صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
صوت جلسه | 7.14 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
همايش تعليم و تربيت ارزشها ـ 23/9/1391
قرب خدا؛ منشأ همه ارزشها
الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام علي سيدالانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابيالقاسم محمد وعلي آله الطيبين الطاهرين
اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه وعلي آبائه في هذه الساعة وفي کل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فيها طويلاً.
تقديم به روح ملکوتي امام راحل رضواناللهعليه و همه شهداي والامقام اسلام صلواتي اهدا ميکنيم. قبل از هر چيز، از همتي که عزيزان براي تشکيل اين همايش به خرج دادند، عزيزاني که وقت عزيزشان را صرف کردند، چه در نوشتن مقاله و چه در حضور در جلسه و آمادگي براي بحث، صميمانه تشکر ميکنم و خيلي خوشحالم از اينکه شرايط حوزه به حدي از رشد رسيده که ميتوانند چنين همايشهايي با کيفيت نسبتا مطلوب برگزار کنند و نويسندگان، گويندگان و اساتيد حوزه و دانشگاه با جديت در آن مشارکت داشته باشند. انشاءالله اين همايش طليعه حرکت بسيار مبارکي است که در شأن اسلام و جمهوري اسلامي خواهد بود.
موضوع همايش همانگونه که همه آقايان و خواهران محترم اطلاع دارند، مسأله «تربيت ارزشها» است. ما طبق معمول روي تکتک واژههايي که در عنوان بحث بهکار رفته، تکيه ميکنيم و اينها را کمي توضيح ميدهيم که لااقل خودمان بهتر بفهميم چه داريم ميگوييم و چه بايد بگوييم؛ ]با اين کار[ صورتمسأله را توضيح ميدهيم و زمينه را باز ميگذاريم براي اينکه خود عزيزان تلاش کنند و جواب مسأله را خودشان پيدا کنند.
تبيين مفهوم تربيت
دو واژه کليدي در اين تيتر هست؛ يکي «تربيت»، و ديگري «ارزشها». «تربيت» مفهوم عامي است که حتي در مورد گياهان هم بهکار برده ميشود؛ تربيت يك گياه يا يك درخت. اما در اينجا معناي خاصي مراد است که ويژگيهايي در آن اخذ ميشود. باغبان درختي را تربيت ميکند، اما درخت از خودش فعاليتي ندارد. موجودي است که استعدادهايي در آن شناخته شده، بايد وسايلي مثل هوا، کود، نور و آب، از خارج فراهم کرد و شرايط را مساعد ساخت تا اينکه خود به خود آن استعدادهايي که در درخت است شکوفا شود. اين ميشود تربيت درخت، اما تربيت درباره انسان يک قيد اضافي دارد. ممکن است در بعضي مراحل تربيت، مانند تربيت نوزادان يا کودکان چنين باشد، يعني همه زمينههاي تربيت و شرايط رشد را ديگران فراهم کنند، اما اصل تربيت که درباره مخاطبين مکلف، بالغ و عاقل است، قيد خاصي دارد و آن اين است که زمينهاي براي انتخاب صحيح فراهم شود. مايههايي در انسان هست که اين مايهها ميتواند تقويت شود، رشد کند و به سمت و سويي که به طرف کمال او منتهي شود جهتداده شود. ولي بالاخره خود اوست که بايد انتخاب کند، اراده کند و کار را انجام بدهد. کار رشد براي خود فرد است. مربي فقط زمينههاي کمکي را فراهم ميکند و به عبارتي جنبه کاتاليزور را دارد. مربي شرايطي فراهم ميکند که آن سرعتي که لازم است، در فرد پديد بيايد؛ آن عواملي که خفته است، بيدار بشود؛ انگيزهها تقويت بشود و خود شخص حرکت اختياري را شروع کند و به کمال اختياري برسد. اين عوامل به مراتب مختلف مؤثر است، از تربيت بدني شروع ميشود تا تربيتهاي اخلاقي و عرفاني در سطح خيلي بالا. خب اين راجع به کلمه تربيت، که بالاخره آنچه مهم است روي آن تکيه کنيم اين است که مربي بايد شرايط انتخاب را براي طرف فراهم کند؛ کاري کند که اراده او به سمت و سوي صحيحي سوق داده بشود، اما هيچ وقت نميتواند به جاي او تصميم بگيرد، اراده کند، به خلاف مربي درخت يا مثلا ساير حيوانات.
تبيين مفهوم ارزش
کليد واژه دوم ارزشهاست. ارزش از مفاهيمي است که عرض عريضي دارد و مصاديقش از لحاظ عموم و خصوص در کاربردهايش بسيار متفاوت است. بعضيها ارزش را در اخلاق مطرح ميکنند. بعضيها ارزشها را مفهومي وسيعتر از اخلاق در نظر ميگيرند؛ البته از معناي لغوياش پيداست که خيلي وسيعتر است، ما ارزش اقتصادي هم داريم. اما همان ارزشي که در رفتار اختياري و خصلتهاي انساني مطرح ميشود شامل چه مواردي ميشود؟ بعضي آن قدر دايره ارزش را تنگ گرفتهاند که عملا در بحثهايشان ارزش منحصر به اخلاق مذهبي شده و بعضي آن چنان در طرف ديگر، مفهوم ارزشها را محدود کردهاند که ميرسد به آداب عرفي؛ ارزشهايي که هر جامعهاي براي خودش و يا حتي هر فردي ميتواند براي خودش تعيين بکند. خيلي تفاوت است بين اينها. بعضي هم ارزش را با ارزشهاي اخلاقي مساوي دانستهاند. به هرحال شايد شايعترين بحث در ميان کساني که در زمينه تربيت ارزشها بحث کردهاند، تقريبا آن معنايي باشد که ما در فرهنگ خودمان به نام آداب و ادب تلقي ميکنيم. بزرگان فرزندانشان را پيش مؤدِب ميفرستادند که او را ادب کند؛ يعني رفتار خاصي را در آنها نهادينه کند، طوري زمينههايي را فراهم کند که عادت کنند به کارهايي. اين را تربيت ارزشي ميگفتند. ولي از لحاظ ريشه بحث هيچ مانعي ندارد که تربيت به بحثهاي اخلاقي هم گسترش داده بشود. بالاخره آنها هم عادتهايي است که با انتخاب رفتار صحيح پيدا ميشود و هم شامل اخلاق مذهبي ميشود و هم اخلاق لائيک. بستگي دارد به اينکه در فلسفه اخلاق ريشه ارزشهاي اخلاقي را چه بدانيم؛ همه حضار توجه دارند که عملا فيلسوفاني که در اين زمينهها بحث کردهاند رويکردهايشان بسيار متفاوت است. بعضيها روحيهاي عملگرا و پراگماتيستي دارند و وقتي صحبت از ارزش ميشود ميگويند آن چيزي است که مورد استفاده عملي است و کاري به اينکه ريشهاش چيست و از کجا آمده، نداريم؛ ارزش اين است که آدم راست بگويد، درست بگويد و در رفتار خيانت نکند. حالا چرا؟ ميگويند ما کاري نداريم؛ رفتار خوب، مؤثر و مفيد براي جامعه است. ولي حاضر نيستند در مسائل بنيادي اخلاق و فلسفه اخلاق، مکتب خاصي را اتخاذ کنند و ريشهيابي کنند که اين ارزشها از کجا پيدا شده و چرا بايد به اينها پايبند بود.
