بسم الله الرحمن الرحيم
پيدايش و پيشرفت علوم اسلامي
بيانات حضرت آيتالله مصباح در همايش رونمايي از آثار مرکز دائره المعارف - 11/03/1391
خداي متعال را شکر ميکنم که توفيق داد شاهد موفقيتهاي عزيزان در عرصههاي پژوهش و تحقيق در معارف اسلامي باشم و يکي از آرزوهاي ديرينهام را در شرف تحقق ببينم. چيزهايي که در طول تاريخ هزاروچهارصدساله کشور ما کمنظير يا بينظير بوده است. بنده از همه عزيزاني که با صبروحوصله اين راه را پيمودهاند و مراحلي از آن را طي کرده و به دستاوردهايي رسيدهاند تشکر ميکنم. اجازه بدهيد امروز نگاهي بکنيم بر کيفيت شکلگيري علوم اسلامي از آغاز پيدايش اسلام تا کنون.
وضعيت علوم در صدر اسلام
نبايد انتظار داشته باشيم که در دوران حيات پيغمبر اکرم(صلياللهعليهوآلهوسلم) تکامل علوم شکلي رسمي پيدا ميکرد و اشخاصي مسئول کارهاي علمي و فرهنگي ميشدند؛ زيرا عمده دوران پيغمبراکرم(صلياللهعليهوآلهوسلم) بعد از مهاجرت به مدينه، صرف جنگها و غزوهها و سريهها شد. در صدر اسلام، مسلمانان گرفتاريهاي زيادي داشتند؛ مخصوصاً مهاجراني که از مکه به مدينه مهاجرت کرده بودند سروساماني نداشتند. همچنين، حزبها و گروههاي مختلفي عليه اسلام توطئهچيني ميکردند. در چنين وضعيتي انتظار اينکه دانشگاهي تأسيس بشود و کارهاي علمي مسئولي داشته باشد انتظاري بيجاست. در آن دوره، تنها مرجع مردم براي شناخت حقايق، شخص رسولالله(صلياللهعليهوآلهوسلم) بود و ديگران افتخار شاگردي آن حضرت را داشتند. در فرصتهاي کوتاهي که پيش ميآمد، در مسجد و گاه در جاهاي ديگر، از سخنان ايشان بهره ميبردند. اين سخنان درزمينه همه علوم و معارفي بود که به آنها نياز داشتند.
کمابيش، در دوران سه خليفه نيز وضع به همين ترتيب بود، بااينتفاوت که ديگر شخص رسولالله(صلياللهعليهوآلهوسلم) نبود. در آن مقطع، مردم اصحاب و شاگردان آن حضرت را راويان کلام پيغمبر اکرم(صلياللهعليهوآلهوسلم) ميشناختند. بعد از فتوحات و گسترش سرزمينهاي اسلامي، نمايندگاني از طرف خلافت به کشورهاي تازهمسلمان فرستاده ميشدند. بنا بر تاريخ، اولين اقدام براي رسميت فعاليت علمي و فرهنگي اين بود که از طرف خليفه شخصي، بهعنوان قاري يا مقري، به کشورهاي تازهمسلمان فرستاده ميشد. وظيفه قاري اين بود که چيزي به مردم بياموزد که از قرآن کريم و تفسير پيغمبر اکرم(صلياللهعليهوآلهوسلم) يا اصحاب آموخته است. در آن زمان، علي(عليهالسلام) هم يکي از مفسران قرآن شمرده ميشد و ابنعباس هم، بهعنوان شاگرد پيغمبر(صلياللهعليهوآلهوسلم) و علي(عليهالسلام)، از ديگران معلمان علوم اسلامي بود.
ظهور مسئلههاي جديد
بههرروي، در آن دوره، فردي از طرف مقام رسمي خلافت، بهعنوان مسئول امور علمي و فرهنگي، به ديگر سرزمينهاي اسلامي فرستاده ميشد. کمکم نيازها شديدتر شد و مسائلي مطرح شد که به بحث و تحقيق احتياج داشت. بين صحابه، در مسائل گوناگون، اختلافهايي پيدا شد. ابتدا در مسائل فقهي اختلاف شد؛ مسائلي که روزمره به آن احتياج داشتند و ديگر پيغمبر اکرم(صلياللهعليهوآلهوسلم) هم حاضر نبود که بتواند فصلالخطاب را بگويد. حتي در نماز و روزه و عبادات و وضو هم از همان اوائل اختلافاتي پيدا شد. رفتهرفته، زمينه براي بحث و مباحثه و مناظره مهيا شد. انگيزههاي دروني جامعه اسلامي که باعث وسعت اينطور فعاليتها ميشد، همين مسائل روزمرهاي بود که بدان نياز داشتند و اندکي هم تفسير بعضي از آيات. در جامعه اسلامي آن روزها، کار علمي بههمين صورتها شکل ميگرفت، بحث درباره احکام و بحث درباره تفسير بعضي از آيات.
