، ص 457، ذيل آيه 106 اسراء؛ محمدرضا قمي مشهدي، همان؛ اسماعيل حقي بروسوي، همان؛ ناصرالدين عبدالله بيضاوي، همان؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 15، ص 213 ـ 215؛ بدرالدين محمد بن عبدالله زركشي، همان، ج 1، ص 293 و جلالالدين عبدالرحمن سيوطي، همان، ج 1، ص151 ـ 153).
2. ر.ك: همان منابع.
نزول دفعي قرآن كه پيش از نزول تدريجي تحقق يافته، و نهي پيامبر از خواندن آيات قبل از اتمام وحي هر آيه، و ضمانت حفظ و جمع آن، دليل روشني است كه پيامبر، پيش از نزول تدريجي، كل قرآن را دريافته و اگر حفظ آن براي پيامبر(صلى الله عليه وآله) ضرورت داشته، به صورت خارقالعاده عملي شده است. از سوي ديگر، مصونيت پيامبر از خطا و سهو، دلايل عقلي و نقلي خاص خود را دارد و آن دلايل در صورتي كه قرآن دفعةً واحدةً نازل ميشد نيز جريان داشت و وحي به طور كامل به دست مردم ميرسيد؛ گذشته از آنكه حفظ قرآن از تحريف در حين نزول، در انتقال آن به مردم و پس از آن در طول زمان از اموري است كه به صورت خارقالعاده از سوي خداوند ضمانت شده و هيچ توقفي بر نزول تدريجي ندارد؛ افزون بر آنچه گذشت، كتابت قرآن در صورت نزول دفعي براي پيامبر به صورت خارق العاده امكان دارد.
برخي از وجوه ياد شده نيز هرچند به خودي خود درست باشند، ولي وابسته به نزول تدريجي نيستند و در صورت نزول دفعي نيز تحققپذيرند؛ مانند اين وجه كه اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت بستگي دارد كه آيات، مطابق با مقتضاي حال باشند و مطابقت با مقتضاي حال، ميسر نميشود، مگر آنكه آيات به تدريج متناسب با شرايط خارجي نازل شود. روشن است كه اين تبيين، در صورت نزول دفعي نيز قابل جريان است؛ يعني ممكن است آيات يكجا نازل، ولي با شرايط خارجي هماهنگ شود و پيامبر موظف باشد در هر واقعه، آيات متناسب با آن را بر مردم تلاوت كند و اتفاقاً در اين صورت اعجاز آن بهتر روشن ميشود.
گذشته از اشكالهاي خاص مورد اشاره، همه آن وجوه به عنوان راز نزول تدريجي قرآن ادعاهايي است كه دليل عقلي و يا مستندي نقلي از آيات يا روايات بر آنها وجود ندارد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org