پوزيتويسم و نسبيت ارزشها
از طرف ديگر نظر کساني که گرايشهاي پوزيتويستي دارند، بيشباهت به همين گرايشهاي پراگماتيستي نيست. ميگويند ارزشها متفاوت و نسبي است. هر جامعهاي براي خودش ارزشهايي قائل است. اين ارزشها قابل تحول است و در زماني چيزي ارزش است و در زمان ديگر تغيير ميکند. ارزشها نسبي هستند و بايد آنها را از جامعه گرفت. هر چه جامعه ارزش ميداند، ميپسندد و خوشش ميآيد ارزش ميشود و آنچه جامعه رد ميکند، ميشود ضد ارزش. حتى گاهي ارزش و ضد اررزش صد در صد تفاوت ميکند؛ چيزي امروز ارزش است و فردا ضد ارزش ميشود.
اشاعره و انکار حسن و قبح عقلي
اين هم يک نوع گرايش است، ولي کساني ميگويند ما ارزشهاي ثابتي داريم که ريشههايي فراتر از قراردادها و پسند اجتماعات دارند. حالا بعضي اينها را به يک معنا فطري ميدانند و بعضي، عقلاني ميدانند و با استدلال عقلي اثبات ميکنند، بعضيها نوعي گرايش عرفاني دارند و ميگويند اين حقايق اخلاقي شهودي است و ارزشها را بايد درک و وجدان کرد و چيزهايي از اين قبيل. و بالاخره کساني نيز معتقدند که ارزشها بايد از دين گرفته بشود. دين هم تعبد است و از ناحيه خدا. خدا ميگويد اين کار را بايد کرد بايد بگوييم چشم، چرا هم ندارد. اين هم نوعي گرايش است که بيشتر در قرون وسطي مطرح بوده است. در عالم اسلام هم، اشاعره به اين گرايش نزديکترند، که حسن و قبح را شرعي ميدانند. به هر حال درباره واژه ارزشها اين مطالب را ميشود مطرح و بحث کرد، اما الان ما دنبال چه هستيم و در اين همايش درباره چه ميخواهيم بحث کنيم؟ اگر بخواهيم بحث کاملي مطرح کنيم طبعا در حوصله يک جلسه و دو جلسه نيست. شايد بايد کتاب مفصلي در اينباره نوشته شود، بايد بحثها را از مقدماتش شروع کرد و هم به مکاتب فلسفه اخلاق، مکاتب اخلاقي و مکاتب تربيتي اشاره کرد و هم به بحثهاي ادبيات ارزش و تحولاتي که در قرنها و عصرهاي مختلف در اين واژهها پيدا شده است. و سپس نسبتي بين اينها سنجيد و يکي را انتخاب کرد که مثلا ما از مکاتب فلسفه اخلاق روي اين مکتب تکيه ميکنيم؛ ادبياتمان تابع فلان مکتب و فلان جريان فکري است. منظورمان از تربيت، تربيت در چه حدي است و با چه وسايل و ابزارهايي صورت ميگيرد و نهايتا هدفمان از تربيت ارزشها چيست؟ دنبال چه ميگرديم؟ خب اين يک کار گسترده آکادميک ميخواهد. بسيار کار مقدسي است و کسي که براي خدا اين کار را شروع کند، هر جملهاي که بنويسد، ثواب خواهد داشت. مثل ساير رشتههاي علمي که مقدمه تحول فرهنگي و الهي در جامعه هستند، چه در جهت تبيين و چه در جهت رفع شبهات و دفع افکار انحرافي و مخرب. اما فکر ميکنم آنچه ما به خاطر اسلاميت،تشيع، انقلابي بودنمان و به خاطر ويژگيهايي که جامعه ما دارد و شرايط زندگي ما و از جمله شرايطي که اين همايش دارد، بيشتر دنبال آن هستيم اين است که اولا موضعمان را در مقابل اين مکاتب بايد مشخص کنيم که آيا ما ميخواهيم تاريخچه افکار ارزشي را بررسي کنيم؛ بگوييم بعضي اين طور گفتهاند، بعضي آن طور گفتهاند و شما هر کدام را ميخواهيد انتخاب کنيد؟ آيا ميخواهيم فقط توصيفي ارائه دهيم از بحثهايي که در اين زمينه انجام گرفته يا در دنيا و در محافل علمي و دانشگاهي وجود دارد؟! يا اينکه ميخواهيم گرايش خاص، رويکرد خاص و يا مکتب خاصي را مشخصا تأييد و تثبيت کنيم و براي آن استدلال کنيم و ترجيح آن را بر ساير مکاتب اثبات کنيم؟ طبعا اگر چنين کاري را بخواهيم بکنيم يعني همان چيزي که اسلام ميپسندد، اما وقتي وارد اين بحث هم ميشويم، ميبينيم باز هم اينگونه نيست که همه مسلمانها و دانشمندان اسلامي يک فکر صددرصد يک پارچهاي داشته باشند. کمابيش اختلافات فلسفي که درباره ارزشها و اخلاق مطرح هست در درون جامعه اسلامي و بين انديشمندان مسلمان هم وجود دارد. از همان وقتي که مکتب اشعري و اعتزال مطرح شد و حتي قبل از آن هم چنين گرايشهايي وجود داشت. تربيت ارزشها هم همين طور که عرض کردم پيشينه زيادي دارد. اصلا خود همين که افراد فرزندشان را به مربي يا مودِّبي ميسپردند، همين انتظار را داشتند. ميخواستند او را ادب بياموزد. در متون فارسي، اشعار ديگران، کتابهاي اشعار سعدي و ديگران که اين تعبيرات به کار ميرود همين مراد است، همين تربيت ارزشهاست؛ يعني فرستادن بچه پيش يک مربي تا اينکه ارزشهاي خوب را به او تلقين کند و او را تربيت کند؛ اين ارزشها در او نهادينه بشود و خودش بهگونه اي بشود که با اين ارزشها زندگي بکند؛ تنها هم که هست و عامل محرک و ناظر خارجي هم نيست، خود به خود اينها را عمل کند و ملکهاش بشود. در اين صورت ميگفتند او را ادب کرد و به او ادب آموخت. اين همان تربيت ارزشهاست. خب طبعا هر روز اينها به صورت علميتر مطرح ميشود هم ابزارها وسيعتر و بهتر ميشود هم شکل کار و مباني علمي گستردهتر ميشود تا ميرسد به اينکه بايد در چند سطح اينها را بررسي کرد. اول اينکه اصلا ارزشها از کجا پيدا ميشود؛ ارزش اصلا چيست؟ ارزش چه رابطهاي با واقعيت دارد ؟ اين ارزشها را چه کسي بايد تعيين بکند؟ آيا شخصي، گروهي، کل انسانيت، انبيا، نخبگان، فيلسوفان بايد تعيين بکنند؟ يا نه فطرت هر انساني خود به خود ميشناسد؟ همهاش را ميشناسد؟ يا اصولش را ميشناسد؟ رابطه فطرت با عقل چيست؟ رابطه فطرت با دين چيست؟ رابطه اخلاق با دين چيست؟ همه اينها مباحثي است که در اينکه ما روش خاصي را براي تربيت ارزشها اتخاذ کنيم، تأثيرگذار است. وقتي ميگوييم تربيت ديني، دين چيست؟ چه نسبتي با عقل دارد؟ آيا ارزشهايي که دين مطرح ميکند چيزي است در کنار ارزشهاي اخلاقي يا همان ارزشهاست با رويکرد ديگري؟ تعالي آن ارزشهاست يا نه، تنزل آن ارزشهاست؟ اگر آن ارزشها عقلاني است اين تربيت ميگويد بدون استدلال عقلي هم بپذير؟ اينها مسائل بسيار ريشهاي است و اگر بخواهد بحث جامعي انجام بگيرد، روي همه اينها بايد کار بشود و طبعا با چند علم ديگر از جمله فلسفه اخلاق و روانشناسي ارتباط پيدا ميکند؛ البته آن جايي که ارزشهاي اجتماعي مطرح ميشود با جامعهشناسي هم بيارتباط نخواهد بود.
نظام ارزشگذاري اسلام
در ارزشهاي اسلامي، اولا ارزشها، منحصر به آداب نيست؛ بلکه شامل اخلاق و همه رفتارهاي اختياري انسان، از جهت ارزشياش ميشود؛ تنها ملکات نيست، تنها آداب عرفي هم نيست، تنها رفتارها هم نيست؛ بلکه کليه آن چيزهايي که خوب و بد در آن وجود دارد، مشمول ارزش است. اين کار خوب بود يا بد؟ اين منش، منش خوبي است يا منش غلطي است؟ اين خوب و بدهاي اخلاقي، حسن و قبحي که در اينجا به کار ميبريم، لازمه ارزشگذاري است؛ پس وقتي ميگوييم ارزشها همه اين مفاهيم را دربرميگيرد. بر اين اساس، ارزشها چگونه تعيين ميشوند؟ شايد بشود گفت از يک ديد فيلسوفانه ما دو نوع ارزش داريم. ارزش اصيل ذاتي و ارزش ابزاري و رفتاري. وقتي کار خوبي ميکنيم يا ميگوييم راست گفتن خوب است، اگر ميپرسند چرا راستگويي خوب است؟ مثلا اين طور استدلال ميکنيم که براي آنکه مردم به هم اعتماد کنند و بتوانند از اطلاعات، و تجربيات يکديگر بهرهمند شوند. بالاخره منافعي براي زندگيشان دارد. بعد ميگويند وقتي استفاده کردند چه ميشود؟ ميگوييم جامعه امنيت دارد، رفاه دارد، آسايش دارد و به کمالات و ايدهآلهاي خودش ميرسد. [دوباره سؤال ميشود که] آخر چه ميشود؟ بالاخره يک چيزي را بايد به عنوان ارزش نهايي در نظر بگيريم و بگوييم آن خوب است. کار خوب را بايد انجام بدهيم تا به آن خوب مطلق برسيم. خوب مطلق ديگر رفتار نخواهد بود؛ چون رفتار جنبه وسيلهاي دارد؛ کاري ميکنيم براي [رسيدن به] هدفي. اصولا ماهيت کار، ابزاري است. کار انساني، کار اختياري آگاهانهاي که انسان مختار عاقل انجام ميدهد براي اين است که نتيجهاي بگيرد. پس کار هميشه وسيله است. آن چيزي که انسان ميخواهد با اين کار به آن برسد، چيست؟ اين جاست که کساني اموري را هدف اصلي قرار ميدهند و ميگويند رفاه زندگي هدف است. ما همه اين تلاشها را ميکنيم؛ راست ميگوييم، درستکاري ميکنيم، به عدالت رفتار ميکنيم، و ... براي اينکه زندگي آرام و خوبي داشته باشيم. يعني هدف در همين زندگي مادي دنيوي در نظر گرفته ميشود. براي اين گرايش، ارزش اصلي همين بهرههاي دنيوي است. برخي فراتر ميروند و معتقدند آدميزاد فقط منحصر به اين زندگي هفتاد هشتاد ساله دنيا نيست. انسان بعد [از اين دنيا نيز] زندگي خيلي طولانيتري دارد، آن وقت برايش مطرح ميشود که با توجه به آن زندگي ما بايد چه هدفي داشته باشيم؟ [در اين صورت] هدف کمي تعالي پيدا ميکند و از رفاه زندگي و منافع و ارزشهاي اين عالم فراتر ميرود و به امور اخروي و ابدي سرايت ميکند. بينش و نگاه ديگري نيز هست که ميگويد همه آنچه در عالم آخرت و نعمتهاي بهشتي است باز آن فطرت کمالجوي ما را سيراب نميکند. چيزي فراتر ميخواهيم، چيزي ميخواهيم که اصالتش از ميوههاي بهشتي، مرغهاي بريان و حور و قصور بالاتر باشد. بالاخره ميوهها را هم انسان ميخورد تا لذت ببرد. پس باز هدف لذت است. اين لذت چيزي است مال من. اين ارزش مطلقي نيست. چيزي را بايد پيدا کرد که خودبهخود ارزش و مطلوبيت مطلق داشته باشد؛ من باشم يا نباشم، کاري بکنم يا نکنم. بالاخره اين يک نوع گرايش معرفتي، عرفاني است که فقط در خداي متعال مصداق پيدا ميکند. تصور ما اين است که اسلام اين مراتب را حفظ کرده است. اگر فقط ميخواست بگويد ارزش مطلق، قرب به خداست و چيزهاي ديگر، هيچ ارزشي ندارد، به قول معروف، علي ميماند و حوضش. در عالم، و در کل بشريت، چند نفر پيدا بشوند که چنين همت و بينشي داشته باشند. بايد ديد چند علي عليهالسلام پيدا ميشود که بگويد ما عبدتک خوفا من نارک ولا طمعا في جنتک؛[1] البته اين را نفي نکرده، اما اين را آموزهاي عمومي براي همه قرار نداده که شما همه بايد اين طور بشويد والا هيچ. بر خلاف گرايشي که کمابيش در ديدگاه کانتي وجود دارد که ارزشهاي اخلاقي، يا صفر يا صد است. اگر همهاش بود ارزش است، اگر نبود هيچ [ارزشي ندارد]؛ حتي اگر انگيزههاي عاطفي در کار اخلاقي مؤثر باشد ارزش ندارد. به حسب آنچه از عبارات کانت نقل شده کار ارزشي آن است که فقط به خاطر خوب بودن عقلانياش انجام بگيرد؛ حتي اميد به پاداشهاي اخروي هم با ارزشي که کانت براي اخلاق در نظر ميگيرد، منافات دارد. به هر حال، اسلام واقعگراتر از اينگونه گرايشهاست. اسلام همانگونه که وجود، علم و قدرت اصيل را منحصر به خدا ميداند، ارزش اصيل ـ يا به عبارتي، کمال اصيل ـ را نيز مخصوص خدا ميداند، ديگران ميتوانند تقرب به او پيدا کنند. همه ارزشهايي که براي ديگران مطرح ميشود اين است که چه کنيم تقرب به او پيدا کنيم؟ به او نزديکتر بشويم؟ چه بايد کرد که نتيجهاش نزديک شدن به او باشد؟ پس ارزش مطلق براي ما قرب به اوست. ارزشهاي اخلاقي و رفتاري، همه براي کارهايي است که بايد انجام بدهيم و همه جنبه ابزاري دارد؛ بايد اين کار را انجام بدهيم تا قرب به او پيدا کنيم. ولي چون همه انسانها استعداد و آمادگي چنين چيزي را ندارند، خدا ديگران را محروم نکرده است و هر چيزي را که نوعي انتساب با خدا داشته باشد ميپذيرد. همين که بگوييد من اين کار را انجام ميدهم تا در روز قيامت خدا مرا به بهشت ببرد خودبهخود نتيجهاش کمال اخروي است. [در مقابل] گرايش فيلسوفانهاي که ميگويد افعال خوب باعث ميشود که ملکاتي در نفس پيدا بشود و نفس نورانيتي پيدا کند و [اين نفس] وقتي در عالم آخرت باقي ميماند از همان نورانيت خودش استفاده ميکند. [ارزش در اين نظر] ارزش اسلامي نيست؛ چون ارتباط با خدا پيدا نميکند؛ من اين کار را انجام ميدهم، مثلا راست ميگويم؛ چون هيأت زيباي مطلوبي در نفس من پيدا ميشود و اين هيأت بعد از مرگ هم باقي ميماند و نفس من از اين هيأت خودش لذت ميبرد. [در اين گرايش خدا چکاره است؟ بنابراين، اين ارزش اسلامي نيست، اما بگو من دو رکعت نماز ميخوانم تا خدا مرا به بهشت ببرد. همين که انتساب به خدا پيدا ميکند شرف خيلي بالاتري پيدا ميکند؛ چون ارتباط با کمال بينهايت و ارزش بينهايت پيدا ميشود. ولي باز به اين هم اکتفا نميکند. حتي اگر رفتار به خاطر ترس از عذاب خدا بود، هنوز هم ارزش دارد، و عبادت است. اين ارزش نيز با تعاليم فيلسوفان فرق دارد. آنها ميگويند در اثر گناه و کارهاي بد هيأتهاي خبيثهاي در نفس پيدا ميشود؛ حالاتي مضاد با کمال انسان که از آنها رنج ميبرد، رنجش نفس از هيأتهايي است که براي خودش حاصل ميشود، اما آن را باخدا ارتباط نميدهند. ارزش الهي در نظر اسلام از اين پايينتر هم ميآيد. [مراتبي] که ديگر حد نصاب ارزشهاي الهي نيست ولي آنها را هم ناديده نميگيرد؛ يعني همان چيزهايي که ديگران در حد اعلاي ارزش براي خودشان حساب ميکنند؛ اسلام ميگويد اينها مطلوب است؛ چون کمک ميکند به اينکه انسان بتواند ارزشهاي الهي را کسب کند. اشاره ميکنم به داستان معروفي است که در روايتي نقل شده، و بعضي از بزرگان هم دربارهاش بحث کردهاند. معروف است ـ البته درباره اعتبار سند روايت آن تحقيق نکردهام ـ که حاتم طايي با اينکه مسلمان نبود ولي در روز قيامت در آتش جهنم نميسوزد. بعضي گفتهاند در يک محفظهاي باقي ميماند که آتش جهنم در آن اثر نميکند، اما به بهشت هم نميرود، يک چنين چيزي را گفتهاند که بهواسطه جود و سخاوتي که داشت خدا در آن عالم به آتش جهنم او را نميسوزاند، ولي سعادت بهشتي هم ندارد. به نظرم مرحوم آقاي مطهري رضواناللهعليه بحثي درباره اين موضوع دارند. حقيقت اين ارزش به اين برميگردد که اين راه را هم ما ناديده نميگيريم که خود سخاوت داشتن ولو جنبه الهي هم نداشته باشد، اما نفس را براي پذيرفتن ارزشهاي والا مستعد ميکند