پس از اين دوره اوليه، ارتباط مسلمانان با فرهنگهاي ديگر کشورهاي تازهمسلمان، کمکم سبب پيدايش سلسله مسائل ديگري هم شد. بعضي اهل کتاب که مسلمان شده بودند و در نحله و مذهب خودشان مسائلي را ديده بودند، موضوعاتي را وارد فرهنگ اسلامي کردند. شايد از قديميترين مباحثي که در اين زمينه از فرهنگهاي ديگر به فرهنگ اسلامي منتقل و مورد بحث واقع شد، مسئله قضاوقدر بود. در نهجالبلاغه روايتي است که بعد از جنگ صفين، يکي از اصحاب علي(عليهالسلام) پرسيد: آيا آنچه بر ما گذشت تابع قضاوقدر الاهي بود؟ «كَانَ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ». يعني، اين جنگي که واقع شد و اين تلاشهايي که کرديم و اين کشتارهايي که شد، آيا تابع قضاوقدر الهي بود يا نه؟ امام(عليهالسلام) فرمود: بله، تابع قضاوقدر بود. عرض کرد: «عِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُ عَنَائِي»1، خداوند به رنجهاي ما پاداش دهد؛ يعني زحمتهاي ما بر باد رفت؛ ديگر حالا خدا به ما چه بدهد. آنچه قضاوقدر بود، رخ داد و ما بيجهت زحمت کشيديم. بنابراين، مسأله قضاوقدر از مسائلي کلامي بود که کمکم در جامعه اسلامي شکل ميگرفت. آيات الهي، بهگونهاي درباره قضاوقدر سخن ميگفتند و فرهنگهاي بيگانه و اهل کتاب هم پرسشهايي مطرح کردند، زيرا اين مسائل در مسيحيت و در يهوديت هم مطرح بود. رفتهرفته مسئلههاي ديگري نيز مطرح شد، پرسشهايي درباره کلام الهي و صفات الهي و وجهالله و يدالله.
علم کلام
سرانجام، طرح اين پرسشها زمينه را براي پيدايش علم جديدي فراهم کرد، بهنام علم کلام. درباره وجه تسميه اين علم نيز قولهاي گوناگوني وجود دارد: برخي ميگويند: براي اينکه اولين بحث درباره کلام خدا بوده است؛ برخي ديگر ميگويند: علم کلام يعني تکلم درباره مسائل اسلامي. در نگاه دسته دوم پرسش اين بود که آيا اصلاً ما اجازه داريم دراينباره حرف بزنيم يا نه؟ متکلمان کساني بودند که دراينباره بحث ميکردند. بههرروي چنين بحثهايي زمينهساز ظهور علم کلام شد. کساني که درباره مسئلههايي مانند قضاوقدر و صفات الهي پژوهش ميکردند و متخصص ميشدند متکلم نام گرفتند.
تخصصيشدن علوم
در زمان ائمه معصوم(صلواتاللهعليهماجمعين) و بهويژه در زمان امام باقر و امام صادق (صلواتاللهعليهماوآلهما)، ارتباط فرهنگي با کشورهاي ديگر خيلي زياد شده بود و عالمان و دانشمنداني هم مسلمان شده بودند. اين افراد پرسشهايشان را براي مسلمانان مطرح ميکردند و نظر آنها را ميخواستند. افرادي از گروههاي مختلف، براي مثال از روم2، ميآمدند و سؤالاتي طرح ميکردند که نظر عالمان مسلمان و پيشوايان اسلامي درباره اين مسائل کلامي چيست. رفتهرفته، در زمان امام صادق(صلواتاللهعليه)، معارف اسلامي تخصصي شد. تا آنجاکه تاريخ به ما نشان ميدهد، علوم در اين دوره تخصصي ميشوند و بهترين شاهد ما دراينباره اين است که امام صادق(صلواتاللهعليه) براي بعضي از مسائل، شخص معيني را معرفي ميکردند؛ مثلاً براي مسائل کلامي هشامبنحکم و براي مسائل فقهي زراره را معرفي ميکردند. اينها متخصصاني بودند در رشتههاي مختلف علمي و اين نوع رشتهبندي علوم و تفکيک تخصص، در زمان امام صادق(صلواتاللهعليه)، شکل گرفت. سپس، در دوره عباسيان، اين امر توسعه پيدا کرد و در دوره خلافت مأمون دارالحکمه تأسيس شد. در اين مرکز مترجماني براي کتابهاي يوناني و غيره آوردند. حال، درباره اينکه انگيزه آنها چه بود و چرا اينها را براي ترجمه آوردند، نظرهاي مختلفي هست که شايد برخيشان افراطي و برخي ديگر تفريطي باشند.
بنابراين، در دوران امامان معصوم(صلواتاللهعليهماجمعين) علوم اسلامي تخصصي شد. در زمان مأمون بحثهاي عقلي جدي مطرح و زمينه رشدشان فراهم شد. با تأسيس دارالحکمه ترجمه کتابهاي يوناني رشد يافت. البته کتابهاي ايراني هم بود، کساني بودند، مثل عبدالله بن مقفع، که تحصيلکرده ايران يا جندي شاپور بودند. در اين دروه، کتابهاي زرتشتي و مانوي هم به عربي ترجمه شد.