و اگرچه اين زير حد نصاب است، اما با اين حال، نايده گرفته نميشود فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ× وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ× فَكُّ رَقَبَةٍ× أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ× يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ× أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ[2] همين که انسان اين روحيه را داشته باشد که نتواند با گرسنگي ديگران خوش باشد؛ وقتي ميبيند فقيري هست دلش بسوزد و به او کمک کند، اين ارزشي است. درست است که به تنهايي حد نصاب ارزش الهي را ندارد و انسان را بهشتي نميکند، اما اگر اين حد را هم نداشته باشد خيلي پست است. اين در واقع ارزشي مقدماتي براي ارزشهايي است که در حد نصاب ارزش الهي است. پس ما چند گونه واژه ارزش را در فرهنگ و ادبيات اسلامي به کار ميبريم؛ يکي ارزشي که مطلوبيت مطلق دارد، آن را براي چيز ديگري نميخواهيم، و خودش مطلوب بالذات است در فرهنگ ما و در بينش اسلامي، آن ذات مقدس حقتعالى است؛ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ[3] مراتب پايينتر از آن، چيزهايي است که انتساب به خدا داشته باشد و انسان اين انتساب را درک کند و به واسطه اين انتساب آن را دنبال کند. اين حد نصاب ارزش الهي است. مادون اينها چيزهايي است که انسان را براي ايمان و پذيرفتن ارزشهاي الهي مستعد کند، همان ارزشهايي که غير الهيين براي انسان قائل هستند، مثل افلاطونيان و حتي ارسطوييان، مانند اعتدال قواي سهگانه. اينها در بينش اسلامي مقدمه هستند براي ارزشهاي الهي، يعني نفس را مستعد ميکند براي پذيرفتن آن ارزش مطلوبي که ارتباط با خداست و در سايه ارتباط با او پيدا ميشود.
مراتب ارزش
بنابراين ميتوانيم بگوييم که در بينش اسلامي ارزشها ذومراتب است، يا صفر يا صد نيست. بين صفر و صد هم ما صد نوع ارزش داريم. مراحلي هست و هر کسي ميتواند مرحلهاي از آن را کسب کند و همه آنها مطلوبيت و ارزش دارد. ولي بعضي از آنها زير حد نصاب است و جنبه مقدميت دارد و بعضي در حد نصاب و بعضي ديگر فوق حد متعارف انسانهاي عادي است که کم پيدا ميشود و در غير از حضرات معصومين به طور نادر ممکن است پيدا شود. ولي همه اينها مطلوب و حساب شده است و روي آن هم کار شده و تعاليم انسان براساس اينها طراحي شده است. بعد از پذيرفتن اين فلسفه ارزشها که ميگويد همان گونه که همه چيزهاي ديگر در هستي وابسته هستند؛ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ[4] در ارزشها هم همه ارزشها وابسته به کمال بينهايت الهي است؛ پرتويي از آن بايد به همه بتابد تا ارزش واقعي پيدا کنند و حتي اگر به آن حد هم نرسد مادونش هم ميتواند مطلوبيت مقدمي داشته باشد. اين يک نکته که اصلي است در فهم ارزشهاي اسلامي. اما بعضي مکتبها به ارزشهاي حقيقي قائل نيستند و ارزشها را اعتباري و قراردادي ميدانند که يافرد براي خودش تعيين ميکند يا خيلي هنر کنند ميگويند ارزشها را جامعه تعيين ميکند. نوع کساني که قائل به اصالت جامعه هستند (جامعهگرايان) در مباحث اخلاقي همين حرف را دارند که ارزشها را جامعه تعيين ميکند. در شعارها و فرهنگ خود ما هم ملاحظه ميکنيد که گاه متأثر از همين طرز فکر است. مثلا وقتي شما هواپيما سوار ميشويد، ميگويند که خواهشمنديم ارزشهاي اجتماعي را رعايت کنيد! وقتي سوار هواپيما ميشوند خانمها براي رعايت ارزشهاي اجتماعي بايد حجاب خودشان را داشته باشند! اين برخواسته از اين است که ما فرهنگمان متأثر يا به عبارتي تابعي است از يک فرهنگ جهاني که پذيرفتهايم ارزشها را اجتماع تعيين ميکند. نميگويند ارزشهاي الهي، نميگويند چون دستور خداست حجاب را رعايت کنيد. ميگويند نه نه اين طور تعبيرات فناتيک است، خدا و دين و اينها جالب نيست. براي رعايت ارزشهاي اجتماعي خانمها حجابشان را رعايت کنند که جامعه بپسندد؛ چون جامعه اسلامي است و حجاب را ميپسندد، رعايت کنيد. حالا اگر نپسندد خب شما هم رعايت نکنيد! اين کلام ناخودآگاه ميگويد که ما اصالت ارزشها را از جامعه ميدانيم و جامعه تعيينکننده ارزشهاست. اما کسي که فرهنگ ديني در زندگياش حاکم باشد ميگويد ارزش براي رعايت دستورات خدا و براي کسب رضاي الهي است. چنين فردي نميگويد براي رعايت ارزشهاي اجتماعي. اما بالاخره فرهنگ ما خواه ناخواه فرهنگي التقاطي است؛ يعني در کنار ارزشهاي الهي و باورهاي الهي ارزشهاي ديگري نيز وجود دارد و شايد گاهي غلبه پيدا کرده است.