اين روند تاآنحدکه سبب دستهبندي علوم بشود، مطلوب است و موجب ميشود افراد بيشتر عمرشان را صرف يک رشته کنند تا در آن رشته بالنده شوند. اينها حرکتهاي مطلوبي است و امروز هم دائماً در دنيا ميبينيم که رشد علوم و پيدايش شعبههاي جديد همچنان ادامه دارد. براي مثال، روزگاري کل طب يک علم بود و هيچ شعبه خاصي نداشت و يک فرد از پس دانستن آن برميآمد. (بگذريم که اگر اندکي عقبتر بگرديم، اصلاً کل حکمت، يعني همه علوم را يک نفر ميدانست که به او حکيم ميگفتند. حکيم هم فلسفه ميدانست، هم کيهانشناسي، هم هيأت، هم نجوم، هم رياضيات و هم طب. وقتي ميگوييم علوم درايندوره تخصصي شد، يعني کساني که فقط در زمينه طب کار ميکردند متخصص در طب بودند و علوم ديگر را در حد آشنايي ميشناختند.) حال، شما وضع کنوني طب را ملاحظه بفرماييد، پزشکي در دنياي امروز چند رشته دارد؟ شايد اکنون بيش از يکصد رشته در علوم پزشکي داشته باشيم و هر روز هم بر اين رشتهها و تخصصها افزوده ميشود.
تفاوت علم عقلي با علم تجربي
اما درباره رشد و تخصصيشدن علوم، ميان علوم عقلي و علوم تجربي تفاوتهايي وجود دارد که در اين خصوص ميتوان به سه تفاوت اشاره کرد: نخست، وقتي رشته جديدي در ميان علوم تجربي پيدا ميشود، متخصصاني درباره آن پژوهش ميکنند و سطح آن علم را بالاتر ميبرند و مسائلش را ريزتر ميکنند. قاعدتاً اين کار منافع بيشتري براي بشر خواهد داشت. اما در زمينه علوم عقلي چون بحث بر سر نيازهاي مادي بشر نيست، طالب زيادي ندارد. فقط کساني که انگيزه شخصي و دروني دارند، براي کنجکاوي و حقيقتيابي يا براي رشد معنوي و تکامل روحي به دنبال علوم عقلي ميروند. امروزه، رشتههاي علوم انساني ديگري نيز به علوم عقلي افزوده شده است، اما ميزان توجه به علوم تجربي و انساني يکسان نيست. آن اندازهاي که علوم تجربي طرفدار دارد و رشد ميکند و برايش بودجه گذاشته ميشود را نميتوان با علوم انساني مقايسه کرد. براي مثال، فرض کنيد براي يک عدد قمر مصنوعي چقدر هزينه ميشود يا براي فرستادن انساني به فضا چقدر هزينه ميشود و چه رشتههايي از علوم با هم همکاري ميکنند تا سفينهاي به فضا برود يا انساني را به فضا بفرستند. حال، اينکه تلاشهايشان چقدر بازده داشته باشد هم معلوم نيست، اما فعلاً دستکم بازده سياسي دارد؛ زيرا براي آن کشور شهرتي به ارمغان ميآورد. براي مثال، درباره کره مريخ، پژوهشهاي فراواني کرده و نيروي زيادي صرف کردهاند، اما چه نتيجه عملي داشته است؟ ظاهراً هنوز به نتيجه عملي نرسيدهاند و شايد روزي برسند. بههرحال، نکته اينجاست که در زمينه علوم تجربي، انگيزه براي رشد و تحقيق و کاوش زياد است، زيرا نتيجههاي عيني دارد، اما رشتههاي علوم عقلي دراينزمينه جذابيتي ندارند.
دوم، علوم تجربي از لحاظ روششناس و متدولوژي به گونهاي است که طبعاً آدمي نتايجش را زودتر ميپذيرد؛ چون نتايجش محسوس و قابل تجربه حسي است. در علم تجربي، وقتي نظريهاي ابداع و تقويت ميشود و تأييدهايي برايش ميآورند، ميتوان نتايجش را بهشکلي ملموس تجربه کرد؛ براي مثال وقتي ميگويند فلان دارو کشف شده است، نتيجه را با بيمارهايي ميسنجند که دارو را مصرف کردهاند. اگر چند بيمار پس از مصرف بهبود يابند، اين نظريه تقويت و پذيرفته ميشود. در مقابل، اما رشتههاي علوم عقلي اين طور نيست؛ زيرا نه تأثير چنداني در زندگي مادي و نه حتي اجتماعي مردم دارد و نه نتايجش قابل تجربه حسي است. اختلاف نظريهها نتيجه ملموسي ندارد، براي مثال ماحصل بيروني و ملموس بحث جنجالي اصالت ماهيت و اصالت وجود چيست؟ اگر اصالت وجود را بپذيريم چه ميشود، و اگر به اصالت ماهيت قائل شويم چه ميشود؟ چرا اين همه درباره آن بحث ميشود؟ نتيجههاي ملموس چنين بحثي نميتواند انگيزهاي قوي براي تحقيقهاي بيشتر بشود؛ مگراينکه افرادي خودشان براي کنجکاوي و حقيقتيابي انگيزه ذاتي داشته باشند يا اينکه احياناً انگيزههاي ديني سبب چنين پژوهشهايي بشود.
سوم، مشکلي است که بيشتر در جامعه اسلامي پيدا شد. البته، مشابهاش در جوامع قبلي مسيحيت هم بود ولي شکل خاص اين مشکل در جامعه اسلامي پديدار شد. مسئله اين است که بعضي از گزارههاي علوم عقلي با گزارههاي ديني اختلاف لحن داشت؛ يعني احساس ميشد اينها با هم نميسازند. در بعضي از علوم عقلي، نظريههايي مطرح ميشد که با ظاهر نظريههاي ديني تضاد داشت. اين اختلاف نظريهها، کمکم و در بعضي زمانها و بعضي مکانها، شدت پيدا کرد و کار بالا گرفت؛ تاجاييکه گاه برخي، برخي ديگر را تکفير کردند و گفتند کسي که به چنين چيزهايي معتقد باشد از دين خارج است. البته، عرض کردم که نمونه چنين چيزهايي در دوران قرون وسطي در مسيحيت و نيز حتي در يهوديت هم ديده ميشود. در کشورهاي اسلامي و بهويژه در ايران که مرکزيت بيشتري داشت، اختلاف شديدي بهوجود آمد بين کساني که متعصبانه از ظواهر ديني دفاع ميکردند و کساني که متعصبانه از نظريههاي عقلي بهره ميبردند. عمدتاً، نظريههاي عقلي از فلسفه يونان وارد ميشد (البته، عمده آنها و نه همه آنها، زيرا بسياري از اين نظريهها از جاهاي ديگر و بعضيهايش گاه از خود منابع ديني برخاسته بود). اين تعارض باعث شد که تضاربي بين طرفداران علوم عقلي با اهل حديث و علوم نقلي پيدا بشود.
هم در بين اهل تسنن و هم ميان شيعيان اين اختلافات بالا گرفت. گروهي از اهل سنت به نام اهل حديث که بسيار ظاهربين بودند بهشدت از ظواهر دفاع ميکردند و علوم عقلي و دستاوردهاي فلسفه را بهشدت محکوم ميکردند. در بين شيعيان نيز کساني بودند که با اينطور نظريات و اينطور تلاشها موافق نبودند و فکر ميکردند اينها به دين ضربه ميزند. ازاينرو، بهجاي اينکه تعامل بين اين نظريات موجب رشد علوم بشود، بهعکس وقتي اين تضارب آراء شديد شد، باعث رکود شد. يعني، افراد دو دسته شدند: يک دسته، برخي از طرفداران فلسفه بودند که ميگفتند: اين است و جز اين نيست، هر چه فلسفه گفته و هر چه از فيلسوفان قبلي رسيده، درست است و بايد از آن دفاع کرد. کار بهجايي رسيد که برخي حتي منکر اختلاف نظر بين خود فيلسوفان يوناني ميشدند و ميگفتند: اختلافي وجود ندارد، آراء آنها يکي است و ما درست نفهميدهايم. نمونه چنين پژوهشي را فارابي - البته با کاري محققانه و عالمانه و با نظري صحيح - در کتاب «الجمع بين رأيي الحکيمين» کرد. در واقع چون برخي از نظريههاي ارسطو با افلاطون نميساخت، برخي از علاقهمندان نميتوانستند بپذيرند که آنها با هم اختلاف نظر داشته باشند؛ ميگفتند: نه ايندو، شاگرد و استاد بودند و ممکن نيست چنين اختلافي با هم داشته باشند. ما بايد بهتر فلسفه آنها را درک کنيم و سعي کردند آن دو را به هم نزديک کنند. در سوي ديگر، محدثان و فقيهان و ظاهربينان وجود داشتند. البته، آيين ظاهربيني در بين ما معروف نيست و عنوان ظاهربين بيشتر به گروهي اطلاق ميشود که در بين سنيها هستند. آنها غالباً در آندلس و اطراف آن زندگي ميکردند. اين اختلافات باعث شد که بين طرفداران حديث و سنت و منابع لفظي و ادله شرعي و تعبدي با طرفداران معقول، بهخصوص عرفان، نزاع در بگيرد.
پيشداوري، آفت رشد علم
چنين چيزي آفتي بزرگ براي رشد علم است. اختلافنظرها در علم بايد طوري باشد که باعث تعامل و تکاپوي بيشتر عالمان بشود و آنها را بهحقيقت نزديکتر کند. براي دستيابي به اين مهم، بايد دو طرف بکوشند حرف يکديگر را درک کنند و درمقام شنيدن سخن طرف مقابل، تساهل به خرج دهند. اگر از اول تصميم بگيرند که همديگر را طرد کنند، به هم نزديک نميشوند و حرف همديگر را درست درک نميکنند. آنوقت با ظواهر و تعبيرهايي که به گوششان ميرسد، غيرمتخصصانه و با پيشداوري، درباره طرف مقابل قضاوت ميکنند. با چنين روشي هيچوقت علم رشد نميکند. در دورانهايي که اينطور اختلافات شديد بوده و بهويژه در آن مناطقي که نزاع و اختلاف شديد بوده است، اين علمها هيچ پيشرفتي نکردهاند. نميخواهم اسم ببرم، اما در بعضي از شهرهاي بزرگ و کوچک و مقدس و غيرمقدس، وقتي اختلافات شدت پيدا کرده، هيچ علمي و عالمي رشد نکرده است. وقتي با نظريهاي متعصبانه برخورد ميشود رشد علم متوقف مي شود. متأسفانه و بالاخره، شيطان هم کمک ميکند؛ زيرا شيطان که هيچوقت طالب رشد آدميزاد نيست و او هميشه موانعي براي رشد فراهم ميکند.