ترويج ارزشهاي اصيل الهي، وظيفه فرهيختگان مسلمان
ما بايد به عنوان فرهيختگان مسلمان سعي کنيم ارزش اصيل الهي و فرهنگ اصيل اسلامي را رواج بدهيم. رواج آن هم به اين است که از ريشه شروع کنيم؛ با حرف و شعار درست نميشود. درست است که اهل عقل و استدلال محدودند و فرهيختگان جامعهاند که اهل استدلال هستند، اما آنها هستند که در ساير اقشار نفوذ دارند. اگر فرهيختگان جامعه باورها و ارزشهايشان براساس بينش اسلامي شکل گرفت خواهناخواه و تدريجا در ساير اقشار هم اثر ميگذارند؛ چون برنامهساز اينها هستند، انتقالدهنده مفاهيم ارزشي در جامعه همين فرهيختگان، اساتيد دانشگاه، برنامهسازهاي راديو تلويزيون، نويسندگان، خبرنگاران و روزنامهنگاران هستند. اگر اينها با تربيت اسلامي تربيت شوند، راه براي اينکه ارزشهاي اسلامي در کل جامعه گسترش پيدا کند، باز ميشود، اما اگر اينها تربيتشان را از فرنگستان گرفتند و ما بنشينيم در حوزه براي خودمان دم از اسلام و اين حرفها بزنيم، آنها هم ميگويند اين آخوندها حرفهاي قديميها را ميزنند و نتيجه همين ميشود که الان هست. وظيفه حوزه اين است که تدريجا راهي پيدا کند که بتواند در مراکز دانشگاهي فرهنگ اصيل اسلامي را رواج بدهد. تا اين فرهنگ التقاطي هست همين حرفهاي التقاطي که ملاحظه ميفرماييد در سطوح عالي سياستگذاري کشور و مديريت کشور وجود دارد؛ چون پايههاي باورها سست است. وقتي شما ميبينيد در تضاد بين ناسيوناليسم و دين، کساني ناخودآگاه دوست دارند ناسيوناليسم و ايرانيت مطرح بشود، اين علاقه بيجهت نيست. اين از اول که دانشگاه رفته، ايران ايران شنيده تا حالا. يک جايي هم روز عاشورا و در عزاداريها صحبت از اسلام و امام حسين عليهالسلام و اين حرفها شده، اما در مقابل همه درسهايي که خوانده و حرفهايي که شبانهروز بمبارانش کردهاند چيزي نيست. اين است که نتيجهاش ميشود نه غزه و نه لبنان، ايران براي ايران. براي اينکه ريشه فکر خراب است. آن اصالت مليت، آن ناسيوناليسم در مقابل دين کار خودش را ميکند. خودش هم متوجه نيست که از کجا آب ميخورد، از بچگي با ايران ايران بزرگ شده. اين فرد آنچنان که ايران برايش اهميت دارد خدا و پيغمبر اهميت ندارد. خدا و پيغمبر را هم ميخواهد در خدمت ناسيوناليسمش بگيرد. اسلام را هم ميخواهد براي اينکه ديني است که ايران پذيرفته و نسبت به اسلام حساسيتي ندارد. معتقد است هر چيز خوبي از هر جا باشد ميپذيريم و از آمريکا هم چيزهاي خوبش را ميپذيريم. ليبراليسم آمريکا را هم ميپذيريم. اين هم خوب است، چون بالاترين چيزي است که فکر بشر به آن رسيده است! اين کلام را بعضي از مسئولين سابق کشور ميگفتند. اين براي اين است که ريشههاي فکري و اعتقادي يا باورها و ارزشهاي ما مستحکم نيست؛ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ[5]. اگر بخواهد ريشه باشد بايد از آن پايههاي اصلي، هستيشناسي اسلامي، ارزششناسي اسلامي، انسانشناسي اسلامي، شروع بشود. انسان چيست؟ ارزش يعني چه؟ ما دنبال چه ميگرديم؟ فطرت ما چه چيزي را اقتضا ميکند؟ کمالات ما چه چيزي را اقتضا ميکند؟ آن وقت برسيم به اينکه همه اينها در سايه اسلام است. آن وقت خجالت ميکشيم در مقابل اسلام از چيز ديگر اسمي ببريم. اگر آن فکر درست شد نتيجهاش اين خواهد شد، اما وقتي آن فکر متزلزل است و پايه ندارد، نتيجهاش همين ميشود که نه غزه نه لبنان، ايران براي ايران.
لزوم توجه به شرايط سني، جغرافيايي، زباني، قومي و فرهنگي
به هر حال بحث بعدي اين است که حالا براساس بينشهاي اسلامي ما بايد براي نهادينهکردن ارزشهاي الهي و اسلامي در افراد از چه روشهايي استفاده کنيم؟ براي اين هدف نيز بايد اين چيزها را مشخص کنيم که اولا آيا مقصود ما اين است که اطفال را چگونه تربيت کنيم؟ در تعليم وتربيت ارزشها آيا منظورمان اين است که براي دبستانها و دبيرستانها برنامهريزي کنيم؟ يا نه، براي کل انسانها، منتها در هر سطحي متناسب با فهم، و رشد فکري و فرهنگياش از ابزار خاص استفاده کنيم؟ بنابراين انتخاب ابزارها بايد متناسب با شرايط سني و شرايط جغرافيايي و شرايط زباني و قومي و فرهنگي باشد. اختلاف ابزارها تابع اين عوامل است؛ چون سنين مختلف است، فکرها در سن طفوليت با سن جواني و سن سالمندي تفاوت ميکند، تعلقات، احساسات، عواطف در اين شرايط تغيير ميکند، اين است که متناسب با هر زماني بايد از ابزار مناسب آن سن و آن محيط و آن قوم استفاده کرد. پس بايد از ابزارهاي مختلف استفاده کرد، اما نه براي هر کسي، چند جور ابزار. براي پيرمرد هفتاد ساله نبايد از کارتون استفاه کرد. کارتون براي بچههاي سه چهار ساله است. بله از اين هم ميشود استفاده کرد. آن هم ابزاري است براي تربيت ارزشها، اما اين متناسب با آن سن است. يک دستگاه رسانهاي که ميخواهد براي مردان سالمند هم برنامه داشته باشد نبايد بگويد بله، برنامه تربيتي داريم؛ اين کارتونها هستند. در تربيت اخلاقي با داستانها، افسانهها، نمايشها و چيزهايي از اين قبيل، بايد ديد متناسب با هر سن و گروهي چه عواملي مؤثرتر هستند، و از آنها استفاده کرد؛ از تکنولوژي پيشرفته، از ابزارهاي صنعتي و از وسايل مختلف استفاده کرد. ولي تعيين هر ابزار براي مخاطب خاص بايد متناسب با شرايط فکري، رواني، محيطي و اجتماعي آن مخاطب خاص باشد.