بسياري از بزرگان هم چنين چيزي را آفت علم ميدانند. اگر طرفداران دو رشته علمي از ابتدا پيشداوري داشته باشند و حرفهاي همديگر را درست درک نکنند و از اول قضاوت و حکمشان را صادر کنند، به نتيجهاي علمي نخواهند رسيد. طنز معروفي هست که در مدرسهاي بين طلاب و گروهي ديگري اختلاف شد. کار بهجايي رسيد که به جان هم افتادند و يکي دو نفر هم مجروح يا مقتول شدند. بعد، درحاليکه افراد دستهاي خونآلود خود را بر سر حوض مي شستند، يکي گفت: ما نفهميديم اين ملعون چه گناهي داشت؟ اول قضاوتشان را کردند و سر طرف مقابل را بريدند، بعد ميگويند نفهميديم اين ملعون چه گناهي داشت. اين حکايت طنز است، اما بسياري از اختلافهاي علمي از اين قبيل است. دو طرف حرف همديگر را درک نميکنند و ازقبل حکمشان را صادر ميکنند که اين ملعون است و بايد او را طرد کرد. سپس، اگر فرصتي پيش آيد، جستجو ميکنند که طرف چه ميگويد. چنين مشکلي هم در فلسفههاي غربي ديده ميشود و هم در همين فلسفههاي شرقي و نيز در اختلافات قديمي بين فيلسوفان با فقيهان.
راه علاج پيشداوري
راه علاج اين آفت اين است که بکوشيم حرف همديگر را درست درک کنيم و اول ببينيم طرف واقعاً چه ميگويد و اصلاً منظورش چيست. دستيابي به چنين هدفي مستلزم آن است که ابزار تحقيق گسترده بشود و در اختيار افراد قرار بگيرد. پژوهشگران بايد بتوانند به منابع مختلف مراجعه کنند. ترجمه متنهاي ديگر اولين قدم در راه درک ديگران است و اگر ترجمه زبانهاي مختلف زياد باشد، از سخن ديگران هم آگاه ميشويم. البته، ترجمه بايد درست و دقيق باشد. اما ترجمه تنها کافي نيست، چون در ترجمهها لغزشهاي بسياري اتفاق ميافتد و نارساييهاي زيادي وجود دارد. براي مثال، بعد از هزاروچهارصد سال هنوز بهدشواري ميتوانيم يک ترجمه از قرآن بيابيم که همه آن را بپذيرند. حتي ترجمه درست هم نميتواند زبان مخالف را منتقل کند؛ زيرا هر زباني ويژگيهاي خاص خودش را دارد. بنابراين، بايد بکوشيم هر مطلبي را با همان زبان اصلي خودش بياموزيم.
تلاشهاي علامه طباطبائي و استاد مطهري
در دوره اخير مرحوم استاد شهيد علامه مطهري به کمک استادشان علامه بزرگوار آيتالله طباطبايي(رضواناللهعليهما) تلاشهاي زيادي کردند که مذهبيها از راه ترجمهها حرف ديگران را بفهمند، پيشازآن حتي ترجمهاي هم صورت نميگرفت. انگيزه آنها هم مقابله با گرايشهاي مارکسيستي و ماترياليستي بود که در آن زمان با سرعت پيش ميرفت و دانشگاهها را تحتتأثير خودش قرار داده بود. مارکسيستها قشرهاي فرهنگي را تحتتأثير قرار داده بودند و ممکن بود حتي بدنه جامعه را هم در دست بگيرند.3 در چنين وضعيتي شهيد مطهري احساس مسئوليت کرد و گفت ما نبايد بنشينيم و فقط حرفهاي خودمان را بخوانيم و بگوييم که آنها کفر ميگويند. چنين کاري پاسخ فعاليتهاي آنها نيست؛ زيرا آنها مشغول کارشان هستند و نظر خود را ترويج ميدهند. آنها دانشگاهها و محافل ادبي را تسخير کردهاند.4 خطري فرهنگ ما را تهديد ميکند و بايد پاسخي علمي بدهيم. نظر آقاي مطهري اين بود که اول حرفهاي اينها را بهدرستي درک کنيد و سپس به نقدش بپردازيد. او در اين راه واقعاً نبوغ داشت؛ خود مارکسيستها اعتراف کردند که مرحوم آقاي مطهري حرفهاي ما را از خود ما بهتر تبيين ميکند. بنابراين، وقتي او نقد ميکرد، مخالفان به حرفش گوش ميدانند؛ زيرا احساس ميکردند او حق دارد نقد بکند، زيرا ميگفتند او حرف ما را بهخوبي درک و بهتر از خود صاحب نظريه تبيين ميکند. وقتي کسي نه فهميده، نه شنيده، نه زبانشان را بلد است و نه درست کتابشان را خوانده است، نميتواند سخني درآنباره بگويد يا نقدي بکند. در عصر ما، اين دو بزرگوار، علامه طباطبايي و مرحوم آقاي مطهري، مبتکر و پيشگام نقد علمي بودند. البته، دوستان ديگري هم در کنارشان بودند ولي تلاش ايشان بود که سبب شکستهشدن طلسم نقد عالمانه بود.5
براساس آنچه گفتيم، اگر برخورد با نظريات مخالف متعصبانه باشد پيشرفتي در علم حاصل نخواهد شد. تعامل با نظريات ديگران بايد منصفانه باشد، يعني آدمي خودش را جاي طرف مقابل بگذارد و سخن او را دريابد. اين همدلي تحقيقي نيازمند آن است که منابع کافي براي تحقيق در آن نظريات را داشته باشيم. حال، ببينيد که در دوران ما، در هر روز چند کتاب درباره علوم عقلي در دنيا منتشر ميشود و ما چقدر با اين منابع آشنايي داريم.6
استفاده از امکانات جديد
مسئله ديگر آن است که بايد از امکانات جديد براي رسيدن به هدف استفاده کنيم. تنها منبع مرحوم آقاي طباطبايي براي نوشتن تفسير الميزان براي تطبيق آيات، کشفالايات معجمالمفهرس بود. يعني، معجمالمفهرس تنها کتابي بود که ميتوانست به ايشان، در نوشتن تفسير، کمک کند. حال، امروزه که ابزارهاي علمي و تحقيقاتي فراواني در دنيا هست، اگر ما از اينها براي اهداف خودمان استفاده نکنيم، چگونه ميتوانيم پاسخگوي نياز زمان خود، براي مثال در زمينه فقه، باشيم؟ الحمدلله، اين کارهايي که در زمينه تحقيقات کامپيوتري شده، کمکهاي بسيار بزرگي کرده است که ما بتوانيم از منابع بيشتري استفاده کنيم و به کتابهاي بيشتري دسترسي داشته باشيم و وقتي کتابي در دسترس نباشد، دستکم بتوانيم نسخه الکترونيکي آن را تهيه کنيم.
اصطلاحشناسي فلسفي
باوجود همه پيشرفتهايي که در زمينه پژوهشهاي علمي شده است، هنوز در زمينه علوم عقلي که غريبترين علوم است، مشکلاتي براي تحقيق باقي مانده است. از آرزوهاي ما اين بود که براي علوم عقلي فهرستي از اصطلاحات را تهيه ميکرديم، بهويژه براي اصطلاحات دشوار و مشترکهاي لفظي. اصطلاحات علوم عقلي آنقدر مشترک لفظي دارد که گاه استادان علم نيز اشتباه ميکنند و در بحثهايشان خلط و مغالطه پيش ميآيد. براي مثال، براي کلمه «لذاته» يا «ذاتي»، در برهان شفا، چند معنا آمده است، اگر ما استخراج کنيم که در کل علوم عقلي، کلمه ذاتي يا لذاته يا «بذاته» چه معناهايي دارد، کمک زيادي به پيشرفت بحث خواهيم کرد. کسي که آشنا نيست و فقط براي مثال، متن شرح منظومه را خوانده است، حداکثر يک ذاتي باب برهان و يک ذاتي باب ايساغوجي را ميشناسد و اصطلاحهاي ديگر را بلد نيست. اگر بهطورکامل با اصطلاحهاي فلسفي آشنا نباشيم، پژوهشمان در معرض خطر و لغزش است. اولين کار ما اين است که اصطلاحات را بهدقت بشناسيم و فرق آنها را بدانيم. هنوز هيچ ابزاري براي اين کار نداريم.7
برهان تنها راه علوم عقلي
اگر کسي بخواهد واقعاً ببيند در علوم عقلي چه نظرياتي هست و کدام درست و کدام غلط است، بايد از برهان بهره ببرد. نبايد هيچ تعصب و ابايي داشته باشيم که بگوييم نظريهاي صددرصد غلط است؛ منتها بايد از روشي صحيح استفاده کنيم. هر علمي روشي دارد و روش علوم عقلي برهان است. شما برهان بياوريد که اين مطلب غلط يا درست است. پيمودن اين مسير و انجامدادن اين کار شدني است و اگر نرفتهايم و نکردهايم، نقص از ما بوده است. ما کوتاهي کردهايم و براهين را بررسي نکردهايم. اگر در استدلال طرف مقابل مغالطهاي وجود دارد ما بايد آن را کشف کنيم. بسياري از مغالطات در اثر اشتراکهاي لفظي است که ما از آنها غفلت ميکنيم. براي مثال، به کلمههاي اصالت، ذاتي، بالذات، و عرضي، بالعرض و عرض نگاه کنيد. بسياري از تحصيلکردههاي فلسفه، در موارد زيادي، عرض، بالعرض و عرضي را يکي ميپندارند درحاليکه فرق بزرگي دارند.