قرآن و استفاده از هنر
قرآن کريم به عنوان يک کتاب که ميخواهد مفاهيمي را به اذهان منتقل کند ـ با اينکه نه نمايشنامه است و نه کارهاي هنري ديگر ـ اما از شيوههاي هنري خاصي استفاده ميکند. خود همين داستانسرايي و نقل داستان گذشتگان يک شيوه هنري است، مخصوصا جايي که در قرآن روي نکتههاي ريزي تکيه ميکند که انسان تعجب ميکند؛ ممکن است به نظر ما نکتههاي مهمتري باشد که در قرآن نيامده است [اما در قرآن روي نکتههاي ديگري تکيه شده است]. فرض کنيد اينکه اصحاب کهف در چه زماني زندگي ميکردند؟ سلطانشان چه کسي بود؟ چه مذهبي داشتند؟ و در کجا زندگي ميکردند؟ معلوم نيست. اما قرآن بيان ميکند که اينها در غاري زندگي ميکردند که آفتاب هنگام طلوع از يک طرف به آن ميتابيد، و هنگام غروب از طرف ديگر. كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ[6] (سگ آنها دو آرنج خود رادر درگاه غار پهن کرده بود) چندين سال گذشت اينها نفهميدند که اصلا چه قدر خوابيدهاند؛ به خيالشان يک روز يا بخشي از يک روز است که آنجا خوابيدهاند ولي سيصد سال آنجا خوابيده بودند و نفهميدند. روي اين نکتهها تکيه ميکند. اينها حکمتهاي فراواني دارد که ما سهلانگاري کرده به دنبالش نرفتهايم. قرآن داستان ديگري نقل ميکند که عدهاي از بنياسرائيل به پيغمبرشان گفتند: اين دشمنان ما را اذيت کردند، اموالمان را گرفتند و ما را از خانهها بيرون کردند. از خدا بخواه رئيسي براي ما معين کند، تا برويم بجنگيم و حقوقمان را از اينها بگيريم. ببينيد در اين داستان خداوند روي چه تکيه ميکند؟ اول وقتي از پيغمبرشان درخواست ميکنند، ميگويد آيا اگر خدا فرماندهي برايتان تعيين کرد حرف او را گوش ميکنيد؟ گفتند: وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا[7]؛ ما! چرا گوش نکنيم؟! ما گرفتار هستيم، چارهاي نداريم. از آنها قول گرفت که وقتي خدا برايتان رئيس تعيين ميکند حرفش را گوش کنيد. بهانه در نياوريد که اين جوان است يا پير است و چنين چنان يا از فلان فاميل است. اينها را کنار بگذاريد. اگر خدا برايتان تعيين کرد بگوييد بر چشم. وقتي قول گرفت، گفت: إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا[8] حالا که قول داديد خدا رئيس شما را طالوت تعيين کرد. در همان قدم اول گفتند: أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا؛ آقاي طالوت چه کسي باشند که بر ما حکومت کنند؟! وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ؛ يک آدم فقير آسمانجل ميخواهد رئيس ما بشود؟! از کجا ايشان حق دارد؟ گفت: مگر نگفتيد هر چه خدا تعيين کرد قبول ميکنيم؟ بالاخره درماندند و با رودربايستي پذيرفتند و بنا شد که آموزش داده بشوند و آماده بشوند و با صفآرايي بروند به جنگ جالوت و سپاهيان جالوت. وقتي حرکت کردند بروند سر راهشان نهر آبي بود. طالوت گفت من فرمانده شما هستم، شما قول داديد اطاعت کنيد. از اين آب حق نداريد استفاده کنيد، فقط به اندازه يک مشت ميتوانيد استفاده کنيد. إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ. آيا اين فنون نظامي است که قرآن درس ميدهد؟! در اين قضيه چه ميخواهد بگويد؟ عده قليلي از آنها که انسانهاي وظيفهشناسي بودند و مردانه سر قولشان ايستاده بودند يا اصلا آب نخوردند يا فقط يک مشت آب نوشيدند و رفتند، ولي بقيه ريختند روي نهر. گفتند اين حرفها چيست؟ ما فردا ميخواهيم برويم بجنگيم، تشنه که نميشود به جنگ رفت، اين حرفها چيست که اين بنده خدا ميزند؟ ما گفتيم اين به درد رياست نميخورد و آب را خوردند. وقتي در ميدان وارد شدند گفتند: لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ[9]؛ ما طاقت اين سپاه عظيم را نداريم. اينرا آنهايي که آب خورده بودند گفتند. آن چند نفري که آب نخورده بودند، گفتند كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ. آن خودداري از آب خوردن، در سايه اطاعت فرماندهاي که خدا تعيين کرده بود، چنين قدرت روحي به آنها داد. قرآن از بيان اين داستان چه ميخواهد بگويد؟ چرا از ميان اين همه انبيا و اوليا و اقوام گذشته گشته است و قصه طالوت و جالوت را براي ما آورده؟! از بين همه خصوصياتش هم اين را آورده که فقط چند نفر حاضر شدند حرف فرمانده را گوش کنند و همينها پيروز شدند. ما چند بار درباره اين داستان در قرآن فکر کردهايم و چه وقت آمدهايم از آن براي کارهايمان استفاده کنيم؟ قصهاي بوده که آيات آن را خواندهايم، توجه هم نکردهايم که اصلا چه ميخواهد بگويد. خب مثل خيلي چيزهاي ديگر. ولي اين بهترين درس سازندگي است. بهترين درس مقاومت است. قرآن دارد فرهنگ مقاومت را ريشهيابي ميکند. اگر پيروزي ميخواهيد بايد صبور باشيد، بايد مقاوم باشيد، بايد پا روي نفس بگذاريد؛ انساني که تابع هواي نفس شد، و هر چه خواست خورد و هر کار خواست کرد و هر چه خواست گوش کرد پيروز نميشود. نمونه عينياش در جنگ هشت ساله خودمان، در جنگ 33 روزه لبنان و در جنگ هشت روز اخير غزه. آنهايي پيروز شدند که اهل مقاومت بودند. اين نمونه عيني اين داستان بعد از 1400سال است. چگونه بايد اين ارزش را، ارزش مقاومت را در افراد نهادينه کرد؟ يکي از راههايش همين داستان است. قرآن هم، داستان ميگويد. براي چه ميگويد؟ براي اينکه من و شما با اين ارزشها تربيت بشويم، بفهميم بايد سختي کشيد تا بتوان بر دشمن پيروز شد.
نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقي شيوه مردان بلاکش باشد
اگر ميخواهيد ترقي کنيد، اگر ميخواهيد به جايي برسيد، بايد خودتان را براي تحمل سختيها آماده کنيد. روي تشک پر قو و بالش فلان اين پيروزيها حاصل نميشود. بايد اينگونه تربيت بشويد تا عادت کنيد به اينکه براي خدا سختيها را تحمل کنيد. آن وقت موفق ميشويد والا تا يک سختي پيش آمد ميگوييد: نه؛ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ؛ رختخواب نيست، پر قو آماده نيست، ما نميتوانيم برويم. آيا بچههايي که در هشت سال دفاع مقدس پيروز شدند همين طور بودند؟! گاهي اتفاق ميافتاد سه شبانه روز خواب به چشمشان راه پيدا نميکرد، در کوهها، در برف و يخ، در صحراهاي سوزان براي اينها فرقي نميکرد، عاشق بودند. عاشقي شيوه مردان بلاکش باشد.
خاطرات جنگ و تربيت ارزشها
يکي از شيوههاي درس تربيت ارزشها همين بيان داستانهاست. براي ما، بيان داستانهاي جبهه است. اينکه مقام معظم رهبري تأکيد دارند اين داستانها را بنويسيد، منتشر کنيد، و فراموش نشود، براي اين است که خود اينها آموزنده است. همين داستانهاست که انسانهاي نسل ديگري را ميسازد و ميپروراند. براي تودههاي مردم، بهخصوص جوانها، مسأله الگو بسيار نقش اساسي دارد. ولي اين قدر کافي نيست. شما بايد استدلالهاي عقلي هم داشته باشيد. بايد تزکيه روح داشته باشيد. بايد اهل عبادت باشيد. رابطهتان را با خدا بايد تقويت کنيد. مگر نه اين بود که اصل ارزشها ارتباط با خدا بود. مگر نه اين است که همه اين جنگها و کشتارها و گرفتاريها براي اين است که کاري بکنيم که به خدا نزديک بشويم. آن وقت چگونه ممکن است کسي اهل اين هدف باشد ولي نماز صبحش قضا بشود؟ مگر يک چنين چيزي ميشود؟ چنين کسي شب تا صبح را از عبادت کردن، از قرآن خواندن، از نماز، و از سجده سير نميشود. انسان بايد برنامههاي عبادي داشته باشد، انس خودش را با خدا بايد حفظ کند. چه کند تا آن طوري بشود؟ خب مقدمهاش بايد خداشناس بشود، بداند خدا يعني چه؟ خدا چهکاره است؟ چه رابطهاي با ما دارد؟ آيا آن خدا بالاي عرش خودش خدايي ميکند و ما هم براي خودمان زندگي ميکنيم، نه او با ما کاري دارد، نه ما با او؟ يک بار عالَم را کوک کرده و راه افتاده و عالم دارد کار خودش را ميکند و ديگر کاري به عالم ندارد؟ آيا خدا اين طور است يا خداي اسلام اين طور نيست؟ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ[10] ميگويد وقتي ميخواهي بگويي من اين کار را فردا ميکنم، اگر تصميمي ميخواهي بگيري، همان وقت در فکر داشته باش که اگر خدا بخواهد اين کار را انجام ميدهم، والا تصميم من عملي نميشود و مقدماتش فراهم نميشود. لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا × إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ[11] هر آن توجه به او داشته باش، اعتماد به او داشته باش. براي اين قبلا بايد شناختي نسبت به خدا داشته باشد، رابطه انسان با خدا برايش تعريف شده باشد. اين همه رواياتي که در فضليت علم و معرفت و شناخت صفات خدا هست براي همين است، زيربنا اينهاست. اگر شناخت صحيحي بود، و براساس آن، برنامههاي خودسازي براي ارتباط با خدا بود، آن وقت اين نتايج هم بر آن مترتب خواهد شد. نه اينکه آنها را بخواهيم براي اين نتايج. اشتباه نشود. قرآن نميگويد خدا را بشناسيد، عبادت داشته باشيد، تا در جنگتان پيروز بشويد، آن وقت بنشينيد زندگي راحت داشته باشيد! در اين صورت، باز هدف زندگي شد. نه، همه اينها بشود تا انسانهاي روي زمين کلا امکان استفاده از قرب خدا را بيشتر پيدا کنند وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ... وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا،[12] اما کار تمام نشد. هدف فقط امنيت نبود، هدف فقط رفاه نبود، بعد از آن؛ يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا؛ آن هدف نهايي در سايه ارتباط با خدا پيدا ميشود. خدا عالم را نيافريد جز براي عبادت. بايد راه عبادت را برگزيد و از خدا در همه شئون زندگي و از جمله در انتخاب رهبر اطاعت کرد؛ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ[13] در زيارت آل ياسين ميخوانيم که «شَقِيَ مَن خالَفَکُم و سَعدَ مَن اَطاعَکُم»؛ سعادت در اطاعت شماست. اگر ميخواهيد به سعادت حقيقي برسيد بايد رهبر صحيحي انتخاب کنيد. بعد از اينکه فهميديد رهبري است مرضي خدا، با جان و دل از او اطاعت کنيد. اگر گفت يک مشت آب بيشتر نخوريد، بگوييد به چشم. چون دستور است، چشم. آن وقت خدا شما را کمک ميکند. هم خواستههاي دنيايتان تأمين ميشود و هم در سايه اين پيروزيهايتان جهان بيشتر با اسلام آشنا ميشود. بعد کل انسانيت به سعادت اصلي که ارتباط با خداست و قرب به خداست بيشتر نائل ميشوند. هدف از اينها باز رفاه خود شما نيست. اين رفاه شما مقدمه است براي اينکه انسانيت بيشتر با خدا آشنا بشود؛ يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بيشَيْئًا.
وفّقنا الله وايّاکم انشاءالله.
[1] . بحارالأنوار، ج 67، ص 186.
[2] . بلد، 11-16
[3] . توبه، 72.
[4] . فاطر، 15.
[5] . ابراهيم، 26.
[6] . کهف، 18.
[7] . بقره، 246.
[8] . همان،247.
[9] . همان، 249.
[10] . الرحمن، 290
[11] . کهف، 23-24.
[12] . نور، 55.
[13] . هود، 105.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org