علوم عقلي مبناي همه علوم
اگر ميخواهيم بتوانيم در آينده نقش خودمان را در زمينه علوم عقلي ايفا کنيم، بايد تلاش زيادي بکنيم. علوم عقلي ريشه همه علوم است. علوم مبتني بر اصولياند که در علوم عقلي بايد اثبات بشود. اگر در علوم عقلي خطايي رخ دهد، اين خطا به همه علوم سرايت ميکند. اصول موضوعه علوم بايد در فلسفه اثبات بشود. بنابراين، بايد در اين جهت تلاش کرد و بايد نظريات صحيحي در اين مباني داشته باشيم. صرف اينکه بگوييم اشراقيها اينطور گفتند يا مشاييها اينطور گفتند، مشکلي را حل نميکند. خب، شما چه ميگوييد؟ ما بايد چه بگوييم؟ حال، چه وقت ميتوانيم نظريه بدهيم؟ آن وقتي که با نظر منصفانه هم حرف اين طرف را درک کنيم و هم حرف آن طرف را. سپس، آنها را بهدقت با هم تطبيق کنيم و ببينيم کجا با هم تعارض دارد. آنجا که دو طرف تعارض دارند، دليل هريک از دو طرف چيست. بايد دليلهاي آنها را درست نقادي کنيم و نقطه ضعف يکي از اين دليلها را پيدا کنيم يا هردو را رد کنيم و بعد نظريه جديدي ابراز کنيم. کار عالم همين است؛ مگر ما در فقه چهکار ميکنيم يا در اصول چهکار ميکنيم. عيناً بايد همان کار را در فلسفه هم کرد. در هر علم عقلي که از علوم حصولي بحث ميکند و کار تابع بحث است و استدلال و برهان، بايد همين روش را اجرا کنيم. چنين پيشرفتي، نخست به عامل رواني نياز دارد، يعني بايد از تعصب دوري کنيم و سعي کنيم حرف هر دو طرف را درست بفهميم و پيشداوري نکنيم. دوم، بايد از همه منابع موجود استفاده کنيم. دستکم بايد منابع ترجمهشده را بخوانيم و همچنين بايد تلاش کنيم هر نظريهاي را با همان لغت و زبان اصلياي درک کنيم که مبتکر آن نظريه گفته است.8 سومين عامل کوشش است. آدمي بايد تلاش کند و بادقت تحقيق کند. خدا بيجهت به کسي چيزي نميدهد بلکه بايد زحمت کشيد و تلاش کرد. آنها که قبل از ما قمر مصنوعي را به فضا فرستادند، زحمت کشيده بودند. بيتلاش و کوشش که چيزي اختراع نميشود. آنها که الفباي خط ميخي را کشف کردند، يکمرتبه به آنها الهام نشد، بلکه سه نسل زحمت کشيدند تا الفباي ميخي را کشف کنند و بتوانند نوشتههايي را بخوانند که با خط ميخي هست. اگر ميخواهيم قدمي در پيشرفت علم برداريم، بايد خودمان را براي زحمتکشيدن آماده کنيم. سرسريگرفتن مشکلي را حل نميکند. اگر ما تلاش نکنيم، کساني در گوشهوکنار دنيا پيدا خواهند شد که چنين کارهايي را ميکنند و چنين چيزي بهنفع ما تمام نخواهد شد. چهارمين عامل، استفاده از امکانات جديد براي بررسي تماموکمال منابع موجود است. اولين قدم براي اين نهضتي که بايد شروع بشود اين است که از همه منابع موجود بهدرستي استفاده کنيم. وقتي ميتوانيم با اين عمر کوتاه و مسئوليتهاي سنگين از منابع موجود استفاده کنيم که بدانيم واژهها و اصطلاحهاي مورد بحث دقيقاً چه معنايي دارند و در چند کتاب و کجاها بهکار رفتهاند. اگر از کامپيوتر براي اين کار استفاده کنيم، کارمان راحت ميشود؛ زيرا ديگر احتياجي نيست که در کتابخانهها بگرديم تا معنا را بيابيم. روزگاري براي اينکه کسي بفهمد، براي مثال، اصطلاح «لذاته» در چند جاي الهيات شفا بهکار رفته است و به چه معنايي، بايد بارها کتاب را زيرورو ميکرد يا مثلاً در فقه اگر فقيهي بهدنبال حديثي بود، گاه بايد دو ماه زحمت ميکشيد و کتابها را زيرورو ميکرد تا منبع اصلي حديثي را پيدا ميکرد؛ اما امروزه همه اينها با زدن يک دکمه فراهم ميشود.
چنين برنامهاي را ما بايد در علوم عقلي پي بگيريم. مقدمات اين کار همين کاري است که عزيزان دائرهالمعارف انجام دادهاند. من از استاداني که مسئوليت خودشان را در اين فضاي فرهنگي بهخوبي درک کردند و با صبوري پژوهش خود را ادامه دادند تشکر ميکنم. اين عزيزان، بدون تشويقهاي تلويزيوني و بيآنکه در پي امتيازي دنيايي باشند، فقط بهدليل احساس مسئوليتشان در برابر خداوند، گوشه کتابخانه نشستند و با زحمت فراوان، اين بخش از راه را طي کردند. ما به سهم خودمان دست بهدعا برميداريم و توفيق بيشتر اين عزيزان را از خداوند ميخواهيم.
1 . الكافي (ط - الإسلامية) / ج1 / باب الجبر و القدر و الأمر بين الأمرين ..... ص : 155
2 . شهر شام با روم ارتباط داشت. در آن مقطع، روم از ترکيه شروع ميشد و قسطنطنيه يا استانبول فعلي مرکز روم بود، البته مرکز روم شرقي که از روم غربي جدا شده بود.
3 بهخاطر دارم که در دوران کودکيام جلسههايي تشکيل ميشد که متدينان در آنها به بررسي مسائل اسلامي و قرائت قرآن ميپرداختند. گاه در اين جلسهها، کساني که تحصيلکرده و باسواد بودند چنين بحثهايي را نيز مطرح ميکردند. در همان دوره، در قشر متدين سرشناس بازاري و حتي در ميان روحانيان هم گرايشهايي بهسمت مارکسيسم پيدا شد. بهخاطر دارم، يکي از معلمان روحاني من که من نزد او کمي صرف خواندم، طرفدار مارکسيسم بود و حتي روزنامهاي هم منتشر کرد. اينها را نقل کردم تا با فضاي آن دوره آشنا شويد.
4 يکي از هنرهاي مارکسيستها اين بود که هر جا ميرفتند سعي ميکردند ادبيات آن منطقه را تسخير کنند. در اغلب موارد، مارکسيستها قلمهاي زيبا و جذابي داشتند. آنها با انگيزههايي که طرفدار کارگر و کشاورز و طبقه محروم بودند، بدنه جامعه را تسخير ميکردند. آنها با چنين ابزاري تقريباً نصف اروپا را گرفتند؛ چکسلواکي، لهستان، روماني و بسياري از کشورهاي اروپايي را از آن خود کردند. هر جا هر کشوري ميخواست از زير بار استعمار بيرون بيايد، به دامان مارکسيستها دست ميزد. انقلابهايي که در آفريقا و آمريکاي جنوبي انجام شد با انقلاب مارکسيستي توأم بود.
5 البته هم مرحوم آقاي مطهري و هم مرحوم آقاي طباطبايي(رضواناللهعليهما) ميفرمودند: اي کاش زمينهاي فراهم ميشد تا ما بتوانيم زبان انگليسي را ياد بگيريم. مرحوم آقاي مطهري ميفرمودند: اگر مطمئن باشم که با تعطيلي ششماهه همه کارهايم ميتوانم زبان انگليسي را ياد بگيريم، اين کار را ميکنم. مرحوم آقاي مطهري هم خيلي تلاش ميکرد، ولي وضعيت طوري بود که آنها فرصت چنين کاري را نداشتند. هم سنشان و هم وضعيت و محيط اقتضا نميکرد.
6 حالا بگذريم که قبل از انقلاب چقدر با اين منابع آشنايي داشتيم. مثلاً آقاي مطهري زبان انگليسي را به اندازهاي نميدانست که متن انگليسي را درک کند، چه برسد به زبانهاي ديگر. بسياري از متون علوم عقلي به زبان فرانسه يا آلماني است، اما بزرگان ما حتي زبان انگليسي را هم نميدانستند، چون در حوزه به آنها آموزش داده نميشد. با اين وضع، ما چگونه ميتوانستيم تحقيق کنيم؟ علاوهبرآنکه حتي منابع عربي هم در اختيار ما نبود. در زمان ما در قم، بسياري از منابع مهم عربي هم چاپ نشده بود. براي مثال، ما کتاب چاپي منطق شفاي ابنسينا را نداشتيم، در آن دوره در مصر چاپ شده بود، اما در ايران نبود، دستکم من نديدم. خب با آن امکانات چگونه ميتوانستيم به منابع رشتههاي مختلف علوم عقلي دسترسي پيدا کنيم؟ بهخاطر دارم که در خدمت مرحوم آقاي طباطبايي(رضواناللهعليه) شبهاي پنجشنبه و جمعه، برهان شفا ميخوانديم. کتاب ايشان رونوشتي خطي بود که از روي نسخهاي در نجف نوشته بودند و کتاب ما رونوشتي از نسخه ايشان بود. آن موقع چاپشدهاش نبود و حالا که هست کسي حوصله خواندن ندارد.
7 شيخالرئيس کتابي به نام حدود دارد. اخيراً اين کتاب چاپ شده است. قبلاً که امکانات جديد نبود، براي شناخت تعريفهاي مختلف بدان مراجعه ميکرديم؛ اما کتاب کاملي نيست.
8 . آقاي لگنهاوزن(ايدهاللهتعالي) که از دوستان ما در مؤسسه هستند، در بحث معرفتشناسياي که داشتيم، نقل ميکردند: روزي فيلسوفي که گويا هنوز هم زنده است، در تحقيقي فلسفي به اصطلاحي در فلسفه ارسطو رسيد. او اين اصطلاح را در کتابهاي ترجمهاي ديد، اما مطمئن نشد که نظر ارسطو درباره اين اصطلاح چه بوده است. لذا تصميم گرفت، در سن پيري، به يونان برود، دو سال در يونان بماند و زبان يوياني را بياموزد تا ببيند منظور ارسطو از اين اصطلاح يوناني چه بوده است. البته،آقاي لگنهاوزن اسم آن فرد و آن اصطلاح را هم گفت که اکنون بهخاطر ندارم؛ اما مهم رويکرد و نحوهي پژوهش اوست.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org